تحلیل زیباشناختی معشوق در غزل معاصر
محورهای موضوعی : ادبیات فارسی
سمیه ذاکری
1
,
محمدرضا قاری
2
,
علی سرور یعقوبی
3
1 - دانشجوی دکتری گروه زبان و ادبیات فارسی،واحد اراک، دانشگاه آزاد اسلامی اراک .اراک. ایران.
2 - دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی،واحد اراک، دانشگاه آزاد اراک،اراک،ایران.
3 - استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی،واحد اراک،دانشگاه آزاد اسلامی، اراک، ایران.
کلید واژه: معشوق , غزل معاصر, معشوق سیاسی, معشوق¬ـ¬زن, معشوق¬ـ¬همسر, معشوق مدرن, زیباشناختی,
چکیده مقاله :
در مقاله حاضر به تحلیل زیباشناختی معشوق به ویژه معشوقـزن در غزل معاصر پرداخته شده است. با وجود آنکه در دوره های گذشته شعر و ادب فارسی به علت کندی تغییر فرهنگ رویکرد شاعران به معشوق در شعر تا حدود زیادی وجهی ایستا داشته در دوره معاصر سرعت تغییرات فرهنگی اجتماعی موجب شده است نگاه شاعران به ویژه در غزل از تنوع و گوناگونی برخوردار شود؛ چنانکه غزل نیمایی، غزل زنانه، غزل مدرن، غزل پیشرو، غزل داستان، غزل روایت، فراغزل، غزل پستمدرن، و غیره از جلوهها و گونههای غزل امروز است که هر کدام گاه جلوهای متفاوت از معشوق را در غزل عرضه کردهاند به طوری که در غزل امروز جلوههای معشوق را میتوان در این موارد برشمرد: معشوق ازلی، معشوق زن، معشوق مرد، معشوق سیاسی، معشوق انقلابی، معشوق مدرن، معشوق پستمدرن، معشوق اروتیک، و غیره. در این مقاله تعدادی از این گونهها بررسی شده است. نتایج حاصل از پژوهش حاضر نشان میدهد معشوق غزل معاصر بیشتر وجهی انسانی یافته از دنیای ذهنی به دنیای عینی وارد شده و هویت و اعتباری ارزندهتر و درخورتر از گذشته یافته است و با وجود زمینیشدن معشوق و عینیت و جسمیت او، از وجوه انسانی و اخلاقی والایی برخوردار شده است. رویکرد غزلسرایان در وصف معشوق ، متفاوت از غزل سنتی است و معشوق در این دوره فراتر از قد و زلف و چشم است.
The present paper deals with the various effects of the beloved, especially the beloved in the contemporary sonnet. Although in recent periods Persian poetry and literature have been largely static due to the slow change of culture, the attitude of the poets to the beloved in poetry in the contemporary period has led to the rapid and rapid diversification of social cultural poetry, especially in the sonnets. Be; Such as the Nemesis, the female, the modern, the leading, the narrative, the narrative, the postmodern, the postmodern, etc. are some of the manifestations and types of today's sonnets, each of which sometimes exhibits a different appearance than the beloved. They have been presented in the sonnet so that in today's sonnet the lover's effects can be summarized as follows: the primary lover, the female lover, the male lover, the political lover, the revolutionary lover, the modern lover, the postmodern lover, the lover Erotic, etc. In this article, a number of these species have been investigated. The results of the present study show that the contemporary sonnet beloved has entered the objective world from the mental world and has acquired a more valuable and valuable identity and credit. It has great human and moral faculties. The approach of contemporary ghazal poets in describing the beloved is different from traditional ghazal. In this period, the beloved transcends mere physical beauty, stature, hair, and eyes.
1ـ ابتهاج، هوشنگ. آینه در آینه. به انتخاب محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران: نشر چشمه، چاپ هشتم، 1380.
2ـ امینپور، قیصر. آینههای ناگهان. تهران: معراج، چاپ اول، 1372.
3ـ ــــ ، ـــــ . گلها همه آفتابگردانند. تهران: مروارید، چاپ هشتم، 1386.
4ـ ــــ ، ـــــ .مجموعه کامل اشعار قیصر امینپور. تهران: انتشارات مروارید، 1383.
5ـ ــــ ، ـــــ . مجموعه کامل اشعار. تهران: انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1387.
6ـ بهار، محمدتقی. دیوان اشعار ملکالشعرای بهار. تهران: آزادمهر، 1382.
7ـ بهبهانی، سیمین. مجموعه اشعار. تهران: انتشارات نگاه، چاپ دوم، 1384.
8ـ ــــ ، ـــــ .یاد بعضی نفرات. تهران: نشر البرز، 1378.
9ـ توللی، فریدون. شعله کبود. تهران: انتشارات سخن، چاپ اول، 1376.
10ـ خراسانی، محبوبه، داودی مقدم، فریده، «سبکشناسی غزل پستمدرن»، ششمین همایش ملی پژوهشهای ادبی، دانشگاه شهید بهشتی، 5 و 6 دی 1391.
11ـ ستاري، جلال. عشق صوفيانه. تهران: مركز، چاپ ششم، 1374.
12ـ شفعيعيكدكني، محمدرضا. زمينه اجتماعي شعرفارسي. تهران: نشر اختران، زمانه، چاپ اول، 1386.
13ـ شميسا، سيروس. سبكشناسي شعر. تهران: نشر ميترا، 1383.
14ـ ــــــ ، ــــــ .سير غزل در شعر فارسي. تهران: فردوسي، چاپ پنجم، 1376.
15ـ ــــــ ، ــــــ .شاهدبازي در ادبيات فارسي. تهران: انتشارات فردوسي، چاپ اول، 1381.
16ـ صالحي، سيد علي، «زن در شعر من معشوق نيست، رفيق است»، سياست تابناك، 29 مهر 1394، كد 116168.
17ـ صبور، داريوش. آفاق غزل فارسي. تهران: نشر گفتار، چاپ دوم، 1370.
18ـ عشقي، ميرزاده. كليات مصور. به اهتمام يوسف آزاده. تهران: جاويدان، 1361.
19ـ ـــــ ، ــــ .کلیات مصور میرزاده عشقی. به اهتمام علیاکبر مشیر سلیمی. تهران: انتشارات جایودان، 1359.
20ـ فرخزاد، فروغ. دیوان اشعار فروغ فرخزاد. تهران: محور، 1377.
21ـ فرخي يزدي، میرزا محمد. ديوان فرخي. به اهتمام حسين كلّي. تهران: انتشارات اميركبير، چاپ نهم، 1369.
22ـ لاهوتي، ابوالقاسم. ديوان آثار منتخب. مسكو: اداره نشريات زبانهاي خارجي، 1946م.
23ـ ــــــ ، ــــــ . دیوان. به کوشش احمد بشیری، تهران: امیرکبیر، 1358.
24ـ محمدی، مهرداد، «شعر؛ نشریه همین فردا بود»، (فصلنامه غزل پستمدرن)، ش سوم، بهار 1387.
25ـ محموي، سيد علي، «تقليل و تبديل مفاهيم در ادبيات مشروطه»، مجلة آيين، شماره هشتم، 1386.
26ـ یوشیج، نیما. در باره هنر شعر و شاعری. به کوشش سیروس طاهباز. تهران: نگاره، 1385.
