بررسی و اقدامات پیامدهای مدرنیزاسیون و ایحاد هویت ملی نوین در دوره پهلوی اول
حجت عباسی ترکی
1
(
واحد شبستر، دانشگاه آزاد اسلامی، شبستر، ایران.
)
منیره کاظمی راشد
2
(
واحد شبستر، دانشگاه آزاد اسلامی، شبستر، ایران.
)
محمد تقی امامی خویی
3
(
واحد شهر ری، دانشگاه آزاد اسلامی، شهر ری، ایران.
)
کلید واژه: "ناسیونالیسم", "دولت مدرن", "ملیت", "قومگرایی",
چکیده مقاله :
از نیمه دوم سده نوزدهم به این سو، تجدد و جوانب مختلف آن مانند دولت مدرن و هویت ملی عمده ترین مسئله مورد بحث روشنفکران ایرانی بوده است. در این پژوهش تجدد و نوخواهی و نیز خاستگاه ایدئولوژیک و تاریخی ناسیونالیسم ایرانی در دوره پس از مشروطیت و تغییر سلطنت قاجار مورد بررسی قرار گرفته است. شورش ها و بحران های داخلی و مداخلات بی امان خارجی در کشور، روشنفکران سرخورده از مشروطیت را که به دنبال رهیافتی نوین جهت خروج از بن بست بودند به این نتیجه رساند که باید سعادت توده ای از مردم را بدون مشارکت آنها درفرایند سیاسی و اجتماعی تامین کرد. تفکر بنیادین که در این دوره شکل گرفت در حقیقت انعکاسی از اوضاع مملو از هرج و مرج آن زمان بود که از سویی به دنبال تشکیل دولت مقتدر مرکزی بود که بتواند اوضاع آشفته را پایان بخشد و از سویی دیگر رواج ناسیونالیسم بود که بتواند دلبستگی های دیرین مذهبی، طایفه ای، قومی و محلی را از میان برداشته و جای آن را به هویت ملی بسپارد. با توجه به این توضیحات، مساله اصلی در پژوهش حاضر، بررسی محفل های پرنفوذ روشنفکری و چهره های شاخص این نحله های فکری است که از طریق ملت سازی به دنیال ایجاد یکپارچگی ملی اقوام ساکن ایران بودند. یافته های تحقیق حاکی از آن است که انکار وجود اقوام گوناگون، باعث بیگانگی گروه های قومی و منازعات در بزنگاه های سیاسی گردید که حوادث دهه 1320 در آذربایجان و کردستان از تبعات آن بود.
چکیده انگلیسی :
Since the second half of the nineteenth century, modernity and its various aspects, such as the modern state and national identity, have been the main issue discussed by Iranian elites. In this study, the modernity and ideological and historical origins of Iranian nationalism in the post-constitutional period and the change of Qajar monarchy have been studied. Internal riots and crises and relentless foreign intervention in the country have led constitutionalist intellectuals seeking a new approach to breaking the deadlock to ensure the well-being of the masses without their participation in the political and social process. The fundamental thinking that emerged during this period was in fact a reflection of the chaotic situation of the time, which on the one hand sought to form a powerful central government that could end the turmoil, and on the other hand the prevalence of nationalism that could end long-standing attachments. Eliminate religious, sectarian, ethnic and local and replace it with national identity. The main issue in this research is the study of influential intellectual circles and prominent figures of these schools of thought, which sought to create national unity among the ethnic groups living in Iran through nation-building. Examination of the data shows that the creation of a homogeneous society and one language endangers the basis of national unity, and on the other hand, the recognition of different ethnic groups, unites all political and ethnic groups and leads to political and social development.
_||_
بررسی و اقدامات پیامدهای مدرنیزاسیون و ایحاد هویت ملی نوین در دوره پهلوی اول
چکیده:
از نیمه دوم سده نوزدهم به این سو، تجدد و جوانب مختلف آن مانند دولت مدرن و هویت ملی عمده ترین مسئله مورد بحث روشنفکران ایرانی بوده است. در این پژوهش تجدد و نوخواهی و نیز خاستگاه ایدئولوژیک و تاریخی ناسیونالیسم ایرانی در دوره پس از مشروطیت و تغییر سلطنت قاجار مورد بررسی قرار گرفته است. شورش ها و بحران های داخلی و مداخلات بی امان خارجی در کشور، روشنفکران سرخورده از مشروطیت را که به دنبال رهیافتی نوین جهت خروج از بن بست بودند به این نتیجه رساند که باید سعادت تودهای از مردم را بدون مشارکت آنها درفرایند سیاسی و اجتماعی تامین کرد. تفکر بنیادین که در این دوره شکل گرفت در حقیقت انعکاسی از اوضاع مملو از هرج و مرج آن زمان بود که از سویی به دنبال تشکیل دولت مقتدر مرکزی بود که بتواند اوضاع آشفته را پایان بخشد و از سویی دیگر رواج ناسیونالیسم بود که بتواند دلبستگی های دیرین مذهبی، طایفه ای، قومی و محلی را از میان برداشته و جای آن را به هویت ملی بسپارد. با توجه به این توضیحات، مساله اصلی در پژوهش حاضر، بررسی محفل های پرنفوذ روشنفکری و چهره های شاخص این نحله های فکری است که از طریق ملت سازی به دنیال ایجاد یکپارچگی ملی اقوام ساکن ایران بودند. یافته های تحقیق حاکی از آن است که انکار وجود اقوام گوناگون، باعث بیگانگی گروه های قومی و منازعات در بزنگاه های سیاسی گردید که حوادث دهه 1320 در آذربایجان و کردستان از تبعات آن بود.
واژگان کلیدی: ناسیونالیسم، دولت مدرن، ملیت، قومگرایی
مقدمه
دولت مدرن یکی از مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جوامع کنونی است. مقدمات نظری دولت مدرن در نیمهی دوم قرن وسطی شکل گرفت و نخستین ظهور آن در قالب دولتهای مطلقه قرن شانزدهم بر خرابههای نظام فئودالی نشست و از قرن نوزدهم به بعد بهتدریج در همه نقاط جهان، جای اشکال دیگر نظامهای سیاسی را گرفت. بنابراین دولت مدرن، دولت غربی است که دیگر جوامع از آن تقلید کردهاند.
تشکیل دولت مدرن یا ملی در ایران سابقه طولانی ندارد و با پیروزی انقلاب مشروطه شکل میگیرد. علت این است که تا این زمان کشور براساس پیوندهای ایلی ـ قبیلهای اداره میشد، اما با انقلاب مشروطیت در نظام اداره کشور، عنصر جدیدی به نام «ملت» دخیل شد که دستاورد انقلاب بود. انقلاب مشروطه گام اول رسمی در جهت ایجاد «دولت مدرن» در کشور بود اما پیدایش عملی دولت مدرن را باید از آغاز دوران رضاشاه به حساب آورد.
آغاز سلطنت رضاشاه به معنای تحول از دولت مدرن نظری به دولت مدرن عملی بود. هرج و مرج داخلی ناشی از اشغال کشور در جنگ جهانی اول و متعاقب آن ظهور جنبشهای گریز از مرکز و خودمختاری طلب در اکثر نقاط کشور و همچنین غارت و چپاول توسط ایلات، مهمترین زمینه را برای ظهور دولت تمرکزگرا، دیکتاتور مآب و مقتدر فراهم کرده بود. در چنین وضعی که بسیاری نگران فروپاشی و از دست رفتن کشور بودند، در قیاس با اندیشهی آزادی که از خواستهای اساسی انقلاب مشروطه بود؛ نظم و بقای ایران شتاب و ضرورت بیشتری یافت. در این میان یگانه راه چارهای که تقریباً همه اندیشمندان ایران دوست برای درمان این پریشانی یافتند، دو راه پیوسته و یکسویه بود:
1. ایرانیگری (ناسیونالیسم) در ایدئولوژی
2. دولت نیرومند مرکزی در عمل (مسکوب، 1373: ص 509).
وضعیت ایران در آستانه ظهور رضاخان و به روی کار آمدن وی، به پیدایش نوعی ناسیونالیسم افراطی کمک کرد. در این دوره تحت تأثیر برخی از رویدادهای داخلی و خارجی، جستجوی مفهوم ملت و یگانگی ملی به مهمترین مشغله ذهنی روشنفکران و نخبگان تبدیل شد.
بحث:
الف) زمینههای اجتماعی و تاریخی پیدایش ناسیونالیسم
انقلاب مشروطه سرآغاز تشکیل دولت مدرن و گذر از امپراتوری به دولت ـ ملت محسوب میشود و پایانی بر شیوه سنتی حکومت در ایران که در آن مردم حاکمیت مییافتند و نمایندگان منتخب آنان وزرا، قوانین، بودجهها و امتیازات خارجی را تصویب یا رد میکردند (آبراهامیان، 1376: ص 108).
انقلاب مشروطه با تمام امیدهایی که برای تغییر در دل ایرانیان بهوجود آورد به زودی ناکام ماند و موجب یأس و ناامیدی مردم ایران شد. علتهای ناکامی انقلاب مشروطه را در رشتهای از عوامل بنیادین چون ساختار اجتماعی جامعه ایران میدانند. کسروی در این باره مینویسد: «جنبش مشروطهخواهی را در ایران دستهی اندکی پدید آوردند و تودهی انبوهی معنی مشروطه را نمیدانستند و پیداست که خواهان آن نمیبودند.» (کسروی، 1364: ص 259).
