اعتقادات دینی و سیاست مذهبی شاه اسماعیل اول
محورهای موضوعی : تاریخ ایران دوره اسلامیجواد نوریان 1 , امیرتیمور رفیعی 2 *
1 - دانشگاه آزاد محلات.تهران.ایران
2 - استادیار تاریخ دانشگاه آزاد اسلامی- واحد محلات
کلید واژه: شاه اسماعیل, تشیع, سیاست, مذهب, صفویه,
چکیده مقاله :
تاسیس سلسله صفوی توسط شاه اسماعیل در سال 907ق نقطه عطفی در تاریخ ایران محسوب می گردد.زیرا از یک طرف پس از حمله اعراب، نخستین حکومت ایرانی بود که توانست بار دیگر بر کل سرزمین ایران ،به صورت یکپارچه حکمرانی کند و از طرف دیگر شاه اسماعیل، مذهب تشیع اثنی عشری را به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام و تثبیت نمود.در مقاله حاضر سعی شده با روش توصیفی تحلیلی و با تکیه بر پژوهش کتابخانه ای ،به این دو سوال مهم پاسخ داده شود که آیا شاه اسماعیل صفوی بنا بر مصلحت سیاسی ومنافع شخصی،تشیع را به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام کرده و یا اینکه این مهم ،ناشی از اعتقادات قلبی وایمانی اوبوده است؟وثانیا مهم ترین اقدام وی در راستای تحقق این هدف چه بوده است؟نتایج حاصل از این مطالعه نشان می دهد که تشیع، هر چند درمقاطع مختلفی ،به پیشبرد اهداف سیاسی وی کمک فراوانی کرده است،اما با وجود این ،سهم بزرگی از انتخاب تشیع به عنوان مذهب رسمی کشور، ناشی از اعتقادات قلبی وی و قزلباشان پیرامون او بوده است،به طوری که در راستای تحقق آن ،در ابتدا و در پاره ای موارد به خشونت وزورنیز متوسل شده وسپس علمای شیعی جبل عاملی را برای ترویج و تثبیت آن به کار گرفته است .
The establishment of the Safavid dynasty by Shah Ismail in 907 AH is considered a turning point in the history of Iran. On the one hand, after the Arab invasion, it was the first Iranian government that was able to rule the entire territory of Iran once again in a unified manner, and on the other hand, Shah Ismail declared and established the Twelver Shiism as the official religion of the country. In this article, an attempt is made to answer these two important questions using a descriptive-analytical method and relying on library research: Did Shah Ismail Safavi declare Shiism as the official religion of the country based on political expediency and personal interests, or was this a result of heartfelt and sincere beliefs? And what was his most important action in achieving this goal? The results of this study show that although Shiism has greatly contributed to the advancement of his political goals at various stages, a large part of the choice of Shiism as the official religion of the country was due to the heartfelt beliefs of him and the Qizilbas around him, so that in order to achieve it, initially and in part These cases have also resorted to violence and force, and then Shiite scholars have used Jabal Ameeli to promote and consolidate it.
آشتیانی،عباس(1347).تاریخ مفصل ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه،به کوشش محمد دبیر سیادقی،تهران،خیام،چاپ اول
ابن بزاز،درویش ابن اسماعیل(1373).صفوه الصفا،تصحیح غلامرضامجدطباطبایی، تهران، انتشارات زریاب،چاپ اول
براون،ادوارد(1366).تاریخ ادبیات ایران،ترجمه رشید یاسمی،تهران،نشر ابن سینا،چاپ دوم
پارسادوست،منوچهر(1375).شاه اسماعیل اول پادشاهی بااثردیرپای در ایران وایرانی،تهران،نشرانتشار،چاپ اول
پطروشفسکی،ایلیاپاولیچ(1362)اسلام در ایران،ترجمه کریم کشاورز،تهران،انتشارات پیام،چاپ هفتم
تاج بخش،احمد(1372).تاریخ صفویه،شیراز،انتشارات نوید شیراز،چاپ اول
تتوی وقزوینی،احمد وآصف خان(1382).تاریخ الفی،تصحیح غلامرضا مجد طباطبایی،تهران،علمی وفرهنگی،چاپ اول
ترکمان،اسکندربیگ(1382).عالم ارای عباسی،تهران، نشرامیرکبیر،چاپ اول
ترکمنی آذر،پروین(1383).تاریخ سیاسی شیعیان اثنی عشری در ایران.تهران.نشر شیعه شناسی، چاپ اول
جنابدی،حسن ابن حسینی(1378)روضه الصفویه،تصحیح غلامرضا مجد طباطبایی،تهران،موقوفات دکتر محمود افشار،چاپ اول
جهانگشای خاقان(1364).مقدمه وپیوست الله دتا مضطر،اسلام اباد،مرکز تحقیقات فارسی ایران وپاکستان
حسینی،خورشاه ابن قباد(1379)تاریخ ایلچی نظام شاه،تصحیح محمد رضا نصیری،تهران،انجمن اثار و مفاخر فرهنگی،چاپ اول
خنجی،فضل الله روزبهان(1382).تاریخ عالم ارای امینی،تصحیح محمداکبرعثیق،تهران،نشرمیراث مکتوب،چاپ اول
خواندمیر،غیاث الدین ابن همام(1380)،حبیب السیر،زیر نظر دکترمحمد دبیر سیاقی،تهران،نشرخیام،چاپ چهارم
خواندمیر،محمود(1370).ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی،به کوشش غلامرضا طباطبایی،تهران،موقوفات دکتر محمود افشار،چاپ اول
ذهبی،شمس الدین(1414ق).سیراعلام النبلا، تحقیق شعیب ارناووط ،بیروت،موسسه الرساله،طبعه العاشره
رحیم زاده صفوی،علی اصغر(1389).زندگانی شاه اسماعیل صفوی،تهران،دنیای کتاب،چاپ اول
رشید الدین فضل الله(1364ق).مکاتبات رشیدی،با سعی واهتمام محمد شفیع،تهران،سلسله نشریات کلیه پنجاب
روملو،حسن بیگ(1384).احسن التواریخ،تصحیح عبدالحسن نوایی ،تهران،انتشارات اساطی،چاپ اول
رویمر،ن.ر(1389).تاریخ ایران دوره صفویان کمبریج،ترجمه یعقوب آژند،تهران،نشرگلشن،چاپ پنجم
زرینکوب،عبدالحسین(1369).دنباله جستجو در تصوف ایران.تهران.امیر کبیر،چاپ سوم
صفا،ذبیح الله(1356).خلاصه تاریخ سیاسی واجتماعی وفرهنگی ایران ازاغازتاپایان صفوی،تهران،امیرکبیر،چاپ سوم
صفاکیش،حمیدرضا(1390).صفویان در گذرگاه تاریخ،تهران،انتشارات سخن،چاپ اول
صفت گل،منصور(1389).ساختار نهاد و اندیشه دینی درایران عصرصفوی،تهران،انتشارات رسا،چاپ دوم
طغیانی،اسحاق(1385).تفکر شیعه وشعر دوره صفوی،اصفهان،نشر دانشگاه اصفهان،چاپ اول
غفاری قزوینی،قاضی احمد(1343).تاریخ جهان ارا.تهران.کتابخانه حافظ
فلسفی،نصرالله(1391).زندگانی شاه عباس اول، تهران،انتشارات نگاه،چاپ اول
قزوینی،ابوالحسن(1367).فوایدالصفویه،تصحیح دکترمریم میراحمدی،تهران ،موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی،چاپ اول
قزوینی،بوداق منشی(1378).جواهرالاخبار،تصحیح محسن بهرام نژاد،تهران،نشرمیراث مکتوب،چاپ اول
سیوری،راجر(1391).ایران عصرصفوی،ترجمه کامبیزعزیزی،تهران،نشرمرکز،چاپ بیست ویکم
شریعتی فوکلایی،حسن(1388).حکومت شیعی ال کیادرگیلان،قم،انتشارات شیعه شناسی،چاپ اول
شیرازی،عبدی بیگ(1369).تکمله الاخبار،تصحیح عبدالحسین نوایی ،تهران،نشر نی،چاپ اول
عالم ارای شاه اسماعیل(1384).تصحیح و مقدمه اصغرمنتظرصاحب،تهران،انتشارات علمی و فرهنگی،چاپ اول
عالم ارای صفوی(1350).تصحیح یدالله شکری،تهران،بنیاد فرهنگ ایران،چاپ اول
کامل الشیبی،مصطفی(1374).تشیع و تصوف.ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو.تهران.امیرکبی،چاپ دوم
کسروی،احمد(1379).شیخ صفی وتبارش،تهران،انتشارات فردوس،چاپ اول
لاکهارت،لارنس(1383).انقراض سلسله صفویه،ترجمه اسماعیل دولتشاهی،تهران،علمی و فرهنگی،چاپ سوم
للو،انجو(1381).سفرنامه ونیزیان درایران،ترجمه منوچهر امیری،تهران،خوارزمی،چاپ دوم
لاهیجی،علی ابن شمس الدین(1366).تاریخ خانی،تصحیح منوچهر ستوده،تهران،انتشارات بنیاد فرهنگ ایران،چاپ اول
مدرس،محمدعلی(1347).ریحانه الادب،تبریز،نشرشفق،چاپ دوم
مزاوی،میشل(1363).پیدایش دولت صفوی،ترجمه یعقوب اژند،تهران،نشر گستره،چاپ اول
مستوفی،حمدالله(1339).تاریخ گزیده،به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی،تهران امیرکبیر،چاپ اول
مستوفی،محمد حسن(1375).زبده التواریخ،به کوشش بهروز گودرزی،تهران،موقوفات افشار،چاپ اول
معصوم،میرزامحمد(1351)،تاریخ سلاطین صفوی،به سعی واهتمام دکترسیدامیرحسن عابدی،تهران،انتشارات بنیادفرهنگ ایران،چاپ اول
منفردمهدی،فرهاد(1388).مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوی،تهران،نشر امیر کبیر،چاپ دوم
میراحمدی،مریم(1369).دین و دولت در عصر صفوی،تهران،انتشارات امیرکبیر،چاپ دوم
نسفی،شیخ عزیزالدین(1381). زبده الحقایق ،با تصحیح وتعلیقات حق وردی ناصری،تهران،علمی وفرهنگی،چاپ دوم
هینتس،والتر(1377).تشکیل دولت ملی در ایران،ترجمه کیکاووس جهانداری،تهران،خوارزمی،چاپ چهارم
یعقوبی،احمد ابن واضح(1382).تاریخ یعقوبی،ترجمه محمد ابراهیم ایتی، تهران،علمی وفرهنگی،چاپ نهم
اعتقادات دینی وسیاست مذهبی شاهاسماعیل اول 1
جواد نوریان2 ،امیرتیمور رفیعی3 *
تاریخ دریافت: 23/03/1404 تاریخ پذیرش: 20/05/1404
چکیده
واژههای کلیدی: شاهاسماعیل، تشیع، سیاست، مذهب، صفویه
[1] . نوریان، جواد ؛ رفیعی، امیر تیمور (1404). اعتقادات دینی وسیاست مذهبی شاهاسماعیل اول، فصلنامه تحقیقات تاریخ ایران دوره اسلامی، سال دوم، شماره دوم، تهران: ص113-132.
