مقایسة برخی تأویلهای متفاوت مولوی از آیات قرآن در «فیهمافیه» و «مثنوی معنوی»
الموضوعات : فصلنامه مطالعات قرآنیعلی بازوند 1 , آرش امرایی 2 , رحمت شایسته فر 3
1 - گروه آموزش زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فرهنگیان-تهران،ایران
2 - گروه دروس عمومی دانشگاه علوم و فنون دریایی خرمشهر
3 - گروه معارف دانشگاه فرهنگیان شهرکرد
الکلمات المفتاحية: تأویل, مثنوی, مولوی, قرآن, فیهمافیه,
ملخص المقالة :
مولوی جلالالدین از شاعران بزرگ قرن هفتم هجری است که آثار او مملو از گنجینههایی گرانبها از معارف الهی، آیات و احادیث است. مولوی درآثار خویش گاهی برداشتهای دیگرگونهای از آیات و احادیث ارائه میکند که حاکی از احاطة عمیق شاعر به علوم اسلامی به ویژه علوم قرآنی است. فهم کلام ایشان در بسیاری از موارد بدون اشراف و آگاهی داشتن از این برداشتهای دیگرگونه امکان پذیرنیست؛ زیرا در برخی موارد شاعر از یک آیه در دو متن یا دو موقعیت خاص، دو برداشت متفاوت ارائه میکند. فهم این نوع آیات و احادیث در سخنان مولوی گاهی مستلزم درک معانی مجازی برخی کلمات و عبارات است که به نمایندگی از اشخاص و اشیا و نظایر آنها چهارچوب ظاهری کلام را شکل میبخشند. این عبارات وکلمات به منزلة رموزی هستند که راه بردن به آنها و دست یافتن به حقیقت مفهوم آنها، جز از طریق گشودنشان ممکن نیست. هدف پژوهندگان در این مقاله این است که نشان دهند مولوی به تناسب موقعیت-های متفاوت و بسته به مقتضای شرایط و همچنین رویکرد متفاوت تربیتی، تأویلهای گوناگونی از یک آیه قرآن انجام میدهد. در این مقاله با مقایسة برداشتهای دیگرگونه مولوی در فیهمافیه و مثنوی شریف از یک آیه، میکوشیم خوانندگان را در فهم سخن مولوی یاری دهیم. نتایج این پژوهش نشان میدهد که مولوی از یک آیه در شرایط خاص تربیتی برداشتها و تأویلهای متفاوتی داشتهاست.
مقایسة برخی تأویلهای متفاوت مولوی از آیات قرآن در «فیهمافیه» و «مثنوی معنوی»
چكيده
مولوی جلالالدین از شاعران بزرگ قرن هفتم هجری است كه آثار او مملو از گنجينههایی گرانبها از معارف الهی، آيات و احاديث است. مولوی درآثار خویش گاهی برداشتهای دیگرگونهای از آیات و احادیث ارائه میکند که حاكي از احاطة عمیق شاعر به علوم اسلامي به ويژه علوم قرآني است. فهم كلام ایشان در بسياري از موارد بدون اشراف و آگاهي داشتن از اين برداشتهاي ديگرگونه امكان پذيرنيست؛ زیرا در برخی موارد شاعر از یک آیه در دو متن یا دو موقعیت خاص، دو برداشت متفاوت ارائه میکند. فهم این نوع آیات و احادیث در سخنان مولوی گاهی مستلزم درك معاني مجازي برخی كلمات و عبارات است كه به نمايندگي از اشخاص و اشيا و نظایر آنها چهارچوب ظاهري كلام را شكل ميبخشند. اين عبارات وكلمات به منزلة رموزي هستند كه راه بردن به آنها و دست يافتن به حقيقت مفهوم آنها، جز از طريق گشودنشان ممكن نيست. هدف پژوهندگان در این مقاله این است که نشان دهند مولوی به تناسب موقعیتهای متفاوت و بسته به مقتضای شرایط و همچنین رویکرد متفاوت تربیتی، تأویلهای گوناگونی از یک آیه قرآن انجام میدهد. در اين مقاله با مقایسة برداشتهاي ديگرگونه مولوی در فیهمافیه و مثنوی شریف از یک آیه، میکوشیم خوانندگان را در فهم سخن مولوی ياري دهيم. نتایج این پژوهش نشان میدهد که مولوی از یک آیه در شرایط خاص تربیتی برداشتها و تأویلهای متفاوتی داشتهاست.
كليد واژهها: قرآن، تأویل، مولوی، مثنوی، فيهمافيه.
مقدمه
مولوی سرآمد عارفان كاملي است كه برخوان گستردة خود براي همه خوانندگان، در خور فهم و ظرفيتشان، قوت و غذاي روحاني نهادهاست. البته بهرة وافر نصيب كساني است كه طالب معارف معنوي باشند و در توحيدسراي مولوي جوياي كالاي وحدت گردند. در آثار وی آنچه جان کلام بر محورآن ميگردد، بيش از همه قرآن كريم است، كتابي كه براي تعليم و تربيت و هدايت و سعادت آدميان نازل شدهاست. (بقره:185) و تا قيامت دستگير مؤمنان و چراغ راه آنان است. درکتاب فيهمافيه و مثنوی مولوی، بسياري از جواهر اسرار كلام خداوندي غواصي شده و در كمتر برگي از اين كتب است كه پرتو روشني از آن چراغ جاودانه و نور جانبخش خدا نتابيدهباشد.