برخی علت ناکامی مشروطه را فقدان طبقهی متوسط نیرومند و آگاه که بتواند به مثابه ستون فقرات رژیم جدید قدرت دربار و نخبگان سنتی را درهم شکند، میدانند. بهنظر میرسد طبقه اجتماعی که دارای توان و قابلیت بسط و گسترش افکار نو باشد و بتواند فکر تجدد را در جامعه حاکم نماید در ایران قوام و نضج نیافت. برینگتن معتقد است وجود طبقه شهرنشینان و یا بورژوازی مستقل ونیرومند، لازمه رشد دموکراسی پارلمان بوده است. فقدان بورژوازی به معنای فقدان دموکراسی است (مور، 1369: ص 12).
عامل دیگر ناکامی مشروطه، ضعف همبستگی ملی ناشی از ترکیب قومی و مذهبی کشور بود. جامعهی ایران در طی قرن نوزدهم هم تفاوت چندانی با گذشتهاش نداشت. هنوز ساختار ایلی، منشأ قدرت و حکومت بود. همچنین مداخلات بیگانگان نیز موجب لطمه به انقلاب مشروطه شد. قراردادهای تقسیم ایران میان روس و انگلیس و تحرکات نظامی آنان رفتهرفته انتظارات بزرگ مردم را پژمرده ساخت. از طرفی نارسایی قانون اساسی و متمم آن زمینهی تنشهای پایانناپذیر میان روابط مجلس، دولت و شاه بود.
وجود گروهبندی سیاسی که در مبارزه بیامان برای تقسیم غنایم سیاسی مشروطه بودند نیز، از عوامل ناکامی مشروطه بود. بهگونهای که در ده سال آغازین مشروطیت، 36 کابینه بر سر کار آمد. مخبرالسلطنه هدایت انجمنهای پایتخت را هفتاد تا صد و پنجاه تخمین زده است. (مخبرالسلطنه، 1361: ص 151).
در چنین شرایطی، کشور دستخوش تشنجات عشایری شده بود؛ عشایر مناطق مختلف کشور را میان خود تقسیم کرده بودند. قدرت یافتن بختیاری رشک عشایر و اقوام دیگر را برانگیخته بود.(دولتآبادی، 1362: ص 205) این مجادلات داخلی مقارن با تهدیدات خارجی نیز شد. در جنوب، انگلیسیها برای نبرد با قشقاییها نیرو پیاده کردند. روسها نیز در همان سال، رشت و انزلی را تصرف کردند و خواستار اخراج مورگان شوستر شدند. روس و انگلیس به دنبال اجرای قرارداد 1907 و تقسیم ایران بودند. همه این عوامل به تدریج موجب دلسردی مردم از سیاست و بیزاری و بیتفاوتی شد. به این وضعیت ناهنجار باید جنگ جهانی اول را نیز اضافه کرد که علیرغم بیطرفی ایران، اعتنایی به آن نشد و ایران صحنه حضور و برخورد نیروهای بیگانه گردید و به قول چارلز عیسوی «سراسر کشور را هرج و مرج و قحطی و بیماریهای همهگیر فراگرفت.» (عیسوی، 1362: ص 591).
تفکر سیاسی و اجتماعی که در آن اوضاع نابسامان شکل گرفت، برخاسته از چنین وضعیت بغرنجی بود. روشنفکران که از حامیان مشروطه بودند دیگر امیدی به اصلاحات تدریجی نداشتند و حکومت پارلمانی را برای حل مشکلات ایران مناسب نمیدیدند. در حقیقت انقلاب مشروطه به جای اینکه موجب ترقی و پیشرفت باشد، موجب نابسامانی و هرج و مرج شد. در این تلاطم ترقیخواهان ایرانی متوجه جنبهی خاص از جلوههای تمدن غربی یعنی ناسیونالیسم شدند که رمز آبادانی کشور را نه در نظام نمایندگی و پارلمانی، بلکه در وحدت و یگانگی و قدرت متمرکز میدید.
ب) روشنفکران دورهی انتقال
منظور از این روشنفکران، افراد و محافل پر نفوذ روشنفکری دهه 1920 (1300 شمسی) است. این روشنفکران از تجربه مشروطیت سرخورده و ناامید شده و به دنبال رهیافت جدیدی برای برون رفت از بن بست بودند که در این تکاپو و جستوجو به مسئله ای به نام ملیت و ناسیونالیسم رسیدند. عمده ترین پرسش هایی که از نظر آنها مطرح بود مسئله رابطه دین و دولت، هویت ملی، عقب ماندگی فرهنگی، دگرگونی های سیاسی اجتماعی، رابطه نخبگان سیاسی و توده مردم و ... را شامل می شد. این روشنفکران در واقع نظریه پردازان شکل گیری دولت مدرن متمرکز در ایران بودند که در اواخر حکومت قاجار و شکل گیری دولت پهلوی به سر می بردند. به همین علت ما آنها را روشنفکران دوره انتقال نامیدیم. این طیف از روشنفکران می پنداشتند که سعادت ایران و مردم آن را بدون مشارکت مردم می توان محقق ساخت. آنان مشارکت مردم در امر نوسازی و مدیریت کشور را به آینده ای نامعلوم که در آن جهل عمومی و واپس ماندگی از جامعه رخت بربندد، موکول می کردند.(انتخابی، 1371: ص 35)
این ناسیونالیسم افراطی پایگاه وسیعی در میان روزنامهنگاران و شاعران و ادیبان داشت که به گذشته باستانی ایران مباهات میکردند. اشعار دهه اول قرن بیستم ایران نمونه ای از تاکید زیاد بر عنصر تاریخی است و روزنامه ها مشحون از یادآوری ایام درخشان ایران باستان است. به سختی می توان یک شماره از روزنامه های آن زمان را پیدا کرد که به این گذشته تاریخی اشاره نشده باشد.(کاتم، 1371: ص 55)
شاعران و روزنامهنگاران و ادیبان چون عارف، میرزاده عشقی فرخی یزدی، ابراهیم پورداوود، سید حسن تقی زاده، حسین کاظم زاده ایرانشهر و ده ها نفر دیگر از برجستهترین چهرههای دوره انتقال قدرت از مشروطه به پهلوی بودند که چنین اندیشه ای در سر می پروراندند. ناسیونالیست های تجددخواه بر آن بودند که نجات ایران در گرو ایجاد دولتی مقتدر است که جایگزین دستگاه فاسد گذشته شود، بساط اقتدار حکمرانان محلی را برچیند، مسئله عشایر را یک بار برای همیشه حل کند، تمامیت ارضی و یکپارچگی کشور را تامین نماید، دست علما را از مداخله در امور دنیوی کوتاه کند، به جای موزاییکی از اقوام که به زبانهای گوناگون سخن میگویند و لحظهای از دشمنی با یکدیگر باز نمی مانند، ملتی یگانه ایجاد کند که به زبانی مشترک سخن می گوید و بالاخره دارای فرهنگ واحدی است و به هستی امروز و گذشته تاریخی خود آگاه می باشد. دولتی که نهتنها ملت خود را می آفریند بلکه او را تربیت میکند و با تمدن آشنا میسازد.(انتخابی، 1390 ،ص 132)
رضاخان توانست با سوار شدن بر چنین گرایشی، زمینه را برای صعود خویش بر اریکه قدرت فراهم سازد و بسیاری از روشنفکران، روزنامه نگاران، شاعران و نظامیان به دور وی گرد آمدند. اما بلافاصله با دیدن استبداد و دیکتاتوری رضاشاهی، بسیاری از آنان از این حکومت ناسیونالیست و ملی سرخورده شده و شروع به مخالفت کردند. طرفداران رضاشاه میکوشیدند با تخریب حکومت قاجار تصویر مشروع و ایده آلی از خود نشان دهند. در طول تاریخ، پادشاهان قاجار افرادی بی کفایت و نالایق معرفی می شدند که موجب تباهی و ویرانی و از دست دادن بخش هایی از سرزمین ایران شده اند. شاید دانستن این نکته نیز مهم باشد که خیزش و ظهور ناسیونالیسم رمانتیک و باستان گرا در ایران نه ناشی از توطئه خارجی بود و نه محصول و دستپخت رضاشاه یا اطرافیان وی، بلکه خود رضاشاه محصول این ناسیونالیسم رمانتیک و احساسات و ارزشهای نیمچه اروپایی بود که بعد از جنگ جهانی اول ایران را فرا گرفته بود.(کاتوزیان، 1371: ص 211)
ج) دیدگاه باستان گرایان و ناسیونالیست های افراطی به مدرنیته
اکثر روشنفکران این طیف فکری مولفههای مدرنیته را قبول داشتند اما به دلیل پایین بودن سطح تحصیلات و دانش عمومی تودههای مردم و نیز شرایط نامساعد اجتماعی ترجیح می دادند که اصلاحات از بالا به پایین و به شکل دستوری اجرا شود. آنها به خصوص با مشاهده خطر تجزیه و ناامنی بعد از انقلاب مشروطه به لزوم روی کار آمدن "دیکتاتور مصلح" متمایل شدند. این طیف از روشنفکران به توسعه و پیشرفت تکنولوژی و سکولاریسم اعتقاد داشتند اما موقتا آزادی بیان و رقابت احزاب و دموکراسی را کنار گذاشته و آن را به شکل گیری بسترهای سیاسی و اجتماعی لازم برای این مولفه ها موکول کرده بودند. از نظر این دانشمندان «در محیطی که در صد نفر آن به زحمت یک نفر سواد فارسی دارد چگونه می توان بر اکثریت و حکومت پارلمانی تکیه کرد.» به سخن دیگر در جامعه ای با سابقه ۲۰۰۰ سال پادشاهی و استبداد، یک شبه نمیتوان دموکراسی برپا کرد. در چنین جامعه ای رسالت روشنفکر نه دفاع از آزادی که سلب آزادی از توده هاست.(نامه فرنگستان، 1303: ص 12)
