The Role of the Ruling Families in the Sassanid Era Based on Archaeological Works
Subject Areas : Historical Archaeologyiraj rajabi 1 , sharam jlilian 2 , javad sakha 3 , mahnaz sarpisegi 4
1 - Department of History, Faculty of Humanities, Islamic Azad University, Abhar
2 - Department of History, Shahid Chamran University, Ahvaz, Iran
3 - Department of History, Azad University, Abhar, Iran
4 - Department of History, Azad University, Abhar, Iran
Keywords: Mehran, Spahbad, Spandiad, Zik, Sasan, Soren Pahlav, Karen Pahlav,
Abstract :
The Sassanid Empire not only had unique characteristics in terms of social, political, cultural, and religious structure but also in terms of geographical conditions and the extent of its territory. According to historical reports, after the fall of the Parthians and the coming to power of the Sassanids, the entire socio-political structure of the society as well as the clan system, as one of the main symbols of the continuation of the power of the Ruling Families, was transferred to the Sassanid period. During the Parthian and Sassanid eras, the administration of all the affairs of the country was in the hands of the "Seven Families". These dynasties were considered as the main foundations of maintaining, stability and continuity of political sovereignty in Iran. The sphere of political influence of these Families in ancient times is extensive and significant, in such a way that not only in many cases, the removal and installation of kings done by them, but sometimes the government was also formed by these Families. The present study aims to examine the role of ruling Families in the Sasanian period. Archaeological works and historical reports have been the basis of this study. So far, comprehensive and independent research has not been done about the Ruling Families, their socio-political position, and their effects on the developments of the Sassanid period, and therefore there is very little and scattered information about them and their performance in the political system of Iran.
ابن اثیر، عزالدين ابی الحسن(1374). تاریخ کامل، جلد 2، ترجمه محمد حسین روحانی. تهران : اساطیر.
ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد. (1372). الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، به تصحیح غلامرضا طباطبایی. تهران : انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
ابن بلخی. (1374). فارسنامه، تصحیح گاي لسترنج و رینولد آلن نیکلسن، توضیح و تحشیه از منصور رستگار فسایی. شیراز: بنیاد فارس شناسی، چاپ اول.
ابن مسکویه، احمد بن علی. (1369). تجارب الامم، جلد اول، ترجمه ی ابوالقاسم امامی. تهران: نشر سروش.
بلعمی، ابوعلی. (۱۳۷۸) تاریخ نامه طبری، جلد ۱-۲، مصحح محمد روشن. تهران: نشر سروش.
بویس، مری. (۱۳۹۱). زرتشتیان باورها و آداب دینی آنها، مترجم: عسکر بهرامی. تهران: انتشارات ققنوس.
بیانی، شیرین. (1384). تاریخ ایران باستان (2) از ورود آریاییها به ایران تا پایان هخامنشیان. تهران.
بیانی، شیرین. (1383). شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
بیوار، ا.د. (۱۳۸۷). تاریخ سیاسی ایران در دوره اشکانیان، تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، جلد سوم، قسمت اول، پژوهش دانشگاه کمبریج، گردآورنده: احسان یارشاطر، ترجمه حسن انوشه. تهران: انتشارات امیر کبیر.
پروکوپیوس (۱۳۹2). جنگهای پارسیان ایران و روم، مترجم: محمد سعیدی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
پیگولوسکایا، ن.و. (۱۳۹۱). ایران و بیزانس در سدههای ششم و هفتم میلادی، ترجمه کامبیز میربهاء. تهران: انتشارات ققنوس.
ثعالبی، ابو منصور محمد بن عبدالملک. (1328). شاهنامه ثعالبی، ترجمه محمود هدایت. تهران: وزرارت فرهنگ.
خالقی مطلق، جلال (۱۳۹۰). فردوسی و شاهنامه سرایی. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
خواندمیر، غیاث الدین (۱۳۸۰). تاریخ حبيب السير، جلد اول. تهران: نشر خيام.
دریایی، تورج (1383). شاهنشاهی ساسانی، ترجمه مرتضی ثاقب فر. تهران: ققنوس.
دریایی، تورج (1391). ناگفتههای امپراتوری ساسانیان، ترجمه آهنـگ حقـانی، محمـود فاضـلی بیرجندی. تهران: کتاب پارسه.
دیاکونوف، میخائیل میخائیلوویج (۱۳۹۰). تاریخ ایران باستان، ترجمه روحی ارباب. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
دینوری، احمدبن داود (۱۳71). اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی. تهران: نشر نی.
رجبی، پرویز (1383). هزارههای گمشده، جلد پنجم. تهران: انتشارات توس.
رستگار فسائی، منصور (۱۳۸۸). فرهنگنامه¬ای شاهنامه. تهران: نشر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
ریپکا، یان (۱۳۸۱). تاریخ ادبیات ایران از دوران باستان تا قاجاریه، ترجمه عیسی شهابی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
زرین کوب، عبدالحسين (1377). تاریخ مردم ایران (۱) ایران قبل از اسلام. تهران: انتشارات امیر کبیر.
شوشتری (مهرین)، عباس (۱34۲). ایران نامه ( کارنامه ایرانیان). تهران: آسیا ، ج 4.
شهبازی، شاهپور (1389). تاریخ ساسانیان، ترجمه بخش ساسانیان از کتاب تاریخ طبری و مقایسه آن با تاریخ بلعمی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
طبری، محمد بن جریر (1352). تاریخ طبری، جلد دوم، مصحح: ابوالقاسم پاینده،ج2. تهران: بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول.
فرای. ریچاردنلسون (1383). تاریخ سیاسی ایران در دوره ساسانیان، تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، جلد سوم، قسمت اول. پژوهش دانشگاه کمبریج، گردآورنده: احسان یارشاطر، ترجمه حسن انوشه. تهران: انتشارات امیر کبیر.
فرای، ریچاردنلسون (1383). تاریخ باستانی ایران، ترجمه¬ مسعود رجب نیا. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
فرح، کاوه (۱۳۹۲). سواره نظام زبدهی ساسانی، ترجمه میثم علیئی. تهران: انتشارات امیر کبیر.
کریستن سن، آرتور (1378). ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی. تهران: انتشارات صدای معاصر.
کریمان، حسین (1354). ری باستان، ج1. تهران: دانشگاه ملی ایران چاپ دوم .
کسروی، احمد (۱۳۸۸). شهر یاران گمنام. تبریز: انتشارات آیرین.
کولسنیکف، الى ایوانوویچ (۱۳۸۹). ایران در آستانه سقوط ساسانیان. مترجم: محمدرفیق یحیایی. تهران: انتشارات کندو کاو.
لوکونین، ولادیمیر گریگووریویچ (۱۳۸4). ایران ساسانی، ترجمه ی عنایت الله رضا. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
محمود آبادی، سیداصغر (۱۳۹3). تاریخ ایران در عهد ساسانیان. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه.
مستوفی، حمدالله (۱۳۸۷). تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی. تهران: انتشارات امیر کبیر.
مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین (۱۳65). التنبيه و الاشراف، مترجم ابو القاسم پاینده. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
مشکور، محمدجواد (۱۳۶۷). تاریخ سیاسی ساسانیان، ج 1، تهران« دنیای کتاب، چاپ دوم.
موله، م. (1356). ایران باستان، ترجمه ژاله آموزگار. تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول.
مهرآبادی، میترا (1372). خاندانهای حکومتگر، با مقدمه دکتر محمد جواد مشکور و دکتر احسان اشراقی. تهران: انتشارات فتحی.
میر احمدی، مریم (۱۳۹۰). تاریخ تحولات ایرانشناسی پژوهشی در تاریخ فرهنگ ایران در دوران باستان. تهران: انتشارات طهوری.
نصرالله زاده، سیروس (۱۳۸4). نام تبارشناسی ساسانیان از آغاز تا هرمز دوم. تهران: سازمان میراث و فرهنگی کشور.
نفیسی، سعید (۱۳۸4). تاریخ تمدن ایران ساسانی. تهران: انتشارات اساطیر.
نولدکه، تئودور (1388). تاریخ ایران و عربها (تاریخ طبری)، ترجمه عباس زریاب خویی. تهران: انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
ورداسپی، ابوذر (1357). ایران در پویه تاریخ. تهران: انتشارات قلم،
ویسهوفر، یوزف (1393). ایران باستان، ترجمه مرتضی ثاقب فر. تهران: ققنوس.
هرتسفلد، ارنست (۱۳۸۱). ایران در شرق باستان، ترجمه همایون صنعتی زاده. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
یاقوت حموی، یاقوب بن عبدالله (۱۳۸3). معجم البلدان، ترجمه علی نقی منزوی. تهران: پژوهشگاه میراث فرهنگی کشور.
یعقوبی، احمد بن اسحاق (۱۳66). تاریخ یعقوبی، جلد ۱ و ۲، مترجم محمدابراهیم آیتی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
عنوان: نقش خاندانهای حکومتگر در دورهی ساسانیان با تکیه بر آثار باستان شناسی
چکیده
شاهنشاهی ساسانی، یکی از دو حکومت بزرگ جهان متمدن آن روز بوده است که نه تنها به لحاظ ساختار سیاسی، دینی، فرهنگی و اجتماعی، و در یک کلام تمدن، از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار بوده است؛ بلکه به لحاظ جغرافیایی و وسعت مرزهایش نیز برجسته مینماید. طبق شواهد و مستندات تاریخی با برافتادن اشکانیان و به قدرت رسیدن ساسانیان، تمام ساختار اجتماعی و سیاسی جامعه و از جمله نظام خاندانی، بهعنوان یکی از نمادهای اصلی تداوم قدرت خاندانهای حکومتگر به عصر ساسانی منتقل میشود. به طور مشخص، در بازه مورد اشاره ـ از آغاز اشکانیان تا پایان ساسانیان ـ اداره تمام امور کشور به دست «هفت خاندان» بوده است و این خاندانها بهعنوان اصلیترین پایههای حفظ، پایداری و استمرار حکومتهای متبوع خود به حساب میآمدهاند. حوزه نفوذ سیاسی خاندان های مورد بحث در دوران باستان بسیار گسترده و قابل توجه بوده است به نحوی که نه تنها بسیاری مواقع عزل و نصب پادشاهان به دست آنها انجام میشده، بلکه گاهی تشکیل حکومتی، به وسیله این طبقه صورت میگرفته است. در این راستا، پژوهش حاضر در صدد است به بررسی نقش خاندانهای حکومتگر در دورهی ساسانیان بپردازد. انتخاب این موضوع بیشتر به دلیل آن بوده است که طبق جستجوهای محقق، تألیفات و تحقیقات مشخص و مستقلی که بتواند اطلاعانی دقیق و مفصلی در رابطه با خاندانهای حکومتگر، جایگاه آنها و نقش و تأثیرشان در تحولات دوره خدماتشان به دست دهد، انجام نشده و جز مطالب بسیار اندک و پراکندهای در میان تحقیقاتی اندک و آثار تاریخی، دربارهی خاندانهای مذکور و عملکردشان، اطلاعات خاصی یافت نشد.
واژگان کلیدی: اسپاهبد، اسپندیاد، زیک، ساسان، سورن پهلو، کارن پهلو، مهران.
مقدمه
شاهنشاهی ساسانی (که مردم به آن ایرانشهر میگفتند) آخرین شاهنشاهی ایرانی پیش از حمله اعراب به ایران بود که از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی (۴۲۷ سال) افزون بر چهار سده، تداوم یافت و بر ایران فرمان راند(موله، 1365: 20). این حکومت یکی از دو حکومت بزرگ جهان متمدن آن روز (در آسیای غربی) بوده است که نه تنها به لحاظ ساختار سیاسی، دینی، فرهنگی و اجتماعی، و در یک کلام تمدن، از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار بوده است؛ بلکه به لحاظ جغرافیایی و وسعت مرزهایش نیز برجسته مینماید (زرین کوب، 1378: 305).
ترکیبات اجتماعی و نظام اداری ساسانی عبارت بودند از: خاندان اردشیر بابکان در راس طبقات اجتماعی و سپس طبقات بزرگ یا واسپوهران که مهمترین مقامات کشوری و لشکری را عهدهدار بودند و پس از آن روحانیون، دبیران، پیشه وران و کشاورزان در طبقات اجتماعی بعدی قرار داشتند. خاندان سلطنتی در دوره اشکانیان و بعد از آن در زمان ساسانیان به اشکال مختلف، در راس قدرت و نهادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و دینی قرار داشتهاند و این وضعیت تا پایان عصر ساسانی ادامه یافته است. طبق شواهد و مستندات تاریخی با برافتادن اشکانیان و به قدرت رسیدن ساسانیان، تمام ساختار اجتماعی و سیاسی جامعه و از جمله نظام خاندانی، بهعنوان یکی از نمادهای اصلی تداوم قدرت خاندانهای حکومتگر به عصر ساسانی منتقل میشود. بهطور مشخص، در بازه مورد اشاره ـ از آغاز اشکانیان تا پایان ساسانیان ـ اداره تمام امور کشور به دست «هفت خاندان» بوده است و این خاندانها بهعنوان اصلیترین پایههای حفظ، پایداری و استمرار حکومتهای متبوع خود به حساب میآمدهاند (مهرآبادی، 1372: 165).
اهمیت انتخاب این موضوع بیشتر آنجاست که طبق جستجوهای محقق، تألیفات و تحقیقات مشخص و مستقلی که بتواند اطلاعانی دقیق و مفصلی در رابطه با خاندانهای حکومتگر، جایگاه آنها و نقش و تأثیرشان در تحولات دوره خدماتشان به دست دهد، انجام نشده و جز مطالب بسیار اندک و پراکندهای در میان تحقیقاتی اندک و آثار تاریخی، دربارهی خاندانهای مذکور و عملکردشان، اطلاعات خاصی نداریم. لذا نگارنده با توسل به این اطلاعات محدود و با در کنار هم قرارد دادن مطالب پراکنده در منابع تاریخی اصیل، و پارهای مطالعات مختصر که اشارهگونهای به خاندانهای مطرح دوره پیش از اسلام داشتهاند سعی دارد تا مطالعهای مستقل و مفصل در ارتباط با خاندان حکومتگر به ویژه خاندان مهرنرسی و نقششان در تحولات دوره ساسانیان انجام داده و موضوع مربوطه را از زوایای متعدد تبیین و بررسی نماید با این امید که یافتههای تحقیقش بتواند روشنگر زوایای تاریک بخشی از تاریخ ایران پیش از اسلام باشد. بر این اساس به روش تبيينی ـ تحلیلی و از دیدگاه تاریخی، به بررسي نقش خاندان مورد اشاره در تحولات سیاسی و دینی عصر مورد نظر پرداخته شد.
طبق شواهد و مستندات تاریخی با برافتادن اشکانیان و به قدرت رسیدن ساسانیان، تمام ساختار اجتماعی و سیاسی جامعه و از جمله نظام خاندانی، بهعنوان یکی از نمادهای اصلی تداوم قدرت خاندانهای حکومتگر به عصر ساسانی منتقل میشود. به طور مشخص، در بازه مورد اشاره ـ از آغاز اشکانیان تا پایان ساسانیان ـ اداره تمام امور کشور به دست «هفت خاندان» بوده است و این خاندانها بهعنوان اصلیترین پایههای حفظ، پایداری و استمرار حکومتهای متبوع خود به حساب میآمدهاند. یکی از آنها، خاندان اسپندیاذ بود که از شاخههای مهم آن؛ میتوان به خاندان «مهرنرسی» اشاره داشت. مهرنرسی و خاندان وی همواره از جایگاهی ویژه در مناسبات سیاسی و دینی برخوردار و مورد توجه حکام مورد نظر بودهاند. بهطوری که گاه مورد حسادت رقبای خود قرار میگرفتند (مهرآبادی، 1372: 166).
