Prioritizing Brand Equity Methods from Customers’ Perspective for Finance Industry
Subject Areas : Jounal of Marketing Managementسمیه یوسفی دارستانی 1 , امیرعباس نجفی 2 , مصطفی ستاک 3
1 - دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی
2 - دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی
3 - دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی
Keywords: Brand eqity stakeholders, Analytical hierarchy process, Brand Equity, Brand equity assessment methods,
Abstract :
Brand equity assessment serves as an important measurement of strategic value for internal use as well as for a number of external stakeholders. While there are a number of methods and models available for brand equity assessment, it is still uncertain which approach is best. Yet, almost no research exists that has empirically prioritized the existing brand equity methods from the perspective of different stakeholders. In this paper a model is developed for prioritizing brand equity methodologies from the viewpoint of customers as a stakeholder of brand equity. The criteria of this process are the expectations of customers including quality, reputation, and benefit according to Jones brand equity stakeholder model. The priority of these criteria sets via a structured questionnaire filled by customers. Then the Analytical Hierarchy Process (AHP) incorporates to prioritize brand equity methodologies versus these criteria. The empirical findings of this study indicate that the more a method evaluates the benefit, the more it is relevant for measuring brand equity. Among brand equity methods evaluated in this study, Keller’s customer-based brand equity model gained the highest weight regarding taking benefit into consideration and was selected as the best method to evaluate brands from the customers’ perspective in finance industry. This study set out to prioritize the brand valuation pool to help practitioners and academics in assessing the alternative techniques and selecting the most relevant one for customers.
_||_
رتبه بندی روش های ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان صنعت مالی
Prioritizing Brand Equity Methods from Customers’ Perspective for Finance Industry
نویسندگان :
سمیه یوسفی دارستانی1، امیرعباس نجفی*2، مصطفی ستاک3
Authors:
Somayeh Yousefi Darestani1, Amir Abbas Najafi2*, Mostafa Setak3
1 دانشآموخته کارشناسی ارشد MBA، دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی (K.N. Toosi University of Technology)؛ نشانی : تهران، میدان ونک، خیابان پردیس، پلاک7 ؛ شماره تلفن :84063378 ؛ شماره تلفن همراه : 09128129472؛ شماره فکس: 88674858؛ پست الکترونیک : Darestani.somayeh@gmail.com
2 استادیار دانشکده صنایع دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی (K.N. Toosi University of Technology)؛ نشانی: تهران، میدان ونک، خیابان پردیس، پلاک7 ؛ شماره تلفن :84063378 ؛ شماره تلفن همراه : 09123591669؛ شماره فکس: 88674858؛ پست الکترونیک: aanajafi@kntu.ac.ir
3 استادیار دانشکده صنایع دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی (K.N. Toosi University of Technology)؛ نشانی: تهران، میدان ونک، خیابان پردیس، پلاک7 ؛ شماره تلفن :84063373 ؛ شماره تلفن همراه : 09123046513؛ شماره فکس: 88674858؛ پست الکترونیک: setak@kntu.ac.ir
رتبه بندی روش های ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان صنعت مالی
چکیده
اندازهگیری ارزش ویژه نام تجاری هم برای ذینفعان داخل سازمان و هم برای تعدادی از ذینفعان خارج سازمان حائز اهمیت است. اگرچه که روشها و مدلهای زیادی برای ارزشگذاری نام تجاری وجود دارد اما هنوز مشخص نشده که بهترین روش کدام است. با این حال، هنوز هیچ تحقیقی وجود ندارد که به طور پیمایشی به رتبهبندی روشهای ارزشگذاری موجود از دید ذینفعان مختلف بپردازد. در این مقاله، مدلی برای رتبهبندی روشهای ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان، به عنوان یکی از ذینفعان ارزشگذاری نام تجاری، ارائه شده است. معیارهای این رتبهبندی انتظارات مشتریان از نام تجاری میباشد که طبق مدل ذینفعان جونز عبارتند از کیفیت، شهرت، و منافع. اولویت این معیارها از طریق توزیع پرسشنامه در بین مشتریان مشخص میشود. سپس از فرآیند سلسله مراتب تحلیلی (1AHP) برای رتبهبندی روشهای ارزشگذاری نام تجاری با توجه به این معیارها استفاده میشود. یافتههای پیمایشی این تحقیق بیانگر این موضوع است که در انتخاب مناسبترین روش ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان صنعت مالی، هر چه یک روش بیشتر به ارزیابی «منافع» بپردازد، روش مناسبتری برای ارزشگذاری نام تجاری میباشد. از بین روشهای مورد مطالعه در این تحقیق، «روش ارزشگذاری کلر» بیشترین توجه به معیار منافع را داشته و به عنوان بهترین روش برای این منظور تعیین شد. این مقاله تلاش میکند برای جنگل روشهای ارزشگذاری نام تجاری نقشهای فراهم کند تا به کاربران و دانشگاهیان در ارزیابی روشهای بدیل ارزشگذاری نام تجاری و انتخاب مناسب ترین آنها از دید مشتریان کمک کند.
واژگان کلیدی: ارزش ویژه نام تجاری، روش های ارزشگذاری نام تجاری، ذینفعان ارزش ویژه نام تجاری، فرایند سلسله مراتب تحلیلی (AHP)
مقدمه
در شرایط رقابت شدید نه تنها ایجاد تمایز مهم است بلکه ایجاد تمایز از طریق ارائه ارزش منحصر به فرد محصول نیز حائز اهمیت است. این کار را میتوان با ایجاد ارزش ویژه نام تجاری2 انجام داد که برای مشتریان محصول، خلق ارزش میکند. اما صرف ایجاد ارزش نام تجاری کافی نیست و یکی از مهترین موضوعات مدیریت نام تجاری، اندازهگیری ارزش ویژه آن است (Virvilaité et al., 2008) . ارزش ویژه نام تجاری، از زمان ظهورش در دهه 1980 به یکی از مهمترین اولویتهای تحقیقات بازاریابی تبدیل شده است و در دهههای اخیر اهمیت زیادی یافته است. ارزش ویژه نام تجاری، مجموعهای از داراییها و بدهیهای مرتبط با نام و نشان تجاری است که به ارزشی که محصولات و خدمات برای شرکت و یا مشتریان شرکت ایجاد میکنند میافزاید یا از آن میکاهد (Aaker, 1991).
اندازه گیری دقیق ارزش ویژه نام تجاری در بسیاری از فعالیتهای کسب و کار نظیر بازاریابی، عملیات مالی و حسابداری، تخصیص بودجه بازاریابی، ارتباطات داخلی، اعطای حقلیسانس و فرانشیز، گزارشگری ترازنامه، برنامهریزی ادغام و خرید، حمایتهای قانونی، برنامهریزی مالیات و غیره لازم است (Ouyang &Wang, 2007). بنابراین میتوان نتیجه گرفت که ارزشگذاری نام تجاری هم برای ذینفعان داخل سازمان و هم برای تعدادی از ذینفعان خارج از سازمان حائز اهمیت است (Jones, 2005).
