اخلاق و سیاست از دیدگاه نظریه انتقادی
محورهای موضوعی : فصلنامه علمی تحقیقات سیاسی و بین المللیجمیل حسن پور 1 , منوچهر ده یادگاری 2
1 - استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد بافت
2 - دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد بافت
کلید واژه: سیاست, اخلاق, نظریه انتقادی, مدرنیته, اثبات گرایی,
چکیده مقاله :
شاید در هیچ دوره ای از تاریخ پرفراز و نشیب، مانند عصر پرتلاطم و پرحادثه ای که ما در آن زندگی می کنیم، بحث اخلاق و سیاست و ضرورت پرداختن به اصول، ارزشها، هنجارها و فضایل اخلاقی و انسانی تا بدین حد مطرح نبوده است. علم و فناوری سلطه خود را بر تمام ابعاد زندگی بشر انداخته و اصول بزرگ معنوی و اخلاقی ناخواسته تحت الشعاع تغییرات شگرف مادی قرار گرفته است. عصر فناوری و مدرنیته، عصر ارتباطات و اطلاعات مرزهای سیاسی را در هم شکسته و ملت ها و دولت های بزرگ و کوچک را به یکسان در معرض تهاجم تکنولوژی فرهنگی قرار داده و بحران مشروعیت سیاسی را در قرن بیست و یکم به ارمغان آورده است. نظریه انتقادی به مثابه گونه ای آسیب شناسی به نقد مدرنیته خالی از ارزش و اخلاق پرداخته است و با موضع راهنمای کنش انسانی، هدفش ایجاد خودسازی و بازسازی منافع راستین خویش است. آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه، هابرماس، هانا آرنت و اریش فروم از جمله نظریه پردازان انتقادی قرن بیستم هستند که به نقد علوم انسانی اثبات گرا پرداخته اند. هدف پژوهشگر در این مقاله بررسی نقش مهم اخلاق و سیاست و رابطه آنها با یکدیگر از دیدگاه نظریه انتقادی و بازاندیشی اندیشگران نظریه انتقادی قرن بیستم درباره ارتباط مثبت و معنادار میان توسعه علوم با تحقق انسانیت و تعالی بشر است و سعی شده مدرنیته را که بر اثر دگرگونی علم شکل گرفته است، مورد ارزیابی قرار دهد و انتقادات وارده بر آن را بررسی کند. در این تحقیق از روش همبستگی برای رسیدن به نتایج حاصل از نظریه انتقادی استفاده شده است. بدین گونه که به دنبال این پرسش هستیم که رابطه اخلاق و سیاست از دیدگاه نظریه انتقادی چیست؟ در یک نگاه کلی به این نتیجه می رسیم که تمامی اندیشمندان نظریه انتقادی بر تعامل و هماهنگی اخلاق و سیاست تاکید دارند و تمامی فجایع و بربریت، کشتار انسانها، سرکوب طبیعت را به دلیل جدا بودن اخلاق از سیاست می دانند. در آرای اندیشمندان نظریه انتقادی چنین به نظر می رسد که مدرنیته از یک سو باعث توسعه و امکان دستیابی به رفاه و امور زندگی بشر گشته و از سوی دیگر سرمنشا اکثر آفات و بدبختی ها را عقلانیت ابزاری دانسته که باعث نابودی اخلاق و محدود شدن آزادی فردی در سیاست گشته است.
Throughout the exuberant and bustling history of human's life, we had never been in such a desprate need for developing a better understanding of virtue, politics and norms as well as paying need to moral principles, these all have turned out to be one of the much debated and controversial issues in our hectic era. Science and technology have triumphed over all different aspects of mankind. Consequently the major principles of spirituality and morality are greatly influenced by mundane, terrestrial upheavals. Technology and Modernity which is highly known as communication and information epoch had eliminated political borders and consequestly it had exposed all nations, peoples and countries, to a sort of cultural attack which can lead to culture trauma, the offspring can be viewed as a crisis as well as a change in decriminalizing legalizing politics in the century. The notion of "criticism" is a metaphor for pathology which aims at criticizing the modernity, known as a phenomenon devoid of moralities. This concept sides up with a guide for human's action The ultimate goal is to restore, resurrect its actual benefits and views. Scholars like "Adorno, Horkheimer, Marcuse ,Habermas, Hana Ahrenet Eric From" are well known founders of the Theory in the th century. They made an attempt to criticize positivist human Sciences. The aim of this essay is to study the role of morality and polities and their relationship from the point of view of the critical theory. It also criticizes modernity, a phenomenon that has emerged as a cosequence of scientific transformations. In this research, the co-relational method in used. The major question asked is about the relationship between morality and polities from the point of view of the critical theory. In general, it is concluded that there is consensus among theorists of critical theory concerning the interaction between morality and polities, believing that brutalities and disasters are direct consequences of separation of morality and politics. In the view of critical theorists, it seems that modernism on the one hand, has brought alout development and prosperity, but on the other hand has considered instrumental rationality as the source of most misfortunes causing distraction of morality and constraining individual freedom in politics.