تحلیل حکایت" نورالدّین و شمس الدّین" از "هزار و یک شب" براساس نظریۀ" جوزف کمبپل"
Subject Areas : فصلنامه تخصصی زبان و ادبیات فارسیmitra hajizadeh 1 , reza ashrafzadeh 2 , سید مجید تقوی بهبهانی 3
1 - Persian Language and Literature, Humanities, Azad University of Mashhad, Iran
2 - Professor, Department of Persian Language and Literature, Mashhad Branch, Islamic Azad University, Mashhad, Iran
3 - زبان و ادبیات فارسی،دانشکده ادبیات ، دانشگاه آزاد مشهد ، مشهد ، ایران
Keywords: نورالدّين, شمس الدّين, هزار و يک شب, کمبپل, حسن, ستّ الحسن, طّبّ اخ,
Abstract :
"جوزف کمبپل" اسطوره شناس معروف، معتقد است که تمام روايت¬های اسطوره¬ای، ساختاری يکسان و واحد دارند. بنابراين، حکايت"نورالدّين و شمس الدّين" از" هزار و يک شب" انتخاب و با اين ساختار مطابقت داده شده است. قهرمان داستان پس از آغاز سفر و قبل از ورود به نخستین آستان، اعمالی مانند: به گرمابه رفتن و شستن تن، خلعت فاخر پوشیدن و شربت خوردن را انجام می¬دهد؛ اطرافیان بر روی او گلاب می¬افشانند و چهره قهرمان نورانی می¬شود؛ به¬طوری که اطرافیان را شگفت¬زده می¬کند. انجام اين اعمال به اين معناست که: وجود قهرمان ،هنگام عبور از نخستین آستان، مستلزم پاکی و زلالی است و بايد از هرگونه پلیدی که نشانۀ تعلّقات و وابستگی¬های دنیايی است؛ مبرّا باشد تا با لباس فاخر معنويّتی که بر تن می-کند؛ مجوّز عبور از آستان را بگیرد. در بعضی از حکايت¬ها در میانۀ راه سفر، قهرمان می¬میرد .اين به معنای پايان کار نیست؛ بلکه نشانۀ فرا رفتن و متحوّل شدن اوست، زيرا «ماجرای قهرمان، ماجرای زنده بودن است» (کمبپل 1394: 250). قهرمان اصلی و شخصی که بنا به وصیّت قهرمان راه سفر را ادامه می¬دهد؛ هرچند دارای دو جسم هستند، امّا يک روح دارند. جانشین قهرمان به سفر ادامه می¬دهد و با مشکلات مبارزه می¬کند تا به ملاقات خدابانو که همان کمال مطلق است، نايل شود.
1. طسوجی تبريزی، عبدالّطیف، (1394). هزار و يک شب، قم: آتیلا.
2. کمبپل، جوزف، (1387). قهرمان هزار چهره، برگردان شادی خسرو پناه، مشهد: گل آفتاب.
3. کمبپل، جوزف، (1394). قدرت اسطوره، برگردان عباس مخبر، تهران، نشر مرکز.
4. نعمت طاووسی، مريم، (1390). زايش اسطوره، تهران: جامی.
5. يونگ،کارل گوستاو، (1377). انسان و سمبولهايش، برگردان محمود سلطانیّه، تهران: جامی.
6. يونگ ،کارل گوستاو، (1382). روانشناسی و کیمیاگری، برگردان محمود بهفروزی، تهران: جامی.
فصلنامه تخصصي زبان و ادبيات فارسي،دوره 14،شماره14، تحليل حکایت" نورالدّین و شمس الدّین" از "هزار و یک شب" براساس نظریۀ" جوزف کمبپل"، (صص 153-141)
تحلیل حکایت" نورالدّین و شمس الدّین" از "هزار و یک شب" براساس نظریۀ"
جوزف کمبپل"
ميترا حاجيزاده
دانشجوی دورة دکتری زبان و ادبیّات فارسی، واحد مشهد، دانشگاه آزاد اسلامی، مشهد، ايران.
رضا اشرفزاده1* (نويسنده مسئول)
استاد گروه زبان و ادبیّات فارسی، واحد مشهد، دانشگاه آزاد اسلامی، مشهد، ايران.
مجيد تقوي بهبهاني
استاديار گروه زبان و ادبیّات فارسی، واحد مشهد، دانشگاه آزاد اسلامی، مشهد، ايران.
(تاريخ دريافت: 8/8/96 تاريخ پذيرش: 14/1/96)
چکیده
"جوزف کمبپل" اسطوره شناس معروف، معتقد است که تمام روايتهای اسطورهای، ساختاری يکسان و واحد دارند.
بنابراين، حکايت"نورالدّين و شمس الدّين" از" هزار و يک شب" انتخاب و با اين ساختار مطابقت داده شده است. قهرمان داستان پس از آغاز سفر و قبل از ورود به نخستین آستان، اعمالی مانند: به گرمابه رفتن و شستن تن، خلعت فاخر پوشیدن و شربت خوردن را انجام میدهد؛ اطرافیان بر روی او گلاب میافشانند و چهره قهرمان نورانی میشود؛ بهطوری که اطرافیان را شگفتزده میکند. انجام اين اعمال به اين معناست که: وجود قهرمان ،هنگام عبور از نخستین آستان، مستلزم پاکی و زلالی است و بايد از هرگونه پلیدی که نشانۀ تعلّقات و وابستگیهای دنیايی است؛ مبرّا باشد تا با لباس فاخر معنويّتی که بر تن میکند؛ مجوّز عبور از آستان را بگیرد. در بعضی از حکايتها در میانۀ راه سفر، قهرمان میمیرد .اين به معنای پايان کار نیست؛ بلکه نشانۀ فرا رفتن و متحوّل شدن اوست، زيرا «ماجرای قهرمان، ماجرای زنده بودن است» (کمبپل 1394: 250). قهرمان اصلی و شخصی که بنا به وصیّت قهرمان راه سفر را ادامه میدهد؛ هرچند دارای دو جسم هستند، امّا يک روح دارند. جانشین قهرمان به سفر ادامه میدهد و با مشکلات مبارزه میکند تا به ملاقات خدابانو که همان کمال مطلق است، نايل شود.
کلید واژه: نورالدّين، شمس الدّين، هزار و يک شب، کمبپل، حسن، ستّ الحسن، طّبّ اخ.
