تحلیل داستان حکایت̋ مرد اعرابی و زنش̋ مثنوی براساس نظريّه روانکاوی ژاک لاکان
الموضوعات :
زهرا باقری
1
,
لطیفه سلامت باویل
2
,
علیرضا صالحی
3
1 - دانشجوی دکتری گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تهران مرکزی، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
2 - استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تهران مرکزی، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران (نویسنده مسئول)
3 - استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تهران جنوب، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
الکلمات المفتاحية: مرد اعرابی و زنش, مولوی, نقد روانکاوانه, لاکان.,
ملخص المقالة :
در این پژوهش، داستان "مرد اعرابی و زنش" از مثنوی معنوی مولوی با بهرهگیری از مفاهیم بنیادین نظریه روانکاوانه ژاک لاکان مورد تحلیل عمیق قرار گرفته است. هدف اصلی این پژوهش، تبیین ساختار روانی شخصیتهای داستان و تحلیل پیچیدگیهای روابط بینفردی آنها بر اساس مفاهیم کلیدی لاکان همچون ساحت خیالی، مرحله آینهای، فقدان ساحت نمادین یا نام پدر، ابژه دیگری کوچک و حیث واقع میباشد.
با استفاده از ابزار تحلیل گفتمان روانکاوانه، لایههای پنهان و ناخودآگاه داستان آشکار شده و تعابیر و نمادهای مختلف آن مورد تفسیر قرار گرفته است. در این تحلیل، به ویژه بر نقش زبان در شکلگیری هویت و روابط بینفردی در ساختار شخصیت تاکید شده است.
یافتههای این پژوهش نشان میدهد که داستان مرد اعرابی و زنش، فراتر از یک داستان عرفانی، حاوی لایههای پیچیدهای از روانشناسی شخصیت و روابط بینفردی است. با بهرهگیری از مفاهیم کلیدی لاکان، میتوان به درک عمیقتری از انگیزهها، تعارضات، و آرزوهای پنهان شخصیتها دست یافت. به عنوان مثال، با تحلیل مفهوم مرحله آینهای میتوان به چگونگی شکلگیری هویت و احساس خود در شخصیت زن اعرابی پی برد. همچنین، با بررسی مفهوم نام پدر میتوان به نقش اقتدار و قانون در روابط بینفردی این زوج پی برد.
در نهایت، این مقاله نشان میدهد که چگونه نظریه روانکاوانه لاکان میتواند ابزاری مفید برای تحلیل ادبیات باشد.علاوه بر این با استفاده از این نظریه میتوان به درک عمیقتری از ساختارها و معانی پنهان در این داستان دست یافت.
1. پاینده،حسین(1399) نظریه و نقد ادبی:درسنامه ای میان رشته ای،تهران:سمت.#
2. حبیب،م.آ.ر(1396) نقد ادبی مدرن و نظریه،طاووسی،صحرا،تهران: نگاه معاصر.#
3. زمانی،کریم(1399) شرح جامع مثنوی معنوی:دفتر اول،تهران:اطلاعات.#
4. کاملی،رضا(1396) سیمای الهی زن در مثنوی: با نگاهی به حکایت اعرابی درویش و ماجرای او با همسرش،تهران:نامة مهر.#
5. کلیگز،مری(1388) درسنامه نظریة ادبی،سخنور،جلال،سبزیان،سعید،تهران:اختران.#
6. مولّلی،کرامت(1387) مبانی روانکاوی لاکان،تهران: نشر نی.#
مقالات:
7. تابان فر، عباس،رسمی،سکینه(1397) تحلیل داستان اعرابی درویش و همسر او در مثنوی براساس نظریة مثبت گرای مارتین سلیگمن،پژوهش های ادبیات تطبیقی،دورة ششم،شماره3،صص44-23.#
8. غلامحسین زاده،غلامحسین، طاهری، قدرت اله،رجبی،زهرا (1386)بررسی عنصر زمان در روایت با تاکید بر حکایت اعرابی درویش در مثنوی، پژوهش های ادبی،شماره16 ،صص 217-199.#
9. قاسمی فرد،حسین،سیدی،سیدحسن(1398) بررسی لحن روایت در داستان اعرابی درویش و ماجرای زن با او؛بر پایة نظریة ژرار ژانت،جستارنامة ادبیات تطبیقی،شماره6،صص 60-48.#
محجوب،فرشته (1400)کاربست نظریة مایکل ریفاتر در خوانش و مقایسة حکایت خلیفه و اعرابی مولوی و مصیبت نامة عطار،فنون ادبی،سال سیزدهم،شماره 2، 148-125.#
نشریه علمی پژوهشنامه ادبیات تعلیمی سال شانزدهم، شمارۀ شصتودوم، تابستان ۱۴۰۳، ص 136- 111
|
تحليل داستان حکايت «مرد اعرابي و زنش» در مثنوي
براساس نظريۀ روانکاوي ژاک لاکان
زهرا باقری1، لطیفه سلامت باویل2*، علیرضا صالحی3**
چکيده
در اين پژوهش، داستان «مرد اعرابي و زنش» از مثنوي معنوي مولوي با بهرهگيري از مفاهيم بنيادين نظريۀ روانکاوانۀ ژاک لاکان مورد تحليل عميق قرار گرفته است. هدف اصلي اين پژوهش، تبيين ساختار رواني شخصيتهاي داستان و تحليل پيچيدگيهاي روابط بينفردي آنها براساس مفاهيم کليدي لاکان همچون ساحت خيالي، مرحلۀ آينهاي، فقدان ساحت نمادين يا نام پدر، ابژۀ ديگري کوچک و حيث واقع است. با استفاده از ابزار تحليل گفتمان روانکاوانه، لايههاي پنهان و ناخودآگاه داستان آشکار شده و تعابير و نمادهاي مختلف آن مورد تفسير قرار گرفته است. در اين تحليل، بهويژه بر نقش زبان در شکلگيري هويت و روابط بينفردي در ساختار شخصيت تأکيد شده است. يافتههاي اين پژوهش نشان ميدهد که داستان مرد اعرابي و زنش، فراتر از يک داستان عرفاني، حاوي لايههاي پيچيدهاي از روانشناسي شخصيت و روابط بينفردي است. با بهرهگيري از مفاهيم کليدي لاکان، ميتوان به درک عميقتري از انگيزهها، تعارضات و آرزوهاي پنهان شخصيتها دست يافت. برای مثال، با تحليل مفهوم مرحلۀ آينهاي ميتوان به چگونگي شکلگيري هويت و احساس خود در شخصيت زن اعرابي پي برد. همچنين، با بررسي مفهوم نام پدر ميتوان به نقش اقتدار و قانون در روابط بينفردي اين زوج پي برد. درنهايت، اين مقاله نشان ميدهد که چگونه نظريۀ روانکاوانۀ لاکان ميتواند ابزاري مفيد براي تحليل ادبيات باشد. علاوهبر اين با استفاده از اين نظريه ميتوان به درک عميقتري از ساختارها و معاني پنهان در اين داستان دست يافت.
واژههای كليدی: مرد اعرابي و زنش، مولوي، نقد روانکاوانه، لاکان، هويت.
1. مقدمه
داستان اعرابي و زنش در مثنوي معنوي مولوي، با عمق رواني خود، فضايي را براي تفسيرهاي چندلايه فراهم آورده است. اين داستان که به روايت کشمکشهاي دروني و بيروني يک زوج ميپردازد، فرصتي ارزشمند براي بررسي مفاهيم پيچيدۀ روانشناسي انسان فراهم ميآورد. در اين پژوهش، با بهرهگيري از ابزارهاي نظري روانکاوي لاکان، تلاش خواهيم کرد تا لايههاي پنهان اين داستان را آشکار سازيم و به درک عميقتري از شخصيتها و روابط آنها دست يابيم.
لاکان، روانکاو شهير فرانسوي، با ارائۀ مفاهيمي چون ساحت خيالي، مرحلۀ آينه، فقدان، ساحت نمادين، نام پدر، ابژۀ ديگري کوچک و حيث واقع، چارچوبي تحليلي قدرتمند براي مطالعۀ روان انسان ارائه داده است. اين مفاهيم که در دل ساختار روانشناختي انسان ريشه دارند، ميتوانند کليد درک بسياري از کنشها و واکنشهاي شخصيتهاي داستانهاي ادبي را فراهم آورند.
در اين مقاله، با تمرکز بر مفاهيم کليدي نظريۀ لاکان، شخصيتهاي داستان اعرابي و زنش تحلیل شده است. ابتدا نقش ساحت خيالي و مرحلۀ آينه در شکلگيري هويت هريک از شخصيتها بررسي شده و سپس، با توجه به مفهوم فقدان، خلأهاي دروني شخصيتها و تأثير آنها بر روابط بينفردي تحليلوتجزیه شده است. در ادامه نیز، با بررسي نقش ساحت نمادين و نام پدر، به تحليل ساختار قدرت و نظم اجتماعي در داستان پرداخته شده است. همچنين، با توجه به مفاهيم ابژۀ ديگري کوچک و حيث واقع، به بررسي اميال ناخودآگاه و تأثير آنها بر رفتار شخصيتها پرداخته شده است.
