An Analysis of Creation-Related Vocabulary in the Holy Qur’an: A Historical and Comparative Study with Semitic and Indo-European Languages
Subject Areas : -Abolfazl Khoshmanesh 1 * , Nafiseh Modir Rousta 2
1 - Associate Professor, Department of Quranic Sciences and Hadith, Faculty of Theology and Islamic Studies, University of Tehran, Tehran, Iran.
2 - Student, Department of Quranic Sciences and Hadith, Faculty of Theology and Islamic Studies, University of Tehran, Tehran, Iran.
Keywords: Holy Qur’an, Key Creation Terms, Historical Lexical Evolution, Indo-European Languages, Semitic Languages.,
Abstract :
In the Holy Qur’an, creation is presented as one of the key themes, addressed repeatedly and from diverse perspectives. This divine scripture invites its audience to contemplate and reflect upon various phenomena, particularly the concept of creation, employing a rich array of expressions. As a result, the reader attains a comprehensive and multifaceted understanding of creation. By emphasizing this theme, the Qur’an encourages its audience to explore the origins and destiny of the universe from both religious and scientific viewpoints. This study aims to analyze the vocabulary related to creation in the Holy Qur’an and examine its historical evolution by investigating the etymology of these terms in both classical and modern lexicographical sources. Through a comparative analysis of Qur’anic concepts with Semitic and Indo-European languages, the semantic shifts and cultural connections of these words throughout history are explored. The findings reveal that the Qur’an meticulously employs this coherent lexical network, and any alteration in these terms may disrupt the message’s transmission and their inherent cohesion.
• قرآن حکیم. ترجمه: ناصر مکارم شیرازی.
• نهجالبلاغه، صالح، صبحی. (1374 ش). قم: نشر مركز البحوث الاسلاميه.
• آیتو، جان. (1386 ش). فرهنگ ریشهشناسی انگلیسی. حمید کاشانیان (مترجم). انتشارات معین.
• ابندرید، محمد بن حسن. (1987م). جمهره اللغه .بیروت: دار العلم للملایین.
• ابنعاشور، محمدطاهر. (1420 ق). تفسیر التحریر و التنویر. بیروت: موسسه التاریخالعربی.
• ابنعربی، محمد. (1293 ق). الفتوحات المکیة، موسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث.
• ابنفارس، ابوالحسین. (1404 ق). معجممقاییساللغه. قم: مکتبهالاعلامالاسلامی.
• ابنکثیر، عماد الدین. (2021 م). تفسیر القرآن العظیم. بیروت: دار ابنحزم.
• ابنمنظور، محمدبنمکرم. (1414 ق). لسانالعرب. بیروت: دارصادر.
• اخوان طبسی، محمدحسین. میرحسینی، یحیی.( 1395ش). ریشهشناسی تاریخی واژگان و اثر آن بر فهم مفردات قرآن کریم؛ مطالعه موردی ریشه «قسط». پژوهشنامه تفسیر وزبان قرآن صفحه 113-132.
• ازهری،محمد بن احمد. (1421ق). تهذیب اللغة. بیروت: دار احیا التراث العربی.
• امرِو القيس. (2004 م). ديوان امرِئ القيس. بیروت: نشر دار المعرفة.
• بهرامی، احسان. (1369 ش). فرهنگ واژههای اوستا. انتشارات بلخ.
• جوهری، اسماعیل بن حماد. (1404 ق). الصحاح (للجوهري). بیروت: نشر دار العلم للملايين.
• راغباصفهانی، حسین. (1412 ق). المفرداتفیغریبالقرآن. دمشق: دار العلم.
• زبیدی، سید مرتضی. (1306 ق). تاج العروس من الجواهر القاموس. بیروت: نشر دار الفکر.
• زغلول نجار، منصورالعبادی. (1389 ش). اعجاز علمیقرآنکریم. دفتر نشر معارف.
• زمخشری، محمود، الکشاف. (1407 ق). عن حقایق غوامض تنزیل. بیروت: دارالکتاب العربی.
• سجادی، ابوالفضل. ماستری فراهانی، سمیه. (1394ش). رویکردی زبان شناختی پیرامون چند معنایی واژه «رحمه» در قرآن. فصلنامه علمی پژوهش های ادبی- قرآنی صفحه 27-46.
• شرتوتی، سعیدالخوری. (1893 م). اقرب الموارد. بیروت: مطبعه مرسلی.
• طباطبائی، سید محمد حسین. (1417 ق). المیزانفیتفسیرالقرآن. قم: دفتر انتشارات اسلامی.
• طبری، محمدبنجریربن یزید. (1412 ق). تفسیر الطبری. بیروت: دار المعرفه.
• طبرسی، فضل بن حسن. (1372 ش). مجمعالبیانفیتفسیرالقرآن. تهران: ناصرخسرو.
• طریحی، فخرالدین بن محمد علی. (1375 ش). مجمع البحرین. تهران: کتابفروشی مرتضوی.
• طوسی، محمد بن حسن. (1409 ق). التبیانفیتفسیرالقرآن. نشر دار احیاء التراث العربی.
• طنطاوی بن جوهری. (1425 ق). الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم. لبنان: دارالکتب العلمیه.
• عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه. (1374 ش). تفسیر نور الثقلین. قم: انتشارات اسماعیلیان.
• عسکری، ابو هلال. (1997م). الفروق اللغویة (تفاوتهای زبانی). دارالعلم.
• عطار، احمدعبدالغفور. (1404 ق). الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه. بیروت: دارالعلم للملایین.
• فخرالدین رازی، ابو عبدالله محمد بن عمر. (1420 ق). مفاتیح الغیب. بیروت: دار احیاءالتراث العربی.
• فراهیدی، خلیل بن احمد. (1410 ق). العین. قم: انتشارات هجرت.
• فیروزآبادی، محمد بن یعقوب. (1415 ق). قاموسالمحیط. بیروت: دارالکتب العلمیه.
• فیض کاشانی، ملامحسن. (1389 ش). تفسیرصافی. نشر موسسه خانه کتاب و ادبیات ایران.
• فیومی، احمد بن محمد. (1428 ق). المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر. بیروت: نشر مکتبه العصریه، چاپ اول.
• قرشی بنابی، سیدعلیاکبر. (1371 ش). قاموس قرآن. تهران: دارالکتب الاسلامیه.
• قرطبی، محمد بن احمد. (بیتا). الجامع لاحکام القرآن. بیروت: دار الفکر.
• کلینی، حمدبنیعقوب. (1363 ش). الکافی. تهران: دارالکتبالاسلامیه.
• مجلسی، محمد باقر. (1404 ق). بحار الانوار. بیروت: مؤسسة الطبع و النشر.
• مراغی، احمد مصطفی. (1365 ش). تفسیرالمراغی. بیروت: دارالفکر.
• مشکور، محمد جواد. (1379 ش). فرهنگ تطبیقی عربی با فارسی. تهران: انتشارات اساطیر.
• مخلص، عبدالرئوف. (1398 ش). تفسیر انوارالقرآن. تهران: انتشارات شیخالاسلام احمد جام.
• مکارمشیرازی، ناصر. (1374 ش). تفسیر نمونه. تهران: دار الکتبالإسلامیة.
• مصطفی، ابراهیم؛ زیات، احمد حسن؛ عبدالقادر، حامد؛ نجار، محمد علی. (1960 م). المعجم الوسیط. استانبول: دار الدعوه.
• نقی زاده، محمد حسین. عبداللهی عابد، صمد.( 1399ش). بازخوانی واژه فلق براساس سیاق سوره. مجله مشکوه صفحه 89-106.
• همتی، محمد علی. کشاورزی، وفادار. نظربیگی،مریم. ساسانی، ملیحه. (1400ش). تبارشناسی واژۀ «زوج» در زبانهای آفروآسیایی و هند و اروپایی با کاربردهای قرآنی – عهدینی. پژوهشهای زبانشناختی قرآن صفحه 171-190.
• Alcalay, Reuben. (1990). The Complete Hebrew-English Dictionary. Massada Publishing Company.
• Beekes, R. S. P. (2009). Etymological Dictionary of Greek. Brill.
• Brown, F., Driver, S. R., & Briggs, C. A. (2000). The Brown-Driver-Briggs Hebrew and English Lexicon. Peabody, MA: Hendrickson Publishers.
• Carl Winter Universitätsverlag. Lewis, C. T., & Short, C. (1879). A Latin Dictionary. Oxford University Press.
• Davidson, Benjamin. (1904). The Analytical Hebrew and Chaldee Lexicon. Eyre & Spottiswoode.
• Duzat, A. (1938). Dictionary Etymologique. Libairie Larousse.
• Jastrow, M. (1903). A Dictionary of the Targumim, the Talmud Babli and Yerushalmi, and the Midrashic Literature (Vols 1–2). Luzac & Co.
• Lewis, Charlton T., & Short, C. (1879). A Latin Dictionary. Oxford University Press.
• Liddell, Henry George & Scott, Robert. (1940). A Greek-English Lexicon (H.S Jones & R McKenzie Eds., 9th ed.). Clarendon Press.
• Mayrhofer, Manfred. (1992). Etymologisches Wörterbuch des Altindoarischen (Vols 1–3).
• Monier-Williams, M. (1899). A Sanskrit-English Dictionary. Oxford University Press.
• Payne Smith , J .(1903) . A Compendious Syriac Dictionary . Oxford : Clarendon Press.
• Wehr , Hans.(1979) . A Dictionary of Modern Written Arabic.(J.Milton Cowan Ed). Spoken Language Services.