1- مقدمّه
"هزار و يک شب" کتابی است که به رسم و آيین حکیمان پیشین از زبان دد و دام سخن میگويد و به ظاهر، افسانه است، امّا مقصود ،پند و حکمت آموختن به خوانندگان و شنوندگان به زبان ساده است.
"جوزف کمبپل"، اسطورهشناس معروف، معتقد است که تمام روايتهای اسطورهای ساختار يکسان و واحدی دارند و قهرمان از زندگی روزمرّه دست میکشد و سفری مخاطرهآمیز را به حیطۀ شگفتیهای ماوراءالطّبیعه آغاز میکند و با نیروهای شگفت روبرو میشود و به پیروزی قطعی دست میيابد. هنگام بازگشت از اين سفر پر رمز و راز، قهرمان نیروی آن را دارد که به يارانش برکت و فضل نازل کند. قهرمان در خلال اين سفر، آفريننده سه مرحلۀ اصلی 1- جدايی يا عزيمت 2-تشّرف 3- بازگشت، است. هر کدام از اين مراحل دارای 5 يا 6 مرحلۀ فرعی هستند.
2- مسأله تحقیق
در اين مقاله حکايت "نورالدّين و شمس الدّين" از "هزار و يک شب" ترجمۀ "عبدا ّلّطیف طسوجی" انتخاب و با مراحل 17 گانه" جوزف کمبپل" مطابقت داده شده است. در تحلیل و بررسی حکايت چندين سوال مطرح شده است از جمله :
1- آيا حکايات "هزار و يک شب" قابلیّت انطباق با نظريۀ تک اسطورهای"جوزف کمبپل" را دارد، يا خیر؟
2- توشۀ قهرمان هنگام ورود به نخستین آستان چیست؟
3- علّت اينکه در میانۀ راه سفر، مرگ قهرمان فرا میرسد، چیست؟
3- فرضیه تحقیق
با تحلیل و بررسی حکايت "نورالدّين و شمس الدّين" از "هزار و يک شب" بر اساس نظريۀ ساختاری و کهن الگوی اسطورهشناس،"جوزف کمبپل"، میتوان اين پژوهش را الگوی تحقیقاتی مناسبی برای متون کهن و کلاسیک ادبی دانست. بخصوص اگر پويش و تکاپوی قهرمان اين حکايت را به تلاش در شناخت و تسلّط بر ضمیر ناخودآگاه انسانها تعمیم داد. اين تحقیق نه تنها متون کهن، بلکه متون نوين ادبی را نیز شامل میشود.
4- پیشینۀ تحقیق
امروزه محقّقان و نويسندگان، الگوی ساختاری "جوزف کمبپل" را با بسیاری از آثار کلاسیک تطبیق دادهاند. از جملۀ تألیفات اين حوزه که در اين نوشتار مورد مطالعه قرار گرفته است؛ به شرح ذيل است:
1- "هزارو يک شب "نوشتۀ "عبد الّطیف طسوجی تبريزی".
2- " قهرمان هزار چهره " نوشتۀ "جوزف کمبپل".
3- " قدرت اسطوره" نوشتۀ "جوزف کمبپل".
4-پژوهش در دو داستان" هزار و یک شب" نوشتۀ "جلال ستّاری".
روش تحقیق در اين مقاله بصورت توصیفی– تحلیلی است.
5- خلاصۀ حکايت" نورالدّين و شمسالدّين"
در سرزمین مصر، وزيری بود که دو پسر به نام شمسالدّين و نورالدّين داشت. پس از مرگ وزير، به دستور پادشاه هر دو پسر بر مسند وزارت نشستند؛ با اختلاف بین دو برادر، نورالدّين مصر را ترک کند و عازم سفرمیشود. او به سرزمین بصره میرسد و مورد توجّه وزير بصره قرار میگیرد. با دختر وزير بصره ازدواج میکند و صاحب پسری به نام حسن میشود. اتفّاقا همان شب، شمسالدّين هم ازدواج میکند، صاحب دختری به نام ستّالحسن میشود. نورالدّين از نظر مال و منال به اوج میرسد. او وزير بصره میشود تا زمانی که مرگش فرا میرسد. پسرش را فرا میخواند و وصیّت میکند که نزد عمويش برود و به او بگويد که برادرت در غربت، در آرزوی تو جان داد! حسن از غم مرگ پدر، سر به بیابان میگذارد و برسر مزار پدرش به خواب میرود. جنّیۀ مؤمن و عفريتهای درحال خواب او را به سرزمین مصر میبرند و با دختر عمويش ستّالحسن به وصال میرسانند. سپس در محلّهای در دمشق رهايش میکنند. در حالی که دستار حسن و نامۀ وصیّتی که داخل آن بود، در منزل ستّالحسن به جا میماند. وقتی مردم حسن را لخت و عريان میبینند؛ او را با سنگ میزنند. او به پهلوان طبّاخ پناه میبرد و طّبّ اخ او را به فرزندی میپذيرد.
آن طرف قصّه، سّتّالحسن که از ملاقات با حسن باردار شده بود، صاحب فرزند پسری به نام"عجیب" میشود. عجیب برای يافتن پدر همراه عمويش، شمسالدّين، عازم سفر میشود. آنها به سرزمین دمشق میرسند. پدرش را در آنجا ملاقات میکنند. پدرش با غذای مخصوص (حبالزّمان) از آنها پذيرايی میکند. بدين وسیله حسن شناخته میشود و به آغوش خانواده باز میگردد (هزار و يک شب 1394: 69-87).
6- مراحل سیر قهرمان
الف: مرحلۀ اوّل: عزيمت
1- دعوت به آغاز سفر:
«اوّلین مرحلۀ سفر اسطورهای که ما آن را دعوت به آغاز سفر میخوانیم، نشان میدهدکه دست سرنوشت، قهرمان را با ندايی به خود میخواند و مرکز ثقل او را از چهارچوبهای جامعه به سوی قلمرويی ناشناخته میگرداند. اين قلمرو سرنوشت که هم سرشار از گنجها و هم جايگاه خطرهاست، به شکلهای گوناگون نمايان میشود و گاه ممکن است قهرمان به میل و اراده خود، راه سفر پیش گیرد» (کمبپل، 1388: 66).
«ندايی که در اين سفر قهرمان را به سفر فرا میخواند، ندايی از درون خود اوست که از بلند پروازیهای او سرچشمه میگیرد» (نعمت طاووسی،1390 :77).