این گروه از روشنفکران به طورکلی موافق مدرنیته بودند. اما معتقد بودند برخی از مولفهها باید زودتر و به شکل اجباری باید تحقق یابد تا زمینه برای ورود کامل به دوران جدید فراهم شود. «من معتقدم عموم جامعه ایران، درب خانه خود را جاروب نخواهد کرد، چراغ درب منزل خود را روشن نخواهد نمود، زباله حیاط را به دست سپور بلدیه نخواهد سپرد، یک نفر مصلح، یک دماغ منور و فکر باز لازم است که هر روز صبح به زور درب منزل ما را جاروب کند. چراغ کوچه های ما را به زور روشن کند، وضع لباسهای ما را به زور یکنواخت و یک روند نماید. معارف ما را به زور اصلاح کند، از فتنههای مجلس ملی ما به زور جلوگیری نماید، دربار سلطنتی ما را به زور اصلاح و تسویه کند. عمله خلوت آن را به زور از اشخاص منورالفکر بگمارد، مستخدمین بی هنر ادارات را به زور اخراج نماید، چرخه ادارات را به زور راه بیاندازد، مداخلات روحانیون را در امور سیاسی و سیاسیون را در امور روحانی به زور جلوگیری نماید. مجلس شورا را به زور از اشخاصی انتخاب کند که فیمابین انستیتو پاستور و اصطبل و قهوه خانه را فرق بگذارند، قهوهخانه و شیر فروشی و بقالی و عطاری ها را هم به زور مرتب نماید... تحصیلات زن و مرد را به زور و بالقوه سرنیزه و شلاق اجباری نماید و همینطور از جمیع جهات از جز و کل از آواضح و مکتوم حتی ساعات خواب و بیداری ما را خودش به زور معلوم کرده و بالاخره پرده اوهام را به زور از جلو چشم ما رد نماید. فقط یک دیکتاتور مصلح نیاز است که به زور سعادت و ترقی را به ما تحمیل نماید.» (ایرانشهر، 1924: ص264)
برای درک ایدئولوژیک و کار پایه سیاسی ناسیونالیسم تجدد خواه نگاه اجمالی می اندازیم به جدی ترین سخن گویان آن یعنی مجلات کاوه، ایرانشهر، نامه فرنگستان و آینده.
تقی زاده با کمک گروهی از ایرانیان طرفدار آلمان در سال ۱۳۳۴ قمری (۱۹۱۶ میلادی) مجله کاوه را منتشر کرد. کاوه شامل دو دوره قدیم و جدید است. دوره قدیم در ۳۵ شماره و دوره دوم از شماره ۳۶ تا ۴۷ (12 شماره) منتشر شد.
تقی زاده از پایه گذاران هویت ملی بر مبنای فرهنگ (زبان) بود که افکار پان ایرانیستی وی در مجله کاوه منتشر میشد. مقالات تقی زاده عمدتاً دو محور داشت. ضرورت غربی شدن و باستان گرایی. در طول جنگ جهانی اول، تقی زاده برای مبارزه با استعمار انگلیس به برلن دعوت شد و عهده دار این مجله شد. اهداف این مجله به چهار دسته تقسیم می شود:
۱. پذیرش و ترویج بلاقید و شرط تمدن اروپایی ۲. تقدم نوسازی فرهنگی بر نوسازی سیاسی ۳. پذیرش نخبه گرایانه در نوسازی و تکیه بر دولت مقتدر و متمرکز ۴. قبول و ترویج آگاهی آرکائیسم (باستان گرایی). (اکبری، 1375: ص 35)
دوره کاوه که آشکارا به نفع آلمان تبلیغ می کرد با شکست آلمان متوقف شد و از آن پس به صورت یک مجله ادبی و تاریخی در آمد. افرادی چون جمالزاده، ایرانشهر، پور داوود، محمد قزوینی، رضا تربیت با مجله کاوه همکاری داشتند.
گرداننده این مجله حسین کاظم زاده دیپلمات سابق ایران در لندن بود. مجله ایرانشهر از سال ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ در برلین انتشار مییافت. ایرانشهر گرچه در برلین منتشر می گردید اما تقریباً در ۴۰ شهر ایران پخش میشد و مخاطبان وسیعی در سطح مردم داشت و مطالب آن نسبت به کاوه سبکتر و عوام فهم تر بود و بیشتر جوانان را مورد خطاب قرار میداد.( آرین پور، 1372، ج2: ص 234)
کاظم زاده ایرانشهردر این اندیشه بود که برای تکان دادن روح افسرده ایرانیان و برای بیدار کردن آنها باید ملیت و ملی گرایی را زنده کرد. به سخن دیگر بدون شناخت روحیه ملی ایرانیان نمی توان جامعه را اصلاح کرد و آن را به سوی قله های تمدن پیش برد. از نظر کاظمزاده عدم موفقیت روشنفکران و سیاستمداران ایرانی در مدرن کردن جامعه آن بوده که به مولفه "ملیت" بی توجه بوده اند. «ملیت ما ایرانیت است و ایرانیت همه چیز ماست. ایرانیت کلمه مقدس و جامعی این است که میتواند همه افراد ملت ایران را در زیر چتر خود جای دهد.» (ایرانشهر، سال دوم، 1924: ص 73)
مضمون همیشگی مجله، این نظریه بود که عقب ماندگی فعلی ایران ناشی از حمله اعراب است و اظهار می داشت که ایران به پیشرفت نائل نخواهد شد، مگر آنکه خود را از قید روحانیت خرافاتی و مرتجع ها رها سازد و نیز عقیده داشت که جزمیت مذهبی، استبداد سیاسی و امپریالیسم خارجی، به ویژه امپریالیسم عرب، توانایی های خلاق مردم هوشمند آریایی را راکد گذاشته است.(ایرانشهر، سال سوم، 1925: ص 17)
ایرانشهر یکی از مهمترین مجله هایی است که با تکیه زیاد بر ناسیونالیسم افراطی تمرکز قدرت و وحدت ملی راه را برای دیکتاتوری رضاخان هموار کرد و زمینه را برای این حکومت فراهم ساخت. نوعی ارزیابی رمانتیک از تاریخ ایران پیش از اسلام که توام با آرمانی کردن این دوره بود و نخستین بار در نوشته های پیروان ناسیونالیسم ایران سده نوزدهم (جلال الدین میرزا آخوندزاده و میرزا آقاخان) مطرح شده بود و در دههی ۱۹۲۰ محدود به محافل روشنفکری بود، از طریق نوشته های عامه پسند، مقاله های جنجالی و اشعار هجوآمیز با احساساتی که در درون مایه اصلی شان عرب ستیزی و ترک ستیزی بود و در میان باسوادان شهری رواج یافت. (ایرانشهر، سال دوم، 1924: ص 14)
مجله ایرانشهر چهار سال نشر یافت. افرادی مانند محمد قزوینی، رضازاده شفق، رشید یاسمی، محمود غنی زاده و خود کاظم زاده در آن فعالیت میکردند. حسن تقی زاده یکی از پیشگامان معروف این گونه از روشنفکری معتقد به پذیرش تمدن غرب در کلیت آن بود و با هرگونه قید و شرط گذاشتن و با تلاش برای تاسیس راه سوم و مدرنیته بومی مخالف بود. تقی زاده معتقد بود که ایرانی باید ظاهرا و باطنا، جسما و روحا فرنگی مآب شود. تقی زاده با برخی از همفکرانش مانند محمدعلی فروغی، محمدعلی جمالزاده، علی اکبر داور و حسین کاظم زاده ایرانشهر در نشریاتی مانند "مجله کاوه" و"ایرانشهر" به ایده دیکتاتوری مصلح اشاراتی داشتند. «راه های پیش روی ایران دو گونه است: یکی استبداد منور مثل پطر کبیر و میکادوی ژاپن است و یا استبداد سنتی و یا مشروطه، که مشروطه امکانپذیر نیست و شق اولویت دارد.» ( مجله کاوه، سال اول، 1334: ص1)
این مجله را جوانان ایرانی مقیم برلن بنیان نهادند. شماره یک آن در تاریخ اول ماه مه ۱۹۲۴ (۱۳۴۲ ق) منتشر شد. در هیچ یک از شماره های مجله نامی از مدیر مجله برده نشده است. هدف نویسندگان مجله به گفته خود آنان دریدن پرده جهل و خرافات و برخاستن ایران از خواب غفلت بود. (آرین پور، همان: ص 234)
این مجله در حقیقت توسط مشفق کاظمی اداره میشد و افرادی چون غلامحسین فروهر، ابراهیم مهدوی، علی اردلان، پرویز کاظمی، محمدعلی جمالزاده، حسن نفیسی و تقی ارانی و جمالزاده در آن فعالیت داشتند. این مجله به دلیل مشکلات مالی دوام نیاورد و بعد از انتشار ۱۲ شماره به کار خود پایان داد. جالب آنکه تقی ارانی عضو گروه ۵۳ نفر که خود شیمیدان تحصیل کرده در آلمان بود قبل از گرویدن به مارکسیسم با محفل ایرانشهر و فرنگستان همکاری داشت. در مقاله ای به نام آذربایجان با یک مسئله حیاتی و مماتی ایران که در نشریه فرنگستان به چاپ رسید، از حذف و نابودی زبان ترکی آذری در استان بومی خود پشتیبانی می کند و ادعا می کند که مهاجمان مغول لهجه ترکی خود را بر جمعیت آریایی محلی تحمیل کرده اند. (فرنگستان، 1303: ص 254)
