مقایسه مؤلفهها ی ادبیات مهاجرت در آثار مهشید امیرشاهی و روحانگیز شریفیان
مهرزاد مطبوعی نژاد
1
(
دانشگاه آزاد اسلامی واحد جنوب تهران، دانشکدۀ ادبیات فارسی و زبانهای خارجه
)
احمد خاتمی
2
(
استاد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ایران
)
ماندانا منگلی(نویسنده مسئول)
3
(
/ استادیارگروه زبان و ادبیات فارسی. واحد تهران جنوب. دانشگاه آزاد اسلامی. تهران . ایران.
)
کلید واژه: ادبیات مهاجرت, آثار داستانی, مهشید امیرشاهی, روحانگیز شریفیان.,
چکیده مقاله :
ادبیات مهاجرت، ادبیاتی برون اقلیمی است که بیانگر ابعاد و تبعات مهاجرت باشد. مهشید امیرشاهی (متولد 1316ه.ش) و روحانگیز شریفیان (متولد 1320ه.ش) از نویسندگان مهاجر ایرانی مقیم اروپا هستند. پژوهش حاضر به روش توصیفی-تحلیلی و با روش تحلیل مقایسهای میکوشد تا به این پرسش اصلی پاسخ دهد که مهمترین مؤلفههای ادبیات مهاجرت در آثار امیرشاهی و شریفیان کدامند و این مؤلفهها در آثار هریک از این دو نویسنده به چه شکل منعکس شدهاند. هدف تحقیق شناسایی و مقایسۀ مؤلفههای ادبیات مهاجرت در آثار نویسندگان زن مهاجر ایرانی است. نتایج نشان میدهد که مؤلفههای بحران هویت، تعارض فرهنگی، نوستالژیا، مانندگردی، فرهنگپذیری، سازگاری، زبان، سیاسی بودن و مقایسه در آثار این دو نویسنده به چشم میخورند و بحران هویت و مسئله زبان، از دیگر مؤلفهها پررنگتر است. مؤلفهی دیگری که در آثار این دو نویسنده به صورت مشابه دیده میشود، بحث مقایسه است. مقایسه در آثار امیرشاهی با استعارهها و آرایههای ادبی بیشتری همراه است و توصیف تفاوتها دارای جلوههای هنری است. در حالی که مقایسه در آثار شریفیان، بیشتر به بیان جزئیات تفاوتها میپردازد. همچنین هریک از مؤلفهها به ویژه نوستالژی و بحران هویت در آثار امیرشاهی حزنانگیزتر است. یافتن برخی مشخصهها در ادبیات مهاجرت زن ایرانی متعلق به یک نسل را میتوان از دستاوردهای پژوهش تلقی کرد.
چکیده انگلیسی :
Migration literature is extraclimatic literature that expresses the dimensions and consequences of migration.Mahshid Amirshahi (born in 1316 AH) and Rouhangiz Sharifian (born in 1320 AH) are Iranian immigrant writers living in Europe. The present research tries to answer the main question of the most important components of migration literature in the works of Amirshahi and Sharifian and how these components are reflected in the works of each of these two authors. The purpose of this research is to identify and compare the components of migration literature in the works of Iranian immigrant women writers. The results of the research show that the components of identity crisis, cultural conflict, nostalgia, assimilation, acculturation, adaptation, language, politicalness and comparison are visible in the works of these two authors, and the identity crisis and the language issue are more prominent than other components. Another component that can be seen in the works of these two authors in a similar way is the discussion of comparison. Comparison in Amirshahi's works is associated with more metaphors and literary arrays, and the description of differences has artistic effects. While the comparison in Sharifian's works focuses more on detailing the differences. Also, each of the components, especially nostalgia and identity crisis in Amirshahi's works, is shown in a darker and sadder form. Finding some characteristics in the literature of Iranian female migration belonging to one generation can be considered as one of the achievements of the research.
مقایسه مؤلفههای ادبیات مهاجرت
در آثار مهشید امیرشاهی و روحانگیز شریفیان
چکیده
ادبیات مهاجرت، ادبیاتی برون اقلیمی است که بیانگر ابعاد و تبعات مهاجرت باشد. مهشید امیرشاهی (متولد 1316ه.ش) و روحانگیز شریفیان (متولد 1320ه.ش) از نویسندگان مهاجر ایرانی مقیم اروپا هستند. پژوهش حاضر به روش توصیفی-تحلیلی و با روش تحلیل مقایسهای میکوشد تا به این پرسش اصلی پاسخ دهد که مهمترین مؤلفههای ادبیات مهاجرت در آثار امیرشاهی و شریفیان کدامند و این مؤلفهها در آثار هریک از این دو نویسنده به چه شکل منعکس شدهاند. هدف تحقیق شناسایی و مقایسۀ مؤلفههای ادبیات مهاجرت در آثار نویسندگان زن مهاجر ایرانی است. نتایج نشان میدهد که مؤلفههای بحران هویت، تعارض فرهنگی، نوستالژیا، مانندگردی، فرهنگپذیری، سازگاری، زبان، سیاسی بودن و مقایسه در آثار این دو نویسنده به چشم میخورند و بحران هویت و مسئله زبان، از دیگر مؤلفهها پررنگتر است. مؤلفهی دیگری که در آثار این دو نویسنده به صورت مشابه دیده میشود، بحث مقایسه است. مقایسه در آثار امیرشاهی با استعارهها و آرایههای ادبی بیشتری همراه است و توصیف تفاوتها دارای جلوههای هنری است. در حالی که مقایسه در آثار شریفیان، بیشتر به بیان جزئیات تفاوتها میپردازد. همچنین هریک از مؤلفهها به ویژه نوستالژی و بحران هویت در آثار امیرشاهی حزنانگیزتر است. یافتن برخی مشخصهها در ادبیات مهاجرت زن ایرانی متعلق به یک نسل را میتوان از دستاوردهای پژوهش تلقی کرد.
واژگان کلیدی: ادبیات مهاجرت، آثار داستانی، مهشید امیرشاهی، روحانگیز شریفیان.
1. مقدمه
انقلاب اسلامی ایران مانند هر رخداد دیگر در فضاي فرهنگی و هنري جامعۀ ایران دگرگونیهایی ایجاد کرد و فضایی تازه در شعر و نثر به وجود آورد. نثر این دوره بهویژه در داستاننویسی ادامه یافت و تجربههاي بدیع و کمسابقهای در کنار دیگر مضامین اجتماعی و فلسفی موردتوجه نویسندگان قرار گرفت (ادریسی و بلالی، 1393: 29). پس از پیروزي انقلاب، کانون نویسندگان ایران فعالیت خود را مجدد آغاز کرد، اما از همان ابتدا دستخوش کشمکش سیاسی و عقیدتی شد که نهایت به انشعاب حزب توده از آن انجامید. شرایط سیاسی و اوضاع جنگی رفتهرفته اقشار جامعه و بهخصوص اهل فکر و فرهنگ را در دو جبهۀ متفاوت قرارداد؛ یک دسته نویسندگان مذهبی که حامی نظام اسلامی بودند و دستة دیگر، جناح نویسندگان دگراندیش. بعد از انقلاب اسلامی نیز مانند باقی انقلابهاي جهان موجی از مهاجرت به راه افتاد و بسیاري از نویسندگان، کشور را ترك کردند این بار نویسندگان مهاجر ایرانی همچون همنسلان صادق هدایت به سمت پاریس گسیل نشدند بلکه محافل ادبی ایرانی در کشورهایی همچون سوئد، آلمان و آمریکا شکل گرفت. از این میان میتوان به کسانی همچون شهرنوش پارسیپور، رضا براهنی، نادر نادرپور، مهشید امیرشاهی و روحانگیز شریفیان اشاره کرد. بدینترتیب، مهاجرت یکی از گفتارهاي مسلط ادبیات در سالهاي پس از انقلاب و جنگ است. ادبیات مهاجرت در این دوران در شاخههاي گوناگون گسترشیافته است. شاخهاي از آن به منظور نقد نظام حاکم، سمت و سویی سیاسی یافته و کمتر به جنبههاي زیباییشناختی1 توجه میکند. بخش دیگري از آثار ایرانیان مهاجر با هدفی استنادي و افشاگرانه نوشتهشده، مثل آنچه در گزارشهاي زندان و یا در مجازات سنتی قضایی آمده است. آثاري هم با مضمونهاي اروتیک آفریدهشدهاند. اما تنومندترین شاخۀ ادبیات مهاجرت، شاخهاي است که به دوگانگی هویت مهاجران و درگیريهاي درونی آنان براي بریدن از گذشته و آغاز زندگی تازه در کشور مهاجرپذیر میپردازد. این بخش در داخل ایران نیز امکان نشر یافته است (میرعابدینی، 1387: ص 667). با افزایش مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور در دو دهة اخیر، ادبیات مهاجرت در ایران به شکل جديتر شکل گرفت. نویسندگان زیادي بعد از دوري از وطن و مهاجرت خودخواسته یا اجباري دست به قلم بردند و از تفاوتهاي سرزمین مادریشان و سرزمین مقصد، نحوة روبهرو شدن با دنیا و فرهنگ جدید و مصائب و رنجهاي دوري از وطن نوشتند. نوشتن از این موضوعات باعث شکلگیري شاخهاي از ادبیات داستانی شده است که میتوان آن را «ادبیات مهاجرت» نامید (نامورمطلق، 1391: 24). این پژوهش سعی دارد با روش توصیفی – تحلیلی، به بررسی داستانهاي برگزیده و شاخص مهشید امیرشاهی و روحانگیز شریفیان که از زنان داستاننویس مهاجر پس از انقلاب اسلامی هستند، پرداخته و مؤلفههاي مهاجرت این آثار را تبیین کند. علت انتخاب این دو نویسنده از زنان مهاجر ایرانی این بوده است که این دو نویسنده در رده سنی مشابهی قرار دارند. مهشید امیرشاهی متولد 1316 و روحانگیز شریفیان متولد 1320 است. از این رو مقایسه آثار این دو نویسنده تحت تأثیر اختلاف نسلها و تفاوت نگرش ناشی از تفاوت سن نخواهد بود. همچنین لازم به ذکر است که این مقاله به دنبال تطبیق آثار آن دو نویسنده نیست. پرسش این پژوهش این است که مؤلفههای ادبیات مهاجرت داستانی فارسی کدامند؟ و هریک از این مؤلفهها به چه شکل در آثار داستانی زنان مهاجر ایرانی منعکس شدهاند؟ و هدف تحقیق شناسایی و مقایسۀ مؤلفههای ادبیات مهاجرت در آثار نویسندگان زن مهاجر ایرانی است.
