عقلانیت و مدرنیسم در اندیشه و آثار محمدعلی فروغی
الموضوعات :محمدعلی نوبخت 1 , مقصود رنجبر 2 , علی محسنی 3
1 - دانشجوی دکتری علوم سیاسی - مسائل ایران دانشگاه آزاد اسلامی واحد قم
2 - عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد قم
3 - عضو هیئت عمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد قم
الکلمات المفتاحية: مدرنیسم, ایران, نظام سیاسی, عقلانیت, محمدعلی فروغی,
ملخص المقالة :
ناکارآمدی و عقب ماندگی ساختار نظام سیاسی حاکم بر ایران دوران قاجار دستاوردهایی جز فقر، بیماری و تحقیر برای ملت ایران به ارمغان نیاورد. از اینرو نخبگان سعی کردند تا با تلفیق عقلانیت و مدرنیسم تغییری در پارادایم اندیشه حاکم بر نظام سنتی ایران و تحولی مهم در فضای فکری ایرانیان ایجاد کنند. هدف پژوهش حاضر سنجش و نسبت بررسی عقلانیت و مدرنیسم در آثار و اندیشههای محمدعلی فروغی "ذکاءالملک"است. فروغی با ژرف اندیشی و پرهیز از گرایش افراط گونه و بررسی اندیشه های فلسفی و سیاسی جدید غرب که تا زمان وی در بین نخبگان سیاسی بی سابقه بود؛ درک عمیق و سنجیدهای از کالبد سیاسی ایران داشت. وی با بینشی واقع گرایانه و متمرکز نمودن توان خود بر روشنگری سیاسی و ترجمه، تألیف متون کلاسیک فرهنگ غربی، سخنرانی و مقاله نویسی؛ اندیشه های فلسفی، اقتصادی و سیاسی مدرن را به ایرانیان معرفی نمود. سوأل اصلی پژوهش این است که؛ عقلانیت و مدرنیسم در اندیشه و آثار محمد علی فروغی تا چه میزان تأثیر داشته است؟ و فرضیه مقاله حاضر این میباشد که محمدعلی فروغی نسبت به نخبگان نوگرای همروزگار خود درک بهتری از عقلانیت و مدرنیسم داشته و تلاش وی این بوده تا با خلق تألیفات منسجم و سنجیده در تحول فکری، نضج عقلانی و ایجاد نهادهای مدرن نقش نظری و عملی بهتری ایفا نماید. از اینرو آثار و نظام اندیشگی وی براساس اسناد و منابع تاریخی به روش توصیفی، تحلیلی بررسی و نقش و سامانه فکری وی از مفهوم عقلانیت و مدرنیسم مورد واکاوی قرار گرفته است.
_||_
عقلانيت و مدرنيسم در انديشه و آثار محمدعلي فروغي
چکیده:
ناکارآمدی و عقب ماندگی ساختار نظام سیاسی حاکم بر ایران دوران قاجار دستاوردهایی جز فقر، بیماری و تحقیر برای ملت ایران به ارمغان نیاورد. از اینرو نخبگان سعی کردند تا با تلفیق عقلانیت و مدرنیسم تغییری در پارادایم اندیشه حاکم بر نظام سنتی ایران و تحولی مهم در فضای فکری ایرانیان ایجاد کنند. هدف پژوهش حاضر سنجش و نسبت بررسی عقلانیت و مدرنیسم در آثار و اندیشههای محمدعلی فروغی "ذکاءالملک"است. فروغی با ژرف اندیشی و پرهیز از گرایش افراط گونه و بررسی انديشه هاي فلسفي و سياسي جديد غرب كه تا زمان وي در بين نخبگان سياسي بي سابقه بود؛ درك عميق و سنجیدهای از کالبد سیاسی ایران داشت. وي با بینشی واقع گرایانه و متمرکز نمودن توان خود بر روشنگری سیاسی و ترجمه، تألیف متون کلاسیک فرهنگ غربی، سخنرانی و مقاله نویسی؛ اندیشه های فلسفی، اقتصادی و سیاسی مدرن را به ایرانیان معرفی نمود. سوأل اصلی پژوهش این است که؛ عقلانیت و مدرنیسم در اندیشه و آثار محمد علی فروغی تا چه میزان تأثیر داشته است؟ و فرضیه مقاله حاضر این میباشد که محمدعلی فروغی نسبت به نخبگان نوگرای همروزگار خود درک بهتری از عقلانیت و مدرنیسم داشته و تلاش وی این بوده تا با خلق تألیفات منسجم و سنجیده در تحول فكري، نضج عقلاني و ايجاد نهادهاي مدرن نقش نظری و عملی بهتری ایفا نماید. از اینرو آثار و نظام انديشگي وي براساس اسناد و منابع تاريخي به روش توصيفي، تحليلي بررسي و نقش و سامانه فکری وي از مفهوم عقلانیت و مدرنیسم مورد واکاوی قرار گرفته است.
واژههای کلیدی: مدرنیسم، عقلانیت، محمدعلی فروغی، نظام سیاسی ، ایران
مقدمه
عقلانیت و مدرنیسم همواره یکی از مفاهیم کلیدی در مباحث روشنفکران ایرانی بوده است؛ در یک معنا نخبگان ایرانی از صد و پنجاه سال پیش با این مقوله برخورد داشته و هدف و امید آنان در آن سالهای پرآشوب تغییر ساختار سنتی جامعه ایرانی به شیوهای نظاممند، جامع، و دنیوی بوده است. نخبگان همواره با نشر آثار، مکتوبات و خطابههایی بدیع و مدرن درصدد ایجاد فضای فرهنگی جدید در جامعه بوده و از سوی دیگر در فرایند اصلاحات سیاسی و اجتماعی همدلی و مشارکت بسزایی داشتهاند. اندیشه های ملی گرایانه، دنیوی و متجددانه، بیشتر آثار کردار و رفتار آنان را در بر گرفته بود ( جهانبگلو و یوسفی، 1379: 6 ). فروغی یکی از معدود روشنفکران ایرانی در زمانه خود بود که آشکارا می کوشید تا تمدن نوین را به ایرانیان بشناساند و با رهیافتی سازوار و نظام مند در باب عقلانیت به سمت مدرنیته حرکت کند. در این دوران ظهور مفاهیمی مانند دولت ملی، ملیت، طبقه، ناسیونالیسم، هویت طبقاتی و ملی، شاخص های تجدد اولیه نظیر اومانیسم، عقل گرایی، فردگرایی، برابری، آزادی و سوژگی انسان مورد بحث و تحلیل و تفسیر بود ( حقدار، 1389: 9). فروغی علاوه بر تأثیرات فکری، فرهنگی و اجتماعی، تأثیرات مهم دیگری نیز در ایران برجای گذاشت؛ که یکی از مهم ترین آن ها گفتمان مدرنیت بوده است؛ که این گفتمان پنجرهای جدید در رابطهی بین ایران و غرب گشود. فروغی همواره میکوشید تا تمدن نوین را به ایرانیان بشناساند؛ و با رویکردی هدفمند در جهت پیشبرد و اعتلاء عقلانیت و مدرنیته گام بردارد. پایه های اساسی این گفتمان را که شامل؛ مدنیت؛ عقلانیت و خردورزی و تکامل و پیشرفت در ساختار جامعه میباشد؛ در نوشته ها و آثار او مشهود است. وی در پی آن بود که اندیشه و نظام سیاسی مدرن را در ذهن نسلی از نخبگان ایران بکارد و بسیاری از آنان را با مفاهیم نوینی چون دموکراسی پارلمانی، حقوق طبیعی، قانون اساسی، اصل تفکیک قوا، حق مالکیت، حق آزادی اجتماعات، حریم خصوصی و نظایر آن آشنا کند. او که روزگاری گفته بود" که قصد تأسفی که از مُردن دارم از بابت همین است که دلم می خواهد بدانم کار انسان به کجا می رسد" عطش اندیشیدن به محالات و دنیای آینده او را با عموم روشنفکران عصر روشنگری غرب مشترک می نمود( محمودی، 1390: 6). فروغی از جمله شخصیتهایی است که شئون و مؤلفه های گوناگونی را در چارچوب زندگی خود به هم متصل کرده و طبیعی است که چنین شخصیتی در فضای سیاسی، دوستان و دشمنان؛ مدافعان و مخالفان بسیاری را برای خود ذخیره نماید؛ که این موضوع در فهم مواضع فروغی نسبت به مؤلفه های فکری و فرهنگی تیرگی ایجاد مینماید. لذا مخالفین فروغی او را به اتهاماتی از جمله تحکیم پایه های یک نظام استبدادی، عضویت در فراماسونری نواختهاند. اما نه این قلم وظیفه دفاع از فروغی را بر عهده دارد و نه به حکم انسان بودن از خطا و اشتباه مصون است؛ بلکه این نوشتار در پی آنست که با اتکاء به تجربه، آثار و اندیشه فروغی؛ عقلانیت و مدرنیسم را مورد تحلیل و بررسی قرار داده و نقش فروغی را به مثابه یک نخبه ابزاری و فکری که با نگاه واقع بینانه سعی در تغییر پارادایم سیاسی حاکم بر کشور داشته و با عقلانیت و مدرنیسم بدنبال گذار متعادل از سنت به تجدد و تحول زیستمان سیاسی در جامعه پرآشوب و نظام بحرانی زمانهی خود بود؛ را مورد بررسی قرار دهد. چارچوب نظری این پژوهش براساس روش نخبه گرایی (الیتیسم) میباشد؛ که اساس این نظریه بر این پایه استوار است که ماهیت جوامع، چه جامعه مبتنی بر اجماع یا اقتدار، پویا یا ایستا، صلح جو یا توتالیستی، مشروع یا غیرمشروع توسط نخبگانش ثبت می شود. علاوه بر این اهداف هر جامعه توسط نخبگان آن تعیین و دست کاری می شود. هر چند ریشه های بینش نخبه گرایی را باید در عقاید افلاطون جست و جو کرد؛ اما نخبه گرایی به عنوان یک نظریه قدرت اجتماعی توسط ویلفر دوپارتو، گائتانو موسکا، روبرت میخلز، تی بی باتامور و گی روشه مطرح گشته است، این پژوهش جایگاه و خاستگاه محمدعلی فروغی را به عنوان نخبه ابزاری و فکری در سیر تحولات اجتماعی و سیاسی جامعه ایران مورد بررسی قرار داده؛ و با یک پیشینه ی تحقیق و چارچوب نظری و گزارشی موجز از عقلانیت و مدرنیسم به آثار و اندیشه ورزی فروغی در باب عقلانیت و مدرنیته میپردازد.
