A study of local literature in the novel The Fig Tree of Ahmad Mahmoud Temples
Subject Areas : Social (with literary and artistic features)Kobra Heydarian 1 , manijeh fallahi 2 , Ali Eskandari 3
1 - Department of Persian Language and Literature, College of Human Science , Saveh Branch, Islamic Azad University, Saveh, Iran.
2 - Department of Persian Language and Literature, College of Human Science, Saveh Branch, Islamic Azad University, Saveh, Iran.
3 - Department of Persian Language and Literature, College of Human Science, Arak Branch, Islamic Azad University, Arak, Iran.
Keywords: Indigenous Literature, Beliefs, Customs, Ahmad Mahmoud, The Temple of the Fig Tree.,
Abstract :
Native literature is a type of literature that reflects the living and native conditions of a region, customs and beliefs, culture, social relations, religious, etc., that govern that region. The tendency towards this type of literature has been seen among many contemporary story writers. Ahmad Mahmoud is a prominent Iranian realist writer who was able to reflect the native elements of southern Iran in his works. His deep familiarity with the culture of the Persian Gulf coast people and using the native elements of the southern regions of Iran, his works can be examined and reflected from the perspective of local and regional literature. For this reason, the present essay examines native literature in the author's latest work, which is the novel The Fig Tree of Temples. It shows the achievement of the research which was done with descriptive-analytical method and based on library studies that Ahmad Mahmoud has depicted the customs, beliefs, dialect and dialect of the people of southern Iran in the fig tree, along with the natural and human history and geography of this region, which shows his deep knowledge and mastery of various aspects of history. The geography and culture of the people living in the south of the country.
کتاب¬ها
بروجردي، مهرزاد. (1378). روشنفكران ايراني و غرب، ترجمه جمشيد شيرازي، تهران: فرزان.
پادشاه، محمد. (1363). فرهنگ آنندراج، تهران: کتابفروشی خیام.
تبریزی، محمد حسین بن خلف. (1393). برهان قاطع، تهران: امیرکبیر.
جوادی، آسیه. (1393). شناختنامه جواد مجابی، تهران: فرهنگ معاصر.
ذوالفقاری، حسن. (1393). فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، جلد 1، تهران: علم.
زنوزي جلالي، فيروز. (1386). باران بر زمين سوخته، تهران: تنديس
سرلو، خوان ادواردو. (1392). فرهنگ نمادها، ترجمۀ مهرانگیز اوحدی، تهران: دستان.
شریفی، محمد. (1387). فرهنگ ادبیات فارسی، تهران: فرهنگ نشر نو و انتشارات معین.
شیری، قهرمان. (1386). مکتبهای داستاننویسی در ایران، تهران: چشمه.
فریزر، جیمز جورج. (1394). شاخۀ زرین، پژوهشی در جادو و دین، ترجمۀ کاظم فیروزمند، تهران: آگاه.
کوپر، جی. سی. (1373). فرهنگ مصور نمادهای سنتی، ترجمه ملیحه کرباسیان، تهران: فرهاد.
گلستان، لیلی. (1374). حکایت حال (گفتگو با احمد محمود)، تهران: کتاب مهناز.
محمود، احمد. (1379). درخت انجیر معابد، تهران: معین.
مصاحب، غلامحسین. (1345). دایرةالمعارف مصاحب، تهران: امیرکبیر.
مظلوم خراسانی، محمد. (1381). بررسی در مسائل اجتماعی ایران، تهران: دانشگاه فردوسی مشهد.
معین، محمد. (1382). فرهنگ معین، تهران: زرین.
میرصادقی، جمال. (1376). ادبیات داستانی، تهران: سخن.
ميرعابديني، حسن. (1386). صد سال داستاننويسي، تهران: چشمه.
مقالات
جعفری کاردگر، مجتبی، و حیدری، فاطمه. (1401). بومی¬گرایی رئالیستی در اقلیم جنوب (مطالعۀ مورد پژوهانه: رمان «داستان یک شهر» احمد محمود). تفسیر و تحلیل متون زبان و ادبیات فارسی (دهخدا)، 14(51)، 156-187. doi: 10.30495/dk.2022.690477.
ذوالفقاری حسن. (1392). درمان عامیانه نزد مردم ایران. طب سنتي اسلام و ايران، 4(۲)، ۱۳۸-۱۶۰.
ذوالفقاری، حسن. (1395). بررسی و تحلیل نمایش¬های بارانخواهی و بارانخوانی در ادبیات عامۀ ایران (با تکیه بر نمایش¬های کوسه¬گردی و عروس باران). کهننامه ادب پارسی، 7(4)، 81-109.
شریعتی، محمد تقی. (1344). تفسیر قرآن مجید؛ تفسیر سوره تین. آستان قدس، (22 و 23)، 166-175.
شیری، قهرمان. (1384). آرمانها و انگارههای اقلیمی در داستاننویسی جنوب، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، 9(93)، 52-63.
عبدی، صلاح¬الدین، و طالبی، جواد. (1397). بررسی تطبیقی بومی¬گرایی در رمان (مطالعة موردپژوهانه: دو رمان «بین القصرین» نجیب محفوظ و «داستان یک شهر» احمد محمود). کاوش-نامه ادبیات تطبیقی، 8(29)، 83-103. .dor:20.1001.1.26766515.1397.8.29.5.3
کمالی سروستانی، مرضیه، موسوی، سید کاظم، صادقی، اسماعیل، و مرتضوی، سید جمال الدین. (1400). بررسی و تحلیل بومی¬گرایی و ادبیات عامه در آثار ابراهیم گلستان. تفسیر و تحلیل متون زبان و ادبیات فارسی (دهخدا)، 13(پیاپی48)، 225-252. doi: 10.30495/dk. 2021.685947.
References
Books
Boroujerdi, M. (1999). Iranian and Western Intellectuals, translated by Jamshid Shirazi, Tehran: Farzan. [In Persian]
Cooper, J. T. (1994). Illustrated culture of traditional symbols, translated by Maliheh Karbasian, Tehran: Farhad. [In Persian]
Fraser, J. G. (2015). The Golden Branch, A Study in Magic and Religion, translated by Kazem Firoozmand, Tehran: Agah. [In Persian]
Golestan, L. (1995). The Story of the Present (Conversation with Ahmad Mahmoud), Tehran: Mahnaz Book. [In Persian]
Javadi, A. (2013). Javad Mojabi's biography, Tehran: Farhang Ma'azer. [In Persian]
Mahmoud, A. (2000). Fig Tree of Temples, Tehran: Moin. [In Persian]
Mazloum Khorasani, M. (2002). A Study of Social Issues in Iran, Tehran: Ferdowsi University of Mashhad. [In Persian]
Mir Abedini, H. (2007). One Hundred Years of Fiction, Tehran: Cheshmeh. [In Persian]
Mirsadeghi, J. (1997). Fiction, Tehran: Sokhan. [In Persian]
Moein, M. (2003). Moein Culture, Tehran: Zarrin. [In Persian]
Musaheb, Gh. H. (1966). Musaheb Encyclopedia, Tehran: Amirkabir. [In Persian]
Padshah, M. (1984). Farhang Anandraj, Tehran: Khayyam Bookstore. [In Persian]
Serlo, J. E. (2013). Culture of Symbols, translated by Mehrangiz Ouhadi. Tehran: Dastan. [In Persian]
Sharifi, M. (2008). Dictionary of Persian Literature, Tehran: New Publishing Culture and Moin Publications. [In Persian]
Shiri, Gh. (2007). Schools of Fiction in Iran, Tehran: Cheshmeh. [In Persian]
Tabrizi, M. H. Kh. (2014). Definitive Argument, Tehran: Amirkabir. [In Persian]
Zenozi Jalali, F. (2007). Rain on a Burned Ground, Tehran: Tandis. [In Persian]
Zulfiqari, H. (2013). The Big Dictionary of Persian Proverbs, Volume 1, Tehran: Alam. [In Persian]
Articles
Abdi, S. & Talebi, j. (2017). Comparative study of localism in the novel (case study: two novels "Bein al-Qasserin" by Najib Mahfouz and "The Story of a City" by Ahmad Mahmoud), Research in Comparative Literature, 8(29), 82-103. dor:20.1001.1.26766515.1397.8.29.5.3 [In Persian]
Jafarikardgar, M., & Heydari, F. (2022). Realist Indigenousness in the Southern Climate (Case Study: Ahmad Mahmoud's Novel "The Story of a City"). Interpretation and Analysis of Persian Language and Literature Texts (Dehkhoda), 14(51), 156-187. doi: 10.30495/dk.2022.690477. [In Persian]
Kamallisarvestani, M., Mousavi, S. K., Sadege, E., & mortazavi, S. J. (2021). Indigenousism and popular literature in Golestan's works. Interpretation and Analysis of Persian Language and Literature Texts (Dehkhoda), 13(48), 225-252. doi: 10.30495/dk.2021.685947. [In Persian]
Shariati, M T. (1965). Interpretation of the Holy Quran; Interpretation of Surah Tain. Astan Quds, (22 and 23), 166-175. [In Persian]
Shiri, Gh. (2005). Climatic ideals and concepts in the South's fiction writing. Book of the Month of Literature and Philosophy, 9(93), 52-63. [In Persian]
Zulfiqari, H. (2013). Treatment of the common people. jiitm, 4 (2), 138-160. [In Persian]
Zulfiqari, H. (2017). Study and analysis of rain-seeking and rain-reading plays in Iranian popular literature (based on shark and rain bride plays). Classical Persian Literature, 7(4), 81-109. [In Persian]
ادبیات بومی در رمان درخت انجیر معابدِ احمد محمود
چکیده
ادبیات بومی نوعی از ادبیات است که شرایط زیستی و بومی یک منطقه، آداب و رسوم و عقاید و باورها، فرهنگ، مناسبات و روابط اجتماعی، مذهبی و غیره را که بر آن منطقه حاکم است، منعکس میکند. گرایش به این نوع ادبیات در میان داستاننویسان معاصر فراوان دیده شده است. احمد محمود نویسندۀ برجسته رئالیست ایرانی است که توانسته به نحو مطلوبی عناصر بومی منطقه جنوب ایران را در آثار خود بازتاب دهد. آشنایی عمیق وی با فرهنگ مردم سواحل خلیج فارس و بهرهگرفتن از عناصر بومی مناطق جنوب ایران، آثار وی را از منظر ادبیات بومی و اقلیمی قابل بررسی و تأمل نموده است، به همین دلیل جستار حاضر به بررسی ادبیات بومی در آخرین اثر این نویسنده که رمان درخت انجیر معابد است، میپردازد. دستاورد پژوهش که با روش توصیفی- تحلیلی و بر مبنای مطالعات کتابخانهای انجام شده، نشان میدهد که احمد محمود در درخت انجیر معابد آداب و رسوم، عقاید و باورها، لهجه و گویش مردم جنوب ایران را در کنار تاریخ و جغرافیای طبیعی و انسانی این منطقه به تصویر کشیده است که این امر بیانگر آگاهی و تسلط عمیق وی بر جنبههای مختلف تاریخ، جغرافیا و فرهنگ مردم ساکن جنوب کشور است.
