جایگاه سلطان وسلطنت در اندرزنامه های باستان ودوره ایران اسلامی
محورهای موضوعی : فصلنامه تاریخسودابه دستی ترک 1 , سهیلا ترابی فارسانی 2 , ناصر جدیدی 3
1 - دانشجوی دکتری,گروه تاریخ, واحدنجف آباد, دانشگاه آزاداسلامی ,نجف آباد, ایران
2 - دانشیار گروه تاریخ ، واحد نجف آباد ،دانشگاه آزاد اسلامی ، نجف آباد ،ایران
3 - استادیار گروه تاریخ، دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجف آباد، نجف آباد، ایران
کلید واژه: ایران باستان, سلطنت, ایران اسلامی, سلطان, اندرزنامه,
چکیده مقاله :
اندرزنامهها آثاری هستند که در زمینه سیاست و تأملات سیاسی در ایران باستان ودوره اسلامی با هدف توصیه رفتار سیاسی بر صاحبان قدرت به رشته تحریر درآمده است. رساله هایی که متعلق به دوره ساسانیان و به زبان پهلوی شامل پند و اندرز، دستورات دینی و اخلاقی و حکم است که محتوای آنها از اوستا ریشه می گیرد. ارائه چارچوبی به سلطان و حفظ و اصلاح قدرت آن است. هدف اندرزنامهها ارائه چگونگی رفتار مناسب در کسب قدرت و حفظ قدرت است. اندرزنامههای سیاسی به چگونگی کارکرد نظام سیاسی و تأثیر عوامل موجود در تولید و توزیع قدرت سیاسی میپردازند. روش این تحقیق توصیفی- تحلیلی می باشد که پس ازتوصیف مطالب به تجزیه وتحلیل داده ها اقدام خواهدشد. اهداف این پژوهش تبیین جایگاه سلطان وسلطنت در اندرزنامه های باستان ودوره اسلامی است.نتایج ویافته های این مطالعه نشان می دهد که محور مباحث اندرزنامه نویسان سیاسی قدرت سلطان و حفظ آن است. مخاطب بسیاری از اندرزنامه ها اول شخص کشور یعنی سطان است. مهمترین وجوه عنصر تداوم در این هامباحثی چون تمرکز بر قدرت پادشاه، قانون، رابطه شاه و رعیت (مردم) و پیوند دین و سیاست می باشد.
Letters of advice are works that have been written in the field of politics and political reflections in ancient Iran and the Islamic period with the aim of advising political behavior on those in power. Treatises that belong to the Sassanid period and in the Pahlavi language include advice, religious and moral instructions and rulings whose content is rooted in the Avesta. Provide a framework to the Sultan and maintain and reform his power. The purpose of the letters is to provide appropriate guidance on "gaining power" and "maintaining power." Political advisories deal with how the political system works and the influence of existing factors on the production and distribution of political power. The method of this research is descriptive-analytical, which will analyze the data after describing the content. The aims of this study are to explain the position of the sultan and the monarchy in the ancient writings of the Islamic period. The addressee of many advice letters is the first person of the country, namely Satan. The most important aspects of the element of continuity in these debates are the focus on the power of the king, the law, the relationship between the king and the subjects (people) and the connection between religion and politics.
_||_
جایگاه سلطان وسلطنت در اندرزنامه های باستان ودوره ایران اسلامی
چکیده
اندرزنامهها آثاری هستند که در زمینه سیاست و تأملات سیاسی در ایران باستان ودوره اسلامی با هدف توصیه رفتار سیاسی بر صاحبان قدرت به رشته تحریر درآمده است. رساله هایی که متعلق به دوره ساسانیان و به زبان پهلوی شامل پند و اندرز، دستورات دینی و اخلاقی و حکم است که محتوای آنها از اوستا ریشه می گیرد. ارائه چارچوبی به سلطان و حفظ و اصلاح قدرت آن است. هدف اندرزنامهها ارائه چگونگی رفتار مناسب در «کسب قدرت» و «حفظ قدرت» است. اندرزنامههای سیاسی به چگونگی کارکرد نظام سیاسی و تأثیر عوامل موجود در تولید و توزیع قدرت سیاسی میپردازند. روش این تحقیق توصیفی- تحلیلی می باشد که پس ازتوصیف مطالب به تجزیه وتحلیل داده ها اقدام خواهدشد. اهداف این پژوهش تبیین جایگاه سلطان وسلطنت در اندرزنامه های باستان ودوره اسلامی است.نتایج ویافته های این مطالعه نشان می دهد که محور مباحث اندرزنامه نويسان سياسي قدرت سلطان و حفظ آن است. مخاطب بسیاری از اندرزنامه ها اول شخص کشور یعنی سطان است. مهمترین وجوه عنصر تداوم در این هامباحثی چون تمرکز بر قدرت پادشاه، قانون، رابطه شاه و رعیت (مردم) و پیوند دین و سیاست می باشد.
واژگان کلیدی: اندرزنامه، سلطان،سلطنت،ایران باستان ، ایران اسلامی
مقدمه
اندرزنامهنویسی سیاسی الگویی از ملکداری است که از ایران دوره باستان به ایران دوره اسلامی منتقل شده است وبا هدف تأثیرگذاری و ایجاد تعادل در رفتار سیاسی نگاشته شده است و در نوع خود منبع عظیمی از تأملات در اندیشه سیاسی اسلام و ایران به شمار میرود. برخی از آثاری که در زمینه سیاست و تأملات سیاسی در متن اسلام و ایران پدیدار شد با این هدف به رشته تحریر درآمد که چگونگی رفتار مناسب را در زندگی سیاسی به صاحبان قدرت و تمام کسانی که در تولید، توزیع و اعمال قدرت نقش داشتند، خاطرنشان سازد. منظور از تولید و نگارش اندرزنامهنویسی سیاسی «تولید رفتار سیاسی مناسب، حفظ وضع سیاسی موجود و دست یافتن به وضع سیاسی مطلوب» است. پس از فتح اسلام، تحولي عظيم در ايران شكل گرفت. ميراث فرهنگي و فكري ايرانيان، به درياي فرهنگ عرب منتقل شد. لذا دانشمندان هر دو زبان، فصاحت عرب را با بلاغت فارسي در آميختند و بخشي عظيم، از ميراث فرهنگي ايرانيان كه پندنامه و اندرزنامه ها جزئي از آنان بود به زبان عربي ترجمه شد. تداوم حضور اعراب در ایران دو قرن اول هجری، نیاز آنان و همخوانی جریان فکری اندرزنامه نویسی سیاسی با واقعیتهای موجود سبب شد که همچنان این الگو به عنوان بهترین شیوه ملکداری مورد توجه سیاستنامهنویسان قرار گیرد و به حیات خود ادامه دهد. اندیشه سیاسی ایران اسلامی در دو قرن اول هجری بر این پایه قرار گرفت که شاه یا خلیفه با تکیه بر دین و سنتهای اسلامی و حفظ ساختار حکومتی ایران عصر ساسانی هم موجبات تقویت دین را فراهم نماید و هم به اداره امور کشور و توسعه آبادانی آن بپردازد. به این گونه نظام خلافت میتوانست بر پایه شیوه حکومتداری ساسانیان و ضابطههای فقه اسلامی به سلطه و استبداد داخلی و اقتدار سیاسی خود رنگ و صبغه شرعی بخشد. بنای اندیشه توأمانی دین و سیاست نیز اگرچه در تاریخ، ابتدا و در نظر به منظور ایجاد وفاق و وحدت ملی گذاشته شد اما با گذشت زمان و در عمل به استبداد توأمان سیاسی و دینی منجر شد که اندرزنامهنویسان سیاسی، خواسته یا ناخواسته، در تداوم و نهادینه کردن پایههای استبداد مطلقه و نظام سیاسی متمرکز نقش عمده و بسزایی ایفا کردهاند. استمرار حضور بیگانگان عرب، در دو قرن اول هجری، نیاز آنان به اطلاع از شیوههای ملکداری و عدم حضور نیروهای کارآزموده و دیوانی در میان آنان، همه و همه، آیینهای کشورداری ایرانیان و نیز آشنایان به آن را به الزامات حکومتی آن اعراب تبدیل کرد.
اندرزنامه های دوره باستان
بخش گسترده اي از ادبيات و متون بازمانده فارسی ميانه به پندهاي اخلاقي و حكمي اختصاص دارد. اين اندرزها، حاصل تجارب قرون متمادي زندگي انسان و برخورد او با روزگاران و حاصل نگرش و استنباط او از هستي است. ( جعفري دهقي، 1382، ص 236)از آثاري كه به جاي مانده، و يا به تعبيري ديگر اسناد تاريخي كه مؤيد اين مطلب هستند كتيبهي بيستون،كتيبه هاي كرتير، نامه تنسر و صدها دست نوشته و يا چاپ شده وجود دارد. در هر عصر تاريخي، ايرانيان با به جاي نهادن تفكراتِ عالي خود به نوعي خواهان رسيدن خواننده به سعادت هستند. سعادتي كه در پناه پند و اندرز بوجود مي آيد. در مفهوم عام، تاريخي كه براي پند و اندرز مشخص مي شود، تاريخي بس طولاني و قدمت خلقت آدمي دارد. اما در مفهوم خاص خود كه بخشي از ادبيات را تحت سيطره خود در مي آورد و با نام اندرزنامهها و يا پندنامه ها بوجود مي آيند. عمر تاريخي آنها از زمان شكل گيري اينگونه كتب و يا نامهها، رقم مي خورد.