يک شب "نورالدّين و شمسالدّين"پس از نشستن بر مسند وزارت، به گفتگو میپردازند. شمسالدّين به برادر کوچکتر خود میگويد: «آرزويم اين است که همزمان در يک شب زن تو پسر، و زن من دختری بزايد و من دخترم را به عقد پسر تو درآورم .نورالدّين گفت: بابت مهر دختر از من چه میخواهی؟ شمسالدّين گفت: سه دينار زر و سه باغ و سه مزرعه خواهم گرفت. نورالدّين گفت: تو بايد دختر را به رايگان دهی و مهر از من نستانی، زيرا که من و تو در وزارت در يک پايه و رتبتیم و پسر من از دختر تو بسی برتر است» (هزار ويک شب 1394: 69). نورالدّين پس از مشاجره با برادرش ، شمسالدّين، منتظر فرصتی است تا در غیاب برادر، راهی سفر شود. در اولّین فرصت سوار بر اسب شده و راه بیابان را در پیش می-گیرد؛ زيرا قلمرويی همچون سرزمین بصره نورالدّين را به سوی خود میکشد و دری را به روی سرنوشت میگشايد. بدين صورت اولّین مرحلۀ سیر، با پاسخ به ندای درونی و به میل و اراده قهرمان اتّفّاق میافتد.
2- ردّ دعوت
«گاهی قهرمان دعوت به سفر را رد میکند؛ ردّ دعوت، سفر را برعکس کرده، به حالت منفی بدل میسازد. در اين حالت فرد قدرت انجام عمل مثبت را ازدست میدهد و بدل به يک قربانی میشودکه نیاز به ناجی دارد» (کمبپل، 1388: 67). «اگر قهرمان در سرزمین خود باقی بماند، احتمال کمی وجود دارد تا بتواند دست به دلاوری زند وچون گنجی پنهان میماند» (نعمت طاووسی، 52:1390). نورالدّين که قدرت انجام عمل مثبت را دارد؛ با تدبّر و تفکّر بر خشم خود غلبه مینمايد. او در اولّین فرصت مناسب، به سفرکردن لّبّ یک گفته و اين بیت را میخواند:
اين جا نه حشمت است مرا و نه نعمت است |
| جايی روم که حشمت و نعمت بود مرا |
نورالدّين در جواب کسانی که میخواهند او را در سفر همراهی کنند، میگويد: «کسی با من آمدن لازم نیست، زيرا که بیرون شهر برای تفرّج میروم» ( هزارو يک شب1394 :52). بدين صورت است که قهرمان قصّۀ ما، نورالدّين، وارد مرحله سوّم سیر میگردد.
3- امداد غیبی
«آنان که به دعوت پاسخ مثبت دادهاند، در اوّلین مرحلۀ سفر با موجودی حمايتگر روبرو میشوند که معمولأ در هیأت عجوزهای زشت و يا يک پیرمرد ظاهر میشود وطلسمی به رهرو میدهد که در برابر نیروهای هیولاوشی که در راه هستند؛ از او محافظت میکند» (کمبپل1388: 75). « اين حقیقت مابعدالطبیعۀ نگهبان و راهنما، تمام ابهامات ناخودآگاه را در خود پیوند میدهد و در نتیجه نشان میدهد که آن سوی ديگر وجود، آن نظام برتر حامی شخصّیت خودآگاه ماست و در ضمن مشخّص میکند، راهنمايی که ما به دنبالش خطرکرده، به فراسوی مرزهای منطق پا میگذاريم؛ همیشه مستور و نفوذ ناپذيراست» (رک .همان: 82).
در سفر نورالدّين، نقش مددرسان غیبی را وزير بصره برعهده دارد. «اتّفاقا وزير بصره در منظرۀ قصرخود نشسته بود چشمش به اسب افتاد و زين و لگام گران قیمت او را بديد. چون نورالدّين ديد که وزير بدان سو میآيد، بر پای خاست و پیش آمد؛ سلام کرد. وزير از اسب به زير آمد و نورالدّين را در بغل گرفت و گفت: ای فرزند! از کجا و چرا آمدهای؟ نورالدّين گفت: از مصر میآيم و پدرم وزير مصر بود؛ در گذشت. پس آنچه در میان خود و برادر گذشته بود بیان کرد... .
چون وزير سخنان نورالدّين بشنید؛ گفت: ای فرزند! از پی هوا و هوس مرو و در هلاک خويش مکوش! نورالدّين سر به زيرانداخت، هیچ نگفت. آنگاه وزير برخاست. نورالدّين را به خانۀ خويش برد و در محل نیکو جای داد و گفت: ای فرزند مرا پايان عمر است و از فرزند نرينه بینصیبم. دختری دارم که در نکويی و شمايل تو را همی ماند. میخواهم که دختر به تو کابین کنم. اگر دعوتم اجابت خواهی کرد؛ پیش ملک رفته، بگويم، پسر برادرم از مصر آمده؛ تو او را به جای من وزير خود گردان که من پیرگشتهام» (هزار و يک شب 1394 :70-71).
بدين گونه دست تقدير از جايی وارد عمل میشود و وزير بصره به عنوان حامی، بر نورالدّين ظاهر میشود تا وارد مرحله ديگر شود.
4- عبور از نخستین آستان
« با ظهور پیامآوران سرنوشت، برای راهنمايی و کمک به قهرمان، او قدم در جادۀ سفر میگذارد. تا هنگامی که مقابل در ورود به سرزمین قدرت اعلاء با نگهبانان آستانه، مواجه میشود. اين سرايداران، ايستاده در محدودۀ افق زندگی و آسمان کنونی قهرمان، به نگهبانی از چهارسوی و هم چنین بالا و پايین آن میپردازند و آن را محدود میکنند. آن سوی آنها، تاريکی، ناشناخته و خطر در انتظار است .»(کمبپل 1388 : 85) «نورالدّين چون اين بشنید، سربه زير افکنده؛ گفت: آری! وزير شاد شد و بزرگان دولت و خردمندان بازرگانان را دعوت کرده و. ... گفت: من نیز میخواهم که دختر به او کابین کنم. رأی شما در اين کار چیست؟ همگی رأی وزير پسنديدند. شربت خورده، گلاب بیفشاندند و از مجلس پراکنده گشتند .
