واحدهای جغرافیایی- اداری اندلس بر اساس آثار ابن دلائی و ابن غالب
محورهای موضوعی :
کلید واژه: جغرافیای تاریخی اندلس, واحدیهای جغرافیای-اداری اندلس, ابن دلائی, ابن غالب,
چکیده مقاله :
دو اثر مهم جغرافیایی- تاریخی در حوزه اندلس که در آنها به نظام تقسیمات جغرافیایی سرزمین اندلس اشاره دارد کتاب ترصیع الاخبار و تنویع الآثار ابن دلائی و کتاب فرحه الانفس ابن غالب¬اند. بررسی این دو اثر، مجموعه اصطلاحاتی را به پژوهشگر امروزی می¬دهد که در ظاهر با اصطلاحات جغرافیایی- اداری شرق جهان اسلام یکسان است؛ اصطلاحاتی همچون مدینه، قریه، کوره، اقلیم و ... اما به¬رغم این اشتراک لفظی، این اصطلاحات از جهت معنایی و چگونگی کاربرد آن در سرزمین اندلس بسیار متفاوت¬اند. این پژوهش بر آن است تا بدین پرسش¬ها پاسخ دهد که در تقسیمات جغرافیایی - اداری اندلس چه اصطلاحاتی به کار رفته و هر کدام از این اصطلاحات در این نظام تقسیماتی چه جایگاهی داشته¬اند؟ و نیز این اصطلاحات چه تفاوتی با اصطلاحات همسان خود در شرق جهان اسلام داشته¬اند؟ یافته¬ها بدین شرح است که برخی از اصطلاحات جغرافیایی - اداری اندلس همان اصطلاحات جغرافیایی- اداری شرق جهان اسلام است، اما در این میان برخی اصطلاحات همچون مدینه و اقلیم علاوه بر معنای کلی خود، معنای دیگری نیز دارند که تنها در تقسیمات سرزمین اندلس رایج بوده و به کار می¬رفته است.
تاريخ و تمدّن اسلامى Islamic History and Civilization
سال 20، شماره 48، پاییز 1403 Vol.20, No.48, Autumn 2024
صص 3-22 (مقاله پژوهشی)
واحدهای جغرافیایی- اداری اندلس بر اساس آثار ابن دلائی و ابن غالب1
الهام امینی کاشانی2
استادیار گروه مطالعات غرب جهان اسلام، بنیاد دایره المعارف اسلامی، تهران، ایران
چکیده
دو اثر مهم جغرافیایی- تاریخی در حوزه اندلس که در آنها به نظام تقسیمات جغرافیایی سرزمین اندلس اشاره دارد کتاب ترصیع الاخبار و تنویع الآثار ابن دلائی و کتاب فرحه الانفس ابن غالباند. بررسی این دو اثر، مجموعه اصطلاحاتی را به پژوهشگر امروزی میدهد که در ظاهر با اصطلاحات جغرافیایی- اداری شرق جهان اسلام یکسان است؛ اصطلاحاتی همچون مدینه، قریه، کوره، اقلیم و ... اما بهرغم این اشتراک لفظی، این اصطلاحات از جهت معنایی و چگونگی کاربرد آن در سرزمین اندلس بسیار متفاوتاند. این پژوهش بر آن است تا بدین پرسشها پاسخ دهد که در تقسیمات جغرافیایی - اداری اندلس چه اصطلاحاتی به کار رفته و هر کدام از این اصطلاحات در این نظام تقسیماتی چه جایگاهی داشتهاند؟ و نیز این اصطلاحات چه تفاوتی با اصطلاحات همسان خود در شرق جهان اسلام داشتهاند؟ یافتهها بدین شرح است که برخی از اصطلاحات جغرافیایی - اداری اندلس همان اصطلاحات جغرافیایی- اداری شرق جهان اسلام است، اما در این میان برخی اصطلاحات همچون مدینه و اقلیم علاوه بر معنای کلی خود، معنای دیگری نیز دارند که تنها در تقسیمات سرزمین اندلس رایج بوده و به کار میرفته است.
کلیدواژهها: جغرافیای تاریخی اندلس، واحدیهای جغرافیای-اداری اندلس، ابن دلائی، ابن غالب.
مقدمه
در بیشتر آثار جغرافینگاران مسلمان به طور مستقیم به تقسیمات جغرافیایی – اداری سرزمینهای مختلف اشاره نشده است و جز معدود آثاری همچون احسن التقاسیم مقدسی به ترسیم نقشه راه خود و نوع نگاهشان به تقسیمات سرزمینهای مختلف نپرداختهاند، حتی به رغم استفاده بسیار از اصطلاحات نظام تقسیمات جغرافیایی – اداری به معنای این اصطلاحات و جایگاهشان نیز اشارهای نکردهاند. در این میان باز مقدسی و نیز یاقوت حموی پیشتاز دیگر جغرافینگاراناند، چه به عنوان مثال یاقوت حموی بخشی از مقدمه کتابش معجم البلدان را به توضیح برخی اصطلاحات مهم جغرافیایی – اداری سرزمینهای جهان اسلام اختصاص داده است. با وجود این تلاشها، شناخت دقیق از معنای همه اصطلاحات به کار رفته در آثار جغرافینگاران و جایگاهشان در نظام تقسیماتی سرزمینهای مختلف جز با بازخوانی تمام آثار جغرافیایی و بررسی تطبیقیشان در این مورد ممکن نیست. در خلال این مسیر نیز یافتههایی به دست میآِید که نشان میدهد اصطلاحات جغرافیایی – اداری در سرزمینهای مختلف به رغم یکسان بودن در شکل ظاهری گاه از نظر معنا و مفهوم و نوع کاربردشان بسیار متفاوت از یکدیگرند.