در نخستین سرمقاله مجله چنین آمده است که ایران خود را از شر استبداد سلطنتی رهانیده است اما اکنون به دیکتاتوری انقلابی نیازمند است تا به زور تودههای بیسواد را از چنگال روحانیون خرافاتی رها سازد. «در کشوری که ۹۹ درصد مردم تحت سلطه روحانیون مرتجع هستند، تنها امید ما موسولینی دیگری است؛ که بتواند قدرت های سنتی را از بین ببرد و در نتیجه بینشی نوین مردمی جدید و کشوری مدرن به وجود آورد.» در مقاله دیگر همان شماره سردبیر استدلال میکند که گرچه مطبوعات ایران خواهان همه نوع اصلاحات هستند، مهم ترین کار، کنار زدن روحانیون از زندگی عمومی و از بین بردن خرافات در بین عامه است.» البته تنها یک دیکتاتوری می تواند چنین اصلاحی انجام دهد. (فرنگستان، ش11، 1303: ص154)
مجله آینده از سال ۱۳۰۴ توسط محمود افشار پایه گذاری شد. مطالب آن مانند کاوه و ایرانشهر بود. در این مجله افرادی مانند تقی زاده، عیسی صدیق، دکتر سیاسی، سعید نفیسی حضور داشتند. در مطلب آغازین مجله، مقاله محمود افشار سردبیر با عنوان «مطلوب ما وحدت ملی ایران است» ایده آل یا مطلوب اجتماعی را حفظ و تکمیل وحدت ملی ایران می داند و ادامه می دهد:
«مطلوب سایر ایرانیان و مخصوصاً جوانان هم غیر از این نمی تواند باشد. ایدهآل وحدت ملی بود که باعث تشکیل امپراطوری و ملت بزرگ آلمان گردید. مقصود ما از وحدت ملی ایران چیست؟ مقصود ما از وحدت ملی ایران و وحدت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مردمی است که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت، زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود و ملوکالطوایفی کاملاً از بین برود. کرد، لر، عرب، ترک و ترکمن باهم فرقی نداشته، هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند... به عقیده ما، تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس و غیره حاصل نشود، هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می باشد. اگر ما نتوانیم همه نواحی و طوایف مختلفی را که در ایران سکنا دارند یکنواخت کنیم یعنی همه را به تمام معنی ایرانی نماییم، آینده تاریکی در جلو ماست... همه ما باید یکدل و یکصدا بخواهیم و کوشش کنیم که زبان فارسی در تمام نقاط ایران عمومیت پیدا کند و به تدریج جای زبانهای بیگانه را بگیرد. باید هزارها کتاب و رساله دل نشین کم بها به زبان فارسی در تمام مملکت به خصوص آذربایجان و خوزستان منتشر نمود. اسامی جغرافیایی غیر فارسی را باید تبدیل کرد و با توجه به بسیاری مسائل دیگر به وحدت ملی دست یابیم. (مجله آینده، 1304، ش 11: ص 6-5)
از دیگر روزنامهها با گرایش شوونیستی و نژاد پرستانه و مروج باستان گرایی میتوان به نشریات شرافت و نشریه مصور ایران باستان اشاره کرد. این نشریات به این دلیل که در دوره انتقال قرار نمی گیرند، از بحث در مورد آنان صرف نظر می گردد.
در دوران جنگ جهانی اول احساسات تند و تیز ناسیونالیستی در ابتدا به طور پراکنده و به وسیله شاعران و روزنامهنگاران ابراز شد. شاعران در به وجود آمدن ناسیونالیسم جدید تاثیر بسزایی داشتند. در شعر فارسی از دیرباز فراوان حبسیات و فراوانتر اخوانیات وجود داشت. اما وطنیات در آغاز قرن بیستم دچار تغییرات انقلابی شد. در چند دهه نخست قرن بیستم پرشورترین وطنیات نه برای شهر یا ولایت و زادگاه شاعر بلکه برای ایران سروده شدند که در تاریخ ادبیات فارسی کمتر سابقه داشت. سرایندگان آنها نامی ترین شاعران زمان بودند. ناسیونالیست های پر حرارتی مانند اشرف الدین حسینی، عارف، لاهوتی، عشقی و فرخی و نیز افراد سنت گراتری مانند بهار و ادیب الممالک.(کاتوزیان، 1379: ص 22) از میان شاعران پرشور این دوره میتوان از عارف قزوینی نام برد. او در عکس العمل به تبلیغات پان ترکیستی عثمانی ها ترک ها را به باد انتقاد گرفته و از آذربایجانیها میخواهد زبان ترکی را رها سازند و زبان نیاکان خویش را به کار ببرند.
ز عشق آذر آبادگانم آن آتش
نهان به سینه و در هر نفس شرر ریز است
چسان نسوزم و آتش به خشک و تر نزنم
که در قلمرو زرتشت حرف چنگیز است
سپس به آذربایجانی ها توصیه می کند :
راه جان پوی، فارسی گوی، دست و دل شوی
زود از این الفاظ زشت بی معانی
این اندیشه های عارف و دیگر نویسندگان این دوره مقدمه ای بود برای اندیشههای شوونیستی دوره رضاشاه و اقداماتی که در جهت یکسان سازی زبانی و نژادی قومیت ها در ایران صورت گرفت. چنان که عبدالله مستوفی استاندار آذربایجان حرف زدن به ترکی را ممنوع ساخته و پیوسته آنان را خطاب قرار داده و میگفت که شما که اولاد واقعی داریوش و کامبیز هستید چرا به زبان افراسیاب و چنگیز حرف میزنید.(گروه جامی، بی تا: ص 262)
به دنبال این اقدامات آموزش و چاپ نشریه به زبان آذری و کردی ممنوع شد. در سال ۱۳۰۷ هجری شمسی حتی پوشیدن لباس کردی غیر قانونی اعلام شد که منجر به شورش در کردستان گردید. (سردارآبادی، 1378: ص 76)
افرادی که از دیکتاتوری مصلح حمایت میکنند، این واقعیت که قدرت فساد میآورد را نادیده گرفته یا اهمیت زیادی به آن نمیدهند. آنها به این پرسش، پاسخ دقیق نمی دهند که اگر به باور اکثریت مردم آن پادشاه از عدالت خارج شد، چگونه میتوان بدون سالها مبارزه و خونریزی، او را از قدرت کنار گذاشت. در نمونه تاریخی اخیر برخی از حامیان مشروطه به لزوم قدرت گرفتن دیکتاتور مصلح گرایش پیدا کردند؛ مثل ملک الشعرای بهار، میرزاده عشقی، نصرت الدوله فیروز، محمد ولی خان تنکابنی و... با تفسیر هگلی از مدرنیته در سایه ناسیونالیسم، دمو کراسی را به بعد محول کردند. این افراد مسئول برقراری نظامی بودند که رضاشاه توسط آن، نخست خود آنها را نابود کرد تا بتواند سیادت استبدادی بی چون و چرایش را در همه جا محقق کند. پیروان این گرایش زمانی به این حقیقت تلخ پی بردند که دیگر دیر شده بود. رضاشاه هیچ دلبستگی به آزادی نداشت به اصول دموکراسی و حقوق مدنی اعتنا نمی کرد. برکشندگان و حامیان او در وسط میدان گیر کرده و نه راه بر گشت داشتند، نه توان مبارزه با دیکتاتور به اصطلاح مصلح را. (کاتوزیان، 1382: ص27)
ه) یکسانسازی قومی
ایدئولوژی حاکم بر دولت رضاشاه، همانند دولتهای اروپایی قرن هیجدهم و نوزدهم ناسیونالیسم بود. طبقه بوژوا که در اروپا شکل گرفت، حامی اصلی ناسیونالیسم بود. در ایران نیز آنچنان که شرح داده شده گروهی از روشنفکران که البته شمار قابل توجهی از آنان بودند به حمایت از ناسیونالیسم پرداختند. مهمترین دغدغه آنها حفظ یکپارچکی ایران با ایجاد یک دولت مقتدر و اندیشه ملیگرایی با ناسیونالیسم بود. اما تفاوت دولت رضاشاه با دولتهای اروپایی در این بود که در اروپا بدون دخالت و فشار بیرونی، روند دولتسازی و ناسیونالیسم شکل گرفت و این دولتها ناشی از شکلگیری خودآگاهی ملی به دنبال اندیشههای عقلگرایی تمدن غرب بود در حالیکه در ایران این نوع دولت غیربومی و وارداتی بود و اصولاً رضاشاه در فقدان شرایط اجتماعی و سیاسی به امر یکپارچگی ملی براساس ناسیونالیسم دست زد و متوسل به زور و سرکوب شد.