کلیدواژهها: ادبیات بومی، باورها، آداب و رسوم، احمد محمود، رمان درخت انجیر معابد.
مقدمه
احمد محمود از آن دسته نویسندگان است که به عناصر بومی اهمیّت بسیار میدهد. او با استفاده از تکنیکهای داستانپردازی و اقلیمنویسی، محیط طبیعی و اجتماعی شهر اهواز را در آثار خود منعکس نموده است، ضمن این که به آداب و رسوم و باورهای عامه، واژهها و اصطلاحات محلی، حتی پوشش و خوراک و معماری هم پرداخته است. لذا در این مقاله برآنیم تا به بررسی ادبیات بومی در رمان درخت انجیر معابد بپردازیم و به این پرسشها پاسخ دهیم: احمد محمود در این رمان چگونه ادبیات بومی منطقه جنوب را معرفی کرده است؟؛ احمد محمود بیشتر از چه مضامینی در رمان مذکور بهره گرفته است؟؛ نویسنده در اثر خود به چه شیوههایی به ادبیات بومی پرداخته است؟ غالب بودن عناصر و مؤلفههای ادبیات بومی، به ویژه زبان و لهجۀ بومی در آثار احمد محمود از دلایل انتخاب این موضوع میباشد.
روش تحقیق
تحقیق در این پژوهش به روش توصیفی – تحلیلی است. گردآوری دادهها به شیوۀ اسنادی و بر اساس مطالعات کتابخانهای صورت گرفته است.
پیشینۀ تحقیق
دربارۀ بررسی ادبیات بومی و اقلیمی در رمان میتوان مقالات زیر را برشمرد:
مجتبی جعفری کاردگر و فاطمه حیدری (1401)، در مقالۀ «بومیگرایی رئالیستی در اقلیم جنوب (مطالعۀ موردپژوهانه: رمان داستان یک شهر احمد محمود)»، ضمن معرفی مباحث کاربردی حوزه واقعگرایی، چگونگی بازتاب مؤلّفههای رئالیسم بومی در اقلیم جنوب را در رمان مذکور، در دو حوزۀ ساختار و محتوا مورد کاوش و تحلیل قرار دادهاند؛ زرینتاج پرهیزکار (1400)، در مقالۀ «بررسی ادبیات اقلیمی در رمان «هرس» اثر نسیم مرعشی»، شاخصهای ادبیات اقلیمی مانند گویش، پوشش، غذا، آّب و هوا، آداب و رسوم و باورهای محدوده جنوب غربی را در این رمان بررسی نموده است؛ قهرمان شیری (1384) در مقالۀ «آرمانها و انگارههای اقلیمی در داستاننویسی جنوب»، داستانهای جنوب را از نظر تکنیک و ویژگیهای داستاننویسی مورد بررسی قرار داده است؛ مرضیه کمالی سروستانی و همکاران (1399)، در مقالۀ «بررسی و تحلیل بومیگرایی و ادبیات عامه در آثار ابراهیم گلستان»، ضمن پرداختن به مؤلفههای بومی و اقلیمی، باورها، خرافات، مقدسات و آیینها و رسوم منطقه جنوب ایران را در آثار این نویسندۀ معاصر بررسی نمودهاند؛ نجمه درّی و حنیفه شریفی (1396)، در پژوهش «بازتاب عناصر بومي فرهنگي در خواب با چشمان باز»، عناصر بومي را در دو بخش فرهنگ ملي و فرهنگ مذهبي، در این رمان ندا کاووسیفر نویسنده شیرازی بررسی نمودهاند و به ذکر باورها و آیینهای مذهبی، رسوم، اعتقادات، قصهها، مشاغل بومی و هنرهای عامیانه در این مجموعۀ داستان پرداختهاند؛ علیرضا صدیقی (1388)، در مقالۀ «بوميگرايي و تأثير آن بر ادبيات داستاني معاصر ايران (1320-1357)»، جریان بومیگرایی را در این محدودۀ زمانی مورد بررسی قرار داده و علل بیتوجهی به این جریان را بیان نموده است.
مبانی نظری تحقیق
ادبیات بومی
ادبیات بومی مجموعهای از آداب و رسوم اجتماعی، باورها، عقاید، قصهها، افسانهها، ترانهها، اشعار و غیره در یک منطقه یا اقلیم است. در تعریف جعفری کاردگر و حیدری «به آن بخش از ادبیات گفته میشود که در آن وجهه اقلیمی و بومی برجستگی دارد» (جعفری کاردگر و حیدری، 14012: 161). این ادبیات ویژگیهای خاص خود را دارد که وحدت در شرایط جغرافیایی، شباهت در اوضاع کشاورزی و معیشتی، رسوم و اعتقادات مشابه، جشنهای ملی و اعیاد مذهبی، وحدت در گویش ملی، لهجهها و لغات و اصطلاحات، شیوۀ گذراندن زندگی مهمترین آنهاست.
این نوع ادبیات سویۀ رئالیستی دارد و واقعگرایانه است و میکوشد با رخنه در عمق لایههای زندگی مردم و به تصویر کشیدن جلوههای گوناگون آن، به معرفی مناطق کمتر شناخته شده یا ناشناخته بپردازد (ر.ک: شیری، 1386: 302). رمان ناحیهای یا بومی، رمانی است که به مختصات جغرافیایی و کیفیت بومی و ناحیهای وفادار باشد و تمرکز خود را بر محیط و قلمرو خاصی بگذارد (ر.ک: میرصادقی، 1376: 446). چنانچه «اگر ناحیۀ وقوع داستان را به محل دیگری منتقل کنند، اساس و بنیاد داستان به هم میریزد و حقیقتمانندی آن دچار زیان میشود» (میرصادقی و میمنت، 1395: 169). در این نوع داستانها به موضوعاتی همچون طبیعت و محیط بومی، مکان و مناطق بومی، زبان و گویشهای محلی، باورها و آداب و رسوم محلّی، شکل معماری منطقه، موسیقی، پوششها، بازیها و سرگرمیها توجه میشود. به نظر میرعابدینی، در رمانهای جنوبی که در محیطی صنعتی اتفاق میافتد، ضمن این که به زیباییهای غریب طبیعت پرداخته میشود، بیشتر کارگران و زندگی آنان توصیف میشود (ر.ک: میرعابدینی، 1386: 401). شالودۀ این نوع داستانها را قلمرو مردمی تشکیل میدهد که در آن محدوده زندگی میکنند و صحنههای داستان به روستا یا یک شهر محدود میشود (ر.ک: سروستانی و همکاران، 1399: 228).
در واقع گرایش به بومینویسی نتیجۀ وضع اسفبار استعماری و دوران پرمشقت استعمارزدايي بعد از جنگ جهانی دوم و واکنشی فرهنگی از سوی تعداد زیادی از روشنفکران جهان سوم بود که تمایل داشتند بر مناطق تازه استقلالیافتۀ خود اعمال کنند. طرفداران بومیگرایی اصرار داشتند تا از بندگی فکری رهایی یابند و از حقارتی که مانند حلقههای زنجیر به پایشان بسته شده بود، نجات یابند (بروجردی، 1378: 30). این عامل سبب شد کانونهای فرهنگی و اجتماعی در هم شکسته شود و جو بیاعتمادی بر روابط جامعه حاکم شود و رشد پریشانی فکری و در نتیجه شکست و گریز از واقعیتهای موجود را به صور گوناگون بازتاب میدهد (ر.ک: میرعابدینی، 1386: 257).
معرفی احمد محمود
احمد اعطاء معروف به احمد محمود، در چهارم دی سال 1310 در اهواز متولد شد.
