خوابی تعبیر شده؟! اعتمادالسلطنه و رؤیای صدارتاعظمی
محورهای موضوعی :
1 - استادیار دانشگاه فردوسی مشهد
کلید واژه: اعتمادالسلطنه, روانشناسی شخصیت, ناصرالدینشاه, امینالسلطان, رؤیا و سیاست, صدارتاعظمی.,
چکیده مقاله :
محمدحسنخان اعتمادالسلطنه از رجال علمی-سیاسی برجسته دوران قاجاریه است که درباره زندگی او آگاهیهای بسیار در دست است، اما درباره کیفیت و نحوه تألیف آثار وی، رویکرد سیاسی و سبب مرگ ناگهانیاش میان پژوهشگران تاریخ قاجاریه، مناقشه بسیار وجود دارد. مقاله حاضر به بررسی کارنامه سیاسی او میپردازد. در 42 سالگی اعتمادالسلطنه، درحالیکه دچار ناامیدی مزمن بود، همسرش رویایی دید که طبق آن او در 54 سالگی به وزارت (صداراعظمی) میرسید. چنین مینماید که این خواب روند زندگی اعتمادالسلطنه را تا پایان عمر او تحتتأثیر مستقیم قرار دادهاست. یافتههای پژوهش نشان میدهند که چگونه محیط سیاسی-اجتماعی، کنشهای سیاسی اعتمادالسلطنه را شکل دادهاند و چِسان خواب مذکور مسیر 12 سال پایانی زندگی او را برای تحقق رویای صدارتاعظمی رقم زده و او را به نگارش و فعالیتهای گسترده سیاسی، رقابت با امینالسلطان و پیوند با سفارت روسیه، واداشته است.
Mohammad Hassan Khan Etemad al-Saltaneh was a prominent scientific and political figure of the Qajar era. Despite the unique data available about him, his character, the quality and method of his writings, his political approach, and the mystery surrounding his sudden death have been contentious topics among his contemporaries and many researchers. Most of them have limited themselves to describing his life’s journey and recounting the judgments of his friends or rivals. Addressing all these issues exceeds the scope of a single article; thus, the current research focuses on his political career. Etemad al-Saltaneh, who was suffering from chronic despair at the age of 42, was told by his wife about a dream in which he would become a minister (Sadr-e Azam) at the age of 54. It seems that this dream had a direct impact on the course of Etemad al-Saltaneh’s life thereafter. This study, using psychology, briefly analyzes his life and character to evaluate how this dream influenced his political career. The findings reveal how the socio-political environment shaped Etemad al-Saltaneh’s political actions and how the dream guided the final 12 years of his life towards the pursuit of prime ministership, leading him to extensive political activities, competition with Amin al-Sultan, and alignment with the Russian embassy.
Adamiyat, Fereydun (1362/1983). Amīrkabīr wa Iran, Tehran: Khwārazmī.
Afḍal al- Mulk, Ghulām Ḥusayn (1361/1982). Afḍal al- Tawārīkh, Revised by Mansoureh Ettehadieh & Sedvendiyan, Tehran: Nashr- i Tāīkh- i Iran.
Al Davood, Seyed Ali (1379/2000). “Iʿtimād al- Salṭana”, Encyclopaedia Islamica, Tehran: The Centre for the Great Islamic Encyclopaedia.
Amīn al- Dawla Ghaffārī, Farrukh b. Mahdi (1346/1967). Majmūʿa- yi Asnād wa Madarik- i Farrukh Khān Amīn al- Dawla, Revised by Karim Isfahanian & Qodratullah Roushani Zaferanlou, Tehran: University of Tehran.
ʿAyn al- Salṭana, Qahramān Mīrzā (1374/1995). Rūznāma- yi Khāṭirāt- i ʿAyn al- Saltana, Tehran: Asāṭīr.
Bamdad, Mahdi (1357/1978). Sharḥ- i Ḥāl- i Rijāl- i Iran, Tehran: Zawār.
Feuvrier, Jean-Baptiste (1385/2006). Sih Sāl dar Darbār- i Iran, Trans. Eqbal Ashtiani, Tehran: Nashr- i ʿIlm.
Hashemi Rafsanjani, Akbar (1363/1984). Amīrkabīr Yā Qahramān- i Mubārizih bā Istiʿmār, Qom: Intishārāt- i Islāmī.
Iʿtimād al- Salṭana, Muḥammad Ḥasan Khān (1368/1989). Tārīkh- i Muntaẓim- i Nāṣirī, Revised by Mohammad Ismail Rezvani, Tehran: Dunyā- yi Kitāb.
Idem (1357/1978). Khalsa, Revised by Mahmoud Katiraei, Tehran: Tūkā.
Idem (1350/1971). Rūz- Nāma- yi Khāṭirāṭ- i Iʿtimād al- Salṭana( 2nd ed.), Revised by Iraj Afshar, Tehran: Amīrkabīr.
Idem (1389/2010). Rūz- Nāma- yi Khāṭirāṭ- i Iʿtimād al- Salṭana( 7th ed.), Revised by Iraj Afshar, Tehran: Amīrkabīr.
Idem (1374/1995). al-Maʾāthir wa al-Āthār, Revised by Hosein Mahboobi Ardakani & Iraj Afshar, Tehran: Asāṭir.
Idem (1367/1988). Mirāt al- Buldān, Revised by Abdolhossein Navaei & Mir Hashem Mohaddes, Tehran, University of Tehran.
Goulchin Maanii, Ahmad (1346/1967). Marg- i ʿIbrat- Angīz- i Iʿtimād al- Salṭana, Rāhnamā- yi Kitāb,10(1).
Karimi, Yousef (1390/2011). Rawān- Shināsī- yi Shakhṣiyyat, Tehran: Payām- i Nūr.
Khān Malik Sāsānī, Aḥmad (1338/1959). Siyāstgarān- i Dawra- yi Qājār, Tehran: Bābak.
Majd al- Mulk Sinki (1287AH/1870). Risāla- yi Majdiyya (Manuscript), Library, Museum and Document Center of Iran Parliament, No. 2297.
Mohit Tabatabai, Ahmad (1366/1987). Tārīkh- i Taḥīlī- yi Maṭbūʿāt- i Iran, Tehran: Biʿthat.
Motavali Haghighi, Yousef (1381/2002). Wazīr- i Tārīkh- Nigār, Pazhūhishī Pīrāmūn- i Zindigānī, Āthār wa Shīwa- yi Tārīkhnigārī- yi Muḥammad Ḥasan Khān Iʿtimād al- Salṭana, The University of Bojnord.
Mukhbir al- Dawla, Mahdī Qulī Hidāyat (1385/2006). Khāṭirāt wa Khaṭarāṭ, Tehran: Zawār.
Mustawfī, ʿAbd Allāh (1384/2005). Sharḥ- i Zindigānī- yi Man, Tehran: Zawār.
Nāṣir al- Dīn Shāh Qājār (1369/1990). Rūznāma- yi Khāṭirāṭ- i Nāṣir al- Dīn Shāh dar Safar Siwwum- i Farangistān, Revised by Mohammad Ismail Rezvani & Fatemeh Qaziha, Tehran: National Library of Iran.
Idem (1398/2019). Rūznāma- i Khāṭirāt (az Jamādī al- Awwal 1312 tā Dhīqaʿda 1313 AH). Revised by Majid Abdamin, Tehran: Mahmoud Afshar Foundation.
Idem (1397/2018). Rūznāma- i Khāṭirāt (az Rabīʿ al- Awwal 1308 tā Rabīʿ al- Thānī 1309 AH). Revised by Majid Abdamin, Tehran: Mahmoud Afshar Foundation.
Idem (1387/2008). Safar- Nāma- yi ʿIrāq- i ʿAjam, Tehran: Iṭṭilāʿāt.
National Library of Iran (SAKMA). “Tafriyyḥāt- i Nāṣir al- Dīn Shāh dar Lār, Taʾlīfāt- i Iʿtimād al- Salṭana wa Naqqāshī- hā- yi Kamāl al- Mulk wa Mashāghil- i Aū. NO. 296003180, Daftarĉih Ḥāwī- yi Nāma- hā- yi Dūstāna- yi Iʿtimād al- Salṭana Bih Nāṣir al- Dīn Shāh wa Amīr Niẓām” NO: 3170122.
Qasemi, Seyed Farid (1379/2000). Mashāhīr- i Maṭbūʿāt- i Iran, Iʿtimād al- Salṭana, Tehran: Wizārat- i Farhang wa Irshād.
Ross, Alan. A. (1373/1994). Rawān- Shināsī- yi Shakhṣiyyat (Naẓariyya- hā wa Farāyan- hā), Trans. Siavash Jamal Far, Tehran: Biʿthat.
Sadat Nouri, Hossien (1346/1967). Rūznāma- yi Khāṭirāt- i Iʿtimād al- Salṭana,Yaghmā, No. 3, pp. 139-145.
Safaie, Ibrahim (1355/1976). Asnād- i Siyāsī- yi Dawrān- i Qājāriyya, Tehran: Bābak.
Schultz, Duane, Ellen Schultz, Sydney (1389/2011). Theories of Personality, Trans. Yahya Seyed Mohammadi, Tehran: Wīrāyish.
Ẓill al- Sultān, Massʿūd Mīrzā (1368/1989). Khāṭirāt- i Ẓill al- Sultān, Revised by Hoseyn Khadiv Jam, Tehran: Asāṭir
تاريخ و تمدّن اسلامى Islamic History and Civilization
سال 20، شماره 47، تابستان 1403 Vol.20, No.47, Summer 2024
صص 117-153 (مقاله پژوهشی)
خوابی تعبیر شده؟! اعتمادالسلطنه و رؤیای صدارتاعظمی1
مرتضی دانشیار2
استادیار دانشگاه فردوسی مشهد، مشهد، ایران
چکیده
محمدحسنخان اعتمادالسلطنه از رجال علمی-سیاسی برجسته دوران قاجاریه است که درباره زندگی او آگاهیهای بسیار در دست است، اما درباره کیفیت و نحوه تألیف آثار وی، رویکرد سیاسی و سبب مرگ ناگهانیاش میان پژوهشگران تاریخ قاجاریه، مناقشه بسیار وجود دارد. مقاله حاضر به بررسی کارنامه سیاسی او میپردازد. در 42 سالگی اعتمادالسلطنه، درحالیکه دچار ناامیدی مزمن بود، همسرش رویایی دید که طبق آن او در 54 سالگی به وزارت (صداراعظمی) میرسید. چنین مینماید که این خواب روند زندگی اعتمادالسلطنه را تا پایان عمر او تحتتأثیر مستقیم قرار دادهاست. یافتههای پژوهش نشان میدهند که چگونه محیط سیاسی-اجتماعی، کنشهای سیاسی اعتمادالسلطنه را شکل دادهاند و چِسان خواب مذکور مسیر 12 سال پایانی زندگی او را برای تحقق رویای صدارتاعظمی رقم زده و او را به نگارش و فعالیتهای گسترده سیاسی، رقابت با امینالسلطان و پیوند با سفارت روسیه، واداشته است.
کلیدواژهها: اعتمادالسلطنه، روانشناسی شخصیت، ناصرالدینشاه، امینالسلطان، رؤیا و سیاست، صدارتاعظمی.
مقدمه
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه از 1284 تا 1313ق مترجم و روزنامهخوان ناصرالدینشاه (حک: 1264- 1313ق) بود و ازاینروی جزو عمله خلوت و همنشین روزانه شاه بهشمار میرفت. این منصب برای او تا بدانجا اهمیت داشت که حتی پس از تصدی اداره روزنامهها و دارالترجمه دولتی، معاونت وزارت عدلّیه و حتی وزارت انطباعات، آن را واگذار نکرد. این همنشینی روزانه با شاه به همراه منصبهای متعدد درباری، او را به شخصیتی تأثیرگذار در حکومت قاجاریه تبدیل کرد. مدیریت چندین روزنامه دولتی و تألیف آثار متعدد تاریخی، جغرافیایی و سیاسی _تا بدانجا که او را میتوان پرکارترین نویسنده دوره قاجاریه به شمار آورد_، بر جایگاه و اهمیت اعتمادالسلطنه در میان محققان افزودهاست.
مطالعات صورتگرفته درباره اعتمادالسلطنه را میتوان به دو دسته موافق و منتقد یا مخالف تقسیم کرد. برخی از این پژوهشها ضمن ارائه چهرهای درخشان از او، سبب مرگش را مسمومیت به دست رقیبانش دانستهاند و برخی همراه با نمایش سیمایی تیره از وی، او را فردی متملّق، بیخیر و بدون مایه علمی معرفی کردهاند.3 باوجود این داوریهای متناقض، روزنامه خاطراتِ پانزده سال پایانی زندگی او که آن را نسبت به آثاری از این قسم با صداقتی مثالزدنی نوشتهاست، همراه با سنجش جزئیات آن با گزارشهای همروزگارانش، تصویری نسبتا روشن از زندگی او به دست میدهد.
سِمَت او بهعنوان مترجم و روزنامه و کتابخوانِ شاه، موجب شد که در هر سه سفر ناصرالدینشاه به اروپا در سالهای 1290، 1295 و 1306ق، همراه شاه باشد و تلاشی پیگیر برای دستیابی به جایگاه بالاتر و مناصبی پرسود و منفعت، داشته باشد. باوجوداین اعتمادالسلطنه نه تنها از جایگاه خود خشنود نبود، بلکه اندیشه کنارهگیری از تمام مناصب حکومتی را نیز در سر داشت. در چنین وضعی، در 42 سالگی او همسرش خوابی شگفت دید که نوید وزارت واقعی (صدارتاعظمی) را به او داد. پژوهش حاضر ضمن بررسی زندگی و شخصیت وی با بهرهگیری علم روانشناسی، به تأثیر این رؤیا بر زندگی و کارنامه سیاسی او میپردازد، موضوعی که مورد توجه هیچ تحقیقی نبودهاست.