آنگاه وزير به نورالدّين خلعت فاخر پوشانده، به گرمابهاش فرستاد. چون از گرما به در آمد، به پیش وزير شد. دست وزير را ببوسید. وزير نیز جبین او را بوسه داد و دختر به او سپرد و گفت: امشب با زن خويش به کامرانی بگذران که بامداد به پیش ملک رويم»(هزار و يک شب 1394 :70-71). نورالدّين با شنیدن سخنان وزير بصره، آن سوی سرنوشت را روشن وامیدوار کننده میبیند. چه چیزی بهتر از اينکه داماد وزير بصره شود. او انسان عادی و معمولی نیست که راضی به باقیماندن در محدودۀ تعیین شده باشد. او از قدم زدن در حیطه ناشناختهها نمیترسد. پس در برابرسخنان وزيربصره مقاومتی نشان نمیدهد. او با شنیدن سخنان وزير بصره فقط سربه زيرمیافکند و میگويد: آری و پا به دنیای جديدی میگذارد. به محض رسیدن امداد غیبی(وزير بصره) به ندايش لبیک میگويد و از آستان سرگشتگی و سرگردانی عبور میکند و وارد حیطۀ تجربههای نو میشود. « سفر همیشه و همه جا عبور از حجاب دانستهها به سوی ناشناختههاست» (کمبپل1388: 90). قهرمان راه طولانی و پر پیچوخمی را در پیش رو دارد و برای ادامه راه سفر، نیازبه توشه سفر دارد. در حکايات اسطورهای گاهی مواردی بر قهرمان رخ میدهد که به نظرمیرسد، توجّه به آنها حقايقی را برای مخاطب آشکار میکند. از جمله اين موارد در اين حکايت، عبارتند از: به گرمابه رفتن قهرمان و شستن تن، خلعت فاخر پوشیدن به دست وزير، نورانی بودن چهره قهرمان، شربت خوردن و گلاب افشاندن توسط همه اطرافیان و در نهايت هم آغوشی قهرمان با دختر وزير و کامگیری از اوست. اين اعمال معمولا قبل از ورود قهرمان به نخستین آستان بر او رخ میدهد و به اين معناست که قهرمان هنگام عبور از نخستین آستان، وجودش مستلزم پاکی و زلالی است و بايد عاری از هر گونه پلیدی باشد. او بايد تمام تعلّقات و وابستگیهای دنیايی و مادی را که تا قبل سفر وجودش را احاطه کرده است؛ از خود دور کند وپاک و بیآلايش شود. او با شستوشوی تن و يا نورانی بودن وگلاب افشاندن که توشه سفر او در اين راه هستند؛ پا به دنیای ديگری میگذارد و تا لباس فاخر معنويّت را بر تن نکند، حّقّ عبور از آستان را ندارد.
5- شکم نهنگ
«گذر از آستان جادويی، مرحلۀ انتقال انسان به سپهری ديگر است که در آن دوباره متولّد میشود و اين عقیده به صورت شکم نهنگ، به عنوان رحم جهان، نمادين شده است. در اين نماد قهرمان به جای آن که بر نیروهای آستانه پیروز شود و يا رضايت آنها را جلب کند، توسط ناشناخته بلعیده میشود و به ظاهر میمیرد» (کمبپل، 1388: 96). «بامداد روز عروسی وزير بصره، نورالدّين را پیش ملک برد....
نورالدّين آستان ملک ببوسید. ملک نورالدّين را برمسند وزارت اجازت داد. نورالدّين به کار مملکت و رعیّت مشغول شد و ملک به سوی او نظاره میکرد» (هزار و يک شب 1364 :72). قهرمان در لحظه ورود به معبد، دچار دگرگونی و تحوّل میشود.
شخصیّت مادّیاش در جهان بیرون، باقی میماند و او هم چون ماری که پوست بیندازد، آن را پاره میکند» (کمبپل، 1388 : 98) نورالدّين توسط نیروهای ناشناخته بلعیده میشود و وارد کار مملکتداری میشود. او اينک آن نورالدّين سرگشته و حیرانی که منزل به منزل راه میپیمود نیست؛ بلکه به جهانی ديگر يا همان شکم نهنگ پا گذاشته و سمت وزارت را بر عهده دارد. اينکه چقدر در اين راه پیروز است و میتواند در اين جهان و دنیای جديدی که پا گذاشته است، موفق باشد؛ در ادامه حکايت به آن میرسیم.
ب : مرحلۀ دوّم: آيین تشرّف
1- جادةّ آزمونها
«هنگامی که قهرمان از آستان عبور کند. قدم به چشم انداز رويايی اشکال مبهم و سیّال میگذارد. جايی که بايد يک سلسله آزمون را پشت سر بگذارد. اين مرحله، مرحله محبوب در سفرهای اسطورهای است که مايۀ به وجود آمدن بخشی اعظمی از ادبیّات جهان، دربارۀ آزمونها و سختیهای معجزه آسا شده است. همان امداد رسان غیبی که قبل از ورود به اين حیطه با قهرمان ملاقات کرده بود. اکنون با نصايح طلسمها و مأموران مخفی به طور نهانی به او ياری میرساند و يا ممکن است قهرمان، اوّلینبار همین جا نیروی مهربانی را که در عبور از گذارهای فرابشری حامی اوست، ملاقات کند» (رک. همان: 105) قهرمانان قصّه برای رسیدن به مرحلۀ نهايی و يا برکت نهايی بايد موانع و آزمونهای گوناگون و حتّی خطرناکی را پشت سر بگذارند. در ابتدای ورود به اين جادّه همه چیز بر وفق مراد نورالدّين است و هر روز از روز قبل موفقیّت آمیزتر است. دختر وزير سابق بصره را به زنی میگیرد و صاحب پسری بنام"حسن بدرالدّين"و هم چنین صاحب مال هنگفتی میشود. او روز به روز نیکويیاش افزونتر گشته و مورد توجّه خاص ملک قرار میگیرد . اماّ اين فرازها در برابر غم غربتی که سالهاست در سینه نورالدّين لانه کرده است او را ارضا نمیکند و او را پیر و فرتوت مینمايد. هنگامی که نورالدّين احساس میکند که زمینگیر شده و بايد به ديار باقی بشتابد. پسرش حسن را فرا میخواند و آنچه را که بر او و برادرش شمس الدّين گذشته بیان میکند و از حسن میخواهد که آنها را بنويسد و در جای امنی از آن نگهداری کند. در پايان به او میگويد: هرگاه حزن و اندوهی وجودت را فرا گرفت به مصر بازگرد و به عمويت بگو که برادرت در غربت به آرزوی تو جان داد! و در حالیکه حسن وصیّت را در کیسه-ای دوخته و بر بازوی خود میبست و بر احوال پدرش میگريست، نورالدّين درگذشت. مرگ نورالدّين پايان کار نیست. «مارينی میگويد: شکست قهرمان مرگ فرد را به دنبال دارد» (يونگ، 1377: 410) اگر مرگ را پايان کار بدانیم؛ يعنی قهرمان شکست خورده است و اين حقیقت نیست. او وارد دنیای جديدی شده که ظلمات و موانع زيادی بر سر راهش وجود دارد. با کنار گذاشتن (مردن) نورالدّين، با فرايند فرارفتن و يا متحولّ شدن روبرو هستیم. حسن همان نورالدّين است اماّ به شکل تحولّ يافتهتر، هر چند در دو جسم و چهره متفاوت ظهور میکنند اّمّ ا دارای يک روح هستند. «در روانشناسی اين يک پديده پذيرفته شده است که فردی بتواند با فرد يا برون ذهن ديگر همسانی ناخوداگاه داشته باشد» (يونگ، 1377 :24). حرکت به سوی قلمرو آزمونها راهی طولانی و وهم انگیز است. راه دراز و پرپیچ خم است. حسن بنا به وصیّت پدر ادامه دهندۀ اين راه میشود.
