تبیین فقهی مبانی سلوک در سیر توحیدی انسان از دیدگاه علامه طهرانی
محورهای موضوعی : جامع الفقهیهابوذر فلاح زاده 1 , مهدی عبدالهی 2 , هادی واسعی 3
1 - دانشجوی دکتری، گروه فلسفه و کلام اسلامی، واحد قم، دانشگاه آزاد اسلامی، قم، ایران.
2 - دانشیار، گروه فلسفه علوم انسانی، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
3 - استادیار، گروه فلسفه و کلام اسلامی، واحد قم، دانشگاه آزاد اسلامی، قم، ایران.
کلید واژه: سلوک, توحید, سیر توحیدی, علامه طهرانی,
چکیده مقاله :
مسئلهی توحید و یگانگی خداوند فراتر از وحدت عددی، ازجمله مهمترین مسائل مطرح شده در رویکردهای فلسفی و عرفانی است. بررسی و تبیین این مسئله از منظر حکمت متعالیه که ازجمله مهمترین سیستمهای فکری و فلسفی در حوزهی اندیشهی اسلامی است و متأثر از عرفان، قرآن و اندیشههای ناب معصومین علیهم السلام قرار گرفته است، از اهميت ویژهای برخوردار است. در این راستا هدف تحقیق حاضر بررسی مبانی فلسفی سیرتوحیدی انسان از دیدگاه علامه طهرانی است. روش تحقیق کتابخانه ای و اسنادی می باشد. یافته ها نشان داد از نظر علامه طهرانی منظور از سیر توحیدی تحوّل وجودی صیرورت و حرکت استعلایی وجود انسان به سوی خداگونگی در قوس صعود و عروج نفس انسان از سلسله مراتب عالم برای دستیابی به مقام فنای فی الله و بقای بالله می باشد. تحوّل وجودی ناظر بر استکمال وجود آدمی و احسن شدن نظام بینشی، گرایشی و کنشی اوست.تحوّل وجودی ناظر بر استکمال وجود آدمی و احسن شدن نظام بینشی، گرایشی و کنشی اوست.
The issue of monotheism and the oneness of God beyond numerical unity is one of the most important issues raised in philosophical and mystical approaches. Investigating and explaining this issue from the perspective of transcendental wisdom, which is one of the most important intellectual and philosophical systems in the field of Islamic thought and is influenced by mysticism, the Quran, and the pure thoughts of the infallibles, peace be upon them, is of particular importance. In this regard, the aim of the present study is to examine the philosophical foundations of the monotheistic path of man from the perspective of Allameh Tehrani. The research method is library and documentary. The findings showed that, according to Allameh Tehrani, the monotheistic path refers to the existential transformation of becoming and the transcendental movement of the human being towards godhood in the arc of the ascension and ascension of the human soul from the hierarchy of the world to achieve the status of annihilation in God and survival in God. Existential transformation refers to the perfection of human existence and the improvement of his system of vision, tendency, and action.
القرآن الكريم، مصحف المدينه النبويه، به خط عثمان طه.
دهخدا، علی اکبر لغتنامه، جلد 5، انتشارات سمت. 1360.
حافظ، شمسالدین محمد. دیوان. به کوشش محمد قزوینی و قاسم غنی. تهران: زوار. 1374.
حسيني طهراني، ، روح مجرد، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ سوم، 1420ق.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، توحيد علمي و عيني، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ هفتم، 1428ق.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم ، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ هشتم، 1428ق.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، رساله لب اللباب در سير و سلوك اولي الالباب، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ سيزدهم، 1426ق.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، روح مجرد ، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ دوم، 1423ق.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، معاد شناسي ، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ هشتم، 1428ق،10جلد.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، مهرتابان(ياد نامه علامه طباطبايي)، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ پنجم، 1422ق.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، وظيفه فرد مسلمان در احياي حكومت اسلام، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ دوم، 1436 ق.
حسيني طهراني، آيت الله سيد محمد صادق، نور مجرد ، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ اول، 1433ق، سه جلد.
جمعي از فضلا، آيت نور(يادنامه علامه طهراني) ، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ اول، 1427ق، چهار جلد.
مجلسي، علامه سيد محمد باقر، بحارالانوار ، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1404ق، 110ج
مولوی، جلالالدین محمد (1363)، مثنوی معنوی، بهتصحیح رینولد ا. نیکلسون، بهاهتمام نصرالله پورجوادی، تهران: امیرکبیر.
Biannual journal of jurisprudential principles of Islamic law Vol.16 no.1 Spring and Summer 2023 Issue 31
|
Research Article
Jurisprudential Explanation of the Principles of Conduct in the Monotheistic Path of Man from the Perspective of Allameh Tehrani
Abouzar Falahzadeh1, Mahdi Abdollahi2, Hadi Vasei3
Received: 2023/06/22 Accepted: 2023/09/19
Abstract
The issue of monotheism and the oneness of God beyond numerical unity is one of the most important issues raised in philosophical and mystical approaches. Investigating and explaining this issue from the perspective of transcendental wisdom, which is one of the most important intellectual and philosophical systems in the field of Islamic thought and is influenced by mysticism, the Quran, and the pure thoughts of the infallibles, peace be upon them, is of particular importance. In this regard, the aim of the present study is to examine the philosophical foundations of the monotheistic path of man from the perspective of Allameh Tehrani. The research method is library and documentary. The findings showed that, according to Allameh Tehrani, the monotheistic path refers to the existential transformation of becoming and the transcendental movement of the human being towards godhood in the arc of the ascension and ascension of the human soul from the hierarchy of the world to achieve the status of annihilation in God and survival in God. Existential transformation refers to the perfection of human existence and the improvement of his system of vision, tendency, and action.
Keywords: Behaviour, monotheism, monotheistic journey, Allameh Tehrani.
[1] - PhD student, Department of Philosophy and Islamic Theology, Qom Branch, Islamic Azad University, Qom, Iran.
[2] -Associate Professor, Department of Philosophy of Humanities, Iranian Research Institute for Wisdom and Philosophy.
[3] - Assistant Professor, Department of Philosophy and Islamic Theology, Qom Branch, Islamic Azad University, Qom, Iran.
مقاله پژوهشی
تبیین فقهی مبانی سلوک در سیر توحیدی انسان از دیدگاه علامه طهرانی
ابوذر فلاح زاده1؛ مهدی عبدالهی2*؛ هادی واسعی3
چکیده
مسئلهی توحید و یگانگی خداوند فراتر از وحدت عددی، ازجمله مهمترین مسائل مطرح شده در رویکردهای فلسفی و عرفانی است. بررسی و تبیین این مسئله از منظر حکمت متعالیه که ازجمله مهمترین سیستمهای فکری و فلسفی در حوزهی اندیشهی اسلامی است و متأثر از عرفان، قرآن و اندیشههای ناب معصومین علیهم السلام قرار گرفته است، از اهميت ویژهای برخوردار است. در این راستا هدف تحقیق حاضر بررسی مبانی فلسفی سیرتوحیدی انسان از دیدگاه علامه طهرانی است. روش تحقیق کتابخانه ای و اسنادی می باشد. یافته ها نشان داد از نظر علامه طهرانی منظور از سیر توحیدی تحوّل وجودی صیرورت و حرکت استعلایی وجود انسان به سوی خداگونگی در قوس صعود و عروج نفس انسان از سلسله مراتب عالم برای دستیابی به مقام فنای فی الله و بقای بالله می باشد. تحوّل وجودی ناظر بر استکمال وجود آدمی و احسن شدن نظام بینشی، گرایشی و کنشی اوست.
واژگان کلیدی: سلوک، توحید، سیر توحیدی، علامه طهرانی.