<157> مطالعات تاریخی قرآن و حدیث، شمارۀ 82، سال سی و یکم، بهار 1404 ش
Historical Approaches to Quran and Hadith Studies, Vol. 82, Year 31, Spring 2025
تحلیل واژگان مرتبط با آفرینش در قرآن کریم،
بررسی تاریخی و تطبیقی با زبانهای سامی و هند و اروپایی
ابوالفضل خوشمنش1
نفیسه مدیرروستا2
تاریخ دریافت: 27/10/140۳ تاریخ پذیرش: 05/12/140۳، صفحۀ 13 تا 34 (مقالۀ پژوهشی)
چکیده
در قرآن کریم، آفرینش بهعنوان یکی از موضوعات کلیدی بهطور مکرر و با رویکردهای متنوع مطرح شده است. این کتاب الهی، مخاطبان خود را به تأمل و تفکر درباره پدیدههای گوناگون، بهویژه مسئله آفرینش، دعوت میکند و با تعابیر متنوع به این مقوله میپردازد. این امر بهگونهای است که مخاطب به دیدگاهی جامع و چندوجهی نسبت به آفرینش دست مییابد. قرآن با برجستهسازی این موضوع، مخاطبان را به کاوش در آغاز و سرانجام جهان هستی از منظر دینی و علمی فرا میخواند. پژوهش حاضر با هدف تحلیل واژگان مرتبط با آفرینش در قرآن کریم و بررسی تحول تاریخی آنها، به مطالعه ریشهشناسی این واژگان در متون لغوی قدیم و جدید پرداخته است. از طریق تطبیق مفاهیم قرآنی با زبانهای سامی و هندواروپایی، تغییرات معنایی و ارتباطات فرهنگی این واژگان در طول تاریخ مورد تحلیل قرار گرفته است. نتایج نشان میدهد که قرآن کریم با دقت خاصی از این شبکه منسجم واژگان استفاده کرده و هرگونه تغییر در آنها میتواند به اختلال در انتقال پیام و انسجام آنها منجر شود.
کلیدواژهها: قرآن کریم، واژگان کلیدی آفرینش، تحول تاریخی واژگان، زبانهای هند و اروپایی، زبانهای سامی.
درآمد
قرآن کریم موضوعات مهم و چندوجهی را با الفاظ و تعابیر مختلف در آیات و سورههای گوناگون تبیین میکند و از زوایای مختلف به آنها نور میافکند. این رویکرد منجر به تبیین جامع موضوعات میشود. مسئله خلقت و آفرینش همواره موضوعی مهم و مورد توجه بوده است و آیات مرتبط با آفرینش نیز بهصورت پراکنده در سورههای مختلف قرآن آمده است و هر آیه نگاهی خاص به جنبهای از این موضوع دارد. قرآن کریم با تأکید بر لزوم تأمل در مراحل آفرینش و بررسی اسرار آن، ما را به جستجوی معانی عمیقتر رهنمون میسازد. آیات متعددی از جمله سورههای (حج/46)، (فاطر/44)، (آل عمران/137)، (غافر/40) و (روم/42) به مطالعه اسرار آفرینش اشاره دارند، به ویژه، آیهای که میفرماید: ﴿قُل سِيرُواْ فِي ٱلأَرضِ فانظُرُواْ كَيفَ بَدَأَ ٱلخَلقَ﴾ (عنکبوت/20) بر اهمیت تفکر در چگونگی آفرینش تأکید میکند.
طرح مساله
آفرینش یکی از موضوعات محوری در قرآن کریم است که خداوند بارها انسان را به تفکر و تأمل در آن دعوت میکند. قرآن، بهعنوان کتاب هدایت، مفاهیم آفرینش را در آیات مختلف و با استفاده از واژگان متنوعی بیان کرده است که هر کدام به جنبهای خاص از خلقت اشاره دارند. فهم عمیقتر معانی قرآنی نیازمند توجه به پیوندهای معنایی و واژگانی است که در سیر آیات وجود دارد. این رویکرد شبکهای از واژگان منسجم را ایجاد میکند که فهم دقیق آنها برای پژوهشهای قرآنی ضروری است.
این پژوهش با تمرکز بر واژگان مرتبط با آفرینش در قرآن کریم، به تحلیل ساختار زبانی و معنایی این مفاهیم پرداخته است. فعل «خَلق» بهعنوان یکی از پرکاربردترین افعال برای توصیف آفرینش آسمانها و زمین، نقش مهمی در تبیین این پدیده دارد. در کنار آن، افعال و تعابیر دیگری نیز برای بیان مراحل و انواع خلقت به کار رفتهاند که نگاهی متفاوت به فرآیند آفرینش ارائه میدهند.
این مطالعه نه تنها به تحلیل واژگان آفرینش در بستر زبانهای سامی پرداخته، بلکه تطبیقی با زبانهای هندواروپایی نیز انجام داده است تا تحول تاریخی و معنایی این مفاهیم روشنتر شود. هدف اصلی پژوهش، ارائه تحلیلی جامع از شبکه واژگانی مرتبط با آفرینش در قرآن کریم و کمک به درک عمیقتر این مفاهیم است.
پیشینه پژوهش
در پژوهشهای گذشته، واژگان کلیدی قرآن کریم از منظرهای مختلف معنایی، زبانشناختی، و ریشهشناسی مورد بررسی قرار گرفتهاند. این مطالعات هرکدام به تحلیل جنبههای خاصی از مفاهیم قرآنی پرداخته و روشهای متفاوتی را برای درک بهتر معانی این واژگان بهکار گرفتهاند. در ادامه به برخی از مهمترین مطالعات پیشین اشاره میشود:
1- مقاله «بازخوانی واژه فلق براساس سیاق سوره» اثر محمد حسین نقیزاده و صمد عبداللهی عابد (1399ش) در مجله مشکوه (صص 89-106)، به تحلیل معنای واژه «فلق» پرداخته است. این پژوهش با بررسی کاربرد این واژه در سوره فلق، ابعاد معنایی جدیدی را استخراج کرده است.
2- مقاله «ریشهشناسی تاریخی واژگان و اثر آن بر فهم مفردات قرآن کریم؛ مطالعه موردی ریشه قسط» نوشته محمدحسین اخوانطبسی و یحیی میرحسینی (1395ش) در مجله پژوهشنامه تفسیر و زبان قرآن (صص113-132)، به تحلیل تاریخی واژه «قسط» پرداخته و اهمیت ریشهشناسی واژگان قرآنی برای فهم دقیقتر مفاهیم متنی را بررسی کرده است.
3- مقاله «رویکردی زبانشناختی پیرامون چندمعنایی واژه رحمه در قرآن» نوشته ابوالفضل سجادی و سمیه ماستری فراهانی (1394ش) در مجله فصلنامه علمی پژوهشهای ادبی-قرآنی (صص27-46)، چندمعنایی واژه «رحمه» را از منظر زبانشناختی بررسی کرده است. این پژوهش لایههای مختلف معنایی واژه را در بافت آیات قرآنی شناسایی کرده است.
4- مقاله «تبارشناسی واژه زوج در زبانهای آفروآسیایی و هندواروپایی با کاربردهای قرآنی - عهدینی» نوشته محمدعلی همتی و همکاران (1400ش) در مجله پژوهشهای زبانشناختی قرآن (صص171-190)، به بررسی تاریخی و تطبیقی واژه «زوج» در قرآن و زبانهای باستانی پرداخته است. این مطالعه نشان میدهد که واژه «زوج» دارای ریشههای مشترکی در زبانهای آفروآسیایی و هندواروپایی است.
پژوهش حاضر بهجای تمرکز بر یک یا چند واژه خاص، شبکهای از واژگان مرتبط با آفرینش در قرآن کریم را تحلیل میکند. این تحقیق با استفاده از روشهای ریشهشناسی و بررسی سیر تحول تاریخی، به تحلیل واژگانی مانند «خلق» و دیگر واژگان کلیدی مرتبط با آفرینش میپردازد. ویژگی برجسته این مطالعه، رویکرد تطبیقی آن است که واژگان قرآنی را با زبانهای سامی (عبری و آرامی) و هندواروپایی مقایسه کرده و تحول معنایی این واژگان را در بسترهای مختلف زبانی و فرهنگی بررسی میکند. در نهایت، این تحقیق شبکهای از معانی مرتبط با آفرینش در قرآن را روشن کرده و به درک عمیقتری از پیوندهای زبانی و فرهنگی میان قرآن و متون باستانی کمک میکند.
این پژوهش ابتدا به تحلیل معنایی و زبانشناختی واژه «خلق» میپردازد که یکی از مهمترین واژگان برای توصیف فرآیند آفرینش است و سپس سایر واژههای کلیدی مرتبط با آفرینش را مورد ارزیابی قرار میدهد.
1. بررسی واژگان کلیدی آفرینش در قرآن
در قرآن آیاتی3 مشاهده میشود که از فعل «خَلق» برای آفرینش آسمانها و زمین استفاده شده است: ﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَيَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ (انعام/73). قرآن به مسئله «خلق» توجه ویژهای نموده است. « خَلق» که مصدر است و از ریشه خ ل ق میآید، به معنای مخلوقات است. در لغت، «خلق» به معنی آفرینش است و در فلسفه به معنای ایجاد و در عرفان به معنای تجلی خداوند است. همچنین در آموزههای فلسفی، به معنای تبدیل عدم به وجود یا تبدیل وجود به وجود است. «خلق» در اصل به معنای سنجش و اندازهگیری است و در عرف دین به معنای ایجاد و ابداع بدون الگو استفاده میشود (ابنفارس، 1404ق، ج2، ص214). در تفاوت بین «خَلق» و «خُلق» آمده است که هر دو در اصل یک معنا دارند، اما «خَلق» غالباً در مورد شکل و هیأتی که با چشم دیده میشود به کار میرود، در حالی که «خُلق» بیشتر به سجیههایی که با بصیرت درک میشوند، اشاره دارد (راغب اصفهانی، 1412ق ، ص۲۹۷). واژه خلق و مشتقات آن ۲۶۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
«خلق» در زبان عربی به معنای اندازهگیری و پدید آوردن چیزی به شکلی است که پیش از آن سابقه نداشته باشد و واژههای «الخالق و الخلّاق» تنها برای خدا به کار میروند و «خالق» به معنای صانع است (فراهیدی، ازهری، راغب اصفهانی، ابنمنظور، فیروزآبادی، ذیل «خلق»). در قرآن کریم نیز مراحل مختلف تکامل جنین با واژه «خلق» توصیف شده است (زمر/6) (مصطفوی،1360ش، ج3 ،ص۱۳۰). ابنعربی معتقد است که خلق دو قسم است: خلق تقدیر و خلق ایجاد که با کیفیات و تبدیلات همراه است (ابنعربی، 1293ق، ج2 ، ص675).
