critique of FETRAT s position in HEKMATE MOTAALIE
javad khademzade moghadam
1
(
professor
)
MARYAM NOORMOHAMADI
2
(
faculty of teology of international universiry of imam khomeini
)
leila moghadam
3
(
kashan university
)
Keywords:
Abstract :
The ontological explanation of nature is directly related to the question of the originality of existence or nature. In a way, each of them is affected by its role in human evolution and the realization of the meaning of humanity. Many Islamic philosophers after Suhrawardi based their existence on originality. Mulla Sadra is a pioneer in this discussion. And the main basis of the wisdom is based on the originality of existence and the validity of nature. If the nature is the credit and fabrication of the mind, and if human nature is the nature of man, then according to the principles of originality of existence, originality can not be considered; Therefore, one must either abandon the originality of existence or deny nature, or offer a solution that changes the nature between proving nature. Nature can not be abandoned and proof of change is not possible, so in any case, based on the philosophical foundations of the corresponding wisdom, no rational ontological explanation of nature can be offered and these principles must be reconsidered.
نقدی بر جایگاه فطرت در حکمت متعالیه
جواد خادمزاده [1]، مریم نورمحمدی [2]، لیلا مقدم [3]
چکیده
تبیین هستی شناختی فطرت ارتباط مستقیمی با مسئلهی اصالت وجود یا ماهیت دارد. بهگونهای که متأثر از هرکدام نقش آن در تکامل انسان و تحقق معنای انسانیت متفاوت است. فلاسفهی اسلامی پس از سهروردی بنا را بر اصالت وجود گذاشتند. ملاصدرا در این بحث پیشگام است.
اگر ماهیت همان اعتباری و ساختهو پرداختهی ذهن است و اگر فطرت انسان همان ماهیت انسان است فلذا طبق مبانی اصالت وجود نمیتوان برای فطرت اصالت و واقعیتی قائل شد؛ بنابراین یا باید از اصالت وجود دست کشید یا فطرت را انکار کرد و یا راهحلی ارائه داد که میان ماهیت و فطرت اثبات تغایر کرد.در هر صورت با مبانی فلسفی حکمت متعالیه نمیتوان تبیین معقولی از فطرت ارائه داد.
کلمات کلیدی: فطرت، وجود، ماهیت، انسان، ملاصدرا.
مقدمه
بحث فطرت در متون دینی و مکاتب فلسفی و اخلاقی، سابقهای طولانی دارد و در قرآن کریم نیز مطرحشده است. ارسطو، افلاطون، ابنسینا، فارابی، کندی، شیخ اشراق، سارتر، کی یرکگور، هایدگر و دیگران مطالبی در این مورد نگاشتهاند. ملاصدرا این مسئله را بهطور اختصاصی و جداگانه مطرح نکرده اما در کنار موضوعات دیگر نیز به آن پرداخته است.
فطرت واژهای آشنا است باوجوداین اگر کسی از هستی آن سؤال کند، بهدرستی نمیتوانیم پاسخ دهیم.
پژوهشهایی که تاکنون انجامشده، بیشتر فطرت را به لحاظ لغوی و معنایی موردبررسی قرار دادهاند؛ و تمرکز آنها در مباحثی چون معرفتشناسی و انسانشناسی دینی بیشتر به چشم میخورد. حال آنکه تبیین هستی شناختی آن چندان موردتوجه قرار نگرفته است. به نظر میرسد که دلیل کمرنگ شدن این مسئله این است که فیلسوفان مسلمان فطرت را بهعنوان امری وجودی (در مقابل امور ماهوی)، مسلم میدانند و آن را فرض گرفتهاند درحالیکه واقعیت امر چنین نیست و ما این مهم را با دلایل متعدد اثبات خواهیم کرد
در این مقاله ابتدا اصل اصالت وجود و اعتباریت ماهیت را از دیدگاه صدرا بیان میکنیم. سپس نگاهی اجمالی به معنای لغوی و اصطلاحی فطرت و تفاوت آن با دو واژهی طبیعت و غریزه خواهیم داشت. در بخش دیگر، نظرات صدرالمتألهین را موردبررسی قرار میدهیم. سپس به دلیل ارتباط فطرت و نفس در حکمت متعالیه، به بحث نفس خواهیم پرداخت. در بخش آخر مقاله نیز تبیینی هستی شناختی ارائه خواهیم کرد و درنهایت با اقتباس از سخنان ملاصدرا و پیروانش، فطرت را بهعنوان امری ماهوی و اعتباری نتیجه خواهیم گرفت.
روش تحقیق
در پژوهش حاضر با استفاده از یافتههای کتابخانهای مسئلهی فطرت در حکمت متعالیه بررسی گردیده است. بامطالعهی کتب فلاسفه و حکمای قبل از صدرا و همچنین فیلسوفان نو صدرایی نقدهایی بر فطرت به لحاظ وجودشناسی مطرحشده است. ما در این مقاله بامطالعه و بررسی این نقدها سعی کردهایم جایگاه فطرت در فلسفهی ملاصدرا را بررسی و ارزیابی کنیم.
اصل واقعیت خارجی
قبل از بیان دیدگاه اصالت وجود ملاصدرا، لازم است که معنای اصل واقعیت خارجی و ماهیت روشن شود.
اصل واقعیت خارجی یک اصل بدیهی و انکارناپذیر است. حتی کسانی هم که در اصل واقعیت خارجی تردید داشتهاند، زندگی خود را بر اساس قبول آن استوار کردهاند. عموم فیلسوفان بر اساس اصل علیت که یک اصل بدیهی است به وجود واقعیت خارجی پی بردهاند. واقعیت خارجی هنگامیکه در ظرف ذهن قرار میگیرد معمولاً بهصورت یک قضیهی هلیهی بسیطه درمیآید. این قضیه از دو مفهوم مستقل تشکیلشده است که یکی از آنها موضوع و دیگری محمول است. مفهومی که موضوع است، ماهیت آن واقعیت خارجی است و مفهومی که محمول است مفهوم وجود و هستی است که از معقولات ثانیهی فلسفی هست. (طباطبایی، 1389، ص51-47)
حال اختلاف در این مسئله است که کدامیک از این دو مفهوم مصداق خارجی دارند و متن واقع را پرکردهاند و صرفاً یک مفهوم ذهنی نیستند آیا آن چیزی که در ماورای ذهن ما متن واقعیت را تشکیل میدهد و منشأ آثار خارجی است وجود است یا ماهیت؟ مثلاً در قضیهی «انسان موجود است» آیا «انسان» موجود واقعی و حقیقی است یا «وجود»؟ (مطهری،1373، ص 37و40)
ماهیت در حکمت متعالیه
قبل از تبیین ماهیت لازم است اجمالاً تفاوت ماهیت، حقیقت و هویت در فلسفه روشن گردد:
ماهیت در جواب ماهو میآید یعنی آنچه تعقل میشود و ذهنی است. اگر ماهیت تحقق خارجی داشته باشد، حقیقت است. ماهیتی که تحقق خارجی دارد اگر جهت تمایز از اغیارش لحاظ شود، هویت است.
اینک به بررسی ماهیت از نگاه ملاصدرا میپردازیم:
ملاصدرا در تعریف ماهیت و معنای آن میگوید: «ماهیت چیزی است که بدان از پرسش به اینکه «آن چیست؟» پاسخ داده میشود، همچنان که کمیّت چیزی است که بدان پرسش از اینکه «آنچه مقداراست؟» پاسخ داده میشود». (ملاصدرا،1981، 2/ ص3)
«گاهی ماهیت به کلمهی «ما به الشی ء هو هو» یعنی چیزی که حقیقت شیء بهوسیلهی اوست تفسیر میشود و این تفسیر شامل وجود هم میگردد؛ زیرا وجود چیزی است که حقیقت هر چیزی بسته به اوست و تا چیزی وجود نداشته باشد، حقیقتی ندارد». (همو، 1392، ص176)
«بنابراین ماهیت یک مفهوم عام و معنای کلی است؛ زیرا ماهیت مبین ذات و حقیقت هر چیزی است و ذات و حقیقت هر چیزی در حد ذات با قطعنظر از خصوصیات، معنای عام و کلی و شامل همهی افراد است». (همان، ص176)
اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت
ملاصدرا برای موجودات در ذهن وجود و ماهیتی قائل است. او میگوید: «کلیهی اموری که در برابر ما هستند و در حس و ادراک ما میگنجند برای هر یک از آنها ماهیت و وجودی است (که وجود آنها در ذهن و تصور مغایر با ماهیت و زائد بر اوست)» (همان، ص176)
در نزد ملاصدرا، آنچه در اشیاء و موجودات حقیقت و واقعیت دارد، وجود آنها است و ماهیات نیز در عرض این وجودات قرار دارند. او ماهیت را اعتباری و وجود را اصل و حقیقت موجودات میداند. (همان،7) این تفکر ملاصدرا به اصل اصالت وجود مشهور شد و اساس حکمت متعالیه بر این اصل بنیان گردید.
«حقیقت هر چیزی وجود آن است که امری ثابت در آن است، حال خودِ وجود نیز سزاوارتر از هر چیزی به وجود و حقیقت است. همچنان که سفید سزاوارتر است ازآنچه سفید نیست. پس وجود ذاتاً موجود و حقیقیتر از هر چیزی است و دیگر موجودات نیز وجود عارض آنها میگردد». (همو، 1981،1/ ص47)
وجودات که در عین واقع هستند، حقایق اصیلاند و ماهیات که عرفا از آنها به اعیان ثابته تعبیر کردهاند، بهتبع وجود موجودند؛ بنابراین مراتب وجودات امکانی که حقایق ممکنات هستند همگی شئون و جلوههای ذات واجب تعالی میباشند (همان، ص49).