مقدمه
هر انسانی با اندک تأملی بر حالات خود، تصدیق میکند که خودش منحصر به این جسد مادی نیست و خواهد گفت: «ما بدانستیم، ما نَه این تنیم»یعنی علاوه بر تصدیق به وجود نفسی مجرد، هرکس میتواند بهراحتی بفهمد که روحش فراختر از بدنش است. جالب آنکه پس از آگاهی به این نکته، راهی را میطلبد تا این قفسِ تنگ را بشکند و به آن وجهِ فراخنایِ خود دست یابد. باید فریب تن را نخورد و از حقیقت خود که ماوراء این تن، در عالم حاضر است غفلت نکرد .در میان سایر موجودات آفرینش انسان به گونه ای است که شکوفایی استعدادها و دستیابی اش به کمال نهایی، در سایه تعلیم و تربیت انجام می گیرد، تعلیم و تربیتی که مبتنی بر شناخت صحیحی از انسان و کمال شایسته او باشد و به شکل مناسبی رابطه انسان را با جهان، خلق و خالق ترسیم نموده و مقصد نهایی او و مسیر حرکت به سوی آن را ترسیم نماید. ویژگی شاخص انسان، فطرت الهی و خداجوی اوست. انسان رابطه ای خاص با آفریننده دارد، حال آنکه تمدن غربی انسان را موجودی مادی و حیوانی با ابزار برتر مطرح میکند. برای مثال تعریفی که ارسطو از انسان ارائه می دهد حیوان ناطق است که در این تعریف بعد معنوی انسان نادیده گرفته شده و تنها به شئون مادی وجود انسان توجه شده است. با این وجود در تفکر اسلامی تعریفی که از انسان ارائه میشود با تمرکز بر بعد معنوی و الهی وجود انسان است برای نمونه ملاصدرا تعریفی که از انسان ارائه میدهد باشنده ای استعلایی است، یعنی موجودی که رو به سوی عالم بالا و کمال مطلق داشته و تعالی خواه است و تعریفی جامع تر نیز آیت الله جوادی آملی ارائه داده که انسان را حی متاله تعریف کرده اند، یعنی موجود زنده ای که فطرتی الهی دارد. نادیده گرفتن حقیقت متعالی وجود انسان که فطرت الهی او و حرکت او به سوی خدای متعال است میتواند باعث خسارات جبرانناپذیری به بدنه تعلیم و تربیت وارد نماید. این مساله ضرورت تدوین یک الگوی جامع تعلیم و تربیت مبتنی بر نگرش اسلامی را در مقابل الگوهای وارداتی تعدیل یافته و بومی شده نشان میدهد. این خصیصه و فطرت خداجویی انسان چنان قوی است که جذبه و کششی نامرئی در تمام طول حیات، انسان را به سوی خدا و خداگونگی سوق می دهد، و اگر الگوی مناسبی به انسان داده نشود ممکن است انسان در دام عرفانهای کاذب گرفتار شود و این مساله لزوم توجه فلسفه تعلیم وتربیت را به مساله عرفان مورد توجه قرار میدهد که تاحدودی در فلسفه تعلیم و تربیت کنونی مغفول مانده است. نظام تربیتی کنونی اگرچه بر توحید در دو بعد نظری و عملی تاکید داشته است اما توحید وجودی به معنای رابطه ای زنده، عارفانه و شاهدانه با خدا را مورد توجه قرار نداده و توحید مطرح شده در آن بیشتر جنبه متافیزیکی دارد. لذا به نظر میرسد تدوین یک الگوی تربیتی مبتنی بر دیدگاه وحدت وجودی میتواند این خلا را جبران کرده و عطش آدمی را برای اتصال و پیوستگی با خدا سیراب نماید. چرا که انسان با دانایی به خدایِ مفهومی، نمیتواند از کثرات بیپایان عالَم ماده عبور کند و به خداشناسی واقعی که منجر به اُنس با حضرت حق میشود برسد. توحید یکی از مباحث ریشهای و اصلی در علوم دینی و عقاید قرآنی است. اهمیت این علم از آن جهت است که به خالق هستی میپردازد و بینظیر بودن خداوند را از جهات مختلف بیان میکند. توحید پایه و اساس دیگر علوم عقایدی است. در میان عرفای مکتب عرفانی نجف علّامه سیّد محمّد حسین حسینى طهرانى از خصوصیّات و صفات ممتازى برخوردار بوده و در جمع بین علوم ظاهر و باطن در اوج قرار داشتند. ایشان از شاگردان سلوکی علّامه طباطبائى و سید هاشم حدّاد بودهاند. علامه طباطبایی ایشان را به عنوان انسان کامل و پاسدار مکتب تشیّع معرّفى نموده و سیدهاشم حداد به ایشان لقب «سیّد الطّائفتین» دادهاند بدین معنا که ایشان هم در امر شریعت و هم طریقت مجتهد بودهاند. از این رو مقاله پیش رو به بررسی مبانی سلوک در سیرتوحیدی انسان از دیدگاه علامه طهرانی می پردازد.
سیر و سلوک توحیدی انسان
«توحید» در لغت یعنی یگانه گردانیدن، یکی کردن، حکم به واحد بودن چیزی دادن و در اصطلاح به معنای یکی دانستن خدا، به خدای یگانه ایمان داشتن، یگانه پرستی و یکتا پرستی میباشد. از قرآن کریم در مییابیم که توحید و یکتاپرستی، دارای پیشینهای به اندازۀ عمر آدمی است و یکتاگرایی با نخستین آدمی که پا بر روی کرۀ زمین گذاشت، همراه بوده است. توضیح آنکه قرآن کریم از انسان به عنوان کسی یاد میکند که فطرت خداجو داشته، گرایش فطری به پروردگار خود دارد. از نگاه دانشمندان علم توحید وعلمای علم کلام، «علم توحید» شریفترین علمهاست، زیرا از کسی سخن میگوید و دربارۀ اسماء و صفات موجودی بحث میکند، که شریفترین موجودهاست، و آن خداوند تبارک و تعالی است. بنابراین، علمی که دربارۀ شریفترین موجودها بحث میکند، شریفترین علمها خواهد بود. انسان در أثر ضعف إدراك، و از سوى ديگر غرور و هوس و تكبّر، تنها همين ظاهر حيات دنيا را مىبيند و در أثر پرداختن به مظاهر و اشتغال به كثرات اين عالم، از عالم ملكوت و آنچه براى او در آن عوالم مهيّا شده غافل مانده و آن قابليّتها و استعدادهاى خداوندى را براى هميشه با خود دفن خواهد كرد. لذا مرحوم علامه طهرانی مىفرمودند: «نوع أفراد بنىآدم، كال و نارس از دنيا مىروند. ميوه كال غيرقابلاستفاده است؛ نه طعم و مزهاى دارد و نه خاصيّتى، و قابلخوردن نيست.» يعنى انسانى كه قابليّت دارد مظهر أسماء و صفات حسناى حضرت پروردگار شود و بر مسند خلافت إلهى تكيه زند، با لذّتهاى حسّى خود را از إدراكات عقليّه محروم و در ويرانههاى اين عالم حبس ميكند.
سیرتوحیدی انسان از دیدگاه علامه طهرانی
عمل صالح و نيّت خالص، نردبان ترقّى بهسوى خداوند
قُلْ إنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَـهُكُمْ إِلَـهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَـلِحًا وَ لاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
«بگو اى پيامبر اينست و جز اين نيست كه من بشرى همانند شما مىباشم كه به من وحى مىشود كه فقط معبود شما، معبود واحد است. پس هركس كه به لقاى پروردگارش اميدوار مىباشد بايد عمل صالح بجا آورده و در عبادت پروردگارش احدى را با او ـ چه در فعل و صفت و اسم و چه در ذات ـ شريك قرار ندهد»
اين آيه شريفه از جمله آياتى است كه به سالكان راه خدا بشارت امكان لقاء حضرت پروردگار جلّ و عزّ را داده و راه و طريق آن را نيز بديشان مىآموزد و از غرر آيات كريمه قرآن است.
در الدّرالمنثور از رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم روايت ميكند : لَولَم يَنزِلْ عَلَى أُمَّتى إلّا خاتِمَةُ سورَةِ الكَهفِ لَكَفَتهُمْ .«اگر بر امّت من جز آيه آخر سوره كهف نازل نشده بود، برايشان كافى بود».
خلاصه و عصاره همه دستورات شرع و اصول سير و سلوك إلى اللـه همين دو دستورى است كه در اين آيه شريفه بيان شده كه عبارتاستاز عمل صالح و نيّت خالص كه نردبان ترقّى به سوى خداوند و وصال و لقاء اوست.