او دوران کودکی خود را در خوزستان سپری کرد و از سال 1328 فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد؛ از این رو دو بار زندانی شد و پس از آن تبعید شد. «در برگشتن از تبعید یک فکر دیگر هم به سراغم آمد، دیدم اگر بخواهم بنویسم باید مستقل باشم، باید با توجه به تجارب و زندگی و شعور و شناختم، افکار خودم را داشته باشم و در هیچ چارچوبی نگنجم، این بود که بعد از 1336 که ارتباط حزبی از هم گسست و دیگر به هیچ تشکیلاتی نپیوستم» (گلستان، 1374: 51). وی در دوازدهم مهرماه سال 1381 به خاطر ابتلا به بیماری ریوی دار فانی را وداع گفت (ر.ک: شریفی، 1387: 92). آثاری که از وی به جا مانده عبارتند از: رمانهای درخت انجیر معابد (1379)، مدار صفر درجه (1372)، زمین سوخته (1361)، داستان یک شهر (1360)، همسایهها (1353) و مجموعه داستانهای از مسافر تا تب خال (1371)، دیدار (1368)، غریبهها (1352)، پسرك بومی (1350)، زائري زیر باران (1347)، بیهودگی (1340)، دریا هنوز آرام است (1339) و مول (1338). درخت انجیر معابد اثری متفاوت از احمد محمود است که تصویری از تقابل تجدد و سنت و آمیزهای از واقعیت و فراواقعیت را نشان میدهد. این نویسندۀ توانای منطقۀ جنوب، آداب و رسوم و عقاید مردم، به ویژه رواج چشمگیر خرافات را به تصویر میکشد.
بحث
واژگان و اصطلاحات محلی
به واحد معناداری که از یک یا چند عنصر زبانی ساخته شده باشد و بر روی هم مفهوم واحدی را برساند اصطلاح گفته میشود. اصطلاحات در زبان زایندگی فراوانی دارند و معمولاً با تحولات اجتماعی و زمان ساخته میشوند. اصطلاحات عامیانه در زبان و فرهنگ مردم از اصطلاحاتی هستند که اغلب جنبه شفاهی دارند و در فرهنگ اصطلاحات ضبط میشوند (ذوالفقاری، 1392: ج1/ 44). در رمان درخت انجیر معابد، با واژهها و اصطلاحات محلی برخورد میکنیم که خاص منطقه جنوب است. البته نویسنده در برخی موارد معنی لغات و کلمات را در پاورقی ذکر کرده است که نمونههایی از این واژهها و اصطلاحات ذکر میشود: کپه بر هم (محمود، 1379: ج1/ 11)، تریشه (+ خرده و رشته پارچه) (همان، ج1/ 12)، بر گرده چیزی بودن (همان، ج1/ 13)، حبّ کاری شدن (همان)، عدل ظهر (=سر ظهر) (همان، ج1/ 16)، دادا (همان، ج1/ 35)، یاللعجب (همان، ج1/ 40)، خیشوم (همان، ج1/ 42)، «دل و قلوهشِ شوهر ندی» (همان، ج1/ 50)، طبال و نقارهچی (همان، ج1/ 52)، مردکِ دیلاغ (همان، ج2/ 671)، دَم تَقه (=خنده و شوخی) (همان، ج2/ 749). «بچه ئیقد کلوچه نخور، حِمِر میکنیها» (همان، ج2/ 817). در اصطلاح محلی حمر یعنی ورم شکم. «دَدَۀ پیر خانه- دَدََه سمنبر که همراه مرحوم مادرش ... به خانۀ خدابیامرز، پدرش آمده بود» (همان، ج2/ 841). «خو تیماج بخر، اِلّن باید شِبرو باشه» (همان، ج2/ 941). الّن به معنی حتماً و شبرو به معنی چرم بزغاله است. «پَسی چه مُنِ خبر نکردین؟» (همان، ج1/ 170). «حالا میخواد سی پسرش دکّان علّافی وا کنه!» (همان، ج1/ 171). «چی گفت؟ قادُم؟ یعنی پهلوش آقای دکتر» (همان، ج2/ 464). «فرامرز از ژامبون و پنیر و کره و تخم مرغ یک غازی بزرگ درست میکند» (همان، ج2/ 484). غازی یعنی لقمه. «ئی همه پخشه اَ کجا اومد؟» (همان، ج2/ 932). البته میزان این این واژگان و اصطلاحات در رمانهای احمد محمود خیلی زیاد نیست؛ زیرا «احمد محمود که بیشتر از همه نویسندگان جنوب از امکانات زبانی این منطقه استفاده کرده است، همواره مثل سایر نویسندگان هم اقلیم خود، در گزینش واژگان محلی با محدودیت و احتیاط بسیار تنها به انتخاب تعداد معدودی از واژهها که یا ریشه فارسی داشتهاند و یا صورت و معنای خوب و ناهمسان با کلمهای دیگر در خود نهفته بودند پرداخته است» (شیری، 1384: 54).
نام اشخاص
در این رمان اسامی خاص بسیاری به کار رفته است. این نامها به سه شکل به چشم میخورد: گاه اسامی افراد بر حسب شغل آنها نامیده میشود. مانند: توفیق نجار (همان، ج1/ 13)، تقی شیربرنجی و محمدتقی بقال (همان، ج1/ 18)، دکتر آذرشناس و مهندس ولف (همان، ج2/ 475). گاه نیز نامها متأثر از فرهنگ عربی حاکم بر برخی مناطق جنوب است. مانند: «با تو هستم ابوجابر» (همان، ج1/ 37). «نزدیک ساعت ده صبح شیخ چاسب اسب مامان را آورد» (همان، ج1/ 333). نام زنان نیز به تأثیر از نامهای عربی انتخاب شده است. «علمدار میبیند که از زنان شیخ، تنها «ادیبه» و «اُمّ یاسر» و«امّهانی» نیستند» (همان، ج1/ 35). «گفته بود: «تاجالملوک خانم پیدا کردم» (همان، ج1/ 9).
نام روییدنیها (گلها و گیاهان و درختان)
گیاهان بومی منطقه جنوب گیاهانی هستند که به گرما مقاوم هستند و با شرایط اقلیمی این منطقه سازگار هستند. نخل سعمران، درخت انجیر معابد، لور از درختان مقاوم این منطقه هستند که احمد محمود در رمان انجیر معابد از آنها نام برده است.
نخل سعمران: «ببیند کدام دست و کدام تبر نخل پربار سعمران را میاندازد» (محمود، 1379: ج1/ 9). «به خوشههای سنگین نخل سعمران نگاه میکند» (همان، ج1/ 10). درخت انجیر معابد: «نردۀ آهنی درخت انجیر معابد را با لنگ خیس تمیز میکند» (همان، ج1/ 11). به نظر شریعتی نام این درخت نوعی تقدس را در ذهن ایجاد میکند. درخت از گذشتههای دور سبب خیر و برکت بوده. انجیر نیز از میوههایی است که در قرآن یاد شده و خداوند بدان قسم خورده است (ر.ک: شریعتی،1344: 2). واژۀ معابد، جمع معبد نیز مکانی برای عبادت بوده است. به سخن کوپر نامگذاری این درخت به زمان بودا میرسد؛ زیرا بنا به عقیدۀ بودائیان، سیدارتا گواتاما که همان بوداست در زیر این درخت به اشراق رسید (کوپر،1373: 40). درخت لور: «رنگ کرسی آجری زیر درخت لور تازه است. رنگ آجری شکری، اما براق» (محمود، 1379: ج1/ 12). قسمی درخت کائوچوک دار که در چاهبهار و طبس خودرو است. درختی بلند و قطور با ریشههای نابجا و شاخههای آن چند صد گز روی زمین را پوشد. عنّاب: «اگر گذرت بِ بازار افتاد، دو سیر عنّاب بخر» (همان، ج1/ 14). همچنین لگجی میوهای است که شبیه هنداونه کوچک مانند است که ابعاد آن اندازه آلو سبز میباشد بسیار مقوی و در نواحی گرم رشد میکند. لگجی: «چکاوک تیزپروازی از پای بته لگجی پریده بود» (همان، ج1/ 22).
نام جانوران (حیوانات و پرندگان و حشرات)
قندر: «کی بود؟ شاپور قندر! مثل قندر ب آدم جفت میکنه تا خر سیاه تو کوه قاف عر عر نکنه ول نمیکنه» (همان، 253). در اصطلاح مردم بومی خفاش را گویند (همان، ج1/ 2۴9). زنبورخورک: «زنبورخورک کوچکی بود، سبزسبز، با طوقۀ سیاه سینه و گلوگاه آبی» (همان، 15). دال: «دال است با سر و گردنی پوشیده از کرک پرهای آبی –اول صدایش را دیده بود-...صداش مثل بو یا مثل دود، در هوا، دراز و نازک، تیره و پرپیچ و خم میآید و میرود تو گوش چپش از خواب دومش بیدارش میکند» (همان، ج1/ 33). مرغ حق و مرغ مقلد: «حق حق مرغ حق میشنود، بعد، نالۀ مرغ مقلد میآید» (همان، ج1/ 34).
