The semantics of "denial" in the Qur'an based on cohabitation relationships (case study: words derived from the root nekr)
Subject Areas :karam siyavoshi 1 , erfan gholami 2
1 - Department of theology. Faculty of Humanities. Bu-Ali Sina University. Hamedan. Iran
2 - Doctoral student of University of Tehran, Tehran
Keywords: Enkar, Nakara, lack of recognition, Co-occurrence Relations, Intensified Relation, Contradictory Relation, Complementary Relation.,
Abstract :
The semantic approach to the text and the analysis of its lexical meanings is one of the ways to achieve an accurate understanding and to reach the speaker's main intention. In this regard, the present article focuses on the semantics of "Enkar"(based on words derived from the root "Nakara"). The aim of this study is to explore the various dimensions of the concept of "Enkar" in the Quran based on co-occurring words, which has been organized using a descriptive-analytical method. So far, no research has been conducted with a progressive approach to this discussion. The results show that the subject of "Enkar" (material Nakara) is mentioned in numerous verses of the Quran, and considering the context, it includes more verses. The main concept of denial, according to material "Enkar", is refusal and rejection due to lack of knowledge, ignorance, and ambiguity. This original meaning is also confirmed through the co-occurrence of conflicting counterparts of the word "Enkar", and in the light of intensified co-occurrences, the comprehensive concept and semantic dimensions of "Enkar" become more evident. It is also inferred from complementary co-occurrences that the "Enkar" of the opponents of the divine message is heartfelt and profound, and the divine verses are being denied. Keywords: Enkar, Nakara, lack of recognition, Co-occurrence Relations, Intensified Relation, Contradictory Relation, Complementary Relation.
- قرآن کریم
1. ابندرید، محمد بن حسن، (1987م)، جمهرةاللغة، بیروت: دار العلم.
2. ابنسيده، على بن اسماعيل(1421ق) المحكم و المحيط الأعظم، محقق: عبدالحميد هنداوى، بيروت: دار الكتب العلميه.
3. ابنعاشور، محمدطاهر، (1420ق)، تفسير التحرير و التنوير، بیروت: مؤسسة التاريخالعربي.
4. ابنعباد، صاحب (اسماعیل)، (1414ق)، المحيط فىاللغه، بیروت: عالمالکتب.
5. ابنعجيبه، احمد،(1419ق)، البحر المديد فى تفسير القرآنالمجيد، قاهره: نشر حسن عباس زكي.
6. ابنعربى، محمد بن على، ( 1422ق)، تفسير ابن عربى (تأويلات عبد الرزاق)،بیروت: دار إحياء التراث العربي.
7. ابنفارس، احمد بن فارس، (۱۴۰۴ق)، معجم مقاییساللغه، قم: مکتب الاعلام الاسلامی.
8. ابنمنظور، محمد بن مکرم، (۱۴۱۴ق)، لسانالعرب، بیروت: دار صادر.
9. ابنهائم، احمد بن محمد(1423ق) التبيان فى تفسير غريبالقرآن، محقق: محمد ضاحى عبدالباقى، بیروت: دار الغربالاسلامي.
10. ابوحيان، محمد بن يوسف(1420ق) البحر المحيط فىالتفسير، محقق: صدقى محمد جميل، بیروت: دار الفكر.
11. ازهری، محمد بن احمد، (1421ق)، تهذيباللغه، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
12. بی¬یرویش، مانفرد، (۱۳۷۴ش)، زبان شناسی جدید، ترجمه: محمد رضا باطنی، تهران:آگاه .
13. جوهری، اسماعیل بن حماد، (1404ق)، الصحاح؛ تاجاللغة و صحاحالعربیه، بیروت: دارالعلم.
14. حدادی، آمنه، (۱۳۸۹ش)؛ حسّ فرامتن در قرآن، پایان نامه ارشد، دانشکاه تربیت معلم تهران.
15. حسينىهمدانى، محمد، (۱۴۰۴ق)، انوار درخشان در تفسير قرآن، محقق: محمدباقر بهبودى، تهران: لطفى.
16. حقىبرسوى، اسماعيل بن مصطفى،(بیتا) تفسير روح البيان، بیروت: دار الفكر.
17. حمیری، نشوان بن سعید، (1420ق)، شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم، سوریه: دارالفکر.
18. دره، محمدعلى طه(1430ق) تفسير القرآن الكريم و اعرابه و بيانه، بیروت: دار ابن كثير.
19. دروزه، محمد عزه،(1421ق) التفسير الحديث، بیروت: دار الغربالإسلامي.
20. درويش، محىالدين، (1415ق) اعراب القرآن الكريم و بيانه، حمص: الارشاد.
21. راغب¬اصفهانى، حسين بن محمد، (۱412ق) مفردات الفاظ القرآن، بیروت: دار القلم.
22. رضايىاصفهانى، محمدعلى، (1387ش)، تفسير قرآن مهر، قم: پژوهشهاى تفسير وعلومقرآن.
23. رضایی، رقیه و فتاحیزاده، فتحیه(1395ش) «معناشناسی احباط در قرآن کریم با تأکید بر روابط همنشینی و جانشینی»، پژوهش نامه تفسیر قرآن، دوره3، ش1،صص25-1.
24. رضى، محمد بن حسين، (1414ق) نهج البلاغه، مصحح: صبحی صالح، قم: هجرت.
25. زبیدی، مرتضی، (1414ق)، تاج العروس فی شرح القاموس، بیروت: دارالفکر.
26. سلطان علىشاه، سلطان محمد بن حیدر، (۱۳۷۲ش)، بيان السعادة فى مقامات العبادة، ترجمه: محمدرضا خانی و حشمتالله ریاضی، تهران: سرّ الاسرار.
27. سلماننژاد، مرتضی،(۱۳۹۱ش)، معناشناسی تدبر در قرآن با سه رویکرد ساختاری، ریشهشناسی و تاریخ انگاره،(پایان نامه ارشد)، دانشکاه امام صادق (ع).
28. شوكانى، محمد(1414ق) فتح القدير، دمشق: دار ابن كثير.
29. شيخعلوان، نعمهالله بن محمود، (1999)،الفواتح الإلهية و المفاتح الغيبية، فاهره: دار ركابي للنشر.
30. صادقی، محمد، (1406ق)، الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنه، قم: فرهنگ اسلامى.
31. صفوی، کوروش، ( ۱۳۸۷ش)، درآمدی بر معناشناسی،تهران: سوره مهر.
32. طباطبايى، محمدحسين،(۱۳90ق)، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
33. طبرانی، سلیمان بن احمد، (2008م)، تفسیر القرآن العظیم، اردن: دارالکتاب الثقافی.
34. طبرسی، فضل بن حسن، (1372ش)، مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، مترجمان: حسين نورىهمدانى و دیگران، تهران: فراهانى.
35. طريحى، فخرالدين بن محمد، (1375ش)، مجمع البحرين، محقق: احمد حسينى اشكورى، تهران: مرتضوى.
36. عسكرى، حسن بن عبدالله(1400ق) الفروق في اللغه، بیروت: دار الافاق الجديده.
37. فخر رازى، محمد بن عمر(1420ق) التفسير الكبير، بیروت: دار إحياء التراث العربي.
38. فراهيدى، خليل بن احمد(1409ق) كتاب العين، قم: نشر هجرت.
39. فضلالله، محمدحسين، (1419 ق)، من وحى القرآن، بیروت: دار الملاك.
40. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، (1415ق)، القاموس المحيط، بیروت: دارالکتب العلمیه.
41. فيضكاشانى، محمد بن شاه مرتضى(1415ق) تفسير الصافي، مقدمه و تصحيح: حسین اعلمى، تهران: مكتبةالصدر.
42. فيومى، احمد بن محمد(1414ق) المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، قم: مؤسسة دار الهجره.
43. قرشىبنابى، علىاكبر، (۱۳۷۱ش)، قاموس قرآن، تهران: دار الكتب الإسلاميه.
44. مختار، عمر احمد، (1386ش)، معناشناسی، ترجمه: سید حسین سیّدی، مشهد: دانشگاه فردوسی.
45. مدرسى، محمدتقى(1419ق) من هدى القرآن، تهران: دار محبي الحسين.
46. مصطفوى، حسن،(1430ق) التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، بيروت،قاهره،لندن: دارالکتب العلمیه.
47. مغنيه، محمدجواد، (1424ق)، التفسير الكاشف، قم: دار الكتاب الإسلامي.
48. مكارمشيرازى، ناصر، (1371ش)، تفسير نمونه، تهران: دار الكتب الإسلاميه.
49. موسی، حسین یوسف، (1410ق)، الإفصاح فى فقه اللغه، قم: مکتب اعلام الاسلامی.
50. ميدانى، عبدالرحمن حسن حبنكه، (1361ش)، معارج التفكر و دقائق التدبر، دمشق: دار القلم.
51. نحاس، احمد بن محمد(بیتا) كتاب الناسخ و المنسوخ فى القرآن الكريم، بیروت: مؤسسة الكتب الثقافيه.
52. نهاوندى، محمد، (1386ش)، نفحاتالرحمن فى تفسيرالقرآن، قم: مؤسسةالبعثة.
معناشناسی «انکار» در قرآن بر پایه روابط همنشینی
(موردکاوی: کلمات مشتق از ریشه نکر)
چکیده
رویکرد معناشناختی نسبت به متن و تحلیل معنایی واژگان آن، یکی از راههای دستیابی به معنای دقیق و پیبردن به مقصود اصلی گوینده است. در همین راستا، جُستار پیشرو به بازپژوهی، مفهوم «انکار» (براساس واژگان برگرفته از ریشه نکر) از رهگذر منابع لغوی، منابع تفسیری، سیاق آیات، و واژگان همنشین پرداخته و آن را به روش توصیفی و تحلیلی ارائه نموده است. دستیابی به ابعاد گوناگون مفهوم «انکار» در قرآن از رهگذر واژگان همنشین هدف این نوشتار است. تاکنون پژوهشی با رویکرد پیشرو در موضوع مورد بحث ارائه نشدهاست. نتایج نشان میدهد که بحث انکار(ماده نکر) در آیات متعددی از قرآن مطرح شده است. همچنین مفهوم اصلی انکار، امتناع و اعراض به دلیل عدم شناخت، جهل یا ابهام است؛ چنانکه این معنای اصیل از رهگذر همنشینهای تقابلی واژه انکار نیز مورد تأیید قرار میگیرد و در پرتو همنشینهای اشتدادی، مفهوم جامع و ابعاد معنایی انکار نمایانتر میشود. از بررسی همنشینهای مکملیِ انکار نیز به دست میآید که انکارهای مخالفانِ رسالت نسبت به آیات الهی، درونی و ژرف بوده است.
کلیدواژهها: انکار، نکر، عدم شناخت، روابط همنشینی، رابطه اشتدادی، رابطه تقابلی، رابطه مکملی.
طرح مسأله
یکی از مباحث مهم قرآنپژوهی پرداختن به معناشناسی1واژگان قرآنی است. نگاه معناشناختی به متن و تحلیل معنایی واژگان آن، از راههای دستیابی به معنای دقیق و پیبردن به مقصود اصلی گوینده است. این نگاه، در قرآن که کلام خداوند و معجزه الهی است و دارای سطوح معنایی متعدد میباشد به دلیل والایی پیام آن، اهمیتی دوچندان دارد؛ چه، هرچه متن ژرفتر و ادبیتر باشد، درصد انتقال معانی آن به همان نسبت بیشتر، و معناشناسی آن نیز ژرفتر میشود. جُستار پیشرو به بازپژوهی، مفهوم «انکار» (واژگان برگرفته از ریشه نکر) از رهگذر منابع لغوی، منابع تفسیری، سیاق آیات، و واژگان همنشین پرداخته و آن را به روش توصیفی و تحلیلی ارائه نموده است.
