A Comparative Study of the Role of Abu Nasr Mushkan and Goudarz Keshwad in the Government System Based on the Theory of Political Psychology
Subject Areas : شعر
1 - Associate Professor of Persian Language and Literature, Zabul University
Keywords: Abu Nasr Mushkan, Tarikh-i Bayhaqi, Goudarz Keshwad, Shahnameh, positive thinking,
Abstract :
Tarikh-i Bayhaqi and Shahnameh, in prose and verse respectively, are unique and splendid masterpieces of Abu'l-Fal Bayhaqi and Abul-Qâsem Ferdowsi, representing the magnificent history of Iran's antiquity in the realm of poetry. These two important masterpieces of Persian literature were chosen for this study, and they were briefly presented before their similarities were examined. Positive and negative people have held positions at the top of every government throughout history, and the writer is determined to compare the people who had a positive influence in the government system. The descriptive analytical approach incorporating library note taking was used to perform this research. This study explores and contrasts the personality traits that are beneficial in the political performances of Bunser Meshkan in Tarikh-i Bayhaqi and Goudarz Keshwad in Shahnameh using political psychology theory. According to preliminary findings, both individuals possessed excellent political intelligence, a solid work conscience, honesty, humility, and trustworthiness. The combination of these personality qualities has aided in the advancement of both people's political aims and has resulted in constructive and helpful collaboration in the administration of state affairs.
بررسی تطبیقی نقش بونصر مشکان با گودرز کشواد در دستگاه حکومتی بر مبنای نظریه روانشناسی سیاسی
چکیده
دو اقیانوس ادب فارسی، تاریخ بیهقی در نثر و شاهنامه در نظم فارسی شاهکارهای ابوالفضل بیهقی و ابوالقاسم فردوسی نمایانگرِ تاریخ درخشان ِقدمتِ ایران در پهنهی گیتی است. این جستار بر آن است تا دو مروارید گرانبها از این دو اقیانوس ادب فارسی را صید کرده و ضمن معرفی کوتاهی از این دو صید ارزشمند، شباهتهای نقشی که در جایگاه خود ایفا کردهاند را بررسی و واکاوی نماید. در هر دورهای در تاریخ در رأس هر حکومتی افراد مثبت و منفی وجود دارند که دارای منصب و مقامی هستند و نگارنده بر آن است تا افرادی که نقش مثبت در دستگاه حکومتی داشتهاند را با هم مقایسه نماید. روش انجام این پژوهش روش تحلیلی توصیفی از طریق یادداشتبرداری کتابخانهای است که بر مبنای نظریهی روانشناسی سیاسی به بررسی و مقایسهی ویژگیهای شخصیتی موثر در عملکرد سیاسی بونصر مشکان در متن کتاب تاریخ بیهقی و گودرز کشواد در متن شاهنامهی فردوسی میپردازد. نتایج اولیه حاکی از آن است که هر دو شخصیت دارای هوش سیاسی بالا و وجدان کاری خوبی بودند و از حق پذیری، تواضع، فروتنی و امانتداری بالایی برخوردار بودند که مجموع این خصایص شخصیتی کمک شایانی به پیشبرد اهداف سیاسی هر دو شخصیت داشته و سبب شدهاست همکاری هر دو شخص در ادارهی امور مملکت به شکل سازندهای موثر و مفید باشد.
واژههای کلیدی: شاهنامه، تاریخ بیهقی، گودرز کشواد، بونصر مشکان، مثبت اندیشی
۱- مقدمه
یکی از پر طرفدارترین حوزهها و زمینههای تحقیق در ادبیات تطبیقی بررسی ارتباط متون بایکدیگر میباشد. (نظری منظم، 1389: 23)
ادبیات تطبیقی از پایههای نقد جدید ادبی به شمار میآید و آگاهی از آن بسیار ضرورت دارد؛ در قلمرو ادبیات یک ملت، شناخت تاثیر گذاریها و تاثیر پذیریهای شاعران و نویسندگان از هم، نه تنها ما را با سیر تحول ادبیات که با تواناییها و تاثیرگذاریهای چهرههای بزرگ ادبی آشنا میسازد.
