Language in Islamic mysticism with regard to the verses of the Qur'an
Subject Areas :
1 - دانشگاه علوم و تحقیقات تهران
Keywords: Existence, manifestation, language, word and word, book and pen, status, compassionate soul,
Abstract :
In Islamic philosophy discussion of nature of language has not been independently investigated. Butt according to the “manifestation”, we can think of the nature of language in mysticism. In Islamic mysticism all creatures are God,s appearance. Therefore, the language is linked the manifested of God. In mystical texts degrees of language come with various expressions, such as discourse, word, book, the Pen, station of “Be” and Breath of clemency. All this degrees show appearance of God. The world seems to emerge through divine language. All creatures are word and show God. On the other hand, God as the author of the book world. In the philosophical interpretation of Man, speaking is interpreted to Reason. But in mysticism speaking return to manifestation of God. Speaking (discourse) is the ontological reality that will exist in various degrees. It causes all creatures to talk. To describe precisely, language only belong to God and other thing are degrees of divine.
|
|
زبان در عرفان اسلامی با نظر به آیات قرآن |
دوفصنامه علمی – پژوهشی پژوهشنامۀ ادیان سال 18، شماره 34، پاییز و رمستان 1402، 247-268 (مقاله پژوهشی | Journal of Religious Studies Vol. 18, No. 34, Autumn 2023 & Winter 2024 |
Language in Islamic mysticism with regard to the verses of the Qur'an
Mohsen Astaraki
Ph.D. in Philosophy, Science and Research Department, Islamic Azad University, Tehran, Iran (corresponding author), m7astaraki@yahoo.com
Abstract:
In Islamic philosophy discussion of nature of language has not been independently investigated. Butt according to the “manifestation”, we can think of the nature of language in mysticism. In Islamic mysticism all creatures are God,s appearance. Therefore, the language is linked the manifested of God. In mystical texts degrees of language come with various expressions, such as discourse, word, book, the Pen, station of “Be” and Breath of clemency. All this degrees show appearance of God. The world seems to emerge through divine language. All creatures are word and show God. On the other hand, God as the author of the book world. In the philosophical interpretation of Man, speaking is interpreted to Reason. But in mysticism speaking return to manifestation of God. Speaking (discourse) is the ontological reality that will exist in various degrees. It causes all creatures to talk. To describe precisely, language only belong to God and other thing are degrees of divine.
Keywords: Existence, manifestation, language, word and word, book and pen, status, compassionate soul
دوفصنامه علمی – پژوهشی پژوهشنامۀ ادیان سال 18، شماره 34، پاییز و رمستان 1402، 247-268 (مقاله پژوهشی | Journal of Religious Studies Vol. 18, No. 34, Autumn 2023 & Winter 2024 |
زبان در عرفان اسلامی با نظر به آیات قرآن1
محسن آسترکی 2 |
چکیده
در حکمت عرفانی بحث از ماهیت زبان به نحو مستقل طرح نشده؛ اما با نظر به مباحث اصلی عرفان همچون تجلی و ظهور و اسماء و صفات میتوان پرسش از حقیقت زبان را به میان آورد. تمامی عوالم و موجودات وبه طور کلی هر آنچه هست تجلی خدایند؛ از اینرو پدیدار زبان نیز ظهور او و شأنی از شئونات اوست. زبان شأنی «ایجادی» دارد که حقیقت آن با نظر به مراتب و اعتبارات گوناگونی همچون کلام و کلمه، کتاب و قلم، مقام کن و نفس رحمانی، و با توجه به تأویل آیات قرآن در عرفان نظری شرح و تأویل شده است. هر کدام از این اعتبارات جلوهای از جلوات خداوند و مرتبهای از کلام اویند. و ظهورِ وجود را در مراتب گوناگون نشان میدهند. کلام اولاً و بالذات متعلق به خداست و ثانیاً و بالعرض موجودات دیگر بهرهای از آن دارند. نطق نیز حقیقتی وجودی در عالم است که به تجلی حق بازمیگردد. حقیقت زبان صورت فعلیِ «به ظهورآوری» است که موجودات را به پیدایی میآورد.
کلید واژه: وجود، تجلی، زبان، کلام و کلمه، کتاب و قلم، مقام کن، نفس رحمانی
مفدمه
در عرفان نظری «تجلی» محور اصلی و مبنای همهی مسائل و مباحث است. علم و معرفت و پیدایش عالم، همه بر اساس تجلی حضرت حق تبیین میگردند. پرسش اینجاست که مقامِ زبان بر اساس نظام تجلی در کجاست و چه نسبتی است میان ظهور خداوند و حقیقتِ زبان؟ بر اساس حکمت عرفانی، ذات واحد خدای سبحان در لباس اسماء و صفات تجلی میکند و نخستین کثرت را آشکار میسازد. اسماء و صفات حقایقی وجودیاند، که هرچه را در عالم هست، پدیدار و تدبیر میکنند. در میان امهات اسماء و صفات آخرین اسم، اسم «المتکلم» و صفت «کلام» است. تأمل در این اسم و صفت، مقامِ بحث درباب حقیقت زبان را از حیث هستیشناختی فراهم میسازد. نکته دیگر بحث خلقت است که در کلامالله با اصطلاح «کن فیکون» آمده؛ عبارتی که دلالتی زبانشناختی دارد. عرفا بر اساس ظهور حضرت حق مقام «کُن» را تأویل میکنند. سخن گفتن از «نفَس رحمانی» در قیاس با نفس انسان نیز از دیگر مباحثی است که میتواند راه به حقیقت زبان بگشاید. و در نهایت تأمل در حقیقت نطق از منظر عرفانی حائز اهمیت است؛ منظری که تفاوتی اساسی با نگرش فلسفی در این باب دارد. در این مقاله با نظری اجمالی به موضوعاتی که ذکر شد، برآنیم تا راهی به حقیقت زبان از منظر عرفانی بیابیم.