مروری بر پیشینه تحقیق
مطالعات متعددی از جانب پژوهشگران و متفکران درباره زندگی و اندیشه محمدعلی فروغی صورت گرفته که در ذیل تنها به تعدادی از مهمترین کارهای صورت گرفته در این رابطه خواهیم پرداخت.
کسروی (1357) در کتاب دادگاه و اسکندری (1361) در تاریخ مفصل مشروطیت ایران به تأکید فعالیت های فروغی را خیانت آمیز می دانند که دل در گرو ارتقاء ایران نداشت.
مجتبی مینوی (1367)، در پژوهش های خود به نقل از نزدیکان و دوستان فروغی اظهار میدارد، فروغی انسانی «جامع الاطراف، دانش دوست و فرهیخته بوده که نه تنها در سیاست، بلکه در علوم، ادبیات و فرهنگ و فلسفه دستی توانا و تبحری کم نظیر داشت. این تبحّر، به ویژه در مسائل سیاسی، از بن مایه ای آزاد منشانه و عمل گرا سرچشمه می گرفت. گرچه در دوران تصدی اش بر مقامات عمده ی سیاسی دردوران پهلوی، فروغی فرصت چندانی برای جامه ی عمل پوشیدن به آرمان های انسانی و خردمندانه ی خود نیافت، اما با شفافیتی که در گفتمان سیاسی خود در دوران نخست وزیری داشت نقشی مهم در ارتقای عقلانیت سیاسی در ایران ایفا کرد.
جهانبگلو (1380) در تحقیقی با عنوان «عقلانیت و مدرنیته در نوشته های محمدعلی فروغی» وی را از نخبگان و روشنفکرانی دانسته، که نقش بسزایی در سرآغاز تحول فکری سده بیستم ایران داشته است. هدف و امید فروغی آنست که با تمرکز توان خود بر اصلاحات از بالا شرایط مناسب در کشور برای بهره جویی از ارزش های مدرن و لیبرال فراهم آید، اندیشه های فروغی در زمینه قانون اساسی، آزادی و برابری انسان ها اثری قابل ملاحظه در آشنا کردن ایرانیان با اصول اندیشه های مدرن داشته است. فروغی به نیکی می دانست که مدرنیته با تأکید بر عقل و خودباوری فلسفی انسان آغاز شده است.
چنگیز پهلوان (1382) در کتاب «ریشه های تجدد» ضمن بررسی رساله حقوق اساسی فروغی و نقش و جایگاه مهم وی در مدرسه علوم سیاسی و دانشکده حقوق، وی را یکی از مجاری انتقال میراث مدرن و اندیشه های جدید و فکر قانون به ایران می داند.
غنی(1388) در مقاله ی «تربیت ملت به یاری قدرت، نگاهی به اندیشه های محمدعلی فروغی ذکاءالملک» بیان میدارد؛ تفاوت فروغی با روشنفکرانی که تنها به بیان درد و نقاط ضعف بسنده می کنند؛ در جستجوی درمان دردهاست. او برای رفع نگرانی از شرایط زمانه راه چاره را در تربیت مردم و آگاه کردن آنها با اندیشه های نو می بینند. چنانکه همپای مسائل تربیتی و فرهنگی به عوامل اقتصادی و سیاسی نیز توجه دارد و عقلانیت و خردورزی را مقدم بر همه ی کارها می داند.
ایرج افشار و هرمز همایون پور(1389) در اثر خود با عنوان سیاست نامه ذکاء الملک به نقش و دیدگاههای سیاسی و دیپلماتیک محمدعلی فروغی پرداخته؛ بنحوی که سعی دارد شخصیت چند وجهی فروغی را به تصویر بکشاند.
محمودی (1390) در مقاله در تراز جهانی، تحلیل و ارزیابی اندیشه ها و سیاستورزی محمدعلی فروغی حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران و مدیریت بحران های سیاسی را مبنای انگیزه فروغی برای ورود به عرصه سیاسی قلمداد می نماید.
جنیدی (1390) در مصاحبه ای با عنوان «فروغی شایسته تکریم نیست» وی را فراماسون و نوکر انگلیس معرفی میکند. رحمانیان (1390) نیز در پژوهش خود با عنوان در پی خود آگاهی تاریخی ایرانیان، فروغی را به عنوان نقطه عطفی در بیداری تاریخی و خودآگاهی ملی ایران مورد اشاره قرار می دهد.
احمدی واردی (1394) محمدعلی فروغی، را شخصیتی چند بعدی در تاریخ معاصر ایران می داند، و دل مشغولیهای متنوع نظر و عمل وی را از یک سو، پیشامدهای تاریخی و چرخشهای سیاسی و از سوی دیگر، وضعیت معمایی زمان وی می داند. واردی معتقد است فروغی روشنفکری ایستاده در میانه سنت ادبی و فاخر ایران زمین و محل انتقال عقاید خلقی مُقوِم (مدرنیته) عصر روشنفکری مغرب زمین و سیاست مداری بوده که پیوندگاه میان دو فصل از تاریخ میباشد. از این منظر فروغی را می توان به اعتبار نقش در نهادسازی سیاسی و فرهنگی ایران در پی فروپاشی خاندان قاجار و برخاستن جنبش مشروطه خواهی سیاست مداری مؤسس دانست، و از جهت قرار گرفتن در شرایط تاریخی دو جنگ جهانی و اشغال کشور، سقوط سلسله قاجار، برآمدن خاندان پهلوی و بار دیگر سقوط رضاشاه و قدرت گرفتن محمدرضا شاه پهلوی، (سیاست مدار دوران بحران) نامید، بدین سان بدلیل داشتن شخصیت چند لایه و ایستادن در شرایط تاریخی دوگانه که غلبه هر یک از آن شرایط به تنهایی مستعد تعیین سرنوشت تاریخی ملی کهن بود، محمدعلی فروغی را به (متنی کلاسیک) و قرائت پذیر مبدل کرده که محل خوانشهای متفاوت قرار گرفته است.
زارعی(1396) در مقاله «فروغی و چهل سال تلاش برای بازآفرینی هویت ایران مدرن» فروغی را شخصیتی واقعبین و دوراندیش دانسته؛ که ایران را از خطر فروپاشی در یکی از خطرناکترین مقاطع تاریخ نجات داده است. در این راستا وی با نگاه مبتنی بر خردورزی و عقلانیت، زندانیان سیاسی را آزاد و سانسور مطبوعات را برداشته و در ایجاد فضای باز سیاسی ایران تلاش وافری داشته است.
پروین (1397) در کتاب سیرت فروغی قشر حاکم ایران در دورهی رضاشاه را همان قشر حاکم دورهی قاجار میداند؛ که با همان زبونیها و فرمان پذیری ها، با نمایش گرایش مذهبی و روشنفکری، باندبازی و قوم خویش بازی و رعایت مصالح می زیستند؛ او معتقد است پذیرش تضاد حرف و عمل؛ نوعی ابتذال اخلاقی است. به باور پروین در مورد این گونه شخصیت ها که حرف و نوشتار و عمل و رفتارشان اینگونه است؛ باید یک بحث و گفتگوی بسیطی صورت پذیرد. وی فروغی را نمونهی برجستهی آن خیل از دست اندرکاران می داند، که دست پروردهی پدری مأمور به ممیزی و مجیزگویی دربار و دیوان می باشد. در این گفتار فروغی به فرزندی ملقب گردید، که دو لقب توخالی قاجاریان را پذیرفته بود، اما در براندازی آنان نقش بسزایی داشت.
شجاعی جوشقانی( 1398) در کتاب سر آغازهای تجدد شناسی فلسفی در ایران معاصر به موضوع فروغی و مسائل تجدد ایرانی پرداخته است. وی در این کتاب به مباحثی همچون تسلط فروغی به زبان فارسی، تحقیقات نوگرایانه در زمینه های مختلف فرهنگی، تحلیل محتوای فلسفی سیر حکمت در اروپا و تأثیر آن بر غرب شناسی و تجدد شناسی ایرانیان میپردازد.
مبانی ﻧﻈﺮي
اصل اساسی دکترین نخبه گرایی (الیتیسم) این است که تاریخ سیاست، تاریخ سلطه نخبه (الیت) است. نخبگان سیاسی در کشورهای اقتدارگرا و نیمه اقتدارگرا که ابزارهای اعمال قدرت را اغلب به صورتی کامل و متداوم در اختیار دارند؛ می توانند نقش محوری در مسیر توسعه یا عدم توسعهی سیاسی در این دسته از کشورها ایفا نمایند. اصطلاح نخبه (Elite) برای اشاره و نامیدن گروههای اجتماعی برتر و دارای جایگاه و منزلت ویژه، مانند فرماندهان نظامی، اشراف زادگان و نظیر آنها به کار گرفته میشود(زیبا کلام و همکاران، 1390: 14).
