Siavash is a self-fulfilling personality (based on Abraham Maslow's theory)
Subject Areas : شاهنامه
mohammad namdari
1
,
mahdi rezaei
2
1 - Ph.D. student, Department of Persian Language and Literature, Salman Farsi University, Kazeroon (corresponding author)
2 - Assistant Professor of Salman Farsi University of Kazeroon
Keywords: Shahnameh, Siavash, Self-fulfillment, Maslow,
Abstract :
In the 20th century, many psychological schools emerged that dealt with various aspects of the human psyche and achieved surprising results. One of these psychological schools, which, unlike other psychological schools, focuses on the positive and bright aspects of human life, is the American humanistic psychology of Abraham Maslowe. He conducted his research on the healthiest people in society and came to the conclusion that there are a small percentage of people in society who will achieve self-fulfillment and perfection if all their physical and mental needs are met. There are many great characters and sublime people in Ferdowsi's Shahnameh, who are considered as clear examples of perfect and developed people of Abraham Maslow's plan and model. One of these characters is Siavash, the son of Kay Kavos, who is one of the most beloved heroes of the Shahnameh.In this article, using the descriptive-analytical method and with the help of library sources, we first discussed the components of Abraham Maslow's hierarchy of needs, then we reached this conclusion by briefly examining Siavash's character in Ferdowsi's Shahnameh based on the components provided by Maslow about self-fulfilling people. that Siavash, according to his ethics, behavior and decisions he has made in facing the events of his life, such as: acceptance of himself and others, having independence and privacy, a correct understanding of reality, appreciation for the surrounding phenomena, strong interpersonal relationships, a sense of sympathy , experiences, resistance to acculturation, can be considered among the clear examples of self-fulfilling people who want
1. اسلامی ندوشن، محمدعلی. (13۷۶). زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه. تهران: انجمن آثار ملی.
2. امیری خراسانی، احمد، صرفی، محمدرضا، و ایرانمنش، محمدحسین. (1393). «بررسی توصیههای اخلاقی ناصرخسرو بر پایۀ هرم مزلو». پژوهشنامۀ ادبیات تعلیمی، 6 (22)، 1ـ32.
3. بهزادینژاد، لیلا (1395). بررسی پیر در غزلیات حافظ و شش دفتر مثنوی مولانا با تکیه بر نظریات شخصیت آبراهام مزلو. پایاننامۀ کارشناسی ارشد. تهران: دانشگاه علامه طباطبائی.
4. پارسا، حسن. (1388). انگیزش و هیجان. چ۱۰. تهران: انتشارات دانشگاه پیام نور.
5. داوودنیا، نسرین، سراج خرمی، ناصر، و جولازاده اسمعیلی، علیاکبر. (1393). «نقد شخصیت کیخسرو براساس نظر آبراهام مزلو». نشریۀ ادبیات حماسی، 1(2)، 25ـ46.
6. دبیرسیاقی، محمد. (1388). برگردان روایتگونۀ شاهنامۀ فردوسی به نثر. تهران: قطره.
7. ذبیحنیا عمران، آسیه. (1398). «بررسی مؤلفههای خودشکوفایی و کمالطلبی در تذکرۀ عرفانی کمال الملوک باباجان قزوینی و نظریات آبراهام مزلو». پژوهشنامۀ ادبیات تعلیمی، 11(43)، 39ـ56.
8. رفیعی جیردهی، علی. (1379). خلاصه داستان سیاوش. تهران: خورشید.
9. رضایی، سمیه. (1395). بررسی دگرگونی شخصیتهای داستانی در داستان کوتاه فارسی براساس نظریۀ مزلو. پایاننامۀ دکتری. هرمزگان: دانشگاه هرمزگان.
10. زارعی، فخری، موسوی، سید کاظم، و محمدآسیابادی، علی. (1400). «بررسی مؤلفههای خودشکوفایی در شخصیت زال بر پایۀ نظریۀ روانشناختی مزلو». پژوهشنامۀ ادبیات تعلیمی، 13(52)، 96ـ135.
11. ستاری، رضا، صفارحیدری، حجت، و محرابی کالی، منیره. (1394). «شخصیت رستم براساس داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه و نظریۀ خودشکوفایی آبراهام مزلو». متنپژوهی ادبی، 19(64)، 63ـ109.
12. شولتس، دو آن. (1382). روانشناسی کمال؛ الگوهای شخصیت سالم. برگردان گیتی خوشدل، تهران: نشر پیکان
13. شیرافکن، علی. (1389). نظریههای شخصیت. تهران: پوران پژوهش.
14. شیرخدا، طاهره. (1397). بررسی عزتنفس در شاهنامۀ فردوسی. پایاننامۀ کارشناسیارشد. تهران: دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی، مجتمع دانشگاهی ولیعصر.
15. صادقی، اسماعیل، و رئیسی نافچی، راضیه. (1399). «بررسی تصویر شاه-انسان کامل در متون نثر تعلیمی (قابوسنامه، سیاستنامه، اخلاق ناصری، گلستان، سلوک الملوک)». پژوهشنامۀ ادبیات تعلیمی، 12(48)، 1ـ35.
16. فردوسی، ابوالقاسم. (1369). شاهنامه. تصحیح جلال خالقی مطلق. کالیفرنیا و نیویورک: نشر مزدا.
17. کرمی شاهویندی، قاسم. (1391). تحلیل شخصیت گشتاسب و اسفندیار در شاهنامه با رویکرد روانشناسی. پایاننامۀ کارشناسیارشد. لرستان: دانشکده ادبیات و علوم انسانی.
18. کریمی، یوسف. (1389). روانشناسی شخصیت. تهران: مؤسسۀ نشر ویرایش.
19. محسنی اندیس، علی. (1396). تحلیل شخصیت ملکالشعراء بهار براساس نظریۀ مزلو با تکیه بر دیوان اشعار. پایاننامۀ کارشناسیارشد. تهران: دانشگاه علامه طباطبائی.
20. مزلو، آبراهام. (1369). انگیزش و شخصیت. برگردان احمد رضوانی. مؤسسۀ چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی.
21. مسکوب، شاهرخ. (1351). سوگ سیاوش. تهران: خوارزمی.
22. مهدوی دامغانی، محمود، و صادقی، علیرضا. (1397). «انسان خودشکوفا و خودشکوفایی سعدی با رویکرد تطبیقی به نظریۀ مزلو». پژوهشنامۀ ادبیات تعلیمی، 10(40)، 1ـ35.
23. یوسفی، غلامحسین. (1372). برگهایی در آغوش باد. چ۲. تهران: انتشارات علمی.