بيشترين آثار به جاي مانده مكتوب، از اندرزنامه ها مربوط به عصر ساسانيان مي باشد. چرا كه در اين دوره كه پایان دوره تاريخ باستان ايران نيز محسوب مي شود و تاريخ ايران وارد مرحله جديدي به نام «عصر اسلامي» مي گردد علل و عوامل متعددي را به دنبال خود مي كشاند. علاقمندي بيشتر پادشاهان ساساني به بحث علم و ترجمه كتب، تأسيس بعضی از دانشگاه ها و كتابخانه ها در پايتخت هاي ساسانيان و کمرنگ کردن آثار دوره های گذشته و رونق آثار عصر جدید، سبب گسترش روزافزون مكتوبات ارشادي و اخلاقي اين دوره گردید. آن چيزي را كه نبايست فراموش کرد فاصله زماني اين دوره با عصر اسلامي است كه خود مزيد بر علت مي شود. در اين زمان بسياري از كتاب ها ترجمه شده حتي از محدودهي كشوري و منطقه اي خارج و در ساير اقصي نقاط جهان رخنه نموده و مورد بهره برداري ادبياتي و حتي حكومت داري و سياستمداري در كشورها مي شود. لذا از اين حيث ادبيات غني ايرانيان، مايهي فخر و مباهات هر ايراني مي باشد. « به كسي كه راه نيكي را بر مي گزيند، شهرياري خدايي و نيك انديشي و راستي مي رسد. و آرامش پايدار، به كالبد او نيرو و توانايي مي بخشد، از ميان مردم او از آنِ تُست. زيرا در آزمايش پيروز برآمده است» ( جعفري، 1359، ص 145) يكي از خصايص و ويژگي هاي بزرگ ايرانيان، داشتن زبان اندرزي مي باشد. چه عاملي مي توانست در علاقهي ايرانيان به اين فرهنگ نقش اساسي داشته باشد؟
«ايران به علت اينكه از مجموعه اقوام، ملل و كارگران خارجي و داخلي بسياري تشكيل شده بود. كه همگي براي يك هدف كار مي كردند، لذا آغوش ايران براي پذيرش انديشه هاي بيگانه و ترويج افكار داخلي به خارج از محدوده بسيار باز و توانا بوده است. كه اين از تنوع فرهنگي آن حكايت دارد» (ناردو، 1379، ص 13)
آن چيزي كه به هر ملتي، نشان خاص قومي، اعطا مي كند خصوصاً براي ايرانيان، وجود تربيت اخلاقي و اجتماعي بسيار بالا، آنهم برگرفته از مباني اخلاقيِ شخص زرتشت و دانستن روحيهي فرهنگ ساز و غني در بين مردم آن سرزمين، از مهمترين عوامل محسوب مي گردد. آنجا كه داريوش كبير در كتيبهي خود دستور مي دهد كه:
« هر كس مي خواهد بناي استقلال مملكت و سعادت ملّتش را بر اساس محكمي قائم سازد بايد دروغ را از آن مرز و بوم رانده و راستي را در آن سرزمين استوار نمايد. نشان مي دهد كه هيچ يك از ملل قديم عالم در تاريخ سندي با اين اعتبار و نام نيكي با اين همه افتخار ندارد. كه ايرانيان در پناه تعاليم اخلاقي، ديگر مردمان را به سمت راستي پندو اندرز مي دهند» (ايراني، 1361، ص17)
با رجوع به تاريخ پيش از اسلام و دوره ایران باستان، و در زمان ظهور زرتشت پيامبر، كه مباني تفكرات خود را بر پايهي صداقت و پاكي نهاده بود، به راحتي نشان مي دهد كه اهتمام ايرانيان به پند و حكمت بسيار كهن و پرسابقه است. خواسته هاي سه گانهي او يعني «كردار نيك» «پندار نيك» و «گفتار نيك» روشنگر اين مدعاست. «ايمان به ارزش پندها و حكمت ها در ضمير ايرانيان باقي ماند. و خميرمايهي وجودي آنان شد به گونه اي كه در رفتار و برنامه هاي خود را در شئون مختلف سياسي، اقتصادي و اجتماعي بر پايهي همين ارزش ها استوار مي كردند. ارزشهايي كه سعادت دنيا و آخرت را به طور يكسان براي آنان تضمين مي كرد. پس طبيعي است كه بخش بزرگي از پندها و سفارشهاي موجود در منابع ادبي و تاريخي از آنِ شاهان ايران باستان باشد. » (العاكوب، 1374، ص 32)
اهميتي كه پادشاهان پارسي براي پند و اندرز قائل بودند بدان اندازه بود كه هر كدام سعي در نوشتن اثري پيرامون هدايت و ارشاد زيردستان خود داشتند. در عصر ساساني و به عهد اردشير، او بي ترديد نمونهي برجستهي ذوق و انديشهي سياسي ايران است. مثلاً اردشير در منشوری که از خود بر جای نهاده مسائل گوناگوني را بيان كرده و پذيرفتن و به كار بستن محتواي آن را ضامن ماندگاري و دوام سلطنت دانسته است. نظرات او در اين عهدنامه به صورتهاي گوناگوني نظير: سفارش، پند، حكمت ها است كه پيرامون مسائل قضايي – اجتماعي و سياسي مي باشد و بايستي گفت: كه اين منشور تأثيري شگرف بر شاهان پس از اردشير نهاده است. يكي ديگر از شاهان ساساني كه علاقمندي خود را به علوم اخلاقي نشان داده است، خسرو انوشيروان مي باشد. با رجوع به كتاب الفهرست ابن نديم، كتب اخلاقي و ادبي زيادي ديده مي شود كه همگي منسوب به ايرانيان و غالباً از این دوره هستند.
«كتابهايي كه ايرانيان دربارهي سيرت و افسانه هاي واقعي از پادشاهان خود نوشته اند بسيارند نظير: كتاب رستم و اسفنديار، كتاب خسرو انوشيروان، كتاب التاج و ما تفائلت فيه ملوكهم، كتاب آئين نامه، كتاب الكار في سيرة انوشروان، كتاب بهرام شوس » (ابن نديم،1381، ص 514)
ابن نديم تنها هفت كتاب را از آن انوشيروان مي داند. ترديدي نيست كه توجه و اهتمام به پند و حكمت از محدودهي دربار شاهان فراتر رفته تا آنجا كه نمايان ترين ويژگي روح ايراني شد و نقش خود را بر آن زد. قصه ها و داستانهاي اخلاقي بيشماري ميان ما ايرانيان رواج دارد كه هدف اصلي آنها عبرت آموزي و پندگويي است. حتي غرض از نگارش خدای نامه هاي پهلوي اين بوده كه عبرتي باشند براي ايرانيان با بصيرت. «كتابهايي كه ايرانيان درباره مواعظ، آداب و حِكم و اخلاق نوشته اند مثل: كتاب عهد اردشير بابكان الي ابنه سابور، كتاب موبدان موبد في الحكّم و الجوامع و الادب كتاب عهد كسري انوشروان الي ابنه، كتاب عهد كسري الي ابنه هرمز يوصيه حين اصفاه الملك و جواب هرمزاياه » (ابن نديم،1381، ص515)
مجموعه اي از كتب عصر ساساني به ما رسيده كه انگيزهي نگارش اكثر آنها مقاصد آموزشي و اخلاقي است و به نام اندرزنامه و يا پندنامك ها معروف هستند. نظير: پندنامك بزرگمهر وزير خسرو انوشيروان، اندرزنامهي زرتشت پسر آذرپادمهراسپندان، اندرزداناكان به مزد يسنان. «اهتمام ايرانيان به ادبيات پند و اندرز معلول عواملي است. يكي از اين عوامل ويژگي هاي روح شرقي است به طور عام. ديگري خصوصيات كهن و منحصر به فرد قوم ايراني كه باعث شده آنان در تربيت اخلاقي و اجتماعي پيرو شيوه اي خاص باشند. شاهد اين مدعا درياي سرشاري است از اندرزها و حكمتهاي اجتماعي كه به شاهان، وزيران، حكيمان و مردان ديني اين قوم منسوب است» (العاكوب، 1374، ص 35)
آنچه را كه نبايستي فراموش كنيم اين است كه آئين زرتشت تقريباً دين اكثر ايرانيان بوده است در خود شماري از امر و نهي و سفارش و پند را جاي داده است. اين آئين راه رستگاري و زندگي سالم را به مردمان آن عصر هديه مي داده. از آنجايي كه اين تعاليم در كتاب ديني اوستا گرد آمده است و بر پيروان خود، لازم بوده كه بسياري از آن را به حافظه بسپارند پس طبيعي است كه آن محفوظات به صورت فراوردههاي فرهنگي و آموزه هاي همه گير درآيد و به شكل سخنان سينه به سينه و تعبيرات حكيمانه از آن همه جا پراكنده شود.
و نيز بايستي متوجه باشيم كه نظام طبقاتي حاكم بر جامعه ی ايران باستان نظامي مستحكم بود. و تداوم حاكميت آن در طي سالياني دراز آنان را به نحوي قانع كرده بود كه هر فردي سرنوشت خود را بپذيرد، موقعيت اجتماعيش را قبول كند و به حقوق ديگران احترام بگذارد. به كار و پيشهي خود علاقمند باشد و همچنان كه استعدادها و شايستگي هايش حكم مي كند به حرفهي خويش وفادار بماند. و در اين ميان پند و اندرزها در ترغيب و تشويق مردم، به ادامهي آن شيوهي زندگي تواناتر بود. از ديگر عللي كه مي توانست در جذب ايرانيان براي بيان پند و اندرز نقش داشته باشد، علاقمندي آنها به حرمت نهادن به نظرات و پيشنهادات نياكان و بزرگان خود بود. حتي نوع حكومت مطلقه اي كه حاكمان آن عصر براي ملّت خود بوجود آورده بودند. كه سلطنت آنها موهبتي الهي قلمداد مي شد يكي ديگر از عواملي شد تا گفته ها- خطبه ها و وصاياي شاهان خويش را به صورت حكمت و ضرب المثل درآورند و دهان به دهان نقل كنند و براي آنها يك درجه اي از اعتبار خاص را متصور شوند. و شايد استبداد شاهان كه بر ملت و مردم خود روا مي داشتند از عوامل ديگري باشد كه باعث گرديد تا مردم رو به سخن غير مستقيم كه همان پند و اندرز است بياورند.
پندها و نصايح، افزون بر سادگي و وضوح و همخواني با روحيات آدمي، بدين جهت بر ساير الگوهاي ادبي برتري داشت كه مي توانست معاني بزرگ را در عبارت كوتاه بگنجاند و به اين ترتيب به خاطر سپردنش براي مردم آسان تر بود و تأثير خود را بر رفتار روزمرهي آنان گذاشته راهنماي زندگيشان ميشد و نتيجه آنكه:
ادبيات پند و حكمت، از ديرباز در ميان مردمان اين سرزمين شايع بوده و ابتداي آن به دوران زرتشت باز مي گردد. در زمان ساسانيان به اين نوعِ ادبي كه رابطه اي نزديك با اخلاق و رفتار دارد توجهي بيشتر شد. از ويژگي هاي ايرانيان است كه تجربه ها و داشته هاي خود را در قالب عبارت هاي كوتاه كه تأثيري مسلم بر زندگي و رفتار افراد مي گذارد، در مي آورند. به همين دليل است كه مي بينيم عصر ساسانيان انبوهي از كتب و رسائل را با همين عنوان براي ما باقي گذاشته است.
حال علت نوشتن كتب اندرزنامه چه چيزي بوده است؟ آيا شرايط حاكم، بر جامعه و نوع نگرش حاكمان، در شكل گيري صورتي خاص از اين گونه كتب تأثيري داشته است؟ موقعيت و جايگاه «قدرت» به همراه انديشه ها و تفكرات خاص هر عصري تأثيري در تعدد و نوع آنها بر جاي نهاده است؟
براي پاسخگوئي به سؤالات فوق و رسيدن به اين مطلوب كه عواملي چند در شكل گيري و رواج اندرزنامه نويسي در بين مردم خصوصاً ايرانيانِ فرهنگ دوست و ادب پرور دخالت داشته اند بايستي دوران باستان ايران را كه از عصر هخامنشيان براي ما رقم مي خورد تصويري از آن براي درك بهتر شرايط حاكم، مورد نیاز است: در عصر هخامنشيان، نگارش و تدوين كتب، بسيار محدود يا شایدبتوان گفت:نادربوده است. و بيشتر سعي در كتيبه نگاري و حكاكي بر احجار، ظروف و فلز بوده است. قصد ورود به صنعت و هنر آن روزگار را نداريم. وضعيت حاكم بر جامعه ي هخامنشي خصوصاً در عصر دو پادشاه بزرگ آن ، يعني كوروش و داريوش كبير، يك وضعيت خاص در كشور بوده است. بحث «مداراي ديني» يكي از مباحث مهم و يكي از اقدامهاي بزرگ اين شاهان بوده است. تسامح ديني، نوعي نگرش حاكمانِ وقت، بر وضعيت سياسي و اجتماعي كشور چرا كه گستردگي اراضي به همراه تنوع نژادها، مسلك ها، اعتقادات و زبان ها بايستي در آن وضعيت رعايت ميشد. تا همهي كسانيكه تحت لوا و سيطرهي ايران قدرتمند آن زمان بودند، احساس آرامش و آزادي داشته باشند. «ايرانيان در باورهاي خود، مردماني آزاد، و اهل مدارا بودند. مداراي ديني كه از دورهي كورش شروع و كمبوجيه و داريوش دنبال نمودند باعث شد تا ملل شكست خورده بتوانند جزو امپراطوري ايران باقي بمانند و آزادانه به مناسك و مراسم ديني خود بپردازند»( داندامايف، 1372، ص 340)
با توجه به اين نوع نگرش، كه بي تأثير در انديشه هاي شاهان هخامنشي نبوده است. ديانت را در كنار سياستِ خود، جاي دادند.