امّا تفصيل اين إجمال مشتمل بر ظرائف و دقائقى است كه سالك بايد با تدبّر در قرآن كريم و مأثورات از اهلبيت عليهمالسّلام و مراجعه به اولياى كامل و باريافتگان حرم امن إلهى بدان برسد و برخى از دقائق آن نيز از نطاق بيان خارج بوده و فهم آن متوقّف بر عنايات ربّانيّه است.
علاّمه كه خود تمثّل عينى توحيد و سلوك بودند، با فرمايشات ارزشمند خود در مجالس و محافل و با سيره عملى خود همواره دقائق آداب عبوديّت و سير إلى اللـه را به طالبين و مشتاقان مىآموختند و ميراث عظيم و گرانبهائى از اين لطائف و ظرائف از خود برجاى گذاشتند.
لقاء خداوند در همين نشأه دنيا
يكبار در أواخر عمر شريفشان مىفرمودند: آيا آيه كريمه: وَ مَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَهِ. هر كس از مقرّ و مأواى خود خارج شده و به سوى خدا و رسول او هجرت كند و در ميان راه، مرگ او را فرا گيرد، أجر و پاداشش برخداست.» دلالت دارد بر اينكه سالكى كه در راه خدا آمده و هجرت إلىاللـه و رسوله نموده و قبل از حصول كمال از دنيا رفتهاست، در عالم برزخ مراحل سير نفسانى بسوى پروردگار را حتما طىّ نموده و به فناء ذاتى مىرسد؟
خير! چنين دلالتى ندارد! جمله: فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَهِ كه جزاء شرط واقع شده تنها دلالت بر اين معنى دارد كه خداوند مزد و پاداش او را مىدهد و بيش از اين دلالتى ندارد. وقتى أجل انسان رسيد، نامه عملش بسته مىشود و هرچه بوده و هرچه كرده، تا همان زمانىاست كه از دنيا مىرود؛ و بيش از آن به فضل إلهى وابستهاست و ضمانت و وعده قطعى ندارد. و لذا انسان بايد تلاش كند تا در همين نشأه به لقاء إلهى برسد.
كسى كه جمال أحديّت را در اين دنيا زيارت نكرده معلوم نيست بتواند در سراى ديگر زيارت كند. زيرا نشأه دنيا، مقام كسب معرفت بوده و استعداد و لوازم هدايت و اهتداء در آن فراهماست، و دار عقبى دار جزاءاست.
مىفرمودند: بعضى مىپندارند كه دنيا نقد و آخرت نسيه بوده و هيچ عاقلى اين دنياى نقد همراه با لذائذ و عيش گوارايش را با آخرت معاوضه نمىكند.
آخرت گرایی
علامه مىفرمودند: «نخير! عالم عقبى نقد است؛ و دنيا نه نقد است و نه نسيه.» يعنى اين دنيا با تمام مظاهرش جز سراب و وهم چيزى بيش نيست؛ مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِنداللَهِ باقٍ. «آنچه نزد شماست، همه محكوم به فناء و نيستى بوده و تمام مىشود؛ و آنچه نزد خداست، باقيست و حقيقت دارد.»
يكشب درحالىكه شام خود را كه مقدارى نان و پنير بود صرف مىكردند، رو به حقير كرده و فرمودند: «آقا سيّدمحمّدصادق! كسى كه خدا را دارد، تمام عيش و خوشى عالم را دارد ولو اينكه غذاى او مقدارى نان و پنير باشد و يا با نان خشكى سدّ جوع كند، اينها مهمّ نيست؛ و كسى كه خدا را ندارد هيچ ندارد.»
ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَكَ؟ وَ ما الَّذى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟ «خدايا! كسى كه تو رااز دست داد چه چيز را يافت؟ و كسى كه تو را يافت چه چيزى را از دست داد؟»
فَلاَ عَيشَ فى الدُّنيا لِمَن عاشَ صاحيًا وَ مَن لَم يَمُت سُكرًا بِها فاتَهُ الحَزمُ
عَلَى نَفسهِ فَلْيَبكِ مَن ضاعَ عُمرُهُ وَ لَيسَ لَهُ فيها نَصيبٌ وَ لاَ سَهمُ
۱. آنكه از باده محبّت پروردگار سرمست نشده و در هوشيارى بسرمىبرد، هيچ خوشى و عيشى در اين دنيا ندارد. و آنكه از شراب عشق ننوشيده و در سنگينى مستى، حجاب أنانيّت را كنار نزده و جان نباختهاست، رأى صواب و دورانديشى را ازدست دادهاست.
۲. كسى كه عمر او تباه شد و از حضرت محبوب هيچ نصيب و بهرهاى ندارد، بايد بر حال زار خود سخت بگريد!
و لذا در مورد كسى كه عشق و محبّت حضرت حقّ در دل او موج مىزند و آن عشق و شور او را به سوى خدايش هدايت ميكند، علامه مىفرمودند: زندگى هيچكس به شيرينى زندگى عاشق و محبّ خدا نيست. اگر انسان لباس و مسكن و خوراك نداشته باشد، و بالجمله بر كنار از زخارف دنيا باشد، ولى دل او از عشق و محبّت پروردگار گرم و روشن باشد، أحدى در عالم، در خوشى و سرور و شادمانى به پاى او نمىرسد.
ايشان كه به حقّ، نقطهعطفى در تعميم دايره سير و سلوك و تربيت أفراد مستعدّ بودند و علوم و معارف ربّانى را از محافل خصوصى، به متن جامعه مسلمين آورده و همگان را از اين مشرب گوارا بهرهمند ساخته و بسوى توحيد و محبّت حضرت حقّ رهنمون شدند، مىفرمودند: «دنيا و آخرت را به أهلش واگذار كرديم!» أمّا دنيا را به أبناء آن سپردند، يعنى به دنيا آمدند ولى منظورشان فقط خدا بود و نگاهشان به دنيا همچون منزلگاهى براى عبور يا خوابى كوتاه يا سايهاى گذرا بود. و أمّا آخرت را به أهلش واگذار كردند، يعنى غايت عبادات و نيّتشان خوف نار و طمع جنّت نبود، بلكه فقط خدا و محبّت به او بود و بس. نه اينكه عبادت و اطاعت خدا را رها كرده باشند؛ خير! نسبت بين زاهد و عابد با عارف، نسبت عموم و خصوص مطلق است؛ يعنى هر عارفى، لامحاله عابد زاهد هست، أمّا هر عابد يا زاهدى عارف نيست. بلكه زهد عارف از زهد زاهد أتمّ، و عبادتش از عبادت عابد به مراتب أكثر و أكمل مىباشد؛ أمّا مطمح نظر او فقط و فقط خداوند است و بس. چنانكه خواجه شيراز در أوصاف عرفاى إلهى اينچنين مىسرايد:
غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود ز هرچه رنگ تعلّق پذيرد آزادست
در اين بيت، عارف بلندمرتبه شيراز خود را غلام و بنده آن عارفى ميداند كه تنها سر بر آستان عبوديّت حضرت حقّ مىسايد و از إسارت غير، رهايى يافته و به اقيانوس بىكران توحيد و وحدت پيوسته است.
الهى زاهد از تو حور مىخواهد قصورش بين به جنّت مىگريزد از درت يا رب شعورش بين
يكبار خدمت ايشان عرض كردم: حافظ عليهالرّحمهوالرّضوان كه در اين بيت ميفرمايد:
بيا اى شيخ و از خمخانه ما شرابى خور كه در كوثر نباشد
اين چه شرابىاست كه در كوثر نيست؟ شراب كوثرى كه هيچ شرابى بهتر و گواراتر از آن نيست!
علامه فرمودند: شراب كوثر، قيد «كوثر» را پيدا كرده، و آن شرابى كه حافظ ميگويد بالاتر از آن بوده و عارى از هر قيد و حدّ و تعيّنى است.