سیاوش شخصیتی خودشکوفا (براساس نظریۀ آبراهام مزلو)
10.71630/parsadab.2024.1028470
چکیده
در قرن بیستم میلادی، مکاتب روانشناختی بسیاری ظهور کردند که به جنبههای مختلف روان آدمی پرداختند و به نتایج شگفتانگیزی دست یافتند. یکی از این مکاتب روانشناختی که برخلاف مکاتب روانی دیگر به جنبههای مثبت و روشن زندگی انسان پرداخته، روانشناسی انسانگرای آبراهام مزلوی آمریکایی است. او تحقیقات خود را بر روی سالمترین افراد جامعه انجام داد و به این نتیجه رسید که درصد کمی از افراد جامعه هستند که اگر تمام نیازهای جسمی و روانی آنها فراهم باشد، به خودشکوفایی و کمال مطلوب خواهند رسید. شخصیتهای بزرگ و انسانهای متعالی بسیاری در شاهنامۀ فردوسی هستند که مصداق بارز انسانهای کامل و رشدیافتۀ طرح و الگوی آبراهام مزلو به شمار میروند. یکی از این شخصیتها سیاوش فرزند کیکاووس است که جزو عزیزترین پهلوانان شاهنامه است. در این نوشتار به روش توصیفیتحلیلی و به کمک منابع کتابخانهای، ابتدا به مؤلفههای سلسلهمراتب نیازهای آبراهام مزلو پرداخته شده است؛ سپس با بررسی اجمالی شخصیت سیاوش در شاهنامۀ فردوسی براساس مؤلفههای ارائهشده توسط مزلو دربارۀ افراد خودشکوفا این نتیجه به دست آمده است که سیاوش با توجه به اخلاق، رفتار و تصمیماتی که در مواجهه با اتفاقات زندگی خود گرفته (مانند پذیرش خود و دیگران، داشتن استقلال و حریم خصوصی، درک درست از واقعیت، قدرشناسی از پدیدههای اطراف، روابط میانفردی قوی، حس همدردی و نوعدوستی، تجربههای متعالی و عارفانه، مقاومت در برابر فرهنگپذیری)، میتواند جزو نمونههای بارز افراد خودشکوفا و خواستاران تحقق خود به شمار رود.
واژههای کلیدی: شاهنامه، سیاوش، مزلو، خودشکوفایی.
1. مقدمه
سه انقلاب علمی در روانشناسی امروز بهطرز شگفتآوری تأثیر گذاشته است: 1. انقلاب روانکاوی (روانتحلیلگری) که انسان را زادۀ غریزه و تعارض تلقی میکند و بر نیروهای ناخودآگاه تأثیر دارد. این روانکاوی توسط فروید به وجود آمد؛ 2. رفتارگرایی که انسان را موجودی منفعل و قربانی محیط در نظر میگیرد. رفتارگرایی روی شباهتهای ذاتی بین انسان و حیوان مطالعه میکند. این نهضت توسط واتسون و اسکینر مطرح شد؛ 3. انقلاب یا نهضت انسانگرایی که تصویر کاملاً متفاوتی از انسان ارائه میدهد. این نهضت عقیده دارد که انسانها اساساً خوب و شایستۀ احتراماند و اگر موقعیتهای محیطی مناسب باشند، تمام انسانها در مسیر خودشکوفایی حرکت میکنند (شیرافکن، ۱۳۸۹: ۴۳۶).
مزلو بنیانگذار نیروی سوم روانشناسی یا نهضت سوم روانشناسی است. وی خود را روانکاو و یا رفتارگرا معرفی میکند. او اشاره کرد رفتارگرایی و روانکاوی مفاهیم جالبی در مورد ماهیت انسان مطرح نمودهاند، اما ماهیت انسان علاوهبر مواردی که روانکاوی و رفتارگرایی اشاره نمودهاند، بهدنبال خودشکوفایی است (همان). نگرش مزلو به انسانگرایی یا روانشناسی نیروی سومی، نگرشی است که برخی چون پادزهر خوشقدمی در برابر خوی مکانیستی رفتارگرایی و خوی تیرگی و نومیدیآور روانکاوی بدان مینگرند (شولتس، 1382: ۸۸). رویکرد بشردوستانۀ مزلو در مورد شخصیت، تأکید خود را بر نظرگاهی خوشبینانه از طبیعت انسان قرار داده است و به فضایل، ارادۀ آزاد و خودشکوفایی تواناییهای بالقوۀ مردمان اهمیت بسیاری میدهد. انسانها در این مکتب بهصورت موجوداتی فعال و خلاق تصویر میشوند که تمایل و سعی در خودشکوفایی خود و رشد و توسعۀ خود دارند (کریمی، 1389: ۱۴۶).
ازنظر مزلو، تا زمانی که دربارۀ نمونههای سالم انسانی مطالعه نکنیم، به شناخت دقیق در مورد انسان نائل نمیشویم؛ به همین دلیل وی افراد سالم و خودشکوفا را مورد بررسی و مطالعه قرار داد. در این زمینه او اشاره کرده است موقعی که میخواهید مشخص کنید انسانها با چه سرعتی میتوانند بدوند، به سراغ سریعترین دوندهها میروید نه انسانهای معمولی. ازلحاظ روانشناختی، هنگامی که میخواهیم انسان و ماهیت شخصیت او را بشناسیم، لازم است به سراغ سالمترین انسانها برویم. مزلو بر روی سالمترین نمونه از انسانها تحقیق و مطالعۀ خود را انجام داد (شیرافکن، 1389: ۳۴۵).
نظریۀ مزلو دربارۀ سلسلهمراتب نیازهای انسان است. وی اشاره میکند نیازهای انسان حالت سلسلهمراتبی دارند. زمانی که یک سطح از نیازها برآورده گردد، زمینه برای مطرح شدن نیاز بعدی فراهم میگردد. نظریۀ سلسلهمراتب وی مورد پذیرش بسیاری در دنیای تجارت، مدیریت و روانشناختی واقع شده است (همان). این نیازها به پنج گروه تقسیم میشوند که عبارتاند از: 1. نیازهای فیزیولوژیکی مثل آب، اکسیژن، غذا، غریزۀ جنسی و...؛ 2. نیازهای امنیتی مثل امنیت، نظم و پایداری؛ 3. نیازهای مربوط به احساس مالکیت، عشق، محبت، دوست داشتن، دوست داشته شدن و...؛ 4. نیازهای مربوط به عزتنفس مثل شایستگی، تأیید، احترام و...؛ 5. نیاز به خودشکوفایی (پارسا، 1388: ۳۲).
در سلسلهمراتب نیازهای ارائهشده توسط آبراهام مزلو، نیازهایی که در ردههای پایینتر نردبان انگیزش هستند، باید پیش از نیازهایی که در ردههای بالاتر این نردبان قرار دارند ارضا شوند؛ درواقع نیازهای ردۀ بالاتر ظاهر نمیشوند مگر آنکه نیازهای ردههای پایینتر، دستکم تا حدودی ارضا شده باشند (کریمی، 1389: ۱۴۸). نکتۀ دیگر اینکه انسان در یک زمان بهوسیلۀ همۀ نیازها به پیش رانده نمیشود. در یک زمان تنها یک نیاز غالب است؛ اینکه کدام نیاز باشد، بستگی به این دارد که کدامیک از نیازها ارضا نشده باشند (همان: 149). خواستاران تحقق خود و خودشکوفایان بنا به تعریف، بهنوبۀ خود نیازهای سطوح پایینشان، یعنی نیازهای جسمانی، ایمنی و تعلق و محبت و احترام را برآورده ساختهاند، روانپریش و رواننژند نیستند و سایر اختلالهای آسیبشناختی را ندارند. آنها الگوهای بلوغ و پختگی و سلامتاند. با حداکثر استفاده از همۀ قابلیتها و تواناییهایشان خویشتن را تحقق و فعلیت میبخشند. میدانند چیستند و کیستند و به کجا میروند (شولتس، 1382: ۱۰۱).