طبق نظریه نخبه گرایی که از اواخر قرن 19 میلادی در اروپا و ایالات متحده آمریکا مطرح شد، این نظریه با نامهی ویلفر دوپاره تو (1923- 1848)، گائتانوموسکا (1941- 1876) و روبرتو میخلز (1941- 1876) پیوند خورده است،. موسکا بر سلطه ی اقلیتی کوچک و قدرتمند بر توده ها تأکید کرده و پاره تو بر مهارت و خبرگی برخی افراد در استفاده از قدرت در عرصه سیاست صحه می گذارد،. میخلز نیز به گرایش نیرومند احزاب سیاسی تودهای در ایجاد الیگارشی های ثابت و تغییر ناپذیر توجه می کند،؛ از نظر اینان عامل بقاء یا افول نظامهای حکومتی، گردش نخبگان است (فرهادی، 1388: 15)
شوارتس منتل بر این عقیده است که همهی نخبهگرایان، نسبت از افلاطون می برند و در حقیقت پدر نخبهگرایی افلاطون است؛ او در کتاب جمهوریت گزینش، تربیت و شیوه زندگی گروه نخبه حاکم را توصیف کرده است( شوراتس، 1378: 78). در نگاهی دیگر(بشیریه، 1376: 67) معتقد است که پیشینه مفهوم الیت به اندیشههای ماکیاولی باز می گردد. ماکیاولی در یک مفهوم کلی تمام فرایندهای اجتماعی را به واقعیتهای اساسی، تفاوت میان نخبگان و غیرنخبگان ربط می دهد؛ از این رو همه نظریه پردازان عمده الیتیسم مانند، پاره تو، موسکا، میخلز، تحت تأثیر اندیشههای او بودند. لذا تحلیلهای جدید مبتنی بر مقوله نخبگان حاکم دیگر به شیوه نویسندگان قدیم متعرض مسئله ماهیت دولت و دموکراسی به عنوان حکومت اقلیت بر اکثریت نمی شوند؛ بلکه تأثیر شیوه صورت بندی و انواع گوناگون نخبگان حاکم را بر امکان گذار به دموکراسی بررسی میکنند؛ به سخن دیگر نه ماهیت یک نهاد بلکه نیروها و عوامل مؤثر بر یک فرایند را توضیح میدهند. راش در بیان مسأله مکتب نخبه گرایی بر تمرکز قدرت و نه بر پراکندگی آن در جامعه تأکید دارد و در استدلال نخبه گرایان در ساده ترین شکل خود اظهار مینماید؛ که در هر جامعه ای قدرت سیاسی مؤثر همواره در دست یک اقلیت خاصی است. نظریه پردازان نخبه گرا جامعه را به دو قسمت نخبه و توده تقسیم می کنند، به طور کلی در مکتب نخبه گرایی چهار نوع نظریه پردازی را میتوان تشخیص داد؛ که هر کدام دارای رویکرد خاص و متفاوت هستند که عبارتند از: 1- رویکرد سازمانی موسکا- ومیخلز 2 - رویکرد روانشناختی-پاره تو 3- رویکرد نهادی- سی رایت میلز 4- رویکرد بوروکراتیک، جیمز برنهام.
از این رو نظریه نخبهگرایی از آن جهت که پرده از زوایای پنهان جهان سیاست بر میدارد و اهمیت احساسات را آشکار می سازد؛ نسبت به حیله گران و شعبده بازان مرموز سیاست که لباس تقوا به تن می کنند هشدار میدهد، از اهمیت خاصی برخوردار است( ایزدی اودلو، 1386: 3).
در بررسی نخبهگرایی و درکتاب «عقلانیت و آینده ی توسعه یافتگی ایران» لغت نخبگان به معنای بزرگان صاحبان فکر و شخصیت های دارای توانایی های وسیع فکری و سازمان دهی بیان شده است. از اینرو نخبگان به دو گروه کلی تقسیم می شوند نخبگان فکری و نخبگان ابزاری.
نخبگان ابزاری صاحب قدرت سیاسی و اقتصادی هستند و نخبگان فکری اندیشه و فکر روش های بهینه تئوری آینده نگری و دوراندیشی تولید می کنند (سریع القلم، 1381: 61). روشه؛ نخبگان را اشخاص و گروههایی میداند که در نتیجه قدرتی که به دست می آورند و تأثیری که بر جای می گذارند؛ یا به وسیله تصمیماتی که اتخاذ می کنند و یا به وسیله ی ایدهها و احساسات و یا هیجاناتی که به وجود می آورند، در کنش تاریخی جامعه مؤثر واقع می شوند (روشه، 1370: 153). از اینرو وی نخبگان را براساس دو ملاک «اتوریته» حاکمیت یا اقتدار و نفوذ؛ تفسیر نموده و برای تقسیم بندی نخبگان نیز می توان از این دو ملاک، که دومی مورد توجه ماکس وبر هم قرار داشته است؛ استفاده کرد. وبر بر اساس این ملاک از سه نوع حاکمیت اقتدار سخن می گوید؛ «حاکمیت سنتی، حاکمیت عقلانی -قانونی و حاکمیت معنوی»، گی روشه با الهام گرفتن از ماکس وبر و اضافه کردن ملاک نفوذ و نه فقط حاکمیت، طبقه بندی شش گانه ای از انواع نخبگان به دست می دهد.
1- نخبگان سنتی و مذهبی 2- نخبگان تکنوکراتیک 3- نخبگان مالکیت 4- نخبگان کاریزماتیک 5- نخبگان ایدئولوژی 6- نخبگان سمبولیک.
باتامور بیان می کند که نظریه نخبه گرایی، قدرت تمایل به تمرکز در گروهی کوچک دارد و هر جامعه به دو گروه سرآمدان، نخبگان و توده های تحت تسلط تقسیم می شود. برمبنای نظریه کلاسیک نخبه گرایی، حاکمان و فرمانروایان جامعه همواره یک گروه اجتماعی یک دست و متجانس را تشکیل می دهند؛ که در درون مرزهای یک دولت- ملت معین مستقر می شوند، هم چنین نخبگان حاکم همواره یک گروه اجتماعی بستهای میباشند، که از توده های عموم مردم جدا هستند(باتامور، 1392: 240).
در واقع تصلب نظریه نخبهگرایی کلاسیک، آشتی دادن آن را با دموکراسی دشوار می ساخت، اما امروزه این نظریه تعدیل شده و با ترکیب نظریه های دموکراسی به شکل نظریه نخبه گرایی دموکراتیک تحول یافته است.
زیرا دموکراسی بر نقش مشارکت شهروندان و حتی نخبگان در حکومت تأکید میکند و نخبگان همچنان در دموکراسیها از قدرت و نفوذ چشمگیری برخوردارند، بدین ترتیب در عصر حاضر نخبگان سیاسی تأثیر عمیقی برکنشهای سیاسی و اجتماعی داشته و اداره نظام های سیاسی را بر عهده دارند.
این مقاله براساس نظریه نخبهگرایی در پاسخ به این سوأل است که نخبگان فکری و ابزاری چه تأثیری از خود بر جای می گذارند؛ در واقع آنها با تصمیماتی که اتخاذ می کنند و یا با اعمال ایده ها، آثار، اندیشه و نوشته های شان در کنش تاریخی جامعه مؤثر میباشند. از آن جا که نظریه نخبه گرایی در مجموع به رغم تفاوت های موجود در نظریات اندیشمندان، نظریهای رئالیستی و واقع گرایانه است، این پژوهش با کاربست چارچوب نظری نخبه گرایی؛ فروغی را در قالب یک نخبه ابزاری و فکری که با تدبیر، تغییر، اصلاح و تشخیص آسیب های جامعه بدنبال انسجام فکری و ساختاری در تحول جامعه زمان خود مؤثر واقع گردید؛ مورد بررسی قرار می دهد؛ و ذهن و ضمیر وی را بعنوان یک نخبه نوگرا واکاوی مینماید.
عقلانیت و مدرنیسم
عقلانیت
عقلانیت (Ratuionality) یا به چالش کشاندن گزارهها که یکی از پیچیده ترین و و مهمترین مباحث معرفت شناسی است؛ لذا از عقلانیت بعنوان فراگیر شدن فزاینده کنش اجتماعی از نوع مبتنی بر محاسبه (وسیله – هدف) بحث کردهاند؛ که با خردورزی در فلسفه یونانی و بکارگیری عقل و خرد برای حصول شناخت اطلاق می شود؛ که در مقابل مفاهیمی چون، تجربهگرایی یا اصالت حس قرار می گیرد. عقلانیت، ویژگی یا حالت معقول بودن، برمبنای حقایق یا عقل و منطق است. عقلانیت مفهومی است؛ که فیلسوفان کوشیدهاند آن را به گونهای توصیف کنند، که شامل هر عمل و باور و گرایشی باشد که بر یک استدلال مشروع و به حق مبتنی است. از قرن شانزدهم به بعد برنامهی عقلانی سازی عقاید یکی از برنامه های فکری در میان اندیشمندان غرب گردید؛ که یکی از چهرههای مشهور عقلگرایی در غرب دکارت است، وی معتقد بود که تمام عقاید سنتی و موروثی باید مورد تردید قرار گیرند و در یک قرنطینهی عقلانی گذاشته شوند.
جورج ریترز در کتاب بنیانهای جامعه شناختی بیان میکند که در قرون 17و 18 برنامهی عقلانی سازی دکارت توسط مکتب تجربه گرایان انگلیس به کار بسته شد و عقلانی سازی بدین معنا یعنی محک زدن عقاید با عقل توسط شواهد تجربی که در انسان موجود است؛ بیان شد. بطوریکه موضوع عقلانی شدن جامعه برای اولین بار در قرن 18 توسط معتقدان به فلسفهی تاریخ مطرح؛ و از مهم ترین کسانی که به تبیین معانی عقلانیت در غرب پرداخته، ماکس وبر میباشد؛ وی نظریه عقلانیت را در چهار حوزه مورد بحث قرار داد.
1- عقلانیت نظری و عقلانیت عملی
2- عقلانیت صوری و محتوایی
3- عقلانیت ابزاری و عقلانیت انتخاب
4- عقلانیت معطوف به هدف، عقلانیت معطوف به ارزش (آزاد ارمکی، 1375: 330)
آنتونی آربلاستر در کتاب لیبرالیسم غرب بیان میکند که عقل گرایان قرن 17 و 18 در شیوهی تنظیم نظام فلسفی با یکدیگر اختلاف داشتند، لیکن همگی در این مورد همنظر بودند که عقل بر جهان هستی حکم می راند و خود آدمی قادر به درک آن است. در واقع؛ پس ماشین پیچیدهی طبیعت یک ذهن عقلانی وجود دارد، که با استفادهی صحیح از عقل، قابل شناخت است، اگر اطلاعات درستی در اختیار ما قرار گیرد، و روش منطقی را به درستی بکار گیریم، می توانیم تصویر درستی از حقیقت ترسیم نماییم؛ عقل گرایان قرن 17 پیش از آن که مجذوب خدا باشند، مجذوب جهان بودند؛ بسیاری از آنان دانشمندانی بودند که در ریاضیات، مخصوصاً هندسه، کشفیات را به عمل آورده و نقطهی عطف کار آنان منطق بود و شیوهی کارشان از ریاضیات اقتباس می شد، آنان افراد بدبختی نبودند، اما مسأله اصلی برای آن ها رابطهی شخصی با آفریدگاری نبود که باید به او حساب پس دهند، بلکه علاقهمند بودند؛ که ساختار عقلانی کائنات را درک نمایند(مخبر، 1391: 594).