تحلیل زیباشناختی معشوق در غزل معاصر
سمیه ذاکری 1
محمدرضا قاری* 2
علی سرور یعقوبی 3
چکیده
در مقالۀ حاضر به تحلیل زیباشناختی معشوق بهویژه معشوق ـ زن در غزل معاصر پرداخته شده است. با وجود آنکه در دورههای گذشته شعر و ادب فارسی به علت کندی تغییر فرهنگ رویکرد شاعران به معشوق در شعر تا حدود زیادی وجهی ایستا داشته، در دورۀ معاصر سرعت تغییرات فرهنگی اجتماعی موجب شده است نگاه شاعران بهویژه در غزل از تنوع و گوناگونی برخوردار شود؛ چنانکه غزل نیمایی، غزل زنانه، غزل مدرن، غزل پیشرو، غزل داستان، غزل روایت، فراغزل، غزل پستمدرن، و غیره از جلوهها و گونههای غزل امروز است که هرکدام گاه جلوهای متفاوت از معشوق را در غزل عرضه کردهاند بهطوری که در غزل امروز جلوههای معشوق را میتوان در این موارد برشمرد: معشوق ازلی، معشوق زن، معشوق مرد، معشوق سیاسی، معشوق انقلابی، معشوق مدرن، معشوق پستمدرن، معشوق اروتیک، و غیره. در این مقاله تعدادی از این گونهها بررسی شده است. نتایج حاصل از پژوهش حاضر نشان میدهد معشوق غزل معاصر بیشتر وجهی انسانی یافته، از دنیای ذهنی به دنیای عینی وارد شده و هویت و اعتباری ارزندهتر و درخورتر از گذشته یافته است و با وجود زمینی شدن معشوق و عینیت و جسمیت او، از وجوه انسانی و اخلاقی والایی برخوردار شده است. رویکرد غزلسرایان در وصف معشوق، متفاوت از غزل سنّتی است و معشوق در این دوره فراتر از قد و زلف و چشم است.
کلیدواژهها: معشوق، غزل معاصر، معشوق سیاسی، معشوق ـ زن، معشوق ـ همسر، معشوق مدرن، زیباشناختی
مقدمه
ریشۀ بسیاری از تفاوتهای جایگاه معشوق در شعر فارسی در ادوار مختلف را باید در تفاوت فرهنگها، اقلیم و پندارها و انگارههای هر دورهای از شعر فارسی دانست. بنابراین حضور شاعر در هر دورهای اقتضای نگریستن به عشق و معشوق و هستی را دستخوش تفاوت و تغییر نگرش نسبت به ادوار قبل مینماید. البته این تغییر نگرش در دورههای پیشین به علت کندی تغییر فرهنگ بهکندی صورت گرفته است ولی در دورۀ معاصر جهش وصفناپذیری در تغییر فرهنگ صورت گرفته است که متعاقب آن تغییر نگرش به موضوع عشق و معشوق را نیز با سرعتی وصفناپذیر، به دنبال داشته است. چنانکه همین تفاوت و نگرش را علاوهبر دورههای مختلف شعر فارسی میتوان در مقایسۀ شعر فارسی با شعر شاعران دیگر سرزمینها یافت.
ازاینرو معشوق در شعر از جایگاههای متفاوتی برخوردار میشود؛ چنانکه از گذشتههای دور مطرح بوده است عشق حقیقی موجب تعالی و کمال انسان میشود و روح و روان او را پرورش میدهد و این قاعده البته بر عکسی هم دارد؛ یعنی از این منظر عشق اگر حقیقی نباشد در مطلوبیت و ارزشمندی آن باید شک کرد.
از دیدگاه روانشناسی نیز تأکید شده است که عشق حقیقی و سالم موجب تلطیف روح و ترقی وجود انسان میشود.
بدون شک موضوعیت عشق در هر سرزمینی و در هر هنری از هر کشوری، متضمن رویکرد فرهنگی هنری و اجتماعی آن دیار است. موضوع معشوق در فرهنگ ایرانی با موضوع معشوق در فرهنگ غیرایرانی تفاوتهای چشمگیر دارد و به همین نسبت موضوع فرهنگ شرقی و معشوق با موضوع فرهنگ غربی و معشوق تفاوتهای فراوان دارد. به همین نسبت تغییرات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و ... در رویکرد به موضوع معشوق در ادوار مختلف متفاوت است چنانکه در دورههای اولیۀ نوپایی شعر فارسی رویکرد به معشوق به تناسب مسائل فرهنگی و سیاسی و دینی با دورههای بعدی متفاوت بوده است.
در دورۀ معاصر رشد تغییرات فرهنگی و سرعت آن سبب شده است تنوع رویکردی به موضوع معشوق فراوان باشد. حتی تفاوتهای اقلیمی در ایران رویکردهای متفاوتی را در یک برهه از زمان از معشوق در شعر پارسی نشان میدهد؛ چنانکه در جنوب نوع رویکرد شاعران جنوب، نوع رویکرد شاعران شمال، نوع رویکرد شاعران مرکز و ...
در شعر تعدادی از شاعران پساز مشروطه رابطۀ عاشق و معشوق در شعر به همان سبک و سیاق قدیمی مطرح میشود؛ ازجملۀ این شاعران فریدون مشیری و فریدون توللی را میتوان نام برد. بدون شک ترجمۀ آثار رمانتیکها در دهههای اولیۀ بعداز مشروطه در این روش بیتأثیر نبوده است؛ یعنی در آثار این عده همچنان عشق ممتاز عشقی است میان مرد و زن و با وجهی مردسالارانه که باز هم زن هویتی کلی دارد ولی با بیانی امروزیتر. هرچند در کنار این عده از شاعران معاصر، شاعرانی هم بودند که به موازات شعر عاشقانه سنّتی سبک و سیاقی جدید را برگزیده بودند و به ستایش انسان و با رویکردی سیاسی میپرداختند و عشق را در ستایش انسان تجلی میکنند. و گاه تلفیقی از این دو سبک و صورت بروز مییابد که عشق به انسان و عشق فردی توأمان در عرصۀ شعر ظهور مییابند و شاعر هر دو وجه را به موازات هم به نمایش میگذارد.
معشوق سیاسی اجتماعی
سوای آنچه در غزل حافظ با رویکرد اجتماعی وارد شده است، تقریباً در ادوار گذشته رویکرد سیاسی اجتماعی در غزل به چشم نمیخورد؛ ولی از دورۀ مشروطه غزل ماهیتی دیگرگون یافت و صبغۀ سیاسی اجتماعی انقلابی به خود گرفت؛ چنانکه بسیاری از شاعران مشروطه اگر غزل سرودهاند با این رنگ و معیار بوده است. از دورۀ مشروطه غزل متضمن دو رویکرد متفاوت در شعر فارسی بوده است: یکی رویکرد عاشقانه و دو دیگر رویکرد سیاسی اجتماعی.
واژگان در دورههای مختلف گاه تحول معنايی میيابند. از اين منظر واژهها ماهيتی انسانی میيابند؛ زاده میشوند، تحول میيابند و میمیرند. «دگرگونهای معنايی، بيش از هریک از جنبههای دگرگونی زبان با زندگی و فرهنگ هر جامعۀ زبانی پيوند دارد. اينگونه تغييرات از قيد ساختارهايی كه خاص نظام زبان است، آزاد است؛ اما بههيچوجه از توجيهات زبانی بهطور كامل بینياز نيست.» (آرلاتو، 1373: 233) در تحول معنايی واژگان دگرگونیهای تاريخی، سياسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی قابلتوجه است. چنانكه در دوران پساز انقلاب اسلامی تعبير معنايی دو واژۀ خواهر و برادر به جهت تغييرات و تحولات سياسی و اجتماعی قابلبررسی است. همچنين است واژههايی از قبيل: سيد، سرود، عدليه، شيطان بزرگ، امام، شهيد، پاسدار، بسيج، طاغوت، دهقان، پارسا و … كه تغييرات و تحولات اين قبيل واژگان عواملی از قبيل كاهش معنا، افزايش معنا، دگرگونی معنا را شامل میشود كه البته در حوصلۀ اين بحث نمیگنجد.
تحول واژگان، در حوزۀ شعر و ادب پارسی در هر برههای نيز قابلبررسی و مطالعه است و بديهی است به جهت برخورد هنری شاعران و نويسندگان با زبان تحول كاربرد واژگان در ادب گستردهتر مینمايد؛ چنانكه تحول واژگانی معنايی «رند، شاهد آزادی و …» ازجملۀ برجستهترين نمونههای اين تحولات است.