از دیگر سو، «ادبیات تطبیقی، فلسفهای نو در ادبیات و نظریهای جدید در علوم انسانی است که شاکله آن بر اساس پدیده ادبی به عنوان یک کلیت و نفی خودکفایی فرهنگی استوار است.» (یوست، 1388: 49)
با اندک تاملی در ادوار تاریخ در بیشتر حکومت ها میبینیم که در رأس وجودی حکومتها بعد از پادشاه افرادی به عنوان وزیر، دبیر، مشاور، معتمد و … وجود دارند که شاهان گاهی بدون اذن و مشورت آنها آبی هم بر لب نمیگذارند و همواره در آن حکومت با جان و دل قصد خدمت به آن سرزمین و وطن خود را دارند حتی اگر جانشان را هم در راه پاسداری آن سرزمین از دست بدهند جز خیرخواهی و خدمت صادقانه چیزی نگویند. بنابراین جامعه متشکل از نهادها و شخصیتهای گوناگونی است که متناسب با جایگاه و طبقه اجتماعی و موقعیتهای مختلف، رفتارهای متفاوتی از خویش بروز میدهند و در سرنوشت دیگران تاثیرگذار میشوند. بدون شک آبشخور این رفتارها برخاسته از محیط و مسائل روانی افراد است. در تحولات اجتماعی مختلف علاوه بر نهادهای قدرت، شخصیتهای برجستهی سیاسی و اجتماعی و منشها و رفتارها و الگوهای روانی آنان نقش مهمی دارند که برای شناخت اوضاع و احوال هر دوره از تاریخ قابل بررسی و تحلیل است. تحلیلهای روانشناسی سیاسی در این بررسیها جایگاه خاص و ویژهای دارند. موضوع تحلیلهای روان شناسی سیاسی در چند دهة اخیر بسیار مورد توجه بوده است.(نقیب زاده، 1385: 115) در روانشناسی سیاسی، برای ارزشیابی شخصیت اشخاص از راههای گوناگون استفاده میشود؛ از جمله بررسی رفتارها و روحیات افراد در منابع تاریخی و ادبی مرتبط با تاریخ؛ زیرا آثار ادبی به ویژه آثار روایی مختلف این توانایی را دارند که حوادث و تحولات مهم اجتماعی را به تصویر بکشند و با شخصیت پردازی دقیق و واقع گرایانه، افراد و نهادهای موثر در سرنوشت ملّتها را به آیندگان معرفی کنند؛ (صفری؛ موسوی و همکاران، 1393: 72) بنابراین ضروری است برای شناخت بهتر و گشایش رموز تحولات سیاسی و اجتماعی تاریخ گذشتهی این مرز و بوم به این آثار ادبی از جهتهای گوناگون؛ به ویژه روانشناسی توجه شود. (صفری؛ موسوی و همکاران، 1393: 72) تاریخ بیهقی و شاهنامه فردوسی از جمله آثاری روایی هستند که به دلیل دقت و قدرت خالقان این آثار در تصویرپردازی، شخصیتپردازی و امانتداری در نقلقولها، قابلیت بررسیهای روانشناسانه اشخاص را دارند. از جملهی این افراد خیر اندیش یکی بونصرمشکان و دیگری گودرز کشواد است.
تاریخ بیهقی و شاهنامه فردوسی در پس حوادث بزرگ چهرههایی را به تصویر کشیده که هر یک با اندیشهای نیک یا دامنه درگیری خاصی را فراهم ساخته و یا گاهی اسباب صلحی را مهیا ساخته است. بازتاب این اندیشهها در جوامع از جانبی به ترویج و انتشار فضائل اخلاقی، سازندگی، تعالی و پویایی انسانها کمک میکند و از جانب دیگر به تنفر و انزجار بشریت از تفکرات بد، جنگها، تباهیها، پستیها و رذالتها میانجامد.
حکیم طوس و ابوالفضل بیهقی در هر دو مقوله جنگ و یا صلح با ظرافت خاص و در قالب اشعار و عباراتی نغز و استوار، اندیشهها و نصایح نیک را عرضه میکند. این پژوهش که به روش توصیفی – تحلیلی انجام گرفتهاست به دنبال شناسایی ویژگیهای شخصیتی و رفتاری گودرز کشواد و بونصر مشکان و کشف شباهتها و تفاوتهای آن دو میباشد تا از گذر شناسایی این ویژگیها به خصوصیّت شخصیتّی حکام زمان تألیف و تدوین تاریخ بیهقی و شاهنامه پی برده و نقش رفتاری حکام در رضایت و نارضایتی مردم و تغییر و تحولات سیاسی زمان مؤلفین شناسایی و مورد بررسی و تحلیل قرار بگیرند.
نگارنده بر آن است تا از دریچه اشعار حکیمانه حکیم توس و عبارات نادره مکتوب ابوالفضل بیهقی که هر دو مورد وثوق ادیبان و مورخان میباشند و سخن و پیامشان برگرفته از قرآن، حدیث و تجارب بلند بزرگان و برگزیدگان فکری ایران زمین هست، راه و رسم دینداری، خردورزی، مبارزه با بیداد، گسترش عدالت، تهذیب اخلاق، نیک اندیشی، تواضع، امانتداری، عاقبتنگری و نصحیتگری را بنمایاند.
در گذرگاه تاریخ میبینیم که دشمنان خارجی هرچند هم که قوی باشند نمیتوانند حکومتی را از بین ببرند مگر اینکه آن حکومت دشمن داخلی داشته باشد. این دشمنان داخلی بیشتر کسانی هستند که در آن حکومت مقامهای بالایی داشته اند و بنا به دلایلی مقامشان را از دست دادهاند.
1-۱- پیشینه تحقیق
درباره دو شخصیت بونصر و گودرز پژوهشهای متعددی نوشته شده است که اغلب مربوط به زندگینامه آنهاست. مقالاتی باعنوان «سیمای گودرز در سنجهی خرد» از محمود رضایی دشت ارژنه(۱۳۹۶)، رزم گودرز و پیران از شهرام جلیلیان(۱۳۹۶)، بررسی و تحلیل شخصیتی خاندان گودرز در شاهنامه از موسی پیری(1394). اما تاکنون پژوهشی در بررسی دو شخصیت مثبت گودرز در شاهنامه و بونصر در تاریخ بیهقی انجام نگرفته است.