از جهتی نیز، چنانکه به گواهی اسناد و شواهد تاریخی، مشاهده میکنیم که دین و سیاست متمرکز بهعنوان دو رکن اساسی حکومت ساسانیان محسوب میشده است. لذا بیگمان حضور وزرایی از خاندانهای حکومتگر با ویژگیهای یادشده، در نظام سیاسی حکومت ساسانی از یکسو؛ و اهمیت دین و مذهب به عنوان رکنی از ارکان حکومتی و سیاسی برای حکومت مذکور که نظامی هماهنگ در دنیای سیاست ساسانیان به وجود آورده بود، از سوی دیگر، موضوع جالب توجه و ارزندهای برای مطالعه به نظر میرسید. همچنین نیز با عنایت به اینکه گاهی این نظام هماهنگ به دلیل رقابت بین قدرت سلطنت و اشرافیت با روحانیت دچار فراز و نشیبهایی میشد، اهمیت و ضرورت موضوع مطالعه را دوچندان میکرد. در واقع، در زمان ساسانیان، مذهب از مهمترین عوامل مؤثر در زندگی اجتماعی و سیاسی آن دوره محسوب میشده است. لذا هر حکومت و خاندانی که بر سر کار میآمده است، بهنوعی پذیرای این اختلاط دین و سیاست بوده و همت خود را در توسعه و گسترش این وضعیت، مصروف میداشته است.
با توجه به آنچه که گفته شد و نیز با عنایت به ویژگیهای اجتماعی، فرهنگی سیاسی و دینی حاکم بر عهد ساسانی، که شرایط منحصر به فردی بر آن بخشیده بود؛ و هم نظر به اینکه تاکنون هیچ بررسی و کنکاشی پیرامون موضوع رساله پیش رو، یا موارد مشابه همچون بررسی عملکرد و نقش خاندانهای ایران باستان صورت نگرفته است و از اینرو زوایای تاریک و مغفول زیادی در این رابطه وجود دارد، لذا میطلبد که جهت ایضاح ابهامات، سیری داشته باشیم در برههای از تاریخ پیش از اسلام. ناگفته پیداست که دقت در شرایط و ویژگیهای حاکم بر دوره مورد مطالعه و برجستگی حضور و عملکرد خاندان حکومتگر در مناسبات سیاسی و دینی آن عصر، و سایر دلایل و مستندات که در طول پژوهش، مورد اشاره واقع خواهند شد، ضرورت مطالعهی حاضر را مدلّل میسازد؛ و از دید نگارنده، اهمیت و لزوم شرح و تبیین مسئله را میطلبید. لذا وی سعی دارد با نگاهی عمیق و نظری بیطرف، به کمّ و کیف حضور و نقش خاندانهای حکومتگر در تحولات و مناسبات سیاسی و دینی سالهایی از عهد ایران باستان، گزارشی بيطرفانه از واقعيتي مبتنی بر شواهد متعدد تاریخی ارائه نماید.
روش پژوهش
انتخاب این موضوع بیشتر به این دلیل بوده است که طبق پژوهشها، تألیفات و تحقیقات مشخص و مستقلی که بتواند اطلاعانی دقیق و مفصلی در رابطه با خاندانهای حکومتگر، جایگاه آنها و نقش و تأثیرشان در تحولات دوره خدماتشان به دست دهد، انجام نشده و جز مطالب بسیار اندک و پراکندهای در میان تحقیقاتی اندک و آثار تاریخی، دربارهی خاندانهای مذکور و عملکردشان، اطلاعات خاصی یافت نشد. این مقاله با بهرهگیری از منابع تحلیلی نوشته شده است. لذا آثار محققین مربوطه گردآوری و مورد بررسی قرار گرفتهاند.
هر یک از این خاندان بزرگ و بزرگان آنها را تفکیک شده و جداگانه در دورهی ساسانی مورد بررسی قرار دادیم:
1- خاندان ساسانی: خاندان های ممتاز یا واسپوهران به هفت گروه تقسیم می شدند که خاندان ساسانی نخستین دودمان از دودمان های هفتگانه محسوب می شده است(کریستنسن، 1388: 73). پایان دوره ایران باستان و آخرین شاهنشاهی ایرانی پیش از حمله اعراب به ایران در سده ۷ و ۸ میلادی بود که از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی به مدت ۴۲۷ سال بر ایران فرمان راند؛ شاهنشاهان این دولت از دودمان ساسانیان بودند(بارم هنینگ، 2010: 159)1. این شاهنشاهی یکپارچه را که به نام خاندان ساسان نامیده شد، اردشیر بابکان با شکست اردوان پنجم، واپسین شاهنشاه اشکانی (پارتی) پایهگذاری کرد و بیش از چهار سده دوام آورد و آن را به دراز زیستهترین سلسله شاهنشاهی ایرانی-پارسی تبدیل کرد. به این ترتیب، امپراتوری نو-پارس، با پیروزی بر امپراتوری پارت، جانشین آن شد و دوباره پارسیان را به عنوان یک قدرت بزرگ در اواخر دوران باستان در کنار رقیب همسایه خود، امپراتوری روم (پس از امپراتوری بیزانس در سال ۳۹۵ م) باز تاسیس کرد. مهمترین گروه نجبای پارتی، هفت خاندان بزرگ بودند که در رأس طبقات اجتماعی، پس از خاندان سلطنتی قرار داشتند. در بین آنها دودمان مهران و اسپندیان انتساب به سلسله ی اشکانی را جزء امتیازات خود می دانستند، و بدان مباهات می کردند(بیانی، 1384: 78). به نظر می رسد یکی از دلایلی که باعث شد در اواخر دوره ی ساسانی، خاندان مهران در مقابل ساسانیان بایستند همین عامل بود؛ زیرا بهرام چوبین زمانی که با خسرو پرویز روبرو می شود، حیثیت خاندانی خود را، در انظار، به رخ خسرو پرویز میکشد(اکبریان راد، 1385: 2330) ، در هر حال اردشیر بابکان، از خاندان ساسان، که خود با همکاری دیگر خاندان های بزرگ به حکومت رسید، کوشید برای ایجاد تمرکز در کشور و پایان بخشی به نظام ملوک الطوایفی و حاکمیت سران قبایل و حکومت گر از قدرت دین استفاده کند(کرینبروک، 2008)2؛ و بدین طریق برای مدتی از نفوذ و قدرت خاندان های حکومت گر بکاهد. در همین راستا ساسانیان برای کاهش نفوذ آنها در سرزمینهای تحت سلطه سعی کردند سران این خاندان های بزرگ را در را در رأس دستگاه های مفصل اداری مملکت استخدام کنند، تا ضمن از بین بردن دامنه نفوذ آنها در مناطق خود که دارای املاک فراون بودند، آنها را در مرکز حکومتی، تحت کنترل و بر تحرکات آنها نظارت داشته باشند. اما ظاهرا این تدابير نتوانست از دامنه قدرت و نفوذ آنها بکاهد. بدیگر سخن با این سیاست رقابتها به دربار و مرکز حاکمیت ساسانی کشیده شد و تاریخ عصر ساسانی مملو از داستان های دسایس و رقابتهای اشراف و نجبای پارتی و پارسی بر ضد شاهنشاهان گردید(ابوذر، 1357: 80).
2- خاندان کارن: در دوره ساسانی از خاندان کارن که در فراز و فرود ساسانیان نقشی داشته اند در متون گوناگون یادی شده است که ما به نام چند تن از آنها در این جا اشاره ای خواهیم کرد. کارن پسر گشسب: پهلوانی ایرانی که در زمان يزدگرد اول سردسته بزرگان بر ضد او بود که چون یزدگرد بزه کار بمرد و پیکر او را به پارس بردند به همراه بزرگان دیگر در انتخاب جانشین یزدگرد نقش فعالی داشت(رستگار فسائی، 1388: 739).
۱-۲-کارن برزمهر: سرداری پارسی از سرداران بهرام گور که در نبرد با خاقان چین حضور داشت و چون خاقان شکست خورد و اسیر گشت کارن تا سی فرسنگی او را دنبال کرد و به هزیمت واداشت(رستگار فسائی، 1388: 739).
۲-۲-کارن پدر سوفزای: وی از سرداران بزرگ دوره ی پیروز و قباد ساسانی است(خالقی مطلق، 1390: 443).
کارن پسر سوخرا: وی چون پدرش سوخرا به دست قباد کشته گردید همراه با برادرانش به طبرستان آمدند تا زمانی که کسری انوشیروان به پادشاهی رسید و به فکر فرزندان سوغزا افتاد تا عاقبت آنان را در سرزمین طبرستان یافت و آنها را گرامی داشت و کارن را سپهبد طبرستان قرار داد.
۳-۲-ژکارین: کارین سردار شاپور دوم که همراه با زیخ قصر اوتاگرس را فتح کرد و ملکه فرندرم را اسیر کرد.
۴-۲-کارن: وی سردار سپاه ایران در جنگ با رومی ها و لازیکا در سال ۵۵۰م بود که با کشته شدن او سپاه ایران منهدم گشت(شوشتری، 1342: 194).
۵-۲-کارن جبلی نهاوندی: وی فرمانروای سرزمین گومش (دامغان) بود که عمرش افزون بر صد بود و سالار جنگ و سرپرست خراج خراسان و گومش و گرگان بود، نخست از سوی انوشیروان به آن کار گماشته شده و فرزند او هرمزد هم او را در این کار ابقاء کرده بود. انوشیروان دستور داده بود که او بر تخت زرین نشیند. گویند چون بهرام چوبین از خسرو دوم شکست خورد و به سمت خراسان عقب نشست در مسیر راه خراسان به گومش رسید که در آن مکان با سپاه کارن روبه رو گردید و کارن او را سرزنش نمود و به جنگ با بهرام پرداخت و سپاه کارن از بهرام شکست خورد و فرزندش کشته و خود اسیر گردید و سرانجام بهرام او را مورد عفو قرار داد(دینوری، 1386: 124).
۶-۲-کارن بن قرياس: وی در سال ۱۲ هجری از طرف یزدگرد سوم حاكم اهواز و فرماندهی سپاه ایران را در آن ناحیه بر عهده داشت. کارن به دعوت هرمز از مداین به سمت أبله حرکت نمود و زمانی به آن ناحیه رسید که هرمز در جنگ تن به تن به دست فرمانده سپاه اسلام خالد کشته گردید بود و سپاه او در حال فرار بودند که در محلی به نام مذار به سپاه کارن پیوستند و در آن جا با سپاه اسلام رو به رو گردیدند و کارن هم برای مبارزه به میدان نبرد رفت و در جنگ تن به تن مغلوب یکی از فرماندهان سپاه اسلام به نام مع قل بن اعشی قرار گرفت و خود و سی هزار از سپاهیانش کشته شدند. گویند منصب و مرتبه کارن در نظام ایران به حد اعلی رسیده بود و مسلمين بعد از آن با سرداری مانند کارن از حیث عظمت و شوکت روبه رو نشدند(طبری، 1375: 1488).
کارن: وی از جمله سرداران جنگ قادسیه بود که در این جنگ چون پارسیان شکست خوردند، فرار کرد و در همدان نیز از ابن امیر شکست خورد.
۷-۲-کارن: یکی از سرداران بزرگ ایران در سال ۳۲ هجری که از طسین و اهل بادغیس و هرات و قهستان نیرو جمع کرده که بالغ بر چهل هزار جنگجو بود. عبدالله بن خازم سردار عرب در خراسان به سوی کارن لشکر کشید و با وجود کمی سپاه خود با حیله جنگی بر کارن چیره گشت و کارن در میدان نبرد به قتل رسید و عدهی زیادی از سپاهیانش کشته و عده ای اسیر گردیدند(خواندمیر، 1380: 505).
آثار منسوب به خاندان قارن
ا. نقش فیروزاباد: در تصویر تاج گذاری اردشیر ، پشت سر او نماینده کارن ایستاده و باد بزن را بر سر او گرفته هست ( لوکونین، 1350: 308-309).
شکل ۱:نقش برجسته نزدیک فیروزآباد
2. نقش رجب، مان اردشیر اول : در تصویر تاج گذاری اردشیر نماینده کارن در کنار شاپور ایستاده است . ( لوکونین، 1350308-309).
3. نقش رستم : در صحنه نبرد هرمزد دوم در نقش رستم وی قارن را که زره یکپارچه به تن کرده و کلاه خود بر سر نهاده است . ( لوکونین، 1350:322).
شکل ۲: قارن با کلاهخود رومی توسط هرمزد دوم از اسب به زیر افکنده میشود.
3- خاندان سورن: نام چند تن از پهلوانان و بزرگان دورهی اشکانی و ساسانی است و همه ی آن ها از خاندان بزرگان و نجبا به شمار می آمدند. ریشهی لفظ سورن از ثوره به معنی قهرمان یا توانا است مهر آبادی در ذکر نام سورن ها به 14 مورد از این خاندان ها که در دوره اشکانی و ساسانی جزو اشراف و سپهسالاران جنگ بوده اند اشاره نموده است. نام سورن برای اولین مرتبه در دوره ی اشکانیان در زمان به تخت نشستن ارشک آمده است. چنان که در حوالی ۲۳۸ق.م اشک و شش همدستش بر ضد آندرا گوراس، ساتراپ یاغی و سلوکی در هیرکانیه و پارتیه، قیام کردند و ارشک را به قدرت رساندند. یکی از آن شش سر دسته ای که به اشک اول کمک کرد تا به قدرت برسد، رئیس خاندان سورن که تاج پادشاهی را هم او پس از پیروزی بر سر اشک گذاشت و این کار کرد در خاندان اور موروثی شد و او نقش مهم و حساسی در فرماندهی سپاه داشت(مهرآبادی، 1372: 166). لازم به ذکر است در اینجا به نقش بزرگان این خاندان فقط در دورهی ساسانی پرداخته شد.
۱-۳-آناک: او یکی از خاندان بزرگ سورن در اواخر حکومت اشکانیان بود که با قیام اردشیر بر علیه اردوان چهارم به او پیوست او داوطلب شد که با تدبیر، خسرو حاکم ارمنستان که بعد از مرگ اردوان چهارم بر علیه اردشیر قیام کرده را بکشد به همین جهت به ارمنستان رفت و چنان وانمود کرد که از اردشیر فرار کرده و به او پناهنده شده است، آناک در آن جا بود تا این که موقع يافت خسرو را غافلگیر ساخت و او را بکشت و فرار کرد و یاران خسرو او را دنبال کردند تا او و خانواده اش به رود ارس رسیدند و آن جا او خود را به آب زده غرق شد و سربازان هم خانواده او را اسیر کردند و همه را کشتند(بیوار، 1392: 53-52).
۲-۳-سورن: وی پسر اناک بود که از ارمنستان به ایران گریخت(مهرآبادی، 1372: 166).
۳-۳-سورن پهلو: وی نیز سپهسالار شاپور دوم در یکی از جنگ ها با او بود که وی به دست یکی از سرداران ارمنی به نام موش به قتل رسید(نولدکه، ۱۳۸۸: 466).
۴-۳-سورن پهلو: وی در عهد بهرام پنجم می زیست و عنوان هزار بد داشت و زمانی که اردشیر شاه ارمنی به دربار بهرام فرا خوانده شد بهرام از او خواست به عنوان خویشاوند او را نصیحت کرده و از او بدگویی نماید، ولی سورن قبول نکرد و گفت: «چگونه می توانم در اثر جاه طلبی و مقام پرستی دربارهی یک دوست سخن چینی و بدگویی کنم»( موسی خورنی، ۱۳۸۰: ۲۷۸).
۵-۳-سورن دست بر هم: وی در زمان يزدگرد دوم حاکم آدیابن و جرمایه بود(نولدکه، ۱۳۸۸: 466).
۶-۳-سورن: وی به پدر ماهبود مشهور بود و به دست ارامنه در سال ۵۷۲ میلادی کشته شد.
۷-۳-ماهبوذ: وی از رجال بزرگ عهد ساسانی و معاصر قباد و خسرو انوشیروان بود. نام وی به صورت مهبود، مهابود و مبدوس نیز ضبط شده است. یوستی این نام را به معنای «کسی که ایزد ماه را در ضمیر خود دارد» و «کسی که روح و روانش با تفکر به سوی ایزد حرکت می کند» آورده است(مهرآبادی، 1372: 166). وی همراه با سیاوش، یکی از سرداران وابسته به خاندان مهران از سوی قباد مامور گفتگوی صلح با روم بود تا دربارهی ناحیه لازیکا با آنان به مذاکره بپردازد، اما در این باره توفیقی کسب نکرد. وی از سیاوش که به قولی طرفدار مزدکیان بود، نزد قباد سعایت کرد و با این عمل موجب اعدام وی شد. ماهبود که لقب «سرنخورگان» داشت، در سرکوبی مزدکیان قباد را یاری کرد(مشکور، 1367: 33). ماهبود همچنین خسرو انوشیروان را در کسب تاج و تخت یاری کرد تا به قولی ثعالبی خود به وزارت او رسید. صاحب مجمل التواريخ وی را از «دانایان و حکیمان و موبدان عهد کسری » می داند. با یکی از بزرگان زمان خود به نام «زیر گان» یا «زوان» رقابتی سخت داشت و سرانجام با توطئه او و به فرمان خسرو اعدام شد(پروکوپیوس، 1391: 109).