« تا زمانيكه ديانت با سياست آميخته و به ابزاري براي هدفهاي سياسي تبديل نشده بود، دريافت انحصاري از ديانت نيز پديدار نشد و باور به نوعي « مداراي ديني» مذهب مختار بود. اين «مداراي ديني» را بايست يكي از عمده ترين عناصر تشكيل دهندهي وجدان جمعي تاريخ ايرانيان دانست و شگفت اينكه، اين عنصر وجدان تاريخي از وراي فراز و نشيب هاي دگرگوني هاي تاريخي، يورش اقوام بيگانه و چيرگي ديانت ها، تداوم خود را حفظ كرده است، و پيوسته همهي اقوام ايراني را از اين چشمه سيراب مي كند» (طباطبائي، 1382، ص 467)
اين تسامح، موقعيت شاه و منزلت او را تا درجهي بعد از خدايي بالا مي برد. اجتماع نيز با پذيرش اين مسئله، تقدسي خاص براي آنها قائل مي شد. با نگاه به كتيبه هايي كه از داريوش كبير، در بغستان و خشايارشا در تخت جمشيد، حكاكي شده. بعد از پرستش و بيان عظمت و خواست اهورامزدا، نام خود را درج مي كنند به عنوان كسي كه خداوند او را به شاهي منصوب كرده است. اين نگرش، دستاويزي شد تا قرون بعدي و به عصر ساسانيان با شدت تمام و به همراه القاء تفكرات ديني صريح به جامعه تزريق شود. و چه بسا در عصر اسلامي و به عهد صفوي حاكمان «سايهي خدا» بر زمين لقب گيرند. كتيبه هاي كرتير، به عصر ساسانی نمونهي بارز از اين گونه تفكرات مي باشد. اطاعت بي چون و چرا، از حاكمان وقت، پند و اندرزهايي كه در كتيبه هاي هخامنشي درج مي شوند قطع يقين رنگ و بوي اطاعت محض از شاهان را به دنبال داشته و در عين حالي كه به ارشاد خوانندهي خود مي پردازند نوعي مسير القاء تفكرات ديني خود را نشان مي دهند. « تعصب ديني دورهي باستان را نمي توان با تعصب ديني ناشي از اديان ابراهيمي مقايسه كرد. آيين مزديسنا، ديانتي تبليغي نبود. سخت گيريهاي دوران ساسانيان بيشتر جنبهي سياسي داشت تا بحث ديني» (كريستن سن، 1367، ص290) نامهي مشهور « تنسر» كه مربوط به اين دوران مي باشددليلي محكم بر سياست حاكم بر جامعهي آن زمان دارد. و قطع يقين اين تفكر در شكل گيري كتب پند و اندرزي، انحصار را به حاكمان و موبدانِ حاكم، مي داد تا مردمان عادي. ولي از اواسط دوره، خصوصاً از عصر خسرو انوشيروان، نگرش حاكم بر جامعه رنگ و لعاب ديگري به خود مي گيرد. اندرزنامه هايي كه از اين دوره به بعد شكل مي گيرند. غالباً مبتني بر ديانت صريح و نشان دهندهي آغاز آزادي افكار در بين ساير مردم را مي باشد. سطح انديشه و تفكر رعيت، بالا رفته و باعث استقبال از نوشتن اين نوع، كتب ميگردد. « استقبال پرشوري كه مردم از ورود كتاب « كليله و دمنه» هندي به سرزمين خود نشان دادند سبب شد تا در عرضه نمودن مطالب اخلاقي در لفاف ادبيات عهد خسرو رو به مسائل پند و اندرزي و نصيحتي بياورند و اندرزنامه هاي مختلفي شكل گيرند» (كريستن سن، 1374، ص 308)يك عقيدهي ديگري كه در اين دوران شيوع پيدا كرد. مسئله « زروانيان» بود و مردم به جبر كشيده شدند. و اين مسئله باعث شد تا قضا و قدر الهي، نه آنچنان كه در جامعهي اسلامي مطرح است در آن دوران رواج پيدا كند. ما مي بينيم كه اين تفكر حاكم بر جامعه بر برخي از نگارش هاي كتب اندرزي تأثيراتي بر جاي مي گذارد. که باعث سستي اعتقادات می شود.
چنانكه در اندرزنامهي بزرگمهر مي خوانيم: « غم و شادي جهان شايسته اعتنا نيست. جهان را چون كاروانسرايي بايد دانست كه مردمان را ناگزير، بدان گذر افتد » (كريستن سن، 1374، ص 310)
تاريخ نشان مي دهد كه مصائب عمومي و بدبختي هاي حاكم بر جامعهي ساساني خصوصاً به عهد انوشيروان كمتر از شاهان قبلي بود. اما مردم بيشتر آنرا درك مي كردند. چرا كه بيشتر فكر مي كردند. شرحي كه برزويه طبيب در مقدمه كليله و دمنه از احوال خود نگاشته چنين مي رساند كه تكليف بشر در اين عالم بدين جا رسيده است كه بهترين راه ها زهد و ترك دنياست. كه اين گفتار برزويه بهترين آيينه افكار زمان اوست. «... در اين روزگار تيره كه خيرات بر اطلاق روي به تراجع نهاده است و همت مردمان از تقديم حسنات قاصر گشته، آنچه ملك عادل انوشيروان كسري بن قباد را ثبات راي و علوّ همت و كمال مقدرت و صدق لهجت و شمول عدل و رأفت و افاضت جود و سخاوت و اختيار حكمت و ... مي بينيم كه كارهاي زمانه ميل به ادبار دارد و چنانستي كه خيرات مردمان را وداع كردستي و افعال ستوده و اقوال پسنديده مدروس گشته. قناعت مغلوب و حرص غالب و عالم غدار و زاهد مكار، بدين معاني شاهان و به حصول اين ابواب، تازه روي و خندان» (كريستن سن، 1374، ص 313)
اندرزنامه های دوره اسلامی
آبشخور فکری اندرزنامهنویسان سیاسی را نیز باید در اندیشههای بومی ایرانیان پیش از اسلام و اندیشههای سیاسی متأثر از آموزههای قرآن کریم، اخبار و احادیث، روایات، «سنت و سیره پیامبر (ص)، خلفای راشدین، ائمه شیعه و صحابه» جستجو کرد. منشأ دیگر، منابع تاریخ ایران و جهان اسلام است که برخی از منابع ادبی، عرفانی، پزشکی و فلسفی را نیز باید به آن افزود. در ضمن، حکمتها و پندهای سیاسی حکمای عرب، ایرانی، یونانی، چینی و هندی نیز از جمله آثاری است که اندرزنامهنویسان سیاسی در تبیین اندیشههای خود به آن استناد جستهانداز دوره غزنویان تا اوایل قرن سیزده هجری که ایران با حمله مداوم قبایل صحرانشین روبهرو بود همواره خواقین و خوانین خوارزمشاهی و سلجوقی و غز و تیموری و... بودند که بجای فرهیختگان و دانایان قدرت را در دست داشتند. این پادشاهان اساس قدرت خود را بر مالیات و حقوق سلطانی بنا نمودند و با حملات پی در پی به مناطق مختلف و غارت شهر ها و روستاها به کسب ثروت و قدرت میپرداختند و چون مدام در حال جابجایی بودند، دلیلی نیز برای انتخاب شهری خاص برای پایتخت حکومت خود نداشتند. به هرحال گستره حاکمیت پادشاهان در ایران در ارکان و نظام اجتماعی پیوسته ثابت بود ولی آنچه تغییر میکرد سیطره و نام حکومتها بوده است. بنابراین لشکرگشایی ها، نبردها و فروپاشی قدرتها جان و مال مردم را با خطر مواجه می ساخت. لذا در بسیاری از اندرزنامهها از سلطان ظالم در مقابله با آشوب و فروپاشی استقبال میشد (آذرگشسب، 1346: 50-55).
ازاندرزنامههای سیاسی به اعتبار مشهورترین آنها یعنی «سیاستنامه خواجه نظامالملک» با عنوان شایع «سیاستنامه»، رسالههایی با نامهای گوناگونی مانند اندرزنامه، آییننامه، ارشادنامه، نصیحهالملوک، سیرالملوک، سلوکالملوک، مرآتالملوک و... بودند که در دو قرن اول هجری عموماً از زبان پهلوی به زبان عربی ترجمه شدهاند. اگرچه اصحاب فکر و قلم از میان شهریاران، وزیران، دبیران، فقیهان و علما، از جمله «اردشیر بابکان، تنسر و جاحظ»، تدوین این نوع از رسالهها و آثار سیاسی را برعهده داشتهاند، اما روزبه ایرانی معروف به عبدالله بن مقفع در بازخوانی، بازنویسی، تدوین، تألیف و ترجمه اندرزهای سیاسی ایران عصر ساسانی و ایران عصر خلفا، در دو قرن اول هجری، از نقش و جایگاه ویژهای برخوردار است تا آن حد که وی جانش را بر سر این جریان فکری از دست داد؛ به عبارت دیگر، عبدالله بن مقفع بزرگترین پل ارتباطی جریان فکری اندرزنامهنویسی سیاسی میان ایران عصر ساسانی و ایران دوره خلفا در دو قرن اول هجری بوده است.
جایگاه سلطان دراندرزنامه های باستان
بـنیاد پادشـاهی در ساختار سیاسی جامعه ایرانی اگرچه بهلحاظ تاریخی با تشکیل دولت ماد پایهریزی میشود، در اساطیر ایران به آغاز خلقت باز میگردد و بهعنوان یک محور اساسی در موجودیت و هویت جامعه ایرانی بهشمار مـیآید. بـه روایـت بیرونی، ایرانیان کیومرث را نخستین شـاه و آمـوزگار تـمدن میدانند (رجایی، 1373: 25). از این رو تکوین شاهی با آموزش مدنیت در اعتقاد ایرانیان تقرین است (بهار، 1370: 35). بدینروی با توجه به چنین جایگاهی، پادشاهی در ذهنیت تاریخی و حـیات سـیاسی و اجـتماعی جامعه ایرانی، سنجهای مهم بهشمار میآید.مهمترین امتیاز و مشخصه پادشاه آرمانی در اندیشه ایرانشهری، فرهمندی او بهعنوان عاملی مـؤثر در کـامیابی و ایـفای کارویژههای شاهی است. نویسنده قابوسنامه در سفارش به صاحب مـنصب وزارت بیان می دارد: «اگـر چنانکه خداوند کوچک بود کوچک مشمر که مثال پادشاهزادگان بر مثال بچه مرغآبی بـاشند و بـچه مرغآبی را شنا نباید آموخت» (عنصر المعالی، 1371: 218)پادشاه فرهمند در اندیشه ایرانشهری سیمایی اخلاقی و دینی دارد.امیر عنصرالمعالی، باب چـهلودوم در آیـین و شـرط پادشاهی را چنین آغاز میکند:
«پس اگر پادشاه باشی پارسا باش و چشم و دست از حرم مردمان دور دار و پاک شلوار بـاش کـه پاک شلواری از پاک دینی است.» (عنصر المعالی، 1371: 227) «بدینروی پارسایی و پرهیزگاری بهعنوان صفاتی اخلاقی از ویژگیهای مـهم و اولیـه پادشـاه بیان میشود.البته پادشاه پارسا و پرهیزگار باید بر پایه عقل و خرد رفتار کند و خردورزی دیـگر ویـژگی مـهم اوست» (عنصر المعالی، 1371، ص 227).
پادشاهی معیاری مهم در برآورد انتظام و انجام اصـلاح امـور در جامعه بهشمار میآمد.آنچه در کنار پارسایی و خردورزی، نظم سیاسی و اجتماعی و اصلاح امور جامعه با گروهها و تـمایلات مـختلف را فراهم میساخت، اقتدار شاهی بود.پادشاه باید در چشم عوام هیبت و حشمت داشـته بـاشد و بهگونهای رفتار کند که از جلالت و شکوه مـقام شـاهی کـاسته نشود. عنصرالمعالی با دقّت بر اهمیت رفـتارهای فـردی و خلقی شاه در حفظ هیبت و حشمت شاهی در چشم رعیت مینویسد:
«و لکن کمگوی و کمخنده بـاش تـا کهتران بر تو دلیر نـشوند کـه گفتهاند: بـدترین کـاری پدشـاه را دلیری رعیت و بیفرمانی حاشیت است» (عنصر المعالی، 1371: 228).
ایـن سـخن بسیار شبیه گفتار حکمتآموزی است که مسکویه رازی به نقل از هوشنگ پیشدادی پادشـاه اسـاطیری درباره ضعف شاهان مینویسد:«سه چـیز است که فساد آن بـه اصـلاح در نتوان یافت»یکی از آن سه چـیز«رکـاکت و ضعف در پادشاهان است» (مسکویه رازی، 1369: 36).