۲- معرفی اجمالی دو شخصیّت بونصرمشکان و گودرز کشواد
۱-۲- بونصر مشکان
بونصر مشکان از خاندان مشهور مشکان و برادر زاده طاهر ثقه الملک است که در اواخر دوره غزنوی شغل وزارت را گزید و سی سال رییس دیوان رسایل محمود و مسعود بود، او با صداقت این دیوان را اداره میکرد و سرانجام در سال ۴۳۱ه.ق در ماه صفر در گذشت. بونصر رازدار سلطان محمود، سلطان مسعود و همه درباریان بود و درباریان بدون دل نگرانی رازهای خویش را با وی در میان میگذاشتند. محمود در همه امور از وی مشورت میخواست و بدون مشورت وی کاری انجام نمیداد. از دوران طفولیت و جوانی او اطلاعاتی در دست نیست. وی حامی و پشتیبان اتباع سلطنت غزنویان بود، حقوق رعایای بی پناه را از درباریان زورمند باز میستاند. از هیچکس کینه به دل نمیگرفت و اگر کسی به وی بدی میکرد، با بزرگواری تمام او را عفو میکرد. شخص محتاط و زیرک بود، هنگامی که سلطان مست میبود از وی مراقبت میکرد تا تصمیم نادرست نگیرد. حد و حدود هرکس را میشناخت، به بزرگان احترام داشت و با مردم عام با تواضع و فروتنی برخورد میکرد. هنگام سخنرانی، با احتیاط سخن میراند؛ تا باعث رنجش سلطان و دیگران نشود. بونصر دارای دو اثر مقامات محمودی و مکاتبات بونصر است. بیهقی در کتاب تاریخ بیهقی او را استاد خود میداند: «استادم هم چنان اندیشمند میبود. بوسهل گفت: سخت بی نشاطی، کاری نیفتاده است.» (بیهقی، 1392: 604)
«بونصر مشکان از منظر بیهقی شخصی است فرزانه، مدیر، مدبر، بزرگ منش و با قاطعیت در کلام، به ندرت سخن میگوید و چون میگوید، گویی سنگ منجیق در آبگینه خانه میاندازد. همواره سلطان را پیامبر گونه اندرز میدهد و سلطان نیز او را ارج مینهد.» (حجازی، 1387: 21)
بیهقی صادقانه به استادش عشق میورزد و شاید آنچه بیش از هر چیزی دیگر بیهقی را شیفته و مرید استادش کرده، صداقت و صفای او باشد، چنانکه مینویسد بوسعید مشرف به فرمان بیامد تا خزانه را نسخت کرد آنچه داشت مَرد. «راست آن رقعت وی را که نبشته بود به امیر برد و خبر یافت و فهرست آن آمد که رشته تایی از آنکه نبشته بود زیادت نیافتند. امیر به تعجُّب بماند از حال راستی این مرد فی الحیوة والممات.» (بیهقی، 1392: 618)
بیهقی در توصیف شخصیّتها، دیدگاهی منصفانه دارد. اگرچه حقِ استادی که بونصر مشکان بر گردنِ بیهقی داشته است در تصویری که بیهقی از شخصیّت او نشان میدهد تأثیر داشته، اما این امر مانع از این نشده است که او به برخی از ویژگیهای ناپسندِ بونصر، همچون لجاجت و مالدوستی اشاره ننماید. بیهقی از استادِ خویش بهعنوان یگانۀ روزگار یاد میکند، اما در کنار آن به انقباض و خصلتِ درشتی او نیز اشارهای دارد. بیهقی هنگامیکه از برتری بونصر نسبت به طاهرِ دبیر در نگارش فرمانهای حکومتی سخن میگوید، از این ویژگیِ بونصر خبر میدهد: «و پس از آن میان هر دو ملاطفات و مکاتبات پیوسته گشت، به هم نشستند و شراب خوردند، که استادم در چنین ابواب یگانۀ روزگار بود با انقباضِ تمام که داشت، علیه رحمهُاللهِ و رِضوانُه.» (بیهقی، 1392: 137)
۲-۲-گودرز کشواد
گودرز گشوادگان (کشوادکان)، رئیس خانواده بزرگ «گودرزیان»، پهلوان نام آورِ درگاه کیخسرو و پدر زنِ رستم و دارنده تعداد زیادی فرزند است که فقط بیش از هفتاد تن آنان در نخستین لشکر کشی کیخسرو به توران کشته شدند. خود گودرز، پیران، سپهسالار تورانی را کشت (یاحقی، 1386: 708).
در شاهنامه کیخسرو، گودرز را وصی و جانشین خود نامید و گنجهایش را به او تحویل داد:
چو بگشاد آن گنج آباد را |
| وصی کرد گودرز گشواد را |
به جز رستم جهان پهلوانِ نامدار ایرانی پهلوان دلاور دیگری را در شاهنامه مییابیم که تقریبا از زمان کیکاووس در شاهنامه ظاهر میشود و تا پایان داستان کیخسرو، از دلاوریها و جوانمردیهای او سخن به میان آمده است، اما پس از بر تخت نشستن لهراسب بنا گاه، دیگر جای او را در صحنه ی رزمها و بزمهای شاهان ایرانی خالی میبینیم. بنا به روایت فردوسی در شاهنامه، در عهد کیان خاندان گودرز (گودرزیان) پس از خاندان سام از اهمیت خاص بر خوردار است. سردودمان این خاندان فردی است به نام کشواد زرین کلاه، از پهلوانان نامی عهد فریدون شاه و پسر او گودرز، پهلوانی شجاع و راستگو و راست کردار بود که از زمان حکومت کاووس شاه در شاهنامه ظاهر شده و پس از بر تخت نشستن لهراسب دیگر نامی از او در میان نیست.