[2] . گروه تاریخ، واحد محلات، دانشگاه آزاد اسلامی، محلات،، ایران.
[3] . گروه تاریخ، واحد محلات، دانشگاه آزاد اسلامی، محلات،، ایران. (نویسنده مسئول) پست الکترونیک: amirteymour_rafiei@yahoo.com
مقدمه
شاهاسماعیل صفوی در سال 907ه.ق با تشکیل حکومت صفویه عملاً یک حکومت ملی شیعی را در کشور تأسیس کرد که مبتنی بر دو عنصر ملیت ایرانی و تشیع اثنیعشری بود. اما در این میان سهم آیین تشیع بسیار سنگینتر بود و در ابتدای تشکیل این حکومت بررسی کردن این مذهب و تلاش برای اشاعه آن در سراسر کشور تلاشهای فراوان صورت گرفت که تحقق آن بر اساس اطلاعات تاریخی بیبهره از کشتار و خشونت نیز نبود. اما در این میان باید به بررسی عواملی پرداخت که زمینه را برای اعلام مذهب تشیع به عنوان مذهب رسمی کشور فراهم کرده است. به دیگر سخن باید جامعه صوفی قبل از تشکیل حکومت صفوی به عنوان آبا و اجداد شاهاسماعیل مورد تحقیق و کنکاش قرار گیرد تا بتوان به درک بهتری از چرایی و چگونگی رسمی شدن مذهب اهل بیت نائل شد. در همین راستا سؤالات اصلی این مقاله آن است که آیا رسمی کردن مذهب تشیع در ایران توسط شاهاسماعیل صفوی، صرفاً یک اقدام کاملاً سیاسی بود یا اینکه اعتقادات قلبی وی، او را به این مهم سوق داد؟ این پژوهش درصدد آن است که با روش تحلیلی توصیفی و با روش گردآوری اطلاعات کتابخانهای و با استناد به منابع کهن و دست اول دوران صفوی ابتدا به بررسی نقش خاندان شاهاسماعیل در باورها و اعتقادات مذهبی وی و نیز محیط و شرایطی که شاهاسماعیل در آن رشد و تربیت یافت به عنوان عواملی که در تقویت مبانی تشیع در او تأثیر شایستهای داشت پرداخته و سپس نحوه رسمی کردن این آیین و تثبیت آن مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد. فرضیه این تحقیقات آن است که مؤسس سلسله صفوی، نه از روی ریاکاری و محافظهکاری، بلکه به دلیل اعتقادات قلبی و مذهبی، در گسترش آیین تشیع در ایران به صورت رسمی اقدام نمود. به دلیل اهمیت و ضرورت مسئله سیاست مذهبی شاهاسماعیل و بررسی ارتباط بین رسمی کردن تشیع با باورها و اعتقادات شخصی وی، مطالعاتی که در این زمینه صورت گرفته کافی نیست و کتابهای ارزشمندی که در این حوزه مورد نگارش قرار گرفتهاند مانند کتاب مقدمهای بر مناسبات دین و دولت در ایران عصر صفوی تألیف دکتر هاشم آقاجری و یا کتاب مناسبات دین و دولت در عصر صفوی از خانم دکتر مریم میراحمدی و همچنین کتاب ساختار نهاد و اندیشه دینی در ایران عصر صفوی، تألیف دکتر منصور صفتگل، تشیع شاهاسماعیل صفوی را تنها از بعد سیاسی بدان نگریستهاند و کمتر به مسایل اعتقادی وی پرداختهاند. لذا پژوهش حاضر برآن است تا زوایای پنهان و مبهم این مسئله را در حد توان روشن سازد و امید که این تحقیق در این باره تا حدودی راهگشا باشد.
نقش خاندان شاهاسماعیل در سیاست مذهبی او
برای شناخت هر چه بهتر سیاست مذهبی شاهاسماعیل صفوی، به عنوان مؤسس و بنیانگذار این سلسله نخست باید به بیشینه خانوادگی او و همچنین تحولات مذهبی خاندان و نیای او توجه کرد. البته بدیهی است که با تجزیه و تحلیل مذهب آبا و اجدادی وی، به عنوان خانواده او از یک طرف و نیز محیطی که شاهاسماعیل در آن رشد کرد و افرادی که به او طریقت و آیین مذهبی آموختند که قطعاً زمینهساز سیاستهای مذهبی وی در هنگام پادشاهی گردید، بهتر میتوان به دیپلماسی مذهبی شاهاسماعیل و علل آن پی برد. شیخ صفیالدین اردبیلی جد بزرگ وی و کسی که نسب خاندان صفوی به وی میرسد در دوران خود در میان مردم دارای عزت و احترام فراوان بوده است. سالهای عمر شیخ صفی شامل بخشی از سالهای پایانی حکومت مغولان در ایران بود و سال مرگ وی نیز همزمان با وفات آخرین پادشاه نامدار مغول، ابوسعید بهادرخان، بوده است (735ه.ق).
حمدالله مستوفی که معاصر شیخ صفی بود در تاریخ گزیده که آن را در سال هفتصدوسی، یعنی پنج سال پیش از مرگ شیخ صفی نوشت در این باره آورده است:
«شیخ صفیالدین اردبیلی در حیات است و مردی صاحب وقت و قبولی عظیم دارد و به برکت آنکه مغول را با وی ارادتی تمام است بسیاری از آن قوم را از ایذا به مردم رسانیدن باز میدارد و این کاری عظیم است» (مستوفی، 1339: 675).
شاید در نامهای که خواجه رشیدالدین فضلالله وزیر غازانخان و الجایتو که همزمان شیخ صفی بود و برای پسرش احمد که حاکم اردبیل بوده است نوشته شده بهتر میتوان به مقام وموقعیت شیخ صفی پی برد:
«و نوعیسازی که جناب قطب فلک حقیقت و سباح بحر شریعت.... شیخالاسلام والمسلمین، برهان الواصلین، قدوه صفه صفا، گلبن دوحه وفا، شیخ صفیالدین ادامالله تعالی از تو راضی و شاکر باشد و باید بر استان ولایت پناه او چون برده سر عجز و سوگواری نهاده باشی. هرمدح و تحسین و ثنا و آفرین که در باب رفعت جناب او بر زبان بیان رود هنوز از صد یکی و از بسیار اندکی نگفته باشد، میباید که چون مور کمر به خدمت او بسته داری و به هر چه اشارت فرماید آن را موجب شادی و سرور دانی» (رشیدالدین، 1364: 310).
همچنین ریحانه الادب شیخ صفی را با القابی چون برهان الاصفیا، قطب الاقطاب و شیخ العارفین نام میبرد (مدرس، 1347: 458).
در تحلیل نهایی، شیخ صفی این محبوبیت خود را نه فقط از راه قداست، کرامت و مقامات حاصل کرده بود، بلکه اقتدار سیاسی و ثروت او هم که در خلال زمان از هدایا و هبههای پیروان و حامیانش فراهم آمده بود، بسیار کارساز بود. گفته شده که شبکه خلفا و مریدان وی از سیحون و جیحون تا خلیجفارس و از قفقاز تا مصر گسترده بود. حتی گفته شده که یکی از خلفای وی در سیلان به مقام والایی رسیده است (رویمر، 1389: 10).
اما مقام و موقعیت شیخ صفی تنها به مسایل معنوی و روحانی بر نمیگشت بلکه گزارشات فراوانی از متون معتبر تاریخی به ما رسیده است که حکایت از دریافت هدایا و نذورات فراوان هم از طرف مردم و هم از سمت ایلخانان مغول دارد. نمونه آن خواجه رشیدالدین فضلالله وزیر است که اموال فراوانی که به گفته خود شامل غنم و دجاج و عسل و گلاب و سمن و نبات و.... است برای او میفرستد (رشیدالدین، 1364: 269-270).