پرسشهای قابلطرح در این پژوهش عبارتاست از: مفهوم دقیق واژهی «انکار» بر اساس منابع اصیل لغوی چیست؟ کدام واژگان دارای روابط همنشینی اشتدادی با واژگان انکار هستند و نقش آنها در فهم جامعتر معنای انکار چیست؟ واژگان همنشین با انکار از نوع تقابلی کداماند و چه تأثیری در فهم دقیقتر مفهوم انکار دارند؟ واژگان دارای رابطه مکملی با انکار، بیانگر چه نکته مهم معنایی هستند؟ بین «انکار» و «جحد» چه تشابه و تفاوتی وجود دارد؟ پرسش مهمتر اینکه آیا میان مفهوم لغوی انکار و رفتار انکاری مخالفان آیاتالهی رابطهی منطقی برقرار است یا آنکه اهل انکار بدون مبنایی متین و صرفاً به سبب تمایلات نفسانی به انکار آیات الهی میپرداختند؟
پیشینه پژوهش
در پیشینه بحث پیشرو، پژوهش مفصل و مستقلی یافت نشد؛ گرچه واژهپژوهان قرآنی و مفسران قرآن در ذیل واژگان و آیات مربوطه، مطالبی را ارائه نمودهاند. علاوه بر آن مقاله ای با عنوان «معناشناسی واژههای جحد و انکار در قرآن کریم» توسط روستایی و کشفی(1395) در همایش واژه پژوهی در علوم اسلامی ارائه شده که به صورت محدود و اجمالی به ذکر معنای انکار و جحد و مقایسه میان آن دو پرداخته پرداخته ؛ چنانکه در این رابطه از عمق و جامعیت لازم برخوردار نیست.
1. انکار در لغت و قرآن
1-1. معناشناسی لغوی انکار
«انکار» مصدر باب إفعال از ماده (نکر) است. لغتشناسان در باره مفهوم ماده «نکر» همداستانند و آن را به معنای جهل و عدم شناخت میدانند؛ چنانکه آمدهاست: و النَّكِرَةُ: نقيض المعرفة. (فراهیدی،1409:ج5، ص355). ابنسیده نیز مینویسد: و النَّكِرة: خلاف المعرفة. و نَكِر الأمرَ نَكيراً، و أنكره إنكاراً، و نُكْرًا: جَهِلَهُ.(1421: ج6،ص804. و نک: ازهری،1421:ج10،ص109. و نک:ابنعباد،1414: ج6،ص249؛ جوهری،1376: ج2 ،ص836-837؛ حمیری،1420: ج10،ص6742؛ ابندرید،1988: ج2،ص799 و...».
ابنفارس معنای ماده «نكر» را دارای یک اصل معنایی میداند و معانی همه واژگان برگرفته از ماده نکره را به همان اصل باز میگرداند؛ لذا گوید: أصل صحيح يدلّ على خلاف المعرفة الّتى يسكن اليها القلبُ. و الباب كلّه راجع الى هذا. و الْإِنْكَارُ: خلاف الاعتراف. (1404: ج5، ص476. و نک: فیومی،1414:ص625). ابنمنظور مفهوم تجاهل و مجهول را برای برخی از اشکال صرفی ماده نکر مطرح نموده، گوید: و قد نَكُرُ: التَّجاهُلُ. و قد نَكَّرَه فتَنَكَّرَ أَي غَيَّرَه فتَغَيَّرَ إِلى مجهولٍ.(1414: ج5،ص234). راغباصفهانی با استناد به آیات قرآن «انكار» را ضد «عرفان» دانسته،گوید: يقال: أَنْكَرْتُ كذا، و نَكِرْتُ، و أصلُه أن يَرِدَ على القَلْبِ ما لا يَتَصَوَّره، و ذلك ضَرْبٌ من الجَهْلِ. وی دو آیه: «فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ»2،«فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ»3را برای سخن خود شاهد آورده است؛لذا وی نیز همچون ابنفارس مفهوم همه کلمات برگرفته از ماده «نکر» را به عدم معرفت باز میگرداند(راغب ،1412:ص823و824). بعلاوه، راغب بر اساس معنای لغوی به دستهبندی انکار پرداخته، و انواعی از آن را برشمرده است(همان:ص823).
یکی از لغت پژوهان معاصر، با توجه به آنچه گفته شد، نتیجه گرفته که اصل واحد در معنای مادّه نکر، مفهومی است که در برابر مفهوم «عرفان» قرار میگیرد؛ مفهومی که عقل سالم به قُبح آن حکم میکند، حال آنکه عرفان به معنى علم به خصوصيّات چیزی و تمييز آن است، و «معروف» آن چیزی است که به خودی خود متميّز و مشخّص است لذا عقل سلیم آن را میپذیرد و به آن اعتراف میکند(مصطفوی،1430:ج12،ص265-266).
نتیجه آنکه، اساس و ریشه انکار بر جهل و ناآگاهی سرشته است و انکار زمانی رخ میدهد که برای مُنکِر، امری مجهول و ناشناخته باشد. البته ممکن است انکار تصنعی و غیرمنطبق بر شناخت و تصور قلبی مُنکِر باشد که این نوع از انکار است که در قرآن مورد سرزنش و نکوهش قرار گرفته و اهل آن به عذاب و عقاب تهدید شدهاند.
لازم به ذکر است که برخی از لغویان انکار را مترادف با جُحود دانستهاند(نک: جوهری، 1404: ج2،ص837؛ ابنمنظور، 1414: ج5،ص233؛ زبیدی،1414: ج7،ص559 و...). صاحب الافصاح نیز انکار و جحد را به یک معنا و بدون تفاوت میان آن دو تبیین نموده است: الإنكار: أنكرَ حقَّه: جَحَده. الجُحود: جحَد الحقَّ و به يجحَده جَحدا و جُحودا: أنكره مع علمه به. و جَحد فلانا حقَّه و بِحقِّه: لميَعترف به.(موسی، 1410:ج1،ص250 ونک: فراهیدی،1409، ج3،ص72). برخی «جَحد» را اخص از «انکار» دانسته، بدینسان که جَحد از جانب فرد جاحد همراه با یقین و آگاهی وی بر امر مجحود است(نک: عسکری،1400،ص37)؛ حال آنکه در انکار، مراتب و سطوحی از عدم شناخت و جهل نسبت به امر مورد انکار وجود دارد و چه بسا در بیشتر موارد همین امر موجب انکار میشود. چنانکه درباره تمایز جحد و انکار از مُبرّد نقل شده که: لا يكون الجحود الا بما يعلمه الجاحدُ كما قال الله تعالى:«فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ»4(عسکری،همان). فیّومی و جوهری نیز بر همین دیدگاهاند(جوهری،1404:ج2، ص451؛ فیومی،1414: ص91) و صاحب المقاییس نیز در تأیید این معنا گوید: الجحود و هو ضدّ الإقرار و لا يكون إلّا مع علم الجاحد به إنّه صحيحٌ.(ابنفارس،1404: ج1،ص426). مصطفوی، جحد را از مراتب کفر به شمار آورده «و لا يخفى أنّ الجُحُودَ من مراتب الكفر، بل الجحود بمعناه العامّ يشمل جميع مراتب الكفر: من الجحود باللّه تعالى، و بالرسالة، و الوصاية، و القيامة، و الآيات، و النعم الإلهيّة.(مصطفوی، 1430: ج2،ص68).
2-1. معناشناسی انکار در قرآن
مفهوم انکار در قالب واژگان و تعابیر برگرفته از ریشه «نکر»، علاوه بر کاربرد در امور عادی و عمومی زندگی، در نصوص و مباحث دینی نیز رایج است. به ویژه آنکه این مفهوم به اشکال مختلف در آیات قرآن ذکر شدهاست. واژگان برگرفته از ریشه «نکر» در مفهوم «انکار» در 7 قالب صرفی: «مُنْكِرَةٌ، مُنْكِرُونَ، يُنْكِرُ، يَنْكرُونَها، تُنْكِرُونَ، الْمُنْكَرَ، نَكير» در 12 سوره از قرآن آمدهاست.
همانگونه که در بحث لغوی گذشت، مفهوم اصیل ماده «نکر»، ناآگاهی و عدم شناخت است که از برخی کاربردهای قرآنی آن نیز همین مفهوم به روشنی استنباط میشود، مانند آنجا که میفرماید: «إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ» (ذاريات:25).5 منکر در این آیه و آیات مشابه به معنی ناشناس بودن است. همچنین فعل «نَکِرَهم» در آیه: « فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ»(هود:70) به معنای «نشناختن» و فعل «نَکِّروا» در آیه: «قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذينَ لا يَهْتَدُونَ» به معنای «ناشناس کردن»،6 و تعبیر«عَذاباً نُكْراً»(طلاق:8؛ کهف:8) به معنای عذابی ناشناخته است که همین امر تهدید مذکور را هراسناک میکند. ازهری به نقل از لیث گوید: النُّكْرُ: نعت للأمر الشديد (1421،ج10،ص109) و به همین سان تعبیر«شَيْءٍ نُكُرٍ»(قمر:6) به مفهوم عذابیناشناخته است.
نکته قابل ذکر اینکه در مواردی بر واژگان برگرفته از «نکر» مفهوم «زشت و ناپسند» اطلاق شدهاست، مانند «نُکرا» در آیه: «قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً»(کهف:74)و مانند «المنکر» در آیه: « وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»(آلعمران:104)و «أنکر» در آیه: «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَميرِ»(لقمان:19)(نک:راغب،1412: ص823)؛ لکن ضرورت دارد یادآوری شود که این معنای متبادر به ذهن و متناسب با سیاق، نباید به عنوان یک معنای اصیل برای این گونه واژگان به شمار آید، چه مفهوم زشتی و ناپسندی که در کاربردهای فوق و موارد مشابه به ذهن میآید، یک معنای ثانویه و برگرفته از معنای اصیل اولیه است. بدین صورت که وقتی امری نزد عقلا یا نزد آیین الهی شناخته شده نباشد، بلکه مجهول و مبهم باشد میتوان از آن به عنوان امری ناپسند و نازیبا تعبیر نمود وبالعکس اگر امری برای خردمندان شناخته باشد یا منطبق بر دین و آیین آسمانی باشد از آن به عنوان معروف یاد میشود؛ و به همین سان است، معنایی که برای برخی دیگر از واژگان مأخوذ از «نکر» مطرح شده و گفته اند: النَّكْراء: شدّة الدهر، و الدَّهْرُ فيه النَّكْراءُ و الزِّلْزالْ (ابندرید،1987:ج2،ص799)، و قد نَكُرَ الأمر، أى صعُب و اشتدَّ (جوهری،1404:ج2،ص837)، والنَّكْراءُ: الداهِيَةُ (فیروزآبادی،1409:ج2،ص243). و النُّكْرُ: الدّهاءُ و الأمْرُ الصَّعْبُ الذي لا يُعْرَفُ (راغب،1412: ص823)؛ زیرا مفهوم سختی و شدّت برای این واژگان از ناشناخته و مجهول و مبهم بودن اوضاع و احوال روزگار استنباط شدهاست، نه اینکه شدّت و مصیبت معنای اصیلی برای آنها باشد.7
2. انکار بر محور همنشینی
در دانش معناشناسی، معنای واژه نه صرفا بر اساس منابع لغوی بلکه در قالب بافتی کـه در آن قرار دارد، بـه طـور کامل قابلفهم و دستیابی است. بافت به دو گونه زبانی و غیرزبانی از یکدیگر متمایز شدهاست (صفوی، ۱۳۸۷:ص۲۱۲). مقصود از بافت غیرزبانی همه امور و اعمالی است که گوینده و شنونده را به هنگام تولید واحد زبانی مورد بحث، در بر میگیرد. (صفوی، همان). اما بافت زبانی همان روابط درونمتنی میان واحدهای زبان است؛ یعنی روابطی که از ارتباط یک واژه با واژههای دیگر پدید میآید و در سطح جمله و متن شکل میگیرد. این روابط شامل روابط همنشینی، جانشینی و سیاق است (حدادی، ۱۳۸۹:ص ۷۲ با تصرف).