۸-۳-ماهويه: ماهوی سوری نیز از خاندان سورن به شمار آمده است. به گزارش ابن بلخی ماهویه اصفهبد شهر مرو بود. طبری وی را پسر مافنا، پسر فید و مرزبان مرو می داند. او را ملقب به ابراز یا براز می خوانند. پس از حمله عرب به ایران يزدگرد ساسانی به وی پناه برد و او که می خواست از این مهمان ناخوانده خلاص شود نامه ای به بیژن فرمان روای سمرقند فرستاد و او را به مرو فرا خواند تا یزدگرد را از میان بردارد، یزدگرد چون از توطئه او آگاه شد ناگزیر به فرار شد و به آسیابی پناه برد، ولی ماهوی که همه جا دنبال او بود او را در آن جا یافت و آسیابان را به کشتن او فرمان داد(رستگار فسائی، 1388: 974). عاقبت بیژن در زمان خلافت عثمان او را با فرزندانش بکشت و بسوخت. اگر چه بلاذری معتقد است که ماهویه مرزبان مرو در زمان خلافت علی بن ابی طالب نزد وی به کوفه آمده بود و حضرت علی (ع) نامه هایی به دهقان ها و اسواران نوشت که جزیه را به ماهویه دهند(مستوفی، 1387: 126).
آثار منسوب به خاندان سورن:
1. کتیبه نقش رجب . 2. کتیبه پایکولی نرسی ( لوکونین، 1350: -109-108).
3. نهر سورین در ری: در چشمه علی و همچنین در اینجا بنا هایی از خاندان مهران نیز وجودارد ، نهری به نام نهر سورین که از نام خاندان سورن میباشد . ( نولدکه ،1388: 681)
شکل ۳: نهر سورنی در پای کوه دژ رشکان شهر ری، امروزه چشمهعلی نامیده میشود.
4- خاندان مهران: خاندان مهران را از زمان اردشیر یکم ساسانی می شناسیم و آن زمانی است که اردشیر اتحاد خاندان اشکانی مهران و خاندان ساسانی را در وجود نبیرهاش هرمزد - اردشیر مجسم دید و خاطرش جمع شد که ایرانشهر را دیگر خطری نیست(شهبازی، 1389: 292). این خاندان مالک بخش های بزرگی از دشتهای اطراف تهران (ری) و پارس بودند. چون ایالت پارس مقر اصلی ساسانیان بود، خاندان مهران اجازهی فروش املاک وسیع خود را نداشتند و فقط آن را به ارث برای نسل بعد حفاظت می کردند(میراحمدی، 1390: 640). خاندان های اخیر از بعضی لحاظ با خاندان های دیگری از ری به نام سپند یاد پیوندهایی داشتند و سپهسالاران دوره ی ساسانی بیشتر از این خاندان انتخاب می گردید(نفیسی، 1384: 34). در کتیبه های فارسی امروزی در طاق بستان یاد بود مهرداد دوم اسم چهار نفر آورده شده است که در حضور شاه ایستاده اند و شاه در سمت راست است و خود را شاه بزرگ می خواند و یکی از آن چهار نفر مهرداد نام دارد با لقبی که مفهوم مورد اطمینان را می رساند از این لقب حدس می زنند که شاید نیای خاندان مشهور «مهران» بوده باشد که در ایالت «راگا» یا ری تهران امروزی، فرمانروایی داشتند(هرتسفلد، 1381: 293). مهرآبادی در خصوص خاندان مهران تا سال 16 هجری به ۲۹نفر از این خاندان که در تاریخ ساسانی نقش عمده ای داشتند، اشاره می کند. ما در این قسمت در مورد خاندان مهران با توجه به متون تاریخی ایران باستان و کتیبه ها و دیگر داده های تاریخی آمده است به بعضی از این خاندان که نقش اساسی در تاریخ ساسانیان داشتند اشاره می کنیم.
۱-۴-ارشتات دبیر: از خاندان مهران و از شهر ری می باشد. او نماینده یکی از خاندان های بزرگ اشکانی و از مهرانهای روزگار ساسانیان و از بزرگان و درباریان شاپور یکم است. ارشتاد در کتیبهی شاپور بر کعبه زردشت در فهرست درباریان شاپور در جایگاه 56 و در میان دبیران این فهرست دومین دبیر است و این اسم در فارسی میانه و پارتی به معنای راستی و درستی آمده است(نصرا... زاده، 1384: 71).
۲-۴-مهران: در زمان شاپور دوم امپراطوری یولیانوس نقشه سلطنت خود را در جنگ با ایران دنبال کرد. او یکی از سرداران اوهرمزد شاهزاده ی ایرانی که برادر پادشاه بود و به روم گریخته بود به همراه ارشک سوم پادشاه ارمنستان با کمک قوای رومی راه تیسفون را در پیش گرفت ليكن راه پیشرفت آنان را یکی از سرداران ایران که مهران نام داشت سد کرد و در این جنگ یولیانوس کشته شد. نولدکه صورت دیگر این مهران را مرنس آورده است(نولدکه، 1388: 168).
۳-۴-پیرک (فیرک): وی بعد از مرگ یزدگرد اول به همراه دیگر بزرگان به علت بد رفتاری یزدگرد و روش ناپسندیده اش پیمان بستند که هیچ یک از پسران او را به پادشاهی انتخاب نکنند و فردی از خاندان و نزدیکان اردشیر بابکان را که نامش خسرو بود به پادشاهی برگزیند(دینوری، 1386: 83).
۴-۴-رهام: این نام به صورت های زهام ، رهم، رام، ورهرام و وهرام نیز ضبط شده است. وی دایه و پرورنده و مربی پسر کوچکتر یزدگرد دوم یعنی پیروز بود. وی از خاندان مهران و منصب اسپهبدی داشت. رهام وقتی دو دستگی سپاهیان ایران را پس از مرگ یزدگرد دوم دید و همچنین هرمزد سوم برادر پیروز تاج و تخت را تصاحب کرده بود (رستگار فسائی، ۱۳۸۸: ۱۰۳۰) با سپاهیانش به کمک پیروز آمد و هرمزد را در ری شکست داده و اسیر کرد و پیروز را به تخت شاهی نشاند(شهبازی، 1389: 464).
۵-۴-مهران: در زمان پیروز به خاطر سیاست های مذهبی او در ایبریا و گرجستان شورش هایی بر علیه ایران به پا خواست در نتیجه برای مقابله با شورشیان پیروز سردار بزرگ خود به نام مهران را به آن سرزمین فرستاد نبرد در دشت چامانا در حوالی تفلیس به وقوع پیوست قوای متحد ارمنی و گرجی از لشکریان ایران شکست خوردند. مهران سردار لشکر ایران شکست خوردگان را تعقیب کرد و می خواست سر و سامانی به کار ارمنستان بدهد که از طرف پیروز پیکی رسید و از مهران فرمانده سپاه ایرانی خواستند که بی درنگ به دربار شتابد و در آن پیروز شاه به همه اطلاع داده بود که قصد دارد با تمام قوای ایرانشهر به هیاطله بتازد، شورشیان از باز گشت مهران خرسند شده بار دیگر اداره ارمنستان را به دست گرفته به شهر دوین برگشتند(شهبازی، 1389: 479).
۶-۴-مهران: پدر باذان، حاکم یمن در زمان خسرو انوشیروان، مهران بوده است و خسرو پرویز او را مامور دستگیری رسول خدا(ص) نمود و او در سال ده هجری اسلام آورد(قمی، 1385: 725).
۷-۴-پیران گشنسب: یکی از افراد خاندان مهران در دوران خسرو اول بود و مرزبان گرزان (گرجستان) و اران و فرماندهی چندین هزار سوار بود و به مسیحیت گرویده بود و در سال 9-538 مسیحی به درجه شهادت رسیده است(کریستنسن، 1388: 98).
۸-۴-مهران گشنسب: وی از نجیب زادگان زمان هرمزد چهارم بود و قد و رخسار خوش آیند داشته و مورد توجه شاهنشاه قرار گرفته بود و مقام و منصب «پذشخوار» را داشت یعنی کسی که در حضور شاه پیش از او از خوراک وی می خورد. خانواده او از اعیان و نجبای بزرگ بودند و پدرش استاندار نصیبین و جدش حاکم انطاکیه جدید بود و نیای مادری اش موبد بود فعالیت او در دین مسیح مربوط به دوران خسرو پرویز است و چون عیسوی شد نام خود را به گیورگیس تغییر داد. مهران گشنسب در زمانی که زرتشتی بود با خواهرش ازدواج کرده بود اما چون مسیحی شد از او جدا گردید. او حتی المقدور در حمایت عیسویان کوشید و عاقبت او را متهم به انکار دین زرتشتی کردند و به دستور خسرو پرویز او را محکوم و مصلوب ساختند(کریستنسن، 1388: 351).
۹-۴-مهران ستاد: این نام در بعضی از نسخه های شاهنامه به صورت مهران شاد و در مجمل التواريخ مهران ستاد ضبط شده است. مهران ستاد موبدی خردمند و راد و جهان دیده بود که انوشیروان او را برای خواستگاری دختری نژاده و زیبا از دختران خاقان به چین فرستاد و او توانست دختر خاقان را به نزد انوشیروان بیاورد. زمانی که هرمزد از مهران ستاد شنید که چون خاقان چین می خواست دختر را به ایران بفرستد از ستاره شناسانی که مشاورانش بودند، پیش گویی کارش را خواست. گفت که همه چیز خوب خواهد بود و پسر این دختر و شاه ایرانیان به شاهنشاهی خواهد رسیده اما شاهی از ترکان بر او خواهد تاخت و کار را بر او تنگ می کند و مردی پهلوان نژاد به جنگ ترکان می رود و ایران را نجات خواهد داد پس خاقان شاد شد و دختر به خسرو فرستاد و تو زادی و بالیدی و اکنون زمان آن است که بهرام چو بینه را بخواهی و او را به جنگ ترکان فرستی. مهران ستاد این بگفت و جانش بر آمد ز تن(شهبازی، 1389: 584).
۱۰-۴-مهران: وی فرزند بهرام چوبین بود که در نبرد عين التمر در زمان خلافت ابو بکر از خالد ش کست خورد و از میدان جنگ گریخت. طبری کشته شدن مهران را به سال چهاردهم در ماه صفر می داند و اهمیت کشته شدن مهران به آن حدی است که عمر به عتبه یعنی ابن غزوان گفت : «خدا عزوجل حيره و اطراف آن را برای برادران شما گشود و یکی از بزرگان آنها کشته شد ». صاحب حبیب السیر زنده بودن مهران رازی را تا جنگ جلولا ذکر می کند که او در قلعه جلولا شش ماه تحصن می کند و بعد از آن قریب صد هزار نفر از اتباع او به دست مبارزان حجازی کشته می شوند(خواندمیر، 1380: 483).
۱۱-۴-سیاوخش: وی فرزند مهران و نوهی بهرام چوبین و حاکم شهر ری بود و در زمان حمله اعراب به ری از مردم دماوند و طبرستان و کومش و گرگان کمک خواست و آنها چون از مسلمین بیمناک بودند به یاری او آمدند، ولی فردی به نام زینبی از بزرگان شهر به سیاوخش خیانت کرد و عده ای از سپاهیان مسلمین را وارد شهر ری کرد و پس از آن دروازه های شهر گشوده شد و خود سیاوخش هم در آن نبرد کشته شد(ابن مسکویه، 1376: 359).
۱۲-۴-مهران: وی در اواخر حکومت ساسانیان در زمان خسرو پرویز زندگی می کرد. وی از خاندان پادشاهی و از خویشان خسرو بود و در کشتن هرمز پدر خسرو دست داشت و از بیم خسرو از تیسفون در آمده و آهنگ درباره پادشاه خزر کرد، ولی در آران نامه ای از خسرو به او رسید و به او اطلاع داده شد که هر کجا نامه به او رسید آن سرزمین را از آن خود ساخته نشیمن گیرد، مهران در آران نشیمن ساخته، شهری در آن جا به نام مهرآوران بنیاد نهاد و هزار خانه از ایرانیان هم پیش او کوچیدند. پس از مهران فرزندان و نوادگان او از بزرگان آران شمرده می شدند(کسروی، 1388: 243).
۱۳-۴-مهران: وی حاکم آذربایجان بود و یزدگرد چون خبر مسلمان شدن جابان را شنید به او نامه نوشت و در خواست کمک کرد و به مهران گفت اگر حاضر شوی که با لشکر خود به ما یاری کنی و به جنگ مسلمین روی پادشاهی فارس را به تو دهم و دختر خویش پوراندخت را به همسری تو در آورم. چون نامه یزدگرد به مهران رسید او با هشتاد هزار مرد و فیلان جنگی به پیش یزدگرد آمد و یزدگرد از آمدن مهران قوی دل شد و او را ستایش نمود و به وعده های خود وفا کرده او را به جنگ با مسلمین فرستاد و او با لشکریان خود به کنار رود فرات آمده و آن جا را لشکرگاه خود ساخت و با مسلمین به فرماندهی ابو عبید ثقفی به جنگ پرداخت و پس از کشته شدن ابوعبيد و عده ای از سرداران اسلام، مسلمین شکست خوردند و بعد از آن عمر خليفهی مسلمین سعد وقاص را به مقابله با آنها فرستاد و در محل قادسیه در سپاه رو به روی یکدیگر قرار گرفتند و در ابتدا مهران داماد يزدگرد پای به میدان نهاد و هم رزم طلبید که از طرف مسلمين منذر بن حسان به مقابله او شتافت و مهران را زخمی کرد و جریر بن عبدالله بجلی به کمک او شتافت و او را به قتل رساندند و وسایل و جامه های قیمتی او را بین خود تقسیم کردند(ابن اعثم کوفی، 1374: 96).
علاوه بر افرادی از خاندان مهران که ذکری از آنها به میان آمد افرادی دیگر از این خاندان مانند بهرام چوبین هستند که در تاریخ ساسانیان نقش زیادی ایفا نمودند به همین دلیل زندگی بهرام چوبین را که از خاندان مهران بود جداگانه در فصول بعدی مورد بررسی قرار خواهیم داد.
آثار منسوب به بهرام در ناحیه شهر ری منطقه ای به نام چشمه علی موجود است و کوهی در کنار آن میباشد.
شکل ۴:چشمهعلی ری
شکل ۵: سکه بهرام چوبین
1. کتبیه بیستون : دز زیر کتیبه داریوش در بیستون نقشی از دوره ساسانی موحود هست که نفر اول شاه بوده و نفر دوم گودرز و نفر سوم فردی به نام مهران از خاندان مهران میباشد.
2. ری :در ری ناحیه چشمه علی در فاصله سه راه سیمان( کریمیان،1354،ج1 : 317-318)
3. ده مهران در حدود سه راه ضرابخانه ( کریمیان،1354،ج1 : 317-318)
شکل ۶:باغ مهران در محل ده سابق مهران که اکنون به ضرابخانه مشهور و در افواه به خاندان مهران منسوب است.
5- خاندان اسپندیار: اسپندیار به صورت های اسفیدیار، اسفندیار و اسفندیاذ ضبط شده است. این خاندان نسب خود را به اسفندیار پسر گشتاسپ می رسانند. که یازده نسل سابقه قدرت و حکومت در ایران داشتند و تیول این خاندان در ری بوده است، اگر چه در فارس و خراسان هم املاک و زمین هایی داشته اند. اردشیر بابکان در شجرنامه اش نسب خود را به اسفندیار پسر ویشتاسب (گشتاسب می رساند و به این طریق خود را با کیانیان پیوند می دهد(ویسهوفر، 1392: 212). همان طور که در شاهنامه فردوسی آمده است اسفندیار هدفش متمرکز و یکپارچه کردن کشور و ترویج دین زرتشت است. به همین دلیل اردشیر نیز خود را مدافع دین زرتشت و یکپارچگی کشور قلمداد می کند. مهر آبادی در معرفی خاندان اسپندیار به هفت مورد از این خاندان اشاره می کند.