این وجود اصیل در همهی موجودات یک حقیقت عینی واحد بسیط است که اختلاف میان افراد آن تنها به شدّت و ضعف و کمال و نقص و قوّه و فعل است و درواقع این افراد در همان چیزی که با یکدیگر اختلاف دارند، مشترک نیز هستند؛ زیرا وجه اختلاف و اشتراک میان آنها به همین وجود بازمیگردد (همان، ص35-36).
فطرت
در این بخش بهطور اجمال فطرت را موردبررسی قرار میدهیم. سپس به بحث فطرت در حکمت متعالیه میپردازیم.
ماهیت فطرت
سرشت انسان عبارت است از همهی استعدادهایی که در ذات انسان وجود دارد. استعدادهای انسان به دودستهی غرایز و فطریات تقسیم میشوند. اکثر کمالات و استعدادهای وجودی انسان در بدو تولد بالقوه است. سرشت انسان با فعلیت یافتن این استعدادها سیر تکاملی خود را آغاز میکند و بهتدریج کمالات مختلف را کسب میکند؛ بنابراین فطریات به بخشی از استعدادهای موجود در سرشت انسان گفته میشود. امور فطری با سرشت انسان هماهنگ بوده و ذاتی انسان است. البته ذاتی به معنای هویت نه ذاتی به معنای ماهیت؛ یعنی چون همراه با ذات انسان است نیاز به دلیل و علت به معنای علت ثبوتی ندارد اما همین امر فطری در مقام اثبات اگر نظری بود احتیاج به دلیل دارد و لذا بااینکه قضایایی همچون «خدا وجود دارد» فطری انسان است یعنی گرایش به آن با ذات انسان همراه است اما چنین نیست که در مقام اثبات احتیاج به دلیل نداشته باشد بلکه در مقام اثبات باید آن را با برهان اثبات کرد. (جوادی آملی،1392، ص38-37)
استعداد با پنجمین معنی امکان (امکان عام، امکان خاص، امکان اخص، امکان استقبالی و امکان استعدادی) که اصطلاحاٌ امکان استعدادی نامیده میشود، قابل انطباق است. امکان استعدادی یک معنی عینی است، برخلاف چهار معنی دیگر امکان که همگی یک سلسله معانی انتزاعی عقلی هستند. (مطهری،1370، ص177)
فطرت در اصطلاح و لغت
واژهی فطرت هم در دین و هم در فلسفه بکار رفته است؛ بنابراین: «بحث فطرت از طرفی یک بحث فلسفی است. موضوعات مهم فلسفه خدا، جهان و انسان هستند. فطرت از یک نظر مربوط به انسان است و ازنظر دیگر مربوط به خدا» (همو، 1369،ص13)
فطرت در اصطلاح هرگونه معرفت و علم حضوری است که در سرشت انسان بدون اکتساب و تعلیم و تعلم وجود دارد. این فطرت، فطرت دل است و با فطرت عقل4 که در منطق از آن به فطریات تعبیر میگردد تفاوت دارد. همچنین این معرفت فطری غیر از علم شهودی عارفان و اولیاء ربانی است؛ چراکه علم عارفان و اولیاء اکتسابی است و با سیر و سلوک و طی مقامات معنوی به دست میآید. (جوادی آملی، 1392ص24)
«لغت فطرت در قرآن نیز بکار رفته است» (مطهری،1369، ص14) «لغت (فطره) بر وزن (فعله) فقط در یک آیه آمده است و در مورد انسان و رابطهی آن با دین هست که دین «فطره الله» است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا5 فِطْرَةَ اللَّهِ6 الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»7». (همان، ص19-18) «در قرآن به دو گونه آیات برمیخوریم: آیات آفاقی و آیات انفسی. آیات آفاقی یعنی آنچه بیرون از ضمیر انسان است مثل خلقت انسانهای دیگر، آسمان، زمین، ستارگان و ... . آیات انفسی یعنی آنچه در ضمیر خود انسان وجود دارد، این آیات (آیات انفسی) به فطرت انسان رجوع میکنند» (همان، ص 252-251).
آنجا که قرآن از انسان سؤال میکند، میخواهد از فطرت انسان جواب بگیرد. میخواهد بگوید چیزهایی است که در نهاد مردم است و هرکسی اینها را میداند. مثلاً قرآن میپرسد «هَلْ جَزَاء الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ»: مگر پاداش احسان جز احسان است؟ انسان با توجه به فطرت خودش پاسخ میدهد خیر جزا و پاداش احسان، احسان است (همان، ص38و35 ). همچنین آنچه قرآن از زبان نوع انسان نقل میکند نه شخص انسان، درواقع مربوط به یک سلسله امور فطری انسان است (همان، ص41).
مادهی فطر (ف – ط – ر) در قرآن در همهجا به معنای خلق و ابداع یا خلق به همان معنای ابداع هست. ابداع به یک معنا آفرینش بدون سابقه است. (همان، ص18) ابن اثیر میگوید: «فطر یعنی ابتدا، اختراع، خلقت ابتدایی. مقصود از خلقت ابتدایی، خلقت غیر تقلیدی است. کار خدا فطر است، اختراع است، ولی کار بشر معمولاً تقلید است، حتی در اختراعی هم که بشر میکند تقلید از طبیعت است؛ یعنی از قبلاً طبیعتی وجود دارد و بشر آن را الگو قرار میدهد؛ بنابراین کلمهی فطر یعنی عملی که از روی چیزی تقلید نشده است» (مطهری به نقل از ابن اثیر، 1369، ص21-20). راغب اصفهانی فطرت را به معنای شکافتن (شکافتن طولی) نیز به کار میبرد (راغب اصفهانی،1412 ه، ص640). آفریدن ازآنجهت فطر نامیده شده است که خداوند موجودات را با شکافتن میآفریند (مانند تبدیل تخممرغ به مرغ یا تبدیل دانه به گیاه) و دربارهی انسان نیز «والذی فطرنا»8 آمده است (قرشی، 1376، ص195-192)
«در زبان عربی وزن فعله دلالت بر نوع یعنی گونه میکند. مثال (جلسة) یعنی نوع خاصی از نشستن. (جلست جلسة زید) یعنی نشستم به گونهی نشستن زید، همانگونه که زید مینشید نشستم. همچنین لغت فطرت در قرآن که در مورد رابطهی انسان با دین است: «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» یعنی آنگونهی خاص از آفرینش که ما به انسان دادهایم؛ یعنی انسان بهگونهای خاص آفریدهشده است.» (مطهری،1369، ص19-18 ، همین مطلب بابیانی متفاوت از شاهآبادی،1360، ص101). ابن اثیر میگوید: «فطرت یعنی انسان بهنوعی از جبلت و سرشت و طبیعت آفریدهشده است که برای پذیرش دین آمادگی دارد و اگر به حال خود و به حال طبیعی رها شود همان راه را انتخاب میکند مگر اینکه عوامل خارجی و قسری، او را از راهش منحرف کرده باشد» (مطهری به نقل از ابن اثیر، 1369، ص21)
محمدعلی شاهآبادی فطرت بر وزن فعله از ریشهی فطر را به معنی ایجاد میداند که مفاد آن بر کیفیت یا چگونگی ایجاد هست. او در این نظریه فطرت را از لوازم وجود مُدرِک میداند و لوازم وجود غیر مُدرِک را طبیعت مینامد. (صفتی که مخصوص ذات مُدرِک بوده باشد، آن را فطرت گویند و الا طبیعت خوانند) (شاهآبادی، 1360، ص102)
جوادی آملی انسان را دارای فطرتی الهی میداند؛ یعنی انسان فطرتی دارد که پشتوانهی آن روح الهی است. فطرت بهعنوان فعل الهی به معنای نحوهی خاصی از آفریدن و ایجاد یعنی ابداع و آفرینش بدون سابقه است که در قرآن مجید با تعبیر «کُن» از آن یادشده است. (جوادی آملی، 1392، ص 44). فطرت در این معنا معادل خلقت نیست؛ چراکه در فلسفه و عرفان اسلامی بین ابداع یعنی آفرینش از عدم و خلقت یعنی آفرینش از ماده تفاوت وجود دارد (راغب اصفهانی، 1412 ه، 1/ص640)
تفاوت فطرت با طبیعت و غریزه
طبیعت:
ویژگیهای ذاتی موجودات بیجان را طبیعت میگویند. مثلاً طبیعت اکسیژن چنین است که قابلاحتراق هست. البته واژهی طبیعت را در جاندارها مثل گیاهان و حیوانات و انسان هم بکار میبریم ولی در آن جنبههایی که با بیجانها مشترک هستند؛ چون جاندارها چیزهایی دارند که بیجانها ندارند (مطهری، 1369، ص31-29)
غریزه:
غریزه مخصوص حیوانات است. این واژه در مورد انسان کمتر به کار میرود اما در مورد جماد و نبات اصلاً بهکاربرده نمیشود. ماهیت غریزه بهدرستی روشن نیست اما ویژگیهای مخصوص درونی و حالات نیمه آگاهانهی غیر اکتسابی و سرشتی حیوانات را غریزه میگویند. مثلاً کرهاسب هنگام متولد شدن بهطور غریزی سعی میکند بایستد و شیر بخورد (همان، ص 31).