وجود کانونهای قدرت پراکنده و نیروهای گریز از مرکز و وجود تفرقه سیاسی مانع مهمی در ایجاد دولت مقتدر مرکزی بود. بنابراین لازمه تکوین دولت مطلقه از میان برداشتن تکثر و پراکندگی گروهها و منابع قدرت محلی و نیمه مستقل بود. تهدید قدرت خوانین و رؤسای عشایر، منحل کردن تشکیلات ایلی و عشایری و اشکال قبایل و فرونشاندن قومیتها از اقدامات دولت جدید رضاشاه بود. (بشیریه، 1380: ص 142) احمدی معتقد است ایران فاقد پیش شرطهای مهم برای ظهور دولت مدرن بود. در ایران تفاوتهای مذهبی و زبانی وجود داشت. گروههای ایلی مختلف زیادی بودند که تحت ریاست قدرتمند رؤسای ایلی اقتدار دولت را تهدید و در برابر سیاستهای تمرکزگرایانه آن مقاومت میکردند. (احمدی، 1396: ص 211)
به منظور اجرای این اهداف حکومت رضاشاه به لشکرکشی و جنگ با عشایر، قبایل و قومیتها پرداخت. رضاشاه بر این اعتقاد بود که قبایل وحشیانی ناهنجار سرکش و غیرمولد و بیسواد هستند که در وضعیت طبیعی بدوی باقی ماندهاند. (یرواند، 1389: صص 178-175) غافل از اینکه ساختار اقتصادی و سیاسی ایران برای ظهور دولت مدرن و متمرکز و موفقیت در ایجاد وحدت ملی هنوز فراهم نشده بود. پیش شرطهای لازم برای شکلگیری دولت مدرن، یکدستی و یکپارچگی فرهنگی و وجود پایگاههای وسیع شهری و مذهبی به جای پایگاههای قبیلهای و قومی بود که در ایران وجود نداشت.
و) هویتسازی ملی در دوره رضاشاه
هویت ملی و فرهنگی امر جدیدی محسوب میشود و در دورههای گذشته مسائلی نظیر آن نه مطرح بوده و نه نیازی به آن بوده است. نه تنها در ایران بلکه در سرزمینهای دیگر نیز ناسیونالیسم و ملتگرایی و واژه ملت مفهوم جدید و متجددانه محسوب میشود. روش سیاسی رضاشاه در تمرکز بخشی به قدرت حکومت و اجرای نوسازی در ایران نیازمند ساخته و پرداخته کردن صورت خاصی از هویت ملی بود. عناصر اصلی سازنده ملیت ایرانی از نظر رضاشاه و حامیان او عبارتند از:
1) زبان فارسی:
افکار ملکم خان در واقع نطفه اصلی ملیگرایی بر مبنای زبان بود. افکار میرزا ملکم خان بعدها توسط محمود افشار پرورده و منظوم شد و به دست رضاشاه پیاده گردید. ملکم خان اعتقاد داشت: «اتحاد طوایف مختلفه در دولت واحد، چنانکه میدانید ممکن نیست مگر به دو چیز یا با وحدت زبان یا با وحدت مذهب. حالا که در همه جا وحدت مذهب بسیار مشکل بلکه محال شده است پس به جهت اتحاد طوایف راهی باقی مانده منحصر است به وحدت زبان» (نورائی، 1352: ص 100).
برنامه یکسانسازی زبانی در سه سو حرکت میکرد:
1) ممنوع کردن استفاده نوشتاری از زبانهای غیرفارسی در آموزش، ادارات و مطبوعات.
2) پاکسازی زبان فارسی.
3) تبدیل نامهای غیرفارسی شهرها و آبادیها به فارسی.
ملکالشعرای بهار مینویسد: «بالاخره رضاشاه به این کار یعنی اخراج بیگانگان اکتفا نکرد، بلکه بعدها به اخراج لغات بیگانه از فرنگی و ترکی و عربی نیز شدیداً اقدام کرده، کمیسیونی در وزارت جنگ از بعضی افراد متعصب تشکیل داده که به فارسیسازی لغت اقدام کنند و همین رفتار موجب گردید که دولت مرحوم فروغی به ایجاد فرهنگستان مبادرت ورزد. (بهار، 1371، ج1: ص 283).
فرهنگستانهای زبان، محصول رشد و تکامل ایدئولوژی ناسیونالیسم و شکلگیری دولت مدرن در اروپا طی سدههای هیجدهم و نوزدهم و پیدایش و حاکم شدن مقوله «زبان ملی» هستند. در واقع با شکلگیری مقوله ملت و کشور و دولت مدرن در اروپای آن عهد، مفاهیمی نظیر زبان ملی، سرود ملی، پرچم ملی و نظایر آن در فرهنگ ملتها پدید آمدند.
قدم اول برای ترویج زبان فارسی انحصار آموزش و انحصار مطبوعات فقط به زبان فارسی بود. دخالت وزارت جنگ در توسعه زبان فارسی در آذربایجان جالب است. در حالیکه به نظر کاوه بیات «تأکید دولت بر آموزش زبان فارسی هیچگاه از تذکر و توبیخ چند دانشآموز، صدور چند بخشنامه بر سخن گفتن به زبان فارسی فراتر نرفت» (بیات، 1387: ص 111) دیگران از خشونت و تحقیری که در اجرای برنامه تدریس از جانب مسئولان سر میزد، خبر میدهند. در کتاب گذشته چراغ راه آینده آمده است: «مستوفی، استاندار آذربایجان سخن گفتن به ترکی را نیز ممنوع کرده بود. او از رفتار خود با این استدلال دفاع میکرد که میخواهد مانع حرف زدن اولاد داریوش به زبان چنگیز شود.» (گروه جامی، بیتا: ص 312).
بسیاری محمدعلی فروغی را بانی انجام این سیاست یکسانسازی میدانستند. بانی این کار هر که بود، اجرای آن هیچ سودی نداشت. این روند نه تنها کمکی به وحدت ملی نکرد، بلکه به علت مقاومتی که برانگیخت وحدتی را که از پیش در کشور وجود داشت، دچار خدشه کرد. از طرف دیگر سیاست یکسانسازی زبانی ضرر سنگین و بلندمدت دیگری نیز داشت و آن کدورتی بود که در ذهن مردم غیرفارس زبان ایجاد کرد و موجب تیرگی روابط میان اقوام غیرفارس با قوم فارس شد.
به نوشته محمدعلی اکبری «زبان فارسی در پروژه هویتسازی «خودی» محسوب میشد و غیریتهای زبانی وجود داشت که باید محو میشد و از بین میرفت.» (اکبری، 1393: ص 253).
2) نژاد آریایی:
رضاشاه درصدد بود در غیاب مشروعیت دینی حکومت خود و به قصد کنار زدن آن، نوعی مشروعیت ملی و نژادی برای خود بهوجود آورد. بنابراین در پروژه هویتسازی وی ملت ایران از نژاد پاک آریایی دانسته شد. این نژاد از چند جهت مایه مباهات و افتخار بود؛ یکی از آن جهت که تنها نژاد برتر تلقی میشد و دیگر اینکه این نژاد مبدأ تمدن و فرهنگ بوده است. به دنبال چنین تفکری سایر نژادها بیگانه انگاشته میشد و اصل وجودی آنها انکار میگردید.
مرحوم حسن پیرنیا به شکل مبسوط به خاستگاه نژاد آریا پرداخته است. هرچند که آثار وی عمدتاً اقتباسی از تألیفات شرقشناسان بوده اما از آنجایی که وی عهدهدار تدریس نخست کتابهای درسی در دوره پهلوی میشود، نوشتههای وی تأثیر عمیق بر نوع هویتی که از کتب درسی بر کودکان تزریق میشد فراهم کرد. بدین ترتیب موج جدیدی از تاریخ و گذشته باستانی و نژادی برای ایران ترسیم شد که نقش محوری در تثبیت مشروعیت سیاسی حکومت پهلوی فراهم میکرد.
سعید نفیسی از رجال فرهنگی به نام عصر رضاشاه وظیفه تاریخ را چنین بیان میکند: «امروز دیگر جای هیچ سخن نیست که تاریخ در پرورش روحیه ملی و خصال مردانه و دوستداری میهن و سرزمین نیکان و بالاتر از همه دوستداری فرهنگ و سنن و شئون ملی و نژاد برترین وسیله است.» (نفیسی، 1373، ج1: ص8).
موضوعات سخنرانیهای رجال فرهنگی و ادبی بیشتر در جهت ناسیونالیسم و نژاد آریایی بود و رضاشاه سمبل نژاد آرایی و نجاتبخش ملت معرفی میشد: «خوشبختانه با روی کار آمدن خاندان پهلوی این «سوشیانت» در ایران پدیدار گردید... که دودمان پهلوی یا پهلونژادان آن شایستهتر از بیشتر کسانی بودند که از نژادهای بیگانه اورنگ شاهنشاهی ایران پهلو زدند.» (اشیدری، 2535: صص 18-9).