بدینسان وجود سلطانی مقتدر ضرورتی برای حفظ نظم و اجرای عـدل در جـامعه است. بدینروی قدرت و حشمت شاه مایه اساسی انتظام جامعه و تـدوام پادشـاهی بود، بهقول عنصرالمعالی«پس پادشاه که وی را فـرمانروایی نـبود او پادشاه نـبود.» (عنصر المعالی، 1371: 230) و فـرق پادشـاه با رعیت در فرمان دادن اسـت.حفظ حشمت شاه و فرمانروایی او به خرد، تدبیر و سیاست بستگی دارد.«نظام ملک ملکان اندر فرمانروائی بـاشد و فـرمانروایی جز به سیاست نبود، پس در سیاست تـقصیر نـباید کـرد تـا امـرها روان بود و شغلها بـیتقصیر.» (عنصر المعالی، 1371: 232).
بحث دين و سياست زياد در نوشته هاي اردشير ديده مي شود تا بحث عدالت محوري. او دين را جزء لاينفك سياست براي پادشاهان قلمداد مي كند. مي گويد: پادشاهي و دين دو برادر همزادند كه پايداري هر يك جز به آن ديگر نيايد. زيرا دين شالوده ي پادشاهي است. و پادشاه پاسدار دين. او غفلت پادشاهان پيش از خود را درامر دين و سياست باعث فلاكت مردم و غلبه ي اسكندر بر كشور مي داند. همچنين او مي گويد كه شاهان قديم، كساني را كه از راه دين زخم مي زدند به نيرنگ نوآور مي ناميدند پس دين مايهي كشتن آنها مي شد. او از شهرياران مي خواهد تا در دين خود ثابت قدم باشند و مردم را در پذيرش آن اجبار كنند تا جامعه ي آنها از گزند بيگانگان محفوظ بماند. اندیشه توأمان بودن دین و ملک به گونه ای که در بازپرداخت اندیشه ایرانشهری در سیاست نامه های عصر اسلامی آمده از سخنان منسوب به اردشیر بابکان می باشد. (مسكويه رازي، 1369، ج1: 116)درنامه تنسركل متن نامه، اطاعت نمودن از فرامين و دستورات صريح پادشاه (اردشير) مي باشد. آنجا كه تنسر ميگويد: «براي تو آنست كه بر اسبي نشيني و تاج و سرير گرفته به درگاه شاهنشاه آيي و تاج آن داني كه او بر سر نهد و ملك آن شناسي كه او به تو سپارد ... شهنشاه موبدان را گفت: در رأي ما نبود كه نام شاهي بر هيچ آفريده ننهيم. » (مشكور، 1378: 217)به خوبي اطلاعت كردن و دستور بردن از حاكم را به نمايش مي گذارد. و آنجا كه اعضاي دين را بر مي شمارد و مي گويد: «مردم در دين چهار اعضايند و در بسيار جاي در كتب دين بي جدل و تأويل و خلاف و اقاويل مكتوب و مبين است كه آن را اعضا اربعه گويند. سر آن اعضاء پادشاست. »(مشكور، 1378: 218) موبد تنسر پادشاه را داراي چنان مقام والا قلمداد مي كند كه به عنوان عضو اصلي و سر مملكت و رعيت محسوب مي دارد. اين ديدگاه نسبت به اعضاي دين برگرفته از عقايد افلاطوني مي باشد و ما در تاريخ بيهقي با چنين ديدگاهي مواجه مي شويم. در ادبیات دینی پهلوی نیز اعضای اربعه اجتماع به بدن انسان تشبیه شده و اصحاب دین را به منزله سر و مقاتله را به جای دست و کشاورزان را در حکم تن و صنعتگران را پای می شمارند. «شهنشاه به عقل محض و فضل اين اعضاء را كه از هم شده بودند با هم اعاده فرمود.» (مشكور، 1378: 219)
قدرت او را براي تحكيم نظم و برقراري آرامش در مملكت گوشزد مي نمايد. هر چند كه در روزگار اردشير و پادشاهان بعدي ساساني روحانيون و موبداني چون تنسر وكرتير و ... از آنچنان قدرتي برخودار بودند كه لقب شاهان بي تاج را به خود گرفتند. به ظاهر قصد اطاعت از اردشير را مطرح مي سازند.
شاه در نگاه و متن نامه تنسر یک شاه آرمانی است. که دارای فر ایزدی می باشد. این خود برگرفته از «اندیشه سیاسی ایرانشهری» می باشد، که پادشاه از نظر تنسر دارای دو صفت جلال و جمال است. آنجا که می گوید:
«... شاهنشاه فرمود: از مشغول گردانیدن مردم به کارهای خویش و بازداشتن از کارهای دیگر ان که قوام عالم و نظام کار عالمیان است پادشاه، و به منزله باران است که زمین زنده کند و آفتاب که یاری دهد و باد که روح افزاید ...» (مینوی، 1354: 59-60)شاه آرمانی تنسر، در اندیشه سیاسی ایرانشهری، مَظهر و مُظهر صفات و لطف قهر خداوندی است. و چنین شاهی عین شریعت می باشد. شاه آرمانی در فرمان ها و فرّه مند بودن دارای وجهه ای دینی است و حاکمان ایران زمین همه شاهانی دین آگاه بودند. فرّ و شکوهی که شامل مقام شاهی از دیدگاه او می شد، به منزله اساس و مبنای کار او به شمار می رفت «چنانکه شاپور اول خود را در کتیبه حاجی آباد اینگونه معرفی می کند. مَزدَیَسن بَغ شاه پَهر شاهنشاه ایران و ...یعنی پرستنده مزدا خدایگان شاپور، شاهنشاه ایران». (کریستن سن، 1374: 123)
ویژگی های سلطان آرمانی
بر اساس باورهای عمومی ایرانیان کهن فردی که زمام امور جامعه بزرگ را در دست می گرفت می بایست از خصوصیات ذیل برخوردار بوده باشد: «سلامت کامل جسمی، سلامت کامل روحی، رسیدن به سن بلوغ، قبول مقام از طریق وراثت، نژاده بودن و از دودمان خاص بودن وبه دیگر سخن خون خانواده و تبار مخصوص حکومتگر را داشتن، برخورداری از فره ایزدی، دیندار و معتقد عملی به مذهب رسمی کشور، عالم و بصیر و بینا بودن که کنایه از تهذیب نفس و تربیت لایق است، آگاهی داشتن از فنون رزم و به بیان دیگر سرآمد همه در امور نظامی و مذهبی بودن، رعیت نیازاری و غمخواری از رعیت، برپایی نظم و قانون و عدالت و تأمین امنیت عمومی.» (شعبانی، 1374، ص180-173)؛ به بیان کلیتر پادشاه، دست کم می بایست دارای چهار خصیصه کلی «نژاد، گوهر، هنر و خرد» باشد (رجائی، 1375، ص57.):
پدر بر پدر پادشاهی مراست خور و خوشه و مرغ و ماهی مراست (نامه تنسر به گشنسپ، ص76)
فضیلت به معنی علم و دانش، مهمترین خصوصیتی است که به ویژه در ایران دوره اسلامی، برای فرمانروای ایده آل در نظر گرفته شده است؛ تا آنجا که علما و دانشمندان یعنی حکیم حاکم به عنوان بهترین گزینه برای پادشاهی معرفی شدهاند: «سزاوارترین مردم به سلطنت و قدرت اهل معرفتاند. و شایستهترین ایشان به عاقبت اندیشی دانشمنداناند. و مستحقترین آنها به فضل و برتری کسانی هستند که مردم به فضیلت آنان خو گرفتهاند. و بیشترین کسانی که برگردن علم حق دارند کسانیاند که بهتر در مقام تأدیب و پرورش مردم برآمدهاند. و لایقترین خلق به داشتن غنا و ثروت اهل جود و بخششاند. و نزدیکترین مردم به خداوند کسانی هستند که دانش خود را در راه حق و عمل خویش را در راه تکمیل آن به کار میبرند» (ابن مقفع، 1377، ص109). به کارگیری تجارب پیشین و توأمان نمودن آن با علم و دانش، بدون تردید، شرایط آرمانیتری را رقم خواهد زد و با بدل ساختن حکیم حاکم به حاکم حکیم، دستیابی به حصول اهداف را ممکنتر خواهد ساخت: «... مستحق فضل، کسی تواند بود که باجماع ارباب مقام [،] در سن [=تجربه] یا در علم از دیگران زیاد باشد» (ابن مقفع، ۱۳۷۷، ص537-535).
جایگاه پادشاه در اندرزنامه های دوره اسلامی
هدف اولیه اندرزنامهها پادشاهان و سلطنت است. یعنی اندرزنامهنویسان برای کم کردن ظلم و ستم پادشاهان نسبت به مردم تلاش میکردند تعلیم اصول تربیتی و حداقل آداب زندگی و کشورداری را به آنها بیاموزند. دومین مبحثی که در اندرزنامهها به آن توجه میشد کشورداری و وزارت بود، اندرزنامه نویسان نه تنها وزارت را نیاز قطعی دستگاه سلطنت میشمارند، بلکه مرتبه عقلانی وزیر را نیز از حد صاحب مسندی برخوردار از رای و کیاست که سنگینی بار سلطنت را به دوش میکشد، ارتقا داده و تاکید میکنند وزیر باید اندیشمند و در تمام امور کشورداری برجسته و جامع علوم و آداب باشد (حیدری نیا، 1393: 75).مصایب رفتار سلطان یا خلفای عرب، چه بسا با اندرز قابل تقلیل و تعدیل بود، اما فتنه و شورش و هرج و مرج، نه پند و اندرز می شنید، نه با دلالت به منفعت آجل، حاضر به اغماض از چپاول عاجل بود. فتنه تنها با وجود سلطنت و فرمانروایی مقتدر کنترل می گشت. ناامنی نیز تنها در پرتو سیطره و نظارت قدرت توانمند بود که به امنیت منتهی می شد و احساس ناامنی کشنده را کاهش میداد. بنابراین، در تاریخ فرمانروایی خلفای بدوی بر ایران، خلافت یا سلطنت هم مطلوب بود و هم منفور، هم عامل چپاول بود، هم عامل کنترل و مهار ناامنی مجدد.
وزیر (سمبل عقل و خرد) گرچه همانند عصر عباسی و سیاستنامههای آن دوران، نیاز قطعی دستگاه سلطنت و پادشاهی شمرده میشد، ولی نقش او در کنار سلطنت یا خلافت، چندان برجسته نمیشود و این در حالی است که بعدها، به ویژه در تاریخ میانه ایران، نقش و تأثیرگذاری وزیر از نقش سلطان پررنگ تر و مؤثرتر است. لزوم حضور وزیر عاقل، خردمند و عاقبت اندیش در کنار خلیفه یا سلطان (سمبل قهر و دمدمی مزاجی) امری ضروری و اجتنابناپذیر به نظر می رسید؛ زیرا وزیر ضمن اداره صحیح و اصولی امور مملکت، از افراط و تفریطهای سلطان در تصمیمات و رفتارهای سیاسی می کاسته و موجب تعدیل و تلطیف آن رفتارها میشده است. از سوی دیگر عقب نشینی از باغ تفکر فلسفی و اندیشه مدنی و ورود به عرصه بیطروات تدوین سیاست تغلب تجربه شده در ایران باستان و رسم ناگوار بازگشت به سنت سیاسی پیش از اسلام و به عبارتی باز تولید و تدوین سیاست تغلب و استبداد، از جمله موانع اساسی برای تفکر جدی در زندگی ایرانیان شد.حکومتهای ایرانی عموماً فردی، مطلقه، استبدادی و خودمحور بودهاند و این امر تمامی قدرتهای حاکم را در بر میگیرد که اعم از ایرانی و انیرانی در تمامی ادوار عمر مردم ایران بر این کشور فرمان راندهاند (شعبانی، ۱۳۷۴ ، ص172). نظام حکومت نیز متکی بر سلسله مراتب زنجیره دراز قدرت بود که از سر حلقه اصلی آن، «شاه»، نشأت می گرفت و در درجات پایینتر تا استانداران، فرمانداران، بخشداران و کدخداها ادامه پیدا میکرد.
«نهاد فراگیر سیاسی» تکیه بر عناصری داشت که به دلایل مختلف اقتصادی، اجتماعی، قومی و غیره از آن حمایت میکردهاند؛ از این رو، به مردم عادی جز به صورت ابزار کار و فراهم آورنده معاش مسرفان و مبذّران نگاه نمیکرد. اقتدار عظیمی هم که برای حکام متصور بود چنان فاصله مخوف و دور از باوری میان حاکم و محکوم ایجاد کرده بود که سلاطین ایران را مقتدرین فرمانروایان روی زمین قرار میداد و امکان تغییر در شرایط زندگی اجتماعی را متعذر و غیرممکن مینمود (ملکم، 1867م، ج2، ص150).