پایه و اساس نظریۀ شخصیت مزلو در مورد بهترین و سالمترین افرادی است که او آنها را جوانۀ رویان بشریت یا افراد خودشکوفا مینامد (کریمی، 1389: ۱۵۵). به گفتۀ مزلو، افراد خودشکوفا و آنهایی که خواستار تحقق خود هستند، ویژگیهایی دارند که آنها را از افراد دیگر متمایز میکند. این ویژگیها عبارتاند از: 1. داشتن ادراکی بسیار کارآمد از واقعیتها؛ 2. پذیرش خود، دیگران و طبیعت بهطور کلی؛ 3. خودانگیختگی، سادگی و طبیعی بودن؛
4. تمرکز بر روی مشکلات بهجای تمرکز روی خود؛ 5. نیاز به داشتن استقلال و حریم خصوصی؛ 6. احساس قدرشناسی مداوم در برابر پدیدههای جهان؛ 7. تجربههای متعالی و صوفیانه؛ 8. علقۀ اجتماعی؛ 9. روابط میانفردی؛ 10. خلّاق بودن؛ 11. ساختارمنشی دموکراتیک؛ 12. همدردی؛ 13. شوخطبعی فلسفی؛ 14. مقاومت در برابر فرهنگپذیری (کریمی، 1389: 155).
مزلو اذعان داشت تعداد افراد خودشکوفا بسیار کم است، حتی کمتر از یک درصد؛ ولی خودشکوفایی در قالب هر رفتاری میتواند تجلی یابد. او معتقد بود خودشکوفایی فقط به موسیقیدانان، نویسندگان و بازیگران تعلق ندارد؛ بلکه هرگاه فردی در مسیر همخوان شدن و یکپارچه شدن حرکت کند، درواقع در مسیر خودشکوفایی است (شیرافکن، ۱۳۸۹: ۴۵۱).
شخصیتهای بزرگ و انسانهای متعالی بسیاری در شاهنامۀ فردوسی ظهور و بروز کردهاند که مصداق طرح و الگوی آبراهام مزلو، پدر معنوی روانشناسی انسانگرای آمریکایی است، این شخصیتها نمونۀ انسان کامل رشدیافته و خودشکوفا هستند؛ ازجمله این شخصیتها میتوان به «سیاوش» فرزند کیکاووس اشاره کرد. سیاوش نیز مانند آن دسته از پهلوانانی است که با سرنوشت خاص و برای مأموریت خاص به دنیا میآیند، برای به وجود آمدنش مقدماتی فراهم میگردد که همراه با غرابت است (اسلامی ندوشن، 1376: ۱۷۴). به قول عبدالحسین یوسفی: «اگر حماسۀ ملی ایران تنها سیاوش را در خود پرورده بود، بازهم گرانقدر بود و درخور تحسین» (یوسفی، 1372: ۶۹) و به قول محمدعلی اسلامی ندوشن: «سیاوش عزیزترین پهلوان شاهنامه است» (اسلامی ندوشن، 1376: ۱۷۳).
سیاوش انسان کاملی است که خود روی به کمال دارد؛ زیرا در گیتی رهسپار به سر میبرد و راه گیتی بهسوی تعالی است و او آمده است تا آن را در این سیر متعالی یاری کند (مسکوب، 1351: ۴۳). سیاوش یوسف شاهنامه است. بهراستی که سیاوش در میان پهلوانان شاهنامه از ویژگی خاصی برخوردار است. شاهزاده است، به کرّ و فر آن دل نمیبندد، شاگرد رستم است اما به آن فخر نمیکند، به چهره بسان بت آزری است، بر نفس مسلط است، ساده و بیپیرایه و صلحجوست، به پیمان و سوگند بسیار پایبند و وفادار است (رفیعی جیردهی، 1379: ۱۰)
نام سیاوش همواره بر تارک تاریخ و تمدن ایرانی میدرخشد و او را هالهای از ویژگیهای مهم در بر گرفته است؛ مانند: طهارت نفس، شرافت اخلاقی، پایبندی به اصول مردانگی، وفای به عهد و پیمان تا سرحد جان، خردورزی، حسابگری و زیرکی، عالیترین نمونۀ جمال و کمال عفت، نجیب و رام و آرام در برابر تقدیر و سرنوشت، آرام ولی بزرگوار و بزرگمنش. چنین شخصی با چنین توصیفاتی نمونۀ اعلای انسان کامل و رشدیافته است؛ همان چیزی که مزلو آن را خودشکوفایی و انسانهای خواستار تحقق خود میداند و مینامد. در این پژوهش تلاش شده است که براساس مکتب روانشناسی انسانگرای مزلو، شخصیت سیاوش تحلیل و به توصیف چهرۀ واقعی او پرداخته شود.
2. پیشینۀ پژوهش
شخصیتهای اصلی شاهنامه از جنبههای مختلف روانشناسی بررسی شدهاند. یکی از نظریههای مهم روانشناسی، نظریۀ انسانگرایی مزلوست که تعدادی از شخصیتهای شاهنامۀ فردوسی و سایر متون ادب فارسی طبق الگوی ارائهشده، مورد ارزیابی قرار گرفتهاند؛ ازجمله: پایاننامۀ تحلیل شخصیت گشتاسب و اسفندیار در شاهنامه با رویکرد روانشناسی (کرمی شاهیوندی، 1391) که نویسنده در آن به برخی مفاهیم نظریۀ مزلو دربارۀ شخصیت گشتاسب و اسفندیار پرداخته است. همچنین پایاننامۀ «بررسی عزتنفس در شاهنامۀ فردوسی» (شیرخدا، 1397) که براساس دیدگاه مزلو، براند و دی آنجلیس به فضیلتهای شخصیتی، روانی و نقاط اشتراک شخصیتهای شاهنامه، شامل عزتنفس پرداخته است. علاوهبر این دو پایاننامه، مقالاتی هم راجعبه شخصیتهای شاهنامه نوشته شده است؛ مانند «شخصیت رستم براساس داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه و نظریۀ خودشکوفایی آبراهام مزلو» (ستاری و همکاران، 1393) که در آن پس از بررسی شخصیت رستم و اسفندیار، مؤلفههای خودشکوفایی در این دو شخصیت بررسی شده است. مقالۀ دیگر، «نقد شخصیت کیخسرو براساس نظریۀ آبراهام مزلو»، (داوودنیا و همکاران، 1393) است که کیخسرو را در بالاترین سطح سلسلهمراتب نیازهای ارائهشده توسط مزلو میداند. مقالۀ دیگر «بررسی مؤلفههای خودشکوفایی در شخصیت زال بر پایۀ نظریۀ روانشناختی مزلو» (زارعی و همکاران، 1400) است. آنچه در این پژوهش اهمیت دارد، فرایند کودکی، رشد، آموختن و کسب کردن اخلاق و انصاف شخصیت زال است که میتواند برای خواننده، الگوی مناسب تکامل و خودشکوفایی باشد.
علاوهبر شخصیتهای شاهنامه، متون دیگر ادبی هم براساس نظریۀ آبراهام مزلو مورد بررسی قرار گرفتهاند، که به ذکر آنها پرداخته میشود؛ ازجمله: پایان نامۀ بررسی دگرگونی شخصیتهای داستانی در داستان کوتاه فارسی براساس نظریۀ مزلو (رضایی، 1395)؛ پایاننامۀ بررسی تطبیقی پیر در غزلیات حافظ و شش دفتر مثنوی مولانا با تأکید بر نظریات شخصیت آبراهام مزلو (بهزادینژاد، 1395)؛ پایاننامۀ تحلیل شخصیت ملکالشعراء بهار براساس نظریۀ مزلو با تکیه بر دیوان اشعار (محسنی اندیس، 1396)؛ مقالۀ «بررسی توصیههای اخلاقی ناصرخسرو بر پایۀ هرم مزلو (امیری خراسانی و همکاران، 1393)؛ مقالۀ «انسان خودشکوفا و خودشکوفایی سعدی با رویکرد تطبیقی به نظریۀ مزلو» (مهدوی دامغانی و صادقی، 1397)؛ مقالۀ «بررسی مؤلفههای خودشکوفایی و کمالطلبی در تذکرۀ عرفانی کلام الملوک باباجان قزوینی و نظریات آبراهام مزلو» (ذبیحنیا عمران، 1398) که نویسنده رفتار باباجان قزوینی را مصداق افراد خودشکوفای نظریۀ مزلو میداند. همچنین مقالۀ «بررسی تصویر شاه-انسان کامل در متون نثر تعلیمی (قابوسنامه، سیاستنامه، اخلاق ناصری، گلستان، سلوک الملوک)» (صادقی و رئیسی نافچی، 1399).
