Examining didactic essays in the anonymous work "Atbaq al-Zahaab fi al-Moa'ez al-Khotb" By Sharafuddin Shafroh Esfahani
Subject Areas : تعلیمیkhaled Movahede Nea 1 , فاروق نعمتی 2 * , حسین قدمی 3
1 - PhD student of Arabic language and literature, Islamic Azad University, Central Tehran branch
2 - Payame Noor
3 - استادیار دانشگاه آزاد اسلامی تاکستان
Keywords: Sharaf al-Din Shafroh Esfahani, Atbaq al-Zahb, educational literature,
Abstract :
The weighty book "Atbaq al-Zahb fi al-Mowaez and Khatb" by Sharafuddin Shafroh Esfahani, one of the Iranian writers and poets in the 6th century of the Hijri, is written in the style of authorities and in imitation of Zamakhshari's work "Atwaq al-Zahhab", with a lively and meaningful style. Didactic and moral writing. "Atbaq Al-Zahb" in the form of technical prose, has about 100 educational articles on various topics such as condemning worldliness, stinginess, following lust, boasting, etc., as well as calling for benevolence towards the weak, cherishing the moments of life, remembering death, It is generosity and forgiveness. In order to avoid the dryness and bitterness of advice and exhortation, Shafroh sometimes brings a lot of meanings in few words and decorates his speech with verses and hadiths that tell about his deep thought. Therefore, Shafroh's effectiveness of religious texts, especially the Holy Qur'an and Nahj al-Balagha, is one of the most obvious structural components in educational themes in "Atbaq-ul-Zahb". In this research, the most important educational-ethical concepts in the said work will be re-read and analyzed by analytical-descriptive method and by examining this anonymous educational work.
1. قرآن کریم.
2. نهج¬البلاغه.
3. اسماعیلی، عصمت (1374ش). تصحیح دیوان شفروه اصفهانی. پایان¬نامه کارشناسی ارشد. دانشگاه تهران.
4. تفضلی، احمد (1378ش). تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، تهران: سخن.
5. حیدری ابهری، غلامرضا (1399ش). حکمت¬نامة پارسیان: فرهنگ اسلامی در آینة امثال و حکم فارسی. چاپ اول. قم: نشر جمال.
6. جزینی دُرچه، رسول (1398ش). «نکاتی دربارة روایت نهج¬البلاغه در اصفهانِ قرن 6-7 هجری (محمدبن عبدالواحد المدینی و اسعد بن شفروه اصفهانی)». میراث شهاب (فصل¬نامة تخصصی کتابخانه بزرگ حضرت آیت¬الله العظمی مرعشی نجفی). سال بیست و پنجم. شماره98. صص77-118.
7. خطیبی، حسین (1386ش). فنّ نثر در ادب پارسی. تهران: زوّار.
8. داد، سیما (1378ش). فرهنگ اصطلاحات ادبی: واژه¬نامه مفاهیم و اصطلاحات ادبی فارسی و اروپائی یه شیوة تطبیقی و توضیحی. تهران: انتشارات مروارید.
9. ذوالفقاری، محسن و اکبر اسدی دامناب (1396ش). «بررسی کارکردهای تکرار در القای مضامین اخلاقی و تعلیمی (مطالعه موردی شعر شفیعی کدکنی)». پژوهشنامه ادبیات تعلیمی. سال نهم. شماره33. صص 29-60.
10. رستگار فسایی، منصور (1397ش). انواع نثر فارسی. چاپ هشتم. تهران: سمت.
11. روحانی، مسعود و سید محمدعلی سلمان¬زاده اطاقسرایی (1394ش). «بررسی تطبیقی بازتاب این جهان در قصاید ناصرخسرو و مثنوی مولانا». دهمین همایش بین¬المللی ترویج زبان و ادب فارسی. دانشگاه محقق اردبیلی. صص 332-347.
12. الزیات، حسن (1995م). تاریخ الأدب العربی. بیروت: دار المعرفه.
13. سمرقندی، دولتشاه (بی¬تا). تذکره الشعرا. تهران: انتشارات بارانی.
14. شفروه اصفهانی، شرف¬الدین (بی¬تا). دیوان (نسخه خطی)، کتابخانه مجلس شورای ملی، شماره:87834.
15. شفروه اصفهانی، شرف¬الدین (1391ش). ترجمة اطباق الذهب فی المواعظ والخطب (از مترجمی ناشناخته). تحقیق و تصحیح: عبدالحمید ربیع¬نیا و ولی علی¬منش. چاپ اول. تهران: مرکز پژوهش کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
16. شفروه اصفهانی، شرف¬الدین (1911م). أطباق الذهب. شرح ألفاظه اللغویه وما غمض منه واعتنی بضبطه: محمد سعید الرافعی. الطبعه الأولی. مصر: مطبعه السعاده.
17. شفیعی کدکنی، محمدرضا (1372ش). «انواع ادبی و شعر فارسی (1)». مجلة رشد آموزش ادب فارسی. سال هشتم. شمارة 32-33. صص 4-9.
18. شمیسا، سیروس (1392ش). سبک¬شناسی نثر. چاپ دوم. تهران: نشر میترا.
19. شوقی، أحمد (2012م). أسواق الذهب. مصر: مؤسسه هنداوی للتعلیم والثقافه.
20. فرشیدورد، خسرو (1363ش). دربارة ادبیات و نقد ادبی، تهران: امیرکبیر.
21. العاکوب، عیسی (1427ق). تأثیر الحِکم الفارسیه في الأدب العربی (فی العصر العباسی الأول). الطبعه الثانیه. قم: مؤسسه الهدی للنشر والتوزیع.
22. علیخانی ثانی ابدال¬آبادی، فاطمه و محمّد میر (1395ش). «شیوه¬های کاربرد آیات و احادیث در تاریخ جهانگشای جوینی». متن¬پژوهی ادبی. سال20. شماره69. صص 153-180.
23. عوفی، محمد (1906م). لبّاب الألباب. به سعی و اهتمام: ادوارد بروز. جلد اول. کتابخانة دانشگاه تورنتو.
24. مالملی، پری و دیگران (1401ش). «بررسی مضامین تعلیمی در مثنوی ناشناختة ظهیر کرمانی». پژوهشنامة ادبیات تعلیمی. سال چهاردهم. شمارة53. صص1-19.
25. محمّدی ملایری، محمّد (1384ش). فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی. چاپ پنجم. تهران: توس.
26. مدرس، محمدعلی (بی¬تا). ریحانه الأدب. جلد سوم. تبریز: چاپخانه شفق.
27. مشرف، مریم (1389ش). جستارهایی در ادبیات تعلیمی ایران. تهران: سخن.
28. مؤتمن، زین¬العابدین (1364ش). شعر و ادب فارسی، تهران: بنگاه مطبوعاتی افشاری.
29. میرصادقی، میمنت (1373ش). واژه¬نامه هنر شاعری: فرهنگ تفصیلی اصطلاحات فنّ شعر و سبک¬ها و مکتب¬های آن. تهران: انتشارات مهناز.
30. نشریة یادگار (1327ش). «خاندانهای مشهور (خاندان شفروه)». سال پنجم. شماره6 و7. صص108-117.
نشریه علمی پژوهشنامه ادبیات تعلیمی سال شانزدهم، شمارۀ شصتویکم، بهار ۱۴۰۳
|
بررسی جستارهای تعلیمی در اثر گمنام «اطباق الذهب فی المواعظ والخُطب» اثر شرفالدین شفروه اصفهانی
خالد موحدینیا،1 فاروق نعمتی،2* حسین قدمی3**
چکیده
کتاب وزین اطباق الذهب فی المواعظ والخطب اثر شرفالدین شفروه اصفهانی، از نویسندگان و شاعرانِ ایرانی در سدۀ ششم هجری است که آن را به سبک مقامات و به تقلید از اثر اطواق الذهب زمخشری، با اسلوبی مسجّع و دارای محتوایی تعلیمی و اخلاقی نگاشته است. اطباق الذهب در قالب نثر فنی، دارای حدود 100 مقالۀ تعلیمی در موضوعات مختلفی همچون مذمت دنیاپرستی، بُخل، پیروی از هوس، فخرفروشی و... و نیز دعوت به خیرخواهی در حق ضعیفان، غنیمت دانستن لحظات زندگی، یادآوری مرگ، سخاوت و بخشش و... است. شفروه برای پرهیز از خشکی و تلخی پند و اندرز و مسرت طبع، گاه در الفاظ قلیل، معانی کثیر آورده و سخن خویش را به طبع زیور آیات و احادیث که از اندیشۀ ژرف او حکایت میکند، میآراید؛ از همین روی، اثرپذیری شفروه از متون دینی بهویژه قرآن کریم و نهج البلاغه، از بارزترین مؤلفههای ساختاری در مضامین تعلیمی در اطباق الذهب است. در این پژوهش به روش تحلیلیتوصیفی و با بررسی این اثر گمنامِ تعلیمی، مهمترین انگارههای تعلیمی- اخلاقی در اثر نامبرده مورد بازخوانی و تحلیل قرار خواهد گرفت.
واژههای کلیدی: شرفالدین شفروه اصفهانی، اطباق الذهب، ادبیات تعلیمی، قرآن کریم، نهج البلاغه، نثر عربی.
1. مقدمه
ادبیات تعلیمی «گنجینهای از آموزههای اخلاقی است» (نعمتی و یوسفی، 1401: 22) و در پیِ آن است تا آموزههای تربیتی و اخلاقی را بهشکل عاطفی و ذوقی بیان دارد و «نیکبختی انسان را در بهبود منش اخلاقی او میداند و خود را متوجه پرورش قوای روحی و تعلیم اخلاقی انسان میکند» (مالملی و همکاران، 1401: 2). بهطورکلی، هر اثر ادبی که هدف آن، ارشاد و تعلیم (داد، 1378: 19-20) و نشان دادنِ راه نیکبختی و رستگاری بهوسیلۀ تهذیب اخلاقی باشد (مشرف، 1389: 92)، ادبیات تعلیمی میگویند. از همین رو، ادبیات تعلیمی، «تعلیمِ مبانی اخلاقی است که اغلب از آن بهعنوان مواعظ یا شعرهای حِکمی یاد میشود» (میرصادقی، 1373: 149) و بنابر نظر شفیعی کدکنی (1372: 81)، نیکی، حقیقت و زیبایی، بُنمایه و ماهیت اصلی آن را تشکیل میدهد.