مولوی در بسياري از اشعار و سخنان منثور خود آيات و احاديثي را آوردهاست كه برداشت او از آنها با آنچه در ظاهر از معنای آن آيات و احاديث فهمیدهمیشود، متفاوت است. فهم این نوع آیات و احادیث در سخنان مولوی گاهی مستلزم درك معاني مجازي برخی كلمات و عبارات است كه به نمايندگي از اشخاص و اشيا و نظایر آنها چهارچوب ظاهري كلام را شكل ميبخشد. اين عبارات وكلمات به منزلة رموزي هستند كه راه بردن به آنها و دست يافتن به حقيقت مفهوم آنها، جز از طريق گشودنشان ممكن نيست. قطعاً درك بهتر سخنان مولوی به دريافت درست مفهوم آيات و احاديثي بستگي دارد كـه وي از آنها بهره بردهاست. مولوی گاهي آيات و احاديث را در مفهوم رايج و نخستين آنها به كار نبرده؛ بلكه برداشتي دیگرگونه از آنها ارائه دادهاست. بنابراين براي فهم درست سخن مولوی، ابتدا بايد برداشت متفاوت او را از آيات و روايات فهميد. « قرآن در نزد مولوی وراي ظاهر خويش باطني هم دارد. از حديث «اِنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً وَ بَطناً وَ لِبَطنِهِ بَطناً اِلیٰ سَبعَةِ أبطُن» برميآيد كه قرآن به قول مولوی در معنا هفت توست و خاص و عام را فراخور حال خويش از آن بهرهاي هست؛ چنانكه گويي براي هر طايفه خطاب ديگر دارد. بهعلاوه فرق است بين آن كس كه مخاطب ظاهر قرآن است با آن كس كه باطن قرآن با وي سخن دارد اما به هر حال وراي بطن سوم كـــه باطن باطن است آنچه بطن چهارم محسوب ميشود سّري است كه بـــه اعتقاد مولوی هيچ كس از آن آگاهي ندارد.» (ر.ک: زرین کوب1383: ص346)
آيههاي قرآن مجيد جدا از معناهاي ظاهريشان، داراي معاني پنهاني و باطني هستند كه فهم و درك آنها به درجة فهم اهل معرفت بستگي دارد. «حديثي نبوي – از قول سلمان- برجاست:« ان لكل امرا جوانياً و برانياً » هر امري را باطني است وظاهري. در حديث مشهور ديگري آمدهاست: «ان للقران ظهراً و بطناً و لبطنه بطن الي سبعه ابطن.» به بيان مولانا در مثنوي :
همچو قرآن كه به معني هفت توست خاص را وعام را معطم در اوست
اخوانالصفا ازجمله نخستين گروه انديشهوران مسلمان بودندكه نه تنها ميان ظاهر و باطن قرآن مجيد، بل ميان ظاهر و باطن علم دين و شريعت نيز تمايز قائل شدند. اسماعيليه در مورد مهمترين نكتة «علم باطني» يعني باور به تمايز معنايي ميان قرآن مجيد و علم شريعت، با اخوانالصفا هم نظر بودند.» ( احمدي ، 1385 :صص 503 -504)
اكنون لازم است تفاوت ميان تأويل و تفسير مختصراً شرح شود:« از تمايز ظاهر و باطن به تمايز تفسير وتأويل ميرسيم. تفسير، بيان معناهاي ظاهري قرآن مجيد است چنانكه متن در ظاهرادبي خود مينمايد. تفسير، بدينسان، شناخت واژگان، قاعدههاي دستوري، قاعدههاي ادبي و زبانشناسيك، اشارات تاريخي، حقوقي و غيره است. هدف از تفسير درك دقيقتر خواننده از متن است. اما تأويل متن، كوششي است براي راهيابي به معناي باطني هر حكايت.» ( احمدي ، 1385 :صص 505-504)
باري در آثار مولانا تعبيرات قرآني با چنان كثرتي نقل شدهاست كه به نحوي آشكار از غلبة معاني و الفاظ قرآن بر ذهن گوينده و از احاطة وي بر اسرار آن حكايت دارد. جالب آن است كه آنها را نيز در بيشتر موارد در غير معاني ظاهری به كار ميبرد تا خواننده را به كنكاش وادارد و ذهن او را از معناي ظاهر به معناي باطني كه همان برداشت ديگرگونه است، سوق دهد. البته مولانا نفوذ به باطن قرآن را مجوزي براي عدول از ظاهر آن نمي داند و در عين توجه به باطن قرآن، توجه به ظاهر را هم نفي نميكند.
تعاریف تأویل و روش پژوهش و پیشینة موضوع
برداشت ديگرگونه در اين مقاله، مفهومی معادل «تأويل» دارد. تأويل: بازگرداندن لفظ (آيه قرآن ) از معناي ظاهر به معني احتمالي آن است به شرط آنكه معني محتمل مخالف كتاب و سنت نباشد.(دهخدا، ذیل مدخل تأویل) تأويل بهطوركلي با معاني باطني و پوشيده سر وكار دارد. «قرآن آیینهای است که هرکس به اقتضای حال و شأن خویش معنی خاصی از آن را درمییابد و یا به عبارت دیگر تصویر خود یا «من» خویش را در آن میبیند. بنابراین نظرکتاب خدا، علاوه بر معنی ظاهر-که ایمان به آن و عمل به آن مایة رستگاری و سعادت مردم در دو جهان میشود- دارای معانی باطنی متعددی است که خواص بر حسب مراتب و مقامات معرفت و سلوک روحانی و به اقتضای حال خویش قادرند آن معانی را دریابند.» (پورنامداریان،1383:ص121) اين واژه (تأویل)بيشتر در مورد آيات قرآن استفاده ميشدهاست ولي امروزه در زمينههاي ديگر نيز رواج و توسعه يافتهاست. «تأویل لحظهای است از پنهانکاری معنای نهایی.»(احمدی، 1385: 499-500) گونۀ ديگري از تأويل كه در نقد ادبي امروز بيشتر رايج است، برداشتها و استنباطهاي شخصي و شاعرانۀ هنرمند از متن است كه معادل هرمنوتيك نوين است. «معنی آیات قرآن کریم، تنها به همان معنی که از ظاهر کلمات برمیآید محددود نمیشود؛ بلکه دارای باطن یا بواطنی است که راسخان در علم آن معانی را درمییابند. کشف این معانی باطنی از آیات قرآن از طریق تأویل صورت میگیرد.»( پورنامداریان،1383:ص122)
با توجه به تحقیق نگارندگان تاكنون كتاب و یا مقالهاي از آثار منثور مولانا در این موضوع نگاشته نشدهاست. ولي در مورد تأويل در مثنوي، علاوه بر شروح متعدد مثنوي، چند رسالة دانشجويي نيز نوشته شدهاست. این مقاله برای اولین بار است که به صورت مقایسهای به تأویلهای مولوی از آیات در نظم و نثر پرداختهاست.
برای روشن شدن برداشت متفاوت مولوی از آیات قرآن، ابتدا ترجمة آیه را از مهدی الهیقمشهای، سپس از تفاسیر بزرگ طبری، روضالجنان ابوالفتوح رازی و کشف الاسرار میبدی استفاده کردهایم؛ پس از آن استفادة مولوی از آیة مورد بحث را در فیهمافیه و مثنوی ارایه دادهایم و در نهایت به بررسی و مقایسة برداشت دیگرگونة مولوی پرداختهایم. اکنون به دلایل استفاده از این سه تفسیر در این پژوهش به صورت مختصر میپردازیم.
تفسیر طبری، یکی از قدیمیترین و مهمترین تفاسیر جامع در حوزة فرهنگ و معارف اسلامی، اثر ابوجعفر محمدبنجریر طبری ( ۳۱۰ق/۹۲۲م) که مجموعة گسترده و انتقادی از روایات مستند تفسیری است. او بعد از تفسیر آیات به تأویل آنها نیز میپردازد که برای این پژوهش میتواند نکتة قابل توجهی باشد. وی در نقد تأویلهای مختلف از معیارهای گوناگونی بهره میگیرد، همچون سیاق آیات و پیوستگی آنها، در بحث از تأویل در قرآن و وجوه مختلف آن، بعد از ذکر آیات به تفکر در قرآن و فهم کلام خداوند میپردازد. او تأویلات قرآن را به دو دسته تقسیم میکند؛ بخشی از تأویلات قرآن را جز از طریق تأمّل در احادیث نبوی و دسترسی به نصی از آن حضرت نمیتوان به دست آورد. بخشی دیگر در حیطة علم خداوند است.
تفسیر برخی آیات را جز خداوند کسی دیگر نمیداند، ناظر به تأویل آیاتی دانسته که موضوع آنها در حیطه علم خداوند است.
تفسیر روضالجنان اثرجمالالدین حسینبنعلیبنمحمد خزاعی نیشابوری رازی (حدود۴۷۰-۵۵۲ یا ۵۵۶ق.) مشهور به ابوالفتوح رازی از مفسران و محدثان بزرگ شیعه در قرن ششم هجری قمری است. ابوالفتوح از شاگردان زمخشری و از اساتید ابنشهر آشوب و ابنحمزه طوسی بود. او در نیمه قرن ششم وفات نمود. بدنش در صحن حمزة بن موسیالکاظم (ع) در جوار حضرت عبدالعظیم دفن شدهاست. این کتاب، اولین تفسیر کامل شیعی فارسی است که همة سورههای قرآن را در برمیگیرد. مؤلف پس از ذکر مقدمهای کوتاه و بحثی در معنای تفسیر و تأویل، به تفسیر آیات سورهها پرداخته و لفظ به لفظ آنها را ترجمه کردهاست. سپس به شرح لغات و ابعاد مختلف ادبی، روایی، تاریخی، فقهی، کلامی و اخلاقی آیات پرداخته و از اقوال مفسرین، صحابه و تابعان هم بدون هیچ اظهار نظری نقل میکند. استفاده از این تفسیر به خاطر شیعی بودن مفسر و پرداختن به دیدگاه شیعه در تفسیر قرآن میباشد.