فردوسی در وصف گودرز سروده است:
خجسته سپهدار بسیار هوش |
| همه رای و دانش همه جنگ وجوش |
خداوند گوپال و تیغ بنفش |
| فروزنده کاویانی درفش |
اما گودرز خود در جایی درباره ی دیرینگی پهلوانی خویش چنین میگوید:
چنین گفت کای شاه پیروز بخت |
| ندیدیم چون تو خداوند بخت |
ز گاه منوچهر تا کیقباد |
| ز کاووس تا گاه فرخ نژاد |
به پیش بزرگان کمر بسته ام |
| بی آزار یک روز ننشسته ام |
از جهان پهلوان رستم که بگذریم، گودرز خوشنامترین و شجاعترین پهلوان ایرانی است. فردوسی خود دراین باره میگوید:
به ایران پس از رستم نامدار |
| نبودی چو گودرز دیگر سوار |
شجاعت و دلاوری گودرز تا حدی است که دشمن نیز اورا میستاید و به مردانگی و خرد و شجاعت وی اقرار میکند.
و دیگر که از پهلوانان شاه |
| ندانم چو گودرز کس را به جاه |
به گردن فرازی و مردانگی |
| به رای هشیوار و فرزانگی |
ابتدا خصوصیتهای فردی هر شخصیت را جداگانه مطرح کرده، سپس مقایسه میکنیم.
۳- تجزیه و تحلیل داده ها
3-1- خصوصیات بونصر مشکان
3-1-1- زیرکی و کاردانی بونصر
بونصر در برابر رویدادهای مملکتی نگاهی هوشمندانه دارد. توانایی تجزیه و تحلیل حوادث از ویژگیهای بارز اوست. اگرچه خودسریهای مسعود موجب میگردد تا در برخی مواقع در برابر تصمیمهای نادرستِ مسعود سکوت کند، اما پافشاری مسعود در نظرخواهی از او نشان میدهد که بونصر تا چه اندازه بر امور سیاسی و حکومتی اشراف دارد. سخن آلتون تاش، خوارزم شاه به بونصر دربارۀ بدگمانی امیرمسعود نسبت به وی، آنجا که میگوید: «و من دانم که تو این دریافته باشی» (بیهقی، 1392: 80). نیز تردیدِ احمدحسن میمندی، زمانی که برای وزارت انتخاب میگردد و به بونصر چنین میگوید: «امّا اینجا وزرا بسیار میبینم و دانم که بر تو پوشیده نیست» (بیهقی، 1392: ۱۴۰). نشان میدهد تا چه اندازه بونصر بر امور سیاسی و حکومتی تسلط دارد.
یکی دیگر از زیرکیهای بونصر، آگاهی سیاسی و اطلاع بر رفتار مسعود است. پند وزیر به مسعود مبنی بر عدم جنگ بوری تگین کارگر نمیافتد، بونصر در مشورت با وزیر اذعان به تغییر او میکند: «از استادم شنودم که گفت: وزیر مرا گفت: میبینی این استبدادها و تدبیرهای خطا … جواب دادم: خواجه مدتی دراز است که از ما غایب بوده است.» (بیهقی، 1392: 566)
3-1-2- مشاور؛ معتمد و خیرخواه حاکمان
بونصر در تمام رایزنیها، مشورتها و میانجیگریها در تاریخ بیهقی، حضور چشمگیری دارد و مهمات حکومتی و مملکتی را از او دریغ نمیدارد. در مورد کارگزاران و دیگر درباریان، پا را فراتر از حقیقت نمینهد بلکه تا جایی که امکان پذیر است مصلحت را در نظر میگیرد، بدی هارا نمیگوید و خوبی و کار آمدی افراد را یاد میکند. در اعمال زور و ستم به شدت ناراحت میشود؛ مثلا در مرگ حسنک به خوبی نمایان است: «روزه بنگشاد و سخت غمناک بود و اندیشمند، چنان که به هیچ وقت او را چنان ندیده بودم.» (بیهقی، 1392: 179)
در تاریخ بیهقی میتوان نگاه دلسوزانۀ بونصر را نسبت به اوضاع مملکت مشاهده کرد. بسیاری از وقایعِ ناگوار در دستگاه حکومت، او را غمگین و افسرده میکند. اعدام حسنکِ وزیر موجب میگردد از خوردن و آشامیدن باز ایستد و شکست سپاهِ امیر مسعود در برابر ترکمانان به حدی او را غمگین میسازد که به سلطان میگوید: «دلِ بنده پر زحیر است و خواستمی که مرده بودمی تا این روز ندیدمی» (بیهقی، 1392: 484). پندهای بونصر مشکان به سلطان مسعود در تاریخ بیهقی فراوان است. اما مسعود تنها شنوندۀ این پندهاست و لجاجت و خودسریهایش مانع از بهکار گرفتن این نصایح میشود. هنگامیکه رابطۀ امیرمسعود با وزیر احمدِعبدالصمدتیره میگردد، بونصرمسعود را پند میدهد و از وزیر جانبداری میکند.