درنهايت، با تلفيق اين مفاهيم، به ارائۀ يک تحليل جامع از داستان اعرابي و زنش پرداخته شده است. اين تحليل، نهتنها به درک عميقتري از اين داستان خاص میانجامد، بلکه ميتواند بهعنوان الگويي براي تحليل ديگر آثار ادبي نيز مورد استفاده قرار گيرد. از اهداف اين پژوهش ميتوان به تحليل شخصيتهاي داستان اعرابي و زنش براساس مفاهيم نظريۀ روانکاوي لاکان، بررسي نقش ساحت خيالي، مرحلۀ آينه، فقدان، ساحت نمادين يا نام پدر، ابژۀ ديگري کوچک و حيث واقع در شکلگيري شخصيتها و روابط آنها، تبيين چگونگي تأثير ساختار روانشناختي انسان بر روابط بينفردي در داستان و ارائۀ يک تحليل جامع و چندبعدي از داستان اعرابي و زنش اشاره کرد.
1-1. بيان مسئله
داستان اعرابي و زنش در مثنوي معنوي مولوي، با زبان نمادين و پيچيدگيهاي رواني، به عمق روابط انساني و تحولات دروني شخصيتها ميپردازد. اين پژوهش با بهرهگيري از نظريۀ روانکاوي ژاک لاکان، بهدنبال رمزگشايي از لايههاي پنهان اين داستان و تحليل ساختارهاي ناخودآگاه شخصيتها و روابط بين آنهاست.
هدف اصلي پژوهش، بررسي و تفسير داستان اعرابي و زنش با تکيه بر مفاهيم کليدي لاکان ازجمله ساحت خيالي، مرحلۀ آينه، فقدان، ساحت نمادين يا نام پدر، ابژۀ ديگري کوچک و حيث واقع است. با اين رويکرد، ميتوان به درک عميقتري از چگونگي شکلگيري هويت، روابط بينفردي و تحولات رواني در اين داستان دست يافت.
حال اين پژوهش در جستوجوي پاسخ به اين مسئله است که چگونه مفاهيم لاکاني همچون ساحت خيالي، مرحلۀ آينه و فقدان، ساحت نمادين و ساحت حيث واقع در شخصيتها و روابط آنها در داستان اعرابي و زنش نمود پيدا ميکند؟ چه ارتباطي بين مفاهيم لاکان و مفاهيم عرفاني موجود در داستان برقرار است؟
1-2. ضرورت پژوهش
تحليل روانکاوانۀ داستان مرد اعرابي و زنش در مثنوي معنوي براساس نظريۀ لاکان، يک پژوهش بينرشتهاي جذاب و پربار است که دلايل متعددي بر اهميت آن دلالت ميکند: اين پژوهش فرصتي را فراهم ميآورد تا ادبيات کلاسيک فارسي را با يکي از مهمترين نظريههاي روانکاوي قرن بيستم، يعني نظريۀ لاکان، درآميخته و تحليل کنيم. اين رويکرد، به ما امکان ميدهد تا به لايههاي پنهان و زيرين متن ادبي دست يافته و درک عميقتري از شخصيتها، روابط و تمهاي داستان پيدا کنيم. با تحليل يک داستان کلاسيک فارسي، ميتوان کاربردپذيري نظريۀ لاکان را در فرهنگهاي مختلف و متون ادبي متنوع بررسي کرد. اين کار، به غنيسازي و گسترش دامنه کاربرد اين نظريه کمک شاياني ميکند. مولانا، شاعر بزرگ فارسي، در مثنوي معنوي به عمق روان انسان و پيچيدگيهاي روابط انساني پرداخته است. تحليل داستان مرد اعرابي و زنش با استفاده از نظريۀ لاکان، ميتواند به ما کمک کند تا به درک بهتري از اين پيچيدگيها و مفاهيم روانشناختي نهفته در اين داستان برسيم. با استفاده از ابزارهاي تحليلي نظريۀ لاکان، ميتوان به ابعاد جديد و ناشناختهاي از داستان دست يافت که با رويکردهاي سنتي ادبي قابل کشف نيستند. مفاهيمي مانند ناخودآگاه، هويت، زبان و ميل جنسي که در مرکز نظريۀ لاکان قرار دارند، ميتوانند به ما کمک کنند تا به لايههاي پنهان شخصيتها و روابط آنها پي ببريم.گرچه داستان مرد اعرابي و زنش در قرن هفتم هجري نوشته شده است، بسياري از موضوعات مطرحشده در آن همچنان در دنياي امروز نيز مرتبط و قابل تأملاند. تحليل اين داستان با استفاده از نظريۀ لاکان، ميتواند به ما کمک کند تا به درک بهتري از مسائل روانشناختي معاصر برسيم.
1-3. پيشينيۀ پژوهش
حکايت مرد اعرابي و زنش يکي از داستانهاي تمثيلي است که پژوهشگران به آن توجه فراواني داشتهاند. در حوزۀ مقالهنويسي نيز مقالاتي که با رويکردهاي مختلف اين داستان را تحليل کرده اند کم نيست؛ ازجمله:
ـ مقالۀ «تحليل داستان اعرابي درويش و همسر او در مثنوي براساس نظريۀ مثبتگراي مارتين سليگمن» (تابانفرد و رسمي، 1397). نويسندگان در اين مقاله ميکوشند داستان را به روش رواندرماني توانمندمدار که يکي از شيوههاي رواني است، مورد نقد و واکاوي قرار دهند.
ـ مقالۀ «بررسي عنصر زمان در روايت با تأکيد بر حکايت اعرابي درويش در مثنوي» (غلامحسينزاده و همکاران، 1386)؛ نگارندگان در اين مقاله کوشيدهاند براساس نظريۀ ژنت، نشان دهند که مولانا عنصر زمان را در روايت «اعرابي فقير و زنش» چگونه به کار برده و بهعنوان يک داستانپرداز در مسير حرکتش از زمان تقويمي به زمان متن، چگونه و تا چه حد در عرصۀ زمان و کنش به گزينشهاي مختلفي دست يافته است و اين گزينشها و نوع خاصي از زمانبندي که مولوي آن را در روايت اعرابي به کار بسته است، ازنظر داستانپردازي چه ارتباط مستقيم و معناداري با محتواي حکايت دارد.
ـ مقالۀ «کاربست نظريۀ مايکل ريفاتر در خوانش و مقايسۀ حکايت "خليفه و اعرابي" مثنوي مولوي و مصيبتنامۀ عطار» (محجوب، 1400). نويسنده در اين مقاله بهشيوۀ توصيفيتحليلي به مقايسۀ اين حکايت در مثنوي و مصيبتنامه پرداخته و با ارائۀ قراین در پي اثبات آن است که حکايت «خليفه و اعرابي» در هر دو منظومه، محصول بسط خاستگاه نسبتاً همسويي (قلّت معرفت و طاعت بشري) است که دلالتمندي شعر به آن وابسته است.
ـ مقالۀ «بررسي لحن روايت در داستان اعرابي درويش و ماجراي زن با او؛ بر پايۀ نظريۀ روايت ژراژ ژنت» (قاسميفرد و سيدي، ۱۳۹۸)؛ که در آن، روشهاي روايي بهکاررفته در حکايت اعرابي درويش و ماجراي زن با او و لحن آن با رويکرد به آرای ژنت کاويده شده است.
ـ کتاب «سيماي الهي زن در مثنوي: با نگاهي به حکايت اعرابي درويش و ماجراي او با همسرش» (کاملي، 1396)؛ نویسنده به جايگاه زن اعرابي و تأثيرات او بر همسرش ميپردازد. چنانکه ملاحظه میشود بررسی داستان مرد اعرابی و زنش از منظر لاکان مورد توجه محققان قرار نگرفته است. این حکایت و داستانهای دیگری از مثنوی، در ابعاد گوناگون جامعهشناسی و روانشناسی نیز قابل بررسی است. در این تحقیق لایههای تفسیری این داستان را با استفاده از مبانی روانکاوانۀ ژاک لاکان مورد پژوهش و بررسی قرار میگیرد.
۱-۴. روش مطالعه
روش تحقیق در این مقاله توصیفیتحلیلی بوده و روش گردآوری دادههای پژوهش، کتابخانهای است. پس از بررسی کتابها و مقالات، شواهد مربوط به موضوع مؤلفههای نظریۀ روانکاوانۀ لاکان در ده داستان اصلی از دفتر اول و دوم مثنوی جمعبندی گردید و سعی شد با کمک گرفتن از روش تحلیل گفتمانی، به ژرف ساخت اشعار پی برده شود و داده ها بهصورت کیفی، مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد.