در عصر مشروطه، تغييرات چشمگيری در ذهن و زبان شاعران نمايان گرديد. دگرگونی نگرش شاعران عصر مشروطه به مسائل هستی، طبيعت، سياست و … تغيير در كاركرد شعر را فراهم آورد و به موجب آن تغيير در كاركرد واژگانی خاص نيز ايجاد شد.
در اين دوره شاعران به موضوعاتی از قبيل وطن، آزادی، برابری و قانون توجه ويژه نشان دادند و مفاهيم جديدی از قبيل موضوعات و واژگان در نظر داشتند كه با مفاهيم كاربردی در ادب كلاسيک فارسی تفاوت داشت.
با وجود آنكه شاعران پشتگرم به سنّت ادبی كلاسيک بودند و همچنان غزل و قصيده را در صدر توجهات خود در كاربرد قالبهای شعری قرار داده بودند، سعی داشتند مفاهيم جديد را با مفاهيم تثبيتشدۀ ادب كلاسيک پيوند بزنند. رويكرد سياسی شاعران دوران مشروطه سبب شد كه بسياری از واژههای كاربردی در زبان معانی و مفاهيم سياسی به خود بگيرند كه از حيث مطالعات زبانشناسی و تحولات واژگانی بهويژه «تبديل» يعنی يک يا چند مفهوم را به مفهوم ديگر مبدل كردن بهگونهای كه از محتوای اصلی خارج شود؛ «تقليل» يعنی تنزّل دادن مفاهيم از معنای اصلی؛ «تلفيق» يعنی در آميختن مفهومهای رايج در يک فرهنگ با مفهومهای رايج در فرهنگ ديگر قابلتوجه و مطالعه است. (ر.ک: محمودی، 1386: 19)
ازجملۀ شاعران اين دوره فرخی يزدی است كه «غزل سياسی را در عالیترين طرز سروده و در اين كار توانسته جان سياسی و سيمای انقلابی تازهای به غزل فارسی بدهد.» (شفيعیكدكنی، 1387: 107)
فرخی يزدی در رويكردی نو به مضمون غزل، اگر چه سنّت غزل را از حيث زبانی رعايت میكند ولی معيارهای انقلابی و آرمانی و انديشههای انسان عصر خود را نيز چاشنی غزل میكند. چنانكه اگر تا پيشاز مشروطه معشوق مفاهيم سنّتی و بیچونوچرای خود را حفظ كرده بود از دورۀ مشروطه بهويژه در شعر فرخی يزدی معشوق مفهوم آزادی را به خود میگيرد.
او نيز چون ساير شاعران مشروطهخواه ستايشگر آزادی است:
تا در ره آزادی شد عشق مرا هادی |
| گمگشته در آن وادی بس قافلهها داديم |
(فرخی یزدی، 1369: 161)
كسی چو من در طلب شاهد آزادی نيست |
| زانكه با نيستی از پرتو آن هست شدم |
(همان: 166)
عمرها در طلب شاهد آزادی و عدل |
| سر قدم ساخته تا ملک فنا تاختهايم |
(همان: 158)
هست جانانۀ ما شاهد آزادی و بس |
| جان ما در همه جا برخی جانانۀ ماست |
(همان: 109)
شاهد زيبای آزادی خدايا پس كجاست |
| مقدم او را به جانبازی اگر پذيرفتهايم |
(همان: 164)
فرخی در عاشقانههای سياسی خويش به آزادی همچنان مینگرد كه ديگر شاعران پهنۀ ادب پارسی پيشاز او به معشوق نگريستهاند. همچنان كه معشوق زيباروست، آزادی را زيبارو میانگارد و همچنان كه برای معشوق بايد جان باخت، برای آزادی (معشوق) جان میبازد. طرفه آنكه مرگ او گواهی صادق بر اين مدعای اوست و همچنان كه تلاش عاشق در طلب معشوق بايستۀ عشق است فرخی نيز پيوسته در طلب معشوق (آزادی) خويش است و همچنان كه معشوق دستنيافتنی است، آزادی هم دستنيافتنی است. و همچنان كه معشوق ماهيتی كلی دارد، معشوق فرخی نيز ماهيتی كلی دارد. اما چندان كه پيداست در اين تصويرهای شعری از احساسات و عواطف غليظ شاعرانه چندان خبری نيست؛ زيرا غزل سياسی مشروطه پرشور، كوبنده و تندرو است و وجه شعاری آن مانع اصلی عرضۀ صور خيال در شعر است:
اهريمن استبداد آزادی ما را كشت |
| نه صبر و سكون جايز نه حوصله بايد كرد |
(همان: 119)
از دورۀ مشروطه برخی عاشقانههای شاعران رنگ و بوی سوسياليستی به خود میگيرد. در بسياری از عاشقانههای مشروطه و پساز آن خبری از دلدادگی و سرگشتگی و بيچارگی عاشق به معشوق انسانی و معشوق ازلی نيست و نگرش سياسی اجتماعی به هستی مانع از لطافت غنايی در شعر است. به بيان ديگر لحن سياسی اجتماعی آتشين جای لحن عاطفی و احساسی را در غزل میگيرد كه يكی از عوامل ايجاد اين تحول افكار سياسی سوسياليستی است. چنانكه آنگاه كه در خطاب به زن (معشوق) شعری سروده میشود خط و خال و زلف و كمان ابرو، ناوک مژگان كه جلوههای زيبايی معشوق در شعر ادوار گذشتهاند ستايش نمیشوند بلكه نقش اجتماعی زنان، خدمت زنان به خلق، نقش زنان در صنعت و دانش و … ستايش میشود:
بعداز اين خط و خالت نهراسد دل من |
| زان كه با حسن تو كارم نبود ديگر بار |
تا كی از زلف تو زنجير نهم برگردن؟ |
| تا كی از مژۀ تو نيز نهم بر دل زار؟ |
من به زيبايی بیعلم خريدار نيم |
| حسن مفروش دگر با من و كردار بيار |
علم اگر نيست ز حيوان چه بود فرق بشر |
| بوی اگر نيست تفاوت چه كند گل از خار؟ |
خرد آموز و پی تربيت ملت خويش |
| جدّ و جهدی بنما چون دگران مادروار |
(لاهوتی، 1946 م: 214)
در شعر زير لاهوتی تصويری ديگر از معشوق ارائه میكند كه باز نشان از تأثير شديد آرمانهای سوسياليستی بر شعر و تفكر شاعرانه او دارد.
مرا ياری است بیرحم و ستمگر
نگاهش آهو و چشمش غضنفر…
چو صنف فعله را فكر لنينيزم
دلم را كرده عشق او مسخّر
لبش از خون من سرخ است آن سانک
ز رنج كارگر روی توانگر… (لاهوتی، 1320: 30)
چنانكه ملاحظه میشود در شعر بالا شاعر تسخير شدن دل خود را توسط عشق دلدار به تسخير صنف كارگر توسط افكار لنينيزم مانند كرده است. در بيت بعد نيز اين تأثيرپذيری از افكار سوسياليستی بار ديگر نمايانده میشود؛ چنانكه شاعر با ارائۀ تعليلی شاعرانه دليل سرخی لبهای يار را خوردن خون او میداند و البته اين سرخی را تشبيه میكند به چهرۀ توانگری كه بر اثر ظلم به كارگر از چهرۀ گلگون و باطراوتی برخوردار شده است. بهعبارتديگر، يار گويی توانگری است كه ظلم میكند و شاعر دلدار كارگری است كه رنج میكشد.
به نظر میرسد شاعر مضامين عاشقانه را بهانۀ دستمايهای برای بيان افكار سياسی خويش قرار داده است. با اين وصف همچنان تصويری كه از معشوق سوسياليستی در اين گونه اشعار ارائه میشود تصويری كلی و انتزاعي است كه از اين حيث با ماهيت معشوق غزل سنّتی چندان تفاوتی نمیيابد. ازسویديگر غزل سياسی سوسياليستی شعر مشروطه و پساز آن نتوانست اقبال عمومی مردم را در پی داشته باشد. پرخاشگری و عصيان شعرهای سياسی اجتماعی غزلهای اين دوره را میتوان از موانع اصلی اقبال عمومی غزل سياسی اين دوره برشمرد. همينطور سراسيمگی و آشفتگی در جهتگيریهای سياسی و عدم همسويی همۀ روشنفكران و فعالان سياسی اجتماعی با اين رويكردهای نو در غزل از علل ديگر عدم توفيق جريان غزل سياسی سوسياليستی دورۀ مشروطه و پساز آن به شمار میآيد.