«کشفالاسرار و عدة الابرار» تالیف رشیدالدینابوالفضل میبدی بر اساس تفسیر خواجه عبدالله انصاری است. این کتاب منبعی غنی از تفسیر، تاویل، معارف اسلامی، شعر و ادب عربی و فارسی است. در بین ترجمهها و تفسیرهای معتبر قرآن به زبان فارسی، «کشفالاسرار» ارزشی والا و مقامی خاص دارد.
این کتاب را میبدی در اوایل سال ۵۲۰ ه-ق آغاز کردهاست و سرمشق او در اینکار، تفسیر معروف خواجه عبدالله انصاری بودهاست که متاسفانه اکنون به تمامی در دسترس نیست و احتمال دارد که در اثر حوادث روزگار از میان رفتهباشد. کشفالاسرار از بزرگترین و پرحجمترین کتب تفسیری است که بر طریقة عرفانی و مشرب صوفیانه نوشتهشدهاست. این تفسیر در ده جلد بزرگ در بهترین سبک و زیباترین عبارات ادبی نوشته شدهاست. این تفسیر از جمله تفاسیری است که در ضمن برخورداری از حلاوت زبان فارسی، دربردارنده نکات جالب عرفانی، تفسیری، تاریخی و ادبی است.
تأویل آیات
1ـ إنّاعَرَضنَا الأمانَةَ عَلَی السَّمٰواتِ و الأرضِ وَ الجِبالِ فَأبَينَ أن يَحمِلنَها وَ أشفَقنَ مِنها وَ حَمَلَهَا الإنسانُ أنَّهُ كانَ ظَلوماً جَهولاً. ( احزاب: 72 ) «ما برآسمانها و زمين وكوههاي عالم (و قواي عالي و داني ممكنات) عرض امانت كرديم همه از تحمل آن امتناع ورزيده انديشه كردند تا انسان (ناتوان) بپذيرفت و انسان هم (در مقام آزمايش و ادای امانت) بسيار ستمكار و نادان بود (كه اكثرا به راه جهل و عصيان شتافت).»
معناي آيه در تفاسير اينگونه است: «ما عرضه كرديم شريعت را برآسمانها و زمين وكوهها، نخواستندكه بردارندآن را، و بترسيدند ازآن، و برداشت آن را مردم، كه او هست ستمكار، و جاهل و نادان.» ( طبري1367: ج5، ص1434) «ما عرضه كرديم زنهار را بر آسمانها و زمين و كوهها، منع كردند از آنكه برگيرند آن را و بترسيدند از آن و برگرفت آن را آدمي كه او بودهاست ستم كننده و نادان.» (ابوالفتوح 1408 ق: ج16، ص19) «ما عرضه كرديم امانت دين، برآسمانها و زمينها و كوهها، بازنشستند از برداشت آن [وكژ رفتن در آن و راست باز نيامدن در آن] و ترسيدند ازآن [و تاوان آن]، و آدم فرا ايستاد و در گردن خويش كرد،كه اين آدمي ستمكار و نادان است تا بود.» (ميبدي 1339: ج8، ص81 ).
روض الجنان در تفسير اين آيه آوردهاست: امانت همان تكاليف است كه خداي تعالي خلقان را كرد از اداي عبادات و افتراض طاعات، امانت فرايض است و حدود، مأمورات و منهيات است، روزه است و غسل جنابت، امانات مردمان است و وفا به عهدها، اين امانت هابيل است و اين انسان قابيل است. (جهت اطلاع بيشتر ر.ك ابوالفتوح 1408 ق: ج16، صص29-26)
تفسير ميبدي «امانت» را حدود دين و فرايض شرع و طاعت الله، گزاردن نماز و زكات، و روزة ماه رمضان، گذاشتن حج و سخن راست گفتن و وام گزاردن و ترازو و راستي و عدل به جاي آوردن ميداند. (براي اطلاع بيشتر ر.ك : ميبدي1339: ج8 ، صص101-92)
قرآن «امانت الهي» را تعبير كردهاست به كاري كه آدمي براي انجام آن به اين دنيا آمدهاست. اما مولوی برداشتی جدید از آیه دارد. «يكي گفت كه اينجا چيزي فراموش كردهام (خداوندگار) فرمود كه در عالم يك چيزيست كه آن فراموش كردني نيست اگر جمله چيزها را فراموش كني و آن را فراموش نكني باك نيست و اگر جمله را به جاي آري و يادداري و فراموش نكني و آن را فراموش كني هيچ نكردهباشي همچنان كه پادشاهي تو را به دِه فرستاد براي كاري معين، تو رفتي و صد كار ديگر گزاردي چون آن كار را براي آن رفته بودي نگزاردي چنانست كه هيچ نگزاردي پس آدمي درين عالم براي كاري آمدهاست و مقصود آن است چون آن نميگزارد پس هيچ نكردهباشد: آيه «انّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَی السّمواتِ والأرضِ وَ الجِبالِ فَأبَينَ أن يَحمِلنَها وَ أشفَقنَ مِنها وَ حَمَلَهَا الانسانُ إنَّهُ كان ظَلُوماً جَهولاً» آن امانت را بر آسمانها عرض داشتيم نتوانست پذیرفتن بنگر كه ازو چند كارها ميآيد كه عقل درو حيران ميشود، سنگها را لعل و ياقوت ميكند، كوهها را كان زر و نقره ميكند، نبات زمين را در جوش ميآرد و زنده ميگرداند و بهشت عدن ميكند، زمين نيز دانهها را ميپذيرد [و بر ميدهد و عيبها را ميپوشاند و صدهزار عجايب كه در شرح نيايد ميپذيرد] و پيدا ميكند و جبال نيز همچنين معدنهاي گوناگون ميدهد، اين همه ميكنند اما ازيشان آن يكي كار نميآيد آن يك (كار) از آدمي ميآيد: «وَ لَقَد كَرَّمنا بَنيآدَم» نگفت «وَ لَقَد كَرَّمنَا السَّماءِ وَ الاَرضِ». پس از آدمي آن كار ميآيد كه نه از آسمانها ميآيد و نه از زمينها ميآيد و نه از كوهها چون آن كار بكند، ظلومي و جهولي ازو نفي شود.» (مولوی1385: 14)
برداشت مولوی در فیهمافیه
به نظر میرسد برداشت مولوی از امانت الهي، همان كار مهمي است كه وظيفة آدمي در اين جهان است. همانا خودشناسي است كه میتواند مقدمة خداشناسي باشد، چنانكه گفته است: «آنچه مهم است و به او نزدیکتر از همه آن است، خودي اوست و خودي خود را نمیداند.» (مولوی 385 : 17) برداشت جالب ديگر مولوی آن است كه میگوید: «چون آن كار را بكند، ظلومي و جهولي او نفي شود.» درحالیکه در تفاسير به نظر میرسد انسان را به سبب پا پيش گذاشتن براي حمل بار امانت، ظلوم و جهول دانستهاند. اين آيه در «مجالس سبعه» نيز آمدهاست. در مجالس سبعه، برداشت مولوي از آيه «انّا عَرَضنا ...» بار امانت الهي و شوقي كه در وجود همة موجودات است، میداند اما برداشت مولوی در «فيهمافيه» چيز ديگري است، همچنانکه در سطور بالا ذكر گرديد.