2. پیشینه پژوهش
در سالهای گذشته پژوهشهای ارزشمندی در باب ادبیات مهاجرت به نشر رسیده است. از آن جمله پژوهش قربانپور و همکاران (1397) با عنوان «جریانشناسی ادبیات داستانی مهاجرت ایرانی» است. ایشان داستاننویسی مهاجرت ایرانی را در قالب جریانهای عمدة سیاستمحور، هویتمحور و داستاننویسی زنان تحلیل کردهاند. نتایج پژوهش آنها نشان میدهد که داستاننویسی سیاسی در دهه 60 و تا اواسط دهه 70 پربسامدترین جریان است. از آنجاکه تمرکز اثر بر «جریانشناسی» است، قاعدتاً به مؤلفههای ادبیات مهاجرت اشارهای نشده است و از همین جهت با پژوهش کنونی متفاوت است. مقالۀ سعیدی و همکاران (1397) با عنوان «بازنمایی تنازع سرزمین مادری و سرزمین دیگری در ادبیات داستانی مهاجرت» بر پایة نظریههای جامعه شناختی دربارة مفاهیمی نظیر ادغام، انطباق، همانندی و جدایی، سه داستان «مرغ عشق»، «بزرگراه» و «چه کسی باور میکند رستم» را بررسی کرده است. نتایج نشان میدهد که در داستان مرغ عشق، چالش و جدالِ میان دو نسل به مقاومت و رویارویی بی سرانجام نسل اول و نسل دوم میانجامد و فرهنگپذیری آنها را با مشکل مواجه میکند. تفاوت تحقیق مورد اشاره با پژوهش حاضر در رویکردهای این دو پژوهش به تحلیل است. رویکرد تحقیق مورد اشاره رویکردی جامعهشناسانه است، در حالی که در تحقیق حاضر مؤلفههای محتوایی و فرمی ادبیات مهاجرت مد نظر بوده است. مجموعه مقالات «مهاجرت در هنر و ادبیات» به کوشش دکتر شیده احمدزاده (1391) بر این ایده استوار است که بسیاري از آثار ادبی یا هنري متأثر از طرح هجرت، مهاجرت یا مهاجران بوده است. همچنین نویسندة این مقاله در طرح پژوهشی «نقد و تحلیل ادبیات داستانی مهاجرت و سنجش نسبت آن با هویت ایرانی» (1396) با روش تحلیل گفتمان موضوع هویت ایرانی را در متن برخی از آثار داستانی فارسی (چهار رمان و دو داستان کوتاه) بررسی کرده است. تفاوت این تحقیق با پژوهش حاضر روش تحقیق آن (تحلیل گفتمان) است. همانطور که مرور شد، در این پژوهشها، مؤلفههای ادبیات مهاجرت در آثار داستانی «مهشید امیرشاهی» و «روحانگیز شریفیان» مد نظر واقع نشده است؛ و ضرورت انجام پژوهشی با این محوریت موجه مینماید.
3. روش و مفاهیم نظری پژوهش
پژوهش حاضر، در راستای افزودن به دانش نظریِ موجود در زمینۀ ادبیات مهاجرت معاصر ایران شکل گرفته، و کاربردِ آنی آن مورد توجه نمیباشد. از این رو، به لحاظ هدف «نظری» محسوب میشود. همچنین به جهت روش اجرا و پیشبرد، توصیفی – تحلیلی است.
1-3- نویسندگان بررسی شده
مهشید امیرشاهی، نویسنده، طنزپرداز، مترجم و روزنامهنگار ایرانی است که در تاریخ 20 فروردین سال 1316 در کرمانشاه متولد شد. مادرش در سالهای آغازین زندگیاش خانه را ترک میکند و به اروپا میرود ودر آنجا مقیم میشود و مهشید سالها با پدرش زندگی میکند. مهشید امیرشاهی تحصیلات ابتدایی و بخشی از دبیرستان را در مدارس فیروزکوهی و نوربخش انجام داد. سپس به شبانهروزی چارتر تاورز در ساسکس انگلستان رفت و در دانشگاه Woolwich Polytechnic لندن به تحصیلات در رشتۀ فیزیک ادامه داد. پس از بازگشت به ایران، درحالی که دوباره قصد بازگشت به انگلیس را داشت، با محمد ابراهیم غفاری کارگردان سینمای ایران ازدواج کرد؛ ثمرۀ این ازدواج یک فرزند دختر به نام مریم است اما این ازدواج به جدایی انجامید. او در این سالها علاوه بر تدریس فیزیک و ریاضی و همچنین همکاری با موسسۀ انتشارات فرانکلین، با یاری نقاشان همکارش از جمله نورالدین زرینکلک و پرویز کلانتری، برنامۀ انتشار کتابهای کودکان را در آنجا پایهریزی کرد (عرفانی فرد، 1395: 96). او در این سمت، کتابهای متعددی برای کودکان و نوجوانان ترجمه کرد. این ترجمهها دو سال پیاپی از سوی شورای کتاب کودک به عنوان بهترین ترجمههای سال انتخاب شد (میرعابدینی، 1387: 730). امیرشاهی در طول سالهای تبعید در نقاط مختلف دنیا جلسات متعدد داستانخوانی و سخنرانی داشته است که سخنرانیهای وی در دانشگاه هاروارد، مجلس سنای فرانسه و کنگرۀ جهانی نویسندگان در اسپانیا از آن جمله است.
روحانگیز شریفیان، متولد 1320 در تهران است. او از کودکی به خواندن رمانهای معروف جهان علاقهمند بود. بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه با دریافت دیپلم ادبی و تکمیل دورۀ موسیقی (پیانو) در کنسرواتور تهران، به منظور ادامۀ تحصیل به اتریش رفت. او تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتۀ روانشناسی در گرایش تعلیم و تربیت کودک در اتریش گذراند و پس از ازدواج دوباره به ایران بازگشت و هم اکنون ساکن لندن و در انستیتوی زبان در انگلیس مشغول به کار است. او به زبانهای انگلیسی و آلمانی مسلط است و برخی از داستانهای کوتاه او به این دو زبان ترجمه شده است. همسر وی، دکتر فریبرز خروشی، مشوق و یاریگر او در امر نویسندگی بوده است. شریفیان، اولین داستان کوتاه خود را به نام «یکی بود یکی نبود» در سال 1366 به رشتۀ تحریر درآورد که بعدها در مجموعه داستان «دستهای بسته» در سال 1370 به چاپ رسید. رمان «چه کسی باور میکندرستم» هفت سل ذهن نویسنده را به خود مشغول کرده بود، اما یک سال قبل از چاپ به صورت مداوم دست به نگارش آن زد.
4. مؤلفههای ادبیات مهاجرت
برای ادبیات مهاجرت ویژگیهایی را برشمردهاند که میتواند به عنوان پیشزمینه و یا نتایجی باشد که در پژوهش حاضر مورد استفاده قرار بگیرد. بخشی از این ویژگیها در ادبیات مهاجرت زنان نیز وجود دارد و بخشی دیگر بسامد چندانی ندارند. در هر صورت برخی از این مولفهها و ویژگیها بدین شرح است:
1-4- بحران هویت، تعارض فرهنگی
یاحقی نخستین ویژگی ادبیات مهاجرت را در همین نکته دانسته است و مینویسد: « بیشتر آثار ادبی مهاجرت دو فرهنگی است. وقتی مهاجر به کشور میزبان خود وارد میشود ابتدا دچار تعارض فرهنگی میشود. آدمهایی که به جد گرفته نمیشوند، آدمهایی که غریبهاند، در نام و زبان و لهجه، در سیما و حتی رنگ مو و چشم و چهره. نام عوض میکنند، موهای خود را رنگ میزنند (به ویژه خانمها) چهره و پوشش خود را با میزبان هم سان میکنند، اما بیفایده است، گویی آنها از اساس با قوم میزبان متفاوت و حتی متعارضاند (یاحقی،1381: 35).