کلام و کلمه
بر اساس اسم المتکلم هر کلامی در عالم، کلامِ خداوند میشود و از جانب اوست. ابن عربی بر اساس آیه ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ...3 (هیچ پند و یاد تازهای از پروردگارشان نیامد)، اصل هر کلام در عالم را به کلام الهی بازمیگرداند. (ابن عربی، 1391: 30) در دار هستی جز الله سخنگو و قائلی نیست؛ در فتوحات مینویسد: «فکما انه لیس فی الوجود الا الله لذلک ماثم قائلٌ و لا سامعٌ الا الله». (جهانگیری، 1375: 422 )کلام از آن حیث که کلام است، امر واحد و یگانهایست اما نسبتی که در مخاطبِ تکلم حاصل میشود، باعث تعدد میگردد. به بیان دیگر، کلام حضرت حق واحد است و کلام متکلمین متعدد؛ که این تعدد به متکلمین بازمیگردد و نه به کلام. (ابن عربی، 1391: 73) خدای سبحان محل برای صداها و حروف نیست؛ بلکه به کلامی قدیمی و ازلی، متکلم است. کلام او منزه است از صوت و حروف و تقدم و تأخر؛ هر کلام که در عالم هستی پدیدار گردد، حادث و مخلوق اوست. خداوند ما را با کلام خویش مخاطب قرار میدهد و خودش نیز با کلامی که برایمان آفریده، پاسخ میگوید. کلام، فعلِ الهی است که در قلب بشر آفریده شده و تعبیر زبانیاش در لسان میآید. (ابن عربی، 1391: 129)
نسبت میان اسم المتکلم و صفت کلام با دیگر اسما و صفات هفتگانه، حقیقت زبان را روشنتر مینماید. در میان این ائمه سبعه (حیات، علم، اراده، قدرت، سمع، بصر و کلام) حیات، «ام الائمه» و یا «امام الائمه» است. شش صفت دیگر به حیات بستگی دارند؛ بدین نحو که علم به حیات، قدرت و اراده به علم و حیات، باقی نیز به این چهار صفت متکیاند. اراده و قدرتِ ذاتی خواستار آنند که هر چه را در غیب است، اظهار و ایجاد کنند. در این مقام، تجلیِ ذات لذات واقع میشود که آن را «کلام ذاتی» میخوانند. (قیصری، 1375: 45) خداوند در این مرتبه متکلم است و هم او در این مقام سمیع است که این کلام ذاتی را میشنود. به بیانی دیگر، کلام الهی تجلی خدای سبحان است که از آن به کلام تکوینی یاد شده و در کنار کلام تشریعی، آن را از اقسام کلام خداوند برشمردهاند. ابن عربی در فتوحات بیان میکند که از کلام، جهان به شکل عالم به نحو اتم و احسن ظهور میکند؛ (شعرانی، 1390: 467) در بینش عرفانی ظهور عالم به اعتباری با کلامِ «کُن» وقوع مییابد و به اعتبار دیگر با نام الله؛ «ظهر العالم ببسم الله الرحمن الرحیم». (موسوی خمینی، 1386: 117) بر این اساس ذات زبان حقیقتی وجودی است و تمامی اقسام و صور آن، به کلام تکوینی خداوند باز میگردد؛ چه در پیدایش و چه در دوام.
در کلام، «کلمه» به ظهور میرسد. به گفته ابن عربی « فالموجودات کلها کلمات الله التی لا تنفد» (ابن عربی، 1370: 1/142) تمامی موجودات کلمات الهیاند که پایانی ندارند. اعیان ممکنات موجود (ماهیت موجودات) نیز کلمات حقمتعالاند. کلمه نامیدن شدن موجودات بر اساس قول الهی است؛ در قرآن کریم همهی موجودات در مقام مظهریت حق «کلمات» نامیده شدهاند: «قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً».4 بگو اگر دريا مركب كلمات پروردگار من باشد، پيش از آنكه كلمات پروردگارم تمامى گيرد، دريا تمامى پذيرد و گر چه نظير آن را نيز به كمك آوريم. «وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ».5 اگر آنچه در زمين درخت هست، قلم باشد، و دريا، به كمك آن دريا، هفت درياى ديگر مركب، كلمات خدا تمام نشود، كه خدا نيرومند و حكيم است.
ابن عربی در وجه تسمیه کلام و کلمه گفته است که این دو از ریشه «کلم» به معنای «جرح» و «اثرگذاری» گرفته شدهاند؛ «الكلام صفة مؤثرة نفسية رحمانية مشتقة من الكلم و هو الجرح فلهذا قلنا مؤثرة كما أثر الكلم في جسم المجروح...». (ابن عربی، د.تا: 2/181) الفاظ را کلمه مینامند چون اثر میگذارند؛ موجودات خارجی، اعم از مادی و غیرمادی را نیز از آنجا که اثرگذارند به اصطلاح کلمه یاد میکنند. به اعتبار دیگر، کلمه یعنی «نشانه»؛ نشانهای که آشکار میکند. سخنان آدمی را بدین جهت کلمه گویند که آشکارکننده «ما فیالضمیر» است. موجودات نیز از آنجا که نشانه حضرت حقاند و و غیب را آشکار میکنند، کلمه نامیده میشوند. لازم به تذکر است که در حکمت عرفانی «کلمه» نه آن چیزی است که ذاتا دارای صوت و لفظ و بیان باشد، بلکه حقیقتی وجودی و نحوه وجود فیض خداست. این فیض، گاه شنیده میشود و گاه به چشم میآید، گاهی هم وجودی کتبی میگیرد. همه این امور کلمه نامیده میشوند چرا که نشان از تجلی خداوند دارند. همانگونه که موجودات بر اساس نقص و کمال تقسیم میشوند، کلمات الهی نیز ذومراتب و مقول به تشکیکاند. در اعلیمرتبه، متکلمِ کلمات یعنی خداوند قرار دارد ودر مرتبه بعدی ، انبیا و اولیای الهی به عنوان کلمات تامه و یا اتم قرار دارند. ایشان را کلمات تامات نامیدهاند چرا که در مقام قربِ حق، نشان بیشتری ازخداوند داشته و بهتر از دیگر موجودات از او خبر میدهند.
کتاب و قلم
مراتب تجلی و تعین حضرت حق در زبان عرفا گاه به کتاب و یا کتابِ تکوینی تعبیر شده است. در بحث از کلام گفتیم که خداوند در موطنِ تجلی ذات به ذات، کلام ذاتی را پدید میآورد. در همین موطن، حضرت حق اوصاف جمال خویش را به تجلی علمی خود قرائت میکند و میشنود. از اینرو ظهور خداوند که دار هستی را پدیدار میسازد، کتاب تکوینی ذات حقمتعال است.