درباره تقسیمات جغرافیایی – اداری در اندلس اثر مستقلی در دست نیست و آنچه موجود است اغلب اشارهای به برخی از این اصطلاحات در بخشی از یک کتاب یا مقاله است که از میان آنها شاید مهمترینش کتاب فجر الاندلس حسین مونس بوده باشد که بخشی از کتابش را به توضیح درباره برخی اصطلاحات مهم در تقسیمات جغرافیایی – اداری در اندلس اختصاص داده است، از این رو پژوهشی که دربرگیرنده تمام این اصطلاحات باشد و جایگاه و معنای آنها را در مقایسه با اصطلاحات شرق جهان اسلام بررسی کند ضروری مینماید. اساس کار در این پژوهش کتابخانهای و متکی بر دو اثر ابن دلائی و ابن غالب است. بنابراین مولف برآن است با استخراج تمام اصطلاحات جغرافیایی- اداری موجود در این دو کتاب مشخص کند که این دو جغرافی نگار این اصلاحات را در چه معنایی به کاربرده اند و سپس با مقایسه برداشت آنان از این اصطلاحات با اصطلاحات همسان در آثار جغرافی نگاران شرق جهان اسلام به درک درستی از تقسیمات سرزمین اندلس برسد.
ابن دلائی و کتاب ترصیع الاخبار و تنویع الآثار
ابوالعباس احمد بن عمر بن انس بن دَلهاث عُذری مشهور به ابن دَلایی مورخ و جغرافینگار اندلسی قرن پنجم. در393 در دلایه در نزدیکی المریه3 به دنیا آمد. ابن دلایی از همان کودکی به تحصیل علم پرداخت و مقدمات علوم را در زادگاه خویش فراگرفت و نزد ابومحمد علی بن حزم اندلسی و ابوعمر یوسف بن عبدالبر استماع حدیث كرد. و در حالیکه نوجوانی بیش نبود به همراه با خانوادهاش در ۴۰۷ به مشرق سفر کرد و در ۴۰۸ به مکه رسید و پس از ۸ یا ۹ سال اقامت در مكه تلمذ نزد محدثان و فقیهان بزرگ به اندلس بازگشت و به نقل روایات و نشر احادیث پرداخت و در آنجا از دانشمندان و محدثان اندلسی و دیگران حدیث شنید. ابن دلایی به سبب عمر طولانی شاگردان بسیار تربیت كرده و شمار بسیاری از علمای بزرگ اندلس نزد وی حدیث شنیده و از او روایت كردهاند و حتی افرادی چون ابن حزم و ابن عبدالبر كه پیش از رفتن وی به مشرق استاد او بودند، پس از بازگشت ابن دلایی به اندلس از او حدیث شنیدند و روایت كردند تا اینکه در 478 از دنیا رفت و در المریه دفن شد(ابن بشکوال،1410: 1/115-117؛ یاقوت حموی،1995: ۲/ 378؛ برای اطلاع بیشتر نک: رفیعی 1374 ، 3/ 511-513)
تنها اثر باقی مانده از وی ترصیع الاخبار و تنویع الآثار و البستان فی غرائب البلدان و المسالك الی جمیع الممالك است. نسخهای منحصر به فرد از این كتاب در مكتبة البدیری در قدس و میكروفیلمی از آن در ۴۸ برگ در معهد المخطوطات جامعة الدول العربیة موجود است( ابن دلائی، 1965: مقدمه اهوائی هـ ). این كتاب در ۱۹۶۵ م در مادرید به كوشش عبدالعزیز اهوانی در ۲۳۸ صفحه (شامل مقدمه، متن، حواشی، تعلیقات و فهرستهای عمومی) به چاپ رسیده است. ترصیع الاخبار در اصل جزء هفتم از كتابی بزرگ در جغرافیا و مطالب آن درباره جغرافیای تاریخی اندلس است (ابن دلائی،1965: مقدمه اهوائی ،ص و).
مطالب کتاب شامل هشت کوره: بلاد تُدمیر4، بَلَنسیه5، سَرَقُسطَه6، البیره7، اِشبیلیه8، لَبله9، شَذونه10، الجزیره / جزیره الخضراء11و نیز وصف شهر قرطبه12، مسجد جامع شهر، قصر قرطبه، قصر الزهرا و اقالیم قرطبه است. در پایان كتاب نیز قصیدهای در مدح خلیفه الناصر وجود دارد. ابن دلائی در ابتدا نام کوره و یا مركز کوره را ذكر كرده است و سپس نام شهرها، غرایب و عجایب، راهها، اقلیمها و در آخر هر ناحیه شورشها و نام شورشیان آن ناحیه را یكی پس از دیگری بیان كرده است. در این كتاب گاهی از قبیلههای كه به نواحی مذكور هجوم آورده و مسلط شدهاند، مانند قبایل مضر، یمانی، تُجیبیون، بنوسلمه و حمدون و گاهی هم از هجوم مجوسیان یا همان نورمانها/وایکینگها و نیز از حكام و فرمانروایان مناطق مزبور سخن به میان آمده است. ابندلایی در این قسمت از كتاب حوادث تاریخی را از فتنۀ بین دو قبیلۀ مضر و یمانیان شروع كرده و تا حوادث سال ۴۶۱ ق/ ۱۰۶۹ م، زمان وفات المعتضد عباد بن محمد بن عباد از حـاكمان لبله به پـایان برده است( ابن دلائی،1965: ۱- ۱۰۸؛ برای اطلاع بیشتر از محتوای کتاب نک: صادقی و اشکواری، 1393: 65-76 ) . وی در اثرش هم از مورخان پیش از خود همچون ابوبکر احمد رازی( متوفی 344ق) و دیگران سود برده( ابن دلائی،1965: 49، 64،87 ) و هم مشاهدات عینی خود از حوادث را ذکر کرده است( برای نمونه نک: همو،1965: 84 به بعد ).
ابن غالب و کتاب فرحه الانفس
محمد بن ايوب بن غالب غَرناطی مورخ و جغرافینگار مسلمان اندلسی در قرن ششم است که درباره زندگی وی اطلاع چندانی دردست نیست، به گونهای که تاريخ تولد و مرگ نیز در منابع ذکر نشده است و تنها بر اساس شواهد موجود از گزارشهای وی در کتابش همچون اشاره به ابوسعید عثمان بن عبدالله بن عبدالمومن، که در 568 امیر غرناطه شد و نیز قول دیگران همچون مقّری میتوان گفت که تا ۵۶۵ ﻫزنده بوده است (مقّری، 1408: 3 / 181-182؛ ابن غالب، 1956: 8، 29؛ ابن خلدون،1408: 6/322). از اثر معروف وی به صورتهای مختلف فَرحة يا فُرحة الانفس(ابن سعيد،بی تا: ۲ / ۲۵۰، ۳۸۲؛ مقّری، 1408: ۱ / ۲۹۲) و فرحة الاندلس (مقّری، 1408: ۱ / ۴۵۹ ) و غیره ياد شده است (برای اطلاع بیشتر نک: ابن غالب،1956: 3-6 ).