روحانگیز شریفیان، در رمان دستهای بسته این بحران هویت را از زبان راوی داستان خود، چنین توصیف میکند:
خم شدم و یکی از بستههایش را برداشتم. گفت «خانم، قربون دستتان. زحمت نکشید، سنگین نباشد.» گفتم «اشکالی ندارد. دست من خالی است.» گفت «خانم، شیرینی و نان لواش است، برای بچهها میبرم.» احساس میکردم که او به هر زبانی سعی میکند پیام وطنش را برای بچههایش ببرد. لبخندی زدم و گفتم «چه کار خوبی میکنید خانم، وگرنه بچهها این چیزها را زود فراموش میکنند.» به راه افتادیم. توی هواپیما از هم جدا شدیم. جایم کنار پنجره بود. هواپیما که بلند شد هوا کاملاً روشن شده بود. به پایین نگاه کردم تا پدرم را ببینم که به طرف دکان نانوایی میرود تا نان تازه بخرد و مادرم را که سماور را روشن و چای را گم کرده است. جای من آنجا خالی است. همهمان دلتنگیم (شریفیان، 1370: 19).
راوی در فرودگاه به زنی کمک میکند تا بارش را حمل کند. زن از ایران برای فرزندانش شیرینی و نان لواش برده است. راوی گمان میکند تلاش زن برای این است تا رنگ و بوی وطن را برای فرزندان به ارمغان ببرد. او چنین کاری را تایید میکند. در رمان «کارت پستال» شریفیان نیز این مؤلفه، به چشم میخورد:
اسکار سرفهای کرد: تعلق داشتن به جایی میتواند به آن رنگ و بویی متفاوت بدهد. پروا آهی کشید: در دنیا هزار جور کشور و آدم و زبان و فرهنگ متفاوت وجود دارد یکی از آنها هم کشور ما است. ما ادعای جهان وطنی داریم، اما آیا به راستی داریم؟ اسکار دستی روی سرش کشید: این موضوع بسیار شخصی، بسیار عمیق و بسیار هم متفاوت است. در واقع آدم دلش میخواهد از هر حس تعلقی رها باشد. بتواند به همه جا متعلق باشد. این یکی از آرزوهای دیرین بشری است. اما به راستی چقدر از مردم موفق شدهاند؟ از آن گذشته حس تعلق یک نوع تعادل در رفتار انسانها به وجود میآورد. یک جور رفاه، می شود گفت (شریفیان، 1387: 195).
شریفیان از زبان شخصیت داستان خود نیاز به تعلق به یک کشور، ملیت و فرهنگ را بیان کرده و آن را لازمۀ تعادل در رفتار انسان میداند. در رمان «چه کسی باور میکند رستم»، این مؤلفه با بسامد بیشتری تکرار شده است:
«حالا مهم نیست مادرت شیرین صدایت کند یا پدرت شورا، اسمت پرتو باشد و دوستت شوشا صدایت کند و همسرت شوریده بنامدت. آن سر دنیا هم که بروی و هرچقدر هم که تحصیل کنی و پول داشته باشی باز سراغ عشق را میگیری و میبینی اشتباه کردهای. حالا سی سال از آن ماجرا میگذرد. نه رستم مانده است تا به او بگویی که چقدر واقعی دوستش داشتی-مخصوصاً وقتی که گفت دلش میخواهد در زندگی بعداش پرنده باشد: آزاد و رها- و نه جهان همانی بوده است که قرار بوده روزی تو را غرق عشق کند. توهیچوقت دارویی نساختی که بویی نداشته باشد و هیچوقت هم دخترت همانی نشد که آرزویش را داشتی. فقط سهم تو از دخترت نامش بوده است. زندگی بیرحمتر از آنچه که فکر میکردی بوده و هیچ چیزی از شادی برای تو نمانده است و فقط به این فکر میکنی اگر رستم از روستا نیامده بود و اگر تو تحصیل نمیکردی شاید شاید دنیا کمی بهتر میشد. پس: همیشه دو راه است اینکه دست رستمت را هرگز رها نکنی و جهان را واقعی تر از آن چه که هست ببینی. حالا اسمت هرچه باشد: مها، مهاما، مهتاب، نیلوفر؛ پرتو، شیرین یا شورا... . اما اگر بگریزی و به قصد رهایی هویتت را جا بگذاری با اینکه یک اسم داری، هیچ کسی نیستی» (شریفیان، 1399: 214).
مریم امیرشاهی نیز در کتاب «در سفر»، از زبان راوی، به دوستی و رابطه با فرانسویان اشاره میکند و از استیصال خود برای برقراری ارتباط با آنان سخن میگوید:
اسم دیگر فرانسویان هم يك يك از فهرست اسامي كمكرسانان پاك شد و در همان ماههاي نخست: در آغاز از «میشل» و آقاي «سگن» بریدم که به رغم قدمت خانوادگي و ادعاي ارادت دیرینه شوق چنداني به ادامه معاشرت با دوستي در به در را از خود نشان ندادند؛ بعد از دکتر «بینو» کناره گرفتم، که توسط «امیلي» شناخته بودم که مرا به بهانه ياري دادن به مهمانيهاي هموطنان با نفوذش ميبرد، ولي زود روشنم شد که دعوتها علتي جز افزودن آب و رنگي شرقي به فضاي خلص فرانسوي ندارد و خود دکتر احتمالاً منظوري سواي لاسیدن - و هر دو وجه زود ملولم کرد؛ سپس نوبت اميلي شد که خود در محيطي راهبهوار بار آمده بود و در پي تبليغ من سر خورده و سر شکسته بر آمد و هرگز نتوانست درك کند که گرویدن به مذهبي جديد معاملهاي است پایاپای و لازمهاش داشتن اولي است براي تعويض با دومي؛ و بالأخره «ژان ماري» که در زمان تنگدستي قاليچهاي از من خرید و در دو سه دیدار بعد آنقدر از عاقلانه بودن معامله و برازنده بودن طرح و نقش قاليچه اظهار تردید کرد که صد بار گفتم کاش آن پول به مصرف تسویه قروض نرسیده بود و همراه قالیچه تقديم ميشد. به هر تقدیر در میان آنان نه كسي درماني براي دردم داشت و نه حتي سرشت این درد را فهمید. و به این نتیجه رسیدم که از بخت بد من فرانسوياني را شناختهام که فقط دوستان گلستانند نه یاران گلخن (امیرشاهی، بیتا: 99)
در این عبارات، امیرشاهی از قول راوی داستان، به تقابل فرهنگی خود با فرانسویان اشاره میکند و این تقابل را مانع ارتباطش با آنها میداند. او در جایی اشاره میکند که فرانسویان تمایلی برای ارتباط با به گفتۀ او «دوستی در به در» ندارند و از این رو ارتباطشان با وی به سرانجام نمیرسد. ارتباطهای دیگر او با فرانسویان، همه دارای انگیزههایی غیر از دوستی هستند و این راوی داستان را میرنجاند. امیرشاهی در اثر دیگر خود که یک مجموعه داستان به نام بنبست است، همین نگاه را از سوی راوی منعکس کرده است:
«من نمیدانستم بعد از خیابان شاردنی، مقصد بعدیام کجاست، لهستانیها خوشحال بودند و میخواستند به روستایی به نام مسقطا بروند. من اما دوستی نداشتم. نمیدانستم برای ادامۀ مسیرم کدام یک از این اجنبیها را باید به عنوان همراه انتخاب کنم. ای کاش یک نفر دیگر هم بین این جمع تنها بود. لازم نبود که با من همراه شود، ولی حداقل دلم خوش بود که در بیکسیام تنها نیستم ...»
2-4- نوستالژیا
مفهوم نوستالژیا یکی از مشخصههای برجستة ادبیات مهاجر، بالاخص ادبیات مهاجرت ایران است. نوستالژیا در فرهنگ لغت با واژههای متفاوتی مانند غربتزدگی، غریبی و حسرت گذشته معنا شده است که آن را با مضامینی مانند بیگانگی، دوگانگی، سرگردانی و تعلیق پیوند میدهد (صادقی، 1393: 84). علاوه بر این وجود خاطره، ساختار روایت، مفهوم ویژة زمان و سیالیت مکان همه و همه از عناصر اصلی ادبیات مهاجر به شمار میروند و با نوستالژیا رابطة تنگاتنگی دارند. نوستالژیا از مفاهیم ساختاری ادبیات مهاجر است، زیرا بر موضوع، زبان، لحن اثر و از همه مهمتر هویت سوژه تأثیر میگذارد. ادبیات مهاجر در فضای خاص مهاجر شکل میگیرد که از آن تعبیر به «فضای سوم» میکنیم و با هویت ویژهای سروکار دارد که آن را هویت سرگردان یا آواره مینامیم (نامورمطلق، 1391: 77). نگاه نوستالژیک در سوژة آواره نگاهی استعاری است. او همیشه در میان دو فضای گوناگون (اگر نگوییم متضاد) حرکت میکند و آنها را با یکدیگر مقایسه میکند.
روحانگیز شریفیان در رمان دستهای بسته با عباراتی این حس را توصیف کرده است:
بیاختیار به یاد چند هفتهای که در ایران گذرانده بودم افتادم. ناگهان دلتنگی عمیقی احساس کردم. با این که در آن لحظه هنوز در سالن فرودگاه مهرآباد بودم و در حقیقت تنها چند صد قدمی بیشتر با آنها که ساعتی پیش از شان خداحافظی کرده بودم فاصله نداشتم، اما گویی فرسنگها از آنها دور شده بودم و در دنیایی کاملاً جدا به سر میبردم. ناگهان همهچیز برایم غریبه و همهکس برایم بیگانه شده بود (شریفیان، 1370: 60).