نام اشیاء
«مرد دیگر، آفتابه سَلَبچه به دست از پلههای ایوان بالا میآید» (همان، ج1/ 917). آفتابه لگن -سلبچه احتمالاً محرف سلف دان- سلف جا باشد. ظرفی که در آن آب دهان اندازند (همان). ترموس (=فلاسک) (همان، ج1/ 13)، «زیر خرپشته علاءالدینم هست، نفتش کن میشه باش آبجوش درست کنی» (همان، ج3/ 775). «عصر سهشنبه میروند، پای شمیله سه سر شمع روشن میکنند» (همان، ج2/ 789). شمیله در اینجا یا به معنی مجسمه و پیکره (تبریزی، 1393: ذیل واژه) است یا به معنی شاخۀ نورسته (پادشاه، 1363: ذیل واژه).
مشاغل
نجار (محمود، 1379: ج1/ 13)، فرماندار (همان، ج1/ 10)، (همان، ج1/ 11)، بلمرانان و (همان، ج1/ 9)، تفنگداران (همان، ج1/ 51)، قصاب (همان، ج1/ 51)، معمار (همان، ج1/ 50)، سبزی فروشی (همان، ج1/ 451)، قهوهچی (همان، ج2/ 687)، بنّا (همان، ج2/ 529)، دکتر و مهندس (همان، ج2/ 475).
اماکن
احمد محمود در درخت انجیر معابد، سعی کرده است تا از اسامی خیابانها، اغذیهفروشیها، رودخانهها، نام روزنامهها و... استفاده کند و گوشههای شهر، کوچههای آن، نام بیمارستان و قسمتهای مختلف جنوب را به خواننده معرفی کند. به علت زیاد بودن اسامی به نمونههایی اکتفا میشود. «از تاکستان شمالی تا بیدزار جنوبی، از این کرت به آن کرت و از این تپه به آن پشته» (همان، 14). «از پل عباره میگذرند. باغ شکاران پیدا میشود» (محمود، 1379: 259). « میرسد به اغذیهفروشی سروش» (همان، ج1/ 132). «بعد از خیابان باغ دولتی، کج میکند تو خیابان احمدی» (همان، 176)، «میریم سینما شرکت نفت... فیلم هشت و نیم نمایش میدن» (همان، ج1/ 221). «راه بیفتیم بازار کویتیها...» (همان، ج1/ 270). «میروند قهوه خانه شکوفه نو» (همان، ج1/ 287). خیابان پهلوی شلوغ است» (همان). «اغذیه فروشی شرق خلوت است» (همان، ج1/ 289). «یادش میآید که نماینده روزنامه «فریاد مردم» خیلی حراف بود... نماینده روزنامه «صدای ملت» کمتر حرف میزد..» (همان، ج1/ ۴73). «میخواستی چه اتفاقی افتاده باشه؟ بچه م بیمارستان بستریِ! بیمارستان «روزبه»» (همان، ج2/ 575). «میرم لب شط یِ هوایی بخورم» (همان، ج1/ 342). «کفش و جوراب را در میآورد و کف پا را روی ماسۀ مرطوب ساحل میگذارد» (همان، ج1/ 343). «ناشتا که خورد سله برداشت و رفت موستان پنج سلّۀ بزرگ انگور چیده است» (همان، ج2/630). «دایی رضا، جسد گلاندام را تو خرابههای کورهپزخانه چال کرده است» (همان، ج2/ 669).
اشعار و ترانهها
ترانهها يکى از جالبترين و دوستداشتنیترين جلوههاى فرهنگی اقوام و ملتهاست که از زندگى توده مردم برخاسته است و معمولاً در رمانها و داستانهای فولکلوريک و بومی اشاره به این ترانهها و تصنیفها دیده میشود. مانند آنچه جناب سروان در رمان درخت انجیر معابد میسراید: «یار من، جلاد بیانصاف من سرخینه میپوشد همیشه/ تا که این قلب مرا خونین کند آنگه بنوشد او همیشه/ یار من چون نقل تر شیرین شده اندر دهان من همیشه» (محمود، 1379: ج2/ 652). «تاجالملوک و اسفندیار و داریوش، دور باغچه میگشتند و میخواندند: «اُحو اُحو، تنباکو تیزه، مال کجاست، مال هویزه» (همان، ج2/ 840).
کنایات و ضرب المثلها
به نظر ذوالفقاری کنایه یکی از طبیعیترین راههای بیان است که در گفتار عامۀ مردم و امثال و حکم رایج در زبان ایشان فراوان میتوان یافت و در تقسیمبندیهای علمای بلاغت هیچگاه نمیتوان حدودی برای آن تعیین نمود (ذوالفقاری، 1392: 46). ضربالمثلها هم نمونه کامل و بلیغ ایجاز هستند که در چند کلمه بار معنایی زیادی را بر دوش میکشند.
به نظر مجابی برای نویسندهای که ایجاز ویژگی اصلی اوست و شخصیتهای اصلی او از عامه مردم انتخاب شده باشند، استفاده بجا از ضربالمثل دور از انتظار نیست (جوادی، 1393: 18). در رمان درخت انجیر معابد با کنایات و ضربالمثلهایی برخورد میکنیم که خاص منطقه جنوب است.
«بدبختی تنگتِ نکشیده تا بفهمی جفتک پرانی مثقالی چنده!» (محمود، 1379: 847). «رو به فریدون، انگار بخواهد یادش بدهد، آرام و شمرده میخواند: مره که محو شنشنه جوره – ا من تخ مر برشته ریگ جوره» (همان، ج2/ 813) که معنی آن چنین است: مردی که پی دعوا میگردد- در تخم مرغ برشته ریگ پیدا میکند. «شیرۀ خرما، صد بَهزِ شیرۀ انگور» (همان، ج1/ 375). «جوان مردمِ کنف کردین، تازه یِ چیزیم طلبکارین» (همان، ج1/ 159). «من چه خلاف عرض کردم که اوقاتت مرغی شد؟» (همان، ج1/ 177). «چشته خورد شده بیغیرت! لابد اومده بود یِ بستِ مرجانی بزنه. مگه اوس یدالله اهل بخیهس؟» (همان، ج2 525). «ای بابا عمو داریوش خان، بدبختی تنگتِ نکشیده تا بفهمی جفتک پرانی مثقالی چنده!» (همان، ج2/ 848).
لهجۀ محلی
تأثیر گفتار مردم جنوب را در گفتگوهای میان اشخاص رمان درخت انجیر معابد میتوان دید که مهمترین آن استفاده از کسره به جای را مفعولی است. به عنوان مثال: «تاوانشِ پس میده» (محمود، 1379: ج1/ 205). «تو نمیخواد منِ درس بدی» (همان، ج2/ 758). همچنین نمونۀ زیر که از گفتگوی بین ننه مصطفی و علمدار انتخاب شده است، به لهجۀ جنوبی است: «ننه مصطفی گوشت را میدهد به علمدار و میگوید: «زحمتت بید.ـ چه زحمتی ننه مصطفی؟ و گوشت را سبک و سنگین میکند؛ پوست و روده شم برد.» (همان، ج1/ 155). تلفظ کلمات و ترکیبات با لهجههای بومی و محلی سبب میشود که از حالت فصیح خود خارج شوند و به شکل و صورت دیگری تلفظ شوند (عبدی، 1397: 92). مانند به کار بردن «خو» به جای «خوب» و «ها» به جای «بله یا آره»: «زن میگوید:ـ خو ها. بابت زحمتش» (محمود، 1379: ج1/ 155).
«ئی» به جای «این»: «ئی سبیل استالینی» (همان، ج1/ 155). «به جای ئی که بچههاشان ببرن پای درختِ لور نذر و نیاز کنن، میبرنشان درمانگاه، دکتر» (همان، ج2/ 837).
«اَ» به جای «از»: «ئی همه پخشه اَ کجا اومد؟» (همان، ج2/ 932).
«وُی» به جای «وای» «وُی نه تو رو بخدا، خانم بزرگ- شما حالتان خوش نیست، هوا سردِ» (همان، ج2/ 783).
خوراک
اشارۀ نویسندگان به خوراکها و خوردنیها یکی دیگر از مؤلفههای ادبیات بومی است که در رمان مورد بررسی نمونههایی از آن یافت شده است. «اگر دوست داری ماهی شبوط دارم» (محمود، 1379: ج1/ 16). برای بچهها شام شیر برنج بار گذاشتهام..» (همان، ج1/ 21). «زرشک پلو با مرغ مزعفر، سالاد فصل، ترشی انبه، دو کف دست نان برشته، سوپ جو یا سوپ مرغ پا سفرۀ همیشگی تاجالملوک خانم بود» (همان، ج1/ 29). «میشنود: زحمت کشیدن ماهی حلوا درست کردن» (همان، ج1/ 182). «دست شما درد نکنه اوس یدالله-عجب بُکرانی (=تهدیگ)!» (همان، 375). «اینم شیرمال تنوری» (همان، ج2/ 730). «میل دارین کلوچه خرمایی بیارم؟» (همان، 751).
پوشاک
هر منطقهای به خاطر شرایط اقلیمی و آب و هوایی و فرهنگی لباس و پوشش خاص خود را میطلبد. پوشش و لباس مردم جنوب در درخت انجیر معابد چشمگیر است که به نمونههایی از آن پرداخته میشود: ارمک: «دگمههای روپوش ارمک را باز کرد» (محمود، 1379: ج1/ 19). «هر دو همراه زری، رو اُرمک، پولیور پشمی پوشیدهاند ... بلوز پشمی یقه بستة چسبان سیاه..» (همان، ج1/ 148). ارمک، پشمینهای پوشیدنی و ستبر را گویند. لنگوته لنگی است کوچک که درویشان و فقیران و مردم بیسرو پا بر میان بندند (معین، 1382: ذیل واژه).