یکی از آثار گمنامِ تعلیمی در ادبیات کلاسیک نثر فارسی که به زبان عربی نگاشته شد، کتاب اطباق الذهب از شرفالدین شفروه اصفهانی، از ادبا و واعظان سدۀ ششم هجری است. این اثر در خود، حدود 100 گفتار تعلیمی و اخلاقی را جای داده که هر گفتار با عنوان «مقاله» در کتاب آمده و در پایان هر گفتار، آیهای و یا عبارتی از قرآن کریم ذکر شده است. شفروه این کتاب خود را به تقلید از کتاب اطواق الذهب زمخشری تألیف کرده است و تلاش نموده تا بسیاری از ویژگیهای زبانی و سبکیِ زمخشری را در اثر خویش انعکاس دهد.
در اطباق الذهب و بهطورکلی هر نثر تعلیمی دیگر، «نویسنده حکم معلم را دارد و معمولاً سادگی و روشنی بیان، قوّت تعبیر، ایجاز غیرمخلّ و اطناب غیرمملّ و همۀ امکانات لفظی و معنوی و جاذبۀ تصویر را به کار میگیرد تا بتواند در اذهان مستعدان، تأثیر و جاذبهای قوی به جای گذارد و نکتهای را به آنان بیاموزد و امری را در اذهان آنان جایگزین سازد و ازآنجاکه ازلحاظ بلاغی، مراتب اذهان مستعد متفاوت بوده است، گاهی سادگی و زیبایی، و زمانی نمطِ عالی گفتار را در اینگونه نثر به کار بردهاند» (رستگار فسایی، 1397: 314).
در این پژوهش، با گذری بر مضامین تعلیمی در اطباق الذهب، به بررسی و تحلیل این مضامین پرداخته و به دو پرسش زیر پاسخ داده خواهد شد:
- آبشخور اندیشههای تعلیمی شفروه اصفهانی در کتاب اطباق الذهب چیست؟
- شفروه از چه روشهایی در جهتِ بیان مضامین تعلیمی در اثر خویش بهره میگیرد؟
۱ـ۱. پیشینۀ پژوهش
کتاب اطباق الذهب تاکنون چندین بار به چاپ رسیده است؛ ازجمله در سال 1911م در قاهره با شرح «محمد سعید الرافعی»، و در سال 1309ق در بیروت با شرح «یوسف افندی النبهانی». همچنین دربارۀ شخصیت ادبی و آثار و اندیشههای شرفالدین شفروه، کار چندانی صورت نگرفته است؛ ازجمله در پژوهش مطالعه در احوال و آثار شرفالدین شفروه اصفهانی و تصحیح دیوانش از مرتضی جعفری (رسالۀ دکتری، دانشگاه تهران، 1347ش)، که بر اشعار شفروه و تصحیح دیوانش تکیه کرده است. همچنین در پژوهش مقدمه و تصحیح ترجمۀ اطباق الذهب فی المواعظ والخطب از عبدالحمید ربیعنیا (پایاننامۀ کارشناسی ارشد، دانشگاه تهران، 1389)، که یکی از ترجمههای گمنام از اطباق الذهب را بررسی کرده است.
ازطرفی، تحقیقات بسیاری در مطالعه بر مضامین تعلیمی در آثار کلاسیک صورت گرفته که برشمردن همۀ آنها موجب اطالۀ کلام است؛ برخی از آنها عبارتاند از: مقالۀ «بررسی انگارههای تعلیمی در کتاب مُلستان اثر میرزا ابراهیم تفرشی (مدایحنگار) (تقلیدی از گلستان سعدی)» از هادی اکبرزاده (پژوهشنامۀ ادبیات تعلیمی، 1401: 80-122)؛ مقالۀ «مصادیق و مضامین اخلاقی در فرائد السلوک» از خدیجهسادات طباطبایی و داود محمدی (پژوهشنامۀ ادبیات تعلیمی، 1401: 167-197)؛ مقالۀ «آموزههای اخلاقی گنج شایگان اثری تقلیدی از گلستان سعدی» از سید مهدی نوریان و مهسان قریشی (پژوهشنامۀ ادبیات تعلیمی، 1394: 1-32).
بر همین اساس، این مقاله میتواند ضمن شناساندنِ این اثر گمنام در حوزۀ فراخناکِ ادب تعلیمیِ عربی از یک نویسنده و ادیب ایرانی، به بارزترین و مهمترین جلوههای تعلیمی و نیز اسلوب نویسنده در بیان آنها بپردازد.
۱ـ۲. ضرورت و روش پژوهش
در نشریۀ یادگار و در شرححال کوتاهی از شرفالدین شفروه، این نکته بیان شده که «هیچیک از تذکرهنویسان فارسی هم به کتاب اطباق الذهب و مهارت او (شفروه) در انشای زبان عربی اشاره نکردهاند» (ر.ک: ناشناس، 1327: 111). چنین مطلبی تا به امروز ادامه یافته و با وجود چاپ نسخههای متعدد از کتاب اطباق الذهب در کشورهای عربی، این اثر فاخر در ادبیات تعلیمی ایران که به زبان عربی و توسط یک شاعر و ادیب مطرح ایرانی در سدۀ ششم هجری تألیف شده است، همچنان در گمنامی به سر میبرد. بدون شک بررسی مضامین تعلیمی- اخلاقی در اطباق الذهب، میتواند ما را ضمن آشنایی با فضای فکری و گفتمانی شرفالدین شفروه در این اثر، با سبک و اسلوب عربینویسی در این برهه از تاریخ ادب کهن پارسی آشنا نماید. بر همین اساس، معرفی این اثرِ مهم تعلیمی و ناشناخته در ادب عربی که توسط یک شاعر و نویسندۀ ایرانی به رشتۀ تحریر درآمده، ضرورت انجام این پژوهش است.
روش مورد مطالعه در این پژوهش، بهصورت تحیلیتوصیفی و بر پایۀ استخراج بارزترین مضامین تعلیمی در اطباق الذهب خواهد بود. همچنین نسخۀ مورد استفاده از کتاب مذکور در این پژوهش، نسخهای است که «محمد سعید الرافعی»، آن را شرح و تعلیق کرده و در سال 1911م در قاهره و در 160 صفحه به چاپ رسیده است.
1ـ3. شرفالدین شفروه اصفهانی (متوفی600ق)
براساس آنچه تذکرهنویسان بیان کردهاند، «شرفالدین شفروه (یا شین و فاء مضموم و یا مفتوح و راء ساکن)1 عبدالمؤمن بن هبةالله مغربی اصفهانی» (مدرس، بیتا، ج3: 192)، از علما و شاعرانِ برجسته در قرن ششم هجری2 است. از تاریخ ولادت و حتی تاریخ وفات شفروه، در کتابهای تاریخی و ادبی بهطور دقیق مطلبی بیان نشده است، جز اینکه وی را شاعر و واعظ سدۀ ششم هجری دانستهاند؛ البته میتوان به تخمین، سالیان زندگی وی را بین سالهای 515ق تا 600 هجری برآورد نمود (ر.ک: دیباچۀ دیوان شفروه). گویا خاندان شفروه، از خاندانهای مشهور اصفهان بودند که «چند تن از بزرگان علما و شعرا به آن منسوباند و در قرن ششم و تا مقارن استیلای مغول، نهتنها در ایران بلکه در غالب ممالک اسلامی، اشتهاری به هم رساندهاند» (ناشناس، 1327: 108).
دولتشاه سمرقندی (بیتا، ج1: 175)، شفروه را صاحب لقب «ملکالشعرا» دانسته و مینویسد: «مردی صاحب فضل و ذوفنون بود. در اصفهان در روزگار دولت اتابک شیرگیر، او را ملکالشعرا مینوشتند.» همچنین عوفی در لباب الألباب (1906، ج1: 268-269)، جایگاه ادبی و شاعری شفروه را ستوده و او را از بزرگان اصفهان دانسته که در تعلیم و اخلاق، مشهور بود: «الامام العالم شرفالدولة والدین، محمد شفروه علیه الرحمه، از اماثل اصفهان بل از اعیان جهان بوده است. اگرچه در علم تذکیر شهرتی داشت و مواعظ و نصایح او عقل را مرشد شافی و ذهن را مصقلۀ وافی بود، فامّا لطف طبع مر وی را باعث و محرّض میآمد بر آنکه گاهگاه نظمی چون آب زلال و شعری چون سحر حلال بپردازد و در غزل و مدح، لطایف طبع و ظرایف نظم مرتب گرداند و دیوان او مشهور است.» عوفی سپس برخی اشعار شفروه را برای نمونه آورده است؛ ازجمله دو بیت زیر در مدح جلالالدین ارسلان بن طغرل (همان: 269):
ماهست یارب آن رخ زیباش یا خورست |
| سروست قدّ و قامت او یا صنوبرست |
لعلش ز لطف هم دم عیسی مریم است |
| رویش به حسن غیرت و آزار آزرست |
شفروه گویا از تخلص «شرف»3 در اشعارش استفاده میکرده است (همان، ج1: 358 تعلیقات میرزا محمد بن عبدالوهاب قزوینی) و بیشتر مدایحش در وصف شخصی است که از او با نامهای «فخر سلاطین جهان، ملک ایران، شمسالدین محمد» نام میبرد که در فاصلۀ سالهای 568-583ق سلطنت نمود (همان: 356-358). شفروه دیباچۀ دیوان خود را اینچنین با مدح خداوند متعال آغاز میکند:
سرنامۀ نام جهاندار پاک |
| برآرندۀ رستنیها ز خاک |
بلندی دهِ آســمان بلند |
| گشایندۀ دیدۀ هوشمند |
(دیوان شرفالدین شفروه، نسخۀ خطی، کتابخانۀ مجلس شورای ملی، شمارۀ 87834)
1ـ4. نگاهی به کتاب تعلیمی- اخلاقی أطباق الذهب فی المواعظ والخُطب
در سدۀ ششم هجری، عربینویسی رواج گستردهای پیدا کرد و «توجه دبیران و نویسندگان کاملاً بهسوی ادب عرب معطوف میشود و فارسینویسی برای آنها در درجۀ دوم اولویت قرار میگیرد» (رستگار فسایی، 1397: 502). همین امر سبب اهتمام «نثرنویسان به صنعتگری و آرایههای کلامی در نثر» (همان: 500) گردید و «توجه به زبان و ادب عربی» (شمیسا، 1392: 159)، رکن رکین نثر فنی محسوب میشد.