واژه «خلق» در زبانهای مختلف مشتقات و معادلهای متعددی دارد که همگی به مفهوم آفریدن و ایجاد کردن اشاره دارند. در بررسی سیر تاریخی این واژه در زبانهای اروپایی، بهویژه در انگلیسی و فرانسوی، فعل «create» و مشتقات آن، از جمله «creature» (مخلوق) و «creator» (آفریدگار)، به طور مستقیم از لاتین گرفته شدهاند. این واژهها ریشه در فعل لاتینی «creare» به معنای «ایجاد کردن» یا «تولید کردن» دارند که در قرن ۱۳ میلادی از طریق زبان فرانسوی باستان وارد انگلیسی شده است (آیتو، 1386ش، ص314). در فرانسوی، فعل «créer» به معنای «خلق کردن» در قرن ۱۵ میلادی به کار رفته و واژههای مرتبط مانند «créature» به معنای مخلوق نیز از همین ریشه گرفته شدهاند (Dauzat, 1938, p. 218). در زبانهای باستانی، مانند اوستایی، معادلهایی برای مفهوم خلقت وجود دارد. واژههایی مانند «آدان» و «اَستوَنت» به معنای «پیدایش» و «آفرینش» به کار رفتهاند که به فرآیند ایجاد و آفرینش اشاره دارند (بهرامی،1369ش، صص 151-214).
واژه خَلَقَ (Khalaqa) در عربی به معنی «ایجادکردن ، به وجودآوردن» استMayrhofer, 1992, p. 213) ) و دارای کاربردهای گوناگونی در زبان عربی کلاسیک است. به عنوان مثال، علاوه بر معنای اصلی «ایجاد»، این واژه به «مدلسازی، ساختن و اختراع» نیز اشاره دارد(Wehr, 1979, p.1225) . در زبان عبری، واژه ברא (Bārāʾ) نیز به معنی «ایجاد کردن» به کار میرود و شباهت معنایی نزدیکی با «خلق» در عربی دارد (Alcalay, 1990, p.135) . این شباهت معنایی بین دو زبان عبری و عربی نشاندهنده پیوندهای عمیق زبانی و تاریخی آنهاست. همچنین، واژه ܒܲܪܵܐ bārā)) در زبان آرامی نیز به معنای «آفرینش» یا «به وجود آوردن» است و مشابه واژه عبری ברא میباشد1903, p.125) (Jastrow,. این نشاندهنده وجود یک ریشه معنایی مشترک در زبانهای سامی است.
در سایر زبانها نیز مفاهیم مشابهی برای «ایجاد کردن» وجود دارد. در یونانی، واژه κτίζω (Ktízō) به معنی «ساختن و ایجاد کردن» به کار میرود و با وجود اینکه ریشهشناسی مستقلی دارد، معنایی نزدیک به «خلق» داردLiddell & Scott, 1940, p.982) ). در سانسکریت، واژه कृ (Kṛ) به معنای «انجام دادن، ساختن و ایجاد کردن» است و از لحاظ معنایی به واژههای عربی و عبری مرتبط است (Monier-Williams, 1899, p.527). در نهایت، در زبان در لاتین، کلمه Creo به معنی «ایجاد و به وجود آوردن» است و بهرغم داشتن ریشهشناسی مستقل، معنای مشابهی با «خلق» در عربی و عبری دارد(Lewis, 1879, p.449) . این ارتباطات میانزبانی نشان میدهد که مفهوم «ایجاد» و «آفرینش» در بسیاری از زبانها، بهرغم تفاوتهای ریشهشناختی، از معانی مشترکی برخوردار است.
قرآن با استفاده از شبکهای منسجم از واژگان خاص به موضوع آفرینش و پیدایش پرداخته است، بهگونهای که هر واژه به نوعی از خلقت و مرحلهای از آن اشاره دارد. در ادامه، به بررسی واژگان کلیدی مرتبط با آفرینش در قرآن کریم، سیر تاریخی و تحلیل تطبیقی این واژگان با زبانهای سامی و زبانهای هندواروپایی خواهیم پرداخت.
1-1.خلقت با جریان امری لطیف
مفهوم «دمیدن» در قرآن کریم به عنوان یکی از مراحل آفرینش، در واژگانی چون «نفس»، «نفث»، «نفح» و «نفخ» تجلی یافته است. هر یک از این واژهها به ابعاد متفاوتی از این مفهوم اشاره دارند:
واژه «نَفْس» و مشتقات آن 195 بار در قرآن کریم به کار رفته و به معنای ذات و حقیقت شیء است. ابنفارس بیان میکند که خروج نسیم، معنای اصلی «نَفْس» است و جان انسان نیز به این دلیل «نَفْس» نامیده میشود که بقای آن به نفس وابسته است (ابنفارس، 1404ق، ج5،ص 460). برخی پژوهشگران معتقدند که واژههای «نَفْس» و «نَفَس» از یک ریشه هستند و معانی دیگری را به نوعی با این معنا ارتباط میدهند. این واژه به معنای «روح» نیز به کار رفته و در قرآن آمده است: ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمْ﴾ (انعام/93) (طباطبایی، 1417ق، 14ج،ص 285). علامه به ارتباط این واژه با قوام انسان اشاره میکند و میگوید که حس و حرکت انسان به جریان خون وابسته است (طباطبایی، 1417ق، ج6 ،صص 179-178).
در زبان عبری، واژه «נפש» (نفش) و در آرامی «ܢܦܫܐ» (نفشا) به معنای «نَفْس» و «روح» انسان است. این واژه در آرامی به معنایهای متعددی از جمله روح، جان و خود به کار میرود و با واژه «خوست» «ܟܘܣܛ» درآرامی که به معنای «خود» یا «خویشتن» است، نزدیک است (Davidson, 1904). در متون مقدس عهد عتیق، این واژه بیشتر به معنای نفس کشیدن و بازدم به کار میرفت، اما پس از مسیحیت، معنای «روح» یا «جان» نیز به آن افزوده شد. به این ترتیب، معنای واژه «نَفْس» در طول زمان توسعه یافته و کاربرد آن گسترش یافته است.
واژه «نفث» در زبان عربی به معنای «پاشیدن مقدار کمی بزاق» است و کمتر از «تفَل» به کار میرود (راغب اصفهانی، 1412ق، ج2،ص 195). در صحاح و قاموس، «نفث» مشابه به «نفخ» توصیف شده، اما با آن متفاوت است و بیشتر به عمل دمیدن اشاره دارد (جوهری، 1404ق، ج1،ص 295؛ فیروزآبادی، 1415ق، ج1،ص175). و در قرآن نیز آمده است: ﴿وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ﴾ (فلق/4)، برخی محققین «نفاثات» را به نیروهای دمندهای مرتبط دانستهاند که میتواند به انبساط جهان اشاره کند (قرشی بنایی، 1371ش، ج3، ص 237). در عین حال، تفسیرهای مختلفی درباره «نفاثات» وجود دارد، از جمله اینکه به «نفوس شریره» یا وسوسههای شیطانی اشاره دارد (قرشی بنایی، 1371ش، ج5، ص98). طبرسی در تفسیر خود «نفث» را شبیه به «نفخ» معرفی میکند و تاکید دارد که این واژه به معنی دمیدن است، نه انداختن بزاق (طبرسی، 1372ش، ج10، ص 492). امام علی (ع) و امام صادق (ع) نیز به مفهوم دمیدن معنوی اشاره کردهاند (صبحی صالح، 1374ش، ج1، ص 306؛ کلینی، 1363ش، ج2، ص 267). در نهایت، امام علی (ع) در نهج البلاغه، اعمال نیک و جهاد را به «نفث» تشبیه کرده و اهمیت آن را بیان میکند (صبحی صالح، 1374ش، ج1، ص 542).
واژه «نفحه» در زبان عربی به معنای بو و رایحه، بهخصوص وزش باد، کاربرد دارد و مشتقات آن شامل «نافح»، «منافح» و «نفاح» میشود (فراهیدی، 1410ق، ج3 ، ص 349؛ زمخشری، 1407ق، ص 645). در ادبیات عرب، عبارت «نفح الریح ینفخ نفحا» به وزش بادی خوشبو اشاره دارد (راغب اصفهانی، 1412ق، ج4 ، ص 377). در قرآن آمده است: ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ﴾ (حجر/29)، در تفسیرها، «نفخ» به معنای دمیدن هوا و بهویژه دمیدن روح در بدن است (طباطبایی، 1417ق، ج12، ص 154). برخی منابع «لفحه» را به عنوان واژهای مشابه با «نفحه» میدانند و آن را به تغییر رنگ صورت از گرما نسبت میدهند (ابنفارس، 1404ق، ج5، ص252). فخررازی در تفسیر خود به باد ملایم و عذاب اشاره میکند که به شکل بو و رایحه تأثیرگذار است (فخررازی، 1420ق، ج22 ، ص 148). در نهایت، واژه «نفخ» به ایجاد ارتباط میان بدن و روح اشاره دارد و در متون تفسیری به زندگی و ویژگیهای انسانی تعبیر میشود (طبرسی، 1372ش، ج13، ص13 ؛ مکارم شیرازی، 1374ش، ج17، ص 126).
نگاه تاریخی به واژههای «نفح» و «نفخ»، نشان میدهد که مفاهیم مرتبط با «دمیدن» و «باد کردن» در زبانهای مختلف دارای ریشههای مشترکی هستند و تطابق معنایی و ساختاری را در فرهنگها و زبانهای مختلف نمایان میسازد. در زبان انگلیسی واژه inflate به معنای باد کردن یا متورم شدن، از کلمه لاتین inflatus مشتق شده که به معنای «دمیدن به داخل» است. این واژه از فعل inflare به وجود آمده که ترکیبی از پیشوند in و جزء flare به معنای «دمیدن» میباشد. همچنین، ریشه هند و اروپایی bhla به معنای «فوت کردن» نیز با کلمه blow مرتبط است (آیتو، ۱۳۸۶ش، ص۶۶۱). در زبان فرانسه، واژه souffler به معنای «دمیدن» از قرن دوازدهم و ریشههای sub و flare شکل گرفته است. این واژه و کلمه bellows (دمنده) در قرن پانزدهم رایج شد، تأثیرات مشابهی را نشان میدهند (Dauzat, 1938, p. 676). در زبان عبری، واژه נָפַח (Nafáḥ) به معنای «دمیدن»(Brown & Briggs, 2000, p.658) و در زبان آرامی، واژه ܢܦܚܐ (Nafḥā) نیز به معنای «دمیدن» به کار میروند Payne Smith, 1903, p. 420)). هر دو واژه از ریشه های مشترک در زبانهای سامی قدیم نشأت گرفتهاند.