هرچند روشها و مدلهای مختلفی برای ارزشگذاری نام تجاری وجود دارد ولی هنوز مشخص نیست که بهترین روش کدام است (Virvilaité et al., 2008) (Abratt & Bick, 2003) (Ouyang &Wang, 2007) و پس از سه دهه مطالعه، روشهای ارزشگذاری نام تجاری هنوز هم متنوع هستند و پایه و اساس یکسانی ندارند (Ouyang &Wang, 2007). تنوع روشهای ارزشگذاری از طرفی مانعی برای ارزشگذاری است چرا که هر یک از روشها نتیجه متفاوتی دارند (Abratt & Bick, 2003) و از طرف دیگر باعث قابلیت انعطاف میشود و به کسب و کارها امکان انتخاب مناسبترین روش برای اهداف مدیریت نام تجاری را میدهد (Cravens & Guilding, 1999).
هر گروه از ذینفعان دارای معیارها و اهداف متفاوتی در رابطه با نام تجاری هستند و انتظارات متفاوتی از آن دارند (Jones, 2005) و در ارزشگذاری نام تجاری به دنبال اطمینان از برآورده شدن این انتظارات میباشند. کسب و کارها باید مشتریان را مهمترین ذینفع خود تلقی کنند چرا که اگر مشتریان نباشند، وجود کارکنان، سهامداران و دیگر ذینفعان بیمعنا خواهد بود (Harari, 2008). از آنجایی که روشهای متعددی برای ارزشگذاری نام تجاری وجود دارد، و هر روش فقط برای برخی مقاصد مناسب است (Salinas, 2009)، این مقاله به رتبهبندی روشهای ارزشگذاری میپردازد تا مناسبترین آنها را از دید مشتریان مشخص کند. انتظارات مشتریان از نام تجاری، طبق مدل ذی نفعان جونز (2005)، عبارتند از کیفیت، شهرت، و منافع. از آنجایی که اولویت این انتظارات در صنایع مختلف، متفاوت است، میبایست برای هر صنعت، جداگانه به رتبهبندی روشها پرداخت. به دلیل رقابت شدید فعلی در صنعت مالی، و از آنجایی که در این صنعت، نام تجاری حدود 30 درصد از ارزش کل شرکت را تشکیل میدهد (Doyle, 2001)، دیدگاه مشتریان صنعت مالی مورد بررسی قرار گرفته است. جهت این رتبهبندی از روش AHP به عنوان یکی از روشهای تصمیمگیری چندمعیاره استفاده شده است.
این مقاله در سه بخش اصلی سازماندهی شده است. بخش بعد به مرور ادبیات ارزش ویژه نام تجاری و روشهای ارزشگذاری آن میپردازد. سپس بر اساس مرور ادبیات، فرآیند سلسله مراتب تحلیلی، و پرسشنامه، مدلی توسعه داده شده و پیادهسازی میشود، و در نهایت، نتایج تحقیق مورد بحث قرار میگیرد.
مرور ادبیات و پیشینه پژوهش
اهمیت نام تجاری توسط شرکتها کشف شده است و محققان مختلف مطالعات متعددی در این زمینه انجام دادهاند. هنگامی که توجه کسب و کارها به نام تجاری و ایجاد آن افزایش پیدا کرد، تغییر قابل ملاحظهای در براشت از ساختار ارزش سهامداران رخ داد، به خصوص پس از دهه 1980 که شکاف بین ارزش بازار سهام و ارزش دفتری شرکتها در ادغام و خرید به طور فزاینده ای آشکار شد. در سال 1988، تفاوت بین ارزش دفتری و ارزش بازاری شرکتها، مفهوم "ارزش ویژه" را مطرح کرد که در دهههای اخیر به طور وسیعی مورد بحث قرار گرفته است. در نتیجه، به تدریج نیاز به کمّیسازی داراییهای نامشهود و ارزش ویژه نام تجاری شکل گرفت (Pakseresht, 2010).
کلر و لهمن (2003) معتقدند که ارزش ویژه نام تجاری از یک فرآیند چهار مرحلهای حاصل میشود تحت عنوان زنجیره ارزش نام تجاری3 (شکل 1). اولین مرحله، سرمایهگذاری در برنامههای بازاریابی است؛ دومین مرحله، شکلگیری در ذهن مشتری است؛ مرحله بعد، عملکرد بازار است؛ و آخرین مرحله، ارزش سهامدار است. این مدل، فرآیند تلاش بازاریابی را برای اثر گذاشتن بر ذهن مشتری که منجر به عملکرد مالی میشود، نشان می دهد (Keller & Lehmann, 2003).
شکل 1- زنجیره ارزش نام تجاری |
جونز (2005) معتقد است که ارزش نام تجاری از طریق مجموعهای از مبادلات بین نام تجاری و ذینفعان مختلف حاصل میشود و هر گروه از ذینفعان، مجموعهای از مبادلات را با نام تجاری انجام میدهند که باعث ایجاد ارزش نام تجاری میشود. مدل ذینفعان ارزش ویژه نام تجاری، به بیان دو نکته میپردازد : اول اینکه یکی از منابع ارزش ویژه نام تجاری، ارتباط با ذینفعان مختلف است. و دوم اینکه بین ذینفعان مختلف نیز روابطی وجود دارد و ذینفعان علاوه بر ارتباطی که با سازمان دارند، با یکدیگر نیز در ارتباط میباشند. جونز (2005) این مدل را مدل "چرخ گل آفتاب گردان4" مینامد (شکل2) چرا که نشان دهنده ارتباط درونی بین ذینفعان نیز میباشد (Jones, 2005).
شکل 2- مدل چرخ گل آفتاب گردان ذی نفعان ارزش ویژه نام تجاری |
روشهای ارزشگذاری نام تجاری، صرف نظر از نحوه ایجاد ارزش ویژه نام تجاری، توسط محققان مختلف به گروههای متفاوتی طبقهبندی شدهاند. کلر و لهمن (2005) معتقدند که روشهای ارزشگذاری نام تجاری به دلیل سه نقش متفاوتی که بر مشتریان، شرکتها، و بازارهای مالی دارند، به سه دسته تقسیم میشوند که هر یک به اندازهگیری یکی از مراحل زنجیره ارزش نام تجاری میپرداند. در ابتدا، نام تجاری برای مشتریان نشانه کیفیت است و از دید مشتریان، ارزش ویژه نام تجاری بخشی از توجه به یک محصول خاص از یک شرکت خاص است که به دلیل بخشی از ویژگیهای محصول که به هدف اصلی از تولید آن مربوط نیستند ایجاد شده است (مرحله 2). از طرف دیگر، از دید شرکتها، ارزش ویژه نام تجاری، ارزش اضافی (جریان نقدی تنزیل شده) است که به دلیل حضور نام تجاری حاصل شده است و برای محصولات مشابهی که نام تجاری ندارند حاصل نمیشود (مرحله 3). هم چنین از دید بازار مالی، نامهای تجاری همانند تجهیزات و کارخانه، داراییهایی هستند که قابل خرید و فروش میباشند. در نتیجه ارزش مالی نام تجاری، قیمتی است که برای آن نام تجاری در بازار وجود دارد (مرحله 4). از این رو، روشهای ارزشگذاری نام تجاری به سه دسته تقسیم میشوند: روشهای مبتنی بر مشتری، روشهای مبتنی بر بازار محصول، و روشهای مبتنی بر بازار مالی (Keller & Lehmann, 2005).