طوائف سه گانه مردم در دنيا
بايد دانست: أفرادى از بشر كه مشمول فيض حضرت حقّ گشته و پا به عرصه عالم گذاشتهاند، به سه طائفه تقسيم مىشوند:
طائفه أوّل، كسانى هستند كه تنها دنيا را با مظاهر فريبنده آن ديده و در أثر ضعف إدراك و عدم بصيرت، از مرز و حدود مشتهيات نفسانيّه و لذائذ خسيسه دنيّه فراتر نرفته و در لجنزار عفن و متعفّن عشقبازى با مادّيّات منغمر شده و انسانيّت خود را فراموش نموده و بىخبر از عالم نور و ملكوت و مواهب رحمانيّه أولياء، در ظلمت جهل و غفلت دوران عمر را سپرى مىكنند تا أجل آنان برسد و يكسره در دوزخى كه خود، آتش آن را افروختهاند سرازير شوند.
طائفه دوّم، كسانى هستند كه نسبتاً از بينش و إدراك قوىّ بهرهمند بوده، طريق طاعت و عبادت را اختيار كرده و دل را از أنوار جمال و جلال حضرت رحمن كه در عوالم وجود جارى و سارى است تعطيل ننمودهاند، ولى يكسره خود را به خدا نداده و دل را از غير او و شائبههاى نفس پاك ننموده و در برابر أنوار قاهره ذات حضرت أحديّت، وجود مجازى و موهوم خود را نباختهاند و به ماسوىاللـه نيز تعلّق دارند.
أمّا طائفه سوّم كه نگين درخشان عالم خلقت بوده و مراتب هستى طفيل وجود آناناست، أوليائى هستند كه از ابتداء داغ عشق و محبّت حضرت پروردگار را بر دل داشتهاند، و اين شعله محبّت رفتهرفته مجامع و زواياى وجود آنان را فرا گرفته و هستى محبّ را ذوب و او را در ذات محبوب فانى نموده است. اين أولياء إلهى از ابتدا دانستند كه دلى كه در آن غير خدا باشد از درجه اعتبار ساقطاست، زيرا غير خدا فانىاست؛ و لذا بر معدوم بودن غير خدا تأكيد نمودهاند تا اينكه اين معنى در آنها ملكه شده و آنان را به فناء در ذات حضرت أحديّت سوق دادهاست؛ فهَنيئًا لأرْبابِ النَّعيمِ نَعيمُهُم.
وصول به معرفت خداوند
بارى، تنها راه وصول به معرفت و ذوق شهد شيرين لقاء حضرت پروردگار، همان فناء و اندكاك جبل أنانيّت، و طنيناندازشدن سروش توحيدى إِنّى أَنَا اللَهُ رَبُّ الْعَـلَمِينَ در طور قلب سالكاست، و تا آن زمان كه ذرّهاى ازبقاياى وجود و أنانيّت باشد همواره سالك از قرب و نزديكى به سرادق حضرت أحديّت رانده مىشود.
و لذا حضرت علاّمه رضواناللـهعليه همانند حضرت حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد أفاضاللـهعلينامنبركاتتربته هيچ چاره و گريزى را بالاتر از فناء نمىديدند و مىفرمودند: آدم مىخواهد خدا را پيدا كند، در اين اطاق ميگردد نمىيابد، در اطاق ديگرى او را مىجويد آنجا هم نيست، در صحرا، در باغ، در برّ و بحر، پيدا نمىشود؛ با آنكه همهجا هست.
چون مطلق است، بىحدّ است؛ بله! يكجا مىتوان خدا را پيدا كرد: آنجا كه ديگر «خود» انسان نيست و وجودى ندارد.
به قول خواجهحافظ عليهالرّحمه:
ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز
و به تعبير وحدت كرمانشاهى رضواناللـهعليه:
هرگز نبرى راه به سر منزل إلّا تا باديهپيما نشوى وادى لا را
علامه مىفرمودند: شما هر چيزى را در كورهاى كه پنج هزار درجه حرارت داردقرار دهيد ذوب مىشود. هر فلزى بالأخره هرقدر هم محكم باشد، در اين درجه از حرارت آب مىشود. سالك هم وقتى به مقام فناءفىاللـه برسد هستىاش ذوب ميگردد و تعيّنش را از دست مىدهد.
رفیق سلوکی
از عناصر پايه در سير و سلوك، رفقاء و إخوان فىاللـه هستند كه با سالك در منازل آخرت و اين راه پر فراز و نشيب مصاحبت و مرافقت دارند و به مقتضاى رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ بار يكديگر را كشيده تا به جوار قرب حضرت پروردگار رسيده و سرخوش از نعيم ولايت نداى الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَـذَا سر دهند. و لذا در نصوص معرفتى به مؤاخات فى اللـه ترغيب كرده و آثار و خواصّ مترتّب بر آن را شمردهاند؛ حضرت رَسول اللـه صَلّىاللـهعليهوآلهوسلَّم مىفرمايند: مَا اسْتَفادَ امْرُؤٌ مُسْلِمٌ فآئِدَةً بَعْدَ فآئِدَةِ الْإسْلامِ مِثْلَ أَخٍ يَسْتَفيدُهُ فى اللَهِ. «پس از نعمت اسلام، هيچ فائده و بهرهاى به مانند برادرى كه در راه خدا از او بهره برده شود، روزى هيچ مسلمانى نشده است.» و حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام در ضمن وصاياى خود در هنگام رحلت مىفرمايند: وَ ءَاخِ الاْءخوانَ فى اللَهِ. «اخوّت با اخوان فىاللـه را از دست مده و بر آن مداومت داشته باش.»
سفر إلىاللـه با رفقاى همدل نيز چنين است، سرعت سير را بالا برده و سالكان با خوشدلى و بدون ملال خاطر زودتر به عالم توحيد راه مىيابند. علاوه بر اينكه رفيق مايه طمأنينه و آرامش خاطر است.
رسول اكرم صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم مىفرمايند: إنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَسْكُنُ إلَى الْمُؤْمِنِ كَما يَسْكُنُ قَلْبُ الظَّمْـءَـانِ إلَى الْمآءِ الْبارِدِ.
«همچنانكه قلب انسان تشنهكام با آب سرد و گوارا آرام ميگردد، مؤمن نيز با انس با برادر مؤمن آرامش مىيابد.»
و حضرت امام صادق عليهالسّلام مىفرمايند: لِكُلِّ شَىْءٍ شَىْءٌ يَسْتَريحُ إلَيْهِ وَ إنَّ الْمُؤْمِنَ يَسْتَريحُ إلَى أَخيهِ الْمُؤْمِنِ، كَما يَسْتَريحُ الطَّيْرُ إلَى شَكْلِهِ؛ أَوَ ما رَأَيْتَ ذَلِكَ؟
«هر چيزى با چيزى آرامش مىيابد و احساس انس و راحتى مىنمايد ومؤمن با مؤمن آرام مىگيرد، چنانكه پرنده با همجنس خود آرام مىگيرد؛ آيا تا به حال اين امر را نديدهاى؟»
علاوه بر اين بهرههاى معنوى در مجالست با رفقاى طريق، برادران فىاللـه نقائص را به يكديگر تذكّر مىدهند و ظرائف و دقائق آداب سلوك را به هم مىآموزند.
آرى، در اثر پيوند دلها، رفيق از كمالات معنوى رفيق بهرهمند شده و كم و كاستى يكديگر را جبران مىكنند و در درجات قرب به هم ملحق مىشوند و از اجتماع و اتّصال اين جوىها، نهرى عظيم و خروشان پديد مىآيد كه آلودگىها و بدىها را با خود مىبرد. صفا و زلالى آن مايه انبساط خاطر است و خروش آن، عشق و محبّت به خدا را در دل مىآورد.
رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم مىفرمايند: الْمُؤْمِنانِ كَاليَدَينِ يُغْسَلُ إحداهُما بِالاْءُخرَى؛ فَإذا رَزَقَكَ اللَهُ وُدَّ أَخيكَ فَاسْتَمْسِكْ بِمَوَدَّتِهِ«دو مؤمن مانند دو دستند كه هر يكى به واسطه ديگرى از آلودگىها شستشو داده مىشود.»