اصل کتاب فرحه الانفس مشتمل بر دو بخش بوده است. بخش اول چنانکه مقّری ثبت کرده با نام فرحة الانفس للآثار الاولیه التى فى الاندلس احتمالا اثری جغرافيايی و تاريخی بوده که بخش تاريخی آن موجود نيست و تنها در آثار باقی مانده از دیگران میتوان رد پایی از بخش تاریخی وی را مشاهده کرد ( برای نمونه نک: مقّری، 1408: ۱ / ۲۹۰-۲۹۷). از بخش جغرافيايی آن نیز تنها گزيدهای برجای مانده كه لطفی عبدالبديع آن را تصحيح كرده و در معهد المخطوطات العربية در مجلد اول جزء اول رمضان 1374/1955 با نام نص اندلسی جدید ، قطعه من کتاب فرحه الانفس لابن غالب عن کور الاندلس ومدنها بعد الاربعمائه به چاپ رسانده است. بخش دوم نیز با نام فرحة الانفس فی فضلاء العصر من الاندلس(مقّری، 1408: ۳ / ۳۸۶) میبایست در اخبار گروهى از دانشمندان اندلس بوده باشد.
بخش جغرافیایی دربرگیرنده بخشها و شهرهایی از اندلس است که بعد از ۴۰۰ﻫ در تصرف مسلمانان بوده است (ابن غالب، 1956: 13). کتاب مقدمه مختصری از موقعیت جغرافیایی اندلس و محدوده غرب جهان اسلام دارد و سپس اطلاعات جغرافیایی اثر با ذکر کوره قَبره آغاز میشود و پس از برشمردن کوره و شهرهای دیگر با شهر قرطبه به بخش پایانی میرسد. وی در این اثر موقعیت هر کوره را نسبت به کوره دیگر و گاه فاصله بین آنها را ذکر کرده است و در ذیل عنوان هر کوره به ذکر شهرهای آن کوره، اقالیم و حصون آن پرداخته و اطلاعاتی درباره ابتدا و انتهای کوهها، سرچشمه و مصب و طول هر يك از رودخانهها، معادن، وضعیت زراعی و محصولات کشاورزی و صنعتی هر منطقه داده است. بخش پایانی کتاب نیز به وصف شهر قرطبه و مسجد جامع آن، بنای شهر الزهراء و گزارشی کوتاه از عبدالرحمن الناصر، بانی الزهرا اختصاص دارد. در نهایت کتاب با ذکر کوتاه و ناقصی از دوره حکمرانی خلفای اموی اندلس و اشارۀ مختصری به دوران حكومت بنیحمّود که آنها را فاطمیین نامیده خاتمه مییابد (ابن غالب، 1956: 13-41). وی بیشتر مطالب خود را به نقل از کتاب احمد رازی آورده و از دیگرانی همچون ابن حیّان و ابن نظّام سود برده است (همو،1956: 10-11، 13، 26، 27،31). ابن غالب گاه متناسب با موضوع شعرهايی نيز آورده است (برای نمونه نک: همو، 1956: 33، 37 ؛ برای اطلاع بیشتر از ابن غالب و کتابش نک: جلیلی، 1370، 4/ 352-354).
تقسیمات جغرافیایی – اداری در اندلس
تقسیمات جغرافیایی – اداری در اندلس ریشه در تقسیمات اداری رومیان دارد و اساس آن همانطورر که جغرافینگاران اندلس از آن یاد کردهاند به تقسیمات کنستانتین باز میگردد که بر اساس آن اسپانیا بهعنوان ایالتی در بخش غربی امپراتوری روم به شش استان تقسیم میشد که جغرافینگاران مسلمان همچون ابن دلائی بدان اشاره کردهاند: بر اساس گزارش وی اندلس بر اساس تقسیمات کنستانتین (قسطنطین) به شش جزء تقسیم میشود: سه جزء که از قرطاجنه حَلفا (لورقه13) شروع میشود و در ادامه دو شهر بلنسیه و شاطبه14 تا منتهی الیه غرب ادامه دارد و بدان اندلس ادنی ( نزدیک) میگویند و سه جزء دیگر با نام اندلس اقصی (دور) از اوریوله تا سرقسطه و سرزمینهای اطراف آن است. وی در ادامه به تقسیمبندی دیگری اشاره میکند که بر پایه تقسیمات کنستانتین نیست و بر اساس آن اندلس به دو جزء اندلس شرقی و غربی تقسیم میشود. مبنای این تقسیمبندی جهت جریان رودخانههاست یعنی آن قسمت که رودخانههایش به طرف غرب جاری است را اندلس غربی و بخشی را که رودخانههایش به سمت مشرق است اندلس شرقی میخوانند ( ابن دلائی،1965: 20) . بکری نیز بر اساس تقسیمات کنستانتین اندلس را به شش جزء تقسیم کرده است. وی بدون اشاره به نام هر یک از اجزا تنها به ذکر شهرهای آن جزء و حدود آن پرداخته و در سه مورد نیز به مرکز این اجزاء اشاره کرده است. همچنین گاه برای شهری توابعی نیز برشمرده است (بکری،1992: 2/ 891-893 ). برای نمونه او در جزء ششم میگوید که مرکز این جزء شهر اشبیلیه است و سپس شهرهایی همچون لبله، قرطبه، قرمونه15 و ... برای این جزء برمیشمارد و در ضمن نام بردن از شهر قَبره اشاره میکند که قبره توابعی نیز دارد ( همو،1992: 2/ 893). نکته قابل توجه در تقسیمات بکری این است که اساس این تقسیمات بر پای شهر گذاشته شده است. شهرهایی که محدوده یک جزء را مشخص میکنند، مرکز یک جزءاند و برای خود توابع دارند و این همان معنای واقعی شهر در تقسیمات اندلس است. ( نک: ادامه مقاله)
مدینه ( شهر)
اصطلاح شهر در منابع جغرافیای اسلامی شرق جهان اسلام به صورت واژههای مختلفی همچون مدینه، بَلَد، قَصَبه، مصر به کار رفته است ( برای نمونه نک: مقدسی،1906: 76، 83، 117-118؛ یاقوت حموی،1995: 5/ 198؛ بکری،1992: 2/ 713)، در این میان، اصطلاح مدینه رواج بیشتری نسبت به دیگر مترادفهای خود دارد و در تقسیمات جغرافیایی – اداری مسلمانان در دو معنا به کار رفته است؛ معنای اول معادل شهر امروزی و معنای دوم معادل شهر مرکزی و پایتخت. مدینه در معنای دومش به صورتهای "المدینه، مدینه العظمی، مدینه الکبری و اعظم المدینه" نیز دیده میشود ( برای نمونه نک: ابن حوقل،1967: 1/ 111، 2/ 414، یعقوبی،1892: 273).