روابط همنشینی، یکی از نشانههای زبانی است که به ترکیب کلمات در جمله یــا کـلام مربوط میشود. به کلماتی که در کنار کلمه مورد بحث قرار گرفتهاند، کلمـات هـمنـشـيـن آن گفتـه میشود. رابطه همنشینی، رابطهای از نوع ترکیب میان الفاظی است که در زنجیره کلامی در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. (بییرویش، ۱۳۷۴:ص۳۰) رابطه همنشینی دارای أشکالی مانند: مکملی، اشتدادی و تقابلی است. «رابطه مکملی» رابطهای است که بر پایه ساختار نحوی بین دو همنشین برقرار میگردد. «رابطه اشتدادی» رابطه دو مفهومی است که مؤلفه معنایی مشترک دارند و در مقام تقویت و معاضدت یکدیگرند. «رابطه تقابلی» رابطه دو مفهومی است که مؤلفه معنایی مشترک دارند؛ ولی یکدیگر را نقض میکنند و در مقام تضعیف و نفی هماند (سلماننژاد، ۱۳۹۱:ص۱۶).
بررسی آیات مشتمل بر مفهوم انکار (از ماده نکر) نشان میدهد که در آیات مربوطه برخی از کلمات همنشین، با واژه انکار دارای رابطه اشتدادی هستند. کلماتی مانند: « لایؤمنون، مستکبرین، تَولَّوا، الذینکفروا، یسطون، تنکصون، تهجرون، لمیُدبِّروا، یقولون به جنةٌ، کافرون، کارهون، معرضون» از این قسماند. نیز کلماتی مانند: «عَرَفَ، یفرحون، البلاغ المبین، یَعرفون، ذکرٌ مبارک، آياتُنا بَيِّنات، أَمْ لَمْ يَعْرِفُواْ ، جَاءَهُم بِالْحَقّ، آتیناهم بذکرهم، یُریکُم، إستجیبوا» دارای رابطه همنشینی از نوع تقابلی با انکار میباشند. واژگان همنشین با انکار با رابطه مکملی نیز عبارتاند از «قلوب» در تعبیر «قُلُوبهُم مُّنكِرَةٌ »(نحل:22) و «أیَّ آیات الله» در عبارت «فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ»(غافر:81).
فراوانیِ واژگان همنشین از نوع اشتدادی بیانگر وجود روحیات و حالات بسیار منفی و حقستیزانه اهل انکار است؛ چنانکه بسیاریِ واژگان همنشین از نوع تقابلی نشانگر بیمبنایی و دروغین بودن انکارهاست. بنابراین تأمل در این دو دسته از واژگان نشان میدهد که انکار حقایق و معارف وحیانی از سوی منکران، به سبب داشتن روحیه تکبّر و استکبار و برتریطلبی بوده است و منکران، در قرآن تدبر نمیکنند و با وجود شناخت قلبی، کفر و شرک پیشه میکنند، و با دروغگویی و مفسدهانگیزی، میکوشند دیگران را نیز چون خود گمراه کنند. بنابراین منکران اغلب از آنجا که احکام و آموزههای دین را در تضاد با هوی و هوسهای خود میبینند، از آن روی برتافته یا بدان پشت میکنند.
1-2. همنشینهای انکار با رابطه مکملی
طبق بررسی، در آیات مربوط به بحث انکار، دو بار رابطه بین انکار و کلمات همنشین از نوع مکملی است؛ یعنی رابطهای است که بر پایه ساختار نحوی بین دو همنشین برقرار میگردد. در رابطۀ نحوی- معنایی یک ارتباط نحوی (بهطور مثال، نقش مبتدا و خبر) و یک ارتباط معنایی (بین مبتدا و خبر) وجود دارد که بستر تمامشدن معنای جمله را فراهم میکند (سلماننژاد، 1391، ص 17). این همنشینها در ادامه تبیین میگردد.
- قلوب
در آیه: «إِلَهُكمُ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ قُلُوبهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّسْتَكْبرِون»(نحل:22)، واژه «قلوب» دارای ارتباط مکملی با واژه «منکرة» میباشد. بدین صورت که «قلوب» مبتدأ و «مُنكرة» خبر آن است. همنشینی «قُلُوبُ» با «مُنْكِرَةٌ» دلالت بر انکار قلبی توحید و اشمئزار درونی منکران از ذکر خدا دارد؛ چنانکه آیه: «وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» (زمر:45) نیز گویای این امر است (مغنيه، 1424: ص347). از سویی میتوان گفت تعبیر «قلوب منکره» در تقابل با تعابیری چون «إخبات قلبی»(حج:54) و «طمئنینه قلبی»(رعد:28) قرار دارد. چنانکه با تعابیری چون «قساوت قلبی»(زمر:22؛ حدید:16)، و «غمره قلبی» (مؤمنون:63) دارای تقارب معنایی است.
با توجه به اینکه در آیه مورد بحث از دو عامل «عدم ایمان به آخرت» و «برخورداری از روحیه استکباری» به عنوان عوامل عدم پذیرش توحید یاد شدهاست، بنابراین « نه تردید در آيات توحيد، بلکه استكبار نهفته در دلهایشان، آنان را بر انکار توحید و آخرت وا می دارد»(صادقی،1406،ج16،ص314).
- فأیَّ آیاتِ الله
در آیه: «وَ يُريكُمْ آياتِهِ فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ»(غافر،81)، «أیَّ آیات الله» ضمن همنشینی مفعول فعل «ینکرون» نیز میباشد که به همین سبب منصوب است. لذا بیانگر موضوع مورد انکار می باشد که همان آیات الهی است. لازم به ذکر است که «أيَّ» به خاطر آنکه از اسماء استفهام و صدرات طلب است با وجود مفعول بودن بر عامل خود(تُنْكِرُون) مقدم شدهاست (نک: درویش،1415: ج8،ص524؛ نحاس،1421: ج4،ص32).
نکته قابل توجه اینکه از دو مورد رابطه مکملی به دست میآید که انکارهای مخالفان توحید و تعالیم رسالت، قلبی بوده و نه زبانی و سطحی و دیگر آنکه آیات الهی مورد انکار آنان قرار داشتهاست. بنابراین موضع انکارکننده و موضوع انکار که دو بنیان اصلی بحث انکار به شمار میرود در این دو رابطه مکملی نمایان شدهاست.
2-2. همنشینهای انکار با رابطه اشتدادی
بر اساس تعریف روابط همنشینی از نوع اشتدادی، در آیاتی که به بحث انکار میپردازند، کلمات متعددی دارای چنین رابطهای با واژگان انکارند.8در ادامه این همنشینها به ترتیب ذکر آنها در آیات و به ترتیب سورهها در مصحف، تبیین و تحلیل میگردد:
- لایؤمنون بالآخرة
در آیه شریفه: « إِلَهُكمُ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ قُلُوبهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّسْتَكْبرِون»(نحل:22) واژه «لایؤمنون» با «مُنکِرة» همنشین بوده و با آن رابطه اشتدادی دارند. بدین سان که ایمان نیاوردن به آخرت(لایؤمنون بالآخرة) به اهل انکار نسبت داده شدهاست که همین امر در کنار انکار قلبی آنها نسبت به عقیده توحید، موجب تشدید موقعیت ناپسند اهل انکار میگردد. از نظر برخی از مفسران گویا همین عامل عدم ایمان به زندگی بازپسین، موجب ایمان نداشتن منکران به وحدانیت الهی و دیگر تعالیم رسالت بوده است(نک:طباطبایی،1390: ج12،ص228).
- مستکبرون / مستکبرین
در آیات: « إِلَهُكمُ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ قُلُوبهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّسْتَكْبرِون. لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ»(نحل:23-22)، کلمه «مستکبرون» که دو بار ذکر شده دارای رابطه اشتدادی با لفظ «مُنکِرة» است.9 مستکبر، اسم فاعل باب استفعال از ریشه « كِبْر» است. «كِبْر» داشتن؛ يعنی خود را بزرگ پنداشتن و «مستكبر» بودن؛ يعنى كسی كه بزرگ نیست، لکن مىخواهد با در خدمت گرفتن ابزارهایی بزرگی خود را اثبات كند (رضايىاصفهانى، 1387، 11: 223 با تصرف). یا بخواهد با نپذيرفتن حق، خود را بزرگ جلوه دهد، و خود را بزرگتر از آن بداند كه حق را بپذيرد(طباطبايى، 1390:ج12،ص228). لذا «مُسْتَكْبِرُون» کسانی هستند که از پذیرش سخنِ حق، ابا دارند و از اطاعت رسول خدا سرباز میزنند (سلطان علىشاه، 1408: ج2،ص410) و در عین حال استکبارشان همراه با دشمنی و سرکشی نسبت به حق است(مغنيه،1424:ص347 ؛ شيخعلوان،1999:ج1،ص423). بنابراین استکبار یک نوع خروج از حکم خداوند و خلفای او به خاطر اعتقاد نداشتن به آنهاست؛ چنانکه در آيه: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ»(منافقون:5) به این امر اشاره شدهاست(مكارمشيرازى،1371:ج11،ص193-194). به همین سبب خداوند در آیه دوم(نحل:23) تأکید میکند که مستكبران را دوست نمیدارد: «إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ» زیرا، استكبار در برابر حق اولين نشانه بيگانگى از خداوند است(مكارمشيرازى،1371:ج11،ص193-194)، و خداوند تنها متواضعان نسبت به حق را دوست میدارد(ابنعجيبه، 1419: ج3،ص118).
لازم به ذکر است که واژه مستکبرین در آیه: «مُسْتَكْبرِينَ بِهِ سَامِرًا تَهْجُرُونَ. ...أَمْ لَمْ يَعْرِفُواْ رَسُولهَمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ» (مؤمنون:67-69) نیز به عنوان همنشین برای انکار مطرح شدهاست که بیانگر وجود و ثبوت چنین خصلت ناپسندی برای منکران میباشد.
- تَوَلَّوْاْ
در آیه: «فَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ الْمُبِينُ . يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونهَا وَ أَكْثرَهُمُ الْكَافِرُونَ»(نحل:82-83) واژه « تَوَلَّوْاْ » که خود مفهومی نزدیک به (یُنکِرون) دارد، دارای رابطه همنشینی از نوع اشتدادی با آن است.