پس اگر خداوند محبّت و دوستى برادر مؤمنت را به تو روزى كرد، آن را محكم گرفته و از دست مده.
امام محمّد باقر عليهالسّلام مىفرمايند:
إنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ الْمُتَواخِيَيْنِ فىاللَهِ لَيَكونُ أَحَدُهُما فىالجَنَّةِ فَوْقَ الاْءَخَرِ بِدَرَجَةٍ فَيَقولُ: يارَبِّ إنَّ صاحِبى قَدْ كانَ يَأْمُرُنى بِطاعَتِكَ وَ يُثَبِّطُنى عَنْ مَعْصِيَتِكَ وَ يُرَغِّبُنى فيما عِنْدَكَ، فاجْمَعْ بَيْنى وَ بَيْنَهُ فى هَذِهِ الدَّرَجَةِ فَيَجْمَعُ اللَهُ بَيْنَهُما.
«يكى از دو مؤمنى كه با هم اخوّت فىاللـه داشتهاند، در بهشت در درجهاى بالاتر از ديگرى قرار مىگيرد و به خداوند عرض مىنمايد: پروردگارا برادر و همنشين من در دنيا مرا به طاعت تو امر مىنمود و از معصيتت باز مىداشت و به آنچه در نزد توست ترغيب ميكرد؛ پس مرا با او در اين درجهاى كه به من عطا نمودى، جمع نما. و خداوند آن دو را با هم جمع نموده و در يك درجه قرار مىدهد»
البتّه اين اخوّت و رفاقت كه بر پايه محبّت به حضرت پروردگار و اشتراك در طريقت و مقصد است، حقوق و شرائطى دارد كه سالك بايد خود را ملزم به رعايت آنها كند و إلّا رشته ولايت بين او و رفقاى طريق گسسته و از كاروان عبوديّت جدا مىافتد و از بركات رفاقت فىاللـه محروم ميگردد.
اتّحاد قلوب و صفا و يكرنگى با رفقاى طريق و برحذربودن از نفاق و دوروئى در رفتار با آنان از مهمّترين حقوق مؤاخات است. و لذا از سالكان، تعبير به «إخوانالصّفا» مىكنند و اين مركّب اضافى كه مفيد حصر و تخصيص است دلالت دارد كه قيد «صفا» اين جماعت را از ديگران متمايز و مشخّص كرده است و اين وصف «صفا» أظهر أوصاف آنان است.
از مهمترين حقوقى كه عيار صدق سالك را در رفاقت محك مىزند مواسات و ايثار در طريق إلى اللـه است؛ حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام در وصيّت خود به حكيم و طبيب يونانى كه با مشاهده معجزات باهره از آن حضرت، إسلام آورد مىفرمايند:
وَءَامُرُكَ أَنْ تُواسىَ إخْوانَكَ الْمُطابِقينَ لَكَ عَلى تَصْديقِ مُحَمَّدٍ صَلَّىاللَـهُ عَلَيهِوَءَالِهِوَسَلَّمَ وَ تَصْديقى وَ الاِنْقيادِ لَهُ وَلى مِمّا رَزَقَكَ اللَهُ وَ فَضَّلَكَ عَلى مَن فَضَّلَكَ بِهِ مِنْهُم. تَسُدُّ فاقَتَهُمْ وَ تَجْبُرُ كَسْرَهُمْ وَ خَلَّتَهُمْ. وَ مَنْ كانَ مِنْهُمْ فى دَرَجَتِكَ فىالاْءيمانِ ساوَيْتَهُ فى مالِكَ بِنَفْسِكَ، وَ مَنْ كانَ مِنْهُمْ فاضِلاً عَلَيْكَ فى دينِكَ ءَاثَرْتَهُ بِمالِكَ على نَفْسِكَ، حَتَّى يَعْلَمَ اللَهُ مِنْكَ أَنَّ دينَهُ ءاثَرُ عِنْدَكَ مِنْ مالِكَ وَ أَنَّ أَوْلِيآءَهُ أكْرَمُ عَلَيْكَ مِنْ أَهْلِكَ وَ عيالِكَ.
«و تو را امر مىكنم با برادرانى كه با تو همعقيده و همجهت مىباشند مواسات كنى؛ برادرانى كه در تصديق به نبوّت حضرت محمّد صلّىاللـهعليه وآلهوسلّم و تصديق من و انقياد و فرمانبردارى نسبت به ما ـ كه خداوند روزى تو نموده و بدان تو را بر ديگران فضيلت بخشيده است ـ با تو همراه مىباشند. مشكلات و سختىهاى ايشان را بر طرف نما و نقائص و كمبودهاى آنها را جبران كن.»
رابطه استاد و شاگردى رابطه خاصّىاست، استاد همواره در رتبه مافوق شاگرد بوده و بر او سيطره و احاطه دارد و شاگرد هميشه در رتبه مادون است و دائما از نفس استاد استفاضه كرده و بهره مىبرد. گرچه استاد نيز گاهى از نفوس شاگردان استفاده ميكند، مثل مجلس ذكرى كه چند شاگرد با استاد خود در آن به عشق خدا گرد هم آمده باشند، در چنين مجلسى استاد نيز از آن توجّه خاصّى كه به واسطه جمعيّت قلوب حاصل شده بهره مىبرد و در آن مجلس هر كس بقدر سعه و ظرفيّت خود استفاده ميكند؛ استاد به ميزان خود و شاگرد نيز به ميزان و مقدار خود. ولى اينگونه استفادهها محدود است و چنين نيست كه از نفس شاگرد به استاد چيزى إفاضه شود بلكه هميشه إفاضه از نفس استاد به شاگرد است.
اما در باب رفاقت استفادهها دوطرفه بوده و دو رفيق با هم سير مىكنند،گرچه يكى از ايشان كمى جلوتر باشد و يا تندتر برود و يا زودتر راه را آغاز كرده باشد. دو رفيق از يكديگر دستگيرى باطنى كرده و به هم مدد مىرسانند و نقائص هم را جبران مىكنند و خلاصه بار يكديگر را مىكشند و در طريق وصول به مطلوب يكديگر را يارى و اعانت مىكنند.
از آثار مترتّب بر رفاقت و مؤاخاة فىاللـه، استفاده از أنوار ملكوتى أعمال عبادى إخوان صدق از يكديگر و سهيمبودن در عطاياى ربّانى حضرت حقّ مىباشد، به نحوى كه رفقاى طريق در مسير تقرّب به حضرت پروردگار از نور يكديگر بهره برده و متنعّم مىشوند؛ چنانكه از امامصادق عليهالسّلام روايت شده است كه: الْمُؤمِنُ بَرَكَةٌ عَلَى الْمُؤْمِنِ
فلذا علامه مىفرمودند: رفقا در ليالى قدر براى عبادت و مناجات و راز و نياز به درگاه حضرت قاضىالحاجات دور هم جمع شوند و به عبادت مشغول گردند تا اگر عدّهاى از اينها خسته شده و دست از عبادت كشيدند، از نور صلاة و قراءت قرآن و دعاى ديگر رفقا به آنان برسد؛ و نيز وقتى اينها خسته شدند و به استراحت پرداختند، از نور و ثواب ديگران كه به عبادت مشغولند متمتّع شوند؛ و به بركت اين اجتماع همگى در همه شب استفاده برند.
همشيه مىفرمودند: در راه خدا كشكولها يكى است، همه هر چه كسب كرده و بدست مىآورند در يك كشكول ريخته و با هم استفاده مىكنند. هر يك از رفقاى سلوكى كه چيزى تحصيل كند أثرش به ديگران نيز مىرسد. و گاهى مثال زده و مىفرمودند: رفقاء سالك در راه خدا مثل چند اسب يك درشكه هستند؛ وقتى اسبها هم جهت و هممسير باشند سير همه سرعت پيدا ميكند، گرچه ممكن است يكى از ديگران ضعيفتر نيز باشد.
