Analysis of the Overlap of Molavi's Ethical and Anthropological Perspective
Subject Areas :
Ayat Shokati
1
,
Mohammadmehdi Hatami
2
1 - گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد خوی، دانشگاه آزاد اسلامی، خوی، ایران.
2 - PhD in Philosophy, Graduate of the University of Isfahan, Faculty of Literature and Humanities, Department of Philosophy
Keywords: Molana, critical approach, anthropology, Ethics.,
Abstract :
Ethics and religion are closely related to each other, and there are three relations between them: opposition, inclusion, and interaction. The relationship between religion and ethics from Rumi's perspective is an inclusion relationship. The present article, using a descriptive-analytical method, seeks to show the alignment of Rumi's ethical system with one of four anthropological perspectives: optimistic, pessimistic, hybrid, and neutral. Therefore, it is faced with the question of which anthropological perspective his ethical system is consistent with. His moral system is based on religion and following the divine prophets. The evidence in the Mathnavi and the repeated emphasis on following the prophets, saints, Qutb, and Sheikh is evidence of the claim. He considers the need for a mentor and an elder to be the principle in achieving perfection and believes that man cannot achieve perfection without following them. The results of the research indicate that Rumi's view of man independent of revelation and religion is a pessimistic view. His optimistic views are evident when describing prophets and saints, and his mixed views are when there is hope for the awakening of the spiritual dimension of human existence. This pessimistic view has led to his compassionate guidance towards humanity.
1- قرآن کریم (1389). ترجمه حسین انصاریان، چاپ دوم، قم: آیین دانش.
2- پاپکین، ریچارد و آوروم استرول (1389). کلیات فلسفه، ترجمه و اضافات سید جلال¬الدین مجتبوی، چاپ بیست و هفتم، تهران: حکمت.
3- توفیقی، حسین (1386). آشنایی با ادیان بزرگ، چاپ دهم، تهران: سمت.
4- خرمشاهی، بهاء¬الدین و سیامک مختاری (1383). قرآن و مثنوی (فرهنگ تاثیر آیات قرآن بر مثنوی)، تهران: قطره.
5- دیویس، تونی(1378). اومانیسم، ترجمة عبّاس مخبر، تهران: مرکز.
6- رضوان¬طلب، محمد¬رضا (1389). نظام اخلاقی از منظر قرآن کریم، سال یکم، شمارۀ 2، تابستان، صفحه 9-34.
7- زرین¬کوب، عبدالحسین (1364). سرّ نی، تهران: علمی.
8- سیاسی، علی¬اکبر (1374). نظریه¬های شخصیت یا مکاتب روان¬شناسی، تهران: دانشگاه تهران.
9- شکر کن، حسین و همکاران (1372). مکتب¬های روان¬شناختی و نقد آن، جلد دوم، چاپ دوم، تهران: سمت.
10- شلینگ، لوئیس (1374). نظریه¬های مشاوره، ترجمه¬ خدیجه آرین، تهران: اطلاعات.
11- غزالی طوسی، ابو احمد امام محمد (1382). کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیو جم، چاپ دهم، تهران: علمی و فرهنگی.
12- فخر رازی، محمد بن عمر(بی تا). تفسیر کبیر، جلد چهارم، قاهره.
13- فرانکنا، ویلیام کی (1376). فلسفه اخلاق، ترجمۀ هادی صادقی، قم: طه.
14- قانعی خوزانی، مهناز (1388). اخلاق به روایت مولانا، هستی و چیستی، تهران: نگاه معاصر.
15- گولپینارلی، عبدالباقی (1384). نثر و شرح مثنوی شریف، جلد اول و دوم، ترجمه¬ توفیق ه. سبحانی، چاپ چهارم، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
16- مولانا، جلال¬الدین (1339). دیوان کبیر، جلد هشتم، بدیع¬الزمان، تصحیح فروزانفر، تهران: دانشگاه تهران
17- _____، _____ (1373). مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، تهران: سلسله¬ مهر.
18- ملکیان، مصطفی (1390). طرحی برای تدوین نظام اخلاقی مولانا، همایش آینه صبوح، آکادمی مطالعات ایرانی لندن ( LAIs).
19-Harman, G, (1965), ‘The Inference to the Best Explanation’, The Philosophical Review 74.
20-Hempel, C. G, (1945), ‘Studies in the Logic of Confirmation’, Mind 54.
مجله ادبیات فارسی، دوره 21، شماره 43، پاييز 1404، صفحه 32-16 |
تحلیل همپوشانی نگره اخلاقی و انسانشناسی مولوی
آیت شوکتی*1، محمد مهدی حاتمی2
1*0 دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد خوی، دانشگاه آزاد اسلامی، خوی، ایران. (نویسنده مسؤول)
2دانش آموخته گروه فلسفه، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران.
نویسنده مسؤول: shokati81@yahoo.com Email:
تاریخ دریافت:10/04/1404 / تاریخ پذیرش: 18/06/1404
چکیده
اخلاق و دین، ارتباط تنگاتنگی با هم دارند و بین آنها سه رابطه تقابل، اندراج و تعامل مطرح است. رابطه دین و اخلاق از دیدگاه مولوی، َرابطه اندراج است. مقاله حاضر به روش توصیفی- تحلیلی در صدد است تا همسویی نظام اخلاقی مولوی را با یکی از چهار نگرش انسانشناختی خوشبینانه، بدبینانه، ترکیبی و خنثی نشان دهد. لذا با این سوال روبروست که نظام اخلاقی وی با کدام دیدگاه انسانشناسی منطبق است. نظام اخلاقی وی مبتنی بر دین و تبعیّت از انبیا الهی است. شواهد موجود در مثنوی و تاکید مکرر بر تبعیّت از انبیا و اولیا و قطب و شیخ، گواه بر مدعاست. وی نیاز به مرشد و پیر را در رسیدن به کمال، اصل دانسته و بر این باور است که انسان بدون پیروی از آنها، امکان نیل به کمال ندارد. نتیجه پژوهش حاکی از آن است که دیدگاه مولوی به انسان مستقل از وحی و دین، نگاه بدبینانه است. دیدگاههای خوشبینانه او موقع توصیف از انبیا و اولیا نمود مییابد و دیدگاههای ترکیبی وی، زمانی است که امید به بیدار شدن بعد روحانی وجود انسان دارد. این نگاه بدبینانه باعث راهنمایی دلسوزانه وی نسبت به انسان شده است.