«تَوَلَّوْاْ» از ریشه «وَلَیَ» است این ریشه بر مفهوم نزدیکی و پیوند داشتن دلالت دارد. صاحب مقاییساللغه گوید: «وَلَیَ» أصل صحيح يدلّ على قُربٍ. من ذلك الْوَلْيُ: القُربُ. يقال: تباعد بعد وَلْيٍ، أى [بَعدَ] قُربٍ، و جلس ممّا يَلِينِي، أى يقاربنى. و من الباب الْمَوْلَى: المُعتِق و المُعتَق و الصاحب و الحليف و ابن العمّ و الناصر و الجار، كلّ هؤلاء من الولي و هو القُرب(ابنفارس،1404: ج6،ص141. و نک: فیومی،1414: ص672 و ...).
شایان ذکر است که ماده «وَلَیَ» در باب تفعُّل دو معنای متعارض(إعراض و إتّباع) را در بر دارد(ابنمنظور،1414: ج15، ص415) که گزینش هریک از آن دو معنا از رهگذر سیاق ممکن است؛ لذا در آیه: «وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ»(محمد:38)، مقصود از تولِّی، اعراض است، اما در آیه:«وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ»(مائده:51)، مقصود از آن، إتّباع و نصرت است. برخی از لغتپژوهان استعمال «تولّى» در معنى إدبار و إعراض را نیز از لوازم ولايت و از مصادیق معنای اصلی «وَلَی» میدانند؛ بدینسان که: «إذا كان بمعنى الوقوع فيما وراء الأمر الأوّل، أى الخروج عن البرنامج المعهود الى ورائه» (مصطفوی،1430:ج13،ص228-229). طبق این دیدگاه كلمه «عن» در آیه «فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي» (اعراف:79و93) آشکارا بر مفهوم اعراض برای تولّی و خروج از واقع شدن در وراء چیزی دلالت دارد؛ چنانکه شدّت جزاء در آیه «وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ»(فتح:16) نیز بر مفهوم اعراض دلالت دارد(مصطفوی،1430: ج13، ص229-230).
نتیجه آنکه، « تَوَلَّوْاْ » در آیه مورد بحث(نحل،82) به معنای ادبار و اعراض است؛ چنانکه در آیات: « كَذَّبَ وَ تَوَلَّى» (لیل:16؛ قیامت:32)، «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»(عبس:1) و «...أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى»(معارج:17) از رهگذر سیاق و کلمات همنشین، همین معنا را میرساند. برخی دیگر معتقدند که «تولّى» اصلاً به معنای إعراض و إدبار نسبت به اشياء جسمانی بوده، سپس در معنای آن توسعه داده شده و مجازاً در إعراض از امور معنوی و اعتقادات نیز به کار رفتهاست»(درّه،1430:ج1،ص193).
نکته1: واژه «تَوَلَّوا» بارها در آیات قرآن ذکر شده و گاه با واژگانی چون: شقاق، افساد، اهلاک، اعراض، ظالمین، کافرین، مشرکین، مفسدین، فاسقون، اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ، مؤمن نبودن، بیبهره بودن از نصرت الهی، باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ ، بشارت عذاب، نفوراً، کذَّب، أدبر، مدبرین، مستکبراً، کَفَر، و... همراه شده که این امر علاوه بر تأیید معنای اعراض برای «تولِّی» بر شدّت تولّی و بر ناپسندی و نکوهش آن دلالت دارد.10
نکته2: «تولّی» در قالبهای گوناگون صرفی مانند: تَولَّی، يُوَلُّوكُمُ، تَولَّیتم، لَتَوَلَّوْا، وَلَّيْتُمْ، تَتَولَّوا، يَتَوَلَّ، يَتَوَلَّوْنَ، يُوَلُّونَ، لَوَلَّوُا، وَلَّوْا، تُوَلُّوا، وَلَّی، و... مکرراً در قرآن به کار رفته و در بیشتر موارد بیانگر اعراض از حقیقت و هدایت و رو نهادن به سوی کفر، شرک، ظلم، فساد، فسق، مغضوبین، و شیطان است.
نکته3: در برخی از موارد فعل «تَولَّوا» با افعالی چون«أسلموا»(آلعمران،20)، «توبوا» (توبه:74؛هود:3و52) و«تُطیعوا» (مائده:92؛ نور:54؛ تغابن:12) به صورت متقابل همنشین شده که در همه آنها دارای مفهومی خلاف آن افعال متقابل است.
نکته4: آیه:«فَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ الْمُبِينُ»(نحل:82) چند بار دیگر در بافت موضوعات مشابه، با اندک تفاوتی آمدهاست(نک: آلعمران:20؛ مائده:92؛ تغابن:12) که از آن، این نکته مهم برداشت میشود که «انکار» و «تَوَلَّی» به سبب قصور یا تقصیر رسولان(ع) نبوده است؛ زیرا طبق ترسیم الهی وظیفه پیامبران فقط ابلاغ رسا و روشن معارف وحیانی بوده است تا حجت بر مردم تمام شود؛ لذا عقوبت و جزای اهل انکار و تولِّی برعهده خداوند است: «فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ»(رعد:40 و نک:آلعمران:20).
- کافرون
در آیه: «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونهَا وَ أَكْثرَهُمُ الْكَافِرُونَ»(نحل:83) عبارت «أكثرهم الكافرون» جمله حالیه و بیانگر ویژگی اعتقادی اهل انکار است که تقویت و تأیید معنای انکار را در پی دارد؛ لذا رابطه همنشینی آن دو از نوع اشتدادی است.
کفر در لغت به معنای پنهان کردن و پوشانیدن11چيزى است(ابنفارس، 1404:ج5،ص191 و...). لذا به کسی که سلاحش را با لباس یا پارچه ای پوشانده، گفته شده: «قد كَفَر دِرعَه» و به کشاورزی که دانه را با خاک پنهان میکند، کافر گفته میشود: «أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ»12(ابنفارس،1404: ج5،ص191؛ ونک:راغب،1412: ص714و717).
بر اساس معنای لغوی مذکور، در حوزه دین و اعتقادات، کفر را به عدم ایمان، ترک شکر، عصیان در برابر حقایق، امتناع از پذیرش باورهای راستین و جحد و انکار آن ها معنا کردهاند(فراهیدی،جوهری، راغب، و... ذیل کفر). برخی کفر را در حوزه امور دینی چهارگونه دانستهاند.(نک:فراهیدی، 1409:ج5،ص356) برخی با استناد به آیات قرآن مصادیق بیشتری برای کفر برشمردهاند(نک: مصطفوی،1430:ج10،ص88-89).
گفتنی است که عبارت «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ» بیانگر آن است که کفر مطروحه در آیه، کفری آگاهانه بوده است؛ لذا انکار صورت گرفته هیچ وجه و مبنای درستی ندارد. برخی در توجیه چگونگی این شناخت گفتهاند؛ «زیرا هر پیامبری اگر به کمالی مبعوث میشود با استعدادهای امتش تناسب دارد و با فطرت آنها متجانس است؛ لذا آنها پیامبر را به قدرت فطرت خود میشناسند و فطرتشان به حقیقت، شهادت میداد؛ اما به دلیل لجاجت و ناسازگاری با پیامبران که ناشی از غلبه خصوصیات روحی مانند تکبر و خودخواهی و حبّ ریاست و قدرت بود و یا به دلیل کفر و حجابهایی که در برابر نور فطرتشان ایجاد شده بود و استعدادشان را تغییر داده و آنان را در ظلمات فرو برده بود، حقایق را انکار کرده و اکثرشان کافر شدند» (ابنعربى،1422: ج1،ص364 با تصرف).
لازم به ذکر است که واژه «کافرون» و معادل آن «الذین کفروا» چهار بار دیگر، با واژگان انکاری همنشین شدهاست که در همه این موارد دارای رابطه اشتدادی با همنشین خود بوده و بر تشدید و تقویت موضع انکاری کافران و مخالفان دلالت دارد.13
- «الذین کفروا»
همانگونه که گفته شد، در آیه72 از سوره حج دو بار (پیش و پس از لفظ انکار) تعبیر «الَّذينَ كَفَرُوا» آمدهاست که موضع انکاری کافران را تأکید و تشدید میکند: « وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ في وُجُوهِ الَّذينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصيرُ».
- یسطون
این واژه از ریشه «سطا» و به معنای قهر و غلبه و هجوم بردن از روی خشم و غضب و برتری جویی است و تنها یک بار در قرآن به کار رفته است. ابنفارس گوید: «السين و الطاء و الحرف المعتل، أصلٌ يدلُّ على القهر و العلوّ. يقال سطا عليه يسطو، و ذلك إذا قَهَرَهُ بِبَطشٍ»(1404: ج3،ص71 و نک:جوهری،1404: ج6،ص2376؛ فیروزآبادی،1409: ج4،ص379). راغب نیز ضمن تأیید معنای فوق، گوید: السَّطْوَةُ: البطش برفع اليد. يقال: سَطَا به. قال تعالى: «يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا»(1412:ص410).
مفسران نیز با استناد به معنای لغوی و سیاق خود آیه(حج:72)، معانی مشابهی را برای «يَسْطُونَ» ارائه دادهاند. طبرسی گوید: «يَكادُونَ يَسْطُونَ» أي يقعون و يبطشون من شدة الغيظ و المعنى يكادون يبسطون إليهم أيديهم بالسوء يقال: سطا عليه و سطا به: إذا تناوله بالبطش(1372:ج7،ص151). از ابوعبیده نقل شده که«السّطو» به معنای گرفتن با قوّت است(شیبانی،1413: ج3،ص409). ابوالسعود گوید: «يَكادُونَ يَسْطُونَ ...» أى يثبون و يبطشون بهم من فرط الغيظ و الغضب لأباطيل أخذوها تقليداً (1983: ج6،ص120). ابوحیان به نقل از ابن عباس، يَسْطُونَ را «يبسطون إليهم» و به نقل از محمد بن كعب «يَقعون بهم» و به نقل از ضحاك «يأخذونهم أخذاً باليد» معنا کرده و خود هر سه معنا را یکسان میداند(1420: ج7،ص535). فخر رازی نیز از قول خلیل و فراء و زجاج، «السطو» را «شدة البطش و الوثوب» معنا کردهاست(1420:ج23،ص251).
بنابراین در آیه مورد بحث از دو خصوصیت اهل کفر به هنگام تلاوت قرآن بر آنها یاد شده؛ یکی اینکه در چهره آنها مُنکَر دیده میشود و دیگر آنکه در شُرف هجوم خشمگینانه بر تلاوت کنندگان قرآن بر آنها هستند.
درباره واژه «مُنکَر» در این آیه میتوان گفت هرچند این واژه به صورت اسم مفعول آمده و ظاهراً بیارتباط با مفهوم انکار است؛14 لکن با توجه به سیاق آیه، به سهولت مفهوم انکار و کراهت و پس زدن حقیقت از آن استنباط میشود. مفسران نیز عمدتاً همین مفهوم را برای آن مطرح کرده و مُنکَر را مصدر میمی به معنای انکار دانسته اند مانند «مُکرَم» که به معنی اکرام است(نک: طباطبایی،1390:ج14،ص407). فخر رازی دلیل آمادگی کافران برای بطش شدید و جَستن بر تالیان قرآن را شدّت انکار آنها میداند(1420: ج23،ص251). لذا از زمخشری نقل کرده که مُنکَر در اینجا به معنای انکار بلکه شدّت انکار است(1420: ج23،ص251). علامه طباطبایی نیز دریافت مشابهی داشته، گوید: و المراد بمعرفة الإنكار في وجوههم معرفة أثر الإنكار و الكراهة(طباطبایی،1390:ج14،ص407). مفسر دیگری منکَر را در این آیه «استنكار و رفض عميق و شديد» معنا کردهاست(مدرسی،1419:ج8،ص124).
