در عصر جدید دو نگاه نسبت به حکومت قانون-که از بنیادیترین اصول حکومت داری مدرن محسوب می شود-به وجود آمد؛ رویکرد هابزی به حکومت قانون و رویکرد روسویی، که نقطه اشتراک هر دو رویکرد در مبنای آن ها یعنی ایدهی قرارداد اجتماعی است. هابز راس هرم جامعه یعنی حاکم را مبنای قانون چکیده کامل
در عصر جدید دو نگاه نسبت به حکومت قانون-که از بنیادیترین اصول حکومت داری مدرن محسوب می شود-به وجود آمد؛ رویکرد هابزی به حکومت قانون و رویکرد روسویی، که نقطه اشتراک هر دو رویکرد در مبنای آن ها یعنی ایدهی قرارداد اجتماعی است. هابز راس هرم جامعه یعنی حاکم را مبنای قانون می دانست و قدرت نامحدودی برای هیئت حاکمه در نظر داشت که با اولین توافق میان مردم و حاکم این قدرت به وی واگذار شده و مادامی که بقا و امنیت شهروندان تامین شود امکان تغییر و جابجایی او در هرم قدرت وجود ندارد. در طرح دیگری از حکومت قانون که از نظرگاه فلسفی روسو منشا میگیرد، اراده عمومی سرمنشا قانون و در جایگاهی بالاتر از حاکم واقع می شود. این اندیشه مبنای تحولاتی گسترده در رابطه حکومت و شهروندان در عصر جدید گردید که نمود عینی آن در انقلاب کبیر فرانسه مشاهده شد. طی قرون 19 و 20 م با همه تغییراتی که در مباحث حقوقی پیدا شد، پیوسته اهمیت این نگاه روسویی به حکومت قانون به عنوان مبنایی برای دموکراسی واقعی و نه دموکراسی صوری، بیشتر شده است. از این رو، کوشیدهایم در این مقاله این دو رویکرد به حکومت قانون را با یکدیگر مقایسه کرده و جنبه های نوآورانه قرارداد اجتماعی روسو را نشان دهیم. این پژوهش که با روشی توصیفی- تحلیلی صورت گرفته، مدخلی است بر پژوهش های گستردهتر و ژرفتر در اندیشههای سیاسی این دو نظریه پرداز برجسته در دنیای مدرن، با تاکید بر تحول مفهوم و مبنای حکومت قانون در عصر جدید.
پرونده مقاله
نظامهای سیاسی پس از استقرار به منظور تحکیم پایههای قدرت خود میکوشند نهادها و جریانهای فرهنگی را در اختیار گرفته، با برنامهریزی و مهندسی فرهنگ، نیروها و طبقات اجتماعی، نخبگان و در نهایت جامعه مدنی را با ساختارها و ایدئولوژی مورد نظر خود همسو کنند تا زمینه برای تثبیت چکیده کامل
نظامهای سیاسی پس از استقرار به منظور تحکیم پایههای قدرت خود میکوشند نهادها و جریانهای فرهنگی را در اختیار گرفته، با برنامهریزی و مهندسی فرهنگ، نیروها و طبقات اجتماعی، نخبگان و در نهایت جامعه مدنی را با ساختارها و ایدئولوژی مورد نظر خود همسو کنند تا زمینه برای تثبیت و تداوم مشروعیت نظام سیاسی فراهم شود. برهمین اساس، نظامهای سیاسی به ترویج و تقویت بخشی از فرهنگ تحت عنوان فرهنگ راهبردی میپردازند که به تثبیت و تحکیم آن نظامها کمک میکند. درهمین راستا، حکومت پهلوی با ترویج فرهنگ راهبردی موردنظر خود (ناسیونالیسم شاهنشاهی، غربگرایی، سکولاریسم و تقابل با سنن مذهبی) کوشید پیوند جامعه با نظام سیاسی را تقویت و تثبیت گرداند. اما در این کار ناکام ماند زیرا از یکسو فرهنگ راهبردی عصر پهلوی با فرهنگ عمومی و جریانهای ریشهدار فرهنگی در تعارض بود و از دیگرسو، نهادها و سیاستهای فرهنگی دولتی طی این دوران دستخوش تناقض و دوگانگی بودند: در حالیکه فرهنگ راهبردی طی این سالها در صدد مشروعیت بخشی به ساختارهای اقتدارآمیز دولت مطلقه بود، حکومت میکوشید خود را پایبند به عناصر حکومتداری مدرن بر پایه مشروعیت مردمی قانونی معرفی کند. ناتوانی نظام سیاسی در ایجاد اصلاحات عمیق در رابطه دولت و ملت، زمینههای بحرانهای شدید سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و در نهایت، شکلگیری انقلاب را فراهم ساخت. به بیان دیگر، نظام فرهنگیِ دستگاه حاکمه پیش از سرنگونی سیاسی، فروریخته بود و نظام صرفاً با اتکا به زور و ارعاب به حیاتش ادامه میداد. مقاله حاضر با رویکردی نو، و از زاویه فرهنگ راهبردی به شکست نظام پهلوی پرداخته است. بدین منظور، سه عامل اصلی ناکامی فرهنگ راهبردی عصر پهلوی، شامل تعارض میان عناصر فرهنگ راهبردی، تعارض عناصر فرهنگ راهبردی با عناصر ریشهدار فرهنگی، و تعارض در حوزه نظر و عمل (ایدئولوژی و واقعیتها) را توضیح داده و مصداقهای آن را برشمردهایم تا نشان دهیم چگونه تناقضات فرهنگی راهبردی موجبات فروپاشی سیاسی دودمان پهلوی را فراهم کرد.
پرونده مقاله
سکوی نشر دانش
سند یا سکوی نشر دانش ،سامانه ای جهت مدیریت حوزه علمی و پژوهشی نشریات دانشگاه آزاد می باشد