شخصیت و زندگی اجتماعی
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، زاده 20 شعبان (شب 21 ماه) 1259ق/1222ش در تهران، پسر چهارم خانواده و احتمالا آخرین آنها است (اعتمادالسلطنه، 1389: 173، 304، 345، 435؛ بامداد 1357: 3/330). اما تاریخچه زندگی او همچون هر انسانی پیش از تاریخ تولدش آغاز شده بود، چرا که ویژگیهای وراثتی و محیط زندگیِ آدمی که هیچکس در گزینش آنها مختار نیست، پیش از تولد مشخص شدهاند. ویژگیهای محیطی زندگانی اعتمادالسلطنه از آنرو حائز اهمیت خاص است که او فرزند علیخان حاجبالدوله (بعدا ضیاءالملک و نهایتا ملقب به اعتمادالسلطنه، 1221-1284ق) بود؛ فردی که مجری فرمان قتل میرزاتقیخان امیرکبیر است. این میراث ننگین پدری بر سراسر زندگانی محمدحسن خان سایه افکند، چنانکه در همان روزگار کودکی، دو دختر امیرکبیر و عزتالدوله (خواهر تنی شاه) بر او تاخته با چنگ و مشت صورتش را زخمی کرده عاقبت دیگران او را از دستوپای آنان رهایی بخشیدند (آدمیت، 1362: 733؛ هاشمیرفسنجانی، 1363: 343). این رخداد که بیگمان بیش از تن، روان محمدحسنخان را آزرده ساخت، از کینه دختران عزتالدوله از پدرش ریشه میگرفت و شاهدی نیرومند از تأثیر محیط و شرایط اجتماعی در شکلگیری شخصیت اعتمادالسلطنه است.
روانشناسان تعاریف بسیار متعددی از شخصیت ارائه دادهاند که از معروفترین آنها شاید سخن گوردون آلپورت باشد که شخصیت را اینگونه تعریف کرد: «سازمان پویایی از سیستمهای روان-تنی فرد که رفتارها و افکار خاص او را تعیین میکند» (راس، 1373: 18). برآیند غالب تعاریف دیگر را نیز شاید بتوان در این تعریف بیپیرایه ارائه کرد که شخصیت مجموعه است از «ویژگیهای جسمی، روانی و رفتاری که هر فرد را از افراد دیگر متمایز میکند». شخصیت انسانی ساخته عوامل متعددی است که وراثت، محیط زندگی، یادگیری و والدین مهمترین اسباب آن هستند (راس، 1373: 17؛ شولتز و همکاران، 1389: 510- 515؛ کریمی، 1390: 5).
بررسی شخصیت اعتمادالسلطنه برای موضوع کنونی ازآنرو ضروری مینماید که بدون پرداختن به آن فهم کنشهای وی و باور یا عدم باورش به خواب و رؤیا ممکن نیست. منابع متعدد و بهویژه روزنامه خاطرات وی که دارای نکاتی جزئی از سالهای کودکی تا چند روز پیش از مرگ اوست، تا حد قابلقبولی این بررسی را ممکن ساختهاست. این منابع گواه پشتکارِ کمنظیر، آدابدانی، حافظه قوی، جاهطلبی، درعینحال کمتحرکی (تنبلی جسمی)، درونگرایی و کمرویی نسبی، نازکدلی (زودرنجی)، بدبینی و تندزبانی، اضطراب و ترسویی اوست. او که فرزند مردی چندزنه و یگانه فرزند مادرش بود، ضمن پاسداشت پدر خود، مادرش را «تنها دوست مهربان» خود در دنیا میدانست و همیشه پیش از عزیمت به سفر از او خداحافظی کرده به محض برگشت و غالبا پیش از دیدن همسر خود، به دیدار او میرفت (اعتمادالسلطنه، 1389: 54، 1023، 1030؛ هدایت، 1385: 71؛ خانملک ساسانی، 1338: 169، 171). اگرچه لغزشهایی داشت، اما به شریعتِ تشیع پایبند بود و نماز و روزه و عزاداری برای ائمه بهویژه مناسک ایام شهادت امام حسین(ع) را بهجای میآورد (اعتمادالسلطنه، 1350: 124-126؛ همو، 1389: 98، 132، 203 به بعد؛ خانملک ساسانی، 1338: 171). افزونبراین، به گزارش خود اعتمادالسلطنه، دستکم از حدود 30 سالگی یا پیشازآن، از «مردی افتاده» بود و میل جنسی ضعیفی داشت، صحت این موضوع جدای از آنکه بعد از 16 سالگی دیگر بچهدار نشد، مکررا از فحوای روزنامه خاطراتش نیز پیداست (اعتمادالسلطنه، 1350: 126؛ همو، 1389: 870). سرانجام آنکه، به اموری معتقد بود که امروزه جزو خرافات به شمار میروند: به سعدونحس ساعات، نحس بودن ماه صفر و عدد و روز سیزده، اعتقاد سخت به استخاره و بررغم اظهار عدمباور به خواب و رؤیا، شواهدی مکرر از اعتقادش به این امر نیز در دست است (اعتمادالسلطنه، 1389: 143، 271، 845، 979، 982، 1003).
گواه کوشش و پشتکارش برنامه روزانه اوست که عمدتا پیش از برآمدن خورشید از بستر برمیخواست و از آغاز روز تا چند ساعت گذشته از شب، معمولا به مطالعه و نگارش، اداره مسئولیتهای حکومتی چون اداره دارالترجمه و روزنامههای دولت، خواندن روزنامه و کتاب برای شاه یا تدریس زبان فرانسه به او، مهمانی یا دیدار از دوستان و خویشاوندان اشتغال داشت (همان: 64 به بعد). حافظه قوی او را نقل اشعاری از شاعران متعدد و متناسب با مباحث جاری در نامههای شخصی یا روزنامه خاطرات وی و درج اشعاری عامیانه که در همان روزها میشنیده است، هویدا میکند (همان: 60، 82، 84، 98، 126 به بعد؛ ساکما، شماره سند: ۳۱۷۰۱۲۲).
این تکاپو و تلاش که بیش از تفریح و کسب ثروت، برای شهرت و جاهطلبی بود، به معنای تحرک بدنی او نیست، محمدحسن خان از کار بدنی سخت احتراز داشت و به تنبلی و بیتحرکی شهره بود. ازهمینرو، درحالیکه قدی بلند نداشت و میانهبالا بود، در 1305ق و تقریبا در 46 سالگی خود حدود نود کیلو و نیم وزن داشت. این تکاپو و پرهیز از کار جسمانی اینگونه باهم جمع شده بودند که سروکارش عمدتا با کتاب و روزنامه بود و تا اجباری پیش نمیآمد از پیادهروی میپرهیخت و با اسب و بهویژه کالسکه (خاصه از حدود 1300ق به بعد) طی طریق میکرد (اعتمادالسلطنه، 1389: 409، 505، 521؛ هدایت، 1385: 99، 71). بیگمان این خصایص گذشته از تعمیق درونگرایی و کمرویی، همزمان از این دو ویژگی او نیز تأثیر میپذیرفت.
میل اعتمادالسلطنه به درونگرایی و کمرویی از آنجا قابلفهم است که اگرچه برای حفظ منصب و جایگاهش در دربارِ پررقابت قاجاریه، ناگزیر از مراوده با بیشتر درباریان بود، اما ارتباط دوستانهاش از چند تن اهل علم و مطالعه فراتر نمیرفت که مهمترین آنها میرزاعلی خان امینالدوله، طلوزان _پزشک اصلی شاه_، حکیمالممالک (بررغم رقابت و دشمنی گهگاهی)، مچولخان (صدیقالسلطنه بعدی)، محمدحسین فروغی (ملقب به ذکاءالملک) و میرزامهدی شمسالعلما بودند (برای نمونه نک. اعتمادالسلطنه، 1389: 22-23، 79، 90، 374، 597، 604، 1004). از حضور در مهمانیهایی که دوستان صمیمیاش بهویژه امینالدوله، شرکت نداشتند و خاصه اگر مجالسی غیررسمی و همراه با عیشونوش و پایکوبی بود، پرهیز داشت. افزونبراین، از جمع زنان نیز گریزان بود و از شرم در نزد جمع آنان و طعن و تمسخرشان نسبت به «قد و قامت» خود سخن گفتهاست. هیجان و تفریح را بهویژه در مهمانیهای جمعی، خوش نداشت و بهتصریح خودش از آنها متنفر بود (برای نمونه نک. همان: 291، 338، 496، 726، 1035). صَرفِ وقت با کسانی که از علم و سیاست سخن نمیگفتند را _البته اگر این همنشینی بهصورت ملموس در حفظ منافعش مؤثر نبود_، اتلاف وقت میدانست. بیش از همه به نوشتن و مطالعه مأنوس بود. درحالیکه بنا به سِمَت خود ناچار به حضور مداوم نزد شاه بود، در سفرهای ناصرالدینشاه برخلاف سایر درباریان، وقت خود را جز هنگام حضور در پیشگاه شاه، صرف مطالعه تاریخ و جغرافیای مسیر سفر و نگارش میکرد (برای نمونه نک. همان: 180-187، 214، 231، 239- 259 و صفحات بعد). در کنار این خصایص و برخلاف نظر برخی از پژوهشگران، او سخت نازکدل و عمدتا دلرحم نیز بود. اگرچه گاه از سر خشم به تنبیه زیردستانش میپرداخت، اما شواهدی بسیار بیشتر مؤید مروت و دلرحمیاش هستند (برای نمونه نک. اعتمادالسلطنه، 1389: 263، 369، 377، 509، 547، 760، 854-852، 872، 899-898، 908، 940-939، 966، 982).
ویژگی دیگر شخصیت او زودرنجی و بدبینی بود، چنانکه شاه او را «بسیار مرد با سوءظنِ وسواسدار» معرفی کرده بود. ازهمینرو، با کمترین دلخوری یا احتمال رنجشش، به زبان، نامه یا اعطای هدیه، از او دلجویی میکرد (برای نمونه نک. همان: 282، 285، 660، 679، 727، 864، 890-891؛ ناصرالدینشاه، 1397: 198-199). اگرچه روزنامه خاطراتش یا سایر منابع نسبتِ «بسیار... با سوءظن وسواسدار» را محتملا تأیید نکند، اما غلبه بدبینی بر منش وی را اثبات میکنند. این شواهد، گله و شکایت مکرر از دیگر درباریان و اظهار آن به شاه یا داوری شتابزده و منفی از رخدادهای روزنهاش است. زبان تند و گزنده او نیز از محتوای سخن و پاسخهای او در برابر سایر درباریان از جمله امینالسلطان یا شخص شاه و نیز اظهارات مکرر معاصرانش هویدا است (برای نمونه نک. اعتمادالسلطنه، 1389: 367، 410، 585، 730، 823، 830، 1042؛ هدایت، 1385: 71).
نهایتا دادههای مکرر از اضطراب مستمر و ترسویی اعتمادالسلطنه حکایت دارند که خود میتوانست تااندازهای تبعات دو ویژگی اخیر باشند. او در آغاز سفرهای بیش از چندروزه، عمدتا با دلتنگی و تشویش از مادر و همسرش جدا میگشت و در طی سفر مرتب از طریق پیکهای دولتی جویای احوالشان میشد و در صورت عدم دریافت خبری تا موعد مورد انتظار، سخت پریشان و مضطرب میگردید. هنگام حضور در شهر نیز با اطلاع از بیماری یکی از این دو، اگرچه چندان اهمیتی نداشت، سخت به «وحشت» میافتاد و دوستان و آشنایان پزشک خود _گاه همزمان دو یا چند تن از آنان_ را به بالینشان میبرد (اعتمادالسلطنه، 1389: 171، 175، 239، 632، 812). برای اضطراب و ترسویی او، گذشته از اعتراف صریحش و بیخوابیهای شبانه وی تا سپیدهدم به سبب نگرانیهای روزمره، (همان: 324، 363، 373، 891)، شواهد متعدد دیگری نیز وجود دارد (برای نمونه، همان: 239، 363، 747-750؛ ناصرالدینشاه، 1397: 197-199؛ فوریه، 1385: 188). همین ویژگیها نیز بیگمان اعتمادالسلطنه را چاپلوس و تا حدی اهل ظاهرسازی میکرد، چنانکه نزدیکترین دوستش او را مشهور به «جُبن و ظاهرسازی و تملّق» معرفی کردهاست. خود نیز به این تملق و ظاهرسازی آشکارا معترف بود (امینالدوله، 1341: 196؛ اعتمادالسلطنه، 1389: 386، 511، 598، 837). اما گذشته از وراثت، چه تجربیات و محیطی چنین ویژگیهایی را در او پرورده و نهادینه کرده بود؟
از میان ویژگیهای شخصیتی اعتمادالسلطنه، دستکم ترس و بدبینی، اضطراب، چاپلوسی و تا حدی درونگرایی و کمرویی او را میتوان ناشی از تجربیات کودکی، عوامل محیطی و نوع حرفه و مسئولیتش دانست و به کمک دادههای دردسترس تحلیل کرد. چنانکه اشاره رفت، پدر اعتمادالسلطنه عمدتا شغل پرخشونت فراشباشی شاه را داشت و دستکم دوبار مورد خشم، مصادره و تبعید قرار گرفت و حتی یکبار با خطر اعدام مواجه شد (اعتمادالسلطنه، 1389: 949؛ بامداد، 1357: 2/375-378). جدای از تبعات سخت این رخدادها، اجرای فرمان قتل امیرکبیر، موجب شرمساری اجتماعی _بهویژه بعد از برکناری میرزاآقاخان نوری (صدارت: 1267-1275ق) از صدراتاعظمی_ برای خانواده او شد؛ چنانکه کتک و تحقیر فرزندش، محمدحسن، توسط دختران خردسال امیرکبیر، به سبب کینه از همین عمل او بود. افزونبراین، از رساله مجدیه چنان برمیآید که پدر محمدحسنخان، در میان مردم و درباریانِ اهل اندیشه، شخصیتی نفرتانگیز بود، چه آنکه از عوامل ستم و کشتار بسیاری به اتهام «متمولینِ ولایات به فتنه و فساد و اخلالِ عملِ مالیات [و] دیگر، نسبت مردم به تبعیّتِ باب» به شمار میرفت و «جاسوس اجل» خوانده میشد (مجدالملک سینکی، 1287ق: 27-28). همین تجربیاتِ روزگار خردسالی و نوجوانی، میتوانستهاست ترس و تشویش و کمرویی را در محمدحسنخان نهادینه کند.