او لحظات فراز خلسهوار را تجربه میکند. اوّلین مانع و فرود برای حسن از آنجا به وجود میآيد که پس از مرگ پدرش تا دو ماه به ماتم مینشیند و در محضر ملک حاضر نمیشود. «پس ملک وزارت را به کس ديگری محوّل کرده و دستور توقیف اموال نورالدّين و دستگیری حسن را صادر میکند. حسن حیران و سرگردان راه بیابان را در پیش میگیرد تا به گورستان و بر سر مزار پدرش میرسد» (هزار و يکشب،1394 :81) مانع ديگر اين است که حسن توشه و پولی برای ادامه سفر ندارد و پريشان است که به کجا برود؟ پس مددرسان غیبی بار ديگر به صورت مرد يهودی بر حسن نازل میشود و يکی از کشتیهای پدرش را به هزار دينار به او میفروشد. حسن بعد از پشت سر گذاشتن چند مانع، نیاز به آرامش دارد و برای رسیدن به آن، کنار قبر پدر میآرامد. امّا نیروهای خارقالعاده او را به حال خود نمیگذارند و دائم حسن در حال کشمکش است. با خوابیدن کار به اتمام نمیرسد؛ بلکه شروع کار است. او تا به ملاقات خدابانو که همان رسیدن به کمال مطلق است نايل نشود، راه را ادامه میدهد.
2- ملاقات با خدابانو
«با پشت سر گذاشتن تمام موانع و غولها به خان آخر میرسیم که معمولا ازدواج جادويی روح قهرمان پیروز با خدابانو، ملکۀ جهان، است و اين بحرانی است که در اوج حضیض و يا در منتهی الیه زمین در نقطۀ مرکزی جهان، در محراب معبد و در تاريکترين و عمیقترين جايگاه قلب رخ میدهد» (کمبپل، 1388: 116). عفريت و جنیّۀ مؤمن به عنوان مددرسان غیبی ظاهر میشوند. در حالیکه بر اين باورند که هیچ کس به جز اين دو (حسن و سّتّالحسن) لايق يکديگر نیستند. حسن را در حالیکه درکنار مزار پدرش خواب است، برداشته و در سرزمینی که خدابانو(ستّالحسن) به سر میبرد و اطرافیانش در صدد مهیّا نمودن مراسم عقد او با غلام گوژپشت هستند؛ فرود میآورند. ستّالحسن(خدابانو) معیار تمام زيبايیها، پاسخی به تمام خواستهها و هدفی موهبتآور برای قهرمان ما حسن است که به طلب خواسته زمینی و يا ماورايی برآمده است. او تجلّی نويد بخش کمال است. آرامش و اطمینان روح است. در سرزمین مصر افراد ديگری از جمله: مغنّیان، مشاطّ گران، پردهداران، حتّی مردم بیگانه همه همسو و يکدل میشوند تا اين دو را به يکديگر برسانند. تا جايی که مغنیّان وقتی میبینند دربانان از ورود حسن به سرای عروس جلوگیری میکنند؛ يک صدا میگويند: «تا اين پسر به خانه نیايد ما نخواهیم آمد و همگی گفتند: خدايا اين عروس زيبا را نصیب اين پسر ماه منظر کن. عروس دست به آسمان برداشته و میگويد: خداوندا! اين جوان را شوهر من گردان و مرا از اين عفريت وارهان!» (هزار و يک شب، 1394: 75). اين عوامل نیروهای مابعدالطبیعه ايست که در ناخودآگاه انسان به او کمک میکنند. «حسن پیش رفته بدرۀ زری که از يهودی به قیمت کشتی گرفته بود، در میان ردا گذاشته؛ يک سو نهاد و دستار نیز برفراز کرسی گذاشت و جز پیراهنی جامه برتنش نماند و ...کام گرفت» (رک همان:76). عملکرد حسن، يعنی رهايی حسن از من خود، پاسخ مثبت به ندای درونی است. بدين وسیله حسن مرحلۀ ملاقات با خدابانو را پشت سر میگذارد و تا دستيابی به کمال مطلق راهی نمانده است.
3- زن در نقش وسوسه گر
وصال حسن و ستّ الحسن بايد انجام پذيرد. نه دوری راه بین دو سرزمین مصر و بصره و نه انزوای دو خانواده نمیتواند حضور زنانه ستّالحسن را به عقب بیندازد. گاهی در ملاقات قهرمان با خدابانو يا عروس زندگی، نیروهای بد ذات و منفی همچون زنان وسوسهگر درصحنه ظاهر میشوند و با عشوهگری و فريب میخواهند مانع از رسیدن و ملاقات قهرمان با خدابانو شوند. يعنی میخواهند با وسوسهگری خود مانع از رسیدن به کمال و نور و روشنايی و تسلط بر زندگی قهرمان شوند. حسن که قهرمانی آگاه است؛ هیچ وقت به دام چنین وسوسهگرانی گرفتار نمیشود.
4- آشتی و هماهنگی با پدر
«آشتی (atonement) (at-one-ment) (يکی شدن) عبارت است از: پشت سر گذاشتن اين هیولای دوگانه که از خود زاده شده است. اژدهايی که فکر میکنند خداست (superego، من برتر) و اژدهايی که فکر میکنند (گناه) است.