مدرنیسم
برای شناخت مدرنیسم باید به لحاظ منطقی نخست به معنای لغوی مدرن؛ سپس معنای دوران مدرن، مفهوم مدرنیته و سرانجام مدرنیسم را توضیح دهیم. در واقع مفهوم مدرنیسم یکی از پیچیده ترین مفاهیم تاریخ اندیشه است؛ به این دلیل که توافق اندکی هست بر سر این که مدرنیته و مدرنیسم چیست؟ به طور کلی مدرنیسم به معنای تجددگرایی، نوگرایی و جنبش نو میباشد. در اصطلاح به اندیشهها و شیوههایی از زندگی و سازمان اجتماعی مربوط میشود که جایگزین اندیشهها وشیوههای سنتی گردیده و همه جوانب زندگی اعم از فردی و اجتماعی را در برگرفته است. مهمترین اصول و مؤلفه های مدرنیسم عبارتند از: 1- علم گرایی 2- عقل گرایی 3- انسان گرایی 4- فرد گرایی یا اصالت فرد 5- دموکراسی 6- لیبرالیسم 7- ماتریالیسم 8- پیشرفت باوری 9- احساس گرایی 10- سنت ستیزی 11- سکولاریسم (نوذری، 1391: 562). مدرنیته را نیز می توان فرهنگ جامعه مدرن دانست، یعنی در یک کلمه اگر بپرسیم مدرنیته چیست، می توانیم بگوییم مدرنیته فرهنگ جامعه مدرن است که اشاره آن به درک جدیدی است که انسان از خودش و جهان پیرامون خودش دارد، جامعه مدرن جامعهای است که نتیجه خوداندیشی و خودمختاری انسان است که در یک فرآیندی طولانی شکل می گیرد.
مدرنیته، ذهنیتی را در نظر دارد و پدید آورنده یک حالت روحی است، بدینگونه مدرنیته مشخصه و صفت عصر جدید است، مدرنیته فقط نوگرایی نمیباشد، بلکه دریافت ذهنی نو از جهان هستی و زمان تحول تاریخی است؛ مدرنیته عناصر درونی فکر فلسفی غرب را شکل داده و فرهنگ و اندیشه فلسفی و سیاسی مدرن، جهان بینی مدرن و در واقع چهارچوب نظری تغییرات و نوسازی در غرب را تعیین می کند(موثقی، 1385: 474).
مدرنیته دوره تاریخی است که بین سده پانزدهم میلادی تا سده بیست را در بردارد و واجد جنبش های متعدد فرهنگی و عقلانی است؛ که مهمترین محورش شکل گیری فرد است، به مثابه چهره اصلی جهان مدرن و به عبارت دیگر مدرنیته را می توان نظامی از اندیشه ها و ارزش ها دانست، که به پیدایش فردگرایی در جهان مدرن انجامیده است. از این جهت، تمدن مدرن با سایر تمدن ها و فرهنگ ها از بنیاد متفاوت است. چون این تمدن اولین و تنها تمدنی است که به فرد به مثابه موجودی اخلاقی، خودمختار و مستقل بها می دهد، دردنیای مدرن مفهوم شأن انسان جانشین مفهوم شرافت وی در جوامع سنتی می شود. شرافتی که ناشی از جایگاه انسان در سلسله مراتب اجتماعی بود.
چند معیار کلی و کلیدی برای مدرنیته وجود داشته؛ که بسیار قابل توجه می باشند: 1) عقلانیت 2) فردگرایی 3) سکولاریزم 4) کاربرد اصول علمی برای پیشبرد تکنولوژی و نیز اهداف شخصی 5) برابری.
مدرنیته نه یک روایت کلان یا یک پروژه مجرد بلکه پدیدهای میان فرهنگی است که نیاز به نوعی از اصول اخلاقی دارد که در آن بر لزوم یادگیری فرهنگها از یکدیگر تأکید شده؛ بنابراین مدرنیته اینگونه نیست که با تصدیق گستاخانه یک فرهنگ؛ چند گانگی و تکثر گرایی را نسبت به فرهنگها و سنن دیگر از بین ببرد. لذا میتوان گفت مدرنیته در ماهیت تکثرگرا است؛ از اینرو مدرنیته پدیده ساکن نیست بلکه پویاست( جهانبگلو و یوسفی، 1379: 9 ).
تکانه های مدرنیسم در ایران
تاریخ معاصر ایران، کمتر شخصیت سیاسی و فرهنگی را سراغ دارد که دل درگرو و اندیشه و سر بر آستان وطن داشته است، اشخاصی که با درک و دریافت تغییر زمانه و تحول درساخت زیستی- فکری به رشد و پیشرفت ایران زمین اندیشیدند و زندگی را برای پاسداشت سربلندی کشور به پایان رساندند. می توان سرآغاز تکانه های نوسازی ایران را در اقدامات شاهزاده عباس میرزا به تأمل گذاشت؛ که در عمر کوتاه وی با وجود مشکلات در جبهه های جنگی و فرهنگی، گام های نخستین را برای مدرنسازی ایران بر زمین سفت و به رکود افتاده سنت کوبید؛ و راه را برای دیگر مردان آگاه ایرانی در حد توان خود هموار ساخت. زمان عباس میرزا تا استقرار نخستین پارلمان و تدوین اولین قانون اساسی در عصر مشروطیت، اقدامات، قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و میرزا حسین سپهسالار و... از یک سو و بنیان جریان روشنگری ایران در تأملات میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان ناظم الدوله و.... از سوی دیگر؛ تاریخ معاصر ایران را پدیدار ساخت.
آنان به درستی دریافته بودند که علاج عقب ماندگی ایران زمین، در گذار از سیطرهی قوای استبدادی و نیروهای جهل و بیدانشی هم وطنان جای دارد و نوسازی را در عرصه های سیاسی- اقتصادی و زمینه های فرهنگی اخلاقی خواستار بودند. تا حدی که اندیشمندانی نظیر میرزا یوسف خان مستشار الدوله تبریزی و میرزا علی خان امین الدوله، هستی اجتماعی و موقعیت سیاسی خود را نیز در راه سپاری به مدرنسازی و مدرن اندیشی با مخالفت خوانی سنت گرایان و شاهان مستبد از دست دادند؛ آن اندیشه ای که حول پروژهی «کنتس تویسون» میگشت و در عریضهی میرزا یعقوب خان و آرزوی امیرکبیر، نیم قرن پیش از ایجاد مشروطیت، درذهن و زبان و ضمیر مردان آگاه ایرانی به وجود آمده بود، با افت و خیزهایی در سال مشروطه به بار نشست و دورهای پرافتخار و شایستهی زندگی در دنیای جدید را برای ایرانیان به ارمغان آورد، با این پشتوانه تاریخی (فرهنگی، سیاسی) بود که دانش آموختگان دانش و بینش مدرن به نهادینه کردن شرایط زندگی تازه ای اهتمام ورزیدند(قنبری، 1379: 28). مدرنیته ایرانی در اصل همان فرایند تغییر و تجدد در زیست جهان جامعه ایرانی است؛ مدرنیته نه فقط تغییر در سطوح و لایه ها بلکه تغییر در عمق نگاهها، ارزشها ، هنجارها ، نهادها، روابط و ساختارهاست. مسأله اصلی نخبگان در رسیدن به مدرنیته نوعی تعادل روحی و فرهنگی میان هویت یگانه تاریخی، ارزشها و ساختارهای جهان جدید است؛ در واقع تاریخ تلاش، برای رسیدن به این تعادل فرهنگی است. از اینرو روشنفکران ایرانی برای رفع واماندگی و رسیدن به کاروان پرشتاب نوگرایی حرکت هایی را از بالای هرم قدرت شروع کردند؛ حرکت هایی که به نحوی به هویت ملی و ارزش های بومی تکیه داشته یا مرتبط بوده است. گروه و افق فکری و فرهنگی دیگری که در مقوله مدرنیزم قابل بررسی و تحقیق هستند، طیف اجتماعی و جریان سازی بودهاند که بیش از آنکه بخواهند میوه چینان دستاوردهای مدرنیزم باشند؛ نهال کاران تجدد و منادیان فکری آن بودهاند. در ابتدای این حلقه میتوان از تلاش کسانی نام برد که با شناخت فلسفه غرب، به مسأله مدرنیسم و عقلانیت، عمق و اهمیت و جلوه جدیدی بخشیدند؛ ترجمه رسالهی دکارت، را میتوان جزء اولین اقدامات صدور فرهنگ مدرنیسم در ایران تلقی نمود(جهانبگلو و یوسفی، 1379: 5).
فلسفه مدرنیسم در ایران مسألهای پیچیده، دقیق و دارای ظرافتهای فکری و تاریخی و حتی سیاسی- اجتماعی بسیاری است. آوای مدرنیته وقتی در ایران شنیده شد که این کشور نوعی تجددخواهی را در زمینه های مختلف مدنی و مفاهیم و نهادهای سیاسی در وهلهی نخست، در سفرنامههای شماری از ایرانیان فرنگ رفته و فرنگ دیده تجلی یافت. سرآغاز تحول فکری روشنفکران ایرانی در سده بیستم با تلاش برای یافتن پاسخ به این پرسش آغاز شد که چگونه می توان عقلانیت و مدرنیت را به بهترین وجه با فرهنگ ایرانی تلفیق و ادغام کرد (نقد، 1381: 3).
شاخصهای مدرنیسم در آثار و تألیفات فروغی
اهتمام فروغی به مطالعه و پژوهش در عرصه های مختلف جنبه مهمی از شخصیت علمی او را هویدا می سازد؛ که عقلانیت و خردورزی دال مرکزی آثار و تألیفات وی را در برمیگیرد. از اینرو می توان او را سیاست مداری آگاه و اندیشمند که در تعالی ایران مدرن نقش بسزایی داشت؛ توصیف کرد. وی عقب ماندگی ایران را درک کرده و به دنبال راه گریز از آن بود، به همین دلیل سالها روی فلسفه غرب و چگونگی گذار غرب به توسعه و پیشرفت تحقیق کرد و برای دانشجویانش توضیح داد؛ که چگونه فردگرایی، خردورزی، مدرنیته و صنعتی شدن رفته رفته جامعه جدیدی را در غرب پدید آورده است. درک درست و واقع بینانهی فروغی از مدرنیته در رفتار سیاسی و عملکردش در دوران صدرات کاملاً قابل بررسی و مشهود است، یکی از مهم ترین آن، اقدام او برای نهادسازی و تشکیل نهادهای ماندگار در مسیر توسعه ایران بود؛ که در آثار و نوشتههای وی مشخص میباشد.