2-1. خلقت از نوع رویاندن و بذر افشانی
در قرآن کریم واژگان «زرع»، «حرث» و «نبت» برای توصیف آفرینش انسان و ارتباط آن با کشاورزی به کار رفتهاند. واژه «زرع» به معنای کاشت بذر در زمین و بهویژه کشت محصولات زراعی اشاره دارد و نتیجه کار کشاورز را نیز شامل میشود (ابنمنظور، 1414ق، ج3، ص200؛ ابنفارس، 1404ق، ج3 ، ص55؛ فیروزآبادی، 1415ق، ج1، ص 620).
واژه «حرث» به معنای شخم زدن و آماده کردن زمین برای کاشت بذر است و فرآیند آمادهسازی زمین برای کشاورزی را توصیف میکند (ابنمنظور، 1414ق، ج2، ص 23؛ زبیدی، 1306ق، ج4، ص 147؛ ابنفارس، 1404ق، ج2، ص91).
واژه «نبت» از ریشه ن-ب-ت به معنای «رشد کردن» و «روییدن» است و به گیاهانی که تازه از زمین بیرون آمدهاند اشاره دارد ﴿وَ اللهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً﴾ (نوح/17) (ابنفارس، 1404ق، ج3 ، ص312؛ ابنمنظور، 1414ق، ج1، ص150؛ زبیدی، 1306ق، ج5، ص 155).
در قرآن، واژههای «زرع» و «حرث» به تفاوت بین عمل انسان و خداوند در رشد گیاهان اشاره میکنند ﴿أَفَرَءَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾ (واقعه/63)، ﴿أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّ ارِعُونَ﴾ (واقعه/64)، خداوند عامل اصلی در فرآیند رشد و رویش است، در حالی که انسان فقط بذر را میکارد (طباطبایی، 1417ق، ج19، ص 135). در سوره عبس نیز فرآیند زراعت و رویش گیاهان به عنوان نشانهای از قدرت خداوند ذکر شده است (عبس/24-28). آفرینش انسان نیز مانند رویش گیاهان به عناصر زمین وابسته است (طباطبایی، 1417ق، ج20 ، ص33).
بررسی سیر تاریخی واژه های «زرع» و «نبت» در زبانهای دیگر نشاندهنده مفاهیم مشابهی چون «کاشت»، «جوانه زدن» و «رشد» است که به پیوندهای عمیق معنایی و فرهنگی بین این زبانها اشاره دارند. در انگلیسی،کلمه plant علاوه بر معنای گیاه، به مفاهیمی مانند ماشینآلات،کارخانه، جاسوس و پاپوش اشاره دارد. این واژه از ریشه لاتین planta به معنای جوانه و شاخه نورسته گرفته شده است و فعل لاتین plantare به معنای کاشتن و مستقر کردن، منشأ کلمات انگلیسی مانند plant (کاشتن)، transplant (پیوند زدن) و plantain (بارهنگ) شده است (آیتو، ۱۳۸۶ش، ص890). واژه germ در انگلیسی نیز با مفاهیم جوانه زدن و روییدن ارتباط دارد و از لغت لاتین germen به معنای جوانه و شاخه گرفته شده است. این ریشه در کلماتی مانند germinate (روییدن) و generate (تولید کردن) دیده میشود (آیتو، 1386ش، ص 556). در زبان فرانسه، واژه semer (بذرپاشی) از semen به معنای بذر آمده و جایگزین واژه serere شده است (Dauzat, 1938, p. 660).
واژه زَرَع (Zaraʿ) در عربی به معنی «کاشت» استMayrhofer, 1992, p. 881) ). در عربی کلاسیک نیز زَرَع (Zaraʿ) به معنی «کاشت، محصول و کشاورزی» آمده است (Wehr, 1979, p.1225). در زبان عبری، זְרַע (Zeraʿ) به معنی «کاشت یا کاشتن» است و ریشهشناسی مشابهی با «زَرَع» دارد.(Alcalay, 1990, p.985) در آرامی، ܙܪܥ (Zəraʿ) نیز به معنی «کاشت» است و ریشهشناسی مشابهی با זְרַע دارد .(Jastrow, 1903, p.1050) این نشاندهنده پیوندهای عمیق زبانی و تاریخی میان زبانهای سامی است. در سایر زبانها نیز مفاهیم مشابهی برای «کاشت» وجود دارد. در یونانی، σπείρω (Speírō) به معنی «کاشتن و پراکنده کردن دانه» است و با وجود اینکه ریشهشناسی مستقلی دارد، معنایی نزدیک به زَرَع دارد (Liddell & Scott, 1940, p. 1707). در سانسکریت، बिज (Bīja) به معنی «دانه و اسپرم» است و از لحاظ معنایی به واژههای عربی و عبری مرتبط است Monier-Williams, 1899, p. 649)). در نهایت، در زبان لاتین، Sero به معنی «کاشت» است و ریشهشناسی مستقلی دارد (Lewis, 1879, p. 1812).
واژه نَبَت (Nabat) در عربی به معنی «جوانه زدن و رشد» استMayrhofer, 1992, p.412) ). در عربی کلاسیک نیز نَبَت (Nabat) به معنی «جوانه زدن، رشد، گیاه و پوشش گیاهی»آمده است ((Wehr, 1979, p. 832. در زبان عبری، נֶצֶם (Neṣem) به معنی «جوانه یا شلیک» است و برخی از محققان ارتباط احتمالی بین نَبَت و נֶצֶם را پیشنهاد میکنندAlcalay, 1990, p. 640) ). در آرامی، ܢܒܬܐ (Nəḇtāyā) به معنی «جوانه زدن یا رشد» است و ریشهشناسی و معنای مشابهی با نَبَت عربی دارد (Jastrow, 1903, p.79). در سایر زبانها نیز مفاهیم مشابهی برای «جوانه زدن» وجود دارد. در یونانی، βλαστάνω (Blastánō) به معنی «جوانه زدن و برای قرار دادن شاخهها» است و دارای ریشهشناسی مستقلی استLiddell & Scott, 1940, p.339) ). در سانسکریت، अंकुर (Aṅkura) به معنی «جوانه و شلیک» است (Monier-Willia, 1899, p. 25). در نهایت، در زبان لاتین ، Germen به معنی «جوانه یا نهال» است و ریشهشناسی مستقلی داردLewis, 1879, p. 656) ).
واژه حرث (Ḥaratha) به معنی «زراعت، شخم زدن وکشت» است .(Mayrhofer, 1992, p.297) در عربی کلاسیک، حرث همچنین به معنی «کار کردن زمین، آماده شدن برای کاشت و شخم زدن» به کار میرود (Wehr, 1979, p.202). در زبان عبری، کلمه חָרַשׁ (Ḥāraś) به معنی «کار زمین یا شخم زدن» است و برخی محققان ارتباط بین حرث و חָרַשׁ را پیشنهاد میکنند Alcalay, 1990, p.418)). اصطلاح آرامی ܦܠܚ (Pəlaḥ) نیز ریشه شناسی و معنای مشابهی با חָרַשׁ دارد و به «کار در زمین یا شخم زدن» اشاره میکند (Jastrow, 1903, p.870). در سایر زبانها نیز مفاهیم مشابهی برای «شخم زدن» وجود دارد. در یونانی، کلمه ἀρόω (Aroô) به معنی «شخم زدن و کشت» است و دارای ریشه شناسی مستقلی میباشد (Liddell & Scott, 1940, p.161). در سانسکریت، کلمه कृषि (Kṛṣi) به معنای «کشاورزی، کشت و شخم زدن» است Monier-Willia, 1899, p.532)). در نهایت، در زبان لاتین، کلمه Aro به معنی «شخم زدن و کشت» است و دارای ریشه شناسی مستقلی میباشد Lewis, 1879, p.162)).
این ارتباطات میانزبانی نشاندهنده ارتباطات عمیق معنایی و تاریخی و فرهنگی در زمینه کشاورزی و رشد گیاهان هستند، که ریشههای مشترکی را در این زبانها به نمایش میگذارند.
3-1. خلقت با پراکندگی و انتشار در حال خردی
واژه «ذریه» و مشتقات آن نظیر «ذرر»، «ذرو» و «ذرأ» به معنای پراکندگی و انتشار در مقیاسی کوچک اشاره دارد: ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ (آل عمران/34)، ﴿ قُل هُوَ ٱلَّذِي ذَرَأَكُم فِي ٱلأَرضِ وَإِلَيهِ تُحشَرُونَ﴾ (ملک/24).
ابنفارس، ریشه «ذریه» را از «ذرر» به معنای لطافت و پراکندگی دانسته است (ابنفارس، 1404ق، ج2، ص343). زمخشری نیز به کاربرد «ذره» برای توصیف مورچگان کوچک و ذرات پراکنده در هوا اشاره کرده است (زمخشری، 1407ق، ص 142). ابنمنظور توضیح میدهد که «ذریه» به اشتقاق از «ذر» منسوب است و با قواعد دستوری متفاوت آمده است (ابنمنظور، 1414ق، ج4، ص 304). راغب اصفهانی به سه نظریه مختلف در مورد اشتقاق این واژه اشاره کرده است؛ از جمله اینکه از ریشه «ذرأ الله الخلق» یا «ذرو» است که به مرور با ادغام به «ذریه» تبدیل شده (راغب اصفهانی، 1412ق، ص178). جوهری نیز این واژه را به معنای نسل دانسته و معتقد است که در اصل «ذریئه» بوده است (جوهری، 1404ق، ج1، ص 51). طریحی معتقد است که «ذرّ» به معنای پراکندن ذرات ریز است (طریحی، 1375ش، ج3، ص306). همچنین، مصطفوی تأکید میکند که این واژه به پراکندگی در مقیاسی کوچک اشاره دارد (مصطفوی، 1360ش، ج3، ص 306). واژه «ذریه» اگرچه به ظاهر مفرد است، اما غالباً در معنای جمع به کار میرود و به همین دلیل واژههای «ذریات» و «ذراری» جمعالجمع آن محسوب میشوند (ابنفارس، 1404ق، ج2، ص 343). واژه «ذارِیات» نیز از ریشه «ذرو» گرفته شده و به معنای بادی است که ذرات خاک و غیر آن را پراکنده میکند (زمخشری، 1407ق، ج5، ص 608).