کُرنش و چاپلوسی اعتمادالسلطنه جدای از شرایط و عوامل پیشگفته، اسباب دیگری نیز داشت. خاطرات او ذیل سال 1292ق _شامل نزدیک به 8 ماه از وقایع روزانه وی از جمادیاول تا محرم 1293_ فاقد نشانی آشکار از کرنش و چربزبانی نسبت به فرادستان و حتی اظهار نامعمولی نسبت به شاه است (اعتمادالسلطنه، 1389: 3-59). بررغم این وضع، خاطرات او که بار دیگر از نوروز 1298ق نگارشش از سرگرفته شدهاست، آکنده از تملقِ فرادستان است (همان: 63 به بعد). این تغییرِ آشکار میتواند متأثر از چه رخدادهایی باشد؟ ظاهرا یکی درگذشت حامیان نیرومندش تا میانه سال 1292 و دیگری تغییر رویه حکومت.
امور حکومت قاجاریه تا پیش از 1297ق، در دست وزیرانی متعدد بود که مستقل یا به هنگام وجود مسند صدارتاعظمی در ساختار دولت، زیر نظر او مشغولِ خدمت بودند. اما در آن سال شاه، میرزاحسینخان سپهسالار را برکنار کرد و به اقتدار سه فرزندِ جوان خود به صورتی چشمگیر افزود. ولایات تحت حاکمیت مظفرالدینمیرزای ولیعهد (1269-1324ق)، و بهویژه ظلالسلطان (1266-1336ق) افزایش یافت و وزارت جنگ و حاکمیت برخی از ولایات به کامرانمیرزا نایبالسلطنه (1272-1346ق) سپرده شد (اعتمادالسلطنه 1368: 3/1976، 2004، 2009). این سه فرزند جوان شاه دستیاران خود را نه از درباریان باتجربه گِرد شاه، بلکه عمدتا از میان خویشاوندان مادری و دوستان جوان خود برمیگزیدند. از سوی دیگر، مراوده با آنان که عملا بخش بیشتر امور کشور را دردست داشتند، با سایر دیوانیان حکومت متفاوت بود. ایشان در ترازی بالاتر از وزرا، در کنار شاه قرار میگرفتند و امکان نقد و اعتراضی به کار ایشان عملا وجود نداشت. گذشته از تصریح اعتمادالسلطنه به اینکه جهت در امان ماندن از فتنه این سه برادر که دائما در کشاکش و رقابتی منفی بودند، مجبور به تملق به آنان است، از آن جهت نیز که حقوق و مخارج مسئولیتهایش از ولایات تحت حاکمیت ظلالسلطان، پرداخت میشد، رسما آوردهاست که «شاهزاده مواجب و مرسوم مرا به قاعده میدهد و میرساند، لابدم به او تملق کنم» (اعتمادالسلطنه، 1389: 386، 476، 598).
به هر روی، تصوّری که اعتمادالسلطنه در نتیجه این خصلت و ویژگیها، در ذهن خویش برساخته بود، چندان مطلوب خود و دیگران نبود. بهزعم خودش «سلیقه زیبایی و زشتی» و رویِ خوشگل نداشت و «قد و قامتش» مورد تمسخر زنان بود. مناسب مجالس شادی و مهمانی نیز نبود، چنانکه پس از ترک مجلس عیشونوشی آوردهاست که «مرا نه جیبی گشاده است و نه قامتی اندازه. خلقم بد و خلقتم بدتر است. آداب چنین مجلسی را بهواسطه عدم ارتکاب نمیدانم. هیچ زنی در دنیا مرا دوست نداشتهاست» (اعتمادالسلطنه، 1389: 219، 342-343، 583، 494، 1035). او در پایان مجلس دیگری که بیشتر وزرای دربار در حال عیش و پایکوبی بودند، خود را حتی عاجز از «دست» زدن و همچون «حیوانی که از کره ماه به زمین بیفتد و هیچ نفهمد» معرفی میکند و در وصف خود پس از مهمانی مذکور آوردهاست که «تمام راه به کسانم بد میگفتم که چرا مرا اینطور تربیت کردند» (همان: 855). باوجوداین، به دانش خود در زمینه تاریخ، جغرافیا، ترجمه از زبان فرانسه و توانایی مدیریتش اعتماد داشت و دستکم پس از مرگ میرزا یوسف مستوفیالممالک در 1303ق، نه تنها خویش را از تمام درباریان، جز میرزاعلیخان امینالدوله و میرزاملکمخان، فروتر نمیدانست بلکه کارآمدتر و آگاهتر به جهان سیاست به شمار میآورد.4 او که از 40 سالگی هیچ فرزندی و از 43 سالگی خود هیچ برادر و خواهری نداشت (اعتمادالسلطنه، 1389: 173، 389)، نه اهل طرب و مهمانی بود و نه اهل شکار، وقتش را صرف چه میبایست میکرد؟ روزنامه خاطراتش گواه آن است که غالب اوقاتش صرف مطالعه و نگارش و تلاشی ممتد برای ترقی جایگاه و رتبه میگذشت، رتبهای که دستکم بعد از 1298ق، رضایتی از آن نداشت و حتی با تغییر عنوان مسئولیتهایش به وزارت انطباعات نیز، آن را وزارت «مجعولی» میخواند (برای نمونه نک. همان: 378، 380، 489؛ فوریه، 1385: 237)؛ ازاینرو، درپی رؤیایی بزرگتر بود.
زندگی سیاسی؛ ترقی، توقف و رؤیای انگیزهبخش
محمدحسنخان اعتمادالسلطنه مهر و عاطفهای سخت به پدر و مادر داشت و پیرو سنت آنان بود. شاید ازهمینرو، ماجرای قتل امیرکبیر، گذشته از تأثیر بر زندگی جاری، مرام و آینده سیاسی او را نیز مشخص کرد و در چارچوبی از پیش تعیین شده نهاد؛ چنانکه راهی برای نزدیکی به گروههای منتقد یا مخالف شاه نداشت و ازاینروی به شاه وابستهتر شد و متملّق و محافظهکار گردید. عدم ارتباط پایدار و صمیمانهاش با صدراعظمهای شاه که جایگاهی ناپایدار داشتند نیز جدای از همین موضوع نیست، چرا که تجربه زندگی سیاسی پدر نشان داده بود که زوال آنان، دولتمردان وابسته به ایشان را نیز به زیر میکشد (نک. اعتمادالسلطنه، 1389: 832). ازهمینرو برای استحکام موقعیت و ترقی خویش به افراد و جایگاههای پایدارترِ دربار یعنی مادرِ شاه و همسران محبوب او تکیه کرده بود. در حیات مهدعلیا (د. 1290ق)، مادر مقتدر ناصرالدینشاه، او مهمترین تکیهگاه اعتمادالسلطنه و خانوادهاش بود و به توسط همو با عزّتمَلِک _دختر شاهزاده امامقلیمیرزا عمادالدوله_، که خواهرش نیز همسر شاه بود،5 ازدواج کرد (خانملک ساسانی، 1338: 174؛ بامداد، 1357: 3/341). پس از مرگ مهدعلیا، عزّتمَلِک همسر جسور و جاهطلبش که به حرمسرای شاه راه داشته با دو زن محبوب و پرنفوذ او ارتباطی صمیمانه داشت، همراه با پدر قدرتمندش، تاحدی این خلاء را پرکرده، تکیهگاهی جدید و پایدار برای اعتمادالسلطنه ساختند.
جریان زندگی اعتمادالسلطنه بعد از ازدواج با عزتملک نسبتا آرام و روبهترقی پیش میرفت. باوجود چالش با سپهسالار _میرزاحسینخان مشیرالدوله_ که در سالهای 1289 تا 1298ق صدراعظم یا نیرومندترین وزیر ناصرالدینشاه بود، جزو همراهان شاه در هر دو سفر به فرنگ بود و در سال 1289 «مکتب مجانی از برای تحصیل السنه خارجه و علوم متنوعه» که در پایان همان سال، بعد از بازدید میرزاحسینخان مشیرالدوله و به پیشنهاد خود او نامش به مکتب مشیریه تغییر یافت، تأسیس کرد. این مکتب یا مدرسه که به تعلیم زبان فرانسه، انگلیسی، هندسه و جغرافی اختصاص داشت، برای حدود دو سال در دارالترجمه به ریاست اعتمادالسلطنه دایر بود. اما این مدرسه که مخارجش ظاهرا وابسته به شخص مشیرالدوله بود، با استعفای او از صدارتاعظمی بعد از سفر نخست شاه به فرنگ در سال 1290ق، تعطیل شد و محصّلانش روانه دارالفنون شدند (اعتمادالسلطنه، 1368: 3/1935، 1936؛ همو، 1389: 453، 995؛ همو، 1367: 3/1097).
نیت اعتمادالسلطنه از تأسیس این مدرسه ظاهرا رقابت با دارالفنون و تلاش برای دستیابی به مناصبی فراتر و اما همسو با منش و شخصیتش بود (نک. محیط طباطبائی، 1366: 33). لیکن در سالهای بعد گذشته از برخی مسئولیتهای اداری، مهمترین مناصب جدید او که غالبا نسبتی با استعداد و شخصیت وی نداشت، عبارت بودند از: «مدیر باغات و عمارت دیوانیِ» پایتخت و «احتساب شهر و معابر عمده» آنجا در اواخر سال 1290ق، معاونت وزارت عدلیه از اواخر سال 1290 تا میانه 1294ق، باردیگر ریاست «اداره تنظیفیه و احتسابیه» پایتخت از 1297 تا 1299ق، و برای سومین بار ریاست همین اداره از ذیالحجه 1302 تا شعبان 1307. در همین مدت نیز یعنی در 1298 خطاب جنابی گرفت و در صفر 1299 جزو وزرا (البته بدون وزارتخانه) و به این واسطه عضو «مجلس شورای کبرای دولتی» گردید و با تشکیل وزارت انطباعات در آغاز محرم 1300، وزیر این وزارتخانه جدیدالتأسیس شد که تا هنگام مرگ این سمت را در دست داشت. اما هیچگاه این وزارتخانه را واقعی نمیدانست و آن را همردیف وزارتهایی چون وزارت بقایا و قورخانه و همه را «مجعول» میخواند (اعتمادالسلطنه، 1367: 3/1098؛ همو، 1368: 3/2045، 2137؛ همو، 1389: 140، 159، 203، 387-388، 489، 692). از فحوای خاطرات او به خوبی پیداست که این وزارت را از آن جهت بیاعتبار میدانست و جدی نمیگرفت که مصدر قدرت و کسب درآمد، همچون سایر وزارتها یا مسئولیتها، نبود.
چنانکه اشاره رفت، خاطرات روزانه اعتمادالسلطنه در 1292ق، گواهِ روشنی از شادابی و پرکاری اوست. اما رخدادهای زندگی او از 1298ق به بعد نشان از وضعی پرتنش دارد؛ چنانکه تا پایان حیاتش چندبار از جمله در میانه همان سال 1298ق خبر خلع و تبعیدش، شایع شد. انعکاس این وضع نیز بهخوبی در آهنگ و کلام روزنامه خاطراتش پیداست، چرا که به تدریج مشحون از واژگان کسالت و ناامیدی، نقد شاه و دولت و گلایه و بدگویی از دیگر درباریان شدهاست. این ناامیدی و عصبانیت که در مجموع تا پایان زندگی او روبهافزایش بودند (همان: 67، 70-74، 94-95، 117 به بعد؛ فوریه، 1385: 237)، ظاهرا چند دلیل عمده داشت: نخستین عامل، پسماندن رتبه و ثروتش از دوستان و همردیفان سابقش بود (اعتمادالسلطنه، 1389: 282، 873، 875). عامل دوم، مشاهده روند روبهزوال حکومت قاجاریه بود که بهزعم او، از مهمترین علل آن برکشیدن سه فرزند جوان شاه یعنی مظفرالدینمیرزایِ ولیعهد، مسعودمیرزا ظلالسلطان و کامرانمیرزا نایبالسلطنه و سپردن بسیاری از ایالات یا مناصب مهم کشور به دو فرد اخیر بود که گذشته از خامی و خودپسندیِ این دو، هر سه با هم نفاق و رقابت مخرب داشتند. اعتمادالسلطنه نیز گویا از ایجاد ارتباطی متوازن با آنان ناتوان بود (اعتمادالسلطنه، 1389: 63-64، 67، 71-72، 75 به بعد).6
گویی در فضای اقتدار این سهتن، اطراف شاه نیز از دولتمردان کارآزموده و کارآمد تهی شده گروهی جوان و بهزعم اعتمادالسلطنه «اطفال نابالغ» و «بیتجربه با سری پرشور و مغز خالی» جای دولتمردان مجرب را گرفته بودند. چنانکه به گزارش او «کارهای ایران بچهبازی شده. مستوفیالممالک ما نه سال و معتمدالملک ما ده سال، میرآخور بیستوپنج سال، مجدالملک، وزیر وظایف و اوقاف هنوز طرف... است، خودِ خاناعتضادالملک... بهزور ریش درآورده چهل سال ندارد». او در نوروز 1300ق که درباریان در مجلس سلام شرکت کرده بودند، ضمن مقایسه سامان و سن درباریان کنونی با سالیان گذشته، آوردهاست که «دولت ما جوان نشده، بچه و طفل شده» (همان: 88، 213، 223).7 نمونه اعلای این جوانگرایی، بدون توجه به کارآموزی و شایستگی، برآوردن علیاصغرخان امینالسلطان (1274- 1325ق) از 1300ق و سپردن مناصب متعدد درباری به وی بود. او باوجود سن کم، از 1302 به بعد «وزیر اعظم» خوانده شد و در 1310 رسما ملقب به صدراعظم گردید (اعتمادالسلطنه، 1389؛ 642، 848؛ امینالدوله، 1341: 124).