از علل ديگر عدم اقبال عمومی به اين گونه غزلها میتوان به عدم انسجام و پيوند ميان بيتها اشاره كرد. در بسياری از غزلهای سياسی شاعران مشروطه، غزل، با چند بيت در وصف معشوق و مسائل تغزلی آغاز میشود و در ادامه اعتراض و عصيان و پرخاشگری نسبت به وضع موجود و بيان واقعيتهای زمانه مطرح میشود. برای نمونه:
عمری است كز جگر مژه خوناب میخورد |
| اين ريشه را ببين ز كجا آب میخورد |
خال سيه به كنج لب شكرين توست |
| يا هندويی كه شيرۀ عُنّاب میخورد |
دل در شكنج زلف تو چون طفل بندباز |
| گاهی رود به حلقه و گه تاب میخورد |
ريزد عرق هر آنچه ز پيشانی فقير |
| سرمايهدار جامی می ناب میخورد |
غافل مشو كه داس دهاقين خون جگر |
| روزی رسد كه بر سر ارباب میخورد |
دارم عجب كه با همۀ امتحان هنوز |
| ملت فريب لیدر و احزاب میخورد |
با مشت فرخی شكند گرچه پشت خصم |
| اما هميشه سيلی از احباب میخورد |
(فرخی یزدی، 1369: 138)
و يا ميرزاده عشقی چنين میسرايد:
عاشقی را شرط تنها ناله و فرياد نيست |
| گر كسی از جان شيرين نگذرد فرهاد نيست |
تا نشد رسوای عالم كس نشد استاد عشق |
| نيم رسوا عاشق اندر فن خود استاد نيست |
ای دل از حال من و بلبل چه میپرسی برو |
| ما دو تن شوريده را كاری بهجز فرياد نيست |
به به از اين مجلس ملی و آزادی فكر |
| من چه بنويسم؟ قلم در دست من آزاد نيست |
ای خدا اين مهد استبداد را ويراننما |
| گر چه در سرتاسرش يک گوشۀ آباد نيست |
قلب عشقی بين كه چون سرتاسر ايران زمين |
| از جفای گلرخان يك گوشهاش آباد نيست |
(عشقی، 1361: 336)
در دورۀ پساز مشروطه برخی شاعران شايد به تأسی از نيما يوشيج غزل را در وجه سياسی اجتماعی آن به كار میگيرند. چنانكه شاعری چون سايه پساز يک دوره غزلسرايی عاشقانه، بهخاطر غفلتی که نسبت به درد و ستم مردم داشته است احساس گناه میكند و با مردم پيمان میبندد كه «آواز خود را در اين شب تنگ سرخواهم داد و به گوش دورترين ستارۀ بيدار آسمان خواهم رساند.» (ر.ک: ابتهاج، 1320: مقدمه)
و از آن پس با سرودن شعرهای سياسی اجتماعی با معشوق غزلهايش (گالی) گويی خداحافظی میكند.
ديرست گاليا
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نيست
هرچيز رنگ آتش و خون دارد اين زمان (ابتهاج، 1380: 66)
به هر روی مام وطن، آزادی و قانون از معتبرترين و پربسامدترين واژههايی هستند كه در شعر دورۀ مشروطه جانشين معشوق شدهاند. حاكميت انقلابی مشروطه چتری را گسترانيده بود كه همۀ شاعران كه نقش روشنفكری را در جامعه نيز به عهده داشتند در هنر شاعرانۀ خويش با رويكردی كلینگر به معشوق جديدی انديشيدهاند كه بيان هنری شعر را تحت تأثير قرار داده و زبان هنرمندانۀ آنان را بهواسطۀ جوشش انقلابی و احساساست سياسی متأثر كرده است تا جايی كه شعر ـ غزل اين دوره وجهی شعارزده، ايدئولوژيک يا احساسات زودگذر يافته است؛ چندانكه ارزش هنری معشوق در اين دوره از هنر شاعری فرومايه مینمايد. شاعران اين دوره به دور از رفتار هنرورزانۀ ارزنده، فكر را با طرح ايدئولوژيک مطلق سياسی و يکبعدینگری بر شعر تحمیل كرده و از هنر برای بيان احساسات سياسی و منطق انقلابی بهره بردهاند.
هنگامۀ رهايی لبها و دستهاست
عصيان زندگی است … (ابتهاج، 1385: 101)
بدیهی است غزل بیش از هر چیز مأموریت و رسالت عاشقانه را عهدهدار است ولی چندانکه پیداست رویکردهای متفاوت انسان امروز به هنر و تغییرات سیاسی اجتماعی رسالت دیگری را هم بر عهده غزل نهاده است و آن رنگ و صبغۀ سیاسی اجتماعی است چندانکه این جریان از دورۀمشروطه آغاز میشود و تاکنون ادامه یافته است. اما اینکه کدام جریان غزل (سیاسی یا عاشقانه) توانسته است در انجام رسالت خویش موفقتر باشد پرسشی است که مجال پاسخگویی به آن در این وجیزه نمیگنجد.
آنچه گفته آمد برای این موضوع که یکی از وجوه معشوق در غزل وجهی سیاسی است یعنی کارکرد سیاسی غزل سبب میشود تا معشوق هم سیاسی باشد، حال این معشوق یا انسان است و سیاسی، و یا آرمان است و سیاسی و یا میهن است و سیاسی و یا ... .
معشوق ـ زن
غزل معاصر بعداز مشروطه دستخوش تغییرات و تحولات فراوانی شد که مهمتر از همه تأثیر نیما در این تغییرات انکارناپذیر است. به نظر نیما غزل بدترین نوع وصف در ادبیات فارسی است. به نظر او «عشق اگر خام نباشد، شاعر به غزلسرایی اکتفا نکرده و به داستانسرایی میافتد و عشق او در ضمن مطالب غیرعاشقانه به شکلی خاص که گرم و جاندار است، بیان میشود.» (یوشیج، 1385: 251)
به باور نیما عشق در غزلهای سعدی عشقی تطور نیافته است، «عشقی که همه دارند و به کار مغازله با جنس ماده میخورد.» (همان: 188) و تا آنجا میتازد که غزلسرایی را خودکشی تلقی میکند. (همان: 224) زیرا به باور او صراحت مکان، زمان و حادثه جزئینگری و ... در غزل مطرح نیست و این موضوعی است که برخی از غزلسرایان آوانگارد و نوگرای معاصر تلاش داشتند تا در جهت بهبود اوضاع غزل و رفع اتهاماتی که نیما یوشیج روا داشته است بکوشند.
در غزل معاصر معشوق که در دو نماد اصلی خدا ـ زن نمود مییابد بهانهای است برای توصیف که تا حدودی از فرهنگ مردسالاری گذشته فاصله گرفته و از دورۀ مشروطه چهرهای مملوستر و عینیتر مییابد. بهویژه معشوق ـ زن در غزل معاصر با نگاهی دیگرگون و متفاوت از گذشته ستایش میشود. تا جایی که ملکالشعرای بهار با وجود رویکرد گذشتهگرایش زن را «شعر خدا» مینامد:
زن بود شعر خدا، مرد بود نثر خدا
مرد نثری سره و زن غزلیتر باشد (بهار، 1382: قصیدۀ 74)
این شرایط تا جایی پیش میرود که زنان در برابر فرهنگ مردسالارانۀ ایرانی فریاد اعتراض خود را سر میدهند و نگاۀ زنانه خود را به زن در عرصۀ شعر به قضاوت میگذارند چنانکه فروغ فرخزاد از اولین هنجارشکنان فرهنگ شعر ایرانی است که با نسبت مردسالارانه ایران میستیزد و سکوت زن ایرانی را میشکند:
بیا ای مرد ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم، این یک نفس را (فرخزاد، 1377: 29)
و هنر شاعرانۀ معاصر تا بدانجا پیشروی میکند که حقوق تساوی را میان زنان و مردان قائل میشود چنانکه فروغ آرزو دارد محیط اجتماعی برای تحقق این نیاز انسان امروز فراهم شود و خود نیز برای تحقق آن میکوشد. او میخواهد زنان همگام با مردان پیش بروند و مجاز باشند مانند مردان دربارۀ مردان قضاوت کنند.