پس از جستوجوی دقیق در لابهلای پژوهشهای موجود در نمایههای معتبر علمی، این نتیجه حاصل شد که تاکنون پژوهشی دربارۀ شخصیت سیاوش از منظر نقد روانکاوی آبراهام مزلو صورت نگرفته است. ازاینرو، این پژوهش با توجه به مقام و جایگاه سیاوش در شاهنامه که به اذعان بعضیها کاملترین شخصیت شاهنامه ازنظر اخلاقی و انسانی است، میکوشد تا تصویری واقعبینانه از او براساس نقد خودشکوفایی آبراهام مزلو ارائه دهد.
3. روش پژوهش
روش این پژوهش تحلیلی و توصیفی است. در این پژوهش، «نیاز به خودشکوفایی» که بالاترین درجه و پله از نردبان سلسلهمراتب نیازهای مزلوست، مبنا و اساس کار قرار گرفته و تلاش شده با دقت در رفتار و گفتار سیاوش که نمونۀ اعلای پاکی و پهلوانی در شاهنامه است، و با بهکارگیری مؤلفههای خودشکوفایی، به تحلیل و بررسی شخصیت او پرداخته شود.
ذکر این نکته لازم است که اساس کار در ارجاعدهی به ابیات و شواهد امثال، شاهنامۀ فردوسی، جلد دوم، تصحیح جلال خالقی مطلق است. بنابراین در ارجاع به ابیات به ذکر صفحۀ کتاب اکتفا شده است.
4. بحث اصلی
قبل از اینکه به بررسی مؤلفههای خودشکوفایی دربارۀ شخصیت سیاوش پرداخته شود، ذکر این نکته لازم است که سیاوش بهشکلی پرورش یافته که تمام نیازهای پیش از نیاز به خودشکوفایی، در وی ارضا شده بودند؛ چراکه سیاوش دوران کودکی خود را نزد رستم گذرانده بود و رستم هر آن چیزی را که برای تربیت یک پهلوان لازم بود، برای او انجام داده بود. ازقضا خود رستم پیشنهاد داده بود که سیاوش را پرورش دهد و شاه هم با این پیشنهاد موافقت کرده و او را به رستم سپرده بود تا او را به بهترین شکل ممکن تربیت کند:
تهمتن ببردش به زابلستان |
| نشستن گهش ساخت در گلستان |
سواری و تیر و کمان و کمند |
| عنان و رکیب و چه و چون و چند |
نشستن گه مجلس و میگسار |
| همان باز و شاهین و یوز شکار |
ز داد و ز بیداد و تخت و کلاه |
| سخن گفتن و رزم و راندن سپاه |
هنرها بیاموختش سربهسر |
| بسی رنج برداشت و آمد به بر |
سیاوش چنان شد که اندر جهان |
| همانند او کس نبود از مهان |
|
| (ص206ـ۲۰۷) |
سیاوش بعد از تربیت نزد جهانپهلوان رستم، وارد قصر شاهی پدر شد و با استقبال باشکوه پدر و درباریان روبهرو شد. میزان هدایا بهحدی بود که سیاوش را از هرچیزی بینیاز میکرد:
ز هرچیز گنجی بفرمود شاه |
| ز مهر و ز تیغ و ز تخت و کلاه |
از اسپان تازی به زین پلنگ |
| ز برگستوان و ز خفتان جنگ |
ز دینار و از بدرههای درم |
| ز دیبای و از گوهر و بیش و کم |
جز افسر که هنگام افسر نبود |
| بدان کودکی تاج درخور نبود |
سیاوخش را داد و کردش امید |
| ز خوبی بدادش فراوان نوید |
|
| (ص۲۱۰) |
پرورش کامل سیاوش نزد رستم و آموختن تمام هنرهای بزم و رزم و استقبال درخور شأن سیاوش توسط پدر، او را از نیازهای اولیۀ سلسلهمراتب مزلو که به نیازهای ردهپایین معروفاند، بینیاز کرده و حالا منتظر شرایطی است که خود را شکوفا کند و رشد انسانی خود را تکمیل نماید. اکنون به مؤلفههای خودشکوفایی در شخصیت سیاوش پرداخته میشود.
4ـ1. ادراکی بسیار کارآمد از واقعیتها
کسانی که از سلامت کامل برخوردارند، از موضوعات و اشخاص دنیای پیرامونشان شناخت عینی دارند (شولتس، 1382: ۱۰۲). عمومیترین ویژگی افراد خودشکوفا ادراک کارآمد واقعیت است. آنها راحتتر میتوانند تصنعی بودن آدمها و نقش بازی کردن آنها را تشخیص دهند (شیرافکن، 1398: ۴۵۱).