برداشت مولوی در مثنوی
مولوی از این آیه در «مثنوی» تأویلی متفاوت از آنچه را که در «فیهمافیه» بهکار بردهاست، ارایه میدهد.
کــــرد فضل عشق، انسان را فضول زین فزون جــــــویی ظَلومست و جَهول (3/4662)
خــــــود ز بیم ایـــــــن دم بیمنتها بــــــــــازخــــوان فَـــــأبینَ أن یَحمِلنَها
ورنه خـود أشفَقنَ منها چون بـُــدی گــــر نــه از بیمش دل کــــه خون شدی(1/59و1958)
لا جـــــــرم أشفَقنَ مِنها جمله شان کـــــند شــــد آمیز حــیوان حملهشان (2/2372) مولوی در این ابیات تأویلی جدید از ظلوم و جهول بودن انسان ارایه دادهاست. میفرماید که انسان اگرچه نسبت به عظمت و سختی امانت الهی نادان و غافل بود و نمیدانست که بار سخت و سنگینی را پذیرفته است اما به خاطر این نادانی، بر خود ستم ننمودهاست و همین نادانی و جهالت او، از تمامی علوم و دانشها برتر و بالاترست؛ زیرا امانتی را پذیرفتهاست که هیچکدام از مخلوقات خداوند حاضر به قبول و پذیرش آن نشدهاند؛ زیرا دانایی خالی از ذوق و عشق، انسان را ساکن و مغرور میگرداند اما همین نادانی عاشقانة او سبب شجاعت انسان در کشیدن بار امانت الهی گردیدکه هیچکس افتخار کشیدن این بار نداشت و قدم پیش ننهاد ولی انسان برای کشیدن این بار سنگین ناچار شد که از غرور و انانیت خود درگذرد و خود را به آتش عشق الهی بزند و وجود مجازی خود را محو و نابود گرداند و از این جهت به او خطاب ظلوم شده است، یعنی نسبت به هستی مادی خود ستم نموده است. در حقیقت چون این فنا او را از دام شرک و انحرافات نجات داد، این ظلم برای او عین عدالت گردید.
مقایسة دو تأویل
تأویل مولوی از آیه در فیهمافیه این است که برداشت مولوی از امانت الهي، همان كار مهمي است كه وظيفة آدمي در اين جهان است، درک خوشناسی مقدمة خداشناسی است اما در مثنوی معتقد است که انسان با جهالت و نادانی پذیرش امانت الهی را پذیرفت و این نادانی را برتر از همة داناییهای دنیا میداند؛ زیرا پذیرش امانت را افتخاری برای نوع بشر میداند و بس. همین نادانی و جهالت او از تمامی علوم و دانشها برتر و بالاترست؛ زیرا امانتی را پذیرفتهاست که هیچکدام از مخلوقات خداوند حاضر به قبول و پذیرش آن نشدهاند؛ زیرا دانایی خالی از ذوق و عشق، انسان را ساکن و مغرور میگرداند اما همین نادانی عاشقانة او سبب شجاعت انسان در کشیدن بار امانت الهی گردید. پس همانگونه که ملاحظه میشود تأویل مولوی از این آیه در مثنوی با آنچه را که از فیهمافیه از این آیه تأویل نموده، متفاوت است.جهت اطلاع بیشتر به بیت (6/207) مراجعهشود.
2ـ وَ ِللهِ المَشرِقُ وَ المَغرِبُ فَأينَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ إنَّ اللهَ واسِعٌ عَليمٌ. (بقره: 115) «مشرق و مغرب هر دو ملك خداست پس به هرطرف كه روي كنيد به سوي خدا روي آوردهايد خدا به همه جا محيط و بر هر چيز داناست.»
مفسران آيه را اين چنين معنا كردهاند: «و خداي راست مشرق و مغرب، هركجا گردانيد آنجا است ديدار خداي كه خداي فراخ كار است و دانا.» (طبري 1367 : ج1، ص100) «هركجا روي فراز كني آنجا است روي خدا.» (ابوالفتوح 1408 ق: ج2، ص122) «هر جا كه روي داريد آنجا به سوي روي نمازگران.» (ميبدي 1339 :ج1، ص321).
آيه در شأن تغيير قبله از سمت بيت المقدس به سوي كعبه است. تفسير روضالجنان در مورد آيه ميگويد: «عدّهاي از صحابه پيامبر به مسافرت رفتند قبل از آنكه قبله از بيت المقدس به كعبه برگرداندهشود. در بياباني هركس به هر جانب نماز ميخواند، چون هوا روشن شد فهميدند كه اشتباه كردهاند، صحابه نزد پيامبر آمدند، و ازآن حادثه خبر دادند، خداي تعالي اين آيه فرستاد.» (جهت اطلاع بيشتر از تفسير اين آيه ر.ك: ابوالفتوح 1408ق: ج2، صص127-123) تفسير ميبدي در مورد اين آيه ميگويد: «جماعتي از ياران پيامبر به مسافرت رفتند، ابرآسمان را پوشيد و قبله برايشان مشتبه گرديد، هركس به جانبي نماز خواندند، وقتي ابرها كنار رفتند، همه رو به قبله نماز نخوانده بودند، به پيامبر اين داستان را بيان كردند، پس اين آيه از جانب خداوند نازل شد.» (ر.ک: میبدی 339 : ج1، ص326 )
آیه در مورد تغییر قبله میباشد، اما مولوی برداشتی جدید ارائه دادهاست. «درويشي به نزد پادشاهي رفت، پادشاه به اوگفت كه اي زاهد، گفت زاهد تویي، گفت من چون زاهد باشم كه همة دنيا از آن منست، گفت ني عكس ميبيني دنيا و آخرت و ملكت جمله از آن منست و عالم را من گرفتهام تویي كه به لقمهای و خرقهای قانع شدهای «اَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ الله» آن وجهيست مجزا و رايج كه لاينقطعست و باقيست عاشقان خود را فداي اين وجه كردهاند و عوض نميطلبند باقي همچو انعامند، فرمود اگرچه انعامند اما مستحق انعامند واگر چه درآخرند مقبول ميرآخرند كه اگر خواهد از اين آخرش نقل كند و به طویلۀ خاص برند.» (مولوی 385 : صص20-19)
برداشت مولوی در فیهمافیه
مولوی معتقدست که انسان به هر کجا که رو کند، جز خدا چیز دیگری نمیتواند ببیند و خدا همیشه پیش روی ماست. هر مخلوقی نشانی از خداست و هیچ مخلوقی نمیتواند او را آشکار سازد. در عالم، هر كجا روي كني، وجه لاينقطع و باقي پرودگار است و عاشقان خود را فداي آن وجه كردهاند، پس آنان به تبع باقي و لاينقطع و رايج بودن وجه پروردگار رواج يافته و همة عالم از آن آنان است و بس. درویش معتقد است که انسان به هر طرف که رو کند، وجه الله است و نیازی به یافتن قبله برای نماز نیست. و اگرکسی بدون رعایت جهت قبله، نماز بخواند نمازش درست میباشد و او همۀ دنیا و مافیها را از آن خداوند میداند.