سختی کار اين جاست که برای رسیدن به اين حالت، فرد بايد از (ego، من) رها شود. او بايد ايمان داشته باشد که پدر بخشنده است و به اين بخشندگی توکّل کند. به اين ترتیب مرکز ايمان از حلقۀ جرم گرفته و تنگ اين خدای شکنجهگر، خارج میشود و اين ديوهای خوفناک ناپديد میگردند. اگر در اين راه، اطمینان کردن به صورت هراسانگیز پدر، غیرممکن باشد. پس بايد به چیز ديگری ايمان داشت. چون با توکّل به اين حامی است که شخص بحران را پشت سر میگذارد تا در انتها دريابد که پدر و مادر يکديگر را منعکس میکنند و جوهری يگانه دارند» (کمبپل، 1388: 137-136). حسن به دنبال چارهای است تا از شرّ من خود و اين احساس گناهی که سراسر وجودش را گرفته، خلاص شود؛ پس برخاسته و به کوی و برزن میرود. در آنجا هم از اين کشمکشها خلاصی ندارد. کودکان و مردمان به سويش سنگ میاندازند و او را هو میکنند. هنوز از (ego، من) خود رها نشده است و دچار بحران شديدی است. او به يک حامی و پشتیبان نیاز دارد تا با توسّل و شفاعت حمايتگر، آيین تشرّفی را که پدر برايش وضع کرده پشت سر بگذارد و از چنگ (ego، من) خود خلاص شود. در اين مرحله حمايتگر، در هیأت مرد طبّاخ پهلوان، بر سر راه او ظاهر میشود. حسن به او پناه میبرد. «چون مردم دمشق از آن طّبّ اخ زبردست هراس داشتند، همگی پراکنده شدند. طبّاخ چون جمال حسن را مشاهده کرد؛ مهرش بدو بجنبید؛ گفت: از کجايی؟ حکايت خود بازگوی! حسن تمامت ماجرا بیان کرد. طبّاخ گفت: اين کار غريب مینمايد. ولی تو راز پوشیده دار و نزد من باش که مرا فرزندی نیست. من تو را به فرزندی قبول کردم .حسن گفت: من هم تو را به پدری برگزيدم» (هزار و يک شب،1394: 77). طباّخ برای حسن، کاهن آيینهای تشرّف است که به حسن جوان کمک میکند تا به جهان وسیعتری قدم بگذارد حسن با پناه بردن به طباّخ، انگار دوباره متولّد شده است. او بحران را پشت سر میگذارد. از من خود رها میشود، و به جوهر يگانۀ وجود خود، دست میيابد.
5-خدايگون شدن
«اين وجود خدايگون، الگوی موقعیّتی الهی است که قهرمان انسانی پس از گذشتن از آخرين وحشتهای جهل به آن میرسد. هنگامی که حجاب الهی از میان رفت، آنگاه او از تمام وحشتها رهايی يافته و به آن سوی تغییر و تحوّل میرسد. اين توان بالقوۀ رسیدن به رهايی در همۀ ما هست و هر کس با رسیدن به مقام قهرمانی میتواند به آن نايل شود. خدايگون شدن قهرمان، همان آرامش بعد از طوفانی است که نصیب قهرمان و يا هر انسان ديگری میشود» (کمبپل، 1388: 156). حسن بحران را به کمک طّبّ اخ پشت سر گذاشته و ذهنش به معرفت کامل میرسد. او از تقابلهای دوگانه عبور میکند. از بندگی تن رها میشود و پا به دنیای معنويّت میگذارد. به آرامش میرسد و خدايگون میشود . امّا اين آرامش و معرفت به وجود آمده در حسن کامل نیست، بلکه نسبی است. زيرا او وابستگیهايی در دنیای مادّی دارد که رازهايی در آن نهفته است و بايد اين رازها آشکار گردد تا به معرفت و آرامش کامل و ابدی دست يابد. اين وابستگیها و لوازم مادّی او همان کیسۀ زر، ردا، دستار و نامۀ داخل دستار بر روی کرسی به جامانده، در خوابگاه ستّالحسن است. به همین دلیل حسن در ادامۀ داستان، با کشمکش و بحرانهايی روبرو میشود. او بايد با منطق با آنها برخورد نمايد تا رازها آشکار گردد و رهايی کامل او از رنج تن و جهان مادّی انجام پذيرد و به آرامش کامل معنوی برسد.
6- برکت نهايی
در آن سوی قصّه، عجیب، تشنه يافتن و ديدار پدرش است. او به همراه عمويش جواز سفر را از پادشاه دريافت میکنند و راهی سفر میشوند. آنها به دمشق میرسند. عجیب با خادم برای تفرّج به شهر میروند «تا اينکه به حکم تقدير در برابر دکۀ پدرش، حسن بدرالدّين، که طبّاخ او را به فرزندی گرفته بود؛ بايستاد. حسن بدرالدّين به سوی پسر نظر افکند و مهرش بر او بجنبید. بیتابانه با او گفت: ای خواجه! چه شود که به دکّان من در آيی و دل شکستۀ من به دست آورده، طعام خوری؟
تفاوت نکند، قدر پادشاهی را گر التفات کند کمترين گدايی را
عجیب چون سخن پدر بشنید، دلش براو مايل گشت. و به خادم گفت: بیا تا خاطر محزون او به دست آورده از ضیافت او بخوريم. شايد که بدين سبب خدای تعالی مرا نیز به پدر خويش برساند» (هزار و يکشب،1394 :81). هر بار که برای عجیب فرصتی پیش میآيد به سرای حسن طبّاخ میرود و حبالرّمان میل میکند. هنگام بازگشت «باز حسن را در پی خود يافت. خشمگین گشت، سقطش گفت و سنگی گرفته بر جبینش زد، حسن را جبین شکست و بیخود افتاد.
خون از جبینش روان شد و عجیب با خادم به خیمهها در آمدند» (هزار و يکشب، 1394: 84). در رفتار حسن میل به خوردن غذا و خشم و مقابله به مثل، اضطراب و... مشاهده میشود. اينها «نشانگر اين موضوع روانشناختی است که اضطرابهای مربوط به تمامیّت جسم، توهمّات مربوط به تاوان دادن و تلافی و يک نیاز عمیق و خاموش و فناناپذير و حمايت شدن در برابر نیروهای «بد» درون و بیرون روان در حال شکلگیری، را هدايت میکند. بدين صورت با دستيابی به لذايذ نامیرا و جاودان بر ناملايمات و توهمات و اضطرابها غلبه میکند و آنها را سرکوب مینمايد. و به برکت نهايی و معنوی دست میيابد. پس خدايان و خدا بانوان را بايد به عنوان تجلیّات و پاسداران اکسیر وجود نامیرا در نظر گرفت ولی خود آنها غايت نهايی نیستند. بنابراين آنچه از مراوده با آنها حاصل میشود، خود آنها نیستند؛ بلکه برکت و رحمت آنان، يا به عبارتی ديگر نیروی مادّۀ اصلی و مقاوم آنهاست. فقط و فقط همین انرژی، مادۀ معجزهآسا، نامیراست» (کمبپل، 1388: 189). اين انرژی معجزهآسا همان حبالرّمان است که مردمان سیر هم به خوردن آن میل دارند و با خوردن آن به جاودانگی میرسند. گلاب، ظرف شربت با گلاب آمیخته، مشک و حبالرّمان، نمونههايی از مواد و لذايذ معجزهآسا و نامیرا است که قهرمان (حسن) با خوردن آن به جاودانگی میرسد.