قیصری مراتب کتب تکوینی ِالهی را با الفاظ «ام الکتاب» و «کتاب مبین» و «کتاب محو و اثبات» بیان کرده؛ امالکتاب مرتبهای عالی است در نزد حضرت حق که لفظ و کلمه و حرف در آن نیست. «عقل اول» امالکتاب است چرا که اجمالاً احاطه به اشیاء دارد و «نفس کلیه» را کتاب مبین گویند، زیرا تفصیلاً حاوی حقایق است. به «نفس مطمئنه» که تدبیر حوادث را بر عهده دارد، کتاب محو و اثبات اطلاق میشود. و در آخر، انسان کامل از آنجا که نسخهای از عالم کبیر است، جامع این کتب است. (قیصری، 1375: 90) از حیث روح و عقلش کتابی عقلی مسمی به «ام الکتاب» است، از جهت قلبش کتاب «لوح محفوظ»، و به اعتبار نفسش کتاب «محو والإثبات» نام دارد. (قیصری، 1390: 91)
بنا به تفسیر دیگر ترتیب کتب الهی از اینقرار است: نخست همان امالکتاب که بسیطة الحقيقة است و همه حقایق و کمالات را دارد. دوم کتاب مبین که نفس کلیه است و به آن لوح محفوظ نیز میگویند. سومین کتاب با نظر آیه «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»،6 کتاب محو و اثبات نام گرفته است. این کتاب همان نفس منطبعه7 است و لوح قدر نیز نامیده شده است. کتاب مبین نیز که شامل کتاب اول و سوم است با توجه به این آیه: «...وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ»8 نام یافته است. چهارمین کتاب، کتاب مسطور است که بر رقّ منشور (طومار گسترده) نگارش یافته؛ این کتاب همان هیولی است که آن را سجل وجود نیز نام نهادهاند. در کلام الهی به این کتاب اشاره شده: «وَ الطُّورِ* وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ* في رَقٍّ مَنْشُورٍ»9 ودر مرتبه پنجم کتاب جامع یا انسان کامل قرار دارد که فراگیر تمامی کتب قبلی بوده و آیهی«...وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ»10 خبر از آن میدهد. (سبزواری، 1391: 126)
از منظری دیگر، کتب الهی سه قِسم است: قرآنی و آفاقی و انفسی؛ در کتاب مکتوب قرآنی خدای متعال در چهره الفاظ و عبارات و آیات تجلی کرده هر کس آن را آنچنان که شایسته است بخواند، تجلی خداوند را مییابد. امیر مؤمنان علی (ع) در بارهی تجلی حق در خطبه صد و چهل و هفتم از نهجالبلاغه چنین میفرماید: «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکونوا رأوه بما اراهم من قدرته». خدای سبحان که کاتب قرآن حکیم و کتاب کریم است در مکتوب خود تجلی کرده است و مردم آن کتاب یعنی قرآن را مینگرند بدون آن که خدای را که متجلی در آن است ببینند. (جوادی آملی، 1387: 1/108) در کتاب آفاقی حقتعالی در چهره اسمائی و جامههای فعلیِ پدیداریِ مشهور به حروف و کلمات و آیات ( که همان آفریدههای روحانی و جسمانیاند) ظهور کرده است. خواننده حقیقی این کتاب مشاهده میکند که در وجود، جز خداوند و صفات و افعال او چیز دیگری نیست. و کتاب سوم کتاب انفسی است که برآمده از تجلی خدای سبحان در چهرهی انسان کامل است و حقیقت حروف و کلمات این کتاب، همان اعضاء و جوارح اویند. انسانِ خواننده این کتاب، نفس مجرد خود و بساطت و یکتایی و احاطهی خدا بر عالم را مشاهده میکند. (سبزواری، 1391: 385)
در زبان عرفانی گاه از تعینات خداوند به «قلم» نیز یاد میشود. به عنوان مثال از احدیت که تعین اول است، از آن روی که واسطهی صدور موجودات است به عنوان «قلم» تعبیر کردهاند. (یثربی، 1387: 559) این قلم اعلی همان عقل نخستین است؛ عقل اول را به اعتبار مقام جمعِ حقیقت بودن، امالکتاب و به اعتبار فاعلیت و صورتبخشیدناش، قلم نامیدهاند. (سبزواری، 1391: 126) به گفته ابن عربی، عقل جوهری است بسیط و غیر مادی و خودآگاه. نیازمندی ذاتی است که نیاز به آفرینش خود دارد و اضافات و نِسَب متعددی نیز از او سرچشمه میگیرند. این عقل از آن جهت که تدوین و تسطیر عالم میکند، قلم نامیده شده است. (ابن عربی، 1336: 50) فرشته تدوین و نوشتن نیز قلم نخستین نام گذارده شده؛ فرشتهای که پس از فرشتگان مهیمن ( مراقب و نگاهبان) بر آفرینش عرش تقدم دارد. (شعرانی، 1390: 45) اصطلاح قلم، برآمده از قرآن و روایات است؛ در قرآن، عقل اول که آفریده اشرف و اقرب به خداست، قلم نامیده شده: «ن والقلم و ما یسطرون».11پیامبر اکرم نیز فرموده: «اول ما خلق الله قلم».
حروف
در آثار عرفا، تعینات حضرت حق و ظهور خداوند در عالم، به مدد بحث از «حروف» نیز تبیین
میگردد در دو وجه؛ اول در مقام تمثیل از نسبت حق با عالم و دوم در مقام حقیقت حروف. در وجه اول آمده است که ظهور خدای سبحان در عالم به مانند ظهور حرفِ الف در دیگر صور حروف است. توضیح آنکه الفِ ملفوظ، صوتی است ممتد و مطلق که مقید به چیزی نیست، نه به خروج از مخرجی خاص مقید است و نه به عدم خروج از آن. الفِ مکتوب نیز که خطی ممتد است، نه به شکلی از اشکال حروف مقید گشته و نه به عدم آن. الفِ لفظی بواسطه برخورد صدا با مخارج مختلف در دهان، حقیقت و ذات تمامی حروف ملفوظ شده و مقید به حروف و الفاظ و معانی جدید میگردد. الف مکتوب نیز در هیئت و کسوت اشکال گوناگون، باعث پیدایش حروف جدید میشود. به عقیده ابن عربی چنین الفی که خود منشأ پیدایش حروف گوناگون شده، حرف نیست و به اصطلاح تمثیلی از «مقام جمع»12 است؛ در این مقام، الف منزه از هر شکل و صورتی است و با تنزل، ملبس به اشکال و صور حروف میگردد. در اصطلاحات عرفا الف یا مقام جمع اشاره به ذات احدیت دارد؛ یعنی حق از آن حیث که آغاز و مبدأ اشیاست. بنابراین این تمثیل بیان میدارد که وجود مطلق حق که مبدأ ظهور و وجود جمیع اشیاست، به منزله الف است که در ذات خود مطلق و عاری از هرگونه قیدی است. به همان نحو که الف مبدأ ظهور صور و اشکال حروف میشود، وجود مطلق نیز با نازل شدن به تعینات، موجودات خارجی را ظاهر میگرداند. (جهانگیری، 1375: 388) اما فراتر از تمثیل ظهور الف در تمام حروف، عرفا معتقدند که اصل تمام حروف، حضرت حق است و اوست که در آنها تجلی کرده؛ ابن عربی از زبان خداوند خطاب به بنده میگوید: «هر سخنی که در بیان گنجد، منش آفریده و حروف را من خلق کرده و به هم انسجام دادهام»13 ( ابن عربی، 1387: 189)
در حکمت عرفانی تأویل الفاظ و عبارات به دوگانهی «لفظ و معنا»، بر اساس حجاب و تجلی صورت میپذیرد. بر این اساس، ظاهر الفاظ و حروف، حجاب بر حقایق معانیاند. به جهت رسیدن به حقیقتِ الفاظ و اذکار میبایست از حجاب ظاهرشان گذر کرد، تا معانی که نشان از حضرت حق دارند و بلکه ظهور خودِ اویند، هویدا و آشکار گردند. در اقوال عرفا به حجاببودن ظاهر الفاظ، نگنجیدن معانی حقیقی در زبان و مقام بیلفظ و سخن زبان فراوان اشاره شده است که به چند نمونه اشاره میکنیم:
شمس تبریزی در مقالات میگوید: «عبارت سخت تنگ است. زبان تنگست. اینهمه مجاهدهها از بهر آنست که تا از زبان برهند که تنگست». (شمس تبریزی، 1375: 1/52) و یا در جای دیگر گفته است: «سنایی به وقت مرگ چیزی میگفت زیر زبان. گوش چون به دهانش بردند این میگفت:
بازگشتم زآنچه گفتم زآنکه نیست در سخن معنی و در معنی سخن».
(شمس تبریزی، 1375: 1/ 195)
عرفا گاه به مقام اعلی مرتبه زبان نیز اشارت داشتهاند؛ با عبارات کلام و سخنِ بی حرف و لفظ و یا سخن بیسخن: «در این عالم جهت نظاره آمده بودم. و هر سخنی میشنیدم بی سین و خا و نون. کلامی بی کاف و لام و الف و میم، وازین جانب سخنها میشنیدم. میگفتم ای سخن بیحرف؛ اگر تو سخنی پس اینها چیست؟ گفت: نزد من بازیچه. گفتم: پس مرا به بازیچه فرستادی؟ گفت: نی تو خواستی. خواست تو، که ترا خانهای باشد در آب و گل، و من ندانم و نبینم». (شمس تبریزی، 1375: 1/205)
سخنها و الفاظ درجاتی از وجودند و هرکس بسته به استعداد و امکانات خویش، آنها را درمییابد. دربالاترین مرتبه، حقایقِ معنا به الفاظ و حروف مقید نمیگردند.