2. بحث و بررسی
۲-۱. حکایت «مرد اعرابی و زنش» براساس روایت مثنوی
«در روزگاران پیشین، خلیفهای بود بسیار بخشنده و دادگر، بدین معنی که نهتنها بر قبیله و عشیرۀ خود بخشش و جوانمردی میکرد، بلکه همۀ اقوام و قبایل را مشمول دلجویی و دادِ خود میساخت. شبی بنابر خوی و عادتِ زنان که بهسبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمار طفلان و اشتغال مردان به مشاغل، دیگر تنها شبهنگام فرصتی به دست میآرند که از شوی خود شکایتی کنند، زنی اعرابی از تنگی معاش و تهیدستی و بینوایی گله آغازید و فقر و نداری شوی خود را با زبانی تُند و جانگزا بازگو کرد و از سر ملامت و نکوهش، بدو گفت: از صفات ویژۀ عربان، جنگ و غارت است ولی تو ای شوی بیبرگونوا، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن. درنتیجه مال و مکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید او را پذیرایی کنیم و حالآنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند. وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد، ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامۀ او نیز دست یغما و دزدی گشاییم تا باشد که با بهای آن سد جوعی نماییم. مرد اعرابی در پاسخ زن به گذشت روزگار و ناپایداری احوال از خوشی و ناخوشی و سختی و شادخواری تمسک میجوید و میگوید دلیل دیگر احوالِ جانوران است که غمِ روزی نمیخورند و طعامی نمیاندوزند و هرگز گرسنه نمیزیند و گویی از سبب گسیخته و در مُسبّب آویختهاند و این حالتی است که آن را توکل گویند. زن اعرابی، وقتی جواب شوی خود را میشنود اخگر اعتراضش پرلهیبتر میگردد و ادعای مرد را در قناعت رد میکند و او را سخت مورد نکوهش قرار میدهد. مرد اعرابی از فضیلت فقر سخن میگوید و آن را بر توانگری ترجیح میدهد. این گفتوگوها ادامه مییابد تا آنکه مرد زن را تهدید میکند که اگر دست از اینگونه سخنان درشت و ناهموار نشوید، عاقبتِ کار جُدایی و ترک خانومان خواهد بود. زن که مرد را تند و آتشین میبیند از در نرمی و مدارا درمیآید و سلاح برندۀ عاطفه را به کار میگیرد و سیلاب اشک از چشم فرومیبارد. مرد اعرابی در برابر گریه و لابۀ زن تسلیم میشود و از گفتههای خود پشیمان میگردد و انگشت ندامت به دندان میگزد و از زن تقاضای عفو و گذشت میکند و میگوید که اینک از مخالفت گذشتهام و هرچه بگویی فرمان میبرم. زن مرد را بهسوی خلیفه و عرض حاجت بر وی راهنمایی میکند. مرد میگوید بیبهانه و عذری نمیتوان به بارگاه خلیفه راه یافت. زن میگوید که تحفۀ بیابانیان آب باران است و در نزد ما بیابانیان چیزی خوشتر و گرانبهاتر از آب نیست. از آب باران کوزهای برگیر و نزد خلیفه شتاب. درحالیکه آن دو نمیدانستند که رودِ عظیم و خروشان دجله از میان بغداد میگذرد و آب در آن دیار فراوان است. سرانجام مرد و زن عرب بر آن شدند که سبوی آب را در نمدی پیچند تا آب گرم نشود چنانکه عادت دهنشینان و بیابانیان همین است. مرد سبو را بر دوش میکشد و راههای پرپیچوخم بیابانها را درمینوردد و زن نیز دست به دعا میگشاید تا شویش آن سبو را بیگزند و زیانی به سرای خلیفه رساند، مباد که خاطرشان نژند و احوالشان پریشان گردد. اعرابی به سرای خلافت میرسد و نقیبان و حاجبان پیش او بازمیروند و از سیمای رنجور و خستۀ او نیازش درمییابند. اعرابی سبوی آب را به نقیبان سپرد. آنها با خوشرویی آن تحفه را پذیرفتند و نزد خلیفه بردند. او بر احوال آن عرب بیابانی واقف شد و فرمود تا کوزهاش را از زر و سیم پر کنند و از فقر و نیاز رهاییاش دهند و آنگاه فرمان داد تا آن مرد را بهوسیلۀ کشتی ازطریق رود دجله به وطنش بازگردانند. آن مرد بیابانی وقتی عظمت رود دجله را دید، بر کرم و احسان خلیفه بیشتر واقف شد که با وجود اینهمه آب صاف و گوارا، ناصاف و دردآلود بیابان را از او با رویی گشاده پذیرفته است» (زمانی، 1399: 679-681).
۲-۲. نظریۀ ژاک لاکان
«لاکان با بهرهگیری از زبانشناسی ساختارگرا، جامعهشناسی، فلسفه و حتی رفتارشناسی حیوانات، دیدگاه نوینی نسبت به اندیشههای فروید عرضه کرد. تا پیش از فروید، انسانگرایان بر آن بودند که چیزی بهعنوان "خود ثابت" وجود دارد که دارای همۀ ارزشهای خوب، ازجمله آزادی و اراده است. فروید یکی از برجستهترین افرادی بود که این تصور (خود یکپارچه)را مورد سؤال قرار داد و ناخودآگاه را جایگزین آن کرد» (کلیگز، 1388: 110). لاکان نهتنها نظریۀ ناخودآگاه فروید را پذیرفت بلکه آن را بسط و گسترش داد. ازسوی دیگر، وی با تکیه بر آرا و نظریات فروید، فرایند رشد روانی انسان را سه مرحلۀ خیالی، نمادین، حیث واقع مطرح میسازد. گفتنی است لاکان «نقش بسزایی در بسط و گسترش روانکاوی در قرن بیستویکم ایفا کرد و امروزه نظریاتش در نقد ادبی چنان کاربرد گسترده پیدا کرده که باید گفت یکی از تأثیرگذارترین نظریههای روانکاوانۀ جدید در زمانۀ ماست» (پاینده، 1399: ۴۴۷).
۲-2-۱. اصول و مفروضات بنیادین نقد لاکانی
۲-۲-۱-۱. ساحت خیالی (Imaginary)
«در نظریۀ روانکاوی لاکان، مفهوم ساحت خیالی به درک نوزاد از خود و جهان اطرافش اشاره دارد. در این مرحله، نوزاد هنوز قادر به تمایز خود از دیگران نیست و شناخت او از واقعیت مبتنیبر تصاویر و خیالات است. نوزاد بهتدریج متوجه میشود که بقای او به مراقبتهای مادر بستگی دارد. مادر با تغذیه، نوازش و بازی با کودک، احساس امنیت و آرامش را در او ایجاد میکند. در این دوران، کودک هنوز زبان را فرا نگرفته و نمیتواند جهان را ازطریق کلمات درک کند؛ بنابراین ادراک او از محیط اطراف براساس تصاویر ذهنی و خیالات شکل میگیرد. این تصاویر، بازتابی از ارتباط عمیق و یکپارچه با مادر است که احساس رضایت و خوشی در کودک ایجاد میکند» (همان: 461).
۲-۲-۱-۱-۱. مرد اعرابی
مرد اعرابی در ابتدا در «ساحت خیالی» زندگی میکند. او خود را در «منِ ایدئالی» میبیند که مورد احترام و عاقل و صبور است و به بیشوکم نمیاندیشد و این موضوع را دلیلی بر بهرهمندی خود از عقل میداند.
| زآنکه هر دو همچو سیلی بگذرد | |
خواه صاف و خواه سیلِ تیرهرو |
| چون نمیپاید دمی، از وی مگو |
اندرین عالَم هزاران جانور |
| میزید خوشعیش، بیزیر و زبر |
|
| (مولوی، 1399: 22۸۹-22۹۱) |
همسر مرد اعرابی که از فقر و سختی زندگی رنج میبرد، این «منِ ایدئال» را به چالش میکشد. او به شوهرش یادآوری میکند که آنها در واقعیت فقیر و بیچیزند.
نانمان نی نانخورشمان درد و رشک |
| کوزهمان نه آبمان از دیده اشک |
جامۀ ما روز تاب آفتاب |
| شب نهالین و لحاف از ماهتاب |
قرص مه را قرص نان پنداشته |
| دست سوی آسمان برداشته |
|
| (همان: 225۴-225۶) |
این امر باعث میشود که مرد اعرابی دچار «شکاف نمادین» شود؛ به این معنا که «منِ ایدئال» او با واقعیت زندگیاش مطابقت ندارد. با استفاده از نظریۀ روانکاوانۀ لاکان، میتوان ساحت خیالی مرد اعرابی در این داستان را بهعنوان تصویری ایدئال از خود درک کرد که او در طول سفر به بغداد برای خود ایجاد میکند. این «من خیالی» جدید انگیزۀ او را برای تغییر زندگی خود و رهایی از فقر و محرومیت فراهم میکند.