سیاوش بعد از بازگشت به درگاه پدر، مورد لطف و احترام همگان قرار میگیرد. در این بین، نامادری او یعنی سودابه شیفتۀ ظاهر زیبا و منش والای انسانی او میشود و در فکر نقشهای است تا به هدف خود برسد. پس از شاه درخواست میکند تا زمینه را برای فرستادن سیاوش به شبستان شاهی فراهم کند و کیکاووس موافقت میکند؛ اما سیاوش از این داستان و زمینهسازی برای دیدار کاملاً آگاه است و با درک و دریافت درست متوجه موضوع میشود:
سیاوش چو بشنید گفتار شاه |
| همی کرد خیره بدو در نگاه |
زمانی همی با دل اندیشه کرد |
| بکوشید تا دل بشوید ز گرد |
که بسیاردان است و چیرهزبان |
| هشیوار و بینادل و بدگمان |
|
| (ص۲۱۳) |
به اعتقاد مزلو، خودشکوفایان و خواستاران تحقق خود، ریاکاری و نادرستی را بهسرعت تشخیص میدهند (شولتس، 1382: ۱۰۱). سیاوش بعد از اینکه به فرمان پدر وارد شبستان شد، سودابه در برابر او تعظیم کرد و او را در آغوش گرفت و شروع به بوسیدن سر و روی او نمود و او را مانند فرزند خود قلمداد کرد؛ اما سیاوش میدانست که گفتۀ او با نیتش یکی نیست:
همی چشم و رویش ببوسید دیر |
| نیامد ز دیدار آن شاه سیر |
همی گفت صد ره ز یزدان سپاس |
| نیایش کنم روز و هر شب سه پاس |
که کس را بهسان تو فرزند نیست |
| همان شاه را نیز پیوند نیست |
سیاوش بدانست کان مهر چیست |
| چنان دوستی نز ره ایزدیست |
|
| (ص۲۱۶) |
به عقیدۀ مزلو، خودشکوفایان از پیشداوری و سوگیری مبرّایند (شیرافکن، 1398: ۴۵۱). سیاوش دربارۀ نقشۀ گرسیوز و توطئهچینی او و تحریک افراسیاب علیه خود، از موضوع آگاه است و میداند که گرسیوز دارد حیلهای به کار میبرد، اما پیشداوری نمیکند و منتظر میماند تا ببیند چه اتفاقی میافتد:
فرستاده نزد سیاوش رسید |
| زمین را ببوسید کو را بدید |
چو پیغام گرسیوز او را بگفت |
| سیاوش غمی گشت اندر نهفت |
پُراندیشه بنشست بیدار دیر |
| به دل گفت رازیست این را به زیر |
|
| (ص۳۳۳) |
4ـ2. پذیرش خود، دیگران و طبیعت بهطور کلی
خواستاران تحقق خود، نقاط ضعف و قدرت خویش را بدون شکوه و نگرانی میپذیرند؛ درواقع زیاد بدانها نمیاندیشند. حتی افراد کاملاً سالم هم ضعفها و معایبی دارند؛ اما از این بابت احساس گناه و شرمساری نمیکنند و طبیعت خود را با همان صورتی که هست میپذیرند (شولتس، 1382: ۱۰۳). آنها همین نگرش پذیرا بودن را درخصوص ضعفها و نقصهای مردمان دیگر و نیز نوع بشر بهطور کلی دارند (کریمی، 1389: ۱۵۵). خودشکوفایان به خود و دیگران احترام میگذارند (شیرافکن، 1389: ۴۵۱)؛ همچنین میپذیرند که انسانها رنج میکشند، مسنتر میشوند و میمیرند (همان: 452)
رفتار و اخلاق سیاوش در شاهنامه مصداق این ویژگی از ویژگیهای افراد خودشکوفا و خواستاران تحقق خود است. آنجا که کاووسشاه از او میخواهد که به شبستان برود و جفتی برای خود برگزیند تا نژاد شاهی همچنان مستدام باشد، رفتار همراه با احترام سیاوش را میبینیم:
بدو گفت من شاه را بندهام |
| به فرمان و رایش سرافکندهام |
هرآنکس که او برگزیند رواست |
| جهاندار بر بندگان پادشاست |
|
| (ص۲۱۸) |
این رفتار سیاوش نشان از قانونپذیری و اطاعت از شاهی دارد که در آن روزگاران بر جامعه حاکم بود؛ درواقع، وی بدون هیچ اعتراضی شرایط حاکم بر محیط را میپذیرد و بهراحتی کنار میآید.
در جایی دیگر، سیاوش بااینکه از نقشۀ شوم سودابه آگاه است، همچنان با احترام با او برخورد میکند و او را با الفاظی محترمانه و مؤدبانه خطاب قرار میدهد:
مرا آفریننده از فرّ خویش |
| بپرورد و بنشاند در پرّ خویش |
تو این راز مگشای و با کس مگوی |
| مرا جز نهفتن سخن، نیست روی |
سر بانوانی و هم مهتری |
| من ایدون گمانم که تو مادری |
|
| (ص۲۲۱) |
خودشکوفایان، آنچه را در مقابلشان قرار دارد، بدون آنکه برای تحریف کردن، شکل دادن و رنگ کردن واقعیت از صافی عینکهای متعددی گذشته باشد، میبینند (مزلو، 1369: ۲۲۰). سیاوش در راه آمادهسازی برای لشکرکشی بهسوی تورانزمین چنان رفتار متین و سنجیدهای از خود بروز میدهد که حتی حاضر نیست حرف تلخی بر زبان براند و همهچیز را پذیرفته است:
و زان پس بیامد به نزدیک بلخ |
| نیازرد کس را به گفتار تلخ |
|
| (ص۲۴۴) |
مزلو میگوید: «کسی از خیس بودن آب، از سختی صخره، یا از سبزی درخت شکایت نمیکند؛ نظم طبیعی این چیزها این است و طبیعت خواستارانِ تحقق خود نیز چنین است» (مزلو، 1369: ۱۰۳). فردوسی در خلال داستان سیاوش، بارها از زبان او سر نهادن در برابر تقدیر و تسلیم شدن به حکم خدایی را بازگو میکند. این یعنی پذیرش واقعیت و اینکه انسان هرچه هم رشدیافته و خودشکوفا و کامل باشد، بازهم در جاهایی نیروهایی وجود دارند که انسان در برابر آنها ضعیف است و باید بپذیرد:
سیاوش به پیران نگه کرد و گفت |
| که فرمان یزدان نشاید نهفت |
اگر آسمانی چنین است رای |
| مرا با سپهر از بنه نیست پای |
|
| (ص۲۹۶) |
و در ادامۀ همین گفتوگو باز اقرار میکند:
پس از بخت باشد مرا نیکخواه |
| همانا دهد ره به پیوند شاه |
|
| (همان) |
در جایی دیگر از داستان، سیاوش تمام ضعفها و نقصانهای طبیعی موجود را میپذیرد و اقرار میکند که جایگاهی که هماکنون در آن هستم، چندصباحی دیگر به شخص دیگری واگذار خواهد شد و باید رفت:
نباید مرا شاد بودن بسی |
| نشیند بر آن جای دیگر کسی |
نه من شاد مانم نه فرزند من |
| نه پرمایه گردی ز پیوند من |
نباشد مرا زندگانی دراز |
| ز کاخ و ز ایوان شوم بینیاز |
شود تخت من گاه افراسیاب |
| کند بیگنه مرگ بر من شتاب |
چنین است رای سپهر بلند |
| گهی شاد دارد گهی مستمند |
|
| (ص۳۱۰) |
چون اشخاص سالم، طبیعت خود را بهخوبی میپذیرند، ناگزیر از تحریف یا وارونه جلوهگر ساختن خویشتن نسیتند، حالت تدافعی ندارند و خود را در پس نقابها با نقشهای اجتماعی پنهان نمیکنند؛ با خودشان در صلح و آشتی به سر میبرند و این پذیرش همۀ سطوح را در بر میگیرد (مزلو، 1369: 103).
5ـ3. نیاز به داشتن استقلال و حریم خصوصی
خواستاران تحقق خود، نیاز شدیدی به خلوت و تنهایی دارند؛ باآنکه از ارتباط با دیگران پرهیز نمیکنند، بهظاهر نیازی به دیگران ندارند، برای کسب رضایت به دیگران متکی نیستند و درنتیجه میتوانند خودشان تصمیم بگیرند، به نتایج خودشان برسند و انگیزش و نظام خود را تجربه کنند (شولتس، 1382: 106). آنها به دیگران اتکا نمیکنند و نمیچسبند و خلوت و تنهایی را ترجیح میدهند؛ البته هدف اشخاص سالم این نیست و از دیگران بهعمد دوری نمیکنند، فقط به دیگران نیاز شدید ندارند (همان: 107).
ازآنجاکه افراد خودشکوفا تحت کشش انگیزش رشد قرار دارند و نه انگیزش کمبود، در مورد رضایتمندیهای عمدۀ خودشان متکی به دنیای واقعی، یا سایر افراد، فرهنگها، یا وسایل رسیدن به هدف و بهطور کلی متکی به رضامندی خارجی نیستند (مزلو، 1369: ۲۲۷). این افراد را قائم به ذات توصیف کردهاند (همان: 228).
