دگراندیشی در اشعار اسماعیل شاهرودی(از 1332 تا 1357)
الموضوعات :
حمیدرضا قربانی
1
(دانشجوی دکتری گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه یزد )
محمد خدادادی
2
(دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه یزد (نویسنده مسئول) )
گلپر نصری
3
(ساختمان پردیس علوم انسانی و اجتماعی، گروه زبان و ادبیات فارسی، اتاق ۲۰۶ دانشگاه یزد)
الکلمات المفتاحية: اسماعیل شاهرودی, شعر نو, دگراندیشی,
ملخص المقالة :
دگراندیشی، شیوۀ نگرش متفاوت و ناسازگار با اصول حاکمیت، باورهای دینی و سنّتهای اجتماعی است که با رویکردی تعقلی و تخیّلی، دیدگاهی تازه بیان میدارد. این رویکرد با سلطۀ استبداد، استمرار جهل و تحجّر جهتگیری متضاد دارد و جنبههای ستیزهجویانۀ آن مؤلّفههای متنوّعی در افکار شاعران نوپرداز پدید میآورد. با تحلیل و توصیف محتوای مجموعۀ اشعار اسماعیل شاهرودی به روش کتابخانهای مشخص خواهد شد که در زمینههای فکری این شاعر به ظاهر گمنام چه اندیشهها و آرمانهای تأثیرگذار و برجسته اخلاقی و تعلیمی وجود دارد. در نتیجه متناسب با تأثیرات حوادث مهم تاریخی از وی، مبارزی عدالتطلب، آزادیخواه و الهامبخش تصویر میگردد. او مبارزه را برای مساوات، آگاهی را برای آزادیخواهی و دانایی را برای گذار از کاستیهای سنّت به کار میبندد. با مطالعۀ زمینههای فکری مساوات جو، فساد ستیز، ضد استعماری، جهل ستیز، صلحطلب و انسانمدار شاهرودی در مقایسه با شاعران غیر متعهد، لذتطلب، وابسته به حاکمیت و فردگرا، کارکرد ارزشهای اخلاقی و انسانی ازیادرفته برجسته میگردد و پیوند تاریخی اصالتهای فکری فرهنگ ایرانی پایدار میماند. افکار دگراندیشانۀ شاهرودی، نواقص سنّتهای اجتماعی را نمودار میسازد، ریشههای ساختار حاکمیت استبداد را بر ملا مینماید و توانمندیهای نهاد دین را برای هماهنگی با نیازهای روزآمد آشکار میکند.
1. آجودانی، ماشاءاله. (۱۳۸۱). یا مرگ یا تجدد. چ۳. لندن: انتشارات فصل کتاب.
2. آدمیت، فریدون. (۱۳۶۳). فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران. چ۳. تهران: نشر پیام.
3. آل احمد، جلال. (۱۳۵۷). در خدمت و خیانت روشنفکران. تهران: انتشارات خوارزمی.
4. اسکات، ویلبور. (۱۳۴۸). دیدگاههای نقد ادبی. ترجمۀ فریبرز سعادت. تهران: امیرکبیر.
5. امینپور، قیصر. (1386). سنت و نوآوری در شعر معاصر. چ۳. تهران: علمی و فرهنگی.
6. باباچاهی، علی. (1387). زیباتری از جنون. تهران: ثالث.
7. براهنی، رضا. (1371). طلا در مس. تهران: نویسنده.
8. بروجردی، مهرزاد. (۱۳۷۷). روشنفکران ایرانی و غرب. ترجمۀ جمشید شیرازی. تهران: فروزانروز.
9. تاکمن، باربارا. (1391). تاریخ بیخردی. ترجمۀ حسن بامشاد. چ۳. تهران: کارنامه.
10. حسینپور چافی، علی. (۱۳۹۰). جریانهای شعر معاصر فارسی. چ۳. تهران: امیرکبیر.
11. حقوقی، محمد. (۱۳۸۱). شعر زمان ما. چ۳. تهران: نشر آگاه.
12. دستغیب، عبدالعلی. (13۴۸). سایهروشن شعر نو پارسی. تهران: انتشارات فرهنگ.
13. دستغیب، عبدالعلی. (1371). گرایشهای متضاد در ادبیات معاصر. تهران: خنیا.
14. دستغیب، عبدالعلی. (1388). «نقد و بررسی اسماعیل شاهرودی». مجلۀ کیهان فرهنگی، شمارۀ 281ـ280، 36ـ49.
15. روزمبرگ، دونا. (1375). اسطورههای خاور دور. ترجمۀ مجتبی عبدالهنژاد. مشهد: ترانه.
16. زرقانی، مهدی. (1384). چشمانداز شعر معاصر ایران. چ۲. تهران: ثالث.
17. زرینکوب، حمید. (1357). چشمانداز شعر نو فارسی. تهران: نشر توس.
18. زرینکوب، عبدالحسین. (1377). تاریخ مردم ایران. چ۵. جلد اول، تهران: امیرکبیر.
19. شافعی، خسرو. (۱۳۸۰). صد شاعر. تهران: نشر کتاب خورشید.
20. شاهرودی، اسماعیل. (1390). مجموعۀ اشعار. تهران: نگاه.
21. شاهرودی، اسماعیل. (1381). ویران سراییدن. تهران: چشمه.
22. شایگان، داریوش. (1380). بتهای ذهنی و خاطرۀ ازلی. چ۴. تهران: امیرکبیر.
23. شمس لنگرودی، محمد. (۱۳۷۷). تاریخ تحلیلی شعر نو. تهران: نشر مرکز.
24. طبری، احسان. (1366). کژراهه. تهران: امیرکبیر.
25. عزیز مصطفی، امید. (1400). «بازنمایی واقعیت در شعر دو شاعر حزبی کردی و فارسی، اسماعیل شاهرودی و عبدالله گوران». مجلۀ ادبیات پارسی معاصر، ۱۱(۱)، 174ـ178.
26. کاظمی، عباس. (۱۳۸۳). جامعهشناسی روشنفکری دینی در ایران. تهران: طرح نو.
27. لنگرودی، شمس. (1377). تاریخ تحلیلی شعر نو. چ۲. تهران: مرکز.
28. مختاری، محمد. (1393). چشم مرکب. چ۲. تهران: مرکز.
29. مختاری، محمد. (1392). انسان در شعر معاصر. چ۳. تهران: توس.
30. مسکوب، شاهرخ. (1384). داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع. چ۳. تهران: فرزانروز.
31. مؤمنی، باقر. (۱۳۸۶). نواندیشی و روشنفکری در ایران. کُلن. ناشر: مؤلف، چاپخانۀ مرتضوی.
32. میشل، آندره. (1383). جنبش زنان. ترجمۀ هما زنجانیزاده. مشهد: نیکا.
33. نوری علا، اسماعیل. (1348). صور و اسباب در شعر امروز ایران. تهران: بامداد.
34. نجاتی، غلامرضا. (1371). از کودتا تا انقلاب. چ۳. تهران: رسا.
35. وبستر، راجر. (1380). درآمدی بر پژوهش نظریۀ ادبی. ترجمۀ مجتبی ویسی. تهران: سپیدۀ سحر.
36. همتی، امیرحسین. (1398)، «سبکشناسی اشعار اسماعیل شاهرودی». فصلنامۀ تخصصی سبکشناسی و تحلیل نظم و نثر فارسی، 12(۱)، 2۹ـ۵۹.
37. یوشیج، نیما. (1364). مجموعۀ آثار. به کوشش سیروس طاهباز. تهران: نشر ناشر.
دگراندیشی در اشعار اسماعیل شاهرودی(از 1332 تا 1357)
چکیده
دگراندیشی، شیوۀ نگرش متفاوت و ناسازگار با اصول حاکمیت، باورهای دینی و سنّتهای اجتماعی است که با رویکردی تعقلی و تخیّلی، دیدگاهی تازه بیان میدارد. این رویکرد با سلطۀ استبداد، استمرار جهل و تحجّر جهتگیری متضاد دارد و جنبههای ستیزهجویانۀ آن مؤلّفههای متنوّعی در افکار شاعران نوپرداز پدید میآورد. با تحلیل و توصیف محتوای مجموعۀ اشعار اسماعیل شاهرودی به روش کتابخانهای مشخص خواهد شد که در زمینههای فکری این شاعر به ظاهر گمنام چه اندیشهها و آرمانهای تأثیرگذار و برجسته اخلاقی و تعلیمی وجود دارد. در نتیجه متناسب با تأثیرات حوادث مهم تاریخی از وی، مبارزی عدالتطلب، آزادیخواه و الهامبخش تصویر میگردد. او مبارزه را برای مساوات، آگاهی را برای آزادیخواهی و دانایی را برای گذار از کاستیهای سنّت به کار میبندد. با مطالعۀ زمینههای فکری مساوات جو، فساد ستیز، ضد استعماری، جهل ستیز، صلحطلب و انسانمدار شاهرودی در مقایسه با شاعران غیر متعهد، لذتطلب، وابسته به حاکمیت و فردگرا، کارکرد ارزشهای اخلاقی و انسانی ازیادرفته برجسته میگردد و پیوند تاریخی اصالتهای فکری فرهنگ ایرانی پایدار میماند. افکار دگراندیشانۀ شاهرودی، نواقص سنّتهای اجتماعی را نمودار میسازد، ریشههای ساختار حاکمیت استبداد را بر ملا مینماید و توانمندیهای نهاد دین را برای هماهنگی با نیازهای روزآمد آشکار میکند.
کلیدواژهها: اسماعیل شاهرودی، شعر نو، دگراندیشی
1- مقدّمه
مشروطیت در تاریخ سیاسی ایران مبدأ تحوّلات جدیدی در زمینههای اجتماعی و سیاسی گردید. آشنایی ایرانیان با عوامل پیشرفت جوامع غربی، سبک اندیشۀ آزادیخواهانه و مترقّی را برای جامعۀ در حال بیداری به ارمغان آورد. «اندیشۀ دموکراسی اجتماعی از اروپا و روسیه به ایران راه یافت» (آدمیّت، 1363 : 6) و روشنفکران و نویسندگان را بر آن داشت تا هر چه بیشتر جامعۀ ایرانی را با مقولههای وطن، آزادی، قانون و حقوق بشر بر مبنای تعقّل، اصالت اندیشه و تجربه آشنا سازند و این زمینۀ فکری راه ستیز با سنّتهای فکری و تغییر نایافته را فراهم آورد. «مهمترین ویژگی تجدّد در دورۀ مشروطه، نقد عملکرد روحانیون از دینباوری، رسومات خرافی مذهب و نقد استبداد سیاسی بود» (آجودانی، 1381 :40).