اگرچه از همان جوانی در بسط و توسعهی نهادهای نوینی همچون مدرسه علوم سیاسی و حتی روزنامه تربیت نقش بسیار پررنگی داشت، اما با انقراض سلسله قاجاریه و سال های نخست سلطنت رضا شاه این فرصت برای فروغی فراهم شد، تا نهادهای مهمی را در ایران آن زمان تأسیس و تثبیت نماید، از نظر فروغی این نهادهای مدرن هستند که قادرند پیشرفت و توسعه و عرصه های مختلف اقتصادی و سیاسی را در جامعه سازماندهی کنند؛ از اینرو پاسداری از ارزش های مهمی همچون آزادی، مساوات و مشروطیت بر عهده ی چنین نهادهایی است(نجدی، 1390: 50).اهمیت محمدعلی فروغی در تاریخ معاصر ایران محدود به مشاغل حساس و مسئولیت های سیاسی وی نیست، بلکه وی را باید دارای شخصیتی علمی دانست که به فلسفه و ادبیات عشق می ورزید.
فروغی به راستی یک شخصیت ذوالفنون است، که اساساً ما را با ابعاد متفاوتی از فعالیتهای خود مواجه میسازد؛ مؤلف، مترجم، دولتمرد، بنیان گذار سازمان های فرهنگی و قانونگذار؛ از این رو دایره آثار بجا مانده از فروغی، گستره وسیعی از مطالب و موضوعات را دربر می گیرد که به شرح ذیل میباشد.
1- آئین سخنوری 2- اصول علم ثروت ملل 3- اندیشه های دور و دراز
4- سیر حکمت در اروپا 5- تاریخی مختصر از ایران 6- دوره مختصر از علم فیزیک
7- پیام به فرهنگستان 8- حکمت سقراط و افلاطون 9- حقوق اساسی یا آداب مشروطیت دول
10- ترجمه تاریخ ملل قدیمهی مشرق اثر سینوبوس 11- ترجمه تاریخ مختصر دولت قدیم روم اثر پل بوگارد
12- تصحیح رباعیات خیام، سعدی 13- خلاصه شاهنامه 14- سخنرانی و ترجمه و مقالات فروغی
بدین جهت با توجه به آثار و اندیشههای فوق، فروغی را میتوان شخصیتی چند ساحتی نامید که دریافتی واقع بینانه از پارادایم جامع مدرنیته داشت، و بدرستی فهمیده بود که تحول ذهنی توأم با تحول اجتماعی و دگردیسی سیاسی و تغییر اقتصادی و تربیت خردمندانه منجر به ایجاد نهادهای مدرن میشود.
از اینرو یکی از مهم ترین آثار فروغی اصول علم ثروت ملل (اکونومی پولیتیک) محصول همان روزها و شرایط دوران فروغی بود؛ که دانشجویان را با مبانی علم ناشناختهای چون اقتصادی سیاسی آشنا می کرد؛ در این کتاب به طور کلی دربارهی چگونگی تولید، توزیع، و مصرف ثروت در جامعه ای بزرگ صحبت شده است، که مردم مالک و صاحب اختیار نتیجه کار خویش هستند، فروغی این کتاب را با برداشت کلی از کتاب ثروت ملل نوشته آدام اسمیت، بنیانگذار علم اقتصاد نوین تألیف کرد. او نیز کتاب مبانی اقتصاد سیاسی (1886 میلادی) پل بوگارد، را ترجمه و مجدداً نگارش نمود. بطوریکه روح عقلانیت و مدرنیسم و آزادی در جای جای این کتاب قابل مشاهده است. فروغی در جمع بندی این کتاب در نهایت چنین می گوید "افراد جامعه در صورتی که از آزادی برخوردار باشند روابط اقتصادی و مبادلات تجاریشان را به صورت آزادانه گسترش می دهند بدین ترتیب ثروت در جامعه پخش می شود و باز توزیع میگردد و این ساختار رفته رفته، اما به طور محسوس به توسعه و پیشرفت و آبادانی کشور در همهی زمینهها می انجامد" فروغی توضیح می دهد که "انسان جدید دیگر همچون عصر پیشامدرن قادر به تأمین نیازهای خود از طریق خانواده و دایره محدود اطرافیانش نیست و در دنیای جدید انسانها در دایره گستردهتری دست به کار و فعالیت و برآورده ساختن نیازهای خود و سایر انسان ها می زنند؛ فروغی در تبیین اندیشههای لیبرالی در حوزه اقتصادی بر اهمیت مالکیت خصوصی تأکید بسیار دارد؛ بطوریکه: وی دو دلیل عمده برای توجیه عادلانه بودن نظام تولید مبتنی بر مالکیت شخصی می آورد، یکی این که چنین مالکیتی شرط لازم برای ترقی است و ترقی نمی تواند با عدالت منافات داشته باشد و دیگر آن که مالکیت شخصی یکی از لوازم ترتیب آزادی و اختیار است و عدالت بدون آزادی معنا ندارد (حقدار، 1384: 168).
یکی دیگر از مهم ترین آثار فروغی «حقوق اساسی یا آداب مشروطیت دول است، فروغی حقوق اساسی را چنین تعریف می کند؛ (شعبه ای از علم حقوق است که اساس دولت را معین می کند و حد آن را تحدید می نماید. حقوق اساسی یا قانون اساسی شعبهای است از حقوق داخلی که شکل دولت و اعضای رئیسه آن را تعیین و اندازه اختیارات ایشان را نسبت به افراد ناس معلوم می نماید). فروغی دراین کتاب ایده تفکیک قوا را مطرح و تبیین می کند و مهم تر از آن دربارهی آزادی بیان و اندیشه، ضروریات آزادی مردم در تشکیل گروه و انجمن و عضویت در آن وهمچنین مالکیت سخن می گوید، وی از قوانین به مثابه بعضی از قیود و حدود یاد می کند(جهانبگلو، 1380: 7).
بررسی کتاب محدعلی فروغی ساختارهای نوین مدنی، در باب رساله حقوق اساسی نشاندهنده آن است که فروغی حقوق را علمی میداند که که به قوانینی اشاره دارد که انتظام جامعه و رعایت حقوق شهروندی را مدنظر قرار میدهد؛ وی قانون اساسی را برآمده از تحولات اندیشههای انسانی در گسست از تکالیف پیشامدرن میداند. بطوریکه گذار از تکلیفهای متافیزیکی و دستیابی به حقوق طبیعی پشتوانه رسیدن به قرارداد اجتماعی برای انسانها است؛ که در روایتی ناظر به اصالت فرد در جهان جدید است (حقدار، 1384: 168).
فروغی بیان میدارد "مردم متصور هستند که یک نفر یا جماعت باید صاحب اختیار مطلق عموم ناس باشد و امور ایشان را هر طوری میخواهد و مصلحت میداند اداره کند و مردم حق ندارند، در ادارهی امور خودشان مداخله و چون و چرا نمایند، حتی در بعضی ممالک سلاطین مدعی بودند، من جانب الله هستند و به این واسطه امر ایشان امر الهی و واجب الاطاعه است. اما حالا متجاوز از صد سال است که حکماء و دانشمندان بلکه اکثر عوام از این رأی برگشته و معتقد شده اند که هیچ وقت یک نفر و یک جماعت حق ندارند که صاحب اختیار یک قوم و یک ملت بشود و صاحب اختیار ملت باید خود ملت باشد و امور خویش را اداره کند. فروغی غیر از آزادی بر مفهوم مساوات یا برابری نیز تأکید و خاطرنشان میسازد که مساوات یعنی برابری؛ وی مساوات را در چهار مورد بر میشمارد؛ مساوات در مقابل قانون، مساوت در مقابل محاکم عدلیه، مساوات در مشاغل و مناصب و مساوات در مالیات(حقدار، 1384: 168).
سیر حکمت اروپا اثر فلسفی در سال 1301 ش توسط فروغی تألیف شد. وی زمانی به نگارش این کتاب ترغیب گردید که ابتدا قصدش ترجمه رساله معروف دکارت، فیلسوف فرانسوی به نام «گفتار در روش راه بردن عقل» بود، اما فروغی پس از ترجمه رساله او متوجه این نکته شد که مطالعه این رساله به افرادی که ازمعارف و فلسفه اروپا قبل از دکارت آگاهی نداشته باشند نیز بهره ای نمی رساند. لذا برای برطرفی این امر لازم دید، مقدمه ای را بر آن بنگارد. این مقدمه سیر حکمت را در اروپا از عهد باستان و دوره یونانیان تا روزگار دکارت به صورت مختصر نیز دربر می گیرد. سپس او ترجمه رساله دکارت را ضمیمه این کتاب ارزشمندش می کند. فروغی انگیزه خود را برای نگارش جلد ثانی در دیباچه جلد اول اثرش، مورد توجه واقع شدن سیر حکمت در نزد طالبان دانش و جوانان علاقمند، مطرح می کند؛ بنابراین تصمیم به انتشار جلد دوم دیگری از این کتاب را که سیر فلسفه در اروپا راتا بعد از روزگار دکارت شامل می گردد را گرفت. چنانکه در رساله گفتار در روش و راه برد عقل، روش خود را چنین مطرح می کند؛ هیچ چیز را حقیقت نپندارد جز آنچه درستی آن برای وی بدیهی شود، پس از شتابزدگی که منجر به بدیهی فرض کردن بعضی اصول شک نشده می شود سخت بپرهیزید، پیامد آن بی طرفی است. این فرض معرفتی دکارت است که عقل معیار سنجش صواب از ناصواب است و همهی مردم نیز از قوه عقل بهرهمند هستند، اما ممکن است از آن استفاده نکنند و به همین دلیل گرفتار جمود و جهل گردند؛ شیوه دکارتی انقلابی برای نوزایی در علوم بود(نجدی، 1390: 50).
در واقع سیر فروغی تلاش برای حرکت از یک نوع ترجمه ی مکانیکی فلسفه ی اروپایی به سمت نوعی ترجمه ی فرهنگی اندیشه، علم و فلسفه ی اروپایی بوده تا از این طریق به فرهنگ ایرانی، زبان تجدد و فلسفه ی جدید را بیاموزد و اندیشه ی مدرنیته به قول فروغی به بیان اختصاصی ایرانی در آید. هر چند باید اذعان کرد و خود فروغی هم معترف بود؛ که هنوز درآغاز جاده ای بود که پیش از وی «کوبیده» نشده بود(شجاعی، 1398: 183).