در اثر حاکیمت این اندیشه و مبنا قرار گرفتن ناسیونالیسم نژادی، ایران محوری جز لاینفک دیدگاه تاریخی روشنفکران و مورخان درآمد که هنوز هم ادامه دارد. غالب پژوهشهای تاریخی بیش از 70 سال در چارچوب این گفتمان انجام میگیرد چرا که به گفته منافزاده: «این گفتمان چنان در ذهنیت روشنفکران ایرانی و در نهانخانه ذهن و روان مردم درسخوانده جایگیر شده که هر نوع انتقاد جدی از آن اگر با سکوت و بیاعتنایی روبرو نشود، باری واکنش پرخاشگرانه و نابردبارانه برمیانگیزد ... این تصویرها را از تاریخی که در کتابها خواندهایم یا در مدرسه به ما آموختهاند، گرفتهایم. از همین رو به سادگی زدودنی نیستند و از چنان مایه عاطفی برخوردارند که اغلب عقل سنجشگر نمیتواند آنها را به آسانی بشکند.» (منافزاده، 1377: صص 149-148).
3) پیشینه تاریخ مشترک:
ناسیونالیستهای ایرانی از تمام عناصری که در ساختن یک ملت واحد نقش دارند، از قبیل نژاد، زبان، کیش، تاریخ و احساس مشترک و... بیشترین اهمیت و بها را به تاریخ باستان دادند. به جای آنکه عناصر سازنده ملت و هویت ملی را در جامعه کنونی جستوجو کنند، آن را در دو هزار سال قبل کاویدند. بروجردی معتقد است: «یک رابطه مستقیم بین اشتغال ذهنی ایرانیان با هویت ملی و شیفتگی آنها نسبت به خاطره باشکوه گذشته وجود دارد.» (بروجردی، 1378؛ ش47: ص 47). این ناسیونالیستها با مبنا قرار دادن ایران باستان به عنوان هویت ایرانی و نادیده گرفتن دین اسلام و مذهب شیعه بین اسلامیت و ایرانیت جدایی افکندند.
در عصر پهلوی اول موج جدیدی از تاریخ و گذشته باستانی و نژادی برای ایرانیان ترسیم شد که با محور قرار دادن ملیگرایی و وطندوستی به قضاوت درباره گذشته و اقدامات شاهان قرون پیشین پرداختند و از این طریق درصدد برآمدند تا با احیای غرور ملی در میان مردم به خصوص نسل جوان موجبات تجدید حیات و شکوه گذشته را فراهم آورند.
آنچه مسلم است این است که ناسیونالیستهای باستانگرا از آخوندزاده تا ایرج افشار، شرمساری و عقبافتادگی جامعه ایرانی را در مقابل تمدن و تکنولوژی غرب با پرداختن به عظمت ایران باستان تسلی میبخشیدند.
هابزبام در زمینه فراهم کردن خوراک برای ناسیونالیستها توسط مورخین میگوید: «نسبت تاریخدانان به ملیگرایان، نسبت پرورشدهندگان خشخاش در پاکستان به معتادین هروئین است.» (بروجردی، همان: ص 47).
یکی از نتایج سوء تاریخنگاری ناسیونالیستی، افتادن در دام آناکرونیسم (نابهنگامی) است. تاریخنگار میکوشد، ذهنیات و آمال وخواستههای خود را بر شخصیتی یا دورهای تاریخی اطلاق و تحمیل کند. در نگرش نابهنگام به تاریخ، تاریخنگار میکوشد تا احساسها و پیشداوریهای خود را به انسانها و دورههای سپری شده تاریخ نسبت دهد، مثل اینکه شخصیتهایی مثل رستم دستان یا مازیار و بابک را ناسیونالیست خوانده و یا مزدک را یک کمونیست معرفی کنیم (منافزاده، همان: ص 120).
توجه به تاریخ و مدد جستن از آن برای ساختن ملیت و هویت ایرانی، به روش علمی و تحقیقی نبود و براساس نابهنگامی یاد شده سرگذشت اکنون بود و نه گذشته، به این ترتیب باید گذشتهای تدارک دیده میشد که به درد امروز بخورد. ایرانی امروز باید بداند، آنچه موجب انحطاط و عقبماندگی سیاسی و اجتماعی آن شده، اسلام و عرب و سپس هجوم اقوام ترک و مغول بوده است و به نوشته مجدزاده صهبا : «رضاشاه یکی از فرزندان برومند ایران است که دست قدرت پروردگار از آستینش به درآمده، تا کشور هخامنشی و ساسانی را که به وضع رقتبار افتاده است، نجات بخشد.» (مجدزاده صهبا، 1316: ص 224).
ز) پیامدهای مدرنیزاسیون و ناسیونالیسم پهلوی بر جامعه ایران
دولت مشروطه با انتظارات بزرگی آغاز شد ولی به سبب دشواریها و مشکلات نتوانست امیدهای مردم و انقلابیون را برآورده کند و هرج و مرجهای ناشی از انقلاب و سرخوردگی مردم و مداخلات بیگانگان کشور را تا آستانه فروپاشی به پیش برد. در چنین وضعیتی گروهی از روشنفکران به حمایت از ناسیونالیسم پرداختند. مهمترین دغدغه آنها حفظ یکپارچگی ایران با ایجاد یک دولت مقتدر و اندیشه ملیگرایی یا ناسیونالیسم بود. اما ساختار اجتماعی هنوز فراهم نشده بود. پیش شرطها برای شکلگیری دولت مدرن، یکدستی و یکپارچگی فرهنگی و وجود پایگاههای وسیع شهری و مدنی به جای پایگاههای قبیلهای و قومی بود که در ایران وجود نداشت.
رضاشاه برای رسیدن به جامعهای مدرن به سیاست نادرست ملیگرایی و مذهبزدایی روی آورد و برای اینکه جانشینی برای آزادیهای سیاسی و مدنی و تعیین حق سرنوشت مردم و فعالیت احزاب بیابد که از ویژگیهای دولت مدرن است، سعی در ایجاد شور و شوق و گرایش به باستان و زرتشت و آداب و رسوم ایران گذشته در میان مردم داشت و متأسفانه اکثر روشنفکران آن دوره به جای آنکه مبلغین ملیت مدرن و نمایندگان و پیشگامان هویت ملی ایرانیان که در برگیرنده همه اقوام ساکن ایران باشند، رفتهرفته به تئوریپردازان و ایدئولوکها «پان ایرانیسم» و «ناسیونالیسم قومی» مبدل شدند. به این ترتیب نه تنها توسعه روح ملی و فکر ملی را سد کردند، اسیر اندیشههای شوونیستی شدند. از طرف دیگر دستیابی به جامعه دموکراتیک و مدرن اروپایی را در وحدت ملی و با لزوم حذف دین، زبان و فرهنگهای بومی معنا کردند و خواهان تمرکزگرایی و تبدیل ایران کثیرالاقوام به ملیتی با یک زبان شدند. زدودن هویتهای فرهنگی و زبانی و جایگزینی یک فرهنگ و یک زبان به جای همه فرهنگها و زبانها باعث نوعی بحران هویت در میان اقوام ایرانی شد و آگاهانه یا ناآگاهانه به کدورت و تفرقه ملی دامن زد.
ح) آغاز منازعات و تضاد ملت و دولت :
باید اذعان کرد که هر گونه تعصب قومی و دینی و جدال گرایی، ناشی از جلوه های رفتار انسان هایی است که در وضعیت از خود بیگانه قرار دارند. در این گونه جوامع وقوع بحران امری اجتناب ناپذیر است. وقتی گروه های اجتماعی همانند گروههای قومی و مذهبی مقهور شرایط اجبار آمیز دولتی قرار می گیرند، با بحران هویت روبرو می شوند و تلاش همه جانبه جهت حفظ هویت می کنند و به مبارزه با تمام عواملی بر میخیزند که استقلال، هویت، فردیت و حقوق اجتماعی آنها را تهدید می کند. به طور کلی هر فرد یا گروه اجتماعی که هویت وجودی او انکار شود، ممکن است در برخی از مقاطع زمانی به رفتارهای احساسی، هیجانی و ستیزه جویانه مبادرت کنند.
از نظر رضاشاه و روشنفکران تجدد خواه او، برای توسعه، نوسازی و یکپارچگی ملی، باید تمام نهادها و ساختارهای سنتی و قومی حذف می شدند. بر همین اساس اقوام و هویت های قومی و مذهبی، یکی از موانع مدرنیزاسیون به شمار می آمدند. قبل از شکل گیری دولت مدرن مسائلی مانند ملیت و هویت ملی چندان مطرح نبود و در همه جا هویت های اجتماعی پراکنده موزائیک مانندی برقرار بود و دولتهای ماقبل مدرن تلاشی در ایجاد هویت یکسان برای جامعه نداشتند. احمد اشرف معتقد است «مفهوم سیاسی ملت و هویت ملی را دولت های مدرن ایجاد کردند و برای آن قباله تاریخی تدارک دیدند».(اشرف، 1383: ص 37)
پس از اقدامات خشن یکسان سازی قومی و تدارک هویت ملی واحد برای تمام اقوام ایرانی، کشمکش های زبانی در مناطق عرب نشین و کردستان و آذربایجان ظهور کرد. فرزند شیخ خزعل به محض اینکه از تبعید رها شد به خوزستان بازگشت و طی برگزاری همایشی با حضور سران عرب زبان، اعلام کرد که حکومت مرکزی با سلب آزادی های مردم عرب، خواستار از بین رفتن زبان عربی بوده است و فریاد استقلال و خودمختاری از حکومت مرکزی را سر داد. مردم نیز از خواست او استقبال کردند. (آبراهامیان، 1389: ص 357)
به نظر می رسد وقوع جنبش های استقلال طلبانه آذربایجان و کردستان در دهه 1320 نیز تا حدود زیادی ناشی از سیاست های سرکوبگرایانه دولت پهلوی اول باشد. در واقع این اقوام در پی احیای خویشتنی بودند که در زیر آوار ناسیونالیسم پهلوی و هویت سازی ملی او در حال دفن شدن بود. این واکنش اگر چه به علت جو خفقان حاکم بر جامعه در این دوره بروز چندانی نداشت ولی بلافاصله پس از سقوط رضاه شاه و کم شدن فشار سرکوب از خفا بیرون آمد و موجب کشمکش های خونین در نیمه اول سالهای دهه بیست گردید.