بجهت همين تأثير بسزاى اتّحاد قلوب در تحصيل مقصود و نيز تأثير مصاحبت در تكامل معنوى است كه سيّدالعارفين أميرالمؤمنين علىبن أبىطالب عليهأفضلصلواتالمصلّين مىفرمايند: جُمِعَ خَيْرُ الدُّنْيا وَ الأَخِرَةِ فى كِتْمانِ السِّرِّ وَ مُصادَقَةِ الأخْيارِ وَ جُمِعَ الشَّرُّ فىالإذاعَةِ وَ مُؤاخاةِ الْأَشرارِ.
«تمام مراتب خير و سعادت دنيا و آخرت در كتمان سرّ و دوستى و رفاقت با أخيار گرد آمده، و تمام مراتب شرّ و شقاوت در افشاى سرّ و مؤاخات و دوستى با اشرار جمع شدهاست»
يا غياثَ المُستَغيثينَ اهدِنا لا افتِخارَ بِالعُلومِ و الغِنَى
لاتُزِغ قَلبًا هَدَيتَ بِالكَرَم وَاصرِفِ السُوءَ الَّذى خَطَّ القَلَم
بگذران از جان ما سوءالقضاء وامَبُر ما را ز اخوان صفا
تلختر از فرقت تو هيچ نيست بىپناهت غير پيچاپيچ نيست
و نيز ترجمانالأسرار خواجه حافظ عليه الرّحمة ميفرمايد:
دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم كه كيمياى سعادت رفيق بود رفيق
رابطه توحيد و ولايت
مرحوم علامه طهرانی در بيان حقيقت و أصالت توحيد صحيح از زبان مرحوم حدّاد قدّس سرّه در ردّ كسانى كه بر طريقه حقّه ايشان اشكالاتى وارد ساخته بودند و بين مكتب«توحيدى» و مكتب «ولايتى» تقابل ايجاد ميكردند، چنين نقل مىكنند:
« مىفرمودند: ذكر ما هميشه از توحيد است. وحدت وجود مطلبى است عالى و راقى؛ كسى قدرت ادراك آن را ندارد. يعنى «وجود مستقل و بالذّات در عالم يكى است و بقيّه وجودها وجود ظِلّى و تَبَعى و مجازى و وابسته و تعلّقى است». من نگفتم: اين سگ خداست، من گفتم: غير از خدا (در عالم) چيزى نيست. اين سگ خداست معنيش اين است كه اين وجود مقيّده و متعيّنه با اين تعيّن و حدّ خداست! نعوذُ بالله مِن هذا الكَلام. امّا غير از خدا چيزى نيست معنيش آن است كه: وجود بالأصالة و حقيقة الوجود در جميع عوالم و ذات مستقلّه و قائمه بالذّات، اوست تباركَ و تعالَى؛ و بقيّه موجودات هستى ندارند و هست نما هستند. هستى آنها تعلّقى و ربطى و وجود آنها وجود ظلّى چون سايه شاخص است نسبت به نور آفتاب كه بدنبال شاخص مىچرخد و ميگردد.
اين گفتار عين حقيقت است. وجود امامان وجود استقلالى نيستند. آنها هم آيتى از آيات الهيّه مىباشند؛ غاية الأمر آيات كبراى آن ذات اقدس مىباشند. و اگر ما خود آنها را منشأ اثر بدانيم در دام تفويض گرفتار شدهايم.
امّا در قضيّه ولايت، ولايت را ما مىشناسيم نه اين گوسپندان كه نامى از آن بر زبان دارند. عزادارى واقعى را ما مىكنيم، زيارت حقيقى را ما مىنمائيم. شناسائى و معرفت ائمّه عليهم السّلام وجدانا و شهودا و عقلًا و علما اختصاص به ما دارد نه اينها كه ولايت را جدا ميدانند. ولايت عين توحيد است و توحيد عين ولايت است.
اشك ما بر أبا عبد الله الحسين عليه السّلام از درون قلب ما و از سويداى دل ما جارى است، و با آن اشك مىخواهيم قالب تهى كنيم، چرا كه آن اشك با نفس ما و روح ما بيرون مىريزد؛ نه اين اشكهائى كه از خيال و پندار ايشان مىآيد، و روزى هم همينها سيّد الشّهدا را مىكشند، آنگاه مىنشينند و اقامه عزا مىنمايند و در ماتمش سينه مىزنند.
و در جاى ديگر باز از قول استادشان حضرت حدّاد چنين نقل مىكنند
علامه مىفرمودند: ما اين سنّ و سال كه نموديم و پير شدهايم «ولايتى» و «توحيدى» نشنيده بوديم، و ولايت را در برابر توحيد تصوّر نمىنموديم. حالا اينها آمدهاند و دو فرقه توحيديّه و ولايتيّه ساختهاند. عينا در يكى دو قرن پيش كه در همين كربلا، «پشت سَريّه» ساختند در برابر «بالا سريّه»؛ و شيخيّه كه متابعين أحسائى بودهاند خود را از مؤمنين جدا كردند و فرقه خاصّى شدند. و اينها هم آمدهاند ولايت را از توحيد جدا نموده و خود را در برابر صفّ مؤمنين نهادهاند. اين خطر، خطر عظيمى است كه انسان ولايت را از توحيد جدا بداند.
همانطور كه امروزه در كربلا از بقاياى شيخيّه جماعتى بدينگونه وجود دارند، و در مشهد مقدّس هم عدّهاى شيخى مذهب مىباشند كه بدون ادّعاى شيخىگرى، از مرام و عقيده آنها حمايت مىكنند.
عمل به شریعت
رسيدن به كمال و انكشاف أنوار جمال و جلال حضرت پروردگار، جز از شاهراه عبوديّت و گردننهادن در برابر أحكام شريعت غرّاى محمّدىّ، ممكن نيست. و اين معنى بهوضوح از حديث «قرب نوافل» و «قرب فرائض» دانستهمىشود. در طريق كمال و عبوديّت، «شريعت» تنها راه و گذرگاه أمن براى وصول به «حقيقت» بوده و حقيقت مطلوب جز از طريق شريعت حاصل نمىشود. و سالك راه حقّ، تمام أفعال و أحوال و آنچه از خواطر بر قلب او وارد مىشود را بايد با ميزان كتاب و سنّت محك زده و حقّ را از باطل جدا كند. و به تعبير حضرت آقاىحدّاد رضوان اللـه تعالى عليه: الشَّريعَةُ مِن غَيرِ حَقِيقَةٍ فغيرُ مَقبولٍ؛ و الحَقيقَةُ مِن غَيرِ شَريعَةٍ فغَيرُ مَحصولٍ. مَن لَميَزِنْ أفعالَهُ و أحْوالَهُ فى كُلِّ وَقتٍ بِالكِتابِ وَ السُّنَّةِ وَ لَميَتَّهِمْ خَواطِرَهُ، فَلا تَعُدَّهُ فى ديوانِ الرِّجال.
لذا حضرت علاّمه قدّساللـهنفسهالزّكيّة بر تعبّد كامل در برابر شريعت و أحكام آن اهتمام داشته و آن را ضرورى مىدانستند و هر راهى غير از راه شرع را باطل و مردود مىشمردند. مىفرمودند: هريك از دستورات شريعت از واجب گرفته تا مستحبّ، همه بر أساس مصالح و حِكَمى است كه در تكامل نفس انسان و سوقدادن او به علّت غائى از خلقت مؤثّر و مفيد مىباشد، و چهبسا اگر كمال حاصل از حكمى فوت شود، با حكم ديگر تدارك آن ممكن نباشد.
از جمله درباره سنّت نكاح و ازدواج كه در دين نسبت بدان ترغيب و تحريص بسيارى شده، و بعضى به داعيه و بهانه سيروسلوك إلىاللـه آن را ترك نموده و نوعى از رهبانيّت را براى خود اختيار مىكنند، مىفرمودند: ازدواج از مراحلىاست كه سالك و طالب كمال حتما بايد از آن عبور كند، و در صورت ترك، اگرچه معذور باشد، كمالى از او فوت مىشود كه قابل جبران نبوده و از دستيابى به كمال تامّ و مطلق محروم مىشود؛ هر چند آن سالك در سلوك خود صاحب مقام منيع و بلندى باشد، همچون مرحوم حكيمهيدجى و يا آقاشيخمرتضىطالقانى يا جهانگيرخان رضواناللـهعليهم كه أهل سلوك و جليلالقدر بودهاند ولى به عللى تا آخر حيات خود مجرّد زندگى كرده و تشكيل خانواده نداده و صاحب أولاد نشدند.