واژه «ذرء» (Dharʾ) در زبان عربی به معنای «پراکندن» است و در زبان عربی کلاسیک کاربردهای متنوعی دارد Wehr, 1979, p. 456)). در زبان عبری، واژه זרע (Zeraʿ) به معنای «پراکندن» و «کاشت» است و این واژه به ریشه مشترک با ذرء عربی اشاره داردAlcalay, 1990, p. 880) ). همچنین، در زبان آرامی، واژه ܙܪܥ (Zəraʿ) نیز به معنای «پراکندن» و «کاشت» به کار میرود و نشاندهنده ارتباط معنایی با عربی و عبری است (Jastrow, 1903, p.1350). در زبان لاتین، واژه dispersus به معنای «پراکنده» از ریشه dispergere به معنای «پراکنده کردن» است و مفهوم مشابهی در زبانهای هند و اروپایی دارد Lewis, 1879, p.500). واژه «ذرء» در زبان فرانسه به شکل disperse از ریشه لاتین disperser به معنای پراکندگی گرفته شده است و این مفهوم در قرون دوازدهم تا هفدهم ظاهر شده است (Dauzat, 1938, p. 250). در یونانی، واژه σκορπίζω (skorpizō) به معنای «پراکندن» نیز به این مفهوم مرتبط است (Liddell & Scott, 1940, p.1495). در زبان سنسکریت، واژه व्याप्ति (vyāpti) به معنای «پراکندن» یا «گسترش» آمده که نشاندهنده مفهومی مشابه است (Monier-Willia, 1899, p.685). این واژهها و ریشهها، پیوندهای عمیق معنایی و زبانی را بین زبانهای سامی و هند و اروپایی نشان میدهند.
4-1. خلقت از نوع شکفتن و شکافتن
در قرآن کریم، به نوع خاصی از آفرینش اشاره میشود که شامل شکافتن و دریدن پرده عدم برای به وجود آوردن هستی است. این مفهوم به وضوح در واژههایی مانند «فطر»، «فلق» و «خرق» مشاهده میشود.
واژه «فطر» در قرآن به معنای شکافتن و آغاز خلقت آمده است. خداوند در سوره فاطر به عنوان «فاطر» آسمانها و زمین معرفی شده: ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ﴾ (فاطر/1). این کلمه از ریشه «ف ط ر» به معنای شکافتن طولی و پدید آوردن از عدم است (راغب اصفهانی،1412ق، ج1، ص640). طبرسی بیان میکند که «فطر» به معنای شکاف است و خداوند با شکافتن، کائنات را خلق کرده است (طبرسی، 1372ش، ج4، ص433). برخی مفسران مانند طریحی «فطر» را به معنای خلق نوآورانه و اختراعی از عدم دانستهاند (طریحی،1375ش، ج3، ص438). علامه طباطبایی «فطر» را به معنای پدید آوردن از عدم و «خلق» را به معنای ترکیب چند ماده برای ساختن چیزی جدید میداند (طباطبایی، 1417ق، ج10، ص299). فخر رازی نیز «فاطر» را به معنای خالق بدیع بیان کرده و بر قدرت و حکمت خداوند تأکید دارد (فخر رازی، 1420ق، ج2، صص 102-104). ابنعباس این معنا را تأیید کرده است (مجلسی، 1404ق، ج81، ص 369).
واژه «خرق» در قرآن به معنای شکافتن و پاره کردن آمده است و در سوره کهف به آن اشاره شده است: ﴿فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَها﴾ (کهف/71). این واژه به معنای سوراخ کردن یا ایجاد شکاف در چیزی است (ابنمنظور، 1414ق، ج10، ص71). ابن فارس نیز «خرق» را به معنای پاره کردن و شکافتن میداند (ابنفارس، 1404ق، ج2، ص201). در لغتنامهها، این واژه همچنین به ساختن و افتراء نیز اشاره دارد. راغب اصفهانی بیان میکند که «خرق» دارای معنای گستردهتری است و در داستان عالِم که کشتی را سوراخ میکند، این عمل به عنوان فساد تلقی نمیشود (راغب اصفهانی،1412ق، ج2، ص 248).
واژه «فلق» (با فتح فاء و سکون لام) در قرآن به معنای «شکافتن» است و به مواردی چون «فالِق» (شکافنده) و «انفلاق» (شکافته شدن) اشاره دارد. در آیات اول سوره فلق، خداوند به پیامبر (ص) فرمان میدهد به پروردگار شکافنده پناه ببرد: ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ - مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ﴾ (فلق/1-2) (طبرسی، 1412ق، ج4، ص 523). طبرسی «فلق» را به معنای شکاف وسیع تعریف کرده و در قاموسهای مختلف، به معانی دیگری مانند صبح و دره اشاره شده است (فیروزآبادی، 1415ق، ج3، ص277). علامه طباطبایی معتقد است که مفهوم «فلق» در این آیات، به معنای تمام خلقت است و نه تنها صبح، گرچه صبح یکی از مصادیق فلق است (طباطبایی، 1417ق، ج20، ص 392). بر اساس تفسیرهای مختلف، شکاف نور صبح بر تاریکی میتواند به شروع خیر و روشنایی تعبیر شود (فخررازی، 1420ق، ج32، ص192). بعضی روایات اشاره به این دارند که فلق ممکن است به چاهی در دوزخ نیز تعبیر شود، هرچند این ممکن است تنها یکی از مصادیق آن باشد (شرتوتی، 1893م، ذیل واژه فلق). همچنین، تعبیر «من شر ما خلق» به این معنا نیست که آفرینش الهی به ذات خود شر دارد، بلکه نشاندهنده عظمت پروردگار است که هر موجودی را از عدم به وجود میآورد (طباطبایی، 1417ق، ج20، ص392).
در آیه ﴿إنَّ اللهَ فَالِقُ الحَبِّ وَ النَّوَى﴾ (انعام/ ۹۵)، خداوند بهعنوان شکافنده دانهها و هستهها توصیف شده است، که نشاندهنده تدبیر و آفرینش الهی است (ابنعاشور، 1420ق، ج6، ص232). مفسران به معنای «فالق» اشاره کردهاند که به معنای شکافنده یا آفریننده دانه است و به رشد گیاهان و میوهها ارتباط دارد (قرشی بنابی، 1371ش، ج5، ص 202). همچنین، آیه به تفاوت میان دانه و هسته اشاره دارد، که در علم نباتی نیز معتبر است (مخلص، 1398ش، ص1). از دیگر مفاهیم مرتبط با این واژه، میتوان به زیبایی در خلق و تدبیر الهی اشاره کرد. در آیات مختلف، شکافندگی بامداد و آفرینش گیاه از دانه بهعنوان نمادی از تدبیر خداوند ذکر شده است (مراغی، 1365ش، ج7، ص198). ماده «حبب» در زبان عربی نیز به معنای «دوست داشتن» و «دانه» مطرح شده و در قرآن کریم ۹۴ بار بهکار رفته است (عبدالباقی، 1364ش، ذیل ح ب ب). بهطور کلی، آیاتِ ﴿إنَّ اللهَ فَالِقُ الحَبِّ وَ النَّوَى﴾ (انعام/ ۹۵)، ﴿کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ﴾ (بقره/ ۲۶۱)، نمایانگر اعجاز علمی و آفرینشی خداوند هستند که در موارد مختلفی مانند شکافتن دانهها و ایجاد زندگی از غیر زندگی بهکار رفتهاند. این معانی نشاندهنده کمال تدبیر الهی و نظم موجود در آفرینش است. در ادامه به بررسی ریشهشناسی و سیر تاریخی واژگان مرتبط با شکفتن و شکافتن خواهیم پرداخت تا به درک عمیقتری از تحولات زبانی و معنایی آنها دست یابیم.
واژه split در انگلیسی که به معنای «شکافتن» است، از واژه هلندی میانه splitter و واژه آلمانی spleissen گرفته شده است، که به معنای «با هم بافتن و چسباندن» هستند. این واژه در ارتباط با splice است که از ریشه ماقبل تاریخی spleid مشتق شده و همچنین با واژه spel که منشأ spill (به معنای «ریختن مایعات»)، ارتباط دارد (آیتو، 1386ش، ج 1123). این موضوع به خوبی نشان میدهد که چگونه معنای اصلی یک واژه میتواند در زبانهای مختلف تفاوتهای ظریفی داشته باشد، اما در عین حال از یک ریشه مشترک سرچشمه بگیرد.
واژه خرق (Kharq) در عربی به معنی «سوراخ کردن و پاره کردن» است (Mayrhofer, 1992, p. 255). در عربی کلاسیک نیز خرق (Kharq) به معنای «سوراخ کردن، پاره کردن، شکستن و نقض» آمده است (Wehr, 1979, p.786). در عبری، کلمه קָרַע (Qara') به معنی «پاره کردن» است و برخی محققان ارتباط احتمالی بین خرق و קָרַע را پیشنهاد میکنند(Alcalay,1990, p.875). در آرامی، کلمه ܩܪܥ (Qəra') به معنی «پاره کردن» است و ریشهشناسی و معنای مشابهی با קָרַע دارد (Jastrow, 1903, p.875). در یونانی، اصطلاح ῥήγνυμι (Rhḗgnymi) به معنی «شکستن یا پاره شدن» است و دارای ریشهشناسی مستقلی است Liddell & Scott, 1940, p.1697)). در سانسکریت، کلمه भिद् (Bhid) به معنی «تقسیم یا شکاف» است Monier-Willia, 1899, p.700)). در لاتین، Frango به معنی «شکستن» است و دارای ریشهشناسی مستقلی میباشد Lewis, 1879, p. 692)).
واژه فطر (Fuṭūr) در عربی به معنای «شکستن، باز کردن، شروع» است و در فرهنگ سامی تطبیقی به شکستن اشاره دارد (Mayrhofer 1992, p.454). در عربی کلاسیک، این واژه نیز به معانی «شکستن و شروع و سریع» اشاره دارد Wehr, 1979, p.578). در عبری، کلمه פָּתַח (Pétaḥ) به معنی «باز کردن» است و برخی محققان ارتباط احتمالی بین فطر و פָּתַח را مطرح کردهاندAlcalay, 1990, p.786) ). در آرامی، کلمه ܦܬܚ(Pətaḥ) دارای معنایی مشابه با פָּתַח است و به «باز کردن یا شکستن» اشاره دارد (Jastrow, 1903 p.875). در یونانی، اصطلاح ἀνοίγω (Anoígō) به معنی «باز کردن یا گشایش» است و ریشهشناسی مستقلی دارد (Liddell & Scott, 1940, p.127).