مجموع این اتفاقات نشان می دهد که دولت پهلوی اول، نتوانست به هدف خود در یکسان سازی جامعه به عنوان ملتی واحد دست یابد و ادامه سرکوب این جنبش ها در دوره پهلوی دوم نیز این ادعا را تصدیق می کند. (شوکت، 1387: ص 251)
اگر چه فرایندهای توسعه و مدرنیزاسیون در دوران پهلوی براساس نشانه هایی از عقلانیت مدرن و در قالب نوسازی سازمان دهی شده بود، اما زیرساخت های بروکراتیک و ساختار اجتماعی و سیاسی لازم برای تحقق چنین نشانه هایی آماده نبود. ضرورت عقلانیت مدرن، سازمان دهی نیروهای نوگرا و مشارکت بخشیدن به کنش اجتماعی – اقتصادی آنان است. تغییرات سیاسی در ایران به سبب مطالبات انباشته جامعه به سرعت زیادی انجام می گیرد. در دوره رضاشاه اگر چه ساختار سیاسی و دولتمردان تغییر یافتند اما تضاد همیشگی دولت و جامعه، در اساس به همان شکلی که بود باقی ماند. روند غربگرایی پهلوی و ضدیت او با باورهای سنتی دیرین موجب تقابل میان جامعه سنتی و مذهبی و دولت گردید. تغییر لباس و غربی سازی ظاهر جامعه برخی از روحانیون و قشر سنتی را در شرایط مقاومت قرار داد. نتیجه این اختلافات اجتماعی، تشدید منازعات و درگیری میان دو قشر سنتی و متجدد را دامن زد. مسلما نوسازی عامرانه دولت پهلوی قشر سنتی را به تکاپو واداشت. در چنین شرایطی که گروه های اجتماعی در وضعیت فروپاشی سنتها و عقاید خود قرار می گیرند واکنش آنها نیز تابعی از موقعیت قرارگیری آنان خواهد بود.
در مباحث جامعه شناسی سیاسی، تضاد دولت و جامعه معمولا ناشی از عدم توزیع قدرت و توجه به لایه های مختلف اجتماعی بیان شده است. انحصار مالکانه نظام سیاسی دولت و تمرکزگرایی بیش از حد آن موجب محرومیت گروه های وسیعی از جامعه گردید. هانتینگتون بر این اعتقاد است که از بین بردن نهادهای سیاسی و گروههای اجتماعی در ایران عامل اصلی مخاطرات امنیتی می باشد. وی در این ارتباط می نویسد: «پادشاه ایران در نیمه دوم قرن بیستم با مسئله نوسازی دست به گریبان شده بود. این امر نظام سیاسی را با تناقض های بنیادین روبرو می کرد.»
از یک سو تمرکز قدرت در دست شاه برای پیشبرد اصلاحات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی ضروری بود اما از سویی دیگر، همین تمرکز، قدرت گسترش جامعه سیاسی سنتی و جذب گروه های نوین محصول نوسازی را دشوار ساخته بود. آیا شاه باید قربانی دستاوردهای خود شود؟ آیا راههای وجود دارد که از طریق آن بتوان از اقتدار متمرکز برای نو آوری سیاسی استفاده نمود و با توزیع اقتدار زمینه را برای مشارکت و جذب سایر گروهها فراهم آورد؟ این مسئله به رابطه میان اقتدار نوین و اقتدار سنتی بستگی دارد. (هانتنگتون، 1370: ص 9-12)
دولت پهلوی اول تلاش فراوانی در جهت تضعیف جایگاه روحانیت و مذهب در جامعه انجام داد. اما این تلاش نتیجه دلخواه را به بار نیاورد. زیرنسکی در مورد نتیجه اقدامات دولت پهلوی، در راستای تضعبف جایگاه اجتماعی روحانیت و مذهب می نویسد: «تناقض اینجاست که این تضعیف و کوتاه کردن دست روحانیت و مذهب، زمینه را برای تقویت و بالا رفتن حیثیت و اعتبار علما فراهم ساخت... وظایف سنتی اسلامی آنان به عنوان مردانی که معرفت اصولی نسبت به دین دارند در نظر مردم برجستگی یافت. از آنجا که رژیم مسیر غربگرایی را می پیمود و تماس خود با ایرانیان ساده و معمولی را از دست داد، بخش روز افزونی از مردم رفته رفته به این نتیجه رسیدند که روحانیت منبع جایگزین رهبری مشروع است.»(زیرنسکی، 1387: ص134)
نتیجهگیری:
دولت مطلقه اولین شکل دولت مدرن است. در ایران، در نبود زمینه های سیاسی و اجتماعی مناسب و فقدان نیروهای اجتماعی خودآگاهی که بتوانند اقدام به نوسازی کنند، در قالب فرایند اصلاحات از بالا و توسط نخبگان سیاسی ظهور و تکوین یافت. در واقع پیدایش دولت مدرن در ایران نتیجه عملکرد طبقات اجتماعی مستقل و ضرورت های بورکراتیک نبود، بلکه به عنوان برآیندی از نفوذ و تاثیرگذاری غرب به شکل ناقص بر نظام سیاسی و سنتی به شمار می رفت. هر چند انقلاب مشروطیت سر آغازی برای نوسازی بود اما به دلایلی همانند وقوع جنگ جهانی و زوال دولت مرکزی، وقوع شورش ها و حاکمیت مشروطه موفق به انجام آن نشد و وظیفه نوسازی ایران به دولت رضاشاه سپرده شد. اما نوسازی، مذهبزدایی و ملیگرایی که از سوی دولت پهلوی اول در طی کمتر از دو دهه دنبال شد، روندی معکوس را پیمود و نه تنها باعث ایجاد وحدت و یکپارچگی ملی نشد، بلکه نارضایتی زیادی در میان اقلیتهای مذهبی و دینی پدید آورد.
تمرکزگرایی شدید و اضمحلال شاخصهای فرهنگی و زبانی موجب بحران هویت و بیگانهپنداری اقلیتهای قومی گردید. دولت پهلوی اول تلاش زیادی کرد تا بتواند زبانها و اقوام غیرفارس زبان را در دیگ ناسیونالیسم ایرانی هضم کند، اما برداشت خطی و بدون انعطاف از الگوی نوسازی و فرایند خشن ملتسازی موجب منازعات اجتماعی و مانع از توفیق این امر شد.
روند نوسازی و یکپارچگی ملی که با انکار هویتهای قومی همراه بود، ضربه سختی به ایرانیت زد که همیشه در طول تاریخ دوام آورده بود و از طرفی باعث سیاسی شدن علایق قومی شده و کشور را تا مرز تجزیه و از همپاشیدگی پیش برد. برای اثبات این ادعا میتوان به جنبشهای آذربایجان و کردستان در دهه 1320 اشاره کرد که در حقیقت پاسخی به اقدامات ملیگرایانه و سرکوبگرایانه دولت پهلوی بوده است. هرچند در جنبشهای تجزیهطلبانهای که در این دو منطقه رخ داد، دستهای خارجی در کار بود اما بهنظر میرسد که زمینههای اجتماعی این جنبشها با اقدامات دولت پهلوی اول فراهم شده و به میزان زیادی متأثر از سیاستهای تبعیضآمیز و نادرست قومی رضاشاه بود. با وجود تلاشهای دولت پهلوی در راستای افزایش سطح رفاه اجتماعی و ساخت جامعه مدرن و سیاستهای عمرانی متعدد، حکومت مرکزی نتوانست به مردم این اصل را بقبولاند که دولت ار آن ملت است و نه نهادی بیگانه و خارجی. آنچه در این دوره در ارتباط با وحدت ملی انجام گرفت، مبتنی بر تصورات متناقض از مفهوم ملت بود زیرا که این تصور فاقد حق حاکمیت برای مردم بود. فرض دیگر در وحدت ملی یکسان بودن هویت قومی افراد ملت بود که چون در عمل وجود نداشت، تلاش می شد با توسل به زور و تبلیغات، آن را بوجود آورد. فرض این بود که تامین این هدف با فارس سازی قوم های غیر فارس ممکن خواهد شد. ولی در عمل هر چه دولت بیشتر در فارس سازی اقوام غیر فارس می کوشید توجه آنها به هویت قومی خود را عمیق تر می کرد. سیاست وحدت ملی رضاشاه نه تنها موفق نشد، لطمه بزرگی بر مقبولیت آن در میان اقوام غیر فارس زد و نارضایتی زیادی در میان اقلیتهای زبانی پدید آورد. تاکید بیش از اندازه بر تضعیف و اضمحلال شاخص های فرهنگی و زبانی نوعی بحران هویت برای اقلیتهای قومی آفرید.