مدینه در معنای شهر
مدینه در معنای خاص آن یعنی شهر واحدی بود که معمولا از سه بخش کهندژ/ قهندژ، شارستان/ شهرستان و ربض تشکیل و بر اساس وسعت و جمعیتش به سه گروه شهر بزرگ، کوچک و متوسط تقسیم میشد. شهرها واحدهای کوچک و زیر مجموعه یک کشور و کوره به شمار میآمدند، چه به طورر کلی هر کشور به چند کوره تقسیم میشد و هر کوره خود به چند رُستاق و هر رستاق خود زیرمجموعههای کوچکتری داشت که همان قریه یا دیه است. شهرها زیر مجموعه کورهها قرار میگرفتند. در این میان در هر کوره بزرگترین و مهمترین شهر مرکز یک کوره و از میان آنها مهمترین شهر مرکز/ پایتخت یک کشور تعیین میشد ( برای اطلاع از این تقسیم بندی ها نک: امینی کاشانی،1394: 157-160، 174-184).
اما معنای مدینه در اندلس فارغ از معنای کلی شهر معنای مهمتری نیز داشته که در تقسیمات ابن غالب کاملا مشهود است. وی در ضمن تقسیمات اندلس به کوره همچون کوره اِلبیره، جَیّان16، بَلَنسیه و ... به شهرهای طَرکونه17، لارده18، بَربطانیه، اَشقَه، تُیله، سَرَقُسطه، مدینه سالم19، شَنتُبریه20، طُلیطَلَه21، قلعه رَباح22، مدینه قلعه اُوریط و فِرّیش23 اشاره میکند که به عنوان واحدی بزرگ درنظر گرفته شدهاند که خود زیرمجموعههای کوچکتری از خود داشتهاند. این معنا از شهر با آنچه در شرق جهان اسلام به کار میرود بسیار متفاوت است. ابن غالب در ذیل هر شهر ابتدا محدوده و فاصله آن را با کوره یا شهر قبل مشخص میکند و سپس به وصف آن شهر و موقعیتش از نظر کشاورزی و صنعتی میپردازد و در انتها برای هر شهر شهرهای دیگر، حصن/ قلعه و نیز شماری اقلیم برمیشمرد ( ابن غالب، 1956: 16-21). داشتن حصن با توجه به اینکه این شهرها به جز فریش در ثغور شمالی و شمال غربی واقع شده و همواره درگیر با حکومتهای مسیحی اندلس بودند امری طبیعی است، اما اینکه چندین شهر و اقلیم تابع شهر باشند نشان از این است مدینه در اینجا فارغ از معنای رایج آن واحدی بزرگ در تقسیمات جغرافیایی – اداری اندلس و مترادف با معنای کوره است، شاهد این مدعا گزارشی از ابن حوقل است که به گفته وی در اندلس شهرهایی وجود دارد که به لحاظ جایگاه و خراج و مرتبه والیان و قاضیان بر یکدیگر فزونی دارند. همه شهرهای آن آباد و شامل رستاقهای پهناورند که به حد کوره میرسند ( ابن حوقل،1967: 1/ 116؛ نیز نک: بکری،1992: 2/ 891-893)، و شاید از همین روست که جغرافینگاران شرق جهان اسلام بیش از کوره از شهرهای اندلس نام بردهاند که توابع داشته ( برای نمونه نک: اصطخری،1927: 41-43؛ ابن حوقل، 1967:1/ 116-117) و گاه در وصف شهری آن را کوره نیز خوانده و برای آن شهر و حصون و اقلیم ذکر کردهاند ( برای نمونه نک: بکری،1992: 2/902، 905). کاربرد مدینه در این معنا ریشه در تقسیمات رومی و سپس گوتی اندلس دارد، چرا که شهر اساس سازمان اداری – سیاسی رومیها و به تبع آن گوتها را تشکیل میداد. شهر در نظر رومیها صرفا یک شهر نبود، بلکه حومهای داشت که تابع آن بود و همان جایگاه شهر را داشت. در واقع هیچ ناحیهای نبود که تابع شهر نباشد و هرگاه نام شهری برده میشد توابع آن نیز منظور بود ( مونس،1405: 547-552 ) و چه بسا پیرو همین امر شهرهایی که در منطقه ثغور قرارداشتند و به مسیحیان نزدیکتر بودند الگوی قدیم خود را حفظ کرده و در تقسیمات خود اساس کار را همچنان برمبنای شهر باقی گذاشتند.
مدینه در معنای مرکز و پایتخت
شهرهای حاکمنشین و در کل اصلیترین شهر و مرکز یک واحد بزرگتر همچون کشور، کوره و جُند در آثار جغرافینگاران همچون ابن دلائی و ابن غالب بسیار اهمیت دارد و آنان برای مشخص کردن این شهرها و اهمیتشان نسبت به شهرهای دیگر از اصطلاحات مختلفی استفاده کردهاند که این اصطلاحات در آثار جغرافینگاران شرق جهان اسلام نیز رایج بوده است. از آن جمله است: اُمّ و جمع آن: اُمَّهات ( ابن غالب،1956: 17، 26)، حاضِرَه ( همو،1956: 14، 22، 25)، دارالمُلک( ابن دلائی،1965: 95؛ ابن غالب، 26)، قاعِده( ابن دلائی،1965: 1، 4، 10، 17؛ ابن غالب، 1956: 19، 23، 26)، قَصَبات (مفرد قصبه) ( ابن غالب،1956: ص 38) و کُرسی ( همانجا).