نویسنده از زبان راوی حس غربت را به خوبی با عبارات توصیفی، بیان میکند. فرسنگها دور شدن، حسی است که راوی به دلیل غربت، آن را تجربه میکند. چنانکه پیشتر نیز اشاره شد، وجود خاطره از مؤلفههای شکلدهنده نوستالژی است. شریفیان در همین رمان، گاه از زبان راوی، وجود خاطرات قدیمی که حس دلتنگی را ایجاد میکند، توصیف میکند:
پارک ساعی یکی از آن پارکهایی بود که من آن را خیلی دوست داشتم و هر وقت فرصت میکردم بچهها را بر میداشتم و میرفتم آنجا، توی خیابانهای وسیع و قشنگش قدم میزدم و بچهها در میان کاجهای بلند آن بازی میکردند (همان: 61).
مهشید امیرشاهی در «رمان در سفر»، لحظههای نوستالژیک یک ایرانی مهاجر را از زبان راوی داستان به این صورت توصیف میکند:
هر سخن و حرفي درباره ایران، حتي وقتي حرف و سخن مرا با آن سامان و مردمان بیگانه ميکرد، هزار و يك ياد آشنا را در نظرم مجسم ميساخت و ساعتها به فكرم وا ميداشت. آدمي در عالم خیال و در لحظات تنهايي با خاطراتش زندگي دوباره ميکند. روزهاي خاليش را با رؤیاها و کابوسهاي گذشته ميانبارد. نسیمي، شمیمي، نغمهاي، لرزش برگي، موج آبي، كلمة درشتي، حرکت دستي، آهنگ صدایي، مهر نگاهي، رنگ پیراهني، طعم غذايي كافي است که کاروان افکار را به راه اندازد - تنها کارواني که وارونه ميراند، پس ميرود و به پیش نظر ندارد، از تجربههاي سفرهاي مكرر نميآموزد تا از خطرهاي راه بپرهیزد، هر بار به همان پرتگاهها در ميافتد، همیشه از همان قلهها عبور میکند، همواره با همان مسافران ره ميسپرد، رفيقان این قافله چون دزدانش ثابتند (امیرشاهی، بیتا: 141).
چنان که از عبارات مشخص است، فرد مهاجر از نظر مهشید امیرشاهی، منتظر کوچکترین اتفاق است تا رشتۀ افکارش به سمت گذشته سیر کند. امیرشاهی، این رجوع به خاطرات را به «کاروان وارونه» تعبیر میکند. او این مرور خاطرات را خطرناک قلمداد کرده و به «پرتگاه»ی تشبیه میکند که گریزی از آن نیست و فرد مهاجر به آن گرفتار است. او هر سخن و هر حرفی در مورد ایران را انگیزهای برای این مرور خاطرات تلقی کرده و از نوستالژیهایی مثل آهنگ صدا، نسیم، رنگ پیراهن و ... نام میبرد. در اثر دیگر امیرشاهی «بعد از روز آخر»، راوی به شکل دردناکی خاطرات گذشته را به خاطر میآورد:
«گفتی: خواهش میکنم حرصمو در نیار. نمیبینی چقدر نگرانتم؟
چرا، میدیدم و دلم میخواست گریه کنم. هیچکس در زندگی به قشنگی تو نگران من نبوده. از خیلی بچگی. وقتی میرفتم کارنامهام را بگیرم، وقتی مسابقه داشتم، وقتی از دوستهای من خوشت نمیآمد، فقط نگرانم بودی ...
... دفعه اولی که جدا شدیم تو دوازده سالت بود و من پانزده سالم. این قدر گیج بودم که حتی گریه نمیکردم. شیشه گرد پنجرهام فقط صورت تو بود. بعد هواپیما دور زد و دیگر تو را ندیدم، آنوقت بغضم ترکید.
... وقتی من مدرسه میرفتم و تو خانه بودی، میخواستی با من به مدرسه بیایی و میگفتی: «من حمال میشم.» میپرسیدند: «اوا چرا؟» میگفتی: «آخه مدرسه نمیرم.» و نمیدانم اینها را از کی یاد گرفته بودی. بعد تو هم مدرسه رفتی. مسالههات را من حل میکردم؛ رونویس کتاب و مشقهات را ماما مینوشت. از من هم باهوشتر بودی هم با شعورتر. و بعدها خیلی هم آدمتر» (امیرشاهی، 1394: 51) چنانکه از توصیفات مورد اشاره برمیآید، نوستالژی در آثار امیرشاهی با حسرت و غم بیشتری همراه بوده، ولی در آثار شریفیان، نوستالژی بیشتری جنبۀ بیان خاطرات دارد.
3-4- مانندگردی، فرهنگپذیری، سازگاری
فرد مهاجر ناچار است که در سرزمین جدید باورها و الگوهای فرهنگی گذشتة خود را رها کند و ارزشها و الگوهای فرهنگی کوچگاه را بپذیرد. هرچه عناصر فرهنگی خاستگاه و کوچگاه با هم متفاوتتر باشند، پویش مانندگردی و فرهنگپذیر دیرتر و دشوارتر صورت میگیرد (علیزاده کاشانی، 1400: 145). این امر بهویژه هنگامی که به پارهفرهنگ ویژة اجتماعی کوچنده در گذشته و حال توجه شود، پیچیدهتر و بحثانگیزتر میشود. حتی گاهی ویژگیهای فرهنگ یک لایة اجتماعی موجب تشویق فرد به مهاجرت میشود، چون فرهنگ آن لایه در کوچگاه چندان بیگانه نیست، اما گاهی به علت بیگانگی بهکلی او را از مهاجرت پشیمان میکند.
امیرشاهی از زبان راوی داستان خود، تلاشی را برای سازگاری با کشور میزبان توصیف میکند که البته ناکام است:
براي آنکه از دلتنگی خلاص شوم، براي آنکه خودم را راضي کنم، براي آنکه از دیوانگي فاصله بگیرم حرفهاي گنده گنده ميزنم: ميگويم مگر دانته با هم بزرگیش فلورانس را ترك نگفت و در تبعید به سر نبرد؟ مگر ژوزف كانراد از ملكش لهستان فرار نکرد و بعد يكي از بزرگترین نویسندگان انگستان نشد؟ مگر ولادیمیر نوبوکف که به آن همه شهرت رسید جز پناهندهاي سياسي بود؟ مگر هاینریش هاینه وقتي جلاي وطن گفت و به فرانسه آمد از قدرت نویسندگیش کم شد؟ مگر گارسيا لورکا در تبعیدگاهش آمریکا به زبان اسپانیایي شعر نسرود؟ ولي این حرف هاي گنده گنده آرامم نميكند، مي دانم. چون ميدانم حتي این بزرگاني که به زمان تعلق یافتند درد بيمكاني را همه عمر یا در تمام مدت تبعید با خود داشتند. دانته گفته است: من به خصوص با همه آنها که در غربت، فقط در رؤیاها، از زادگاهشان دیدار دوباره ميکنند همدرد و يكدلم؛ و پاسترناك گفته است: براي من بیرون رفتن از مرزهاي وطنم مساوي مردن است. هاینه هر روزي را که در پاریس زندگي کرد يك روز مرد (امیرشاهی، بیتا: 165).
شریفیان در رمان «کارت پستال»، از زبان شخصیتهای داستانش این مؤلفه را به خوبی نشان میدهد:
سحرگفت: دست کم تا زمانی نه چندان دور بودهای. تو خیال میکنی در شانزده سالگی از پدر و مادر و کشورت بریدهای. اما ماما، تو همیشه و هنوز هم در بند آنها هستی. پروا اخم کرد. سحر گفت: در حالی که در زندگی من، زاویههای تاریک وجود ندارد. من کاملا آزادم که بروم و تاریکیهایی که تو هنوز دربندش هستی را بشناسم (شریفیان، 1387: 122).
در این سطور، شریفیان، مهاجر نسل دومی را به تصویر میکشد که در گفت و گویش با مادر خودش، ادعا میکند که با فرهنگ جدید سازگار شده و با وجود این آماده است که به وطن مادر خود بازگشته و آن را بشناسد. در رمان کارت پستال، پروا – یکی از شخصیتهای داستان- از جامعهای که او را طرد کرده و برایش تصمیم گرفته، خشمگین است است. به واسطۀ چنین خشمی، او میکوشد به انگلیسی بودن عادت کرده و در فرهنگ آنان غرق شود. شریفیان در اثر دیگرش «روزی که هزار بار عاشق شدم»، از زبان راوی قصۀ دردناک پذیرفته نشدن در جامعه میزبان را اینچنین روایت میکند:
«صد تا نامه نوشتهام و یک نامه دریافت کردهام ...
... شصت و دو دوست خارجی پیدا کردهام، صد هزار کارت تبریک فرستادهام ...
... هزار بار به یاد ایران افتادهام، هزار هزار بار خوابش را دیدهام و هر بار کمی از خودم را از دست دادهام و هرگز جوابی پیدا نکردهام...!» (شریفیان، 1386: 128-134). راوی در این سطور تلاشهای خود را برای جذب شدن در جامعه میزبان و برقراری ارتباط ناکام میشمارد.