بههرصورت، اعتمادالسلطنه در میانه رقابت فرزندان شاه و با وجود تلاش مظفرالدین میرزای ولیعهد برای استخدامش تا برای او بکوشد و جاسوسی کند، به شاه وفادار ماند و پیشنهاد او را نپذیرفت (نک. همان: 76، 79، 82 و صفحات بعد). اما چنانکه اشاره رفت مجبور به تملق و همراهی با ظلالسلطان بود. دریافت حقوق و مخارج از بخشهای زیردست ظلالسلطان از آن جهت که از تهران دور بود و صرفا حدود یک ماه از سال را در تهران میگذراند، برای اعتمادالسلطنه خوشایند بود. اما دوری ظلالسلطان از تهران او را از حمایتش در میانه رقابت و حسادت سایر فرزندان شاه، بهویژه نایبالسلطنه و نیز امینالسلطان، محروم میکرد. از سوی دیگر، این تملق نسبت به ظلالسلطان، موجب اتهام به جاسوسی برای او، حتی از سوی شخص شاه نیز، میشد،8 اگرچه مدرکی آن را اثبات نمیکند.
افزونبر دو عامل فوق، وابستگی معماگونه شاه به کودکی خردسال موسوم به ملیجک دوم (متولد. 1295ق/1257ش) از حدود نیمه سال 1298ق، یعنی از سه سالگی ملیجک، موضوع مؤثر دیگر در ناامیدی اعتمادالسلطنه بود؛ چراکه این وابستگی، توجه و اشتیاق شاه را بیش از هر فرد و موضوع دیگری به خود جلب کرده همراهی تقریبا دائمی این کودک را با شاه موجب شده بود. تبعات مستقیم این قضیه برای اعتمادالسلطنه به عنوان مترجم و روزنامهخوان شاه، همنشینی مدام با ملیجک، پدر و خدمه وی بود، افرادی که بهزعم او دور از فهم و «بیعلم و هنر» بودند، اما اینک خود را همرتبه و حتی نزد شاه کمتر از آنان، میدانست. افزون آنکه مکررا هنگامی که اعتمادالسلطنه مشغول خواندن کتاب یا روزنامه برای شاه بود، او سرگرم شوخی با این همنشینان میگشت. این نارضایی در یادداشتهای روزانه او از حدود اواخر ذیالحجه 1300 بازتاب و بهتدریج تا ربیعالثانی 1301 افزایش یافت. شبی از همان ماه مجبور شد به جای شاه، برای جمعی از همین همنشینان که آنها را به چیزی نمیگرفت، روزنامه بخواند. ازهمینرو، در پایان روز بعد در دفتر خاطراتش از قهر با شاه نوشت و گفت «حالا 18 سال است که من این کاره (روزنامهخوان و کتابخوان) هستم، چه فایده بردم؟». او در پایان روز بعد که از دلجویی شاه خبری نشده بود، در یادداشتهای خود نوشت، «به خدا قسم از نوکری شاه خسته شدم، خیلی میل دارم مدتی آسوده باشم» و به مقایسه خود با همقطارانش (میرزاعلیخان امینالدوله و آجودان مخصوص) پرداخت که چگونه در این سالها ترقی کرده او جا ماندهاست. روز بعد به دربار رفت و گلایههایش را ضمن «استعفا از نوکری» در نامهای مفصل تقدیمِ شاه کرد. شاه با دلجویی از او، اضافه مواجبی هم برایش تعیین کرد. این دلجویی و اضافهدرآمد مایه امید او شد، چنانکه تا حدود 10 ماه بعد نشانی از دلگیری در روزنامه خاطراتش نیست (اعتمادالسلطنه، 1389: 85، 102، 142، 281 به بعد).
اما این التفات در حکم مسکن بود و مسئله را حل نکرد؛ ازهمینرو، بار دیگر دلسردی و شِکوههای اعتمادالسلطنه از محرم 1302 در روزنامه خاطراتش انعکاس یافتهاست؛ تا آنجا که او ذیل یادداشتهای 23 صفر 1302ق (یعنی در میانه 42 سالگیاش) آوردهاست که «... از دنیا خیلی دلگیرم. میل داشتم که مبلغی در بانک انگلیس داشته باشم و نوکری شاه را نمیکردم. همقطار ملیجک و مردک نبودم. در گوشهای نشسته در این دنیای دون تنها زندگانی میکردم...» (همان: 326، 329). چنین مینماید که همسرش با شنیدن این سخنان، رؤیایی را با او در میان گذاشت که در خوابِ بعد از ظهرِ دو روز پیش در تاریخ 21 صفر 1302ق/20 آذر 1263ش، دیده بود. گزارش این رؤیا در روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه به این شرح است:
«اگرچه هرگز به خواب اعتنا ندارم و اعتباری ندارد، اما این تفصیل را مینویسم.9 اهل خانه پریروز بعد از ظهر که خوابیده بود، در خواب دیده بود که جبه زری که تاروپودش سفید و زرد است در حضور مرحوم عمادالدوله، پدرشان، گستردهاند و آن مرحوم از پارچه این جبه تمجید میکند. من هم در آن مجلس حاضرم و این جبه از آن من است. بعد من گفتم این جبه را در قوطیِ بهاندازه خودش بگذارید که محفوظ باشد. مرحوم عمادالدوله فرموده بودند که جبه متقال ده تومان قیمت دارد. من در خفا به عیال خود گفتم این جبه برای من 54 تومان تمام شده و من در سن 54 سالگی به وزارت خواهم رسید. این جبه وزارت من است» (همان: 329-330).10
این خواب را اگر باور کرده باشد، گویی بهتدریج در ذهن و خیالش به رؤیای صادقه برای نیل به وزارت واقعی (صدارتاعظمی)! مبدل شد و اگر هم باور نکرده باشد، دستکم ایدهای به او داد که ادامه زندگیاش طرحی برای تحقق آن شود؛ به هر دستآویزی چنگ زد تا سرانجام گویی همین رؤیا سرنوشت او را رقم زد. مهمترین شاهد تأثیر این خواب، آن است که در روزنوشتهای بعدی، شِکوه و شکایتی از وضع خویش درج نکرده و برعکس تا بیش از یک ماه هر روزش را پرامید میدید و آن را در روزنامه خود بازتاب میداد. سخت پرکار گشت و به ترجمه و نگارش مشغول شد و در 17 روز بعد از این خواب آورد که «انشالله اگر عمری باشد، کتاب امسال من [ظاهرا جلد دوم مطلعالشمس] بهترین کتابها خواهد شد». او که تا پیش از این رؤیا، آرزوی ترک نوکری شاه را میکرد، در 25 روز بعد از آن نوشت، «درد دندان [شاه] بسیار شدت کردهاست. باز شام نتوانستند میل کنند... اگر ممکن بود، چهار دندان مرا بکشند و دندان شاه خوب شود، حاضر بودم که شاه کسالت نداشته باشد» (همان: 330-333). تحقق این رؤیا نیازمند سیاست و اقداماتی گستردهتر بود.
در تکاپوی تحقق رؤیا
الف: اثبات توان و شایستگیهای سیاسی
نخستینگامِ ضروری اعتمادالسلطنه اثبات توانمندی سیاسی به شاه و دیگر بازیگران عرصه سیاست حکومت قاجاریه بود. ازهمینرو برخلاف رویه پیشین که آثارش موضوعات تاریخی، جغرافیایی و بعضا ادبی را دربرمیگرفت، آغاز به نگارش و ترجمه آثار متعدد سیاسی کرد. گویا برای نخستین بار یک ماه بعد از رؤیای مذکور، مقالهای _ظاهرا بینام_ در اواخر ربیعالاول سال 1302 در روزنامه تحت مدیریت خودش چاپ کرد که رنجش و اعتراض انگلیسیها را درپی داشت. مقارن همان ایام، رسالهای نیز در مورد قانون سانسور، لزوم و فواید آن، نوشت و بررغم مخالفت سایر وزرا، آن را به تأیید شاه رساند (همان: 339-342). در نیمه ماه بعد یعنی در حدود 13 جمادیالاولی 1302، کتابچهای دیگر _که اطلاعی در مورد آن نیافتم_ تقدیم شاه کرد و در پایان همان روز در روزنامه خاطراتش نوشت که «بعد از این خیال دارم برای اثبات وجود از این فضولیها بکنم». چند روز بعد نیز کتابچهای «پولیتیکی» تقدیم شاه نمود و به گفتگویی محرمانه با او نشست (همان: 343-344). در همان ماه طرح چاپ روزنامهای به زبان فرانسه را نیز تقدیم شاه کرد که با موافقت او مواجه شد و در آغاز ماه بعد، یعنی در جمادیالثانی، نخستین شمارهاش را تحت عنوان «اکودوپرس» منتشر کرد (همان: 346، 380، 383؛ قاسمی، 148-149).
برخی از این فعالیتهای سیاسی در تضاد با منافع انگلیس بود و اعتراض آنان و تلاش برای تعطیل روزنامه اطلاع و ظاهرا در سالهای بعد روزنامه «اکودوپرس» را، درپی داشت. چنین مینماید که همین اختلاف شاه را وسوسه کرد تا در اوایل ذیالحجه 1302، اعتمادالسلطنه را مأمور ترجمه کتابچهای تحت عنوان کشفالمعایب انگلیس نماید که او نیز آن را تا 22 ذیالحجه ترجمه و تقدیم کرد (اعتمادالسلطنه، 1389: 384، 388).
تکاپوی سیاسی او در سال بعد نیز همچنان روبه افزایش بود. او پس از سه ماه مطالعه، کتابچهای تحت عنوان پولتیک حالیه روس و انگلیس در آسیا را در ربیعالثانی 1303 تقدیم شاه کرد تا به قول خود «تیز پولیتکی» وی باشد و «استعلام به لیاقت پولتیکی دانی[اش]» شود. نزدیک دو ماه بعد، در جمادیالاولی نیز، طرح ایجاد انحصار تنباکو را به دستور شاه پذیرفت و مشغول نوشتن کتابچهای در طرز اجرای آن گردید و همزمان کتابچهای در نحوه بهکارگرفتن کشتی خریده شده از آلمان به نام «پرسپولیس» که در کرانههای بوشهر بدون هیچ استفادهای لنگر انداخته هزینه گزاف نگهداری را بر دوش دولت انداخته بود، نوشت و تسلیمِ شاه کرد (همان: 404، 412-413). این فعالیتهای داوطلبانه که ظاهرا موجب کسب منافعی کوتاه مدت نبود، میتواند گمانه تلاش او را برای کسب مقامات جدیدی که در همان روزها تغییر و تبدیل میشد، مطرح کند. چراکه در اواخر ربیعالثانی وزیرخارجه عزل شد (همان: 413)، اما منابع شاهدی بر میل به کسب چنین منصبی را ارائه نمیدهند، و این خود شاهدی دیگر بر تلاش او برای منصبی بزرگتر در سالهای آینده است.