روى همين اصل، مقيّد بودند كه به تمام ظرائف آداب و سنن شرعى عملنمايند و هيچ دقيقهاى از دقائق شرع أطهر را فرو گذار ننمايند.
اگر در موردى، از ادّله شرعى استفاده مىشد كه از باب تزاحم، مثلاً ترك نمودن أمر مستحبّى رجحان دارد، ايشان نيز به همان دستور مىفرمودند؛ ولى
اظهار نظرهاى شخصى و كاستن و افزودن احكام الهى را به بهانههاى مختلف ردّ مىفرمودند و با طريقه برخى از اهل تصوّف باطل كه به بهانه دفع عجب و شهرت، مداومت بر ترك بسيارى از سنن شرعى دارند، بهشدّت مخالف بوده و اين روش را براى دفع عجب صحيح نمىدانستند.
علامه مىفرمودند: «برخى گمان مىكنند كه سيروسلوكإلىاللـه، صرف شركت در مجالس ذكر و مداومت بر أذكار و أورادى است كه از استاد و مربّى خود تلقّى كردهاند؛ و با وجود اينكه سالهاست كه در مضمار و ميدان مجاهده با نفس قدم گذاشتهاند، هنوز حركتى نكرده و در همان عالم طبع محبوس ماندهاند. غافل از اينكه سير و سلوك، رعايت و مواظبت بر دقائق و ظرائف أدب عبوديّت و تعامل با موجودات عالم هستى است. سير و سلوك إلىاللـه انطباق متن زندگى با شريعت محمّديّه صلواتاللـهعليهوآله است يعنى جميع أحوال و أطوار زندگى، از فردى تا اجتماعى، از ارتباط با عيال و فرزند و تدبير امور منزل تا ديگر امور را بر أساس دين تنظيم كرده و حقوق هر يك را به نحو أتمّ و أكمل أدا كند. و لذا به بهانه سير و سلوك نمىتوان از حقوق ديگران چيزى را فرو گذار كرد.»
عشق الهی
اين راه پر فراز و نشيب و هائل كه در هر زاويهاى از آن، شياطين و قطّاع الطّريق، براى به دامانداختن سالك و منع او از ادامه راه، كمينزدهاند، جز با هَيمان و عشق به حضرت پروردگار ميسور نيست.
راه صحيح، راه ميانبر است. بايد طريقى را انتخاب كرد كه با عمر ماتناسب داشته باشد، و آن همان طريق عشق و محبّت به خداونداست. اينجاست كه شرارهها و آتش حبّ به خدا در دل سالك افتاده و به مقتضاى كلام أميرالمؤمنين عليهالسّلام كه ميفرمايد:
حُبُّ اللَهِ نارٌ لايَمُرُّ عَلَى شَىْءٍ إلّا احْتَرَقَ،
«محبّت خداوند آتشىاست كه بر چيزى عبور نمىكند مگر آنكه آن را مىسوزاند و از بين مىبرد.»
ريشه أنانيّت و هستى موهوم او را بالمرّه مىسوزاند؛ و چون بنيان مجازى او را درهمريخت، صفات نيز كه مترتّب بر ذات است لامحاله از بين مىرود، زيرا صفات همگى طفيلى و تابع ذاتاند.
علامه گاهى نيز مىفرمودند:
انسان گاهى در خانهاى مىرود كه در آن سوراخهايى وجود دارد كه لانه مار و عقرب است و از آن، مار و عقرب بيرون مىآيند. سوراخها را پر ميكند و راه رفت و آمد حيوانات موذى را مسدود ميكند، مدّتى بعد مىبيند از طرف ديگرى راهى باز نمودهاند و بيرون آمدهاند، و به همين منوال هر چه تلاش مىكند نمىتواند آنها را دفع كند. راهش اينستكه آن خانه را از اصل خراب كند و زير خانه را كه لانه آن حيوانات است پاكسازى نمايد و سپس خانهاى نو بسازد. تا وقتى نفس انسان باقىاست، ريشه صفات رذيله باقىاست و هر روز ممكناست از راهى سر برآورد؛ بايد اين ريشه را سوزاند و سوزاندن آن نيز جز با طلوع عشق و محبّت پروردگار ممكن نيست.
از اين رو حضرت علاّمه مىفرمودند: كسانى كه با علم و آگاهى با أولياء إلهى و شيعيان حقيقى أميرالمؤمنين عليهالسّلام دشمنى دارند، در حقيقت از أميرالمؤمنين عليهالسّلام جدا شدهاند و به مقتضاى: وَ إنْ كانَ يُبْغِضُ وَليًّا لَنا فَلَيْسَ بِمُحِبٍّ لَنا. «اگر وليّى از أولياى ما را دشمن مىدارد، محبّ ما نيست.» وَ مَن ... عادَى لَنا وَلِيًّا فَقَد كَفَرَ بِالَّذى أَنْزَلَ السَّبْعَ المَثانىَ وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ. «هر كس با ولىّ ما دشمنى نمايد، به خداوندى كه سبعالمثانى (سوره مباركه حمد) و قرآن عظيم را نازل فرموده، كافر گرديده است.» ديگر محبّت حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام را ندارند و معاشرت و مراوده خود را با آنان بالكلّ بايد قطع كرد اگرچه از نزديكان و أرحام باشند.
بارى، سالك بايد از معاشرت با صاحبان اعتقاد سوء درباره خداوند جلّشأنه و نيز با مخالفان محجّةالبيضاى توحيد و عرفان اجتناب كند و إلّا از كسب ظلمات آنان و از شبهات و شرك به پروردگار ايمن نيست.
أمّا در معاشرت و مراوده با كسانى كه خود از سالكان راه خدا بوده و ساليانى در اين راه پر فراز و نشيب با سالك رفاقت كردهاند، ولى در أثر خطا و نافرمانى يا شكّ و شبهه سقوط كرده يا از ادامه راه باز مانده و متوقّف شدهاند، چه بايد كرد؟
توضيح اينكه: نعمت ايمان و ولايت به دو گونه به انسان عطا مىشود: ايمان ثابت و ايمان مستودع و عاريهاى، كه در روايات از اين قسم دوّم تعبير به «مُعارين» كردهاند؛ قَوْمٌ يُعارونَ الاْءيمانَ ثُمَّ يُسْلَبونَهُ. «قومى كه ايمان به آنها عاريه داده مىشود و روزى از آنها گرفته مىشود.»
سالك اگر در مقام مراقبه برنيايد و با استكبار نفس در برابر استاد بايستد، ظلمت و كدورت قلب بر نور آن غالب شده و نعمت ولايت را از او مىگيرند و در بيداء جهل و ظلمت يله و رها مىشود. عمده راهزنان طريق توحيد از همين سالكان رانده شده هستند كه سرابى را كه از دور همچون آب موج مىزند و مىدرخشد، به مشتاقان سادهلوح و بيچاره نشان مىدهند و عمر آنان را تباه و مالشان را غارت كرده و آنان را با وعدههاى امروز و فردا در رسيدن به چشمه توحيد تشنهكام و سرگردان مىگذارند.
اخلاص
نوع أفرادى كه عبادت مىكنند، نماز مىخوانند، روزه مىگيرند، حجّ و عمره بجاى مىآورند، در واقع دنبال نفس و أميال و حظوظ آن مىباشند. نفساست كه ميل و علاقه به نماز دارد و از آن لذّت مىبرد، أمّا وقتى اين نماز را در بوته نقد مىگذارى و تحليل مىكنى در مىيابى كه لِلّه نبوده و صبغه خدايى ندارد بلكه خود را عبادتكردهاست. دور خانه خدا طواف ميكند أمّا فىالواقع نفس خود را مطاف قرار داده و به دور آن ميگردد و لذا در كمال او تأثيرى ندارد.
قالَ اللَهُ تَباركَ و تَعالَى: وَ مَآ أُمِرُوا إلّا لِيَعْبُدُوا اللَهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَآءَ.