بررسی آثار و تألیفات فروغی نشان میدهد اقبال به مدرنیته و تلاش برای نهادینه کردن آن با درک درست و واقع بینانه در جهت تشکیل نهادهای ماندگار و پاسداری از ارزشهای مهمی همچون آزادی، مساوات و مشروطیت همراه با تساهل، تسامح و عقلانیت در امور سیاسی کشور، رمز بقای تمدنها بوده و موجب امنیت و رفاه در جوامع میگردد.
عقلانیت و مدرنیسم در اندیشه های محمد علی فروغی
میرزا محمدعلی فروغی، ملقب به ذکاءالملک، زاده 1254شمسی در تهران – درگذشته 5 آذر1321 نویسنده، ادیب، فیلسوف و سیاستمدار پرآوازهی ایران معاصر که نخستین تجربه های نوجویانه اش را با پشتوانهای که از فرهنگ باستانی ایران و آموزه های اخلاقی و دینی دوران میانه از تاریخ ایران زمین به دست آورده بود، یافته هایش را در دانش ها و آگاهی های مدرن به محک آزمون گذاشت و با سربلندی از این مرحله بیرون آمد. فروغی دارای دو چهره متضاد است، یکی فروغی سیاستمدار، دیگری فروغی دانشمند و ادیب و فیلسوف. در چهره اول تمام مراحل ترقی و مشاغل مهم مملکت را پشت سر گذاشت. فروغی در چهره ی دوم فیلسوف و ادیب بود.
در خصوص اندیشه و عمل فروغی در عرصه فرهنگ و سیاست تصویرهای متفاوتی وجود دارد. برخی او را صرفا به عنوان سیاستمداری میشناسند که در انتقال قدرت از قاجار به پهلوی و تداوم آن در شهریور 1320 نقش مهمی ایفا کرد. برخی نیز او را از اهالی فرهنگ و با کتاب "سیر حکمت در اروپا" و تالیفات دیگرش میشناسند. برخی او را از اعضای فراماسون و از شخصیتهای انگلوفیل میشمرند که همواره مجری سیاستهای بیگانه بوده است.
در میان روشنفکران اواخر دوره قاجار، محمدعلی فروغی عقاید جامعی دربارهی قانون و مجلس و قانونگذاری داشت. وی با نگارش رساله حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول نظرات خود را پیرامون لزوم قانون و قانون مداری در جامعه بیان کرد؛ با توجه به آثار فروغی و هم چنین منابع تاریخی و جایگاه قانونگذاری می توان از فروغی به عنوان سیاست مداری نام برد، که دل در گرو مدرنیزاسیون ایران داشته است.
محمد علی فروغی (ذکاءالملک) به این نتیجه رسیده بود که برای ترقی و پیشرفت ملت و مدرن شدن جامعه باید یک بنیاد و اساسی ایجاد شود، که این بنیاد همان قانون است. "فروغی، هر بنایی بنیادی لازم دارد و کار بیبنیاد و بیاساس گذشته از این که به کمال نمی رسد و به دوام و بقاء آن نیز اطمینان نیست" او می گوید "در دول متمدن امروز تأسیس اساس حق ملت است و بس، یعنی ملت حق دارد هرگونه اساسی که می خواهد برای دولت خود تعیین کند"( افشار، 1387: 13).
وی می گوید، "ملت رأساً نمی تواند تأسیس اساس کند و مجبور است برای این عمل از جانب خود تعیین وکیل نماید، ترتیب صحیح این است که ملت جماعتی را از جانب خود برای تأسیس اساس انتخاب کند و ایشان به طور اجماع این کار را بکنند، هیئت اشخاصی که مأمور تأسیس اساس برای دولت می شوند انجمن تأسیس اساسی دولت خوانده می شوند" ( افشار، 1387: 13). فروغی وجود قانون را برای رسیدن به آزادی واجب و لازم می داند و معتقد است برای رسیدن ملت به آزادی باید انسان ها از خود اختیاراتی داشته باشند.
وی بیان میکند "وجود قانون برای حصول آزادی لازم است، حصول آزادی برای ملت موقوف به داشتن بعضی اختیارات است اصول آن اختیارات از این قرار است؛ اختیار نفس، اختیار مال، اختیار منزل، اختیار کار و پیشه، اختیار طبع و اظهار افکار، اختیار اجماع و تشکیل انجمن، اختیار تعلیم و تربیت و اختیار نوشتن عریضه دولتی "فروغی می گوید" امروز کلیه اختیارات از ملت سرچشمه می گیرد و ملت است که اختیاراتی را به دولت می دهد و دولت براساس قانون باید از عهده وظیفهی خود برآید. بنابراین امروز کلیه اختیارات را ناشی از ملت می دانند و هیچ کس را صاحب قدرت نمی شناختند، مگر به این عنوان که قدرت از جانب ملت به او منقوص باشد؛ و هر ملتی که صاحب و دارای این حق شده، یعنی هیأت دولتی که به ملت سلطنت داده و قبول کرده باشدکه اختیاراتش از جانب ملت و قدرتش به موجب وکالت از ملت است؛ گویند دارای سلطنت ملی است، وظیفه ی دولت این است که حافظ حقوق افراد ناس یعنی نگهبان عدل باشد، دولت از عهده ی انجام وظیفهی خود بر نمی آید، مگر این که به موجب قانون عمل کنند" ( یغمایی، 1384: 397).
فروغی در ارتباط با آزادی عقیده و مطبوعات به شاگردانش بیان مینماید که " اختیار عقاید، عبارت است از اینکه شخص هر نوع عقیده در امور سیاسی و دینی و غیره داشته باشد، بتواند آنها را اظهار کند و کسی حق نداشته باشد متعرض او شود یا او را مجبور به قبول عقیدهی دیگر نماید یا بعضی حقوق از او سلب کند. امروز در دول مشروطه این ترتیب متروک شده عقاید به کلی آزاد است.
اختیار طبع و اظهار افکار یکی از حقوق شریفه انسان است و علاوه بر اینکه فی النفسه مطلوب میباشد، اهمیت کلی دارد؛ به واسطه اینکه این اختیار حافظ سایر حقوق و اختیارات میشود، یعنی اگر انسان بتواند افکار خود را اظهار کند و مطالب خویش را به طبع برساند، هرگاه حقوق و اختیارات او پایمال شد به توسط تقریر و تحریر و اوراق مطبوعه شکایت میکند و مطالبهی حقوق خویش را مینماید.
سلب اختیار اظهار افکار علاوه بر اینکه ظلم است، مفسدهی بزرگی هم دارد و آن این است که انسان چون در اظهار افکار خود مختار نباشد، ناچار دروغگو و مزور و فاسدالاخلاق میشود. بنابراین امروز در دول متمدنه یعنی نزد ملل آزاد اختیار طبع و اظهار افکار برای همه کس حاصل است و از لوازم مشروطیت محسوب میشود. اما سابق اینطور نبوده و آزادی مطبوعات همیشه موانع بزرگ داشته و مستبدین به انواع مختلفه این حق را از مردم سلب میکردند" ( پروین، 1397: 180).
از اینرو فروغی یکی از معدود روشنفکران ایرانی زمانه ی خود بود که آشکارا می کوشید تا از اندیشه اتوپیایی بپرهیزد و میان ملیگرایی ایرانی و آگاهی مدرن تعادلی رضایت بخش بیابد. او به عنوان سیاستمدار مؤسس دوران آغازین نوسازی ایران می کوشید، با شناخت ظرفیتها و تنگناها در زمان مناسب، بهترین و ممکنترین تصمیمها را برای حفظ ایران و توسعه و آبادانی آن اتخاذ کند و به اجرا در آورد. او می کوشید تا بنیانهای دولت مدرن نهاده شود؛ سیاست او سیاست ستیز و دشمنی با کشورها نبود، وی در فضای طوفان زده دو جنگ جهانی اول و دوم و سقوط خاندان قاجار و برآمدن سلسله پلهوی تلاش میکرد تا ایران اشغالشده و ضربهپذیر به واسطهی خلاء قدرت سیاسی را سرپا نگه دارد و از تجزیه کشور و فرو افتادن آن درهاویه هرج و مرج و وابستگی جلوگیری نماید. اندیشه و رفتار وی مبین این است که او به دنبال آن بود که بدون توسل به خشونت به نوسازی و مدرنیته همه را رهنمون کند، علاقه فروغی به فلسفه غرب به ویژه آراء و اندیشههای افلاطون و دکارت نشان از تأکید فروغی بر عقل و خودباوری فلسفی انسان می باشد( مصطفوی اصل، 1394: 15). آشکارا هدف اصلی فروغی از نوشتن چنین رساله هایی آشنا کردن جوانان ایرانی با عقلانیت مدرن و واداشتن آنها به اندیشه در سرنوشت انسان و جهان مادی پیرامون آن ها بوده است. در واقع، به نظر می رسد که روشنفکرانی چون فروغی امیدوار بوده اند از راه آموزش جوانان ایران و آشنا ساختن آنان با چشم اندازهای فلسفی مدرنیته که بر پایه گستره ای وسیع از شناخت علوم، سیاست، اقتصاد و فرهنگ استوار است، بتوانند مقدمات اصلاحات لازم در ایران را پدید آورند.
اندیشه های فروغی نشان از آن دارد که برای کسب سررشته فکری هر یک از حکمای بزرگ نیازمند شناخت آثار و تألیفات آنان است. لذا در کتاب سیر حکمت به دنیای جدید و درستی پایه های فکری و تحول خردورزی در فرنگ توجه دارد. او کاملاً به این امر واقف است که دگرگونی اذهان و افکار در تغییر نگاه انسان غربی نسبت به انسان و جهان بوده که عصر مدرن را در گسست از قرون وسطی و نوزایی عصر باستان به وجود آورده است. هم چنین مؤلفه ها و محورهای خردورزی و شاخص های فلسفی در این دگرگونی از دیدگاه فروغی نیز دارای نقش محوری است( حقدار، 1384: ص48).