4-4- زبان
زبان مادری برای غریبه تنها فهرستی از لغات و مفاهیم و قواعد نیست، بلکه هر واژه، هر اصطلاح و هر جمله مفهومی خاص و معانی پیچیدة ضمنی دارد که با نظام شناختی و اندیشة او سخت گره خورده است. زبان بومی مهاجر شاخص هویت ملی، قومی و فرهنگی اوست و گاه با ادبیاتی پیوند دارد که در روح و ذهن او سخت ریشه دوانیده است. برخی عوامل اجتماعی و اقتصادی مانند میزان ارتباط میان مهاجران با اعضای جامعة میزبان، میزان ارتباط با جامعة مبدأ، سن، تحصیلات مهاجران و... بر روند همگونی یا تنوع و تکثر زبانی و فرهنگی به درجات مختلف تأثیر میگذارند (مدرسی، 1393: 48). هنگامیکه مهاجر به جامعة میزبان وارد میشود، بالقوه دو رویکرد کلی در پیش روی خود دارد: یک رویکرد ورود فعال به جامعة میزبان و شرکت در جریان اصلی زندگی این جامعه است که پیامد اصلی آن معمولاً دوزبانه شدن است (همان: 61). رویکرد دوم در حاشیهماندن و بهصورت یک گروه منفرد زندگیکردن است که نوعی یکزبانگی را حداقل در کوتاهمدت همچنان تداوم میدهد، هرچند در این حالت نیز قرضگیری زبانی با حجم سنگین در پیامهای روزمره و درونگروهی مهاجران مشاهده میشود.
روحانگیز شریفیان در رمان دستهای بسته به این مؤلفه اشاره میکند. راوی داستان در فرودگاه ایران، زنی شصت ساله را ملاقات میکند که سالهاست ایران را ترک کرده است. گفت و گویی بین این دو شکل میگیرد:
پیش خودم چنین فکر کردم که «مادری که همه زندگیش را فدای درس بچههایش و پیانوزدن نیمهکاره دخترش کرده و تازه نمیداند این بچهها چه میخوانند. چه آدم سردرگم و تنهایی میتواند باشد. با سماجت پرسیدم «نگفتید دخترتان چه رشتهای تحصیل میکند؟» آهی کشید و گفت «خانم، من که از زبان اینها سر درنمیآورم. چه میدانم چه میخوانند. همه حرفشان به فرانسه است. من هم که چیزی نمیفهمم.» گفتم «با این حال میگویید که تازه آنجا معنی زندگی را فهمیدهاید. شما که حتی زبان آنها را نمیفهمید، چطور معنی زندگیشان را میفهمید؟» (شریفیان، 1370: 10).
در این عبارات، شریفیان به یکی از مهمترین دغدغههای مهاجرین که ارتباط نگرفتن با جامعه میزبان به دلیل ندانستن زبان، است اشاره میکند. او وضعیت مهاجری را که به زبان کشور مقصد سخن نمیگوید، با عبارت «چه آدم سردرگم و تنهایی میتواند باشد»، اشاره میکند. شریفیان در اثر دیگر خود «کارت پستال»، به مسئله زبان اشاره میکند:
نمیدانست تنها هم میشود به سینما رفت. فیلمهایی را که دیده بود چندان به یاد نداشت. اما حسش را به یاد داشت. بدون این که زبان فیلم را کاملاً بفهمد، خودش را در تاریکی به تنهاییاش میسپرد. میتوانست به رویا فرو رود. میتوانست اشک بریزد و میتوانست زبان را آهسته آهسته یاد بگیرد (شریفیان، 1387: 41).
شریفیان در اینجا فضایی را توصیف میکند که فرد مهاجر در سینما و به تنهایی فیلمی را تماشا میکند و زبان آن را نمیفهمد. شخصیت داستان، چون زبان فیلم را نمیفهمد در تاریکی سینما خودش را به تنهایی میسپرد و اشک میریزد. مسئلۀ زبان در بیشتر آثار شریفیان به عنوان دغدغه شخصیتهای اصلی مطرح میشود. در اثر «آخرین رویا» نیز این دغدغه حضور دارد. شخصیت اصلی در خلال یک گفت و گوی دوستانه چنین بیان میکند:
«زبان مادری در ذهن آدم طوری نقش میبندد که هرگز فراموش نمیشود. مگر خودخواسته. اما عوضش هر زبان دیگری را که یاد بگیری، فقط کافیست مدتی از آن دور باشی. توانایی سفارش دادن یک قهوه را هم فراموش میکنی. لابد برای این است که زبان مادری زبان فکر کردن ماست. من خودم هیچ وقت رو به یاد ندارم که به زبانی به غیر از زبان مادری فکر کرده باشم» (شریفیان، 1398: 109).
امیرشاهی نیز در کتاب «در سفر»، به دشواریهای یک مهاجر به دلیل سخن نگفتن به زبان مادری اشاره میکند:
من در تبعیدگاه بيآفتابم، در انزواي اطاق دل گرفتهام که پنجرهاش بر هیچ شاخه درختي سبز، یا گوشه آسماني آبي باز نمیشود، به صداي بلند با خودم حرف ميزنم، فقط به این منظور که پژواك كلمات فارسي را دوباره بشنوم. دلم برای حرف زدن به زبان مادریم تنگ است، زباني که به پیچ و خمهایش آشنایم، ظرایفش را حس ميکنم، تابش معناي كلماتش را ميشناسم. زباني که هر لفظش را ميتوانم بر زمينههاي آشنا چون دانه و نگین بنشانم و با هر کلمهاش چون موم بازي کنم و شکل و شمایل تازهاي به آن بدهم. زباني که ميتوانم به کمکش با دکاندار چانه بزنم؛ با خواهرم دعوا کنم؛ به دخترم درس بدهم؛ و قصههایم را بنویسم. من بازتاب کلمات فارسي را که با در به در هموطني، چون خودم، رد و بدل کردهام ساعتها و روزها بعد از دیوارهاي كوچههاي پاريس ميشنوم. غم غربت من لحظه به لحظه به جنون نزديك ميشود (امیرشاهی، بیتا: 159).
امیرشاهی راوی را به گونهای توصیف میکند که نوعی یکزبانگی را حداقل در کوتاهمدت همچنان تداوم میدهد. این تلاش دردآور، تا حدی آزاردهنده است که راوی داستان، بیم جنون دارد. چنانکه در شاهدمثالها نیز مشاهده میشود، مسئلهی زبان بیگانه در آثار امیرشاهی به شکل جدیتری نسبت به آثار شریفیان، منعکس شده و مانعی مهم برای زندگی در کشور بیگانه تلقی شده است.
5-4- سیاسی بودن
هم اسباب مهاجرت بسياري از نويسندگان در خارج از كشور نسبت مستقيمي با مسئله سياست دارد و هم نحوة حضور آنها و موضوع، مضمون، زمينه و منشأ پيدايش بخش مهمي از آثاري كه پديد آوردهاند سياسي است (سعیدی، 1399: 113). بسیاری از نویسندگان مهاجرت، به دلایل سیاسی، کشور وطن خود را ترک کردهاند. از این رو این انگیزهها در آثارشان منعکس میشود.
روحانگیز شریفیان در رمان دستهای بسته، نگاه سیاسی خود را نسبت به فضای ایران از زبان راوی که مهاجری است به شکل زیر توصیف میکند:
تماشاگری شده بودم که تصویر آن چند هفته را در ذهنم مرور میکردم. آنچه دیده بودم یک گرداب بود. یک گرداب عمیق که در آن، مردم در اسارت جهل و فقری که به دست و پایشان پیچیده شده بود زندگی میکردند، در میان دیوارهای بلندی که اطرافشان را گرفته بود، دیواری که آن را میدیدند و حس میکردند اما در مقابلش چارهای جز تسلیم نداشتند. همچون ملاقاتکنندهای بودم که به دیدار یک عزیز زندانی رفته باشد (شریفیان، 1370: 88).
نویسنده فضای درون ایران را به شکل یک زندان توصیف میکند. راوی که برای مدت کوتاهی به ایران سفر کرده، در حال بازگشت به محل زندگی خود است. او فضای درون کشور را سیاه و تاریک میبیند و برای ایرانیان داخل کشور دلسوزی میکند. شخصیت اصلی داستان دیگر با عنوان «آخرین رؤیا» دیدگاه ملایمتری دارد:
« تابلویی پر از خون و وحشت به دیوار آویزان است، به آن خیره شدهام. تئو میبیند و فوراً از آن میگذرد، طوری که متوجه میشوم و دنبالاش میروم. میگوید: علاقهای به دیدن بدبختی و فاجعه روی دیوار و بوم نقاشی ندارم. حتما باید ترسیماش کنند تا ببینند و بفهمند؟ و دستش را مشت میکند. عصبانیت و تلخی رنگ صدایش را عوض کرده. میگوید: همه جا همین است. فقط کافی است رویت را برگردانی. برای من دیگر خستهکننده شده. چشمهایم خستهاند. تازه از یکی از مسافرتهایش برگشته. تند میرود. انگار میخواهد خودش را از موزه بیرون بیندازد. قدمهایم را با او همانگ میکنم و میگویم: اینها هدفشان سیاسی یا انسانی است. بدون اینکه برگردد، میگوید: این را میفهمم. میگویم؛ و هرکسی جرئت ابراز آن را ندارد. -این را به من نگو. رنگ صدایش دائم تیره و تیرهتر میشود. میگوید: کاش، به جای کشیدن این خطها، کار می کردند. بهتر نبود؟ آخر بعضیها کل فعالیت سیاسیشان را به همین رنگبازیها محدود کردهاند و دلشان خوش است که دارند علیه بیعدالتی مبارزه میکنند» (شریفیان، 1398: 74).