استعدادهای غریزی انسان دارای سه ویژگی هستند: 1) علاوه بر انسان در بسیاری از حیوانات وجود دارند 2) این غرایز در همهی انسانها وجود دارند نه برخی از آنها 3 این استعدادها اگرچه رکود پذیرند اما زوالپذیر نیستند. (جوادی آملی، 1392، ص26)
فطرت:
در مورد انسان لغت فطرت را به کار میبریم. فطرت مانند طبیعت و غریزه یک امر تکوینی (جزء سرشت انسان است) و غیر اکتسابی است (مطهری،1369، ص33)؛ بنابراین فطریات عبارتاند از استعدادهایی که مختص به وجود انساناند. این فطریات چون منشأ و سرمایه همهی کمالات متعالی انسان هستند، اهمیت زیادی دارند. (راغب اصفهانی، 1412 ه، 1/640)
فطری به استعدادی اطلاق میشود که: اولاً: فقط در انسان وجود دارد، ثانیاً: همگانی است، ثالثاً: زوالپذیر نیست، هرچند سکون پذیر است. (همان) رابعاً: «قابلتبدیل و انقلاب نیست، زیرا فطرت ذاتی انسان است و امر ذاتی ثابت است. بدین گونه که خداوند در اولین نسخهی خلقت انسان فطرت را قرار داده است و جایی برای تصرف قوهی خیال و واهمه در امر ذاتی و نهادهی الهی باقی نمیماند» (شاهآبادی،1360، ص103-102)
همچنین فطرت انسان از کلمات الهی است و دگرگونی در کلمات الهی راه ندارد: «لاتبدیل لکلمات الله»9. نه کسی میتواند آن را تغییر دهد و نه خداوند. خداوند آن را تغییر نمیدهد؛ زیرا انسان را احسن تقویم آفرید. دگرگون کردن آفرینش وقتی موجه است که آفریننده در آغاز آفرینش از آگاهی لازم برخوردار نبوده باشد. خداوند مبرا از ین است. دیگری نیز نمیتواند آن را تغییر دهد؛ زیرا غیر خدا قدرت تغییر کار خدا را ندارد. البته تغییرناپذیری فطرت در صورتی است که روح مجرد «روحانیه الحدوث و روحانیه البقاء» باشد؛ اما اگر روح «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» شد، تغییر در آن راه پیدا خواهد کرد؛ زیرا از ماده به سمت مجرد شدن سیر میکند. (جوادی آملی، 1392، ص157-156)
تفاوت غریزه با فطرت:
غریزه در حدود مسائل مادی زندگی حیوان است، اما فطریات انسان مربوط به مسائل انسانی یعنی مسائل ماورای حیوانی است. همچنین غریزه یک حالت نیمه آگاهانه است؛ یعنی ازیکطرف میل است که به خود این میل آگاهی حضوری دارد ولی از طرف دیگر چون علم به این علم خودش را ندارد آگاهانه نیست. حالآنکه فطرت از غریزه آگاهانهتر است؛ یعنی انسان یک سلسله فطریات دارد و میداند که چنین فطریاتی دارد (مطهری، 1369، ص34-32)
انواع فطریات
گفتیم که انسان بر فطرت الهی آفریدهشده است یعنی کتاب ذات ما با کتاب ذات حق مطابقت دارد؛ زیرا هر دو در مورد لوازم وجود اتفاق دارند (شاهآبادی، 1360، ص103). صفات و کمالات خداوند مراتب وجودند (همو، 1387، ص253) ازاینرو ویژگیهای فطری انسان متناظر با صفات خداوند هستند و تعیین تعداد فطریات انسان ممکن نخواهد بود؛ اما میتوان گفت ملاک در تمامی نهادههای انسانی یکی است و آن آگاهی فطرت است که از آن به وجدان بیدار تعبیر میشود (همان، ص235)
محمدعلی شاهآبادی عشق، علم و قدرت درروان انسان را سه مؤلفهی اصلی در فطرت الهی انسان میداند. او میگوید: «مناط روح علم، قدرت و عشق است؛ زیرا نیازمندیهای بدن را درک میکند (علم)، میتواند نیازهای آن را نیز از طریق شهوت و غضب برآورده سازد (قدرت) و بالاخره اینکه عشق دارد و عشق یعنی ادراک امور سازگار باروح نه بدن...» (همان، ص302)
باوجوداین فطریات انسان را میتوان به دودسته تقسیم کرد: 1) معلومات فطری 2) میلها و خواستههای فطری
1 معلومات فطری (فطرت ادراکی): برخی بر این باورند که انسان علاوه بر معلوماتی که بهصورت اکتسابی و از راه دلیل و استدلال کسب میکند. معلوماتی دارد که بینیاز از استدلال و دلیل و بلکه فطری هستند (مطهری،1369، ص 47) و اگر هم دلیل بخواهند دلیلشان همیشه همراهشان است و نیازی به معلم و آموختن ندارند (همان، ص 258).
2(میلها و خواستههای فطری (فطرت احساسی): این خواستهها به دودسته تقسیم میشوند: 1) خواستههای جسمی 2 خواستههای روحی
1 خواستههای جسمی: مقصود از خواست جسمی تقاضایی است که صد در صد وابسته به جسم باشد. مثل غذا خواستن، میل به خواب، غریزهی جنسی (شهوت).10
2 خواستههای روحی: یک سلسله غرایز یا فطریات است که تنها مربوط به روح انسان میشوند و لذات ناشی از اینها را لذات روحی مینامند. مثل میل به فرزند داشتن، برتریطلبی، قدرتطلبی، پرستش و عشق (همان، ص 61 ـ 59) و مصادیق گرایش به کمال: حس تمایل به نیکی و فضیلت، میل به زیبایی، حس جستوجوی حقیقت، حس ابتکار، ابداع و نوآوری. (جوادی آملی، 1392، ص 60) البته شاید بهتر باشد میلها و خواستههای جسمانی را در همان دستهی غرایز قرار دهیم چراکه فطریات منشأ نفسانی دارند؛ پس امیال جسمانی در فطریات جای نخواهند داشت و دیگر آنکه میان امیال جسمانی و غرایز حیوانی تفاوتی نیست؛ بنابراین فطریات را به دودسته تقسیم میکنیم: فطرت ادراکی و فطرت احساسی که همان خواستههای روحی هستند.
فطرت عام و فطرت خاص
فطرت به معنای عام شامل طبیعت میشود و هر موجود طبیعی، مفطور خدا است؛ زیرا فاطر بودن خداوند اختصاص به آفرینش موجود مجرد ندارد. درواقع فطرت عام به تمام ویژگیهای غیر اکتسابی و خلقیِ موجودات گفته میشود. (همو، 1374، ص 7)
فطرت به معنای خاص در قبال طبیعت است؛ یعنی انسان که مرکب از بدن مادی و روح مجرد است؛ جریان طبیعت به بدن مادی او برمیگردد و جریان فطرت به روح مجرد او. (همان) این مطلب اشاره به این امر دارد که فطرت انسان، مختص روح و نفس اوست که در ادامه بهتفصیل به آن خواهیم پرداخت.
مفاهیم و حقایق فطری و تفاوت آنها
مفاهیم فطری، چه مفاهیم تصوری باشد یا تصدیقی، مفاهیمی هستند که از خارج توسط ذهن انتزاع میشوند؛ برخی مفاهیم بدون واسطه هستند، مانند معقول اول و بعضی باواسطه هستند؛ مانند معقول ثانی منطقی و فلسفی؛ این مفاهیم معلوم به علم حصولی هستند که همراه با تولد انسان آفریده نشدهاند؛ بنابراین معنای فطری بودن بعضی از قضایای بدیهی این است که ذهن بعد از فهمیدن مفاهیم تصوری اشیاء از رهگذر حس، از درون یا بیرون پیوند ضروری یا طرد ضروری بین بعضی از آنها را بدون نیاز به دلیل درک میکند؛ زیرا آن پیوند وجودی و یا طرد عدمی ذاتاٌ روشن است، بهطوریکه نهتنها احتیاج به دلیل ندارد، بلکه دلیل پذیر نیست؛ اما حقایق فطری؛ یعنی درجات عینی وجود مشهود و مراتب خارجی هستی معلوم، عین ذات آدمی و متن روح آگاه وی هستند و هر روح مجردی بهاندازهی تجرد خاص خویش، آن حقایق عینی را بالفطره داراست و از این رهگذر مستوی الخلقه خواهد بود؛ زیرا استوای خلقت نفس به آگاهی وی از همین حقایق فطری است. این حقایق عینی که همراه باروح او خلقشده است، همانند آگاهی حضوری از ذات خود و علم به مبدأ فاعلی خویش بهاندازهای که فیض میتواند فیاض خود را درک کند، خواهد بود و نیز از قبیل حقایق فطری روح است که با علم حضوری معلوم اوست و با تعلیم حصولی شکوفا میگردد. با توجه به مطالب مطروحه، منظور از فطری بودن بعضی مفاهیم حصولی و قضایای ذهنی کسبی نبودن آنهاست؛ یعنی ذهن بشر همینکه به مرحلهی ادراک رسید بعضی از مفاهیم را به اندک توجه میفهمد و در درک آنها نیازمند به فراگیری از غیر نیست. بهعبارتدیگر قضایای فطری قضایای روشنی است که ثبوت محمول برای موضوع در آنها نیازمند به دلیل است، لیکن دلیل آنها در کنار قضیه و همراه با آن در ذهن موجود است. (جوادی آملی، 1392، ص 28-29)
فطرت در حکمت متعالیه
حال که بهطورکلی، چیستی فطرت بر ما روشن شد، اینک بحث فطرت در حکمت متعالیه را آغاز میکنیم.
مفهوم فطرت در حکمت متعالیه
در آثار صدرا به مناسبتهای مختلف شاهد تفاسیر متعددی از مفهوم فطرت هستیم:
استعداد تکامل، استعداد و قوهی کسب معارف، وجود اندکاکی و اندماجی انسان در مرتبهی ذات ربوبی، حالت اعتدالی روح و عقل، تفاسیری است که ملاصدرا در مواضع مختلف از مفهوم فطرت به دست داده است.