شاید بتوان گفت یکی از مهمترین آثار تعلیمی در ادب کلاسیک فارسی در قرن ششم هجری که به زبان عربی نگاشته شده، کتاب اطباق الذهب از شرفالدین شفروه اصفهانی است. سبب تألیف اطباق الذهب را همانگونه که شفروه در مقدمۀ کتابش گفته، اشاره یکی از دوستانش به نام «ظهیرالدین احمد بن محمود بن علی الخوی» بود که صد مقاله را در پند و نصیحت به نگارش درآورد؛ شفروه نیز درخواست دوستش را لبّیک گفته و کتابش را براساس شیوۀ زمخشری (467ق-538ق) در کتاب أطواق الذهب»4 ترتیب میدهد: «فقد أشارَ إلی ولی من أولیاء الله تعالی.... ظهیر الدّین وظهره، وظهیرة الحقّ وظُهرُه، أحمد بن محمود بن علی الخوی زاده الله توفیقاً... أمرنی أن أجمع له مائةَ مقالةٍ فی الوعظِ والنّصیحةِ والخُطَبِ الفَّصیحة، أسلکُ فیها مسلکَ العلّامةَ جارِ الله عُمر ابن محمودٍ الزّمخشری فی مقالاته المُسمّاة بأطواق الذَّهب...» (شفروه الأصفهانی، 1911: 4-5 با تلخیص»؛ ترجمه: «پس دوستی از دوستان خدای متعال اشارت کرد....ظهیرالدین و پشتیبان دین، یاریگر حق و پُشت آن، احمد بن محمود بن علی خوی، خداوند توفیقش را افزون کند،... به من امر نمود که صد مقاله در وعظ و نصیحت و خطبههای فصیح گرد آورم، که در آن براساس شیوۀ علامه جارالله عمر بن محمود زمخشری در مقالاتش با نام أطواق الذهب عمل نمایم... .»
شفروه در ادامۀ همین مقدمه، با تواضع بسیار به برتریِ اطواق الذهب زمخشری بر کتابش میپردازد و اثرِ زمخشری را فوق اثرش توصیف میکند؛ البته چنین تقلیدی توسط شفروه از یک متن عربی دیگر، به این دلیل بود که «در قرنهای پنجم و ششم در ادب فارسی، نویسندگانی ظهور کردند که ضمن آشنایی فراوان با ادب عربی، الگوهای معین را در نظر داشتهاند و در آثار خویش از آن سرمشقها متأثر شدهاند» (غلامرضایی، 1398: 126).
با بررسی کتاب اطباق الذهب، پی به این مهم خواهیم برد که سبک این اثر، به پیروی از نثرهای عربی فاخر در سدههای پنجم و ششم هجری همچون سندبادنامه و کلیله و دمنه نوشته شده است و از شیوۀ نثرنویسی رایجی پیروی نموده که به تقلید از شیوۀ «ابنعمید» در نثر عربی رواج یافت. این شیوه، «روشی فنی است که نثر را به دامن شعر درمیغلتاند. نثر ابنعمید دارای همۀ ویژگیهای شعر است، اما دارای وزن نیست و درآمیخته به لفظ و معنای شاعرانه از قبیل سجعهای کوتاه، جناس، تضمین، تلمیح و تاریخ و استشهاد به نظم و استفاده از تشبیهات و استعارات و عناصر خیال و جواهر شعری میباشد» (ر.ک: الزیات، 1995: 157؛ رستگار فسایی، 1397: 478-479). همچنین نباید تأثیر سبکِ نویسندگی در دوران ساسانیان را در رواج این نوع کتابت در دورههای اسلامی نادیده گرفت، بهگونهای که عبارتپردازی و بازی با واژگان، هنری در نگارش بود که از ایران در نثر عرب راه یافت و نویسندگانِ دورۀ ساسانی و بهویژه دبیران دیوان، «سعی میکردهاند تا معانی را کسوتی نیکو پوشیده، الفاظ و عبارات را در قالبی بدیع جلوهگر سازند» (محمدی ملایری، 1384: 326).
هرچند آرایش لفظی و زیباسازیِ مسجع واژگانی که این خود، «قدرت تأثیر و جاذبۀ بیان را بیشتر میکند» (رستگار فسایی، 1397: 314)، سبکِ نثرنویسان ایرانی در سدۀ ششم هجری محسوب میشد که در اطباق الذهب نیز چنین زینتِ کلامی را شاهد هستیم، شفروه هیچگاه جانب معنی را از نظر دور نمیدارد و نمیبینیم که بهسبب تلاش برای کلام آهنگین، فقر معنا را با غنای لفظ جبران کند؛ بلکه لفظ و معنا در این اثر تعلیمی، گامبهگام و به محاذات و موازات هم در پویه و تکاملاند.
2. بررسی و تحلیل برخی مضامین تعلیمی و اخلاقی در اطباق الذهب
در ادامه به بیانِ مهمترین و پُربسامدترین درونمایههای تعلیمی و اخلاقی در اطباق الذهب پرداخته شده است:
2ـ1. یادآوری مرگ
در اطباق در موضوع تذکر انسان به مرگ آمده است: «خلیلی هُبّا طالما قد رقدتما، ألا تنشدانِ الیومَ ما قد فقدتما، أینَ إخوانٌ عاشرناهم وخُلّانُ، أینَ زیدٌ وعمروٌ وفلانُ وفلانٌ... ألا یردعُنا موتُ الآباءُ والأمّهات، عن أباطیل التّرهات، ألا إنّ المَرءَ غافلٌ مُطرق، والموتُ واعظٌ مُفلق، یُنادی أقواماً تظنّهم قیاماً وهم قعودٌ، (وتحسبهم أیقاظاً وهم رقودٌ)،5 تکرهون جَرع الحمام وأنا ساقیکم، (قُل إنّ الموت الذی تفرّون منه فإنّه ملاقیکم)6» (شفروه الأصفهانی، 1911: 12-13)؛ ترجمه: «ای دو دوست من! برخیزید که خفتنتان به درازا انجامید؛ آیا امروز به آنچه از دست دادید، رسیدید؟! کجایند برادران و دوستانی که با آنها معاشرت نمودیم، کجاست زید و عمرو و فلانی و فلانی... آیا مرگ پدران و مادران، ما را از باطلهای هرزآلودانه بازنمیدارد؟! هان که آدمی غافل و بیخبر است، حالآنکه مرگ، وعظدهندهای رساست. مرگ اقوامی را ندا میدهد که گمان میبری ایستادهاند، اما نشستگاناند، آنها را بیدار پنداری اما خفتگاناند؛ از نوشیدن شراب مرگ بیزارند، حال که مرگ ساقی شراب شماست: (بگو آن مرگی که از آن میگریزید، شبه شما خواهد رسید).»
شفروه با بهرهگیری و تقلید از سنت شعر جاهلی در خطاب به دو نفر، آغاز سخن خود را با خطاب قرار دادن دو دوستش قرار میدهد (خلیلی هُبّا طالما قد رقدتما، ألا تنشدانِ الیومَ ما قد فقدتما)؛ چنانکه امرؤالقیس در آغار معلّقهاش میگوید:
قفا نبك من ذِكرى حبیب ومنزل |
| بسِقطِ اللِّوى بینَ الدَّخول فحَوْملِ |
2ـ2. در ستایش سخاوت و بخشش
شفروه در اطباق در مدح بخشش و سخاوتمندی چنین میگوید: «السعید کلّ السعید، من تجهّز للسفر البعید، إن رُزق مالاً، فرّقه یمیناً وشمالاً، یُغنی به جیرانه، ویُطفئُ به نیرانَه، لا یُمسکه فی یده، ولا یدّخره لغده، إنّما هو الزّادُ یقدّمه لمسراه، والمالُ یأخذه بیُمناه ویردّه بیُسراه» (همان: 18)؛ ترجمه: «خوشبخت واقعی آنکسی است که برای سفر دوری [قیامت] خود را آماده کرده است، اگر مالی نصیبش شود، آن را چپ و راست میبخشد؛ همسایهاش را بدان بینیاز کرده و آتش [دوزخ] را با آن خاموش میکند؛ مال را در دستانش نگه نمیدارد و برای فردایش ذخیره نمیکند؛ بلکه مال را با دست راست گرفته و با دست چپ میبخشد.»
نویسنده در مقالۀ دوازدهم، دوباره به ستایش از سخاوت و کرمِ بخشندگان میپردازد و میگوید: «فواها لک، لمَن تدّخر أموالَک، اقسَم ألفَک، قبل أن یُقسمَ خلفَک، إنّ منازلَ الخلقِ سواسیةٌ، إلّا من له یدٌ مواسیةٌ، فأرفعُهم أنفعُهم، وأسودُهم أجودُهم، وأفضلُهم أبذلُهم، وخیرُ الناسِ مَن سَقی ملواحاً، ونصبَ للجنّة ملواحاً، والکرمُ نوعانِ، أحسنُهما إطعامُ الجَوعان» (همان: 22-23)؛ ترجمه: «پس وای بر تو! برای چه کسی اموالت را ذخیره میکنی؟ بیشتر مالت را تقسیم کن، پیش از آنکه پس از تو آن را تقسیم کنند. جایگاه مخلوقات یکسان است، مگر آنکه دستی یاریگر دارد؛ پس والاترین آنها سودمندترین آنها [برای مردم] است، و والاترین آنها سخاوتمندترین آنهاست؛ و فاضلترین آنها بخشندهترین آنهاست؛ و بهترین مردم، آن است که فردی بسیار تشنه را آب دهد و برای رسیدن به بهشت، عمل صالحی را پیش فرستد؛ و بخشش نیز دو نوع است: بهترین آن دو، طعام دادن به گرسنگان است.»