در ماجرای بردار کردن حسنک، مسعود اعتقادِ حسنک را از بونصر جویا میشود. بونصر ضمن بیان واقعیتها، چنان کوبنده حدیث قرمطی بودن حسنک را رد میکند که اگر بردار کردن حسنک فقط به دلیل اعتقادش بود، از مرکب چوبین رهایی مییافت؛ اما دلیل آن هواداری او از امیر محمد وسعایت اطرافیان مسعود بود.
در جریان خواستگاری مسعود از دختر قدر خان، نامزد برادرش، امیرمحمد، خواجه احمد و بونصر هستند که مشاور اصلی او هستند. وقتی مسعود به تحریک اطرافیان تصمیم میگیرد ثروت پدریان از آنان باز ستاند؛ بونصر پیام رسان خواجه احمد است: «بونصر برفت و پیغام محکم و سخت بداد.» (بیهقی، 1392: 258)
در خبر مرگ القادربالله و چاره اندیشی برای جانشینی او، بونصر طرف مشورت است: «بدین خبر سخت اندیشمند شد و با خواجه احمد و استادم بونصر خالی کرد» (بیهقی، 1392: 285) در شورش هارون پسر آلتونتاش باز مسعود به رای و پیشنهاد بونصر کار میکند «خواجه بونصر باز آمده بود، باز خواندند و تا نماز شام خالی بداشتند» (بیهقی، 1392: ۴۳۳) و با نظر او به جای نیشابور به مرو میرود: «و رأی درست تر بنده آن است که خداوند به مرو رود، مسعود میگوید همچنین است و بونصر در چنین کارها دوراندیش ترِجهانیان بود.» (بیهقی، 1392: 433)
التونتاش خوارزمشاه به سخن و استدلال بونصر آرام میگیرد: «خاصه به سخن خواجه بونصر مشکان، قوی دل و ساکن گشت، وبیارامید و دَم درکشید.» (بیهقی، 1392: 54)
در ماجرای حسنک وزیر، خواجه حسن میمندی بونصر را برای پرسوجو دربارهی حسنک پیشنهاد میکند «خبرهای حقیقت دارد، از وی باز باید پرسید.» (بیهقی، 1392: ۱۷۱)
بونصر آن چنان معتمد و کاردان جلوه نموده است که مسعود او را بر بعضی از یاران خود ترجیح میدهد و وی را دوباره به دیوان فرا میخواند و میگوید: «من تو را شناسم و طاهر نشناسم، به دیوان باید رفت …اعتماد ما بر تو دَه چندان است که پدر ما را بوده است …» (بیهقی، 1392: 56). وقتی طغرل بر تخت مسعود تکیه میزند و خبر آن میرسد، مسعود این اقدام را توهین و تحقیر میداند در نزد همه خشم را پنهان میکند و تنها در نزد بونصر خشم خود را آشکار میسازد: «استادم در خلوت گفت: میبینی کار این ترکمانان به کجا رسید.» (بیهقی، 1392: ۵۵۹)
۳-۱-3- دور اندیشی و محافظه کاری
بونصر با درک و شناخت درست و صحیح از اوضاع سیاسی؛ اجتماعی و فرایندهای تاریخی عهد خود چونان کارگردانی میماند که حوادث را به دقت تمام زیر نظر دارد و از عواقب امور غفلت نمیورزد که مصادیق زیر نمونههایی از دور اندیشی و عاقبت نگری اوست:
عاقبت نگری بونصر در روزگار محمود که دانست بعد از آن مسعود بر تخت مینشیند «و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت نگر» (بیهقی، 1392: 169).
یکی از ویژگیهای بونصر که او را از بسیاری خطرها و توطئه ها برکنار داشته است، دوراندیشی اوست. در دورهی مسعود غزنوی که بسیاری از درباریان، قربانی انتقام جویی و کینه مسعود گشته اند بونصر با مصلحت اندیشی خود را به سلامت داشت، او میدانست پس از مدتی کوتاه مسعود جای محمد خواهد گرفت و جانب مسعود را میگرفت. ویژگی مهم دیگر که قطعاً در تحکیم جایگاه بونصر در دربار غزنوی تأثیر داشته است، محافظهکاریهای اوست. او فراز و فرودهای بسیاری از وابستگانِ به درگاه سلطان را به چشم خویش دیده است و شاهد برکناری وزیران و درباریان و آزار و حبس ایشان بوده است. بنابراین در امور حکومتی راه میانهروی و محافظهکاری را در پیش میگیرد.