۱-۵-مهرنرسی: او را مهر نرسی و مهر نرسه می گفتند و هزار بنده لقب دادند. او پسر برازه پسر فرخزاد و نسب به اسفندیار پسر بشتاسب می برد(طبری، 1375: 628). مهرنرسی از دهی به نام ابروان از روستای دشتبارین از ناحیه اردشیر خره است. او وزیر نیرومند ایران در زمان يزدگرد اول و بهرام پنجم و یزدگرد دوم و مقام وزرگ فرمذار داشته است و ارمنیان او را هزار پت ایران و ایران نامیده اند. همه پادشاهان ایران مهرنرسی را برای فرهنگ نیک و رأی پسندیده ی او و نیز برای اعتمادی که مردم به او داشتند بزرگ می شمردند(نولدکه، 1388: 139). در مقابل عیسویان به جهت توجهی که این وزیر به دیانت زرتشتی داشته، به او کینه ورزیده و او را خائن و دو رو و بی رحم خوانده اند. تا جائی که لازارفرپی3 او را به نابکاری و دژخویی و نیرنگ سازی و مکاری معرفی می کند. او در غیاب پادشاه به عنوان نایب السلطنه کار می کرد و از لحاظ نژادی و اخلاقی و دانش سرآمد همگان بود و او در بیشتر امور همسنگ پادشاه شمرده می شد(شهبازی، 1389: 249).
یزدگرد اول در اواخر سلطنت خود مجبور شده بود مهرنرسی وزیر نیرومند خود را که دشمن مجسم مسیحیان بود، از طرف مخالفان نیرومند خود به تعقیب مسیحیانی وادار کند که با تعصب به آزار زرتشتیان و تخریب آتشکده ها پرداخته بودند(محمود آبادی، 1392: 236). همچنین بهرام پنجم برای وصول باج و خراجی که از زمان یزد گرد اول از روم عقب افتاده بود مهر نرسی را با چهل هزار تن به روم فرستاد که به نزد بزرگ روم رود و در کار باج و جز آن با وی گفت و گو کند. مهر نرسی با ساز و برگ به روم (قسطنطنیه) رفت و در آن جا بماند و بدون جنگ با شاه روم خواسته های مهرنرسی برآورده شد و به ایران باز گشت. مهر نرسی پس از چندین سال خدمت به بهرام از او درخواست کرد به خاطر کهولت سن از مقام های دولتی کنار رود و به عبادت مشغول شود و بهرام با پیشنهاد او موافقت کرد و او به شهر خویش باز گشت و در خانه بنشست و به عبادت مشغول گردید و چهار روستا در آن جا بنا کرد و برای هر کدام آتشکدهای ساخت که یکی برای خودش و سه دیگر را به پسران خود بخشید و در هر روستا یک باغ با هزار درخت سرو آباد کرد(بلعمی، 1387: 654).
چون یزد گرد دوم فرزند بهرام به سلطنت رسید مهر نرسی را وزیر خویش قرار داد و در ابتدا او را به جنگ رومی ها فرستاد، زیرا رومیان در گزاردن باجی که به پدر او بهرام می پرداختند تعلل کرده بودند و مهر نرسی نیز با سپاهی گران به مقابله با رومیان شتافت و آنان را مجبور کرد که خواسته ی پادشاه را به انجام رسانند. گسترش دین مسیحیت در ارمنستان و تمایل استقلال طلبانه ی آنها موجب شد که مهر نرسی بنا به دستور یزدگرد دوم نامه هایی به بزرگان ارمنی نوشته و به آنان پیشنهاد داد که از مسیحیت روی برگردانند این باعث طغیان در بین بزرگان دینی عیسویان گردید و موقعیت مناسبی برای یزدگرد دوم و مهر نرسی متعصب به دین زرتشتی برای سرکوب و تنبیه ارمنی ها شد و ارتش ایران به فرمان یزدگرد در سال ۶۵۱ میلادی به ارمنستان تاختند و باعث شکست و تسلیم مردم و بزرگان ارمنستان شد و مهرنرسی خراج بزرگی بر مردم ارمنستان نهاد و آنان به ظاهر دین زرتشتی را پذیرفتند(محمود آبادی، 1392: 245).
نرسه که از او به نام زرتشتی مومن یاد می شود و زندگی خصوصی او آکنده از امور پارسایانه و خیرخواهانه توصیف شده است در نزدیکی زادگاهش نزدیک به فیروزآباد پارس، پلی سنگی ساخت که هنوز باقی است و در کتیبه ی فرسودهی آن چنین آمده است: «این پل را، مهرنرسه ی بزرگ فرمدار، برای بهره مندی روانش و به هزینه ی خویش فرمود بسازند. هر که از این راه آید، رحمت فرستد بر مهر نرسه و پسرانش، از بهر آن که او این پل را زد(بویس، 1391: 152). علاوه بر پل نامبرده آثار دیگری منسوب به وی می باشد از قبیل کاخ ساسانی در جنوب غربی سروستان و باب اردشیر در شهر گور و آتشکده بزرگ جره در ده کیلومتری کازرون، آتشکده فراز مرا آور خدایا در سر راه قدیم کازرون به فیروزآباد و علاوه بر آن آتشکده مهر نرسیان و زروانداذان و کارداران و ماگشنسپان به نام سه فرزند پسرش که در ده کیلومتری کازرون واقع است می باشد.
بنا به گفته شهبازی خاندان مهر نرسی تا حدود ۸۵۰ میلادی مالک و نامی بوده اند. مهر نرسی سه فرزند پسر داشت که زروانداد و ماه گشنسب و کاردار بودند و هر سه ایشان در زمان حیات او به مناسب عاليه رسیدند (شهبازی، 1389: 456).
زروانداد: این نام به صورت های ذراونداذ، زراو نداد، ذراو نداذ، زراوندار، در اوندا، ورزاونداد، ذراونک و رداوید آمده است و او پسر مهر نرسی بود. پدرش وی را به آموختن دین و فقه ترغیب کرد و او از آن سربلند بیرون آمد و بهرام گور او را به مقام هير بدان هیربد منصوب نمود. پدرش در ابروان فارس آتشکده ای به نام او ساخت و آن را زروانداذان نامید(طبری، 1375: 626). این آتشکده ها ظاهرا بنا بوده مراکز عبادی روستا ها شوند و تولیت آنها و انتصاب روحانیانشان با پسران و وارثان آنها باشد. مری بویس معتقد است این که مهر نرسه یکی از پسرانش را زروانداد (آفریدهی زروان) نامیده بود، نشان می دهد که او نیز ژروانی بوده است(بویس، 1391: 153). البته شهبازی معتقد است که این نام هیچ ربطی به مهر نرسی ندارد که ساسانیان آئین زروانی داشته باشند(شهبازی، 1389: 453).
۲-۵-ماه گشنسب: این نام در طبری به صورت ماجشنس آمده است وی فرزند مهرنرسه می باشد و به روزگار بهرام گور پیوسته دیوان خراج را بر عهده داشت و عنوان وی «واستريوشان سالار» بود. بویس ماه گشنسب پسر مهرنرسه را رئیس دامداران آورده است(بویس، 1391: 153). امور مالیاتی، ساختار زمین داری و روستایی دولت ساسانی بود با نفوذی که ماه گشنسب بر بهرام داشت بهرام ناچار شد نه تنها مالیات های عقب افتادهی سران دولت و زمین داران ثروتمند را ببخشید، بلکه پس از پیروزی او بر هپتالیان چاره ای جز این ندید که بار دیگر مالیات ها را برای سه سال آینده مورد بخشایش قرار دهد. پدرش در ابروان فارس آتشکده ای به نام او ساخت و آن را ماجشنفان نامید(بویس، 1391: 153).
۳-۵-کاردار: این نام به صورت های کارد، کاردار و اسمنکان ضبط شده است. وی پسر مهرنرسی بود و سالار بزرگ سپاه بود و به عنوان اسطران سلان داشت و این مرتبتی بالای اسپهبد بود و همانند اركبذ بود و به قول بلعمی او سواری و مبارزت می دانست و بهرام او را سپهسالار خویش کرد. در اجرای قرارداد صلح در شهر نصیین بین ایران و روم که طرفین معتقد به اجرای یک پیمان یکصد ساله شدند و مهر نرسی در آن صلح نقش موثری ایفا نمود کاردار فرزند مهر نرسی با لقب «ارتشتان سالار» بر اجرای پرداخت های رومیان برای مواجب سپاه ساسانی نظارت کامل داشت. پدرش مهر نرسه در ابروان فارس آتشکده ای به نام او ساخت و آن را کارداران نامید(طبری، 1375: 626).
۴-۵-بندویه: بندویه مخفف ويندفرنه (یا بنده فر) است یا کوتاه شده ی خربندان، وينداد گشنسب، وينداد هرمزد است. وی پسر شاپور پسر خربنداد و از دودمان بهمن پسر اسفندیار است. هرمز چهارم چون شورش بهرام چوبین را شنید و به فرزندش خسرو در اثر ضرب سکه ها به نام او بدبین شد و خسرو به ناچار به آذربایجان گریخت، بندویه و بستام دایی های خسرو به دربار فرا خوانده می شوند تا دربارهی رفتار خسرو توضیح دهند اما آنها جواب های گمراه کننده می دهند و هر مزد به آنها شک می کند و آن دو را زندانی می کند. چون سپاهیان بهرام به س وی مدائن روی نهادند، بزرگان و اشراف مدائن بر علیه هرمزد شورش کردند و هرمزد را از پادشاهی خلع کردند و بندویه و برادرش گستهم را از زندان آزاد کردند و چشمان او را میل کشیدند اما از کشتن او دوری جستند(نولدکه ۱۳۸۸: 295). چون خسرو به صواب دید پدر برای کمک رو به روم نهاد و از پایتخت خارج شد دایی های او بندویه و گستهم از دروازه های شهر برگشتند و بی فرمان خسرو هرمزد را خفه کرده تا زمینه برای سلطنت خسرو فراهم گردد و چون خسرو و یارانش به سمت روم روان شدند و در مسیر راه به شهر هیت رسیدند و در صومعه ای به استراحت پرداختند متوجه سپاهیان بهرام شدند که به آنان نزدیک می شوند. بندویه با بکار بردن حیلهای خسرو و یارانش را نجات داد و با پوشیدن جامه ی شاهی و کمربند و شمشیر و تاج خسرو سپاهیان بهرام را معطل کرد و بعد که حیله اش برملا شد دستگیر گردید و به نزد بهرام چوبین برده شد و در آنجا با حیلهای دیگر بهرام سیاوشان را فریب داد و همراه موسیل ارمنی به آذربایجان رفت و به سپاهیان خسرو پیوست (دینوری، ۱۳۸6: 20). چون در آذربایجان شکست بر سپاهیان بهرام مستولی شد، او به نزد خاقان ترک رفت و خسرو در تیسفون به سر و سامان دادن کارهای دولت پرداخت و آن گاه خسرو کسانی را که در سال های در به دری و خانه به دوشی او از وی حمایت کرده بودند به کارهای بزرگ گمارد. از جمله دایی او بندویه که از آغاز راه با او بود، به امر خسرو، مسئول ديوان و گنجینه ها که مقامی بود به مانند وزیر اعظم شد و همه ی دیوانها و خزانه ها به او سپرده شد(محمود آبادی، 1392: 290). چون بهرام چوبین با نیرنگی که خسرو به کار برد به دست زن خاقان ترک به قتل رسید و کار خسرو استوار و رو به راه گردید تصمیم به خون خواهی قاتلان پدرش همچون بندویه و گستهم گرفت، اگر چه از آن دو می ترسید همان طوری که پدرش را از اریکه سلطنت ساقط کرده بودند او را نیز از میان بر دارند، پس ابتدا زمینه را برای قتل بندویه فراهم نمود اگر چه ده سال با او به نرمی و ظاهر سازی رفتار کرده بود و زمانی که برای یکی از افرادش که خوب گوی و چوگان می زد چهار صد هزار درهم نوشت که بندویه پرداخت نماید، بندویه از آن سرباز زد و گفت خزانه با این زیاده روی ها پا بر جا نمی ماند، این بهانه به دست خسرو آمد تا به سالار نگهبان ها دستور دهد دست و پای بندویه را از تن جدا کرده و او را سنگسار کنند و به این طریق بندویه را به قتل رسانید(دینوری، ۱۳۸6: 131).
۵-۵-گستهم: به ایرانی باستانی وستخمه4 یعنی کسی که زورش به جای های بسیار می رسد به پهلوی وستهم5 ارمنی و ستم، یونانی بستام، فارسی بسطام و گستهم آمده است. وی پسر شاپور پسر خربندادی و از دودمان بهمن پسر اسفندیار است(دینوری، ۱۳۸6: 132). نام گستهم (بستام) برای نخستین بار در زمان یزدگرد اول آورده شده است و آن زمانی است که چون بزرگان کشور تصمیم گرفتند بعد از یزدگرد بزه کار به علت بدرفتاری و روش ناپسندیده اش هیچ یک از فرزندان او را به پادشاهی انتخاب نکنند، از جمله ایشان بستام سپهبد ناحیه عراق بود که پایه و مرتبه ی او را هزارفت (هزارپت) می گفتند(دینوری، ۱۳۸6: 83). همچنین این فرد کسی بود که در زمان سلطنت بهرام گور که می خواست قدرت را از خسرو باز پس گیرد و بنا به پیشنهاد بهرام که تاج شاهی را بین دو شیر گرسنه قرار دهند که هر کس توانست به آن دست یابد پادشاه گردد و موبدان موبد تاج و جامه پادشاهی را بیاورد و این گستهم بود که به عنوان سپهبد نیز دو شیر گرسنه و بزرگ را بین دو سوی جامه و تاج بست و به این طریق بهرام با کشتن دو شیر تاج و جامه شاهی را به دست آورد و پادشاه گردید(بلعمی، 1378: 993). اما این فرد نباید با گستهم که برادر بندویه بوده است به خاطر فاصله زمانی دویست ساله یکی باشد. اما گستهم یا وستهم دایی خسرو پرویز و برادر بندویه همان کسی است که بیش از این درباره همراهی با برادرش بندویه در به سلطنت رساندن خسرو پرویز و قتل هرمزد سخن به وسیله آن گفته ایم. گستهم پس از پیوستن به خسرو در آذربایجان به سرپرستی گروهی برای بستن پیمان به روم رفت و دختر قیصر «مریم» را به نزد خسرو آورد تا جایی که قیصر او را ستود. و چون گستهم با سپاه نیاطوس از روم به نزد خسرو آمد و نبرد با بهرام در گرفت بر دست راست شاه ایران می جنگید و نگهدار جان وی بود و در نبرد با بهرام چوبین یکی از سیزده تن دلاوری بود که نامزد یاری خسرو شدند(رستگار فسائی، ۱۳۸۸: 889). خسرو پرویز پس از جلوس بر پادشاهی، گستهم را به حکومت خراسان، قومس، گرگان و طبرستان منسوب کرد (محمود آبادی، ۱۳۹۲: ۲۹۰). او چون بندوی را به قتل رسانید در صدد بر آمد تا گستهم را نیز از میان بردارد بنابر این گستهم را از خراسان احضار کرد و گستهم بی درنگ به سوی شاه شتافت و در مرز قومس از کشته شدن برادرش بندوی آگاه گردید(دینوری، ۱۳۸6: 132). گستهم (وستهم) که از سرنوشت برادر عبرت گرفته بود سر به طغیان بر افراشت و به بهرام تأسی کرده تاج بر سر نهاد و به یاری افواج دیلمی و جنگجویانی که در سپاه بهرام چوبین خدمت کرده بودند به مبارزه با خسرو ادامه داد و در سلطنت خراسان باقی ماند وی دو تن از پادشاهان را که ساوگ6 و پریوگ7 نام داشتند به فرمان خویش در آورد. گستهم در دیلم سکه زد و مدت ها در ری به مقاومت پرداخت. یاران او سربازان سابق بهرام چوبین بودند . حرکت او باعث شد تا سال ۹۰۱ میلادی سراسر امپراطوری به اطاعت خسرو در نیاید(محمود آبادی، ۱۳۹۲: 290). تلاش خسرو برای قتل گستهم که خود را از اعقاب بهمن می دانست تصادفی نبود زیرا او خاندان خود را که اصلش به بهمن پسر اسپندیار می رسید از خاندان ساسانیان کهن تر و شایسته تر می دانست به همین دلیل خسرو از این بابت برای حکومتش بسیار بیم داشت(کولسنیکف، 1389: 122).