حادثۀ 28 مرداد 1332 امیدهای نهضت ملّی و آزادیخواهی را به یأس بدل کرد و ریشههای ستیز و دگراندیشی را با حاکمیت استحکام بخشید. همچنین «کشاکش فکری میان تجدّد و سنّت، اختلاف جناحهای سیاسی و دولت با روحانیت را تشدید نمود» (بروجردی، 1387 :153).
دگراندیشی واژهای جدید در فرهنگ مطالعات سیاسی است که با روشنفکری مطابقت معنایی دارد. «از دیدگاه سنّتی و دینی دگراندیش به طبقهای اطلاق میشود که انقلابی است و به واسطۀ نیاز ذهنی به قصد برقراری حکومت عدل مبارزه می نماید» (آل احمد، 1357 :168) و از دیدگاه اجتماعی، «اندیشمندی خلّاق و پیشتاز است که با مطالعۀ عمیق در نظام، طبیعت و جامعه، سنّتها و اصول فکری حاکم را مورد انتقاد قرار میدهد و هیچ نوآوری را مقدّس و ابدی نمیداند و همیشه طغیانگر باقی میماند» (مؤمنی، 1386 :130) و از نقطه نظر فلسفی، «دگراندیشی، جریان آزاداندیشی و اقتدارزدایی در برابر حاکمیت، عقلگرایی در برابر مفاهیم دینی و نوگرایی در برابر سنّتهاست» (کاظمی، 1383 : 35-34).
اسماعیل شاهرودی از شاعران متعهّد سبک نیمایی است که اندیشههای آزادیخواهی، مبارزه با استبداد و نظام طبقاتی از وی شاعری دگراندیش ساخته است. او با درک واقعیّتهای تاریخی به سبب زندگی در میان تودهها از یک سو و آشنایی با طرز تفکّر نیما از سوی دیگر جنبههایی از ستیز با حاکمیت و سنّت را بیان میدارد و در اشعار خویش بازتاب می دهد. «هنر او گفتن نیست، نشان دادن است، آزادیخواهی و استبدادستیزی در اندیشه او شعار نیست بلکه گفتمان جدّی برای رسیدن به نتایج عملی است» (براهنی، 1371: 1300) در این مقاله سعی بر این است که با مطالعۀ اشعار شاهرودی و تحلیل اندیشههای او مطابق با حوادث تاریخی و جریانهای تأثیرگذار، چهرهای دگراندیش از وی ترسیم گردد و ارزشهای فکری او در مقایسه با معیارهای رایج اخلاقی و سیاسی عصر شاعر مشخص شود.
1-1- پیشینۀ پژوهش
بیشتر پژوهشگران نظری گذرا و کوتاه به سرنوشت و تأثیر افکار و اشعار اسماعیل شاهرودی افکندهاند که بدان اشاره میشود: امید عزیز مصطفی (1400) به این نتایج میرسد که موضوع محوری بحث در شعر اسماعیل شاهرودی در سطوح اجتماعی و فرهنگی شامل موضوعاتی همچون آزادی، استقلال، ملّیگرایی، خیزش و انقلاب، فاصلۀ طبقاتی و فقر، بیکاری و مقاومت در برابر کالاشدگی زن و ستایش صلح و دیگر دوستی با زمینهزدایی تأثیرات افکار مارکسیستی است.
امیرحسین همّتی (1398) مضامین اشعار شاعر را مبارزه با استبداد، ترسیم آیندۀ درخشان، زندگی فقیرانه و سخت کارگران میداند که با محتـوایی رمانتیک، درونگـرایی را با نـوعی عرفانگرایی آمیخته است. علی حسینپور چافی (1390) شاهرودی را جزو شاعران سمبولیسم اجتماعی قرار میدهد. علی بابا چاهی (1387) به معرّفی زندگی، شخصیت و شعر شاهرودی میپردازد و لحن خطابی، نگارش توراتی و اندیشۀ تصویری را از ویژگیهای شعر او میداند. همچنین، شاهرودی را شاعری آرمانگرا و اجتماعی میبیند و رنجهای زندگی وی را تا پایان حیات نمایان میسازد.
شمس لنگرودی (1370) در نقد شاهرودی او را شاعری سیاسی در نظر میگیرد که به سبب نوع زندگی در این عرصه تلاش میورزد و از سایر شاعران حزبی متمایز میدارد، شکوفایی و ممنوعیت شعر شاهرودی را متأثّر از مقبولیت وی در نزد حزب توده ارزیابی میکند و او را از محبوبترین شاعران سیاسی میشمارد. حمید زرّین کوب (1358) شاهرودی را شاعری اجتماعی و ستایشگر انسان با روحی انسان دوست معرّفی میکند و محتوای شعر او را در گروه اندیشههای مردمی قرار میدهد و نقطۀ ضعف او را تلاشهای تازهجویانه در فرمگرایی میبیند که شعر وی را به سقوط نزدیک میگرداند.
عبدالعلی دستغیب (1348) اذعان میدارد که بنیاد کار شاهرودی با زمینۀ درک آموزشهای نیما صورت گرفته است، تغزّل و غنا در او راه ندارد. او نگران رویدادهای اجتماعی است و هنر نقّاشی جنبهای تصویری به شعر او میبخشد. اسماعیل نوری علا (1348) دوران شکوفایی شعر شاهرودی را از 1328 تا 1334 و وابسته به وقایع و جریانهای سیاسی و تاریخی میداند. به کارگیری تمثیل و پرهیز از زبان کهنه را از مشخّصههای زبان او قرار میدهد.
2- بحث و بررسی
محمّد اسماعیل شاهرودی، (1360-1304) متخلّص به آینده، تجربۀ مشاغل خدماتی و علمی را در تهران سپری مینماید. (شاهرودی، 1390: 16-15) شاهرودی از خانوادهای با زمینههای محرومیت و رنج برخاسته است و مضامین اشعار وی گواهی بر این ماجراست که او را به جریانهای تند سیاسی متمایل نموده است. او از میان جبهۀ نهضت ملّی و حزب توده، به جریان چپ میپیوندد و همراهی او با حزب توده حوادث آیندۀ زندگی وی را رقم میزند. «شاهرودی اساساً شاعری سیاسی است، او از سوی حزب توده، فرزند حزب و شاعر خلق لقب گرفت و شهرت او سبب شد که پس از کودتای 28 مرداد تا سالها ممنوعالقلم شود و بازداشت موقّت او در سال 1344 به سبب شوک وارده، تعادل روانی او را برای همیشه باز گرفت» (لنگرودی، 1377: 478-479) با ممنوعیت انتشار آثار، بعد از حوادث 28 مرداد به مدّت 16 سال و فروکش حوادث سیاسی، شاهرودی عرصۀ جدیدی از درونگرایی و فرمگرایی را تجربه کرد. او مرد روز وقایع و تابع جریانات حوادث محیط بود. وابستگی شدید او به حوادث بین 1328 تا 1334 دوران شکوفایی را برای شعر و اندیشۀ او ایجاد نمود امّا با تسلّط خفقان و استبداد که محیطی سرد و بسته را آفرید، سرگردانی و پریشانگویی، جایگزین افکار انقلابی او گردید. (نوری علا، 1348: 165-176) مجموعۀ دفاتر اشعار شاهرودی شامل: آخرین نبرد (1330)، آینده (1346)، م و می درسا (1348) هر سوی راه راه راه راه (1350)، آی میقات نشین (1351)، و شعرهای پراکنده مربوط به سال (1348) است. مضامین دفتر آخرین نبرد، مبارزه، مقاومت و امید برای رسیدن به آزادی و پایان دادن به رنج است و همۀ مفاهیم با جریان مبارزه و مقاومت پیوند دارد، روحیۀ مبارزهطلبی شاعر و فعّالیت حزبی او در اوج آزادیهای حزب توده، ستیز با استبداد و ستمپیشگی را نمایان میسازد. در مجموعۀ آینده که نام فرزند شاعر نیز هست علاوه بر مضامین دفتر اوّل، که با جوشش و نفوذ کمتری در جریان است، عشقورزی، عرفانگرایی، پرداخت به خویشتن با چاشنی ناامیدی و تیرهبینی افزوده شده است. ناامیدی و سیاهبینی بعد از حوادث 28 مرداد و شکلگیری ادبیات سیاه و نومیدانه در شکلدهی مضامین این دفتر مؤثّر افتاده است، امّا ممنوعیت قلم شاعر و سفر او به هند از عوامل دیگر تنوّع بخشی به مضامین دفتر آینده است. (همّتی، 1398: 287-289)
مجموعۀ «م و می درسا»، روند ملایمتری از دفتر پیشین است و دفترهای هر سوی راه، آی میقات نشین و اشعار پراکنده، جنبههای انقلابی کمتری دارد و شاعر به ذهنیتگرایی روی میآورد. شاهرودی در ابتدا تحت تأثیر نیما قرار دارد و اندیشههای او را پی میگیرد، نیما در مقدمّۀ آخرین نبرد، شاهرودی را هم فکر خویش معرّفی میکند و مردمگرایی، رنجاندیشی و ستمستیزی او را میستاید و شاهرودی را بر همسالان وی ترجیح میدهد. (شاهرودی، 1390: 29-52) شعرهای دقّت، روز، گلبانگ سحر، زندگی، بهار از دور، تا چه وقتی، آهنگ نجوا، روی دیوار و پیت پیت شاهرودی با شعرهای مادری و پسری، قوقولی قوقو، کار شبپا، خانوادۀ یک سرباز، کشتگاه من، باد میگردد، ناروایی به راه و چراغ در مفاهیم و ساختار شعری مشابهت کامل دارد. (نیمایوشیج، 1364: 412)
پس از دهۀ چهل، تمایل شاهرودی به درونگرایی و عرفان از دیدگاه محتوا و تصویرگرایی و فرماندیشی او از نظرگاه ساختار شعری تأثیرات هوشنگ ایرانی را آشکار میسازد، او همانند یدالله رؤیایی و سپهری چندی به تفنّن در ابهامگویی و بیمعنایی فرا واقعگرایی دچار میگردد که شعر ردپای آهو در تصویرسازی از آن جمله است و پس از این تأثیرات به سبک زبانی خویش باز میگردد و از دوران اوج به کلّی فاصله میگیرد و جایگاه مهمّی در شاعری به دست نمیآورد. زمینۀ اصلی فکری شاهرودی را باید در نگاه او به دردهای جامعه جست، او قلب خویش را آکنده از درد و دریغ میبیند که در تنهایی، چلّهنشین یأسها و شکستهاست و امید را در خود زنده نگه میدارد. (شاهرودی، 1390: 130) شاهرودی بر خلاف شاعران عاشق پیشه یا وابسته به حکومت، گویندهای دگراندیش است. او به واسطۀ ستیز بیامان با استبداد و دستیابی به آزادیخواهی از جملۀ شاعران متعهّد است و مؤلّفههای درخشانی از دگراندیشی را در اشعار خود نمایان ساخته است. او ارزشهای انسانی را فارغ از ملیت، مذهب و جنسیت در عصر تسلط اندیشههای مادیگرا گوشزد مینماید، بر آزادی و برابری تأکید میورزد و فریاد دادخواهی تودههای رنجدیده را برملا میکند.