دشداشه و عبا: «چار زانو بر خاک – زنو مرد و دختر و پسر- شال پشمی به گردن، کلاه شاپو، نیمتنه تیره-قهوهای یا سیاه- و پیراهن سفید چرک مرده – و جابه جا، کسی با دشداشه و یا عبا بر دوش» (همان، ج1/ 115). دشداشه: لباسی سفید و بلند تا نوک انگشتان پا است که در دو نوع یقهدار (عراقی) و بدون یقه (خلیجی یا اماراتی) پوشیده میشود.
چپیه: علمدار «رخت تمیز میپوشد و چپیة کبود به سر میبندد» (محمود، 1379: ج1/ 209). چپیه یا چفیه: پارچهای که بر روی سر بسته میشود و بیشتر نقش محافظ را در برابر باد و خاک و آفتاب به عهده دارد. جنس این نوع پارچه عموماً به رنگ های سفید و سیاه راه راه یا چهارخانه است. گاهی نیز به کمر بسته میشود.
بازیها و سرگرمیها
از آنجایی که سرگرمیها و بازیها حالات و ویژگیهای روحی مردم مناطق مختلف را نشان میدهند و ریشه در فرهنگ عامیانه و بومی مردم دارند، از اهمیت بسیار برخوردارند. بازی اشاره شده در این رمان بسیار محدود و آن هم تُمبلو است. «منتظر اسفندیار خان بودند که بیاید با هم بروند باشگاه شرکت نفت هم شام بخورند و هم «تُمبلو» بازی کنند» (همان، ج2/ 804). تُمبلو یا لوتو نوعی بازی دسته جمعی است با کارتهای شماره دار در سه خط، ادارهکننده بازی مهرههای شمارهدار را یکییکی از کیسهای در بسته بیرون میآورد و شمارهها را اعلام میکند. دارندگان کارت اگر آن شماره را دارند، خطش میزنند تا خط بالا، خط وسط، خط پائین یا کل کارت خط بخورد، هر یک از خطها و کل کارت جوایزی دارد که وجه آن از فروش کارتها تأمین میشود» (همان).
موسیقی و سازها
هر اقلیم و منطقهای موسیقی و ساز خاص خود را دارد. موسیقی جنوبی ایران برگرفته از طبیعت گرم این منطقه، سرشار از شور و شوق و حرارت است. یکی از این سازها که در رمان مورد بررسی نیز بدان اشاره شده است دَمّام است. دَمام، از سازهای کوبهای است که با نوسان پوست، به صدا در میآید و استوانهای شکل است. این ساز بیشتر در جنوب ایران رایج است. از دیگر سازهای بومی این منطقه طبل و نقاره است. «طبال و نقارهچی میانجای جماعت بر طبل و نقاره میکوبند» (محمود، 1379: ج1/ 52). «صدای دمّام برخاسته بود و پاها حرکت کرده بود» (همان، ج1/ 25).
شرایط آب و هوا
منطقه جنوب از مناطق گرم و خشک ایران است و هوای نوار ساحلی در تابستانها بسیار گرم و مرطوب است. فصل خنک آن همراه با خشکی نسبی هوا در حدود سه ماه طول میکشد. این فصل از اوایل آذرماه شروع میشود و تحت تأثیر تودههای هوای خنک غربی قرار میگیرد. احمد محمود شرایط آب و هوایی و منطقهای جنوب را در این رمان به خوبی به تصویر کشیده است: «عرق به چشمش میشکند. تاجالملوک را لرزان میبیند- در هُرمِ داغ که مثل دود از زمین برمیخیزد، میبیندش که رو به آسمان میکند. عرق شکسته در چشم را با سرآستین پاک میکند» (همان، ج1/ 18). «انگار یکهو آسمان را میشکافد و میآید، با حجمی سنگین و حرکتی کُند، در هُرم داغ و زَهر زرد و درخشانِ خورشید» (همان، 18). «سر شب هوا نفس میکشد، باد شمال آرام میوزد و هوا خنک میشود» (همان، ج1/ 19). «آفتاب گرم، سرمای سحرگاه پاییزی را برده بود» (همان، ج1/ 85).
البته چون وقایع داستان در فصول سرد و بهار اتفاق افتاده، نویسنده بیشتر به سرما و باد و باران اشاره کرده است: «صدای باد میآمد و رفت و آمد موج دریا میآمد و خشاخش انبوه برگهای خشک ریخته بر کف حیاط، ویلا را پر کرده بود» (همان، ج2/ 87). «بوی خاک رطوبت دیده به دماغش خورد» (محمود، 1379: ج2/ 620). «وقتی که داداش رفت کم کم هوا خراب شد. آسمان ابری شد» (همان، ج2/ 639). «باران میگیرد. نم نم. تاجالملوک میگوید: نه زمستان و نه تابستان، آدم تکلیفش را با این هوا روشن نیست. به دکان ممد تقی بقال که میرسند، یکهو انگار شکم ابرها پاره شده باشد» (همان، ج2/ 795). «آفتاب سر میزند. بهار است، دشت، سرتاسر سبز است. جابهجا گل آبی شمشاد و جابهجا شقایق قرمز «همان، ج2/ 879). «باد پیش میآیید و شاخ و برگ درختان نشسته در مقابل در ورودی کتابخانه را میلرزاند. قدرت باد بیشتر میشود، جنبش و خشاخش برگها بیشتر میشود» (همان، ج2/ 975). «راه میافتند به طرف شط. آسمان ابری میشود. باد آرامِ سرد میوزد» (همان، ج2/ 1027). «سحرگاه بود. ماه اول زمستان و هوا یخ بسته بود» (همان، ج1/ 207). البته
معماری
شرایط اقلیمی و آب و هوایی از نکات مهم تعیین کننده در معماری و بنای ساختمانهاست؛ به همین دلیل معماری منازل و ساختمانهای اقلیمهای متفاوت بایکدیگر فرق میکند. احمد محمود، در بسیاری از صحنههای رمان درخت انجیر معابد که رمانی واقعگرا و درباره اقلیم جنوب ایران است، به توصیف معماری خانهها پرداخته است که متأثر از آب و هوا و جغرافیای طبیعی این منطقه است. به عنوان مثال کوبههای جداگانه زنان و مردان بر در منازل در این نمونه: «هنوز دستش نرسیده است به زنکوب در که فریدون از حیاط به تاخت میآید. خیس عرق است...با نیم دریهای چوبی. کف پنجرهها یک وجب از کف اتاق بلندتر است. شناشل قوسدار پای پنجرهها، نردۀ چوبی دارد» (محمود، 1379: ج1/ 19). که پیشرفتگی چوبی بالکن مانند را شناشل گویند. وجود ایوانها و پلهها و نردهها در عمارت: «میگردد تو ایوان جنوبی عمارت» (همان، ج1/ 10). «مقابل نردۀ ایوان غربی میایستد» (همان، ج1/ 13). «راه میافتد میرود طرف پله ایوان شمالی» (همان، ج1/ 11)، وجود سالن پذیرایی در منازل: «میرود تو عمارت. میرود تو سالن پذیرایی» (همان، 10). «درِ اتاق فرزانه خانم تاق به تاق است و تنکههاش شکسته است» (همان، ج1/). تنکه در اصطلاح نجاران، تخته پهنی است که میان دو پاسار یا دو آلت در درها و پنجرهها به کار میبرند (دهخدا، 1377: ذیل واژه). «نگاه جواهر مي كند تا از هشتي كج بكنه تو حياط» (محمود، 1379: ج1/ 121). گاه نویسنده به جزئیات نمای ساختمان اشاره میکند: «به رسمیبندیهای جابهجا ریخته طاق و پیچ و شیارهای سنگی ستون و نماهای شکسته در دو سوی در پیش میرود» (همان، ج1/ 19). «در میان کرتهای گل و سردرهای بلند، ساختمان کلاه فرنگی بزرگی هست با سقفهای شیروانی و ایوانهای چارجانب و جابهجا آلاچیق با جادههای شن پوش» (همان، ج2/ 899).
باورها و اعتقادات
گاز گرفتن کف دست
از باورهای عامۀ اشاره شده در این رمان است که شخص برای جلوگیری از ضرر و زیان کف دست خود را گاز میگیرد. «پیرزن همه عمرش مجرد زندگی کرد تا جان به جان آفرین تسلیم کرد. همین درد برایش عقده شد ... یکهو از دهان زری میپرد: وای خدایا توبه! مرحوم تاجالملوک خانم میگوید و کف دست را به دهان میگذارد و چشمانش میجوشد (همان: ج2/ 997).
قطع درخت لور و قحطی
در این رمان زمانی که اسفندیار از قطع درخت لور سخن میگوید، علمدار او را از این کار باز میدارد؛ زیرا معتقد است با قطع این درخت «قحطی میاد ارباب- مرگ و میر سیاه» (همان، ج1/ 25).