1ـ «معشوق در گذشتۀ شاعران و در شاعران گذشته، تنها موجودی است که "مرد" نیست آن هم گاهی! معشوق در شعر معاصر، آن هم در نهایت عشق، به یک پرستار تبدیل میشود. زن در گذشته، معشوق است، این دهههای اخیر، مثلاً دورۀ مدرن و مدنی، در مقام پرستار پاسخگوی نیازهای تاریخ مذکر است.
یکسره توهین است، از سر نادانی اهل تذکر! نفوذ بردهداری در کلام عیاشان است. زن برای من در شعر من، معشوق نیست، رفیق است، انسان است، باید بارز باشد تفاوت معشوق من با گذشتگان همین است که من این واژه و لقب را دوست ندارم، بوی "کنیز" میدهد! کنیز جنسی.» (صالحی، 1394)
در بسیاری از غزلهای معاصر معشوق زن است و شاعر را اغلب با شعرهایی که معطوف به زن است میشناسند. هستند شاعرانی که آشوبها و بحرانهای سیاسی، تأثیری در عاشقانهسرایی آنها نداشته است. همهچیز را در عشق و همۀ عشق را در زن میبینند. حتی اگر در پارهای موارد به موضوع دیگری میپردازد ماهیت حقیقی شاعر و دغدغههای ذهنی و اندیشهای شاعر چندان قوی نمینماید. هستند شاعرانی که عمر شاعریشان را به پای عشق ـ زن سپری کردهاند و زن محور شعر آنها بوده است.
معشوق در شعر معاصر اغلب وجهی بارز و آشکار دارد. به بیان دیگر اگر در شعر گذشته معشوق را صرفاً زن بدانیم باید گفت تنها وجهش این است که فقط زن است و نه واجد ویژگیهای زنانه و بارز شخصیتی ولی در شعر معاصر معشوق گاه وجهی از همراه، رفیق و حتی پرستار مییابد.
معشوق شعر گذشته در بسیاری از موارد تا مقام کنیز فروکش مییابد ولی در شعر امروز بهعنوان انسانی دوشادوش مردان هویت مییابد و پابهپای مردان در صحنۀ اجتماعی سیاسی حضور دارد. میاندیشد، مبارزه میکند، میخواند، باسواد است، منفعل نیست، قدرت تشخیص دارد، کار میکند،...
حال آنکه در گذشته چنین هویتی را برای معشوق نمییابیم. معشوق شعر گذشته کنشگر نیست؛ اغلب تأمین نیاز را بر عهده داشت. ازاینرو گویی هماره در پشت پرده نگاه داشته میشود و حتی از بردن نامش و خصوصیاتش پرهیز میشود. از شفافیت به دور است.
معشوق ـ همسر
در کنار گونههای متنوعی که از معشوق در غزل تجلی یافته است از قبیل معشوق زمینی، آسمانی، آرمانی، عرفانی، سیاسی و ... نوعی از معشوق در غزل معاصر نیز مطرح است که پدیداری آن حاصل دگرگونیهای اجتماعی و فرهنگی است و نیز باز تعریف نظام خانواده در دورۀ معاصر؛ این نوع از معشوق را میتوانیم معشوق ـ همسر نام بنهیم. معشوقی که حکایت از روابط عاشقانۀ شاعر ـ عاشق با همسرش در زندگی زناشویی دارد و مشابه آن را در شعر گذشته سراغ نداریم. هرچند فروغی کمرنگ در شعر گذشته از طرف نظامی گنجوی و عشق او به آفاق قبچاقی سوسو میزند و یا در پستوهای شعر گذشته بتوان مصداقهایی نه چندان زیاد یافت طرفه آنکه همان آفاق را باید کنیز دانست نه همسر و ما دربارۀ معشوق ـ کنیز پیشتر سخن گفتیم.
ولی در شعر و غزل امروز معشوق ـ همسر حضور گسترده یافته است و به همین اعتبار میتوان به مؤلفههای معشوق در شعر آن را افزود. بهواسطۀ تحولات اجتماعی و ازجمله زن ـ همسر بهعنوان معشوق در غزل معاصر و شعر معاصر، حال و هوای شعر نیز عوض شد و معشوق ـ کنیز جای خود را به معشوق ـ همسر داد.
فردیت و جزئینگری شاعرانه ازجمله پیامدهایی که داشت این بود که همسر شأن و منزلت معشوقگی یافت؛ بهطوری که شاعر ـ عاشق در شعر و ازجمله غزل معاصر با این معشوق روابط عاشقانه را سهیم میشود و صمیمانه به او عشق میورزد.
طرفه آنکه در بعضی از شعرهای معاصر برخی از شاعران بهصراحت از همسر خویش بهعنوان معشوق نام میبرند چنانکه نیما از «عالیه» نام میبرد و شاملو از «آیدا» و توللی از «مهین»:
هوا سرد است و دل پردرد و شب خاموش و من تنها |
| |
| تو را میجویم ای آغوش مهرت رشک گلشنها | |
چو دوری از برم، گویی به چاهی تیره در بندم |
| |
| چو در هنگامه رستمها، چو در شهنامه بیژنها | |
مهینا! نازنینا! بیقرینا! ای که یزدانت |
| |
| به دلبندی هزاران سرافرازی داده برزنها | |
مرا با صد وفاداری تو دلجویی و غمخواری |
| |
| هم اندر چنگ بیماری هم اندر جنگ دشمنها | |
به راه زندگی تا دست در دست تو میپویم |
| |
| نیندیشم ز شیطانها نپرهیزم ز رهزنها |
(توللی، 1376: 258)
در بسیاری از تجلیات معشوق ـ همسر در غزل معاصر انگیزۀ سرایش شعر را عاشق ـ شاعر معشوق زن خویش دانسته است و عشقی که در این نمونهها مشاهده میشود با توجه به التذاذ جسمانی شاعر ـ عاشق از معشوق صمیمانهتر نمایانده میشود. محمد مختاری دربارۀ شعر عاشقانۀ معاصر میگوید:
«در فاصلهگیری از سنّت غنایی کهن، اعتقاد به تجزیه و تفکیک انسان را وا مینهد، و به وحدت تجربهناپذیر هستی او میگراید. ازاینرو هم نظریۀ متفاوتی از عشق میپردازد، و هم ساخت خود را بر بنیادی دیگرگون بنا مینهد. با این گرایش، رابطهای آغاز میشود که او جشن یگانگی و اتحاد و فردیت آزاد و مستقل است.» (مختاری، 1378: 91)
در آثار منزوی نیز معشوق ـ همسر حضوری چشمگیر دارد. هرچند سرانجام زندگی زناشویی او به جدایی کشیده شد. منزوی هم در دورۀ وصل و هم در دوران جدایی از معشوق ـ همسر به وفور یاد میکند.
روشنان چشمهایت کو؟ زن شیرین من! |
| تا بیفرزوی چراغی در شب سنگین من |
میشوم بیدار و میبینم کنارم نیستی |
| حسرت میگذارد بیتو بر بالین من... |
از تو درمانی نمیخواهم به وصل اما به مهر |
| مرهم زخم دلم باش از پی تسکین من... |
یا به دست آورده دوباره عشق او را یا بمیر |
| با دلم پیمان من این است و جان تضمین من |
من پناه آوردهام با تو، به من ایمان بیار |
| شعرهایم آیههای مهر و مهرت دین من |
(منزوی، 1377: 85)
در شعر قیصر امینپور نیز معشوق ـ همسر تجلی یافته است و گاه او را تا مقام معشوق اسطورهای مرتبه میدهد و او را همچون حور میانگارد که حضرت آدم فریفته او شد. (ر.ک: امینپور، 1387: 264) و گاه به رویکردی عرفانی به معشوق خود مینگرد و او را الهۀ الهام شعر خویش میانگارد.