صاحب اطباق الذهب در عبارت فوق، با تکرار چندین بار از بخشش و عطا با واژگان و عبارات مختلف (ید مواسیه، أجودهم، أبذلهم، الکرم، إطعام الجوعان)، بهنوعی قصد تأکید بر مضمون بخشندگی و سخاوتمندی دارد. کاربست صنعت تکرار در اطباق الذهب را باید از شاخصههای سبکی شفروه دانست؛ چراکه «تکرار در زیباشناسی هنر از مسائل اساسی است و اصولاً یکی از مختصات سبک ادبی قلمداد میشود» (شمیسا، ۱۳72: ۸۹). ازطرفی نیز «تأثیر گونههایی از تکرار، در ترکیب یک اثر هنری، گاه تا بدان پایه است که در مرکز خلاقیت هنری گوینده قرار میگیرد» (ذوالفقاری و اسدی دامناب، 1396: 55). از همین روست که در متن تعلیمی اطباق، نقش تکرار در قالب عبارات مسجّع، در راستای موسیقایی کردن کلام و تأثیرگذاری سخن و نیز القای معنا به مخاطب، نقش ممتاز و ارزندهای دارد.
شفروه در مقالۀ بیستم و این بار به بیانی دیگر، تشویق به سخاوت و بخشش میکند. او بهترین اموال را اموالی میداند که بهجای ذخیره شدن، بذل و بخشش شود: «وأنفعُ المالِ ما بُذلَ ولم یُکنز» (شفروه الأصفهانی، 1911: 36)، پس باید انسان خود از رزق و روزی خدا استفاده کند، پیش از آنها وارد قبر شود، و در راه خدا بذل و بخشش نماید قبل از آنکه خویشاوندان و ورثه آن را تقسیم نمایند: «فکُل رزقک قبل أن تأکلک العقاربُ، وفرّق مالَک قبل أن تقسمه الأقاربُ» (همان)؛ چراکه در نگاهِ ابنهبةالله، ذخیره کردن مال و پاسبانی از آن، شغلِ افراد حقیر و پست و فرومایه است: «وحراسةُ المالِ شغلُ الأوغادِ الأرذال» (همان).
2ـ3. توصیه به صبر و بردباری
صبر در لغت عرب بهمعناى حبس و در تنگنا و محدودیت قرار دادن است (راغب اصفهانی، 1412: 474). خواجه نصیرالدین طوسى در معناى صبر میگوید: صبر بازداشتن نفس از بیتابى در برابر ناملایمات و مصائب است. صبر از فضایل و خصایل نیک انسانی که در متون دینی و اسلامی بر آن تأکید شده است که در قرآن بر سه نوع بیان شده: 1. صبر بر طاعت؛ 2. صبر بر ترک معصیت؛ 3. صبر در مقابل مصائب. در قرآن کریم آمده است: «بشّر الصَّابرین الَّذین إذا أصابتهم مصیبةٌ قالوا إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» (بقره: 156-155)، و «یا بُنَی أقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُر ْبِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» (لقمان: 17).
شفروه در اطباق در موضوع دعوت به صبر چنین میگوید: «واستدفعِ زلزلةَ الغضب براسیةِ الحلم، ألا إنّ الغضبَ رجفةٌ والحلمُ عمادها، والجزعَ مدّةٌ والصبرُ ضمادها» (شفروه الأصفهانی، 1911: 33)؛ ترجمه: «زلزلۀ خشم را با کوه بردباری دفع کن. آگاه باش که خشم، تکان و لرزشی است و صبر، بهسان ستونی در برابر آن است؛ بیتابی زخم و چرکینی است که بردباری، پمادی بر آن است.»
تشبیهات بلیغ بهکاررفته در عبارت فوق در مضمون صبر و شکیبایی، موجب ارتقای سطح ادبی و بلاغی کلام شده است. نویسنده صبر را به کوه، ستون و پماد زخم تشبیه کرده است که آدمی با استفاده از آن میتواند در برابر خطرات خشم و بیتابی درونی خود را نجات بخشد.
2ـ4. توصیه به علم همراه با عمل
در ادبیات تعلیمی کهن عربی و فارسی، علمی مورد ستایش و پسندیده است که بههمراه آن، عمل صاحبعلم نیز همراه گردد. امام علی(ع) در نهج البلاغه فرموده است: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ ینْفَعْهُ] لَا ینْفَعُهُ» (حکمت 107)؛ ترجمه: «چه بسا عالمى را كه جهلش از پاى درآورد و حالآنكه علمش با او بود و سودش نكرد!»
در اطباق الذهب، صحبت از علم بدون عمل به میان آمده و به استری بدون بار تشبیه شده است؛ عالم بدون عمل، عسل شیرینی با خود دارد، اما آن را نمیچشد و بهسانِ کوری است که شمعی در برابرش روشن شده، اما باز چیزی نمیبیند: «علمٌ بلا عملٍ، کحِملٍ علی جملٍ، فکن عاملاً، ولا تکن حاملاً، ینقل الوسوقَ إلی السُّوق... والعلمُ فی صدور الکسلانِ کشموعٍ تَلمعُ بین یدی ضریرٍ محجوبٍ» (شفروه الأصفهانی، 1911: 117)؛ ترجمه: «علم بدون عمل، همچون باری بر پشت شتر است؛ پس عملکننده باش و نه بار حملکنندهای که بارها را به بازارها حمل میکند... علم در سینۀ کاهلان [که به علم خود عمل نمیکنند] همچون شمعهایی است که در برابر نابینای بازداشتهشده روشن میشود.»
مشابه جملۀ اطباق الذهب در عبارت فوق (والعلمُ فی صدور الکسلانِ کشموعٍ تَلمعُ بین یدی ضریرٍ محجوبٍ) در این گفتار از سعدی آمده است که «عالم ناپرهیزکار، کوری است مشعلهدار» (به نقل از حیدری ابهری، 1399: 289).
2ـ5. مراقبت در سخن گفتن
با وجود فضیلت سکوت و خاموشی گزیدن، بههنگام سخن نیز باید از ایراد سخنانِ نامناسب برحذر بود. امام علی(ع) در نهج البلاغه، از اینکه آدمی زبانش را بر خود حاکم کند، برحذر داشته و آن را سبب خواری و ذلت انسان دانسته است: «هانت علیه نفسه من أمَّر علیها لسانَه» (حکمت 2)؛ ترجمه: «آنکه زبان را بر خود حاکم کند، خود را بیارزش و خوار کرده است.» درحقیقت امیر انسان باید قلب و عقل وی باشد، درحالیکه به فرمودۀ آن حضرت(ع) در اینجا زبان انسان است که امیر او شده و درحقیقت جای امیر و مأمور عوض شده است. بهطور طبیعی زمانی که جای امیر و مأمور عوض شد، مأمور نمیتواند تصمیم امیر را بگیرد و زمانیکه تصمیم میگیرد، تصمیماتی مأمورانه میگیرد نه امیرانه؛ چون او حوزۀ درک و حوصلهاش بهاندازۀ درک و حوصلۀ امیر نیست، پس لیاقت و شایستگی امیری را ندارد.
با توجه به این اهمیتی که سخن داراست، شفروه در اطباق الذهب در این زمینه گوید: «حصائدُ الألسنةِ قد تزرعُ العداوةَ، وطیّاراتُ الکلمِ قد تطیّرُ العِلاوةَ، ربّ کَلامٍ یعودُ کَلماً... وخدش اللسانِ ثلمةٌ لا تنسدُّ، والکلام کالنّبلِ إذا طارَ لا یرتدّ، فلا ترمِ کلّ حسبانةٍ من حنیّةِ النیّة... فربّما تندمُ حینَ لا ینفعُ النّدم، وعساکَ تزلّ حیثُ لا یثبتُ القدمُ، لا تتفوّه بما دار فی خَلَدک فتخجل به» (شفروه الأصفهانی، 1911: 115)؛ ترجمه: «نتایج و دُرودهای زبان، گاهی دشمنی را به بار خواهد آورد، و پرندههای سخن گاهی سر انسان را به باد خواهد داد. چه بسیار سخنی که تبدیل به زخمی خواهد شد... و ضربۀ زبان، شکافی است که قابل جبران نیست، و سخن همچون تیر است که اگر از کمان برآمد قابل بازگشت نیست، پس هر تیری را از کمان نیّت خود رها مکن... چهبسا که از سخنت پشیمان شوی در آنجا که پشیمانی سودی نخواهد داشت! و چهبسا که پایت بلغزد در جایی که پاها ثابت نمیماند! به هرچه در ذهنت میگذرد، در زبان جاری مکن تا خجلتزده نشوی.»
در عبارت فوق، ابنهبةالله در قالب تشبیهات و استعارات زیبا و ادبی، مسئلۀ خطراتِ سخن گفتن و مراقبت از سخن را بیان کرده است. در نگاه او، اگر آدمی پیش از آنچه میگوید تفکر ننماید و هر سخنی را به زبان آورد، ممکن است موجب دشمنی و عداوت گردد و حتی صاحب کلام را به نابودی بکشاند.
2ـ6. اغتنام فرصت
عمر را باید غنیمت دانست و از لحظات آن استفاده نمود و توشهای برای فردای قیامت تدارک دید. شفروه در اطباق میگوید: «العُمر وإن طَالَ فما تحتَه طائل، وکُلُّ نعیمٍ لا مَحالةَ زائل، سفینةٌ تَسری، ولا تَدری، فتَرصَّد للمَوتِ فلِکُلّ طَالعةٍ أفُول، وتزوَّد لدَار الإقَامةٍ فلِکلّ غَائبٍ قُفُول»» (شفروه الأصفهانی، 1911: 9-10)؛ ترجمه: «عمر هرچند که به درازا انجامد، اما سودی به آدمی نخواهد رساند. هر نعمتی بدون شک از بین خواهد رفت. زندگی همچون کشتیای است که عبور میکند، پس انتظار مرگ را داشته باشد، چراکه هر طلوعی غروب نیز دارد؛ و برای سرای اقامت حقیقی خود توشهای برگیر، چراکه هر غایبی بازخواهد گشت.»