روشهای مبتنی بر مشتری شامل روشهای ارزشگذاری است که تأثیر نام تجاری بر ذهن مشتریان را اندازهگیری میکنند. یعنی آگاهی، تداعیهای ذهنی و نگرشی که مشتریان نسبت به نام تجاری دارند و وفاداری و دفعات خرید آنها. مهمترین هدف این نوع از روشهای ارزشگذاری، ارتقای بهرهوری بازاریابی است. مدل آکر (1996) و مدل ارزش ویژه مبتنی بر مشتری (CBBE5) کلر (1993) از جمله روشهای مبتنی بر مشتری است. هم چنین برخی از مدلهایی که توسط شرکتهای تجاری توسعه یافته است، نظیر مدل شرکت 6Y&R تحت عنوان BAV7، نیز در این گروه قرار میگیرند (Keller & Lehmann, 2005). دومین گروه از روشهای ارزشگذاری نام تجاری، به اندازهگیری اثر ارزش ویژه نام تجاری بر بازار محصول میپردازد. این گروه به بررسی معیارهای برتری قیمت، افزایش کشش تبلیغاتی، کاهش حساسیت به قیمتهای رقبا، و توانایی حفظ توزیع میپردازد (Keller & Lehmann, 2005). روشهای ارزشگذاری بیتفاوتی8، توازن قیمت نام تجاری9، و معیار پولی10 در این گروه قرار میگیرند (Pakseresht, 2010). روشهای مبتنی بر بازار مالی، ارزش ویژه نام تجاری را با توجه به عملکرد بازار مالی اندازه گیری میکنند (Keller & Lehmann, 2005). روشهای مبتنی بر هزینه11 که ارزش ویژه نام تجاری را یا از طریق جمع هزینههای توسعه آن به بهای تمام شده تاریخی و یا بررسی قیمت جایگزینی آن محاسبه میکنند، روشهای مبتنی بر بازار12 که ارزش ویژه نام تجاری را از طریق تحلیل عرضه و تقاضا مشخص میکنند، و روشهای درآمدی13 که بر اساس محاسبه و تنزیل درآمد احتمالی آتی ناشی از نام تجاری میباشند، در این گروه قرار میگیرند (Pakseresht, 2010).
توسعه مدل
هدف این تحقیق اولویتبندی و انتخاب مناسبترین روش ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان صنعت مالی میباشد. در این تحقیق از روش توصیفی کاربردی استفاده شده است. بدین معنا که پژوهشگر دخالتی در موقعیت، وضعیت و نقش متغیرها نداشته و آنها را دستکاری یا کنترل نمیکند و صرفا آنچه را وجود دارد مطالعه کرده و به توصیف و تشریح آن میپردازد. همچنین نتایج تحقیق کاربردی بوده و به دنبال برطرف کردن نیازهای تصمیمگیری است. چارچوب اتخاذ شده برای این تحقیق در شکل 3 نشان داده شده است.
شکل 3- چارچوب تحقیق |
به منظور جمع آوری دادههای کمّی و کیفی مورد نیاز برای این تحقیق و اطمینان از پیادهسازی موفقیتآمیز آن، شش مرحله اجرا شد که به شرح زیر است.
مرحله 1 – تعریف معیارهای مورد نظر مشتریان
نخستین قدم در هر فرآیند رتبهدهی مشخص کردن معیارهایی است که برای ارزیابی گزینهها مورد استفاده قرار میگیرند. از این رو، معیارهای تعیین مناسبترین روش ارزشگذاری نام تجاری بر اساس مدل ذی نفعان نام تجاری جونز (2005) انتخاب شد.
طبق این مدل، هر گروه از ذینفعان دارای معیارها و اهداف متفاوتی در رابطه با نام تجاری هستند و انتظارات متفاوتی از نام تجاری دارند. . به عنوان مثال، کارکنان به دنبال بررسی وضعیت نام تجاری در خارج از سازمان (شهرت نام تجاری) و ثبات آن در داخل سازمان (امنیت شغلی) هستند. سرمایهگذاران به دنبال عملکرد مالی خوب هستند در حالی که تأمینکنندگان و توزیعکنندگان به دنبال انتقال اثرات شهرت نام تجاری هستند. در نتیجه برای هر یک از ذینفعان، فهرستی از عوامل عمده مرتبط با نام تجاری وجود دارد که شناسایی این عوامل به مدیر نام تجاری در رتبهبندی و گروهبندی ذینفعان کمک میکند. (Jones, 2005).
جونز (2005) انتظارات مشتریان از نام تجاری را کیفیت، شهرت، و منافع میداند (Jones, 2005). کیفیت عبارت است از توانایی محصول در برآورده کردن نیازها و انتظارات مشتریان. اگر محصولی نیازهای مشتری را برآورده کند، مشتری راضی خواهد بود و از نظر او آن محصول از کیفیت خوب یا قابل قبولی برخوردار است. لازم است که کیفیت را در قالب پارامترها یا ویژگیهایی تعریف کرد که این پارامترها از یک نوع محصول تا نوعی دیگر متفاوت است. به عنوان مثال، برای یک محصول مکانیکی یا الکترونیکی، این پارامترها عبارتند از : عملکرد، قابل اعتماد بودن، امنیت و شکل ظاهری. در رابطه با محصولات غذایی، پارامترهای مزه، خواص غذایی، و زمان مجاز برای نگهداری حائز اهمیت است (UNIDO, 2006).