اعتقاد به وجود اشباح در میان درخت انجیر معابد
در این رمان، مردم معتقدند که در میان درخت انجیر معابد اشباح وجود دارد: «اشباح بلند بالایی میبیند که مثل سایه، لابهلای ریشههای هوایی درخت انجیر معابد درهم میشوند و از هم جدا میشوند» (محمود، 1379: ج1/ 38). به سخن فریزر در دورۀ باستان مردم روح را ساکن در درختان میدانستند که به درخت جان میداد. مردم سیائو، یکی از جزیرههای هند شرقی، معتقد به ارواحی در جنگل بودند هنگام کامل شدن قرص ماه، از پناهگاه خود بیرون میآمدند و پرسه میزدند و مردم برای راضی و آرام ساختن این روحها، غذا، مرغ، بز و... را به جاهایی که گمان میکردند اقامتگاه آنان است میبردند و پیشکش میکردند (فریزر، 1394: 158).
تعویذ
به ادعیه و طلسمهایی که بر پوست کدو و یا پوست آهو نوشته آن را با اشیایی دیگر از جمادات و نباتات و منسوبات حیوانی مانند شاخ افعی و دندان مار و شبه مهره سپید و غیره که همه را در رشته کرده و برگردن میآویزند تعویذ میگویند (مصاحب، 1345: ذیل واژه). استفاده از تعویذ یکی از شیوههای رایج در میان شخصیتهای این رمان بوده است. که کاربرد نادرست آن عواقب سویی در پی داشت. «اجازه میدین، از روی این تعویذ نسخه بردارم؟ بردار، ولی نه فقط به دردت نمیخوره که شاید به دردسرتم بندازه» (محمود، 1379: ج2/ 876). حتی نویسنده این تعویذها را به تصویر کشیده است (همان، ج2/ 877).
|
|
دعانویسی
دعانویسی یکی از باورهای رایج در این رمان است. هنگامی که فرامرز از تاجالملوک میپرسد که آیا به دعانویسی معتقد است، وی پاسخ میدهد: «بله فرامرزخان، اعتقاد دارم. چیزایی هم دیدهم، میدونم که یک دعانویس مجرب قادرِ که با دعا ریشۀ آدم از بیخ دربیاره، زندگی یِ آدم از این رو به اون رو بکنه» (همان، ج1/ 347). همچنین میرزا خجسته در این رمان پیرمردی دعانویسی است که «از ما بهترون» او را «میرزا زعفر» لقب دادهاند (همان، ج1/ 348). مرد چشم سبز نیز دعانویسی باتجربه و با تشکیلات منظم است که مراجعین باید از قبل نوبت بگیرند تا بتوانند با او دیدار کنند (همان، ج2/ 951).
خرافات و افسانهبافی
به سخنان بیاصل و باورهای بیاساس و باطل که مبنای عقلی و علمی نداشته باشد، خرافات گفته میشود. خرافات از مضامین بسیار رایج در این اثر است. آن قدر فراوان که حتی یکی از شخصیتهای رمان به صراحت به این امر اشاره میکند و میگوید: «انگار خرافات دیگر علاج ندارد. پدر هم زمین وقف درخت کرد. او دوباره فکر میکند واقعاً پدر اعتقاد داشت؟ ب یِ درخت» (همان، ج1/ 347). «جماعت پیش آمده بو- پیشترو یکهو مثل کلاف از هم گشوده شده بود و دور استخر و درخت انجیر معابد حلقه زده بود و زمزمهشان کلام شده بود- کلام گسسته و انگار بیمعنا: «پانچا، پامارا-» و همآهنگ: «پانچا، پانچا، پامارا-» و تهییجکننده: «هیپالا، هی، پا، لا» (همان، ج1/ 24). این کلمات بیاساس و بیمعنا را پیروان درخت همیشه تکرار میکردند بدون این که معنای آن را بفهمند. زنوزی در این باره میگوید: «وقتی نویسنده میگوید کلام گسسته و بیمعنا، هی پالا پانجا و... معنیاش این است، خود محمود نیز به بیمعنا بودن کلماتی چون هی پالاپانجا آگاه است (زنوزی،1382: 411). «متأسفم که باید بگویم کسانی که با افسانهبافی از این درخت بیثمر موجودی معجزهگر ساختهاند تا شما را مرعوب کنند و برگرده تان سوار شوند» (محمود، 1379: ج1/ 48).
و یا وقتی علمدار یکی از شاخههای درخت را میبرد، انتهای شاخه شیرهای بیرون میآید و بر روی خاک میریزد و زمانی که میخواهند درخت را با تبر بزنند میبینند خاک سرخ رنگ شده. گروهی از مردم جمع میشوند و پیشنهاد قربانی میدهند. در این بین در سیاهی و تاریکی شب مردِ سیاهپوش میآید و «بلند میخواند: هی هی، هاها، هوهو، هاها هوهو هیپالا-کارما، یاکا، یا کا کا-پانچا، پانچا، پامارا-هاپا، هیپا، هاپالا-» خون بند میآید» (همان، ج1/ 43).
طب عامیانه
طب عامیانه آمیزهای از خرافات و باورهای نادرست و گاه نشانههایی از طب سنتی است. وجود بیماریهای فراوان به دلیل نبود سواد بهداشت و در دسترس نبودن پزشکان چیرهدست، زمینههای رشد این باورها را بیشتر میکرد (ذوالفقاری، 138:1392). در رمان درخت انجیر معابد نمونههای طب عامیانه به چشم میخورد. حِمِر کردن: اصطلاح محلی است به معنی ورم کردن شکم. «بچه ئیقد کلوچه نخور، حِمِر میکنیها!» (محمود، 1379: ج1/ 817). کاهگلِ خیس زیر بینی گرفتن: یکی از روشهای به هوش آوردن فرد بیهوش است. در این رمان جوان نابینایی که پس از دو شبانه روز اشک ریختن و استغاثه کردن بیهوش میشود با استفاده از این روش به هوش میآید (ر.ک: همان، ج2/ 758). خوردن شلغم برای درمان آنفلوآنزا. جواهر برای درمان شوهرش که به آنفلوآنزا مبتلا شده بود، شلغم پخته را تجویز میکند (همان، ج1/ 171) و یدالله نیز استفاده از چارتخمه را به رفتن به بهداری ترجیح میدهد (ر.ک: همان، ج2/ 449). عمه تاجی برای درمان بیماری سخت خود، از بخور، روغن هندی و آش سرگنجشکی استفاده میکند.
نذر کردن
نذر آن چیزی است که شخص بر خود واجب کند که در راه خدا بدهد یا بجا بیاورد (معین، 1382: ذیل واژه). در این رمان بیشتر از همه تاجالملوک نذر میکند. «تاجالملوک قصد کرده بود سالهای آخر عمر را، مثل همه سهشنبههای سال گذشته-روز بیبی سهشنبه- برود زیر درخت انجیر معابد، به نیت مرحوم خانداداش شمع روشن کند» (همان، ج1/ 21 و 337). این نذر معمولاً در همه جا رواج دارد، ولی نذر روشن کردن شمع و عود برای شاخه شرقی درخت انجیر معابد، از نذرهای خاص این رمان است: «نذر کردهام روز پنجشنبه بروم حمام و بروم یک دسته شمع و ده شاخه عود برای شاخه شرقی روشن کنم. به مرد دیگر پول بدهم که تمام پانچا پامارا را بخواند و من هم با چادر مشکی پشت سرش بایستم و بخوانم و برگردم خانه ... و هزار بار پانچا پامارا هگاگا بگویم شاید از این مصیبت نجات پیدا کردم» (همان، ج2/ 478).
باورهای عامیانه درباره درخت انجیر معابد
درخت انجیر معابد در این رمان نقش پررنگی و محوری دارد و اصلاً معلوم نیست چه کسی آن را آورده است. «مردی که هیچ کسی نفهمید چه کسی است، از بنگال آورده بودش و کاشته بودش» (همان، ج1/ 37) و عدهای به عنوان علمدار از آن نگهداری و نگهبانی میکردند و از میان شخصیتهای داستان، تاجالملوک بیش از همه به آن اعتقاد دارد. زمانی که فرامرز تقدس درخت را رد کرده و آن را عاملی جهت استفادۀ سوء علمدارها معرفی میکند، تاجالملوک میگوید: «ولی من از این درخت معجزه دیدم» (همان، ج1/ 65).
مردم دور این درخت مراسم و رقص مذهبی انجام میدهند: «دست در کمر همدیگر، پا بر ز مین میکوبند و دور درخت انجیر معابد، خم و راست میشوند» (همان، ج1/ 46). حتی به درخت نذر میکنند. مثلاً تاجالملوک هر سهشنبه به کنار درخت میرود و نذر میکند تا فرامرز که برادرزادهاش است، اعتیاد را رها کند: «حاجتم را روا کن ای ساقة شرقی، صاحب کرامات! دلم میخواهد فرامرز نامی شود... دو گوسفند نذر گرسنگان و یک حلقه طلای سه مثقالی نذر خودت، روا کن، روا کن...» (همان، ج1/ 337). «پا شو بریم تو، هم دلت صفا بده، هم شمع نذر کن و هم متوسل شو خودش کارا رو درست میکنه» (همان، ج1/ 215). اعتقاد به شفابخشی درخت از دیگر باورهای اشاره شده در این رمان است. به عنوان مثال مندل، پسر خود را به درخت میبندد تا شفا یابد. علمدار به او میگوید که گفتهام برای شفای پسرت، نذر پاچاتا بخوانند. همین باورهای عامیانه مردم، باعث میشود که علمدار از سادگی مردم استفاده کند و خانهای زیبا برای خود بسازد.