فطرت: استعداد تکامل
ملاصدرا در تفسیر آیهی «أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ» (بقره آیهی 16) تعریفی از فطرت انسانی ارائه میکند. در این تفسیر، انسان در دنیا مانند مسافری است که برای تجارت به سفر میرود. تاجر برای تجارت به سرمایه نیاز دارد. سرمایهی انسان در دنیا همان فطرت اصلیای است که خداوند مردمان را بران سرشته است. صدرا فطرت اصلیِ را «قوه و استعداد برای رسیدن به درجات عالیه و دستیابی به سعادت» معرفی میکند. او واژهی «هدی» در آیه را همان استعداد فطری میداند (همو، 1366،1/ ص 445، همین مطلب بابیانی متفاوت در همو، 1340، ص 95-94).
فطرت: استعداد و قوهی کسب معارف
ملاصدرا آنجا که به بیان فرق روش اهل بحث و نظر و روش اهل کشف و شهود میپردازد، فطرت را قوه و استعداد برای کسب معارف معرفی میکند. در این مطلب آمده است که: «نفس در ابتدا از تمام علوم خالی است و بهحسب اصل فطرت فقط دارای قوهای محض و هیولانی است. بهحسب فطرت ثانیه علوم کمالی از سوی خداوند برای نفس حاصل میشود. این علوم گاه به سبب شدت استعداد نفس ابتدائاً و بدون اکتساب برایش حاصل میشود و گاه در پی اکتساب و استدلال» (همو، 1363، ص 493)
ملاصدرا درجایی دیگر میگوید: «هر نفسی بهحسب فطرت سابقهاش صلاحیت معرفت به حقایق اشیاء را دارد؛ زیرا نفس امری ربانی و شریف است و از همین حیث با دیگر جواهر این عالم تفاوت دارد. او این حدیث نبوی مشهور را که «اگر شیاطین برگرد دلهای بنیآدم نمیگشتند، آنان به ملکوت آسمان نظر میافکندند»11 اشاره به قابلیت نفوس و حجابها و موانع مذکور میداند؛ «پس آنگاهکه این حجابها از قلب انسان که همان نفس ناطقهی او است برچیده شود، صورت ملک و ملکوت و بهطورکلی عالم وجود، چنانکه هست در آن متجلی میگردد»» (همو، 1981، 9/ص 139)
فطرت: وجود اندکاکی و اندماجی انسان در مرتبهی ذات ربوبی
«ملاصدرا مبدأ انسان را فطرت اولی او و معادش را بازگشت به همان فطرت نخستین میداند. او فطرت اولی انسان را به عدم سابق بر وجودش تفسیر میکند و با اشاره به حدیث «کان الله و لم یکن معه الشیء» و آیهی «قَالَ كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئًا»12 توضیح میدهد که «خداوند در ابتدا خلایق را از عدم به وجود خاص بیاورد و در انتها نیز آنان را از وجود خاص به عدم خواهد برد». درواقع مقصود ملاصدرا از عدم سابق بر وجود، عدم وجود خاص یعنی عدم وجود تعین یافتهی انسانها است. چون ملاصدرا در اینجا از وجود خاص نام میبرد، مقصود او از عدم نیز عدم آن وجود خاص است؛ بنابراین مراد از فطرت در اینجا وجود اندکاکی و تعین نایافتهی انسانها در عالم ربوبی است. این وجود است که مبدأ انسان است و بازگشت او به همین مرتبه خواهد بود. ملاصدرا در توضیح بیشتر مطلب بیان میکند که عدم اول انسان همان بهشتی است که آدم و حوا در آنجا بودند. وجود بعد از عدم او هبوط از آن به دنیا است. عدم دوم از این وجود (معاد حقیقی)، فنای در توحید است که بهشت موحدان است. آمدن از بهشت به دنیا، نزول از کمال به نقص و سقوط از فطرت اصلیِ است. صدور خلق از خالق جز از این طریق نیست. چنانکه رفتن از دنیا به بهشت، توجه از نقص به کمال و رجوع به فطرت است» (همو، 1360، ص 168-166).
فطرت: حالت اعتدالی روح
همچنین در موضعی دیگر، فطرت، حالت اعتدالی روح نامیده میشود. بدین گونه که انسان از دو بعد جسمانی و روحانی ترکیب یافته است. بدن انسان حالت مزاجی دارد که اگر از حد اعتدال منحرف شود صحت و سلامت طبیعی خود را ازدستداده و آفات و امراض بر آن عارض میشود. روح نیز یک حالت اصلی دارد که همان فطرت اصلیِ است و هر مولودی بر آن زاده میشود. افعال و اعمال نیک و بدانسان بر فطرت اصلی روح تأثیرگذار هستند. اگر روح نیز از فطرت اصلی خود منحرف شود، دچار گمراهی و خذلان میشود (همو، 1381، ص 148-144).
درجات و مراتب فطرت
ملاصدرا برای فطرت درجات و مراتبی قائل است. او فطرت را به فطرت روح و بدن و فطرت اولی و ثانوی و حتی فطرت ثالثه تقسیم میکند.
فطرت روح و بدن
فطرت روح همان فطرتی است که خداوند انسان را بر آن سرشته است و جایگاه آن در عالم قدس و ورای عالم طبیعت است. فطرت بدن امری بالقوه است که در انسان نهاده شده و با اعمال نیک یا بد او استکمال یا تنزل مییابد. بیان مطلب چنین است:
در اسفار در بحث حشر انسان، به عوالم سهگانهی حسی و مثالی و عقلی اشارهشده است. سپس بیانشده است که هر انسانی به سبب وقوع در عالم کون و فساد، اگر نشئهی خود را تغییر ندهد و گناه فطری (وقوع در عالم طبیعت کون و فساد) خود را با انجام طاعات و ترک شهوتها جبران نکند، مستحق عذاب آتش است. در ادامه گفتهشده که این سخنان با مفاد حدیث «کلُّ مولود یولد علی الفطره» منافاتی ندارد؛ زیرا آنچه در حدیث ذکرشده فطرت روح است که بهحسب ذاتش از عالم قدس و طهارت است اما آنچه ما (ملاصدرا) از آن سخن میگوییم، آغاز نشئهی بدن و قرار گرفتن نفس در آن است که آن فطرت بدن است. (همو، 1981، 9/ص 236)
سپس ملاصدرا با تفکیک فطرت روح و فطرت بدن تنافی حدیث «کلُّ مولود یولد علی الفطرة» با حدیث «أن الله قد خلق الخلق فی ظلمة ثم رش علیها من نوره» را حلشدنی میداند. (همان، ص 237)
فطرت اولی و ثانوی
به نظر میرسد که مقصود ملاصدرا از فطرت اولی، همان فطرت اصلی و اولیهی انسان باشد که با آن سرشته شده است و در انسان تعین یافته از روح و بدن حالت بالقوه دارد. فطرت ثانیه نیز باید مرتبهی در حال تکامل یا به فعلیت رسیدهی فطرت اولی باشد. اینک به دیدگاه ملاصدرا میپردازیم:
ملاصدرا یکی از امور فطری را اعتقاد به وجود مبدأ یعنی واجب تعالی میداند. او بر این باور است که علم و اعتقاد به خداوند همان فطرت اولی است که خداوند کریم انسان را بر آن سرشته است (همو، 1360، ص 166)
در جای دیگر ملاصدرا به این سخن ارسطو اشاره میکند که: «هر کس میخواهد آموختن علوم ما را آغاز کند باید برای خود فطرت دیگری بیافریند»، سپس او در تفسیر این سخن با توجه به اتحاد عاقل و معقول میگوید: «سخن ارسطو بدین معنا است که علوم الهی فقط با عقول قدسی مماثل است و ادراک آن نیازمند لطف شدید و تجرد تام است و این همان فطرت ثانیه است؛ زیرا اذهان خلق در اول فطرت سخت و نفوذناپذیر است؛ بنابراین ادراک معقولات محض برای او امکانپذیر نیست». صدرا این حالت را (سخت و نفوذناپذیری اذهان در اول فطرت) فطرت اولی مینامد و فلسفهی ریاضت کشیدن حکما را تلطیف نفس و معالجهی آن معرفی میکند. (همو، 1354، ص 8)
در تقسیمبندی فطرت به فطرت روح و بدن و فطرت اولی و ثانوی، به نظر میرسد که فطرت روح در تقسیم اول غیر از فطرت اولی در تقسیم دوم است. در توضیح مطلب باید گفت که فطرت روح همان فطرت اصلی و اولیهی انسان است که خداوند انسان را بر آن سرشته است. فطرت اولی بنا بر تقسیمبندی دوم، همان فطرت بالقوهی انسان است که با قرار گرفتن نفس در بدن شکلگرفته است. درواقع میتوان گفت که در تقسیمبندی اول، فطرت روح بر فطرت بدن برتری دارد و در تقسیمبندی دوم، فطرت ثانوی بر فطرت اولی برتری دارد. بر این اساس بهطورکلی باید فطرت را به سه دستهی فطرت روح یا فطرت اول، فطرت بدن یا فطرت ثانی و فطرت ثالث (همان فطرت ثانوی در حال تکامل یا بالفعل) تقسیم نمود.
ملاک فطری بودن
همانطور که عقل به دو قسم نظری و عملی تقسیم میشود، امور فطری هم دودسته است: بخشی به مسائل علمی مربوط میشود و بخشی به امور عملی.
تمام اندیشهها مربوط به عقل نظری است، خواه معلوم آن جزء حکمت نظری باشد یا عملی و کار عقل عملی تنها عمل است و تحریک.