لذا با بررسی فلسفه ی معاصر در سیر حکمت در اروپا در می یابیم که شش جریان عمده ی فلسفه معاصر از نظر فروغی عبارت انداز:
1. فلسفه ی علمی (فلسفه ی علم)
2. فلسفه ی دینی (فلسفه دین)
3. فلسفه ی انتقادی (پساکانتی)
4. ایدئالیسم و نوایدئالیسم
5. فلسفه های حیات و روح
6. پوزیتیویسم (فلسفه ی تحققی) (شجاعی، 1398: ص142)
فروغی به نیکی می دانست که مدرنیته با تأکید بر عقل و خودباوری های فلسفی انسان آغاز شده است. ترجمه های او از آثار دکارت و بویژه تأکید او برگفته مشهور فلسفی دکارت، «می اندیشم پس هستم» به نظر او کوتاه ترین و درست ترین راه برای معرفی مفاهیم عقل و عقلانیت به اهل دانش و اندیشه در جامعه ایران بود تا به یاری آن بتوانند هر آنچه را در دسترس عقل نیست باطل و بی ربط شمرند. ایمان و اعتقاد فروغی به ارزش های مدرن و عقلانیت علمی مطلق بود. در عین حال او یکی از معدود روشنفکران ایرانی زمانه خود بود که پیوسته و آشکارا می کوشید که بین ملت گرایی ایرانی و انسان گرایی مدرن تعادلی مطلوب به وجود آورد. در نظر او عشق به وطن نه تنها تباینی با انسان دوستی در معنای وسیع کلمه ندارد بلكه یکسره با آن سازگار است. نیز به اعتقاد او هرگز نباید وطن دوستی را بهانه ای برای دشمنی با دیگر مردمان قرار داد و یا بر تفاوت بین اقوام و ملل برای مقاصد سیاسی تأکید کرد و بر آن ها دامن زد. در باور او وجه مشترک همه جوامع بشری در این است که هر یک در حد توانایی خود به نوعی رهرو مسیر ترقی و تعالی است.
از آراء گوناگون فروغی در باب مقولهی ملی گرایی و وطن دوستی چنین بر می آید که او بین هویت ملی ایرانیان و ارزش های دینی دیرینه ی آنان پیوندی قابل ملاحظه می بیند. از سوی دیگر، این نیز مسلم به نظر می رسد که فروغی در ذهنیت خویش انسانی آزادمنش، آزادی خواه و نوگرا است و به زندگی اجتماعی و سیاسی جامعه از منظری عقلانی می نگرد. مجتبی مینوی، از هم دورگان و دوستان فروغی، او را انسانی جامع الاطراف، دانش دوست و فرهیخته می شمرد که نه تنها در سیاست، بلکه در علوم، ادبیات و فرهنگ و فلسفه دستی توانا و تبحری کم نظیر داشت. این تبحّر، به ویژه در مسائل سیاسی، از بن مایه ای آزاد منشانه و عمل گرا سرچشمه می گرفت. گرچه در دوران تصدی اش بر مقامات عمده ی سیاسی دردوران پهلوی، فروغی فرصت چندانی برای جامه ی عمل پوشیدن به آرمان های انسانی و خردمندانه ی خود نیافت، اما با شفافیتی که در گفتمان سیاسی خود در دوران نخست وزیری داشت نقشی مهم در ارتقای عقلانیت سیاسی در ایران ایفا کرد.
به جد می توان فروغی را روشنفکری عملگرا نامید؛ وی گذشته از تألیف و تحقیقات نوگرایانه در زمینه های مختلف فرهنگی، که برخی از آن ها برای نخستین بار در زبان فارسی منتشر می شدند، در فعالیت های اجرایی و مقامات سیاسی نیز وارد شد و با پشتکار و پشتوانه ی علمی و فکری که داشت، توانست بعضی از نهادهای مدرن را در ایران تأسیس و راه اندازی کند.
فروغی در تبیین سویه ای از عقب ماندگی سیاسی و اجتماعی ایران به عنصر پایه ای افکار عمومی می پردازد؛ او بر این بود که بدون شناخت آحاد مردم از منافع ملی خود و بدون تعریف منفعت ملی، پدیده ی ملت مفهومی تهی و ناسازه است و رکنی از ارکان مدرنیته ی سیاسی را جریان نوسازی کشور فاقد است؛ به سخن فروغی: «ایران ملت ندارد افکار عامه ندارد. اگر افکار عامه می داشت به این روز نمی افتاد و همه مقاصد حاصل می شد. اصلاح حال ایران و وجود آن متعلق به افکار عامه است و اگر بگویید تعلیق بر محال می کنی عرض می کنم خیلی متأسفم.» (فروغی، 1353، ص 76)
نحوه ی ایفای مسئولیت های گونه گونی که فروغی در طول زندگی سیاسی و فرهنگی خویش بر دوش گرفت نقطه ی عطفی در کشمکش دیرینه میان اندیشه های تمام خواه مذهبی از یک سو، و موازین تفکر لیبرال مدرن و عقلانیت عمل گرا در ایران از سوی دیگر به شمار می آید. فروغی را باید، همانند بسیاری از همعصران او، حاصل همین کشمکش شمرد؛ کشمکشی که با توجه به نقش تاریخی که جامعه ایرانی در معادله ی بین قدرت سلطنت و روحانیت می پنداشته، اجتناب ناپذیر بوده است. تلاش فروغی و همانندان او راه را بر پدیداری و گسترش ذهنیت سکولار و لیبرال در جامعه گشود و نخستین مرحله از آگاهی شهروندان ایران به ضرورت دستیابی به دستاوردهای فلسفی و سیاسی دنیای پیشرفته را بنیان نهاد(جهانبگلو، 1380: 39).
گرایش فروغی به اهمیت منظومه فکری دکارت، از این جهت بی ربط به جامعه عقب مانده عصر قاجار ایران و ضرورت باور انسانها به عقل خود بنیاد و فعال خویش نیست؛ که به باور فروغی کلیه پیشرفت جامعه ایران و رهایی از عقب ماندگیهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و غیره در همین نکته عین عقلانیت و خردورزی و اندیشیدن است، این مسأله را باید مهمترین انگیزه فروغی از انجام فعالیتهای در بسط و توسعه مدرنیسم در ایران با الگوگیری از اندیشههای فیلسوفان اروپایی بیان نمود(نجدی، 50:1390).
در واقع گرانیگاه سیاست ورزی و اندیشه فروغی واقع گرایی سیاسی بود. او بنیان های دولت مدرن را در ایران پایه گذاری و با دانش، اندیشه و تجربه خود و ارادهای محکم و در عین حال با خردورزی در جهت بسط و گسترش مفاهیم نوآیین گامهای اساسی برداشت. به راستی که فروغی اندیشمند و سیاستمداری در طراز جهانی بود که با آگاهی از اندیشه مغرب زمین در جهت نوسازی و مدرن کردن جامعه ایران برآمد (محمودی، 1390: 19) .
بحث و نتیجهگیری
فعالیت چند سویه محمد علی فروغی حتی امروز و سالها پس از مرگ او هنوز موضوعی بحث انگیز است. فروغی به عنوان سیاستمداری که در پیوندگاه میان دو فصل تاریخی سرنوشتساز ایرانیان قرار میگیرد؛ تأثیرات عمیقی بر سیاستها و فعالیتهای فرهنگی عصر خود برجای گذاشت. بدیهی است که آثار و اندیشههای او در این گذار از تاریخ قابل اهمیت میباشد. این پژوهش با بررسی درک و فهم آثار و اندیشههای فروغی حکایت از باور قلبی وی به اهمیت خردمندی و عقلانیت در حوزه های مختلف زیست انسانی دارد. لذا فروغی با تولید متون، ترجمه و زایش و بالش مدرنیته سیاسی به عنوان یک منورالفکر بدنبال نگاه عقلانی و خردورزانه معطوف به هدف برای رسیدن به توسعه می باشد. از اینرو بی دلیل نیست، اگر فروغی را سیاستمداری آگاه در گذر از سنت به مدرنیته تعریف کنیم؛ که هم به مناسبات و فرهنگ سنتی جامعه ایران آگاه بود و هم از ضرورت تحول و گام برداشتن به سمت مدرنیته و پیشرفت.
فروغی با محوریت قرار دادن شاخصهای اصلی مدرنیسم مانند، سنت ستیزی، دموکراسی، عقل و علم گرایی، و نهیب به وجدان خواب آلود ایرانیان واقعیت زمانهی خود را پیش روی آنان گشود. وی با تبیین نقش آزادی مطبوعات، آزادی عقیده، اقتصاد نوین و حقوق اساسی مردم بدنبال رفع عقب ماندگی تاریخی ایران بود. وی با ابتناء به درک و تجربه سیاسی خویش، به دنبال راه حلی مناسب برای گذار و انتقال جامعه عصر خویش به سمت ایران مدرن و توسعه یافته بود؛ و آنرا درنظمی که بنا بر ضرورت و مصلحتی که نه از ساحت روش فکری، بلکه از وجه سیاستمداری بود، میدید؛ و راه را بر پدیداری و گسترش ذهنیت سکولار و لیبرال در جامعه می گشود؛ در واقع وی آگاهی شهروندان ایرانی را اتکاء به اندیشه و دستاوردهای فلسفی و سیاسی دنیای پیشرفته میدانست؛ و با تدبیر و عقلانیت بدنبال مدل و الگویی بود، تا جامعه سنتی ایران را به سمت مدرنیسم بدون تنش، جنگ و خونریزی عبور دهد. از بررسی آثار و تألیفات فروغی این گونه به نظر می رسد که وی در ذهن و ضمیرش، سامان سیاسی نیک را در نظام جمهوری و دموکراسی می دید، که هم نهاد قدرت و هم جامعه، باید آمادگی و بسترهای لازم آن را فراهم آورند. آشکارا هدف اصلی فروغی از خلق آثار و تألیفات متعدد؛ آشنا کردن جوانان ایرانی با عقلانیت مدرن و وا داشتن آنها به اندیشه در سرنوشت انسان و جهان مادی پیرامون آنها بوده است. وی به نیکی می دانست که مدرنیته با تأکید بر عقل و خودباوری فلسفی انسان آغاز شده است؛ از اینرو میتوان وی را لیبرالی واقعگرا توصیف نمود، که از بن مایهیی آزادمنشانه و عملگرا سرچشمه می گرفت، فروغی معتقد بود که با بکارگیری نخبگان در سطوح اجرایی کشور، عقلانیت سیاسی و نهادهای مدرن پایهگذاری و اصلاحات اساسی در بخش اصلی حاکمیت قابل انجام میباشد. فروغی سعی بر آن داشت تا در ستیز میان سنت و تجدد و برخورد شیوهی زندگی سنتی با روش مدرن با بکارگیری تفکر علمی، فلسفی و توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه را از درگیری به سمت تفهیمگرایی مدرن سوق دهد. وی در کتاب سیر حکمت اروپا فلسفه مدرنیته و ضروریات و لوازمش را بعدی جهانگیر می داند، که بر همه جای جهان مهر حضور زده است فروغی نقشه درست برای رسیدن یک ملت به آرمان های مدرنیته را ملزم به ضرورت هماهنگی بین نخبگان و روشنفکران جامعه میدانست، تا با تفهیم درست و اندیشهای خردمندانه زمینههای تثبیت نهادهای دموکراتیک در کشور ایجاد شود.