برداشت مولوی در مثنوی
مولوی همین آیه را در مثنوی شریف آوردهاست اما تأویل او در مثنوی با فیهمافیه متفاوت است.
چــــون محمد پاک شد زین نار و دود هــــــــر کجا رو کرد وجه الله بود
چـــــــون رفیقی وسوسة بــــدخواه را کـــــی بـــــدانی ثَمَّ وَجـــــهُ الله را (1/98و1397)
بهــر ایـــــن فـــرمــود بــا آن اسپه او حَیــــثُ وَ لَّیتُــــــم فَثَمَّ وَجـــــهَهُ (6/3642)
مولوی در این سه بیت معتقد است که خداوند به واسطة مظاهر و نشانهها بر همة عالم تجلی میکند؛ زیرا هیچ کدام از موجوداتی که در دنیا میباشند، تاب مشاهدة بیواسطه و مستقیم او را ندارند. همانگونه که در همین دفتر می فرماید: گفتم ار عریان شود او در عیان نی تو مانی، نی کنارت، نی میان
مقایسة دو تأویل
تفاوت تأویل مولوی در فیهمافیه با مثنوی قابل ملاحظه است. همانگونه که خداوند برای یقین حضرت موسی(ع) بر کوه طور تجلی نمود، موسی توان این تجلی بیواسطه را نداشت، بیهوش شد و بر زمین افتاد و کوه طور نیز متلاشی گردید. بنابراین خداوند حکیم و دانا بهتر میداند که برای تجلی و نمود خود بر دنیا و انسان، بهتر آن است که واسطهای باشد، تا انسانها تاب و تحمّل انوار تجلّی او را داشته باشند، وگر نه هیچ موجودی تحمّل بیواسطة انوار الهی را ندارد. مشاهده میشود تأویل مولوی در مثنوی با تأویل او در فیهمافیه متفاوت است.
3ـ وَ لَمّا جاءَ مُوسیٰ لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أرِني أنظُر إلَيكَ قالَ لَن تَراني وَلـٰكِنِ انظُر إلَی الجَبَلِ فَإنِ استَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوفَ تَراني فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسیٰ صَعِقاً فَلَمّا أفاقَ قالَ سُبحانَكَ تُبتُ إلَيكَ وَ أنَا أوَّلُ المُؤمِنينَ. ( اعراف: 143) «و چون موسي (با هفتاد نفر از بزرگان قومش كه انتخاب شدهبودند) وقت معين به وعدهگاه ما آمد و خدا با وي سخن گفت موسي (به تقاضاي قوم خود) عرض كرد خدايا خودت را به من آشكار بنما كه (بي حجاب جمال) تو را مشاهده كنم خدا در پاسخ فرمود كه مرا تا ابد نخواهيديد و ليكن در كوه بنگر اگر كوه (بدان صلابت هنگام تجلي نور من) به جاي خود برقرارتواندماند تو نيز مرا خواهيديد پس آنگاه كه نور خدا بر كوه تابش كرد كوه را مُندَك و متلاشي ساخت و موسي بيهوش افتاد سپس كه به هوش آمد عرض كرد خدايا تو (از رؤيت و حس جسماني) منزه و برتري (و من از انديشه رؤيت تو) به درگاهت توبه كردم و (از قوم خود) اول كسي باشم كه (به تو تنزه ذات پاك تو از هرآلايش جسماني) ايمان آوردم.»
معناي آيه در تفاسير اين چنين است: «چون تجلي [كرد] خداي او كوه را كرد آن را خنيده.» (طبري1367 :ج1، ص534 ) «چون موسي آمد به ميقات و سخن گفت با او، خدا گفت: بار خدايا بازنماي.» (ابوالفتوح 1408 ق: ج8 ، ص368 ) «چون پيدا شد خداوند او كوه را، كوه را خرد كرد.»
(ميبدي1339 : ج3، ص720)
آيه در شأن حضرت موسي(ع) و قوم بنياسرائيل ميباشد، تفسير روضالجنان در مورد این آیه آوردهاست: چون بنياسرائيل از حضرت موسي خواستند كه خدا را ببيند موسي از خدا خواست تا خود را به او بنماياند. خداوند جواب داد تو هرگز مرا نميبيني اما در كوه نگاه كن چون نور خدا به كوه افتاد موسي بيهوش شد. روايت كردهاند كه: نور عرش به اندازهاي باريك و كوچك بود كه به سوراخ يك سوزن برود. بعضي گفتهاند: به مقدار سرانگشتي بودهاست. ميبدي ميگويد: وقتي خداوند به كوه تجلي كرد، كوه را خرد كرد. قسمتي از آن به شام و يمن افتاد، و قسمتي مانند ريگ پراكندهشد. (ر.ک: ابوالفتوح 1408ق: ج8، صص376-379)
«حق تعالي اين نقابها را براي مصلحت آفريدهاست كه اگر جمال حق بينقاب روي نمايد ما طاقت آن نداريم و بهرهمند نشويم به واسطة اين نقابها مدد و منتفعت ميگيريم، اين آفتاب را ميبيني كه در نور او ميرويم و ميبينيم و نيك را از بد تمييز ميكنيم و درو گرم ميشويم و درختان و باغها مثمر ميشوند و ميوههای خام و ترش و تلخ در حرارت او پخته و شيرين ميگردد، معادن زر و نقره و لعل و ياقوت از تأثير او ظاهر ميشوند، اگر اين آفتاب كه چندين منفعت ميدهد به وسايط اگر نزديكترآيد هيچ منفعت ندهد بلكه جملة عالم و خلقان بسوزند و نمانند، حق تعالي چون بركوه به حجاب تجلي ميكند او نيز پر درخت و پرگل و سبز آراسته ميگردد و چون بيحجاب تجلي ميكند او را زير زبر و ذرهذره ميگرداند «فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً.» (مولوی 1385: صص36-35)
برداشت مولوی در فیهمافیه
مولوی از اين آيه برداشتي جديدی دارد. وي ميگويد: خدا را نميتوان بدون حجاب و نقاب مشاهده نمود، اگر جمال خداوند بدون نقاب روي نمايد، طاقت ديدن آن را نداريم همانگونه كه خداوند به كوه طور تجلي نمود، و موسي از نورآن بيهوش بر زمين افتاد. ما به وسيلة اين حجابها، سود و منفعت ميبريم، همچنان كه آفتاب اگر فاصلة آن به زمين نزديكتر شود از بين خواهيمرفت؛ پس خداوند را اگر بخواهيم مشاهدهنماييم تحمل ديدن آن را نداريم، پس بهترآن است كه همين حجابها در ميان باشد تا ما از وجود خداوند بيشتر بهرهمندشويم. خدا آیات و نشانههایی برای ما در زمین آفریده تا ما به وسیلۀ آنها او را بشناسیم.
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
برداشت مولوی در مثنوی
تفاوت تأویل مولوی از آیه مذکور در مثنوی با آنچه که در فیهمافیه آمدهاست، به خوبی مشهود است.