کلیدواژه: مولانا، رویکرد نقّادانه، انسانشناسی، اخلاق.
1- مقدمه
نگره اخلاقی و انسانشناسی مولانا جلالالدین محمد بلخی به طور عمیق به تعالی روح اشاره دارد. او انسان را موجودی معرفی میکند که در پی شناخت الهی و حقیقت وجود خویش است. از منظر اخلاقی، مولانا تاکید زیادی بر خودسازی دارد. او معتقد است که انسان باید از قید و بندهای دنیوی رها شده و به ژرفای وجود خویش نگاهی بیندازد. انسانشناسی به عنوان مطالعه علمی انسان، به بررسی ابعاد مختلف وجودی انسان میپردازد و در این میان دیدگاههای انسانشناسی به منظور تحلیل رفتار، طبیعت و هویت انسانها در چهار دسته کلی قابل تقسیمبندی هستند: دیدگاه بدبینانه، دیدگاه خوشبینانه، دیدگاه خنثی و دیدگاه ترکیبی. دیدگاه بدبینانه به طبیعت منفی انسان تاکید دارد و انسان را موجودی خودخواه، جاهطلب و درگیر در منازعات و جنگها میبیند. این رویکرد به طور معمول بر تمایلات منفی تمرکز دارد و انسان را موجودی میداند که به غریزه و منافع شخصی خود متکی است. در مقابل دیدگاه خوشبینانه، انسان را موجودی مثبت و ذاتا خوب تصور میکند. باور به اینکه انسانها دارای ظرفیتهای بالای اخلاقی هستند، از ویژگیهای این رویکرد است. این نگرش بر پتانسیلهای مثبت انسانی تمرکز میکند. دیدگاه انسانشناسی خنثی معتقد است که انسانها به طور طبیعی موجودی چندوجهی و پیچیده هستند، در این نگرش، انسانها به عنوان موجوداتی با قابلیتهای متفاوت، مطالعه میشوند. بدون اینکه بر تفسیرهای اخلاقی، سیاسی یا فرهنگی تاکید خاصی داشته باشد. دیدگاه انسانشناسی ترکیبی، تلاش میکند تا جنبههای مختلف انسان را در کنار هم بررسی کند. در این دیدگاه، هم فاکتورهای بیولوژیکی و فطری، هم عوامل فرهنگی، اجتماعی و فردی در شکلگیری هویت و رفتار انسان دخیل هستند.
1-1- بیان مسأله
نظام اخلاقی مجموعهای از اصول، ارزشها و قواعدی است که رفتار انسان را در راستای درست و نادرست هدایت میکند. این نظام چهارچوبی برای قضاوت اخلاقی و تصمیمگیری در موقعیتهای مختلف فرام میکند. نظامهای اخلاقی مختلفی وجود دارند که بر اساس مبانی و رویکردهای متفاوتی شکل گرفتهاند که عبارتند از: اخلاق وظیفهگرا، اخلاق نتیجهگرا و اخلاق فضیلتگرا. نظام اخلاقی «تبیین دیدگاه نظاممند اسلام به تربیتپذیری انسان و اصول کلّی و راهبردی این مکتب برای تعالی انسان فرزانه و خردمند است» (رضوان طلب،12:1389). در نحوه ارتباط اخلاق و دین چند سوال طرح میشود از جمله:
- آیا تدوین نظام اخلاقی و التزام به ارزشهای آن، بدون دین و اعتقادات دینی برای انسان میسّر است؟
- آیا دین و اخلاق به هم وابستهاند؟ و در صورت وابستگی، حد و اندازة آن چقدر است؟
در پاسخ به پرسش دوّم، سه رابطه بین اخلاق و دین تعریف شده: رابطۀ تقابل، رابطة اندراج و رابطۀ تعامل ( ر.ک. دیویس، 1378: 76) این سه رابطه، دیدگاههای کلیدی در بررسی ارتباط بین اخلاق و دین هستند. در رابطه تقابل، اخلاق و دین به عنوان دو نظام مستقل در نظر گرفته میشوند که ممکن است در برخی موارد با یکدیگر در تضاد باشند. طرفداران این رویکرد معتقدند که برخی احکام دینی ممکن است با اصول اخلاقیر جهانشمول، همخوانی نداشته باشند. در این حالت، یک تقابل بین آنچه درست (اخلاقی) و آنچه مقدس یا دستور دینی است، شکل میگیرد. رابطه تعامل، بر ارتباط متقابل و پویای بین اخلاق و دین تاکید دارد. در این رویکرد، اخلاق و دین یکدیگر را تحت تاثیر قرار میدهند. دین میتواند منبع الهامبخش برای اصول اخلاقی باشد و در مقابل، باورهای اخلاقی نیز میتوانند بر درک و اجرای آموزههای دینی تاثیر بگذارند. این رابطه را میتوان یک همکاری یا دیالوگ بین این دو حوزه دانست که در آن هر دو میتوانند یکدیگر را غنی سازند. در رابطه اندراج، یکی از این دو حوزه (اخلاق و دین) به عنوان زیرمجموعه یا وابسته به حوزه دیگر در نظر گرفته میشود که دو حالت اصلی برای این رابطه وجود دارد: در حالت اول که رایجترین شکل اندراج است، اخلاق به طور کامل تحت پوشش دین قرار میگیرد. یعنی آنچه اخلاقی است، صرفا به دلیل آن است که دین آن را تایید کرده است. بنابراین دین معیار نهایی برای درستی یا نادرستی اعمال است. در این دیدگاه، اخلاقیات بدون دین یا خارج از چارچوب دینی، یا بیمعنی هستند یا ناقص. در حالت دوم که کمتر رواج دارد، اصول اخلاقی