کوره و زیر مجموعههای آن
اصطلاح دیگری که در تقسیمبندی این دو کتاب وجود دارد اصطلاح کوره است. ابن دلائی در بخشی از کتابش که دردسترس ماست از ده کوره بلاد تُدمیر، بَلَنسیه، سَرَقُسطَه، البیره، اِشبیلیه، لَبله، شَذونه، الجزیره، باجه24 و وشقه 25و ابن غالب از 15 کوره قَبرَه26، اِلبیره، جَیّان، تُدمیر، بَلَنسیه، مارده27، باجَه، لَبلَه28، قَرمونه29، اِشبیلیه، مورور30، شَذونه31، جزیره الخضراء، رَیَّه 32و اِستَجَّه33 نام میبرد.
کوره معرّب خوره در تقسیمات شرق جهان اسلام واحدی کلان و زیر مجموعه کشور بود که شاید بتوان آن را با اغماض معادل اصطلاح امروزی استان دانست. هسته نخستین یک کوره اغلب شهری بود که یک یا چند رستاق ( برای اطلاع از رستاق نک: امینی کاشانی و رودگر، 1391: 73-83.) و دیه را بدان میپیوستند. این شهر گاه چنان اهمیت مییافت که هم نام خود را بر کل کوره میگستراند هم به عنوان مرکز کوره برگزیده میشد ( برای نمونه از کوره و زیرمجموعه های آن نک: بلاذری،1280: 318؛ اصطخری،1927: 97-98؛ برای اطلاع بیشتر نک: امینی کاشانی و رودگر، 1393: 48-59). کوره در اندلس نیز تقریبا همان معنای کوره در شرق جهان اسلام داشت، شاید علت این مساله این باشد که کورههایی که ابن دلائی و ابن غالب از آنان نام بردهاند درجنوب و جنوب غربی اندلس قرار داشتند که این مناطق نسبت به سرحدات شمالی بیشتر تحت نفوذ مسلمانان بودهاند ( نک: مونس،1405: 577). کوره در اندلس یعنی بزرگترین واحد جغرافیایی – اداری پس از کشور که یک مرکز و زیرمجموعههایی داشت. از میان شهرها یک شهر که از همه اهمیت بیشتری داشت مرکز کوره بود، مثلا شهر شَریش مرکز کوره شذونه و اَرشُذونه مرکز رَیَّه بود ( ابن غالب،1956: 25) و شهر بلنسیه مرکز کوره بلنسیه بود که این کوره نام خود را نیز از این شهر وام گرفته بود (ابن دلائی،1965: 17 ). اما تفاوت کوره در شرق جهان اسلام با اندلس در زیرمجموعههای آن است، چنانکه در شرق جهان اسلام زیرمجموعههای کوره اغلب شامل شهر، رستاق و دیهاند در حالیکه کوره در اندلس علاوه بر شهر مرکزی و شهرهای دیگر، دو واحد اقلیم و جزء نیز دارد، چنانکه ابن دلائی، در وصف کوره بلنسیه، از شهر بلنسیه به عنوان مرکز کوره یاد میکند و شاطبه، دانیه و جزیره شقر را از دیگر شهرهای این کوره برمیشمارد و علاوه بر ذکر قلعهها/ حصون به واحدهای کوچکتری با نام اقلیم و جزء اشاره میکند؛ فی المثل برای بلنسیه 10 اقلیم و 13 جزء برمیشمارد(همو،1965: 17-20 ).
اقلیم
اقلیم در شرق جهان اسلام واحدی بزرگ به شمار میآید که در دو معنا به کار رفتهاست: 1. هر یک از پارههای هفتگانه زمین بر اساس تقسیمات ایرانیان که ربع مسکون را به هفت اقلیم یا کشور تقسیم میکردند ( یاقوت حموی،1995: 1/ 23-32) و دوم به معنای هر سرزمینی که شهر و دیه داشته باشد مثلا اقلیم فارس، اقلیم خراسان، اقلیم شام و ...( همو،1995: 1/ 26؛ برای نمونه بیشتر نک: ابن حوقل،1967: 2/ 418-419، اصطخری،1927: 3-4) اما معنای اقلیم و کاربرد آن در اندلس بسیار متفاوت بود. درباره معنای اقلیم در این سرزمین دو گزارش وجود دارد. مقدسی در این باره نوشته است: "من از برخى دانايان ايشان درباره رستاقها و شهرهای پیرامون قرطبه كه بدان نسبت داده مىشوند پرسيدم، آن اندلسى گفت. ما رستاق را «اقليم» مىخوانيم، اقليمها و شهرهاى پيرامون قرطبه سيزده تا هستند"( مقدسی، 1906: 222). یاقوت حموی نیز ذیل وصف معنای اقلیم مینویسد: اصطلاح ويژه اندلسیان است که ايشان هر ديه بزرگ پرجمعيت را اقليم خوانند و اين اصطلاح را جز خواص ایشان کسی نمیداند و معنای اقلیم در اینجا همان است که از حمزه اصفهانى نقل كردم. پس هر گاه يك اندلسى بگويد: من از فلان اقليم هستم مقصود وى شهر يا رستاقی است كه در آن ساکن است ( یاقوت حموی،1995: 1/ 24). بر اساس این دو گزارش به نظر میرسد اقلیم به معنای رستاق واحدی کوچکتر از کوره و خود شامل چندین دیه یا قریه بودهاست. تقسیماتی که ابن دلائی در کتابش از اقلیم آورده با گفته مقدسی و یاقوت حموی مطابقت دارد. وی در وصف قرطبه از اقالیم 15 گانه آن همچون اقلیم مُدَوَّر، اقلیم قَصَب، اقلیم لوره، اقلیم صَدَف و ... نام میبرد و در ذیل هر اقلیم از شمار دیههای آن و نیز مجموع مالیاتی را که دیههای زیرمجموعه آن اقلیم گرفته میشود برمیشمارد( ابن دلائی،1965: 124-127). برای نمونه اقلیم بنی مَسَره شامل 17 دیه یا قریه است که مالیات این دیهها از محصول گندم 117 مدی{ ...} قفیز و از جو 245 مدی و سه قفیز است، هر چند بیشترین کاربرد اقلیم در معنای رستاق برای اندلس بوده است، اما برخی جغرافینگاران دیگر این معنا را برای سایر بلاد نیز بهکار بردهاند، فیالمثل ابن خرداذبه برای کورههای شام اقلیمهایی برشمرده که گویا منظور وی نیز از اقلیم در این روایتها رستاق بوده باشد( ابن خرداذبه،1889: 75-76، 77). از میان پژوهشگرانی که معنای اقلیم را در اندلس بررسی کردهاند حسین مونس است که وی اقلیم در اندلس را تنها به معنای روستای بزرگ یا شهر و حومه متصل بدان دانسته، هیچ اشارهای به رستاق و معنای آن نکرده است. همچنین وی معتقد است که حدود اقلیمها پیش از مسلمانان مشخص بوده و مسلمانان آنها را آنچنان که بود حتی با نامهای قدیمشان پذیرفتند و تنها در مواردی با توجه به استقرار قبایل عرب و بربر، برخی اقلیمها نامهای جدیدی گرفتند( مونس، 1405: 579، 585).