2-1- استبدادستیزی
شاهرودی، صدایِ اعتراض و شاعرِ ستیز با استبداد است. از هر دو شعر او یکی با مفاهیم مقاومت، استقامت، حرکت و جوشش، امید به آزادی، ترسیم خفقان و تلاش برای رهایی سروده شده است و «امید به پیروزی و رهایی تکراری پربسامد است.» (همّتی، 1398: 287) شاهرودی، همیشه در جستجوی گشایش، رهایی و پیروزی است و هرگز سنگر خود را با احساس شکست و ناامیدی رها نمیکند. (شافعی، 1380: 416) او سرایندهای مبارز و سخنگزاری آزادیخواه است. لقب شعری او –آینده- حکایت از آرزوی دیرینۀ طبقهای محکوم در رنج، ستم و بیداد دارد که خواهان سرنگونی استبداد حاکم و برقراری آزادی است و در شعرهای بهترین نقطه، لب را، با بیداری، از دفتر «هر سوی راه» و «م و می در سا» ستارگان یخزده را به سوی خورشید سوزان فرا میخواند و از تنهایی تاریکی در شب قفس میگوید و گاهی به مستی تن میدهد. استبداد با سیمای شب ظلمانی و ابرآلود، قفس، زمستان، جهنّم، دشمن، غم، طوفان، هول، بیابان، رهزنان، مرگ، باد و بت در شعر او حضور دارد.
او تشنۀ آزادیخواهی است: «در دنیا، اگر صدایی بماند/ اگر سرودی بماند/ اگر کلمهای بماند/ صدای انسان، سرود انسان/ در این کلام است/ عشق من، ای رهایی پرواز از قفس/ آزادی، ای طلوع مقدّس» (شاهرودی، 1390: 234-233).
شاهرودی در جوانی شور مبارزه را از اعضای تبعیدی 53 نفر در دامغان فرا میگیرد و انگیزۀ فعّالیت سیاسی مییابد. (باباچاهی، 1387: 15). شعار شاهرودی، بـرای نیل به آزادی و سرکوب استبداد، مبارزۀ طبقاتی است. او جامعۀ رنجدیدگان را به آگاهی و مبارزه فرا میخواند تا تغییر مراتب زندگی را به دست آنان رقم زند و چهرۀ زور و تزویر استبداد را نمایان سازد: «سر بت را که شکست/ ما شکستیم سر بت را / ما، پای اسبش که برید/ ما بریدیم بدین داس که داریم به دست/ شکم بت که درید/ شکمش را ندریدند، دریدند که دید؟/ بدر ای دست توانای رفیق، ره فردای بزرگ/ اینک این پردۀ تزویر ز رخسارۀ بت/ تا بخوانیم همه/ تا بدانیم همه/ در پس پردۀ تزویر نهان است کسی/ گر چه کس نیست ولی ما را هست/ چهر ضحّاک زمان – غاصب ثروت خلق-/ ثروتی بیپایان/ بدر ای دست توانای رفیق» (شاهرودی، 1390: 396-397) در شعرهای دقّت و پیت پیت، ملّت را به مبارزه فرا میخواند و گور دشمن را میکند و از عشق مدد میگیرد:
«ای ملّت دقّت/ تیشۀ مردی آید از دور/ میکند گور تو را ای دشمن/ شمع خاموش برافروخته اینک/ تا من از چشمۀ خشکیده بنوشم/ تا ببوسد زن دل مرده لبانم». امید و آگاهی را از دست نمینهد و میگوید: «کاش میشد در این شب تاریک/ به امیدت سربرآورم تا روز/ امشب ای نفت ته مکش به چراغ/ سوختن گیر و سوختن آموز». و گاهی که رنجها به مستیاش میخواند، خلق را فراموش نمیکند: «جرعۀ مانده را ریز شاید/ خواب در چشم من جای گیرد/ شادی خلق ناشاد امشب/ مستیام تا سحر پای گیرد». و در شعرهای راز، مستی، آتش جاودان ازدفتر آخرین نبرد از مبارزان اینگونه تمجید مینماید: «سرگشته به راه زندگانی/ در تیرگی زمانه بودیم/ تابید به ناگهان شراری/ ما چشم به راه خود گشودیم/ از راهنمایی ارانی». آن هنگام که دزدان آن چراغ راهبری را ربودند، آتش جاودان باز رنگ نشاط گرفت و همّت تودهها خورشید انقلاب را بدین سان فرزوان نمود: «میرفت تا به کوری چشم ستمگران/ شاخ امید رنجبران بارور شود/ میرفت تا به همّت انبوه تودهها/ آن راز فاش گردد و دنیا دگر شود».
شاعر پیغام نهایی خود از تلاش تودهها و مبارزۀ ملّت را ساختار جدید تاریخ و مسیر تازۀ زندگی معرّفی میکند، او روند تاریخی زندگی و سرنوشت آدمیان را نقد و اصلاح مینماید و بنای تاریخ را بر سرگذشت تودهها و مردم عادی قرار میدهد و خواستار محو نام استبداد و نمودهای آن در عرصۀ هستی است: «گره دستهامان را، باز کنیم/ و فرود بیاوریم، پرچمهامان را .../ بر خاکی که شهیدان را نگه میدارد/ و آنها را در بغل میفشارد/ اگر تاریخ، ذکر حوادث است .../ و تاریخ گذشتگان را – شاهان- را فروبندیم/ و برداریم نامهاشان را و پیکرههاشان را/ از میدان و خیابان ...». (همان: 388-390)
شاعر با ذهنیت پیروزی بر استبداد، با ارجگذاری به تلاش شهدای راه آزادی، زمینۀ شهادتطلبی را بر جریان زندگی فرایاد میآورد و ارزش مفاهیم تاریخی را بر حوادث زندگی تودههای مردم عادی منحصر میداند و از نام و نشان هرگونه نماد استبداد بیزاری میجوید و بر محو تاریخی آنها از صفحۀ هستی تأکید میورزد و رنگ آرامش را به زندگی تودهها نوید میدهد. او قیام سی تیرماه 1331 را که نمادی از اتّحاد رهبران سیاسی و تودههای مردمی است، تاریخی و ارزشمند جلوه میدهد. زیرا پیروزی دولت ملّی به رهبری مصدّق در جهت تمکین حاکمیّت استبداد و تفویض اختیارات نظامی و ارتش به نخستوزیری، حادثهای کمنظیر در تاریخ استبدادی این سرزمین است. اگر چه دولتی مستعجل به دنبال دارد، زیرا در تمام دوران طولانی تاریخ ایران از اسطورۀ کاوه تا مبارزات مردمی معاصر، ماجرای برخورد مردم با بیدادگری و بیلیاقتی فرمانروایان مستبد خارجی و داخلی تداوم یافته است. (زرّین کوب، 1377: 11) «پری روز، خاطره شد گل سرخ/ پری شب خاطره شد، شمع/ دیروز، خاطره شد، سرو/ دیشب، خاطره شد، ماه/ آه، در کدامین فردا شب بلند، خاطره خواهد آفتاب؟» (شاهرودی، 1390: 165)
شاعر نمادهای آزادی و مقاومت را با حسرتی جانکاه بر فراز شب بلند استبداد میآراید و به سوگ شاعر مقاومت و مبارز بیباک استبداد – خسرو گلسرخی- اشاره مینماید و یاد آگاهیدهندۀ او را میستاید. او جاودانگی را در مبارزه و پایداری میبیند و میگوید: «یک شب اگر که پیکر ما در دیار غم/ خود را به دار مرگ بیاویزد آشکار/ ما همچو آن ستاره بتابیم بیوجود/ در نور عشق خویش بمانیم پایدار». (همان: 140) و رنجهای دیگران او را به مبارزه فرا میخواند: «در زیر بار قهر و غضبهای بیشمار/ دانم من ای رفیق ستمکش چه میکشی/ باری به دوش خاطر من میفزاید آن/ باری که میبری تو و رنجی که میکشی». (همان: 336) و توجّه تاریخ را به مردم باز میگرداند و میگوید: «اگر تاریخ ذکر حوادث است/ سرهامان را بالا بگیریم/ و تاریخ گذشتگان را/ شاهان را فرو بندیم/ تا ما هم داشته باشیم تاریخی». (همان: 389)
2-2-تبعیضستیزی
مبنای آموزههای شاهرودی فلسفۀ کمونیستی و تضاد تاریخی کارگر و سرمایهدار است. او به دلیل رواج و تأثیر انقلاب کارگری کمونیستی در جهان مانند همۀ رنجبران و آزادیخواهان، گوش به پیغامی تازه دارد و قیام الهام بخش اسلامی در برابر حاکمیت استبداد مطلق را قابل وصول نمییابد، زیرا عموماً نیروهای مردمی و اسلامی تا حوادث 15 خرداد 1342 تصویری امیدبخش ندارد. او به رنج دهقانی و شبانی در مقایسه با طبقات مرفّه شهری اشاره میکند و فاصلۀ طبقاتی رعیّت و خان را نمادی در جهت این تضاد مییابد و بر ناامنی، فقر، تجاوز و بیسامانی این رابطۀ دوسویه اشاره مینماید:
انگــور شــراب، گلبـــانگ سحـر مینمـــایاند رنــــج کارگـــر
در شالیـــزارها شبهای مهتــاب آورد بــه ســر، نـرود به خواب
بـــرزگر دختـــر، زارع جــــوان تا کشد بــه بـر، دلبری را خان
از نی سرکشد شکـوۀ دهقـــان آن را برکشـد کودک شبان
(شاهرودی، 1390: 100-101)
حزب توده مدّعی مبارزه با فساد، تبعیض و استبداد بود و در مرامنامۀ آن علاوه بر آزادی و استقرار استقلال بر رفاه عمومی و الغای طبقاتی تأکید میشد. (نجاتی، 1371: 53) زیرا بـر اساس نظریۀ مارکس و هگل، نابرابریهای اقتصادی و تضاد مادّی منجر به ایجاد فاصلۀ طبقاتی میشد و در پی آن جنگ طبقاتی بروز مینمود و تلاش مبارزاتی عمومی، جامعۀ بیطبقه را بنا میکرد. (راجر وبستر، 1380: 95-96) امّا قدرت سرمایهداری چنین آرزویی را برنمیتابد و ستیز دارا و ندار همچنان ادامه دارد. اگر چه این تبعیض صرفاً مادّی نیست و شاعر به نابرابریهای اجتماعی نیز اشارت دارد: « ... سیه پوست هستم، دریغا/ که محروم از ماجرای شکارم/ سیه گشته چون پوستم روزگارم/ چو قیر است، رخشنده چهر نگارم/ نگاری در آنجا – در آن کلبه – دارم/ سفید است همسایهاش، جان یارم .../ کم است این همه ننگ و تحقیر بیجا/ دریغا» (شاهرودی، 1390: 104-105).