خودشکوفایان برای ارضای نیازهای اساسی خود به محیط آنچنان نیاز ندارند؛ محیط مناسب یا نامناسب باشد برای آنها فرقی نمیکند، آنها میتوانند نیاز خود را برآورده سازند. آنها خود را همچون عاملی فعال، خویشتندار، مسئول و خودتدبیر در تعیین سرنوشت خود در نظر میگیرند و بهاندازۀ کافی توان دارند تا عقاید و عواطف دیگران را فراموش کنند (شیرافکن، 1389: 453). افراد خودشکوفا نهفقط قادر به تحمل تنهایی، بدون گرفتار شدن به اثرات زیانبار آن هستند، بلکه بهمراتب بیش از افراد خودناشکوفا نیاز به خلوت و تنهایی دارند. آنان بیشتر به خود متکیاند؛ بنابراین به مردمان دیگر کمتر نیاز دارند (کریمی، 1389: 155).
با بررسی شخصیت سیاوش و رفتار او درمییابیم که آنچه برای او مهم است، خویشتن خویش است و کار درست، کاری است که خود تشخیص میدهد و عواطف و احساسات دیگران چندان تأثیری در تصمیم او ندارد. او حتی حاضر است ترک و جلای وطن کند و در بیغولهای در سرزمینی دور و تنها به سر ببرد اما تحتتأثیر رفتار دیگران قرار نگیرد. این خوی و خصلت استقلالطلبی سیاوش فارغ از حرف و حدیثهای دیگران زمانی آشکار میشود که راضی نمیشود در برابر خواستۀ شاه ایران، اسیران و گروگانها را دستبسته تحویل دهد. او تن به این کار نمیدهد و آن را خلاف اخلاق و ارزشهای انسانی میداند و سخت مخالف پیمانشکنی است. بنابراین فرستادهای را نزد سردار توران یعنی افراسیاب میفرستد و از او مکان و پناهی دور از سرزمین مادری خود در تورانزمین طلب میکند. او زنگۀ شاوران رابهعنوان فرستنده برای این درخواست راهی سرزمین توران میکند:
که شو شاه توران سپه را بگوی |
| کزین کار ما را چه آمد به روی |
از این آشتی جنگ بهر من است |
| همی نوشِ تو درد و زهر من است |
ز پیمان تو سر نگردد تهی |
| وگر دور مانم ز تخت مهی |
جهاندار یزدان پناه من است |
| زمین تخت و گردون کلاه من است |
و دیگر کزین خیره ناکرده کار |
| نشایست رفتن بر شهریار |
یکی راه بگشای تا بگذرم |
| به جایی که کرد ایزد آبشخورم |
یکی کشوری جویم اندر جهان |
| که نامم ز کاووس گردد نهان |
ز خوی بد او سخن نشنوم |
| ز پیکار او یک زمان نغنوم |
|
| (ص۲۷۴) |
البته سیاوش در توران و سرزمین دور از وطن مألوف خویش هم میل به تنهایی و خلوتگزینی دارد و با بنای «گنگدژ» و «سیاوشکرد» به دور از هیاهو به زندگی خود ادامه میدهد.
4ـ4. احساس قدرشناسی مداوم در برابر پدیدههای جهان
خودشکوفایان، جهان اطراف را همواره با شگفتی و حرمت تجربه میکنند. اگرچه یک تجربۀ مکرر میتواند برای مردم عادی تکرار و کهنه باشد، افراد خودشکوفا هر بار از تماشای یک غروب خورشید، از دیدن یک گل و... چنان لذت میبرند که گویی نخستینبار است که آن را تجربه میکنند (کریمی، 1389: 156). برای چنین افرادی، حتی امور لحظهبهلحظه، روزانه و عادی زندگی میتواند شورانگیز، مهیج و وجدآور باشد. این همان چیزی است که ویلسون آن را «تازگی» نام نهاده است (مزلو، 1369: 228). این افراد حس قدردانی از تمام پدیدهها را دارند و بهندرت از تجربههای زندگی ملول میشوند. برای چنین شخصی هزارمین کودکی که دیده است، بهاندازۀ نخستین کودک برای او تازگی دارد (شیرافکن، 1389: ۴۵۳). مزلو معتقد است که ما به مواهبی که داریم عادت کردهایم و قدردان آنها نیستیم. او میگوید: «متأسفانه آمادگی برای دوست داشتن و تقدیر از همسران، کودکان، و دوستان پس از مرگ آنها بیش از هنگامی است که هنوز زندهاند. چیزی شبیه به همین نیز در مورد سلامت جسمی، آزادی سیاسی و رفاه مادی صادق است؛ ما به ارزشهای واقعی آنها زمانی پی میبریم که آنها را از دست داده باشیم» (مزلو، 1369: 229). با وجود این، خودشکوفایان و خواستاران تحقق خود، قدر این مواهب و نعمتها را اکنون میدانند و در لحظه زندگی میکنند، برخلاف افراد رواننژند و ناسالم؛ درنتیجه چیزی را مسلّم نمیدانند و همواره از آنچه دارند و تجربه میکنند، سپاسگزارند (شولتس، 1382: 108).
سیاوش داستان ما هم نمونۀ کامل این ویژگی است. او در برابر محیط اطراف، اشخاص و اتفاقات گوناگون، شکیبا و محترمانه رفتار میکند و هیچگاه از رفتار همراه با احترام خسته نمیشود. وی بارها با دیدن هدایایی که به او داده میشود، احساس وجد و شوق کرده و تشکر و قدردانی میکند. همیشه بر سر پیمان بوده و در هیچ شرایطی پیمان نشکسته، با دوست و دشمن به احترام برخورد میکند، رفتن او به میدان بزم و رزم برای چندمینبار برایش تازگی دارد و از بودن در آن مکانها و لحظهها احساس لذت میکند و قدر لحظات را میداند.
اولین دیدار سیاوش با پدر بعد از برگشتن از نزد رستم و رسیدن به درگاه شاهی، برای سیاوش همراه با اعزاز و اکرام و شگفتی و تازگی بود:
چو کاووس را دید بر تخت عاج |
| ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج |
نخست آفرین کرد و بردش نماز |
| زمانی همیکرد با خاک راز |
|
| (ص۲۰۹) |
در ادامه، وقتی سیاوش از ماجرای سودابه آگاهی داشت، بااینکه در دل توطئهچینی وی را دریافته بود، فرمان کاووس را برای رفتن به شبستان بهراحتی پذیرفت و به ستایش از شاه پرداخت:
سیاوش ز گفتار او شاد شد |
| نهانش از اندیشه آزاد شد |
به شاه جهان بر، ستایش گرفت |
| نوان پیش تختش نیایش گرفت |
|
| (ص۲۱۸) |
باز سیاوش بعد از تهمتی که بهناحق بر او روا داشته بودند و میدانست که پدر از بیگناهی او مطلع است و با گذر از آتش بیگناهی خود را اثبات کرده بود، همچنان به دیدۀ احترام به پدر مینگریست و در برابر او اظهار خاکساری میکرد:
سیاوش به پیش جهاندار پاک |
| بیامد، بمالید رخ را به خاک |
|
| (ص۲۳۷) |
هیچوقت سیاوش خسته و ملول نمیشود، دیدن پدر و دستبوسی او و ابراز احترام به او و سایر بزرگان برای او همیشه تازگی دارد. سیاوش بعد از گذر از آتش، سودابه را میبخشد و از پدر تشکر میکند:
سیاوش ببوسید تخت پدر |
| وز آن تخت برخاست و آمد بدر |
|
| (ص۲۳۸) |
نکتهای که سیاوش همیشه در مراودات خود رعایت میکرد، چه در مکتوبات و نامهها و چه در گفتوگوهای دوطرفه، این است که پیوسته به احترام برخورد میکند و آداب مصاحبه و محاوره را بهنحو احسن رعایت میکند. سیاوش بارها در نوشتن نامهها به دوستان و دشمنان کشورش، از ذکر خوبیها و خوبیهای طرف مقابل غافل نبوده و همواره از آنها به نیکی یاد کرده است؛ چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ. وی هنگام نامه نوشتن به شاه ایران، در کمال احترام، ابتدا او را دعا میکند:
سیاوخش در بلخ شد با سپاه |
| یکی نامه فرمود نزدیک شاه |
نبشتن به مشک و گلاب عبیر |
| چنان چون سزاوار بد بر حریر |
نخست آفرین کرد بر کردگار |
| کزو گشت پیروز و بهْروزگار |
خداوند خورشید و گردنده ماه |
| فرازندۀ تاج و تخت و کلاه |
از آن دادگر کو جهان آفرید |
| ابا آشکارا نهان آفرید |
چنان آفرین باد بر شهریار |
| همه نیکوی باد فرجام کار |
به بلخ آمدم شاد و پیروزبخت |
| به فرّ جهاندار با تاج و تخت |
|
| (ص۲۴۵) |
سیاوش بااینکه از کودکی در ناز و نعمت بزرگ شده و شاهزاده است و شاهزاده پیوسته در معرض هدایا و اشیای نفیس است، هر بار که به او هدیهای داده میشود، شادمان میشود و احساس خوبی به او دست میدهد و همواره قدردان است و گویی اولینبار است که شاهد چنین صحنهای بوده است.