اطاعت بی چون و چرا و تابعیت صرف و بی تکلف، امری است که حکومتگران عمده از همه مردم می طلبیدند و بالطبع، در رأس مطیعان و خادمان حاکم باید همه آنهایی باشند که حد اعلای استفاده را از تشکیلات به سر پا می بردند. مهتری در قبول فرمان بود و ترک فرمان دلیل حرمان تلقی میشد.
در منابع ادبی و تاریخی ایران فراوان است حکایاتی که کنایه از بی حسابی دستورهای سلاطین و تلون طبع شاهان دارد و این کردارها شاید نه بدین روال، که بل بر اساس حفظ منافع و موجودیت و بقای حیات حکمرانان و سلسله آنان انجام می گرفته است؛ حفظ «مهابت سلطان» نیز البته اقتضا میکرد که گاه فرمانهای غلیظ صادر شود و عقوبتهای سخت و شدید انجام گیرد. سلطان در سراسر تاریخ ایران زمین، و به ویژه در دوره اسلامی، فردی است که از او تحت عنوان «سایه خداوند» و دارای ولایت مطلقه یاد میشود، چنانکه در کلیله و دمنه نیز اشاره شده «... که ایشان سایه آفریدگارند عزّ اسمه در زمین، و عالم بی آفتاب عدل ایشان نور ندهد، و احکام ایشان در دماء و فروج و جان و مال رعایا نافذ باشد» (ابوالمعالی، ۱۳۸۸، ص205).
چنانکه از متون تاریخنگاری هم بر میآید، پادشاهان واسطه العقد میان خداوند و مردم بودهاند و در حضور ایشان هیچ کس حق دعا و طلب خیر از خداوند را ندارد؛ زیرا این امر، سبقت گرفتن از فرد واسطه که همان سلطان است تلقی می شده و گام نهادن در جای پای شاه نیز جرم محسوب می شده است: «... در پیشگاه پادشاهان، تعارفات عادی و معمولی را نتوان به کار بردن، و در برابر ایشان، دعای خیر نباید کردن. و پادشاهان را گفتهاند که شاه را می باید تا خیر و خوبی ملت خود را از خداوندگار مسئلت کند مگر آنکه دیگران را در برابر پادشاه جای چنین مسئلتی نیست چون، دعای خسروان دادگر و نیکخواه است که باجابت نزدیکتر است» (جاحظ، 1343، ص121-120).
جایگاه سلطنت
مقام سلطنت، چه با حضور پادشاه و چه بی حضور پادشاه، ذاتاً مقدس و ستودنی است و هر کس با نفاق و دورویی از آن سرپیچی کند مستوجب عذابی سخت خواهد بود: «پادشاهان ایران پیوسته پند را آموختهاند که مقام پادشاهی چونان که با حضور پادشاهان گرامی و مقدس است، در غیاب ایشان نیز معزز و محترم است. و بر [ا]ین منظور خسروان ایران کسانی را گمارده بودند که بار جویان [=ملاقات کنندگان و درباریان] را از چشم به دور ندارند و کردار ایشان را در حضور شاه و غیاب وی بسنجند، تا هر آنکس که بهنگام غیبت شاه... از آیین ادب منحرف نگردد او را به حضور پادشاه «یکروی» بنامند. و هر آنکس که برخلاف این رأی بود و به هنگام غیاب نه چنان باشد که در حضور، وی را «دوروی» نام گذارند تا پادشاه [،] بارجویان و اطرافیان خود [را] بشناسد و مردم ظاهرساز کم عیار را از بخردان درستکار تمییز دهد» (جاحظ، 1343، ص89).
به موازات مقام سلطنت، حفظ حرمت و قداست سلطان نیز از اوجب واجبات بود تا آن حد که خواندن شاه با «نام یا کنیه»، گناه و حرام شمرده میشد. و مجازات شدید را در پی داشت؛ جاحظ با تمیز ساختن سلاطین ایرانی از خلفای عرب، تحت عنوان «ملوک عرب»، در تقدیس و حرمت شاهان مینویسد: «و هیچکس را نرسیده است که شهریاران را با نام یا با کنیت ایشان بخواند... بسا آنکه این مبادرت با مجازاتی سخت می پیوست... در ایران و به عصر ساسانیان هیچگاه این رسم نبوده است که شاعری یا ناطقی یا ستانیده[ای] پادشاه خود را با نام بخواند، و نه تنها در مجالس رسمی، بلکه ببزمها و شب نشینی و سورها و محافل عیش و هزل نیز هیچ کس از حدود ادب تجاوز نمیکرد و بدین بی حرمتی مبادرت نمی جست و در میان عرب نیز این تصریح و بیحرمتی برهان جهل و نادانی است و آدمی[،] بی خرد باید تا چنین بیادب باشد. ... ولی یاران پیغمبر از این بیادبی پرهیز کرده[،] او را با کلماتی از قبیل (رسول الله) و (نبی الله) مخاطب می داشتند و بنابراین سزاوار است که ملوک «عرب» را با القاب خلیفه الله و امین الله و امیرالمومنین بخوانند و نام ایشان را نبرند» (جاحظ، 1343، ص114-112).
جاحظ در خداگونه نشان دان سلطان تا آن حد راه افراط را در پیش می گیرد که استمرار در احوال جویی شاه را به هنگام بیماری، جز وظایف و فرایض دیگران بر میشمارد و فرد بی اعتنا به این امر را به عنوان متخلف و یاغی معرفی میکند و میگوید: «... سلطان، چون بدرمان و معالجت بپردازد دیگران را نرسد که با خویشتن بپردازند و از شهریار خود بغفلت گذرانند و مردمراست که همه گاه تندرستی پادشاه خود را بیاد داشته سلامتی او را مستفسر باشند و بهر لحظه خبری باز گیرند.»، زیرا «... اگر به خود پرداخته... این جمله نسبت بپادشاه و مملکت یک نوع بی اعتنایی و بی علاقگی است و... چنان مینماید که قوانین کشور را متخلف است و تخلف نشان سرکشی و عصیان است...» (جاحظ، 1343، ص120).
لزوم اطاعت از سلطان یا خلیفه
ابن مقفع با انتقاد از افراط خوارج مبنی بر «عدم اطاعت از سلطان یا خلیفه در موارد مربوط به معصیت از فرمان خداوند» و تفریط مرجئه مبنی بر «اطاعت محض از سلطان یا خلیفه در تمامی امور»، نظریه هر دو گروه را به چالش میکشاند و میگوید: «در موارد مربوط به معصیت از فرمان خداوند، اطاعت برای مخلوق واجب نیست.»؛ آنها اساس سخنشان را نادرست بنا نهادند زیرا می گویند: «اگر امام ما را به معصیت از فرمان خداوند دعوت کند ما میتوانیم سرپیچی کنیم و اگر امام به انجام معصیتی روی آورد و فرد غیر امام مطیع باشد در این صورت، امام و غیر امام با هم برابرند و بهتر است از غیر امام پیروی شود». این سخنی است که مشخص است شیطان آن را بهانهای برای خلع طاعت از امام قرار داده تا مردم عادی همردیف امام قرار داده شوند و فقط امام انجام امور آنها را برعهده نگیرد. شنیدهایم برخی دیگر [=مرجئه] میگویند: «در تمام از ائمه پیروی می کنیم و در خصوص پیروی از خدا و گناه و معصیت، هیچ گونه تحقیقی نمیکنیم، زیرا ما در این باره صاحب نظر نیستیم و ائمه مسئولاند و ما پیرویم و باید اطاعت کنیم و تسلیم باشیم». این سخن نیز برای تضعیف پادشاه و تقبیح اطاعت، از سخن پیشین، زیانبارتر است زیرا باعث حلال شدن معصیت خداوند می شود. اهل فضیلت و علم می گویند: اینکه گفته می شود: «اطاعت از مخلوق در معصیت از خالق نباید انجام شود»، درست است؛ اما در این عبارت، «عدم اطاعت از ائمه و کوچک شمردن آنان» نادرست است. در نظریه دوم که گفته میشود «اطاعت از ائمه واجب است»، درست است اما اینکه «در تمام امور به صورت کورکورانه اطاعت شود»، نادرست است» (ابن مقفع، 1311ص48-46).
ابن مقفع در تبیین ردّ و طرد نظریههای یاد شده میگوید: «عدم اطاعت از امام در معصیت از فرمان الهی مربوط به واجبات و حدود است؛ یعنی اموری که خداوند کسی را مجاز به دخالت در آن قرار نداده است و امام نمیتواند افراد را از نماز، روزه، حج و یا حدود منع کند و در این باره اختیاری ندارد. اطاعت از امام در مسائلی همچون رأی، تدبیر و اموراتی است که خداوند آنان را در اختیارش قرار داده است و کس دیگری حق دخالت در آنها را ندارد: از جمله، امور مربوط به جنگ، جمع و تقسیم اموال، امضای حدود و احکام بر اساس کتاب و سنت، و مبارزه با دشمن و تحقیر او؛ همه این امور و امور مشابه آن از امور واجب الهی اند که فقط امام درباره آنان حق دارد و هر کس از امام سرپیچی کند خودش را هلاک کرده است. تفاوت این مسئله فقط در یک برهان خدای عزّوجلّ است و آن اینکه خداوند، اصول مردم و صلاحیت معاش و معادشان را در دو چیز قرار داده است: دین و عقل؛ عقل نعمتی است که خداوند آن را به انسانها عطا کرده است تا راه درست را تشخیص دهند؛ و خداوند، عقل را با نعمت دین تکمیل کرده است؛ بنابراین، اگر دین از سوی خداوند آمده است نباید بخشی از احکام، آراء [=آموزهها]، امورات و آنچه که از زمان بعثت پیامبر (ص) برای مردم فرستاده شده، ترک شود... [خداوند] تدبیر امورات را در آراء و نظرات قرار داد و رأیها را در اختیار والیان گذاشت و مردم، به عنوان مشاور، فقط حق دارند مشورت دهند و باید در زمان دعوت والی او را استجابت کنند. بنابراین شایسته است والی در خصوص اطاعت مردم از او مقررات و سنتهای مناسب را وضع کند؛ نباید از سخنان اینگونه استنباط شود که اهل بیتاش نسبت به دیگران برتری دارند، بلکه کلامش باید با فضیلت و بلیغ، و حجتهایش ثابت باشد و در این موارد با لطف خداوند اموراتش واضح و روشن است» (ابن مقفع، 1311، ص51-48).ابن مقفع معتقد است که اطاعت از سلطان و حدود الهی بر همگان لازم است و در غیر آن نیز مردم حق عصیان و سرپیچی از حاکمان را ندارند زیرا حق مشاوره برای آنان محفوظ است، بنابراین مردم فقط در یک حالت میتواند علم عصیان علیه سلطان یا امام را برافرازند که وی از واجبات و حدود الهی تخطی و نافرمانی کند.
از دیگر نکاتی که در اندرزنامههای سیاسی بر آن تأکید شده، حفظ جان سلطان و حرام بودن شاه کشی، حتی شاه دشمن، بوده است؛ زیرا این سبب فروپاشی نظم سیاسی موجود و موجب گسترش هرج و مرج میشد و از سوی دیگر، قداست شاه، به عنوان سایه خداوند بر روی زمین، تقلیل می یافت: «و پادشاهان را شایسته است که از خفتن گاه ایشان بروز و شبان هیچکس آگاه نباشد... و شرط احتیاط این است که هیچکس را بر شبستان شاه وقوفی نباشد و برین نشان در تاریخ ساسانیان آمده است که نه خفتنگاه ایشان بشب معلوم میبود و نه آسایشگاه ایشان بروز مشهور و هویدا» (جاحظ، 1343، ص159) و ایرانیان بر [ا]ین عقیدت رفتهاند که پادشاه می باید از همه کسان و نزدیکان بر حذر باشد و خوابگاه خود را بایشان ننمایند و بهیچ کس اعتماد نکند مگر بر پدر و مادر که نزدیکی ایشان را زیانی نیست، ورنه بفرمان دین و بحکم سیاست و آیین این راز نهفتن بهتر و پرهیز کردن و نگفتن برتر و با خردمندی نزدیک تر است» (جاحظ ،1343ص160)، «...زیرا که جان پادشاه از همه جانها گرامیتر است و ارج آن بیشتر و با همه نفوسی که در زیر آسمان کبود به جنبشاند و بر روی ادیم زمین به گردش، همسنگ است و برابر» (جاحظ،1343، ص159).