جزء
ابن دلائی در تقسیماتی که در کتابش دارد به واحد جغرافیایی – اداری دیگری با نام جزء اشاره کرده و بدون توضیحی خاص، آنها را بعد از اقلیمها آورده است. برای مثال وی برای اقالیم بلنسیه 13 جزء همچون جزء ساحل، جزء براکانه و جزء مدینه التراب آورده است ( ابن دلائی،1965: 20، 90، 92). جالب آنکه ابن غالب به واحدی به نام جزء اشاره نکرده است.
درباره جزء میتوان دو نظریه مطرح کرد. اول آنکه جزء جمع آن اجزاء واحدی خرد و زیرمجموعه یک واحد بزرگتر از خود همچون اقلیم بوده است، شاهد این مدعا اشارههای خود ابن دلائی است که در بخشهایی از کتابش دیه یا حصنی را جزء خوانده است. وی در وصف اقلیم البیره از حصن شانت أفلیج به عنوان یکی از اجزای این اقلیم نام برده (همو، 1965: 92) و یا در جایی دیگر از جزء باغه با عنوان دیه باغه یاد کرده است (همو، 1965: 93).
معنای دیگر جزء را میتوان از دو گزارش یاقوت حموی برداشت کرد. وی در بحث از قلعه رباح در اندلس اشاره میکند که این شهر چندین دیه و ناحیه دارد که آنها را اجزاء میگویند و در ادامه مینویسد؛ اجزاء چنانکه در معنای اقلیم از دیدگاه اندلسیان گفتیم، جایگزین اقلیماند و از جمله اجزای این شهر جزء بکریین و جزء لخمیناند( یاقوت حموی،1995: 3/ 23 ) و در جای دیگر در وصف رمل الجزء میگوید که رمل الجزء بین شِحر و یبرین است و تا آن دو ماه راه است و تودهای از قبایل یمن و مُعد در آن فرود آیند و آن را بدین جهت جزء خوانند که در ایام بهار شتران در آن به چرا میپردازند( همو،1995: 2/ 132). حسین مونس بر اساس این دو گزارش یاقوت حموی و با توجه به اینکه اجزایی که ابن دلائی نام برده همگی در مناطق پرمرتع که طوایف عرب در آنجا ساکن بودهاند قرار داشته بدین نتیجه رسیده است که اجزاء احتمالا زمینهایی بوده-اند مخصوص شتران و چهارپایان که مشمول قوانین اسلامی در مورد مراتع و چراگاهها هستند و متعلق به تمام مردماند و مالیاتی بر آنها بسته نمیشود ( مونس،1405: 586-587).
در مجموع میتوان گفت اصطلاح جزء اگر به عنوان زیر مجموعه اقلیم از یک کوره خاص بهکار رود به معنای واحدی خرد یعنی دیه یا حصن است. اما اگر اقلیم زیرمجموعه یک شهر قرار بگیرد به معنای زمینهایی برای چرای شتران و دیگر چهارپایان است.
واحدهای جغرافیایی – اداری دیگر:
واحدهایی که در بالا نام برده و توضیح داده شد اساس تقسیمات جغرافیایی – اداری اندلس را بر مبنای آثار ابن دلائی و ابن غالب تشکیل میدادند. اما در لابه لای آثار آنان اصطلاحات دیگری نیز یافت میشود که اشارهای هرچند کوتاه بدانها چندان خالی از فایده نیست:
بَلده، بُلدان و بِلاد: اصطلاح رایج برای شهر در آثار ابن دلائی و ابن غالب "مدینه" است که در جای جای آثار آنان دیده میشود. اما در کنار اصطلاح مدینه، اصطلاح بَلدَه مونث واژه بَلَد نیز به معنای مطلق شهر به کار رفته است، چنانکه ابن غالب در ذیل کوره البیره از شهر باغُه به عنوان بَلدهای آباد و پر درخت یاد کرده است ( ابن غالب،1956: 14). ابن دلائی نیز از دو اصطلاح بُلدان و بِلاد یادکرده است. وی اصطلاح بُلدان (جمع بلد) را در همان معنای رایج آن یعنی مطلق شهر به کار برده و شهر سَرَقُسطَه را در زمره بهترین شهرهای (بلدان) کوره سرقسطه دانسته است( ابن دلائی،1965: 22). در جای دیگر از کوره تدمیر با نام بلاد تدمیر یاد کرده( همو، 1965: 1) که بلاد در اینجا نه به معنای جمع واژه بلد (یعنی: شهرها) بلکه واحدی بزرگتر معادل کوره است.
ثَغر و جمع آن ثُغور: این اصلاح بر تمام مرزها و سرحدات سرزمینهای اسلامی با غیرمسلمانان در شرق و غرب جهان اسلام اطلاق میشد که در اندلس شامل مرزهای شهرهای اسلامی با پادشاهان مسیحی شمال اسپانیا بود که به سه بخش ثغر اعلی به مرکزیت سرقسطه در شمال شرقی اسپانیا، ثغر وسطا به مرکزیت مدینه سالم و بعد طلیطله در شمال و شمال غرب و ثغر سفلا به مرکزیت قوریه در جنوب غربی اندلس تقسیم میشد( برای اطلاع بیشتر از ثغر نک: امینی کاشانی،1394: 43-48). ابن غالب از شهر بَربَشتر و ابن دلائی از شهر سرقسطه به عنوان ثغر یاد کردهاند( ابن دلائی،1965: 24، 44، 46؛ ابن غالب،1956: 17).