گر خزینهش پُر زرست و گوهر است |
| این چنین آبش نیابد، نادر است |
چیست آن کوزه؟ تنِ محصورِ ما |
| اندر او آبِ حواسِ شُور ما |
ای خداوند، این خُم و کوزۀ مرا |
| درپذیر از فضلِ اللهُ اشتَرا |
کوزهای با پنج لولۀ پنج حِس |
| پاک دار این آب را از هر نَجِس |
تا شود زین کوزه مَنفَذ سوی بحر |
| تا بگیرد کوزۀ من، خوی بحر |
تا چو هَدیه پیشِ سلطانش بَری |
| پاک بیند، باشدش شَه مُشتری |
بینهایت گردد آبش بعد از آن |
| پُر شود از کوزۀ من، صد جهان |
لولهها بربند و پُر دارش ز خُم |
| گفت: غُضّو عَن هَوا أبصارِکُم |
ریشِ او پُر باد کین هَدیه که راست؟
|
| لایقِ چون او شَهی، این است راست
|
|
| (همان: ۲۷۰۷-27۱۵) |
۲-۲-۱-۱-۲. زن اعرابی
در این داستان، زن نقش کلیدی در ساحت خیالی داستان ایفا میکند. از دیدگاه لاکان، زن در این داستان نمادی از «دیگری» است که در ساحت خیالی، جایگاه «مادر» را به خود میگیرد.
۲-۲-۱-۲. مرحلۀ آینه (Mirror Stage)
«در روند خودشناسی، نظریهپردازان روانکاوی مانند لاکان و فروید، مرحلهای را معرفی میکنند که به مرحلۀ آینه معروف است. در این مرحله، کودک در حدود شش تا هجدهماهگی، با دیدن تصویر خود در آینه، به شناخت و درک اولیهای از وجود خود دست مییابد. این کشف منجر به شکلگیری حس خودآگاهی و هویت میشود و کودک را قادر میسازد تا با تصویر بازتابشدۀ خود ارتباط برقرار کند. مرحلۀ آینه بهعنوان یک نقطۀ عطف در رشد روانشناختی کودک، اهمیت تصویر و بدن را در شکلگیری احساس هویت و خودشناسی آشکار میکند. واکنش کودک به تصویر آینهای، با شادی و شعف همراه است، و این امر انسان را از سایر موجودات متمایز میکند. این مرحله، دروازهای بهسمت درک خود و دنیای خیال است؛ جایی که کودک با تصویر خود مواجه میشود و درعینحال از حقیقت وجودی خود فاصله میگیرد» (پاینده، 1399: 46۲-46۳). درحقیقت، مرحلۀ آینهای زمانی است که کودک میتواند تصویر خود را تماموکمال در آینه تشخیص دهد. «لاکان میگوید بچه نشانههایی از یک واکنش سرخوشانه از تصویر بیهمتای "خود" بروز میدهد؛ چراکه تصویری که در آینه منعکس میشود، چیزی است که لاکان آن را من ایدئال مینامد؛ یک نسخۀ یگانه، یکپارچه، و ایدئال از خودش» (حبیب، ۱۳۹۶: 141).
۲-۲-۱-۲-۱. مرد اعرابی
در داستان، مرد اعرابی در ابتدا تصویری منفی از خود دارد. او فقیر، تهیدست و ناتوان است و هیچچیز باارزشی برای عرضه به خلیفه ندارد. این تصویر منفی، تحتتأثیر شرایط سخت زندگی او و همچنین سخنان همسرش که او را تحقیر میکند، شکل گرفته است. درحقیقت زمانیکه مرد اعرابی زن خود را میبیند، تصویری از خود را در او مشاهده میکند. او زن خود را بهعنوان «دیگری» خود میپذیرد و با او همذاتپنداری میکند. از این داستان میتوان فهمید که چگونه «من» در جستوجوی وحدت و یگانگی با «دیگری» است.
بااینحال، زمانی که مرد اعرابی سبوی آب باران را به خلیفه هدیه میدهد، ناگهان تصویری مثبت از خود در آینه میبیند. خلیفه از هدیۀ او استقبال میکند و او را مورد احترام قرار میدهد. این تجربه، تصویری جدید از «من» را در ذهن مرد اعرابی ایجاد میکند. او دیگر فقیر و ناتوان نیست، بلکه فردی باارزش و مورد احترام است. از دیدگاه لاکان، این تجربه نمادی از مرحلۀ آینه است. مرد اعرابی در «نگاه» خلیفه، تصویری ایدئال از خود را میبیند. این تصویر، که بر پایۀ سخاوت و ارزش او بنا شده، هویت جدیدی به او میدهد و مسیر زندگی او را تغییر میدهد. خلیفه بهعنوان «دیگری» عمل میکند و نقشی اساسی در شکلگیری هویت مرد اعرابی دارد. سخاوت و بخشندگی خلیفه، نمادی از عشق و محبت است که کودک در مرحلۀ آینه از «مادر» دریافت میکند. تجربۀ مرد اعرابی نشان میدهد که چگونه یک «نگاه» مثبت میتواند تصویری ایدئال از «من» ایجاد کند و زندگی فرد را دگرگون سازد.
ای خداوند، این خُم و کوزۀ مرا |
| درپذیر از فضلِ اللهُ اشتَرا |
کوزهای با پنج لولۀ پنج حِس |
| پاک دار این آب را از هر نَجِس |
تا شود زین کوزه مَنفَذ سوی بحر |
| تا بگیرد کوزۀ من، خوی بحر |
تا چو هَدیه پیشِ سلطانش بَری |
| پاک بیند، باشدش شَه مُشتری |
بینهایت گردد آبش بعد از آن |
| پُر شود از کوزۀ من، صد جهان |
لولهها بربند و پُر دارش ز خُم |
| گفت: غُضّو عَن هَوا أبصارِکُم |
ریشِ او پُر باد کین هَدیه که راست؟ |
| لایقِ چون او شَهی، این است راست |
|
| (مولوی، 1399: 27۰۹-27۱۵)
|
۲-۲-۱-۲-۲. زن اعرابی
طبق نظریۀ لاکان، «مرحلۀ آینه» مرحلهای حیاتی در رشد روانی کودک است که در آن کودک خود را بهعنوان یک موجود مستقل در آینه میبیند و هویتی یگانه برای خود شکل میدهد. این مرحله با «منِ ایدئال» همراه است؛ تصویری کامل و بینقص از خود که کودک در تلاش برای رسیدن به آن است. در داستان، زن اعرابی درحالیکه به سبوی آب نگاه میکند، خود را در آن منعکس میبیند. این بازتاب، مرحلۀ آینه را برای او نمایان میکند. اما زنی که او در سبو میبیند، تنها انعکاس ظاهری او نیست، بلکه بازتابی از «منِ ایدئال» او نیز هست. زنی که او میبیند، زنی ثروتمند و قدرتمند است که مورد توجه و احترام خلیفه قرار میگیرد. زن اعرابی با دیدن این تصویر ایدئال از خود، احساس حقارت و ناکافی بودن میکند. او به فقر و فلاکت خود مینگرد و آن را با ثروت و قدرتی که در انعکاس خود میبیند، مقایسه میکند. این مقایسه، حس حسادت و خشم را در او برمیانگیزد. او خشم خود را به شوهرش، مرد اعرابی، منتقل میکند و او را بهخاطر ناتوانی در تأمین رفاه و آسایش او سرزنش میکند.
زن بر او زد بانگ، کای ناموس کیش |
| من فسونِ تو نخواهم خورد بیش |
تُرّهات از دعوی و دعوت مگو |
| رَو سخن از، کبرُ وز نَخوَت مگو |
چند حرفِ طُمطُراق و کار و بار؟ |
| کار و حالِ خود ببین و شرم دار |
|
| (همان: ۲۳۱۵-2317)
|
مرد اعرابی که از سرزنشهای همسرش آزردهخاطر شده، تصمیم میگیرد برای جلب رضایت او، سبوی آب باران را به نزد خلیفه ببرد.
هرچه گویی، من تو را فرمان بَرم |
| در بَد و نیکآمدِ آن ننگرم |
|
| (همان: 2644) |
او امیدوار است که با این کار، توجه و عنایت خلیفه را به خود جلب کند و از فقر و فلاکت رهایی یابد؛ اما این اقدام مرد اعرابی، تنها راهحلی موقتی برای مشکل زن اعرابی است.
تا زمانی که زن اعرابی نتواند با «منِ ایدئال» خود کنار بیاید و خود را همانطور که هست بپذیرد، احساس حقارت و ناکافی بودن او ادامه خواهد داشت. این داستان، نمونهای از تقابل بین «منِ واقعی» و «منِ ایدئال» در روان انسان است. این داستان نشان میدهد که چگونه تلاش برای رسیدن به «منِ ایدئال» میتواند منجر به احساسات منفی مانند حسادت، خشم و حقارت شود.
تو جوان بودی و قانعتر بُدی |
| زر طلب گشتی، خود اول زر بُدی |
رَز بُدی، پُرمیوه، چون کاسِد شدی؟ |
| وقتِ میوه پختنت فاسد شدی؟ |
میوهات باید که شیرینتر شود
|
| چون رَسَن تابان، نه واپستر رود |
|
| (مولوی، 1399: 2305-2307) |
لاکان معتقد است که عبور از مرحلۀ آینه و پذیرش «منِ واقعی» ضروری است تا انسان به آرامش و رضایت درونی دست یابد.