تشبیه عمر و جریان زندگی به کشتی که درحال عبور است، تصویری زیبا از شفروه در موضوع غنیمت دانستن لحظات زندگی است. مرگ هر لحظه خواهد آمد و طلوع زندگی را به غروب میکشاند، پس انسان باید در سرای واقعی (دارالاقامه) که همان قیامت است، تلاش و سعی خود را معطوف دارد و بازگشت خود را برای آن مکان آماده نماید.
صاحب اطباق در ادامه میگوید: «اغتَنم الخَمسَ قبلَ الخَمس، وأدرِک عَصرَک قبل غروبِ الشَّمس، تُشبعُک قُرصةٌ، فلا تفوتنّک فُرصَةٌ، إذن أدرَکتَها فهی النّیلُ کلّ النیل، وإن فاتَتک فهی الویلُ کلّ الویل، هو الزَّمانُ لا یقطفُ فی مسیره، والدّهرُ لا یرؤفُ بأسیره» (همان: 10)؛ ترجمه: «پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت شمار، و قبل از غروب خورشید، زمانۀ عصر را مغتنم دار، قرص نانی تو را سیر میکند، پس یک لحظه را از دست نده، اگر آن را دریابی، پس به هرچیز رسیدهای، و اگر از دستت برود، پس همۀ مصیبتها بر تو باد؛ زمانه در مسیرش عطوفتی ندارد و روزگار به اسیرش، ترحمی نخواهد کرد.»
2ـ7. مذمت بُخل
ابنهبةالله در وصف مذمت بُخل و طمع چنین میگوید: «البخیلُ کلّ البخیل من یبذلُ نفسه، ویخزن فلسه، والشحیح کلّ الشحیح، من یُشفقُ علی الدرهم الصحیحِ، فلا یکسره مصارفةً، ثم یُقسم بعده مُجازفة... تعساً للبُخلاء بما تحوی جیوبُهم، (یوم یُحمَی علیها فی نارِ جهنّمَ فتُکوی بها جباهُهم وجُنوبُهم)، ألا أخبرک عنهم، وأقول لک من هم، هم الجمّاعون الطّماعون» (شفروه الأصفهانی، 1911: 17-18)؛ ترجمه: «بخیل واقعی آنکسی است که خود را میبخشد و فلس ناچیزش را ذخیره میکند. طمعکار واقعی آنکه بر دینار و درهم بُخل میورزد [آن را بخشش نمیکند] و آن خرج نمیکند، سپس بعد از مرگش به فراوانی تقسیم میشود... هلاک باد بخیلان بهسبب آنچه که گرد آوردند، (روزی که آن طلا و نقرۀ ذخایرشان در آتش دوزخ گداخته شود و پیشانی و پشت و پهلوی آنها را به آن داغ کنند)، تو را از آنان آگاه سازم و به تو بگویم چه کسانی هستند؟ آنها جمعکنندگانِ مال و طمعکاراناند.»
در روایتی از حضرت علی(ع) آمده است که فرمود: «البُخلُ بالمَوجودِ سُوءُ الظّنِّ بالمَعبود» (تمیمی آمدی، ۱۴۱۰ق، ج1: 67)؛ ترجمه: «بخل ورزیدن دربارۀ آنچه انسان در اختیار دارد، نشانۀ سوءظن به معبود است.» در همین مضمون، ابنهبةالله در اطباق الذهب چنین میگوید: «المالُ رزقٌ أتیحَ فمن ضنّ به، فقد اتّهم الرزّاقَ وأساءَ الظنَّ به» (شفروه الأصفهانی، 1911: 36)؛ ترجمه: «مال رزقی است که مقدّر شده، پس هرکه بدان بخیل باشد، خداوند روزیرسان را متهم ساخته و به او بدگمان شده است.»
2ـ8. فضیلت سکوت و خاموشی
کمتر ادیب و نویسندهای در ادبیات تعلیمی میبینیم که در ستایش سکوت و خاموشی سخنی و کلامی نگفته باشد. شفروه در چندین جا در اطباق الذهب به این مضمون و توصیه به آن میپردازد؛ ازجمله در مقالۀ چهلوچهارم، سکوت را نردبانِ رهایی انسان دانسته و پُرحرفی را گاهی موجب هلاکت و مصیبت برای آدمی میداند. سکوت، اسرار جهان ملکوت را برای آدمی میگشاید: «الصّمتُ سُلّم الخلاص، والنّطقُ یحبسُ الهزار فی الأقفاص، لا تغترّ بدقائق الکلم وشقاشقها، ولا تکترث بفضول الألسن ورواشقها، فإنّ لسان الشمع یضحکه، وعن قلیلٍ یهلکه، ولن تعرفَ سرّ الملکوت، إلّا بإدمان السکوت... النّطق داعیة التلف، والخرس واقیة الصدف... وخیر القسی الکتومٍ، وخیر الشّراب المختوم، رنین القسی یطردُ الظّباء، ووسواس الحُلی یوقظ الرُّقباء» (همان: 69-70)؛ ترجمه: «سکوت، نردبان رهایی است و سخن گفتن، بلبل را در قفسها حبس میکند. به سخنان باریک و فصیح فریفته مشو و به سخنان اضافی زبان و پُرحرفی آن توجهی مکن. زبان شمع، آن را به خنده درآورده و دیری نمیپیماید که شمع را نابود میکند. اسرار هستی را جز با عادت به سکوت خواهی شناخت... سخن گفتن موجب نابودی و تلف است و لالی و کمحرفی، نگهدارِ صدف است... بهترین کمانها، کمان بیصداست و بهترین شرابها، شراب پوشیده است. صدای کمان موجب رمیدن آهوان شود، و صدای بههمخوردنی زیورآلات است که رقیبان را بیدار میسازد.»
عبارت «الصّمتُ سُلّم الخلاص» که در آن سکوت موجب رهایی و نجات آدمی معرفی شده، بدین معناست که بسیاری از بلاها و مصیبتهای وارده به انسان، بهخاطر سخن گفتن است؛ چنانکه شفروه در جایی دیگر گفته: «وربّ کلمةٍ تُردیک» (همان: 106)؛ ترجمه: «چهبسا سخنی که تو را به هلاکت اندازد!» همچنین در ضربالمثل معروف آمده است: «زبان سُرخ، سر سبز میدهد بر باد.» روایاتی نیز از امام علی(ع) در این زمینه آمده است؛ ازجمله: «السکوتُ سلامةٌ»7 (مجلسی، ۱۴۰۳ق، ج78: 63)، و نیز: «اصمُت تسلَم»8 (تمیمی آمدی، ۱۴۱۰ق، ح 2231).
تشبیهات متعدد و زیبای ابنهبةالله برای تأکید بر ارزش سکوت، در عبارت بالا مشهود است؛ ازجمله اینکه بلبل هزاردستان با چهچهه و آوازخوانی است که خود را در بند قفس تنگ کرده است (والنّطقُ یحبسُ الهزار فی الأقفاص). ابنهبةالله در مقالهای دیگر از کتابش همین مضمون را اینبار برای خروس به کار گرفته است که: «وربّ صیحةٍ تذبحُ الدّیک» (شفروه الأصفهانی، 1911: 106)؛ ترجمه: «چه بسیار آوازخواندنی که موجب ذبح و قربانی شدنِ خروس میشود!»
2ـ7. فریبکار بودن دنیا
ابنهبةالله در تشبیهی نو، دنیا را به تمساحی تشبیه میکند و فریبکاری دنیا را بهشیوۀ تمساح مانند نموده و میگوید: «وما أضربُ لک مثلاً إلّا التّمساح یخرج إلی الفضاء مُتشوّفاً فیستلقی علی قفاه، ویفتحُ فاه، فیقعُ علیه بناتُ الماءِ سواکنَ، ویظللنَ علیه رواکنَ، یجمعنَ لماظةً فیه، ویلقُطنَ ما اجتمعَ من الدّودِ فیه، حتّی إذا سَددنَ ثلمةَ الجُوع، ونهضنَ للرُّجوعِ، أطبقَ الأشداقَ، وأوصدَ الأغلاقَ، وخاط فکَّیهِ وحاصَ، وآب غانماً وغاص» (همان: 136-137)؛ ترجمه: «برای تو (ای دنیا)، جز از تمساح مثلی نمیآورم؛ آن هنگام که محتاطانه به خشکی آمده و بر پشت خوابیده و دهانش را باز میکند؛ در این هنگام پرندگان دریایی بهصورت آرام و ساکن وارد دهانش میشوند و در آنجا میمانند؛ باقیماندۀ غذاها را از آن جمع کرده و هرآنچه را تسماح از کِرم گرد آورده، از دهانش برمیگیرند و میخورند؛ تا اینکه آن هنگام گرسنگی را از بین برده و سیر میشوند و برای بازگشت [به دریا] برمیخیزند، تمساح دو طرف دهانش را میبندد و پوزههایش را قفل میکند و دو فکّش را به هم میدوزد، و با موفقیت در هدفش، دوباره به دریا بازمیگردد.»
در این تصویرگری زیبا و جذاب از دنیا و فریفتگی آن، ابنهبةالله درصدد است تا نقشههای نامبارک دنیا را در فریفته ساختنِ مردم در این سرای فانی نشان دهد. وی در این راستا، تمساح را مثال میآورد که چگونه با زیرکی از دریا وارد خشکی شده و ابتدا با بازنمودن دهانش که انواع غذاها و کِرمهای مورد مطلوبِ پرندگان دریایی در آن است، پرندگان را وسوسه میسازد که آرام و بدون زحمت وارد دهانش گردند و آنگاه که مدت کمی به خواستههای خود رسیده و از غذاهای داخل دهان تمساح بهره گرفتند، با بستن دهان خود، آنها را فرومیبلعد و میخورد. مردمان دنیا نیز در مدت کمی از زرقوبرق دنیایی استفاده کرده، اما غافل از آن هستند که در دهانِ فریبکارِ دنیا افتادهاند که هر لحظه امکان دارد این دهانِ فریبکار بسته شود و آنها را نابود سازد.