زآن شهنشاه همایـــــون نعل بـــــــود کــــــــه سراسر طور سینا لعل بود (2/1332)
حق همی گویــد کــه ای مغرور کور نه ز نــامم پاره پاره گشــت طــور(2/508)
کوه طــــــور انــــدر تجلّی حلق یافت تا که می نوشید و می را بــر نتافت
صـــــارَ دکـــاً مــــنهُ و انشقَّ الجَبَــــل هَـل رَاَیتُم مِـن جَبَل رَقصَ الــجَمَل(2/16و15)
چون برآمد موسی از اقصـــــای دشت کوه طور از مقدمش رقاص گشت (3/4257)
چـون بتابد تف آن خــــــورشید خشم کـوه گردد گاه ریگ و گاه پشم(6/2393)
نکتة تأویلی در این ابیات، آن است که تجلی ذات حق بر کوه طور از طریق ذات حضرت موسی(ع) بود و نه مستقیم و از خارج، به خاطر حضور موسی در کوه طور خداوند تجلی ذاتی فرمود. این کوه سنگی که قبل از این هیچگونه تفاوتی با دیگر کوهها نداشت بر اثر درک و دریافت تجلی حق به مرحلة لعل گرانبهایی رسید و ارزش معنوی پیدا نمود به خاطر قدم مبارک و میمون حضرت موسی(ع) بودهاست که سبب تجلی حق بر کوه طور؛ بنابراین هر چیزی که به ظاهر بیارزش است، میتواند به واسطه و عنایت اولیاءالله و بزرگان دین ارزش معنوی پیدا نماید. به خاطر قدوم حضرت موسی(ع) است که کوه طور برای مولوی و عرفا و صوفیه رمزی عاشقانه و عارفانه پیدا میکند. او مضامینی نغز و زیبا از این موضوع ساخته و پرداختهشدهاست. پس نتیجه میگیریم که برای پیدا کردن ارزش معنوی باید واسطهای در میان باشد تا مس کمارزش وجود انسان و دیگر آفریدهها با ارزش و گران قیمت شود. مشاهده میشود که تأویل مولوی در مثنوی با تأویلش در فیهمافیه از این آیه متفاوت میباشد. (نیز ر.ک. مثنوی6/2434-6/3065-6/68و3067-6/4751)
مقایسة دو تأویل
تأویل مولوی در مثنوی با تأویلش در فیهمافیه از این آیه متفاوت است. تأویل آیه در فیهمافیه آن است که خدا را نميتوان بدون حجاب و نقاب مشاهده نمود. اگر جمال خداوند بدون نقاب روي نمايد، طاقت ديدن آن را نداريم همانگونه كه خداوند به كوه طور تجلي نمود و موسي از نورآن بيهوش بر زمين افتاد. ما به وسيلة اين حجابها سود و منفعت ميبريم؛ همچنان كه آفتاب اگر فاصلة آن به زمين نزديكتر شود از بين خواهيمرفت. تأویل مولوی در مثنوی این است که تجلی ذات حق بر کوه طور از طریق ذات حضرت موسی(ع) بود و نه مستقیم. به خاطر حضور موسی در کوه طور خداوند تجلی ذاتی فرمود. این کوه سنگی که قبل از این هیچگونه تفاوتی با دیگر کوهها نداشت بر اثر درک و دریافت تجلی حق به مرحلة لعل گرانبهایی رسید و ارزش معنوی پیدا کرد.
4ـ يُخرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ وَ يُخرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَيِّ وَ يُحيِ الأرضَ بَعدَ مَوتِها وَ كَذٰلِكَ تُخرَجونَ. (روم :19) «(آن خدایی که) زنده را از مرده و مرده را از زنده (به قدرت کاملۀ خود) بیرون آرد و زمین را پس از فصل خزان و مرگ گیاهان باز زنده گرداند و همین گونه شما را هم از خاک بیرون آورند.»
آیه در تفاسير اين چنين معنا شدهاست: «و بيرون آرد زنده را از مرده و بيرون آرد مرده را از زنده.» (طبري 1367: ج5، ص1398) «بيرون آورد خداي زنده را از مرده و بيرون آورد مرده را از زنده.» (ابوالفتوح 1408: ج15، ص234) «بيرون ميآرد زنده را از مرده و بيرون ميآرد مرده از زنده.» (ميبدي 1339: ج7، ص424).
آیه در مورد زنده کردن مردگان است اما مولوی در این مورد سخنی دیگرگونه دارد. «آن كس كه از گاو سپيد گاو سياه بيرون آرد هم تواند كه از گاو سياه [گاو] سپيد بيرون آورد كه يُولِجُ اللَّيلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيلَ وَ يُخرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ وَ يُخرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَيِّ اكنون در اين حالت كه اسيريد اميد از حضرت من مبريد تا شما را دست گيرم كه اِنَّهُ لايَيأسُ مِن رَوحِ اللهِ إلَّا القَومُ الكافِرون اكنون حق تعالي ميفرمايد كه اي اسيران اگر از مذهب اول باز گرديد و در خوف و رجا ما را بينيد و دركل احوال خود را مقهور من بينيد من شما را از اين خوف برهانم و هر مالي كه از شما به تاراج رفتهاست و تلف گشته جمله را باز به شما دهم بلكه اضعاف آن و به از آن و شما را آمرزيده گردانم و دولت آخرت نيز به دولت دنيا مقرون گردانم.»
(مولوی1385: ص3)
برداشت مولوی در فیهمافیه
به نظر ميرسد مولوی از اين آيه ميخواهد عظمت و قدرت خداوند را در تبديل و تغيير حال انسانها بيان كند. همانطوري كه خداوند قدرت تصرف در همۀ مخلوقات خويش را دارد و همه چيز از كرات آسماني گرفته تا زمين در تحت امر و فرمان اوست و همه مسخر وي ميباشند. انسانها هم چه در حالت خوف و چه در حالت رجا بايد توکلشان شان به خداوند باشد و از او نوميد نباشند. همانگونه كه مولوی خود ميگويد: خداوند قادر است از طاعت، معصيت پيدا كند و از معصيت نيز طاعت پيدا كند. سپس آيۀ «اِنَّهُ لا يَيأسُ مِن رَوحِ اللهِ ...» به عنوان مصداقی آوردهاست تا انسانها همواره به رحمت و لطف خداوند اميدوار باشند.
برداشت مولوی در مثنوی
حضرت مولانا در مثنوی از همین آیه برداشت و تأویلی دیگر دارد.
یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّت بدان کــــه عدم آمد امید عابدان (5/1019)
تأویل مولوی از آیه، بیرون آوردن زنده از مرده را ظهور هستی از نیستی میداند. وی معتقد است که خداوند قبل از آنکه دنیا را خلق کند، همة دنیا و مافیها در عدم و نیستی بود و هیچ چیز وجود خارجی نداشت تا به اذن و دستور الهی از نیستی مطلق هستی آفریدهشد. خداوند آنقدر قادر و تواناست که میتواند از عدم هستی را خلق نماید. مولوی در این بیت اشاره دارد به آفرینش دنیا توسط خداوند که از هیچ با اراده و خواست خود همه چیز را خلق نمود. او برای اثبات ادّعای خویش از این آیه استفاده میکند و در ادامه میگوید خداوند توانا همانگونه که زمین خشک و مرده را در فصل بهار زنده و زیبا مینماید وگل و گیاهان و سبزهها و درختان را زنده و شاداب میکند و زمین مرده را زنده میگرداند؛ بنابراین نتیجهگیری میکند حضرت ایشان قادر است از نیستی مطلق، هستی را بیافریند و او هر چه را که اراده کند، توانایی و قدرت انجام آن را دارد.