۲-۲-۱-۳. فقدان (Loss)
«در مرحلۀ آینه، کودک احساس کنترل و تسلطی کاذب را تجربه میکند، اما این حس فریبنده است. او هنوز وابسته به مادر است و بقای او به تغذیه و مراقبت مادر بستگی دارد. این وابستگی عمیق، تصویری از مادر بهعنوان منشأ تمام راحتیها و نیازهای کودک ایجاد میکند. کودک در این مرحله، خود را کامل و تمام میپندارد، اما این تصور توهمی بیش نیست. لاکان معتقد است که این مرحله، ساحت خیالی، منجر به احساس فقدان میشود؛ زیرا کودک درمییابد که بین تصور خود از کمال و واقعیت تجربیاتش تفاوت وجود دارد. این گسست بین تصور و واقعیت، پایهگذار احساس فقدان در کودک است» (پاینده، 1399: 46۴-46۵).
۲-۲-۱-۳-۱. مرد اعرابی
در این داستان، میتوان فقدان مرد اعرابی را از منظری لاکانی بررسی نمود. از دیدگاه لاکان، سوژه در دوران طفولیت، ازطریق «مرحلۀ آینه» هویت خود را شکل میدهد. در این مرحله، کودک با دیدن انعکاس خود در آینه، خود را بهعنوان یک کل واحد درک میکند و هویتی متمایز از مادر پیدا میکند. بااینحال، مرد اعرابی در این داستان، بهدلیل فقر و نیازمندی شدید، از تجربۀ کامل «مرحلۀ آینه» محروم میماند. او در بیابانی خشک و خشن زندگی میکند و بهسختی میتواند نیازهای اولیۀ خود و خانوادهاش را تأمین کند. این شرایط، مانع از آن میشود که او تصویری کامل و قدرتمند از خود در ذهنش شکل دهد. ازسوی دیگر، همسر او که زنی زیرک و مدبر است، بهخوبی از فقدان هویت شوهرش آگاه است. او میداند که شوهرش برای یافتن هویت و عزت نفس، به تأیید و تصدیق نیاز دارد. بنابراین، زن با پیشنهاد بردن سبوی آب باران به نزد خلیفه، راهی برای جبران این فقدان پیدا میکند. او امیدوار است که با این کار، شوهرش مورد توجه و عنایت خلیفه قرار گرفته و هویت و جایگاه اجتماعی خود را به دست آورد. در واقع، زن در این داستان نقش «معشوقۀ خیالی» را ایفا میکند. معشوقۀ خیالی در نظریۀ لاکان، تصویری ایدئال از دیگری است که سوژه در ناخودآگاه خود بهدنبال آن است. زن اعرابی با ارائۀ تصویری ارزشمند از سبوی آب بهعنوان هدیهای نفیس، سعی میکند این تصویر ایدئال را برای شوهرش بسازد و به او در کسب هویت و عزت نفس کمک کند. بااینحال، تلاشهای زن درنهایت بیثمر میماند. خلیفه بهجای اینکه تحتتأثیر سبوی آب قرار بگیرد، به فقر و نیازمندی مرد اعرابی توجه میکند و به او کمک مالی میکند. این اتفاق، بار دیگر فقدان هویت مرد را به او نشان میدهد و او را با حس حقارت و پوچی روبهرو میکند. درنهایت، مرد اعرابی درمییابد که هویت و عزت نفس واقعی، نه ازطریق تأیید و تصدیق دیگران، بلکه ازطریق تلاش و کوشش خود او به دست میآید. او تصمیم میگیرد که بهجای اتکا به کمک دیگران، برای رهایی از فقر و بدبختی تلاش کند. این داستان، بهزیبایی نشان میدهد که چگونه فقدان هویت میتواند ریشه در شرایط اجتماعی و اقتصادی داشته باشد. همچنین، این داستان به ما یادآوری میکند که کسب هویت و عزت نفس واقعی، نیازمند تلاش و کوشش درونی و فردی است.
چون خلیفه دید و احوالش شنید |
| آن سبو را پُر ز زر کرد و مزید |
آن عرب را داد از فاقه خلاص |
| داد بخششها و خِلعتهای خاص |
کین سبو پُر زر به دست او دهید |
| چون که واگردد سوی دَجلهش بَرید |
از رهِ خشک آمدهست و از سفر |
| از رهِ آبش بُوَد نزدیکتر |
|
| (مولوی، 1399: 2853-2856) |
۲-۲-۱-۳-۲. زن اعرابی
در مثنوی معنوی، میتوان فقدان زن اعرابی را از منظری روانکاوانه، بهخصوص با تکیه بر نظریههای ژاک لاکان، مورد بررسی قرار داد.
· فقدان نمادین
در ابتدای داستان، با زنی روبهرو میشویم که از فقر و تنگدستی گلهمند است و شوهرش را برای یافتن راهی برای رهایی از این وضعیت تحت فشار قرار میدهد. این زن، در واقع، نمادی از «نیاز» است. او فقدان «ثروت» و «امنیت» را بهطور ملموس تجربه میکند و این فقدان، هستی او را تحتالشعاع قرار داده است. از دیدگاه لاکان، فقدان، امری ذاتی در وجود انسان است. ما از بدو تولد با فقدان مادر، بهعنوان اولین «دیگری» مواجه میشویم و این فقدان، ساختار روانی ما را شکل میدهد. در داستان زن اعرابی، این فقدان اولیه در قالب فقدانهای مادی و دنیوی تجلی مییابد.
همچو اَعمَش کو کند داروی چشم |
| چه کَشَد در چشمها الا که پَشم؟ |
حالِ ما این است در فقر و عَنا |
| هیچ مهمانی مبا مغرورِ ما |
قحطِ ده سال، ار ندیدی در صُوَر |
| چشم ها بگشا و اندر ما نگر |
ظاهرِ ما چون درونِ مُدّعی |
| در دلش ظلمت، زبانش شَعشَعی |
|
| (همان: 2268-2271) |
· فقدان تمثیلی
مرد اعرابی، در پاسخ به شکایتهای همسرش، راهی برای حل مشکل پیدا میکند. او تصمیم میگیرد که با بردن یک سبوی آب باران به نزد خلیفه، از او طلب بخشش کند. این سبو، که حاوی آبی کمیاب و ارزشمند است، نمادی از «امید» و «رهایی» از فقر تلقی میشود. بااینحال، زمانی که مرد به شهر میرسد و سبو را به خلیفه نشان میدهد، متوجه میشود که خلیفه در کنار رودخانهای عظیم زندگی میکند و به آب باران نیازی ندارد. در این لحظه، سبو بهعنوان نماد «امید» و «رهایی» معنای خود را از دست میدهد و مرد با فقدانی عمیقتر روبهرو میشود: فقدان «معنا» و «هدف».
ازنظر لاکان، انسان در جستوجوی «معنا» و «هویت» خود، همواره بهدنبال «دیگری» است که او را به رسمیت بشناسد و به او هویت ببخشد.
چون به کشتی در نشست و دَجله دید |
| سَجده میکرد از حیا و میخمید |
کای عجب لطف، آن شَهِ وهّاب را |
| وین عجبتر کو سِتَد آن آب را |
چون پذیرفت از من آن دریای جُود |
| اینچنین نقدِ دَغَل را زود زود |
کُلِ عالَم را سبو دان ای پسر |
| کو بُوَد از علم و خوبی تا به سر |
قطرهای از دجلۀ خوبی اوست |
| کآن نمیگنجد ز پُرّی زیرِ پوست |
گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد |
| خاک را تابانتر از افلاک کرد |
گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی، جوش کرد |
| خاک را سلطانِ اطلسپُوش کرد |
۲-۲-۱-۴. ساحت نمادین و نام پدر (The symbolic order and The name of the father)
«در فرایند رشد کودک، زمانی که او زبان سخن گفتن را میآموزد، توهمات کودکانهاش فرومیریزد. این تحول با شیر گرفتن کودک توسط مادر آغاز میشود، زیرا کودک که مادر را متعلق به خود میداند، از این جدایی رنج میبرد. تلاش کودک برای بیان خواستهاش، یعنی من از مادر، شیر میخواهم، او را بهسمت یادگیری زبان سوق میدهد. این تلاش، ورود به ساحت نمادین را رقم میزند؛ جایی که زبان، نظامی نمادین از معنا و دلالت است. براساس دیدگاه سوسور، زبانشناسان واحد زبانی را شامل دال، مدلول، و دلالت میدانند. در مقابل ساحت خیالی، ساحت نمادین تابع فرهنگ غالب اجتماعی است و نام پدر در آن نقش محوری دارد. پدر، نمایندۀ قوانین و هنجارهای اجتماعی است و مانعی فرهنگی برای تداوم میل به مادر ایجاد میکند. با ورود به ساحت نمادین، کودک درمییابد که وجود او از مادر متمایز است، و این آگاهی، پایهگذار فاعلیت ذهن و شکلگیری ضمیر ناخودآگاه است. فروید معتقد بود که سرکوب فقدان و ورود به ساحت نمادین، منجر به تقسیم ذهن به آگاه و ناخودآگاه میشود» (پاینده، 1399: 465).