شاعر به تبعیضنژادی اشاره دارد که از نتایج سلطۀ نظام استعماری و سرمایهداری است. در سـایۀ تبعیضنژادی بهرهمندیهای مادّی و انسانی مردم بومی آفریقا و یا مهاجران آمریکا که حقّی طبیعی به نظر میرسد، دچار تهدید، تبعیض و تمسخر واقع گردیده است. گویی حیوانات نیز متأثّر از تبعیض، در سکوت و تنهایی به سر میبرند و تعاملی ندارند. شاهرودی از مدافعان عدالتخواهی و ظلمستیزی است، او از رنجبران و رنجدیدگان فرودست جامعه است که در مسیر موروثی بهرهمندی هایمادّی و معنوی پایگاهی نداشته است و به لذّتی دست نیافته است: «در مدرسه به خاطر ساری که از درخت/ بی خود پریده بود/ بسیار بوته گل که معلّم ز چوب خویش/ بر پای من نشاند .../ با آنکه پای من/ چون دستهای شاه ندانم چه چیز، شیر، تا عرش رفته بود/ ماندم جدا همیشه من از کاروان پول/ آنها که کولهای ز طلا بار داشتند/ پا را به روی شانۀ من میگذاشتند» (همان: 146-148).
شاعر روش و راه مرسوم، مقبول و انسانی برای دستیابی به عدالت را در جامعۀ استبدادی غیرممکن مییابد و بر نهضت مردمی و قیام علیه ستم تأکید میورزد. تحریک جامعه بر ضد ظلم امری خودجوش نیست، باید برای دستیابی به عدالت جنگید و راه مبارزه را با هم کیشان و هم فکران ادامه داد (عزیز مصطفی، 1400: 167) و دردها و رنجهای مربوطه را به جان خرید. فریفتگی شاهرودی به زندگی، جامعه و واقعیتهای دردآلود آن محتوی و جوهر شعری را متأثّر میسازد و زبان هنرمندانه به سوی گزارشی آشنا باسطح اندیشۀ عوام هدایت میگردد. (زرّین کوب، 1357: 133) «در سالهای پیش با آنکه مرغی در قفس بودم/ بر فراز شهرها من بال بگشودم/ دیدم انسان ها به زنجیرند/ دیدم انسانهای دیگر را که از زنجیر میسازند/ خیش بهر کشت فرداشان/ میشنیدم نالۀ انسان و حیوان را/ میشنیدم نغمههاشان را/ بس خرابی بود پای بس دیوار دیدم، دستهایی بود در خون غرق/ حلقههایی بود در انگشت». (شاهرودی، 1390: 153).
شاعر در جامعهای تحت حاکمیت استبداد زندگی میکند و نمودهای ظلم را باز مییابد و بر رنج انسانهای ستم دیده و اسیر، آگاه است. در جامعۀ او توزیع منابع ثروت و قدرت صورت نگرفته است و همۀ منابع در انحصار حاکمیت باقی مانده است و این بینش سنّتی راهی برای اصلاح و درکی برای نقد بازنجسته است. (مختاری، 1393: 36) او تزویر، ریاورزی و نادانی اطرافیان قدرت و خودخواهی حاکمیت را اینگونه بازنمایی مینماید: «شحنهای در خواب میبیند که میتابد سبیل خود به دست خود/ گربهای آرام میلیسد سبیل شحنه را/ هر تماشاچی که دست چپ نشسته/ مینهد در جیب دست راستی/ کاغذی تا خورده را» (شاهرودی، 1390: 125).
او ثمرات آگاهیبخشی و تلاش مبارزان را در راستای ستمورزی و بدخواهی دشمنان بینتیجه مییابد و میگوید: «در گیر و دار حادثههایی که دشمنان/ با حیله ساختند/ بسیار خوابها که ز چشمان تو پرید/ آنان که بی دریغ به زندانهای شاه بس آرزو به سینۀ خود خاک میکنند» (همان، 392) شاهرودی نتیجۀ تداوم تبعیض را بیارادگی تودهها در برابر خفقان ایجاد شده به دست حاکمیت استبداد پهلوی میشناسد و رنج را عامل بیداری تودهها میداند.
2-3- استعمارستیزی
شاعر احساس وطنپرستی و همبستگی مردمی را با زبانی حماسی بیان میدارد و بر پایداری رزم آوران ارج مینهد. از یک سو بر استعمار خارجی و از سوی دیگر بر استبداد و سرسپردگی داخلی اشاره میکند، «شعر او از لحنی خطابی برخوردار است و وجهی شعارگونه و ایدئولوژیک دارد تا خفقان را بیدار کند و در فرایند فضای سیاسی و اجتماعی حاکم قابل تبیین باشد» (باباچاهی، 1387: 80).
شاهرودی میگوید: « ... اینک اگر وطن/ در لابه لای پنجۀ عمّال اجنبی/ فریاد میزند/ این التماس نیست/ این نعرههای شیر به زنجیر بسته است، عصیان ملّتی است/ زنجیر و تازیانه و اعدام/ بهر مبارزان/ بوده است از قدیم/ ما نیز آشکار طریق گذشته را/ دنبال میکنیم تا آخرین نفس/ تا فتح، انتقام» (شاهرودی، 1390: 391-393) سال سرایش شعر مشخّص نیست، زیرا اشعار پراکندۀ شاعر از 1330 تا اواخر دهۀ پنجاه را شامل میشود. حادثه یا رخدادهایی که شاعر را بر ستیز با استعمار برانگیخته باشد می بایست با کودتای 28 مرداد ارتباطی داشته باشد، زیرا امیدهای مردمی و حزبی برای پیروزی بر استبداد، برقراری اصلاح و آزادی با مداخلۀ آمریکا و شوروی به یأس بدل شد و نیروهای روشنفکر و مبارزان ملّی هرکدام به سرنوشتی شوم دچار گشتند، «انگلیسیها برای جلب پشتیبانی دولت آمریکا در براندازی دولت مصدّق، خطر حزب توده و نفوذ کمونیسم را مستمسک قرار داده بودند و گروههای بدلی به نام حزب توده سازمان میدادند و به تظاهرات ضدّ ملّی و ضدّ مذهبی وا میداشتند و نیروهای ارتش با خصلتی استعماری پرورش یافته بودند و حفظ تاج و تخت سلطنتی را مأموریت اصلی خود میپنداشتند» (نجاتی، 1371: 21-61).
شاهرودی، آزادیخواهی و مبارزه با استبداد را با برانگیختن نیروی مردمی در اغلب اشعار خود پی میگیرد و امید رهایی و وصول به آزادی را، آرزو مینماید. اگر چه با کودتای 28 مرداد و براندازی دولت مصدّق، استبداد سلطنتی باز میگردد و سلطۀ آمریکا و انگلستان به بهانۀ استفاده از منافع نفتی ایران استقرار مییابد. (همان: 102) شاعر با اینکه خویشتن را در قفس استبداد مییابد، مرغ فکر را بر فراز کشور خورشید و بر کرانۀ دریاها و دشتها جولان میدهد تا شاهد استثمار انسان باشد: «دیدم انسانها به زنجیرند/ دیدم انسانهای دیگر که از زنجیر میسازند/ خیش بهر کشت فرداشان/ میشنیدم نالۀ انسان و حیوان را». (شاهرودی، 1390: 153) او تنها به نفوذ قدرتهای استعماری غرب اشارت ندارد بلکه سرنوشت انسانها را در تقابل و تضاد مییابد و نتیجۀ زندگی نوع بشر را در مسیری نابرابر میبیند که طبقات بر همدیگر ستم میورزند و بهره کشی مینمایند، سلطه میجویند و فرمان میرانند.
2-4- فسادستیزی
شاعر، محکمه، دیوان قضاوت، عدل و مفاهیم حقوقی انسانی را در جامعۀ استبدادی به تصویر میکشد و روند بیعدالتی، عدم استقلال، تظاهر و ارتشا را در نهاد قضاوت نشان میدهد:
زنگ رئیس محکمه، شلّاقی از سکوت محکم نواخت بر تن غوغای دادگـاه ...
عکسی درون قاب ترک خـورده و سیاه بر میخ آهنی که به زنگار شسته بود
نـزدیک سقف، دور، کمـی از میـانه ها دزدانه جــای الهۀ عـدل جسته بود
بنشسته در درون حصــاری زتختـه ها یک بی اراده دادستانی ست زرخرید...
(همان: 60-61)
واژگان شلّاق، سکوت، محکم، غوغا و افعال امری برخیز و بس است بر جنبههای استبدادی و ظالمانۀ نظام عدل تأکید مینماید و نشان میدهد که در جامعۀ استبدادی، همۀ زیرنظام ها، مستبد و وابسته به سلطۀ حاکمیتاند. «شاهرودی بر خلاف شاعران تغزّلسرای هم عصر خود، نه نالههای رمانتیکی سر میدهد و نه از درد، مرگ جو میشود و نه بر لذّتهای جسمانی فردی و شهوت خود، مجال بروز و ظهور میدهد» (زرّین کوب، 1358: 132).
او با هدف ستیز با نمودهای استبداد، جنبههای عینی نادرستیها و کاستیها را بر ملا میکند. ویژگی حقطلبی شاهرودی را بایست در نهاد رنجدیده و زندگی مشقّتبار او جستجو نمود که از نزدیک شاهد رنج بردن انسانها در محیطی نابرابر بوده است. اگر چه تمایلات چپ گرایانۀ او تضاد و نبرد همیشگی ظالم و مظلوم را گوشزد مینماید و آگاه است که نظام مارکسیستی خود از ادارۀ خشن جامعه، نظارت پلیسی، فقدان ابتکار در جامعه و رأیگیری یکنواخت در رنج است. (طبری، 1366: 94) او بیدردان را از آیندهای بی ثمر میترساند و میگوید: «آنان که خفتهاند و غمیشان نیست/ از رنجهای بیمر انسانها/ طرفی به سود خویش نمیبندد/ فردا تلاش بیثمر آنها» (شاهرودی، 1390: 190) شاهرودی مبنای حاکمیت استبدادی و فرهنگ مردمان استبداد کشیده را خـارج از مسیر کمال طلبی، انسانیت و عملگرایی صحیح می بیند و اینچنین جامعه را آلوده به انواع فساد می داند.