در نتیجه خسرو چون نتوانست گستهم را در جنگ شکست دهد دست به دسیسه زد و آن هم همسر او گردیه را فریفت و او نیز گستهم را به قتل رسانید و خود به خسرو پیوست و زن او شد. البته در تاریخ سيئوس از روایت مؤلفان مسیحی که درخور اعتماد فراوانی است رویداد قتل گستهم را بدین سان آورده است: گستهم در دامی که پریوک برایش گسترده بود کشته شد و پریوک، خزانه و زن مقتول را گرفت و سپاهیان خود را فرا خواند(کولسنیکف، 1389: 124). با تمام این وقایع خاندان گستهم و برادرش از میان نرفت به طوری که تیرویه و بندویه که در سال 624 میلادی در برابر اعراب جنگیدند، پسران بندوی بودند و نرسی هم که در برابر اعراب ایستاد، پسر خواهر بندری و بسطام بود و نام بسطام بنا به روایت مارکوارت در نام شهر بسطام در خراسان مانده است و نیز «بستان» در «طاق بستان» نزدیک کرمانشاه لهجهی دیگری از ویستام است و در مجمل التواریخ گفته شده است که نام طاق بستان از دهکده ی بسطام است که از نام گستهم دایی خسرو گرفته شده است(شهبازی، ۱۳۸۹: 615).
آثار منسوب به مهر نرسی:
۱-آتشکده مهرنرسیان : اولین اتشکده در ناحیه دشت بارین بوده و قریه ابروان که طبری هم اشاره دارد محل تولد مهر نرسی میباشد (طبری، 1375 :652).
۲-آتشکده جره : بر فراز رودخانه جره قرار دارد ( طبری ،1375 :626).
شکل ۷: آتشکده جزه، عکس از مجموعه خصوصی آقای ناصر نوروززاده چگینی
1. قصر سروستان
شکل ۸: قصر سروستان
6. خاندان اسپهبد: این اسم به صورت های اسپهبد، اسپهپت، اسنبد، سپهبد و سپاهبذ ضبط گردیده است. تردیدی نیست که کلمه سپهبد از زمانهای بسیار قدیم در دین های ایرانی رایج بوده، در فارسی باستان «سپاه ذهپتی»8 و در پهلوی «اسپاهبذ» و در زبان ارمنی آن را «اسپریت»9 تلفظ کرده اند و در زبان سریانی «اسپید»10 ضبط کرده اند(نفیسی، 1384: 283).
اسپهبد در زبان فارسی به کسی گویند که پادشاه طبرستان است چنان که پادشاه فارسیان را «کسری» و پادشاه ترکان را «خاقان» و پادشاه رومیان «قیصر» نام دارد همچنین اسپهبدان نام شهری در سرزمین دیلم است که پادشاه آن کشور در آن می زیست و از دریا دو میل دور بود(یاقوت حموی، 1380: 263). بنا به گفته ی موسی خورنی آرشاویر (فرهاد چهارم) سه پسر و یک دختر داشت، یکی آرتاشس فرهاد پنجم)، دوم کارن و سوم سورن، اما خواهرشان که کوشم نام داشت همسر سردار آریائیان بود که از جانب پدر به این سمت گماشته شده بود و اعقاب این زن به مناسبت مقام شوهرش پهلو اسپهبد لقب گرفتند. این خاندان تا چندین پشت فرماندهی سپاهیان پارتی را داشتند آن چنان که با لقب اسپهبد شناخته شدند(فرای، 1388: 364).
این خاندان در کمک رساندن ساسانیان به حکومت نقش فعالی داشتند چنان که آگاتانجلوس می نویسد که یکی از علل انقراض اشکانیان سرپیچی خاندان اسپاهبت از طوایف مقتدر اشکانی است که از اطاعت آنها سر پیچیدند و به اردشیر بابکان پیوستند. این ها بر سر منافع و اختلافات خانوادگی چنان به اردوان پنجم که خویش و هم خون آنان بود دشمن شدند که یکباره از او بریده و به اردشیر پیوستند و موجب زوال سلطنت آن خاندان کهن گشتند.
در کارنامه اردشیر بابکان برای نخستین بار به عنوان ایران سپاهید بر می خوریم که بلند پایه ترین مقام نظامی است. از کتیبه ی شاپور بر کعبه زردشت در فهرست درباریان بر می آید که اردشیر مناصب اشکانی بیدخش (والی بزرگ) و سپاهید (سالار لشکر) را حفظ نمود و با خاندان اشکانی ساخت. در نامه تنسر یکی از وظایف اسپهبدان اعلام جانشین شاه بوده است که بر طبق آن شاه سه نسخه وصیت نامه خود را درباره تعیین جانشین می نوشت یکی را به رئیس موبدان و دیگری به مهتر دبیران و سوم را به اصفهبد اصفهبدان می داد. در زمان درگذشت شاه این سه تن حاضر می شدند و با توافق رئیس موبدان، مهر نوشته ها را بر می گرفتند و به تعیین جانشین می پرداختند. مقام سپاهبذ در میان سرداران دوره اول عصر ساسانی مشخص نبود که کدام یک این مقام را حفظ کرده بودند. البته گاهی نیز ممکن بود که شاه مرزبانان را هم به فرماندهی و اداره ی جنگ معرفی نماید. مورخین روم شرقی و ارمنی و سریانی به ندرت اطلاع صریحی درباره این عنوان در دوره ی اول ساسانی به ما می دهند(کریستنسن، 1387: 54).
بنا به قول طبری تا قبل از پادشاهی انوشیروان منصب اسپهبدی مملکت که سالاری سپاه بود از آن یکی بود و انوشیروان بود که این منصب را میان چهار اسپهبد تقسیم کرد. هر سپهبد مسئولیت محافظت از یکی از بخش های امپراطوری را بر عهده داشت. سپهبد شرق از خراسان، سیستان (سکستان) و گرمان (کرمان) محافظت می کرد. سپهبد جنوبی مراقب پارس، شوش و خوزستان، همچنین خط ساحلی طولانی خلیج فارس بود. سپهبد شمالی، مسئول دفاع از ماد، کردستان، آذربایجان و اران، همچنین گذرگاهای حیاتی قفقاز (مانند گردنهی دربند) بود. سپهبد غرب نیز مسئولیت دفاع از یکی از مهم ترین نقاط اقتصادی، تجاری و کشاورزی را بر عهده داشت که در عین حال در برابر حملات رومیان بسیار آسیب پذیر بود، یعنی بین النهرین (عراق کنونی). همچنین هر سپهبد مسئولیت جذب نیرو و سربازگیری را عهده دار بود(فرج، 1392: 30). دلیل این تقسیم کار ایران اسپهبد به این دلیل می تواند باشد که در قرن پنجم میلادی شاهنشاهی ساسانی با مشکلات مرزی روبه رو شد. آن چنان که از قرن سوم در جنوب، قبایل اعراب بدوی به ایرانشهر هجوم می آوردند، در غرب جنگ با امپراتوری روم، مخصوصا بر سر ارمنستان و در شرق نیز هفتاليان و ترکان شروع به حمله به ایرانشهر کردند و به سختی می شد که ایران اسپهبد در چند نقطه با دشمن بجنگد. از این رو به نظر می رسد که خسرو اول چهار اسپهبد به جای یک ایران اسپهبد گماشت(دریایی، ۱۳۸3: ۳۸). که این اقدام موجب تقویت نیروی نظامی کشور و وابستگی آن به دولت مرکزی و شاهنشاهی گردید. مسکن اسپهدان در ناحیه دهستان گرگان بوده است اما در خراسان و طبرستان نیز دارای اقطاعاتی بوده اند و در مقاطع مختلف تاریخی بر آن نواحی حکم رانده اند. در ذکر خاندان اسپاهبذ مهر آبادی همچنین به ۱۲ مورد از این خاندان اشاره نموده است.
۱-۶-گشنسب داد: پروکو پیوس این نام را «گوشا ناشتاد » آورده است. او مقام سپهسالاری داشت و محل حکمرانی او در مجاورت خاک هیاطله بود(پروکو پیوس، ۱۳۹۱: 28). اجداد وی از اواخر عهد اشکانیان بر طبرستان تسلط داشتند. تنسر در نامه ی خود ادعا می کند که در پایان فرمانروایی اشکانیان پتشخوار گر توأما با گیلان و دیلمان و رویان و دنباوند(دماوند) تحت فرمانروایی پادشاهی به نام جستف شاه گشنسب شاه) بوده است. ابن اسفندیار می نویسد که جستف شاه فرمانبردار اردشیر شد و آن شاهنشاه او را به شاهی آن ایالت ابقاء کرد. بازماندگان و اخلاف جسنف شاه همین سمت را در مازندران داشته اند تا اینکه قباد پسر فیروز پس از بار دوم که به تخت نشست کوشید که کوهستان طبرستان را بیشتر مطيع خود سازد و پسر مهتر خود کیوس را با لقب پتشخوارگر شاه، فرمانروای آن سرزمین کرد. او لقب نخوير و منصب کنارنگ داشت و در روزگار بلاش در موقع پیمان صلح با ارامنه مشاور و معتمد زرمهر بود. در شورش زریر برادر زاده ی بلاش، گشنسب داد که از طرف زرمهر و شاپور مهران ارمنستان را به عنوان نخوارگ بر عهده داشت با مهربانی و آشتی جویی و دادن امتیازات بزرگ به وهن ممیگونی با او صلح نموده و از او در خواست کرد که با سپاه ارمنی خود به کمک بلاش بشتابد که او نیز چنین کرد و زریر شکست خورده و کشته شد و بلاش توانست پایه های حکومتش را به کمک گشنسب داد مستحکم کند(شهبازی، ۱۳۸۹: 3۸۳). چون صاحبان مقامات عالی کشور، قباد را پس از هشت سال به خاطر پشتیبانی از مزدک از پادشاهی عزل کردند و برادرش جاماسپ را جانشین او قرار دادند عده ای از بزرگان از جمله گشنسب داد رأی به قتل قباد داد ولی اکثر بزرگان او را به قصر فراموشی افکندند(دیاکونوف، 1390: 342). عاقبت قباد به یاری یکی از بزرگان کشور بنام سیاوش از زندان گریخت و به نزد پادشاه هیاطله رفت و دختر او را به زنی گرفت از خاقان سپاهی ستاند و با آن به ایران بازگشت و سلطنت را از برادرش جاماسپ پس گرفت و برادرش را کور کرد و بسیاری از بزرگان را بخشید، ولی گشنسب داد را که رأی به کشتن او داده بود به قتل رساند و مقام کنارنگی را به یکی از خویشاوندان او داد(شهبازی، ۱۳۸۹: ۵).
۲-۶-وهریز: این نام به صورت وهریز، زین، مرزوان و خوره خسرو آمده است(ریپکا، 1381: 94). او پسر واریهان پسر نرسی پسر فیروز ملک بود و لقبش فره داد بود. اما دینوری او را پسر کامگار و حمزه او را پسر خرزاد پسر نرسی می دانند (شهبازی ،۱۳۸۹: 556). وی از زمره ی بزرگانی بود که در زمان خسرو انوشیروان به علت لغزشی که از وی سرزده بود، خسرو بر او خشم گرفته و او را به زندان افکنده بود. چون سيف بن ذي يزن نزد انوشیروان از چیرگی حبشیان بر یمن شکایت کرد، انوشیروان او را عزیز داشت و بعد از اندیشه و رای بزرگان هشتصد مرد زندانی که کشتن بر آن ها واجب بود از زندان خلاص نمود وهرز را که پیری هشتاد ساله بود بر ایشان امیر کرد و با سیف بن ذي يزن از راه دریا حرکت کرد و در ساحل عدن پیاده شد و چون این خبر به مسروق حبشی رسید به مقابله بر آمد و جنگ در گرفت وهرز پیش دستی کرد و تیری به مسروق زد که میان دو چشم او فرو شد و از پشت سرش بیرون آمد و بر زمین افتاد و مرد، لشکر مسروق پراکنده شدند و هرز وارد صنعاء شد و یمن را تصرف کرد و خبر فتح را برای خسرو انوشیروان نوشت و سيف بن ذي يزن را به پادشاهی یمن بگمارد و خود نزد انوشیروان برگشت(دینوری، ۱۳۸6: ۹۲).
چون سیف به دست سپاهیان حبشی به قتل رسید، انوشیروان دوباره وهرز را با چهار هزار نفر به سوی يمن فرستاد و وهرز توانست بار دیگر بر یمن تسلط یابد و خود از طرف کسری به امارت آن سرزمین برسد. خسرو انوشیروان به وهرز فرمان داد که در یمن هیچ سیاه پوست یا فرزند عربی را که سیاه باشد، چه څرد باشد چه بزرگ زنده نگذارد و هر مردی را که موهای پیچیده دارد و از دودهی سپاهان حبشی است بکشد و وهرز نیز چنین کرد. چون مرگ وهرز در رسید و این در اواخر پادشاهی انوشیروان بود، کمان خویش را با تیری بخواست و گفت : «مرا بنشانید و او را بنشانیدند» و تیری بینداخت و گفت : «بنگرید هر کجا تیر افتاد گور من آن جا کنید» و تیر پشت دیری افتاد و همان کلیساست که نزدیک نعم است و اکنون مقبره وهرز نام دارد(طبری، 1375: ۷۲۳).
تاریخ نویسانی که از وهرز دیلمی سخن رانده اند، عموما وی را به دلاوری، بزرگی و خرد و تدبیر درست ستوده اند و هرز مردی ایران دوست و پای بند غرور ملی بود، این بزرگ مرد دیلمی سپهدار مدبر و دقیق و آگاه بر تمام فنون جنگی بود. در امر مملکت داری هم به اصل مردم داری و شناخت حقوق جامعه و ترویج عدل اعتقاد داشت و به همین انگیزه در جامعه تازی نامور گردید و اخلافش در آن جا به حکومت ادامه دادند. پس از مرگ و هرز، خسرو انوشیروان، پسر او مرزبان بن وهرز را در آن جا به پادشاهی نشاند و بعد از او تینجان پسر مرزبان و فرخسره پسر تينجان را به پادشاهی یمن نشاند. فرخسره در روزگار پادشاهی خسرو پرویز امیر یمن بود و بعد از این که خسرو بر او خشم گرفت خسرو او را از امارت يمن عزل نمود(ابن اثیر، 1371: 97).
۳-۶-شهر وراز: این نام به صورت های شهر براز، شهروراز، ایرانشهر وراز، شهران گراز، فرهان، خرهان آمده است. لقب شهروراز یعنی گراز (پهلوان کشور و مخفف «ایرانشهر و راز» است که از زمان قباد پیشینه داشته است(شهبازی، 1389: 619). منابعی که در مورد شهر وراز سخن گفته اند بسیار مغشوش و مبهم از او ذکر کرده اند. نام او با اسامی فرخان (فران، حرمان) و راز میوزان (راز میزان) در هم آمیخته شده است. در این جا برای این که شمه ای از این درهم ریختگی و تفاوت ض بط منابع ذکر گردد. مواردی مثال آورده می شود : دینوری : «شهریار .. به شام حمله برد ». طبری «نام وی فرخان ماه اسفندیار بود» بلعمي: «و در ثغر روم مردی بود از سر هنگان پرویز ، نام او شهر ایران» بیرونی : «شهر براز لقب او حرمان بود، اعتمادالسلطنه «اسم او فرخان است و لقبش شهریار.» مقدسی: «گویند یکی از کارگزاران آبرویز به نام شهر ابراز فارسی بر رومیان چیره شد.» و پراکندگی و اختلاف ضبط منابع بیش از اینهاست(مهر آبادی، ۱۳۷۲ : 213).