میتوانند به عنوان معیاری برای ارزیابی دین مورد استفاده قرار گیرند. مولوی دین و اخلاق را به هم مرتبط میداند و یک رابطه اندراج برای آنها قائل است. وی اخلاق را زیرمجموعه دین میداند. نظام اخلاقی مولانا، یک نظام دینی است و ریشه در انسانشناسی وی دارد. منظور از نظام دینی، مجموعة گزارههایی است که ریشه در علم و ارادۀ الهی دارد و از طریق پیامبران برای انسانها تشریح شدهاست. بیاعتمادی مولانا به انسان سبب میشود که او، مبنای اخلاق را در جایی بیرون از انسان و تعلّقات انسانی جستوجو کند. این مبنا جایی جز دین الهی نیست. انسان به واسطۀ انبیا، از علم و ارادۀ الهی آگاه میگردد و به شرط تبعیّت از ایشان به رستگاری دست مییابد. لذا میتوان مدّعی شد که نظام اخلاقی مولانا، در پرتو نظریۀ بیاعتمادی به انسان، سرنوشتی دینی پیدا میکند. مقالۀ پیشرو به دنبال آن است که سرنوشت مذکور را توصیف و دلیل آن را تبیین کند. بدین منظور، دفاع از دو گزارۀ زیر، اهداف اصلی مقاله پیشرو خواهند بود:
- نظام اخلاقی مولانا یک نظام دینی است.(T1)
- بیاعتمادی مولانا به انسان، میتواند یکی از دلایل (یا بهترین دلیلی) تلقّی گردد که او نظام مطلوبِ اخلاقیاش را در دین جستجو کند.(T2)
1-2- سؤالات تحقیق
پژوهش حاضر در صدد پاسخ به این سوال است که
1- نظام اخلاقی مولانا منطبق با کدام دیدگاه انسان شناسی است؟
2- دیدگاه انسان شناسی مولانا از کجا نشات گرفته است؟
1-3- فرضیه تحقیق
1- نظام اخلاقی مولانا مبتنی بر انسانشناسی عرفی- دینی است و احتمالاً بر بیاعتمادی به انسانِ مستقل از دین تأکید دارد. ممکن است این دیدگاه بر آن باشد که اخلاق تنها در چارچوب دین وحیانی اعتبار دارد و انسان عرفی فاقد صلاحیت اخلاقی مستقل تلقی میشود. این احتمال وجود دارد که از نظر مولانا، زیست اخلاقی تنها از طریق دین و هدایت پیامبران ممکن باشد، و اخلاق نه محصول عقل یا تجربه انسانی، بلکه تابع اراده الهی و آموزههای دینی تلقی گردد.
2- انسانشناسی مولانا ریشه در عرفان اسلامی، آموزههای قرآنی، سنت نبوی و تجربۀ شهودی دارد و شاید بر این باور باشد که انسان بدون هدایت الهی قادر به تشخیص خیر و شر نیست. ممکن است بتوان چنین برداشت کرد که از دیدگاه مولانا، انسان موجودی نیازمند هدایت است که تنها در پرتو دین میتواند به کمال اخلاقی برسد. بر این اساس، شاید بتوان گفت که اخلاق در نگاه او زیرمجموعهای از دین است و هرگونه نظام اخلاقی مستقل از دین را ناقص یا نامعتبر میداند.
1-4- پیشینه تحقیق
از جمله پژوهشهای ارزندهای که در زمینه نظام اخلاقی مولانا انجام شده، مقالهای است با عنوان «طرحی برای تدوین نظام اخلاقی مولانا» که مصطفی ملکیان در همایش آینه صبوح در سال 1390 ارائه داده است. در این پژوهش ملکیان با طرح مکتب وظیفهنگر، نتیجهنگر و فضیلتنگر، مولوی را فضیلتنگر میداند. کتابی از مهناز قانعی، پژوهش ارزشمند دیگری است با عنوان «اخلاق به روایت مولانا» که وی نیز ابتدا ساختار وظیفهگرا (تکلیفگرا)، نتیجهگرا و فضیلتگرا را مطرح کرده و در نهایت بر خلاف ملکیان، مولوی را در اخلاق تکلیفگرا معرّفی کرده با این توضیح که نباید آن را منطبق با تکلیفگرایی کانت دانست؛ هرچند که از جهاتی شبیه آن است. این کتاب به دنبال آن است که نشان دهد آیا اخلاق در کلام مولانا فقط مجموعهای از بایدها و نبایدها است یا دارای ساختار خاصّی است که میتوان آن را در اصول کلّی، صورتبندی کرد و خوب و بد را تعریف نمود.
1-5- روش تحقیق
مقالة پیشرو به روش توصیفی- تحلیلی و مبتنی بر مطالعات کتابخانهای صورت گرفته است. شیوۀ استدلال در این مقاله، به منظورِ دفاع از گزارۀ T1، تایید استقرایی با شواهد مثبت و برای دفاع از گزارۀ T2، استنباط به بهترین تبیین است. منظور از تایید استقرایی با شواهد مثبت، آن است که با جمعآوری شواهد تاییدکننده، به موجّه بودن یک نظریه حکم داده شود. (28 :Hempel, 1954) و منظور از استنباط به بهترین تبیین، آن است که از میان فرضیههای موجود برای توجیه دادهها، فرضیهای را انتخاب کنیم که ضمن بیشترین سازگاری با دادهها، بهترین تبیین را از نظریۀ ما به دست دهد (Harman, 1965:31).
1-6- اهداف و ضرورت تحقيق
هدف از این پژوهش، تعیین نظام اخلاقی مولانا بر اساس چهار نگرش انسانشناختی خوشبینانه، بدبینانه، ترکیبی و خنثی است.