بیجهت نیست که صاحب زبده الحقایق در این باب میگوید:
شیخ صفی درآغاز فقط یک جفت زمین داشته که با حاصل آن، امورات زندگی خود را میگذرانده است اما در پایان عمرش بیش از بیست قریه بوده است (نسفی، 1381: 35).
اما آنچه در این زمینه بسیار مهم مینماید بررسی مذهبی شیخ صفی به عنوان جد شاهاسماعیل و کسی که نسب این خاندان به او بر میگردد میباشد. آنچه تقریباً مورد قبول محققان واقع شده و با تحقیق در متون تاریخی حاصل میشود آن است که شیخ صفی مذهب سنی شافعی داشته است. مهمترین دلیل این مدعا قول حمدالله مستوفی درباره مردم اردبیل است که مینویسد:
«اکثر مردم بر مذهب امام شافعیاند و مرید شیخ صفیالدین علیهالرحمهاند» (مستوفی، 1339: 173).
اما یکی از نخستین منابعی که به شرح کامل زندگینامه شیخ صفی پرداخته، کتاب صفوه الصفای ابن بزاز است که در قرن هشتم و پس از مرگ شیخ صفی نگارش یافته و اطلاعات ارزشمندی در باب شخصیت وی در اختیار میگذارد که البته در موارد بسیاری طریق اغراق را پیموده است. با وجود این، در این کتاب به صراحت به تسنن شیخ صفی اذعان کرده و میگوید زمانی که از شیخ صفی در مورد مذهبش پرسیدند فرمود:
«ما مذهب ائمه داریم (حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی) و هر چهار را دوست دارم و هر چهار را دعا کنیم» (ابنبزاز، 1373: 886).
پس از مرگ شیخ صفی در سال 735 ه.ق و با توجه به سیستم بزرگ خانقاهی و اداری و مالی که ایجاد کرده بود طبیعتاً نیاز به جانشین برای اداره اموال و نیز سرپرستی و رهبری مریدان طبیعی مینمود که این مهم به صدرالدین موسی فرزند او رسید. به بیان دیگر: برخلاف سایر خانقاهها که پس از وفات پیشوای نخستین رو به انحطاط و زوال میرفت خانقاه صفویه بعد از وفای پیشوای نخستین، باز هم روزافزون رونق میگرفت و فراوانی تعداد مریدان به جایی رسید که روزانه چندین هزار زوار از اکناف عالم بدانجا رو نهاده طلب هدایت و برکت مینمودند (رحیمزاده صفوی، 1389: 101).
راجر سیوری در تحقیق خود در این زمینه آورده است:
«در پایان زندگی، توجه شیخ صفی به سوی پسر دومش صدرالدین موسی جلب شد. او را به جانشینی و نیابت خود انتخاب کرد و اداره نذورات، اموال و املاک خصوصی طریقت را بر عهده وی گذاشت و او را مسؤول اداره اطعام فقرا در درگاه خداوند کرد. از آنجایی که برادر بزرگترش قبل از شیخ صفیالدین فوت کرده بود و سه برادر کوچکترش نیز اندکی پس از شیخ صفی فوت کردند و اولادی از خود برجا نگذاشتند، شیخ صدرالدین تمامی موقوفات و زمینهایی را که به آنها تعلق داشت، تصاحب کرد و به این ترتیب نه تنها وارث معنوی شیخ صفیالدین بلکه تنها وارث دارایی او نیز شد» (سیوری، 1391: 9).
در هر صورت و چنانکه از سلوک و همچنین مکتوبات و مدارک بازمانده او استنباط میشود، صدرالدین موسی هم شافعی مذهب بوده است و در نامهای که سلطان احمد جلایر بدو نوشته است القابی به کار رفته که خاص بزرگان اهل تسنن بوده است (صفاکیش، 1390: 41).
با درگذشت او در سال 793ه.ق، جانشینی وی به خواجه علی رسد. تقریباً بیشتر منابع بر این قول همداستاناند که تحت رهبری خواجه علی، تعالیم مخفیانه صفوی آشکارا ماهیت شیعی به خود گرفت (سیوری، 1391: 12). به عبارت دیگر از آغاز جانشینی شیخ علی و در طول دوران زعامت او بر مریدانش، به مرور زمان بیشتر تعالیم شیعی به عنوان مبنای کار قرار میگیرد. یکی از دلایل این مهم سندی است که در تاریخ جهانگشای خاقان آمده است که گفته شده خواجه علی مانند نیاکان خود خلیفهها به نقاط مختلف اعزام داشت و به آنان میگفت:
«آمد و شد را کم مکنید که خروج و ارجدهنده مذهب اثنیعشر نزدیک شد و شما را جانفشانی باید نمود» (جهانگشای خاقان، 1364، 18).
لارنس لکهارت پژوهشگر صفوی نیز به همین حقیقت اعتراف کرده و میگوید:
«خواجه علی، نواده شیخ صفی از میان خاندان خود، نخستین فردی بود که بالصراحه به شیعه بودن خویش شهادت داد.... خواجه علی در راه بازگشت از مکه به سال 1427م درگذشت. این فرقه پس از مرگ وی رنگ معتقدات افراطی عالم شیعه به خود گرفت» (لاکهارت، 1383: 25).
همچنین ذکر شده است که خواجه علی عموماً لباس سیاه میپوشید و به همین جهت به خواجه علی سیاهپوش معروف گردید (پارسادوست، 1375: 129). ظاهراً دلیل این سیاهپوشی عزادار و داغدار بودن نسبت به قتل امامحسین در واقعه عاشوراست و این خود سند مهم دیگری است که نشاندهنده تمایلات شیعی آنان در این مرحله است.
پس از مرگ خواجه علی به سال 830ه.ق پسرش شیخ ابراهیم معروف به شیخ شاه از بیتالمقدس به اردبیل آمد و به ارشاد صوفیان پرداخت. او رویه نیاکان خود را در اعزام خلیفهها به نقاط مختلف و افزایش تعداد مریدان در پیش گرفت. او به علت کثرت تعداد صوفیانی که برای دیدار او و زیارت خانقاه شیخ صفی به اردبیل میآمدند و نفوذی که داشت عملاً فرمانروای اردبیل بود (همان).
پس از مرگ ابراهیم در سال 851ه.ق فرزندش شیخ جنید بر مسند رهبری صوفیان و مریدان تکیه زد و در این دوران است که این سلسله که اکنون پیروان فراوانی دارد از شکل خانقاهی و تعالیم صرف مذهبی بیرون آمده و به امور سیاسی و کسب قدرت میپردازد تا جایی که شمسالدین ذهبی که هم عصر وی بود مینویسد: او به شیوه پادشاهان بود نه بر طریق صوفیان (ذهبی، 1414: 337).
روزبهان خنجی مؤلف عالم آرای امینی نیز که اتفاقاً او نیز هم عصر سلطان جنید و حیدر محسوب میشود در این باب آورده است:
«چون این نواله به شیخ جنید والد شیخ حیدر حواله شد، سیرت اجداد را تغییر داد و مرغ وسواس در آشیانه خیالش، بیضه هوای مملکتداری نهاد، لاجرم در فضای سودا پروازها میکرد و باز فکرت را جهت صید مملکت، هر ساعت به تسخیر بومی و کشوری میفکند» (خنجی، 1382: 26).
یکی از مهمترین دلایلی که باعث گردید چنین قضاوتهایی در مورد شیخ جنید و به دنبال آن شیخ حیدر شود در مرحله اول به پیوند و ازدواج آنان با خاندان سلطنتی اوزون حسن، مؤسس سلسله آققویونلو برمیگردد. زیرا از دیدگاه منطقی شیخ جنید شیعه مذهب، که هم خود و هم اجدادش به دور از فعالیتهای سیاسی درگیر طریقت صوفی و ارشاد مذهبی مریدان خود بودند به ناگاه با دختری ازدواج میکند که از خاندان سلطنتی آققویونلو است و خانواده و خاندانش درگیر فعالیتهای سیاسیاند و حتی از لحاظ مذهبی نیز بر آیین تسنن میباشند به طوری که همین پیوندها با خانواده سلطنتی اوزون حسن، به مرور زمان، خاندان صفوی را وارد عرصه قدرت و سیاست کرد وتا پادشاهی شاهاسماعیل و فرزندانش بر کل سرزمین ایران پیش رفت. زیرا شیخ جنید خواهر اوزون حسن را به همسری برگزید و پس از قتل وی، سلطان حیدر دختر اوزون حسن را به همسری اختیار کرد. در این خصوص بوداق منشی که در عصر شاهاسماعیل و تهماسب میزیست و تاریخ جواهر الاخبار را به نام شاهاسماعیل دوم تألیف نمود میگوید:
«چون نوبت به سلطنت جنید رسید میل سلطنت صوری کرد و به صحبت امیرکبیر ابوالنصر حسن بیگ آمد، آغاز سلطنت او بود، امیرکبیر او را عزیز و کریم کرد و خواهر خود را به التماس به او داد و خدیجه بیگی نام داشت» (قزوینی، 1378: 109).
در واقع این پیوند، قدرت خاندان صفویه را چند برابر کرد و شیخ جنید توانست با سپاهی مجهز به اردبیل برگردد ولی در جنگی که با شروان شاه پادشاه قراقویونلو در کنار رودخانه درگرفت کشته شد (تاجبخش، 1372: 14).