نتیجه آنکه «مُنکَر» در آیه 72 حج به معنای «انکار» است و تعبیر «یکادون یسطون» که همنشین آن شده به صراحت دارای رابطه اشتدادی با آن است و بیانگر عوارض و نشانههای انکار و کراهت و نفرت مذکور است.
- تنکصون
در آیات 66 تا71 سوره نحل: « قَدْ كاَنَتْ ءَايَاتىِ تُتْلىَ عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلىَ أَعْقَابِكمُ تَنكِصُونَ. مُسْتَكْبرِينَ بِهِ سَامِرًا تَهْجُرُونَ . أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُواْ الْقَوْلَ أَمْ جَاءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ ءَابَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ. أَمْ لَمْ يَعْرِفُواْ رَسُولهَمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ. أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةُ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقّ وَ أَكْثرَهُمْ لِلْحَقّكَارِهُونَ. وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ » که دارای سیاقی به همپیوسته و کاملاً مرتبط با موضوع انکار است، چندین واژه همنشین وجود دارد که دارای رابطه اشتدادی با منکرون میباشند. این واژگان به ترتیب عبارتند از: (تَنكِصُون، مُسْتَكْبرِين، سَامِرًا تَهْجُرُونَ، لَمْ يَدَّبَّرُواْ الْقَوْل، يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةُ، کارِهون و مُعرِضُون).
واژه تنکصون تنها دو بار در قرآن با تعابیر «عَلىَ أَعْقَابِكمُ تَنكِصُونَ»(مؤمنون:66) و «نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ»(انفال:48) به کار رفتهاست. لغویان در مورد معنای «نکص» تقریباً دیدگاه یکسانی دارند و معانی امتناع از پذیرش و بازگشت به پشت یا گذشته را برای آن قائلاند. فراهیدی گوید: النُّكُوصُ: الإحجام. و النَّكِيصَةُ: التأخر عن الشيء(1409:ج5،ص303). ابنفارس تعبیر «نكَصَ في عَقِبَيه»، را امتناع از پذیرش (یا انجام) چیزی به خاطر خوف و جبن معنی کردهاست(۱۴۰۴: ج5،ص477). راغب نیز نُكُوص را امتناع از پذیرش (یا انجام) چیزی معنا کرده، و برای آن آیه 48 انفال «نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ» را مثال آورده است(1412: 824؛ ونک:ابنمنظور،1414: ج7،ص101؛ جوهری ،1404: ج3،ص1060؛ فیروزآبادی، 1415: ج2،ص490 ؛ طريحى، 1375: ج4،ص189). برخی بر آنند که اگر «نکص» با حرف «عن» همراه شود به معنى امتناع و خوددارى است: مانند «نكص عن الامر»و اگر با «علی» همراه گردد به معنى بازگشت است مانند: «نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ»15(قرشى،۱۳۷۱: ج7، ص111).
محقق دیگری در باره معنای لغوی «نکص» گوید: اصل یگانه در این ماده رجوع از چیزی است که شأن آن چیز اقتضاء دارد که انسان بنا به حکم عقل یا وظيفه شرعي یا مسؤولیت انساني باید بر آن ماندگار و ملازم باشد. لذا رجوع از چیزی به خاطر ترس، تنها به شرط پیشگفته مذموم است وگرنه چنین نخواهد بود. نیز رجوع از خیر مطلق که خیر آن به صورت ظاهری و باطنی نمایان باشد از مصادیق معنای اصلی خواهد بود و نه جز آن(مصطفوی،1430: ج12،ص271). در باره دیدگاه فوق چه بسا بتوان گفت همه موارد کاربرد نکص در امور عقلانی و معنوی نیست تا اطلاق فوق درست باشد؛ بلکه گاه در امور عادی نیز به کار میرود چنانکه یکی از لغویان استعمال آن را برای «شر» نیز گوشزد نموده است: «و لا يقال ذلك إلّا في الرجوع عن الخير خاصةً، و ربما قيل في الشرّ»(ابندرید، 1988: ج2،ص896).
همنشینی واژگان اعقاب و عقب و عقبیه با نکص، بیانگر جهتِ بازگشت است که در امور دینی همیشه بازگشت به سوی قهقرا و برگشت از خير به سوي شر و شقاوت است. البته گاهی هم بدون حروف (عن، علی و عقب) به کار رفته و همان معنا را دارد. در کلامی از امام علی(ع) آمدهاست: «قَدَّمَ للوَثْبة يَداً و أَخَّرَ للنُّكُوصِ رِجْلًا»16(رضی،1414:ص97، خ66؛ ابنمنظور،1414:ج7،ص101).
مفسران نیز معانی مشابهی برای نکوص ارائه نموده اند(نک: طباطبايى،1390:ج15،ص44 و...). بنابراین استعمال نکوص در زبان قرآن و در آیه مورد بحث به صورت تمثیلی است و بیانگر روی گردانی مخالفان و منکران از راه راست و درست خیر و سعادت و گام نهادن در کجراهه شر و شقاوت پیشین میباشد. لذا هنگامی که آيات قرآنى براى منکران خوانده می شد از شنيدن آن امتناع بلکه اعراض مينمودند.
نتیجه آن که واژه تنکصون، که همنشین با منکرون است با آن رابطه اشتدادی داشته، متولّی تبیین نوع انکار است.
- تَهجُرون
این واژه تنها یک بار در قرآن آمده، آن هم در ضمن سیاقی که انکاری است: «مُسْتَكْبرِينَ بِهِ سَامِرًا تَهْجُرُونَ. ... أَمْ لَمْ يَعْرِفُواْ رَسُولهَمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ»(مؤمنون:67-69). برای تبیین کاملتر مفهوم این واژه توجه به کلیّت آیه « مُسْتَكْبرِينَ بِهِ سَامِرًا تَهْجُرُونَ» ضروری است؛ به ویژه واژه «سامراً»17 که ظرف تَهجُرون است. جالب اینکه مجموع آیه به صورت کلّی و هر سه واژگان اصلی آن(مستکبرین، سامراً، تهجرون) به صورت جداگانه به لحاظ نحوی حال میباشند؛ لذا حالات بسیار ناپسند و نکوهیده روحی- روانی منکران را توصیف میکند.
" تهجرون" از ماده" هجر" (بر وزن فجر) در اصل به معنى ترک كردن و جدايی است(فراهیدی،1409: ج3،ص387) لذا هجرت و مهاجرت در همه اشکال آن از همین لفظ است.18 کلمه «مهجورا» نیز که یک بار در قرآن و درباره موضع منکران نسبت به قرآن به کار رفته به معنای رها شده و ترک شدهاست.19 علاوه بر آن، «هجر» بر هذیانگویی بیمار به هنگام سینه درد یا تب و به معنای هذیانگویی در خواب نیز آمدهاست.(فراهیدی،1409:ج3،ص387؛ جوهری، 1404:ج2،ص851) ظاهرا در همین معنای دوم توسعه داده شده، لذا «هُجْر» به معنای «زشتی در گفتار»، نیز نامیده شده،چنانکه گفته میشود: «أَهْجَرَ الرّجُل فى مَنْطِقه». یا گفته میشود:«و رماه بالهاجراتِ، و هى الفضائح» و برای این چنین تعابیری را به کار برده اند که آن سخنان بیهوده و بیخیر است و باید ترک شود(ابنفارس،1404: ج6،ص35؛جوهری،1404:ج2،ص851. ونک: ابنعباد ،1414:ج3،ص373). در تفاسیر نیز آمده است که:«أهجر» یعنی سخن لغو و دشنام و کلام زشت گفت(ابنعاشور، 1420: ج18،ص70-71) و این عمل را بیانگر استکبار و تمرد از حق و گرایش به باطل و بدی دانستهاند(ابنهائم، 1423:ص242؛ مغنيه، 1424:ص451. و نک: صادقىتهرانى، بیتا:ج2،ص314).
برهمین اساس مفسران "تَهْجُرُونَ" را به معنای تفحشون و تهزؤون گرفتهاند؛ چه، مخالفانِ رسالت در نشستهای شبانه خود به پیامبر(ص) نسبت شاعری و ساحری داده و او را ناسزا و دشنام میگفتند(نهاوندى،1386:ج4،ص386). از این رو، تهجرون را جانشین معنایی و مترادف کلماتی چون "تهزؤون"،"تستهزئون" و "تفحشون" دانسته اند(سلطان علىشاه، 1408: ج3،ص98 ؛ نهاوندى، 1386:ج4،ص386).
نتیجه آنکه «تهجرون» به معنای سخنان غیرمعقول و توهینآمیزی است که هیچ مبنای درستی ندارد و جز فحش و ناسزا عنوان دیگری بر آن نمیتوان گذاشت و به همین خاطر با پریشانگویی بیمار تبدار و دردمند یکسان به شمار آمدهاست. لذا میتوان گفت «تهجرون» با واژه «منکِرون» که در یک بافت مشترک قرار دارند، دارای رابطه اشتدادی است. به ویژه آنکه واژگان دیگری نیز در همین بافت دارای رابطه اشتدادی با انکار بوده و چهرهای خشن و حقناپذیر از مُنکران به نمایش گذاشتهاند.
- لمیَدّبّروا
تعبیر«أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُواْ» در آیه: «أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُواْ الْقَوْلَ أَمْ جَاءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ ءَابَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ. أَمْ لَمْ يَعْرِفُواْ رَسُولهَمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ»(مؤمنون:68-69) که به صورت استفهام انکاری آمده، همنشینِ «منکرون» در آیه مابعد به شمار میآید و با آن رابطه اشتدادی دارد. مقصود از این تعبیر آن است که منکران اهل تدبر و تأمل در سخن وحیانی نیستند و انکار آنها از همینجا ناشی میشود. مقصود از تدبر، إعمال نظر عقلی در دلایل و براهین است و این استفهام با استفهام مذکور در آیه «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً»(نساء:82) رویکرد یکسانی دارد. چه، تدبر در قول خداوند(قرآن) موجب نمایان شدن نشانههای حق و دلایل اعجاز و صحت اغراض و اهداف آن میگردد(ابنعاشور، 1420: ج18،ص71 ؛ ميدانى،1361:ج14،ص475). در هر حال عبارت « لَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ» استفهامی است كه مشتمل بر زمینههای دشمنی و انكار است، و مراد از"قول" قرآن کریم است؛ لذا عدم تدبر با انکار رابطهی اشتدادی دارد و معنای آن را تأیید یا تبیین میکند.
- یقولون به جنة
این عبارت با حرف «أم» به آیه پیش از خود -که انکار در آن مطرح است- پیوند خوردهاست: «أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةُ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقّ وَ أَكْثرَهُمْ لِلْحَقّكَارِهُونَ»(مؤمنون:70) و با توجه به مفهوم آن که نسبت جنون دادن به صاحب رسالت است، سخن منکران است؛ لذا همنشین انکار به شمار میآید و رابطه آن را با انکار از نوع اشتدادی است، زیرا بیانگر رفتار و حالات اهل انکار است؛ چه، منکران از رهگذر اینگونه نسبتهای نادرست بلکه تهمتهای سنگین به انکار قرآن و تعالیم رسالت میپرداختند.