در غزل زیر، امینپور، همسر خود را با کاربردی هنری نام میبرد و دیوان شعر خود را به او تقدیم میکند:
ای از بهشت باز دری پیش چشم تو |
| افسانهای است حور و پری پیش چشم تو |
صورتگران چین هم انگار خواندهاند |
| زیباشناسی نظری پیش چشم تو |
چیزی نداشتم که کنم پیشکش بهجز |
| دیوان شعر مختصری پیش چشم تو |
(امینپور، 1387: 47)
ازسویدیگر گاه معشوق ـ همسر به تناسب تغییرات اجتماعی در شعر شاعران زن معاصر مرد است و همین باعث آمده است که صدای زن شاعر ـ عاشق هم در عرصۀ شعر فارسی طنینانداز شود و زن شاعر ـ عاشق از نگاه زنانۀ خویش به معشوق ـ مرد خویش بنگرد و او را بسراید. کاری که آغازگر آن فروغ فرخزاد بود. به بیان دیگر، در دورۀ معاصر شاعر صرفاً مرد و يا مذكر نيست تا احساس عاشقانۀ خود را به زن يا دختر يا معشوق الهی معطوف سازد بلكه شاعران زن بیشماری هستند كه احساسی عاشقانه دارند و برای معشوق خود (الهی ـ عرفانی ـ زمينی) میسرايند با درجههای متفاوت؛ به اين معنی كه گاه ناز خود را در شعر منعكس میكنند و از مقام ناز معشوقی خويش سر برنمیتابند و به اعتبار جايگاه زنانگی خويش لطمه نمیزنند و گاه ناز معشوق مرد را با جان و دل خريدارند و نياز خود را به درگاهش ترنّم ميیكنند.
بانويی از شاعران معاصر شعری به نام «نياز» سروده است (مريم صفرزاده):
زمزمه كردم به گوشش نازنين! / من بَرت عريان تن مرمر كنم / ديدگان بستم كه با عمق وجود / لمس عشق آتشين باور كنم / پشت پلک بسته با چشم درون / لحظهای ديدم خودم در خاطرم / پاک و ساده در ميان كاروبار / میكشيدم نقش عشق بر دفترم/ در شب تاريک دور از چشم غير / میشدم غرق هوا و خواهشم / میفشردم سخت در آغوش خود / نرمی آدمنمای بالشم/ بوسههاش بیامان و جانگداز/ رستم از اندوه ايام فراق/ سينه لرزان و رها در دست او / چشم من در چشم او با اشتياق/ باز خواندم من به گوشش …
و نيز شعر «شوق» فروغ فرخزاد در ناز و نياز شعر معاصر قابلتوجه است.
ياد داری كه ز من خندهكنان پرسيدی / چه رهاورد سفر دارم از اين راه دراز… (فرخزاد،1377: 83)
سیمین بهبهبانی در غزلی احساسات زنانۀ خویش را اینگونه تقدیم معشوق ـ مرد زندگیاش میکند:
آه من بیتو میمیرم کاش میداشتی باور |
| روز و شب دیده بر راهم، سوی کاشانهام بگذر |
عشق در بازوان دارم خسته از ره که میآیی |
| شانه را میکنم بالین سینه را میکنم بستر |
طاقی از گوشوار من در سرای تو جا مانده |
| بیتو آن طاق بیجفتم طاقتم طاق شده دیگر |
(بهبهانی، 1384: 996)
معشوق مدرن
زندگی مدرن بهگونهای دیگر به عشق مینگرد و این نگرش را شاعر و هنرمند اگر فرزند زمانۀ خویشاند باید در هنر و شعر خویش نمایش دهند.
زندگی مدرن عشق را یکسویه و یکطرفه نمیپوید. آنچه در شعر گذشته بیشتر نمایان است حضور بتی زیبا، سیمین بناگوش، طناز، خودخواه، مغرور، بیرحم، عاشقکش، خونریز، عشوهگر و ... است و در سویی دیگر عاشقی حقیر، منّتکش (خواهشگر) ذلیل و ... قرار دارد. اگر شعر، عشق و عرفان گذشته با یک کرشمۀ معشوق جان فدا شدن عاشق را تجویز میکند زندگی مدرن امروز که عشق لیلی و مجنون را هم کالبدشکافی میکند و وجهی مازوخیستی برای آن قائل است چنین نسخهای را برای عاشق نمیپیچد. از فروغ فرخزاد دربارۀ شعر امروز میپرسند و او این چنین پاسخ میدهد. «آنچه شعر امروز را از شعر دیروز جدا میکند و به آن شکل تازهای میدهد همان جدایی است که به اصطلاحی میان فرمهای مادی و معنوی زندگی امروز با دیروز وجود دارد. من فکر میکنم کار هنری یک جور بیان کردن و ساختن مجدد زندگی است و زندگی هم چیزی است که یک ماهیت متغیر دارد. جریانی است که در حال شکل عوضکردن و رشد و توسعه است. درنتیجه این بیان، که همان هنری میشود در هر دوره روحیۀ خویش را دارد و اگر غیر از این باشد اصلاً درست نیست، هنر نیست یک جور تقلب است. امروز همه چیز عوض شده. دنیای ما هیچ ارتباطی با دنیای حافظ و سعدی ندارد؛ من فکر میکنم که دنیای من هیچ ارتباطی با دنیای پدر من ندارد. فاصلهها مطرح هستند فکر میکنم یک عوامل تازهای وارد زندگی ما شدهاند که محیط فکری و روحی این زندگی را میسازند. فکر تلقی یک آدم امروزی، من فکر میکنم نسب به آدمی که در بیست سال پیش زندگی میکرده کاملاً عوض شده. آن تلقی که از مفاهیم مختلف دارد؛ مثلاً مذهب، اخلاق، عشق، شرافت، شجاعت، قهرمانی، واقعاً چون محیط زندگی ما عوض شده به نظر من تمام این مفاهیم زاییدۀ شرایط محیط هستند. این مفاهیم عوض شده من مثال سادهای بزنم. راجع به عشق صحبت میکنیم. پرسناژ مجنون که خب همیشه سمبول پایداری و استقامت در عشق بوده از نظر من که آدمی هستم که جور دیگری زندگی میکنم، پرسناژ او کاملاً برای من مسخره است. وقتی علمی روانشناسی میآید و او را برای من خرد میکند، تجزیهوتحلیل میکند و به من نشان میدهد که او عاشق نه، یک بیمار بوده، آدمی بوده، که مرتب میخواسته خویش را آزاد بدهد. این است که خب بهکلی عوض میشود. شما فکرش را بکنید وقتی لیلیهای دورۀ ما توی ماشین کورسی سوار میشوند و با سرعت 120 کیلومتر میرانند و پلیس مرتب جریمهشان میکند آن وقت یک چنین مجنونهایی به درد این لیلیها نمیخورد.