بر این اساس ملاک فطری بودن مفاهیم یا قضایا در مسائل مربوط به حکمت نظری و حکمت عملی که باعقل نظری ادراک میشوند، بدیهی و اولی بودن آنهاست؛ ولی ملاک فطری بودن در عقل عملی، آن است که انسان بالطبع بهطرف آن کارها گرایش دارد؛ کارهایی که اولاٌ با ساختار درونی انسان هماهنگ است و ثانیاٌ باهدفی که در پیش دارد، مناسب و سازگار است. (جوادی آملی، 1392، ص 32-30)
صدرا نیز در حکمت متعالیه در مباحث متعددی ادراکات فطری را به بدیهی و ضروری تعبیر میکند. در این بخش به برخی از این موارد اشاره میکنیم:
ملاصدرا در مفاتیح الغیب آیهی میثاق را دال بر معرفت فطری واجب تعالی میداند و این معرفت را بهعنوان امری ضروری تفسیر میکند. او میگوید: «خداوند طبق مفاد آیه فقط بر ربوبیت خود از انسانها پیمان ستانده و اعتقاد به وجودش را مشمول این آیه قرار نداده است؛ بنابراین آیه بر این نکته دلالت میکند که معرفت صانع برای عقول سلیم و طبیعتهای مستقیم، غریزی و ضروری است؛ به خاطر همین است که هر کس وجود صانع را انکار کند قتل او در تمام شرایع واجب است زیرا او ضروریات فطرت اولیه را انکار کرده است» (ملاصدرا، 1363، ص 242-241).
ملاصدرا همچنین، وجود را اول الاوائل تصوری و اعرف امور فطری میداند که در ذهن غیر از ماهیت است (همو، 1358، ص 58) او مفاهیمی چون شیء، حصول و عدم را نیز در ردیف وجود میداند به این معنا که این امور، فطری یا بدیهی اولیاند که ادراک آنها نیازمند فکر و استدلال نیست (همو، 1981، 3/ص 443).
لازم به ذکر است که فطری و بدیهی مترادف یکدیگر نیستند، بلکه فطری امری است که در ضمیر انسان است و خداوند انسان را بر آن سرشته است اما بدیهی در ضمیر انسان نیست بلکه امری واضح و روشن است که بینیاز از دلیل و استدلال است. درواقع ملاصدرا فطری و بدیهی را مترادف قرار نداده است بلکه مقصود این است که فطری اگر هم دلیل بخواهد دلیلش همراه خودش است و مانند بدیهیات اولیه امری آشکار است.
فطرت امری نفسانی
بنا بر آموزههای حکمت متعالیه، فطریات ریشه در صورت انسانی و فصل اخیر (روح یا نفس مجرد) انسان دارند. (جوادی آملی، 1374، ص 35) حال به بیانات ملاصدرا در این مطلب میپردازیم:
ملاصدرا در بحث معرفت فطری واجب تعالی میگوید: «شناخت حضرت حق برای فطرت اصلی ارواح ضروری و بینیاز از برهان است و اگر بر آن استشهاد و استدلالی میشود به خاطر آن است که دأب اصحاب برهان بر آن قرارگرفته است» (ملاصدرا، 1363، ص 242).
ملاصدرا در توضیح فطری بودن میل به بقا و کمال در انسان میگوید: «میل و محبت به بقا و ارتقاء به مرتبهی عقل در نهاد هر انسانی نهفته است و هرگاه نفس دارای فطرتی سالم باشد به مافوق خود عشق میورزد» (همو، 1981، 5/ ص 197)
در اسفار در بحث علت نیازمندی به علت، صدرا قاعدهی امتناع ترجیح بلا مرجح را امری فطری میداند و بیان میکند که این قاعدهی فطری حتی در نفس کودکان و بهایم نیز متمرکز است. او توضیح میدهد که مراد از فطری بودن این قضیه، فطری بودن صدور حکمِ امتناع ترجیح بلا مرجح از ناحیهی نفس پس از تصور طرفین قضیه است. (همان، 1/ ص 207-206).
ملاصدرا درجای دیگر کتاب اسفار در بحث اوصاف نفس انسانی به صفت حکمت و حریت میپردازد. او در این صفات به جنبهی فطری بودن آنها اشاره میکند. بیان او چنین است:
«اما حکمت یا غریزی و فطری است یا فراگرفته، حکمت غریزی عبارت از این است که نفس در قضایا و احکام، آراء و نظریاتش صادق باشد و این حکمت غریزی عبارت از استعداد اول است برای فراگیری حکمت تحصیل شونده و در این امر نفوس انسانی متفاوت است. بهطوریکه آنکس که به درجهی عالی آن دست یازیده است نفس قدسی نبوی است که خداوند به آن اشارهکرده و فرموده: «يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ: نزدیک است روغن آن روشن شود و گرچه آتش بدان نرسد13. اشاره است به عدم احتیاجش در فراگیری علم به معلم بشری و مقابل آن نفس پلید و کودنی است که از آموزش بهرهمند نمیگردد» (همان،9/ ص 87).
«اما حریت شرحش اینکه: نفس یا به غریزه و نهاد خویش فرمانبردار امور بدنی و لذایذ قوای حیوانی نیست و یا اینکه فرمانبردار آنها است. نفسی که اینگونه (فرمانبردار) نیست، آن نفس حر، آزاد و رهای از قید است. حریت حقیقی چیزی است که غریزی و فطری نفس باشد نه آنچه با عادت و تعلیم پیدا میشود»(همان).
ملاصدرا در رسالهی سه اصل، در اشاره به اصل فطرت انسان بیان میکند که نفوس مردمان در ابتدا مبتلابه هیچ علت و مرضی نیستند و غیر از نقص بشریت و ضعف «خُلِق الإِنسانُ ضّعیفا» علتی ندارند؛ اما پس از مدتی به دلیل وسوسههای شیطانی، آفت و مرضهای بسیاری وارد نفوس میشوند. حاصل آن چیزی نیست غیرازاینکه از فطرت اصلی جداشدهاند و بازگشت به آن دیگر ممکن نیست و تمنای «فارجِعنا نَعمَل صالحاً»، تمنای امری محال است. (همو، 1340، ص 115 ـ 114)
ملاصدرا در مباحث متعدد دیگری به نفسانی بودن امور فطری اشاره میکند. در این مبحث احتیاجی به توضیح بیشتر نیست و به موارد بالا بسنده میکنیم. لازم به ذکر است که ملاصدرا در بسیاری موارد بین فطرت و غریزه تفاوتی قائل نمیشود و بهجای واژهی فطری لفظ غریزی را به کار میبرد. درواقع در مباحث مربوط به فطریات مقصود او از امر غریزی همان فطری است و تفاوت در لفظ در اصل مقصود او ایرادی وارد نمیکند.
نفس در حکمت متعالیه
با توجه به بیانات گذشته دانستیم که فطرت اختصاص به نفس انسان دارد. بر این اساس لازم است تا کیفیت نفس در حکمت متعالیه نیز بررسی شود:
نفس و حیثیات آن
عناصر برای قبول حیات و روح آفریدهشدهاند. مواد جسمانی پس از تأثیر از مبدعی فعال معتدل گشتهاند و به ماده و قوهی منفعل تبدیل میشوند. سپس بهواسطهی صوری که بر آنها آثار حکمت و عنایت مترتب است آمادهی پذیرش رشد و حیات میگردند مانند حیوان و نبات. نخستین چیزی را که از آثار حیات میپذیرند حیات تغذیه و رشد و نمو و تولید است، سپس حیات حس و حرکت و پسازآن حیات علم و تمییز (قوهی امتیاز و استنباط) هست. هر یک از این انواع حیات صورتی کمالی دارد که بهواسطهی آن صورت آثار آن حیات بر ماده افاضه میشود. آن صورت نفس نامیده میشود. پایینترین مرتبهی نفس، نفس نباتی است، مرتبهی متوسط آن نفس حیوانی وبرترین آن نفس ناطقه است. این سه مرتبهی نفس معنایی مشترک ذاتی و حدی جامع دارند (همو، 1981، 8/ ص 5 ـ 3).
نفس به دلیل حیثیات مختلف، نامهای متعددی دارد. این نامها قوه و کمال و صورتاند. ازآنجهت که قادر بر فعل (تحریک) و انفعال از صور محسوسات و معقولات (ادراک) است قوه نامیده میشود. در مقایسه با مادهای که در آن فرود میآید تا جوهر نباتی یا حیوانی را تشکیل دهند، صورت نامیده میشود. همچنین نفس، کمال نامیده میشود در مقایسه بااینکه طبیعت جنس ناقص است و با انضمام فصل به آن، نوع کمال مییابد (همان، ص 7).
نفس دو نشئهی عقلی و جسمی دارد. در نشئهی عقلی، از جنبهی ذات و گوهر خویش مجرد و منقطع و بینیاز از ماسوای خدا است. در نشئهی جسمی، نفس بهسوی درجات و مراتب قوا و آلات جسمانی خود تنزل و انحطاط مییابد بدون آنکه نقصان و کاهشی بر وی عارض گردد بلکه بالعکس کمالی بر کمالات وی میافزاید (همو، 1392، ص 295).
فصل اخیر، نحوهی وجود شیء
بر اساس آنچه بیان شد، دانستیم که منشأ فطریات، فصل اخیر یا همان روح و نفس انسان است. در حکمت متعالیه فصل اخیر نحوهی وجود شیء است.
ملاصدرا در ذیل حکمتی عرشی بیان میکند که آنچه شیء به سبب آن تقوم و وجود مییابد همان فصل اخیرشی است. لازم به ذکر است که او فصل اخیر را تنها نحوهی وجود ماهیت میداند و آن را عین وجود نمیداند؛ زیرا اگر فصل، وجود باشد، وجود از ذاتیات ماهیت خواهد بود، درحالیکه وجود تنها ذاتی واجبالوجود است. شرح مطلب چنین است:
وجود در امتیاز از غیر، احتیاج به ممیز فصلی یا عرضی ندارد؛ زیرا وجود اظهر از ماسوای خویش است.