تشبیهی دقیقاً مشابه همین تصویر دنیا در اطباق الذهب، مولانا در مثنوی معنوی نیز آورده است:
این جهان پر ز نُقل و پر ز نان |
| چون دهان باز آن تمساح دان |
بهر کرم و طعمه، ای روزیتراش |
| از فن تمساح دهر ایمن مباش |
|
| (مولوی، 1373، ج6: 488-4089)
|
در فریبکاری دنیا، برخی تشبیهات و تصاویر ادبی در اطباق الذهب به چشم خورد:
- تشبیه دنیا به پیرزنی زشتروی: «ویا بعل الحُور! لا تُضاجع هذه العجوز الشّوهاء» (شفروه الأصفهانی، 1911: 53)؛ ترجمه: «و ای شوهر حوریان، همخوابگی مکن با این پیرزن زشتسیما!»
- تشبیه دنیا به مار فراخدهن: «ویا صغیر الجرم! حاذر هذه الحیّةَ الفَوهاء» (همان: 53)؛ ترجمه: «و ای انسان با جسمی کوچک، برحذر باش از این مار گشادهدهان!»
- تشبیه دنیا به سینۀ زن شیرده، که بهجای شیر، زرقوبرق ناچیز خود را به آدمی مینوشاند: «یا رضیعَ الحُطام، ألم یأنِ وقتُ الفِطام» (همان: 52)؛ ترجمه: «ای شیرخورندۀ مال دنیا! آیا وقتش فرا نرسیده که از شیر گرفته شوی؟!»
2ـ8. در مذمت فخرفروشی به نیاکان
یکی از عوامل فخرفروشی آدمی، فخر به آبا و اجدادش است؛ بهگونهای که با برشمردن نیاکان خویش، آنها را دستمایۀ برتری و شرف خود قرار دهد. شفروه در اطباق الذهب در مذمت چنین خصلتی چنین میگوید: «لا تفخَر علی أهل الحسب، بشرف النّسب، فالشّرفُ البالغُ نباهةُ النّبیه... فیا هذا إذا جری ذکرُ الماضین فأمسِک، فکُن ابنَ یومِک لا تکُن ابنَ أمسِک، فلا ینقصُ المرءَ خمولُ الأسلافِ... والأرضُ کما تُنبتُ الحبّات، تلدُ الحیّات» (همان: 54)؛ ترجمه: «به بزرگی نسب خویش بر اهل شرف فخر مفروش! چراکه رسیدن به شرف، به شرافتِ و بزرگی انسان شریف است... پس از انسان، اگر ذکر گذشتگان به میان آمد، دست نگه دار [و به نیاکانت فخر مفروش]، فرزند امروزت باش و نه فرزند دیروزت [به آنچه داری بناز و نه به پدران گذشتهات]، چراکه بینام و نشان بودن پیشینیان، از ارزش آدمی نمیکاهد... زمین همچنان که دانهها را رشد میدهد، در خود مارها را میپروراند.»
شفروه در ادامه، ارزش آدمی را به فضایل و بزرگیهایش و نیز همت والا و خصال پسندیدهاش میداند و برای آن گهربار بودن طلا و خوشبو بودن مِسک را مثال میآورد که دلیل آن، به اصل طلا (سنگهای سخت) و یا اصل مسک (پهلوی آهوان) نیست، بلکه بهخاطر ارزش ذاتی طلا و مسک است؛ همچنان که پسر نوح(ع) نیز بهواسطۀ پدرش باید نجاتیافته و رستگار میشد: «والمرءُ بفضیلته لا بفصیلته، والإنسانُ بسیرته لا بعشیرته، وذو الهمّة العالیة لا یغترّ بالرّمة البالیة، وأکرمُ النّاس حملاً وفصالاً أشرفهم خصالاً وأطیبُهم طیناً أخلصهم دیناً، وهل یضرّ النُّضارَ کونُه من صُلب الصّخور... والنّجیبُ لا یجنی الرّشدَ من شجرة الآباء، والمسکُ لا یرثُ الطِّیبَ من خاصرة الظِّباء، ولو نجا بعلوّ النّسب ذو الرّوح لنجا ابن نوح» (همان: 54-55)؛ ترجمه: «ارزش آدمی به فضیلتهایی است که کسب کرده و نه دودمانش؛ و انسان به سیره و منشش ارزشمند است و نه به عشیره و طایفهاش؛ و فردی دارای همتی والا، به استخوانهای پوسیدۀ قبرها (نیاکانش) فریفته نمیشود؛ گرامیترین مردم در کودکی و جوانی، صفاتنیکدارترین آنها، پاکسرشتترین و دیندارترین آنهاست. آیا به گهربار بودن طلا، اصل او که صخرههای سخت است، ضرری میزند... انسان نجیب، هدایت و نجابت را از درخت نیاکانش نمیچیند، و مسک از پهلوی آهوان، بوی خوشش را به ارث نبرده است؛ و اگر اصلونسب نیک، کسی را نجات میداد، قطعاً پسر نوح(ع) نجاتیافته بود.»
2ـ9. بهرهگیری از قرآن و نهجالبلاغه شفروه در بیان مضامین تعلیمی
2ـ9ـ1. بهرهگیری ادبی از آیات قرآن کریم
«واکاوی آثار ادبی با تکیه بر آرایههای سخن و هرگونه شگردی که کلام را از سطح زبان به سطح ادب فراببرد، در فرایند معناسازی از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ بهگونهای که کشف لایههای پنهانی متون به درک تازهای از خواندن متن میانجامد» (علیخانی ثانی ابدالآبادی و میر، 1395: 153). در این میان، آیات و احادیث بهعنوان شگردی ادبی در هر دورهای از ادب فارسی، با توجه به مقاصد و اهداف شاعران و نویسندگان، در بیان مقصودی خاص مورد استفاده قرار گرفته است. شرفالدین شفروه نیز بهسانِ دیگر ادبایِ وادیِ تعلیم و اخلاق، تلاش نموده تا سخن خود را با زیور آیات و احادیث بیاراید و این، یکی از فنیترین مختصات نثر اطباق الذهب به شمار میآید. چنین شیوهای، «به تقلید از نثر عربی در نثر فارسی راه یافته و بهصورت رکنی فنی و زینتی، در بیشتر اقسام نثر به کار رفته و در طی دو قرن ششم و هفتم در مسیر تحول و تکامل به نهایت تکلف و تصنع رسیده است» (خطیبی، 1386: 197). البته بهدلیل اینکه اطباق الذهب، کتابی اخلاقی و پندآموز در حوزۀ فردی و اجتماعی است، در بیشتر موارد استفاده از آیه و حدیث، درحقیقت القای حکمت و تعلیم به خواننده است. به دو مورد از اقتباسات ادبی شفروه از آیات قرآنی در حوزۀ مسائل تعلیمی و اخلاقی اشاره میشود:
- ارتباط میان تقوا و دنیاطلبی و تشبیه آن به تعدد ازدواج در قرآن
شفروه در جایی میگوید: «وإن اتّقیتَ الزّیغَ فطلّقِ الدّنیا إنّها زائدة، (وإن خِفتم ألّا تعدلوا فواحدة)» (شفروه الأصفهانی، 1911: 150)؛ ترجمه: «اگر قصد تقوا و دوری از انحراف و معصیت را داری، پس دنیا را طلاق بده، چراکه زائد و بیمورد است، چراکه (اگر از رعایت عدالت ترسیدید، پس یکی اختیار کنید)». بهکارگیری ادیبانه و بلاغی از آیۀ فوق در قالب مضمون رها کردن دنیا و طلاق دادن آن، بیانگر مهارت ابنهبةالله در جایگزینی آیات قرآنی در لابهلای سخنانش دارد. وی چون بحث از طلاق دنیاست، موضوع تعدد ازواج در قرآن را به میان آورده که اگر انسان نمیتواند در میان ازواجش رعایت انصاف نماید، به یکی از آنها بسنده نماید. همینطور نیز جمع میان تقوا و دنیاطلبی ممکن نخواهد بود، پس باید یکی را که همان تقواست، برگزید و دیگری را وانهاد.
- تشبیه دنیا به دیواری نزدیک به فروریختن
چنانکه ابنهبةالله در اطباق آورده است: «والنَّجاءَ فالدّنیا جِدارٌ یریدُ أن ینقضَّ» (همان: 53)؛ ترجمه: «بشتاب که دنیا دیواری است که میخواهد فروریزد.» عبارت «جِدارٌ یریدُ أن ینقضَّ» برگرفته از قرآن کریم و بخشی از داستان موسی(ع) با خضر است: «فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَیا أَهْلَ قَرْیةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ یضَیفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یرِیدُ أَنْ ینْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیهِ أَجْرًا» (کهف: 77).
2ـ9ـ2. تأثیرپذیری از مضامین نهج البلاغه
در دورهای که شرفالدین شفروه در اصفهان میزیست، کتاب وزین نهج البلاغه مورد توجه بسیاری از علما و ادبا بوده و «حداقل از اوایل قرن ششم، روایت نهج البلاغه در اصفهان وجود داشته است» (جزینی دُرچه، 1398: 77)؛ ازطرفی نیز با وجود اینکه شرفالدین شفروه از اهل سنت بوده و «از دو مذهب رایج در اصفهان سدۀ 6 ـ شافعی و حنفی ـ خاندان شفروه حنفیمذهب بودهاند و شرفالدین نیز حنفی بودن خویش را در اندیشههای شعری و برخی مدایح خود نسبت به آل صاعد که پیشوای دینی حنفیان اصفهان را برعهده داشتهاند، آشکار کرده است» (ر.ک: دیباچۀ دیوان شرفالدین شفروه: ص15؛ به نقل از ربیعنیا و علیمنش، 1391: 18)، وی در اشعارش، ارادت خود به اهلبیت(ع) و علی(ع) را اظهار میکند؛ ازجمله در دو بیت زیر:
به مرتضی علی از صدق دل تولّی کُن |
| که در دو کَون چنو شاه مرتضایی نیست |
ثنای حیدر و زهرا فریضه کُن بر خود |
| کزین ثنا نکوتر ترا ثنایی نیست
|
|
| (به نقل از اسماعیلی، 1374: 12 مقدمه) |
با توجه به چنین ویژهای که شفروه به نهج البلاغه داشته است، با مطالعۀ اطباق الذهب و مقایسۀ آن با کلام گهربار علوی در نهج البلاغه، به اشتراکات مضمونی و تصویری در دو اثر دست مییابیم که نشان از تأثیر شفروه از سخنان آن حضرت(ع) دارد. در ذیل به نمونههایی از آن اشاره میشود:
- تشویق به طلاق دادن دنیا (تشبیه دنیا به زنی ناصالح)
شفروه در تشبیهی دنیا را بهسانِ زنی بدخو و نامبارک میداند که باید طلاقش داد: «وطلّق دُنیاکَ فإنّها زانیةٌ» (شفروه الأصفهانی، 1911: 36)؛ ترجمه: «دنیایت را طلاق بده، چراکه زناکار است (شوم و نامبارک است).»