2-5- سنّت ستیزی
نمود و نشان ستیز شاهرودی با سنّت در ناسازگاری او با جنبه های شعر سنّتی و اندیشههایی است که به شکل سنّتی در شعر فارسی حضور دارد:
- شعر شاهرودی نیز شعر عصر خویش و بازتاب نیازهای روز آمد است و وصف طبیعت و شکوههای عاشقانه در او راه ندارد، «نیما با ذهنی غیر از ذهن گذشتگان و حتّی اغلب هم عصران خود که جز به کلیّات توجّه نداشتند نگاهی تازه داشت، نگاه به جزئیات، به عینیّات، نه ذهنیات، او زندگی واقعی را وارد شعر کرد» (حقوقی، 1381: 336).
نگاه شخصی، خصوصی و تجربۀ واقعی از ویژگیهای شعر نیماست که در شعر شاهرودی بروز نموده است، او از واقعیّتهای روزمرّه و رنجهای توده سخن میگوید. شاهرودی نیز همچون نیما از تکرار مفاهیم شعر سنّتی جدایی میجوید و از امیدها، شکست ها و ارزشهای انسانی سخن میگوید و حتّی طبیعت را جلوهای برای بیان دردهای انسان معرّفی مینماید و از دردمندان میسراید. شخصیتهای شعر نیما غالباً افراد عادی، دردمند، زحمتکش، گرسنه و منتظرند که از زندگی باز نمیمانند؛ چوپان، ماهیگیر، آهنگر و خانوادۀ یک سرباز از آن نمونه است (مختاری، 1392: 218) و این شخصیّتها در اشعار شاهرودی نیز حضور دارند که با اتّکا به نیروی خویش، به آیندهای روشن میاندیشند. شاهرودی اندیشۀ حزبی و تمایلات شخصی خود را با بیانی تودهای، عمومیت میبخشد و طیف گستردهای از مردم محروم، استبداد کشیده و فرودست را با خویش همراه میسازد. نیما نیز دید جدید اجتماعی به شعر میدهد، او جنبههای فردی را به قطب اجتماعی میبرد و مخاطب میآفریند. (دستغیب، 1371: 18) شاهرودی نیز مانند نیما عشق را میستاید امّا رنگی از ستایشهای سنّتی در آن نمایان نیست، او فرصتی برای مغازله و معاشقه نمییابد، در میان عواطف و احساسات شخصی، از یاد رنجهای دیگران غافل نمیافتد. در شعر نیما نیز فارغ از منظومۀ افسانه و چند قطعۀ کوتاه دیگر کمتر نشانی از زن می توان یافت، هرچند او آدمی و زندگی را از راه طبیعت می شناسند و میشناساند. (مسکوب، 1384: 84)
- او به خلق و تودهها نظر دارد و از قدرتها و آستانهای معمول شعر سنّتی فاصله میگیرد: «در انتهای راه، آن میخ/ چشمی است مانده، دوخته بر ما –چشمان تودهها-/ که از سالهای سال/ ما را به سوی خویش کشانده است» (شاهرودی، 1390: 116)
- او غمخواری دیگران را بر خودخواهی ترجیح میدهد: «آنان که خفتهاند و غمیشان نیست/ از رنجهای بی مر انسانها/ طرفی به سود خویش نمیبندد/ فردا تلاش بیثمر آنها». (همان: 117)
- همچنین از اغراق پرهیز مینماید و به واقعگرایی و آیندهنگری میپردازد و با زبان زمانه سخن میگوید: «کوهها چه سبز، چه کبود/ دم تیشه فرهاد هیچ بود/ ایمانش به عشق بود و به تیشۀ خودش/ و با این دو میزد به ریشۀ خودش». (همان: 134)
- از توصیفهای معمول شاعرانه دوری میجوید: «بودم آنجا با خیال او به دل در عالمی دیگر/ و نگاه من از این رو بر چکیدنهای باران بود/ و آنچنان که بود و میبارید/ تند میبارید باران». (همان: 139).
- به نقد خویشتن میپردازد و اعتراف به گناه مینماید: «تا نام او –حسن علی جعفر-/ بر لوح این زمانه بماند به یادگار/ نام مرا نوشت به دفترچۀ خیال/ و آن شب که مست بود/ عکس مرا کشید». (همان: 144).
- به جای آه و ناله و توصیف شکست و ناامیدی به امید پایبند است: «پای اگر خسته به راه است/ سنگ انداخته در راه اگر مرگ/ بال رفتن نشکسته ست و هدف گم نشده است». (همان: 186).
- سخنان کهنه ندارد و به مفاهیم روزمره میاندیشد: «حرفم اگر زکهنه به دور است/ زان روست کز زمان نوینم/ گذشته وداعی بود/ گذشتهها را من به دریا ریختم». (همان: 202 - 222).
2-6- عشق ستیزی
شاهرودی شاعری سیاسی است و افکار اجتماعی و متعهّد، مضامین غالب اشعار اوست، مبارزه، حرکت و امید به آزادی خواستۀ غایی شاعر است. امّا بُعدی دیگر از تمایلات او روحیۀ رمانتیک و حس عاشقانه است که با زبان و بیانی پاک، بدون آلایش و آرایشهای جنسی بدان میپردازد و در این فرصت کوتاه، یادآوری رنج های مردمان، مراتب لذّتجویی را از او باز میستاند. گرایش رمانتیک شاهرودی، رمانتیسیسم خلقی است. (باباچاهی، 1387: 52)
او در خطاب به معشوق میگوید: «چیزی به من بگو/ دستی به من بده/ راهی به من ببخش/ و آفتاب کن/ که میخواهم/ درچشمهای تو شب را زبون تر از همیشه ببینم و توفان شوم به سبزه/ و بگذارم در باغ/ هر چیز دیگر است/ دریانشین شود و دریا/ در چشمهای تو/ باغی چنین شود» (شاهرودی، 1390: 223-224).
شاعر با درخواستی فراتر از جسمیّات به دیدار آفتاب آمده است و از او طلب راهی مینماید که شب در سیاهی چشمانش فراموش گردد و زیباییهای طبیعت در دریای دیدگان او جریان یابد. شاعر در میدان عشقورزی همچنان توفندگی خویش را باز مییابد و شب را زبونتر میخواهد، زیرا شب یادآور استبدادی دیرپاست. او اساساً به دست و پای معشوق نمیپیچد و در زندگی زناشویی نیز تجربۀ موفّقی ندارد. و اینگونه شکوه مینماید: «من با تمام آن چه میان من و تو بود/ بسیار روز و شب که فرو رفتهام به درد/ بسیار دردها که تبه کردهام به رنج/ بسیار رنجها که برانداختم به فکر/ امّا نه فکر گیسوی تو- پر زتاب و پیچ/ نه فکر دلربایی لبهای خامشت/ در پیش من –بنفشه- این شاخههای فکر بیبرگ مانده است/ در پیش من ستارۀ یک عشق بیغروب/ چشمان فکر عشق تو را پاک کور کرد» (همان: 188-190).
شاهرودی اسیر عشق جنسی بیمارگون نیست و در احساس فردی او تر و تازگی دیده نمیشود. (دستغیب، 1388: 37). عشق و دلدادگی اندکی از رنجهای او را فرو مینشاند ولی پناهگاه پایداری نیست و با روح او سازگاری نمییابد. آنچه اهمیت دارد نگاه پالوده و والای شاعر نسبت به عشق، زن و گزارههای عاطفی است. او درد عشق را گاهی بیهوده مییابد و میگوید: «یاد تو میخواهد/ از من آوازۀ یأس/ و من این درد که بیهوده به فکر خود آویختهام/ همه جا بر رخ هر لحظۀ خود ریخته ام» (شاهرودی، 1390: 150).
و عشق را با درد و درک رنج دیگران هم معنا مییابد و معنای عشق را بدینگونه تعالی میبخشد: «هزار ستاره که میدرخشد از درد/ در یک آسمان از امید/ روشن میکند یک زمین را/ که در آن انسانها/ سایه روشن زندگی را با خود میبرند/ و من با عشقهایم/ که زاده است دردی را در خود/ میدرخشم» (همان: 170).
بیرغبتی شاعر به عشقورزی به دلیل بیوفایی معشوق نیز هست، آنجا که میگوید: «گردنم منتظر حلقه دستان تو بود/ لیک دیدم به دو چشم نگران/ دستهای تو گذشت/ همچو آبی که روان بود به سوی دگران». (همان: 193) و از آن روز به بعد قلبی سنگی اختیار مینماید: «این قلب یک روز/ شوق گذر به عرصه نشانید/ و افکند در پیش پای او/ به هر طرف درنگ/ از آن زمان این قلب/ رفتار سنگ دارد» (همان: 291).
شاهرودی برخلاف شاعران هم عصر خویش که در دورۀ تاریک بینی و ناامیدی پس از واقعۀ 28 مرداد به افیون و بیبند و باری اخلاقی روی آوردند و مظاهر جسی معشوق را برجسته نمودند، تصویری پاک از معشوق میپرورد و تنها به بی وفایی آن اشاره مینماید و بیش از همه به دانایی معشوق دل میسپارد.
2-7- دفاع از حقوق زنان
از تمایلات فکری شاهرودی، برابری زن و مرد در عرصۀ حقوق اجتماعی و تمایلات انسانی است. او عموماً با دیدی احترامآمیز به زن مینگرد. مشارکت اجتماعی و نقش تاریخی او را گرامی میدارد و تنها به کارکرد عاطفی زن محدود نمیشود:
وکلای زنــان به هشتم مارس دست در دست یکـدگر دادند ...