واژه فلق (Falag) در عربی به معنای «تقسیم و شکاف» است و در فرهنگ سامی تطبیقی به این معانی اشاره شده است Mayrhofer, 1992, p. 456)). در عربی کلاسیک، این واژه همچنین به معنی «سپیده دم و شکاف» نیز به کار میرود (Wehr, 1979, p. 578). در عبری، کلمه פֶּלַח (Péleḥ) به معنی «شکاف یا تقسیم» است و برخی محققان ارتباط بین فلق و פֶּלַח را پیشنهاد کردهاند و در آرامی، اصطلاح ܦܠܓ (Pəlag) معنای مشابهی با פֶּלַח دارد و به «شکاف یا تقسیم» اشاره دارد Alcalay, 1990, p.786)). در یونانی، کلمه σχίζω (Schízō) به معنی «تقسیم» است و دارای ریشهشناسی مستقلی میباشد Liddell & Scott, 1940, p.1755)). در لاتین، کلمه findo به معنی «تقسیم و شکافتن» است و ریشهشناسی مستقلی دارد ((Lewis, 1879, p.692.
5-1. خلقت با جریانِ گستردگی و انبساط
واژههای «روح» و «ریح» ، در اصل به مفاهیمی همچون نسیم و جریان هوا اشاره دارند. عنصر مشترک در معنای این واژگان «جریان» است که نشاندهنده حرکت و انتقال پیوسته هوا یا انرژی است. این واژهها بهطور گسترده در زبانهای سامی به کار رفتهاند و به نوعی بر مفهوم تغییر و پویایی تأکید دارند، که در نهایت به انتقال و جریان مداوم اشاره میکند. واژه «روح» هم به جریان مادی و هم به جریان معنوی اشاره دارد و نتیجه حرکتی است که در حال وقوع است (عطار، 1404ق، ص 367). ابنفارس معتقد است که «روح» از «ریح» مشتق شده و به معنای انبساط و گستردگی است (ابنفارس، 1404ق، ج2، ص454). این واژه در قرآن به معنای جان، نفس، و دمیدن نیز به کار میرود، و در آیه ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ (اسراء/85)، به معنای «نَفَسَ» و «دویدن» آمده است (فیروزآبادی، 1415ق، ج1، ص 456). برخی معتقدند «روح» و «ریح» از یک ریشه مشترک ناشی میشوند و به دلیل ویژگیهای مشترک خود به این نامها خوانده شدهاند. استعمال واژه «روح» در قرآن متنوع است، از روح مقدس تا نیروی معنوی الهی (ابنمنظور، 1414ق، ج2، ص 462). در زبان عبری، واژه «نفیش» به معنای خود و دم و بازدم نزدیک است و واژه «روح» با «ریح» مرتبط است (قرشی بنابی، 1371ش، ج3، ص 130). در قرآن، «روح» با دو تلفظ مختلف آمده است: «رَوح» به معنای آسایش و نسیم و «رُوح» به معنای جان و رحمت (ابنمنظور، 1414ق، ج55، ص314). این واژه در قرآن 74 بار با معانی مختلف به کار رفته است و به مفاهیم گوناگونی از جمله روح انسانی، قرآن و جبرئیل اشاره دارد (مصطفوی، 1360ش، ج4، صص 254-257). سیر تاریخی واژه «روح» در زبانهای مختلف نشاندهنده تغییرات معنایی آن است. واژه Spiritus در زبان لاتین به معنای «روح» و «نَفَس» بوده و با پنوما در زبان یونانی معادل شده است. در ترجمه هفتادی، این لغت جایگزین واژه عبری רוּחַ (روخ) به معنای «باد» شده است. Spiritus از فعل spīrāre به معنی «نفس کشیدن» منشأ میگیرد و واژههایی چون aspire و expire از آن مشتق شدهاند (آیتو، 1386ش، ص1122). این فعل احتمالاً از پایۀ هند و اروپایی peis یا spies نشأت گرفته است، که تقلید صدای دمیدن بوده است. کلمه pneuma از فعل یونانی πνέω (pnéō) به معنای «دمیدن» یا «تنفس کردن» مشتق شده و به ریشههای زبان هندواروپایی مرتبط است که به کلمات مرتبط با نفس و دمیدن اشاره دارد. در فلسفه یونان باستان، به ویژه در فلسفه هلسینیک و فلسفههای هندی مانند یوگا، pneuma به عنوان نیروی حیاتی مطرح میشود. در مسیحیت اولیه، این واژه به روح القدس و نیروی الهی تعبیر میشود (Beekes, 2009). در دوران امپراتوری سزار آگوستوس، واژه Spiritus معنای «روح» را به خود گرفت و از anima که به معنای «نفس» است، این معنا را به عاریت گرفت (آیتو، 1386ش، ص 1119). از واژههای همریشه میتوان به sperm اشاره کرد که به معنای «نطفه» و «بذر» است و از یونانی sperma گرفته شده است. این واژه همچنین با کلماتی چون diaspora و spore ارتباط دارد. در نهایت، spray نیز ممکن است به این واژهها مرتبط باشد (آیتو، 1386ش، ص 1119).
واژه روح (Rūḥ) در عربی به معنی «نفس، باد و روح» است (Mayrhofer, 1992, p.642). در عربی کلاسیک نیز روح (Rūḥ) به معنای «نفس، باد، روح» آمده است (Wehr, 1979, p.1047). در عبری، רוּחַ (Rūaḥ) به معنی «نفس، باد یا روح» است و ریشهشناسی و معنای مشابهی با روح دارد Alcalay, 1990, p.885)). در آرامی، ܪܘܚܐ (Rūḥā) به معنی «نفس، باد یا روح» است و ریشهشناسی و معنای مشابهی با רוּחַ دارد (Jastrow, 1903, p.982). در یونانی، ψυχή (Psyché) به معنی «روح» است و دارای ریشهشناسی مستقلی است که احتمالاً مربوط به فعل psychein به معنی «ضربه زدن» است Liddell & Scott, 1940, p.1697)). در سانسکریت، आत्मा (Ātman) به معنی «خود و روح» است (Monier-Willia, 1899, p.10). در لاتین، anima به معنی «روح» است و ریشهشناسی مستقلی دارد که احتمالاً مربوط به فعل animare به معنی «برای متحرک شدن» است Lewis, 1879, p.151)).
واژه «ریح» از دیگر واژگان مرتبط با آفرینش در قرآن معانی مختلفی دارد که به بررسی آنها میپردازیم: ریح به معنی باد: در آیات مختلف، واژه «ریح» به معنای باد به کار رفته است، به عنوان مثال در آیهای که به حرکت کشتیها اشاره دارد؛ ﴿هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ﴾ (یونس/22). در این معنا، «ریح» با خاصیت حرکت و جریان مرتبط است و به معنای باد استفاده شده است. ریح به معنی عذاب: در برخی آیات، «ریح» به عنوان نمادی از عذاب و هشدار به بندگان خدا به کار رفته است ﴿مَثَلُ مَا يُنْفِقُونَ فِي هَذِهِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ﴾ (آلعمران/117).
ریح به معنی رحمت: در متون مختلف، واژه «ریح» به صورت جمع (ریاح) برای نشان دادن رحمت و نعمت الهی به کار میرود ﴿وَهُوَ الَّذِى یُرْسِلُ الرِّیحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَهُ﴾ (اعراف /57). ریح به معنی بو: در سورۀ یوسف، «ریح» به معنای بو به کار رفته است، جایی که بوی یوسف به یعقوب میرسد ﴿وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾ (یوسف/94). طبق تفسیر طبری، باد از خداوند اجازه میگیرد تا این بو را برساند و این اشاره به محبت عمیق یعقوب به یوسف دارد (طبری، 1412ق، ج13، ص 332). این معانی نشاندهنده گستردگی مفهوم «ریح» و کاربردهای مختلف آن در متون دینی است که از عذاب و رحمت تا بو و باد را شامل میشود (امروءالقیس، 2004م، ص99؛ عسکری، 1997م، ص229).
سیر تاریخی واژه «ریح» در زبانهای مختلف نشان دهنده تغییرات معنایی گوناگونی است. در زبان انگلیسی، واژه Wind به معانی متعددی همچون «باد»، «نفس بریدن»، «بو کشیدن» و «دمیدن در شیپور» را به خود گرفته است. این واژه از ریشه ژرمنی باستانی windaz مشتق شده که در زبانهای آلمانی، هلندی و سوئدی نیز معادلهای مشابهی دارد. ریشه هند و اروپایی went نیز با واژههای لاتینی مانند ventus (به معنی باد) مرتبط است که منشأ واژگانی نظیر vent (هواکش) و ventilate (تهویه کردن) در انگلیسی شده است. این ارتباط به واژههای یونانی aētes و äer نیز گسترش می یابد. جالب است که فعل منسوخ wind که به معنای «دمیدن در شیپور» بوده، از همان ریشه است و تا قرن چهاردهم میلادی به معنای «پیچیدن» و «پوشاندن» نیز به کار میرفته است (آیتو، 1386ش، ص1312).
واژه رِيح (Rīḥ) در فرهنگ سامی تطبیقی به معنی «باد، هوا و نفس» است (Mayrhofer, 1992, p.578). در عربی کلاسیک، این واژه همچنین به معنی «روح» به کار میرود (Wehr, 1979, p.500). در عبری، واژه רוּחַ (Rūaḥ) به معنی «باد، روح یا نفس» است و برخی محققان ارتباطی بین رِيح و רוּחַ را پیشنهاد میکنند Alcalay, 1990, p.923)). در زبان آرامی، اصطلاح ܪܘܚܐ (Rūḥā) به «باد، روح یا نفس» اشاره دارد و از نظر ریشه شناسی و معنا با רוּחַ همخوانی دارد (Jastrow, 1903, p.982). در یونانی، کلمه πνεῦμα (Pneuma) به معنی «باد، نفس یا روح» است و دارای ریشه شناسی مستقلی میباشد (Liddell & Scott, 1940, p.1424). در سانسکریت، واژه वायु (Vāyu) به معنای «باد، هوا و نفس» اشاره دارد (Monier- Willia, 1899, p.931). در لاتین، کلمه ventus به معنی «باد، هوا یا نسیم» بوده و از ریشه شناسی مستقلی برخوردار است Lewis, 1879, p.1907) ).