بنابراین از آنچه گذشت ظاهراً چنین استنباط میشود که از دوران شیخ جنید اعتقادات دینی و فعالیتهای سیاسی با هم گره میخورد و در دورانهای بعدی به اوج میرسد. یکی از محققان غربی معاصر در این زمینه مینویسد:
«کار انتقال از طریقت درویشی شیوخ صفویه به حکومت دنیوی به دست روحانیون با روی کار آمدن شیخ جنید عملی شد. او که پیشوا و مرشد مقتدر جماعتی از درویشان مؤمن و سرسپرده بود مدعی حکومت و ریاست دنیوی شد و این مطلب بخودی خود چندان مهم است که موضوع قلمرو حکومتی آن را تحتالشعاع قرار میدهد» (هینتس، 1377: 15).
پطروشفسکی نیز در گزارشات خود همین ادعا را تأیید کرده و میگوید: باید گفته شود که در فعالیت شیخ جنید و شیخ حیدر منافع سیاسی بر مقاصد روحانی و دینی توفق بارز و آشکار داشته و هر بار که منافع این شیخان شیعه اقتضا مینمود ایشان با کمال اشتیاق، به یاری سلطان سنی آققویونلو استظهار میجستند (پطروشفسکی، 1362: 388).
با قتل شیخ جنید، شیخ حیدر فرزند او جانشین پدر در سال 860ه.ق شد و ریاست خاندان صفوی را بر عهده گرفت و با پیروان خود به دیار بکر رفت و مورد احترام اوزون حسن واقع شد (تاجبخش، همان).
شیخ حیدر که شاهاسماعیل مؤسس سلسله صفوی فرزند اوست نیز آشکارا دارای گرایشات شیعی بود و او نیز با خاندان سلطنتی اوزون حسن وصلت نمود. میرزا محمد معصوم که از مورخان عهد صفوی است در این باره آورده است:
«اوزون حسن به وسیله حسن عقیدت و اخلاصی که نسبت به دودمان صفویه علویه داشت، صبیه حبیبه خود مهد علیا حلیمه بیگم اغا را در سلک ازدواج سلطان حیدر انتقام داد و به سبب آن وصلت جاه و جلال و اسباب شوکت و اقبال آن سلطان ولایت نشان روی در ترقی و ازدیاد نهاد» (معصوم، 1351: 7).
اما سلطان حیدر نیز به سرنوشت پدر دچار شد: سلطان حیدر از وطن مألوف عازم شروان شاه شد. با شروانشاه طرح مقاتله و محاربه انداخت، در آن معرکه قیامت شربت شهادت چشید و رایت ارتحال به عالم بقا برافراخت (همان).
حاصل سخن آنکه اسماعیل، زاده پدری است که آشکارا گرایشات شیعی داشت و حتی اجداد او سلطان جنید و خواجه علی نیز بر همین آیین بودند و بالطبع گرایشات شیعی به صورت بالقوه در درون وی به صورت نهفته وجود داشت. با کشته شدن سلطان حیدر، اسماعیل با همراهی قزلباشان به لاهیجان در نزد سادات کیا میرود جایی که تحت تعالیم و آموزشهای شیعی شمسالدین لاهیجی قرار میگیرد.
نقش شمسالدین لاهیجی وسادات کیا در باورهای مذهبی شاهاسماعیل
قاضی شمسالدین محمد گیلانی از علمای لاهیجان در قرن دهم هجری متکفل و مربی شاهاسماعیل به هنگام اقامت وی در لاهیجان بوده است و بدون شک در باورهای شیعی او تأثیر زیادی نهاده است.
نویسنده نامعلوم تاریخ جهانگشای خاقان در کتاب خود آورده است:
«میرزا علی حاکم لاهیجان در ایام اختفای اسماعیل در گیلان مولانا شمسالدین لاهیجی را که از فضلای آن دیار بود را به تعلیم قرآن مجید مقرر داشت و آن حضرت از روی رغبت نزد مولانای مذکور درس قرآن و کتب فارسی و عربی میخواند» (جهانگشای خاقان، 1364: 64-65).
همچنین حسنبیگ روملو نگارنده احسنالتواریخ، که از منابع عمده تاریخ صفوی محسوب میشود و در دوران شاهطهماسب زندگی میکرده است در تاریخ خود آورده است:
«پادشاه والاجاه نزد شمسالدین لاهیجی قرائت قرآن مجید مینمود» (روملو، 1384، 2: 910).
در آموزش و تربیت شاهاسماعیل صفوی در نزد شمسالدین گیلانی تقریباً تردیدی نیست و دیگر منابع متقدم صفوی که همه از منابع دست اول این دوران محسوب میشود نیز این حضور را تأیید و در کتب خود آوردهاند که به چند نمونه از آنها در تأیید مطلب خود اشارهای میکنیم:
«صدارت را به قاضی شمسالدین جیلانی که معلم آن حضرت بود تفویض داشتند» (غفاری قزوینی، 1343: 266).
«شمسالدین گیلانی که در گیلان معلم نواب خاقانی بود به صدارت منصوب شد» (شیرازی، 1369: 40).
«اسماعیل وقتی که در گیلان بود از محضر مولانا شمسالدین لاهیجی خواندن قران و آثار عربی و فارسی فرا گرفت» (مستوفی، 1375: 48).
«شاهاسماعیل تا مدت شش سال و نیم در گیلان توقف نموده بعضی اوقات در بیه پس و ایامی در خطه لاهیجان روزگار گذرانده و نزد مولانا شمسالدین لاهیجی قرائت قرآن مجید میفرمود» (ترکمان، 1382: 26).
همچنین ذکر این مهم در اینجا ضروری به نظر میرسد که در مدت اقامت شاهاسماعیل در لاهیجان بسیاری از مریدان و کسانی که اعتقادات مذهبی به خاندان صفوی داشتند و آنان را صاحب کرامات میدانستند برای اسماعیل میرزا هدیهها و نذورات فراوان میبردند. در تاریخ خانی در تأیید این معنا آمده است:
«در زمان اقامت حضرت شاهی به گیلان، مریدان و معتقدان، علی تباعد الدیار و تدانیها، خصوصاً مردم طبقات روم، به طواف حریم حرم کعبه مثال نواب شاهی، بیهوش و سراسیمه و به اسم سامی ذاکر، با نذور به قدم صدق میشتافتند» (لاهیجی، 1366: 104).
بدیهی است با توضیحات فوق و با استناد به این منابع مهم میتوان با قطعیت از شاگردی شاهاسماعیل به نزد شمسالدین سخن گفت. درباره شخصیت شمسالدین در منابع تاریخی اطلاعات کمی یافت میشود ولی از آنجا که وی نقش ویژهای در تربیت شاهاسماعیل داشته است به همین علت به نظر میرسد تأثیر عمیقی بر بنیانهای مذهبی شاهاسماعیل گذاشته است. به اعتقاد پژوهشگران تاریخ کمبریج:
«لاهیجی مسلماً در روح و روان شاگرد خویش تأثیری در خور داشت، چون همو بود که کمی پس از جلوس اسماعیل به تخت شاهی، به مقام صدری رسید و عالیترین مقام مذهبی را در قلمرو امپراتوری صاحب شد. بعدها هم حضانت شاهزادگان را در دربار به او سپردند و تردیدی نیست که شمسالدین شیعه بوده است» (رویمر، 1389، 6: 15).
نکته شایان ملاحظه آن است که گیلان عموماً پناهگاه مخالفان حکومت بوده است. در زمان عباسیان که علویان، زیر فشارها و تهدید زندان و کشته شدن قرار داشتند گیلان پناهگاه آنان گردید. به همین علت شاهاسماعیل به سید علی کیا حاکم گیلان پناه برد که شیعه مذهب بود و همین شخص، طبق سنت و روال آموزشی منطقه، شمسالدین لاهیجی را که از علمای شیعه بود به امر تربیت او گمارد. سید علی کیا با روی گشاده، فرزندان شیخ حیدر را پذیرفته بود، زیرا شیخ حیدر را فردی شیعی میشناخت و علت انتخاب معلمان شیعی مذهب برای فرزندان او امری طبیعی بود (ترکمنی آذر، 1383: 339).
از طرف دیگر سادات کیا که حاکمیت بخشهایی از گیلان و مازندران را در اختیار داشتند نه تنها مذهب تشیع داشتند بلکه در تثبیت و ترویج آن نیز میکوشیدند (شریعتی فوکلایی، 1388: 172) و به همین دلیل است که شاهاسماعیل در دوران کودکی و پس از قتل برادر خویش و به هنگام فرار از دست حاکمان آققویونلو به لاهیجان پناه میبرد و دوران کودکی خود را در محیطی کاملاً شیعی و تحت تعالیم مکتب شیعه میگذراند. بنابراین لاهیجان به دو دلیل برای صوفیان صفوی اهمیت داشت. نخست آن که محل اقامت شیخ زاهد گیلانی و شیخ صفیالدین اردبیلی بوده است و دیگر آنکه سادات آل کیا، شیعیان مورد اطمینانی برای خاندان صفوی محسوب میشدند.