استدلال نهایی در آثار و اندیشههای فروغی نشان میدهد که وی بدنبال این امر میباشد، تا عقلانیت و مدرنیسم را در ذهن و زبان یک ملت شناور سازد، و اهداف عملی و ایدههای فکری خویش را در دوران بلافصل جنبش و گذار از هرج و مرج تا تثبیت دولت ملی جمع نماید و با شناختی که نسبت به مدرنیته داشت، شرایط لازم را برای رشد، تعالی و بالندگی کنشگران سیاسی و نخبگان فراهم آورد. از اینرو وی همواره میکوشید تا با نفی الگوهای غرب ستیزی پروژهی تجدد در ایران را با دگردیسی ارگانیک در زمینههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی به منصهی ظهور درآورد؛ و با ارائه خوانشی عقلانی از حکومت مداری کهن ایران و تلفیق آن با وجوه دولت در عصر مدرن الگویی برای حکومتمند شدن دولت در ایران ارائه نماید. لذا با تحلیل آثار و اندیشههای فروغی میتوان یک رابطه مناسب میان نوشتههای فلسفی، خطابههای سیاسی و مطالب اقتصادی و مفاهیم اجتماعی ایجاد نمود؛ که این فعالیت ها در راستای ایجاد مؤلفههای اندیشگی مدرنیته و از بین بردن آفت سنت زدگی در ذهن وارونه و کژتاب و آشفتهی دوران وی بود. یافته های های پژوهش نشان میدهد که محمد علی فروغی به عنوان یک نخبه ابزاری و فکری با ارائه خوانشی جدید در ارتباط با عقلانیت و مدرنیسم و نگاه عمیق فلسفی در نظر و عمل؛ الگویی برای دولت سازی در ایران ارائه و مؤلفههایی همچون هویت ملی، وحدت و ناسیونالیسم، مرزهای سرزمینی مشخص را با اقتباس از آثاری همچون سیر حکمت، اندیشههای دور دراز، شاهنامه و .... وارد فرهنگ لغت سیاست در ایران نمود و نشان داد که باید در همهی موقعیت ها منافع ملی را در نظر داشته و بر مبنای تدبیر و عقل عمل نمود؛ و در این راستا مبنا را بر تربیت ملت با تکیه بر قدرت و ساختار مدیریتی که شایسته کشور باشد؛ لازم میدانست.
منابع:
کتابها:
اسکندری، عباس (1361)، تاریخ مفصل مشروطیت ایران، تهران، غزل، 363.
افشار، ایرج و همایون پور، هرمز (1389)، سیاست نامه ذکاء الملک، کتاب روشن، تهران، 396.
آزاد ارمکی، تقی (1375)، بنیانهای جامعه شناختی: خاستگاه ایده های اساسی در جامعه شناسی، تهران، نشر سیمرغ، 330.
آنتونی، اربلاستر (1391)، لیبرالیسم غرب ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، 594.
باتامور، تی، بی (1392)، نخبگان و جامعه، ترجمهی علیرضا طیب، نشر پردیس دانش، 240.
ﺑﺸﯿﺮﯾﻪ، ﺣﺴﯿﻦ (1376)، جامعه شناسی سیاسی، تهران، نشر نی، 352.
پهلوان، چنگیز (1315)، خلاصه کنفرانس محمدعلی فروغی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی، نشر قطره، ۳۳۰ .
پروین، ناصرالدین (1397)، سیرت فروغی، تهران، نشر ماهریس،180.
حقدار، علیاصغر (1384)، محمدعلی فروغی و ساختارهای نوین، نشر کویر، 148.
رحمانیان، داریوش (1390)، در پی خودآگاهی تاریخی ایرانیان، مهرنامه، شماره 18.
روشه، گی (1370)، تغییرات اجنماعی، ترجمهی منصور وثوقی، نشر نی، 153.
زارعی، پویا (1396)، فروغی و چهل سال تلاش برای بازآفرینی هویت ایرانی مدرن، دانشگاه سوربن پاریس، 5ص.
سریع القلم، محمود (1381)، عقلانیت و آینده توسعه یافتگی ایران، نشر مرکز، 61.
شوراتس، منتل (1387)، ساختارهای قدرت، ترجمه ناصر جمالزاده، تهران، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 87.
شجاعی جوشقانی، مالک (1398)، سرآغازهای تجدد شناسی فلسفی در ایران معاصر، نشر فلات، تهران.
فروغی، محمد علی (1354)، مقالات فروغی، ج 1، نشر طوس، شماره دوم، 79-6ص.
ﻛﺴﺮوي، اﺣﻤﺪ (1357)، دادگاه تهران، کسری.
مینوی، مجتبی (1367)، نقد حال، نشر خوارزمی، تهران.
موثقی، احمد (1385)، نوسازی و اصلاحات در ایران، تهران، نشر قومس، 474.
نجدی، یوهنا (2011)، محمد علی فروغی، سیساستمدار لیبرال در زمانه پر آشوب، چراغ آزادی، جزیره پنیانگ مالزی، 50.
نوذری، حسینعلی (1391)، مدرنیته و مدرنیسم، تهران، نشر نقش جهان، 562.
واردی، احمد (1391)، زندگی و زمانه محمدعلی فروغی، نشر نارمک، شماره 1، 240.
مجلات:
ایزدی اودلو، عظیم (1386)، تحقیق و تاریخ مکتب نخبه گرایی، مجله کیهان فرهنگی، شماره 248، 57-54.
افشار، ایرج (1387)، یادداشتهای خصوصی محمد علی فروغی از روزگار بیست وشش سالگی، مجله پیام بهارستان، شماره 1و 2، دوره دوم، 39-26.
ﺟﻬﺎﻧﺒﮕﻠﻮ، ﺭﺍﻣﯿﻦ و ﯾﻮﺳﻔﯽ، ﺍﻣﯿﺮ(1379)، روشنفکران ایرانی و مدرنیته، مجله بازتاب اندیشه، 55-51.
جهانبگلو، رامین (1380)، عقلانیت و مدرنیته در نوشته های فروغی، مجله ایران نامه، 77، 15ص.
جنیدی، فریدون (1390)، فروغی شایسته تکریم نیست، مهرنامه، شماره 18، 224-222.
حقدار، علی اصغر (1389)، درباره کتاب یادداشتهای روزانه محمد علی فروغی، مجله بخارا، شماره77 و 78، 629-620.
زیبا کلام، صادق.، صبوحی، مهدی.، بهرامی، علی، و رنجبر کهن، حسن (1390)، نقش نخبگان سیاسی در توسعه سیاسی ایران(1357-1332)، مجله تحقیقات حقوق خصوصی و کیفری، شماره 16، 56-43.
ﻗﻨﺒﺮﯼ، ﺁﯾﺖ (1379)، ایران و موج اول مدرنیته، فصلنامه علمی – پژوهشی علوم سیاسی ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺎﻗﺮﺍﻟﻌﻠﻮﻡ (ﻉ)، ﺷﻤﺎﺭﻩ 21، 511 – 341.
غنی، مهدی( 1388)، تربیت ملت به یاری قدرت/ نگاهی به اندیشه های محمدعلی فروغی ذکاء الملک، مجله بخارا، شماره 74، 186-172.
فرهادی، روح الله (1388)، نخبه گرایی قدیم و جدید، مجله ره آورد سیاسی، سال هفتم، شماره26و 27، 67-53.
ﻣﺤﻤﻮدي، سید علی (1390)، در تراز جهانی تحلیل ارزیابی اندیشه و سیاست ورزی های محمد علی فروغی، مهرنامه شماره18، 219-213.
مصطفوی اصل، سید محمد (1394)، رویکردهای سیاسی، فرهنگی محمد علی فروغی در دوره قاجار (1321-1256 ه ش)، مجله تاریخ پژوهی، شماره 63، 122-107.
نقد، بابک (1381)، مدرنیته و ساختار تفکر ایرانی،مجله بازتاب اندیشه، شماره 32، 55-52.
یغمایی، حبیب.، و مینوی، مجتبی (1350)، روزنامه اطلاعات، شماره 13660، 5.
Rationality and modernism in the thought and works of Mohammad Ali Foroughi
Abstract:
The inefficiency and backwardness of the structure of the political system ruling Iran during the Qajar period did not bring any achievements for the Iranian nation except poverty, disease and humiliation. Hence, the elites tried to create a change in the paradigm of thought that governs the traditional Iranian system and an important change in the Iranian intellectual space by combining rationality and modernism. The aim of the present study is to measure the relationship between rationality and modernism in the works and ideas of Mohammad Ali Foroughi "Zaka-ol-Molk". Foroughi with deep thinking and avoidance of extremist tendencies and study of new philosophical and political ideas of the West, which was unprecedented among the political elites until his time; He had a deep and measured understanding of the political body of Iran. With a realistic vision and focusing his power on political enlightenment and translation, he wrote classical texts of Western culture, lecturing and writing articles; Introduced modern philosophical, economic and political ideas to Iranians. The main research question is that; To what extent has rationality and modernism influenced the thought and works of Mohammad Ali Foroughi? And the hypothesis of the present article is that Mohammad Ali Foroughi had a better understanding of rationality and modernism than the modernist elites of his time and his effort was to create a coherent and measured writings in intellectual development, intellectual maturity and the creation of modern institutions theoretical and practical role. Play better. Therefore, his works and system of thought have been studied based on historical documents and sources in a descriptive, analytical method, and his role and intellectual system of the concept of rationality and modernism have been analyzed.
Keywords: Modernism, Rationality, Mohammad Ali Foroughi, Political System, Iran