شهروراز از جمله اسپهبدان خسرو پرویز بود که به خواست خسرو در انتقام از دولت روم جامه ی عمل پوشید و اعلان آمادگی خود را بر تاختن بر رو میان اعلام کرد و خسرو نیز به او عنوان جدیدی داد و گفت : «زین پس، تو به جای رو میزان، شهربراز نام خواهی داشت» او سپاه عظیمی گرد آورد و به دستور خسرو پرویز به سوی سوریه و فلسطين اعزام گردید. در نخستین مراحل جنگ، ارتش ایران زیر نظر فرماندهی سردارانی چون شهروراز پیروزی های چشمگیری به دست آورد و ضمن تصرفهای استان های بیزانس غنائم جنگی عظیم و اسیران فراوانی به چنگ آورده و خزانهی شاه و اشراف نظامی از این غنائم پر گردید(پیگولفسکایا، 1391: 23).
شهروراز پس از اعزام به شام، آن جا را تصرف کرد و به سرزمین فلسطین رسید و شهر بیت المقدس را در سال ۹۱۶ میلادی تصرف کرد و چوبی را که صلیب مسیح بود به ایران آورد(نولدکه، ۱۳۸۸: ۳۱۲). او توانست سرزمین فراعنه مصر را که از عهد داریوش دوم هخامنشی از تصرف ایران در رفته بود دوباره تسخیر نماید و کلید فتح شهر اسکندریه را به نشان فتح مصر به نزد خسرو بفرستد. او تا حدود حبشه پیش رفت و بدین گونه خاطرهی پیروزی های عهد هخامنش را در آفریقا زنده کرد. با تمام خدماتی که شهر وراز به خسرو کرده بود در زمانی که قسطنطنیه در محاصره شهر وراز قرار داشت روابط آنها به تیرگی گرائید و هرقل نیز با او همدلی نمود و او را بر ضد خسرو پرویز تحریک کرد. بعد از این که خسرو قصد داشت با توطئهای شهروراز را بکشد، شهر وراز نیز در توطئه برای سرنگون کردن خسرو شرکت کرد و دو پسرش نیز در زمره ی شورشیان و یاران شیرویه بودند(شهبازی، ۱۳۸۹: 664). شهروراز بعد از مرگ خسرو پرویز و در زمان قباد دوم (شیرویه) از فرمان او سرپیچی کرده، کشورهای مفتوحه مصر و شام و قسمتی از آسیای صغیر را به روم مسترد نکرد و موقع را مناسب دانسته در صدد تصاحب تاج و تخت بر آمد و برای اینکه هراکلیوس را با خود همراهی کند با او ملاقات کرد و با او قراری بست که به موجب آن مصر و شام و قسمتی از آسیای صغیر را که هنوز در تصرف داشت به روم مسترد دارد به علاوه مبلغی هم سالانه بپردازد. با مرگ شیرویه سران پارسی فرزند هفت ساله ی او را با نام اردشیر سوم بر تخت شاهی نشاندند بی درنگ شهروراز عليه چنین انتصابی سر به شورش برداشت، چون پیش از آن شهر وراز در مسائل مهم مورد مشورت خسرو و آنگاه شیرویه قرار می گرفت(محمود آبادی ،۱۳۹۲: ۳۰۳). ولی بزرگان کشور که اردشیر را به تخت نشاندند با او مشورت نکردند و این غفلت بهانه ای برای او بود تا خردسالی اردشیر را غنیمت شمارد و از فرصت استفاده کند و دست به جنگ و خونریزی بگشاید و تاج و تخت سلطنت را به دست بگیرد. چون شهروراز به تخت سلطنت نشست پوران را به همسری خود در آورد و او نیز از این امر اجابت نمود. شهروراز اردشیر را کشت و خود را شاه خواند البته شکی نیست که در این امر او مورد حمایت هراکلیوس بوده است چون هراکلیوس بود که سرباز در اختیار او قرار داد و او توانست به این مقام برسد. شهروراز چون تاج و تخت را به دست آورد تمام کسانی را که در قتل شاه بر کنار شده (خسرو پرویز) دست داشتند مجازات کرد و گشت و با هراکلیوس صلح نمود(دریایی، ۱۳۹۲: ۱۰6). چون از پادشاهی شهروراز (شهریار) مدتی گذشت بزرگان کشور از این که کسی که از خاندان پادشاهی نیست بر ایشان حکومت کند سرباز زدند و بر او شورش کردند و سردسته ی این شورش همسر شهر وراز پور انه خت دختر خسرو پرویز بود(ابن بلخی، ۱۳۷4: ۸۷). به دستور پور انداخت، سه سلحشور از اهالی استخر که در گارد پادشاه خدمت می کردند ، هنگامی که شهروراز سواره بر اسب از کنار آنها می گذشت، او را به زیر کشیدند و کشتند و ریسمانی به پای او بستند و در کوی و برزن پایتخت می کشیدند و فریاد می زدند که این است سزای او که شاهی را غصب کرده است. در کشتن او یکی از بزرگان به نام زادان فرخ پسر شهرداران و دلاوری به نام مهیار که آموزگار سوارکاران بود و بسیاری دیگر از بزرگان و نمایندگان خاندان های مشهور به آنها یاری کردند. شهر براز بیش از چهل روز پادشاهی نکرد(کولسنیکف، ۱۳۸۹: ۱64).
۴-۶-فرخ هرمزد: مورخان ارمنی نام او را به صورت خورخ اور میزد ضبط کرده اند و مسعودی نام او را خرهر مزاسپهبد خراسان آورده است(مسعودی ، ۱۳۸۹: ۹6). وی یکی از سرداران خسرو پرویز در جنگ با بهرام چوبین بود و طبری او را اسپهبد خراسان و سبئوس اورا اسپهبد آذربایجان دانسته اند. او فرزند بندوان، سپهبد آذربایگان و ایشخان بزرگ ارمنستان بود. فرخ هرمز زمانی که آزرمیدخت دختر خسرو پرویز بر تخت نشست به عنوان سپهبد خراسان و بزرگ پارس از آزرمیدخت تقاضای ازدواج با او را کرد و چون او نمی توانست با خواسته فرخ هرمز مخالفت کند او را با حیله به پایتخت آورد و به وسیله ی نگهبانانش شبانه به قتل رساند که در نتیجه مورد خشم فرزندش رستم فرخزاد قرار گرفت او از خراسان به پایتخت لشکر کشید و چشمان ملکه را میل کشید و بعد او را به قتل رسانید(طبری، ۱۳۷۵: 352). با توجه به این که اکثر مورخین کشتن فرخ هرمزد را به امر آزر میدخت دانسته اند، ولی شهبازی معتقد است که فرخ هرمز در دوران به تخت نشستن پور انداخت بود که از او تقاضای ازدواج نمود و بر سر آن مقصود جان خود را نیز از دست داد. آن چنان که می توان احتمال داد که چون پسر فرخ هرمزد ملکه آزرمی دخت را کشت، داستان رسوایی او را ساخته اند تا برای نگهداری آبروی رستم ملکه ش دستاویزی داشته باشند و او را تبرئه نمایند همچنین سگهای از پوران پیدا شده است که در پشت آن تصویر مردی ریش دار است و از آن نتیجه گرفته می شود که وی همان فرخ هرمزد پیشتر در زمان پوران کشته شده است(شهبازی، 1389: 673).
۵-۶-رستم فرخزاد: صورت دیگر آن رستهم است و در شاهنامه ثعالبی رستم آذری آمده است(ثعالبی، 1384: 356). وی فرزند فرخ هرمزد و اهل ری یا به قولی همدان بوده است. رستم از جمله کسانی بود که در توطئه علیه خسرو پرویز به همراه پدر و برادرانش در بر کناری خسرو پرویز نقش فعالی داشته است و رستم چون خبر قتل پدرش توسط ملکه آذرمیدخت را شنید با سپاه خود از خراسان به مداین لشکر کشید و ملکه را گرفتار کرده و دو چشمش راکور، و بعد او را بکشت. با تلاش رستم و برادرش و دیگر بزرگان عاقبت یزد گرد سوم به تخت سلطنت رسید و خود مقام نایب السلطنه يافت، او مردی صاحب نیروی فوق العاده و مدیری با تدبیر و سرداری دلیر بود و در حمله اعراب به ایران فرماندهی کل نیروی لشکری ایران را بر عهده داشت(کریستنسن، ۱۳۸۸: 359).
با شکست سرداران ایرانی در نبردهای متوالی در برابر اعراب و جان باختن اکثر آن دلیر مردان و تضعیف روحیه مرزداران ایرانی، یزدگرد به رستم دستور داد به سوی قادسیه عزیمت نماید اگر چه رستم خود مستقیما مایل نبود که در جنگ شرکت نماید و به یزدگرد گفت: ای پادشاه! مرا بگذار که عریان تا وقتی مرا به مقابله آنها وانداری، پیوسته از عجمان بیمناک باشند و همچنان در دل عربان، هیبت و عظمت داشته باشم، تا وقتی من به جنگ آنها نرفته ام، حمله نیارند و اگر شخص به جنگ روم، یکباره گستاخ شوند و پارسیان کاملا شکست بخورند(طبری ، 1375: 637).
به هر حال رستم که سرداری دلیر بود و از جنگ، بیم نداشت به دستور یزدگرد به نبردگاه قادسیه رفت و باب مذاکره را با تازیان گشود، تا از راه صلح و گفتگو با سعد و قاص به درگیری ها پایان دهد و با رد و بدل کردن سفرای عرب بین او و سعد وقاص و طولانی شدن مذاکرات سبب شد که بسیاری از مورخان، آن را تمایل رستم به آیین اسلام برشمارند. بطوری که یعقوبی در این باب می نویسد: رستم خود، خواهان اسلام آوردن بود ولی او از همراهان خود بیم داشت و هرگاه به یکی از آنان پیشنهاد می کرد، روی مساعد نشان نمی داد(یعقوبی، 1387: 27).
گویند رستم خود منجم بود، او می دانست که دولت ساسانی به آخر رسیده است و به همین دلیل خواهان صلح بود اگر چه آن میسر نشد. رستم قبل از شروع نبرد در قادسیه به برادرش در خراسان نامه نوشت : «به نام خدای مهربان، از سپهبد به برادرش، و سپس همانا من مشتری را در نشیب و زهره را در فراز دیدم ؛ و این، واپسین وصیت من به تو است و روزگار پیوسته بر تو درود باد.» و سرانجام جنگ بعد از رسالتهای بسیار و تأخیر رستم که منجم بود و می دانست که نتیجه ی جنگ چه خواهد بود در روز آخر سال ۱۶هجری آغاز شد و در چهارمین روز نبرد حوالی ظهر فشار بر سپاه ایران بسیار شد و یا عقب نشینی دو سردار ایرانی - «هرمزان» و «نیر مران» که عقب نشستند و باز موضع گرفتند، آشفتگی در سپاه رخ داد(مسعودی، 1389: 675). به روایت طبری در چهارمین روز نبرد هنگام نیمروز، قلب سپاه ایران شکافته شد و توفانی شدید برخواست و سایبان رستم را در میدان جنگ به نهر عتیق افکند و تعدادی از دلاوران عرب چون «قعقاع» و همراهان او به تخت رستم رسیدند و «هلال بن علفه»، از سربازان اسلام، رستم را از پای در آورد(طبری، 1375: 1738). درست ترین گزارش از مرگ رستم را در اخبار الطوال» و «فتوح البلدان» می توان دید.
بلاذری می نویسد: «خداوند» رستم را بکشت و جسد او را بیافتند، در حالی که پر از آثار ضرب و شمشیر و طعن و نیزه بود؛ و دانسته نشد کشنده ی او کیست. «دینوری» نیز در «اخبار الطوال» می نویسد: «با حمله مسلمانان، آرایش جنگی ایرانیان در هم ریخت و رستم کشته شد و ایرانیان، گریزان، از میدان جنگ گریختند. آن گاه مسلمانان به جستجوی جسد رستم پرداختند و او را در میدان کشتگان یافتند که صد زخم نیزه و شمشیر داشت و فهمیده نشد چه کسی او را کشته است ، برخی هم گفته اند رستم در رود قادسیه افتاد و غرق شد(دینوری، ۱۳۸۶: 156).
۶-۶-اسپندیار: این نام به صورت های اسفندیار و اسفندیاذ ضبط شده است. وی برادر رستم و پسر فرخ هرمزد بوده است. منصب او سرداری سپاه آذربایجان بود. او در جنگ با سردار اسلام بكير شکست خورد و اسیر گشت(ابن مسکویه، 1376: 361).
۷-۶-خرَه زاد: وی برادر رستم فرخزاد و پسر فرخ هرمزد بوده است. وی پس از شکست در قادسیه و کشته شدن برادرش، خود را به مداین رساند و یزدگرد نیز او را جانشین و نایب السلطنه ی خود معرفی نمود و بعد مداین را ترک کرد و به حلوان رفت. و بعد از آن، خره زاد به مقابله با اعرابی که به مداین نزدیک می شدند شتافت و چون شکست نزدیک شد به همراه سپاهیان خود به جلولاء عقب نشینی کرد و همان جاماند و برای يزدگرد که در حلوان بود نامه نوشت و از او کمک و یاری خواست و او هم او را مدد فرستاد(دینوری، ۱۳۸6: 161-160). خره زاد با شکست در جلولاء با همراهان خود به یزدگرد پیوست و همراه او به پارس، کرمان و سیستان رفت و از راه طبسين و قهستان با یزدگرد راهی خراسان شد و چون عدم همکاری ماهویه دهقان مرو را مشاهده کرد از او خواست که او به توران زمین رود و در آن جا چندان بماند تا کار تازیان بر او روشن گردد، ولی یزدگرد نپذیرفت و راهی مرو شد و یزدگرد به پیشنهاد ماهويه حاضر شد یاران نزدیکش و خره زاد را از اطراف خویش پراکنده نماید، ولی خره زاد از آن جا نرفت تا یزد گرد به دست خود نامه ای برای وی نوشت که تو خره زاد، يزدگرد و خاندان و فرزندان او را همه به دست ماهويه دهقان مرو داده ای و کسانی را در این باره بر او گواه گرفت و این چنین بود که او یزدگرد را به ماهویه سپرد و خود به عراق باز گشت و سفارش او را به ماهویه مرزبان مرو نمود. از سرانجام او خبری در دست نیست(ابن مسکویه ، 1376: 8).
7- خاندان زیخ (زیک): این نام به صورت های زیک11 و زیکس12 ضبط شده است. بر خلاف آن چه که اکنون به غلط مشهور است و سر منشا این غلط نیز بر ما پوشیده است، زیخ منصب و یا لقبی بوده است و نه خاندان، زیخ در وهله اول عنوان یکی از بالاترين مناصب اداری و برخی اوقات توأم با نظامی بوده است. اگر چه فاوستوس بیزانسی و آگاثا نجولس،زیک (زیخ) را نام خاندان پنداشته اند، اما مناندرس زیخ را یکی از مناصب برتر ایرانیان می داند. همچنین در کتاب مناندر پروتکتور، زیخ پایه دانسته شده است که نیز می توانسته علم برای خاندانی هم بوده باشد و این خاندان در اواخر دورهی پارتیان جانشین خاندانی از بزرگان آتروپاتن شده اند. مسكن و حوزه ی نفوذ این خاندان در ماد آذربایجان بوده است(زرین کوب، 1386: ۳۵۰). مهر آبادی به چهار مورد از این خانواده در کتابش اشاره نموده است(مهر آبادی، ۱۳۷۲: ۱۸۳). در کتیبه ی شاپور اول در نقش رستم در بند ۲۲ در ذکر بزرگان همراه شاه بابک زیک به عنوان رئیس تشریفات آمده است(فرای، 1368: 116).
۱-۷-ایزد گشنسب: نولدکه نام وی را به نقل از کتاب مناندر پروتکتور به صورت ایسدی گوسنف ذکر کرده است که به روایت او وی پایه زیخ داشته است(نولدکه ،۱۳۸۸: ۱۹۹). که آن مربوط به دوره ی اشکانیان است ولی در دوره ی ساسانیان ما به نام سه فرد از آنها بر می خوریم، یکی از آنها یزد جشنس فانوسفان است که در دورهی یزدگرد اول زندگی کرده است و در به سلطنت رساندن خسرو نقش فعالی داشته است و دیگری ایزد گشنسپ بزرگ فرمدار که هرمزد چهارم او را به عنوان وزیر بزرگ خود منسوب نموده بود که به قول فردوسی در شاهنامه نسبت به او خشم گرفت و او را زندانی کرده و بعد دستور قتل او را صادر کرد(رجبی، 1383: 326). ایزد گشنسپ سومی یکی از یاران بهرام چوبین است که بهرام او را در جنگ با ترکان برای محافظت تجهیزات سپاه انتخاب کرده بود. او همچنین در شورش بهرام بر علیه خسرو پرویز همراه و از سرداران سپاه بود که در مناظره بهرام با خسرو پرویز در آذربایجان در رکاب بهرام چوبین قرار داشت(شهبازی، ۱۳۸۹: ۱۸۵). چنان که ملاحظه می شود هیچ یک از سه ایزد گشنسب که در تاریخ مشهورند با مورد مذکور که توسط مناندر به لحاظ تاریخی قابل انطباق نمی باشند. حال آن که تصور می شده که این منصب و خاندان صرف مربوط به دوره ی ساسانی بوده اند.