معانی هرگز اندر ظرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید14
زینرو عارف خواهان آن است که از ظاهر عبور کرده و معانی باطنی را با کلام و زبانِ بیحرف و لفظ و صوت بشنود و مشاهده کند.
حرف چه بود تا تو اندیشی از آن حرف چه بود خار دیوار رزان
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی اینهرسه با تو دم زنم15
الفاظ و حروف گرچه خود تجلی حضرت حقاند، اما حجاب میشوند بر معانی؛ حقیقت و ماهیتشان چیزی جز «نشان دادن» و یا به تعبیر عارفانه «اشارت» نیست. انسان سالک از اشارتِ الفاظ راهی به عالم معانی مییابد و به زبانِ بیزبانی میرسد.
مپیچ اندر سر و پای عبارت اگر هستی ز ارباب اشارت
نظر را نغز کن تا نغز بینی گذر از پوست من تا مغز بینی
چو هر یک را از این الفاظ جانیست به زیر هریک از اینها جهانیست16
در جهانی که عالم ثانی است بیزبانی همه زباندانی است17
ای خدا بنما تو جان را آن مقام کاندرو بیحرف میروید کلام18
مقامِ «کُن»
در قرآن کریم، آفرینش موجودات از جانب حضرت حق، با اشاره به دو عبارت «کن فیکون» تبیین گردیده است. خداوند میگوید: باش، و موجودات میشوند. خداوند میفرماید: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.19 «كار او وقتى چيزى را اراده كند فقط همين است كه بدو بگويد: باش پس وجود يابد». در این آیه پدیدار گشتن موجودات با عبارتی بیان شده که دلالتی زبانی دارد؛ کن: فیکون. تأمل بر این خطاب الهی، کیفیت به انجام رسیدن آن و نسبتش با وجود از جمله اموری است که رهنمون به حقیقت زبان میگردد. بر سیاق آنچه گفته شد، کلام الهی تجلی حضرت حق است که با آن، موجودات در مقامِ کلمه ظهور مییابند. ظهور موجودات بواسطه همین خطاب الهی است که از آن به مقام «کن» نیز یاد میشود. حضرت امیرالمؤمنین (ع) کن فیکون را فعل خداوند تفسیر کردهاند؛ يَقُولُ لِمَا أَرَادَ كَوْنَهُ كُنْ فَيَكُونُ لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّمَا كَلَامُهُ- سُبْحَانَهُ- فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ لَمْ يَكُنْ مِنْ قَبْلِ ذَلِكَ كَائِناً وَ لَوْ كَانَ قَدِيماً لَكَانَ إِلَهاً ثَانِيا.ً «هر چه را كه بخواهد كه ايجاد شود، مىگويد: موجود شو و آن موجود مىشود. ولى نه به آوازى كه به گوش خورد و نه به بانگى كه شنيده آيد. كلام خداى سبحان، فعلى است كه از او ايجاد شده و تمثل يافته و حال آنكه، زان پيش موجود نبوده است كه اگر قديم مىبود خداى ديگر مىبود». (سید رضی، 1378: 545) ابن عربی در فص صالحی فصوص الحکم، کن فیکون را بر اساس نوعی تثلیث، تأویل میکند. بنابر قول او، امر خلق و ایجاد بر اساس نوعی فردیت است: «فردیتِ تثلیث». عالم از این فردیت سهگانه پدید میآید. توضیح آنکه بر اساس کلام خداوند که فرمود: إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛ ذات حضرت حق دارای قول و اراده است. اگر ذات و اراده او به نحو مخصوص برای تکوین امور نباشند و سپس قول کن نیز در هنگام توجه به شیء برقرار نگردد، شیئی حاصل نمیشود. پس «ثلاثه» یا همان فردیتِ سهگانه متشکل از «ذات و اراده و قول» است. این فردیتِ سهگانه در شیء نیز پدیدار میگردد. و آن عبارت است از: شیئیت یا ثبوت شیء، شنوایی، و امتثال امر و قبول فرمان حق برای ایجاد. پس سه امر با سه امرِ دیگر مقابل و یکسان گشتهاند (سه چیز از جانب حق و سه چیز از جانب مخلوق): ذات ثابت شیء در حال عدم با ذات ایجادکنندهاش، شنوایی شیء مخلوق با اراده پدیدار کنندهاش، و قبولِ شیء به امتثال و تکوین در مقابل با امرِ «کُن» از جانب خداوند. (ابن عربی، 1370: 1/115)
ابن عربی در فصوصالحکم «کن» را کلمه خدا مینامد و دیگر موجودات را نیز به سبب آن که از این کلمه پدید آمدهاند، کلمات الله نام مینهد؛ «فالموجودات كلها كلمات اللَّه التي لا تنفد، فإنها عن "كن" و كن كلمة اللَّه». (ابن عربی، 1370: 1/142)
در جای دیگر «کن» را یک «کلمه وجودی» میداند؛ (چیتیک، 1391: 136) کلمهای که ظهو ارادهی الهی است، هر موجودی را فراگرفته، و معنای آن اظهار است. (ابن عربی، 1391: 90) کلمه کن اصل تکوین کلمات دیگر است و فرقش با آنها در این است که «کن» کلمهایست «قولیه» صادره از ذات الهی بنا به اعتبار اسم «المتکلم» ( سخنی است که بواسطه اسم متکلم از خداوند صادر میشود)، و دیگر کلمات ظهور همین کلام الهیاند. تنها «کن» کلمه حقیقی است و اطلاق کلمه بر موجودات دیگر به نحو مجازی است.20 به اعتباری دیگر کلمه و کلام، مشتق از «کلم» به معنای زخم است. نخستین کلام که گوش ممکنات معدوم را میشکافد، فرمانِ «کن» است: «فأول كلام شق إسماع الممكنات كلمة كن فما ظهر العالم إلا عن صفة الكلام». (ابن عربی، د.تا: 2/181) از این فرمان عالم به ظهور میرسد؛ از اینرو «کن» کلمه حقیقی است.
کاف و نون چون به یکدگر پیوست شد پدید آنچه بود و باشد و هست21
ای از خم کاف و حلقه نون صد نقش بدیع داده بیرون
اعیان ثابته مخاطب کلمه «کن» میگردند و با قبولِ امر الهی، «فیکون» واقع میشود.