جُند: ابن دلائی تنها یکبار از این اصطلاح استفاده کرده و مدینه لبله را از شهرهای جند حمص دانسته است ( ابن دلائی،1965: 110). سابقه استفاده از جند در اندلس به پس از سال 125ﻫ بازمیرسد که ابوالخطار حسام بن ضرار پس از کشته شدن بلج قشیری در 124 ﻫاز شام با سپاهیانش به اندلس آمد و امور را به دست گرفت. وی سپاهیان شامی و همراهانشان را بر اساس تقسیمات شام به پنج جند دمشق، حمص، اردن، فلسطین و قنسرین در اندلس اسکان داد؛ بدین ترتیب که، مردمانی از دمشق را در «البیره» اسکان داد و آنجا را «دمشق» نامید و مردمان حمص را در «اشبیلیه» ساکن کرد و آنجا را «حمص» خواند. مردمانی از اردن را در شهر «ریّه» اقامت داد و آنجا را «اردن» نام گذارد و مردم فلسطین را در شهر «شذونه» جای داد و نام فلسطین را بر آن نهاد. مردم قنسرین را در شهر «جیان» مقیم کرد و آنجا را «قنسرین» خواند ( ابن قوطیه،1410: 43-44؛ یاقوت حموی، 1995: 1/ 38). تفاوت اجناد شام با اجناد اندلس در این است که هر یک از جندهای شام شامل چندین کوره بودند، در حالیکه جندهای اندلس فقط یک کوره داشتند. این اجناد تا اواسط قرن چهارم ﻫاز شریانهای قدرت نظامی در اندلس بودند (یعقوبی،1892: 327، بلاذری،1280: 138؛ مونس،1405: 556 ).
حِصن: حصن در اصطلاح واحدی معادل قلعه و استحکامات نظامی در برابر حملههای دشمن است. شهرهای مرزی اندلس نیز اغلب برای دفاع از حملات مسیحیان یک یا چند حصن داشتهاند که به کرات در دو کتاب ابن دلائی و ابن غالب به چشم میخورد( برای نمونه نک: ابن غالب،1956: 15، 16، 17، 19-20). برخی از این حصنها به مرور کارکرد نظامی خود را از دست داده و به دیه یا قلعه – شهری کوچک تبدیل میشدند، چنانکه ابن دلائی در کوره وشقه به حصن بیطره شِل اشاره میکند که مسجد جامع داشته و پرجمعیت بوده است(ابن دلائی،1965: 55-56 ).
حوز و جمع آن اَحواز: این اصطلاح به معنای توابع و اعمال است. ابن غالب احواز را به معنای توابع و اعمال یک کوره که هم مرز کوره دیگر باشد گرفته است. به گفته وی کوره البیره به احواز کوره جَیّان میرسد و این احواز زمینهایی بسیار نیکو و سرسبزاند که در آنها انواع میوه کشت میشود( ابن غالب،1956: 15، نیز نک: همو،1965: 14،16، 17،18؛ ابن دلائی،1965: 109، 111).
عَمَل: اصطلاحی است که امروزه میتوان معادل توابع یک ناحیه دانست. کاربرد اعمال در تمام سرزمینها یکسان نبود و می توانست زیرمجموعه واحدهای مختلفی باشد( برای اطلاع بیشتر از ناحیه نک: امینی کاشانی،1394: 132-134)، اما بر اساس گزارش ابن دلائی( ابن دلائی،1965: 18) که شهر شاطبه را از اعمال شهر بلنسیه دانسته باید گفت در اینجا شاطبه زیر مجموعه شهر بزرگتر از خود بلنسیه بود و به احتمال تامین امنیت شاطبه بر عهده بلنسیه بود و نیز مالیات آن به بلنسیه پرداخت میشد.
فَحص: این اصطلاح نیز بیشتر در غرب جهان اسلام به کار میرفت و به معنای هر زمین قابل سکونتی بود که در آن امکان کشت و زرع وجود داشته باشد( امینی کاشانی،1394: 136-137). ابن دلائی و ابن غالب هر دو به این اصطلاح اشاره کردهاند و فحصها را زیرمجموعهای از شهرها دانستهاند ( ابن دلائی،1965: 2، 10، 19-20، 39-40؛ ابن غالب،1956: 14).
قَریَه: قریه در بیشتر متون اسلامی به معنای دیه/ ده است. قریه اغلب به عنوان کوچکترین واحد جغرافیایی – اداری میتوانست زیرمجموعه واحدهای بزرگتر همچون کوره و شهر باشد ( برای نمونه نک: ابن دلائی،1965: 1، 8، 90، 108-109، 110).
مَعاقل (مفرد: مَعقِل): این اصطلاح بیشتر در غرب جهان اسلام رایج بود و تقریبا معادل همان حصن است با این تفاوت که معاقل یک مکان بارودار بود که جان پناه کشاورزان به شمار میآمد و آنان هنگام حملات مسیحیان بدانجا پناه میبردند( مونس، 1405: 590؛ امینی کاشانی،1394: 186-187). ابن دلائی در ذیل کوره وشقه یکبار از این اصطلاح استفاده کرده است و ظاهرا معقل را بی هیچ تفاوتی همان حصن دانسته است ( ابن دلائی،1965: 55؛ نیز نک: ابن غالب، 1956:: ص 38).
ناحیه: ناحیه اصطلاحوارهای است عام برای اشاره به واحدهای جغرافیایی خرد و کلان ( برای اطلاع بیشتر از ناحیه نک: امینی کاشانی،1394: 191-196). ابن دلائی در دو جا به ناحیه لورقه و نیز ناحیه اشبیلیه اشاره میکند که در هر دو مورد مراد از ناحیه همان کوره است ( ابن دلائی،1965: 2، 98).