مهشید امیرشاهی نیز در رمان «در سفر» دیدگاه سیاسی خود را چنین بیان میکند:
تمام اطلاعاتم درباره او همین بود و اینکه داوطلبانه از طرف گروه سیاسي ما به ایران رفته بود - به قصد فعالیت - و به دست آخوندها افتاده بود، با سرنوشتي دردناك. ميخواستم بیشتر دربارهاش بدانم - ولي هيچ کس چیزی از او نميدانست، یا حاضر نبود با من در میان بگذارد. به هر حال از همه هم امكان سؤال نبود. از نیرومند توضیح خواستم. به محض آنکه اسم جوان را بردم پوست دو تیغهاش بر افروخته شد و چشمهایش تمام قاب عينك را پر کرد و با شتاب گفت، «این قضیه تاپ سيكرت [Top Secret] اس حرفشا نیمی شد زد. تیمسار گفتيس هپ هپ!» و دو بار دستش را بر دهان زد (امیرشاهی، بیتا: 61).
در این عبارات، راوی روحانیون درون ایران را با لفظ آخوند، خطاب میکند. همچنین سرنوشت فردی را توصیف میکند که سیاسی بوده و برای فعالیت به ایران آمده است. او سرنوشت این فرد را پس از دستگیری، دردناک توصیف میکند. رمان دیگر امیرشاهی، بسیار سیاسی است و اساساً به مسئله انقلاب اسلامی میپردازد. در بخشی از این رمان، امیرشاهی مینویسد:
من این مردم را نميشناسم- مردمي که در چشمهایشان به جاي حياي آشنا، بيشرمي بیگانه جا دارد. زبانشان را نمیفهمم - زباني که در عوض سخن شیرین، بار تلخ شعار گرفته است. این مردمي که پا را به تجاوز بر ميدارند و در سر نقشه تهاجم دارند، از من دورند. این مردمي که دستشان چنگ است و دلشان از سنگ، با من نیستند. من این مردمان را نمیشناسم، زبانشان را نميدانم. این عربدهجویان از کجا آمدهاند؟ به کجا میروند؟ از خاك این ملك چه میخواهند؟ به سرنشینان این سرزمین چه میگویند؟ ميگويند: انقلاب! ... انقلاب از هر جنگي کثیفتر است، از هر حادثهاي خودكامه آفرینتر، از هر فاجعهاي خونبارتر. كلمة انقلاب ميكشد – میلیونها به خاطرش مردهاند. انقلاب جز خفقان رهآوردي ندارد – میلیونها تجربهاش کردهاند (امیرشاهی، بیتا: 88).
6-4- مقایسه
نویسنده شرایط زندگی فردی و اجتماعی جامعة میزبان را با شرایط همتا در کشور و فرهنگ خود مقایسه میکند. البته در بیشتر آثار مقایسه یکی از درونمایههاست که گاهی هنرمند با جملهای یا نشانهای استعماری از آن گذشته است (برمکی، 1394: 85). در این اشارهها تا جایی که به آزادی و رفاه اجتماعی مربوط میشود، فضای اثر حسرتبار است و تا جایی که عناصر فرهنگی- عاطفی مطرح میشود سخن و فضای نوستالژیک بر اثر میپیچد که اولی را بیشتر در داستانها میبینیم و دومی را بیشتر در شعر (یاحقی، 1400: 188). نویسندة مهاجر یا تبعیدی زیر ضربههای شکنندة بیگانگی و از دست دادنها دریغهایی که در اثر مقایسة فرهنگ خود با فرهنگ کشور میزبان برایش پیش میآید به ارزشهای فرهنگی خود مشکوک و بدبین میشود و در این رهگذر بیشتر به سطح پدیدهها مینگرد و در سیطرة دوپارگی ذهنی و دوپارگی فرهنگی، فرهنگ خودی را به نوعی به انتقاد میکشد که انگار حرفش از چشمة خشم و حسرتی پنهانی به کلمه نشت کرده است.
مهشید امیرشاهی در داستان «ورود به پاریس» از مجموعه در سفر، بین فصلهای پاریس و تهران مقایسهای را شکل میدهد که جالب توجه است:
پائيز زیباترین فصل پاریس است . لااقل همه چنين ميگويند - اما براي من این شهر بيفصل است. خط روشني ميان خزان و تابستان، و بهار و زمستانش نیست. يكي زود از راه ميرسد و دیگري ديري نميپاید؛ به آفتابش امیدی نیست و از بارانش گزيري. من اگر از فصل آگاه بودم برای این بود که هنوز هواي تهران را با خود داشتم، وگر نه آسمان پاریس همان آسمان سربي و ابري و آشناي هميشگي بود. هوا بار باران داشت و اگر در طول روز خورشید خودي نشان داده بود در زمان ورود من دیگر غروب کرده بود. در هر حال در شاهراه میان فرودگاه و شهر هیچ کس چشم بر آسمان ندارد و از درختان بلوط، که قرار است پائیز پاریس را زیباترین فصلش سازد، نشانی نیست. فقط وقتي خطوط متراكم ماشينهاي جورا جور و رنگارنگ دیگر پیش نميرود گاه چشم بر تابلوي اعلاني درنگي کوتاه میکند و به این امید که حرکت از سر گرفته شود باز بیتاب به چراغهاي ترمز اتومبيلهاي جلو دوخته میشود. (امیرشاهی، بیتا، پیشین، داستان ورود به پاریس، در سفر: 155)
امیرشاهی در این عبارات، زندگی خود را در گذران فصلها، با المانهای ایرانی مقایسه میکند. او معتقد است که در مقایسه با پاییزهای ایران، میتواند حال و هوای پاییز را در پاریس بفهمد. او به جزئیات بیشتری اشاره میکند. از نظر او در شهر پاریس «در شاهراه میان فرودگاه و شهر هیچکس چشم بر آسمان ندارد». او این عبارت را در مقایسه با کشور ایران بیان میکند. از نظر او مردم ایران عادتی دارند که در نزدیکی فرودگاه، هواپیما را تماشا کنند. او به نبودِ درختان بلوط در پاریس نیز اشاره میکند که حاصل مقایسهایست با فضای خیابانها در ایران.
روحانگیز شریفیان در رمان دستهای بسته خود این وضعیت را برای یک مهاجر در فرودگاه به خوبی توصیف میکند:
همانطور که مجله را ورق میزد، به یادش آمد که در این هفته این دومین بار است که به فرودگاه میآید. چند روز پیش هم آمده بود. بدرقه پسرش احسان. احسان بیست و سه سال داشت ... قبل از آن بارها و بارها به این فرودگاه آمده بود. گویی تمام دوران زندگی مشترکشان را در انتظار گذرانده بود. آن روزها که میآمد، چه شاد و سرحال و پرنیرو بود. از اینکه این طور نیرویش به تحلیل رفته بود تعجب میکرد. تصور نمیکرد که روزی این قدر خسته بشود. با گذشت سالها با این نوع زندگی، با این نوع دوریها خو گرفته بود. آیا واقعا با آن خو گرفته بود؟ انسان میتواند با تنهایی، یا با دوری از کسانی که دوستشان دارد خو بگیرد؟ او همیشه تحمل کرده بود و در این تحمل بیست و چند ساله همه شاديها و آرامش روحیاش را به قمار گذاشته بود. نمیدانست در این قمار برنده یا بازنده بوده است (شریفیان، 1370: 106 و 107)
نویسنده، در این عبارات، وضعیت یک مهاجر را از زبان راوی داستان، مهرنوش بیان میکند. مقایسه روزهای پیشین با عبارت «شاد و سرحال و پرنیرو» با روزهای فعلی در غربت با عبارت «نیروی تحلیل رفته و خسته» صورت میگیرد. شخصیت اول داستان، در فرودگاه است و انتظار آمدن همسرش را میکشد. در همین حال به یاد میآورد که چند روز پیش، فرزندش را بدرقه کرده است. او روزهای در انتظارش را با زندگی عادی مقایسه میکند که در آن کسی همیشه چشم انتظار نیست. یکی از سوژههای «مقایسه» به عنوان یک مؤلفه در ادبیات مهاجرت، «تنهایی» است. شریفیان در اثر «چه کسی باور میکند رستم» از زبان راوی، تنهاییاش را با زمان زندگی در ایران مقایسه میکند:
«تو میگفتی: تنهایی انسان در غربت به میل خود او بستگی دارد.
میگفتی: تحمل تنهایی وقتی سخت است که جز این باشد...
میگفتی که تنهایی انتخاب فضایی است که هیچکس نمیتواند آن را از ما بگیرد ...
اما چنین نشد ... تنهایی من در روزگار کنونیام انتخاب من نیست. مگر من در مملکت خودم این تنهایی را انتخاب کرده بودم که وضعیت امروزم به انتخاب من باشد.» (شریفیان، 1399: 148).