حقتعالی چو بیعبارت و حرف با عدم گفت نکتههای شگرف
عدم آمد زذوق آن سخنان به فضای وجود رقص کنان22
اگر ثبوت اعیان ثابته در حضرت علمی نبود، چیزی از ازل مشهود خداوند واقع نگشته و مخاطبی برای فرمان او نمیبود. (ابن عربی، 1391: 92) و اگر کلمه «کن» نبود، موجودات ممکن نیز برای خارج شدن از عالم اعیان ثابته اطاعت نمیکردند. (ابن عربی، 1391: 162)
ظهور توبه من است و وجود من از تو فلست تظهر لولای لم اکن لولاک23
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محناج بودیم او به مشتاق بود24
صدرالمتألهین بر اساس مبانی ابن عربی کلام را به سه قسم تقسیم کرده است: برتر، میانی، پایینی یا فروتر. کلام برتر از جهت هدف نخستینش عین کلام است و مقصود دیگری ندارد. این قسم از کلام همچون فعل خداوند در ابداع «عالم امر» است که به امر «کن» موجود میگردد. عالم امر کلمات تامات الهی است که نه پایان میپذیرد و نه نابود میگردد؛ چرا که غرض از ایجاد آن نفوذ فرمان الهی به واسطه فرمان «کن» است. بر کلام میانی آثاری لازم بدون هیچگونه سرپیچی مترتب میگردد. مانند فرمان الهی بر فرشتگانی که بر اداره طبقات افلاک و یا طبایع زمین گذاشته شدهاند که در ذات ایشان عمل نمودن به فرمان الهی واجب و ضروری است. زیرا امر الهی یا بدون واسطه و یا با واسطه امری غیر خلقی به ایشان رسیده و بر آن امکان عصیان نیست. برای کلام فروتر و یا پایینی مقصود و مرادی است که امکان سرپیچی و یا اطاعت از آن وجود دارد؛ مانند خطابات و فرامین الهی به متکلفین. پس بالاترین مراتب کلام امر ابداعی و یا مرتبه قضاء حتمی است، کلام میانی امر تکوینی و یا عالم قدر زمانی است و کلام پایینی نیز همان مرتبه امر تشریعی است. (صدرالدین شیرازی، 1981: 7/ 5)
نفَس رحمانی
در فصِ هودی فصوصالحکم از نَفَس خداوند، موسوم به نَفَس رحمانی سخن به میان آورده میشود. ابن عربی بیان میدارد: «به سبب کرب و اندوه [از جانب اعیان که خواستار ظهورند]، حضرت حق دم زد [تنفس نمود] و این دم را به اسم «الرحمن» نسبت داد. زیرا او با این دم، هر صورتی را که نسب الهی خواستار آن بودند، به آن نسبتها بخشید...» (ابن عربی، 1370: 1/112)
قیصری این بیان را بدین نحو شرح میکند که از آنجا که ذات حضرت حق مشتمل بر جمیع صور و حقایق عالم است، و به سبب طلبِ اعیان برای ظهور و واقع شدن کرب و اندوه اعیان در باطن، خداوند برای زدودن غم و اندوه اعیان متنفس گشت و یا دم زد؛ یعنی برای اظهار آنچه از جانب اعیان در باطن موجود است، تجلی نمود. این نَفَس خداوند عبارت است از: وجود منبسط بر اعیان و همچنین هیولای حامل برای صور موجودات، که اولی مترتب بر دومی است. وجود منبسط به منزله صورت است که بر هیولا و یا ماده موجودات قرار میگیرد که البته هر دو توسط نفس رحمانی فراهم میآیند.25 نفَس از آنجهت به اسم «رحمن» نامیده شده، که خداوند به این اسم بر موجودات رحم میآورد. به اعتبار دیگر، نفس رحمانی که عبارت است از تمامیِ هیولای عالم چه روحانی و چه جسمانی، به سبب تشابهاش با نَفَس انسانی به این نام درآمده است. چرا که نفَس انسانی هوایی است که از درون به بیرون (یا ظاهر به باطن) خارج میگردد و با برخورد به عضلات حلق، صوت در آن به ظهور میرسد. سپس براثر برخورد با مقاطع و مراتب حلق و زبان، حروف از آن ظاهر میگردد و از ترکیب حروف نیز کلمات حاصل میآیند. مشابه با این نفَس انسانی، نفَس رحمانی نیز هنگامی که در خارج ظهور یافته و متعین میگردد، در ابتدا جوهر نام میگیرد و سپس بر اساس مراتبش در ظهور، حروف و کلمات (که همان اشیاء عالم باشند) را ظاهر میگرداند؛ و یا به بیان دقیقتر، حروف و کلمات همان تعینات نفس رحمانیاند. پس صور همه اعیان موجود در عالم، در نفس رحمانی ظاهر است و نفس رحمانی برای آنها مانند ماده برای صور جسمانی است. (قیصری، 1375: 735)
در حکمت ابن عربی، طبیعت عین نفس رحمانی است؛ یعنی آنکه بر اساس کشف و ذوق، طبیعت غیر از نفس رحمانی و مغایر با آن نیست. هر کس به چنین کشف و مشاهدهای برسد، به کمال رسیده و در حقیقت، خدا را میبیند؛ چرا که او عین و اصلِ نفس رحمانی و طبیعت است. (ابن عربی، 1370: 1/ 187) این نفَس به این اعتبار عینِ طبیعت است که فعل و انفعال در فواعل و قوابل را حاصل میکند. طبیعت به مانند صورت نوعیه است برای نفَس رحمانی؛ چرا که اول تعینی است که عارض بر آن میگردد و به وساطتش حروف و کلمات وجودیه متعین میشوند. به اعتبار دیگر این طبیعت معنایی روحانی است که ساری است در جمیع موجودات از قبیل عقول و نفوس مجرده و غیر مجرده و اجسام. (قیصری، 1375: 877) با نظر به آیه « فَإِذا سَوَّيْتُهُ، وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي، فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»،26 دمیدن روح در آدمی که بدان انسان، انسان میگردد نیز از نَفَس رحمانی است. در فصوص آمده: «فبطن نفس الرحمن فیما کان به الانسان انسانا...» (ابن عربی، 1370: 1/ 216) یعنی نفس رحمانی حضرت حق در آنچه انسان به آن انسان میشود، پنهان است.
خداوند بواسطه نفس رحمانیاش، از اسماء الهی، آنچه را از عدم ظهورشان مییابد، ظاهر میکند؛ که این ظاهرسازی را «دم زدن» نام گذاردهاند. با این دم زدن احکام اعیان ثابته ظهور مییابند و رفع غم و اندوه از اعیان و اسماء میشود که این غمزدایی را «تنفیس کرب» میگویند. (ابن عربی، 1370: 1/ 145) اولین تنفیس برای اسم الله است و سپس باقی اسماءِ کلیه همانند رحمن و رحیم و دیگر اسماء، تا به اسماءِ جزئیه برسد که اعیان موجودات شخصیه را ظاهر میسازند. کلام ابن عربی اشاره به این دارد که آنچه از ماهیات و اعیان در علم خداوند، اولبار متعین میگردد، انسان کامل است در مقام مظهریت اسم «الله». از آنجا که الله جامع همهی اسماء است، کربِ حاصل از آن شدیدتر از دیگران میشود. پس واجب است که اول تنفیس از آن و مظهرش و سپس از دیگر اسماء و مظاهر انجام پذیرد. (قیصری، 1375: 888) توضیح آنکه اسم «الله» که اسم جامع خداوند است، رنج و غم و اندوه بیشتری برای عدم ظهور احکام و آثار عین ثابت خود دارد. اولین رفعِ غم از جانب خداوند، با تجلی حضرت حق در هیئت اسم «الله»، احکام عین ثابت انسان را به ظهور میرساند و اسم «الله» و مظهرش یعنی انسان کامل متعین میگردند.