شهرت نام تجاری بیانگر این است که مردم با توجه به اطلاعاتی که درباره فعالیتها، محل شرکت، عملکرد گذشته، و چشمانداز آتی آن دارند چه احساسی نسبت به آن نام تجاری خواهند داشت. هر نام تجاری تداعیگر ارزشهای مشخصی است و پروفایل متمایزی در ذهن مشتریان ایجاد میکند مبنی بر اینکه این نام تجاری نشان دهنده چیست. به عنوان مثال در صنعت نوشیدنی، نام تجاری کوکاکولا نشانگر "نیروبخشی" است و در صنعت خودرو، نام تجاری ولوو نشانگر "امنیت و راحتی" است. نام تجاری مشهور، نام تجاریی است که در جامعه شناخته شده باشد. شهرت نام تجاری، طیفی پیوسته است که در یک طرف آن، مشتری نسبت به شناخته شده بودن نام تجاری احساس نامعلومی دارد و در طرف دیگر طیف، این باور وجود دارد که نام تجاری بهترین محصول در این گروه از محصولات است (Ehtesham,2008).
از دید مشتریان، محصولات مجموعهای از منافع هستند نه مجموعهای از ویژگیها. به عبارت دیگر، مشتریان بیشتر علاقهمند به منافعی هستند که از خریدن و مصرف کردن یک محصول بدست میآورند تا ویژگیهای فنی محصول (Wenben,1995). در واقع، ویژگیها، مشخصات محصول هستند نظیر رنگ، اندازه، طرح، محتویات و غیره، در حالی که منافع به این سوال مشتری پاسخ میدهد که "این محصول چه چیزی برای من دارد؟". درحالی که ویژگیهای محصول به راحتی قابل کشف و توصیف هستند، شناسایی و توصیف منافع محصول دشوار است، چرا که اغلب نامشهود هستند. چارلز روسان، مدیر شرکت رولون، یک شرکت تولید کننده لوازم آرایش، میگوید: "ما در کارخانه، لوازم آرایش تولید میکنیم. در فروشگاه، امید میفروشیم." (Kotler et al., 2005). به طور کلی، مشتریان میتوانند با خریدن و مصرف کردن یک محصول، هشت نوع منفعت عمومی بدست آورند که عبارتند از: منافع کارکردی، اجتماعی، احساسی، شناختی، زیبایی، لذت و خوشی، موقعیتی، و جامع.
مرحله 2- روشهای ارزشگذاری مورد بررسی
نام تجاریها را می توان با روشهای مختلفی ارزشگذاری کرد و مانند هر ابزاری، هر روش ممکن است برای برخی اهداف سودمند باشد نه برای همه (Salinas, 2009). جهت مقایسه روش های ارزشگذاری نام تجاری بر اساس معیارهای مورد نظر مشتریان طبق مدل ذینفعان جونز، آن دسته از روشهایی که طبق مدل زنجیره ارزش نام تجاری (BVC)، به اندازهگیری منشأهای ارزش ویژه نام تجاری (یعنی برداشت از محصول، ارتباط با مشتری، آگاهی از نام تجاری، تداعیهای ذهنی از نام تجاری، نگرش به نام تجاری، و وفاداری به نام تجاری و نظایر آن) میپردازند برای رتبهبندی مورد بررسی قرار گرفتهاند چرا که بخشی از معیارهای این روشها، کیفی بوده و با انتظارات مشتریان از نام تجاری قابل مقایسه است. به منظور انتخاب روشهای ارزشگذاری جهت مقایسه، معیارهای مدل BVC به دو دسته تقسیم شدهاند که عبارتند از معیارهای پیشرو14 و معیارهای تأخیری15. معیارهای پیشرو آن دسته از معیارهایی هستند که منشأ عملکرد معیارهای تأخیری میباشند، از جمله معیارهای مرحله یک و دو از زنجیره ارزش نام تجاری که باعث معیارهای مرحله سه و چهار میشوند. تقریبا نُه روش ارزشگذاری نام تجاری وجود دارد که به ارزیابی معیارهای پیشرو ارزش ویژه نام تجاری میپردازد که عبارتند از مدل ده ارزش ویژه نام تجاری16 آکر، مدل ارزش ویژه نام تجاری مبتنی بر مشتری(CBBE) کلر، مدل ارزیاب دارایی نام تجاری(BAV)، مدل ارزشگذاری Icon Brand Trek، مدل ارزشگذاری مککینزی17، روش اینتربرند18، مدل DNA معیارهای نام تجاری19، مدل ارزشگذاری سمیون20، و مدل ارزشگذاری بکمایر- فورهان21 .
مدل ده ارزش ویژه نام تجاری توسط دیوید آکر (1996) توسعه داده شد. این مدل از پنج معیار اندازهگیری مشخص استفاده میکند تا ارزیابی جامعی از ارزش ویژه نام تجاری محصولات و بازارها به عمل آورد. این معیارها عبارتند از : معیارهای وفاداری22؛ معیارهای برداشت از کیفیت23، معیارهای تداعیهای ذهنی24، معیارهای آگاهی از نام تجاری25، و معیارهای رفتار بازار26. وفاداری به نام تجاری که شامل برتری قیمت و رضایت میباشد، تمایل مشتری به خرید مجدد نام تجاری را نشان میدهد. معیارهای برداشت از کیفیت نشاندهنده دلیل منطقی خرید از دید مشتریان است و میتواند به صورت تمایل مشتریان برای پرداخت قیمت بالاتر نشان داده شود. تداعیهای ذهنی از نام تجاری شامل برداشت از ارزش، شخصیت نام تجاری و تداعیهای سازمانی میباشد که مربوط به ویژگیهایی است که مشتریان نسبت به یک نام تجاری در ذهن خود دارند. آگاهی از نام تجاری نشان دهنده توانایی حضور نام تجاری در ذهن مشتری است. چهار معیار اول، عملکردها و برداشتهای مشتری از نام تجاری را نشان میدهد، در حالی که معیار پنجم (رفتار بازار) اطلاعات بازار را (نه اطلاعاتی که مستقیما از مشتریان گرفته شده است) با استفاده از دو جزء سهم بازار و شاخصهای قیمت و توزیع، منتقل میکند (Aaker,1996).
کلر (1993) ارزش ویژه نام تجاری را "اثر تفاضلی که دانش نام تجاری27 بر واکنش مشتری به بازاریابی نام تجاری دارد" میداند. او یک چارچوب از دانش نام تجاری توسعه داده است که به دو جزء قابل تقسیم است : آگاهی از نام تجاری که شامل شناخت نام تجاری و یادآوری عملکرد نام تجاری است، و تصویر نام تجاری28 که شامل برداشتهای مشتریان و تداعیهای ذهنی از نام تجاری است. ایجاد آگاهی از نام تجاری مستلزم این است که به طور مداوم مشتریان را در معرض نام تجاری قرار دهیم و همچنین در ذهن مشتریان، نام تجاری را به طبقه محصول آن متصل کنیم. ایجاد تصویر مثبت از نام تجاری مستلزم ایجاد تداعیهای ذهنی مطلوب، قوی و منحصر به فردی از نام تجاری است. آگاهی از نام تجاری شامل شناخت نام تجاری و یادآوری نام تجاری میباشد. تداعی ذهنی از نام تجاری می توانند به سه گروه تقسیم شوند : ویژگیها، منافع، و نگرشها. ویژگیها با توجه به نحوه ارتباط مستقیمشان با محصولات و خدمات شناسایی میشوند. یک نوع از ویژگیها، ویژگیهای مرتبط با محصول است؛ مثل محتویات یا عملکرد محصول یا خدمت. نوع دیگر ویژگیها، ویژگیهای غیرمرتبط با محصول است؛ مثل اطلاعات قیمت، اطلاعات بستهبندی یا ظاهر محصول، تصویر مصرفکننده و تصویر نحوه مصرف. منافع، ارزشهای شخصی هستند که مشتریان به ویژگیهای محصول یا خدمت میچسبانند؛ مثل منافع کارکردی، منافع تجربی و منافع نمادین. نگرش به نام تجاری نیز عبارت است از "ارزیابیهای کلی مشتریان از یک نام تجاری" (Keller,1993).