تعبیر«بِهِ جِنَّةُ» دو بار دیگر در قرآن به کار رفتهاست(مؤمنون:25؛ سبأ:8) البته منکران و مشرکان علاوه بر آن با تعابیر دیگری همچون: «إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ» (حجر:6) «... إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ» (شعراء:27) «وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ» (قلم:51) «وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ» (دخان:14) و... این ادعای دروغین و اتهام نابخشودنی را تکرار کردهاند. لذا خدای سبحان با تعابیر صریحی مانند: «ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ» (اعراف:184) «ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذيرٌ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَديدٍ»(سبأ:46) «فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ»(طور:29) و... از رسول گرامی دفاع نمودهاست.
مفسر المیزان درباره واژه «جِنَّة» گوید: «الجنةُ إمَّا مصدرٌ أي به جنونٌ أو مفرد الجن أي حلَّ به من الجن مَن يتكلم على لسانه لأنه يدعي ما لا يقبله العقلُ السليمُ و يقول ما لا يقوله إلا مصابٌ في عقله»(طباطبایی،1390: ج15،ص29). سپس درباره پاسخ خداوند با اتهام مذکور آوردهاست: خداوند فوراً با حرف اضراب«بل» پاسخ کوبندهای به آنان داده و فرموده «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِ» که مفهوم جمله در تقدیر به سبب اضراب این است که «إنهم كاذبون في قولهم «بِهِ جِنَّةٌ»، بل إنما كرهوا الإيمان به لأنه جاء بالحق و أكثرهم للحق كارهون»(طباطبایی،1390:ج15،ص45-46).وی در ادامه درباره چرایی مجنون نبودن پیامبر(ص) دلایلی را ارائه میدهد.
نتیجه آنکه همنشین بودن تعبیر «يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةُ» با انکار و اشتدادی بودن رابطه آن دو، روشن و رساست.
- کارهون
در آیه «أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةُ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقّ وَ أَكْثرَهُمْ لِلْحَقّكَارِهُونَ»(مؤمنون:70) خداوند پس از ردّ اتهام جنون به پیامبر(ص)، در ادامه دلیل انکار آیات الهی را نه آن ادعای گزاف بلکه کراهت اهل انکار نسبت به پذیرش حق معرفی نموده است. جالب آنکه لفظ کارهون 3 بار دیگر در قرآن و در سیاق مشابه و برای رد ادعاها و اتهامهای مشرکان و کافران و اشاره به کراهت آنان نسبت به پذیرش حقایق و معارفی که برایشان نازل شده، آمدهاست.20 برخی از مفسران درباره دلیل کراهت منکران نسبت به حق، گفتهاند چون منکران «با سجده و ستايش در برابر بت و سنگ و فلز، خو گرفته بودند و آن را فخر و امتياز میدانستند»(حسينىهمدانى،1404:ج11،ص280).
با توجه به اینکه جمله «وَ أَكْثرَهُمْ لِلْحَقّكَارِهُونَ» حالت روحی- روانی منکران را نسبت به حقیقت توصیف میکند و جمله حالیه است؛ لذا لفظ «کارهون» با انکار که در آیه پیشین آمده، همنشین بوده و با آن رابطه اشتدادی دارد.
- مُعرضون
در آخرین بخش از سیاق آیات مورد بحث(مؤمنون:71-67) حقتعالی از حالات و روحیات اهل انکار با تعبیر دیگری یاد نموده و آنان را «معرضون» توصیف کرده است:«... بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ»(مؤمنون:71).
«معرضون» اسم فاعل باب افعال از ماده «عرض» است و میان لغویان درباره معنای آن اختلافی نیست. بنا به گفته ابنفارس ماده «عرض» فروع بسیاری دارد که همه آنها به یک اصل معنایی باز میگردند و آن معنایی است که در مقابل معنای طول قرار میگیرد(ابنفارس،1404:ج4،ص269). فعل «أعرض» معمولاً با حرف «عن» همراه است که به معنای مانع شدن یا پشتکردن به کسی یا چیزی است: و أَعْرَضَ عَنْهُ إِعْرَاضاً: صَدَّ، و وَلَّاهُ ظَهْرَه(زبیدی،1414:ج10،ص88). و أعرضتُ عن فلان إعراضاً، إذا صددتُ عنه(ابندرید،1987:ج2،ص748).
ناگفته پیداست که رویکرد مثبت یا منفی اعراض با توجه به بافتی که در آن قرار گرفته، نمایان میشود. لذا در قرآن از این واژه برای بیان امور پسندیده نیز استفاده شدهاست؛21چنانکه برای بیان امور ناپسند مانند مواجهه ناسودمند با آیات و بینات الهی و مانند اعراض منکران، مشرکان و منافقان از معارف وحیانی، واژه «معرضون/ معرضین»24 بار به کار رفتهاست. گواینکه این اعراضها بر رسولگرامی سخت و سنگین میآمده؛ لذا خدای مهربان وی را دلگرمی داده و به آرامش فرا میخواند(نک: انعام:35؛ شوری:48). نکته دیگر این است که متعلَق اعراض و آنچه مورد بیمهری اهل اعراض و انکار قرار میگرفته، عموماً آیات قرآن، آیات آفاقی، تذکره، حق، ذکر رحمان، ذکر ربّ، ذکر اقوام گذشته، ذکر همراهان پیامبر، ذکر خود قوم اعراضکننده، و... است. نیز گاه این اعراضها با اوصافی چون تولِّی و غفلت22 همراه بوده که نشان از موضع تند و همهجانبه آنها در تقابل با حقایق دارد. بدین سان روشن میگردد که واژه معرضون با منکرون رابطه همنشینی از نوع اشتدادی دارد.
3-2. همنشینهای انکار با رابطه تقابلی
پیشتر گذشت که «رابطه تقابلی» رابطه دو مفهومی است که مؤلفه معنایی مشترک میان آن دو وجود دارد؛ لکن یکدیگر را نقض میکنند و در مقام تضعیف و نفی هم بر میآیند. بر این اساس در بحث انکار در قرآن، کلمات متعددی دارای رابطه همنشینی از نوع تقابلی با واژگان انکار میباشند که در ادامه به ترتیب چگونگی رابطه این همنشینها با انکار تبیین میگردد:
- عرفهم
اولین آیه از قرآن که بحث انکار در آن مطرح است، ماجرای ارتباط برادران یوسف(ع) با وی در مصر است که از ناشناخته بودن یوسف(ع) برای برادران با تعبیر «منکِرون» یاد نموده و از شناسایی آنها توسط یوسف(ع) با تعبیر «فعرفهم» یاد شدهاست: «وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ»(يوسف:58). تردیدی نیست که بین این «انکار» و «عرفان» تقابل معنایی وجود دارد. مؤلفه معنایی مشترک میان آن دو، این است که هر دو در یک سیاق و در ارتباط با یک موضوع در کنار هم قرار گرفتهاند. نکته دیگر آنکه بر اساس معنای لغوی انکار که عدم شناخت و جهل است، تقابلیترین واژه در برابر انکار، همان عرفان است؛ لذا این دو واژه در تقابل تامّ و تمام با یکدیگر قرار دارند.
جالب آنکه در دو موضع دیگر از بحث انکار، میان واژگان انکار و تعابیر دال بر عرفان، همنشینی از نوع ارتباط تقابلی برقرار است؛ یکی در آیه: «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونهَا ...»(نحل:83) است. دیگری در آیه: «أَمْ لَمْ يَعْرِفُواْ رَسُولهَمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ»(مؤمنون:69) است که باز بین «یعرفوا» و «منکرون» رابطه تقابلی برقرار است. مقصود از این همنشینی آن است که مخالفان به خاطر نداشتن شناخت کافی از پیامبر(ص) رسالت وی را انکار دست نکردند؛ بلکه با وجود داشتن شناخت کافی از آن حضرت، به وی اتهام زده و رسالتش را انکار مینمودند. سخن یکی از مفسران در تفسیر این تقابل شنیدنی است: « أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ بصدقه و أمانته و عقله و استقامته، فقد عاش بينهم مدة طويلة لم يسجلوا عليه فيها أيّة نقطة ضعف في قول أو فعل، فهل يعقل أن يكون توقفهم عن الإيمان به لأنهم لا يعرفونه فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ كما ينكر الإنسان أي غريب يأتيه من بلاد بعيدة ليدعوه إلى بعض الأمور دون أن يكون لديه ما يثبت الثقة به، لأنه لا يملك معطيات تكشف حقيقة أمره؟»(فضلالله،1419:ج16،ص172).
- یفرحون
در آیه: «وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ...»(رعد: 36) واژه «یفرحون» که بیانگر پذیرش و پسند را در بر دارد در تقابل با واژه «یُنکر» قرار گرفته که دارای مفهوم پسزدن و نپذیرفتن است. بنابراین به نوعی مفهوم انکار را تبیین و مشخص میکند و با توجه به اینکه هر دو واژه در رابطه با پذیرش و عدم پذیرش قرآن از سوی دو گروه متفاوت ذکر شده اند، کاملاً با هم مرتبط بوده و مبیِّن یکدیگرند. برخی از مفسران تبیین شایستهای از این دو واژه متقابل ارائه نموده اند: «تُجسِّدُ هذه الآية الحالة النفسية التي تعتري المؤمنين من أهل الكتاب لدى نزول القرآن، لان نزول القرآن انتصارٌ لهم، و تجسيدٌ لارادتهم، و يقول اللّه عنهم: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ. يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ»23وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ و الأحزاب هم اليهود و المشركون ممّن تحزبوا على رسول اللّه(ص) و قد قال اللّه سبحانه: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ»24(مدرسی ،1419:ج5،ص354).
- البلاغ المبین
در آیه: «فَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ الْمُبِينُ. يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونهَا وَ أَكْثرَهُمُ الْكَافِرُونَ»(نحل:82-83). تعبیر «بلاغ مبین» را میتوان همنشین متقابل برای «ینکرونها» دانست. چه، اگر مبنای انکار عدم معرفت و جهل نسبت به امور باشد، در سیاق انکار و تولّی از بلاغ آشکار بودن سخن پیامبر(ص) که موجب شناخت و آگاهی میشود، سخن به میان آمدهاست. این امر بیانگر آن است که انکار مخالفان رسول(ص) صرفاً برخاسته از هواپرستی و سرکشی و تبعیت از خواستههای نفسانی است و به تعبیر یکی از مفسران: «ليس النقص في الآيات، أو في وسائل المعرفة عند البشر، بل في ارادة الكفر الّتي عقدوا العزم عليها»(مدرسی،1419:ج6،ص105).
- ذکر مبارک
تعبیر «ذکر مبارک» در آیت کریمه: « وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ»(انبياء: 50) را میتوان همنشین واژه «منکرون» به شمار آورد که مفهوم متقابلی با آن را بازگو میکند. توضیح آنکه خداوند معارفی بیدارگر و سازنده را که موجب خروج انسان از جهل و غفلت است در اختیار او قرار داده و به سبب سودمند و نجاتبخش بودن، آن را مبارک نامیدهاست؛ اما مخالفان رسالت در یک رویارویی غیرمعقول و دشمنانه، انکار و پس زدن آن امر مبارک را از خود به نمایش میگذارند! بر این اساس تعبیر «ذکر مبارک» به صورت تقابلی عمق تأسف برانگیر رفتار انکاری مخالفان را برملا سازد.