حال با توجه به آنچه گذشت بهتر میتوان زمینههای رسمی کردن مذهب تشیع توسط شاهاسماعیل را بررسی کرد. شاهاسماعیل اولاً دارای اجدادی بود که گرایش به تشیع داشتند و بر طبق آنچه گفته شد سلطان حیدر پدر او و شیخ جنید جد او آشکارا دارای گرایشات شیعه بودند و طبیعی است که این گرایشات بر شیعی بودن شاهاسماعیل تأثیر گذاشته است. نکته دوم آنکه در واقع سلطان حیدر، پدر شاهاسماعیل و خواجه علی برادر او و جنید جد او، توسط سنیان آققویونلو کشته شده بودند و یا به تعبیر تاریخ فواید الصفویه شربت شهادت نوشیده بودند (قزوینی، 1367: 6). به عبارت دیگر خاندان شیعی او توسط سنیان کشته شده بودند و طبیعی است که آتش انتقام از آنها در وجود اسماعیل زبانه میکشید که این مهم نیز به سهم خود در رسمی کردن تشیع مؤثر بوده است. مرحوم نصرالله فلسفی در این خصوص میگوید:
«این جوان سیزده ساله...... به تشویق و تحریک مربیان خود و خیل صوفیان شیعهای که از روم و شاه همواره آمادگی خویش را برای فداکاری و جانسپاری به او و حمایتکنندگانش گوشزد میکردند، مصمم شد که از لاهیجان به آذربایجان بازگردد و به دستیاری ایشان، انتقام پدر و جدش را از شروانشاه و خالوزادگان خویش، امرای آققویونلو، بگیرد» (فلسفی، 1391: 17).
و نکته سوم این که بر طبق آنچه شرح داده شد تربیت و پرورش شاهاسماعیل در یک محیط شیعی و در نزد یک مربی شیعه کاملاً در عقاید و باورهای او تأثیر عمیق گذاشته بود. به همین علت است که در تاریخ کمبریج گرایشات مذهبی شاهاسماعیل را بیشتر زاییده ایمان درونی وی میداند (رویمر، 1389: 16).
اما در زمینه گرایشات شیعی شاهاسماعیل و چرایی اتخاذ یک سیاست شیعی باید به نکته چهارمی نیز توجه کرد و آن هم نقش ترکان آناتولی است.
در دوره میان یورش مغول تا استقرار دودمان صفوی، خانقاهها و زاویهها گسترش یافت و سلسلههای صوفی پدید آمد. در واقع در این دوره، تصوف به صورت پلی میان تسنن و تشیع درآمد. در واقع میتوان چنین گفت که تصوف از تسنن آغاز کرد و سرانجام بخش عمده آن به دلایل درونی به تشیع روی آورد. (فرهانی منفرد، 1388: 33).
دکتر عبدالحسین زرینکوب در این زمینه به همین نتیجه مهم اشاره کرده و میگوید:
«صفویان در عین آن که تشیع را رکن عمده دولت خویش ساختند تصوف را رکن دیگر آن تلقی کردند و در نهضت انقلابی آنها بود که تصوف و تشیع به هم امتزاج یافت ورنه متکلمان و فقهای مذهب تشیع جز به ندرت تصوف را به عنوان طریقهای که با تشیع قابل تلفیق باشد تلقی نکردهاند» (زرینکوب، 1369: 226).
همچنین دکتر کامل مصطفی الشیبی در کتاب تشیع و تصوف آورده است:
«شیعه که از دیربازدر اشتیاق آن بوده از تصوف به نفع دعوت شیعیانه بهره گیرد در دولت صفوی این آرزویش به نحو کامل تحقق یافت و از هدف خود نیز فراتر رفت به طوری که تصوف در تشیع ذوب شد و استقلال و موجودیت خود را از دست داد و دست آخر تبدیل به سایه و تابع تشیع گردید» (کامل الشیبی، 1374: 387).
از نظر جغرافیایی نیز آناتولی نقطه اوج پیوند عملی تصوف و تشیع در نهضتهای اجتماعی بود که در نهضت صفویان نقش بسیار مهمی ایفا کرد. آناتولی در اصل به صورت بوته آمیزش آزاد عقاید مذهبی درآمده بود و در این میان دو بخش اصلی این عقاید تشیع وتصوف بودند (فرهانی منفرد، 1388: 36).
تحقیقاتی که درباره قبایلی که در تشکیل حکومت صفوی و در کنار شاهاسماعیل بودهاند نشان میدهد که این قبایل که شامل تکلو، ذوالقدر، قره مانلو، استاجلو، شاملو و روملو دارای خاستگاه آسیای صغیر بودهاند و در نتیجه از گرایشهای شیعی تأثیر گرفتهاند که در نتیجه در ترغیب و کمک به شاهاسماعیل و گرایشهای مذهبی او بسیار مؤثر بودهاند (همان، 37).
در تاریخ الفی نیز به همین حضور اشاره شده و مینویسد:
«و از طوایف مریدان و معتقدان قریب به هفت هزار کس از استاجلو و شاملو وتکلو و درساق وروملو و ذوالقدر به درگاه پادشاه جمع شدند» (تتوی و قزوینی، 1382، 8: 5479).
به همین علت است که برخی محققان معتقدند: شاید یکی از علتهای تمایل خاندان شیخ صفی از مذهب شافعی به مذهب امامی اثنیعشری، داشتن همینگونه مریدان و لزوم همرنگی و هماهنگی با آنان بود (طغیانی، 1385: 25).
و در پایان این بخش و از آنچه گذشت روشن میشود که هر چند از صفویان به عنوان خاندانی که مذهب تشیع را بر مسند حکومت آوردند یاد میشود اما در واقع تا حدودی فضای جامعه نیز در بخشهای مختلف برای این امر مهیا شده بود. به دیگر سخن بر خلاف گمان عدهای که صفویان را عامل ترویج تشیع در ایران میدانند خود صفویه نیز تحت تأثیر فضای فکری زمان خود که میل شدیدی به تشیع داشت قرارگرفت و تنها اقدام آنان رسمیت بخشیدن به مکتب اهل بیت در ایران بود.
سیاست شاهاسماعیل در تثبیت مذهب تشیع
زمانی که شاهاسماعیل صفوی به سال 907ه.ق، بعد از در هم شکستن نیروی الوند میرزا در ناحیه شرور تبریز را به تصرف خود درآورد، بیشتر اهالی این شهر که مرکز ایالت آذربایجان و پایتخت ترکمانان آققویونلو به حساب میآمد، مذهب تسنن داشتند. به همین علت اعلان مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی ایران در تبریز به سهولت و بدون اشکال برگزار نشد (صفاکیش، 1390: 382).
در تاریخ عالم آرای صفوی آمده است:
«قزلباش گفتند ای شهریار، فکری میباید کرد در خواندن خطبه اثناعشر. چرا که دویست سیصد هزار در تبریزند واز زمان حضرات تا حال این خطبه را کسی بر ملا نخوانده و میترسیم که مردم بگویند که ما پادشاه شیعه نمیخواهیم» (عالم آرای صفوی، 1350: 68).
همچنین در تاریخ جهانگشای خاقان ذکر شده است:
«امرا گفتند قربانت شویم سیصد هزار خلق که در تبریز است، چهار دنگ آن همه سنیاند» (جهانگشای خاقان، 1364: 147).
«بدیهی است که تغییر مذهب در یک شهر سنینشین به سادگی ممکن نبود و قطعاً با مقاومت مردم روبهرو میشد.
میترسیم که بگویند ما پادشاه شیعه نمیخواهیم و نعوذبالله اگر رعیت برگردد چه تدارک در این باب توان کرد؟ شاه فرمودند که مرا بدین کار بازداشتهاند و خدای عالم با حضرات ائمه معصومین همراه مناند و من از هیچ کس اندیشه ندارم» (همان).
همچنین گفت: «به توفیق الله تعالی اگر رعیت حرفی بگویند شمشیر میکشم و یک کس را زنده نمیگذارم. روز جمعه میروم و خطبه مقرر میدارم تا بخوانند» (جهانگشای خاقان، همان).
در تاریخ عالم آرای شاهاسماعیل در این باب نقل شده است که:
«از اکثر مردم میشنویم که ما پادشاه شیعه نمیخواهیم» (عالم آرای شاهاسماعیل، 1384: 68).
همه اینها نشاندهنده آن است که چه شرایطی در تبریز حاکم بود. ملاحظات و تردیدهای قزلباشان و شاهاسماعیل، بدان علت بود که اکثریت ساکنان آذربایجان و به ویژه تبریز پیروان مذهب تسنن به شمار میرفتند. نکته قابل توجه در این امر آن است که علیرغم مشکلات فراوان در تغییر مذهب به تشیع، شاهاسماعیل هرگز عقبنشینی نکرد و شاید بتوان همین مسئله را به نوعی به خاطر اعتقاد قلبی او به آیین تشیع دانست. هر چند پاسخ او به این اعتراضات استفاده از قوه قهریه بود. به طوری که در شرح اولین روز جمعهای که در مسجد جامع تبریز قرار بود هم سلطنت شاهاسماعیل اعلام و هم خطبه امامیه به عنوان اعلام رسمی مذهب تشیع خوانده شود نقل شده است:
«روز جمعه نواب گیتی ستان به مسجد جامع تبریز تشریف اورده، فرمود که تا مولانا احمد اردبیلی که یکی از اکابر شیعه بود، بر سر منبر رفته و آن حضرت نیز شمشیر جهانگیر را برهنه نمود، خود نیز چون آفتاب تابان بر سر منبر آمد (همان، 60). مولانا احمد مشارالیه، شروع در خطبه خواندن نمود، غلغله در میان خلق افتاد. اما دو دانگ مردم، شکر حضرت باری میکردند و باقی مردم هر که خواست که از جای خود حرکت کنند که جوانان قزلباش دور ایشان را فرو گرفته، حرکت نمیتوانستند کردن» (جهانگشای خاقان، 1364: 148).