مدل BAV ارزش ویژه نام تجاری را نتیجه دو مؤلفه میداند : برداشت مشتری از اهمیت و احترام نام تجاری29، و برداشت مشتری از قدرت نام تجاری. این دو مؤلفه کلی در نتیجه چهار فاکتور ایجاد میشوند که عبارتند از: تمایز، تناسب30، اعتبار31، و دانش. طبق این مدل، نخستین و مهمترین ویژگی یک نام تجاری، تمایز آن است که آن را از رقبایش متمایز میسازد. قدم دوم در توسعه نام تجاری، تناسب است که نشان دهنده مناسب بودن نام تجاری برای بازار است. معیارهای تمایز و تناسب نام تجاری، شاخص برداشت مشتریان از قدرت نام تجاری را میسازد که برای عملکرد آتی نام تجاری حیاتی میباشد. اعتبار، نشان دهنده واکنش مشتریان به آمیخته بازاریابی نام تجاری است و نتیجه کیفیت و شهرت آن نام تجاری میباشد. آخرین قدم در ایجاد موفقیت آمیز نام تجاری، ایجاد دانش نام تجاری است. دانش نام تجاری نتیجه تمایز متناسب و اعتبار بالای نام تجاری در بین مشتریان است. دانش در این زمینه بدین معناست که مشتریان هم نسبت به نام تجاری آگاهی دارند و هم میدانند که نام تجاری نشانگر چیست. اعتبار و دانش، شاخص اهمیت و احترام نام تجاری را میسازد که نشان دهنده حالت و محدوده نام تجاری است و واکنش مشتریان به بازاریابی نام تجاری را نیز نشان میدهد (Mortanges & Van Riel, 2003).
طبق مدل Icon Brand Trek ، ارزش نام تجاری در نتیجه تصویر نام تجاری و داراییهای نام تجاری32 حاصل میشود. در این مدل، تصویر نام تجاری شامل مؤلفههایی از نام تجاری است که برای مشتریان قابل رؤیت است، یعنی معیارهای کوتاهمدت آمیخته بازاریابی، مثل محصول و طرح بستهبندی، تبلیغات و غیره. تصویر نام تجاری از طریق آگاهی از نام تجاری، شفافیت و جذابیت تصویر داخلی نام تجاری، متمایز بودن هویت نام تجاری، و اثر تبلیغات پایدار شکل میگیرد (Zimmermann et al., 2001).
مدل ارزشگذاری مککینزی بر اساس این فرض است که قدرت نام تجاری قطعا قابل کمّیسازی است. طبق مدل مککینزی، ارزش کمّی نام تجاری، تابع سه P میباشد : عملکرد33، شخصیت34، و حضور35 . عملکرد نام تجاری به معنای توانایی نام تجاری در برآورده کردن انتظارات میباشد که یک پیش نیاز ضروری برای نام تجاری قوی است. دومین ویژگی یک نام تجاری قوی، شخصیت است. نام تجاری باید تأثیربرانگیز باشد و "نماد چیزی باشد". مثلا نام تجاری مارلبرو36 نماد آزادی و ماجراجویی است. سومین ویژگی یک نام تجاری قوی، حضور است. نام تجاری قوی، نام تجاری است که حضوری قوی، تبلیغات نوآورانه و تصویر منطبق با روزی داشته باشد (Zimmermann et al., 2001).
اینتربرند از یک ضریب تحت عنوان "شاخص نام تجاری" برای ارزشگذاری نام تجاری استفاده میکند. در این مدل، شاخص نام تجاری از هفت فاکتور تشکیل شده که هر یک اهمیت و وزن مشخصی دارند. این هفت فاکتور و وزن آنها عبارتند از: رهبری37 (25%)، که سهم بازار نام تجاری را نشان میدهد؛ ثبات38 (15%)، که مدت زمان عرضه نام تجاری و وفاداری مشتریان را نشان میدهد؛ بازار39 (10%)، که پایداری کالای مارکدار در یک بازار خاص را نشان میدهد؛ حضور بینالمللی40 (25%)، که گستره جغرافیایی نام تجاری را نشان میدهد با این فرض که نام تجاریهای بینالمللی از نام تجاریهای محلی ارزش بیشتری دارند؛ روند درآمدزایی (رویکرد)41 (10%)، که بر اساس این حقیقت است که نام تجاریهای بلندمدت، با ارزشتر هستند؛ پشتیبانی42 (10%)، به این مفهوم که یک نام تجاری چه میزان ارتباطات موثر دارد؛ و حفاظت43 (5%)، که به حفاظتهای قانونی از نام تجاری اشاره دارد (Intrebrand, 2009).
مدل DNA معیارهای نام تجاری، توسط شرکت سهامی تاکیوگنی44 توسعه داده شد. در این روش، ارزش ویژه نام تجاری از سه فاکتور اصلی تشکیل شده است که عبارتند از : تداعیهای ذهنی از نام تجاری، داراییهای نام تجاری، و اصول بازار. این سه فاکتور باعث تمایز نام تجاری میشوند و بر برداشت مشتریان و یا دانش آنها درباره نام تجاری تأثیر میگذارد. در این روش، این فاکتورها شناسایی میشوند، ضریب داده میشوند و اندازهگیری میشوند. در روش شرکت تاکیوگنی، تداعیهای ذهنی برداشتهایی خاص، چه واقعی و چه خیالی، است که مشتری درباره محصول، خدمت یا سازمان دارد. میتوان فهرست بیپایانی از عناصر تداعی ذهنی شناسایی کرد از جمله آگاهی، کیفیت، وفاداری، تصویر، تناسب، و گزاره ارزش. معیارهایی نظیر مالکیت فکری، فرآیند نام تجاری و کارایی توزیع برای تعیین فاکتور دارایی نام تجاری استفاده میشوند. به عنوان مثال، میگویند که مهمترین دارایی نام تجاری کوکاکولا، سیستم توزیع آن است و مهمترین دارایی نام تجاری ژیلت، فرآیند کسب و کار آن است. آخرین فاکتوری که برای تعیین DNA معیارهای نام تجاری استفاده میشود، اصول بازار است شامل محیط قانونی و سیاسی، و فعالیتهای رقبا نظیر قیمتگذاری و الگوبرداری (Laboy, 2005).