از آنجا که نظام اخلاقی مولوی، بسیار گسترده و چندوجهی بوده و درک آن نیازمند بررسی از زوایای مختلف است، با استفاده از چهار نگرش انسانشناسی مشخص، میتوان ابعاد مختلف این نظام را به شکل دقیقتر و جامعتری تبیین کرد. این کار به فهم بهتر اصول، ارزشها و اهداف اخلاقی مورد نظر مولوی کمک میکند. نکته دیگر اینکه نگرشهای انسانشناسی میتوانند به عنوان چارچوبی نظری برای تحلیل نظام اخلاقی مولوی عمل کنند. این چارچوب به محقق کمک میکند تا نظام اخلاقی مولوی را به صورت سازمانیافته و با استفاده از مفاهیم و اصطلاحات مشخص، بررسی کند. مقالۀ حاضر در توسعۀ پژوهشهای مربوط به اخلاقشناسی در اندیشۀ مولانا، پررنگ ساختن عنصر انسانشناختی در تحلیل نظام اخلاقی مولانا، و نیز نشاندان آسیبپذیری نظام اخلاقی مولانا به دلیل انسانشناسی بدبینانه او موثّر است.
2- بحث و بررسی
2-1- نظام اخلاقی مبتنی بر نظام دینی
برخی از محقّقان، با تقسیمبندی نظریههای اخلاقی به نظریههای اخلاقیِ متعارف (کلاسیک) و نظریههای اخلاقیِ جدید، معتقدند دو پرسش در شکلگیریِ نظریههای اخلاقی متعارف، نقش اساسی ایفا میکنند. این دو پرسش عبارتند از اینکه: آدمیان چگونه بایستی رفتار کنند و زندگی نیک برای انسان چیست؟ در مقابل، نظریههای اخلاقی جدید، بیشتر به دنبال تحلیل نظریههای اخلاقی هستند (ر.ک.پاپکین و استرول، 1389: 27 - 118).
نظریههای اخلاقیِ متعارف، در جستجوی یافتنِ پاسخ دو پرسش ذکر شده در بالا، صورتبندیهای متفاوتی از نظامهای اخلاقی را پیشنهاد دادهاند. پارهای از نظامهای اخلاقیِ متعارف عبارتند از: نظام اخلاقیِ افلاطونی، نظامِ اخلاقی ارسطویی، نظام اخلاقیِ رواقی و نظامهای دیگری از این دست. به اعتبار تقسیمبندی فوق، نظام اخلاقی مولانا، یک نظامِ اخلاقی متعارف (کلاسیک) محسوب میشود. فارغ از اینکه نظام اخلاقی مولانا به دو پرسش مطرح شده در نظریههای اخلاقیِ متعارف، چه پاسخ مشروحی میدهد، میتوان اجمالاً مدّعی شد که نظام اخلاقی مولانا یک نظام دینی است. وقتی به عنوان یک گزاره طرح میکنیم که نظام اخلاقی مولانا یک نظام دینی است، برای دفاع از این گزاره، دو معنا یا دو گزاره ،همزمان طرح میشود:
- مولانا، صورتبندی صحیح اخلاق را، همان صورتبندی موجود در کتاب خدا میداند که توسّط انبیا بیان شده است.
- مولانا، اخلاقی زیستن را تنها به شرط تبعیّت از انبیاء الهی ممکن میداند.
2-1-1- انطباق صورتبندی صحیح مولانا با صورتبندی موجود در کتاب خدا
مولانا در بخشی از دیباچۀ دفتر اوّل مثنوی میگوید: «هذا کتابُ المثنوی، و هوَ اصولُ اصولِ اصوالِ الدین، فی کشفِ الاسرارِ الوصولِ والیقین، و هوَ فقه اللهِ الاکبر، و شرعُ اللهِ الازهر، و برهانُ اللهِ الاظهر ... و انّهُ شفاءُ الصدورِ وجِلاءُ االاحزان، و کَشّافُ القرآن، و سَعهُ الارزاق، و تطیبُ الاخلاق» (مولوی، 1373: 2). آنگونه که در عبارت مولانا تصریح شدهاست، او مثنویِ خود را «اصولُ اصولِ اصولِ الدین»، «فقه اللهِ الاکبر»، «شرعُ اللهِ الازهر» و «کَشّافُ القرآن» میداند. عبدالباقی گولپینارلی در شرح بخشی از دیباچۀ مثنوی میگوید: «مولانا مثنوی را بازگو کنندۀ حقیقت اسلام و توجیه کنندة تعالیم حقیقی پیامبر اسلام (ص) دانسته است که چون مشعلی معنوی، خود را فدای راه او ساخته و دایماً به فیضان و اشاعۀ تعالیم حقیقی واصلان راستین میپردازد» (گولپینارلی،1: 1384/ 58). عبدالحسین زرّینکوب نیز مثنوی را تفسیر لطیفی از قرآن میداند (ر.ك.زرين كوب،1364:1/342). مثنوی در واقع تفسیر قرآن است و مولوی وامدار قرآن. مولوی انگار خود میدانسته که گروهی از جمله متافیزیسینها به عناد با سخنان وی برمیخیزند و منکر ارتباط سخنان او با آیات قرآن میشوند؛ لذا از آن بیزاری جسته است. در حالیکه به کمک بینامتنیت میتوان ثابت کرد که بین قرآن و مثنوی چه اندازه سنخیّت وجود دارد. در واقع مثنوی کتاب دین است؛ دینی که شریعت، طریقت و حقیقت را در بر میگیرد. وی در مقدمة دفتر پنجم، شریعت را علم، طریقت را عمل و حقیقت را وصول به حق میداند. در نظر وی، شریعت همان احکام دین است که انسان ناگزیر از عمل به آن احکام است و طریقت همان اصول دین است که سیر الیالله و مبحث انبیا را در بر میگیرد و حقیقت همان وصول به حق است. مثنوی در واقع حرکت و جهتدهی انسان به مرحلة سوّم است. در واقع مثنوی راه ارتباطگیری با خدا را تبیین کرده و توحید عملی و نظری را تشریح مینماید. قرآن، بررسی ارتباط خدا و انسان است، و به یقین مثنوی نیز جز آن، چیز دیگری نیست. مولوی به صراحت بیان میکند که وامدار قرآن است و هر چه دارد، از قرآن است و آن را در قالب شعر و داستان بیان میکند. اثر ارزشمند «قرآن و مثنوی» که به قلم بهاءالدین خرمشاهی و سیامک مختاری نگارش یافته، نشانگر پیوند قوی قرآن و مثنوی است.