احتیاج هر امری به فصل یا مشخص در این است که بهوسیلهی فصل یا مشخص، بالفعل موجود گردد؛ بنابراین فصل حقیقی و مشخص حقیقی، وجود است؛ زیرا غیر وجود نمیتواند مفید و بخشندهی وجود باشد. (ملاصدرا، 1392، ص 206-205)
فصل اگر لابشرط لحاظ شود، فصل است، اگر بهشرط لا لحاظ شود، صورت است و اگر بهشرط شیء باشد، نوع میشود. (همان، ص 198-197)
آنچه سبب قوام و علت وجود و تحقق یافتن ماهیات مرکب و یا ماهیات بسیط است، چیزی بهجز مبدأ فصل اخیر (نفس) نخواهد بود. دیگر صور و فصولی که از آن ماهیات انتزاع میشوند و با آنها در وجود خارجی متحد هستند، همگی بهمنزلهی لوازم وجود همین فصل اخیر هستند. پس حقایق فصول جز وجودات خاص به ماهیات که هر یک از آن وجودات اشخاص حقیقیاند، نخواهد بود. پس موجود واقعی و حقیقی در هر چیزی فقط وجود اوست. (همان، ص 210-209)
تبیین هستی شناختی سرشت انسان
حقیقتِ فطرت در انسان همان واقعیت هستی اوست نه چیزی جدای از او. (جوادی آملی، 1374، ص 35)
بر اساس اصول فلسفی حکمت متعالیه ازجمله، اصالت وجود، وحدت وجود، تشکیک وجود و جسمانیت الحدوث و روحانیه البقا بودن نفس، انسان در آغاز آفرینش بالقوه واجد همهی استعدادهای غریزی و فطری است. (ملاصدرا، 1981، 3/ص 331-330) استعداد موجود در یک شی، از اعراض بال ضمیمه که به شیء منضم میشود نیست، بلکه مفهومی است که از نحوهی وجود شیء انتزاع میشود (همو،1381، 2/ص 523) بنابراین استعدادهای موجود در انسان (غرایز و فطریات) نحوهی وجود انسان یا به عبارتی همان وجود انسان میباشند نه امری زائد بر وجود او. (امام خمینی، 1380، ص 180).
ملاصدرا در مباحث متعددی در توضیح این مطلب که استعدادهای انسان همان نحوهی وجود انساناند، چنین میگوید: «نفس انسان جوهر ممتدی است که اجزای آنیکی پس از دیگری حادث میشوند؛ بهطوریکه هر جزئی کاملتر از جزء قبل از خود و ناقصتر از جزء بعد از خود است. اجزای ابتدایی این جوهر ممتد، دارای آثار عنصری، سپس واجد آثار معدنی، بعدازآن آثار نباتی و در پی آن آثار حیوانی میباشند. بعد از عبور از این مراتب به مرتبهی انسانی وارد میشود که خود شامل مراتب متعددی است» (ملاصدرا، 1981، 3/ص 481). «هر مرتبهای از این جوهر ممتد، قوه و استعداد مرتبهی بعد از خود و فعلیت مرتبهی قبل از خود هست. مرتبهی متأخر، علاوه بر آثار و کمالات مرتبهی خود، واجد همهی کمالات و آثار مرتبهی متقدم نیز هست. در طی این حرکت جوهری اشتدادی نفس (حدوث جسمانی نفس)، کمالات (غرایز و فطریات) آن نیز بهتدریج فعلیت مییابند» (همان، 8/ص 148-147). «بنابراین سرشت انسان (استعدادهای غریزی و فطری او)، همان نحوهی وجود انسان است که با حرکت جوهری از مرحلهی جسمانیت تا مراحل و مراتب متعدد روحانیت رو به تکامل هست» (جوادی آملی، 1384، ص 54-51).
نقد دیدگاه هستی شناختی صدرا در باب فطرت
هرچند صدرا بهصورت متمرکز و خاص به مسئله فطرت ننگریسته و آن را در پرتو نفس شناسی و غرایز و استعدادهای نفس موردبررسی قرار داده است اما از مجموع آنچه گفته چنین برداشت میشود که او فطرت انسانی را بااستعداد انسانی یکی تلقی کرده و سپس از بعد وجود شناختی آن را از مقوله معقولات ثانی فلسفی دانسته است
ما فرض را بر این میگذاریم که حقیقتاً آنچه در متون دینی از آن بهعنوان فطرت یاد میشود همان مجموع استعدادهای انسانی باشد (درحالیکه چنین نیست) اما برای تبیین هستیشناسی فطرت بر اساس مبانی فلسفی و اصالت وجودی صدرا چارهای نداشته جز آنکه فطرت را از دسته معقولات ثانیه فلسفی بداند و واضح است که معقولات ثانیه فلسفی خود محل نقد فراوان قرارگرفته و طبعاً تمامی نقدهایی که بر معقولات ثانیه از بعد هستی شناختی واردشده است به دیدگاه صدرا در مورد فطرت نیز سرایت خواهد کرد. ذیلاً برخی از این نقدها را بررسی میکنیم
معقولات ثانی فلسفی در حکمت متعالیه
مفاهیم کلی در فلسفهی اصالت وجودی ملاصدرا
در حکمت متعالیه صفات یا مفاهیم به ذهنی و عینی (مفاهیم راجع به خارج وگرنه هر مفهومی ذهنی است) تقسیم میشوند: مفاهیم عینی بر دو قسماند: (الف) صفات انضمامی که دارای مابازاء عینی میباشند مانند سفیدی (ب) صفات انتزاعی که مابازاء عینی ندارند اما امور عینی را توصیف میکنند مانند کوری. این صفات به این اعتبار عینی هستند که اشیایی که به اینها متصف میشوند چنان وجودی دارند که این مفاهیم از آنها انتزاع میشوند. به نظر ملاصدرا صفات عینی چه انتزاعی و چه انضمامی در ذهن و خارج هر دو موجود هستند اما نحوهی وجود آنها متفاوت است. درنتیجه به باور ملاصدرا سه نوع مفهوم وجود دارد:
1) صفات انضمامی که معقولات اولی هستند 2) صفات انتزاعی یا همان مفاهیم فلسفی مانند وجود و امکان 3 صفات ذهنی که مفاهیم منطقی یا معقولات ثانیه میباشند مانند نوعیت برای انسان و جزئیت برای زید. (ملاصدرا، 1981، 1/ 337-332)
صدرا مفاهیم انتزاعی را به دودسته تقسیم میکند: 1 مفاهیم حاکی از وجود و صفات کمالی آن مانند وحدت، علم و قدرت؛ اینها اگرچه معقولات ثانیه هستند اما ورای مفاهیمشان ذات و حقیقتی عینی دارند؛ مفاهیمی که به وجود واحد موجود هستند و از حقیقت واحدی انتزاع میشوند 2 مفاهیم حاکی از عدم و صفات سلبی و اضافی مانند امکان، امتناع، اجتماع نقیضیین، شریک الباری و .... این مفاهیم از حیثیات سلبی و اضافی موجودات انتزاع میشوند (همان. ص174)
صدرا معقولات ثانی فلسفی را اینگونه تبیین میکند: اگر موصوف امر خارجی است و اتصافش به صفتی در عالم خارج است لاجرم آن صفت ریشه در عالم خارج دارد و از حظی از وجود برخوردار است. از این حیث بین صفات انضمامی و انتزاعی تفاوتی نیست. (همان، ص 139-131) به نظر ملاصدرا وجود معقولات ثانیهی فلسفی در خارج وجودی رابط است. این صفات نه معدوماند نه وجود فینفسه دارند. وجود رابط در وجود و در تصور استقلال ندارد لذا صلاحیت موضوع یا محمول واقعشدن در قضیه را ندارد؛ زیرا وجود رابط در ذهن از سنخ معانی حرفی است که تصور استقلالی آنها ممکن نیست. اگر به معانی حرفی به نظر استقلالی بنگریم به معانی اسمی منقلب خواهند شد،. همچنین موطن وجود رابط ذهنی قضایای هلیه مرکب ایجابی است و قضایای سلبی و هلیات بسیطه فاقد وجود رابط میباشند. به نظر ملاصدرا تباین وجود رابط و وجود محمولی تباین دو ذات نیست؛ زیرا وجود رابط نسبت شی به لاشی است. (همان، ص 143)
ابنسینا و معقول ثانی فلسفی
بیشتر فلاسفه و حکما برای معقولات فلسفی وجودی فینفسه و مستقل قائل نیستند: ابنسینا مفاهیم فلسفی را عرض یا عرضی میداند، سهروردی اعتباری میخواند، میرداماد در افقالمبین آنها را انتزاعی میداند و بین ثبوت صفت در خارج و ثبوت صفت بهحسب خارج تمایز قائل میشود.( ملاعلی مدرس زنوزی، 1315، صص 337-332)
اینک نگاهی اجمالی به نقدهای موجود در مبحث معقول فلسفی خواهیم داشت:
نقد معقول فلسفی سینوی
شیخالرئیس مفاهیم را به دودسته تقسیم میکند: مفاهیم یا از اعیان خارجی انتزاع شدهاند یا اموری هستند که عارض مفاهیم اولی از آن حیث که امور ذهنیاند میشوند (ابنسینا، 1404 الف، ج 1، ص 24-21). ابنسینا اصطلاح معقول ثانی را در مورد مفاهیم فلسفی بکار نمیبرد. معقول ثانی در آثار ابنسینا تعبیر دیگری از مفاهیم منطقی است. (فنایی اشکوری، 1387، ص 44) او در مواردی تصریح میکند که جز معقولات اولی نوع دیگری از مفهوم که راجع به خارج باشد وجود ندارد و محمولی جز جوهر و عرض نیست (ابنسینا،1404الف ، ج 3، ص 232) میدانیم که جوهر و عرض مفاهیم ماهوی و معقولات اولی هستند درنتیجه با توجه به تقسیمبندی بوعلی از مفاهیم، معقولات فلسفی داخل در مفاهیم جوهری و عرضی و معقولات اولی هستند. (فنایی اشکوری، 1387، ص 44)
او در الهیات شفا ویژگیهایی را برای مفاهیم فلسفی برمیشمارد که آنها را از دیگر مفاهیم متمایز میکند، باوجوداین بر سخن خود باقی است و مفاهیم فلسفی را عرض و جزء مفاهیم ماهوی میداند. این ویژگیها چنیناند: الف) آنها مفاهیم مشترک همهی علوماند. ب) آنها عوارض مخصوص علوم جزئی نیستند. ج) مفاهیم فلسفی همیشه خواص و صفات اشیاء هستند نه ذوات اشیاء. د) مفاهیم فلسفی تحت مقولهی واحدی نیستند؛ موضوعات مقولات مختلف میتوانند با آنها توصیف شوند. ه) آنها عوارض وجود بماهو وجود هستند. (ابنسینا، 1404ب، صص 13-12) ابنسینا بیان میکند که لازم نیست هر مفهوم ماهوی تحت مقولهی خاصی باشد. مقولات اجناس عالیهی ماهیات مرکباند، ماهیات بسیط تحت مقولهای نیستند؛ مثلاً نقطه عرض بسیطی است که تحت هیچ مقولهای نیست. همچنین او با رد جوهر بودن وحدت، وحدت را از اعراض بسیط میداند؛ بنابراین عدد نیز که از ترکیب آحاد حاصل میشود نیز عرض است. (همان، 110-104)
فلاسفهی متأخر عرض و عرضی را از یکدیگر تفکیک میکنند و مفاهیم فلسفی را مفاهیم عرضی میدانند. مثلاً مفاهیمی چون شیئیت و وجود مفاهیم عرضی محمول هستند، همچنین عرضی در مقابل ذاتی غیر از عرض در مقابل جوهر است. ذاتی و عرضی اموری نسبی هستند، ممکن است چیزی نسبت به چیزی ذاتی و نسبت به چیز دیگری عرضی باشد. حالآنکه نمیتوان سخنان ابنسینا را دربارهی عرض بودن مفاهیم فلسفی مثل وحدت به معنای عرضی حمل کرد؛ عرضی که با نفی جوهریت وحدت برای آن اثبات میشود، عرض مقولی است. همچنین او عرض بودن عدد را مستند به عرض بودن وحدت میکند و عدد در نظر ابنسینا عرض مقولی است. از طرفی اگر مراد از عرض بودن وحدت، عرضی به معنای عرض تحلیلی باشد، وحدت نمیتواند مبنای عرض مقولی بودن عدد باشد. (فنایی اشکوری، 1387، 36).