سیمون چهار منشأ برای ارزش نام تجاری معرفی میکند که این منشأها توسط شاخصهای مرتبط با آنها اندازه گیری میشود. این منشأها عبارتند از : ارزش مالی شرکت که از طریق بررسی روند درآمدزایی نام تجاری شرکت مشخص میشود؛ قدرت نام تجاری شامل سهم بازار، اعتبار بازار، فعالیتهای بازاریابی، نرخ توزیع، میزان آشنائیت، و هویت و پتانسیل؛ حفاظت از نام تجاری که نشان دهنده طبقهبندی محصول، محیط نام تجاری، و حفاظت بینالمللی از نام تجاری است؛ و تصویر نام تجاری که توسط تداعیهای ذهنی مشتریان و جایگاه تصویر نام تجاری در بازار و در بین مشتریان تعریف میشود (Zimmermann et al., 2001).
مدل بکمایر- فورهان بر اساس این فرضیه است که ارزش نام تجاری از قدرت نام تجاری و درآمد نام تجاری نشأت میگیرد که هر دو آنها بر اساس قیمت بازار ارزیابی میشوند. قدرت نام تجاری در نتیجه برداشتهای مشتریان ایجاد میشود و به نام تجاری در بدست آوردن جایگاه رقابتی برتر کمک میکند. فاکتورهای تشکیل دهنده قدرت نام تجاری عبارتند از : هوشیاری (برداشت از ریسک)، برداشت از محصول (دانش نام تجاری، ارزیابی محصول)، پرستیژ، دسترسی، کیفیت، شدت، و منحصر به فرد بودن تصویر داخلی نام تجاری. قدرت نام تجاری نشان دهنده تمایلات مشتریان است. تمایل مشتری به پرداخت قیمت بالاتر، تمایل به پذیرش توسعه نام تجاری، وفاداری به نام تجاری، واکنش به بازاریابی، و چشم انداز آتی نام تجاری. درآمد نام تجاری دومین منشأ ارزش نام تجاری در مدل بکمایر- فورهان است که بر اساس معیارهای مبتنی بر صنعت و شرکت میباشد. در این روش، درآمد نام تجاری با کسر هزینههای استاندارد صنعت از درآمد محصول با استفاده از نرخ بازده نرمال بازار محاسبه میشود (Zimmermann et al., 2001).
مرحله 3- تشکیل مدل سلسله مراتبی
در این مرحله، سلسله مراتب AHP برای انتخاب بهترین روش ارزشگذاری نام تجاری توسعه داده میشود. مدل AHP توسعه داده شده برای این منظور، بر اساس معیارهای شناسایی شده در مرحله 1، از سه سطح تشکیل شده است : هدف، معیارها، و گزینهها. شکل 4، سلسله مراتب سه سطحی انتخاب بهترین روش ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان را نشان میدهد. هدف تحقیق، انتخاب مناسبترین روش ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان صنعت مالی، در نخستین سطح قرار گرفته است. سطح دوم (معیارها) تشکیل شده از انتظارات مشتریان از نام تجاری که عبارتند از کیفیت، شهرت، و منافع. جهت ساده کردن فرآیند رتبهدهی، فرض بر این است که این معیارها از یکدیگر مستقل میباشند. آخرین سطح سلسله مراتب شامل گزینهها، روشهای مختلف ارزشگذاری نام تجاری، میباشد که جهت انتخاب بهترین روش باید مورد بررسی قرار گیرند. همانطور که در شکل 4 و در مرحله 2 ذکر شده است، نُه روش برای این منظور انتخاب شدهاند.
شکل 4- مدل سلسله مراتب تصمیم گیری جهت انتخاب بهترین روش ارزشگذاری نام تجاری |
مرحله 4- تعیین بردار اولویت معیارهای مشتریان
جهت تکمیل این مرحله، وزن و اهمیت هر یک از معیارهای سطح دوم از طریق توزیع پرسشنامه رتبهدهی در بین مشتریان صنعت مالی مشخص شد. جامعه نمونه این تحقیق، مشتریان صنعت مالی در تهران هستند و نمونههای انتخابی به صورت تصادفی از این جامعه انتخاب شدند. وزن معیارها با استفاده از مقایسه دو به دویی انجام شد تا اهمیت نسبی یک معیار بر معیار دیگر به صورت نسبی مشخص شود. بدین منظور از مقیاس نُه واحدی مطرح شده توسط ساعتی (1980) استفاده شد. جدول 1 مقیاسهای اساسی فرآیند سلسله مراتب تحلیلی را برای مقایسههای دو به دو نشان میدهد. پس از جمع آوری دادههای پرسشنامه، پایایی پرسشنامه با استفاده از نرم افزار SPSS اندازه گیری شد و ضریب آلفای کرونباخ 0.743 حاصل شد که نشان دهنده معتبر بودن پرسشنامه است.
جدول 1- مقیاس های میزان اهمیت بین دو معیار
میزان اهمیت | تعریف | |
1 | اهمیت مساوی | |
3 | اهمیت نسبی | |
5 | اهمیت شدید | |
7 | اهمیت بارز یا خیلی شدید | |
9 | اهمیت فوق العاده | |
2،4،6،8 |
| |
اعداد متقابل فوق |
|
ساعتی (1980) |
جهت وارد کردن دادههای مشتریان به ماتریس مقایسه دو به دو، میانگین هندسی پاسخهای مشتریان محاسبه شد. هدف از این کار، برطرف کردن فقدان اتفاق نظر است (Saaty,1980). ماتریس مقایسه دو به دو پس از محاسبه میانگین هندسی، به شکل جدول 3 میباشد.
پس از وارد کردن مقایسههای دو به دویی مشتریان در جدول 2، قدم بعد تعیین بردار اولویتهای ماتریس است. پس از نرمالسازی ماتریس و انجام محاسبات AHP، نتایج (بردار اولویت) حاصل شد. که عبارتند از : منافع (0.425)، کیفیت (0.341)، و شهرت (0.233). نرخ ناسازگاری45 این ماتریس کمتر از 0.1 است که نشان دهنده قابل قبول بودن ارزیابی به عمل آمده میباشد (Saaty,1980).