و ظاهراً از منابع تاریخی چنین استنباط میشود که تبرا کردن یعنی لعن بر خلفای سهگانه، به دستور شاهاسماعیل از همان لحظه آغاز میگردد:
«شاه شمشیر بلند کرده گفت تبرا کنید... آن دو دانگ به آواز بلند بیش باد و کم مباد گفتند و آن چهار دانگ دیدند که جوانان قزلباش خنجرها و شمشیرها در دست، گفتند هر کدام که نمیگویند، کشته میشوید. تمامی خلق تبرا نموده، لعن بر ابوبکر و عمر و عثمان نمودند، بیش باد گفتند» (همان).
در منابع کهن صفوی در جهت رسمی کردن آیین تشیع توسط شاهاسماعیل به خشونتهای وی و نیز قتل و کشتار مخالفان اشارات فراوان شده است:
«و تبراییان در کوچه و بازار و به آواز بلند زبان به طعن و لعن مخالفان دین گشاده از غلبه و تسلط سنیان هیچ اندیشه نمینمودند» (حسینی، 1379: 18).
«و فرمان واجب الاذعان به صدور پیوست که من بعد هرکس خلاف مذهب امامیه نماز بگذارد، تیغ بندان عتبه علیه، سرش را از تن جدا سازند و جاهلان و متعصبان که قبل از اعلا سوای ولای شاه ولایت در شهر ولایت محبان و شیعیان را تعذیب و ایذا نمودهاند در آتش انتقام بگدازن» (خواندمیر، 1370: 126).
دکتر زرینکوب در پژوهش خود در این باره معتقد است که ترویج تشیع در ایران بدون بروز اینگونه خشونتها امکانپذیر نبوده است و میگوید:
«اقدام مؤسس حکومت صفویه در ترویج تشیع خاصه با خشونتهایی که به وسیله صوفیان تولایی و تبرایی همراه بود بدون شک با مقاومت و عکسالعمل اهل سنت همراه بود. همچنین این نکته که بر حسب روایت تاریخ جهان آرا حکم کرد تا کسانی که هنگام استماع طعن و لعن تبراییان در کوی و بازار محلات به بانگ بلند پیش باد کم مباد نگویند به وسیله تبرداران و قورچیان به قتل آیند نشان میدهد که ترویج تشیع در بلاد مختلف ایران به هر حال نمیتوانست بدون اینگونه خشونتها که قسمتی از آنها نیز مولود خوی تند و طبیعت قهار خود اسماعیل بود پیشرفت کند» (زرینکوب، همان).
از آنچه گفته شد چنین حاصل میشود که در آغاز سلطنت شاهاسماعیل صفوی مذهب تابع سیاست بود هر چند برخی محققان بر این باورند که کوشش اسماعیل صفوی در به دست آوردن قدرت و کشورگشایی را باید بیشتر کوششی سیاسی و نه مذهبی دانست (میراحمدی، 1369: 52). اما نظر نگارنده این سطور آن است که شاهاسماعیل صفوی اصولاً بنای دولت و زمامداران را بر دو ستون قوی قرار داد که یکی مذهب شیعی و دیگری ملیتی ایرانی بود که اولی بر عواطف و شعایر شیعی استوار بود که شرح آن در قسمتهای پیشین آمد و دیگری بر هویت و ملیت ایرانی. به عبارت دیگر شاهاسماعیل به شرحی که ذکر شد هم دارای اعتقادات شیعی بود که به هیج وجه نمیتوان آن را صد در صد محافظهکارانه یا تنها و تنها و نه از روی ذرهای اعتقاد و فقط در جهت پیشبرد اهداف سیاسی قلمداد کرد و هم بر هویت و ملیت ایرانی خویش تعصب داشت. دلیل تعصب بر هویت ایرانی وی را شاید بتوان از روی نام فرزندان او که همه دارای اسامی ایرانی بودند بهتر شناخت. به تعبیر عالم آرای عباسی:
«از آن حضرت چهار شاهزاده نامدار یادگار ماند و همگی در صغر سن بودند. طهماسب میرزا، بهرام میرزا،... القاس میرزا و سام میرزا» (ترکمان، 1382: 44).
همچنین در این حوزه باید به نکته مهم دیگری هم توجه کرد و به تجزیه و تحلیل آن پرداخت. در برخی منابع کهن از شاهاسماعیل به عنوان یک شخصیت مقدس و معنوی که مشمول کرامات اولیا خدا بوده است یاد میشود تا جایی که حتی مؤلف گمنام عالم آرای شاهاسماعیل پادشاهی او را منوط به اذن و اجازه امام زمان میداند و مینویسد:
«آن شهریار گفت که ای اسماعیل. حالا وقت آنست که خروج کنی. آن جوان گفت امر از حضرت صاحبالامر است. فرمود که پیش بیا. پس آن جوان پیش رفت آن حضرت کمر زنجیرش را گرفته سه مرتبه او را از زمین برداشته و کمرش را به دست مبارک بست و به دست مبارک تاج بر سرش گذاشت...... پس فرمودند که ای فرزند رخصت است و فاتحه در حق او خواندند..... و آن شهریار حضرت صاحبالامر بود» (عالم آرای شاهاسماعیل، 1384: 42-43).
خواند میر نیز در تاریخ حبیب السیر پادشاهی اسماعیل را به نوعی الهام از طرف خداوند دانسته و نوشته است:
«اما حضرت شاه تا زمانی که ضمیر منیرش به این معنی الهامپذیر شد که صبح خلافت و کامرانی را وقت دمیدن است و نسیم سلطنت و جهانبانی را هنگام وزیدن در خطه لاهیجان مقیم بود» (خواندمیر، 1380، 3: 442).
واقعیت آن است که با توجه به فضایی که در آن مقطع شاهاسماعیل به پادشاهی رسید با توجه به آزارها و ظلم و ستمها و آن همه قتل وکشتار و جنایت که بعد از حمله مغولان به مرم ایران رسید میزان انتظارها برای ظهورمنجی به شدت افزایش یافت و این زمینه که شاهاسماعیل را جانشین امام زمان بدانند و وی را مشمول عنایات و کرامات او بدانند به راحتی در بین مردم وجود داشت. ادوارد براون در این زمینه از قول یک تاجر ونیزی مینویسد:
«به همان سان که مسلمانان روی زمین همه جا لا الا اله الله محمد رسولالله را بیان میکنند ورد زبان ایرانیان لا اله الا الله اسماعیل ولیالله است. شاهاسماعیل دارای مقام مرشد کامل بود و همه به ویژه سپاهیانش وی را جاودانه میشمردند» (براون، 1366، 4: 49-48).
در سفرنامه ونیزیان که مشتمل بر شش سفرنامه است و سفرای ونیزی وقایع دوران شاهاسماعیل را با چشم خود دیده و گزارش کردهاند نیز ذکر شده:
«این صوفی (شاهاسماعیل) را مردم کشورش مانند معبودی دوست دارند و تکریم و تعظیم میکنند. بخصوص سپاهیانش که بسیاری از آنان بیزره به جنگ میروند و انتظار دارند که اسماعیل در پیکار نگهدار ایشان باشد. همچنین کسانی دیگر هستند که بیزره و جوشن به جنگ میروند و راضیند که در راه پادشاه خود کشته شوند. از این رو با سینههای برهنه به پیش میتازند و فریاد میزنند شیخ شیخ. نام خدا را در سراسر ایران فراموش کرده و فقط اسم اسماعیل را به خاطر سپردهاند» (للو، 1381: 456).
مخصوصاً آنچه باعث میشد که این ایده در بین مردم تقویت شود و پذیرش این باور برای برخی آسانتر گردد آن بود که نسب خاندان شاهاسماعیل در بسیاری منابع کهن به شرح ذیل به امام موسی کاظم رسیده است.
شاهاسماعیل ابن شاه حیدر ابن سلطان جنید ابن شیخ ابراهیم بن شیخ خواجه علی بن صدرالدین موسی ابن زبده الکمال الافاق شیخ صفیالدین اسحاق ابن شیخ امین الدین جبرییل ابن شیخ صلاح ابن رشید ابن محمد الحافظ بن عوض بن فیروز شاه زرین کلاه بن محمد ابن شرفشاه ابن محمد ابن حسن ابن محمد ابراهیم ابن جعفر ابن اسماعیل ابن محمد ابن محمد ابن احمد اعرابی ابن ابومحمد القاسم حمزه ابن امام موسی الکاظم (جنابدی، 1378: 68).