سیاستِ برکنار بودن از درگاه و به دعاگویی مشغول بودن، ناشی از محافظهکاری بونصر مشکان است که آن را به پدریانی که همچنان از مسعود بیم دارند، میآموزد. بیشتر کسانی که در دامِ توطئه گرفتار آمدهاند از بونصر راهجویی میخواهند و او با دلسوزی ایشان را هدایت میکند و مسیر رهایی از دام و توطئهها را به آنان مینماید. از جملۀ این افراد آلتونتاش، خوارزمشاه است که بونصر به او توصیه میکند که برای رهایی از انتقامِ مسعود، از سیاست کنارهگیری کند و اینگونه نشان دهد که قصد دارد باقی عمر را در کنار گورِ سلطان محمود به سر برد. بونصر که اخلاق کسانی چون بوسهل زوزنی و دیگر بدخواهان و کینهورزان را به خوبی میشناسد، با زیرکی تمام بهانهای به دست ایشان نمیدهد. حتی دو جاسوسی که مسعود پنهانی در دیوان رسالت میگمارد، نمیتوانند از رئیس دیوان رسالت هیچ نوع کجروی و خطایی بیابند. با این اوصاف بونصر از تملق و چاپلوسی نسبت به سلطان به دور است و بیهیچ هراسی اندیشه درستِ خویش را باز مینماید و تصمیمهای نابجای درباریان را به سلطان گوشزد میکند.
3-1-4- میانجی، صادق و راستگو
در پیامهای مهم مسعود با خواجه حسن میمندی، خواجه، بونصر را بر میگزیند مگر صواب باشد که بونصر مشکان اندر میان باشد که مردی راست است وقتی بونصر به خاطر احتیاط و ترس سعی دارد بوسهل سخن آغاز نماید مسعود به او بیشتر توجه دارد: «امیر رو به من آورد و سخن از من خواست» (بیهقی، 1392: 141). در فرستادن احمد ینا لتگین، خواجه، بونصر را برای نوشتن فرمان میخواند: «بونصر منشورش را بنویسد» ودرآخرین مشورت ینالتگین و مسعود، بونصر هم حضور دارد «و امیر با خواجه بزرگ و خواجه بونصر صاحب دیوان رسالت خالی کرد و احمد را بخواندند» (بیهقی، 1392: ۲۶۸) دوست بونصر به نام ابوالمظفر گرفتار میشود و حمایت بونصر به او سبب رهایی اش میگردد: «بونصر عنایت کرد در باب این ابوالمظفر تا وی را نیکو داشتند.» (بیهقی، 1392: ۴۳۷)
3-2- خصوصیات گودرز کشواد
3-2-1- هوشیاری، دقت، چاره اندیشی
در نبرد ایران و توران، وقتی سپاه توران به ناگاه نیمه شبی به سپاه ایران شبیخون میزنند و لشکر ایران مست از پیروزیهای روز، بعد از میگساری فراوان همگی غرق در خوابند، این تنها گودرز و فرزندش گیو است که چون همیشه، چشم بیدار سپاهند.
همه مست بودند ایرانیان |
| گروهی نشسته گشاده میان |
به خیمه درون گیو بیدار بود |
| سپهدار گودرز، هشیار بود |
در جایی دیگر میبینیم، پیران که دو برادر هومان و نستیهن را در این نبرد از دست داده به نیرنگ متوسل میشود، اما گودرز با هوش و فراست ذاتی خویش به هدف اصلی پیران پی برده ودر پاسخ با صراحت میگوید:
رسانید رویین بر ما پیام |
| یکایک همه هرچ بردی تو نام |
ولیکن شگفت آمدم کار تو |
| همه زین چنین چرب گفتار تو |
دلت با زبان هیچ همسایه نیست |
| روان ترا از خرد مایه نیست |
گودرز در رفتن طوس به توران از راه کلات و نیز نبرد با فرود هم داستان نبود. گودرز خودسری و خود رأیی طوس را در مقابل فرمان شاه اصلا جایز نمیدانست و عمل طوس را عملی نابخردانه میانگاشت. سرانجام نیز پس از کشته شدن فرود:
بر او زار بگریست گودرز و گیو |
| بزرگان چو گرگین و بهرام نیو |
کیخسرو نیزپس از عزل طوس از سالاری سپاه و انتصاب فریبرز بدین سمت، از وی میخواهد که گودرز را در همه ی موارد مشاور خود قرار دهد.