ج: مرحلۀ سوّم: بازگشت
1- امتناع از بازگشت
«پس از نفوذ در سرمنشاء و يا دريافت فضل و برکت از تجسّم مذکر، مونث، انسانی يا حیوانی آن، جستوجوی قهرمان به پايان میرسد، ولی اکنون اين ماجراجو با غنیمت خود که میتواند زندگی را متحوّل کند، بايد بازگردد.
چرخۀ کامل اسطورۀ يگانه هنگامی تمام میشود که قهرمان با سعی و تلاش، جادوی سخن به ملک بشری بازگرداند؛ يعنی جايی که اين برکت میتواند به تجديد حیات جامعه، ملّت، کرۀ زمین و يا ده هزار جهان کمک کند. ولی بارها و بارها قهرمانان از انجام مسؤوليّت سرباز زدهاند» (کمبپل،1388 :203). ماجراجويیهای عجیب و عمويش در جستوجوی پدر به پايان میرسد. حسن مانند غنیمتی است که عجیب به همراه عمويش آن را تصاحب کرده و بايد به سرزمین اصلی خود مصر باز گردند؛ امّا حسن بارها و بارها از بازگشت امتناع میکند. ممانعت حسن از بازگشت، باعث میشود که او را در صندوق زندانی کنند. اسارت مؤثر واقع نمیشود. پس توسّطّ عمويش تهديد میشود و حکم اعدامش صادر میشود. حسن در حالیکه در صندوق اسیر است؛ به خواب میرود. او به جای اينکه تن به بازگشت بدهد، مقاومت میکند؛ زيرا او هنوز بر نفس خود فايق نیامده است. او دلیلی قانعکننده برای بازگشت نمیيابد. عموی حسن حکم حامی مافوقالطبیعهای را برايش دارد که حافظ اوست .او با حمايتهای سختگیرانه خود میخواهد حسن را به سر منزل جاودانگی راهنمايی کند. امّا برای حسن، ترک سعادت زندگی و پهلوان طباّخ را که بر اثر ناملايمات و نابسامانیهای زيادی به دست آورده است؛ چندان ساده نیست.
[1] *. drreza.ashraf@gmail.com
2- فرار جادويی
«اگر قهرمان هنگام رسیدن به پیروزی، دعای خیر خدابانو و يا خدا را پشت سر داشته باشد. آشکارا مأمور است با اکسیری برای احیای جامعهاش به جهان بازگردد. در اين حال تمام نیروهای حامی ما فوقالطبیعه حافظ او هستند. و يا اگر خدايان و ديوها راضی به بازگشت قهرمان نباشد، آنگاه آخرين مرحلۀ چرخۀ اسطورهای، تبديل به تعقیب و گريزی نشاطآور و اغلب خندهدار میشود؛ حتی ممکن است موانع جادويی وگريزهای اعجاز گونه برشگفتی و پیچیدگی فرار بیفزايند» (کمبپل، 1388 :206) حسن از جمله قهرمانانی نیست که نفرين خدايان را به دنبال داشته باشد، پس دعای خیر پدر و مادر و حتی طبّاخ پهلوان را پشت سر دارد. در اين حالت تمامی نیروهای حامی فوقالطبیعه حافظ او هستند. لذا فرار جادويی را در پیش رو ندارد.
3- دست نجات از خارج
«ممکن است برای بازگرداندن قهرمان از سفر ماورايیاش، نیاز به کمک از خارج باشد. به بیانی ديگر ممکن است دنیا مجبور شود به دنبالش بیايد و او را با خود ببرد. چون ترک سعادت آن مسکن عمیق و ماورايی، برای بازگشت به حالت بیداری که خويشتن (self) را آشفته میکند، چندان ساده نیست» (کمبپل، 1388، 215). شمسالدّين عموی حسن، عجیب پسر حسن، خادمک، مادر حسن حتّی پادشاه که حکم دستگیری حسن را صادر میکند، اينان نمونههايی هستند «برای به تصوير کشیدن دست نجاتی که از خارج برای ياری دراز میشود، اينها در مراحل نهايی سیر و سلوک نشانگر حضور و عمل بیوقفۀ امدادهايی غیبی هستند که طی عبور از آزمونهای مشکل همیشه در کنار انسان برگزيده حضور دارند. در حالیکه خودآگاه رهرو، از پای در آمده است.
4- عبور از آستان بازگشت
«اولّین مشکل قهرمان در راه بازگشت، پذيرش واقعیّت هیاهوی مبتذل زندگی است. چرا بايد دوباره به چنین جهانی قدم گذارد؟... آسانترين راه سپردن جامعه به دست شیطان و بازگشت دوباره به دل صخره بهشتی و بستن و محکم کردن پشت دراست» (رک همان: 225) حسن بايد پابه دنیايی بگذاردکه تغییراتی در آن حاصل شده است؛ يعنی بايد متحولّ گردد. دنیايی که برای حسن نا آشناست. وفق دادن خود با اين تغییرات در حسن دگرگونی و مقاومت ايجاد میکند، امّا حامی و مددرسان حسن، يعنی عمويش، اين موانع را هم برطرف میکند. ابتدا طلسم کیسه زر و جامه و وصیّتنامه شکسته، و رازها بر ملا میشوند. در حالیکه اطرافیان حسن آماده بازگشت و عبور حسن از آستان هستند. همه فضای ورود به آستان را با دستور وزير بدون هیچ تغییری به حالت اوّل در میآورند تا حسن مقاومت کمتری از خود نشان دهد. گفتگوهايی بین حسن و ستّالحسن ردّ و بدل میشود. حسن آهسته آهسته پیش میرود. او مردّد است که آيا پا در اين آستان بگذارد يا نه؟ خیلی محتاطانه عمل میکند و بالاخره با کمک و مددرسانی، ستّالحسن و اطرافیانش حسن پا در آستان میگذارد و از آن عبور میکند «آنگاه سّتّالحسن بخنديد و او را در آغوش گرفته با يکديگر بخفتند» (هزار و يک شب، 1394: 87). بدين وسیله با کامگیری حسن از سّتّالحسن عبور از آستان بازگشت برای حسن فراهم میشود.