نکته مهم دیگر در سیاست وحدت ملی در این دوره ایجاد آگاهی تاریخی ساختگی بود. تمام اقوام ایرانی می بایست خود را آریانژاد عهد باستان می دانستند و به آن مباهات می کردند. این آگاهی در صورتی پذیرفته می شد که سیاست فارس سازی اقوام غیر فارس به هدف خود نائل می شد. اما این واقعیت تاریخی غیر قابل هضم و پذیرش برای رنگین کمان قومی و زبانی ایران بود. اقوام مختلف ایرانی صدها سال بود که ساکن ایران بودند و قرن ها حکومت آن را به دست داشتند و در حیات اقتصادی و فرهنگی آن شریک بودند و در عین حال هویت قومی خود را حفظ کرده بودند. اگر خود را ایرانی نمی دانستند با حفظ هویت قومی خود آنها بود. سیاست یکسان سازی قومی و ایدئولوژی آریایی تصویری نادرست از ایرانیت بوجود آورد که نتیجه آن شکاف و منازعه در میان اقوام بود. در یک طرف شکاف، مدافعان آریاگرایی قرار داشتند و در طرف دیگر قومیت ها و معترضان به این سیاست که کوشش می کردند با ایدئولوژی سازی های قومی و عاطفی در برابر این سیاست مقاومت کنند. در کشورهایی که دارای تعدد و تکثر قومی هستند، از ناسیونالیسم مدنی (فرانسوی) برای ایجاد همبستگی ملی استفاده می شود. در این شیوه تفکر همه گروه های قومی یا ملی به رسمیت شناخته می شوند و همبستگی بر اساس تابعیت، تاریخ و فرهنگ، نیازهای اقتصادی و... تعریف می شود و دولت حامی و مدافع گروه های اجتماعی به طور مساوی است. ناسیونالیسم نژادی و قومی (آلمانی) در دولت–ملت هایی که از همگونی قومی برخوردارند شاید مشکل ساز نباشد اما در کشورهایی همانند ایران که دارای هویت متکثر است، طرح ناسیونالیسم قومی انسجام و وحدت ملی را به مخاطره می اندازد. دولت هایی که حامی ناسیونالیسم قومی بر مدار یک فرهنگ و یک زبان می باشند، نمی پذیرند مبلغ ناسیونالیسم قومی هستند و از آنجا که دولت را در اختیار دارند، ناسیونالیست های قوم گرا را دشمنان مدرنیته تلقی کرده که مفهوم مدرن شهروندی را درک نمی کنند. ایدئولوژی ناسیونالیسم رضاشاهی که ناظر بر یک نژاد و قوم بود تبعات زیان باری در میان اقوام ایرانی و انسجام ملی به همراه داشت.
به هر حال اگر قرار است ایران به نظام اجتماعی و اقتصادی متعادلی دست یابد، باید درک واقعبینانهای از هویت متکثر خود داشته باشد و ارائه تعاریف تنگنظرانه از ملت و انکار هویتهای قومی موجب چالشهای امنیتی میگردد و روند توسعه را به مخاطره میاندازد.
منابع
آبراهامیان، یرواند. (1376). مقالاتی در جامعهشاسی ایران، ترجمه سهیلا ترابی فارسانی، تهران: نشر شیرازه.
آبراهامیان، یرواند. (1389). ایران بین دو انقلاب، تهران: نشر نی.
آرین پور، یحیی. (1372). از صبا تا نیما، جلد 2، تهران: نشر زوار.
اکبری، محمد علی. (1375). رویکرد غربگرایانه به نوسازی ایران، تهران: نشر سروش.
اکبری، محمدعلی. (1393). تبارشناسی هویت جدید ایرانی عصر قاجاریه و پهلوی اول، تهران: نشر علمی.
انتخابی، نادر. (1390). ناسیونالیسم و تجدد در ایران و ترکیه، تهران: نشر نگاره آفتاب.
انتخابی، نادر. (1371). «ناسیونالیسم و تجدد در فرهنگ سیاسی بعد از مشروطه»، مجله نگاه نو، شماره 12.
بروجردی، مهرزاد. (1387). «بحثی در باب تعابیر ملیگرایانه از هویت ایرانی»، ترجمه علی صدیقزاده، مجله کیان، سال نهم، شماره 47.
بشیریه، حسین. (1380). جامعه مدنی و توسعه سیاسی در ایران، تهران: نشر نی.
بهار، محمدتقی. (1371). تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران، جلد 1، تهران: نشر امیرکبیر.
بیات، کاوه. (1387). پان ترکیسم و ایران، تهران: نشر شیرازه.
تقی زاده، حسن. (1334). «سر مقاله»، مجله کاوه، سال یک، شماره یک.
دولتآبادی، یحیی. (1362). حیات یحیی، تهران: نشر فردوسی.
زیرنسکی، مایکل. (1387). الغای قرارداد کاپیتولاسیون توسط رضاه شاه، رضاه شاه و شکل گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران: نشر جامی.
سردار آبادی، خلیل الله. (1378). موانع تحقق توسعه سیاسی در دوره سلطنت رضاشاه، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
شوکت، حمید. (1387). در تیررس حادثه، زندگی قوام السلطنه، تهران: نشر اختران.
عیسوی، چارلز. (1362). تاریخ اقتصادی ایران قاجار، ترجمه یعقوب آژند، تهران: نشر گستره.
غنینژاد، موسی. (1377). تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، تهران: نشر مرکز.
کاتم ریچارد. (1371). ناسیونالیسم در ایران، ترجمه فرشته سرلک، تهران: نشر گفتار .
کاتوزیان، محمد علی. (1379). دولت و جامعه در ایران، تهران: نشر مرکز.
کاتوزیان، محمدعلی. (1371). مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ترجمه فرزانه طاهری، تهران: نشر مرکز.
کاتوزیان، محمدعلی. (1382). اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا نفیسی، کامبیز عزیزی، تهران: نشر مرکز.
کاظم زاده، حسین. (1924). «ملیت ما ایرانیت است»، مجله ایرانشهر، سال دوم، شماره 137.
کاظم زاده، حسین. (1925). مجله ایرانشهر، سال سوم، شماره 1و2.
کسروی، احمد. (1364). تاریخ مشروطه ایران، تهران: نشر امیرکبیر.
گروه جامی. (بی تا). گذشته چراغ راه آینده است، بیجا: بینا.
مجدزاده صهبا، جواد. (1316). تاریخ عمومی و ایران، سال سوم دبیرستان، تهران: نشر کتب درسی.
مخبرالسلطنه، هدایت. (1361). خاطرات و خطرات، تهران: نشر زوّاره.
مددپور، محمد. (1396). سیر تفکر معاصر، تهران: نشر سوره.
مسکوب، شاهرخ. (1373). «ملیگرایی، تمرکز و فرهنگ در غروب قارجاریه و طلوع پهلوی»، دانشنامه ایرانیکا، سال دوازدهم، شماره 3.
مشفق، کاظمی. (1303). «آذربایجان یا یک مسئله حیاتی و مماتی ایران»، مجله نامه فرنگستان، سال یک، شماره یازدهم.
منافزاده، علیرضا. (1377). تاریخ پرافتخار، برخی از دیدگاهها درباره مسائل ملی، تهران: نشر نگاه نو.
مور، برینگتن. (1369). ریشههای اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی، ترجمه حسین بشیریه، تهران: نشر دانشگاهی.
نفیسی، سعید. (1372). تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، جلد 1، تهران: نشر بنیاد.
نورائی، فرشته. (1352). تحقیق در افکار میرزا ملکم خان ناظمالدوله، تهران: نشر سهامی کتابهای جیبی.
هانتینگتون، ساموئل. (1370). سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: نشر علم.
Investigation and measures of the consequences of modernization and creation of a new national identity in the first Pahlavi period
Abstract:
Since the second half of the nineteenth century, modernity and its various aspects, such as the modern state and national identity, have been the main issue discussed by Iranian elites. In this study, the modernity and ideological and historical origins of Iranian nationalism in the post-constitutional period and the change of Qajar monarchy have been studied. Internal riots and crises and relentless foreign intervention in the country have led constitutionalist intellectuals seeking a new approach to breaking the deadlock to ensure the well-being of the masses without their participation in the political and social process. The fundamental thinking that emerged during this period was in fact a reflection of the chaotic situation of the time, which on the one hand sought to form a powerful central government that could end the turmoil, and on the other hand the prevalence of nationalism that could end long-standing attachments. Eliminate religious, sectarian, ethnic and local and replace it with national identity. The main issue in this research is the study of influential intellectual circles and prominent figures of these schools of thought, which sought to create national unity among the ethnic groups living in Iran through nation-building. Examination of the data shows that the creation of a homogeneous society and one language endangers the basis of national unity, and on the other hand, the recognition of different ethnic groups, unites all political and ethnic groups and leads to political and social development.
Keywords: nationalism, modern state, nationality, ethnicity