6-1. خلقت با پیوستن و گسستن
در قرآن کریم خداوند به فرآیند آفرینش آسمانها و زمین اشاره میکند: ﴿وأَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ (انبیاء/30). در این آیه، دو واژه کلیدی «رتق» و «فتق» نقش مهمی در تفسیر موضوع آفرینش ایفا میکنند. واژه «رتق» از نظر لغوی به معنای پیوستگی، یکپارچگی، و بسته بودن است، که اشاره به وضعیتی دارد که آسمانها و زمین در آغاز به صورت یک توده به همپیوسته وجود داشتند. در مقابل «فتق» به معنای باز کردن، گشایش و جدا شدن است و در این آیه به جدایی آسمانها و زمین از حالت اولیه اشاره دارد (راغب اصفهانی، 1412ق، ص341؛ ابن فارس، 1404ق، ج2، ص 142؛ طریحی، 1375ش، ج5، ص166). مفسران قرآن این آیه را به معنای اشاره به آغاز آفرینش جهان تفسیر کردهاند. به باور آنان، در ابتدا مواد اولیه جهان به صورت یکپارچه و متراکم وجود داشتند و سپس با گسست این پیوستگی، ساختارهای کنونی مانند آسمانها، ستارهها، و سیارات پدیدار شدند (عروسی حویزی، 1374ش، ج۳، ص۴۲۵). جالب اینجاست که نظریات علمی معاصر نیز به شکلگیری اولیه جهان به عنوان یک توده گازی متراکم و داغ اشاره دارند که پس از گذشت زمان، به دلیل گسترش و انفجار (مانند نظریه بیگ بنگ)، به شکلهای مختلف کهکشانها، ستارهها و سیارات در آمده است.
در تفسیرهای مختلف، برخی مفسران، رتق و فتق را به باران و رویش گیاهان مرتبط میدانند. به عبارتی، پیش از نزول باران، زمین خشک و بیحیات بود، اما با آمدن باران، گیاهان در زمین روییدند (فخررازی، 1420ق، ج2، ص137؛ طبری، 1372ش، ج17، ص 15؛ ابن کثیر، 2021م، ج5، ص297). این دیدگاه به عنوان قویترین تفسیر در بین مفسران مشهور است و فخر رازی نیز آن را نظر غالب مفسران میداند. علامه طباطبایی نیز در تفسیر خود بر این نکته تأکید دارد که «رتق» به معنای قوه و استعداد موجود در عناصر و ترکیبات آسمانی و زمینی است و «فتق» به معنای فعلیت یافتن این آثار و جدایی آنها از یکدیگر است (طباطبایی، 1417ق ، ج1، ص ۲۷۸). بدین ترتیب، این آیه علاوه بر اشاره به آفرینش اولیه، بر قوه و استعداد نهفته در مواد اولیه نیز دلالت دارد.
در بررسی سیر تاریخی واژههای «رتق» و «فتق» در زبانهای مختلف، میتوان به تفاوتهای ظریفی در تعبیر این واژهها اشاره کرد. در زبان انگلیسی، معادل «رتق» به معنای interwoven (درهم تنیده) است که به حالتی اشاره دارد که اجزا یا عناصر به یکدیگر پیوسته و در هم تنیدهاند. از سوی دیگر، «فتق» در انگلیسی با واژه unravelled (گشوده شده) بیان میشود که معنای گسستن یا جدا شدن اجزا از همدیگر را میرساند. در زبان فرانسه، واژه compacte به معنای «فشرده و به هم پیوسته» معادل «رتق» است، در حالی که واژه séparés به معنای «جدا شده» معادل «فتق» است. این واژه از فعل لاتین separare مشتق شده که از پیشوند se- به معنای «از هم جدا» و ریشه parāre به معنای «ترتیب دادن» یا «آماده کردن» تشکیل شده است. همچنین، واژه sever در زبان انگلیسی نیز از همین ریشه لاتین نشأت گرفته و معنای جداسازی و تفکیک دارد (آیتو، 1386ش، ص447).
واژه رَتَق rataq)) در زبان عربی کلاسیک به معنای «دوختن، اصلاح کردن، وصله کردن و پیوستن به هم» است Wehr, 1979, p.1047)). این واژه همچنین در فرهنگ سامی تطبیقی به معنی «دوختن، اصلاح کردن» آمده است Mayrhofer, 1992, p. 647)). در زبان عبری، واژه תָּפַר (Təfarr) نیز به معنای «دوختن یا ترمیم» است و برخی از محققان ارتباط احتمالی بین این واژه و رَتَق را پیشنهاد کردهاندAlcalay 1990, p.885) ). در زبان آرامی نیز واژه ܬܦܪ (Təpar) ریشه و معنای مشابهی با عبری دارد (Jastrow, 1903, p.982). در زبان یونانی، واژه ῥάπτω (rháptō) به معنای «دوختن» است که ریشهشناسی مستقلی دارد .(Liddell & Scott, 1940, p.1679) در زبان سانسکریت، واژه "सी" (see) به معنی «دوختن واتصال» آمده است (Monier- Willia, 189, p.1013). همچنین، در زبان لاتین واژه suo به معنای «دوختن یا دوختن با نخ» است و ریشهشناسی مستقلی دارد Lewis, 1879, p.1950)).
واژه فَتَق (Fatqa) در زبان عربی کلاسیک به معنی «تقسیم، ترکیدن، پاره کردن، باز کردن، ایجاد» است (Wehr, 1979, p.578). همچنین فَتَق (Fatqa) در فرهنگ سامی تطبیقی به معنی «تقسیم، ترکیدن، پاره شدن» آمده است Mayrhofer, 1992, p.578)). در عبری، פָּתַח (Pātaḥ) به معنی «باز کردن یا تقسیم» است. برخی از محققان ارتباط احتمالی بین فَتَق و פָּתַח را پیشنهاد میکنند، زیرا هر دو به معنای «باز کردن یا تقسیم» هستندAlcalay, 1990, p.640) ). در آرامی، ܦܬܚ (Pətaḥ) نیز به معنی «باز کردن یا تقسیم» است و ریشهشناسی مشابهی با عبری دارد (Jastrow, 1903, p.982). در یونانی، σχίζω (Schízō) به معنی «تقسیم، شکافتن» است و ریشهشناسی مستقلی دارد (Liddell & Scott, 1940, p.1780). در سانسکریت، भिद् (Bhid) به معنی «تقسیم و شکستن» است (Monier-Willia, 189, p.716). در لاتین، Findo به معنی «تقسیم و شکافتن» است و ریشهشناسی مستقلی دارد Lewis, 1879, p.631)).
این بررسیها آشکار میسازند که چگونه واژگان در گذر زمان تحت تأثیرفرهنگها و زبانهای گوناگون دستخوش تغییر شده و معانی تازهای یافتهاند. همچنین این همپوشانیها نشان میدهند که زبانها، در طول تاریخ، از طریق تعامل و تأثیرپذیری متقابل، واژگان را نه تنها از نظر معنایی گسترش دادهاند، بلکه آنها را در بستری از نیازهای فرهنگی و زبانی به اشتراک گذاشته و تکامل بخشیدهاند. این فرایند پیچیده، پیوندهای عمیقی را میان زبانها و تمدنهای مختلف به وجود آورده است.
نتیجه
بررسی دقیق واژگان مرتبط با مفهوم آفرینش در قرآن کریم نشان میدهد که هر واژه جزئی از هندسه و عمارتی است که ساختار منحصر به فرد زبان قرآن را تشکیل میدهد و واژگان قرآنی برحسب موقعیت خود در هندسه فضایی و نجومی قرآن (بنا بر اشاراتی که درآیات 75-80 سوره واقعه وآیات 15-19 سوره تکویر و مواضعی دیگر آمدهاند) حائز نقشی در بلاغ و بیان مراد الهیاند. ریشههای مرتبط با آفرینش، هر کدام به جنبهای خاص از فرآیندها و مراحل مختلف آفرینش پرداخته و معنای منحصر به فردی را در بر دارند؛ چنانکه از باب برخی نمونههای بررسیشده، ریشه «فَطَر» به سان فَلَق، خَلَق و خَرَق بر نوعی شکافتن و آفرینش بدون نمونه و الگوی پیشینی تأکید دارند، ریشه «ذرء» به پراکندن اجزاء آفرینش و «برء» نیز به برگرفتن جزئی و پیراستن آن از عوارض عدم و زوائد اشاره دارند. ریشههای «نفس» و «نفخ» از دمیدن جان و حیات در موجودات میگویند که در نهایت به مراتب و کیفیاتی متعالی از هوش و ادراک منتهی میشود. «روح» که از امر و فرمان فراتر از زمان و مکان پروردگار است، عنصر و منبع حیاتی و جانبخش در موجودات زنده و منبع حیات معرفی شده است و از حیث ریشه و معنا ارتباط روشنی با کلمه «روان» دارد. همچنین «زرع» و «حرث» به ترتیب به فرآیندهای کاشت و زراعت در زمین اشاره دارند، که به رشد و نمو گیاهان مربوط میشود. «ریح» به معنای باد و جریان هوای طبیعی در طبیعت و از حیث ریشه مرتبط با «روح» است و نقش مهمی در شرایط محیط زایش و رویش ایفا میکند. واژگان «رتق» و «فتق» به توصیف حالاتی از فشردگی و گشودگی آسمانها و زمین پرداخته و به مراحل شکلگیری و تحول در کیهان و موجودات اشاره دارند. تنوع و غنای واژگان در قرآن، علاوه بر زیبایی ادبی، معانی دقیقی را منتقل میکند که تنها با همان واژهها و در همان زمینهها به خوبی قابل درک هستند. این واژگان جایگزینپذیر نیستند و هرگونه جابجایی میتواند به اختلال در انتقال پیام منجر شود.