سال بعد دایره فعالیتهای سیاسی اعتمادالسلطنه گستردهتر و ارتباطش با سفارتخانههای مختلف مستحکمتر شد. او تا پیش از سال 1302ق با سفارتخانههای عثمانی، فرانسه، اتریش و آلمان و آمریکا ارتباطی دوستانه داشت، لیکن روزنامه خاطراتش بهخوبی نشان میدهد که این روابط بیش رفتوآمد سفرا یا کارداران این دول به خانه او نبود. اما از نوروز 1303ق/جمادیالثانی، برای نخستینبار سفرای چند کشور که به نظر جدای از عثمانی، ظاهرا سفیران کشورهای اتریش و فرانسه و احتمالا آلمان بودهاند، جهت تبریک عید به خانه او آمدند (همان: 422). ارتباط او با دو سفارتخانه مهمتر روس و بریتانیا با کمی تأخیر و از 1305 به حدی رسید که سُفرایشان به دیدار نوروزی او آمدند. دیدار تمام سفرای کشورهای مذکور از اعتمادالسلطنه خاصه برای تبریک عید نوروز تا 1313ق که او به سبب عزای مادرش سفره عید نداشت، تداوم داشت (همان: 551-552، 630، 744، 801، 863، 946، 1065).11 چنین مینماید که او تا 1305ق توان سیاسی خود را به دیگران اثبات کرده بود، چنانکه شاه برای نخستینبار در میانه سال 1305ق او را واسطه پیام محرمانه خود با سفارت روسیه کرد و طولوزان _پزشک مخصوص شاه_ در آخر همان سال و در حضور یکی از درباریان، اعتمادالسلطنه را «قابل صدارت» خواند و اعتمادالسلطنه خوشوقت از این سخن، از آن درباری خواست که آن را به خاطر سپارد تا روزی به کار آید (اعتمادالسلطنه، 1389: 548، 588).12
ب: بازی میان سه ضلعی قدرت: شاه، امینالسلطان و سفارت روسیه
جلب اعتماد شاه برای رقابت در عرصه سیاسی کشور، کفایت نمیکرد و نیاز به جلب نظر یا کسب حمایت و همپیمانانِ نیرومند بود. اشاره رفت که چاپ مقالهای در روزنامه اطلاع موجب اعتراض انگلیسیها به اعتمادالسلطنه شد. درحالی که ماجرا همچنان حلوفصل نشده بود، سفارت روسیه 20 روز بعد از آغاز آن، گویا برای نخستینبار اعتمادالسلطنه را به مهمانی دعوت کرد. اگرچه او نپذیرفت و به شاه اعلام داشت که «سفارت روس برای نوکری شما از من دعوت میکنند، اگر من ترک نوکری کنم و آنجا روم، دیگر چه شأنی خواهم داشت». لیکن سفارت انگلیس همچنان اصرار بر توقیف روزنامه مذکور داشت و اعتماد در واکنش به این موضوع به شاه گفت که «انگلیسیها با من عداوت دارند، به واسطه عدم مراوده که با آنها دارم و خبرچی آنها نیستم»؛ در این میانه، سفارت روسیه باردیگر اعتمادالسلطنه را به مهمانی دعوت کرد و اینبار او پذیرفت (همان: 334، 338-339، 345)؛ این ماجرا آغاز ارتباط دو سویه او با سفارت روسیه است. ازآن پس، تقریبا هر ساله اعتمادالسطنه جهت جشن سالگرد تولد امپراتور روسیه، جشن سال نو مسیحی و برخی مهمانیهای دیگر همراه عدهای از درباریان به سفارت روسیه دعوت میشد. مقامات این سفارتخانه _خاصه کارداران آن کشور_ نیز مراودهای پایدار تا سطح دوستی نزدیک با او برقرار کردند (همان: 512، 590 و صفحات بعد).
بهروشنی مشخص نیست که اعتمادالسطنه هدفمندانه موجبات اعتراض انگلیسیها را فراهم آورد تا نظر روسها را جلب کند یا انجام ناخودآگاه این قضیه موجب جلب او از سوی سفارت روسیه شدهاست، اما مشخص است که هرگونه فعالیت سیاسی در فضای اقتدار این دو قدرت استعمارگر در دربار ایران، واکنش مثبت یا منفی آنان را درپی داشت و هریک همچون پناهگاهی در برابر فشار دیگری بهشمار میرفتند. اعلام نارضایی وزارت خارجه انگلیس در آغاز ذیالقعده 1302 اینبار به سبب چاپ روزنامه اکودوپرس به مدیریت اعتمادالسلطنه و اعلام مخالفت پایدار آنان تا پایان انتشار آن در 1305ق، مؤید دیگری بر این موضوع است. توقف انتشار این روزنامه نیز نمیتواند بیارتباط با تلاشهای پنهانی آنان باشد (همان: 346، 380، 383؛ قاسمی، 1379: 143-162). در این بین سیاست محتملا آگانه شاه در سپردن مأموریت ترجمه کتابچه کشفالمعایب انگلیس در اواخر سال 1302 به اعتمادالسطنه و واسطه قرار دادن مکرر اعتمادالسطنه از میانه سال 1305 برای ارسال پیغام به سفارت روسیه یا مذاکره با آنان در تعمیق ارتباط او با روسیه نقشی مؤثر داشت (اعتمادالسلطنه، 1389: 384، 388).
درحالیکه اعتمادالسلطنه با سفارت روسیه پیوند یافته یا به اصطلاح، روسوفیل گشته بود؛ براساس نامهای از میرزاآقاخان نوری خطاب به فرخخان امینالدوله _مستقر در پاریس_، پدر اعتمادالسلطنه دستکم در دوره صدارت آقاخان نوری (صدارت، 1267-1275ق)، نه با سفارت روسیه بلکه با انگلیس پیوند داشت.13 بعید به نظر میرسد که بعد از آن تاریخ نیز او رابطهاش را با انگلستان قطع کرده یا به روسیه پیوند یافته باشد. بااینوصف، اعتمادالسلطنه در این مورد راه خلاف خانواده خود را رفت. گویا این موضوع بیش از همه ناشی از شرایط زمانه بود، چه آنکه علیاصغرخان امینالسلطان که اعتمادالسلطنه او را مهمترین رقیب و سد ترقی خود بهشمار میآورد، سرسپردگی کامل به سفارت انگلستان داشت و باوجوداین ارتباط، جایی برای تکیه اعتمادالسلطنه به آنان یا تلاش آنها برای جذب او، باقی نمیماند.
ورود به عرصه رقابتهای سیاسی بالادست، دستکم در آغاز راه بدون رضایت و نزدیکی به امینالسلطان به عنوان قدرتمندترین وزیر شاه، ممکن نمینمود، موضوعی که آشکارا در گفتههای اعتمادالسلطنه بازتاب یافتهاست. ازهمینرو او ضمن آغاز «صحبتهای پولیتکی» با وی در همان جمادیالاولی 1302 در روزنامه خاطراتش آورد که «میل دارم اگر بگذارند با این شخص راه بروم» (اعتمادالسلطنه، 1389: 343). لیکن گذشته از تفاوت مرام و منش این دو، اختلاف سختی نیز میان امینالسلطان و دوست صمیمی اعتمادالسلطنه یعنی امینالدوله، وجود داشت. این نزدیکی به امینالسلطان، ناگزیر رابطه او را با امینالدوله، تیره میکرد (همانجا). اما بررغم فاصله از امینالدوله و تلاش بسیار برای ایجاد صمیمیت با امینالسلطان، نخوت و بیحرمتیهای مکرر او، اعتمادالسلطنه را از دوستی با وی ناامید ساخت. ازهمینرو، در روزنامه خاطراتش نوشت: «امینالسلطان و غیره همان قدر فایده دارند که ضررشان به آدم نرسد. از خیرشان گذشتم.» او همچنین در ربیعالاول 1304 آورد: «...تمام مردم را به واسطه غرور خودش و به واسطه بیکار گذاشتن و همه مناصب را ضبط کردن، دلخور و روگردان از شاه کرده». باوجوداین، نفوذ و محبوبیت امینالسلطان نزد شاه، اعتمادالسلطنه را ناگزیر از پذیرش اقتدارش میکرد، چرا که بهدرستی باور داشت «...به مراتب نفع و ضررش از حضور شاه زیادتر است...، چرا که هرچه او بخواهد شاه میخواهد و هر چه نخواهد شاه نمیخواهد» (همان: 363، 400).
همین شواهد نشان میدهد که مهمترین چالش اعتمادالسلطنه از حدود 1304ق به بعد، نحوه مراوده با امینالسلطانی است که درعین قدرت و نفوذ و حتی جذابیت رفتار و سخن، با شماتت و خودستائیاش او را دائما میان امید و ناامیدی و دوستی و نفرت در نوسان داشت (همان: 519 و صفحات بعد). همین اخلاق پرنخوت امینالسلطان و نیز کامرانمیرزا نایب السلطنه که برخلاف دو برادرش مقیم تهران بود، میتوانست اعتمادالسلطنه را از یکسو به ظلالسلطان بکشاند و از سوی دیگر موجب تداوم پیوندش با رقیب امینالسلطان، یعنی امینالدوله شده باشد، هرچند اعتمادالسلطنه دستکم دوبار رابطهای صلحآمیز میان این دو برقرار کرد (همان: 159، 160، 210، 1013).
ارتباط اعتمادالسلطنه با امینالسلطان به صورت کجدارومریز ادامه داشت تا آنکه رخدادهایی در 1306ق آن را وارد مرحلهای پرچالش و خصومتآمیز کرد. نخستین موضوع، جدی شدن عزم شاه برای سومین سفر فرنگ از میانه ربیعالاول 1306/آبان 1267ش بود. بررغم اشتیاق شاه و امینالسلطان به سرگرفتن این سفر، اعتمادالسلطنه آن را با آن وضع دربار و شخصیت دولتمردان، موجب برباد رفتن شأن و اعتبار حکومت میدانست و آشکارا مخالفت خود را اعلام میداشت. قضیه دیگر اعطای دو امتیاز کشتیرانی در رودخانه کارون در ربیعالاول 1306 و تأسیس بانک شاهنشاهی (از شعب بانک خاورمیانه انگلستان) به انگلستان در جمادیالاولی/بهمن همان سال، بود. اگرچه نشانی از فعالیت اعتمادالسلطنه علیه اعطای امتیاز کشتیرانی در رودخانه کارون نمیبینیم، اما یکتنه علیه امتیاز بانک شاهنشاهی ایستاد و انتقادات صریحش را به اطلاع شاه و وزیران رساند (همان: 602-603، 608، 611-616، 630). مخالفت اعتمادالسلطنه عملا خللی در تحقق آن سفر و این امتیازات ایجاد نکرد، اما گویی برای نخستینبار او را همتراز امینالسلطان قرار داد. شاید همین موضوع کینه ریشهدار امینالسلطان را از وی درپی داشت، چنانکه بررغم آشتی صوری به دستور شاه، اعتمادالسلطنه تا دو سال بعد این مخالفتها را _خاصه علیه تأسیس بانک شاهنشاهی_ موجب خسارت و آزاردیدن بسیار از امینالسلطان میدانست و باوجود ترمیم روابطشان از 1308ق، همچنان در 1310 از عواقب آن مخالفت، یاد میکرد (همان: 615-617، 736، 787).
بررسی حواشی مخالفت اعتمادالسلطنه با قرارداد تأسیس بانک شاهنشاهی، رویکرد سیاسی او و روسوفیل بودنش را آشکارتر میکند. او در تحلیل مخالفت خود با این پیماننامه به شاه اعلام میداشت که «نباید ایران را کلیتا به انگلیسیها تسلیم نمود. در حالیه باید به جهات عدیده از روسها احتیاط کنیم». همزمان با مذاکرات او در مخالف با این قرارداد، دستکم، به ترتیب سرکنسول انگلیس در مشهد، سفیر و نائبسفیر انگلستان به خانه اعتمادالسلطنه آمده و ظاهرا او را تطمیع و نیز تهدید کردند، اما اعتمادالسلطنه دست از مخالفت برنداشت (همان: 614-617).14 اگرچه او اطلاعی از دیدارهای احتمالیاش با روسها مقارن همان روزها ارائه نمیدهد، اما همین شواهد کافی است تا نشان دهد که مخالفتش با این موضوع اساسا به تحریک سفارت روسیه یا به اتکای قدرت آنان بودهاست. جالب آنکه بعد از خاتمه این موضوع، به صورت ملموس رفتوآمد اعتمادالسلطنه با سفارت روسیه افزایش یافت و تا پایان سال چندینبار او به دیدار سفیر رفته یا او و زیردستانش به دیدار اعتمادالسلطنه آمدند (همان: 618-624).
مهمترین نشانه تلاش هدفمند روسها در جلب بیشتر اعتمادالسلطنه در سفر سوم شاه به فرنگ آشکار شد، چرا که کنسول روسیه در تبریز و بعدا مأمور پذیرایی از کاروان شاه به هنگام ورود به خاک روسیه، اعلام داشتند که از شخص امپراتور دستور دوستی و پذیرایی ویژه از اعتمادالسلطنه را دارند. در سنپیترزبورگ نیز امپراتور ضمن دست دادن به اعتمادالسلطنه گفت که شما را شخصا میشناسم. در همین سفر هم، نشان درجه اول دولت روسیه از سوی امپراتور به او اعطا شد. این درحالی بود که چنین توجهی به هیچ روی از سایر افراد در روسیه و نیز در سایر کشورها و از جمله انگلستان به اعتمادالسلطنه نشد (همان: 694-695، 707-708، 846 به بعد).15
با بازگشت از فرنگ، رفتوآمد اعتمادالسلطنه و همسر جسورش با سفارتخانههای خارجی و بهویژه روسیه افزایش چشمگیر یافت. چنانکه در ماههای بعد از این سفر، چندینبار سفیر روسیه به خانه او آمده یا او به دیدن سفیر میرفت. همسرش نیز در همان روزها زن کاردار روسیه را مهمان کرد و چند روز بعد به اصرار از منیرالسلطنه _از همسران شاه_، خواست تا زن سفیر روسیه را به خانه خود دعوت کند. منیرالسلطنه نیز کار پذیرایی از او را به وی و شوهرش، اعتمادالسلطنه، سپرد. این دیدوبازدیدها در ماههای بعد همچنان ادامه داشت و حتی در سالهای آتی به دیدوبازدید مکرر همسران سفرای خارجی از همسر اعتمادالسلطنه انجامید (همان: 694-695، 707-708، 846 به بعد؛ در مورد شخصیت همسر او، نک. فوریه، 1385: 173، 237). ازهمینرو بعد از این، اطلاعات سیاسی بیشتر و روشنتری در ارتباط میان روسها و دولت ایران در روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه آمدهاست. این ارتباط به مرتبهای رسیده بود که در همان ایام (اواخر شعبان 1307ق)، وزیر امورخارجه روسیه تلگرافی پنهانی برای اعتمادالسلطنه فرستاد تا او را از تلگرافی که سفارت انگلیس در تهران در مورد او به روسیه مخابره کرده بود، آگاه کند (همان: 695-696).