۲-۲-۱-۴-۱. مرد اعرابی
در ابتدای داستان، مشاهده میکنیم که زن و شوهر در «مرحلۀ خیالی» به سر میبرند. آنها در بیابان زندگی میکنند و ازنظر مادی در تنگنا هستند. این فقر، نمادی از فقدان ساختار نمادین در زندگی آنهاست. زن که از این وضعیت ناراضی است، شوهرش را تشویق میکند تا با بردن یک سبوی آب باران به نزد خلیفه، از او کمک بگیرد. مرد اعرابی به بغداد میرود و سبو را به خلیفه تقدیم میکند. خلیفه از این هدیۀ ساده، بسیار خوشحال میشود و به مرد اعرابی ثروت و مقام میبخشد. این اتفاق، نقطۀ عطفی در زندگی مرد اعرابی است و او را از «مرحلۀ خیالی» به «مرحلۀ نمادین» رهنمون میکند. در «مرحلۀ نمادین»، سوژۀ زبان را درک میکند و وارد نظم اجتماعی میشود. مرد اعرابی با دریافت ثروت و مقام، جایگاه جدیدی در جامعه پیدا میکند و هویت او شکل میگیرد. او دیگر یک بادیهنشین فقیر نیست، بلکه یک فرد ثروتمند و صاحب مقام است. بااینحال، این گذار از «مرحلۀ خیالی» به «مرحلۀ نمادین» بدون چالش نیست. مرد اعرابی در ابتدا، با دیدن رودخانۀ دجله در بغداد شگفتزده میشود و به فقر و محرومیت خود در بیابان فکر میکند. این امر نشان میدهد که او هنوز بهطور کامل از «مرحلۀ خیالی» رها نشده و وابستگیهایی به گذشتۀ خود دارد. درنهایت، مرد اعرابی با پذیرفتن نظم نمادین جامعه و هویت جدید خود، به آرامش میرسد. او درمییابد که ثروت و مقام، لزوماً بهمعنای خوشبختی نیست و آنچه مهمتر است، رضایت از زندگی و قناعت است. از دیدگاه لاکان، این داستان نمادی از فرایند «تشکیل سوژه» است. سوژه در ابتدا در «مرحلۀ خیالی» به سر میبرد و هویتی یگانه و یکپارچه ندارد. اما با ورود به «مرحلۀ نمادین» و درک زبان و نظم اجتماعی، هویت او شکل میگیرد و جایگاه خود را در جهان پیدا میکند.
کارِ درویشی، وَرای فهمِ توست |
| سوی درویشی بِمَنگر سست سست |
زآنکه درویشان، ورای ملک و مال |
| روزیی دارند ژرف، از ذوالجلال |
حقتعالی عادل است و عادلان |
| کی کند استمگری بر بیدلان؟ |
آن یکی را نعمت و کالا دهند |
| وین دگر را بر سَرِ آتش نهند |
آتشش سوزد که دارد این گمان |
| بر خدای خالقِ هر دو جهان |
فقر، فخری از گَزاف است و مَجاز
|
| نَی هزاران عِز، پنهان است و ناز |
|
| (مولوی، 1399: 2352-2357) |
۲-۲-۱-۴-۲. زن اعرابی
در این داستان، زن اعرابی نقشی نمادین ایفا میکند که میتوان آن را از منظری روانکاوانه، با استفاده از نظریههای ژاک لاکان، مورد بررسی قرار داد.
· زن بهمثابۀ حقیقتی نامتناهی
از دیدگاه لاکان این حقیقت حوزهای از واقعیت است که درک و نمادسازی آن ناممکن است. این حوزه، بینظم، آشفته و خارج از زبان و نظم نمادین قرار دارد. زن اعرابی در این داستان میتواند نمادی از این حقیق نامتناهی باشد. او با اعتراضات و شکایات خود، مرد را با فقدان و ناکافی بودن نظم نمادین در زندگیشان روبهرو میکند.
مدّعی را قحطِ جان، اندر سِر است |
| لیک ما را قحطِ نان بر ظاهرست |
|
| (همان: 2286) |
· زن بهمثابۀ دیگری مطلق
در نظریۀ لاکان، «دیگری» موضوعی است که «سوژه» خود را در آن بازمیشناسد. اما «دیگری مطلق» آن دیگری بینقص و دستنیافتنی است که همواره از دسترس سوژه خارج میماند. زن اعرابی در این داستان میتواند نمادی از این دیگری مطلق باشد. او با نیازها و خواستههای سیریناپذیر خود، مرد را با حس فقدان و ناکامل بودن مواجه میکند.
· زن بهمثابۀ آینه
زن در این داستان، همچون آیینهای عمل میکند که مرد را با واقعیت وجودی خود روبهرو میکند. او با انتقادات و اعتراضات خود، نقابهای فریبندهای را که مرد بر روی واقعیت فقر و تهیدستی خود کشیده است، کنار میزند و او را با خویشتن واقعیاش مواجه میکند.
زن بر او زد بانگ، کای ناموس کیش |
| من فسونِ تو نخواهم خورد بیش |
تُرّهات از دعوی و دعوت مگو |
| رَو سخن از، کبرُ وز نَخوَت مگو |
چند حرفِ طُمطُراق و کار و بار؟ |
| کار و حالِ خود ببین و شرم دار |
کبر، زشت و از گدایان زشتتر |
| روز، سرد و برف و آنگه جامه تر |
چند دعوی و دَم و بادِ بروت |
| ای تو را خانه چو بیتالعنکبوت |
|
| (همان: 2315-2319) |
· زن بهمثابۀ محرک تحول
درنهایت، زن در این داستان نقشی محرک ایفا میکند و مرد را بهسوی تحول و دگرگونی سوق میدهد. اعتراضات و شکایات او، مرد را وادار به تفکر و یافتن راهحلی برای مشکلاتشان میکند. بنابراین، مرد با بردن سبوی آب باران نزد خلیفه، گامی در جهت بهبود وضعیت زندگی خود و خانوادهاش برمیدارد.
هرچه گویی، من تو را فرمان بَرم |
| در بَد و نیکآمدِ آن ننگرم |
در وجودِ تو شوَم من مُنعَدِم |
| چون مُحِبّم، حُب یعمی وَ یصِم |
|
| (همان: 2644-2645) |
۲-۲-۱-۵. ابژۀ دیگری کوچک (Object Petit a)
«لاکان، روانکاو مشهور، مفهوم ابژۀ دیگری کوچک را برای توصیف اولین فقدان در زندگی کودک معرفی میکند؛ جدایی از مادر. کودک در ابتدا خود را با مادرش یکی میپندارد، اما با ورود به دنیای زبان و نمادها، این وحدت از بین میرود. کلمۀ مادر نمادی از این دوگانگی است، زیرا کودک زمانی به آن نیاز پیدا میکند که درک میکند مادر و خود او دو موجود جدا از هم هستند. این لحظهای است که کودک به زبان میآید و از مرحلۀ آینه عبور میکند. لاکان معتقد است که زبان، با وجود نقش مهمش در شناخت جهان، منجر به احساس فقدان میشود. ابژۀ دیگری کوچک به رابطۀ شخصی و خیالی کودک با مادر اشاره دارد، در مقابل دیگری بزرگ که جامعه و قوانین اجتماعی را شامل میشود. هرچیزی که یادآور وحدت اولیه با مادر باشد، بخشی از ابژۀ دیگری کوچک است و دروازهای به حیات روانی مستقل فرد محسوب میشود» (پاینده، 1399: 471).
۲-۲-۱-۵-۱. مرد اعرابی
«ابژۀ دیگری کوچک» همیشه یک چیز مادی نیست و میتواند یک شخص، یک ایده یا یک احساس باشد.این ابژه مظهر فقدان و نقصان در وجود انسان است و میل انسان در واقع میل به کامل شدن و رفع فقدان است. «زن» بهعنوان «ابژۀ دیگری کوچک» میل و اشتیاق مرد اعرابی را برای ثروت، مقام و قدرت برمیانگیزد. مرد اعرابی در تلاش برای به دست آوردن ابژۀ دیگری کوچک (زن) به نام پدر (خلیفه) وابستگی پیدا میکند.
گفت زن: صدق آن بُوَد کز بودِ خویش |
| پاک برخیزند از مجهودِ خویش |
آبِ باران است ما را در سبو |
| مُلکت و سرمایه و اسبابِ تو |
این سبوی آب را بردار و رُو |
| هَدیه ساز و پیشِ شاهنشاه شو |
گو که ما را غیرِ این اَسباب نیست |
| در مَفازه هیچ بِه، زین آب نیست |
گر خزینهاش پُر زرست و گوهر است |
| اینچنین آبش نیابد، نادر است |
|
| (مولوی، 1399: 2703-2707)
|
۲-۲-۱-۵-۲. زن اعرابی
زن در این داستان، در جستوجوی هویت خود در ساحت خیالی است و تلاش میکند با جلب توجه مرد بهعنوان «ابژۀ دیگری کوچک» به هویت ایدئال خود دست یابد.