تحلیل عمیق این واژگان از منظر سیر تاریخی نشان میدهد که بسیاری از آنها ریشههای مشترکی با زبانهای کهن سامی همچون عبری و آرامی دارند. چنین تحلیلهایی عقبه ارتباطات زبانی و نیز قدر متیقن و مفهوم مشترک میان بسیاری از این ریشهها و سپس تاثیر عمیق دستگاه زنده زبان قرآن را بر روی آنها نشان میدهد. این نکته را نیز نباید از یاد برد که وجود پیشینیه عبری این واژگان نیز اغلب مرهون منشأیی الهی یعنی نزول تورات به زبان عبری است. هرچند بسیاری از واژگان توراتی در طول زمان دستخوش انواع تغییرات و احیانا تحریفات نیز واقع شدهاند.
تحلیل زبانی و تدبر عمیق در سخن قرآن شبکههای معنایی پایانناپذیری را در موضوعاتی بیشمار، وجوه و عیونی از «تبیان کل شئ» بودن قرآن را به ما نشان میدهد. سخنان قرآن در باب بسیاری از پدیدههای مادی و معنوی رازناک رمزگونند؛ زمان به نفع قرآن در سیر و حرکت است و عقل بشر عقبتر از علم خدا حرکت میکند و گفتنیهای قرآن هیچگاه به پایان نخواهند رسید. قرآن کتاب اولواالالباب است و هرچه دانش بشر عمق و غنای بیشتری مییابد، سخنان قرآن را در موضوعات مختلف، عمیقتر و دقیقتر مییابد و قرآن به وی مددی افزون میرساند. تحلیل تطبیقی، اشتقاقی و تاریخیِ این واژگان با واژگان زبانهای مسمّا به سامی و هندواروپایی و بررسی تطورات آنها، ابعادی از بطون و اجزای تو در توی زبان قرآن را بر ما عیان خواهد کرد. جا دارد چنین بررسی هایی درباره دیگر واژگان قرآن نیز صورت گیرد و مقدمات نگارش فرهنگهای کامل لغات قرآن با رویکردهای مختلف تطبیقی، اشتقاقی و تاریخی فراهم آید.
منابع
1. قرآن حکیم. ترجمه: ناصر مکارم شیرازی.
2. نهجالبلاغه، صالح، صبحی (1374 ش)، قم: نشر مركز البحوث الاسلاميه.
3. آیتو، جان (1386 ش)، فرهنگ ریشهشناسی انگلیسی. حمید کاشانیان (مترجم)، انتشارات معین.
4. ابندرید، محمد بن حسن (1987م)، جمهره اللغه، بیروت: دار العلم للملایین.
5. ابنعاشور، محمدطاهر (1420 ق)، تفسیر التحریر و التنویر، بیروت: موسسه التاریخالعربی.
6. ابنعربی، محمد (1293 ق)، الفتوحات المکیة، موسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث.
7. ابنفارس، ابوالحسین (1404 ق)، معجممقاییساللغه، قم: مکتبهالاعلامالاسلامی.
8. ابنکثیر، عماد الدین (2021 م)، تفسیر القرآن العظیم، بیروت: دار ابنحزم.
9. ابنمنظور، محمدبنمکرم (1414 ق)، لسانالعرب، بیروت: دارصادر.
10. اخوان طبسی، محمدحسین. میرحسینی، یحیی(1395ش)، ریشهشناسی تاریخی واژگان و اثر آن بر فهم مفردات قرآن کریم؛ مطالعه موردی ریشه «قسط»، پژوهشنامه تفسیر وزبان قرآن، صفحه 113-132.
11. ازهری،محمد بن احمد (1421ق)، تهذیب اللغة، بیروت: دار احیا التراث العربی.
12. امرِو القيس (2004 م)، ديوان امرِئ القيس، بیروت: نشر دار المعرفة.
13. بهرامی، احسان (1369 ش)، فرهنگ واژههای اوستا، انتشارات بلخ.
14. جوهری، اسماعیل بن حماد (1404 ق)، الصحاح (للجوهري)، بیروت: نشر دار العلم للملايين.
15. راغباصفهانی، حسین (1412 ق)، المفرداتفیغریبالقرآن، دمشق: دار العلم.
16. زبیدی، سید مرتضی (1306 ق)، تاج العروس من الجواهر القاموس، بیروت: نشر دار الفکر.
17. زغلول نجار، منصورالعبادی (1389 ش)، اعجاز علمیقرآنکریم، دفتر نشر معارف.
18. زمخشری، محمود، الکشاف (1407 ق)، عن حقایق غوامض تنزیل، بیروت: دارالکتاب العربی.
19. سجادی، ابوالفضل؛ ماستری فراهانی، سمیه (1394ش) رویکردی زبان شناختی پیرامون چند معنایی واژه «رحمه» در قرآن، فصلنامه علمی پژوهش های ادبی- قرآنی، صفحه 27-46.
20. شرتوتی، سعیدالخوری (1893 م)، اقرب الموارد، بیروت: مطبعه مرسلی.
21. طباطبائی، سید محمد حسین (1417 ق)، المیزانفیتفسیرالقرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامی.
22. طبری، محمدبنجریربن یزید (1412 ق)، تفسیر الطبری، بیروت: دار المعرفه.
23. طبرسی، فضل بن حسن (1372 ش)، مجمعالبیانفیتفسیرالقرآن، تهران: ناصرخسرو.
24. طریحی، فخرالدین بن محمد علی (1375 ش)، مجمع البحرین، تهران: کتابفروشی مرتضوی.
25. طوسی، محمد بن حسن (1409 ق)، التبیانفیتفسیرالقرآن، نشر دار احیاء التراث العربی.
26. طنطاوی بن جوهری (1425 ق)، الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، لبنان: دارالکتب العلمیه.
27. عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه (1374 ش)، تفسیر نور الثقلین، قم: انتشارات اسماعیلیان.
28. عسکری، ابو هلال (1997م)، الفروق اللغویة (تفاوتهای زبانی)، دارالعلم.
29. عطار، احمدعبدالغفور(1404 ق)، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، بیروت، دارالعلم للملایین.
30. فخرالدین رازی، ابو عبدالله محمد بن عمر (1420 ق)، مفاتیح الغیب، بیروت: داراحیاءالتراث العربی.
31. فراهیدی، خلیل بن احمد (1410 ق)، العین، قم: انتشارات هجرت.
32. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب (1415 ق)، قاموسالمحیط، بیروت: دارالکتب العلمیه.
33. فیض کاشانی، ملامحسن (1389 ش)، تفسیرصافی، نشر موسسه خانه کتاب و ادبیات ایران.
34. فیومی، احمد بن محمد (1428 ق)، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، بیروت: نشر مکتبه العصریه، چاپ اول.
35. قرشی بنابی، سیدعلیاکبر (1371 ش)، قاموس قرآن، تهران: دارالکتب الاسلامیه.
36. قرطبی، محمد بن احمد (بیتا)، الجامع لاحکام القرآن، بیروت: دار الفکر.
37. کلینی، حمدبنیعقوب (1363 ش)، الکافی، تهران: دارالکتبالاسلامیه.
38. مجلسی، محمد باقر (1404 ق)، بحار الانوار، بیروت: مؤسسة الطبع و النشر.
39. مراغی، احمد مصطفی (1365 ش)، تفسیرالمراغی، بیروت: دارالفکر.
40. مشکور، محمد جواد (1379 ش)، فرهنگ تطبیقی عربی با فارسی، تهران: انتشارات اساطیر.
41. مخلص، عبدالرئوف (1398 ش)، تفسیر انوارالقرآن، تهران: انتشارات شیخالاسلام احمد جام.
42. مکارم شیرازی، ناصر (1374 ش)، تفسیر نمونه، تهران: دار الکتبالإسلامیة.
43. مصطفی، ابراهیم؛ زیات، احمد حسن؛ عبدالقادر، حامد؛ نجار، محمد علی (1960 م)، المعجم الوسیط، استانبول: دار الدعوه.
44. نقی زاده، محمد حسین. عبداللهی عابد، صمد ( 1399ش)، بازخوانی واژه فلق براساس سیاق سوره، مجله مشکوه، صفحه 89-106.
45. همتی، محمد علی؛ کشاورزی، وفادار؛ نظربیگی، مریم؛ ساسانی، ملیحه (1400ش) تبارشناسی واژۀ «زوج» در زبانهای آفروآسیایی و هند و اروپایی با کاربردهای قرآنی – عهدینی، پژوهشهای زبانشناختی قرآن، صفحه 171-190.
46. Alcalay, Reuben (1990), The Complete Hebrew-English Dictionary. Massada Publishing Company.
47. Beekes, R. S. P. (2009), Etymological Dictionary of Greek. Brill.
48. Brown, F., Driver, S. R., & Briggs, C. A. (2000), The Brown-Driver-Briggs Hebrew and English Lexicon. Peabody, MA: Hendrickson Publishers.
49. Carl Winter Universitätsverlag. Lewis, C. T., & Short, C. (1879), A Latin Dictionary. Oxford University Press.
50. Davidson, Benjamin (1904), The Analytical Hebrew and Chaldee Lexicon. Eyre & Spottiswoode.
51. Dauzat, A. (1938), Dictionary Etymologique. Libairie Larousse.
52. Jastrow, M. (1903), A Dictionary of the Targumim, the Talmud Babli and Yerushalmi, and the Midrashic Literature (Vols 1–2). Luzac & Co.
53. Lewis, Charlton T., & Short, C. (1879), A Latin Dictionary. Oxford University Press.
54. Liddell, Henry George & Scott, Robert (1940), A Greek-English Lexicon (H.S Jones & R McKenzie Eds., 9th ed.). Clarendon Press.
55. Mayrhofer, Manfred (1992), Etymologisches Wörterbuch des Altindoarischen (Vols 1–3).
56. Monier-Williams, M. (1899), A Sanskrit-English Dictionary. Oxford University Press.
57. Payne Smith, J. (1903), A Compendious Syriac Dictionary: Clarendon Press.
58. Wehr, Hans (1979) A Dictionary of Modern Written Arabic. (J. Milton Cowan Ed). Spoken Language Services.
[1] . دانشیار، گروه علوم قرآن و حدیث دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران، تهران، ایران (نویسنده مسئول):
khoshmanesh@ut.ac.ir
[2] . دانشجو، گروه علوم قرآن و حدیث دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران، تهران، ایران:
n.modirrousta.1400@gmail.com
[3] . (بقره/164، آلعمران/190، اعراف/54، توبه/36، یونس/3).