درحالیکه این مجنونها، شما نگاه کنید هنوز که هنوز است توی دنیای ادبیات ما (البته ما اسم اینها را ادبیات نمیگذاریم، ولی «ادبیاتی» که میان عدهای مطرح است) هنوز که هنوز است زیر همان درخت بید نشستهاند و دارند با کلاغها و آهوها درد دل میکنند. شعر امروز ما یک شعری باید باشد که خصوصیات این دوره را داشته باشد، و درعینحال سازندۀ این شعر باید آدمی باشد که به یک حد از تجربه و هوشیاری برسد که به محتوای شعرش ارزشی بدهد که بتواند در حد کارهایی که توی دنیا عرضه میشود، میان آنها، خودش را جای دهد. و اگر غیر از این باشد، کارش چیزی میشود که خب همه میگویند دیگر.» (فرخزاد، مصاحبۀ ایرج گرکین با فروغ)
منزوی ضرورت رویکرد متفاوت به عشق را در غزلی اینگونه میسراید:
دیگر برای دم زدن از عشق باید زبانی دیگر اندیشید |
| |
| باید کلام دیگری پرداخت باید بیانی دیگر اندیشید | |
تا کی همان عذرا و وامقها؟ آن خستهها و آن کهنه عاشقها |
| |
| باید برای این بیابان نیز دیوانگانی دیگر اندیشید | |
تا چند شیرین داستان باشد؟ افسونگری نامهربان باشد |
| |
| باید برای دل شکستن نیز نامهربانی دیگر اندیشید | |
پروانه را با خویش بگذاریم خستهست از او دست برداریم |
| |
| دیگر خوراک شعله را باید آتش به جانی دیگر اندیشید | |
هرکس حریف عشق خوانی نیست با هر مغنی این اغایی نیست |
| |
| باید برای اوج این اجرا آوازهخوانی دیگر اندیشید | |
از هرکه و از هر زبان دیگر تکراری است این داستان دیگر |
| |
| یا دست باید برد در طرحش یا داستانی دیگر اندیشید | |
تا بر هدف چون تیر بنشینید، ابزار یا بازو؟ چه میبیند |
| |
| شاید به جای آرشی دیگر، باید کمانی دیگر اندیشید |
(منزوی، 1377: 189)
میتوان این را مانفیست عشق به مفهوم امروز دانست.
معشوق پستمدرن
غزل در مراحل پیشتر و امروزیتر در دهههای اخیر مراتبی از نوگرایی را درمینوردد که میتوان از آن بهعنوان غزل پسانوگرا یاد کرد. در اینگونه غزل، عدم وجود نظم، کمالگرایی، چیرگی نویسنده بر قالب، محتوا و معنا، انتخاب آگاهانه، تمامیت و یگانگی و شفافیت مفهومی از عناصر آن محسوب میشوند. بهطوری که تغییرات سیاسی اجتماعی و دگرگونی ادبی را به شکل نوتر و امروزیتر میتوان در آن دنبال کرد. در این نوع غزل زنمداری یا فمینیسم از اصول مسلم است.
غزل پسانوگرا یا پستمدرن از اواخر دهۀ هفتاد شمسی مورد توجه تعدادی از شاعران جوان قرار گرفت. در این نوع غزل بازیهای زبانی، تصویر، هیچانگاری (معناگریزی)، مرگ مؤلف، چندصدایی، و طنز و ریشخند مؤلفههای اصلی به شمار میآیند. غزل پستمدرن میتواند در قالبهای دیگری مثل مثنوی و قصیده جای گیرد. بسیاری رضا براهنی را آغازگر جریان غزل پستمدرن دانستهاند. این نوع غزل موافقانی دارد؛ اما مخالفان آن که بهعنوان اصولگرایان از آنها تعبیر میشود اندک نیستند. ازجملۀ شاعران این جریان غزل میتوان علاوهبر رضا براهنی به سید مهدی موسوی، علیرضا نسیمی، هدی قریشی شهری، حامد داراب، مونا زندهدل، فاطمه اختصاری، مجتبی صادقی، محمدعلی پورشیخعلی، رضا شالبافان، علیرضا عاشوری، اشرف گیلانی، محمد بم، زهرا معتمدی و بنیامین پورحسن اشاره کرد.
البته عدهای هوشنگ ایرانی را پیشگام غزل پستمدرن دانستهاند. (رک: خراسانی 1391: 2) چنانکه شعر مشهور «کبود» را سرآغاز این جریان میدانند.
نکتۀ قابلتوجه دربارۀ دفترهای شعری این شاعران این است که شاعرانی که نامشان ذکر شد اغلب دفترهای شعری پراکندهای به چاپ رساندهاند و بیشتر در فضای مجازی هنر شاعرانه خود را ارائه میدهند و هنوز این جریان شعری به سامان و یکپارچگی نرسیده است تا بتوان بهطور سنجیده و با بینشی علمی و دانشگاهی به نقد آن پرداخت.
شفیعی کدکنی میگوید: «من معتقدم شعر خوب مدرنترین انواعش تا کهنترین اسلوبها، شعری است که وقتی مدتی از انتشارش گذشت در حافظ خوانندگان جدی شعر، تمام یا بخشهایی از آن، رسوب کند.» (شفیعی کدکنی، 1376: بیست و پنج) با این وصف از نظر شفیعی کدکنی برای قضاوت این اشعار زود است.
معشوقی که در این نوع شعر مطرح است بیشتر وجهی خصوصی و فردی دارد که میتوان با معیارهای جامعهشناختی آنها را از وجه فردی به افراد تعمیم داد. همچنین حضور زنانه و دخترانه در شعر این دوره چشمگیرتر و امروزیتر مینماید:
صدای زودپز پْر، از آشپزخانه
صدای تلویزیون از آپارتمان کنار
صدای صوت زدن توی راهپلۀ پشت
زبالههای تری توی ظرفهای ناهار (میزبان، 1389: 56)
سارا اسیر سایههای دیوارها شده
سارا دلش پر است از عشقش جدا شده
شاگرد درسخوان کلاس پگاه
حالا به درس و مدرسه بیاعتنا شده (محمدی، 1387: 57)
در این نوع غزل معشوق دیگر حضوری غیرفیزیکی و ناملموس ندارد، دیگر به اعضای بدن معشوق اشاره نمیشود، و دیگر وجهی انتزاعی و ذهنی ندارد. بلکه در این نوع غزل معشوق حضوری در زندگی این جهانی دارد، آن هم ملموس و دستیافتنی؛ چه در غزل مدرن و چه در غزل پستمدرن.
نکتۀ قابلتوجه آنکه گاه از اعضای بدن معشوق هم سخن به میان میآید؛ ولی در بسیاری از موارد براساس مطالعاتی که پژوهنده انجام داده است جنبههای اروتیک و جنسی در آنها مشاهده نمیشود؛ اما تصویری که ایجاد میشود تصویرهایی عریانتر از معشوق است در مقایسه با معشوق ادوار پیشین.
معشوق در این نوع غزلها مقدستر از معشوق زمینی ادوار پیشین است؛ هرچند معشوق عرفانی هم نیست و عاشق، بیپروا با او نرد عشق میبازد.
نمونهای از غزل پسانوگرایی:
اندوه من این است که در عصر حواشی
یک لحظه به فکر من بیچاره نباشی
دیوانگی کردیم عاشقها همینند
دیوانگی کردیم عاشقها همینند
دیوانهها عاشقترینهای زمینند
ناگفته بوسیدی مرا در عین پاکی
ای جان مراقب باش بعضیها نبینند. (صادقی، هفت بیت، پایگاه اینترنتی)
شفیعی کدکنی میگوید: «کلیت معشوق در شعرهای غنایی ـ که یکی از خصوصیات کلاسیک ما بود ـ خیلی کمتر میشود. در این دوره چهرۀ معشوق آشکارتر شد. شعر از شکل موهوم معشوق گریزان شدند و به مسائل ملموستری دربارۀ عشق و روابط عاشقانۀ میان دو انسان روی آوردند.» (شفیعی کدکنی، 1387: 62)
معشوق اروتیک
گاه شاعر ـ عاشق از معشوق انتظار سکس و همخوابی و همبستری دارد که میتوان این نوع شعرها را در زمرۀ شعرهای مبتذل قلمداد کرد. به این معنی که شاعر به نحوی عریان و بیپروا غزل میسراید که یا در فضای مجازی عرضه میشود و یا شاعر ناچار است برای چاپ اثرش قید ممیزی ایران و محدودیتهای سانسوری وزارت ارشاد را بزند و اثرش را در کشوری غیر از ایران چاپ کند. مصداق این سخن چاپ دفتر شعر «شکوفۀ بهار» اثر بهار سعید است که در آمریکا به چاپ رسیده است. برای پرهیز از اطالۀ کلام از توضیح بیشتر و آوردن مثال در این باره صرفنظر میکنیم.