تقدس درخت، از نکات مهم این رمان است. انجیر معابد چنان در اعماق وجود مردم نفوذ کرده که برای آن شمع روشن میکنند و نذر میدهند و ذکرهای نامفهوم میگویند: برای برآورده شدن حاجات خود به درخت، تریشه میبندند. «تریشههای رنگ به رنگ پارچه بر ساقهها و ستونهای هوایی انجیر معابد میلرزند» (همان، ج1/ 11). «زن جوانی ایستاده است پای ساقة نازک مقابل در و زیر لب پانچا، پامارا میخواند، بعد به ساقة سبز حنا میمالد ... و عاقبت تریشة پارچه را به ساقه گره میزند» (همان، ج1/ 791). در این رمان زائران به درگاه ساقۀ شرقی درخت انجیر معابد میآیند و استغاثه میکنند تا زود به حاجات خود برسند. به نظر سرلو مشرق، نماد تابش انوار الهی بر دل و وجود انسان است و سرچشمۀ زندگی است (سرلو، 1392: 296-297).
بیاعتقادی و روسیاهی
یکی از باورهای مذهبی که در این رمان بدان اشاره میشود این است که بیاعتقادی سبب روسیاهی میشود و خشم و غضب خداوند را به دنبال دارد. «آقای فرمانده، شما آدم بیاعتقادی هستی. این درخت اگر لطمه ببیند همه ما به غضب الهی گرفتار میشویم قبل از همه روی تو سیاه میشود ـ مثل یک عنتر» (همان، ج1/ 48).
چسبیدن خفاش به صورت انسان
طبق باور عوام در این رمان، اگر خفاش به صورت کسی بچسبد، تا خر سیاهی در کوه قاف عرعر نکند، صورت آن شخص را رها نمیکند. «در باور عوام، خفاش (قندر) اگر به صورت کسی بچسبد، خر سیاه باید در کوه قاف عرعر کند تا رها کند» (محمود، 1379: ج1/ 253). «کی بود؟ شاپور. قندر! مثل قندر ب آدم جفت میکنه تا خر سیاه تو کوه قاف عر عر نکنه ول نمیکنه» (همان)
گذاشتن خمیری از گوشت تمساح بر روی پیشانی و شکار شیر
طبق باور عامه در این رمان، اگر هنگام شکار شیر خمیری از گوشت تمساح را بر روی پیشانی قرار دهند «خود شیر میاد، پیش پامان میخوابه و التماس میکنه که دست و پاش را زنجیر کنیم» (همان، ج1/366).
آداب و رسوم
آب ریختن بر روی دست از روی احترام
در گذشته در مجالس میهمانی و در خانوادههای اعیان و اشراف پیش و پس از صرف غذا، دستها را میشستند و این کار را با آوردن آفتابه یا تنگ و تشت یا لگن انجام میدادند. در این رمان به این رسم جهت احترام به بزرگ خاندان یعنی شیخ اشاره شده است. آسیه «با تنگ مسی، آب رو دست شیخ میریزد» (محمود، 1379: ج1/ 38).
دفن جنین مرده در زیر درخت
معمولاً جنین مرده را در زیر خاک دفن میکنند، ولی در این رمان تأکید بر این است که جنین مرده در زیر درخت لور دفن شود. «با تو هستم ابوجابر، بیل بردار، برو زمین رو چال کن، زیر درخت لور ... علمدار عرق میریزد تا چاله به قاعده شود. دادا، پارههای گوشت را که تو تنزیب پیچیده است، میخواباند تو چاله» (همان، ج1/ 37).
رد کردن زن از زیرپای شوهر
یکی از باورهای عامیانه خرافی که در این رمان بدان اشاره شده، این است که اگر زن را در شب عروسی از زیر پای شوهرش عبور دهند، زن تا آخر عمر رام و مطیع شوهرش خواهد شد. مادر زری، هنگام ازدواج جواهر، او را از زیر پای همسرش، یدالله رد میکند، برای این که تا آخر عمر مطیع شوهرش باشد. «شب عروسیم ... خودشم پیشاپیش رفت وایساد رو پشت بوم دالان که وقتی که من میرم تو از زیر پاش رد شم که تا آخر عمر فرمانبرش باشم ...!» (محمود، 1379: ج2/ 814).
آویزان نمودن آدمک به درخت
یکی از آیینهای بارانخواهی که در این رمان بدان اشاره شده، آویختن عروسک از درخت است که در آن ده زن، که موهای سرشان کوتاه است و مانند مردان پیراهنهای سادة بلندی به رنگ آبی پوشیدهاند، هر یک آدمک و عروسکی فلزی که زرد رنگ است را به شاخههای درخت آویزان میکنند، زانو میزنند، زمزمه میکنند و بعد برمیخیزند و رو به ساقهها، خم و راست میشوند (محمود، 1379: ج2/ 930). به عقیدۀ ذوالفقاری ریشه عروسکهای بارانخواهی، به اسطورة آناهیتا بازمیگردد. الههای که مردم ایران باستان، مورد احترام بوده تا آنجا که برای آنها، تندیسها و پرستشگاههای زیادی میساختند (ذوالفقاری، 1395: 91).
محیط سنتی
در این جامعه سنتی جنوب اعتقاد بر برتری مردان است. زمانی که فرمانده نظامی صحبت خود را با کلمات خانمها و آقایان آغاز میکند، یکی از حضار به او تذکر میدهد که اول آقایان و او هم حرف خود را تصحیح و با این کلمه آغاز میکند (همان، ج1/ 47). در جملاتی که میان تاجالملوک و جمیله ردّ و بدل میشود این تفکر مردسالاری حاکم بر جامعه دیده میشود. «جمیله خانم، رسم و سنت قبیله نیست که زن بشینه و مرد سرپا باشه» (همان، ج2/ 543). از دیگر موارد توجه بسیار به فرزند پسر است. پدر جمال هم چون همین یک پسر را دارد که بعد از پنج دختر به دنیا آمده، بیش از اندازه به او توجه میکند و به هر طریقی خواستههای پسرش را برآورده کند.
غیرت و تعصب از ویژگیهای مهم مردان است و ناموسپرستی بسیار اهمیت دارد؛ به همین دلیل وقتی فرامرز میبیند مهران دست مادرش را میبوسد، خشمگین میشود (ر.ک: همان، ج1/ 109). او حتی نگاه پسرغریبه به خواهرش را تحمل نمیکند (ر.ک: همان، ج2/ 808). زمانی که گل اندام با مستر ولف رابطه عشقی برقرار میکند و از او باردار میشود، بدست دایی رضا کشته میشود: «شایع شده است که دایی رضا، گل اندام را کشته است» (همان، ج2/ 668). در جوامع سنتی کشته شدن دختران و زنان به خاطر ارتباطهای نامشروع رایج است (مظلوم خراسانی، 1381: 1148).
اعتیاد به تریاک و حشیش از معضلات اجتماعی این رمان است که در آن یکی از شخصیتهای اصلی یعنی فرامرز به تریاک اعتیاد دارد و در داستان بارها از صحنههای تریاک کشیدن او با سیخ و سنگ سخن به میان آمده است (همان، ج1/ 55). مهران شهرکی که خودش معتاد است و فرامرز را گرفتار اعتیاد کرده است. حشیش از دیگر مواردی است که در این رمان از آن سخن گفته میشود. «مرد جوان میگوید: حشیش میکشی؟ مرد چشم سبز سر میجنباند: نه، علفی است که خودم عمل آوردم» (همان، ج2/ 870).
استعمال قلیان که از دخانیات سنتی به شمار میآید، در جامعه رواج دارد. حتی زنان نیز قلیان میکشند. به عنوان مثال مادر محمد با وجود بیماری شدید حاضر نمیشود کشیدن قلیان را کنار بگذارد (همان، ج1/ 405).
نتیجهگیری
نویسندهای از منطقۀ جنوب ایران است که واقعیتهای جامعه خود را به شیوهای هنرمندانه منعکس میکند. او آداب و رسوم (آب ریختن بر روی دست از روی احترام، رد کردن زن از زیرپای شوهر در شب عروسی)، عقاید و باورها (گاز گرفتن کف دست، وجود اشباح در میان درخت انجیر معابد، تعویذهای خاص، دعانویسی)، واژگان و اصطلاحات محلی، نام اشخاص، روییدنیها، جانوران، اشیاء، مشاغل، اماکن، اشعار و ترانهها، کنایات و ضرب المثلها، لهجۀ و گویش محلی، خوراک، پوشاک، بازیها، سازها و معماری مردم جنوب ایران را در کنار تاریخ و جغرافیای طبیعی و انسانی این منطقه به تصویر کشیده است. ضمن اینکه در این رمان تفکرات سنتی شخصیتها نیز منعکس شده است. در این فضای سنتی جنوبی اعتقاد بر برتری مردان است. مردانی که غیرت و تعصب از ویژگیهای مهم آنان به شمار میآید. همچنین استعمال قلیان و مواد اعتیادآوری مانند تریاک و حشیش نیز از معضلات جامعۀ آن زمان است. این امر بیانگر آگاهی و تسلط عمیق نویسنده بر جنبههای مختلف تاریخ، جغرافیا و فرهنگ مردم ساکن جنوب کشور است.