مولانا نه تنها مثنوی معنوی را آشکارکنندۀ قرآن میداند بلکه در دیوان کبیر نیز تصریح میکند که بنده قرآن است و از کسی که از سخنش جز این برداشت کند؛ اعلام برائت میکند.
من بندۀ قرآنم اگر جان دارم |
| من خاک ره محمّد مختارم |
علاوه بر اظهارات صریح خود مولانا، بسیاری از آیات قرآن، مستقیم و یا غیرمستقیم در مثنوی دلالت بر جاری شدن کلام قرآنی در کلام مولوی است. بسیاری از داستانهای مثنوی نیز یا از قصص قرآنند و یا به منظور توضیح آیات و نکات اخلاقی قرآن، بیان شدهاند. پارهای از ابیات مثنوی نیز به طور مستقل مویّد این گزارهاند که نظام اخلاقی مولانا، یک نظام دینی است؛ نظامی که توسّط انبیا الهی و در کتب آسمانی به دست بشر رسیده است. از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
آن که از حق یابد او وحی و جواب |
| هر چه فرماید بود عین صواب |
عقیدة مولانا در جملة «نائب است و دست او دست خداست» منطبق بر آیة قرآن است (فتح، آیه 10). او معتقد است هر فرمانی از جمله فرمانهای اخلاقی که از محل وحی برسد، کاملاً درست است. در جای دیگری حتّی به ذبح عقل در پای نبی حکم میدهد و میگوید:
عقل قربان کن به پیش مصطفی |
| حسبی الله گو که اللهام کفی (همان: 610) |
قربانی کردن از ابزارهای رهایی و رشد انسان است و زندگی معنوی و متعالی بدون آن ممکن نخواهد بود و گشایش درونی بی آن، حاصل نخواهد شد.
اندر آیید ای مسلمانان همه |
| غیر عذب دین عذاب است آن همه (همان: 39) |
دین عبارت از« ایمان به یک یا چند نیروی فوق بشری است که شایستة اطاعت و عبادت هستند» ( توفیقی،3:1386)
گرایش به لذّت، از گرایشهای فطری انسان محسوب میشود. لذّتها دو نوعاند: لذّتهایی که به یکی از حواس انسان متعلّق هستند و جزء لذّتهای مادّی به حساب میآیند، نوع دیگر لذّتهایی که مربوط به روح و وجدان آدمی میشوند و از زمره لذّتهای معنوی هستند که از لذّتهای مادّی، قویتر و دیرپاترند. مولوی به مقایسه لذّتهای دیگر با لذّت دین میپردازد و پایۀ حیات جاودان انسان ظلوم را، دین معرّفی میکند و معتقد است که سعادت انسان در گرو تعالیم دین اسلام و آموزههای قرآنی بوده و لذّت دینی مافوق همۀ لذّتها و باحلاوتتر از همۀ آنهاست و بقیۀ لذّتها را مایۀ عذاب میپندارد. وی در جای دیگر میگوید:
ز آتش شهوت نسوزد اهل دین |
| باقیان را برده تا قعر زمین ( مولوی،41:1373) |
در بیت اخیر نیز حکم میکند که اهل دین، از آتش شهوت نمیسوزند امّا آن آتش، بقیۀ مردمان را تا اعماق زمین فرو بردهاست. باز میگوید:
نار شهوت را چه چاره نور دین |
| نورکم اطفاء نور الکافرین (همان: 162) |
نور دین، اطفاگر نار شهوت و رذایل اخلاقی است که ناظر بر آیه 7 سوره صف میباشد:
یریدون لیطفوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون.
جالب اینکه برای شهوت، واژۀ نار و برای دین، واژه نور را به کار برده که این کاربرد در کیمیای سعادت غزالی به وضوح تبیین شده و تفاوت نار و نور مشخّص گردیده است:
« آتش چراغ، مثل نور حیوانی و نور چراغ مثل روح انسانی است» (غزالی،1:1382/104).
باد خشم و باد شهوت، باد آز |
| برد او را که نبود اهل نماز (مولوی،166:1373) |
تصریح مولانا در بیت فوق این است که بادهای خشم و شهوت و طمع، آن کسی را که اهل نماز نیست، با خود خواهد برد.
آن تکلّف باشد و روپوش هین |
| نار را نکشد بغیر نور دین |
در ابیات فوق نیز تاکید بر آن است که نار را جز نور دین نخواهد کشت لذا مولانا زنهار میدهد که تا دیدن نور دین، کسی خود را ایمن نداند.
بیمحک پیدا نگردد وهم عقل |
| هر دو را سوی محک کن زود نقل |
مولانا در دو بیت اخیر نیز، عقل را نیازمند محک میداند و آن محک را صراحتاً قرآن و احوال انبیا معرّفی میکند.
پیامبر در حدیث ثقلین به امّت خود اعلان کرده که جهت عدم گمراهی به کتاب خدا و عترتم چنگ زنید. در واقع باور مولانا نیز همین است و انسان را به این سمت و سو هدایت میکند.
اگر تاثیرات مولانا از قرآن و کتابهای ادیان الهی را مدنظر داشته باشیم و نیز اگر تصریحات او پیرامون اینکه شهوات را تنها دین مهار خواهد کرد، آنگاه میتوانیم به موجّه بودن این حکم برسیم که مولانا صورتبندی صحیح اخلاق را، همان صورتبندی موجود در کتابهای ادیان الهی و بالاخص قرآن میداند.
2-1-2- تبعیّت از انبیا، تنها شرط اخلاقی زیستن از نظر مولانا
شواهد فراوانی در مثنوی معنوی موجود است مبنی بر اینکه مولانا، شرط نجات و رستگاری را تبعیّت و پیروی از انبیاء، اولیا، اقطاب و شیوخِ حق میداند. از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
2-1-2-1- تبعیت از انبیاء
منشاء رفتارهای انسان، در باورها، اعتقادات و نگرشها و اندیشههای او نهفته است. مولوی انسان را مقیّد به فلسفه زندگی قرآنی میداند و معتقد است که سبک زندگی هر فرد باید برگرفته از آن باشد؛ لذا آموزههای قرآنی و پیروی از سنّت پیامبر برای سبک زندگی وی، ضروری است. البتّه پیروی از سنّت پیامبر در واقع پیروی از «سبک زندگی ایشان است» (فخر رازی، جزء10: 4/ 112).