و باز میگوید: «عجوزٌ عقیمٌ، ضجیعها سقیمٌ، عناقُها داءٌ، وفِراقها دواءٌ، لا یزالُ بعُلها مریضاً حتّی إذا طلّقها برئَ من ساعته» (همان: 112)؛ ترجمه: «دنیا همچون پیرزنی نازاست، همبستری با او بیماری، و معانقه با او درد و ناخوشی است، اما دوری و جداییاش موجب شفا یافتن است. همچنان شوهر این پیرزن، بیمار است تا وقتی که طلاق دهد که بعد از آن سریع شفا مییابد.»
بحث طلاق دادن دنیا، برگرفته از سخن امام علی(ع) است که فرمودند: «یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا إِلَیْکِ عَنِّی...قَدْ طَلَّقْتُکِ َثلَاثاً لَا رَجْعَهَ فِیهَا فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ وَخَطَرُکِ یَسِیرٌ وَأَمَلُکِ حَقِیرٌ، آهِ مِنْ قِلَّهِ الزَّادِ وَطُولِ الطَّرِیقِ وَبُعْدِ السَّفَرِ وَعَظِیمِ الْمَوْرِدِ» (حکمت 74)؛ ترجمه: «ای دنیا ای دنیا از من دور شو ... تو را سهطلاقه کردهام که در آن رجوع نیست؛ پس عیش تو کوتاه است و قدر و منزلتت اندک و آرزوی تو پست است؛ آه از کمی توشه و طولانی بودن راه و دوری سفر و عظمت محل ورود.»
- دوری از سمّ دنیا (تشبیه دنیا به سمّ کُشنده)
شفروه در اطباق الذهب، دنیا را سمّی شیرینشده میداند: «الدّنیا سمٌّ مُحلّی» (شفروه الأصفهانی، 1911: 111)؛ ترجمه: «دنیا زهری شیرینشده است.» در جای دیگر، خوشیها و لذایذ دنیوی را همراه با غم و اندوه و در عین شیرینی، زهرآلود میداند: «واعلَم أنّ مسرّات الأیّام مقرونة بالغمّ، وحلاوة الدّنیا معجونةٌ بالسمّ» (همان: 21)؛ ترجمه: «و بدان که خوشیهای روزگار، همراه با غم و اندوه است، و شیرینی دنیا با سمّ و زهر درآمیخته شده است.»
مشابه همین تصویر در حکمت 119 نهج البلاغه وجود دارد؛ آنجا که امام علی(ع) فرمود: «مَثَلُ الدُّنْیا کَمَثَلِ الْحَیةِ، لَینٌ مَسُّهَا وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِی جَوْفِهَا؛ یهْوِی إِلَیهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَیحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ»؛ ترجمه: «دنیا همانند مار است. چون بر آن دست كشند، نرم آید، ولى در درون آن زهر كشنده است. مردم فریبخورده و نادان بدان میل كنند و خردمند عاقل از آن دورى جوید.» در این تصویر، امام(ع) نیز دنیا را زهرآلود میداند.
- تشبیه دنیا برای دنیاپرستان به لاشهای در میان سگها
شفروه در تشبیه زیبا از وصف دنیاخواهان چنین میگوید: «ومن الناس من یختارُ العفافَ... یترک الدینا لطلّابها، ویطرح الجیفةَ لکلابها» (شفروه الأصفهانی، 1911: 26-27)؛ ترجمه: «از میان مردم کسانی هستند که عفاف و خویشتنداری را برگزیدهاند... دنیا را برای خواهانش رها نموده و این لاشه [دنیا] را برای سگان دنیایی دور میافکنند.»
عبارت «یترک الدینا لطلّابها، ویطرح الجیفةَ لکلابها»، بهنوعی برگرفتهشده از این کلام گهربار علوی است که میفرماید: «إِنَّمَا اَلدُّنْیا جِیفَةٌ وَ اَلْمُتَوَاخُونَ اَلْمُؤَاخُونَ عَلَیهَا أَشْبَاهُ اَلْكِلاَبِ» (تمیمی آمدی، ۱۴۱۰ق، ج1: 175)؛ ترجمه: «دنیا فقط مردار است و کسانى که به جهت دنیا با یکدیگر برادر شدهاند، همچون سگاناند که برادرى، آنها را از گزیدن یکدیگر بازنمىدارد.»
- دنیا سرای عبور است (تشبیه دنیا به مکانی برای عبور)
شفروه، دنیا را سرای فریب و پلی برای عبور میداند: «ما الدّنیا إلّا دارُ غرور، وجسرُ مرور» (شفروه الأصفهانی، 1911: 90)؛ ترجمه: «دنیا چیزی نیست جز سرای فریب و پُل عبور.»
این مضمون یادآور این عبارت نهج البلاغه است که دنیا را نه سرای اقامت، بلکه سرای گذر میداند: «الدّنیا دارُ ممرٍّ لا دارُ مقرٍّ» (حکمت 133)؛ ترجمه: «دنیای سرای گذر است نه سرای اقامت و ماندن.»
- ستایش قناعت
در وصف قناعت، شفروه چنین میگوید: «القناعةُ عُدةُ العزّ وکنزٌ لا یَفنی، وشجرة الخُلد ومُلکٌ لا یَبلی» (شفروه الأصفهانی، 1911: 125)؛ ترجمه: «قناعت، سازوکار عزتمندی و گنجی فناناپذیر است؛ و درخت جاودانگی و سلطنتی است که کهنه نخواهد شد.»
الفاظ شفروه بهنوعی تداعیگر توصیف نهج البلاغه از قناعت است؛ ازجمله امام علی(ع)، قناعت را مُلک و سلطنت نامیده است: «كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً» (حکمت 229)؛ ترجمه: «در اهمیت قناعت همین بس كه خود نوعى سلطنت است»، و باز آن حضرت(ع) قناعت را مالی بیپایان: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا ینْفَدُ» (حکمت 57)؛ ترجمه: «قناعت ثروتى است بىپایان»، و نیز گنجی بسیار ارزشمند: «وَلَا كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ» (حکمت 371)؛ ترجمه: «و هیچ گنجى بىنیازكنندهتر از قناعت نیست»، دانسته است.
در نگاه شفروه، قناعت موجب عدم ذلت و خواری انسان خواهد شد؛ چراکه انسان قانع که به کفاف زندگی بسنده میکند، هیچگاه برای دنیاطلبی و زیادهخواهی، عزت خویش را زیر پا نگذاشته و از دیگران درخواستی نخواهد کرد: «فتستّر بقناعِ القَناعة، فلن تَسمنَ بضریعِ9 الضّراعة» (شفروه الأصفهانی، 1911: 125)؛ ترجمه: «به لباس قناعت خود را بپوشان، چراکه با آن، به خار و خاشاک فروتنی فربه نخواهی شد.»
آنچه در نهج البلاغه قابل تأمل است، کاربرد لفظ «الضراعه» در وصف قناعت، در یکی از نامههای نهج البلاغه است که آن حضرت(ع) نیز عدم قناعتپیشگی را موجبِ خواری آدمی دانسته است: «اشترى هذا المغتر بالأمل، من هذا المزعج بالأجل هذه الدارَ بالخروج من عزّ القناعة، والدخول فی ذُلّ الطَّلب والضّراعة» (نامۀ 3)؛ ترجمه: «[در خطاب به شریح قاضی که خانهای به قیمت زیادی خریده بود] ... این مغرور به آرزو از كسى كه در آستانۀ مرگ است، این خانه را خریدارى كرده است، به قیمت بیرون شدن از عزت قناعت و ورود در ذلت و خوارى درخواست و گرفتاری.»
- مذمت طمع
شفروه معتقد است که طمع منجر به ذلت میشود: «ما الطّامعُ إلّا ذلیلٌ داخرٌ، فی الطلب مُستقدمٌ وفی الظّفر مُستأخرٌ» (شفروه الأصفهانی، 1911: 125)؛ ترجمه: «انسان طمعکار، ذلیل و خوار است؛ در طلب کردن، پیشگام است، اما در دستیابی به مرادش در واپسین است.»
ازطرفی نیز ذلت انسان بهواسطۀ حرص و طمع، بعینه در نهج البلاغه آمده است: «الطَّامِعُ فِی وِثَاقِ الذُّلِّ» (حکمت 226)؛ ترجمه: «حریص درگیر ذلت و خوارى است»، و باز میفرماید: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَرَضِی بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّه» (حکمت 2)؛ ترجمه: «خود را خوار كرد آنكه طمع را پیشه ساخت، و تن به ذلت داد هركه گرفتارى خود را ابراز كرد.»