۲-۷-زیخ: منصب وی را مورخین ارمنی نهایت یا همان اسپهبد دانسته اند. به گفته ی آگاتاگنوس وی همراه کارن به نمایندگی اشراف و اردشیر به نزد اردوان پنجم رفت و اردوان را فردی ناعادل و گناهکار بر شمرد و روی گردانی خود و اشراف بزرگ را به اطلاع اردوان رساند و در بازگشت گزارش جامعی به اشراف و اردشیر پارسی داده و آنها نیز مهیای مقابله با اردوان شدند(نصرالله زاده ، ۱۳۸4: 297). وی یکی از سرداران عمده ی شاپور دوم بود که شاپور دوم او و کارن را با سپاهیانی انبوه به اداره ی امور ارمنستان گماشت(دریایی، ۱۳۹۱:۹۰؛ کریستنسن، ۱۳۸۸: 74). در همان زمان توانست به دستور شاپور دوم همراه با کارن ملکه فرندزم را اسیر کرده و قصر او را در ارتاگرس فتح نماید. آمیانوس، نام وی را سیلاس ذکر کرده است که احتمالا نام شخصی او بوده است. وی بعدها در حدود سال ۳۸۷م. از طرف شاپور سوم به خدمت خسرو سوم - پادشاه دست نشاندهی ارمنستان از سوی ایران منصوب شد (مهر آبادی، ۱۳۷۲: ۱۸۵).
وی فرستاده ی خسرو انوشیروان به نزد امپراتوری ژوستینین در حدود سال ۵۵۹ م. بود (مهر آبادی، ۱۳۷۲: 185). خاندان زیک در همه دوران ساسانی و حتی بعد از آن مقام والا و احترام و نفوذ فراوان داشتند و هنوز هم در گوشه و کنار ایران بزرگ نام و نشان آن ها باقی است مثل نام حمام گنجعلی خان زیک که در مشهد مقدس قرار دارد و یادی از این خاندان بزرگ را در ذهن متبلور می سازد.
نقش خاندان حکومتگر در تاسیس امپراطوری ساسانی
آگاتانژ مورخ ارمنی معاصر با ساسانیان روایت میکند که اردشیر پادشاه پارس انجمنی از بزرگان آن ایالت تشکیل داد تا ایشان و همه مردم پارس را به اتحاد و شورش علیه اشکانیان دعوت نماید. در این انجمن، او اشکانیان را بیگانه خواند و تسلط طولانی آن قوم را بر ایران و خطه ی پارس مصیبتی بزرگ شمرد و اضافه کرد اکنون زمان آن رسیده است که همه گرد هم آییم و بر ضد پارتیان قیام کنیم بزرگان با او دست اتحاد دادند و در برانداختن اشکانی یکدل و يكزبان شدند. پس از آنکه اردشیر از وفاداری آنان مطمئن شد، نامه ای مبنی بر عدم اطاعت به اردوان نوشت و رسما از تابعیت حکومت اشکانی خارج نمود (موسی خورنی، 1380: 167). بنابراین به تدریج خاندان های بزرگ به اردشیر پیوستند و با اعلام همبستگی با او آرام آرام ایالت های پارت را از کومش تا گرگان و مرغیان و سیستان را تحت اطاعت وی در آوردند(زرین کوب، 1386: 408). برخی منابع صراحتا پیش رفت سریع کار اردشیر را ناشی از حمایت دو شاخه از دودمان پهلویان (پارتیان) که پهلو سورن و اسپهبد نامیده می شدند بر شاخه ای از دودمان خویش که بر پارت شاهی داشتند رشک بردند و آماده شدند که اردشیر را یاری کنند(بیانی، 1386: 48).
نجبای پارت که در طی سال ها جنگ خانگی از خاندان اشک تدریجأ مایوس و با یکدیگر به شدت مخالف شده بودند، در ماجرای شورش اردشیر و پدرش بابک، در پارس بر ضد پادشاهان محلی روی داد و منجر به جنگ با پادشاه بزرگ پارت شد، از کمک جدی به اردوان خودداری کردند و حتی پنهانی به عوامل دشمن پیوستند. اینکه خاندان های نجبای پارت برای تجدید قدرت خاندان اشک کمکی نکردند از آنجا پیداست که ولاش برادر اردوان وارته وزد پسرش با وجود تلاش توفیقی به دست نیاوردند. حتی آن گونه که از روایات مورخان ارمنی - آگاه تانژلوس و موسی خورن بر می آید این نکته که خاندان های بزرگ پارت به خاطر اجتناب از تسلیم به توافق با یکدیگر با اردشیر کنار آمدند سبب شد که خسرو پادشاه اشکانی ارمنستان هم بلافاصله بعد از کشتن اردوان برای شروع یک مبارزه جدی بر ضد اردشير فرصت مناسب به دست نیاورد(زرین کوب، 1386: 408).
موسی خورنی می گوید تنها خانواده ی کارن به اردشیر نپیوست و با او جنگ ها داشت، اما کتیبه شاپور بر کعبه زردشت خلاف این ادعا را ثابت می کند(شهبازی، 1389: 265). چنان که خاندان کارن در صدر فهرست بزرگان دربار اردشیر ظاهر می شوند، بنابراین می توان تصور کرد که رفته رفته بیشتر اعیان و محتشمان بزرگ از جمله کارن به اردشیر پیوستند تا جایی که در دربار اردشیر یکم خاندان های سورن، کارن، وراز و اندیگان از موقع ممتاز و حرمت فراوان برخوردار بودند(ریچاردنلسون، 1387: 221).
اردشیر که مردی با تدبیر و بلند پرواز بود و آرزوی تشکیل شاهنشاهی را در سر داشت، درصدد گسترش قلمرو خویش بر آمد. پس از تحکیم قدرت خود در پارس نخست کرمان را تصرف نمود و یکی از پسران خود را به حکومت آنجا منصوب کرد و در دومین مرحله از عملیات توسعه قلمرو حکومت خود، تا سواحل خلیج فارس و جزایر آن پیش رفت و بحرین را به تصرف خود در آورد حکام محلی غرب فارس نیز یکی پس از دیگری به پادشاهی او گردن نهادند و اردشیر شهری به نام خود «اردشیر خوار » را به معنی افتخار اردشیر (فیروز آباد فعلی) بنا نهاد و قصر خود را در بیرون دروازه این شهر بنا کرد(بروسیوس، 1389: 188).
در این مرحله بود که اردوان شاه اشکانی از توسعه طلبی اردشیر بیمناک شد طبری گزارش می دهد که وی برای اردشیر نامه ای نوشت و در آن او را از راه تحقير «گرد» خواند و پرسید چه کسی به او اجازه داده که شخصا تاج بر سر بگذارد و برای خود پایتختی برپا دارد(طبری، 1357ق: 583). اردشیر در جواب نامه اردوان پاسخ داد تاجی که به سر دارم خداوند به من بخشیده است و نیز اوست که مرا بر سرزمینهایی که گرفته ام پادشاه کرده است و اوست که مرا در کشتن فرمانروایان و پادشاهان یاری داده است(نولدکه، تئودور، 1388: 42).
اردوان وقتی از پیشرفت های سریع اردشیر به هراس افتاد و برای پایان دادن به شورش او سپاهی گران فراهم نمود، جنگ نهایی و قطعی وقتی روی داد که اردشیر توسط سفیری به اردوان پیشنهاد کرد زمان و مکان مناسبی برای یک نبرد قطعی تعیین کند و اردوان نیز بیشتر به پیروی از خصال مردانگی و نه بر اثر تدبیر و درایت، این پیشنهاد را پذیرفت. اردشیر قبل از موعود معین به رزمگاه که از طرف دشمن تعیین شده بود یعنی دشت هرمزدجان رفت و برای لشکریان خود موقع و مقام شایسته و مساعدی در نظر گرفت و گودالی به دور موضع دلخواه کند و چشمه ای را اشغال نمود. هنگامی که اردوان سررسید شاپور پسر اردشیر جنگ را آغاز کرد و بلافاصله اردشیر از مقام خود به اردوان حمله برد، او را کشت و لشکریان پارتی را شکست داد و منهدم کرد. اردشیر از اسب فرود آمد و سر اردوان را لگدکوب کرد(زرین کوب، 1386: 416). پس از این نبرد که در روز ۲۸ آوریل ۲۲4 میلادی رخ داد اردشير فاتحانه وارد تیسفون شد و ایالت بابل را به اطاعت خود درآورده، جانشین اشکانیان گردید.
بر طبق عقیده زاره احتمال می رود که مؤسس سلسله ساسانیان تاجگذاری خویش را در زادگاه خود، پارس انجام داده باشد، یعنی یا در معبد آناهیتا (ناهید) واقع در شهر استخر که روزگاری جد او ساسان موبد بزرگ آن بود و یا در تنگه نقش رجب نزدیک استخر، زیرا که اردشیر و شاپور در این نقطه نقش جلوس خود را در سنگ حجاری کرده اند(کریستنسن، 1388: 61).
غلبه بر پارتیان ظاهر نتیجه ائتلافی بود که در رأس آن اردشیر قرار داشت، زیرا کتاب سریانی تاریخ کربلا می گوید که فرمانروایان آدیابن و کرکوک در جهاد با پارتیان که به پیروزی انجامید به اردشیر پیوستند(ریچاردنلسون، 1387: 219). یک نمونه از کمک خاندان سورن به اردشیر جریان انتقال قدرت از اشکانیان به ساسانیان مسئله خسروشاهزاده ی اشکانی است که بر ارمنستان فرمان میراند و از به رسمیت شناختن اردشیر سرباز زده بود اردشیر بر آن شد که با از میان برداشتن او تکلیف خود را با دشمن ناآرام روشن کند، اردشیر با تطميع شخصی به نام آناک از خاندان سورن او را مأمور کشتن خسرو کرد. آناک در گریز و تعقیبی نمایشی به ارمنستان پناه برد و خسرو نیز به او پناه داد آناک توانست پس از دو سال اقامت در نزدیکی خسرو، او را بکشد(رجبی، 1383: 50).
در ادامه ماجرای بنک از اشراف اصفهان، وجود دارد که او به همراه شش فرزندش و حامیان اش به اردشیر پیوستند. ممکن است به عنوان نمونه ای از هواداران عالی رتبه اردشیر در دیگر استانها نام برد که طرفدار اردشیر و مخالف قدرت و سلطه پارتی بودند و از این طریق استقلال خویش را به دست آوردند. ضمن اینکه حامیان بی شمار دیگری از جمله دسته ها و گروه های جنگجو وجود داشتند که شیفته ی رهبری موفق اردشیر و شخصیت کاریزماتیک وی گشته بودند. بدون شک بعد از قتل اردوان و انهدام قدرت خاندان اشک چیزی که به اردشیر در ایجاد و تأسیس یک دولت نو بنیاد متحد و متمرکز کمک کرد اختلاف داخلى نجبای پارت بود که چون عادت کرده بودند یکدیگر را به چشم همانند و هم نوع بنگرند رقابت هاشان به آنجا منجر شد که به سلطنت یک خانواده غیر پارت تسلیم شوند و هیچ یک از آنها خانواده ی دیگری را که همطراز اوست به عنوان ما فوق و فرمانروای خویش نپذیرد.
آنچه موسی خورنی مورخ باستانی ارمنی در باب تسلیم و انقیاد خاندان های بزرگ پارت - اسپهبد و سورن - نسبت به اردشیر می گوید واقعیتی است که بدون آن غلبه نهایی یک خاندان غیر پارت بر سلطنت تقریبا پانصد ساله پارت قابل تصور نیست، چنان که حضور سرکرده خاندان کارن در جزو موکب دومین پادشاه ساسانی، در کتیبه زردشت در نقش رستم، نیز نشان می دهد که مقاومت خاندان کارن هم در مقابل اردشیر نباید به آن شدتی که در روایت این مورخ ارمنی است واقع شده باشد. در هر حال شک نیست که تمکین این خاندان های نجبای پارت نسبت به اردشیر باید از اختلاف طولانی آنها و مخصوصا از تحریکات آنها در جنگهای خانگی اخیر اردوان و ولاش ناشی شده باشد ، به علاوه غیر از این دو دستگی نجبای پارت، به نظر می آید ناخرسندی عناصر محلی بین النهرين هم در تسریع زوال قدرت خاندان اشک بیتأثیر نبوده است(زرین کوب، 1386: 412).
بنا به نوشته های تاریخی باستان از آغاز سده سوم میلادی در دودمان فرمانروایان پارس دگرگونی پدید آمد و بابک فرزند ساسان فرمانروایی که در نزدیک استخر می زیست حکومت این سرزمین را به چنگ آورد و پس از چندی پسر بزرگتر خود شاپور را بر تخت شاهی نشاند. پس از مرگ غیر منتظره شاپور، اردشیر به تخت نشست. به نوشتهی شخصی به نام اپسای دبیر از شهر حران که بر ستونی کنار مجسمه شاپور یکم شاهنشاه ساسانی در بیشابور آمده تعیین تاریخ دقیق دودمان فرمانروایان پارس را ممکن می سازد(لوکونین، 1384: 41). ساسانیان اصول ملوک الطوایفی را از اشکانیان میراث یافتند به همین جهت در شاهنشاهی جدیدی که اردشیر تأسیس کرد، در مرتبه دوم از حيث درجات و مراتب، طبقهی مقتدر روسای طوایف را قرار داد و در رأس آنان هفت دودمان ممتاز قرار داشتند که از این هفت دودمان لااقل سه خانواده در دوره اشکانیان دارای مقام عالی و ممتاز بودند مانند خانواده های کارن، سورن و اسپاهید که همه از نژاد اشکانیان بودند و لقب پهلو یعنی پارتی داشتند (کریستنسن، ۱۳۸۸: ۷۳).
نتیجهگیری
هفت خاندان حکومتگر در دورهی ساسانی عبارتند از:1- خاندان ساسان که ریاست دودمان را داشت. یعنی پدر و پسر که شهرداران شامل فرمانروایان و حکام سرحدی یا مرزبانان بوده که از خاندان شاهی انتخاب می شدند. ۲- خاندان کارن پهلو که حکومت ریاست سرزمین ماد به مرکزیت نهاوند را عهده دار بود. 3- خاندان سورن پهلو،، که از سرداران معروف پارت بودند و در دوره ساسانیان همچنان در اداره مملکت دخالت داشتند و حکومت سیستان را عهده دار بود. 4- خاندان اسپاهبد، بر نواحی گرگان حکومت می کرد که اداره امور طبرستان یا گرگان را عهده دار بودند و تا اوائل فتح اسلام در این منطقه حاکم بوده اند. به خاندان سپنداد که در شاهنامه فردوسی سپندیار یا اسفندیار آمده که حکومت نواحی ری به آنها تعلق داشته است. 5- خاندان اسپند یاد، (خداسپند یار)، حکومت ری و نواحی آن را به عهده داشت. 6- خاندان مهران، عهده دار ناحیه پارس بود و به دلیل آن که ایالت پارس، مقر اصلی ساسانیان بود، خاندان مهران اجازه فروش املاک وسیع خود را نداشتند و فقط آن را به ارث برای نسل بعد حفاظت می کردند.7- خاندان زیک، عهده دار عالی ترین مقامات اداری بود. حوزه نفوذ سیاسی خاندان های مورد بحث در دوران باستان بسیار گسترده و قابل توجه بوده است به نحوی که نه تنها بسیاری مواقع عزل و نصب پادشاهان به دست آنها انجام میشده، بلکه گاهی تشکیل حکومتی، به وسیله این طبقه صورت می گرفته است.