از منظر لاکان «ابژۀ کوچک» نقشی اساسی در شکلگیری هویت و میل انسان ایفا میکند. این ابژه که میتواند هرچیزی باشد، از یک شیء ملموس گرفته تا یک ایده یا مفهوم، نمادی از فقدان و تمایل انسان به کامل شدن است. در این داستان، سبوی آب بهعنوان ابژۀ کوچک زن عمل میکند. زن که در فقر و تنگدستی به سر میبرد، سبو را تنها دارایی باارزش خود میداند. او امیدوار است که با بردن این سبو برای خلیفه، توجه او را جلب کند و زندگی خود و شوهرش را دگرگون سازد. از دیدگاه لاکان، سبو نمادی از فقدان «داشتن» برای زن است. «سبو» بهعنوان ابژۀ مورد نظر، نقشی کلیدی در این داستان ایفا میکند.
1. فقدان و عطش
در ابتدای داستان، زوج عرب با فقدان و کمبود آب مواجهاند. این فقدان، نمادی از فقدانهای بنیادیتر در وجود انسان، مانند فقدان امر مطلق و فقدان هویت کامل است. زن بهعنوان «من» در این فقدان غوطهور است و بهدنبال راهی برای جبران آن میگردد.
2. سبو: وعدۀ سیری و التیام
سبو بهمثابۀ ابژۀ کوچک دیگری، حامل وعدۀ سیری و التیام این فقدانهاست. زن با جمعآوری آب باران در سبو، امیدی برای رهایی از تنگنای موجود میبیند. سبو در اینجا نقشی مشابه «پستان مادر» را ایفا میکند که میتواند عطش «من» را سیراب کند.
3. سفر بهسوی خلیفه
مرد عرب با سبو راهی سفر بهسوی خلیفه میشود. این سفر، نمادی از سفری درون روانی بهسوی «دیگری بزرگ» یا همان «نمادین» در نظریۀ لاکان است. در این روایت، خلیفه بهعنوان حاکم مطلق، نماد قدرت و دانش برتر است و زن با اهدای سبو، در جستوجوی پذیرش و تأیید ازسوی این قدرت برتر است. این عمل، تلاش زن برای کسب مشروعیت و ارزش ازسوی دیگری قدرتمند است.
4. عطیه و به رسمیت شناختن
تقدیم سبو به خلیفه، نمادی از موهبت و بخشش است که در این روایت بهزیبایی به تصویر کشیده شده است. او در دنیایی زندگی میکند که در آن ثروت و قدرت حرف اول را میزند، و او از هر دوی اینها محروم است. سبو برای او، امیدی برای رهایی از این فقدان و دستیابی به «داشتن» است. بااینحال، لاکان معتقد است که ابژۀ کوچک هرگز نمیتواند فقدان را بهطور کامل جبران کند. سبو درنهایت فقط یک شیء است و نمیتواند جای خالی عشق، امنیت و ثبات را در زندگی زن پر کند. علاوهبر این، میتوان سبو را از منظری دیگر نیز مورد بررسی قرار داد: سبو حاوی آب باران است که در بیابان مایۀ حیات و بقاست. از این نظر، سبو نمادی از «مادر» نیز میتواند باشد. زن با بردن سبو برای خلیفه، گویی در حال طلب کمک از یک قدرت برتر مادری است تا او را از سختیها و مصیبتهای زندگی نجات دهد. زن بهعنوان آموزگاری سازنده و راهبر عمل میکند و منشأ بروز رفتارهایی میشود که منتهی به سعادت و خوشبختی میگردد. موضوع کشمکش در این داستان، یک زن و تداعیها و گفتههای اوست که میتواند ریشه در روان انسان داشته باشد؛ تصویری از تجربههای عمر گذشته در روان انسان است. اولین تداعی وی این است که مرد را از وجود خلیفۀ کردگار و یا به عبارتیدیگر، شاهی بخشنده آگاه کرد:
گفت زن یک آفتابی تافته است |
| عالمی زو روشنایی یافته است |
نایب رحمان خلیفۀ کردگار |
| شهر بغداد است از وی چون بهار |
گر بپیوندی بدان شه، شه شوی |
| سوی هر ادبیر تا کی میروی |
|
| (همان: 268۴-268۶) |
دومین تداعی زن این است که راه رسیدن به خلیفه را به مرد درویش آموخت. مهمترین آموزۀ زن این بود که به مرد آموخت که وجود خویش را بهکلی فراموش کند و جهان خودی را از میان بردارد، زیرا همین مسئله مانع رسیدن او به شناخت حقیقی و معرفت واقعی شده بود. در واقع این جوانب شامل امیال و خواستهها و تجاربی است که انسان باید آنها را بشناسد و از آنها دوری کند که اینها را نفس و طمع مینامند.
گفت زن: صدق آن بود کز بود خویش |
| پاک خیزید از مجهود خویش |
|
| (همان: ٢٧٠٣) |
سومین تداعی این است که راه رسیدن به خلیفه را به مردی که مسافر سفر خودآگاهی بود، آموخت. در این داستان نمادین، آوردن آب در ظرف سفالی، نماد تلاش انسان در مسیر کمال است. سفر، راهی است برای کشف و آشکارسازی محتویات ناخودآگاه و انتقال آن به آگاهی. این روند، در واقع کلید دستیابی به درک عمیقتر و شناخت خود است.
آب باران است ما را در سبو |
| مُلکت و سرمایه و اسباب تو |
این سبوی آب را بردار رو |
| هدیه ساز و پیش شاهنشاه شو |
گو که ما را غیر این اسباب نیست |
| در مَفازه هیچ بِه، زین آب نیست |
گر خزینهش پر زرست و گوهر است
|
| اینچنین آبش نیابد نادر است |
|
| (همان: 270۴-270۷) |
آب در این داستان همان معرفتی است که خداوند متعال به انسان بخشیده است تا به یاری آن بتواند به حقیقت دست یابد.
۲-۲-۱-۶. حیث واقع (The Real)
«حیث واقع» در روانکاوی لاکانی، جنبهای اساسی از ذهن انسان است که در تضاد با واقعیت روزمره قرار دارد. این مفهوم، جنبهای از وجود انسان است که فراتر از درک معمول ما از واقعیت است و به حوزهای از تجربه اشاره دارد که در آن، واقعیت بهشکل غیرمنتظره و غافلگیرکنندهای آشکار میشود. حیث واقع، جنبهای تغییرناپذیر و عمیقاً تأثیرگذار است که میتواند فرد را در حیرت و وحشت فروببرد. این مفهوم، قلمرویی فراتر از نمادها و نشانههای آشناست و با ورود به آن، فرد با بیگانگی و ناشناختههایی روبهرو میشود که میتواند هراسآور باشد. در واقع، حیث واقع، جنبهای از روان است که در تضاد با درک معمول ما از واقعیت قرار دارد و هنگام مواجهه با آن، انسان به قلمرویی ناشناخته و عمیقاً تأثیرگذار قدم میگذارد» (مولّلی، ۱۳۸۷: 273-274). واقعیت، چیزی فراتر از ایدئولوژیهای اجتماعی است، در ورای زبان و گفتمان قرار دارد. تجربهای عمیق و گذرا از مواجهه با این واقعیت، گاهی اوقات در لحظاتی از بحران و افسردگی رخ میدهد، زمانی که فرد درک میکند ارزشهای اجتماعی و نظامهای اعتقادی حاکم، ساختگی و بیمعنا هستند. این لحظات، که لاکان آن را ضایعۀ حیث واقع مینامد، موجب آشفتگی و اضطراب میشود؛ زیرا فرد درمییابد که زبان و گفتمان، مانعی برای درک واقعیتهای پنهانشده در پس آنهاست. این تجربه، کلام را ناقص و نامفهوم جلوه میدهد؛ زیرا زبان قادر به بیان تمام واقعیت نیست (ر.ک: پاینده، 1399: 472).
۲-۲-۱-۶-۱. مرد اعرابی
در داستان مرد اعرابی، میتوان ردّپای مفاهیم لاکانی را بهوضوح مشاهده کرد. مرد اعرابی که در فقر و تهیدستی به سر میبرد، از فقدان هویت و جایگاه رنج میبرد. او در جستوجوی «من» واقعی و ارزشمند، راهی دربار خلیفه میشود تا با تقدیم هدیهای خاص (آب باران در سبو) توجه او را جلب کند و از این طریق، هویتی نو برای خود کسب نماید. انتخاب آب باران بهعنوان هدیه، از ظرافتهای داستان است. آب باران، مایهای حیاتی و ارزشمند است که از آسمان، بهعنوان نمادی از امر متعالی، نازل میشود.