دربارۀ واحدهای جغرافیایی-اداری اندلس، اثری که این نظام تقسیماتی را به صورت جزء به جزء با ذکر تحولات آن در طول دورههای مختلف بیان کند وجو ندارد، از این رو تنها راه شناخت این تقسیمات و اصطلاحات آن بررسی آثار جغرافیایی همچون آثار ابن دلائی و ابن غالب است. در مجموع میتوان گفت که اصطلاحات جغرافیایی – اداری به شکل متداول آن در شرق جهان اسلام به اندلس راه یافت؛ اما این اصطلاحات گاه از نظر معنایی و نوع کاربردش متفاوت با معادلهایش در شرق جهان اسلام بود، چه اندلسیان در نظام تقسیماتشان علاوه بر مسلمانان از نظام تقسیماتی رومیها و گوتها هم استفاده کردند، چنانکه نظام تقسیماتی آنان به ویژه در سرحدات شمالی اندلس کاملا وامدار رومیها و گوتهاست. همچون اصطلاح مدینه که جز معنای خود به عنوان مطلق شهر، در معنای کلیتر مترادف با واحد بزرگتری چون کوره به کار رفته است. مناطق مرکزی و جنوبی نیز که بیشتر تحت نفوذ مسلمانان بودند در نظام تقسیماتی خود به شرق بیشتر تمایل داشتند، فیالمثل بزرگترین واحد جغرافیایی – اداری در این مناطق همچون شرق کوره بود. به هر روی بر اساس آثار ابن دلائی و ابن غالب فارق از اصطلاحات مشابه با شرق جهان اسلام، در یک تقسیمبندی کلی میتوان گفت: بزرگترین واحد جغرافیایی در اندلس کوره و یا مدینه (شهر) معادل کوره بوده است که هر کدام شهری به عنوان مرکز و این مراکز به نوبه خود شهر، حصون و توابعی داشتهاند. هر کوره یا شهر مهم نیز به اجزای کوچکتری با نام اقلیم تقسیم میشد و در نهایت کوچکترین واحد جغرافیایی جزء نام داشت.
کتابنامه
ابن بشکوال (1410). الصلة. بهکوشش ابراهیم ابیاری، قاهره و بیروت: دارالکتاب المصری و دارالکتاب اللبنانی.
ابن حوقل ( 1967)، صورة الارض، بهکوشش م. ی. دخویه، لیدن:بریل .
ابن خرداذبه ( 1889). المسالک و الممالک، بهکوشش م. ی. دخویه، لیدن: بریل.
ابن خلدون( 1408). تاریخ ابن خلدون. بهکوشش سهیل زکار، بیروت: دارالفکر.
ابن دلائی(1965). ترصیع الاخبار و تنویع الاثار و البستان فی غرائب البلدان و المسالک الی جمیع الممالک. بهکوشش عبدالعزیز اهوائی، مادرید: معهد الدراسات الاسلامیه.
ابن سعید ( بی تا). المُغرب فی حلی المَغرب، به کوشش شوقی ضیف،قاهره: دارالمعارف.
ابن غالب (1956). نص اندلسی جدید قطعة من کتاب فرحة الانفس فی تاریخ الاندلس، بهکوشش لطفی عبدالبدیع، قاهره: مطبعه مصریه.
ابن قوطیه (1410). تاریخ افتتاح الاندلس. بهکوشش ابراهیم ابیاری، قاهره و بیروت،دارالکتاب المصری و دارالکتاب اللبنانی.
اصطخری (1927). المسالک و الممالک. بهکوشش م. ی. دخویه، لیدن: بریل.
امینی کاشانی، الهام (1394). فرهنگنامه اصطلاحات اماکن عام تقسیمات جغرافیایی بر پایه آثار کلاسیک جغرافیایی جهان اسلام. مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی .
امینی کاشانی، الهام و رودگر، قنبرعلی ( 1393ش). جایگاه کوره در نظام تقسیمات جغرافیایی – اداری مسلمانان تا سدة هفتم هجری قمری. مطالعات تاریخ اسلام، 6 (21)، 47-60.
امینی کاشانی، الهام و رودگر، قنبرعلی ( 1391ش). بررسی واژهشناختی و معناشناختی روستا و رستاق در دوره اسلامی تا سده هفتم هجری. تاریخ و تمدن اسلامی، ش 16 ، 73-86.
بکری ( 1992م). المسالک و الممالک. بهکوشش ادریان فان لیوفن و اندری فیری، بیروت: دارالغرب الاسلامی.
بلاذری(1280). فتوح البلدان، قاهره: شرکه طبع الکتب العربیه.
جلیلی، مهدی ( 1370). «ابن غالب». دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم بجنوردی، تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
رفیعی، علی ( 1374ش). «ابن دلائی». دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم بجنوردی، تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
صادقی، مسعود و اشکواری، محمدجعفر (1393). احمد بن عمر العذری (393-478 ق): نخستین جغرافیدان عجایب نگار اندلسی، مطالعات تاریخ اسلام، 6 ( 20) ، 57-78.
مقدسی ( 1906م). احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم. لیدن: بریل.
مقّری، احمد بن محمد (1408). نفح الطيب من غصن الاندلس الرطيب. بهکوشش احسان عباس، بیروت: دارصادر .
مونس، حسین (1405). فجر الاندلس دراسه فی تاریخ الاندلس من الفتح الاسلامی الی قیام الدوله الامویه ( 711-756 م). جده: دارالسعودیه.
یاقوت حموی ( 1995 م). معجم البلدان. بیروت: دارصادر.
یعقوبی، احمد بن اسحاق ابییعقوب ( 1892م). البلدان. لیدن: بریل .
[1] . تاریخ دریافت: 09/05/1403 ؛ تاریخ پذیرش: 17/08/1403 .
[2] . رایانامه: e.amini@rch.ac.ir
[3] Almería
[4] . Teodomir/Tudmir
[5] . Valencia
[6] . Saragossa
[7] . Elvira
[8] . Sevilla
[9] . Sidonia
[10] . Niebla
[11] . Algeciras
[12] . Cordoba
[13] . Lorca
[14] . Xativa/Jativa
[15] . Carmona
[16] . Jaén
[17] . Tarragona
[18] . Lérida/ Lleida
[19] . Medinaceli
[20] . Santaver.
[21] . Toledo
[22] . Calatrava/kalatarva
[23] . Firrish/ firrich
[24] . Beja
[25] . Huesca
[26] . Cabra/ Kabra
[27] . Mérida
[28] . Niebla
[29] . Carmona
[30] . Morón
[31] . Medina-Sidonia
[32] . Rio
[33] . Écija