پررنگترین جلوههای بومیگرایی رمان را در توصیف طبیعت (اعم از آب و هوا، مناظر و گیاهان و جانوران)، لحن عامیانه و لهجۀ بومی جنوبی مورد استفاده اشخاص داستان میتوان دید. حتی برخی از واژهها بومی که در رمان به کار رفته و خود نویسنده در پاورقی آن را برای خواننده توضیح داده است. همه این موارد نشان دهندۀ علاقۀ شدید احمد محمود به اقلیم جنوب و تعصب وی به این منطقه است و سبب شده رمان درخت انجیر معابد به عنوان یکی از آثار برجستۀ ادبیات بومی جنوب ایران به شمار آید.
فهرست منابع
کتابها
بروجردي، مهرزاد (1378)، روشنفكران ايراني و غرب، ترجمه جمشيد شيرازي، چاپ سوم تهران: فرزان.
پادشاه، محمد (1363) فرهنگ آنندراج، تهران: کتابفروشی خیام.
تبریزی، محمد حسین بن خلف (1393) برهان قاطع، تهران: امیرکبیر.
جوادی، آسیه (1393) شناختنامه جواد مجابی، تهران: فرهنگ معاصر.
ذوالفقاری، حسن (1393) فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، جلد اول، تهران: علم.
زنوزي جلالي، فيروز (1386) باران بر زمين سوخته، تهران: تنديس
سرلو، خوان ادواردو (1392) فرهنگ نمادها، ترجمۀ مهرانگیز اوحدی. تهران: دستان.
شریفی، محمد (1387) فرهنگ ادبیات فارسی، تهران: فرهنگ نشر نو و انتشارات معین.
شیری، قهرمان (1386) مکتبهای داستاننویسی در ایران، چاپ دوم، تهران: چشمه.
فریزر، جیمز جورج (1394) شاخۀ زرین، پژوهشی در جادو و دین، ترجمۀ کاظم فیروزمند، تهران: آگاه.
کوپر، جی. سی (1373) فرهنگ مصور نمادهای سنتی، ترجمه ملیحه کرباسیان، تهران: فرهاد.
گلستان، لیلی (1374) حکایت حال (گفتگو با احمد محمود)، تهران: کتاب مهناز.
محمود، احمد (1379) درخت انجیر معابد، تهران: معین.
مصاحب، غلامحسین. (1345). دایرهالمعارف مصاحب، تهران: امیرکبیر.
مظلوم خراسانی، محمد (1381) بررسی در مسائل اجتماعی ایران، تهران: دانشگاه فردوسی مشهد.
معین، محمد (1382) فرهنگ معین، تهران: زرین.
میرصادقی، جمال (1376) ادبیات داستانی، تهران: سخن.
ميرعابديني، حسن (1386) صد سال داستاننويسي، تهران: چشمه.
مقالهها
جعفری کاردگر، مجتبی و فاطمه حیدری. (1401)، بومیگرایی رئالیستی در اقلیم جنوب (مطالعۀ موردپژوهانه: رمان داستان یک شهر احمد محمود). فصلنامه تفسير و تحليل متون زبان و ادبيات فارسی (دهخدا)، دورة 14، شمارة پياپی 51، فروردین، صص156-187.
ذوالفقاری، حسن. (1395). بررسی و تحلیل نمایشهای بارانخواهی و بارانخوانی در ادبیات عامۀ ایران (با تکیه بر نمایشهای کوسهگردی و عروس باران). کهننامۀ ادب پارسی، سال 7، شماره 4، صص61-99.
----------. (1392). زبان عامیانه نزد مردم ایران، مجله طب سنتی اسلام و ایران، سال چهارم، شمارۀ2، صص 160-138.
شریعتی، محمد تقی. (1344). تفسیر قرآن مجید؛ تفسیر سوره تین. آستان قدس، شماره 22 و 23، صص 166-175.
شیری، قهرمان. (1384). آرمانها و انگارههای اقلیمی در داستاننویسی جنوب، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره 93، تیرماه، صص52-63.
عبدی، صلاحالدین و جواد طالبی. (1397). بررسی تطبیقی بومیگرایی در رمان (مطالعه موردپژوهانه: دو رمان «بین القصرین» نجیب محفوظ و «داستان یک شهر» احمد محمود)، کاوشنامه ادبیات تطبیقی، سال هشتم، شماره 29، بهار، صص83-103.
كمالی سروستانی، مرضيه و همکاران. (1399). بررسی و تحليل بومیگرايی و ادبيات عامه در آثار ابراهيم گلستان. فصلنامه تفسير و تحليل متون زبان و ادبيات فارسی (دهخدا)، دورة 13، شمارة پياپی 48، تابستان، صص225-252.
References
Books
Boroujerdi, Mehrzad (1999), Iranian and Western Intellectuals, translated by Jamshid Shirazi, third edition Tehran: Farzan.
Padshah, Mohammad (1984) Farhang Anandraj, Tehran: Khayyam Bookstore.
Tabrizi, Mohammad Hossein Ibn Khalaf (2014) Definitive Argument, Tehran: Amirkabir.
Javadi, Asieh (2013) Javad Mojabi's biography, Tehran: Farhang Ma'azer.
Zulfiqari, Hassan (2013) The Big Dictionary of Persian Proverbs, Volume 1, Tehran: Alam.
Zenozi Jalali, Firooz (2007) Rain on a Burned Ground, Tehran: Tandis
Serlo, Juan Eduardo (2013) Culture of Symbols, translated by Mehrangiz Ouhadi. Tehran: Dastan.
Sharifi, Mohammad (2008) Dictionary of Persian Literature, Tehran: New Publishing Culture and Moin Publications.
Shiri, Ghahraman (2007) Schools of Fiction in Iran, Second Edition, Tehran: Cheshmeh.
Fraser, James George (2015) The Golden Branch, A Study in Magic and Religion, translated by Kazem Firoozmand, Tehran: Agah.
Cooper, J .; Thirty (1994) Illustrated culture of traditional symbols, translated by Maliheh Karbasian, Tehran: Farhad.
Golestan, Lily (1995) The Story of the Present (Conversation with Ahmad Mahmoud), Tehran: Mahnaz Book.
Mahmoud, Ahmad (2000) Fig Tree of Temples, Tehran: Moin.
Musaheb, Gholamhossein. (1966). Musaheb Encyclopedia, Tehran: Amirkabir.
Mazloum Khorasani, Mohammad (2002) A Study of Social Issues in Iran, Tehran: Ferdowsi University of Mashhad.
Moein, Mohammad (2003) Moein Culture, Tehran: Zarrin.
Mirsadeghi, Jamal (1997) Fiction, Tehran: Sokhan.
Mir Abedini, Hassan (2007) One Hundred Years of Fiction, Tehran: Cheshmeh.
Articles
Jafari Kardegar, Mojtaba and Fatemeh Heydari. (2022), realistic localism in the southern climate (case study: the novel of a city by Ahmad Mahmoud). Quarterly Tafsir and Analysis of Persian Language and Literature Texts (Dehkhoda), Volume 14, Number 51, Farvardin, pp. 156-187.
Zulfiqari, Hassan (2016). Study and analysis of rain-seeking and rain-reading plays in Iranian popular literature (based on shark and rain bride plays). Archive of Persian Literature, Year 7, Number 4, pp. 61-99.
---------------. (2012). Vernacular among Iranian people, Journal of Traditional Medicine of Islam and Iran, 4th year, No. 2, pp. 138-160.
Shariati, Mohammad Taghi, Bahman. (1965). Interpretation of the Holy Quran; Interpretation of Surah Tain. Astan Quds, No. 22 and 23, pp. 166-175.
Shiri, hero. (2005). Climatic ideals and concepts in the South's fiction writing, Book of the Month of Literature and Philosophy, No. 93, July, pp. 52-63.
Abdi, Salahuddin and Javad Talebi. (2017). Comparative study of localism in the novel (case study: two novels "Bein al-Qasserin" by Najib Mahfouz and "The Story of a City" by Ahmad Mahmoud), Comparative Literature Research, Year 8, Number 29, Spring, pp. 83-103.
Kamali Sarvestani, Marzieh et al. (2020). Study and analysis of localism and popular literature in the works of Ebrahim Golestan. Quarterly Journal of Interpretation and Analysis of Persian Language and Literature Texts (Dehkhoda), Volume 13, Number 48, Summer, pp. 225-252.
Indigenous literature in the novel The Fig Tree of Ahmad Mahmoud Temples
Abstract
Native literature is a type of literature that reflects the living and native conditions of a region, customs and beliefs, culture, social relations, religious, etc., that govern that region. The tendency towards this type of literature has been seen among many contemporary story writers. Ahmad Mahmoud is a prominent Iranian realist writer who was able to reflect the native elements of southern Iran in his works. His deep familiarity with the culture of the Persian Gulf coast people and using the native elements of the southern regions of Iran, his works can be examined and reflected from the perspective of local and regional literature. For this reason, the present essay examines native literature in the author's latest work, which is the novel The Fig Tree of Temples. It shows the achievement of the research which was done with descriptive-analytical method and based on library studies that Ahmad Mahmoud has depicted the customs, beliefs, dialect and dialect of the people of southern Iran in the fig tree, along with the natural and human history and geography of this region, which shows his deep knowledge and mastery of various aspects of history. The geography and culture of the people living in the south of the country.
Keywords: Indigenous Literature, Beliefs, Customs, Ahmad Mahmoud, The Temple of the Fig Tree.