آبِ شیرین و سبوی سبز و نَو |
| ز آبِ بارانی که جمع آمد به گو |
|
| (مولوی، ۱۳۹۹: 2817) |
مرد اعرابی با تقدیم این هدیه، گویی در حال طلب هویت و ارزشی الهی برای خود است؛ اما خلیفه بهجای آنکه تحتتأثیر این هدیه قرار گیرد، به مرد اعرابی انعام میبخشد و او را با دست پر روانه میکند. این اتفاق، نمادی از ناکامی مرد اعرابی در کسب هویت مطلوب ازطریق دیگری است. او همچنان در جستوجوی «من» واقعی خود باقی میماند؛ «منی» که فراتر از فقر و نیازهای مادی باشد. در ادامۀ داستان، مرد اعرابی با مشاهدۀ رودخانۀ دجله، به پوچی تلاش خود پی میبرد. او درمییابد که درحالی بهدنبال آبی ناب و ارزشمند برای جلب توجه خلیفه بوده که در تمام طول مسیر، از کنار منبعی عظیم و بیکران از آب (رودخانۀ دجله) عبور کرده است. این لحظه، نقطۀ عطفی در داستان است. مرد اعرابی به پوچی هویت کاذبی که در جستوجوی آن بوده پی میبرد و درمییابد که «من» واقعی او، در درون خود او و در ارتباط با طبیعت و فطرت الهی نهفته است. از این منظر، میتوان داستان را بهمثابۀ سفری درونی برای یافتن هویت و معنای زندگی تفسیر کرد؛ سفری که با فقدان و جدایی آغاز میشود، اما درنهایت به کشف «من» واقعی و اصیل ختم میشود.
چون خلیفه دید و احوالش شنید |
| آن سبو را پُر ز زر کرد و مزید |
آن عرب را داد از فاقه خلاص |
| داد بخششها و خِلعتهای خاص |
کین سبو پُر زر به دست او دهید |
| چونکه واگردد سوی دَجلهش بَرید |
از رهِ خشک آمدهست و از سفر |
| از رهِ آبش بُوَد نزدیکتر |
چون به کشتی در نشست و دَجله دید |
| سَجده میکرد از حیا و میخمید |
کای عجب لطف، آن شَهِ وهّاب را |
| وین عجبتر کو سِتَد آن آب را |
چون پذیرفت از من آن دریای جُود |
| اینچنین نقدِ دَغَل را زود زود |
کُلِ عالَم را سبو دان ای پسر |
| کو بُوَد از علم و خوبی تا به سر |
قطرهای از دجلۀ خوبی اوست |
| کآن نمیگنجد ز پُرّی زیرِ پوست |
گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد |
| خاک را تابانتر از افلاک کرد |
ور بدیدی شاخی از دَجلۀ خدا |
| آن سبو را او فنا کردی فنا |
|
| (همان، 2853-2864)
|
۲-۲-۱-۶-۲. زن اعرابی
زن اعرابی در این داستان نقشی کلیدی در روند داستان و انتقال مفاهیم عمیق عرفانی و روانشناختی ایفا میکند. زن اعرابی، فراتر از یک شخصیت داستانی، نمادی از بسیاری از انسانها در جستوجوی هویت و معنا در دنیایی پر از فقدان و تناقض است. داستان او، تلنگری به خواننده میزند تا به ماهیت «من» خود، وابستگیهایش به «دیگری» و جستوجوی معنای حقیقی زندگی در ورای ظواهر فریبندۀ دنیا بپردازد. در این داستان، زن نقش محوری و پیچیدهای دارد و بهعنوان شخصیتی فعال و قدرتمند به تصویر کشیده شده است. از یکسو، زنی شاکی و ناراضی است که از وضعیت فقر و تنگدستی خود و خانوادهاش رنج میبرد و به همین خاطر به شوهرش معترض است و او را سرزنش میکند.
هیچ مهمانی مبا مغرورِ ما |
| حالِ ما این است در فقر و عَنا |
چشمها بگشا و اندر ما نگر |
| قحطِ ده سال، ار ندیدی در صُوَر |
(همان: 2269-2270)
|
|
|
ازسوی دیگر، زن باهوش و عملگراست. او برای حل مشکل فقر، راهحلی خلاقانه ارائه میدهد و با شجاعت و پشتکار آن را به اجرا میگذارد. زن با هوش و ذکاوتش شوهرش را به چالش میکشد و او را به فکر کردن وادار میکند و درنهایت، الهام بخش شوهرش میشود تا زندگی خود را تغییر دهد.
عینِ هر بیآلتی، آلت شود |
| گفت: چون شاهِ کَرَم میدان رود |
کار در بیآلتی و پستی است |
| زآنکه آلت دعوی است و هستی است |
تا نه من بیآلتی پیدا کنم؟ |
| گفت: کی بیآلتی سودا کنم |
تا مرا رحمی کند در مُفلِسی |
| پس گواهی بایدم بر مُفلِسی |
وانما، تا رحم آرد شاهِ شَنگ |
| تو گواهی غیر گفتوگو و رنگ |
نزدِ آن قاضیالقُضاۀ آن، جَرح شد |
| کین گواهی که ز گفت و رنگ بُد |
تا بتابد نورِ او بیقالِ او |
| صدق میخواهد گواهِ حالِ او |
(همان: 2696-2702)
|
|
|
۳. نتیجهگیری
در ابتدای داستان، شاهد دو مولفۀ لاکانی یعنی ساحت خیالی و مرحلۀ آینهایم. زمانی که اعرابی به همسر خود به چشم یک شیء کامل و ایدئال مینگرد، این نگاه، نمایانگر مرحلۀ آینه در نظریۀ لاکان است؛ جایی که کودک خود را در آینه میبیند و تصویری کامل و یکپارچه از خود شکل میدهد. اعرابی نیز همسر خود را بهعنوان تکمیلکنندۀ خود و رفعکنندۀ تمام کمبودهایش میبیند. این تصویر خیالی و ایدئال از همسر، درنهایت به ناامیدی و سرخوردگی منجر میشود. با پیشرفت داستان شاهد نمود فقدان و ساحت نمادین هستیم. اعرابی متوجه میشود که همسرش نیز مانند او، موجودی ناقص و دارای محدودیت است. این کشف، احساس فقدان و ناامیدی را در او تشدید میکند. در اینجا، مفهوم ساحت نمادین یا نام پدر مطرح میشود. نام پدر نماد قانون، ممنوعیت و ورود به دنیای نمادین است. اعرابی با فهمیدن ناقص بودن همسرش، به این واقعیت تلخ پی میبرد که هیچ انسانی نمیتواند بهتنهایی و بدون دیگری به خوشبختی برسد. همسر اعرابی در این داستان، بهعنوان ابژۀ دیگری کوچک عمل میکند. ابژۀ دیگری کوچک، آن چیزی است که کودک برای پر کردن احساس فقدان خود به آن نیاز دارد. در ابتدا همسر برای اعرابی این نقش را ایفا میکند، اما با گذشت زمان، این ابژۀ دیگر نمیتواند نیازهای او را برطرف کند. درنهایت، اعرابی با روبهرو شدن با حیث واقع، یعنی واقعیت تلخ زندگی و محدودیتهای آن، به تحولی درونی دست مییابد.
منابع
1. پاینده، حسین. (1399). نظریه و نقد ادبی: درسنامهای میانرشتهای. تهران: سمت.
2. تابانفر، عباس و رسمی، سکینه. (1397). تحلیل داستان اعرابی درویش و همسر او در مثنوی براساس نظریۀ مثبتگرای مارتین سلیگمن. پژوهشهای ادبیات تطبیقی، ۶ (3)، 23-۴۴.
3. حبیب، م.آ.ر. (1396). نقد ادبی مدرن و نظریه. ترجمۀ صحرا طاووسی. تهران: نگاه معاصر.
4. زمانی، کریم. (1399). شرح جامع مثنوی معنوی. دفتر اول. تهران: اطلاعات.
5. غلامحسینزاده، غلامحسین، طاهری، قدرتاله و رجبی، زهرا. (1386). بررسی عنصر زمان در روایت با تأکید بر حکایت اعرابی درویش در مثنوی. پژوهشهای ادبی، شمارۀ 16، 199-۲۱۷.
6. قاسمیفرد، حسین و سیدی، سید حسن. (1398). بررسی لحن روایت در داستان اعرابی درویش و ماجرای زن با او؛ بر پایۀ نظریۀ ژرار ژانت. جستارنامۀ ادبیات تطبیقی، شمارۀ 6، 48-۶۰.
7. کاملی، رضا. (1396). سیمای الهی زن در مثنوی: با نگاهی به حکایت اعرابی درویش و ماجرای او با همسرش. تهران: نامۀ مهر.
8. کلیگز، مری. (1388). درسنامۀ نظریۀ ادبی. به کوشش جلال سخنور و سعید سبزیان. تهران: اختران.
9. محجوب، فرشته. (1400). کاربست نظریۀ مایکل ریفاتر در خوانش و مقایسۀ حکایت خلیفه و اعرابی مولوی و مصیبتنامۀ عطار. فنون ادبی، ۱۳ (2)، 125-۱۴۸.
10. مولّلی، کرامت. (1387). مبانی روانکاوی لاکان. تهران: نشر نی.
11. مولوی، جلالالدین محمد. (1399) مثنوی معنوی. تهران: زوّار.
[1] * دانشجوی دکتری گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تهران مرکزی، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
[2] ** استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تهران مرکزی، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران (نویسنده مسئول)
[3] *** استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تهران جنوب، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
تاریخ وصول 15/01/1403 تاریخ پذیرش 21/04/1403