ابن عربی در فتوحات مشابهت کلام الهی و نطق انسانی را بر مبنای «نَفَس» بیان میکند. در باب یکصد و نود وهشتم مینویسد «نطق» را خداوند در آدمی قرار داده است. بدین طریق که در زبان آدمی بیست و هشت مقطع از برای نفَس قرار داده شده است که در اثر برخورد نفَس با این مقاطع حروف معینی که هر کدام غیر از دیگری است، به وجود میآیند. تعداد این مقاطع در تناظر با مقاطع عالم است؛ منازل عالم نیز بیست و هشت عدد است که سیارات در آنها حرکت میکنند. (ابن عربی، د.تا: 2/ 390) این منازل بیست و هشتگانه متعلق به نفَس رحمانی، بنا بر قولی مشهورعبارتاند از: جهانهای هجدهگانه (یعنی عقل و نفس و آسمانهای نهگانه و ارکان چهارگانه و موالید سهگانه) و عالم مثال از جواهر و مقولات نُهگانه عرض. (سبزواری، 1391: 562) همانگونه که نطق انسان از برخورد میان نفَس و مقاطع به وجود میآید عالم نیز تجلی نفَس رحمانی است بر اعیان ثابته.
با این توضیحات،حال برآنیم تا مقام «نفَس رحمانی» را در میان تعینات حق بیابیم. در فیض اقدس که همان حضرت علمیه است، تعینات مجال ظهور ندارند و اصطلاحاً مندمج در فیض اقدساند. چون هویت غیبیه حضرت حق اقتضای ظهور به لحاظ اسماء و صفات دارد، قابلیات موجود در فیض اقدس با فیضی دیگر که فیض مقدس نام دارد، ظهور عینی مییابند. در زبان عرفا، این تجلی فیض مقدس «نفَس رحمانی» نامیده میشود. وجه تسمیه فیض مقدس به نفس رحمانی را به دو صورت گفتهاند؛ اول اینکه نفس رحمانی مشابهتی با خروج نفس آدمی و ظهور حروف و کلمات دارد. تحلیل این مشابهت بدین نحو است که از برای نفس آدمی سه مرحله است:
1. مبدأ صدور که هنگام حبس نفس در قفسه سینه است. در این مرحله امتیاز حروف و کلمات از یکدیگر در میان نیست.
2. هنگام خروج نفس به عنوان دم از قفسه سینه و قبل از برخورد با مقاطع دهان و زبان، که صوت ایجاد میگردد.
3. مرتبه برخورد دم با مقاطع دهان که موجب ظهور حروف و کلمات و امتیاز آنها از یکدیگر میشود.
مشابه با این مراحل، نفس رحمانی نیز در ابتدا مبدأ صدور در فیض اقدس دارد، در مرتبه دوم امری بسیط است که استعداد اعیان ثابته را مشاهده نموده و به اظهارشان مبادرت میورزد و در نهایت در اثر برخورد با اعیان ثابته موجب ظهور و بروز احکام آنها میگردد. وجه دیگر برای این تسمیه، «تنفیسِ کرب» است؛ حضرت حق به نفس رحمانی یا فیض مقدس از اسمای ذاتی که در مکمن غیب به دلیل نداشتن مظهر اظهار اندوه میکنند، رفع غم میکند. زیرا با فیض خود اسماء را ظاهر ساخته و اندوهشان را برطرف مینماید. (جوادی آملی، 1387: 2/ 312) البته ذکر این نکته ضروری است که تشبیه نَفَس رحمانی به نَفَس انسانی ازباب تمثیل معقول به محسوس و تأنیس برای ذهن است. وگرنه در نفس رحمانی بحث از مراحل، اعتباری است. نفس رحمانی حقیقت واحدی است که مشمول زمان و مراتب نگردیده و عالم را پدیدار میکند چراکه: «وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَر».27
نطق و ناطق
در فلسفه انسان را به حیوان ناطق تعریف کردهاند. این تعریف به لحاظ منطقی حد تام است؛ حیوان جنس و ناطق فصل به شمار میروند. فصل، مقوِّم و در عین حال ممیِّز است. قوام انسان به صاحب نطق بودن است و تمییز او از دیگر موجودات نیز به نطق بازمیگردد. حکما از نطق و ناطق، عقل و عاقل مراد کردهاند. از منظر عرفانی، تعریف انسان به حیوان ناطق تعریف غلطی نیست و مرتبهای از ساحت انسانی را بازگو میکند، اما تمامی حقیقت آدمی را نمایان نمیسازد. در نظر ابن عربی «آفرینش بر صورت خداوند» هویت و حقیقت آدمی است و به جای حیوان ناطق، فصلِ مقوم اوست. حدِ انسان، صورت الهی است و آن کس که این حد را نداشته نباشد، حیوانی است که در صورت، شبیه ظاهر انسان است.28 (کاکایی، 1389: 284) صورت الهی همان معرفت به اسماء الهی و مظهریت تام برای آنهاست؛ چرا که «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها».29 صاحب نطق بودن آدمی فرع بر همین حقیقت است. تبیین عرفا از ناطق بودن انسان نیز با آنچه فلاسفه در این باب میگویند، متفاوت است. بنا بر نگاه فلسفی، آدمی موجودی است که «ناطقیت» مقوم و ممیز اوست. ناطق اسم فاعل است که از نطق به معنای مصدری مشتق شده. در تحلیل ذهنی، ناطق غیر از نطق است و یا به عبارت بهتر، نطق مبدأ اشتقاق است برای ناطق. پس سه امر داریم: انسان و نطق و ناطق. انسان چیزی است که ناطقبودن برای او برقرار است (شیءٌ له ثبت نطق). در نگاه عرفا، امر مشتق و مبدأ اشتقاق دو چیز جدای از یکدیگر نیستند، بلکه مشتق همواره ذات یا مبدأ خود را نشان میدهد؛ به عبارت دقیقتر مشتق مبدئی است که به هیئتی مصور شده. از سوی دیگر در بینش عرفانی، حقیقتِ نطق به تجلی خداوند در هیئت اسم «المتکلم» باز میگردد. خداوند نطق را برای آدمی قرار داده. انسان ناطق است؛ ناطق که اسم فاعل از نطق است، امری است که ذات و مبدأ اشتقاق خود یعنی نطق را نشان میدهد. فاصلهای میانِ ناطق و مصدرش نیست. ناطق یک هیئت فاعلی است که میبایست به مانند یک معنای حرفی به جایی تکیه کند؛ یعنی متکی بر نطق باشد. به بیان بهتر این خودِ نطق است که به هیئت ناطق درآمده و انسان را ناطق میکند و اصلاً این خودِ نطق است که سخن میگوید. نطق یک حقیقت فراتر از انسان است که به هیئت فاعلیِ انسان درمیآید؛ به این اعتبار نطق و ناطق عینِ هماند. هنگامی که ناطق را تحلیل عقلی میکنیم، از باب زیادی حد بر محدود، یک «شیء» در معنای آن ذکر میگردد؛ شیء له ثبت نطق. اما در حقیقت در امرِ مشتق، شیئی مستقل از مبدأ خود وجود ندارد و تمامی صور ِمشتق به مانند «معنای حرفی» به مبدأ خودشان تکیه کرده و او را نشان میدهند. در هر مبدأ اشتقاق نیز ضمیر «هو» مستتر است، که صور مشتق، نشان از این ضمیر دارند. در حقیقت، ضمیر «هو» که در نطق مستتر است به هیئت فاعلیِ ناطق درآمده و سخن میگوید.