طبق آیه 7 سورۀ حجرات، پیروی از سنّت پیامبر، دلیل رشد و تعالی انسان است.
در خدای موسی و موسی گریز |
| آب ایمان را ز فرعونی مریز |
چون خدا اندر نیاید در عیان |
| نایب حقاند این پیغمبران |
مگسل از پیغمبر ایّام خویش |
| تکیه کم کن بر فن و بر کام خویش |
این طبیبان را به جان بنده شوی |
| تا به مشک و عنبر آکنده شوی |
منظور از طبیبان در بیت اخیر، پیغمبران است.
2-1-2-2- تبعیت از اولیا
مولوی حدود و کارایی عقل را تعیین کرده و بر این باور است که انسان با عقل خود به تنهایی قادر به هدایت نیست و نمیتواند مسیر درست خود را به طور کامل طی نماید؛ زیرا عقل انسان دارای محددیّتهایی است و توانایی درک برنامه کامل هدایت بشری را ندارد و به دلیل عدم توانایی در جزئینگری، قادر به تشخیص مسیر سعادت نیست تا انسان را به آن مسیر و به آن منبع معرفت سوق دهد بلکه برای نیل به مقصود، نیازمند هدایت اولیا و راهنمایی و ارشاد آنها است که عقل عقلند.
عقل تو همچون شتربان تو شتر |
| میکشاند هر طرف در حکم مُر |
ناقه جسم ولی را بنده باش |
| تا شوی با روح صالح خواجهتاش (همان: 113) |
2-1-2-3- تبعیّت از قطب، شیخ و بندۀ خدا
سر نخواهی که رود تو پای باش |
| در پناه قطب صاحب رای باش (همان: 257) |
حس و فکر تو همه از آتش است |
| حسّ شیخ و فکر او نور خوش است (همان: 228) |
هین مپر الاّ که با پرهای شیخ |
| تا ببینی عَون لشکرهای شیخ (همان:574) |
سایه یزدان بود بنده خدا |
| مرده او زین عالم و زنده خدا |
مولوی معتقد است که انسان در همه حال نیازمند مرشد است و پیروی از مرشد و پیر، یک اصل اجتنابناپذیر است. چون بر این باور است که انسان برای رسیدن به کمال، هرگز با اتّکا به خود نمیتواند ترقّی نماید؛ لذا جهت تذهیب نفس باید از اوامر خدا و اطاعت انبیا، غافل نشود. این پیروی باید پیروی محض و نوعی اظهار بندگی باشد. این تبعیّت گاهی در جهت رسیدن به حقایق مجهول صورت میگیرد. انسان باید از راهنماییهای انبیا بهرهمند شود و خود را در آیینۀ حق بیند و تسلیم محض حق شده و به مدد پیروی، آمادۀ نیل به سوی کمال شود و به شناخت خویش نایل آید. گاهی تاثیر هدایت رهبر در روح سالک و انسان، چنان گسترده میشود که بین سالک و رهبر، اتّحاد درونی مشاهده میشود و انسان در حقیقت، بخشی از روح رهبر میگردد. مولوی حتّی معتقد است که برای درمان بیماریهای درونی انسان، یک طبیب غیبی لازم است و این امر، ضرورت تسلیم به ارشاد شیخ و مرشد را قطعی و حتمی میسازد. با توجّه به تاییدات مثبت دو گزاره در کتاب مثنوی معنوی، میتوان نتیجه گرفت که نظام اخلاقی مولانا، یک نظام دینی است. به تعبیر دیگر اخلاق در اندیشۀ مولانا، سرنوشتی دینی پیدا میکند. یعنی هم صورتبندی اخلاق، یک صورتبندی دینی تلقّی میشود و هم تخلّق به اخلاق، به شرط تبعیّت از انبیا ممکن میگردد.
2-2- علّت حواله دادن تعیّنِ ساختار اخلاق به دین از سوی مولانا
برای تبیین علّت، دستِ کم میتوان دو فرض را مطرح کرد:
P1: مولانا اشعری مذهب است؛ لذا منشاء صورتبندی قانون اخلاقی را ارادۀ الهی میداند. بنابراین، اعتقاد کلامی مولانا میتواند دلیلِ این امر شمرده شود که او تعیّن ِساختار اخلاق را به دین حواله دهد.
P2: انسانشناسی مولانا یک انسانشناسی بدبینانه است؛ لذا او منشاء صورتبندی قانون اخلاقی را در جایی بیرون از انسان و تعلّقات انسانی جستجو میکند. این منشاء صورتبندی، جایی جز دین وحیانی نیست.
دو فرض مطرح شده در بالا، فرضهای متضادی نیستند که پذیرشِ صدق یکی از آنها، منوط به عدم پذیرشِ صدقِ فرضِ دیگر باشد. امّا فرض اوّل مورد نقد برخی از پژوهشگران قرار گرفته است. از جمله کسانی که به نقد فرض اوّل همّت گماشتهاند، نویسندۀ کتاب «اخلاق به روایت مولانا» است. او معتقد است که مولانا را نمیتوان به سادگی یک اشعری مذهب تلقّی کرد. دلایل نویسندۀ مذکور پیرامون این ادّعا را میتوان به اجمال چنین دستهبندی کرد:
1- دلایل محکم تاریخی برای انتساب مولانا به اشعریّت در دست محقّقان نیست.
2- مسئله حسن و قبح، وابسته به مسئله جایگاه عقل است. مولانا عقل به ماهو عقل را مذمّت نمیکند بلکه عقل در خدمت هوا و هوس را مذمّت میکند. بنابراین عقل در اندیشۀ مولانا، دارای اعتبار است و همین مسئله میتواند دلیلی بر غیر اشعری بودن مولانا تلقّی گردد.
3- محتوای کلّی کتابهای مولوی، با حسن و قبح شرعی سازگار نیست (ر.ک. قانعی خوزانی، 1388: 73).