7-4- جمعبندی مقایسهای
مؤلفههای ادبیات مهاجرت هریک به شکلی در آثار دو نویسنده مورد بررسی، منعکس شدهاند. جدول زیر به شکل مقایسهای، کمیت و کیفیت بازتاب مؤلفهها را در آثار دو نویسنده، نشان داده است.
جدول شماره1: شکل مقایسهای، کمیت و کیفیت بازتاب مولفهها در آثار دو نویسنده
| مهشید امیرشاهی | روحانگیز شریفیان |
بحران هویت، تعارض فرهنگی | در آثار مهشید امیرشاهی، بحران هویت، علاوه بر منتج بودن از پدیده مهاجرت، حاصل مشکلات روانی نیز هست. (کاراکترها در هر دو داستان مورد بررسی به وجود علائم بحرانهای روانی پیش از مهاجرت نیز اشاره میکنند) | بحران هویت شخصیت داستان ارتباطی با مشکلات روانی او نداشته و فقط ناشی از مهاجرت است. (در آثار مورد بررسی، اشارهای به علائم بحران پیش از مهاجرت صورت نگرفته و کاراکتر نشانگان بحران هویت خود را با احوالات عادی پیش از مهاجرت، مقایسه میکند) |
نوستالژیا | به میزان بیشتری –در مقایسه با شریفیان- منعکس شده و توصیفات با حسرت و غم همراه است. | به میزان کمتری –در مقایسه با امیرشاهی- منعکس شده و توصیفات جنبۀ یادآوری خاطرات را دارد. |
مانندگردی، فرهنگپذیری، سازگاری | شخصیتهای آثار امیرشاهی در سازگاری با فرهنگ بیگانه ناموفقترند. | شخصیتهای آثار شریفیان، در زمینۀ فرهنگپذیری، تلاشهای بیشتری را انجام میدهند. |
زبان | مؤلفۀ زبان بیگانه به شکلی جدی و به منزلۀ یک مانع مهم در روابط انسانی، به کرات در آثار امیرشاهی مورد توجه قرار گرفته است. | مؤلفۀ زبان به میزان کمتری –در مقایسه با امیرشاهی- در آثار شریفیان منعکس شده و به شکل یک مانع ساده مد نظر بوده است. |
سیاسی بودن | درونمایۀ آثار، تماماً سیاسی نیست ولیکن برخی از موضعگیریهای سیاسی در آنها گنجانده شده است. | در مقایسه با امیرشاهی، مؤلفۀ سیاسی بودن به صورت جدیتری در آثار منعکس شده و عمده آثار پس از مهاجرت وی، دارای درونمایههای سیاسی است. |
مقایسه | مقایسه در آثار امیرشاهی به صورت جدی بازتاب داشته و با استعارهها و آرایههای ادبی بیشتری همراه است و توصیف تفاوتها به صورت کلی بوده و دارای جلوههای هنری است. | مقایسه در آثار شریفیان به صورت جدی بازتاب داشته، بیشتر به بیان جزئیات تفاوتها پرداخته و جنبۀ خبری دارد. |
5. نتیجهگیری
ادبیات مهاجرت، مجموعة آثار ادبی است که در جریان تبعید یا مهاجرت اجباری یا اختیاری- اغلب به دلایل سیاسی و مذهبی- پدید آمدهاند؛ بنابراین ادبیات مهاجرت، ادبیاتی برون اقلیمی است که بیانگر ابعاد و تبعات مهاجرت باشد. برای این نوع از ادبیات مؤلفههایی شناسایی شده است که در نظریات گوناگون به هم شبیه هستند. بحران هویت، تعارض فرهنگی، نوستالژیا، مانندگردی، فرهنگپذیری، سازگاری، زبان، سیاسی بودن و مقایسه، از جمله مؤلفههایی است که برای ادبیات مهاجرت برشمردهاند و در این پژوهش بدانها پرداخته شده است. باید توجه داشت که در ادبیات مهاجرت پیام آشکار نبوده و لازم است که این پیام را در لایههاي پنهانی اثر جست و جو کرد. ادبیات داستانی مهاجرت، فراتر از بحثهاي زیباییشناسی، این فرصت را به ناظر بیرونی میدهد تا با خوانش متن، درگیر دنیاي ذهنی و عینی نویسنده شود و ازآنجاییکه ادبیات مهاجرت یکی از مهمترین منابعی است که برخورد مستقیم و چالشبرانگیز اندیشههاي مهاجر شرقی با انسان غربی را بازنمایی میکند. این پژوهش با بررسی داستانهاي برگزیده و شاخص زنان داستاننویس مهاجر پس از انقلاب اسلامی به واکاوي و تحلیل مؤلفههاي مهاجرت و نقد این آثار پرداخته است. این مؤلفهها در آثار دو زن ایرانی مهاجر پس از انقلاب مهشید امیرشاهی و روحانگیز شریفیان مورد واکاوی قرار گرفته است. در بین مؤلفههای قابل توجه ادبیات مهاجرت در آثار این دو نویسنده، بحران هویت و مسئله زبان، از دیگر مؤلفهها پررنگتر است، اما باید توجه داشت که بحران هویت در آثار دو نویسنده به شکلی متفاوت، پرداخته شده است. راوی آثر مهشید امیرشاهی و راوی اثر روحانگیز شریفیان، دو نوع بحران هویت متفاوت را تجربه میکنند. در اثر مهشید امیرشاهی، بحران هویت حاصل مشکلات روانی است که البته مهاجرت به آن دامن زده است. نکته قابل توجه این است که راوی داستان او پیش از مهاجرت نیز، حدی از این بحران را تجربه کرده است. در واقع هویت نویسنده از زمان کودکی به درستی شکل نگرفته و این بحران هویت تا پس از دورهی مهاجرت نیز با او همراه است. مؤلفۀ دیگری که در آثار این دو نویسنده به صورت مشابه دیده میشود، بحث مقایسه است. راویان داستانهای هر دو نویسنده به شکل جدی و در جا به جای داستان به مقایسه کشور مقصد و وطنشان ایران پرداختهاند. مقایسه در آثار امیرشاهی با استعارهها و آرایههای ادبی بیشتری همراه است و توصیف تفاوتها دارای جلوههای هنری است. در حالی که مقایسه در آثار شریفیان، بیشتر به بیان جزئیات تفاوتها میپردازد. مؤلفۀ دیگر بحران هویت و تعرض فرهنگی است. رمان «چه کسی باور میکند، رستم» شریفیان از این بحران مشحون است. قهرمان این داستان چندین اسم دارد: شیرین، پرتو؛ شوریده و شورا. اما هیچکدام را خود انتخاب نکرده است، همانطور که زندگی در فرانسه و آمریکا و لندن نیز به اختیار خودش نبوده است. بنابراین هیچکدام از اسامی برای او پذیرفتنی و مقبول نیست. مریم امیرشاهی در کتاب «در سفر»، از زبان راوی، به دوستی و رابطه با فرانسویان اشاره میکند و از استیصال خود برای برقراری ارتباط با آنان سخن میگوید.امیرشاهی از قول راوی داستان، به تقابل فرهنگی خود با فرانسویان اشاره میکند و این تقابل را مانع ارتباطش با آنها میداند. او در جایی اشاره میکند که فرانسویان تمایلی برای ارتباط با به گفتهی او «دوستی در به در» ندارند و از این رو ارتباطشان با وی به سرانجام نمیرسد. ارتباطهای دیگر او با فرانسویان، همه دارای انگیزههایی غیر از دوستی هستند و این راوی داستان را میرنجاند.
مؤلفۀ دیگر، نوستالژی در آثار شریفیان به خوبی دیده میشود. اکثر شخصیتهای مهاجر، با نگاهی به گذشته، حسی از شیرینی و حسرت را تجربه میکنند. نویسنده از زبان راوی اثر «دستهای بسته» حس غربت را به خوبی با عبارات توصیفی، بیان میکند. فرسنگها دور شدن، حسی است که راوی به دلیل غربت، آن را تجربه میکند. چنانکه پیشتر نیز اشاره شد، وجود خاطره از مؤلفههای شکلدهنده نوستالژی است. شریفیان در همین رمان، گاه از زبان راوی، وجود خاطرات قدیمی که حس دلتنگی را ایجاد میکند، توصیف میکند. رمان «چه کسی باور میکند رستم» نیز به بازگویی زندگی زن مهاجری میپردازد که زندگی شیرین با تمامی خاطرات و تعلقات کودکی، همزمان با حرکت قطار از کنار چشمش میگذرد. مؤلفهی نوستالژی به قدری در این رمان پررنگ است که بسیاری این رمان را به عنوان یک رمان «نوستالژیک مهاجرت» تلقی کردهاند. مهشید امیرشاهی در «رمان در سفر»، لحظههای نوستالژیک یک ایرانی مهاجر را از زبان راوی داستان توصیف میکند. فرد مهاجر از نظر مهشید امیرشاهی، منتظر کوچکترین اتفاق است تا رشتهی افکارش به سمت گذشته سیر کند. امیرشاهی، این رجوع به خاطرات را به «کاروان وارونه» تعبیر میکند. او این مرور خاطرات را خطرناک قلمداد کرده و به «پرتگاه»ی تشبیه میکند که گریزی از آن نیست و فرد مهاجر به آن گرفتار است. او هر سخن و هر حرفی در مورد ایران را انگیزهای برای این مرور خاطرات تلقی کرده و از نوستالژیهایی مثل آهنگ صدا، نسیم، رنگ پیراهن و ... نام میبرد. چنانکه از توصیفات مورد اشاره برمیآید.