وصول به توحيد حضرت پروردگار، بر دو پايه عمل صالح و إخلاص استواراست؛ و إخلاص ضدّ إشراك است. يعنى سالك بايد عمل و قلب خود را از شوائبى چون حبّ جاه و مال، حظوظ نفسانى و انگيزههاى ديگر كه عمل را لوث و قلب را در بند حجاب كثرت، حبس ميكند و مانع از دستيابى به حقيقت مىشود، پاك گرداند. و تا اين مهمّ به انجام نرسد، قلب سالك استعداد و قابليّت تابش و انعكاس أنوار جمال و جلال إلهى را نخواهد داشت؛ و هرگاه طمع در لقاء حضرت أحديّت كند، دست ردّ بر سينه او زنند.
قلب اندوده حافظ برِ او خرج نشد كاين مُعامل به همه عيب نهان بينا بود
و لذا امامصادق عليهالسّلام در شأن گوهر إخلاص ميفرمايد: إذا أَدْرَكَ ذَلِكَ فَقَدْ أَدْرَكَ الْكُلَّ، وَ إذا فاتَهُ ذَلِكَ فاتَهُ الْكُلُّ. «هر كس به مرتبه إخلاص برسد، به همه خوبىها رسيده است؛ و هر كس كه اين توفيق از او فوتشد، همه خيرات را ازدستدادهاست.»
و در جاى ديگرى ميفرمايد: ما أَنْعَمَ اللَهُ عَلَى عَبْدٍ أَجَلَّ مِنْ أَنْ لايَكونَ فى قَلْبِهِ مَعَ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ غَيرُهُ. «خداوند بر هيچ بندهاى نعمتى بزرگتر از اين عطا ننموده است كه در قلب او با خداوند غير او وجود نداشته باشد.»
بنابراين در سلوك إلى اللـه، عبادت خالص مطلوب بوده و آنست كه سالك را در مسير فناء و اندكاك نفس حركتمىدهد، نه عبادات و أعمالى كه با انگيزههاى نفسانى بوده و صرفا مايه تورّم و غلظت حجاب نفس مىشود.
مىفرمودند: ايمان بعضى، بت و صنم آنان مىشود! چه خطرى از اين بالاتر! ايمان بايد بتشكن باشد و موانع و أوهامى را كه مانع از وصول حقيقت بوده كنار زند، نه اينكه خود نيز بتى شود.
اينچنين ايمانى كه انسان را از التفات به مقام عبوديّت و توحيد حضرت پروردگار باز مىدارد، از اين جهت كه به هر حال راه سالك را سدّ نموده و اجازه حركت و عبور از عالم نفس را به او نمىدهد، همانند كفر است؛ و لذا اهلعرفان از آن به «بت» تعبير مىنمايند.
خدا زان خرقه بيزارست صدبار كه باشد صد بتش در آستينى
در كتاب شريف روحمجرّد مىفرمايند:
رموز و لطائف و اشارات و دلالات حاجسيّدهاشمحدّاد را كسى نفهميد، و يا فهميد و به روى خود نياورد. زيرا آن كس دوست داشت از عادت صِرف و أعمال مكرّره و روزمرّه خويش دست برندارد؛ و به صورتى بدون معنى و به ظاهرى بدون باطن و به مجازى بدون حقيقت و به پندارى بدون عقل و به سرگرمىاى بدون شهود و به كارهاى سهل بدون عمقِ مجاهدات و چشش تلخ تحمّل و صبر و شكيبائى در مجاهده با نفس أمّاره دل ببندد و خود را از زير بار سنگين ولايت به در برد.
نتیجه گیری
علامه طهرانی چرایی تحول وجودی انسان را با تکیه بر علت بیرون رانده شدن انسان از بهشت نخستین تبیین نموده اند. به زعم ایشان، علت بیرون رانده شدن انسان از بهشت و مراجعت به آن با مشقت و رنج، برای کمال آدمی و به فعلیت رساندن استعداد و قوای انسانی بود و اگر وی خارج نمی شد تا ابد در منزل استعداد و قابلیت در جا زده و توقف میکرد؛ اما با نزول به عالم طبیعت و تفصیل تکالیف، درجه به درجه با اراده و اختیار طی طریق نموده و جمیع مراتب استعداد بشریت و قوای انسانیت خود را به اعلی درجه از کمال و فعلیت می رساند و از بهشت نخست که بهشت قابلیت بود بسوی بهشت فعلیت حرکت مینماید. در طی قوس نزولی، انسان همه اش مراحل استعداد و قابلیت را در خود میگذراند و ذخیره می نماید؛ اما در طی قوس صعودی که رجعت او از این نقطه حضیض میباشد بسوى مبدأ نخستین، همه اش فعلیت و ظهور می باشد که در وجود خویشتن به چشم مشاهده می کند. آن انسان ملکوتی و جبروتی و لاهوتی در بدو امر همین انسان ناسوتی بوده است نه غیر آن، اما در اثر ترقی و تکامل، در اثر حسن اختیار و اراده خود در طی مدارج و معارج کمال و از دست دادن انانیت پوچ و اعتباری خویشتن متحقق به مرتبه عبودیت محضه خود می شود که مساوق است با ربوبیت محضه خدای خویشتن. بنابر این، آدم بواسطة خروج از بهشت نخستین پیش از دنیا و آمدنش در این دنیا ضرری نکرد، بلکه همه اش منفعت بود و این نفع بی شمار وی را سوق می دهد به بهشت دومین که بهشت فعلیت و بروز و ظهور اعمال و ملکات و عقائد و حقائق اوست. با توجه به موارد بيان شده، رسيدن به خدا و حركت در راه او و طي طريق قرآن و اهل بيت عليه السلام، برنامه، اراده و عمل مي خواهد كه در مكتب عرفاني و اخلاقي حضرت علامه طهراني به بهترين نحو بدان پرداخته شده است. عمل و توجه به موارد بيان شده مي تواند راه رستگاري را براي انسان فراهم سازد و حيات طيبه اي را در دنيا و آخرت براي انسان رقم زند كه نتيجه آن فناي در ذات مقدس الهي است.
منابع
القرآن الكريم، مصحف المدينه النبويه، به خط عثمان طه.
دهخدا، علی اکبر لغتنامه، جلد 5، انتشارات سمت. 1360.
حافظ، شمسالدین محمد. دیوان. به کوشش محمد قزوینی و قاسم غنی. تهران: زوار. 1374.
حسيني طهراني، ، روح مجرد، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ سوم، 1420ق.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، توحيد علمي و عيني، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ هفتم، 1428ق.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم ، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ هشتم، 1428ق.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، رساله لب اللباب در سير و سلوك اولي الالباب، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ سيزدهم، 1426ق.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، روح مجرد ، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ دوم، 1423ق.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، معاد شناسي ، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ هشتم، 1428ق،10جلد.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، مهرتابان(ياد نامه علامه طباطبايي)، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ پنجم، 1422ق.
حسيني طهراني، علامه آيت الله سيد محمد حسين، وظيفه فرد مسلمان در احياي حكومت اسلام، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ دوم، 1436 ق.
حسيني طهراني، آيت الله سيد محمد صادق، نور مجرد ، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ اول، 1433ق، سه جلد.
جمعي از فضلا، آيت نور(يادنامه علامه طهراني) ، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، چاپ اول، 1427ق، چهار جلد.
مجلسي، علامه سيد محمد باقر، بحارالانوار ، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1404ق، 110ج
مولوی، جلالالدین محمد (1363)، مثنوی معنوی، بهتصحیح رینولد ا. نیکلسون، بهاهتمام نصرالله پورجوادی، تهران: امیرکبیر.
[1] - دانشجوی دکترا، گروه فلسفه و کلام اسلامی، واحد قم، دانشگاه آزاد اسلامی، قم، ایران.
[2] - دانشیار، گروه فلسفه علوم انسانی، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران (نویسنده مسئول).
[3] 3- استادیار، گروه فلسفه و کلام اسلامی، واحد قم، دانشگاه آزاد اسلامی، قم، ایران.