یکی از مبانی و معیارهای نوشتههای ادبی که منجر به ماندگاری آن میشود، اندیشۀ مربوط به آن آثار است. در ادبیات فارسی شاعران و نویسندگان تنها به سرودن اشعار و آفریدن آثار ادبی نپرداختهاند بلکه توانستهاند اندیشههای کلامی، اخلاقی، فلسفی، عرفانی و ... را در آثار ادبی أکثر
یکی از مبانی و معیارهای نوشتههای ادبی که منجر به ماندگاری آن میشود، اندیشۀ مربوط به آن آثار است. در ادبیات فارسی شاعران و نویسندگان تنها به سرودن اشعار و آفریدن آثار ادبی نپرداختهاند بلکه توانستهاند اندیشههای کلامی، اخلاقی، فلسفی، عرفانی و ... را در آثار ادبی وارد کنند. مولانا جلالالدین رومی از شاعران سدۀ هفتم ه.ق با اندیشههای عرفانی و ابوالعلای معری از شاعران سدۀ پنجم ه.ق با پندارهای دینی و فلسفی است. در این پژوهش نگارندگان به صورت تطبیقی مطابق مکتب امریکایی، در پی بیان شباهت و تفاوت نگاه دوشاعر شرقی و همآیین اما با مسلک متفاوت، نسبت به مسائل متضاد هستی در زمینۀ مرگ و زندگی و دنیا و آخرت بودهاند. فرضیۀ نگارندگان این است که به دلیل وابستگی دوشاعر به مکتب شرقی باید نگرشهای همسانی در اندیشهها داشته باشند ولی وابستگی دو شاعر به دو مکتب فکری متفاوت، باعث تضارب آرای این دو شاعر شده باشد. مهمترین نتیجۀ بهدستآمده این است که نگاه مولانا در زمینۀ یادشده نسبت به امور متضاد ، نظر عارف اندیشمند است و پدیدهها را با دریچۀ اشراقی خود نگریسته ولی فلسفۀ ابوالعلا در مواجهه با تضادها، فلسفۀ شاعرانه، شک و بدبینی بوده است. روش این پژوهش، کتابخانه ای است که بر مبنای توصیفی-تحلیلی به دستهبندی و بررسی دادهها پرداخته شده است.
شک و بدبینی بوده است.
واژههای کلیدی: مولانا ،ابوالعلا، ادبیات تطبیقی، اضداد.
تفاصيل المقالة
دیگری از مفاهیم فلسفیای است که از قرن بیستم در آثار فیلسوفانی چون هایدگر، سارتر و بوبر و لویناس مطرح شده است.اگر چه در فلسفه اسلامی مفهوم دیگری به صورت یک مساله مطرح نشده است اما در ادبیات فارسی به شکلهای مختلفی چون اقلیتهای دینی، قومی و زبانی به این پدیده پرداخته ش أکثر
دیگری از مفاهیم فلسفیای است که از قرن بیستم در آثار فیلسوفانی چون هایدگر، سارتر و بوبر و لویناس مطرح شده است.اگر چه در فلسفه اسلامی مفهوم دیگری به صورت یک مساله مطرح نشده است اما در ادبیات فارسی به شکلهای مختلفی چون اقلیتهای دینی، قومی و زبانی به این پدیده پرداخته شده است. نگاه مولانا در کتاب مثنوی معنویاش به مساله دیگری به دو گونه است که هر دو نگاه، برخاسته از ویژگیهای شخصیتی و فکری خود او و ضرورتهای فضای فرهنگی عصر زندگی شاعر است. در نگاه اول مولانا در قامت یک فقیه مدرسهای وامدار بر ساختههای پیشین درباره دیگریهای مطرح در جامعه زمان خویش است و داوریهایی را روایت میکند که خود هیچ نقشی در تولید آن نداشته است و رنگی از ستیز با دیگری در قالب تحقیر، طرد و نفی را به همراه دارد. در نگاه دوم اما، دنیای مولانا بسیار متفاوت بوده و اندیشه خود وی و تجربیات شخصاش، شکلدهنده و تعریفکننده مفهوم دیگری است. اگر در نگاه اول، شاعر روایتگر اندیشههای دیگران است در نگاه دوم، خود دست به تولید معرفت میزند و در این افق جدید با کمک بن مایههای اندیشه عرفانی، بسیاری از بر ساختههای مرسوم پیشین را بر نتافته و تکرار نمیکند و با نگاهی انسانی و عرفانی، هستی و انسان را روایت میکند و از این رهگذر مفهوم دیگری نیز از تعاریف سابق خود دور و بازتعریف میشود.
تفاصيل المقالة
سکوت یکی از مفاهیم بنیادین عرفان، به ویژه عرفان اسلامی، است. یکی از کسانی که به این سکوت عرفانی نائل میشود و تولد دوباره مییابد، مولوی است. مطالعه در آثار او و رابطهاش با شمس تبریزی نشان میدهد که شمس، خاموشی و سکوت را به مولوی آموخت تا از درون مولوی متشرع، مولوی عار أکثر
سکوت یکی از مفاهیم بنیادین عرفان، به ویژه عرفان اسلامی، است. یکی از کسانی که به این سکوت عرفانی نائل میشود و تولد دوباره مییابد، مولوی است. مطالعه در آثار او و رابطهاش با شمس تبریزی نشان میدهد که شمس، خاموشی و سکوت را به مولوی آموخت تا از درون مولوی متشرع، مولوی عارف و عاشق زاده شود. این طبیب حاذق روان دریافته بود که انباشتگی اطّلاعات در مولوی مهمترین مانع است و به همین دلیل به او آموخت که تعلم نیز حجاب بزرگ است. شمس با دقّت مراقب احوال مولوی بود و مولوی هم شیفتة شمس، امّا تا تهی شدن از خود راه درازی در پیش بود. به همین دلیل، شمس به دفعات آموزههای خود را تکرار مینمود. حتی به نظر میرسد مسافرتهای گاه و بیگاه شمس با هدف خاصی صورت میگرفته است تا مولوی سرانجام نه شمس تبریزی، بلکه شمس درونی خود را بیابد. آموزههای شمس بینتیجه نماند. چنان که تغییر حال مولوی و آثار او زادة دیدار او با شمس، تأثیر آموزشهای او و فراگیری سکوت عرفانی بود. شاید به همین دلیل مولوی تخلّص خاموش را برای خود برگزید. سرانجام مولوی با تسلیم کامل خود به شمس، خاموشی را تجربه کرد تا با نشستن در مرکز این توفان، آتشفشان دلش سر باز نماید و سرانجام با فراگرفتن سکوت عرفانی، تولّد دوباره بیابد و به مولوی عاشق و عارف جاودانهای بدل گردد.
تفاصيل المقالة
سند
Sanad is a platform for managing Azad University publications