سبک طوس را بازگردان به جای |
| ز فرمان مگرد و مزن هیچ رای |
سپهدارو سالار زرینه کفش |
| تو می باش با کاویانی درفش |
سرافراز گودرز از آن انجمن |
| به هر کار باشد تورا رایزن |
گودرز به سبب همین هوش و درایت، گشاینده ی گرههای بسته است. هنگامی که کاووس از تاخیر رستم در آمدن به پایتخت خشمگین میشود و به او پرخاش میکند، رستم نیز از خشم او آشفته خاطر و با پرخاش بارگاه را ترک میکند. بزرگان، گودرز را میانجی قرار داده و از او درخواست میکنند تا بار دیگر رستم را با شاه بر سر مهر آورد:
به گودرز گفتند کین کار توست |
| شکسته به دست تو گردد درست |
سپهبد جز از تو سخن نشنود |
| همی بخت تو زین سخن نغنود |
به نزدیک این شاه دیوانه رو |
| وزین در سخن یاد کن نو به نو |
3-2-2- حق پذیری
گودرز پذیرای حقیقت است. او خود لجباز نیست و حرف حق، اگرچه از جانب فرزند او باشد یا هر کس دیگر برایش پسندیده است. در داستان فرود سیاوش در نبرد میان سپاه فریبرز و پیران میبینیم که گودرز وقتی هزیمت بیشتر سپاه ایران را به همراهی فریبرز مشاهده میکند و میبیند که سپاهیان پشت او را خالی کرده اند، به ناچار به تبعیت از فرمانده، به لشکر دشمن پشت کرده، قصد فرار میکند، اما بلافاصله فرزندش گیو، خروش برآورده و او را به پیکار فرا میخواند و در حالی که او را به باد ملامت و نصیحت میگیرد، یادآوری میکند که هنوز هفتاد نبیره و فرزند او حامی و پشتیبان وی هستند. گودرز نصیحت فرزند را به جان و دل میپذیرد و به میدان جنگ باز میگردد:
چو گودرز بشنید گفتار گیو |
| بدید آن سرو ترگ بیدار نیو |
پشیمان شد از دانش و رأی خویش |
| بیفشرد بر جایگه پای خویش |
و سپس بیژن را به دنبال فریبرز، فرمانده فراری سپاه فرستاد و به او میگوید «با درفش کاویان به میدان باز گردید و روی دشمن را سیاه کنید» :
به سوی فریبرز بر کش عنان |
| به پیش من آر اختر کاویان |
مگر خود فریبرز با آن درفش |
| بیاید کند روی دشمن بنفش |
۳-۲-۳- امانتداری و صداقت
گودرز فردی امین و راست کردار است. کیخسرو پس از آنکه از تاج و تخت کناره میگیرد، مردم را به نیکی و درستی سفارش کرده و سپس از میان همگان گودرز را وصی خود قرار میدهد.
چو بگشاد آن گنج آباد را |
| وصی کرد گودرز کشواد را |
و سرانجام نیز همه ی املاک و آبادیها و باغهای زیبایش را به گودرز میبخشد:
همه باغ و گلشن به گودرز داد |
| به گیتی زمرزی که آمدش یاد |
3-2-4- خرد و حکمت
گودرز پهلوانی حکیم و نکته دان در موعظه و حکمت است فردوسی نیز او را چنین توصیف میکند:
سه تن را گزین کرد از آن انجمن |
| سخنگو و روشن دل و تیغ زن |
چو رستم که بد پهلوان بزرگ |
| چو گودرز بینادل آن پیر گرگ |
او از هر فرصتی جهت پند و اندرز پهلوانان و بیان وعظ و نصیحت بهره میبرد:
چنین گفت گودرز با طوس و گیو |
| همان نامداران وگردان نیو |
که تندی نه کار سپهبد بود |
| سپهبد که تندی کند بد بود |
جوانی بدین سان ز تخم کیان |
| بدین فرّ و این برز و یال ومیان |
بدادی بهتیزی و تندی بهباد |
| زرسپ آن سپهدار نوذر نژاد |
در داستان خاقان چین وقتی که رستم به شدت تحت تأثیرسخنان پیران قرار گرفته میگیرد، و از گودرز میخواهد تا به آشتی و صلح روی آورد اما گودرز میداند که پیران دل و زبانش همسایه نیست، از این روی به توهین چنین پاسخ میدهد:
چو بشنید گودرز بر پای خاست |
| بدو گفت کای مهتر داد و راست |
ستون سپاهی و زیبای گاه |
| فروزان بهتوشاه و تخت و کلاه |
بگویم یکی پیش تو داستان |
| کنون بشنو از گفته باستان |
که از راستی جان بدگوهران |
| گریزد چو گردون ز بار گران |
گر ایدونک بیچاره پیمان کند |
| بکوشد که آن راستی بشکند |
3-2-5- دلاوری و شجاعت
گودرز وقتی قدرت پهلوانی پیدا میکند، همیشه حاضر برای دفاع از آب و خاک وناموس وجان ایرانی است، و آسودگی خاطر ندارد.
از آن روزگاری کجا زاده ام |
| زخفتان میان هیچ نگشاده ام |
از قهرمانی و رشادت گودرز میتوان به نبرد ایران و توران به سرکردگی فریبرز و پیران اشاره کرد که او یک تنه نهصد تن از خاندان پیران را نابود میکند.
چو شد رزم گودرز و پیران درشت |
| چو نهصد تن از تخم پیران بکشت |
گودرز در دومین نبرد ایران و توران به سرکردگی طوس و پیران در داستان کاموس کشانی، به طوس شهامت و جرأت میدهد و با اطمینان خاطربه او گوشزد میکندکه تعداد سپاهیان در سرنوشت جنگ چندان تاثیری نداردو چیزی که برای ما مقدر شده پیش میآید پس تردیدو درنگ در میدان نبرد کاری بیهوده است.
بدو گفت گودرز اگر کردگار |
| بگرداند از ما بد روزگار |
به بیش بینی و کمی نباشد سخن |
| دل و مغز ایرانیان بد مکن |
3-2-6- زبانآوری و خوشسخنی
گودرز با بیان سخنان حکمتآمیزو خردمندانه به زبان فصیح و روان بهعنوان واسطه چین نقش ایفا میکند:
به گودرز گفتند کین کار توست |
| شکسته به دست تو گردد درست |
سپهبد جز از تو سخن نشنود |
| همی بخت تو زین سخن نغنود |
به نزدیک این شاه دیوانه رو |
| وزین در سخن یاد کن نوبنو |
چو بشنید گفتار گودرز شاه |
| بدانست کو دارد آیین راه |
پشیمان بشد زان کجا گفته بود |
| ببیهودگی مغزش آشفته بود |
بگودرز گفت این سخن درخورست |
| لب پیر با پند نیکوترست |
اگر شاه از نیکی، داد و دهش روی بگرداند و جانش به ظلم و ستم و غرور و تکبر بگراید، دیگر نباید از پهلوان انتظار حمایت و جانبداری داشته باشد.