بازگردیم به ماجرای مخالفت اعتمادالسلطنه با قراردارد تأسیس بانک شاهنشاهی. عواقب این مخالفت در جریان سفر سوم فرنگ که امینالسلطان و اعتمادالسلطنه هر دو جزو همراهان شاه بودند، آشکار شد. ازآنجاکه در قرارداد مهمانیِ شاه در کشورهای اروپایی تعداد همراهان محدود و دقیقا مشخص شده بود، امینالسلطان سر مرز روسیه از اعتمادالسلطنه خواست که او یگانه نوکر همراهش را به اروپا نیاورد تا وی بتواند یکی دیگر از نوکرانش _و بهزعم اعتمادالسلطنه «شاهد» خود_ را جزو افرادِ همراه بگنجاند (همان: 632- 636 و صفحات بعد). این درخواست با مخالفت اعتمادالسلطنه مواجه شد و بر کینه امینالسلطان افزود. ازهمینرو، در طی سفر اعتمادالسلطنه نازکدل را چنان به نیش و کنایههای خود میآزرد که شخص شاه مکرر به او دلداری میداد، اگرچه قدمی عملی نیز در دفاعش برنمیداشت. گلایههای مکرر و گویا بعضا بیجای او شاه را نیز به تنگ آورده بود. یکبار نیز خود چنان تنگدل شده بود که آورد «اگر تپانچه میداشتم خود را هلاک میکردم» (همان: 644، 647-650؛ ناصرالدینشاه، 1369: 208).
سه ماه بعد از آغاز سفر و هنگامی که کاروان شاه در انگلستان بود، امینالسلطان گویا برای جلوگیری از مخالفت اعتمادالسلطنه با برنامههایش در آن کشور، از در آشتی درآمد. این کار موقتا و آشکارا از دلخوری اعتماد کاست، چهآنکه از گله و شِکوههای مکرر او در روزنامه خاطراتش به شدت کاسته شد (اعتمادالسلطنه، 1389: 652 به بعد). اما در بازگشت از سفر، و بهویژه آنگاه که میرزاملکمخان از سمت سفارت ایران در بریتانیا عزل و طرد شد، اعتمادالسلطنه گمان برد که شرایط دولت کاملا به نفع امینالسلطان دگرگون خواهد شد. ازهمینرو، هراسناک از سرنوشت خود و جهت جلب نظر شاه، وصیّتش مبنی بر بخشش تمام اموال خود بعد از مرگش را به شاه مکتوب کرده به زن خود سپرد، موضوعی که پیشتر صرفا شفاها به شاه اعلام داشته بود (همان: 673، 669). به نظر میرسد، هراس اعتمادالسلطنه بیمورد نبود، چه آنکه در اواخر ربیعالثانی 1307 در نتیجه دسیسههای امینالسلطان خبر عزل و طردش شایع شده بود (همان: 675-676).
اقدام بعدی امینالسلطان تلاش برای ترغیب شاه به برکناری اعتمادالسلطنه از مدیریت روزنامههای دولتی و محتملا وزارت انطباعات و نشاندن سیدجمالالدین اسدآبادی به جای او بود. گذشته از اینکه هیچ نشانی از موافقت شاه با تنبیه اعتمادالسلطنه در دست نیست، رضایت او به جانشینی اسدآبادی که نگرشی آزادیخواهانه داشت نیز، بسیار بعید مینماید. با شکست این اقدامات، امینالسلطان قدمی پس کشید و جمعی از اروپائیان ساکن تهران را برانگیخت تا مجوز انتشار روزنامهای به یکی از زبانهای اروپایی تحت مدیریت خود را از شاه درخواست کنند. این امر اگرچه ضربهای کاری نبود، اما دستکم از اقتدار اعتمادالسلطنه میکاست. اما شاه این پیشنهاد را نیز نپذیرفت (همان: 676، 678؛ امینالدوله، 1341: 129). چنین مینماید که پس از این اقدامات نافرجام، امینالسلطان ناگزیر روی به آشتی با اعتمادالسلطنه آورد. این صلح، شِکوههای اعتمادالسلطنه را چند ماهی از روزنامه خاطراتش زدود و نشاط نسبی به زندگیش دمید (اعتمادالسلطنه، 1389: 704-709). لیکن، کسب امتیازاتی برای خویشاوندانش، اعتمادالسلطنه را در روزهای بعد ناگزیر از عجز در نزد امینالسلطان کرد، چنانکه از سوی امینالدوله تعبیر به خصوصیت آن دو شده رابطه این دو را سرد کرد. بههرصورت، مجموعه این موضوعات به مفهوم عقبنشینی بیشتر اعتمادالسلطنه بود (همان: 710-711).
سال بعد که فرایند اجرای امتیاز تنباکو/تالبوت با مسئولیت امینالسلطان که منافعی چشمگیر در آن داشت، آغاز شد، اعتمادالسلطنه به تصریح خویش با پندگرفتن از تبعات مخالفت با امتیاز تأسیس بانک، به همکاری با او پرداخته اعلانیه امتیازنامه را برایش نوشت و در مقدمات اجرا به وی کمک کرد (همان: 735-736). این موضوع بار دیگر زمینه گرمی نسبی و برگزاری مهمانیهای دوطرفه را تا پایان سال 1308 فراهم کرد، اما همراهی با امینالسلطان در این قضیه، نمیتوانست مورد رضایت روسها باشد که سخت با امتیاز تنباکو مخالف بودند.16 بهویژه که اعتمادالسلطنه گامی فراتر نهاده در نامهای به شاه شورش تبریز علیه این امتیاز را نتیجه فتنه و مخالفت روسها با امینالسلطان اعلام داشته بود. این موضعِ اعتمادالسلطنه و بهویژه نامه حمایتآمیزش خطاب به شاه به مفهوم آشتی و پذیرش اقتدار امینالسلطان از پس مدتها چالش بود.17 اما این اقدام رابطهاش را با سفارت روس چنان سرد کرد که نشانی از ارتباط طرفین برای چندین ماه در سالهای 1308-1309ق در دست نیست. او حتی دعوت سفارتخانه روسیه در روزهای پایانی شعبان 1308ق را نیز نپذیرفت (همان: 744، 746، 767).
سفارت روسیه پس از چندین ماه سردی روابط، دو روز بعد از نامه حمایتآمیز مذکور و در صفر 1309 مصمم شد که پیغامهای تهدیدآمیزِ امپراتور روس در مخالفت با امتیاز تنباکو را از طریق اعتمادالسلطنه به گوش شاه برساند و همین دیدار موجب تجدید مراوده آنان شد. پیامد این نزدیکی، فاصله مجدد از امینالسلطان بود، چنانکه امینالسلطان چندی بعد از او گلایه کرد که چرا در هنگامه شورش تنباکو، یادی از او نمیکند (همان: 767- 771).18 در همین ایام نیز سفیر روسیه تلاش کرد تا شاه را به بهانه عدمرضایت مردم، مجاب به برکناری امینالسلطان کند، اما در مقابل تلاشهای سفیر انگلیس مانع این کار شد. در روزهای بعد سفیر انگلستان گامی پیشتر نهاد و کاردار خود را به خانه اعتمادالسلطنه فرستاد تا میانه او را با خود اصلاح کند (همان: 784، 792). این کار میتوانست جهت تحکیم جایگاه امینالسلطان به عنوان قدرتمندترین هوادار سیاست انگلستان در ایران باشد. در چنین وضعی، سفیر روسیه ناگزیر دست دوستی به سوی امینالسلطان دراز کرد و بعد از گرفتن قول و وعده از او، رسما به اعتمادالسلطنه نیز اعلام داشت که «از امروز به تو که دوست ما هستی اطلاع میدهم که باید ترک هر نوع مخالفت با امینالسلطان را بکنید، والا خلاف دوستی با ما کردهاید» (همان: 793). پس از این حکم تا نزدیک به سه ماه بعد ارتباط صلحآمیز و رفتوآمد میان اعتمادالسلطنه و امینالسلطان تجدید شد. اما مأموریتی از طرف شاه در آغاز رمضان 1309، رابطه این دو را دیگربار متزلزل ساخت و درعینحال بر جایگاه اعتمادالسلطنه افزود.
پس از لغو امتیاز تنباکو که منجر به درخواست خسارتی گزاف از سوی انگلیس شد (جمادیالآخر 1309)، شاه اعتمادالسلطنه را مأمور مذاکره سری جهت دریافت وام از روسیه کرد. اگرچه تلاش اعتمادالسلطنه در گام نخست موفق بود و نهایی شدن آن صدهزار تومان «عاید» و «مقاماتی» برای او به همراه داشت، اما زیرکی امینالسلطان و تلاش سفارت انگلستان مانع تحقق آن شد. باوجوداین، رقابتی که از این طریق میان روس و انگلیس درافتاد، موجب کاهش چشمگیر بهره بانک و نگرفتن تضمین از سوی انگلستان برای پرداخت این وام گشت. بدینترتیب اعتمادالسلطنه به مقصود خود نرسید، اما با این اظهار به شاه که خوب شد این امر سرنگرفت و اگرنه «به این پول ایران را به روسها فروخته بودید»، دو هزار تومان انعام و قول اضافه مواجب سالانه، گرفت (همان: 804-809). این قضیه بار دیگر اعتمادالسلطنه را به عرصه رقابت با امینالسلطان و تلاش برای تحقق رؤیای خویش بازگرداند، اما رابطه دوستانه این دو را سرد کرد.
ازهمینرو در جریان سفر سه ماهه شاه (17 شوال 1309 تا 20 محرم 1310) به مقصد سلطانآباد (اراک فعلی) دیدارهایشان اندک و گفتگوهایشان نسبتا سرد بود. همچنین در طی شیوع یکماهه بیماری وبا در تهران از پی این سفر، که عملا دولت را تعطیل کرد و وزرا و درباریان را به خارج از تهران گریزاند، امینالسلطان برخلاف شاه و بیشتر درباریان، یادی از اعتمادالسلطنه نکرد (همان: 812-829). مندرجات روزنامه خاطرات او نیز گویای این سردی و درعینحال محکم شدن ارتباط امینالسلطان با سفارت روسیه است، چنانکه او برای خصوصیت بیشتر حتی اسناد سری شاه را به سفیر روسیه نشان میداد. اما اعتمادالسلطنه به هیچ روی با این شیوه و عملکرد امینالسلطان که برای جلبنظر سفارتخانههای خارجی، حاضر به نشان دادن اسناد سری شاه به آنها شده و حتی با ذکر شواهدی شاه را مجنون قلمداد کرده و شخص او را عامل کاستی و مشکلات وانمود میساخت، موافق نبود و ازهمینرو اکنون که منافعش در همراهی و دوستی با امینالسلطان بود، از گرمیاش با او کاسته میشد (اعتمادالسلطنه، 1389: 845 به بعد). لیکن امینالسلطان با همین سیاست، حمایتِ همزمان سفارت انگلستان و روسیه را جلب کرد و این به معنی کاهش اهمیت اعتمادالسلطنه برای روسها و نبود فضایی برای عرضاندام او بود. اگرچه ارتباط دوستانه آنان با او، بهویژه با کاردار روسیه، حتی گرمتر از پیش شده بود (همان: 809-810، 830-833، 845؛ 809، 845؛ همو، 1357: 233-234؛ نک. امینالدوله، 1341: 188).
رخدادی که فرایند آن ظاهرا از جمادیالاولی 1310ق آغاز گشت، یکبار دیگر اعتمادالسلطنه را به عرصه رقابت بازگرداند. در تاریخ مذکور شاه مصمم به عزل امینالسلطان و نشاندن ظلالسلطان شده بود. مقدمات این کار با مشاوره با برخی از وزیران از جمله امینالدوله، احضار ظلالسلطان به تهران و شیوع اخبار عزلِ قریبالوقوع امینالسلطان در میان اهالی تهران، فراهم آمد (همان: 847؛ امینالدوله، 1341: 175-178). شواهد مختلف، حاکی است که مقارن همین ایام، اعتمادالسلطنه نگارش کتاب مشهور و کاملا سیاسی خود موسوم به خلسه یا خوابنامه را آغاز کردهاست. این کتاب به محاکمه خیالی یازده صدراعظم حکومت قاجاریه از آغاز تا صدارت علیاصغرخان امینالسلطان اختصاص دارد.19 اهمیت اصلی کتاب در شرح اقدامات امینالسلطان است که بیش از نیمی از این اثر را شامل میشود. این کتاب امینالسلطان را به شدت رسوا کرده نخبگان جامعه را نسبت به عزل او مجاب میکرد.