5- ارباب دو جهان
«هنر ارباب دوجهان، آزادی عبور و مرور در دو بخش آن است. حرکت از سوی تجلیّات زمان به سوی اعماق سبب ساز و بازگشت آن، آن هم بهطوریکه قواعد هیچ يک از اين دو سو به ديگری آلوده نشود. ولی در عین حال ذهن بتواند يکی را از دريچۀ ديگری بنگرد. اسطوره-ها اغلب با يک تصوير خاص عبور را به تصوير نمیکشند. اگر چنین کنند آن لحظه سمبولی انديشمند و پر معنا است که بايد قدر آن را دانست و در مورد آن فکر کرد» (کمبپل، 1388، 237). در ابتدا، هويّت حسن بصورت پسر طباّخ، ناشناس و طرد شده از اجتماع است. قهرمانی که قبل از عبور از آستان بازگشت، در کوچه و بازاربه طرفش سنگ پرتاب میکردند، بعد از عبور از آستان بازگشت وکامگیری از سّتّالحسن، اينک ارباب دوجهان است و درکنار خانواده و ساير پیوندان در عیش و نوش بسر میبرد.
6-آزاد و رها در زندگی
«اگر در دنیای عمل، انسان نگران نتیجۀ اعمالش باشد؛ مرکزيّتش در اصل جاودانگی را از دست میدهد. ولی اگر نتیجه و ثمرۀ اعمالش را در دامان خداوند گذارد؛ به واسطۀ آنها، رها شود؛ درست مثل اينکه قربانی به درگاه برده باشد، که او را از اسارت دريای مرگ میرهاند» (کمبپل، 1388: 245). حسن به خواب میرود. در يک چشم به هم زدن، تمام کاينات دست در دست هم داده و همه چیز برايش مهیّا میشود. پس ازبیداری او از آستان عبور کرده و تغییر و تحوّل يافته است. اينک او رها و آزاد است و تعلّق خاطری ندارد. از من(ego) خود رهايی يافته و متعلّق به خود نیست. پس از اين رهايی متعلّق به ديگران و همه است. اين رهايی و آزادی در او شور و نشاط و هیجان ايجاد کرده و به سر منزل غايی و نهايی رسیده است.«پس از آن شمسالديّن، وزير، با پسر برادر و ساير پیوندان در عیش و نوش به سر میبردند» (هزار و يک شب، 1394: 87) اين دستيابی به عیش و نوش، همان لذّت و سعادت معنوی و اخروی است. همان سعادت ابدی ، برکت نهايی و آزادی و رهايی کامل از تعلّقات دنیای مادّی است.
نتیجه
براساس نظريۀ "جوزف کمبپل" داستانهای اسطوره-ای، دارای ساختار واحدی هستند. سفر قهرمان سفر به درون و ناخودآگاه است که برای دستيابی به حقیقت وجود، از مبدأ تا مقصد (که همان بازگشت به مبداء است) متحمّل سختیهای فراوانی میشود.
در اين مقاله سفر نورالدّين با نظريۀ 17 گانه "کمبپل" مطابقت داده شده است. اين حکايت اسطورهای علاوه بر اينکه از ساختار و نظريۀ"کمبپل" تبعیّت میکند؛ مواردی بر قهرمان رخ میدهد که او را در انجام و ادامه سفر ياری میرساند؛ از جمله: مرگ قهرمان (نورالدّين) در نیمۀ راه سفر است که مأموريت ادامه سفر به فرزندش حسن واگذار میشود .
اگر مرگ نورالدّين را پايان سفر بدانیم؛ طبق نظريۀ "کمبپل" دو مرحلۀ اوّل (عزيمت – آيین تشرّف) بوسیله قهرمان انجام میگیرد و پس از مرگش، مرحلۀ سوّم (بازگشت) انجام نمیگیرد و اين سفر نیمه تمام به پايان میرسد. میتوان گفت مرگ قهرمان به معنای پايان کار نیست؛ بلکه نشانۀ فرا رفتن و متحوّل شدن اوست. هرچند قهرمانان در دو چهره ظاهر میشوند؛ امّا دارای يک روح هستند. با مرگ قهرمان تن و منیّت او میمیرد؛ امّا روحش در قالب ديگری به پرواز در میآيد. زيرا ماجرای قهرمان، ماجرای زنده بودن است.
با توجّه به اينکه قهرمانان، در ورود به نخستین آستان، با کمک امدادگران غیبی قدم در جادّۀ سفر میگذارند؛ امّا در کنار اين امدادها، قهرمان اعمالی را انجام میدهدکه او را در ادامه و انجام سفر بیشتر کمک میکند و از موارد ضروری است که بايد ا ّتّفاق بیفتد. مثلأ: به گرمابه رفتن و شستن تن، خلعت فاخر پوشیدن، چهره نورانی داشتن، هم چنین شربت خوردن و گلاب افشاندن اطرافیان است. انجام اين موارد نشانۀ اين است که: قهرمان برای ورود به دنیای جديد و ناشناخته، بايد هرگونه تعلّقات و وابستگیهای دنیايی را از خود پاک و دور کند. سپس لباس فاخر معنويّت را بپوشد و با خوردن شربت و گلاب افشاندن اطرافیان، مجوّز عبور از آستان را بگیرد.
1. طسوجی تبريزی، عبدالّطیف، (1394). هزار و يک شب، قم: آتیلا.
2. کمبپل، جوزف، (1387). قهرمان هزار چهره، برگردان شادی خسرو پناه، مشهد: گل آفتاب.
3. کمبپل، جوزف، (1394). قدرت اسطوره، برگردان عباس مخبر، تهران، نشر مرکز.
4. نعمت طاووسی، مريم، (1390). زايش اسطوره، تهران: جامی.
5. يونگ،کارل گوستاو، (1377). انسان و سمبولهايش، برگردان محمود سلطانیّه، تهران: جامی.
6. يونگ ،کارل گوستاو، (1382). روانشناسی و کیمیاگری، برگردان محمود بهفروزی، تهران: جامی.