خاندان های مورد اشاره متشکل از قبایلی در ظاهر مستقل بودند که اگرچه به ظاهر با استقلال حکومت می کردند اما در حقیقت در مواقع خطر با اتحاد با یکدیگر، موجودیت خود را حفظ می کردند. این قبایل که به صورت گروهی به ایران مهاجرت کرده بودند به سبب برخورداری از برخی امکانات چون سلاح اسب، و مهارت و هنرهای رزمی لازم مانند اسب سواری و تیراندازی، از همان لحظه اول ورود به ایران توانستند بر دیگر قبایل محلی و بومی فائق آمده و برای خود جایگاهی بیابند. این اقوام که با اجتماع و ترکیب خود، حکومت آریاییها را در ایران بنا نهادند. در تاسیس حکومت خود در اولین اقدام، خانواده ها را شرکت و دخالت دادند و به این ترتیب از همان اول تکلیف طبقه و جایگاه خود را مشخص ساختند. با تسلیم اقوام بومی به آریایی های تازه وارد طبقه بندی اجتماعی خاصی در ایران شکل گرفت که بعدها نیز برخی طبقات صاحب نفوذ و امتیاز، با ورود به دنیای سیاست توانستند در عمل رهبری جامعه را بر عهده بگیرند و با تصمیمات و اقدامات خود نقش مؤثری در اداره سیاسی و اجتماعی کشور داشته باشند. در این میان در شرایط آمیختگی دین و سیاست، این نقش و تاثیر خود را در رهبری دینی جامعه نیز نشان دادند.
از جهتی، به گواهی تاریخ در یک نگاه کلی مردم ایران به سه طبقه روحانیون (آثروان)، ارتشتاران (مردم کارزار) و طبقه عامه (واستريوشان) که شامل چوپانان، برزگران و شهریان بودند، تقسیم شدند. که در طبقه نخست یعنی روحانیون و ارتشتاران، پیوسته از امتیازات خاصی برخوردار بوده و نیروهای نظامی و سیاسی را در دست داشتند. روحانیون یا موبدان، در کنار شاهان و مشاوران آنها، در امور مهم و اساسی مملکت شرکت داشتند. به عنوان نمونه قانون از طرف شاهان، مشاوران ایشان و موبدان و براساس احکام اوستایی وضع شده؛ و تفسیر و نظارت بر آن بر عهده موبدان بوده است. طبقه واستری پوشان ازارعين) که بیشتر در روستاها بودند پست ترین طبقات به شمار می رفتند و بعد از آن، طبقه دبیرانی که کارکنان سازمانهای دولتی بودند، قرار داشتند و ارتشتاران یعنی اهل سپاه به ای دو طبقه مزیت داشتند و در نهایت طبقه آذربانان که از روحانیان و موبدان تشکیل میشد و خاندان ساسانی نیز خود به آنها نسبت داشتند. در عصر ساسانی نیز چون دوره اشکانیان، خاندان های حکومت گر و بزرگان اقوام، نقش تقریبا مشابهی داشتند، این در امور حکومتی دخالت و یا فعالیت داشتند، به پادشاهان بر روی کار آمده، کمک و مساعدت می رساندند. وقتی «ترسی» پسر بهرام گور و برادر بهرام سوم به پادشاهی رسید، بزرگان قوم نزد او رفتند و او را دعا کردند ترسی نیز به ایشان «وعدهی نکو داد گفت که وی را در کارها یاری کنند و با آنها روش نکو داشت». همانطور که از نقل طبری برمی آید خود «ترسی» به عنوان پادشاه بر روی کار، از بزرگان و مهتران اقوام مختلف که برای تحنیت پیش او آمده بودند، درخواست یاری می کند و پیشنهاد همکاری میدهد و با آنها روشی مناسب در پیش میگیرد.
منابع
بروسيوس، ماریا (۱۳۸۹). ایرانیان باستان، ترجمه ی مانی صالحي علامه. تهران: انتشارات نشر ثالث.
ابن اثیر، عزالدين ابی الحسن (۱۳۹۹ق). الكامل في التاريخ، جلد هشتم. بیروت: دار صادر.
ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد (1374). الفتوح، تحقیق: علی شیروی، جلد دوم، بیروت: دارالاضواء، ص 107-96.
ابن بلخی (1374). فارسنامه، تصحیح گاي لسترنج و رینولد آلن نیکلسن، توضیح و تحشیه از منصور رستگار فسایی. شیراز: بنیاد فارس شناسی، چاپ اول.
ابن مسکویه، احمد بن علی (۱۳۷6). تجارب الامم، جلد اول، ترجمه ابوالقاسم امامی و علی نقی منزوی. تهران: نشر توس، ص 359.
- بلعمی، ابوعلی. (۱۳۷۸) «تاریخ نامه طبری»، جلد ۱-۲، مصحح: محمد روشن، تهران: نشر سروش، ص 654.
- بویس، مری. (۱۳۹۱). «زرتشتیان باورها و آداب دینی آنها»، مترجم: عسکر بهرامی، تهران: انتشارات ققنوس، ص 152.
- بیانی، شیرین. (1384). «تاریخ ایران باستان (2) از ورود آریایی ها به ایران تا پایان هخامنشیان»، تهران، ص 78.
- بیانی، شیرین. (1386). «شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان»، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ص 48.
- پروکوپیوس. (۱۳۹۱). «جنگ های پارسیان ایران و روم»، مترجم: محمد سعیدی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ص 109-108.
- پیگولفسکایا، نینا. (۱۳۹۱). «ایران و بیزانس در سده های ششم و هفتم میلادی»، ترجمه ی کامبیز میربهاء. تهران: انتشارات ققنوس، ص 23-122.
- ثعالبی، ابو منصور محمد بن عبدالملک. (۱۳۸4). «شاهنامه ثعالبی»، ترجمه محمود هدایت. تهران: نشر اساطير.
- ثعالبي نيشابوري، عبدالملك بن محمدبن اسماعيل. (1368). «تاريخ ثعالبي، مشهور به غرر اخبار ملوك الفرس و سيرهم»، ترجمة محمد فضائلي، تهران: نقره.
- خالقی مطلق، جلال. (۱۳۹۰). «فردوسی و شاهنامه سرایی»، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
- خواندمیر، غیاث الدین. (۱۳۸۰). «تاریخ حبيب السير»، جلد اول، تهران: نشر خيام، ص 505.
- دریایی، تورج. (1383) «شاهنشاهی ساسانی»، ترجمه مرتضی ثاقبفر، ققنوس، تهران.
- دریایی، تورج. (1391). «ناگفته های امپراتوری ساسانیان»، ترجمه آهنـگ حقـانی ، محمـود فاضـلی بیرجندی، کتاب پارسه، تهران.
- دریایی، تورج. (۱۳۹۲). «ساسانیان»، ترجمه ی شهرناز اعتمادی، تهران: انتشارات توس.
- دیاکونوف، میخائیل میخائیلوویج. (۱۳۹۰). «تاریخ ایران باستان»، ترجمه روحی ارباب، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ص 342.
- دینوری، احمدبن داود. (۱۳۸6). «اخبار الطوال»، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشر نی، ص 124.
- دینوری، احمدبن داود. (۱۳۸6). «اخبار الطوال»، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشر نی.
- رجبی، پرویز. (1383). «هزاره های گمشده»، جلد پنجم، تهران: انتشارات توس، ص 50.
- رستگار فسائی، منصور. (۱۳۸۸). «فرهنگ نامهای شاهنامه»، تهران: نشر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- ریپکا، یان. (۱۳۸۱) «تاریخ ادبیات ایران از دوران باستان تا قاجاریه»، ترجمه عیسی شهابی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ص 94.
- زرین کوب، عبدالحسين. (1386). «تاریخ مردم ایران (۱) ایران قبل از اسلام»، تهران: انتشارات امیر کبیر، ص 408.
- زرینکوب، عبدالحسین. (1387). «روزگاران: تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی»، ص 305.
- شوشتری (مهرین)، عباس. (۱34۲). «ایران نامه ( کارنامه ایرانیان)»، تهران، ص 194.
- شهبازی. (1389). «تاریخ ساسانیان»، ترجمه بخش ساسانیان از کتاب تاریخ طبری و مقایسه ی آن با تاریخ بلعمی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ص265.
- طبری، الامام ابی جعفر محمد بن جریر. (۱۳۵۷ق). «تاریخ الامم و الملوک»، جلد اول، قاهره: مطبعه استقامه، ص 583.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۳۷۵). «تاریخ طبری»، جلد دوم. مصحح: ابوالقاسم پاینده. تهران: ناشر اساطیر، ص 1488؛ ابن اثیر، عزالدين ابی الحسن. (۱۳۹۹ق). «الكامل في التاريخ». جلد هشتم. بیروت: دار صادر، ص 104
- طبری، محمد بن جریر. (۱۳۷۵). «تاریخ طبری»، جلد دوم. مصحح: ابوالقاسم پاینده. تهران: ناشر اساطیر.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۳۷۵). «تاریخ طبری»، جلد دوم، مصحح: ابوالقاسم پاینده، تهران: ناشر اساطیر.
- فرای. ریچاردنلسون. (1387). «تاریخ سیاسی ایران در دوره ی ساسانیان» تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، جلد سوم، قسمت اول. پژوهش دانشگاه کمبریج، گردآورنده: احسان یارشاطر، ترجمه ی حسن انوشه، تهران: انتشارات امیر کبیر، ص 221.
- فرای، ریچارد نلسون. (1368). «تاریخ سیاسی ایران در دوره ساسانی؛ تاریخ ایران کمبریج، جلد سوم، قسمت اول»، زیر نظر جی.آ.بویل, ترجمه: حسن انوشه، چاپ اول، تهران، انتشارات امیرکبیر. ص 116.
- فرای، ریچاردنلسون. (1387). «تاریخ باستانی ایران»، ترجمهی مسعود رجب نیا، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ص 219.
- فرح، کاوه. (۱۳۹۲). «سواره نظام زبدهی ساسانی»، ترجمه میثم علیئی، تهران: انتشارات امیر کبیر، ص 30.
- فردوسی، ابوالقاسم. (1385). «شاهنامه»، به کوشش عبدالله اکبریان راد، بر اساس نسخه ی ژول مل، تهران، ص 2330.
- کریستنسن، آرتور. (۱۳۸۳). «داستان بهرام چوبین»، ترجمه منیژه احمدزادگان آهنی، تهران: انتشارات طهوری.
- کریستنسن، آرتور. (1388). «ایران در زمان ساسانیان»، ترجمه ی رشید یاسمی، تهران: انتشارات ساحل، 61-60.
- کریستین سن، آرتور. (1387). «ایران در زمان ساسانیان»، رشید یاسمی، چاپ دوم، تهران، انتشارات نگاه.
- کریمان ، حسین .(1354). ((ری باستان ))، ج1 ،تهران،
- کسروی، احمد. (۱۳۸۸). «شهر یاران گمنام» تبریز: انتشارات آیرین، ص 243.
- کولسنیکف، الى ایوانوویچ. (۱۳۸۹). «ایران در آستانه سقوط ساسانیان»، مترجم: محمدرفیق یحیایی، تهران: انتشارات کندو کاو، ص 122.
- محمود آبادی، سیداصغر. (۱۳۹۲). «تاریخ ایران در عهد ساسانیان»، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ص 236.
- مستوفی، حمدا... . (۱۳۸۷). «تاریخ گزیده»، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران: انتشارات امیر کبیر، ص 126.
- مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین. (۱۳۸۹). «التنبيه و الاشراف»، مترجم ابو القاسم پاینده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ص 675.
- مشکور، محمد جواد. (۱۳6۷). «ایران در عهد باستان در تاریخ اقوام و پادشاهان پیش از اسلام»، تهران: انتشارات اشرفی.
- مشکور، محمدجواد. (۱۳۶۷). «تاریخ سیاسی ساسانیان»، ج 1، تهران، دنیای کتاب، چاپ دوم.
- موسی خورنی. (1380). «تاریخ ارمنیان»، ترجمه ادیک باغداساریان، تهران: نشر احسان، ص167.
- موله، م . (1356). «ایران باستان»، ترجمه ژاله آموزگار، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول، ص 20.
- مهرآبادی، میترا. (1372). «خاندانهای حکومتگر»، با مقدمه دکتر محمد جواد مشکور و دکتر احسان اشراقی، انتشارات فتحی، چاپ اول، صص 166- 165.
- میر احمدی، مریم. (۱۳۹۰). «تاریخ تحولات ایرانشناسی پژوهشی در تاریخ فرهنگ ایران در دوران باستان»، تهران: انتشارات طهوری.
- نادری، عزتالله و سیفنراقی، مریم. (1385). «روشهای تحقیق در علوم انسانی (با تاکید بر علوم تربیتی)»، انتشارات بدر، چاپ 27.
- نصرا... زاده، سیروس. (۱۳۸4). «نام تبارشناسی ساسانیان از آغاز تا هرمز دوم»، تهران: سازمان میراث و فرهنگی کشور.
- نفیسی، سعید. (۱۳۸4). «تاریخ تمدن ایران ساسانی»، تهران: انتشارات اساطیر.
- نولدکه، تئودور. (1388). «تاریخ ایران و عربها (تاریخ طبری)» ترجمه ی عباس زریاب خویی، تهران: انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ص 42.
- ورداسپی، ابوذر. (1357). «ایران در پویه ی تاریخ»، انتشارات قلم، تهران، ص 80.
- ویسهوفر، یوزف. (۱۳۹۲). «شاهنشاهی اشکانیان. ترجمه ی مانی صالحی علامه»، تهران: نشر پارسه.
- هرتسفلد، ارنست. (۱۳۸۱). «ایران در شرق باستان»، ترجمه همایون صنعتی زاده، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ص 293.
- یاقوت حموی، یاقوب بن عبدالله. (۱۳۸۰). «معجم البلدان»، ترجمه علی نقی منزوی، تهران: پژوهشگاه میراث فرهنگی کشور، ص 263.
- یعقوبی، احمد بن اسحاق. (۱۳۸۷). «تاریخ یعقوبی»، جلد ۱ و ۲، مترجم محمدابراهیم آیتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ص 27.
- Börm, Henning. (2010). Herrscher und Eliten in der Spätantike», in: H. Börm - J. Wiesehöfer (eds.), Commutatio et contentio. Studies in the Late Roman, Sasanian, and Early Islamic Near East, Düsseldorf: Wellem, pp. 159.
- Kreyenbroek, Philip.G. (2008). How pious was Shapur I? Religion, Church and Propaganda under the Early Sasanians», InVesta Sarkhosh Curtis and Sarah Stewart (edits), The Sasanian Era (The Idea of Iran), Vol. III, Published by I.B.Tauris &Co ltd, London:p 7.
Abstract
The Sassanid Empire was one of the two great governments of the civilized world of that day, which not only had unique characteristics in terms of political, religious, cultural and social structure, and in a word, civilization; It also stands out in terms of geography and the extent of its borders. According to historical evidence and documents, with the rise of the Parthians and the coming to power of the Sassanids, the entire social and political structure of the society, including the dynastic system, was transferred to the Sassanid era as one of the main symbols of the continuation of the power of the ruling families. Specifically, in the mentioned period - from the beginning of the Parthians to the end of the Sassanids - the administration of all the affairs of the country was in the hands of the "seven families" and these families are considered as the main foundations for the preservation, stability and continuity of their respective governments. The sphere of political influence of the discussed families in ancient times was very wide and significant in such a way that not only many times the removal and installation of kings was done by them, but sometimes the government was formed by this class. . In this regard, the present study aims to examine the role of ruling families in the Sasanian period. The choice of this topic was mostly due to the fact that, according to the researcher's searches, specific and independent researches that can provide detailed and detailed information about the ruling families, their position and their role and influence in the changes of their service period have not been done. Except for very few and scattered materials among the few researches and historical works, no specific information was found about the mentioned families and their performance.
Key words Spahbad, Spandiad, Zik, Sasan, Soren Pahlo, Karen Pahlo, Mehran.
[1] börm, Henning.
[2] Kreyenbroek, Philip.G
[3] Lazar phorpi
[4] vistaxma
[5] Vistahm
[6] Savage
[7] Paryog
[8] Spadhapati
[9] Sparapet
[10] Aspabad
[11] Zik
[12] Zikes