قطعاً سیادت خاندان صفوی و این انتساب در نگاه معنوی به شاهاسماعیل بسیار کارا و مؤثر بوده است. هر چند یعقوبی در تاریخ خود به حمزه به عنوان فرزند امام موسی اشاره کرده (یعقوبی، 1382، 2: 420) که در این سلسله نسبی نیز آورده شده است و برخی محققان معاصر مانند ذبیحالله صفا نیز آن را تأیید کرده است و میگوید: نسب شیخ صفیالدین به امام موسی کاظم میرسد (صفا، 1356: 237) اما تحقیقات جدید مورخان و پژوهشگران نشان داد که این انتساب به هیچوجه صحیح نیست. تا جایی که مرحوم نصرالله فلسفی که تحقیقات عمیقی درباره صفویه انجام داد این انتساب را به شدت رد کرده است و میگوید:
«ظاهراً از خاندان صفویه نخستین کسی که ادعای سیادت کرد و نسب جد خود شیخ صفیالدین را به امام موسی کاظم رسانید، شیخ حیدر، پدر شاهاسماعیل اول بود و از آن پس پادشاهان این سلسله، و از آن جمله شاهعباس، نیز خود را از اولاد علی شمردند، اما به طوری که از تواریخ زمان بر ماید، این نسبنامه اساس درستی ندارد و از تحقیقات جدید نیز به ثبوت رسیده است که فیروز شاه زرین کلاه، جد هفتم شیخ صفیالدین، از کردستان در حدود سال 569ه.ق به آذربایجان آمده است و اجداد صفویه اصلاً ایرانی بوده و حتی به زبان آذری یعنی به زبان بومی آذربایجان سخن میگفتهاند» (فلسفی، 1391، 1: 35).
همچنین اقبال اشتیانی نیز این نسبنامه را رد کرده و میگوید: «مورخان عهد صفوی این سلاطین را از طرف پدر به امام موسیکاظم منتسب و نسبنامهای نیز جهت ایشان ساختهاند. اما این نسب به هیچ وجه مسلم نیست و در کتبی که قبل از عهد شاهتهماسب و در ایام شاهاسماعیل و اجداد او نوشته شده وجود ندارد» (آشتیانی، 1347: 662).
احمد کسروی نیز در تحقیقات خود سیادت خاندان صفوی را به شدت رد کرده و میگوید: «از شیخ صفی تا شاهاسماعیل که دویست سال کم و بیش گذشته در خانواده صفوی سه دگرگونی رخ داد. شیخ سید نمیبود و نبیرگان او سید شدهاند. شیخ سنی میبوده و نبیره او شاهاسماعیل شیعه سنیکش از آب درآمده. شیخ فارسی زبان میبود و بازماندگان او زبان ترکی را پذیرفتهاند» (کسروی، 1379: 11).
اما فارغ از این موضوع آنچه مسلم است آن است که مقام شاهاسماعیل در بین بسیاری از مردم و خصوصاً طبقه قزلباش پیرامون او به غیر از جنبه سلطنت و پادشاهی به نوعی مقام معنوی وزیر شاخهای از مقام امامت و اولیای خدا نیز بوده است. در این خصوص میشل مزاوی میگوید:
«با نگاهی به برخی آثار به یادگار مانده از این دوران و با موشکافی در بسیاری از آثار مطالعاتی که سالها و سدهها پس از این روزگار نوشته شده در مییابیم که اسماعیل ظاهراً خود را امام و پیشوای زمان مردم هم روزگار خود مینامید و به نظر میرسید که مردم تا پیش از شکست چالدران این ادعا را وفادارانه باور کرده بودند» (مزاوی، 1363: 207).
یکی از مهمترین اقداماتی که در این دوران توسط شاهاسماعیل صورت گرفت و در راستای سیاست مذهبی وی قابل تحلیل است دعوت از علمای شیعه به ایران است. در واقع اگر به دیده انصاف به این موضوع بنگریم باید به این حقیقت اعتراف کرد که اگر این دعوت صورت نمیگرفت و مسائل اعتقادی و کلامی و فلسفی شیعه توسط عالمان شیعی در این مرحله نگارش و بسط نمییافت قطعاً سیاست رسمی کردن تشیع توفیق چندانی نمییافت. به دیگر سخن، تثبیت مذهب تشیع توسط شاهاسماعیل دو مرحله اساسی را پشت سر گذاشت. در ابتدا اعلام مذهب شیعی اثنیعشری به عنوان مذهب رسمی حکومت و در مرحله بعد، دعوت از علمای شیعی جبل عاملی برای تشریح و ترویج و بسط آن. یکی از محققان در این زمینه میگوید:
«به نظر میآید که بنیانگذاران دولت صفوی پس از اعلان تشیع، به منظور بهرهبرداری از دانش فقهی علمای شیعه جبل عامل آنان را به ایران دعوت کردند...... در این میان یکی از برجستهترین شخصیتهای مهاجر به ایران که نقشی تعیینکننده در مقطعی از دوره یکم ساختار دینی ایران در عهد صفویان پیدا کرد، علی ابن عبدالعال کرکی بود» (صفتگل، 1389: 142-150).
هر چند بحث در این زمینه پژوهشی مستقل را میطلبد که ما قصد ورود به آن را نداریم و تنها در دنباله سیاستهای مذهبی شاهاسماعیل اشاره مختصری بدان کردیم اما بدیهی و روشن است که ورود این عالمان دینی به کشور بعدها زمینهساز تربیت عالمان شیعی بزرگی در دوران صفوی و حکومتهای بعد از آن گردید که قطعاً اگر این اتفاق نمیافتاد همچون گذشته حکومت شیعی دوام نمیآورد و تا امروز دوام نمییافت.
نتیجهگیری
شیعیان که همواره در طول تاریخ آرمان تشکیل یک حکومت شیعی براساس آموزهها و تعالیم امامان خود را داشتند برای رسیدن به این هدف تلاشهای فراوانی میکردند. به خصوص در دوران امویان و عباسیان قیامهای متعددی صورت گرفت که هیچگاه به پیروزی قطعی نرسید. هرچند در مقاطعی مانند حکومت آلبویه که گرایشات شیعی داشتند فضای بهتری برای ترویج فعالیتهای شیعی فراهم شد و علمایی مانند شیخ کلینی، شیخ مفید، سیدرضی و.... در ترویج علوم شیعی تلاش فراوان کردند با وجود این در این دورانها نیز هیچگاه یک حکومت رسمی شیعی شکل نگرفت. با حمله مغولان به بغداد و نابودی خلافت عباسی شیعه جانی دوباره گرفت و علمایی مانند خواجه نصیر و علامه حلی از فرصت ایجاد شده نهایت استفاده را کردند و در ترویج و نشر علوم شیعی تلاشهای محققانهای کردند. از فاصله سقوط بغداد تا تشکیل دولت صفوی گرایشات صوفی بیشتر به سمت آیین تشیع تمایل پیدا کرد و فضا برای تشکیل حکومت شیعی مساعد شد. در این میان شاهاسماعیل صفوی که خود در محیطی شیعی و دانشآموخته در نزد مربی شیعه مذهب بود و در اطراف او نیز قزلباشان بودند که به همین مذهب گرایش داشتند در حالی که فضای جامعه در برخی مناطق چنین تمایلاتی داشت مذهب دوازده امامی را به عنوان مذهب رسمی کشوراعلام نمود.
ابنبزاز، درویش ابناسماعیل (1373). صفوه الصفا، تصحیح غلامرضا مجدطباطبایی، تهران، انتشارات زریاب، چاپ اول.
آشتیانی، عباس (1347). تاریخ مفصل ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه، به کوشش محمد دبیر سیادقی، تهران، خیام، چاپ اول.
براون، ادوارد (1366). تاریخ ادبیات ایران، ترجمه رشید یاسمی، تهران، نشر ابنسینا، چاپ دوم.
پارسادوست، منوچهر (1375). شاهاسماعیل اول پادشاهی با اثر دیرپای در ایران و ایرانی، تهران، نشر انتشار، چاپ اول.
پطروشفسکی، ایلیاپاولیچ (1362). اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، تهران، انتشارات پیام، چاپ هفتم.
تاجبخش، احمد (1372). تاریخ صفویه، شیراز، انتشارات نوید شیراز، چاپ اول.
تتوی، احمد؛ قزوینی، آصفخان (1382). تاریخ الفی، تصحیح غلامرضا مجد طباطبایی، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ اول.
ترکمان، اسکندربیگ (1382). عالم آرای عباسی، تهران، نشر امیرکبیر، چاپ اول.
ترکمنی آذر، پروین (1383). تاریخ سیاسی شیعیان اثنیعشری در ایران. تهران. نشر شیعهشناسی، چاپ اول.
جنابدی، حسن ابن حسینی (1378). روضه الصفویه، تصحیح غلامرضا مجد طباطبایی، تهران، موقوفات دکتر محمود افشار، چاپ اول.
جهانگشای خاقان (1364). مقدمه و پیوست الله دتا مضطر، اسلامآباد، مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان.
حسینی، خورشاه ابن قباد (1379). تاریخ ایلچی نظام شاه، تصحیح محمدرضا نصیری، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ اول.
خنجی، فضلالله روزبهان (1382). تاریخ عالم آرای امینی، تصحیح محمداکبر عثیق، تهران، نشر میراث مکتوب، چاپ اول.
خواندمیر، غیاثالدین ابنهمام (1380). حبیب السیر، زیر نظر دکتر محمد دبیر سیاقی، تهران، نشر خیام، چاپ چهارم.
خواندمیر، محمود (1370). ایران در روزگار شاهاسماعیل و شاهطهماسب صفوی، به کوشش غلامرضا طباطبایی، تهران، موقوفات دکتر محمود افشار، چاپ اول.
ذهبی، شمسالدین (1414ق). سیر اعلام النبلا، تحقیق شعیب ارناووط، بیروت: مؤسسه الرساله، طبعه العاشره.
رحیمزاده صفوی، علیاصغر (1389). زندگانی شاهاسماعیل صفوی، تهران: دنیای کتاب، چاپ اول.
رشیدالدین، فضلالله (1364ق). مکاتبات رشیدی، با سعی و اهتمام محمد شفیع، تهران: سلسله نشریات کلیه پنجاب.
