انسان کامل از تجلی تا حلول
محورهای موضوعی : حماسه
1 - عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی ـ واحد کرج.
کلید واژه: انسان کامل ـ تجلّی ـ عشق ـ فنا ـ استغراق ـ شطحیات ـ اتّحاد ـ حلول,
چکیده مقاله :
انسان، علت غایی عالم آفرینش است. هر چند به صورت ظاهر در مرحله آخر آفرینش قرار گرفته است ولی به حسب معنی، نخستین خلقت است، زیرا مقصود از آفرینش، ظهور صفات و افعال الهی است و انسان مظهر این ظهور است. به اعتقاد مولانا، اگرچه در ظاهر میوه از درخت پدید میآید، امّا مقصود اصلی از درخت، میوه است. نیز در مورد انسان اوست که علّت نهایی و ثمره آفرینش است. این انسان که علّت غایی آفرینش است، محلّ تجلّی صفات و اسما و افعال حقیقت مطلق است، امّا دریغا که در تکاپوی زندگی مادی از لطیفترین حقیقت روحانی خویش غافل گشته و مرآت ضمیرش که تماشاگه جلوههای سرمدی بود، از غبار تعیّنات مادی، پوشیده گشته است: عشق خواهد کین سخن بیرون بود آینت دانی چرا غمّار نیست آینه غمّاز نبود چون بود زآنکه زنگار از رخش ممتاز نیست زدودن این غبار، نتیجه شور و شوقی است که آدمی در رهایی از خود و نیل به عالم ملکوت دارد. با این شوق رهایی چنان در عرصه کشاکش تعینات نفس و جان، همسو با جان به مقابله با نفس برمیخیزد که به مرحله فنا و بیخودی دست مییابد تا اینکه قبل از آنکه بمیرد و قالب تن را رها کند، وجود را با هر چه در آن است از جسم و جان به پرواز در میآورد و مصداق این حدیث میگردد: موتوا قبل ان تموتوا مولانا نیز با طرح داستانهایی چون بازرگان و طوطی و ... نشان میدهد که غایت سلوک عارف همین مرگ ارادی است. این همان فنای در وجود معشوق است که اتّصال را برای او ممکن میسازد. در این مقام است که سالک به شهود میرسد و آنچه میبیند و میشنود و انجام میدهد در حقیقت به حق است نه به خود. به نوعی استغراق میرسد که ناشی از حیرت عارف از مشاهده جلال حق است. رو که بییسمع و بییبصر توی سر توی چه جای صاحب سر توی در این مقام اگر عارف بخواهد غوغای درونش را بازگو کند از آنجایی که درک این عالم بیمتنها ورای حدّ آدم خاکی است و فقط عارف کامل آن را درک مینماید، سخنان او صورت شطحیات بخود میگیرد وگرنه از دید مولانا، نغمهای که در درون انسان کامل است، انعکاس نغمه حق است و سخن حلّاج در حقیقت آوای مرتعش تارهای وجودش بود، وجودی که بیخودی را تجربه میکرد، او نبود، حق بود. برمن از هستی من جز نام نیست در وجودم جز توای خوش کام نیست به اعتقاد مولانا آنچه در این کمال، عارف بدان میرسد، استغراق در ذات حق است نه حلول زیرا در این مرتبه عارف به حق میپیوندد، جز به کل میرسد نه آنکه کل گردد یا حق گردد.
Man is the ultimate end in creation although ranked as the last. In Mowlana’s view, although fruit is produced from a tree, yet the ultimate purpose of the tree is its fruit. However, entangled in the nitty gritty of the material world he has remained ignorant of his spiritual truth. The purpose of creation is the manifestation of God’s attributes, and actions hence man is the embodiment of such manifestation. The seeker of God must die to self before he can shine with the divine light. After putting out the fires of ego, the divine light of the soul shines through, when burnished of all its rust, the mirror of the soul perfectly reflects the attributes of God. By bringing such stories as Merchant and the parrot, Mowlana illustrates that the ultimate end of the Mystic path is this conscious death. This annihilation in the Beloved’s being facilitates the union. In this station, if the mystic wishes to give voice to his most intimate experience, his saying would come out as the ‘shath’, the ecstatic utterance and only a true mystic could perceive that state. In this stage, the traveler reaches an ecstatic state completely intoxicated and bewildered faced with the glory of God. Although in Mowlana’s view the melody which is inside the Perfect man, is the reflection of the eternal melody and Hallaj’s words were in fact the resonance of his own chords of existence which experienced selflessness, he was not, but the truth was. Mowlana believed that what the mystic attains in this ascent is total absorption in God and must not be confused with the incarnation of a spirit in a body because in this stage, the mystic merges in God, the part partakes the whole and not becoming whole.
- قرآن کریم.
_||_