از ستم ها که رفته بـود به زن داستانــها به پیــش بنـهادند
کلارا انــدر آن گـروه که بـود گفت ای مــادران قیـام کنید
تا بـرابـر شویـــد با مـــردان خواب در چشم خود حرام کنید
(شاهرودی، 1390: 334-335)
کلارا زتکین از رهبران جنبش آزادی زنان، با آموزههای کمونیستی، خواستار حق رأی، آموزش رایگان، حق اشتغال، حق فرزندآوری، حق ازدواج آزاد و برابری دستمزد با استراحت کافی بود. (آندره میشل، 1383: 107-110) افکار کمونیستی ضد تبعیض بر مدار مبارزۀ طبقاتی و جنسیّتی برای رسیدن به برابری همه جانبه از راه اعتراض، مبارزه و روشنگری از تمایلات شاهرودی و نفوذ فلسفۀ سوسیالیستی بعد از جنگ جهانی است. او باورهای خود را به شکلی کلی مطرح مینماید و با زمینهزدایی از آن، نظریه، اصطلاح و واژگان مارکسیستی را نمایان نمیسازد، امّا مارکسیسم با تأکید و تمرکز بر مفهوم کالاشدگی زن، به نقد مناسبات تاریخی و فرهنگی حاکم بر وضعیّت زنان میپردازد. (عزیز مصطفی، 1400: 174-178) شاهرودی میگوید: «در ابتدا/ چیزی به نام باکرگی بود/ پس، بانگ بلند و دلکش ناقوس/ آنگاه، مرد، مرد شد/ و زن، زن ماند/ و بعد نانجیبترین دست/ یک پنجره لبالب مهتاب باز کرد/ در و پنجرهای ناشناخته/ آری، او، آن گداخته، ترسیم کرده بود/ طرح زنی به پنجرۀ باز روبرو/ امّا ما پروندهسازهای تماشا/ خوبیم، خوب، زیرا هم پشت بر خرابی دیوار کردهایم/ هم روزگار را، بیدار کردهایم» (شاهرودی، 1390: 247-248).
به نظر میرسد شاعر به آزادیهای لجام گسیخته زنان در کشورهای سنّتی چشم دارد که فاصلۀ سنّت و مدرنیته در آن با سرعت و بدون سازگاری طی گردیده است و کالاشدگی زن، رنگ اسطورهای و ارزشی را از او بازستانده است. خودخواهی مردانه در عصر جدید ارتباطات، نماد پاکی را از زن بازگرفته و کامجویی خود را آسان نموده است. شاعر از جامعۀ مردسالار به واسطۀ خشونت و ستمکاری به پناهگاهی آرامبخش میگریزد، آنجا دیگر از حاکم، قاضی، ناظم، پدر، خان، پاسبان و فلک شکایتی ندارد: «وندر این گوشۀ غم/ هیچ کس نیست/ خبر گیرد از حال کسی/ غیر یاد تو که چون میجوشد/ ذرّه از ذرّۀ من میپوشد» (همان: 151) امّا معشوق پایدار نیست و الهۀ عدل نیز آواره است: «عکسی درون قاب ترک خورده و سیاه/ بر میخ آهنی که به زنگار شسته بود/ نزدیک سقف، دور کمی از میانهها/ دزدانه جای الهۀ عدل جسته بود» (همان: 60) او با درک کاستیهای فلسفۀ مارکسیستی که خود در حاکمیت سیاسی از زمینهای استبدادی برخوردار است، رویکردی انتقادی دارد وسنبت مردسالار فرهنگ ایرانی را دچار نقصان مییابد. از این میانه ارزش وجودی زن را در پاکی، دانایی و برابری او در مقایسه با جهان مردان میشناسد.
2-8- توجه به توده ها
از ویژگیهای شاعر متعهّد، پرداختن به دردهای دیگران و بیدارنمودن اندیشههای خفته برای یاری رسانـدن بـه رنجدیـدگان است. شاهرودی کمتر به مسائل شخصی خودپرداخته و همواره، جامعه را مدّ نظر داشته است، نیما، او را مجاهدی میبیند که در راه دیگران و برای زندگی با دیگران تلاش میکند و در اندیشۀ گلیم خویش نیست. (شاهرودی، 1390: 30) او شاعری اجتماعی است و فردگرایی در او راه ندارد. (دستغیب، 1348: 150) توجّه و تمرکز بر رنجهای مردم، زمینۀ کاربرد افکار و مضامین ادبیات عامیانه را در اشعار او فراهم نموده است (لنگرودی، 1377: 458)، به گونهای که مفاهیم اشعار با زبان مردم هماهنگی یافته است و سادگی بیان و عدم آرایش لفظی و کاربردهای بلاغی، پایۀ شاعری او را کاسته است. به درستیکه کار شاعر کشف احساسات تازه نیست، بلکه هنر او بیان احساسات عادی مردم و بکارگیری آنها همراه با تصرّف ماهرانه در بیان مضامین شعری است به گونهای که ضمن برخورداری از تازگی، همه فهم باشد. (ولبور اسکات، 1348: 111).
او اینگونه میسراید: «من از این نقطۀ دور/ من در این شام سیاه/ من بدین مرتبه/ که از آن نیست کسی برتر –بر تخت غرور- میستایم دل انسانی را/ که به جای دل انسان دگر/ اشک میریزد/ به سر دامن انسانی زندانی/ که پریشان و سرشکش به رخ آویخته است/ از برای دل انسان پریشان دگر». (شاهرودی، 1390: 160) محبّت و انساندوستی سعدیوار او شامل انسانهای گرفتار استبداد در شام سیاه ستم و همچنین همۀ انسانهای رنجدیده میگردد. او از تمام وسعت رنج میآید و همچون حافظ در آرزوی طرحی نو برای شادی انسان است تا او را به بلوغی کمالگونه برساند و حضور مداوم رنج را با حقیقت افسانهای شادی به پایان برد. (همان: 244-243) اغلب اشعار شاهرودی، اجتماعی است، او حتّی در بیان دردهای شخصی و عاشقانۀ خویش گریزی به رنجاندیشی مردمان دارد. گویی دغدغۀ دیگرخواهی ذهنیت شاعر را به خود مشغول داشته است و بیاختیار به آن «عشق دگر» میاندیشد. او نجات ستمدیدگان را در دست تودهها میبیند: «بر دست صاحبان طلا زل نمیزنم/ زل میزنم ولی/ بر دست مردمان بی سرو پا/ زیرا به عقل ناقصم از سالهای سال/ جستم به دست خلق/ راه نجات نوع خودم را». (همان: 148) و ندای قلب خویش را باز میگوید که: «من از نهاد قلب/ این نکته را به زحمت جولان/ تسخیر کردهام/ قلبم همیشهاش: بر روی قلب پاکترین باز است». (همان: 311) بدین سال نظرگاه او دستهای پینه بسته، قلبهای پاک و پاهای برهنهاند. نگاه شاهرودی به تودۀ انسان های مظلوم، گرفتار در بند استبداد و محروم از بهرهمندیهای مادی، شاخصهای متمایز از رویکرد شاعران لذّت طلب، خودخواه، حامی حاکمیت و گوشه گیر است.
2-9- انسانمداری
آیا ذکر رنجهای انسان، همدردی با دردهای او و توجّه به نیازهای اساسی آدمی نشانۀ انسانمداری نیست؟ شاهرودی شاعری زمینی است که همواره بر مدار انسان میسراید و ارتفاع نیازهای وی را در همبستگی نوع بشر میبیند. او از روحی انساندوست و اجتماعی برخوردار است و ستایش انسان در اندیشۀ او موج میزند. (زرّین کوب، 1357: 130) شاعر خود بر تکیهگـاهی انسانی دلبسته است و الگـوی اساطیریاش را از سرزمین افسانهها اینگونه میطلبد: «از هم دریده شد دل آتش/ در آن شکفت گرمی/ دل در بطون آتش گرم است/ در گرمی شکفته گنگا/ رازی است جاودان و صدایی است پرطنین/ یادآور است ما را/ از مردی از زمین/ هر لحظه میسراید او/ نهرو، نهرو برای آتش من بستر من است/ و آتش است او در من/ و خاکستر من است» (شاهرودی، 1390: 176-177)
شاعر گرمی اندیشههای انقلابیاش را مدیون نهرو است و قدرت زمینی او را گرامی میدارد. زیرا آخرین عصر در اندیشۀ شرقی همیشه ملازم درد، رنج، ظلم و مرگهای ناگوار است و این آتش مایههایی از گرما، روشنایی، دانایی و استقلال به همراه دارد و قابل اعتماد است. (دونا روزمبرگ، 1375: 14) و البته خدا نیز پناهی گاهگاهی نیست که عشق و زندگی فرصت جستجوی او را فرو نهد، او سایۀ خداوند را بر سر خویش مییابد و یاد او را در عصر فراموشی معنویت، گرامی میدارد: «ای آفریدگار، لبهای شعر من/ جز آستان رنج نبوسید هیچگاه/ من با سرود خویش بسیار ساختم/ زورق برای مردم جویای آفتاب/ اینک طناب دار ببافم/ ای دریغ/ ای آفریدگار/ از روی شهر تیرگی کینه را بگیر/ ای آفریدگار در جام ما/ شراب تحمّل، بسیار تر بریز/ ما رهرو طریقۀ کس، جز تو نیستیم/ جز عشق و زندگی/ ما را کسی به جستجوی ره نخوانده است/ تو خود به هر چه میگذرد خوب آگهی» (شاهرودی، 1390: 196-199) خدای شاعر نیروی تحمّل، امید، آرامش و آگاهی را در دست قدرت خویش دارد، امّا شاعر به دستهای رنجآلودۀ خویش مردم را به آفتاب رسانده است و طعنۀ آگاهی را همچو حافظ بر پروردگار بیعمل نسبت میدهد. در اندیشۀ چپگرای او، این آگاهی نیست که زندگی را متعیّن میسازد، بلکه زندگی و شرایط مادّی است که تعیین کنندۀ آگاهی است (شایگان، 1380: 52) و خداوند نقش کمرنگی دارد و از عملی نتیجه بخش برخوردار نیست.