مقایسة دو تأویل
مولوی در فیهمافیه تأویلش از آیه این است: كه خداوند قدرت تصرف در همۀ مخلوقات خويش را دارد و همه چيز از كرات آسماني گرفته تا زمين در تحت امر و فرمان اوست و همه مسخر وي ميباشند. انسانها هم چه در حالت خوف و چه در حالت رجا بايد توکلشان شان به خداوند باشد و از او نوميد نباشند. او در مثنوی تأویلی متفاوت از فیهمافیه ارائهمیدهد: معتقد است که خداوند قبل از آنکه دنیا را خلق کند، همة دنیا و مافیها در عدم و نیستی بود و هیچ چیز وجود خارجی نداشت تا به اذن و دستور الهی از نیستی مطلق هستی آفریده شد. خداوند آنقدر قادر و تواناست که میتواند از عدم هستی را خلق نماید. مولوی در این بیت اشاره دارد به آفرینش دنیا توسط خداوند که از هیچ با اراده و خواست خود همه چیز را خلق نمود.
5ـ زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ البَنينَ وَ القَناطيرِ المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ وَ الخَيلِ المُسَوَّمَةِ وَ الأنعامِ وَ الحَرثِ ذٰلِكَ مَتاعُ الحَيوٰةِ الدُّنيا وَ اللهُ عِندَهُ حُسنُ المَآبِ. (آلعمران: 4) «مردم (ظاهربين و دنياپرست كوته نظر) را آرايش حب شهوات نفساني كه عبارت از ميل زنان و فرزندان و هميانهاي زر و سيم و اسبهاي نشاندار نيكو و چهارپايان و مزارع و املاك است در نظر زيبا و دلفريب آيد ليكن اينها همه متاع زندگاني فاني دنياست و نزد خداست همان منزل بازگشت نیکو (كه بهشت لقاي الهي و نعمت باقي ابدي است).»
معناي آيه در تفاسير اينگونه است: «بياراست مردمان را دوستي شهوتها از زنان و فرزندان و پوستهاي پرخواسته از زر و سيم و اسبان داغ كرده، و چهارپايان و كشت. آن است برخورداري زندگي اين جهان، و خداي نزديك اوست به نيكوي بازگشتن.» (طبري1367: ج1، ص201 ) «آراسته شدن مردمان را دوستي شهوتها از زنان و پسران و مالهاي بسيار تمام كرده از زر و سيم و اسپان به علامت و چهارپايان و كشت آن متاع زندگاني دنياست.» (ابوالفتوح 1408 ق: ج4، ص192) «برآراستند مردمان را دوستي آرزوها (و بايستها) از زنان و پسران و قنطارهاي گرد كرده، از زر و سيم، و اسبان بانگاشت (و رنگ نيكو) و چهارپايان و كشتزار اينست برخورداري اين جهان.» (ميبدي1339: ج2، ص34)
در تفسير روض الجنان آمدهاست: خداوند چون حديث بدر و حديث عيرگفت، به ذم دنيا پرداخت تا صحابه رسول ميل به دنيا و حطام او نكنند و پس به ذكر بهشت پرداخت تا همه، همّت در آن بندند. وي ادامه ميدهد كه «مزين» خداوند است بدان معني كه خلق شهوت كرد و طباع به او مايل آفريد، آنچه حسن است مزين خداست و آن چه قبيح است مزين شيطان است. (جهت اطلاع بيشتر از تفسير اين آيه ر.ك: ابوالفتوح 1408ق: ج4، صص215-204)
«حيف است به دريا رسيدن و از دريا به آبي يا به سبويي قانع شدن، آخر از دريا گوهرها و صدهزار چيزهاي مقوم برند از دريا آب بردن چهقدر دارد و عاقلان از آن چه فخر دارند و چه كردهباشند بلكه عالم كفيست اين درياي آب خود عملهاي اولياست گوهر خود كجاست اين عالم كفي پرخاشاكست اما از گردش آن موجها و مناسبت جوشش دريا و جنبيدن موجها آن كف خوبي ميگيرد كه زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ البَنينَ وَ القَناطيرِ المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ وَ الخَيلِ المُسَوَّمَةِ وَ الأنعامِ وَ الحَرثِ ذٰلِكَ مَتاعُ الحَيوةِ الدُّنيا وَ اللهُ عِندَهُ حُسنُ المَآبِ پس چون زُيِّنَ فرمود او خوب نباشد بلكه خوبي درو عاريت باشد و ز جاي دگر باشد قلب زراندودست يعني اين دنيا كه كفكست قلبست و بيقدرست و بيقيمت است و زراندودش كردهايم كه زُيِّنَ لِلنّاس.» (مولوی 1385: صص10-9)
برداشت مولوی در فیهمافیه
برداشت مولوی درخصوص تعبير «زُيِّنَ» جالب است. او معتقد است كه دنيا في نفسه و بذاته خوب نيست؛ بلكه خوبي در آن عاريتي است. او دنيا را زر تقلّبي ميداند كه زيبايي او قلب و بيقدر و بيارزش است و زيبايي دنيا فقط براي اين است كه حس شهوات را در آدمي تقويت كند و انسان را از آنچه كه منظور خداوند از آفرينش اوست، منحرف سازد. اين همه زيبايي موجود در دنيا عكسي از آن دنياست و مانند كف روي آب است. زیباییهای این دنیا نمودی از زیباییهای آن دنیاست که انسان با دیدن آنها میل بیشتری به آن دنیا پیدا کند و با انجام کار خیر خود را به آن جهان زیبا که البته چیزی جز بهشت نیست، برساند و از جهتی دیگر زیباییهای دنیا فقط دامی هستند برای انحراف انسانها تا انسانهای ضعیف نفس از فلسفۀ این زیبایی غافل شوند و مانند اسب فقط مشغول چریدن در این دنیا شوند.
برداشت مولوی در مثنوی
اما تأویل مولوی در مثنوی با آنچه که در فیهمافیه آوردهاست متفاوت است.
زُیِّنَ لِلنّاسِ حـــــــق آراسته است زآنچ حق آراست چون تانند جست (1/2425)
مولوی در این بیت همة لذتها وتعلقات دنیوی را برای عارف مایة فتنه و بلا میداند. استاد فروزانفر میگوید: «محققین صوفیه میگویند که شهوت، هر چیزیست که میل نفسانی در آن دخیل باشد خواه مادی یا معنوی؛ پس اگر آنچه به ظاهر طاعت و عبادت است اگر به خواهش نفس انجام شود، آن نیز شهوت است. به هر چه بسته شود راهرو حجاب وی است تو خواه مصحف و سجادهگیر و خواه نماز. اینگونه شهوت را شهوت خفیه میگویند و خطر آن را بیشتر و دیرپایتر از شهوت جسمانی میشمارند.» (شرح مثنوی شریف1382: ج3، صص1025-1024) پس عارف واقعی کسی است که از تمامی لذات و دلبستگیهای کمارزش و زودگذر دنیا روی برتابد و به این امور توجه و اعتنایی ننماید؛ زیرا هر چه عارف به این لذات نزدیک گردموجب دوری او از حق و عدم تقرّب او به حق تعالی است و از طرف دیگر هر چه وی از این تعلقات دوری گزیند و نسبت به امور دنیایی بیتوجه باشد، موجب تقرب و نزدیکی او به خدا میگردد، مسلماً عارف واقعی کسی است که خود را دچار فتنه و آشوب امور دنیایی نگرداند تا بتواند به سلامت به سرمنزل مقصود که همانا وصال خداست برسد.