مطهری و معقول ثانی فلسفی
مطهری عروض و اتصاف را دو چیز مجزا نمیداند که یکی در ذهن و دیگری در خارج باشد. مثلاً در قضیهی «زیدٌ قائمٌ» اگر ارتباط میان موضوع و محمول را به موضوع نسبت دهیم نامش «اتصاف» است و اگر این رابطهی اتحادی را به محمول نسبت دهیم «عروض یا حمل» خواهد بود. (مطهری، 1374، ج 10، ص 306) همچنین او عروض و اتصاف را دو اصطلاح میداند نه دو اعتبار از شیء واحد، بلکه دو حقیقت است که یکی ناظر به وجود محمولی و مستقل است و دیگری ناظر به وجود رابط. در اصطلاح قدما عروض، وجود محمولی است و اتصاف، وجود رابط هست. (همان) مطهری در معقولات اولی و ثانی منطقی وجود رابط را دوطرفه میداند اما در معقول فلسفی قائل به یکطرفه بودن وجود رابط است.
او بیان میکند که در قضیهی «زید قائم» است، «زید» هست، «قیام» هست و قیام بهوسیلهی «است» بر زید حمل میشود؛ یعنی محمول یک هستی و یک استی دارد. «هستی» همان وجود فینفسهی محمول است و «استی» سبب حمل محمول به موضوع هست؛ بنابراین اتصاف همان استی یا وجود رابط است و عروض، هستی محمول یا وجود محمولی آن است. حال سه احتمال وجود دارد: 1) «است» و «هست» هر دو در خارج باشند مانند «زیدٌ قائمٌ»، این همان معقول اولی است 2)«است» و «هست» هر دو در ذهن باشند مانند «الانسانُ کلیٌ» که هستِ کلیت در ذهن است و استِ کلیت هم در ذهن هست. معقولات ثانی منطقی نیز چنیناند. 3) «است» در خارج باشد اما «هست» در ذهن باشد. معقولات ثانی فلسفی از این دستهاند که مابازایی جدای از موضوع خود ندارند بلکه مصداق آها موجود به وجود موضوع و عین ربط به آن است. مثلاً در قضیهی انسان موجود است؛ وجود در خارج چیزی جدای از انسان نیست که عارض آن شده باشد و مفهومی صرفاً اعتباری هم نیست. بلکه مفهوم وجود در خارج وجودی غیر از انسان ندارد و عین ربط به آن است و این ذهن است که به آن استقلال میدهد و بهصورت مفهومی مستقل لحاظ و بر انسان حمل میکند. درنتیجه وجود محمول فقط در ذهن است ولی چون در خارج انسان را متصف به وجود میدانیم، ازاینرو وجود در خارج به نحو وجود رابط موجود است (همان)
نقد نظر مطهری
جوادی آملی تفسیر معقولات ثانی فلسفی به وجود رابط را صرفاً منحصر در آن معقولاتی میداند که جهت قضیه واقع میشوند. بنابراین او بر تفسیر مطهری از «عروض ذهنی و اتصاف خارجی» در معقول ثانی فلسفی سه نقد اساسی ایراد میکند:
نقد اول: برخی مفاهیم فلسفی که جهت قضیه واقع نمیشوند مانند علیت، قدم و غیره در خارج وجودی رابط ندارند. مثلاً در قضیهی «واجب تعالی علت است» برای علت نمیتوان در خارج معنای حرفی تصور کرد و خارجی بودن اتصاف را به آن حقیقت حرفی و ذهنی بودن عروض را به معنای نفسی و وجود محمولی علت نسبت داد. (جوادی آملی، 1375، 1، ص 470) درواقع از دیدگاه جوادی آملی چنین برداشت میشود که در قضیهی «واجب تعالی علت است»؛ این علیت باید به نحو رابط در خارج موجود باشد درحالیکه علت بودن واجب، بالذاته است نه به نحو وجود ربطی و غیرمستقل.
نقد دوم: برخی مفاهیم فلسفی مانند امکان و ضرورت که جهت قضایا واقع میشوند و کیفیت ربط محمول به موضوع را توصیف میکنند، میتوان در خارج واقعیتی رابط برای آنها تصور کرد؛ زیرا خود این مفاهیم از جنس ربط و ضعیفتر از موصوف خود هستند. (همان، 468) مثلاً در قضیهی «زید قائم است به امکان»، این امکان چگونگی نسبت اثباتی محمول به موضوع را نشان میدهد؛ اما در قضایایی مانند «زید امکان قیام دارد» و «زید ممکن القیام است» این امکان وجودی محمولی دارد و اسم است و برای ربط به موضوع خود نیاز به وجود رابط دارد و وجود رابط آن «ضرورت» است. بدین گونه که «زید ممکن القیام است بالضروره». (همان، ص 469-468)
نقد سوم: ربط یکطرفه ربط اشراقی است؛ ربط اشراقی هستی موجودات در قیاس با مبدأ متعال است. این ربط در حوزهی قضایا و مفاهیم نیست و به علم حصولی ادراک نمیشود؛ (همان، ص 445-444) زیرا همهی قضایای ذهنی حاکی از ربط میان دو یا چند واقعیت مستقل است؛ بنابراین ذهن نمیتواند قضیهای بسازد که از حصول ربط یکطرفه برای وجودی مستقل گزارش دهد. در بین مفاهیم، مفهومی که مدلول مطابقی آن ربط یکطرفه باشد متصور نیست؛ درنتیجه تفسیر مطهری از عروض ذهنی و اتصاف خارجی نامفهوم و بیارزش است. (همان، ص 469)
بهطورکلی فلاسفه و حکما مطالب بسیاری پیرامون معقولات فلسفی ارائه کردهاند اما با نگرشی کلی میتوان گفت که یک تعریف جامع از معقول فلسفی که بتوان در مفاهیم کلی آن را گنجاند، وجود ندارد. بیشتر فلاسفهی ماقبل صدرایی بر اعتباری بودن معقولات فلسفی تکیه کردهاند که این اعتبار نزد هریک متفاوت است. پیروان حکمت متعالیه نیز بر رابط بودن وجود معقولات فلسفی اتفاقنظر دارند اما کیفیت این وجود نیز متفاوت است. نظرات در این مبحث بسیار است که توضیح آنها در این مقاله نمیگنجد
بررسی و نتیجه
در فلسفهی ملاصدرا آنچه در ماورای ذهن ما متن واقعیت را تشکیل میدهد و منشأ آثار است، وجود است که اصل و مصداق با لذات واقعیت خارجی است.
در حکمت متعالیه نفس یا فصل اخیر و بهتبع آن فطرت نحوهای از وجود انسان است. بدین گونه که احتیاج هر امری به فصل یا مشخص در این است که بهوسیلهی آن بالفعل موجود گردد. فصل حقیقی چیزی جز وجود نخواهد بود؛ زیرا مفید وجود غیر وجود نمیتواند باشد. از طرفی استعدادهای ذاتی از اعراض بال ضمیمه نیستند بلکه مفاهیمی هستند که از نحوهی وجود شیء انتزاع میشوند.