درباره حرمت قتل شاهان، حتی شاه دشمن، نیز در منابع آمده است که «...چون اسکندر [مقدونی]... به پارس لشکر کشید، و با دارا [=داریوش سوم] مصاف [=جنگ] داد، جمعی از خواص دارا به تعبیت [=آراستن لشکر برای جنگ] و خدع [=فریفتن] سر دارا برگرفته پیش اسکندر آوردند، [اسکندر] بفرمود تا آن جماعت را بردار تففق [=صلیب] کنند، چنانچه عادت سیاست رومیانست... و منادی کنند که سزای کسی که بر قتل شاهان دلیری کند چنین است...» (مینوی و رضوانی، 1354، ص45). فردوسی چنین می سراید:
چو خون خداوند ریزد کسی درنگش نباشد به گیتی کسی
چنان دان که ریزنده خون شاه جزایش ببیند به هنگام گاه (مستوفی، ۱۳۴۷، ص3).
از مهمترین خصایصی که برای سلطان بر شمرده شده خصلت استبداد رأی سلطان می باشد:
«... حرمت و نفاذ امر... از خصایص مَلِک است...» (کلیله و دمنه، باب شیر و گاو، ص89) و هرچه پادشاهان کنند و رعایا را بر آن وقوف و استکشاف شرط نیست و خاطر هرکس بدان نرسد که رأی ایشان بیند» (کلیله و دمنه، باب بوزینه و باخه، ص256)، زیرا مهابت وافر و سیاست کامل و فرمان نافذ و عدل شامل» (همان، ص238) از عمده خصوصیات سلطان آرمانی است. ازدیگر خصایص سلطان صدور دستور و فرمان خاص سلطان است و اطاعت محض و بی چون و چرا سهم رعیت، زیرا « وَلا أمرَ لِلمَعصِیِّ إلاّ مُضَیِّاَ [یعنی: نیست فرمان و کار آن کس که وی را عصیان کنند]» و امیرالمومنین علی (ع) نیز در این باره می فرماید: «لا رأیَ لِمَن لا یُطاعُ [یعنی: رأی نیست آن کس را که فرمان او نبرند]» (کلیله و دمنه، باب بوف و زاغ، ص236). فرمانبری از سلطان یا خلیفه نه تنها خاص رعیت است بلکه «... به نظر میرسد که اگر امیرالمؤمنین [=منصور، خلیفه عباسی،] به کوهها دستور توقف بدهد می ایستند و اگر دستور دهد که مردم به قلبه پشت کنند چنین کاری انجام میشود...» (ابن مقفع، 1311، ص45-44). جلال و جبروت یا همان هیبت و شکوه از دیگر خصوصیاتی است که شاه را از دیگران متمایز میسازد و موجب می شود ترس توأم با شوق یا خوف بر دوست و دشمن فائق آید؛ زیرا از بین رفتن هیبت و صلابت شاهی، بدون تردید، گستاخی دیگران را در پی خواهد داشت: «و موی مَلِک [=شیر] بریخته است و فرّ و جمال و شکوه و بهای او اندک مایه نقصان گرفته و بدان سبب از بیشه بیرون نمیتواند رفت که حشمت ملک و مهابت پادشاهی را زیان دارد» (کلیله و دمنه، باب بوزینه و باخه، ص254-253). نفرت، خشم و تندمزاجی که از یک رویکرد، حاصل ضعف عقلانیت است و اط رویکرد دیگر، از لوازم اخلاق حکمرانی است، دیگر ویژگی برجسته شهریاران است: «و از جمله اخلاق پادشاهان تندخویی است که بسیار زود خشمگین شوند ولی سالها می باید تا از آن گناه درگذرند. و این تندخویی را جز این سببی نیست که... روح آدمی جز به آرامی سازگار نیست و بشنیدن ناروایی بهم برآید و با مشاهده چیزی که برخلاف عقیدت اوست در هم شود و این خود مایه تنفر و بیزاری گردد.» (جاحظ، 1343، ص121) و «برعکس تحصیل رضایت پادشاهان بسی دشوار است و خوشنودی ایشان بسی زود و آسان حاصل نگردد» (جاحظ، 1343، ص122). و نکته جالب، این سخن جایز است که: «و با الجمله شاه، چه خشم گیرد و چه عفو کند، چه بگیرد و چه باز دارد، چه ببخشد چه باز گیرد[،] چه بد کند و چه نیکی سازد، آنچه خسرو کند شیرین و مستحسن باشد...» (جاحظ، 1343، ص175). پیشداوری، تصمیم گیری عجولانه و پشیمانی زودهنگام از خصوصیات بارز سلاطین است: «و نه جای شگفت است اگر اخلاق پادشاهان پیوسته تغییر یابد و گونهگون گردد... زیرا بر شرق و غرب عالم غالب و مسلطند و بر سیاه و سفید و خرد و بزرگ و آزاد و بنده و همگان به الجمله حکومت دارند» (جاحظ، 1343، ص174). تنها خصوصیتی که عموم شاهان و خلفا از آن بیبهرهاند و در اندرزنامهها به عنوان یک آرزو طرح میشود، «علم و حکمت» است، زیرا «...هیچ اهلیت جهانداری را چون علم و حکمت نیست...» (کلیله و دمنه، باب شاهزاده و یاران او، ص415).
حقوق سلطان بر مردم
ابن مقفع مواردی همچون «مشاوره و اندرزگویی، کمک و همراهی، اطاعت و فرمانبرداری، جلب رضایت، مدافعه و مقابله با دشمنان، سپاسگزاری و...» را از حقوق اولیه و ضروری سلطان بر مردم می شمارد و می گوید: «سلطان عدالت پیشه را حقی است که هیچ امری از امور خاصه و عامه به صلاح و درستی نمی انجامد مگر با اراده و خواست او، بنابراین شایسته است صاحبان خرد همواره از خیراندیشی و اندرز او دریغ نکنند، و طاعت او را گردن گیرند، و سرّ او را کتمان کنند، و سیره و روش او را جلوه دهند، و با دست و زبان خود از او دفاع کنند، و رضای او را به دست آرند. و نیز از حقوق سلطان یاد شده بر مردم این است که همواره با او همراهی کنند، و خواستهها و آراء وی را بر خواستهها و آراء خود ترجیح دهند، و امور را بر اساس موافقت او مقیاس گیرند و اگر چه خود با آن مخالف باشند، و در مخالفت با کسانی که از او دوری میجویند و ایشان را نمیشناسند کوشا باشند و با کسی از مردم پیوند نکنند مگر با کسانی که پیوستگی خود را با او فراموش نمیکنند و دشمنی و زیان دیدن از کسی آنان را وادار نمیکند به چنین سلطانی خشم گیرند و با او به دشمنی بپردازند[،] همچنین است موافقت کسی با خوار و سبک شمردن سلطان و حق وی. دیگر اینکه نباید کسی اندرز خویش را درباره سلطان پوشیده داشته کتمان کند، و فرمانبرداری از ایشان را سخت و سنگین نشمارد، و هرگاه مورد احسان و گرامیداشت سلطان قرار گرفت نباید از راه خودبینی ناسپاسی کنند، و اگر سلطان کسی را نزد خویش مقرب داشت نباید بر جرأت ورزد و دلیر شود، اگر کسی را مسلط گردانید نباید سرکشی و طغیان ورزد، و اگر کسی از سلطان پرسشی کرد نباید [در شنیدن پاسخ] اصرار و پافشاری کند، نیز خرجی برسلطان تحمیل نکند و اگر سلطان چیز بر کسی تحمیل کرد آن را سنگین نشمارد و نیز اگر کسی راضی و خوشحال شد وی بر سلطان عزت و ارجمندی روا ندارد، و اگر بر کسی خشم گرفت حال او دگرگون نشود، و نیز پیوسته سپاسگزار سلطان باشد چه سودی از جانب وی بدو رسد یا از جانب دیگری، زیرا کسی نیست که قادر باشد خیری به کسی برساند جز خداوند، آن هم به وسیله سلطان» (ابن مقفع، 1377، ص114-113).یـکی از کـارکردهای مهم نهاد شاهی مراقبت پادشاه در رعایت حدود و ثغور اجتماعی و مبادرت افراد به کار ویـژه خـود بـود. تنسر در اینباره مینویسد:
«تا بدانی آنچه شاهنشاه فرمود از مشغول گردانیدن مردمان به کارهای خـویش و بـازداشتن از کارهای دیگران قوام عالم و نظام کار عالمیان است.اگر در عذاب سفک دما چـنین قـوم افـراط بهجایی رساند که منتهاء آن پدید نبود، ما آنرا زندگانی میدانیم و صلاح» (ابن مقنع، 1311: 15).
بدینروی هرکس بـاید بـا توجه به جایگاه اجتماعی خود مشغول به کارویژهی خویش باشد.بیکاری افراد تـهدیدی بـرای نـظام اجتماعی و ثبات سیاسی بهشمار میآمد.بر پایه اندرزهای منسوب به اردشیر بابکان نباید هیچکس را دمـی بـیکار گذاشت، زیرا دچار اندیشههای مضر میشود که به جامعه آسیب میرساند (مسکویه رازی، 1369: 20-19).
نـویسنده قـابوسنامه نـیز بر همین پایه مینویسد:
«و از هرکسی شغلی دریغ مدار تا از منفعتی که از آن شغل بیابند با قـصد خـویش مـضاف کنند بیتقصیرتر زیند و تو نیز در باب ایشان بیاندیشهتر زیی که چاکران را از بـهر شـغل دارند.» (عنصر المعالی، 1371: 229).
تأمین امنیت، برقراری عدالت، رعیت نوازی یا رعیت نیازاری، مهرورزی و ظلم ستیزی از جمله حقوق اولیه مردم بر سلطان است؛ بنابراین، «رعیت باید درهایی را که جز از طریق آن به سوی نیکیهای تو [=سلطان] نمیتوان راهیافت بشناسند، همچنین درهایی را که خلافکاران جز از جهت آن از تو بیم دارند شناسایی کنند» (ابن مقفع، 1311، ص29).
نتیجه آنکه سلطنت امری الهی و سلطان سایه خداوند بر روی زمین است؛ اطاعت از او همچون اطاعت از خداوند واجب است و هیچ کس حق عصیان علیه وی را ندارد. سلطنت را محاسن و آفات و انواعی است که باید آنان را شناخت و در جهت تقویت یا دفعشان همت گماشت. الگوی سلطنت با توجه به شرایط زمانه انعطاف پذیر و قابل تغییر است. سلطان و رعیت دارای حقوقی متقابلاند که در این میان کفه حقوق رعیت در آسمان و کفه حقوق سلطان در زمین قرار دارد؛ به بیان دیگر، رعیت فاقد هرگونه حقی است.
ماهیت وجودسلطان و سلطنت
در اندرزنامههای سیاسی بر ماهیت وجود سلطان و سلطنت تأکید فراوانی شده است و عموماً عواملی چون «بر پایی عدالت و امنیت، رعیت نوازی و رعیت نیازاری، ایجاد نظم و نظام در کارها یا همان سازمندی امور، و پیشگیری یا برخورد قهرآمیز با شورش و فتنه» را از جمله عوامل اصلی ماهیت لزوم سلطان و سلطنت برشمرده اند که در این میان، مورد اخیر بیش از پیش مورد توجه اندرزنامهنویسان سیاسی بوده است تا آنجا که در انتخاب از میان دو گزینه «هرج و مرج» و «سلطان ظالم»، در صورت فقدان سلطان عادل، پذیرش و سر نهادن به فرمان شخص ستمگر تأکید و توصیه شده است: «... شهریار دادگر به از پربارانی است. شیر درنده از شاه ستمگر بهتر است و شاه ستم پیشه از آشوبی که دوام یابد بهتر» (عهد اردشیر، بند 18، ص113)، زیرا «پادشاهی و حکومت تنها زمانی از میان قومی رخت برمیبندد که نافرمانی و آشوب در میان آنان ظاهر گردد و همین نافرمانی سبب زوال و انحطاط آنان می گردد.» (ابن المقفع، 1311، ص64).