3. نتیجهگیری
یکی از آثار ارزشمند و گمنام در حوزۀ ادب تعلیمی، کتابی از یک شاعر ایرانی به نام «شرفالدین شفروه اصفهانی» است که آن را اطباق الذهب نام نهاده است. در این نوشتار، پس از آشنایی با شفروه و اثرش، نتایج زیر حاصل شد:
- مهمترین مضامین و درونمایههای تعلیمی و اخلاقی در کتاب اطباق الذهب، در قالب جملات و عبارات کوتاه و موجز بازتاب یافته است؛ مضامینی همچون یادآوری مرگ، توصیه به سخاوت، ستایش صبر، توصیه به داشتن علم همراه با عمل، اغتنام فرصتهای زندگی و... که همگی برآمده از تعالیم و متون دینی بوده است و نویسنده از خلال آن تلاش نموده تا در کنار یک اثر هنری، شخصیت اخلاقمداری از مخاطب مورد مطلوب خود را ترسیم نماید.
- اطباق الذهب از حیث ساختاری، اثری در سبک مقامات و برخوردار از واژگان مسجّع و موسیقایی است؛ بهنحویکه نویسندۀ آن تلاش نموده تا ضمن انتقالِ معانی مورد نظر، هنرنمایی خود را در کاربردِ واژگانِ آهنگین و برخوردار از آرایههای مختلف بیانی به تصویر بکشد.
- تأثیر گونههایی از تکرار، در ترکیب یک اثر هنری، گاه تا بدان پایه است که در مرکز خلاقیت هنری گوینده قرار میگیرد؛ از همین روست که در متن تعلیمی اطباق الذهب، نقش تکرار در قالب عبارات مسجّع، در راستای موسیقایی کردن کلام و تأثیرگذاری سخن و نیز القای معنا به مخاطب، نقش ممتاز و ارزندهای دارد.
- اقتباس و بهکارگیری آیات قرآنی و روایات نبوی، از روشهای ملا شفروه در نقل مضامین تعلیمی است؛ بهنحویکه وی علاوهبر تزیین عبارات و آرایش کلام با متون دینی، سهمی در تلفیق معانی اخلاقی با آموزههای وحیانی دارد.
- با مطالعۀ اطباق الذهب و مقایسۀ آن با کلام گهربار علوی در نهج البلاغه، به اشتراکات مضمونی و تصویری در دو اثر دست مییابیم که نشان از تأثیر شفروه از سخنان آن حضرت(ع) دارد.
پینوشتها
[1] * دانشجوی دکتری گروه زبان و ادبیات عربی، واحد تهران مرکزی، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
[2] ** دانشیار گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه پیام نور، تهران، ایران (نویسنده مسئول)
[3] *** استادیار گروه زبان و ادبیات عربی، واحد تاکستان، دانشگاه آزاد اسلامی، تاکستان، ایران
تاریخ وصول ؟/؟/؟ تاریخ پذیرش ؟/؟/؟
منابع
1. قرآن کریم. (1398). ترجمۀ مولانا محمود حسن. تصحیح محمدعلی کوشا. چ۲. تهران: احسان.
2. نهجالبلاغه. (1380). ترجمۀ محمد دشتی. چ۱. تهران: اوج علم.
3. اسماعیلی، عصمت. (1374). تصحیح دیوان شفروه اصفهانی. پایاننامۀ کارشناسی ارشد. دانشگاه تهران.
4. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد. (1410ق). غرر الحکم و درر الکلم. تحقیق سید مهدی رجائی. ط2. قم: دارالکتاب الاسلامی.
5. حیدری ابهری، غلامرضا. (1399). حکمتنامۀ پارسیان: فرهنگ اسلامی در آینۀ امثال و حکم فارسی. چ۱. قم: نشر جمال.
6. جزینی دُرچه، رسول. (1398). «نکاتی دربارۀ روایت نهج البلاغه در اصفهانِ قرن 6-7 هجری (محمد بن عبدالواحد المدینی و اسعد بن شفروه اصفهانی)». میراث شهاب (فصلنامۀ تخصصی کتابخانۀ بزرگ حضرت آیتالله العظمی مرعشی نجفی)، ۲۵(98)، 77-118.
7. خطیبی، حسین. (1386). فنّ نثر در ادب پارسی. تهران: زوّار.
8. داد، سیما. (1378). فرهنگ اصطلاحات ادبی: واژهنامۀ مفاهیم و اصطلاحات ادبی فارسی و اروپایی بهشیوۀ تطبیقی و توضیحی. تهران: انتشارات مروارید.
9. ذوالفقاری، محسن و اسدی دامناب، اکبر. (1396). «بررسی کارکردهای تکرار در القای مضامین اخلاقی و تعلیمی (مطالعۀ موردی شعر شفیعی کدکنی)». پژوهشنامۀ ادبیات تعلیمی، ۹(33)، 29-60.
10. الراغب الأصفهانی، حسین بن محمد. (1412ق). المفردات فی غریب القرآن. تحقیق صفوان عدنان داودی. ط1. بیروت: دارالشامیه.
11. ربیعنیا، عبدالحمید و علیمنش، ولی. (1391). تحقیق و تصحیح ترجمۀ اطباق الذهب فی المواعظ والخطب (از مترجمی ناشناخته). چ۱. تهران: مرکز پژوهش کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
12. رستگار فسایی، منصور. (1397). انواع نثر فارسی. چ۸. تهران: سمت.
13. الزیات، حسن. (1995). تاریخ الأدب العربی. بیروت: دارالمعرفه.
14. سمرقندی، دولتشاه. (بیتا). تذکرة الشعرا. تهران: انتشارات بارانی.
15. شفروه اصفهانی، شرفالدین. (بیتا). دیوان (نسخۀ خطی)، کتابخانۀ مجلس شورای ملی، شمارۀ 87834.
16. شفروه اصفهانی، شرفالدین. (1911). أطباق الذهب. شرح ألفاظه اللغویه وما غمض منه واعتنی بضبطه: محمد سعید الرافعی. الطبعة الأولی. مصر: مطبعة السعاده.
17. شفیعی کدکنی، محمدرضا. (1372). «انواع ادبی و شعر فارسی (1)». مجلۀ رشد آموزش ادب فارسی، ۸(32-33)، 4-9.
18. شمیسا، سیروس. (1392). سبکشناسی نثر. چ۲. تهران: نشر میترا.
19. علیخانی ثانی ابدالآبادی، فاطمه و میر، محمد. (1395ش). شیوههای کاربرد آیات و احادیث در تاریخ جهانگشای جوینی. متنپژوهی ادبی، 20(69)، 153-180.
20. عوفی، محمد. (1906). لباب الألباب. به سعی و اهتمام ادوارد بروز. کتابخانۀ دانشگاه تورنتو.
21. غلامرضایی، محمد. (1398). سبکشناسی نثر پارسی (از قرن چهارم تا قرن سیزدهم). چ2. تهران: سمت.
22. مالملی، پری، یلمهها، احمدرضا و داوری، پریسا. (1401). بررسی مضامین تعلیمی در مثنوی ناشناختۀ ظهیر کرمانی. پژوهشنامۀ ادبیات تعلیمی، ۱۴(53)، 1-19.
23. محمدی ملایری، محمد. (1384). فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی. چ۵. تهران: توس.
24. المجلسی، محمدباقر. (1403ق). بحار الأنوار لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع). بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
25. مدرس، محمدعلی. (بیتا). ریحانة الأدب. تبریز: چاپخانۀ شفق.
26. مشرف، مریم. (1389). جستارهایی در ادبیات تعلیمی ایران. تهران: سخن.
27. مولوی، جلالالدین محمد. (1373). مثنوی معنوی. به کوشش و اهتمام رینولد نیکلسون. چ1. تهران: انتشارات بهزاد.
28. میرصادقی، میمنت. (1373). واژهنامۀ هنر شاعری: فرهنگ تفصیلی اصطلاحات فن شعر و شبکها و مکتبهای آن. تهران: مهناز.
29. ناشناس. (1327). خاندانهای مشهور (خاندان شفروه)، نشریۀ یادگار، ۵(6 و 7)، 108-117.
30. نعمتی، فاروق و یوسفی، هادی (1401). بررسی انگارههای تعلیمی در کتاب ریاض الخلود اثر ملا ابوبکر مصنّف چوری (اثرِ تقلیدیِ ناشناخته از گلستان سعدی). پژوهشنامۀ ادبیات تعلیمی، 14(55)، 21-48.
[1] . در تعلیقات پایانیِ میرزا محمد بن عبدالوهاب قزوینی بر کتاب لباب الألباب عوفی آمده است که ضبط دقیق حروف واژۀ «شفروه» و حتی مقصود از آن معلوم نیست؛ اما وی دو احتمال «شُفُروه» و «شَفَروه» برای تلفظ این کلمه داده است. همچنین وی با توجه به نام پسرعموی شرفالدین که نامش «ظهیرالدین عبدالله بن شفروه» و عوفی در کتابش از او یاد کرده، نتیجه گرفته که «شفروه» نام یکی از اجداد «شرفالدین» است (ر.ک: عوفی، 1906، ج1: 356-359 تعلیقات میرزا محمد بن عبدالوهاب قزوینی). البته عدهای «شفروه» را نام دهی در اصفهان دانستهاند (ر.ک: ناشناس، 1327: 45).
[2] . در ریحانة الأدب (مدرس، بیتا، ج3: 193)، شرفالدین شفروه را متعلق به سدۀ دهم هجری دانسته که گویا مؤلف بهاشتباه رفته است؛ چراکه در همین کتاب بیان نموده که شفروه، مداح طغرل بن ارسلان (571-590ق) بوده، حالآنکه طغرل در سدۀ ششم هجری است.
[3] . همچون در بیت «بشتاب که محنت فراقت/ در خون شرف شتاب دارد» (به نقل از عوفی، 1906، ج1: 358).
[4] . اطواق الذهب فی المواعظ والخُطب، اثری تعلیمی و اندرزنامه از زمخشری، ادیب و مفسر معروف قرن ششم هجری و همدوره با شفروه است که آن را در صد مقاله نگاشته که هر مقاله، در رابطه با موضوعی اخلاقی و تربیتی است.
[5] . کهف: 18.
[6] . جمعه: 8.
[7] . سکوت موجب سلامتی است.
[8] . ساکت باش تا سالم بمانی.
[9] . ضریع، گیاهی است که تشر آن «شبرق» نام دارد که خشکش را «ضریع» مینامند که بهدلیل پلیدیاش، مورد استفادۀ چهارپایان نیست.