منابع
ادریسی، افسانه و بلالی، آرزو (1393).، نقد ادبیات داستانی ایران از سال 1341 تا انقلاب اسلامی با رویکرد تحلیل انتقادی گفتمان، ادبیات پارسی معاصر، سال چهارم، شماره 4.
امیرشاهی، مهشید (1394).، بعد از روز آخر، چاپ سوم، تهران: امیرکبیر.
___________ (بیتا).، در حضر، چاپ اول، بیجا: بینا.
___________.، در سفر، چاپ اول، بیجا: بینا.
آلن ربگرییه و دیگران (1392).، آری و نه به رمان نو، ترجمه منوچهر بدیعی، چاپ اول، تهران: نیلوفر.
برمکی، سارا (1394).، هویت، بازنمایی، روایت، تجربه مهاجرت در ادبیات معاصر ایران با رویکرد روایتشناسی پسااستعماری، رساله دکتری تخصصی (PhD)، دانشگاه خوارزمی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی.
رهگذر، رضا (1397).، ادبیات داستانی ایران پس از انقلاب اسلامی، چاپ دوم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
سعیدی، مهدی (1399).، تبيين جريانشناختي ادبيات سياسي در ايران معاصر (مطالعه موردی: ادبیات داستانی سیاسی در مهاجرت)، پژوهش سیاست نظری، شماره 27.
سعیدی، مهدی و دیگران (1397).، بازنمایی تنازع سرزمین مادری و سرزمین دیگری در ادبیات داستانی مهاجرت، پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شماره 48.
شریفیان، روحانگیز (1370).، دستهای بسته، تهران: شرکت توسعه کتابخانههای ایران.
___________ (1386).، روزی که هزار بار عاشق شدم، چاپ سوم، تهران: مروارید.
___________ (1387).، کارت پستال، چاپ اول، تهران: مروارید.
___________ (1398).، آخرین رویا، تهران: آگه.
___________ (1399).، چه کسی باور میکند رستم، چاپ شانزدهم، تهران: مروارید.
شیخالاسلامی، مهزاد (1391).، بازسازی هویت در «ادبیات مهاجرت» ایتالیا، پژوهش ادبیات معاصر جهان، شماره 65.
صادقی، اسماعیل (1393).، بررسی نوستالژی آرمان شهر در اشعار شاعران معاصر، پژوهشنامه ادب غنایی، سال دوازدهم، شماره 22.
عرفانی فرد، آمنه (1395).، بررسی ترامتنیت در رمانهای در حضر و در سفر مهشید امیرشاهی و عشق در تبعید و واحه غروب بها طاهر، پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشگاه علامه طباطبایی.
علیزاده کاشانی، ندا (1400).، نویسندگان چندزبانه و زبان سوم: از ادبیات مهاجرت تا ادبیات نومد، جستارهای زبانی، شماره 66.
قربانپور، حسین و دیگران (1397).، جریانشناسی ادبیات داستانی مهاجرت ایرانی، پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شماره 49.
مدرسی، یحیی (1393).، زبان و مهاجرت، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
مکاریک، ایرناریما (1386).، دانشنامة نظریههای ادبی معاصر، ترجمة مهران مهاجر و محمد نبوی، تهران: انتشارات آگاه.
میرصادقی، جمال (1390).، ادبیات داستانی (قصه، رمانس، داستان کوتاه، رمان)، چاپ ششم، تهران: سخن.
میرعابدینی، حسن (1387).، ادبیات داستانی، جلد سوم، تهران: سخن.
نامورمطلق، بهمن (1391).، مهاجرت در ادبیات و هنر: مجموعه مقالات، چاپ اول، تهران: سخن.
یاحقی، محمد جعفر (1381). «جنبهها و جوانب ادبیات مهاجرت در فارسی معاصر»، کتاب ماه ادبیات، شمارة 65 و 66.
_____________ (1400).، خوانش تطبیقی مؤلفههای ادبیات مهاجرت از منظر رئالیسم انتقادی، پژوهشهای ادبیات تطبیقی، دوره 9، شماره 29.
یارشاطر، احسان و دیگران (1391).، ادبیات داستانی در ایرانزمین، چاپ سوم، تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر.
References
Edrisi A, Balali A (2013). Criticism of Iranian fiction literature from 1962 to the Islamic Revolution with a critical analysis of discourse, Contemporary Persian Literature, Y 4, No (4).
Amirshahi M (2014). After the last day, 3rd ed, Tehran: Amir Kabir.
______ (Bita)., In Presence, 1st ed, Nowhere: No name.
_______, In Travel, 1st ed, Nowhere: No name.
Alan Rabgariyeh et al (2012). Yes and No to New Novel, translated by Badiei M, 1st ed, Tehran: Niloofar.
Barmaki S (2014). Identity, representation, narrative, experience of migration in contemporary Iranian literature with post-colonial narratology, PhD thesis, Kharazmi University, Faculty of Literature and Humanities.
Rahgozar R (2017). Fictional literature of Iran after the Islamic Revolution, 2nd ed, Tehran: Islamic Culture and Thought Research Institute Publishing Organization.
Saeedi M (2019)., Streamological Explanation of Political Literature in Contemporary Iran (Case Study: Political Fiction Literature), Politics Research, No (27).
Saeedi M et al (2017). Representation of the conflict between the motherland and another land in the fictional literature of migration, Persian language and literature research, No (48).
Sharifian R (1991). Closed hands, Tehran: Iran Libraries Development Company.
_______ (2007)., The day I fell in love a thousand times, 3rd ed, Tehran: Morvarid.
_______ (2008)., postcard, 1st ed, Tehran: Morvarid.
_______ (2018). The last dream, Tehran: Agah.
_______ (2019)., Who Believes Rostam, 16th ed, Tehran: Morvarid.
Sheikh-Al-Islamic M (2011). Identity in "Migrant Literature" of Italy, World Contemporary Literature Research, No (65).
Sadeghi I (2013). Studying the nostalgia of Utopia in the poems of contemporary poets, lyrical Research Journal, Y12, No (22).
Erfani Fard A (2015). Investigating trans textuality in presence novels and in Mahshid Amir Shahi’s travel and love in exile and the sunset oasis of Baha Taher, master's thesis, Allameh Tabatabaei University.
Alizadeh Kashani N (1400). Multilingual and 3rd language writers: from literature to modern literature, Linguistic Essays, No (66).
Ghorbanpoor H, et al (2017). Stream ology of Iranian Migration Fiction Literature, Persian Language and Literature Research, No (49).
Modaressi Y (2014), Language and Migration, Tehran: Research Institute of Humanities and Cultural Studies.
Makarik I (2006). Theory of Contemporary Literary Knowledge, translated by Mohajer M, Naboi M, Tehran: Agah Publications.
Mirsadeghi J (2011). Fiction (story, romance, short story, novel), 6th ed, Tehran: Sokhan.
Mirabedini H (2007). Fiction, 3rd vol, Tehran: Sokhan.
Namvartmotlagh B (2013)., Migration in literature and art: a collection of essays, 1st ed, Tehran: Sokhan.
Yahaghi M J (2002). "Aspects of Migration Literature in Contemporary Persian", Book of Literature Month, No (65 & 66).
________(2021).
Yarshater E, et al (2012). Fictional literature in Iran, 3rd ed, Tehran: Amirkabir Publication.
Comparison of the components of immigration literature in the works of Mahshid Amirshahi and Rouhangiz Sharifian
Mehrzad Matbouei Nejad2, Dr Ahmad Khatami3, Dr Mandana Mangeli4
Abstract
Migration literature is extraclimatic literature that expresses the dimensions and consequences of migration.Mahshid Amirshahi (born in 1316 AH) and Rouhangiz Sharifian (born in 1320 AH) are Iranian immigrant writers living in Europe. The present research tries to answer the main question of the most important components of migration literature in the works of Amirshahi and Sharifian and how these components are reflected in the works of each of these two authors. The purpose of this research is to identify and compare the components of migration literature in the works of Iranian immigrant women writers. The results of the research show that the components of identity crisis, cultural conflict, nostalgia, assimilation, acculturation, adaptation, language, politicalness and comparison are visible in the works of these two authors, and the identity crisis and the language issue are more prominent than other components. Another component that can be seen in the works of these two authors in a similar way is the discussion of comparison. Comparison in Amirshahi's works is associated with more metaphors and literary arrays, and the description of differences has artistic effects. While the comparison in Sharifian's works focuses more on detailing the differences. Also, each of the components, especially nostalgia and identity crisis in Amirshahi's works, is shown in a darker and sadder form. Finding some characteristics in the literature of Iranian female migration belonging to one generation can be considered as one of the achievements of the research.
Key words: migration literature, fictional works, Mahshid Amirshahi, Rouhangiz Sharifian.
[1] Aesthetics.
[2] PhD student in Persian language and literature, South Tehran Branch, Islamic Azad University, Tehran, Iran Tel:09123901283, mehrzadmatt@gmail.com
[3] Professor of Persian language and literature, Shahid Beheshti University, Tehran, Iran Tel: 02129902450, a_khatami@sbu.ac.ir (Responsible Author)
[4] Assistant Professor of Persian Language and Literature, South Tehran Branch, Islamic Azad University, Tehran, Iran Tel: 09128343048, mandana5m@gmail.com