ابن مقفع ضمن انتقاد شدید از خلیفه عصر خویش، منصور، وظیفه و رسالت خطیر سلطان یا خلیفه را «تهذیب اخلاق و ادب» عوام می داند و آن را از نان شب برایشان ضروری تر برمیشمارد. وی برای تحقق این هدف اگرچه رفتار و اخلاق سلطان یا خلیفه را به عنوان عیار و معیار معرفی میکند ولی از خواص یعنی «فقها، علما، عرفا و وعاظ» به عنوان ابزار این مهم یاد میکند. به اعتقاد او، خواص وظیفه دارند که افراد را با ایمان بار آورند و آنان را از جهل و نادانی نجات دهند، با بدعت گزاران مبارزه کنند، از ایجاد فتنه و شورش پیشگیری کنند و به اصلاح عوام بپردازند. وی معتقد است نیاز خواص به سلطان یا امام، به خاطر اختلاف آرا و نظراتی که بینشان وجود دارد، بیشتر از نیاز عوام به خواص است؛ به این ترتیب، خداوند امورات خواص را نیز از طریق سلطان یا امام صالح، که فصل الخطاب تلقی میشود، اصلاح میکند: «این مایه شرم و عیب مردم است که امیرالمومنین بداند و تشخیص دهد که آنان بیشتر نیاز به تهذیب اخلاق و ادب و روشهای آن دارند تا اینکه نیاز به رزق و روزیی که به واسطه آن زندگی میکنند. و تمامی اهالی آبادیها و مناطق مرزی نیازمند به عالم و فقیه، اهل اخلاق و سلوک، و ناصح و واعظ هستند که موعضه کنند و خطاها را نشان دهند و آنان را با ایمان بار آورند و از نادانی و جهل رهایی بخشند و مانع بدعت گزاران شوند و آنان را از ایجاد فتنه و آشوب باز دارند و تمامی امور را مورد بررسی قرار دهند تا هیچ موضوع مهمی از دید آنها پنهان نماند. سپس به اصلاح آن بپردازند و با بررسی آنچه که در آن ضعیف هستند نقاط قوت خود را تقویت کنند. و در هر قوم و قبیلهای عدهای خاص وجود دارند که چنانچه بر این امر گمارده شوند میتوانند کمک کنند و مورد مهربانی قرار گیرند و دیگران به رأی و نظر آنان توجه کنند و به روزی آنان افزوده شود. در اینجا این دو امر مهم شمرده میشود: یکی بازگشت افراد فاسد به سمت اصلاح و اهل تفرقه و جدایی به الفت و دوستی. و دیگر اینکه هیچ کس مسئولیت کارهای عمومی را به عهده نگیرد مگر اینکه در نظر داشته باشد هنگامی که نصیحت می کند چشمانی به او مینگرند و هنگامی که سخن می گوید گوشهایی وجود دارند که به حرفهای او گوش می دهند. چنانچه چنین باشد افراد فاسد نمی توانند منتظر انجام شدن این امور بمانند و در این صورت حاصل کار به اذن خداوند در امان میماند. ما مطمئن هستیم و هیچ شکی نیست که عموم مردم هرگز به تنهایی و از جانب خودشان اصلاح نمی شوند. و اصلاح آنان فقط از طرف امام . پیشوای آنان صورت میپذیرد؛ چرا که تعداد کثیر مردم که دارای ضعف و نادانی هستند عموماً افرادی می باشند که از رأی دیگران بی نیاز نیستند و دارای علم نمی باشند و در انجام امور هم پیشقدم نمیشوند. بنابراین، خداوند خاص را از اهل دین و خرد، در میان عوام قرار داد تا عوام به آنها توجه کنند و از آنان پیروی نمایند و خواص به امورات عوام میپردازند، زیرا پرتلاش، قوی و ناصح اند. و خداوند خواص را برای اصلاح و خیر مردم قرارداده که نعمتی برای آنان و راهنمایی به سوی خوبیها می باشند. نیاز خواص به امامی که خداوند وی را صالح قرار داده همانند نیاز عوام به خواص و حتی ارزشش بیشتر است. خداوند از طریق امام و امورات خواص را اصلاح می کند و نظرات و دیدگاههایشان را به وحدت می رساند و جایگاهشان را در نزد عوام تبیین می کند و حجت و قدرت لازم را در برابر کسانی که از مسیر حق سرپیچی میکنند در اختیارشان قرار میدهد... خداوند خواص مسلمانان را به جهت تمایل به حسن همکاری و یاری و تلاش برای اصلاح عامه گرد هم آورده است» (ابن مقفع، 1311، ص75-73).
انواع سلطنت
ابن مقفع در شمارش انواع سلطنت به سه شیوه ملکداری اشاره می کند .سلطنت از طریق دین که این نوع از روش ملکداری فقط به وضع حال افراد میپردازد و در صدد بر میآید که رضایت عموم مردم را به طور موقت جلب کند؛ به بیان دیگر، هدف از آن سلطنت، رفع تکلیف و تعهد است: «...سلطنت از طریق دین-تعهد-هر گاه سلطان دین رعیت را به سود ایشان ادا کند و مقصود از دین رعیت این است که هر چه از آن رعیت است به آنها برساند، و هر چه هم باید درباره ایشان اجرا شود به کار برد، و طبیعی است که این رفتار رعیت را خشنود ساخته و ناراضیان را به تسلیم و آرامش وادار میکند». (ابن مقفع، 1311، ص32-31) به بیان دیگر، این نوع سلطنت را با آینده نگری میانهای نیست. این نوع از روش ملکداری نه تنها به وضع حال بلکه به آینده نیز مینگرد؛ این روش اگر چه سختیها و رنجش هایی با خود به همراه دارد اما در جهت سازندگی و تعالی است: «و اما سلطنت از راه هوشمندی، بدیهی است که امور با آن پایدار خواهد ماند اما بهرحال خالی از رنجشها و ناخوشیها نیست، ولی رنجش ناتوان زیان نمی رساند (جاحظ،1311ص32).نوع دیگر سلطنت از روی هوا و هوس است.این نوع از روش ملکداری خاص شاهان هرزه و شهوترانی است که به وضعیت حال و آینده فکر نمیکنند، به بیان دیگر اصلاً فکر نمیکنند و حکومت را بازیچه هوای نفسشان قرار میدهند؛ در نتیجه سلطنتشان «بازیچه ساعتی است کوتاه» و ثمره بیتدبیریشان «ویرانی روزگاری است دراز» (جاحظ، 1311ص32).
پایههای سلطنت
ابن مقفع «ولایت و حکومت بر مردم را بلا و مسئولیتی بس بزرگ» (کلیله و دمنه، باب شاهزاده و یاران او، ص32) می نامد و ستون قدرت و پایه سلطنت را در چهار خصلت «گزینش و چینش کارگزاران و وزرا»، «تلاش در جهت پیشرفت و توسعه»، «پیگیری شدید کارها» و «آمادگی برای پاداش نیک و بد» (کلیله و دمنه، باب شاهزاده و یاران او، ص32) خلاصه میکند و در تبیین و توجیه هر یک از خصایل یاد شده میگوید: «اما گزینش کارگزاران و وزرا [،] پس از آن نظام حکومت و وسیله کاهش سنگینیهای گوناگون آن است، چرا که ممکن است انتخاب یک مرد صالح و با کفایت به منزله گزیدن هزار نفر باشد، و همان یک نفر کارگزارانی مانند خود را انتخاب کند، و بر اثر آن شمار کارگزارانی اینچنین به عددی بسیار برسد. بنابراین هر کس در امر گزینش به شناخت و بررسی بپردازد به وسیله مطمئن و استواری دست زده است، بر عکس آن کس که کار خود را بر اساسی جز این نهد بنای خویش را بر پایهای استوار قرار نداده است. اما کوشش در پیشرفت و تقدم چنین نیست که هر خردمند و درست کاری چنانکه باید اطراف و جوانب امور و کارها را بشناسد، و اگر چنین کسی یافت شود سزاوار نیست امور را واگذار و موکول به دانایی و علم خویش کند، بدون آنکه پرده از روی کار برداشته آن را آشکار کند و به وسیله ارائه دلیل علم خویش را وسیله قرار دهد. و اما پیگیری شدید در امور، برای آن است که والی هرگاه چنین روشی را بکار برد، هم بیناست و هم شنوا. همچنین کارگزار اگر با او چنین رفتاری به کار برده شد همواره در پناه و مصون خواهد بود. اما آمادگی برای پاداش نیک و بد، این خصلت نیکوکار را ثابت و پایدار میسازد و آسایش از جانب تبهکار را فراهم میآورد» (کلیله و دمنه، باب شاهزاده و یاران او، ص32).
در کلیله و دمنه نیز از قول منصور، خلیفه عباسی، نقل شده است که: «تخت بیچهار پایه راست نیستد [=نایستند]: یکی از ایشان حاکمی که در امضای [=دستور] احکام شرع از طریق دیانت قضیت امانت نگذرد و نکوهش مردمان او را از راه حق باز ندارد؛ خلیفتی که انصاف مظلومان ضعیف از ظالمان قوی بستاند؛ و سوم کافی [صاحب دیوان خراج] ناصح که خراجها و حقوق بین المال بر وجه استقصا [ به طور کامل] طلب کند و بر رعیت حملی روا ندارد...[و] چهارم... صاحب بریدی [=جاسوس و خبرچین حکومت] که اخبار درست و راست إنها کند و از حدّ مصدق نگذرد» (ابن مقفع، 1377، ص102).
اندرزنامهنویسان به آسیبشناسی سلطنت نیز پرداختهاند و آفاتی را برای آن برشمردهاند که در ذیل به آنان اشاره میشود:
حرمان: «... آن است که نیک خواهان را از خود محروم گرداند و اهل رأی و تجربیت را نومید فرو گذارد» (کلیله و دمنه، باب شیر و گاو، ص81-80).
فتنه: «...آنکه جنگهای ناپیوسان [=غیرمنتظره] و کارهای نااندیشیده حادث گردد و شمشیرهای مخالف از نیام برآید» (کلیله و دمنه، باب شیر و گاو، ص81).
هوا: یعنی «...مولَع [=حریص] بودن بزنان و شکار و سماع [= سرود گفتن] و شراب و امثال آن» (کلیله و دمنه، باب شیر و گاو، ص81).
خلاف روزگار: [=حوادث غیر مترقبه بلایای طبیعی]: یعنی «...وبا و قحط و غرق و حرق و آنچه بدین ماند» (کلیله و دمنه، باب شیر و گاو، ص81).
تنگخویی: یعنی «...افراط خشم و کراهیت و غُلُوّ در عقوبت و سیاست» (کلیله و دمنه، باب شیر و گاو، ص81).
نادانی: یغنی «...تقدیم نمودن ملاطفت در مواضع مخاصمت به کار داشتن مناقشت به جای مجاملت» (کلیله و دمنه، باب شیر و گاو، ص81).
فاش کردن اسرار: «و حفظ اسرار پادشاهان واجبتر است تا آنجا که آن راز با پدر و مادر و برادر و زن و هیچ یک از دوستان نباید به میان نهادن... [پادشاهان] از سه کس هرگز نگذرند [:] نخست آن کس که قدرت ایشان بکاهد و از صولتشان بزداید [؛] دوم آن کس که راز ایشان باژ [=فاش/باز] کند [؛] سوم آن کس که نسبت بمحارم ایشان خیانتی ورزد» (جاحظ، 1343، ص124).
به گفته خسروپرویز، پادشاه ساسانی، «نیک بختترین پادشاهان، شهریاری است که نزدیکان را بدیندر بیازماید:بد شهریاران نیندیشد .راز پادشاهان نگه دارد . به محارم خسروان طمع نورزد- زیرا که پادشاهی هم بر این سه رکن قائم و استوار است» (جاحظ، 1343، ص125).