«دیگر وجــود زندگی و مرگ بــام بلنــد آرزویــم نیـست
بیـــزارم از یهـــوه و بــــودا جز شک کسی به روبرویم نیست» (شاهرودی، 1390: 201)
شاعر با مبنای تردیداندیشی و شکگرایی، ارادت خداخواهی خویش را با رندی به دوش آیینی دیگر میافکند و هستی را رؤیایی مبهم میانگارد، او دیگر در انتظار مرگ و زندگی نیست و اندیشۀ مهمتری در آرزوی اوست. او بر زندگی تنیده با رنج به مثابه مرگ مینگرد و زندگی در اسارت مادیات را به سخره میگیرد و میگوید: «و رفته رفت و رفتگان همه رفتند/ امّا، ما، زندانیان خانه و اشیاء/ تصدیق میکنم که نرفتیم» (همان، ص245) شاهرودی سرگذشت آسمان و زمین را بر اهمیّت وجود انسان معنادار میبیند و فلسفۀ آفرینش را در وجود او مییابد: «به درازا، روزگار را سر میدهم/ و به نقطهها، انسان را و آسمان را/ به پهنای سراسر/ راستی اگر نقطهها نبودند/ آسمان چه بیستاره میشد/ و کلمهای نبود، زیرا که انسان نبود/ و لبهایش و انسان نبود و چشمانش/ که روشنایی را، سراسر تاریخ کند» (همان: 279-280) شعر نو غالباً جوهرۀ زمینی دارد و از پیامدهای استبداد و اختناق در بینش شاعران پیشتاز، بایستی انسانمداری را مطرح نمود، زیرا شاعران گذشته عموماً درکی از زندگی تودهها و رنجهای آنان نداشته اند. (امین پور، 1386: 35) چنانکه میسراید: «زبان حادثه در کار است و حرف/ ز حکمرانی اندیشه است بر تقدیر/ و این زمان تقدیر/ مجاب دست توانای فکر انسان است» (شاهرودی، 390: 299) در واقع تعامل با غرب، پایههای جهانبینی شاعران بعد از مشروطیت را متحوّل نموده است. عقاید مارکسیستی و اندیشههای متفکّران غربی به خصوص ژان پل سارتر، آلبرکامو با تفکّر اصالت هستی و انسان مداری از سال 1332 تا بعد از 1342 بر فضای فرهنگی ایران تأثیر نهاده است (زرقانی، 1384: 41-373) و شاهرودی از این تأثیر برکنار نمانده است. چنانکه میگوید: «تاریخ یادگار غریبی است/ آنجا که این غریب/ اسرار عمق خویش/ در چشم می گشاید/ عصر شکوه قامت انسان را/ بیدار میکند» (شاهرودی، 1390: 70) شاعر بر عصر تسلّط انسان صحّه میگذارد، انسان را به تلاش و تغییر فرا میخواند و سودای نجات خویش را در فکر انسان جستجو مینماید.
2-10 - مصرف ستیزی
شاعر، گذار روزمرۀ عمر، تکرار دقایق زندگی انسان در عصر تمدّن، دیوان سالاری و تولید را به اسارت و شیءشدگی انسان تعبیر میکند. گویی انسان، خودآگاهانه و با تکرار فعّالیتهای روزانه یکی از اجزای سازمانها و نهادهاست. شاهرودی میگوید: «من دست میکشم/ بر روی و مو/ بر سینه، شانههام و همین طور ... تا پایینهای پام/ پس زنده ای تو؟ و میپرسم از خود/ و میگویم نه، من زنده نیستم/ این دیگری است/ این من، نوعی تله پاتی است». و اینگونه خودباختگی و دیگرشدگی را رهاورد عصر صنعت میشمارد و به دنبال انسان میگردد. «از شخص دیگری که/ شماطۀ اتاقک او، هر صبح/ بر زنگ می دواند/ تکرار روز را/ در پشت این شروع/ با روز اوست/ باز همان هول، هول، هول، ... نان و چای، و رفتن یعنی که باز فرو رفتن از روده، کوچه، پیچ، کوچه، خیابان». و انسان را غرق در برآوردن نیازهای جسمانی او میبیند. «هر روز میرساند، خود را به جای جاش/ و کتباً تحویل میدهد/ یعنی امضا میکند که رسیده است. خود را رسانده است/ در جدول مشاغل/ تا خانههای بالا/ جویای حال/ از دوستان دایرۀ لیست میشود/ تا موقع حقوق نباشد که جای او/ توی صفی قرار نگیرد» (شاهرودی، 1381: 201-204)
شاعر، همزاد خویش را مخاطب قرار میدهد او ابتدا به جستجوی خود میپردازد و جسمانیتش را باز مییابد؛ یعنی هستی او همان انداموارههای اوست که در مسیر اضطراب و هول برای ارتفاع نیازهای روزمره تقلّا مینماید و در پیچ و خم کوچهها و خیابانها، همانند خوراکی از پیچ وخم رودهها میگذرد. «این همان تصویر آشنا از انسان قرن حاضر و شیئیتیافتگی و حیات ماشینوار اوست که از رایجترین مضامین ادبیات و علوم انسانی در سدۀ اخیر بوده است» (باباچاهی، 1387: 128).
سپس به مراتب دیوانسالاری و زندگی کارمندی اشاره میکند، تلاش او برای رسیدن به کمال، پیمودن درجات ترقّی، بهرهمندیهای مادّی، روابط و ضوابط، همه گویای تسلّط نهادهای اجتماعی و سیاسی بر زندگی بشری است که او را در جای خویش کتباً تحویل میدهد، سرنوشت مادّی را بر او تحمیل مینماید و انسانیت او را میستاند. شاعر هیاهوی تکراری زندگی مادّی را در عصر صنعت در چهرۀ پر اضطراب انسان معاصر به نمایش میگذارد و از او تصویری درمانده، مضطرب، شیءشده و بیاراده میسازد. چنانکه باز میگوید: «تو، چگونه خانهای را دوست میداری/ به چگونه چهرهای دل میتوانی بست/ خانهها و چهرهها در شهر بسیار است/ شهر مادر، شهر پهناور/ جای خنثیکردن و خنثی شدن/ در یک تناوبگاه شطرنجی/ هر چراغ سبز، یک آزادی محدود/ هر چراغ زرد، یک تعلیق/ شهر، یعنی پهنۀ امکان، برای هر چه از خود، دورتر گشتن/ شهر، یعنی عشق منهای وفا، تقسیم بر گلهای مصنوعی/ شهر، پاکی را به معنای نظافت، دوستتر دارد/ شهر اصراری است در تأسیس» (شاهرودی، 1390: 21-23) شاعـر، شهـر را نمـادی از صنعتگرایی و مظاهر مدرنیته معرّفی میکند که اصالت، خودشناسی و اخلاق را از آدمی میگیرد و آزادی او را با ضوابط محدودکنندۀ قوانین میستاند و به نوعی زندگی مصنوعی عادت میدهد تا چرخۀ تولید برای مصرف پایدار بماند و باز بیان میدارد که: «همسفر میبینی/ همۀ درها را جنگل بخشیده است/ خود، ولی هیچ ندارد در/ از گوزنی که شب اینجا خوابید، بپرس/ تا بگوید که غروب جنگل، اینهمه نیست/ جنگل ای سوخته از تهمت و تنها مانده، یاد دلهای قدیم». (همان: 41)
او نگران ویرانی جنگل و دخالتهای بی رویۀ انسان مصرفگراست که بر خلاف دوستی بشر و طبیعت در نوع زندگی سنّتی دیگر در زمینۀ زیست شهری و صنعتی چنین پیوندی برقرار نیست.
به جرم آنکه غزلخوان و سفره آرا نیست کلاغ را نتوان گفت، مرغ زیبا نیست
وفا ندیـدۀ دیــه و جفـــا کشیدۀ شهــر از او فلک زده تر در تمام دنیا نیست
محیط زیست طلب میکند وجـــود کلاغ وجود کرکس و کفتار نیز بی جا نیست...
(همان: 61-66)
شاهرودی نیز همچون سپهری دغدغۀ محیط زیست دارد و واهمۀ اجزای به ظاهر منفور و نازیبای آنرا ترسیم مینماید. گرچه او اندیشهورزی با افکار روزآمد است، امّا تغییرات تند و شتابآلود صنعت و عصر تولید را چندان بر نمیتابد. شاعر، خود پایبند به وفاداری، پاکی و آزادگی است و ضمن روشن کردن تعارضهای زندگی شهری و صنعتگرایی در اندیشۀ محافظت از انسانیت است.
2-11- جنگ ستیزی:
شاهرودی، شاعر مبارزه با استبداد، مقاومت در برابر تبعیض و ستم، دعوتکننده مبارزان به تلاش و پایداری و امیدبخش پایداران راه آزادی با الهام از تعالیم اسلام است. او صلح و پایداری امنیت را پس از پیروزی بر حاکمیت استبداد، طلب مینماید و پیش از آن از جنبش و مبارزه دست بر نمیدارد و همواره امیدوار و خوش بین است که پس از پیروزی به مظهر مقدّس زندگی –صلح- نائل خواهد شد و اینگونه صلح را با تعابیر زیبا مخاطب میسازد: «از غم آور شبی که ما را هست/ تا تو ای موکب ستارۀ صبح/ تا تو ای چشمه سارهای امید/ تا تو ای روسپیدی فردا/ تا تو ای رستخیز ملّت ما/ تا تو ای سرخ آسمان کبود/ تا تو ای میوۀ تلاش همه/ تا تو ای مظهر مقدّس زیست/ تا تو ای روزگار آینده/ تا تو ای صلح/ هیچ فاصله نیست» (شاهرودی، 1390: 80-81) او خود سلاح به دست ندارد و تنها با احساس و شعری هیجانانگیز مبارزان را به پایداری فرا میخواند و با روشنگری و رهبری، اندیشۀ مبارزه و نتایج پیروزی را فرایاد میآورد:
ایــن راه پــر مخافت و طــــولانی راه مــن است، بگــذرم از این راه
برپا، بــــه پیش، ایــــن ره طولانی تنها ره وصــــول به شادی هاست
دنیــــای مـــا سپید و ســـراپا نور آن دور در کنـــار افــــق پیداست
تا کـــوشش و تلاش مــــدام مـــا دنیــــای صلــــح را بنهــد بنیان
(همان: 86-87)
او در میان حوادث ناگوار، به رهایی میاندیشد، از پای نمینشیند و با دیدگاهی متعالی به جغرافیای جهانی مینگرد. او در میان حوادث ناگوار به رهایی میاندیشد و تنها به درون مرزهای کشور خود محدود نمیگردد، بلکه جنگ و ایجاد ناامنی را در هر جای جهان، شوم و بنیان کن میداند و جنگطلبان را به سخره میگیرد: «از جنگل هجوم ویت کنگ/ غوغای یاد را/ سرریز کنم/ فرمان جنگ ریخته در خطّههای رنگ/ ای نعره، ای تلاطم در خطّههای رنگ/ شوق ظهور را/ پرتاب کن زدست/ تا قصد من/ غوغای یاد مضطرب خوابگاه را بیرون نیاورد/ و یانکی با وای خود، به هیئت تابوت/ بیرون نیاوردکه پاینده باد جنگ» (همان: 228-229)
او سیطرۀ استعماری فرانسه و آمریکا را در ویتنام محکوم میکند و بر نژادپرستی آنها اشاره مینماید، و پیام ستیز دو جبهۀ کمونیستی و سرمایه داری را بی خانمانی و مرگ میداند. (بابارا تاکمن، 1391: 316-320) شاعر فریاد دادخواهی خود را در برابر وای جنگ و این نغمۀ غمانگیز به یاد و خاطرات خود پیوند میزند و به نوع بشر میاندیشد و این آرزوهای جهانی را گرامی میدارد:
باور نمیکنـــم بـروی آشنــای مــن با آنکه رفته ای سوی اقلیم دور دست
با خویش برده ای تو اگــر روزگـــار را اینک ولی به جای همان روزگار هست
تا بشنوم به فکر تو بانگ سرود خویش آهنگ مرگ در نظر گوش دشمنان
آهنگ صلـــح، زنــدگی جـاودان مـا صلـــح عزیز، آرزوی مردم جهان
(شاهرودی، 1390: 342-343)
شاهرودی به تأثیرات ویرانگر جنگ فلسطین اشاره دارد. او به اضمحلال تدریجی فرهنگ مردمان و بنیادهای انسانی در جغرافیای محدود آن توجّه میکند و در حسرت صلح و آزادی به دوزخ برافروختۀ بیرحمی مینگرد: «بغض و تفنگ و قمقمه/ روی دوچرخهها/... /جمهوری گسستۀ آوارگی کجاست/ با پرچـم کتانی خونآلود/ با تک درخت معجزه/... ای غمگسار شرقی/ برزخ چه یاوهای است که دوزخ به پیش آن/ باری حماسه ایست، از اشتعال، از خشم/ اینجا کدام درد، توان پرورد/ اینجا هوای شاخۀ زیتون است» (شاهرودی 1390: 17-19)
او نیز همانند شاعران متعهّد به آرمان آزادی فلسطین پایبند است و پیام صلح و دوستی را نمایان میسازد.