نتیجه
در دورۀ معاصر از معشوق سه تعبیر رایج است: معشوق زن اسطورهای؛ معشوق زن زمینی و متعالی و معشوق زن اروتیک. تغییر شرایط سیاسی اجتماعی در تحول نگرش شاعران به معشوق در این دوره باعث شده است که معشوق به رویکردی سیاسی اجتماعی نگریسته شود. در دورۀ مشروطه وطن، آزادی و قانون جایگاه ویژه در جانشینی با معشوق مییابند و همچنان که معشوق زیباست آزادی و قانون را زیبا میانگارد و گاه دیدگاههای حزبی و ایدئولوژیک را در نگاه شاعرانۀ خویش در شعر چاشنی میکنند. از دورۀ معاصر زن در برابر فرهنگ مردسالارانۀ ایرانی فریاد اعتراض خود را سر میدهد و نگاه زمانۀ خود را به زن و مرد در عرصۀ شعر به نمایش و قضاوت میگذارد چنانکه فروغ فرخزاد از اولین هنجارشکنان فرهنگ شعر ایرانی است.
معشوق در شعر معاصر اغلب وجهی بارز و آشکار دارد. گاه رفیق، همراه و پرستار است. انسانی دوشادوش مرد که هویت مییابد و پابهپای مردان در صحنۀ سیاسی اجتماعی حضور دارد. میاندیشد، مبارزه میکند، میخواند، با سواد است، منفعل نیست، قدرت تشخیص دارد، کار میکند … و گاه معشوق همسر است که مشابه آن را در شعر گذشته نداشتهایم. به تناسب تغییرات اجتماعی گاه معشوق ـ همسر در شعر شاعران زن معاصر، مرد است و همین باعث آمده است که صدای زن شاعر ـ عاشق هم در عرصۀ شعر فارسی طنینانداز شود و از نگاه خویش به مرد بنگرد و او را بسراید.
منابع
ابتهاج، امیرهوشنگ،(1380)، آینه در آینه، به انتخاب محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ هشتم، تهران: نشر چشمه.
امینپور، قیصر،(1372)، آینههای ناگهان، چاپ اول، تهران: معراج.
ـــــــــــــــ ، (1386)، گلها همه آفتابگردانند، چاپ هشتم، تهران: انتشارات مروارید.
ـــــــــــــــ ،(1383)، مجموعۀ کامل اشعار قیصر امینپور، تهران: انتشارات مروارید.
ـــــــــــــــ ،(1387)، مجموعۀ کامل اشعار، چاپ سوم، تهران: انتشارات مروارید.
بهار، محمدتقی،(1382)، دیوان اشعار ملکالشعرای بهار، تهران: انتشارات آزادمهر.
بهبهانی، سیمین،(1384)، مجموعۀ اشعار، چاپ دوم، تهران: انتشارات نگاه.
ــــــــــــــــ ، (1378)، یاد بعضی نفرات، تهران: نشر البرز.
توللی، فریدون،(1376)، شعلۀ کبود، چاپ اول، تهران: انتشارات سخن.
خراسانی، محبوبه؛ داودی مقدم، فریده،(1391)، «سبکشناسی غزل پستمدرن»، ششمین همایش ملی پژوهشهای ادبی، دانشگاه شهید بهشتی.
ستاری، جلال،(1374)، عشق صوفيانه، چاپ ششم، تهران: نشر مركز.
شفيعیكدكنی، محمدرضا، (1386)، زمينۀ اجتماعی شعرفارسی، چاپ اول، تهران: نشر اختران.
شميسا، سيروس،(1383)، سبکشناسی شعر، تهران: نشر ميترا.
ـــــــــــــــــ ،(1376)، سير غزل در شعر فارسی، چاپ پنجم، تهران: انتشارات فردوسی.
ـــــــــــــــــ ،شاهدبازی در ادبيات فارسی، چاپ اول، تهران: انتشارات فردوسی، 1381.
صالحی، سيد علی،(1394)، «زن در شعر من معشوق نيست، رفيق است»، سياست تابناک، كد 116168.
صبور، داريوش،(1370)، آفاق غزل فارسی، چاپ دوم، تهران: نشر گفتار.
عشقی، ميرزاده،(1361)، كليات مصور، به اهتمام يوسف آزاده، تهران: انتشارات جاويدان.
ـــــــــــــــ ، (1359)، کلیات مصور میرزاده عشقی، به اهتمام علیاکبر مشیر سلیمی، تهران: انتشارات جاویدان.
فرخزاد، فروغ،(1377)، دیوان اشعار فروغ فرخزاد، تهران: انتشارات محور.
فرخی يزدی، میرزا محمد،(1369)، ديوان فرخی، به اهتمام حسين مکی، چاپ نهم، تهران: انتشارات اميركبير.
لاهوتی، ابوالقاسم، (1946م)، ديوان آثار منتخب، مسكو: ادارۀ نشريات زبانهای خارجی.
ـــــــــــــــــــ ،(1358)، دیوان، به کوشش احمد بشیری، تهران: انتشارات امیرکبیر.
مختاری، محمد،(1378)، هفتاد سال عاشقانه(1370 ـ 1300)، چاپ اول، تهران: انتشارات تیراژه.
محمدی، مهرداد، «غزل پستمدرن»، (1387)، نشریۀ همین فردا بود(فصلنامۀ غزل پستمدرن)، شمارۀ سوم.
محمودی، سيد علی،(1386)، «تقليل و تبديل مفاهيم در ادبيات مشروطه»، مجلۀ آيين، شمارۀ هشتم، صص 22 ـ 19.
منزوی،حسین،(1377)، از کهربا و کافور، تهران: کتاب زمان.
میزبان، الهام، (1389)، بردن تولهها به مهد کودک، مشهد: انتشارات سخنگستر.
یوشیج، نیما،(1385)، دربارۀ هنر شعر و شاعری، به کوشش سیروس طاهباز، تهران: انتشارات نگاه.
A The aesthetic analysis of the beloved
in contemporary ghazal
Abstract
The present paper deals with the various effects of the beloved, especially the beloved in the contemporary sonnet. Although in recent periods Persian poetry and literature have been largely static due to the slow change of culture, the attitude of the poets to the beloved in poetry in the contemporary period has led to the rapid and rapid diversification of social cultural poetry, especially in the sonnets. Be; Such as the Nemesis, the female, the modern, the leading, the narrative, the narrative, the postmodern, the postmodern, etc. are some of the manifestations and types of today's sonnets, each of which sometimes exhibits a different appearance than the beloved. They have been presented in the sonnet so that in today's sonnet the lover's effects can be summarized as follows: the primary lover, the female lover, the male lover, the political lover, the revolutionary lover, the modern lover, the postmodern lover, the lover Erotic, etc. In this article, a number of these species have been investigated. The results of the present study show that the contemporary sonnet beloved has entered the objective world from the mental world and has acquired a more valuable and valuable identity and credit. It has great human and moral faculties. The approach of contemporary ghazal poets in describing the beloved is different from traditional ghazal. In this period, the beloved transcends mere physical beauty, stature, hair, and eyes.
Keywords: beloved, Contemporary ghazal, Political beloved, beloved woman, Modern beloved, Aesthetics
[1] دانشجوی دکتری گروه زبان و ادبیات فارسی،واحد اراک، دانشگاه آزاد اسلامی اراک .اراک. ایران .1
zakeri696@gmail.com
[2] دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی،واحد اراک، دانشگاه آزاد اراک،اراک،ایران.نویسنده مسئول 2
mr-ghari@iau-arak.ac.ir.
[3] استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی،واحد اراک،دانشگاه آزاد اسلامی، اراک، ایران 3
تاریخ ارسال 13/09/1403 تاریخ پذیرش 06/02/1404