4ـ5. روابط میانفردی
افراد خودشکوفا دارای روابط بینفردی ژرفتری از دیگر بزرگسالان هستند. آنها قادرند به همجوشی بیشتر، عشق وسیعتر، همسانی کاملتر و قادرند بیش از آنچه سایر مردم تصورش را میکنند، مرزهای شخصی را از میان بردارند. حلقۀ دوستان آنها تقریباً کوچک است و تعداد کسانی را که از صمیم قلب دوست دارند، اندکاند (مزلو، 1369: ۲۲). آنها گرایش به برگزیدن دوستانی دارند که ازنظر شخصی مانند خود آنها باشند (شیرافکن، 1389: ۴۵۵). خواستاران تحقق خود، بیش از کسانی که از سلامت روانی متوسطی برخوردارند میتوانند با دیگران رابطۀ محکمتری داشته باشند و با آنها دوستی عمیقتری برقرار کنند و خود را با آنها وفق دهند (شولتس، 1382: 111).
سیاوش فرزند شاه ایران کیکاووس، هرچه دارد از رستم، پهلوان بیبدیل شاهنامه دارد. رستم در طی چند سال هنرهایی را که داشتنش بر یک شاهزاده فرض است، یعنی آیین بزم و آیین رزم و آداب پادشاهی را به او میآموزد (مسکوب، 1351: 175). رستم کسی است که هر کاری را که پدر باید برای سیاوش انجام میداد، برای او انجام داد؛ بنابراین دوستترین دوست سیاوش، رستم است که از دورۀ کودکی همراه و غمخوار سیاوش بود و از دور و نزدیک او را زیر نظر داشت و درنهایت به خونخواهی او، چه نبردها و چه خونهایی که نریخت! پس عمیقترین رابطۀ دوستی سیاوش با رستم است. وقتی که سیاوش زاده میشود، رستم نزد شهریار ایران میرود و از او میخواهد که تربیت سیاوش را بدو بسپارد:
چنین تا برآمد برین روزگار |
| تهمتن بیامد بر شهریار |
بدو گفت کین کودک شیرفش |
| مرا پرورانید باید به کش |
چو دارندگان تو را مایه نیست |
| مر او را به گیتی چو من دایه نیست |
بسی مهتر اندیشه کرد اندر آن |
| نیامد همی بر دلش بر گران |
به رستم سپردش دل و دیده را |
| جهانجویگرد پسندیده را |
|
| (ص۲۰۷) |
بعد از رستم بهعنوان بهترین دوست سیاوش، دو تن دیگر به نامهای «بهرام» و «زنگۀ شاوران» از یاران نزدیک سیاوش به حساب میآیند؛ کسانی که سیاوش راز خود را با آنها که دوستانی نیکخواه هستند، در میان مینهد و از قصد شاه ایران که او را به پیمانشکنی دعوت میکند و به او دستور میدهد که اسیران را دستبسته به او دهد تا سر از تن آنها جدا کنم، میآگاهاند و به آن دو میگوید:
دو تن را ز لشکر ز گنداوران |
| چو بهرام و چون زنگۀ شاوران |
بدان رازشان خواند نزدیک خویش |
| بپرداخت ایوان و بنشاند پیش |
که رازش به هم بود با هر دو تن |
| از آن پس که رستم شد از انجمن |
بدیشان چنین گفت کز بخت بد |
| فراوان همی بر تنم بد رسد |
|
| (ص۲۶۹) |
سیاوش بعد از پناه بردن به سرزمین توران، دوستان چندانی ندارد. اگر هم دارد رابطهاش با آنها عمیق نیست. تنها کسی به سراغ سیاوش میآید و تا حدودی انسان سالم و خردمندی به حساب میآید، پیران، برادر افراسیاب پسر ویسه است که انسانی متین و دارای رأی و دانش است. سیاوش در توران بیشتر با او مشورت میکند و با او گفتوشنود دارد و رابطۀ نسبتاً عمیقی با او دارد. وقتی سیاوش با تعداد اندکی از ایرانیان به توران میرود، پیران از او استقبال میکند و از او به نیکی یاد میکند و از نژاد و راستگویی و ظاهر زیبای سیاوش تعریف و تمجید میکند که در پاسخ سیاوش از او بهنیکی یاد میکند:
چنین داد پاسخ سیاوش بدوی |
| که ای پیر پاکیزۀ راستگوی |
خنیده به گیتی به مهر و وفا |
| از آهرمنی دور و دور از جفا |
|
| (ص۲۸۴) |
سیاوش در همان ابتدای ورود به توران، طرح دوستی با پیران میافکند و او را مورد اطمینان و امین خود میداند. پیران فرنگیس را از مرگ نجات میدهد و کیخسرو را به شبانی میدهد تا از او مراقبت کند و در آخر، با ترفندی زیرکانه جان کیخسرو را نجات میدهد تا نژاد شاهی و نسل سیاوش برقرار بماند و با این کار دوستی حقیقی خود با سیاوش را برای همیشه ثابت میکند.
4ـ6. حس همدردی و نوعدوستی و علقۀ اجتماعی
خودشکوفایان احساس همدردی عمیقی با انسانیت احساس میکنند و گرایش اصیلی برای کمک به پیشرفت بسیاری از همنوعان خود نشان میدهند. این افراد احساس دلسوزی یک برادر یا خواهر بزرگتر در حق خواهر و برادر کوچکتر دارند (شیرافکن، 1389: 455). گرچه خودشکوفایان اغلب بهخاطر رفتار افراد دیگر رنجیدهخاطر و افسرده میشوند، حس همخوانی و درک دیگران و تمایل و کمک به نوع بشریت را بهشدت در وجود خود دارند (کریمی، 1389: 156)؛ چهبسا آنها از رفتار احمقانه، حقیر یا ظالمانۀ دیگران افسرده یا خشمگین شوند، اما زود میفهمند و میبخشند (شولتس، 1382: 111). آنها احساس همسانی، همدردی و عطوفت عمیقی به یکدیگر دارند. آنها دوستدار و بالاتر از آن، غمخوار تمامی نوع بشرند (مزلو، 1369: 232).