مقایسة دو تأویل
تأویل مولوی در فیهمافیه چنین است:اين همه زيبايي موجود در دنيا عكسي از آن دنياست و مانند كف روي آب است. زیباییهای این دنیا نمودی از زیباییهای آن دنیاست که انسان با دیدن آنها میل بیشتری به آن دنیا پیدا کند و با انجام کار خیر خود را به آن جهان زیبا که البته چیزی جز بهشت نیست، برساند و از جهتی دیگر زیباییهای دنیا فقط دامی هستند برای انحراف انسانها. مولوی درمثنوی معتقد است: همة لذتها وتعلقات دنیوی را برای انسان مایة فتنه و بلا میداند انسان واقعی کسی است که از تمامی لذات و دلبستگیهای کمارزش و زودگذر دنیا روی برتابد و به این امور توجه و اعتنایی ننماید؛ زیرا هر چه عارف به این لذات نزدیک گردموجب دوری او از حق و عدم تقرّب او به حق تعالی است. همانگونه که مشاهده شد مولوی تأویلی را که در فیهمافیه بهکار گرفته با آنچه که در مثنوی استفاده کرده، متفاوت است.
نتيجهگيري
مولوی با اطلاعات گستردهاي كه از علوم قرآني و حديث داشته، توانستهاست در سخن خویش چه نظم و چه نثر به بهترین شکل از آن علوم، بهخصوص کلام نورانی قرآن و احادیث معصومین استفاده نماید. به همین سبب است که كمتر بيتي يا حكايت منثوري از مولوی است كه در آن از آيات قرآن و يا احاديث شريف نبوي استفاده نشده باشد و نکتة تربیتی در آن لحاظ نشدهباشد.
قرآن و حديث دو سرچشمة جوشان عرفان مولوی است. پــــارهاي از داستانهاي مثنوي و حكايات فيهمافيه از مضمون اشارات قرآن و حديث گرفتهشدهاست. بهكارگيري قرآن و حديث در آثار مولوی آنچنان وسيع و گسترده است كه ميتوان گفت از ويژگيهاي سبكي او به شمار ميآيد. در سخناني كه به قرآن كريم مربوط ميشود گرايش به تأويل و ارائة برداشت دیگرگونه تا حدي است كه مخالف مفهوم ظاهري کلام الهی نباشد.
برداشت مولوی از قرآن كريم حاكي از درك تام و عمیق او از معاني و الفاظ اين كلام الهي است. تأثيري كه قرآن كريم هم از جهت لفظ و هم از جهت معنا در آثار مولوی به جاي نهاده تا حدي است كه بدون شك فهم درست سخنانش بدون آشنايي با قرآن حاصل نميگردد.
مولوی به تناسب نیاز مخاطبین خود تأویلهای متفاوتی از یک آیه در دو جای مختلف ارائه میدهد. با آنکه ظاهر آیه یکی است اما هر جا لازم بداند و یا بخواهد نکتهای تربیتی گوشزد کند اقدام به تأویل میکند و از مقایسة آیات مورد استفاده در این مقاله مشاهده میشود که وی به مقتضای حال و مقال اقدام به تأویل میکند و با توانایی بالایی که دارد در هر دو مورد بسیار زیبا و نغز و متفاوت برداشت دیگرگونهای از آیه ارائه میدهد.
او با بـــرداشت ديگرگونهاي که از آيــــــات قرآن ارائه مینمايد، میکوشد ذهن خواننده را از معناي ظاهري آنها به معنایی عمیقتر بكشاند و منظور خود را با آن بيان دارد.
منابع و مآخذ
- قرآن كريم، ترجمة الهي قمشهاي، چاپ سوم، قم: انتشارات جمهوري، 1375.
- ابیالحدید معتزلی، ابوحامد عبدالحمید: شرح ابن ابیالحدید بر نهج البلاغه:قم: انتشارات کتابخانۀ مرعشی نجفی، 1387ق.
- احمدی، بابک: ساختار و تأويل متن: چاپ هشتم، تهران: نشر مركز، 1385 .
-پورنامداریان،تقی: رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی:چاپ پنجم، تهران: شرکت انتشارات علمیفرهنگی، 1383.
- جعفري، محمدتقي: تفسير مثنوي:15 جلد، تهران: انتشارات اسلامي، 1356.
- درگاهي، محمود:آيات قرآن در مثنوي: چاپ دوم، تهران: انتشارات اميركبير، 1377.
- دهخدا، علياكبر: لغتنامه: دورۀ 14جلدی، چاپ اول، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1373.
- رازی، ابوالفتوح: تفسير روض الجنان: به تصحح: ابوالحسن شعراني، تهران: کتابفروشي اسلاميه،10جلد در 5 مجلد، 1352.
- زماني، كريم: تفسير مثنوي: 6 جلد، چاپ نوزدهم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1387.
- شهيدي، سيدجعفر: تفسير مثنوي: چاپ چهارم، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1382.
- صفا، ذبيحالله: تاريخ ادبيات ايران: بهتلخيص: سيدمحمد ترابي، چاپ چهارم، تهران: انتشارات فردوس، 1369.
- طبري، محمدبنجرير: تفسير طبري:7 جلد،مصحح: حبيب يغمايي، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1344-1339.
- غزالی، ابوحامد محمد: احیاعلوم الدین: انتشارات دار احیا التراث العربی، بیروت: بی تا.
- فروزانفر، بديع الزمان: احاديث مثنوي: چاپ سوم، تهران: انتشارات اميركبير، 1361.
-..............................: شرح مثنوی شریف:2جلد، چاپ یازدهم، تهران: انتشارات علمی فرهنگی،1382.
- محمدبن علي:مقالات شمس تبريزي: تهران:نشر مركز، 1373.
- مولوی،جلالالدين محمد: مجالس سبعه: تصحيح و توضيحات دكتر توفيق هـ . سبحاني، چاپ اول،تهران: انتشارات كيهان، 1365.
- ..............:فيهمافيه: تصحيح و حواشي بديعالزمان فروزانفر، چاپ یازدهم، تهران: انتشارات اميركبير، 1385.
- ..............:مثنوي معنوی: به کوشش توفیق سبحانی، چاپ ششم، تهران: انتشارات روزنه، 1385.
-...............:مثنوی معنوی: به تصحیح رینولد الین نیکلسون، چاپ پنجم، تهران: انتشارات پیمان، 1381.
- ميبدي، ابوالفضل:كشف الاسرار و عدهالابرار: تهران، انتشارات امیرکبیر، 1371.
Abstract
Comparison of some different interpretations of Maulavi from Quranic verses in "Fiehmafieh" and "Spiritual Mathnawi"
Molavi is one of the most famous poets in the seventh century whose valuable verses and narrations are replete with divine teaching, verses from the Holy Quran and Hhadises. His different Interpretations of Quran verses and Hhadises in his works (fih-e-ma-fih) show that he has complete understanding over the Islamic and Quran science. The understanding of his words would be impossible without a sound knowledge of his interpretation of Holy Quran as it happens that the poet has more than one interpretations of the same verse. The difficulty in understanding Molavi’s Interpretations is mainly originated from his skillful use of signs and symbols. These symbols are considered as secrets whose decoding seems to be very difficult. In this paper, the researcher tries to investigate the speeches which have different meanings, helping the readers to interpretation this mystic poet.
Key words: different Interpretations, verses, Molavi, Masnavi, fih-e-ma-fih,