- آیات بینات
در آیه شریفه: «وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ في وُجُوهِ الَّذينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ ...»(حج:72) به واكنش روانی كافران در برابر آيات روشن و روشنگر قرآن اشاره شده كه هنگامى كه آيات بر آنان خوانده مىشود، تعصبات جاهلانهى آنها تحريك شده، و چون نمیخواهند در برابر حق تسليم شوند، آثار انكار در چهرههایشان نقش مىبندد، به طورى كه مىخواهند به قاری قرآن حملهور شوند(رضاییاصفهانی، 1387: ج13،ص334). بنابراین همنشین شدن تعبیر «آیات بینات» با «المُنکَر» بیانگر وجود رابطه متقابل میان آن دو میباشد؛ چه همانگونه که گذشت ناآگاهی مخاطب نسبت به یک امر شاید بتواند مبنای مقبولی برای انکار آن باشد؛ لکن خداوند در این آیه، آیات خود را روشن و بدون ابهام معرفی میکند و از این جهت از معارف قرآن رفع ابهام و اتهام میکند. بدینسان اهل انکار که در یک وضعیت آگاهانه به رویارویی انکاری با آیات الهی پرداختهاند، توجیهی برای این کار خویش نداشته، رفتار آنها جز از سر هواپرستی تفسیر نمیشود.
- جَاءَهُم بِالْحَقّ
در ضمن آیات پیشگفته تعبیر «جَاءَهُم بِالْحَقّ» با سیاق انکار و اکراه نسبت به حق، همنشین شدهاست: «أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةُ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقّ وَ أَكْثرَهُمْ لِلْحَقّكَارِهُونَ»(مؤمنون:70). به نظر میرسد ذکر تعبیر «جَاءَهُم بِالْحَقّ» بیانگر این نکته مهم باشد که با وجود آنکه خداوند حقّ و حقیقت را -که روشن و راستین است- برای هدایت بشر نازل فرموده؛ اما در عوض واکنش برخی (منکران) نسبت به این حقایق آشکار، انکار واکراه بوده است؛ لذا با دفع بهانههای واهی منکران، دلایل اصلی انکار و اکراه را نداشتن روحیه حقپذیری و گرایش به سوی باطل، معرفی میکند. بر این اساس، رابطه عبارت«جَاءَهُم بِالْحَقّ» با انکار از نوع تقابلی است.
- أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ
در سیاق انکاری پیشگفته، آیه: « ... بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ»(مؤمنون:71) قرار دارد که مشتمل بر دو تعبیر همنشین متقابل با یکدیگر است. در قالب تعبیر «آتیناهم بذکرهم» از آوردن امری سخن میگوید که ذکر و یاد قوم قریش را در بر دارد، لکن در بخش دوم آیه با آوردن واژه «معرضون» یادآوری نموده که آنان از پذیرش این یادنامه خویش، اعراض میکنند! درباره اینکه مقصود از ذکر در این آیه چیست، برخی گفتهاند: مقصود از آن قرآن است كه مايه تذكر و يادآورى و توجه به خدا مايه شرف و آبرو و حيثيت آنها است، گرچه آنها از آن، روى گردانند(مکارم،1371: ج14،ص276 ونک: فضلالله،1419: ج16،ص175).
- يُريكُمْ آياتِه
در آیه 81 از سوره غافر: «وَ يُريكُمْ آياتِهِ فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ» نیز «انکار آیات» با «نشان دادن آیات» از سوی پروردگار به صورت متقابل، همنشین شدهاست که این امر پیام روشنی در بر دارد. توضیح آنکه خداوند به صورت مستمر نشانههای خود را در برابر چشم سر و دل همگان قرار میدهد تا به سوی او راه یابند؛ اما با وجود این نمایش دائمی، برخی به خاطر «هواپرستی، پیروی کورکورانه از پیشینیان نادان، و داوری اشتباه در باره آیات»(طبرسی،1372: ج8،ص831) به انکار آیات الهی دست میزنند. تردیدی نیست که مقصود از «آیات الله» در این آیه نشانههای آفاقی و انفسی است که پیوسته در برابر دیدگان خودنمایی میکند(نک:صادقی،1406:ج25،ص419). بنابراین پیام آشکار همنشینی دو واژه «یُریکُم» و «تُنکِرون» آن است که انکار در فضای غیرشفاف و مبهم رخ نداده است؛ بلکه پس از آفتابی شدن حقیقت بوده است که این امر گناه منکران و به تبع مؤاخذه آنها را سنگینتر و سهمگینتر میکند.
- استجیبوا
در آیه شریفه: «اسْتَجيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَ ما لَكُمْ مِنْ نَكيرٍ»(شوری :47) واژه «إستجیبوا» که فرمانی برای پذیرش تعالیم الهی و تسلیم شدن در برابر آنهاست، کاملاً در تقابل با همنشین خود یعنی واژه «نکیر» است که مفهوم انکار و عدم پذیرش را در بر دارد. درباره پیوند میان این دو واژه میتوان گفت طبق یک واژه (استجیبوا) لازم است مخاطبان کلام الهی در برابر آن حالت پذیرش و روحیه تسلیم داشته باشند؛ حال آنکه طبق واژه دوم (نکیر) منکران رفتاری خلاف آن درخواست را شکل دادهاند؛ لذا موجب عقوبت و بی پناهی آنان در روز رستاخیز میگردد.
لازم به ذکر است که «نکیر» در آیه مورد بحث25به معنای مُنکِر دانسته شدهاست؛ به این معنی که در آخرت هیچ یک از منکران نمیتواند گناهان را که در دفترهای کردارشان ثبت شده، انکار کند(نک:حقیبروسوی،بیتا: ج8،ص339؛ فیض ،1415: ج4، ص380؛ شوکانی،1414: ج4،ص623؛ طباطبایی،1390: ج18،ص67 و...). برخی هم گفتهاند؛ یعنی اهل انکار نمیتوانند وقوع رستاخیز یا عذاب خداوند را انکار کنند(طبرانى،2008: ج5،ص456؛ صادقی،1406: ج26،ص246؛ دروزه،1421: ج4،ص480). برخی هم معتقدند نکیر در این آیه میتواند مصدر (انکار) به شمار آید، به این معنا که کافران در آخرت نسبت به آیات و نشانههای الهی انکاری ندارند(مصطفوی،1430:ج12،ص267).
نتیجهگیری
1. مبحث انکار یکی از مباحث گسترده در قرآن کریم است که موضوع انکار برگرفته از واژگان ماده «نکر»، بخش قابلتوجهی از آن را به خود اختصاص داده است. واژگان انکار در 7 قالب صرفی: «مُنْكِرَةٌ، مُنْكِرُونَ، يُنْكِرُ، يَنْكرُونها، تُنْكِرُونَ، الْمُنْكَرَ، نَكيرِ» و در 12 سوره قرآن ذکر شدهاست.
2. طبق منابع لغوی، معنای اصلی ماده نکر، عدم شناخت، ناآگاهی و جهل و ابهام است. بر این اساس، انکاری پذیرفتنی است که عدم آگاهی و وجود ابهام مبنای آن باشد.
3. بررسی واژگان انکار در قرآن نشان میدهد که این واژگان دارای کلمات همنشین بسیاری هستند که از سه نوع رابطه (مکملی، اشتدادی و تقابلی) با آن برخوردارند.
4. واژگانی مانند: «لایؤمنون، مستکبرین، تَولَّوا، الذین کفروا، یسطون، تنکصون، تهجرون، لمیُدبِّروا، یقولون به جنة، کافرون، کارهون، معرضون» دارای رابطه اشتدادی با واژگان انکار بوده و با توصیف رفتارهای انکاری مخالفان رسالت، ابعاد و عمق انکار را نمایان میکنند.
5. کلماتی همچون: «عَرَفَ، یفرحون، البلاغ المبین، یعرفون، ذکرٌ مبارکٌ، آياتُنا بَيِّناتٍ ، أَمْ لَمْ يَعْرِفُواْ ، جَاءَهُم بِالْحَقّ، آتیناهم بذکرهم، یُریکُم، استجیبوا»، دارای رابطه تقابلی با واژگان انکار بوده و با در بر داشتن مفاهیمی متضاد با دلایل ادعایی اهل انکار، بیمبنا و غیرمعقول بودن انکار آنان را نشان میدهند.
6. واژه «قلوب» در « قُلُوبهُم مُّنكِرَةٌ »(نحل،22) و واژه «أیَّ» در «فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ»(غافر،81) دارای رابطه مکملی با واژگان انکار بوده و بیانگر این نکته مهم هستند که انکارهای مخالفان درونی و ژرف بوده و انکارهای آنها آیات الهی را در بر میگیرد.
7. این پژوهش نشان میدهد که میان معنای لغوی انکار و انکار مخالفان در قرآن رابطه معناداری برقرار نیست و منکران بدون وجود معیاری مقبول(عدم معرفت نسبت به معارف وحیانی یا مبهم بودن آن) و تنها به خاطر تمایلات نفسانی و یا از سر دشمنی و سرکشی اقدام به انکار آن معارف مینمودند.
8. «جحد» اخص از «انکار» است؛ بدین صورت که جحد از جانب فرد جاحد همراه با یقین و آگاهی کامل وی نسبت به امر مجحود صورت میگیرد؛ حال آنکه در کنش انکاری، ممکن است مراتبی از عدم معرفت و جهل نسبت به امر مورد انکار، وجود داشته باشد.
کتابنامه
- قرآن کریم
1. ابندرید، محمد بن حسن، (1987م)، جمهرةاللغة، بیروت: دار العلم.
2. ابنسيده، على بن اسماعيل(1421ق) المحكم و المحيط الأعظم، محقق: عبدالحميد هنداوى، بيروت: دار الكتب العلميه.
3. ابنعاشور، محمدطاهر، (1420ق)، تفسير التحرير و التنوير، بیروت: مؤسسة التاريخالعربي.
4. ابنعباد، صاحب (اسماعیل)، (1414ق)، المحيط فىاللغه، بیروت: عالمالکتب.
5. ابنعجيبه، احمد،(1419ق)، البحر المديد فى تفسير القرآنالمجيد، قاهره: نشر حسن عباس زكي.
6. ابنعربى، محمد بن على، ( 1422ق)، تفسير ابن عربى (تأويلات عبد الرزاق)،بیروت: دار إحياء التراث العربي.
7. ابنفارس، احمد بن فارس، (۱۴۰۴ق)، معجم مقاییساللغه، قم: مکتب الاعلام الاسلامی.
8. ابنمنظور، محمد بن مکرم، (۱۴۱۴ق)، لسانالعرب، بیروت: دار صادر.
9. ابنهائم، احمد بن محمد(1423ق) التبيان فى تفسير غريبالقرآن، محقق: محمد ضاحى عبدالباقى، بیروت: دار الغربالاسلامي.
10. ابوحيان، محمد بن يوسف(1420ق) البحر المحيط فىالتفسير، محقق: صدقى محمد جميل، بیروت: دار الفكر.
11. ازهری، محمد بن احمد، (1421ق)، تهذيباللغه، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
12. بییرویش، مانفرد، (۱۳۷۴ش)، زبان شناسی جدید، ترجمه: محمد رضا باطنی، تهران:آگاه .