سیاوش در چند جای داستان، نوعدوستی و بشردوستی خود را بیان میکند که این نشان میدهد سیاوش بهسوی تعالی در حرکت است و هدفی که در نظر دارد، برای او مهم است نه حرف دیگران. وی حتی بدی دیگران را با نیکی جواب میدهد که این نشان از منش والای انسانی و خوی مردمداری اوست.
او گرچه عشق سودابه را نمیخواهد، نمیگوید که از او بیزارم. انگار در او جرئت پرخاش نیست، لذا سودابه را میستاید که تو سزاوار شاهی و بهتر است که من دخترت را بخواهم نه تو را، و بدین طریق میکوشد تا او را نیازارد (مسکوب، 1351: 64):
سیاوخش از آن پس به سوداوه گفت |
| که اندر جهان خود تو را کیست جفت |
نمانی مگر نیمۀ ماه را |
| نشایی کسی را جز از شاه را |
کنون دخترت بس که باشد مرا |
| نباید جز او کس که باشد مرا |
|
| (ص۲۲۱) |
در مورد افراد خودشکوفا بدون استثنا میتوان گفت که همگی به عمیقترین مفهوم ممکن مردمگرایند و تمایلی در خوار شمردن و هتک حرمت و اهانت ورزیدن حتی به افراد اوباش را ندارند (مزلو، 1369: 233). در واقعۀ سربلند بیرون آمدن سیاوش از امتحان و موفقیت در آن بدون هیچ گزندی و ثابت شدن گناه سودابه، همه انتظار داشتند سیاوش از سودابه کینکشی کند و درصدد جبران برآید، اما در عین ناباوری وقتی که کیکاووس قصد کیفر سودابه را داشت، سیاوش واسطه میشود و او را میبخشد:
سیاوش چنین گفت با شهریار |
| که دل را بدین کار غمگین مدار |
به من بخش سوداوه را زین گناه |
| پذیرد مگر پند و آیین و راه |
|
| (ص۲۳۸) |
سیاوش در ماجرای گروگانگیری و اسارت صد سوار گُرد از تورانیان، بازهم جوانمردی به خرج داد و بهخاطر پیمانی که با انسانیت و نوع بشر بسته بود، از سر پیمان نگذشت و حاضر به شنیدن سخنان همراه با گزند و تند پدر شد؛ اما نگذاشت تعدادی انسان بیگناه کشته شوند:
سیاوش چو بشنید گفتار اوی |
| ز رستم غمی گشت و از کار اوی |
ز کار پدر دل پُراندیشه کرد |
| ز ترکان و از روزگار نبرد |
همی گفت: صد مرد گُرد و سوار |
| ز خویشان شاهی چنین نامدار |
همه نیکخواه و همه بیگناه |
| اگرشان فرستم به نزدیک شاه |
نه پرسد نه اندیشد از کارشان |
| هم آنگه کند زنده بر دارشان |
به نزدیک یزدان چه پوزش کنم |
| بد آمد ز کار جهان بر تنم |
|
| (ص۲۶۸) |
سیاوشی که برای جان خود با افراسیاب نمیجنگد، به گرسیوز میگوید اگر شاه توران تو را آزرده است، به هواخواهی تو با او میجنگم (مسکوب، 1359: 64). این حرف سیاوش نهایت نوعدوستی است. هواداری از کسی که میداند دارد نقشه میچیند که او را از بسیط زمین محو کند:
سیاوش ورا دید پرآب چهر |
| بسان کسی کو بپیچد ز مهر |
بدو گفت نرم: ای برادر چه بود؟ |
| غمی هست کان را نشاید شنود؟ |
گر از شاه توران شدستی دژم |
| به دیده درآوردی از درد نم |
من اینک همی با تو آیم به راه |
| کنم جنگ با شاه توران سپاه |
بدان تا ز بهر چه آزاردت |
| چرا کهتر از خویشتن داردت |
|
| (ص۳۳۴) |
نکتۀ جالب دربارۀ خوی مردمداری سیاوش این است که حتی دشمن سرسخت او یعنی گرسیوز بدفریب هم او را میستاید:
تو تا آمدستی بدین بوم و بر |
| کسی را نیامد ز تو بد به سر |
همه مردمی جستی و راستی |
| جهان را به دانش بیاراستی |
|
| (ص۲۳۶) |
4ـ7. تجربههای متعالی و عارفانه
خودشکوفایان دارای لحظاتی از جذبه و حیرت و خوشی شدیدند که بیشباهت به تجربههای عمیق عرفانی نیست. در جریان چنین لحظاتی، خود، فراموش و از جهان مادی فارغ میشود، شخص احساس قدرت فوقالعاده در خود میکند و خود را مطمئن و مسلم میبیند (کریمی، 1389: 156). مزلو دریافت که خواستاران تحقق خود بر دو گونهاند: کسانی که از تجربههای متعدد و عمیق اوج برخوردارند و کسانی که تجربههای اوج آنها خفیفتر و معدودتر است و آنها را با عناوینی چون اوجمندان و نااوجمندان، استعلائیان و نااستعلائیان خوانده است. او معتقد است که اوجمندان بیشتر در عرصۀ هستی به سر میبرند، بهوضوح از انگیزش والاتری برخوردارند، و تجربههای اوجی را تجربه میکنند که بصیرتی روشنگرانه در مورد خودشان و جهانشان به آنها میبخشد و گرایششان بیشتر عارفانه و شاعرانه است (شولتس، 1382: 110). ظاهراً تجربۀ دقیق عرفانی یا اوج، تشدید گستردۀ هریک از تجربیاتی است که در آن فقدان «خود» یا حس برتری وجود دارد؛ مانند: مسئلهمداری، تمرکز شدید، تجربۀ حسی شدید، خودفراموشی و لذت شدید از موسیقی و هنر (مزلو، 1369: 230). مزلو به تجربیات اوج، «احساس بیکرانی» نیز میگفت (شیرافکن، 1389: 454). افرادی که تجربۀ اوج دارند، ترس، اضطراب و تعارض ندارند و بامحبتتر و پذیراترند (همان: 455).
سیاوش نوعی تصور و دریافت عارفانه از انسان کامل را به یاد میآورد. خرد او معرفت به چگونگی سیر هستی و دلآگاهی به تعالی و شدن خداست (مسکوب، 1359: 58). سیاوش هنگام گذر از آتش، حرکات و رفتاری از خود بروز میدهد که مصداق تجربههای اوج و حالاتی متعالی و عارفانه است. او قبل از گذر از آتش انبوه، لحظاتی همراه با اطمینان و آرامش خاطر را تجربه میکند. ذرهای به خود شک ندارد و گویی خود را فراموش کرده و از خودِ ظاهری بیخود شده و به دنیای دیگری متصل است. «سرانجام هنگامی که موبدان گذر از آتش را برای بیگناهی او پیشنهاد میکنند، سیاوش در حالتی که سراپا سفید پوشیده است و بر اسب خود سوار است، نزد پدر میآید و سخنانی بر زبان میراند که نشانۀ روح بلند اوست» (همان: 67):
[1] * دانشجوی دکتری گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه سلمان فارسی کازرون (نویسنده مسئول)
namdari84m@gmail.com
[2] ** دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه سلمان فارسی کازرون
rezaei@kazerunsfu.ac.ir
تاریخ وصول 28/3/1402 تاریخ پذیرش 31/6/1402