روملو، حسن بیگ (1384). احسن التواریخ، تصحیح عبدالحسن نوایی، تهران: انتشارات اساطی، چاپ اول.
رویمر، ن. ر (1389). تاریخ ایران دوره صفویان کمبریج، ترجمه یعقوب آژند، تهران: نشر گلشن، چاپ پنجم.
زرینکوب، عبدالحسین (1369). دنباله جستجو در تصوف ایران. تهران: امیرکبیر، چاپ سوم.
سیوری، راجر (1391). ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیز عزیزی، تهران: نشر مرکز، چاپ بیست و یکم.
شریعتی فوکلایی، حسن (1388). حکومت شیعی آل کیا در گیلان، قم: انتشارات شیعهشناسی، چاپ اول.
شیرازی، عبدی بیگ (1369). تکمله الاخبار، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران، نشر نی، چاپ اول.
صفا، ذبیحالله (1356). خلاصه تاریخ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران از آغاز تا پایان صفوی، تهران: امیرکبیر، چاپ سوم.
صفاکیش، حمیدرضا (1390). صفویان در گذرگاه تاریخ، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.
صفتگل، منصور (1389). ساختار نهاد و اندیشه دینی در ایران عصر صفوی، تهران: انتشارات رسا، چاپ دوم.
طغیانی، اسحاق (1385). تفکر شیعه و شعر دوره صفوی، اصفهان: نشر دانشگاه اصفهان، چاپ اول.
عالم آرای شاهاسماعیل (1384). تصحیح و مقدمه اصغر منتظر صاحب، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.
عالم آرای صفوی (1350). تصحیح یدالله شکری، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول.
غفاری قزوینی، قاضی احمد (1343). تاریخ جهان آرا. تهران: کتابخانه حافظ.
فرهانی منفرد، مهدی (1388). مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوی، تهران، نشر امیرکبیر، چاپ دوم.
فلسفی، نصرالله (1391). زندگانی شاهعباس اول، تهران، انتشارات نگاه، چاپ اول.
قزوینی، ابوالحسن (1367). فوایدالصفویه، تصحیح دکتر مریم میراحمدی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول.
قزوینی، بوداق منشی (1378). جواهرالاخبار، تصحیح محسن بهرامنژاد، تهران: نشر میراث مکتوب، چاپ اول.
کامل الشیبی، مصطفی (1374). تشیع و تصوف. ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو. تهران: امیرکبیر، چاپ دوم.
کسروی، احمد (1379). شیخ صفی و تبارش، تهران، انتشارات فردوس، چاپ اول.
لاکهارت، لارنس (1383). انقراض سلسله صفویه، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ سوم.
لاهیجی، علی ابن شمسالدین (1366). تاریخ خانی، تصحیح منوچهر ستوده، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول.
للو، انجو (1381). سفرنامه ونیزیان در ایران، ترجمه منوچهر امیری، تهران، خوارزمی، چاپ دوم.
مدرس، محمدعلی (1347). ریحانه الادب، تبریز، نشرشفق، چاپ دوم.
مزاوی، میشل (1363). پیدایش دولت صفوی، ترجمه یعقوب آژند، تهران، نشر گستره، چاپ اول.
مستوفی، حمدالله (1339). تاریخ گزیده، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی، تهران: امیرکبیر، چاپ اول.
مستوفی، محمدحسن (1375). زبده التواریخ، به کوشش بهروز گودرزی، تهران:موقوفات افشار، چاپ اول.
معصوم، میرزامحمد (1351)، تاریخ سلاطین صفوی، به سعی و اهتمام دکتر سید امیرحسن عابدی، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول.
میراحمدی، مریم (1369). دین و دولت در عصر صفوی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.
نسفی، شیخ عزیزالدین (1381). زبده الحقایق، با تصحیح و تعلیقات حقوردی ناصری، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
هینتس، والتر (1377). تشکیل دولت ملی در ایران، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران، خوارزمی، چاپ چهارم.
یعقوبی، احمد ابن واضح (1382). تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ نهم.
Researches on the History of Iran during the Islamic Period
Scientific Quarterly Vol 2 Issue 2(4) Summer 2025
An Introduction to the Religious Beliefs and Religious Policy of Shah Ismail I
Javad Noorian1 , Amir Taimur Rafiei2
,
Received: 25.06.2025 Accepted: 17.09.2025
Introduction and Methodology
Shah Ismail Safavi established a Shiite national government in the country in 907 AH by forming the Safavid government, which was based on two elements: Iranian nationality and Twelver Shiism. However, in the meantime, the share of Shiism was much heavier, and at the beginning of the formation of this government, many efforts were made to formalize this religion and try to spread it throughout the country, which was not achieved without killing and violence, according to historical information. However, in the meantime, it is necessary to examine the factors that paved the way for declaring Shiism as the official religion of the country. In other words, the Sufi community before the formation of the Safavid government as the ancestors of Shah Ismail should be investigated and explored in order to achieve a better understanding of why and how the Ahl al-Bayt religion became official. This research aims to first examine the role of Shah Ismail's family in his religious beliefs and convictions, as well as the environment and conditions in which Shah Ismail grew up and was educated, as factors that strengthened the foundations of Shiism in him. It had a worthy impact and then the way of formalizing this religion and its consolidation will be examined and analyzed. In this article, an attempt has been made to answer these two important questions using a descriptive-analytical method and relying on library research: Did Shah Ismail Safavi declare Shiism as the official religion of the country based on political expediency and personal interests, or was this a result of heartfelt and sincere beliefs? And what was his most important action towards achieving this goal? The research hypotheses are also based on two variables. The first is that Shah Ismail Safavi did not have much devotion to Shiite beliefs and his religious actions were mostly rooted in political goals and in order to achieve political and governance goals, he showed himself to be devoted and a believer in Shiite religion. The second hypothesis is that Shah Ismail was a religious person at heart and believed in the guardianship of the infallible Imams and all his religious actions were rooted in his heartfelt beliefs. The results of this study show that Shiite, although at different times, contributed greatly to advancing his political goals, nevertheless, a large part of the choice of Shiite as the official religion of the country was due to his heartfelt beliefs and those of the Qizilbas around him, so that in order to achieve it, he initially and in some cases resorted to violence and force, and then used Shiite scholars to promote and consolidate it. Due to the importance of the issue of Shah Ismail's religious policy and the relationship between the officialization of Shiite and his beliefs and convictions, studies conducted in this field It is not enough, and valuable books that have been written in this field, such as the book Introduction to the Relations between Religion and State in Safavid Iran by Dr. Hashem Aghajari or the book Relations between Religion and State in the Safavid Era by Dr. Maryam Mirahmadi, as well as the book Structure of Religious Institutions and Thought in Safavid Iran by Dr. Mansour Sefat Gol, have only looked at the Shiism of Shah Ismail Safavi from a political perspective and have dealt less with his doctrinal issues.
Discussion and Analysis Shah Ismail Safavi was generally considered a believer and disciple of Shiism in his heart and belief for four important reasons. The first is that Shah Ismail had ancestors who were inclined towards Shiism, and his father Sultan Haidar and his grandfather Sheikh Junaid clearly had Shiite tendencies, and it is natural that these tendencies influenced Shah Ismail's Shiism. The second point is that in fact Sultan Haidar, Shah Ismail's father, and his brother Khwaja Ali and his grandfather Junaid, had been killed by the Sunnis of Aq Qoyunlu, in other words, his Shiite family had been killed by the Sunnis, and it is natural that the fire of revenge against them was burning in Ismail's mind. The third point is that Shah Ismail's upbringing in a Shiite environment and under a Shiite mentor had a profound impact on his beliefs and beliefs. In fact, Shah Ismail was the product of being raised in a Shiite environment and trained by a Shiite teacher, Shams al-Din Lahiji. The fourth factor in strengthening Shah Ismail's Shiite beliefs was the Anatolian Turks. Geographically, Anatolia was the culmination of the practical connection of Sufism and Shiism in social movements, which played a very important role in the Safavid movement. Anatolia had originally become a melting pot of free religious beliefs, and the two main parts of these beliefs were Shiism and Sufism. Research on the tribes that formed the Safavid government and were with Shah Ismail shows that these tribes, which included Taklu, Dhul-Qadr, Qaramanlu, Astajlu, Shamlu and Rumlu, had origins in Asia Minor and were therefore influenced by Shiite tendencies, which were very effective in encouraging and helping Shah Ismail and his religious tendencies. The result was that all these factors came together to make Shah Ismail the Shiite, after coming to power, declare Shiism as the official and legal religion of the country. In fact, it can be claimed that the consolidation of Shiism by Shah Ismail went through two basic stages: first, declaring the Twelver Shiism as the official religion of the state and using coercive and violent methods to institutionalize it, and then, in the next stage, inviting Shiite scholars to explain, promote, and expand Shiite teachings. One of the most important measures taken by Shah Ismail during this period and which can be analyzed in line with his religious policy is inviting Shiite scholars to Iran. In fact, if we look at this issue with fairness, we must admit that if this invitation had not been made and Shiite doctrinal, theological, and philosophical issues had not been written and developed by Shiite scholars at this stage, the policy of officializing Shiism would certainly not have been very successful.
[1] . Department of History, Maha. C, Islamic Azad University, Mahalat, Iran.
[2] .Department of History, Maha. C, Islamic Azad University, Mahalat, Iran (Corresponding author) Email: Amirteymour_rafiei@yahoo.com