مطلب دوم آنکه خداوند در قرآن میفرماید: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً».30هيچموجودى نيست مگر آنكه با حمدش خداوند را منزه مىدارد، ولى شما تسبيح آنها را نمىفهميد كه او همواره بردبار و آمرزنده است. بر اساس این آیه همه موجودات ناطقاند و تسبیح خداوند میگویند. بنابراین از انضمام مبدأ نطق به حیوان، انسان حاصل نمیشود؛ زیرا مبدأ نطق ضمیمهی همه موجودات است. ابن عربی در فص نوحی فصوصالحکم مینویسد خداوند چنین قرار داده که صورت عالم با حمد تسبیح او میگویند. ولی ما تسبیحشان را نمیفهمیم، چرا که به صور موجود در عالم احاطه نداریم. همه موجودات زبانِ حقاند و ثنای او میگویند. (ابن عربی، 1370: 1/ 69) هم او در فص هودی چنین سروده است: فما فی الکون موجود/ تراه ماله نطق. (ابن عربی، 1370: 1/ 107) در عالم کُون موجودی را نمیبینی که از برای او «نطق» برقرار نشده است. همه موجودات بدین نطق، ناطقاند و تسبیح خداوند میگویند. اما نطقِ اشیاء بدون الهام صورت نمیپذیرد؛ (زنوزی، 1354: 140) چرا که: «أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ ».31 و این حقیقت در عالم خیال و الها مشاهده شده و حاصل می شود.
همانگونه که در بحث مشتق و مبدأ اشتقاق آمد، مشتق امری است که ذات را نشان میدهد و مبدأ اشتقاق خود به هیئت امرِ مشتق تجلی میکند. از این رو نطق و ناطق نیز تنها یک امر بیانی نیستند، بلکه حقیقتی وجودیاند و در نهایت به تجلی و ظهور حضرت در اسم «المتکلم» باز میگردند. بر این اساس، تسبیح و تقدیس موجودات دلالت بر تجلی خداوند دارد. حقمتعال بر همه چیزهای مخلوق، بر حسب ظرفیت و محدودیتشان تجلی میکند که این مخلوقات، کمال الهی را در صور متنوع و محدود خویش نشان میدهند. این ظهورِ الهی و نشانِ او از سوی موجودات، با عنوان تسبیح و تقدیس ذکر میشود. (ایزوتسو، 1392: 243)
نطق موجودات فرعِ حیاتِ ساری و جاری در آنهاست؛ ابن عربی از کلام خداوند: «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماء»،32 دلیل بر جاری بودن حیات در عالم میآورد. آب اصل همه موجودات و «عرش الحیات» است. خداوند همه را از آب خلق کرده و بدانها حیات بخشیده. و به سبب همین حیات است که او را تسبیح و تحمید میگویند؛ که اگر زنده نبودند، نمیتوانستند چنین کنند. (شعرانی، 1390: 296) علاوه بر حیات، علم نیز مبنای نطق است. بنا بر قول محییالدین، خداوند متعال راز حیات را در موجودات سریان داده و آنها را از نطق بهرهمند گردانیده، و موجودات ناطق بر اساس سریان علم خداوند در میان خود، ثنا و تسبیح او میگویند. (چیتیک، 1391: 41) با نظر به مقامِ «کُن» نطق موجودات را به اعتباری دیگر میتوان بیان نمود. اعیان در علم خداوند کلام او را میشنوند و کلمه او را موجود گردانیده، و بلکه خودشان کلمه میشوند. ممکنات و یا اعیان همواره در حال عدم (در حال ثبوت) به حضرت حق معرفت داشته و به تسبیح ازلی او مشغولاند. از آنجا که در این حال سمع و نطق ثبوتی داشته و تسبیح و تقدیس خداوند میکنند، در مقام ظهور نیز بر همین حالاند. هیچ جماد و گیاهی ظهور نمییابد مگر آنکه ناطق باشد و همراه با تحمید، تسبیحِ حق کند. اما نه با هر زبانی، بلکه با زبانی که اهل کشف آن را میشنوند و مییابند. اهل عقل، بندگان فکرند و در حد اعتبار توقف کردهاند؛ از ظاهر به باطن رفته، خود را از ظاهر جدا ساخته و باطن را تفسیر میکنند؛ چشمشان از مشاهدهی حقیقت موجودات محجوب است و از ایمانِ در قلب محروماند. اما به گفته ابن عربی صاحبان کشف، مؤمنان صادق و صاحب عزم و اولیای الهیاند که از ظاهر به باطن امور عبور کرده، اما ظاهر را رها نمیسازند و به نور ایمان نطق موجودات را حتی پیش از ظهورشان میشنوند. (چیتیک، 1391: 223) در فصوص آمده تسبیحی که اهل کشف از جماد و نبات و حیوان میشنوند، به زبان حال نیست، بلکه به زبان فصیح قال است، اما آن کس که اهل کشف نیست، تسبیح آنان را به زبان حال میداند. (شیرازی رکن الدین، 1359: 270)
زبان؛ تجلی وجود
در عرفان از چیستی توحید و کیستی موحد سخن به میان آورده میشود. در مباحث توحیدی و یا همان عرفان نظری، «وجود» مختص به خداوند است و دیگر موجودات ظهور اویند. رکن اصلی حکمت عرفانی تجلی و یا «ظهور» وجود است. تحلیل و تبیین هر پدیدار در عالم مبتنی است بر همین اصل ظهور. در آثار عرفا با آنکه بحثی مستقل در باب ماهیت زبان وجود ندارد، با نظر به ظهور حق در هیئت اسماء و صفات، حقیقت زبان را نیز میتوان پیش چشم آورد. هر آنچه هست ظهور خداوند است در صورت اسماء و صفات. بنا به اسم المتکلم و صفت کلام هر آنچه در غیب است ظاهر میشود؛ که این مقام را کلام ذاتی حضرت حق میخوانند. کلام الهی در دیگر مراتب ظهور نیز شأنی ایجادی دارد.
در مباحث عرفا این شأن ایجادی به اعتبارات گوناگون بررسی شده و ظهورات آن اصطلاحات گوناگون پذیرفته است. به اعتباری هر آنچه در مراتب ظهور قرار دارد کلمهای است از کلمات حقمتعال. به اعتبار دیگر الفاظ و حروف کتبی نیز همه تجلی وجود خدای سبحاناند. نطق نیز حقیقتی است وجودی که نه تنها انسان بل همه اکوان و موجودات نیز از آن بهره دارند. همگان در مقام مظهریت حضرت حق بهرهای از نطق الهی دارند و آینه و محل ظهور کلام الهیاند. درحقیقت، خودِ نطق که تجلی خداست، در صورت موجودات سخن میگوید. در آیات وحی تجلی حقمتعال و به پیدایی آمدن موجودات با اصطلاح «کن فیکون» آمده که دلالتی زبانشناختی دارد. امرِ ایجادی خداوند موجودات را خلق میکند. خلقِ موجودات، ظهور حق است به کسوت اسماء و صفات. «کن فیکون» فعل به ظهور آوردن است که پرده از حقیقت کلام الهی برمیدارد.