بنابراین صدرالمتألهین فطرت را استعداد سرشتی انسان و امری وجودی میداند و دلیل بر مدعایش این است که آن نحوهی وجود است.
واضح است که سرشت و فطرت غیر از استعداد است؛ چراکه بر مبنای فلاسفه اگر فطرت همان ذات باشد، استعداد نیست بلکه دارای استعداد است. همچنین نحوهی وجود، حد و ماهیت است و بنا بر آنچه قبلاً اشاره کردیم اگر فطرت به نوع خلقت انسان برگردد، نوع خلقت نیز به چیستی و چگونگی خلقت اشاره دارد نه هستی آن؛ بنابراین بازگشت فطرت به ماهیت است نه وجود.
بهطورکلی ملاصدرا و بهتبع آن پیروانش در مسئلهی فطرت مشوّش سخن گفتهاند؛ زیرا فطرت اگر امری وجودی است نباید نحوهی وجود باشد و اگر همان ذات یا ماهیت است، پس غیر از استعداد است.
حال اگر بر مبنای حکمت متعالیه فطرت را همان نحوهی وجود بدانیم و بپذیریم که چیستی و ماهیت در فلسفهی صدرا امری اعتباری است آنگاه سخن گفتن از اصالت و واقعیت داشتن فطرت دشوار میشود. درواقع هر مشکلی که صدرا در تبیین ماهیت واحد و متعیّن انسانی دارد به مسئلهی فطرت هم سرایت میکند. ازآنجاییکه او برای ماهیت انسان تعیّن قائل نیست و نهایتاً بهنوعی نوسان و حرکت در آن قائل میشود، به همین ترتیب فطرت انسانی نیز علیالقاعده باید دچار نوسان شود.
درواقع داستان اصلی فطرت و ماهیت بر سر نحوهی وجود است: ازنظر ملاصدرا کل عالم یکچیز است و آن هستی و وجود است. اشیا براثر نحوهی وجود از یکدیگر جدا میشوند مثلاً میز و درخت و انسان همگی وجودند اما میز یک نحوهی وجود است و درخت و انسان هم یک نحوهی دیگر وجود. این وجود به گونهی خاصی قید و حد خورده که آنها را از سایر هستی متمایز میکند. حد وجود، ماهیت است. ازنظر ملاصدرا حد واقعیت ندارد و اعتباری است. اگر فطرت حد وجود و نحوهی وجود ماست، همان ماهیت است و اعتباری است. اعتباری هم در فلسفهی صدرا یعنی ساختهوپرداختهی ذهن ما و واقعیت ندارد.
بهعبارتدیگر یا ماهیت نزد صدرا اعتباری و ساختهوپرداخته ذهن است که در آن صورت هیچ واقعیتی ندارد و انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست و فاقد ماهیت خواهد شد. یا اگر ماهیت بهتبع وجود بهرهای از هستی دارد و تفاوت ماهیات به تشکیک است، آنگاه این تشکیک به فطرت نیز سرایت میکند و میتوان سخن از فطرتهای ذو مراتب به میان آورد.
حقیقت آن است که صدرا گاهی ماهیات را عامل تفاوت موجودات معرفی میکند، گاهی به سبب اینکه عامل تفاوت نمیتواند اعتباری باشد دست به دامن وجود میشود و در وجود قائل به تفاوت تشکیکی میشود. او همچنین برای تبیین تفاوتها در یک سطح از موجودات، مجدداً متوسل به ماهیت میشود و در یک دور باطل سرگردان است. صدرا گاهی سخن از تشکیک در ماهیت به میان میآورد و گاهی ماهیت را متواطی میداند توسل به معقولات ثانیه فلسفی و وجود رابط دانستن فطرت نیز مشکل صدرا را دوچندان میکند و تمامی نقدهایی که بیشتر فلاسفه به معقولات ثانیه فلسفی از دیدگاه هستی شناختی وارد کردهاند ناگهان بر سر صدرا خراب میشود.
به گمان نگارنده تمام این اعوجاجات فکری و فلسفی در کلام صدرا ریشه در این مبنای اعتقادی وی دارد که میتوان میان تمامی مفاهیم دینی و فلسفی و عرفانی پیوند برقرار کرد
شاید هم این باور درست باشد اما دستکم صدرا توانایی برقراری آشتی میان برهان، عرفان و قران را نداشته و در این پروژه شکستخورده است شاید بهتر آن باشد که یک فیلسوف تا زمانی که تفلسف میکند اعتقادات دینی و مذهبی خود را فاکتور گرفته تا بتواند با تحری حقیقت به نتایج ناب فلسفی دست یابد و شعار فیلسوفان را تحقق عملی بخشد که مدعی هستند (نحن ابناء الدلیل نمیل حیث یمیل)
فهرست منابع:
قرآنالکریم
ابن سینا، 1404الف، الشفاء، المنطق، با تحقیق ابراهیم مدکور، قم کتابخانهی آیت الله نجفی.
همان، 1404ب، الشفاء، الهیات، 1404، تحقیق ابراهیم مدکور، قم: کتابخانهی آیت الله نجفی.
جوادی آملی، عبدالله، 1392، فطرت در قرآن، قم، اسراء، چ 7.
همان، 1384، تفسیر انسان به انسان، قم: اسراء.
همان، 1374، فلسفهی حقوق بشر، قم: اسراء.
همان، 1375، رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، جلد اول، بخش چهارم، چاپ اول، قم: نشر اسراء.
خمینی، روحالله، 1380، شرح چهل حدیث (اربعین حدیث)، چاپ بیست و چهارم، قم: مؤسسهی تنظیم و نشر آثار امام خمینی
راغب اصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد، 1412، ج 1، المفردات فی غریب القرآن، دارالقلم: بیروت.
زنوزی، ملاعلی، 1315، وجود رابطی، تهران.
شاهآبادی، محمدعلی، 1360، رشحات البحار، تهران: نهضت زنان.
شاهآبادی، نورالله، 1387، شرح رشحات البحار، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی.
طباطبایی، سید محمدحسین، 1389، نهایه الحکمه، ترجمه و شرح علی شیروانی، جلد اول، چاپ پنجم، قم: دارالفکر.
فنایی اشکوری، محمد، 1387، تحلیل از انواع مفاهیم کلی در فلسفهی اسلامی و غربی.
قرشی، سید علیاکبر، 1376، قاموس قرآن، جلد هفتم، چاپ دوازدهم، تهران: دارالکتب الاسلامیه.
ملاصدرا، 1981 م، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه العقلیه، چاپ سوم، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
همان، 1381، کسر اصنام الجاهلیه، تصحیح و تحقیق و مقدمه: محسن جهانگیری، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
همان،1360، اسرارالآیات، مقدمه و تصحیح محمد خواجوی، تهران: انجمن اسلامی حکمت و فلسفهی ایران.
همان، 1358، الواردات القلبیه، تحقیق احمد شفیعیها، تهران، انجمن فلسفهی ایران.
همان،1363، مفاتیحالغیب، تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی، انجمن اسلامی حکمت و فلسفهی ایران، مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی ایران.
همان، 1366، التفسیرالقرآن الکریم، جلد اول، چاپ دوم، قم: بیدار.
همان، 1392، الشواهد الربوبیه، ترجمهی جواد مصلح، چاپ هفتم، تهران: سروش.
همان، 1340، رسالهی سه اصل به انضمام منتخب مثنوی و رباعیات او، تصحیح و اهتمام سید حسین نصر، تهران: دانشگاه تهران دانشکدهی علوم معقول و منقول.
همان، 1354، المبدأ و المعاد، تهران: انجمن حکمت و فلسفهی ایران.
همان، 1381، مبدأ و معاد، به اشراف سید محمد خامنهای، بخش دوم، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
مطهری مرتضی، 1373، شرح منظومه، بیجا: بنیاد علمی فرهنگی استاد شهید مرتضی مطهری.
همان، 1370، مقالات فلسفی، بیجا: انتشارات حکمت، چاپ سوم.
همان، 1369، فطرت، تهران: شورای نظارت بر آثار شهید مرتضی مطهری.
همان، 1374، شرح مبسوط منظومه، جلد 10از مجموعه آثار، تهران: انتشارات صدرا.
[1] عضو هیئتعلمی و استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد زاهدان؛dr.jkhademzade@gmail.com
[2] کارشناسی ارشد فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه کاشان.
[3] کارشناسی ارشد فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه بینالمللی امام خمینی (ره).
[4] فطرت عقل قضایایی است که بدیهی یا قریب به بداهت بوده و ثبوت محمول برای موضوع به سبب واسطهای است که خود بدیهی بوده.
[5] حنیف در برابر جنیف است. کسی که در حال حرکت پاهایش به سمت حاشیه و بیرون متوجه است (کنایه از متمایل به گناه بودن) را جنیف گویند. حنیف کسی است که در موقع رفتن پا را متوجه وسط راه کند (مایل به وسط بودن). (جوادی آملی، 1392، ص148)
[6] فطره الله منصوب به فعل محذوفی است که مفهوم آن اغراء است. اغراء برای هشدار به مطلب مهمی است که جذب یا دفع آن اهمیت دارد. درواقع چنین است: خذ فطره الله، الزم فطره الله یعنی بگیر فطرت الهی را، درونت را مواظب باش. (همان)
[7] سورهی روم، آیهی 30
[8] سورهی طه، آیهی 79
[9] سورهی یونس، آیهی 64
[10] در اینجا به لفظ کاری نداریم که به این خواستهها و میلها باید غریزه گفت یا فطرت و یا چیز دیگر (مطهری، 1369، ص 59).
[11] لو لا أنّ الشیاطین یحومون علی قلوب بنیآدم لنظرو الی ملکوت السماء (محجه البیضا ج 2 ص 125)
[12] سورهی مریم، آیهی 9
[13] سورهی نور آیهی 35.