قابل باور نیست که اعتمادالسلطنه این کتاب را بدون دستور شاه یا _به احتمال اندک به دستور یا حمایت ظلالسلطان که قرار بود برجای امینالسلطان نشیند_، نوشته باشد، بهویژه که او بارها به ترسویی خود و عبرت از مخالفتهای پیشینش با امینالسلطان اعتراف کرده بود، اما در همین کتابِ خلسه و از زبان امینالسلطان، خود را «دشمنترین اشخاص به» او خوانده است. چنین به نظر میرسد که انصراف از برکناری امینالسلطان در حدود 22 رجب 1310/ 12 بهمن 1271ش، موجب ناقصماندن کتاب شد (اعتمادالسلطنه، 1357: 234، 250). به عقیده اعتمادالسلطنه _که اظهارات امینالدوله نیز مؤید آن است_، امینالسلطان چون از قضیه اطلاع یافت، به روسها پناه برد (همان: 232-236؛ امینالدوله، 1341: 176-178). ظاهرا از آنجا که صدراتاعظمی ظلالسلطان که پیوندی عمیقتر با انگلستان داشت، برای روسیه به مفهوم عقب افتادن بیشتر از انگلستان بود، سفیرشان سخت به پشتیبانی از امینالسلطان برآمده مخالفتش را با این عزم شاه دستکم از طریق دو نفر و از جمله اعتمادالسلطنه، به شاه اعلام داشت. شاهِ ناتوان نیز ناگزیر از تصمیم خود منصرف شد. شاید درخواست مرخصی سهماهه اعتمادالسلطنه برای سفر به کربلا نزدیک به 10 روز بعد از انصراف علنی شاه از این تصمیم، تبعات همین موضوع باشد (اعتمادالسلطنه، 1389: 847-849؛ امینالدوله، 1341: 175-179).20
پیچیدن خبر برکناری قریبالوقوع امینالسلطان در فضای تهران و ناتوانی شاه از تحقق این امر، اعتبار همزمان آن دو را خدشهدار کرد. ازهمینرو، شاه جهت انکار صحت آن تصمیم، پیشنهاد دریافت لقب صدراعظم را به او داد. امینالسلطان با عقیده به «شوم» بودن این لقب، چند هفته از پذیرش طفره رفت تا سرانجام با اصرار دیگران و از جمله سفارت روسیه، آن را پذیرفت (اعتمادالسلطنه، 1389: 848-850). این موضوع به معنای پیروزی نهایی امینالسلطان و ناگزیری اعتمادالسلطنه از همراهی با او بود. مؤید این ادعا، تجدید رابطه گرم دستکم تا محرم 1313 است؛ چنانکه بار دیگر مکرر به دیدار و مهمانی او میرفت یا امینالسلطان به بازدید وی میآمد و در همین مدت دستکم دو کتاب تاریخ اشکانیان و التدوین فی احوال جبال شروین را به نام امینالسلطان نوشته تقدیم او کرد (همان: 851 به بعد، 922). نزدیکی مجدد و طولانیمدت به امینالسلطان موجب دوری از امینالدوله و دوستان همفکرش شد؛ چنانکه رابطه آنان با اعتمادالسلطنه تا روزهای پایانی ربیعالثانی 1311ق، یعنی نزدیک به 10 ماه، قهرآمیز بود. در آن تاریخ، امینالدوله با نامهای التفاتآمیز او را به عروسی پسرش دعوت کرد که این تا حدی از سردی روابط آنان کاست و منجر به چند دیدار و عیادت با فواصل زیاد از هم شد. اما مخالفت اعتمادالسلطنه با تجدید انحصار تنباکو به شیوهای جدید و تحت مدیریت کمپانیای به ریاست امینالدوله و سپس نامهای سراسر نقد (و بهزعم اعتمادالسلطنه همراه با ناسزا) به اعتمادالسلطنه که فرستنده آن نامعلوم و شاه امینالدوله را متهم به فرستادن آن میکرد!، این رابطه را سردتر از پیش کرد (اعتمادالسطنه، 1389: 882، 894، 914، 975).21 در این میانه نیز گذشته از شاه، شواهدی آشکار از تفتین امینالسلطان میان این دوستان قدیمی، حکایت دارند (اعتمادالسلطنه، 1389: 918-919، 975). باوجود دوری بیشتر از امینالدوله، رابطه اعتمادالسلطنه با امینالسلطان نیز گرمی و صمیمیت نمیگرفت، چراکه به تصریح اعتمادالسلطنه چون او اهل شوخی و مجالس عیشونوش نبود، هیچگاه نمیتوانست محبوب امینالسلطانِ عیّاش، قرار گیرد (همان: 977، 1035 به بعد).
شاید همین موضوع موجب ترمیم دوباره ارتباط اعتمادالسلطنه با امینالدوله گردید و به کوشش افرادی از جمله او میان امینالدوله و امینالسلطان هم، در هفتههای پایانی سال 1312ق، آشتی درگرفت که به تصریح اعتمادالسلطنه «نصف بیشتر اسباب» این صلح را او فراهم آورد (همان: 1013). این وضع اگرچه میتوانست تاحدی گرمی و تعادلی به زندگی اعتمادالسلطنه بدهد، اما فضای کلان حکومت و کشور که آن را رو به زوال میدید، موجب اظهار ناامیدی و دلتنگی او در این آخرین سالهای زندگیاش شده بود. شاید همین تردید و رنجهای روحی موجب زوال سلامتی او نیز گشت، چنانکه در آخرین روزهای سال 1312ق در پی خرید باغی در زرگنده از ییلاقات شمال تهران بود، چرا که اعتقاد داشت با این «...پیری و ناتوانی و مأیوسی از دولت، یقین دارم مرا تا دوسال دیگر مجبور به اعتزال خواهد کرد و هیچجا را از برای گوشهنشینی و امنیت بهتر از اینجا نمیدانم» (همان: 994-995، 1014).
چند هفته بعد، مرگ تقریبا یکباره مادرش (18 محرم 1313ق) که او را یگانه دوست حقیقی خود در جهان میخواند، چنان اندوهی بر زندگی او افکند که آرزو داشت زودتر به او ملحق شود و دو ماهی بعد از آن رخداد، از «کمال یأس و ناامیدی از دولت» یاد کرده و این روزهای خود را «آخر عمر و زندگانی» میخواند (همان: 1018، 1023، 1036). این ناامیدی و کسالت را در حدود دو ماه بعد دستور شاه مبنی بر توقیف کتاب تازه ترجمهاش به نام خاطرات مادموازل مونت پانسیر، شدت بخشید، به گونهای که نامه استعفای خود را از تمام مسئولیتهای حکومتی به شاه تقدیم کرد. بررغم دلجویی شاه، حال روحیاش را چنان بد میدانست که اظهار میداشت: «به قدری از دنیا دلتنگم و وضع مردم را بد میدانم و مأیوس از دولت و ملت هستم، میخواهم یک خانه مختصری در آنجا [شهرری] ابتیاع کنم و قطع هر نوع علاقه از دنیا کرده آنجا منزوی شوم (اعتمادالسلطنه، 1389: 1036، 1044- 1045، 1049؛ امینالدوله، 1341: 203). از اظهارات گوناگون او که اینک در آستانه 54 سالگی قرار داشت، به روشنی آشکار است که از تحقق آروزی خویش ناامید شده بود. ازهمینرو سرنوشت خود را در آینده نزدیک همچون بسیاری از دولتمردان مسن و مجربی میدید که در سالهای اخیر کاملا کنار گذاشته شده و جای آنان را جوانانی همسنخ صدراعظم، گرفته بودند (اعتمادالسلطنه، 1389: 1059-1050).
اما رخدادی در 9 شعبان 1313 امید و تحرک را باردیگر در او زنده کرد. در آن تاریخ، شاه مأموریتی سرّی برای مذاکره در مورد چند مسئله از جمله گرفتن وامی به مبلغ پنج کرور (در میانه کار به هفت کرور افزایش یافت) از روسها و طلب یاری از آنها برای جلوگیری از فعالیت گسترده انگلیس در خاک سیستان داد. این مأموریت میتوانست آخرین امید تحقق رؤیایش باشد. هیچ فرد سومی در دربار و حتی شخص امینالسلطانِ صدراعظم از این مأموریت آگاه نبود؛ حال آنکه در یکی دو مأموریت پیشینش جهت گفتگو با سفارت روسیه، خود شخصا امینالسلطان را برای ممانعت از خشم و کینهاش در جریان میگذاشت (همان: 1055- 1067). شاه امینالسلطان را نیز همزمان مأمور مذاکره برای دریافت وام از انگلستان کرده بود. اگرچه ماجرای دریافت وام با مرگ اعتمادالسلطنه و ناصرالدینشاه در طی یک و دو ماه بعد به سرانجام نرسید، اما پذیرش این مسئولیت و پنهان داشتن آن از امینالسلطان اقدامی جسورانه و پرتبعات به شمار میرفت. ازهمینرو این اقدام اعتمادالسلطنه را نمیتوان جز در جهت تلاش برای تحقق رؤیای صدارتاعظمی، تفسیر کرد.
رویدادی دیگر همزمان با روزهای پایانی این مأموریت و آخرین ایام زندگی اعتمادالسلطنه، جسارت و تقابل سخت او را با امینالسلطان آشکارتر میکند که این گواه دیگری بر صحت مدعای فوق نیز هست. در 14 شوال 1313ق مجلسی جهت استنطاق محمدحسن امینالضرب (1251- 1316ق) به اتهام تقلب گسترده در ضرب پول کشور برگزار شد که هیچکس از اهل مجلس جرأت آغاز مؤاخذهٔ او را بهعنوان همپیمانِ پرمنفعتِ امینالسلطان، نداشت. اما اعتمادالسلطنه برخلاف رویه محافظهکارانه خویش که همه اهل مجلس را نیز به شگفت واداشت، سخت به بازخواست امینالضرب پرداخت (عینالسطنه، 1374: 1/918-919؛ امینالدوله، 1341: 196، 203). چهار روز بعد از این قضیه، در پایان روز سیزدهم نوروز/ 18 شوال 1313ق اعتمادالسلطنه درحالی که پای به 54 سالگی گذاشته بود، ناگهان درگذشت (ناصرالدینشاه، 1398: 516؛ عینالسلطنه، 1374: 1/924؛ امینالدوله، 1341: 203). چنین مینماید که تلاش پیگیر و بهویژه دو اقدام واپسین و چشمگیر او علیه منافع امینالسلطان و اینک مرگ یکبارهاش، موجب این سخن یا گمانه از سوی برخی شده است که ناصرالدینشاه برآن بودهاست که پس از جشن پنجاهمین سالگرد پادشاهی خود (یک ماه بعد از مرگ اعتمادالسلطنه)، امینالسلطان را برکنار کرده اعتمادالسلطنه را به صدارت بنشاند، به ویژه که شواهدی نیز دستکم از عزم شاه به برکناری امینالسلطان بعد از جشن پنجاهمین سالگرد پادشاهی وجود دارد. متعاقب همین گمانه محتمل نیز، امینالسلطان متهم به مسمومیت و قتل اعتمادالسلطنه شدهاست (امینالدوله، 1341: 217؛ خانملکساسانی، 1338: 183-184؛ اعتمادالسلطنه، 1389: مقدمه مصحح، 13).
نتیجه
بررسی سیر زندگی اعتمادالسلطنه نشان داد که محیط خانوادگی و رخدادهای روزگاران کودکی، چگونه بر شکلگیری شخصیت او که در آن دلرحمی، چاپلوسی، ترسویی و درعینحال اشتیاق علمی، تلاش و پرکاری و وفاداری به شخص شاه بارز بود، مؤثر بودهاست. باوجود میل فراوان و تلاش پیگیر برای ترقی و دستیابی به مناصب نیرومندتر و پردرآمدتر، از حدود 40 سالگی از منصب و جایگاهش خشنود نبود و خود را بازمانده از دوستان و همردیفانش میپنداشت. اگرچه با تشکیل وزارت انطباعات در سال 1300ق به جرگه وزرا وارد گشت، اما از این جایگاه نیز ناخشنود بود و آن را وزارت «مجعولی» میخواند. همین نارضایی منجر به بازتاب ناامیدی و حتی اندیشه کنارگیری از اشتغالات حکومتی در روزنامه خاطرات او از اواخر 1300ق شدهاست. چنین مینماید که همین ویژگیهای شخصیتی، بهویژه ترسویی، زودرنجی، زبانی گزنده و دستی نهچندان گشاده، مهمترین موانع ترقی او بودهاند، موانعی که خود نیز به آنها معترف بود.
در میانه این ناامیدی رؤیای همسرش در دومین ماه سال 1302ق نوید نیل او را به صدارتاعظمی میداد. مقاله حاضر نشان داد که چگونه این رؤیا موجب دمیدن امید در زندگی او و افزایش یکباره فعالیتهای سیاسیاش شدهاست. چنانکه برخلاف رویه خود، شروع به نگارش و ترجمه مقالات و کتب سیاسی متعدد کرد و بدینترتیب توجه شاه را به فعالیت و قابلیتهای سیاسی خود جلب نمود؛ فعالیت در عرصهای که نمیتوانست توجه سفارتخانههای دو قدرت استعمارگر و پرنفوذ ایرانِ قاجاری یعنی روس و بریتانیا را به خود جلب نکند. اعتمادالسلطنه برخلاف رویه پدرش که انگلوفیل بود، با روسیه همراه شد، شاید بدان سبب که توفّق نفوذ سیاسی انگلیس و جذب برخی از نیرومندترین درباریان قاجاریه به آنان بهویژه علیاصغرخان امینالسلطان، جایی برای جذابیت او برای انگلیسیان باقی نگذاشته بود. گویا پیوند اعتمادالسلطنه با سفارت روسیه نیز،چندان ناخوشایند ناصرالدینشاه نبود، چرا که بدینترتیب هم او را واسطه محرمانه ارتباطش با آنان و عامل موازنه در ارتباط با سفارت انگلستان میکرد و هم با پروبال دادن به او تمرد و جاهطلبی امینالسلطان را کنترل مینمود.
ورود به عرصه رقابتهای سیاسی در کوتاهمدت به زندگی او نشاط و امیدی بخشید، اما در درازمدت هم از کارهای علمی و با کیفیت او در زمینه تاریخ و جغرافیا کاست و هم به تشویش و ناآرامیاش افزود، چنانکه سلامتی او نیز رو به زوال میرفت. باوجود این فعالیتهای گسترده سیاسی، او هیچگاه جایگاه مورد انتظارش را نیافت، اما آخرین مأموریت سری او جهت گرفتن وامی سنگین از روسیه و نیز بازخواست صریح و بیسابقه او از امینالضرب، متّحد پرفایده امینالسلطان در سه ماه پایانی و حتی آخرین روزهای زندگی اعتمادالسلطنه، میتواند حکایت از چراغ سبز شاه و امید او به ترقی و حتی نیل به کرسی صدرات باشد. لیکن مرگ یکبارهاش در 54 سالگی، پایان تلاش و رؤیایش بود. همین تکاپوهای بلندمدت و بهویژه واپسین اقدامات او و مرگ یکبارهاش، به همراه نشانههایی از عزم شاه به کنار زدن امینالسلطان در همان ایام، این گمانه را ایجاد کرد که مرگ او درپی توطئه رقیبان و ناشی از مسمومیت بودهاست، نه سکته؛ موضوعی که صحتوسقم آن را میتوان با گردآوری علائم بیماریهای احتمالی اعتمادالسلطنه، بازبینی نحوه مرگ او و عرضه آن به دانش پزشکی نوین، مورد سنجش قرار داد. سرانجام آنکه، گویی مرگش در 54 سالگی او آشکار کرد که پارچه سفید-طلاییِ وزارت یا صدرات که در رؤیا در 54 سالگی بر تن خود دیده بود، نه رخت صدارت بلکه کَفَن اعتمادالسلطنه بودهاست!