جدول 2- ماتریس میانگین مقایسه دو به دو معیارهای مشتریان
منافع | شهرت | کیفیت | معیارها |
0.803 | 1.463 | 1 | کیفیت |
0.549 | 1 | 0.683 | شهرت |
1 | 1.822 | 1.246 | منافع |
در این مرحله میتوان نتیجه گرفت که برای مشتریان صنعت مالی، فاکتورهای مهم به ترتیب عبارتند از : منافع، کیفیت، و شهرت. در نتیجه، در انتخاب بهترین روش ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان صنعت مالی، هر چه که یک روش بیشتر به ارزیابی منافع حاصل از نام تجاری بپردازد، روش مناسبتری برای ارزشگذاری خواهد بود.
مرحله 5- تعیین اولویت روشهای ارزشگذاری نام تجاری
هدف اصلی این مقاله، رتبهبندی روشهای ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان صنعت مالی است. طبق ساختار سلسله مراتبی که در شکل 4 آمده است، برای تعیین اولویت روشهای ارزشگذاری نام تجاری بر اساس هر یک از معیارهای کیفیت، شهرت، و منافع، باید سه ماتریس مقایسه دو به دویی تهیه شود. پس از تعیین وزن هر یک از معیارها در مرحله 4، روشهای مختلف ارزشگذاری نام تجاری (گزینهها) بر اساس هر یک از معیارهای اشاره شده مورد ارزیابی قرار گرفته و بر اساس مقیاس 9-1 رتبهبندی شدند.
جدول 3 - وزن هر یک از گزینه ها بر اساس هر یک از معیارها
وزن گزینه از نظر معیار منافع | وزن گزینه از نظر معیار شهرت | وزن گزینه از نظر معیار کیفیت | گزینه ها |
0.159 | 0.216 | 0.214 | آکر |
0.321 | 0.216 | 0.055 | کلر |
0.022 | 0.216 | 0.079 | BAV |
0.073 | 0.105 | 0.017 | Icon Brand |
0.023 | 0.024 | 0.098 | مک کینزی |
0.023 | 0.017 | 0.079 | اینتربرند |
0.159 | 0.105 | 0.214 | DNA |
0.159 | 0.049 | 0.026 | سیمون |
0.057 | 0.049 | 0.214 | بکمایر |
پس از نرمالسازی، نرخ ناسازگاری هر یک از این ماتریسها بر اساس هر یک از معیارهای کیفیت، شهرت و منافع محاسبه شد که به ترتیب عبارتند از 0.042، 0.048، و 0.071 که کمتر از 0.1 میباشند و نشان دهنده اعتبار و سازگاری نتایج آنها است. وزن هر یک از گزینهها بر اساس هر یک از معیارها در جدول 3 نشان داده شدهاند. نتایج مندرج در جدول مقایسه روشهای ارزشگذاری نام تجاری بر اساس سه معیار کیفیت، شهرت و منافع، حاکی از آن است که سه روش ارزشگذاری آکر، بکمایر و DNA برای اندازهگیری معیار کیفیت بر سایر روشها اولویت دارند. در حالی که برای اندازهگیری معیار شهرت، سه روش آکر، کلر و BAV بالاترین اولویت را دارند و اولویت روش کلر برای اندازهگیری معیار منافع از سایر روشها بالاتر است و بهترین روش برای اندازهگیری معیار منافع خواهد بود.
مرحله 6- ترکیب اولویتها و انتخاب بهترین روش ارزشگذاری نام تجاری
با ترکیب ماتریس اولویت معیارها و ماتریس اولویت روشهای ارزشگذاری نام تجاری بر اساس هر یک از معیارها، یک ماتریس اولویت کلی حاصل میشود که بیانگر نمره نهایی هریک از گزینه ها جهت رتبهبندی میباشد. این ترکیب از طریق ضرب کردن اولویت گزینهها بر اساس هر معیار در اولویت همان معیار، و سپس جمع حاصلضرب حاصل از هر یک از معیارها برای هر یک از روشها، انجام میشود. نتایج حاصل از این رویکرد و نمره نهایی گزینهها در شکل 5 نشان داده شده است.
باتوجه به نتایج حاصله، در بین نُه روش ارزشگذاری مورد مقایسه، روش ارزش ویژه نام تجاری مبتنی بر مشتری(CBBE) کلر با نمره نهایی 0.205 بیشترین اولویت را بدست آورد چرا که بر اساس نتایج این تحقیق، مشتریان صنعت مالی، از بین سه فاکتور کیفیت، شهرت و منافع، بیشتر به دنبال معیار منافع هستند و از بین روشهای ارزشگذاری نام تجاری، روش کلر بیشتر از سایر روشها به اندازهگیری منافع مشتریان از نام تجاری میپردازد. در نتیجه، این روش به عنوان مناسبترین روش برای ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان صنعت مالی انتخاب میشود. همچنین، مدل ده ارزش ویژه نام تجاری آکر و مدل DNA معیارهای نام تجاری، به ترتیب با کسب نمره نهایی 0.191 و 0.165، دومین و سومین روشهای مناسب ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان صنعت مالی میباشند.
شکل 5- اولویت نهایی روش های ارزشگذاری نام تجاری |
نتیجه گیری و بحث
این مقاله به دنبال تهیه نقشهای برای جنگل روشهای ارزشگذاری نام تجاری بود تا به کاربران و دانشگاهیان در ارزیابی روشهای بدیل ارزشگذاری نام تجاری و انتخاب مناسب ترین آنها از دید مشتریان کمک کند. این مقاله فقط به ارزیابی و مقایسه آن دسته از روشهای ارزشگذاری پرداخت که منشأهای ارزش ویژه نام تجاری را اندازه گیری میکنند.
معیارهای کلیدی انتخاب یک نام تجاری از دید مشتریان عبارتند از کیفیت، شهرت، و منافع. به منظور تعیین اولویت این معیارها و تحلیل اهمیت آنها، روش AHP به کار گرفته شد. یافتههای پیمایشی این تحقیق حاکی از این است که مهمترین معیار انتخاب یک نام تجاری از دید مشتریان صنعت مالی، منافع است. این نتیجه بیانگر این موضوع است که در انتخاب مناسبترین روش ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان صنعت مالی، هر چه یک روش بیشتر به ارزیابی منافع بپردازد، روش مناسبتری برای ارزشگذاری نام تجاری میباشد. سهم اصلی این تحقیق، شناسایی بهترین روش ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان صنعت مالی بود. در بین نُه روش ارزشگذاری بررسی شده در این مقاله، روش ارزش ویژه نام تجاری مبتنی بر مشتری(CBBE) کلر بیشترین نمره نهایی را بدست آورد و به عنوان مناسبترین روش ارزشگذاری نام تجاری از دید مشتریان انتخاب شد.