گودرز نیز معتقد به این آرمان است. وقتی کاوس با غرور و سرکشی قصد آسمانها کرد و سپس در سرزمین آمل فرو افتاد، گودرز وی را بسیار ملامت و سرزنش نموده، با صراحت تمام وی را نصیحت میکند:
همان کن که بیدار شاهان کنند |
| ستاینده و نیکخواهان کنند |
جز از بندگی پیش یزدان مجوی |
| مزن دست در نیک و بد جز بدوی |
اما تا آنجا که شاه بر اساس رأفت و مهربانی و نیکی سخن گوید و از سر عدل و انصاف فرمان براند، گودرز در مقابل وی مطیع و فرمانبر است. گودرز در پاسخ کیخسرو، آنگاه که وی را به سالاری سپاه ایران برمیگزیند چنین میگوید:
چنین گفت سالار لشکر به شاه |
| که فرمان تو برتر از شید و ماه |
بدان سان شوم کم تو فرمان دهی |
| تو شاه جهاندار ی و من رهی |
3-2-7- کین خواه و انتقام جو
گودرز مانند دیگر پهلوانان ایرانی، کین کشی را وظیفه ی مقدس دینی میداند و در پاسخنامه ی پیران که وی را در پیرانهسر از خونریزی منع میکند، چنین میگوید:
سدیگر که گفتی ز یزدان پاک |
| نبینم بدلت اندرون بیم و باک |
ندانی کزین خیره خون ریختن |
| گرفتار کردی بفرجام تن |
من اکنون بدین خوب گفتار تو |
| اگر باز گردم ز پیکار تو |
بهنگام پرسش ز من کردگار |
| بپرسد از این گردش روزگار |
که سالاری و گنج و مردانگی |
| ترا دادم و زور و فرزانگی |
بکین سیاوش کمر بر میان |
| نبستی چرا پیش ایرانیان |
بهفتاد خون گرامی پسر |
| بپرسد ز من داور دادگر |
ز پاسخ به پیش جهان آفرین |
| چه گویم چرا بازگشتم ز کین |
پس کین کشی و انتقامجویی سرنوشت هر فرزندکشته یا پدرکشتهای است. هرکس را که خداوند زور و قدرت و سالاری دهد، اگر انتقامخون عزیزش را از دشمن نگیرد مورد بازخواست الهی قرار میگیرد، بنابراین حس انتقامجویی و کینهتوزی روش شعلهورکنندۀ آتش میدان نبرد است.
اگر انتقام یک وظیفهء مقدس الهی نبود، هیچ دلیل دیگری برای خصومت میان دو سالار پیر باقی نمیماند.
گودرز،کشتن پیران را تقدیری محتوم از جانب خداوند میداند، بنابراین خویشتن را ناگزیراز کشتن پیران میبیند. گودرز در رویارویی با پیران هربار او را به صلح و آشتی و پشت کردن به سپاه افراسیاب و تسلیم قاتلان سیاوش میخواند. به او وعدهء تاج و گنج میدهد و نیز گوشزد میکند که شاه کیخسرو او را به چشم پدری مهربان مینگرد، اما پیران نمیتواند از آب و خاک خویش چشم بپوشد.
کشته شدن پیران به دست گودرز با هر توجیه، عملی پسندیده نیست. خواننده نمیتواند در این عمل اگرچه به رسم کینکشی با گودرز همداستان باشد. گودرز با همهء صفات عالی و قابل تمجیدش، از این قسمت ماجرا به بعد، قابل شماتت میشود. به خصوص مهربانی و عطوفت وی در مقابل مظلومیت پیران خدشهدار میشود.
گودرز پس از کشتن پیران چنگال در خون پیران فرو برده و از آن میآشامد و روی خویش را با خون پیران رنگین میکند:
فرو برد چنگال و خون برگرفت |
| بخورد و بیالود روی ای شگفت |
3-2-8- آشنا با فنون جنگاوری
گودرز آشنا به فنون جنگاوری است، شتاب یا درنگ نابجا و بیهنگام در پیکار روا نمیدارد و در این کار از هوش و تجربه و کاردانی خویش بهره میجوید.
به سبب خداترسی از پیشدستی در خونریزی ابا دارد، ولی آنجا که ناگزیر از رزم است، بسیار دقیق و حساب شده عمل میکند. جهان پهلوان پیر، گودرز را به سالاری سپاه برمیگزیند و سپس سفارش میکند که تا میتواند، بکوشد پیران را از جنگ و خونریزی منصرف کند. گودرز با جان و دل میپذیرد که خود آغاز کننده نبرد و خونریزی نباشد.
سپاه خویش را با دقت و نظم خاص صفآرایی نموده، عازم پیکار میشود.