تبیین دیالکتیک فضا و مفهوم حق به شهر از منظر نظریههای انتقادی شهری
محورهای موضوعی : مطالعات جامعه شناختی شهری
پویان مذهب
1
,
سعید پیری
2
,
حمید رضا صباغی
3
,
علیرضا استعلاجی
4
1 - دانشجوی دکتری گروه شهرسازی، واحد تهران شمال، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
2 - استادیار گروه معماری، واحد تهران شمال، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران (نویسنده مسئول)
3 - استادیار گروه شهرسازی، واحد تهران شمال، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
4 - استاد گروه جغرافیای انسانی، واحد یادگار امام خمینی(ره) شهرری، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
کلید واژه: حق به شهر, تولید فضا, نظریه انتقادی شهری, دیالکتیک فضا, پراکسیس شهری,
چکیده مقاله :
فضاهای شهری را نمیتوان تنها برساختهای طبیعی در بستر فرایند رشد و تکامل تاریخی شهرها در نظر گرفت؛ بلکه این فضاها همواره از طریق عوامل متعدد و چندگانهای همچون سرمایه، سیاست و جامعه سازماندهی مجدد و بازتولید میشوند. این در حالی است که امروزه با توجه به تسلط سیاستهای نئولیبرالیستی و سرمایه محور بر فضاهای شهری، ابعاد اجتماعی تولید فضا نادیده گرفته شده است. ازاینرو این مقاله با ماهیت بنیادی مبتنی بر نظریه انتقادی شهری و با اتخاذ روشی توصیفی- تحلیلی کوشش کرده است تا با تبیین دیالکتیک فضایی در رابطه با نقش سیاست، سرمایه و اجتماع در تولید فضا، اثرات آنها را بر فضا و جامعه شهری آشکار سازد. شیوه گردآوری دادههای پژوهش از طریقه مطالعات کتابخانهای و اسنادی است و تجزیهوتحلیل موضوعات با بهکارگیری تحلیلهای کیفی– انتقادی بر پایه نظریه انتقادی شهری صورت پذیرفته است. یافتههای این تحقیق آشکار میسازد که سیاستهای اقتصادی مسلط بر فضاهای اجتماعی شهرها، معضلاتی همچون بحران مسکن و کالایی شدن آن در بازار آزاد، سوداگری در بخش مستغلات شهری، تضعیف نقش دولت در برنامهریزی فضایی و اجتماعی شهر، تشدید پدیده زاغهنشینی، حکمرانی محلی سرمایه محور، طبقاتی شدن جامعه، قطبی شدن فضای شهری و نیز نادیده انگاری مفهوم حق به شهر را در پی داشته است. در ادامه این پژوهش با بهکارگیری نظریه حق به شهر لوفور و پیوند آن با مفهوم پراکسیس شهری بهعنوان یک کنش اجتماعی به دنبال ارائه یکسری از راهبردهای اجتماعمحور است و در پایان نتیجه میگیرد که کنشها و مطالبه گری شهروندان در غالب یک سازمانیافتگی اجتماعی میتواند در مقابل این سیاستهای اقتصادی سرمایه محور و مسلط بر فضاهای شهری یک راهبردی مؤثر و جایگزین باشد.
Urban spaces cannot be considered only as a natural structure in the framework of the historical growth and development of cities. Rather, these spaces are always organized and reproduced through various factors such as capital, politics, ideology and society. This is despite the fact that today, due to the dominance of capital-oriented policies on urban spaces, the social dimensions of space production have been neglected. In such a city, the rights of citizens in influencing the spaces of daily life have been marginalized. In contrast to this common thinking, critical urban theories have been formed based on the fundamental criticism of these approaches and the disclosure of the main factors that exclude citizens from urban spaces. Therefore, this article, with a fundamental approach and by adopting a descriptive-analytical method and by using qualitative and critical analyzes based on critical urban theories, by explaining the spatial dialectic in relation to the effects of politics, capital and society in the production of space, tries to reveal the roots of the deprivation of the contemporary urban society. By applying the concept of the right to the city, we argue that strategies based on the social will of city residents can be presented against these attitudes governing the urban space, and we also believe that urban praxis as a social action will play an effective role in the urban space by responding to the demands of an urban society in order to achieve the social benefits of citizens.
_||_