2-12- جهل ستیزی
شاهرودی با تودهها و احساسات مردمی پیوندی عمیق دارد و زبان سادۀ او رابطهای قابل فهم میآفریند، امّا جهالت و غفلت آنان را بر نمیتابد و میگوید: «دوستان بشنو ای آشنا/ اندوهی به اندازۀ کوهم نیست/ امّا در این فلات پر از تپّهها و خار، دلم خسته است/ بی تاب و مشتاق می پرسم ای رفیق/ چرا دوستانه ترین اشکها را سر خاکمان میریزند/ نه روی آتشمان و چرا این دسته گلهای چند رنگه نشان صمیمیت است/ حتّی این لبخندهای بیرنگ و رو هم، با همۀ گرم صداییهاشان از دور/ با همۀ شوخ زبانی هاشان از نزدیک/ اینها، نه زمانی راحت جسم من اند/ نه آنی راحت روحم» (همان: 169-170).
شاعر در نبرد بیامان خود با سلاح آگاهی و شور احساسی، گاهی از مردمان میرنجد و از آنان دوری میگزیند و به کنج تنهایی پناه میبرد و گلایههای خود را بی پرده به زبان میآورد و از ناپایداری و بیهمراهی آنان شکوه مینماید: «به راست مینگرم، سرشکسته ام/ به چپ مینگرم، دل افسرده ام/ خشم آههای می کشم/ باز، خشم آههای/ بدرود ای همۀ مردم، بدرود/ شما خواهان آن حقیقتید که جز با معجزه ثابت نمیشود/ و ما این را نیاموخته ایم/ آه، در شهر شما، آفتاب دلیل آفتاب است/ مگر اینکه فرزانگان بر حقیقت آن گواهی دهند/ بدرود ای همۀ آرمانها و سلام ای نفی کنندگان/ ما را از این شهر برانید» (همان: 164-165).
او قدرت اندیشۀ انسان را بر تقدیرگرایی ترجیح میدهد و توانایی او را برای غلبه بر مشکلات کافی مییابد و بر جبرگرایی طعنه میزند: «و این زمان تقدیر/ مجاب دست توانای فکر انسان است/ اگر مجاب نگردم/ زمان به تقّه تنم را /غبار حادثه خواهد ساخت» (همان: 299) و به دنبال تعالی گرایی به اوجها مینگرد و بر بیداری اصرار میورزد: «من پای میفشارم با بیداری/ و گوشوار صحبت رنگین/ بر صبحگاه رویش البرز میبرم/ وز قلّه های برف سپیدی را میکاوم» (همان: 308) شاعر، همّت تودههای ستمدیده را با سلاح آگاهی مطالبه مینماید و رمز پیروزی آنان را در دانایی میداند: «که رنجانده دلت را/ که برده حاصلت را/ اگر صد سال دیگر ندانی/ اسیر غم بمانی» (همان: 348).
در حقیقت، واقعبینی و عملگرایی شاهرودی با ایجاد تعادل در بروز احساسات، جنبههای عقلی و منطقی را در طرز سخنوری او تقویت نموده است. قابل ذکر است که شاعر با تکیه بر شاهدی از کلام مولانا و سبک هوشمندانه و رندانۀ عارفان آشنا با معارف قرآنی سخنی زیبا، زبده و تازه به تناسب اندیشه های نوگرایانه در شعر نیمایی بیان نموده است.
3- نتیجهگیری
اسماعیل شاهرودی به رغم اشارات کوتاه برخی منتقدین و نویسندگان به عنوان شاعری مقطعی، از شاعران مهم دگراندیش است، روند اندیشۀ استبدادستیزی او با مراتب مبارزهجویی، آزادیخواهی، مقاومت، صلح و آسایشطلبی تداوم مییابد. فلسفۀ مبارزه از دیدگاه شاعر بر مبنای تضادّ طبقاتی و رنج تودهها شکل میگیرد. استبداد از دیدگاه او جریان جبری و اصلاح نشده حاکمیت در فرهنگ سنّتی با درهای بسته است که با آگاهی توده های فرودست امکان اصلاح دارد. سنّت، همان تکرار مضامین غیراجتماعی است و باورهای دینی در سایۀ توانمندی های روزآمد قابل احترام است. استعمار نتیجۀ ناآگاهی و مصرف گرایی نتیجۀ غیبت فضایل انسانی است. در آرمان او فرد درخدمت جامعه، زن با مرد برابر، جنگ منفور و انسان برتر از ماده است. تبعیض، فساد و ستم در تعاملات فردی و حاکمیتی برآمده از تضاد طبقاتی است. سرچشمۀ افکار دگراندیشانه شاهرودی با الهام از تعالیم اسلام، فسلفۀ اجتماعی و تاریخی سوسیالیسم و آموزههای بودایی، تلفیقی از خواسته های جهان شمول، واقعگرا، مساواتطلب و آزادیخواهانه است که به نیازهای اساسی انسان پاسخ می دهد.
منابع:
1- امین پور، قیصر (1386) سنّت و نو آوری در شعر معاصر، چاپ سوّم، تهران: علمی و فرهنگی.
2- باباچاهی، علی(1387) زیباتری از جنون، تهران: ثالث.
3- براهنی، رضا (1371) طلا در مس، جلد دوّم، تهران، ناشر: نویسنده.
4- پور نامداریان، تقی (1377) خانه ام ابری است، تهران: سروش.
5- تاکمن، باربارا (1391) تاریخ بی خردی، ترجمۀ حسن بامشاد، چاپ سوّم، تهران: کارنامه.
6- حمیدیان، سعید (1381) داستان دگردیسی، تهران: نیلوفر.
7- دستغیب، عبدالعلی (1371) گرایشهای متضاد در ادبیات معاصر، تهران: خنیا.
8- ------------- (1388)، «نقد و بررسی اسماعیل شاهرودی»، مجلۀ کیهان فرهنگی، شمارۀ 281-280، ص36 - 49.
9- ذبیح، سپهر (1370) ایران در دوران مصدّق، ترجمۀ محمد رفیعی مهرآبادی، تهران: عطایی.
10- روزنبرگ، دونا (1375) اسطوره های خاور دور، مترجم: مجتبی عبداله نژاد، مشهد: ترانه.
11- زرقانی، مهدی (1384) چشم انداز شعر معاصر ایران، چاپ دوّم، تهران: ثالث.
12- زرّین کوب، حمید (1357) چشم انداز شعر نو فارسی، تهران: توس.
13- زرّین کوب، عبدالحسین (1377) تاریخ مردم ایران، چاپ پنجم، جلد اول، تهران: امیرکبیر.
14- زمانی نیا، مصطفی (1376) نیما چشم جلال بود، تهران: میترا.
15- شاهرودی، اسماعیل (1390) مجموعۀ اشعار، تهران: نگاه.
16- -------------- (1381) ویران سراییدن، تهران: چشمه.
17- شایگان، داریوش (1380) بتهای ذهنی و خاطرۀ ازلی، چاپ چهارم، تهران: امیرکبیر.
18- شمیسا، سیروس (1381) نقد ادبی، چاپ سوّم، تهران: فردوس.
19- طبری، احسان (1366) کژراهه، تهران: امیرکبیر.
20- عزیز مصطفی، امید (1400)، «بازنمایی واقعیت در شعر دو شاعر حزبی کردی و فارسی، اسماعیل شاهرودی و عبدالله گوران» مجلۀ ادبیات پارسی معاصر، سال یازدهم، شماره یک، ص 174 - 178.
21- لنگرودی، شمس (1377) تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد اوّل، دوّم، سوّم و چهارم، چاپ دوّم، تهران: مرکز.
22- مختاری، محمد (1393) چشم مرکّب، چاپ دوّم، تهران: مرکز.
23- ---------- (1392) انسان در شعر معاصر، چاپ سوّم، تهران: توس.
24- مسکوب، شاهرخ (1384) داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع، چاپ سوّم، تهران: فرزان روز.
25- میشل، آندره (1383) جنبش زنان، ترجمۀ هما زنجانی زاده، مشهد: نیکا.
26- نوری علا، اسماعیل (1348) صور و اسباب در شعر امروز ایران، تهران: بامداد.
27- نجاتی، غلامرضا (1371) از کودتا تا انقلاب، چاپ سوّم، جلد اوّل، تهران: رسا.
28- وبستر، راجر (1380) درآمدی بر پژوهش نظریۀ ادبی، ترجمۀ مجتبی ویسی، تهران: سپیدۀ سحر.
29- همّتی، امیرحسین و لیلا خلیلی صرّافی (1398)، «سبک شناسی اشعار اسماعیل شاهرودی» فصلنامۀ تخصصی سبک شناسی و تحلیل نظم و نثر فارسی، سال 12، شمارۀ یک، شماره پیاپی 43، ص 297 - 279.
30- یوشیج، نیما (1364) مجموعۀ آثار، به کوشش سیروس طاهباز، تهران: ناشر.
31- -------- (1376) مجموعۀ کامل نامه ها، تدوین سیروس طاهباز، چاپ سوّم، تهران: علم.
32- -------- (1388) یاداشتهای روزانۀ نیما، به کوشش عبدالرضا رضایی نیا، چاپ دوّم، تهران: سورۀ مهر.