کتابنامه
آدمیت، فریدون (1362). امیرکبیر و ایران، تهران: خوارزمی.
آلداوود، سیدعلی (1379). «اعتمادالسلطنه»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران: دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
اعتمادالسلطنه، محمدحسنخان (1368). تاریخ منتظم ناصری، بهکوشش محمداسماعیل رضوانی، تهران: دنیای کتاب.
همو (1357). خلسه، بهکوشش محمود کتیرائی، تهران: توکا.
همو (1350). روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه (چاپ دوم)، بهکوشش ایرج افشار، تهران: امیرکبیر.
همو (1389). روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه (چاپ هفتم)، بهکوشش ایرج افشار، تهران: امیرکبیر.
همو (1374). المآثر و الآثار، بهکوشش حسین محبوبی اردکانی و ایرج افشار، تهران: اساطیر.
همو (1367). مرآةالبلدان، به کوشش عبدالحسین نوائیو هاشم محدث، تهران: دانشگاه تهران.
افضلالملک، غلامحسین (1361). افضلالتواریخ، بهکوشش منصوره اتحادیه و سعدوندیان، تهران: نشر تاریخ ایران.
امینالدوله غفاری، فرخ بن مهدی (1346). مجموعه اسناد و مدارک فرخخان امینالدوله، بهکوشش کریم اصفهانیان و قدرتالله روشنی زعفرانلو، تهران: دانشگاه تهران.
بامداد، مهدی (۱۳۵۷). شرححال رجال ایران، تهران: زوار.
خانملك ساسانی، احمد (1338). سیاستگران دوره قاجار، تهران: بابک.
راس، آلن. اُ. (1373). روانشناسی شخصیت (نظریهها و فرایندها)، ترجمه سیاوش جمالفر، تهران: بعثت.
سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران (ساکما). «تفریحات ناصرالدینشاه در لار، تألیفات اعتمادالسلطنه و نقاشیهای کمالالملک و مشاغل او»، شماره سند: 296003180؛ دفترچه حاوی نامههای دوستانه اعتمادالسلطنه به ناصرالدینشاه و امیرنظام، شماره سند: ۳۱۷۰۱۲۲.
سعادتنوری، حسین (1346). روزنامه خاطرات اعتمادالسطنه، یغما، ۳، 139-145.
شولتز، دوان، سیدنی الن شولتز (1389). نظریههای شخصیت، ترجمه یحیی سیدمحمدی، تهران: ویرایش.
صفایی، ابراهیم (1355). اسناد سیاسی دوران قاجاریه، تهران: بابک.
ظلالسلطان، مسعودمیرزا (1368). خاطرات ظلالسلطان، بهکوشش حسین خدیوجم، تهران: اساطیر.
عینالسلطنه، قهرمانمیرزا (1374). روزنامه خاطرات عینالسلطنة، تهران: اساطیر.
فوریه، ژان باتیست (1385). سه سال در دربار ایران، ترجمه اقبالآشتیانی، تهران: نشر علم.
قاسمی، سیّدفرید (1379). مشاهیر مطبوعات ایران، اعتمادالسطنه، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد.
کریمی، یوسف (1390). روانشناسی شخصیت، تهران: پیامنور.
گلچین معانی، احمد (1346). مرگ عبرتانگیز اعتمادالسلطنه، راهنمای کتاب، 10(1).
متولیحقیقی، یوسف (1381). وزیر تاریخنگار، پژوهشی پیرامون زندگانی، آثار و شیوه تاریخنگاری محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، انتشارات دانشگاه اسلامی بجنورد.
مجدالملک سینکی (1287ق). رساله مجدیه (نسخه خطی)، کتابخانه مجلس شورای اسلامی، شماره نسخه: 2297.
محیط طباطبائی، محمد (1366). تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران، تهران: بعثت.
مخبرالدوله، مهدیقلی هدایت (1385). خاطرات و خطرات، تهران: زوار.
مستوفی، عبدالله (1384). شرح زندگانی من، تهران: زوار.
ناصرالدینشاه قاجار (1369). روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، بهکوشش محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: سازمان اسناد ملی.
همو (1398). روزنامه خاطرات (از جمادیالاول 1312 تا ذیقعده 1313ق) . بهکوشش مجید عبدامین، تهران: موقوفات محمود افشار.
همو (1397). روزنامه خاطرات (از ربیع الاول 1308 تا ربیعالثانی 1309ق)، بهکوشش مجید عبدامین، تهران: موقوفات محمود افشار.
همو (1387). سفرنامه عراق عجم، تهران: اطلاعات.
هاشمیرفسنجانی، اکبر (1363). امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، قم: انتشارات اسلامی.
[1] . تاریخ دریافت: 7/11/1402؛ تاریخ پذیرش: 15/3/1403
[2] . رایانامه: daneshyar@um.ac.ir
[3] . برای برخی مخالفان، نک. بامداد، 1357: 334-367؛ قاسمی، 1379: 256-266؛ آلداوود، 1379: 358-363؛ سعادتنوری، 1346: 143-145؛ متولیحقیقی، 1381: 16-18، 35 به بعد؛ و برای موافقان برای نمونه، نک. سازمان اسنادوکتابخانه ملی ایران (ساکما)، شماره سند: 296003180؛ خانملک ساسانی 1338: 170-184؛ اعتمادالسطنه 1367: پیشگفتار مصحح، 1-31؛ قاسمی، همان: 266 به بعد. از میان این تحقیقات، نوشته مفصل و خوب قاسمی و اثر متولیحقیقی مستقلا به بررسی کارنامه اعتمادالسلطنه پرداختهاند. اما تمرکز قاسمی صرفا بر وجهه مطبوعاتی و معرفی روزنامههای وی و دومی بر وجهه تاریخنگارانه و معرفی کتب و مقالات او بودهاست. در آثار ایشان کارنامه سیاسی او مورد تحقیق نبودهاست.
[4] . در مورد اعتقادش به توانایی خود در ترجمه، نک. اعتمادالسلطنه، 1389: 233، 416، 862؛ در مورد باور به دانش و دانایی امینالدوله، همان، 512؛ افضلالملک، 1361: 237؛ همچنین در مورد تمجید از دانش اعتمادالسطنه در تاریخ و جغرافیا و زبان فرانسه، نک. عینالسلطنه، 1374: 1/875، 925؛ خانملک ساسانی، 1338: 172، 174.
[5] . او ملقب به سرورالسلطنه بود و 28 ماه بعد از ازدواج با شاه، درگذشت (اعتمادالسلطنه، 1374: 1/38).
[6] . ظاهرا اعتمادالسلطنه فرزندان شاه را «اشیاء ثلاثه» میخواند و قائل بود که باید از آنها ترسید (همان، 105). چنین مینماید که ناصرالدینشاه با جابهجایی امتیازات و ابراز لطف یا کمالتفاتی به هر یک از این سه فرزند، آنان را به رقابت و حسادت وامیداشت تا از همپیمانی احتمالیشان علیه خویش جلوگیری نماید. همین جوانی و حسادت هم بهزعم اعتمادالسلطنه موجب میشد که هرگونه تمجید شاه از کار و توان زیردستانِ آنان، حسادت آنها و نابودی آن زیردست را درپی داشته باشد (برای نمونه نک. همان، 259).
[7] . او شواهدی مکرر از کردار و گفتار خام و نابلدی آنان نیز آوردهاست، برای نمونه نک. همان، 223، 245، 255، 269، 349.
[8] . جالب آنکه در همین حین، ظلالسلطان (1368: 2/690) او را سردسته جاسوسان مخفی شاه میخواند!
[9] . چنانکه اشاره رفت، برخلاف این گفته، شواهد متعدد حکایت از باور راسخ او به خواب دارد، چنانکه مکرر نزد معبران میرفت یا تعبیر خوابهایش را در روزنامه خاطراتش مینوشت (برای نمونه، نک. همان، 668، 694، 845).
[10] . اشاره شد که در همان ایام اعتمادالسطنه وزیر انطباعات بود، اما آن را وزارت مجعولی میدانست (همان: 489) و از فحوای کلامش هویدا است که از حدود 1300ق، او صدارتاعظمی یا وزراتخانههای پردرآمد و نفوذی همچون مناصب امینالسلطان را وزرات واقعی میدانستهاست.
[11] . صرفا در برخی سالها از سفارت انگلستان به جای سفیر، کاردارشان به دیدار نوروزی او میآمد.
[12] . اگرچه شاه خود اعتمادالسطنه را واسطه با سفارت روسیه میکرد، اما در پاسخ به نامه امینالسلطان که در آن اعتمادالسلطنه جاسوس روسها خوانده شده بود، اتهام او را به صورت ضمنی تأیید کرد. چنین مینماید که این تأیید بیش از اینکه ناشی از پرهیز شاه از مشاجره با امینالسلطان باشد، جهت ایجاد رقابت و سوءاستفاده همزمان از این دو وزیرش بودهاست. باوجوداین، صفایی به پشتوانه همین نامه، اعتمادالسلطنه را جاسوس روسیه خواندهاست! (نک. صفایی، 1355: 235-238).
[13] . در نامه آقاخان نوری خطاب به فرخخان آمدهاست که: «رالنسن... شریرترین انگلیسیها بلکه شیطان روی زمین است. گذشته از همه معایبِ سفارتِ رالنسن، همین قدر کافی است که او و [علیخان] حاجبالدوله با هم عاشق و معشوق هستند... اگر او به سفارت ایران بیاید منتهای آمال حاجبالدوله همین است (شوال 1273)» (امینالدوله غفاری، 1346: 1/369).
[14] . چندی بعد از نهایی شدن این قرارداد نیز سفارت انگلستان اعتمادالسطنه را همراه عدهای دیگر از درباریان به مهمانی دعوت کرد (همان، 618).
[15] . اگرچه انگلیسیها به اعتمادالسلطنه به عنوان سیاستمدار ارجی ننهادند، اما قدر دانشش را دانسته او را به عضویت انجمن جغرافیایی لندن درآوردند و «تشریفات علمیه» را چنانکه خشنودی تمام یافت، در حقش به جای آوردند (اعتمادالسلطنه، 1389: 650-651).
[16] . در رمضان 1308 ماجرایی تعقیب دو تن از زیردستان اعتمادالسلطنه را درپی داشت که اگر اعتمادالسلطنه آنگاه ارتباطی نسبتا خوب با امینالسلطان نداشت، بیگمان متحمل مجازات سنگین میگشتند، لیکن با وساطت امینالسلطان بخشیده شدند. در روزهای بعد او به اعتمادالسلطنه گفت که ریشه تمام دشمنی آنان، فتنهانگیزی صدیقالسلطنه/مچولخانِ پیشین، از دوستان نزدیک امینالدوله، بودهاست (همان: 747-754).
[17] . پیشنهادهای او به شاه و امینالسلطان حاکی است که همکاری او در قضیه تنباکو براساس منافع مردم نبودهاست، اما به هیچروی همسو با منافع روس و انگلیس نیز نبود، بلکه منافع دولت را در نظر گرفته درپی سودآوریِ بیچالشِ دولت از انحصار تنباکو بود (نک. همان: 787، 793-796، 802-807).
[18] . از دوم ربیعالاول تملّقهای اعتمادالسلطنه نسبت به امینالسلطان و دیدارهای دوستانه آنها پایان یافتهاست؛ آیا این به معنی موفقیت سفارت روسیه در ایجاد اختلاف و جدایی بین آنها است!؟ (نک. همان: 771- 788).
[19] . اعتمادالسلطنه در 10ربیعالثانی 1310/ آبان از رفتن هر روزه به باغ کوچکش در کنار شهر و در دوازدهم آن ماه، از گفتگوهای مفصل با امینالدوله و همراهی میرزامحمدحسین فروغی _کسی که نسخه اصلی خلسه به خط اوست_ در باغ مذکور و نیز «چیزنویسی» و «تحریرات» در روزها و هفتههای بعد صحبت کردهاست (اعتمادالسلطنه، 1389: 838-840). زمان محاکمه خیالی امینالسلطان نیز در خلسه، در پاییز و ماه قوس/ آذرماه برابر با جمادیالثانی آن سال، صورت میگیرد (همو، 1357: 341). این شواهد خود گواه دیگری بر ادعای نگارش آن مقارن تصمیم به برکناری امینالسلطان است. ضمنا مصحّح خلسه نیز معتقد به نگارش آن در سال 1310ق است (نک. همان، مقدمه مصحح).
[20] . آشکار نیست که محقق نشدن این سفر ناشی از عدمموافقت شاه بودهاست یا انصراف اعتمادالسلطنه از انجام آن.
[21] . جالب آنکه این نامه هیچ ارتباطی به امینالدوله نداشت و ظاهرا اعتمادالسلطنه نیز، هیچگاه نویسنده واقعی آن را نشناخت. این نامه را قهرمانمیرزا، برادرزاده شاه و ملقب به عینالسلطنه، نوشته و با «امضای شیخ محمدحسن شهرستانک»، فرستاده بود. عینالسلطنه معتقد بود که در آن صرفا «مطالب بیمعنی و غلطات علمیِ» اعتمادالسلطنه را بر اساس کتابهای خود او، متذکر شده بود (نک. عینالسطنه، 1374: 1/637).