فرصت سوزی، استبداد رأی، پذیرش اخبار و حوادث بدون تأمل و تحقیق، پیروی از هوای نفس، توجه به گفتههای ساعیان و سخنچینان، تنبلی و سستی به هنگام کار و تلاش، و ظلم و مردم آزاری: «و هر جانور [=انسان] که در این کارها اهمال [=سستی] نماید از استقامت معیشت محروم ماند: ضایع گردانیدن فرصت و، کاهلی در موسم حاجت و، تصدیق اخبار که محتمل صدق و کذب باشد و قیاس آن بر سخنان نامعقول و پذیرفتن آن به استبداد رأی و، التفات نمودن بُچربکِ [=دروغ راست مانند] نمّام و رنجانیدن اهل و تبع بقول مضرّب فتّان و، ردّ کردن کردار نیک بر خاملان و تضییع منفعتی از آن جهت و، رفتن بر أثَرِ هوا [ی نفس]- که عاقل را هیچ سهو تتّع [=پیروی و تبعیت] هوا [ی نفس] نیست- و گردانیدن پای از عرصه یقین» (کلیله و دمنه، باب تمهید و بزرجمهر، حکایت 1 و 2، ص 42-41).
راز بقای سلطنت
جاحظ در بررسی علل تداوم و استمرار سلطنت به مواردی اشاره می کند که نه تنها مدرن به نظر میرسند بلکه اگر سلاطین، آنان را به مرحله اجرا در می آوردند سلطنتشان دچار بیمرگی و جاودانگی می شد. وی با محور قرار دادن معیارهای اخلاقی و انسانی، و مردم در تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی معتقد است: «چهار خصلت است که اگر پادشاه متصف بُود سلطنتش به درازا کشد: نخست- آنچه بر خویشتن روا نبیند بر مردم خود نیز نپسندد. دوم- به کاری دست نیازد کز فرجام آن بیمناک باشد. سوم- کسی را جانشین خود کند که مردم خواهند و نه آن را که خود خواهد. چهارم- فحص و توجه او بعامه مردم بمادری ماند که کودک شیرخوار خود را بخوابگاه نگرد» (جاحظ، 1343، ص216).
پادشاه همواره باید از حال رعیت، لشکر و کارگزاران و وزیر خود آگاه باشد. بهخصوص اطّلاع پادشاه از حال وزیر و لشکر از ضرورتهای اصـلی اسـت و بیخبری او میتواند برای قدرت وی بسیار پرمخاطره باشد؛زیرا همه امور ملک در دست اوست و «باید که وزیر تو آب نخورد که تا تو ندانی که جان و مال خود بدو سـپردهای، اگـر از او غافل باشی از جان و مال خویش غافل بوده باشی نه از حال و کار وزیر خویش» (عنصر المعالی، 1371: 238).همچنین پادشاه باید از حال سپاه و رعیت نیز آگاه باشد تا سپاهیان، دست تطاول بر رعیت نـگشایند.سـپاه علاوهبر خطر تعدی بر رعیت ممکن است با شورش نیز برای قدرت پادشاه خطرساز باشد.بههمین سبب پادشاه باید ترکیب سپاه را بهگونهای نگه دارد که بتواند هر گروه از سپاه را بـا گـروه دیـگر مهار کند.بنابراین عنصرالمعالی پادشـاه را سـفارش مـیکند:«لشکر همه از یک جنس مدار که هر پادشاهی لشکر همه از یک جنس دارد همیشه اسیر لشکر خویش باشد.دایم زبون باشد از آنـکه از یـک جـنس همیشه متفق یکدیگر باشند.ایشان را به یکدیگر نـتوان مـالیدن و چون از همه جنس بود این جنس را بدان مالیده توان داشتن تا آن قوم از بیم این قوم و این قوم از بیم آن قـوم بـیفرمانی نـکنند و فرمان تو بر لشکر تو روان بود.» (عنصر المعالی 1371: 234).
یکی از مهمترین مواردی که سبب حفظ سلطنت می گردد گزینش وزیر، رازداری، تقدیر از نیکوکاران، عقوبت بدکاران، پرستاری از فرّ و شکوه شاهی، و رعیت نوازی می باشد:
«و چون پادشاه اسرار خویش را... عزیز مستور داشت و وزیر کافی گزید، و در دلهای عوام مهیب [=ترسناک] بود، و حشمت او از تنسّم [=اطلاع حاصل کردن] ضمیر و تتبع سرّ او مانع گشت، و مکافات نیکو کرداران و ثمرت خدمت مخلصان در شرایع جهانداری واجب شمرد، و زجر متعدیان و تعریک [=گوشمالی دادن] مقصران فرض شناخت، و در اتفاق حسن تقدیر بجای آورد سزاوار باشد که مُلک او پایدار باشد و دست حوادث مواهب زمانه از وی نتوان ربود، و در خدمت او گردد...» (منشی، 1385ص200). دوراندیشی، عاقبتنگری و عدلمحوری ازدیگرموارد حفظ سلطنت است. «و حالی بصواب آن لایقتر که در کارها غفلت کم رود و مهمات را خوار شمرده نیاید، که بقای مُلک و استقامت دولت مُلک بیحزم کامل و عدل شامل و رای راست و شمشیر تیز ممکن نباشد» (منشی 1385، ص236). به این ترتیب، مربع «عدالت، امنیت، مشورت و عقلانیت» به عنوان عوامل استمرار و تداوم سلطنت معرفی میشوند.
جاحظ با جایز شمردن سلطنت مفضول بر افضل، به استقلال سلطنت از امامت (خلافت) رأی میدهد آن دو را هم عرض، همتراز، همسنگ و همانند هم معرفی میکند و میگوید: «و بهنگام نماز نیز سزاوار است که سلطان بامامت و پیشوایی برخیزد، زیرا سلطان خود به حقیقت امام است و هر فردی از مردم وی مأموم، و پادشاه صاحب اختیار است و مردم بندگان وی هستند و بدین جهت و جهاتی دیگر سلطانراست که امامت کند و دیگران بدو اقتدا نماید اگر چه در صف مأمومین کسانی باشند که به دانایی و پرهیزکاری برتر بوده و به عصر خویش از همه کس داناتر و سزاوارتر باشند» (جاحظ، 1343، ص102).
نتیجه گیری
اندرزنامهنویسی، جریانی مهم و دیرپا در تاریخ ایران است که گفته میشود پیشینه آن به اوستا کتاب دینی ایرانیان پیش از اسـلام میرسد.این جریان مهم در دوران اسلامی کارکرد ویژهای در انتقال و تداوم پارهای حوزههای مهم فرهنگی ایران پیش از اسلام بهویژه فرهنگی و اندیشه سیاسی باستانی تحت عنوان اندیشه ایرانشهری داشت.مطالعه و بررسی متون و ادبیات ایران باستان بهویژه ساسانیان، وجود بسیاری از کتابها و اندرزنامههای منسوب به بزرگان و شـخصیتهای سـیاسی و مذهبی این دوره را نشان میدهد.بسیاری از این متون و نوشتهها در دوران اسلامی نمودی تازه یافتند. بدینروی جریان اندرزنامهنویسی دوران اسلامی با بهرهمندی از آبشخور این جریان مهم ادبی و فکری باستانی تداوم یافت.سياست نامه ها از سنت هاى فكرى مهم در انديشه سياسى جوامع اسلامى، به ويژه در تاريخ ميانه است. از لحاظ تاريخى، انديشه سياسى در جهان اسلام، مولود شرايط سياسى ـ اجتماعى هر دوره اى بوده و از همين روى يكى از ويژگى هاى اساسى آن، توجيه گرى سياسى در درون بوده است. رساله هاى سياست نامه، با توجه به شرايط تاريخى ـ سياسى ظهور آن ها، خصايص ويژه اى داشته و هريك از آن ها در قالب يك اندرزنامه پندآميز به منظور راهنمايى عملى امير يا سلطان خاص نوشته شده و براى ايجاد تنوع، به نقل ها، حديث ها و حكايت هاى شيرين آميخته شده اند. سياست نامه نويسى در ایران اسلامی در ادامه سنت اندرزنامه نويسى در انديشه سياسى ايرانيان قبل از اسلام بود. سياست نامه ها در قالب هاى مختلف، سرشت خاصى دارند و آن، مصلحت گرايى سياسى براى حفظ وضع موجود است. ازويژگى های اساسى سياست نامه تمرکز بر قدرت پادشاه، قانون، رابطه شاه و مردم، پیوند دین و سیاست وسلطنت است.
منابع ومآخذ
آذرگشسب، اردشیر (1346)، اندرزنامه های پهلوی، چاپ اول، تهران: انتشارت راستی
ابن خلدون، عبدالرحمن،( 1379 )،مقدمه ابن خلدون، جلد دوم، ترجمه محمد پروین گنابادی ، تهران، انتشارات علنی فرهنگی، چاپ نهم
ابن مقفع عبدالله (روزبه) (1377)، «الادب الکبیروالادب الصغیر» اخلاق محتشمی، با دیباچه و تصحیح محمدتقی دانش پژوه، تهران: دانشگاه تهران،
ابن مقفع، عبدالله (1311)، ترجمه به فارسی به قلم ابن اسفندیار، به نقل از نسخ خطی و مقابله با چاپ دارمستتر) به ضمیمه دیـباچه و حـواشی و تـوضیحات به سعی و تحقیق مجتبی مـینوی، مـجلس، تـهران.
ابن ندیم، محمد بن اسحاق، ۱۳۸۱، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول
ابوالمعالی نصرالله منشی (۱۳۸۸)، کلیله و دمنه، انشای تصحیح و توزیع مجتبی مینوی طهرانی (تهران: امیرکبیر، چ33)، باب بوف و زاغ.
العاکوب، عیسی(1374)، تأثیر پند پارسی بر ادب عرب، ترجمه عبدالله شریفی خجسته، چاپ اول، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی
ایرانی دینشاه،( 1361 )،اخلاق ایرانیان باستان، تهران، انتشارات فروهر، چاپ پنجم.
بهار، ملک الشعراء (1370)، سبک شناسی تاریخ تطور نثر فارسی، جلد دوم، چاپ دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر.
جاحظ، ابوعثمان عمربن بحر (1343)، تاج، ترجمه محمدعلی خلیلی، تهران: انتشارات ابن سینا.
جعفری دهقی، محمود (1383)، بازشناسی منابع و مأخذ تاریخ ایران باستان، تهران: انتشارات سمت.
جعفری، علی اکبر، (1359)، ستوت یسن گاتهای اشوزرتشت، تهران، انتشارات فروهر، چاپ اول
حیدری نیا، صادق (1393)، شهریار ایرانی، چاپ دوم، تهران: انتشارات موسسه تحقیقات و توسعه انسانی.
داندامایف م آ،( 1372)، ایران در دوره نخستین پادشاهان هخامنشی، ترجمه روحی ارباب، تهران، انتشارات علمی فرهنگی،
رجایی، فرهنگ(1373)،معرکه جهانبینیها در خـردورزی سـیاسی و هویّت ما ایرانیان، تهران، احیاء کتاب،
شعبانی رضا (1374)، مبانی تاریخ اجتماعی ایران، تهران: قومس.
طباطبایی، سیدجواد (1382)، دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران، تهران: انتشارات نگاه معاصر.
عنصرالمعالی، کیکاوس (1379)، قابوس نامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، چاپ دوم، تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
کریستن سن، آرتور( 1367)، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران، انتشارات امیرکبیر
مستوفی، ابوالفضل یوسف بن علی، (1347)، خردنامه تصحیح ادیب برومند تهران انجمن آثار ملی
مسکویه رازی، ابو علی (1369)، تجاربالامم، ترجمه دکتر ابو القاسم امـامی، جلد اول، تهران، سروش.
مشکور، محمدجواد،( 1378)، نامه باستان، مجموعه مقالات، تهران، انتشارات مطالعات فرهنگی، چاپ اول
ملکم، جان (1387)، تاريخ ايران، ترجمۀ ميرزا اسماعيل حيرت، ج ٢، تهران : سنايي.
مینوی رضوانی، محمد اسماعیل ،(1354) نامه تنسر به گشنسپ، به تصحیح مجتبی مینوی، چاپ دوم، تهران: خوارزمی.
ناردو، دان،( 1379 )،امپراتوری ایران، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، انتشارات ققنوس