به منظور ادامه این تحقیق و به منظور مؤثر واقع شدن آن در سایر صنایع، پیشنهاد میشود که مدل این تحقیق برای سایر صنایعی که متأثر از نام تجاریشان هستند (مانند صنعت مواد غذایی، زیبایی، بهداشت، پوشاک، خودرو و غیره) نیز برای تعیین اولویت مشتریان در انتخاب محصولات آت صنعت به کار برده شود. همچنین توصیه میشود مدل مقاله از دید سایر ذینفعان، به خصوص مدیران، نیز پیادهسازی شود چرا که مدیران بیشتر از سایر ذینفعان از مفهوم ارزش ویژه نام تجاری در تصمیمگیریهای خود استفاده میکنند.
منابع
Aaker, David A. (1991). “Managing Brand Equity; Capitalizing on the Value of a Brand Name”,New York: The Free Press.
Aaker, David A. (1996). “Measuring brand equity across products and markets”, California Management Review, 38 (3), pp. 102-120.
Abratt, R. and Bick, G. (2003). “Valuing brands and Brand Equity: Methods and Processes”, Journal of applied Management and Entrepreneurship, 8 (1), pp. 21-39.
Cravens, K. S. and Guilding, C. (1999). “Strategic Brand Valuation: A Cross- Functional Perspective. Business Horizons”, 42(4), pp. 53-62.
Doyle, P. (2001). “Shareholder value-based brand strategies”, Brand Management, 9 (9), 20-30.
Ehtesham, S. A. (2008). “Marketing Mix and the Brand Reputation of Nokia”, Market Forces, 4, pp. 15-29.
Harari, O. (2008). “Your Company’s Most Important Stakeholders- No Ifs, Ands, or Buts”, Financial Time Press, Available at: www.ftpress.com
Intrebrand, (2009). “Best global brands: The definitive guide to the world’s most valuable brands”, Interbrand report, Available at: www.issuu.com/interbrand
Jones, R, (2005). “Finding sources of brand value: developing a stakeholder model for brand equity”, Journal of Brand Management, 13 (1), pp. 10-32.
Keller, K. L. (1993). “Conceptualizing, Measuring, and Managing Customer-Based Brand Equity”, Journal of Marketing, 57 (1), pp. 1-22.
Keller, K. L. and Lehmann, D. R. (2003). “How Do Brands Create Value”, Marketing Management, May/June, pp. 26-31.
Keller, K. L. and Lehmann, D. R. (2005). “Brands and Branding: Research Findings and Future Priorities”, Marketing Science Institute, Report No. 05-200.
Kotler, P.; Wong, V.; Saunders, J and Armstrong, G. (2005). “Principles of Marketing”, Essex: Pearson education limited. Fourth European edition.
Laboy, P. (2005). “The importance of measuring brand value and brand equity”, Tocquigny, Inc. Available at: www.tocquigny.com
Millward Brown (2007).”Managing the brand as an intangible asset”, Knowledge point, Millward Brown October 2007. Available at: www.millwardbrown.com
Mortanges, C.P.D. and Van Riel A., (2003). “Brand Equity and Shareholder Value”, European Management Journal”, 12 (4), pp. 521-527.
Ouyang, M. and Wang, F. (2007). “A Theoretical Method of Brand Equity Assessment: A Synthesized Approach”, Journal of Business and Technology, 1, pp. 1-9.
Pakseresht, A., 2010. “Brand equity and corporate responsibility : a review of brand valuation methods”, Masters´thesis 269. Uppsala, Department of Economics, Swedish University of Agricultural Sciences, ISSN 1401-4084 (available at: http://stud.epsilon.slu.se/1932/)
Saaty, T. (1980). “The Analytic Hierarchy Process.” N. Y. McGraw-Hill.
Salinas, G. (2009). “A Taxonomy of Brand Valuation Practice: methodologies and purposes”, The Journal of Brand Management, 17 (1), pp. 39-40.
United Nation Industrial Development Organization (UNIDO), (2006), “Product Quality: a guide for small and medium-sized enterprises”, Available at : www.unido.org
Virvilaité, Regina and Jucaityté, Indré (2008). “Brand Valuation: Viewpoint of Customer and Company”, Engineering Economics. 56 (1), pp. 111-119.
Wenben, L. A. (1995). “Consumer Values, Product Benefits and Customer Value: A Consumption Behavior Approach”, Advances in Consumer Research, 22, pp. 381-388
Zimmermann R., Klein-Bölting U., Sander B. and Murad-Aga T. (2001). “BBDO’s Brand Equity Review”, Part I, 1-74. Available at: www.bbdo.de
Prioritizing Brand Equity Methods from Customers’ Perspective for Finance Industry
Somayeh Yousefi Darestani
Amir Abbas Najafi
Mostafa Setak
Abstract
Brand equity assessment serves as an important measurement of strategic value for internal use as well as for a number of external stakeholders. While there are a number of methods and models available for brand equity assessment, it is still uncertain which approach is best. Yet, almost no research exists that has empirically prioritized the existing brand equity methods from the perspective of different stakeholders. In this paper a model is developed for prioritizing brand equity methodologies from the viewpoint of customers as a stakeholder of brand equity. The criteria of this process are the expectations of customers including quality, reputation, and benefit according to Jones brand equity stakeholder model. The priority of these criteria sets via a structured questionnaire filled by customers. Then the Analytical Hierarchy Process (AHP) incorporates to prioritize brand equity methodologies versus these criteria. The empirical findings of this study indicate that the more a method evaluates the benefit, the more it is relevant for measuring brand equity. Among brand equity methods evaluated in this study, Keller’s customer-based brand equity model gained the highest weight regarding taking benefit into consideration and was selected as the best method to evaluate brands from the customers’ perspective in finance industry. This study set out to prioritize the brand valuation pool to help practitioners and academics in assessing the alternative techniques and selecting the most relevant one for customers.
Keywords: Brand equity, Brand equity assessment methods, Brand eqity stakeholders, Analytical Hierarchy Process (AHP)
[1] Analytical Hierarchy Process
[2] Brand equity
[3] Brand Value Chain (BVC)
[4] Daisy-wheel
[5] Customer-Based Brand Equity
[6] Young & Rubicam
[7] Brand Asset Valuator
[8] Indifference method
[9] Brand-price tradeoff
[10] Dollar metric
[11] Cost-based approaches
[12] Market-based approaches
[13] Income approaches
[14] Leading measures
[15] Lagging measures
[16] Brand Equity Ten
[17] McKinsey
[18] Interbrand
[19] Brand Metrics DNA
[20] Semion
[21] Bekmeier-Feuerhahn
[22] Loyalty
[23] Percieved quality
[24] Brand associations
[25] Brand awareness
[26] Market behavior
[27] Brand knowledge
[28] Brand image
[29] Brand Stature
[30] Relevance
[31] Esteem
[32] Brand assets
[33] Performance
[34] Personality
[35] Presence
[36] Marlboro
[37] Leadership
[38] Stability
[39] Market
[40] Internationality
[41] Trend
[42] Support
[43] Protect
[44] Tocquigny
[45] Inconsistency Rate (ICR)