دلیلِ نخست این نویسنده، دارای یک اشکال منطقی است و آن اینکه نویسندۀ کتابِ مذکور از اینکه دلیلی تاریخی بر اشعریّت مولانا در دست نیست، به اشعری نبودن مولانا حکم کرده است. در واقع نویسندۀ مذکور از «نیافتن» به «نبودن» انتقال یافته است که آشکارا یک انتقال غلط از نظر منطقی محسوب میگردد. دلایل دوّم و سوّم را نیز، میتوان با اشکالات دیگری مواجه ساخت، امّا فارغ از اینکه مقدّمات و ساختار استدلالهای نویسنده، صادق و دارای اعتبار هستند یا خیر، اگر با نتیجۀ این استدلالها یعنی عدم التزام مولانا به مذهب اشعریّت، موافق باشیم، هنوز بایستی توضیح دهیم که چرا مولانا تعیّن ساختار اخلاق را به دین حواله میدهد؟ یعنی اگر بپذیریم که احالۀ اخلاق به دین، صرفاً برخاسته از یک منشاء کلامی نیست، بایستی روشن کنیم که دلیل این احاله چه میتواند باشد. بنابراین ما با صادق پنداشتن این گزاره که احالۀ اخلاق به دین، صرفاً برخاسته از یک منشاء کلامی نیست، فرض دوّم (P2) را مطرح کردهایم که در ادامه، به دفاع از آن خواهیم پرداخت.
2-3- بیاعتمادی مولانا به انسان
ما انسان درگیر در زندگی روزمرّه را، انسان طبیعی مینامیم. انسان طبیعی لزوماً دیندار نیست و حتّی ممکن است به پیامِ پیامبران بیاعتنا باشد. میتوان به اجمال چهار دیدگاه انسانشناختی را از یکدیگر تمییز داد:
1- دیدگاه انسانشناختی بدبینانه
2- دیدگاه انسانشناختی خوشبینانه
3- دیدگاه انسانشناختیخنثی
4- دیدگاه انسانشناختی ترکیبی( ر.ک. فرانکنا، 46:1376)
دیدگاه هابز دربارۀ انسان، یک دیدگاه انسانشناختی بدبینانه است. به نظر هابز «انسان بالطبع خودخواه و خودپرست است. او برانگیختۀ اعمال خودپرستانهای است که نیازمند ارضا و کامیابی است» (پاپکین و استرول، 1389: 159). دیدگاه کارل راجرز، روانشناس انسانگرا، یک دیدگاه انسانشناختی خوشبینانه محسوب میگردد. راجرز بر این عقیده است که طبیعت انسان، نیک است و انسانها به نحو کلّی به سمت خوبی گرایش دارند (شکرکن و همکاران، 1372: 238). آدلر به سمت نوعی از دیدگاه انسانشناختی خنثی تمایل پیدا میکند. به نظر او، انسان نه ذاتاً خوب است و نه ذاتاً بد؛ بلکه انسان به واسطۀ خلاقیّت، انتخابگری و مسئولیّت، میتواند شخصیت خویش را شکل دهد (سیاسی، 1374: 29). الیس با پیشکشیدن مکتب عقلانی-عاطفی، به نوعی از دیدگاه انسانشناختی ترکیبی تمایل مییابد. به نظر او، انسان ترکیبی از جنبههای متفاوت و گاه متضاد همانند عقلانیّت و غیر عقلانیّت است (شیلینگ، 1374: 146). با توجّه به چهار دیدگاه انسانشناختیِ فوق، جای این پرسش مطرح است که انسانشناسی مولانا، در کدام یک از دیدگاههای بالا، جای میگیرد. ما استدلال خواهیم کرد که مولانا از نظر دیدگاه انسانشناختی، به یک سنخ از انسانشناسی بدبینانه تمایل دارد. به نظر ما، مولانا به انسان طبیعی که ممکن است تبعیّت از دین را برای رستگاری و زندگی خوب، لازم نداند، نگاه بدبینانهای دارد. این نگاه بدبینانه را میتوان منشاء بیاعتمادی مولانا به انسان تلقّی کرد. این که کسی مدّعی باشد که دیدگاه انسانشناختی مولانا، یک دیدگاه بدبینانه است، شاید کمی عجیب به نظر برسد. به ویژه آنکه در مثنویِ معنوی مولانا، بعضاً طنین دیدگاههای خوشبینانه و یا دیدگاههای ترکیبی شنیده میشود. از جمله:
آدم اصطرلاب اوصاف عُلُوست |
| وصف آدم مظهر آیات اوست |
مولوی انسان کامل را مانند اسطرلابی میداند که صفات و اسمای عالیه الهی را با روح خود و به مدد عشق، درک میکند و از این رو انسان کامل، مظهر آیات الهی و تجلّیگاه حضرت حق است و این راز خلیفهاللَّهی انسان است. البته برای بهرهگیری از اسطرلاب وجود انسان، منجّمی چون انبیا لازم است تا با چشم غیببین آنها بتوان شمس حق را رصد کرد. حتّی اگر کسی نپذیرد که مولانا دیدگاه انسانشناختی خوشبینانهای دارد، میتوان شواهدی در مثنوی پیدا کرد که دیدگاه انسانشناختی مولانا در بدترین حالت، یک دیدگاه انسانشناختی ترکیبی است. از آن جمله میتوان به ابیات زیر اشاره کرد:
آن که گوید جمله حقند احمقی است |
| و آن که گوید جمله باطل او شقی است (همان: 297) |
موسی و فرعون در هستیّ توست |
| باید این دو خصم را در خویش جست (همان: 391) |
پس بد مطلق نباشد در جهان |
| بد به نسبت باشد این را هم بدان (همان: 553) |
در خلایق روحهای پاک هست |
| روحهای تیره و گلناک هست |
مولانا معتقد است که وجود انسان مرکّب از بخش ملکوتی (موسی) و بخش شیطانی(فرعون) است و این دو دشمن، مدام در ستیزند و این بهترین نمونه برای انسان¬شناسی ترکیبی است که مولوی آن را تبیین میکند. با عنایت به بیتهای فوق اگر کسی ادّعا کند که دیدگاه انسانشناختی مولانا یک دیدگاه بدبینانه است، بایستی توضیح دهد که ابیات فوق را که حاوی دیدگاه انسانشناختی خوشبینانه و یا ترکیبی هستند، چگونه بایستی تفسیر کرد.