متفکران عارف در قیاس با نَفَس انسانی به هنگام سخنگفتن، سخن از نَفَس رحمانی به میان آوردهاند. نفس رحمانی نیز در مقام ظهور اشاره به کیفیتِ پیدایش موجودات نموده و پیدایش آنها و ربط و نسبت حضرت حق با مخلوقات را تبیین مینماید. با نظر به تمامی این مباحث میتوان گفت که حقیقت زبان صورتی «فعلی» و شأنی «ایجادی» دارد. زبان تنها ابزار و وسیله به جهت انتقال مفاهیم و بیان مافیالضمیر نیست؛ بلکه حقیقت آن «به ظهورآوری» است. زبان همچون فعلی است که هر آنچه هست را از نیستی به هستی میآورد. از این رو زبانِ انسان کامل نیز شأنی ایجادی دارد. از جانب حضرت حق به انسان کاملِ صاحب ولایت، مقامِ «کُن» عطا میگردد. بنا به حکمت عرفانی کلمه ایجادی «کن» نهفته در باطن هر کسی است، اما تنها گروهی از مردان الهی (رجال الله) این قدرت را در دنیا بدست میآورند. به بیان دقیقتر امر تکوینی کُن تنها از آن حقتعالی است و از برای بنده واصل چیزی جز «سکوت» نیست؛ آن کس که گوشش برای شنیدن سخن حق گشوده شده باشد، این امر تکوینی را در حالات و هیئات گوناگون میشنود و میبیند؛ به نحوی که عالم و آدم یک لحظه خالی از این امر نیستند و قول الهی همواره در کار است. عبد الهی همواره شنوا و ساکت است. اگر دیدیم که چنین بندهای سخن میگوید، سخن او همان امر ایجادی حقتعالی است. سخنی که با آن قدرت ظاهرسازی و ایجاد امور فراهم میآید.
منابع
1. ابنعربی، ابوعبدالله محمد ابن علی (1336). انشاءالدوائر. چاپ اول. لیدن: مطبعة بريل.
2. ابنعربی، ابوعبدالله محمد ابن علی (1391). دفتر دانایی. ترجمه: سعید رحیمیان. چاپ اول. تهران: نگاه معاصر.
3. ابنعربی، ابوعبدالله محمد ابن علی (د.تا). فتوحات مکیه (4 جلدی).چاپ اول. بیروت: دار صادر.
4. ابنعربی، ابوعبدالله محمد ابن علی (1370). فصوصالحکم. چاپ دوم. تهران: انتشارات الزهراء.
5. ابنعربی، ابوعبدالله محمد ابن علی (1387). مجموعه رسائل عرفانی. ترجمه: محمد مهدی فولادوند. تهران: جامی.
6. ایزوتسو، توشیهیکو (1392). صوفیسم و تائوئیسم. ترجمه: محمد جواد گوهری. تهران: انتشارات روزنه.
7. جوادی آملی، عبدالله (1387). عین نضاخ (شرح تمهیدالقواعد ابن ترکه).چاپ اول. قم: نشر اسراء.
8. جهانگیری، محسن (1375). ابن عربی چهره برجسته عرفان اسلامی. چاپ پنجم. تهران: دانشگاه تهران.
9. چیتیک، ویلیام (1391). معرفتشناسی و هرمنوتیک از منظری عرفانی. ترجمه: پیروز فطورچی. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
10. زنوزی، ملا عبدالله (1354). انوار جلیه. تهران: دانشگاه مکگیل.
11. سبزواری، ملاهادی (1391). شرح اسماءالحسنی. ترجمه: علی شیخ الاسلامی. چاپ اول. قم: دفتر نشر نوید اسلام.
12. سید رضی (1387). نهجالبلاغة. ترجمه: عبدالمحمد آیتی. چاپ سوم. تهران: دفتر نشرفرهنگ اسلامی.
13. شعرانی، عبدالوهاب (1390). طلای سرخ. ترجمه: احمد خالدی. چاپ دوم. تهران: سروش.
14. شمس تبریزی (1375). گزیده مقالات شمس تبریزی. انتخاب و توضیح: محمدعلی موحد. تهران: شرکت تعاونی ناشران و کتابفروشان.
15. شیرازی، رکنالدین مسعود (1359). نصوص الخصوص فی ترجمة الفصوص(شرح فصوصالحکم ابن عربی). چاپ اول. تهران: دانشگاه تهران و مکگیل.
16. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم (1981). الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه. بیروت: دار احیاءالتراث.
17. قیصری رومی، محمد داوود (1375). شرح فصوصالحکم. چاپ اول. تهران: علمی و فرهنگی.
18. کاکایی، قاسم (1389). وحدت وجود به روایت ابنعربی ومایستر اکهارت. چاپ چهارم. تهران: هرمس.
19. موسوی خمینی، سید روحالله (1386). مصباح الهدایة إلی الخلافة و الولاية. چاپ اول. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
20. یثربی، سید یحیی (1387). عرفان نظری. قم: بوستان کتاب.
[1] . تاریخ دریافت: 13/08/1402؛ تاریخ پذیرش:20/05/1403
[2] . دانش آموخته دکتری فلسفه، واحد علوم و تحقیقات، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
[3] . انبیاء / 2
[4] . کهف/ 109
[5] . لقمان/ 27
[6] . رعد/ 39.
[7] . نفسی که جاری در تمام اجزاء فلک است و مانند روح بخاری است در انسان و حیوان.
[8] . انعام/ 59
[9] . طور/ 1تا 3
[10] . یس/ 12
[11] . قلم/ 1. توضیح آنکه حقیقت قرآن، فراتر از کلمات حک شده بر روی کاغذ(قرآن صامت) است. همهی آفاق و انفس تجلی کلام حقاند. در اعلا مرتبه، قرآن ناطق است که در مرتبه «وجودِانفسی»، انسان کامل نام دارد.
[12] . مرتبهی شهود جمیع مظاهر در وجودِ واحد حق را، «مقام جمع» مینامند. ( نک: یثربی، 1387: 254)
[13] . لازم به تذکر است که در نگرش عرفانی مقصود از خلق همان تجلیِ حق است.
[14] . شبستری، گلشن راز
[15] . مولانا، مثنوی
[16] . شمس مغربی
[17] . سنایی، طریقالتحقیق
[18] . مولانا، مثنوی
[19] . یس/82
[20] . مجاز در عرفان با امر مجازی در ادبیات و یا کاربرد عرفی متفاوت است. مجاز عرفانی ظهور حقیقت است و همواره امر حقیقی را نشان میدهد و از این حیث مرتبهای از واقعیت را داراست.
[21] . سنایی
[22] . جامی
[23] . شمس مغربی
[24] . حافظ
[25] . امام خمینی در حاشیه خود بر شرح قیصری مینویسد: هیولای کلی مقام «قابلیت» است که با فیض اقدس حاصل میگردد. و وجود منبسط مترتب بر آن است. (رک: قیصری، 1375: 736)
[26] . ص/ 72
[27] . قمر/ 50
[28] . در احادیث آمده است که: إن الله خلق آدم علی صورته.
[29] . بقره/ 31
[30] . اسرا/ 44
[31] . فصلت/ 21
[32] . هود/ 7