13. جوهری، اسماعیل بن حماد، (1404ق)، الصحاح؛ تاجاللغة و صحاحالعربیه، بیروت: دارالعلم.
14. حدادی، آمنه، (۱۳۸۹ش)؛ حسّ فرامتن در قرآن، پایان نامه ارشد، دانشکاه تربیت معلم تهران.
15. حسينىهمدانى، محمد، (۱۴۰۴ق)، انوار درخشان در تفسير قرآن، محقق: محمدباقر بهبودى، تهران: لطفى.
16. حقىبرسوى، اسماعيل بن مصطفى،(بیتا) تفسير روح البيان، بیروت: دار الفكر.
17. حمیری، نشوان بن سعید، (1420ق)، شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم، سوریه: دارالفکر.
18. دره، محمدعلى طه(1430ق) تفسير القرآن الكريم و اعرابه و بيانه، بیروت: دار ابن كثير.
19. دروزه، محمد عزه،(1421ق) التفسير الحديث، بیروت: دار الغربالإسلامي.
20. درويش، محىالدين، (1415ق) اعراب القرآن الكريم و بيانه، حمص: الارشاد.
21. راغباصفهانى، حسين بن محمد، (۱412ق) مفردات الفاظ القرآن، بیروت: دار القلم.
22. رضايىاصفهانى، محمدعلى، (1387ش)، تفسير قرآن مهر، قم: پژوهشهاى تفسير وعلومقرآن.
23. رضایی، رقیه و فتاحیزاده، فتحیه(1395ش) «معناشناسی احباط در قرآن کریم با تأکید بر روابط همنشینی و جانشینی»، پژوهش نامه تفسیر قرآن، دوره3، ش1،صص25-1.
24. رضى، محمد بن حسين، (1414ق) نهج البلاغه، مصحح: صبحی صالح، قم: هجرت.
25. زبیدی، مرتضی، (1414ق)، تاج العروس فی شرح القاموس، بیروت: دارالفکر.
26. سلطان علىشاه، سلطان محمد بن حیدر، (۱۳۷۲ش)، بيان السعادة فى مقامات العبادة، ترجمه: محمدرضا خانی و حشمتالله ریاضی، تهران: سرّ الاسرار.
27. سلماننژاد، مرتضی،(۱۳۹۱ش)، معناشناسی تدبر در قرآن با سه رویکرد ساختاری، ریشهشناسی و تاریخ انگاره،(پایان نامه ارشد)، دانشکاه امام صادق (ع).
28. شوكانى، محمد(1414ق) فتح القدير، دمشق: دار ابن كثير.
29. شيخعلوان، نعمهالله بن محمود، (1999)،الفواتح الإلهية و المفاتح الغيبية، فاهره: دار ركابي للنشر.
30. صادقی، محمد، (1406ق)، الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنه، قم: فرهنگ اسلامى.
31. صفوی، کوروش، ( ۱۳۸۷ش)، درآمدی بر معناشناسی،تهران: سوره مهر.
32. طباطبايى، محمدحسين،(۱۳90ق)، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
33. طبرانی، سلیمان بن احمد، (2008م)، تفسیر القرآن العظیم، اردن: دارالکتاب الثقافی.
34. طبرسی، فضل بن حسن، (1372ش)، مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، مترجمان: حسين نورىهمدانى و دیگران، تهران: فراهانى.
35. طريحى، فخرالدين بن محمد، (1375ش)، مجمع البحرين، محقق: احمد حسينى اشكورى، تهران: مرتضوى.
36. عسكرى، حسن بن عبدالله(1400ق) الفروق في اللغه، بیروت: دار الافاق الجديده.
37. فخر رازى، محمد بن عمر(1420ق) التفسير الكبير، بیروت: دار إحياء التراث العربي.
38. فراهيدى، خليل بن احمد(1409ق) كتاب العين، قم: نشر هجرت.
39. فضلالله، محمدحسين، (1419 ق)، من وحى القرآن، بیروت: دار الملاك.
40. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، (1415ق)، القاموس المحيط، بیروت: دارالکتب العلمیه.
41. فيضكاشانى، محمد بن شاه مرتضى(1415ق) تفسير الصافي، مقدمه و تصحيح: حسین اعلمى، تهران: مكتبةالصدر.
42. فيومى، احمد بن محمد(1414ق) المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، قم: مؤسسة دار الهجره.
43. قرشىبنابى، علىاكبر، (۱۳۷۱ش)، قاموس قرآن، تهران: دار الكتب الإسلاميه.
44. مختار، عمر احمد، (1386ش)، معناشناسی، ترجمه: سید حسین سیّدی، مشهد: دانشگاه فردوسی.
45. مدرسى، محمدتقى(1419ق) من هدى القرآن، تهران: دار محبي الحسين.
46. مصطفوى، حسن،(1430ق) التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، بيروت،قاهره،لندن: دارالکتب العلمیه.
47. مغنيه، محمدجواد، (1424ق)، التفسير الكاشف، قم: دار الكتاب الإسلامي.
48. مكارمشيرازى، ناصر، (1371ش)، تفسير نمونه، تهران: دار الكتب الإسلاميه.
49. موسی، حسین یوسف، (1410ق)، الإفصاح فى فقه اللغه، قم: مکتب اعلام الاسلامی.
50. ميدانى، عبدالرحمن حسن حبنكه، (1361ش)، معارج التفكر و دقائق التدبر، دمشق: دار القلم.
51. نحاس، احمد بن محمد(بیتا) كتاب الناسخ و المنسوخ فى القرآن الكريم، بیروت: مؤسسة الكتب الثقافيه.
52. نهاوندى، محمد، (1386ش)، نفحاتالرحمن فى تفسيرالقرآن، قم: مؤسسةالبعثة.
Enkar Semantics in the Quran Based on Co-occurrence Relations
(A Case Study: Words Derived from the Root "Nakara")
Abstract
The semantic approach to the text and the analysis of its lexical meanings is one of the ways to achieve an accurate understanding and to reach the speaker's main intention. In this regard, the present article focuses on the semantics of "Enkar"(based on words derived from the root "Nakara"). The aim of this study is to explore the various dimensions of the concept of "Enkar" in the Quran based on co-occurring words, which has been organized using a descriptive-analytical method. So far, no research has been conducted with a progressive approach to this discussion. The results show that the subject of "Enkar" (material Nakara) is mentioned in numerous verses of the Quran, and considering the context, it includes more verses. The main concept of denial, according to material "Enkar", is refusal and rejection due to lack of knowledge, ignorance, and ambiguity. This original meaning is also confirmed through the co-occurrence of conflicting counterparts of the word "Enkar", and in the light of intensified co-occurrences, the comprehensive concept and semantic dimensions of "Enkar" become more evident. It is also inferred from complementary co-occurrences that the "Enkar" of the opponents of the divine message is heartfelt and profound, and the divine verses are being denied.
Keywords: Enkar, Nakara, lack of recognition, Co-occurrence Relations, Intensified Relation, Contradictory Relation, Complementary Relation.
[1] . «معناشناسی» معادل«علم الدلاله»یا «علم المعنی» در زبان عربی، و«سمانتیک» در زبان لاتین است.(مختار، 1386:ص۱۱)
[2] . (هود: 70).
[3] . (يوسف: 58).
[4] . (انعام:33).
[5] . همین تعبیر در آیه 62 حجر:«قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ» نیز آمده است.
[6] . راغب آورده است: «و تَنْكِيرُ الشَّيْءِ من حيثُ المعنى جعْلُه بحيث لا يُعْرَفُ. قال تعالى: نَكِّرُوا لَها عَرْشَها(نمل: 41)و تعريفُه جعْلُه بحيث يُعْرَفُ»(1412: ص823).
[7] . در این رابطه، نک: مصطفوی،1430: ج12،ص268.
[8] . در برخی از موارد آیاتی که انکار در آنها مطرح است به روشنی با آیات پیش و پس از خود پیوند دارند؛ به گونه ای که نادیده گرفتن آن، به فهم دقیق و کامل آیه آسیب میرساند(نک:مؤمنون:71-66)؛ لذا اینگونه آیات نیز به عنوان سیاق آیات انکار در نظر گرفته شده و همین امر موجب کثرت همنشینهای اشتدادی شده است.
[9] . نیز نک:(نحل:66-71).
[10] . لازم به ذکر است که گاهی «تولّی» در قرآن به عنوان امری مطلوب مطرح شده است. مانند روگردانی پیامبران از امتهای ستمکار(نک: اعراف:79و93؛ توبه: 92؛ یوسف:84 ؛ صافات:174و178؛ ذاریات:54؛ نجم:29 و...).
[11] . السَّتْر و التَّغطية.
[12] . (حدید،20)
[13] . نک:(حج:22و44؛ فاطر:26).
[14] . این واژه در آیات متعددی، با أشکال(الْمُنْكَرِ، الْمُنْكَرَ، مُنكَرٍ، مُنْكَراً) در قالب عبارات «نهی از منکَر» و در بیشتر موارد همنشین با عبارات «امر به معروف» شده که به صورت مستقیم ارتباطی با بحث انکار ندارد(نک: آلعمران: 104، 110، 114؛ مائده: 79؛ اعراف: 157 ؛ توبه: 67، 71، 112 و...).
[15] . معنى تحت اللفظى این عبارت: بازگشت بر دو پاشنه خويش است.
[16] . معاویه (یا شیطان) برای خیز برداشتن به سوی طرف مقابل دست را به جلو آورده، و برای عقب گرد و فرار، پا را فرا پس نهاده است.
[17] . سامرا از ریشه سمر به معنای سیاهی و تاریکی شب است، به داستانهای شبانه هم گفته شده است. راغب گوید: و السَّمَرُ سواد اللّيل، و منه قيل: لا آتيك السَّمَرَ و القمر، و قيل للحديث بالليل: السَّمَرُ، و سَمَرَ فلان: إذا تحدّث ليلاً، و قوله تعالى: مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ(مؤمنون: 67)، قيل معناه: سُمَّاراً، فوضع الواحد موضع الجمع(1412:ص425) فراهیدی گوید: و السَّامِرُ: الموضع الذي يجتمعون فيه لَلسَّمْرُ، و قال: و سَامَرَ طال فيه اللهو و الغزل(1409: ج7،ص255).
[18] . «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً»(مزمل: 10)، «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ(مدثرک 5)، «وَ اهْجُرْني مَلِيًّا»(مريم: 46).
[19] . «... إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»(فرقان:30).
[20] . نک: (توبه:48؛ هود:28؛ زخرف:78).
[21] . نک:(مؤمنون:3 ؛ نساء:63و81؛ انعام:68و106؛ اعراف:199و...).
[22] . نک:(انفال: 26؛ توبه:76؛ انبیاء:1).
[23] . (مائده:83).
[24] . (مائده:82).
[25] . گفتنی است واژه «نکیر» چهار بار دیگر در قرآن در قالب تعبیر «فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ» به کار رفته است(نک:حج:22؛ سبأ:45؛ فاطر:26؛ ملک:18) که در این موارد، در اصل «نکیر+ی» بوده و به خاطر حرف فاصله، حرف ی حذف گردیده و در عوض، اعراب کسره دریافت نموده است. بعلاوه مقصود از آن در همه این موارد انکار خداوند نسبت به اعمال مشرکان و کافران است که کنایه از عذاب و عقاب الهی نسبت به اهل انکار دارد. (نک:فخررازی،1420: ج23،ص231؛ طباطبایی،1390: ج14،ص387-388 و...).