منظور ما از این سخن که دیدگاه انسانشناختی مولانا بدبینانه است، آن است که مولانا، به انسان درگیر در زندگی روزمرّه که لزوماً ارتباط اعتقادی و عملی با دین ندارد، نگاه بدبینانهای دارد. شواهد متعدّدی برای این دیدگاه انسانشناختی در مثنوی معنوی یافت میشود از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
باد خشم و باد شهوت، باد آز |
| برد او را که نبود اهل نماز (همان: 166) |
بیعنایات حق و خاصان حق |
| گر مَلَک باشد سیاهستش ورق (همان: 85) |
با اینکه بیت زیر به داستان مشهور امتناع ابلیس از سجده بر آدم اشاره دارد که به دلیل تکبر و خودبرتربینی از دستور خداوند سرپیچی کرد و در نتیجه از درگاه حق رانده شد اما مولوی این بیت را فراتر از داستان ابلیس میبرد و نفس هر انسان را ابلیسگونه میبیند و بیا میکند که بیماری تکبّر در نهاد همه انسانها وجود دارد؛ لذا به ما هشدار میدهد و یادآوری میکند که این صفت ناپسند میتواند باعث گمراهی و انحراف شود و در همه ما بالقوّه وجود دارد. بیابراین باید مراقب باشیم و سعی کنیم این صفت را در خود کنترل کنیم:
علّت ابلیس انا خیری بودست |
| وین مرض در نفس هر مخلوق هست (همان: 143) |
ما همه نفسی و نفسی میزنیم |
| گر نخواهی ما همه آهرمنیم |
مولوی در ابیات زیر به بدبینی و بیاعتمادی نسبت به ظواهر مردم و دنیای پیرامون میپردازد و بر این باور است که اغلب مردم در باطن خود شرارت و نفس امّاره دارند و نباید به ظواهر فریبنده و سخنان ریاکارانه آنها اعتماد کرد:
آدمیخوارند اغلب مردمان |
| از سلام علّیکشان کم جو امان |
مولوی معتقد است که بینیازی و توانگری حقیقی در گرو نزدیکی به خداوند و فقر و نیاز در صورت دوری از اوست. او عقیده دارد هر کسی که از هدایت و رحمت الهی دور باشد، هر چقدر هم در ظاهر ثروتمند و قدرتمند باشد، در واقع گدا و نیازمند است:
هر که دور از دعوت رحمان بود |
| او گدا چشم است اگر سلطان بود |
مولوی بر این باور است که مردم سرمست از آرزوها و خواستهها هستند و این حالت مستی بیانگر فقدان عقلانیّت و بینش در برابر خواستهها و آرزوهاست:
خلق مست آرزویند و هوا |
| زآن پذیرایند دستان مرا (همان: 288) |
خانه آن دل که ماند بیضیا |
| از شعاع آفتاب کبریا |
مولانا در ابیات بالا با استفاده از تمثیل و استعاره، وضعیّت روحی و معنوی انسان محروم از خدا را توصیف میکند و وضعیّت نابسامان و مملو از حسرت و نومیدی او را نشان میدهد.
وی در ابیات زیر با استفاده از استعاره، مقایسهای تند و تیز و انتقادی ایجاد میکند. وی با اشاره به اعمال فرعون، معایب و اشتباهات انسان را آشکار میسازد و تصریح میکند که نیروهای بد و شرور یا خواستههای شیطانی در درون شخص محبوس هستند:
آن چه در فرعون بود آن در تو هست |
| لیک اژدرهاست محبوس چه است |
مولوی در ابیات زیر به نوعی رفتارهای فریبنده انسانها در تعاملات اجتماعی را تحلیل میکند و به آرزوها و نیّتهای نه چندان پاک آنها میپردازد:
دم بجنبانیم ز استدلال و مکر |
| تا که حیران ماند از ما زید و بکر | |
بی طمع نشنیدهام از خاص و عام |
| من سلامی ای برادر، والسّلام |
مولوی به زبان تمثیلی و با استفاده از نماد پیل، به موضوع غنا و طغیان انسان در موقیّتهای مرفّه اشاره دارد و بیان میکند که انسان در شرایط رفاه و ثروت، مستعد طغیان و سرکشی است:
زان که انسان در غنا طاغی شود |
| همچو پیل خواب بین یاغی شود |
مولانا انسان را با صفت ظلمانی توصیف میکند. این وصف، انسان را در حالتی از تاریکی، ناپایداری و ضعف در برابر ارزشهای حقیقی نشان میدهد. همچنین به ضعف اخلاقی، گمراهی و عدم بینش درون انسان نیز اشاره دارد:
خلق را بنگر که چون ظلمانیاند |
| در متاع فانیای چون فانیاند |
مولانا با زبانی عامیانه به روابط اجتماعی انسان میپردازد و معتقد است که برخی از انسانها به دلیل ضعف درونی قادر به برقراری روابط سالم با دیگران نیستند. چنین افرادی نمیتوانند برای دیگران مفید باشند بلکه موجب تضعیف و ناامیدی دیگران میشوند.
هر که را باشد مزاج و طبع سست |
| او نخواهد هیچ کس را تندرست |
در ابیات زیر به دوگانگی رفتار انسانها اشاره شده و نشان میدهد که روابط آنها سطحی و مبتنی بر منافع کوتاهمدّت است. لذا در شرایط سخت و دشوار، جز خدای متعال، هیچ یار و یاوری ندارند:
وقت صحت جمله یارند و حریف |
| وقت درد و غم بجز حق کو الیف |
مولانا در ابیات زیر به ضعف شخصیت و ترس از خطر و مسئولیت در برخی افراد اشاره دارد و معتقد است که چنین افرادی در برابر سختیها و مشکلات گریزپا هستند. لذا با لحن هشدارآمیز، به ضعف انسان و بیاعتمادی به روابط انسانی سطحی و ناپایدار در شرایطبحرانیمیپردازد: