The historical course of critical knowledge in Europe
Subject Areas : Epistemological and methodological researcher of historical research
1 - Department Of Persian Litrature,. Islamic Azda University. Shhahrood. Iran
Keywords: Critic, caviller, history . schools . Europe,
Abstract :
At the same time as the philosophical and literary campaigns in ancient Greece, the rhetoricians of the western civilization basin paid attention to critical knowledge and evaluated and judged the content and message of the poems and writings of writers. Three famous philosophers, Socrates, Plato, and Aristotle, by analyzing poetry and speech criticism, made the issues of literary criticism a rule, and gradually, the art of criticism found a privileged place in European literature. This article, with a descriptive-analytical approach, aims to reflect on the flow of theorizing in the field of criticism in a passing perspective and illustrate the development and excellence of the knowledge of criticism in the history of Western literature. The result of the research shows that criticism began with philosophy and the questioning of Greek philosophers became an indicator for the evaluation of literary texts to the point where in the period of infancy, classical texts were also criticized and with such thinking and legacy, new schools of criticism emerged. Schools that are based on the combination of the most constructive and enlightened opinions and with their various manifestations introduce literature as a systematic and independent knowledge
_||_
سیر تاریخی دانش نقد در اروپا
چکیده :
در سده های 4 و 5 پ.م و در پی پویشهای فلسفی و ادبی در یونان باستان، فلاسفه و ادیبان به دانش نقد توجه نشان دادند و به سنجش و داوری در باره محتوا و پیام سروده ها و نوشته ها پرداختند. در آغاز، سه فیلسوف نامدار یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو با تحلیل شعر و نقد گفتار، مسائل نقد ادبی را قاعده مند ساختند و به تدریج، با ورود سخنوران یونانی و رومی، فن نقد در ادبیات اروپا جایگاهی ممتاز یافت.
این نوشتار با رویکرد توصیفی- تحلیلی بر آن است تا در نگرشی گذرا به تامل در روند جریان نظریه پردازی در حوزه نقد بپردازد و تطور و تعالی دانش نقد در تاریخ ادبیات اروپا را تصویرسازی کند. نتیجه آن که نقادی با فلسفه آغاز شد و پرسشگری فلاسفه یونان، شاخصی برای ارزیابی متون ادبی گردید تا جایی که در دوره نوزائی، متون کلاسیک نیز در بوته نقد قرار گرفت و با چنین تفکر و میراثی، مکاتب نقد نوین پدید آمدند. مکاتبی که مبتنی بر ترکیب آراء سازنده و روشنگرانه بودند و با تنوع دهی به حوزه های سخنوری، ادبیات را به مثابه دانشی نظام مند و مستقل معرفی نمودند، تا جائی که علم تاریخ نیز از توسعه دانش نقد بهره برد.
کلید واژه ها : نقد و نقادی، اروپا، مکتبهای ادبی، تاریخ نقد
Abstract :
In the 4th and 5th centuries BC, following the philosophical and literary campaigns in ancient Greece, philosophers and writers paid attention to critical knowledge and evaluated and judged the content and message of poems and writings. In the beginning, three famous philosophers, namely Socrates, Plato and Aristotle, made the issues of literary criticism regular by analyzing poetry and speech criticism, and gradually, with the arrival of Greek and Roman orators, the art of criticism found a privileged place in European literature.
This article, with a descriptive-analytical approach, aims to reflect on the flow of theorizing in the field of criticism in a passing perspective and illustrate the development and excellence of the knowledge of criticism in the history of European literature. As a result, criticism started with philosophy and the questioning of Greek philosophers became an indicator for the evaluation of literary texts until the classical texts were also criticized in the renaissance period, and with such thinking and legacy, new schools of criticism emerged. The schools that were based on the combination of constructive and enlightened opinions and by diversifying the areas of rhetoric introduced literature as a systematic and independent knowledge, to the extent that the science of history also benefited from the development of critical knowledge
Key Words : critic , Europe, ,litrary schools-history of criticism
مقدمه
یکی از دانشها و فنونی که امروزه به مثابه ابزاری برای طرح و ارائه ادبیات راستین مد نظر فرهیختگان و سخن سنجان قرارگرفته ، نقد ادبی است. دانشی معرفت شناسانه و صناعتی هنرمندانه که امروزه حوزه عملکرد آن از ادبیات و فلسفه و دیگر دانشهای نظری نیز فراتر رفته است. تردیدی نیست که برای بررسی بهتر و تائید اهمیت این دانش، واژه شناسی نقد ضرورت می یابد. در اکثرِ متون كهن ، نقد به معني اولیه ی عيب جوئي و به گزيني آمده است و از آن تمییز و شناخت معايب و محاسن كلام مستفاد می شده است.( برهان تبریزی،1362 ، 4 / 2157 ؛ نفیسی ،1343 ، 5 /3749 ) نکته حائز اهمیت آن که همان طور که در فرهنگ شرق ، مفهوم عیب جویی و خرده بینی در کلمه نقد مندرج است ؛ آن لفظی هم که در فرهنگ غربی برای این معنا به کار می رود ، یعنی واژه Critic ، در بُن يوناني زبانهای لاتین با مفاهیم تراشيدن و بهینه سازی همسان می باشد (نک: آیتو ،1385: 319) . بدین ترتیب ، در بسیاری از فرهنگها و در يك برداشت كلي، نقد را داوری و ارزيابي درباره اعمال ، افكار و آثار ديگران ، با تاکید بر تمایز بین نکات مثبت و منفی هر کدام از پویشهای انسانی، محسوب می دارند. با این همه ، به نظر می آید که در برخی از جوامع چون ایران، مخاطب عمدة ناقد ، قشر روشنفكر جامعه است؛ در حالي كه دانش نوین نقد در جهان توسعه یافته ، فرآيندي پويا است که طيف گسترده ائی از مخاطبان را در بر مي گيرد. از آن جا که امروزه ، دانش نقد به یاری دانش هایی چون: زبان شناسی، فلسفه ، روان شناسی و... به تحلیل متن می پردازد ، و این چنین پویشی در نظام نقادی ایران ، چندان فراگیر و شناخته شده ، نیست، لذا نگاهی مختصر و گذار به سیر تطور دانش و هنر نقد در جامعه توسعه یافته مغرب زمین ضرورت می یابد . تا روشن گردد که صرف نظر از پیشینه ی دیرپای نقد و نقادی در غرب ، پیدائی انواع نقد و تطورگفتمانی نقادی در نگرش نوین و پویای غربیان به دانش نقد بی تاثیر نبوده است . امری که تاریخ نقد ادبی ایران آن را کمتر تجربه کرده است.
نقادی در یونان باستان
بر خلاف باور عمومی که به نظر می آید ، دانش نقد زماني پدید آمد كه در پی اختراع صنعت چاپ، كتابها فراوان و خوانندگان آنها نیز بی شمار گشتند. اما در حقیقت ، از سده های دور ، در بسیاری از کشورها ، اديبان آثار مکتوب پيشينيان خود را نقد ميكرده اند. هر چند که ظاهراً نقادی ایشان از بررسی دستور زبان و شايد هم كمي زيباشناسي و توضیحات ادبی مختصر فراتر نميرفته است. پس ، تاریخ نقد ، تاريخي نسبتاً ديرپا است . ظاهراً نخستين بار حكماي شرق باستان به نقد و تاويل متون كهن ديني دست زدند و روحانیون مسيحي و يهودي نيز اين روش را سرلوحه كار خود قرار دادند. نقد در یونان باستان نیز شناخته شده بود. مثلاً می توان به نقد اشعار حماسی هومر شاعر ملی یونان توسط ادیب یونانی آریستوفان1و یا نظریه پردازیهای سه فیلسوف نامدار : سقراط ، افلاطون و ارسطو اشاره نمود. هرچند برخی محققان ، نخستین رساله مهم انتقادی را کتاب درباب عظمت لونگینوس و یا رساله فصاحت زبان عامیانه دانته 2در سده های میانه می دانند . ( کادن،1380 ، 104 ؛ زرین کوب ،1356 ،73 )
اما ، سقراط نخستین منتقدی است كه اندیشه های او در زمینه نقد ادبی به جا مانده است. گرچه همانند سایر اندیشه های فلسفی سقراط ، پنداره های او در زمینه نقد ادبی با آثار افلاطون درهم آمیخته است. سه رساله به نامهای« دفاع سقراط » یا آپولوژی ، « عشق و زیبایی» یا فایدروس و « هنر راوی » یا ایون از مهمترین آثار در زمینه نقل آرای ادبی و انتقادی سقراط هستند ؛ که همگی در جزء مجموعه رسالات افلاطون گردآوری شده اند. در رساله آپولوژی ، از قول سقراط چنین آمده : « پس از آن كه از آزمودن مردان سیاسی فراغت یافتم به شاعران روی آوردم تا بر خود روشن كنم كه من از آنان نادان ترم. از اشعارشان قطعه هایی برگزیدم كه با كوشش فراوان ساخته بودند و بهترین آثارشان بشمار می رفت. خواستم تا معنی آن شعرها را توضیح دهند تا من نیز چیزی بیاموزم... بدین سان دریافتم كه شاعران در شعر سرودن از دانایی مایه نمی گیرند بلكه آثارشان زاده استعداد طبیعی و جذبه ای است كه گاه گاه به آنان روی می آورد، درست مانند پیشگویان و سرودخوانان پرستشگاه ها ، كه سخنانی زیبا به زبان می آورند بی آن كه معنی گفته های خود را بدانند. گذشته از این ، بدین نكته نیز پی بردم كه شاعران چون شعر می سرایند ، گمان می برند كه همه چیز را می دانند و حال آنكه هیچ نمی دانند.» ( افلاطون،1357 ،1/ 17 و نک : 1357 ، 4/ 2255)از این گفته منسوب به سقراط چنین بر می آید كه او بین نیروی فهم ، نقد و تفسیر شعر و قریحه آفرینش شعر و به نظم درآوردن كلام ، تفاوت اساسی قائل بوده و بر این عقیده بود كه نقاد می تواند شعر را بهتر از سراینده آن ، درك و نقد و تفسیر كند. به دلیل اهمیت تاریخی این نظر ، باید آن را سرچشمه و منشاً نقد ادبی در تاریخ ادبیات جهان دانست. چون سقراط شعر و سخنوری را از منظر اخلاق می نگریست و در باره ارزش آنها بر مبنای معیارهای اخلاقی داوری می كرد ، به همین دلیل هنری را كه هدف نهایی آن فقط ایجاد لذت و خوش آمدن باشد و در آن نشانی از خیرخواهی و نیكخویی نباشد، هنری بی فایده و نازیبا می شمرد. این فیلسوف آزاده ، شعر یا خطابه ای را كه در آنها سخنان كفرآمیز ، وقیحانه ، شرارت آمیز و گناه آلود به كار رفته باشد، هنری زیان بار ، زشت و ننگین می شمرد و خالق آن را مستحق عقوبت و مجازات می دانست.
اما افلاطون3 هم نظرات مستقلی در زمینه نقد ادبی در كتابش« جمهوری » شرح داده است. نگاه افلاطون به ادبیات هم ، نگاهی كاملاً اخلاقی- اجتماعی است. او ادبیات را در خدمت تهذیب اخلاقی و تعالی روحی فرد در اجتماع می خواهد و آن را تا بدانجا قبول دارد كه خدمتگزار و ابزار پیشرفت اخلاقی و معنوی انسان باشد و نه بیشتر . در مدینه فاضله او ، ادبیات هیچ نقشی نمی تواند داشته باشد مگر نقش پالایش انسان و به كمال رساندن او ، یعنی آراستن آدمی به اخلاقیات شریف و تعالی بخش. از همین رو است که افلاطون آثار ادیبان پیشین را به خاطر مطالب غیراخلاقی و بدآموزی هایشان مورد انتقاد قرار می دهد و آنها را با همه زیبایی و جذابیت محكوم می نماید. (افلاطون ،1357 ،8 /2515)
در مجموع ، سقراط و افلاطون به علت این كه شعر و ادبیات را محصول نیروی الهام می دانستند و اندیشه و تفکر و آگاهی ادیب را در آفرینش ادبی زیاد دخیل و صاحب نقش نمی دانستند و از لحاظ عقلانی اهمیت زیادی برای ادبیات و شعر قائل نبودند ؛ به همین دلیل هم ، به این فكر نیفتادند كه قوانین و اصولی برای ادبیات وضع كنند و تنها چارچوبی كه برای آثار ادبی قائل بودند، چارچوب اخلاقی بود که در این چارچوب به محدود كردن ادبیات و نظارت مقید كننده نسبت به آن باور داشتند . لذا در یک نگاه كلی، نقد ادبی آنها نقدی اخلاق گرایانه و محافظه كار بود.
همچون دیگر جنبه های تمدنی و فرهنگی ، بنيان گذاری نقد ادبي در روم باستان نیز ، بر عهده اندیشمندان یونان قرار داشت. خطیبی نامور چون سيسرو4 که با الهام از نظریات افلاطون و به کمک بازآفرینی زبان لاتيني، از نقد افزاري نرمش پذير براي فلسفه ، دانش و ادبيات ساخت. از سیسرو خطابه ها و نامه هائی به یادگار باقی مانده است كه در آنها ضمن مكالماتی دل انگیز ، قواعد انشاء ، نثر و آیین نگارش زبان رومی را نیز تنظیم و تدوین كرده است.(برسلر، 1386 ، 51) در حقیقت، احیای زبان لاتینی و غنی سازی آن برای بیان مفاهیم فلسفی و ادبی باعث شد تا زبان لاتین تا هفده قرن بعد كاربرد داشته باشد. البته ، در زمان حیات سیسرو ، گاه نويسندگان گرد هم مي آمدند تا نبوغ ادبي خويش را ارزيابي كنند و در معرض قضاوت و داوري نقادان قرار دهند. در نتیجه ، شهر رم به عنوان يكي از مهم ترين مراكز فرهنگي- ادبي تمدن غرب شناخته می شد و اين شكفتگي ، هنر و ادبيات و خاصه نقد ادبي را ارزش و اعتباري روز افزون می بخشید.
دیگر منتقد ادبي روم باستان هوراس5 بود که نظريات نقادانه اش در آخرين اثر او با نام « مراسلات» به تفصيل شرح داده شده است. هوراس متاثر از افكار فلسفی ارسطو و مکتب مشائی، از بي تجربگي و ناشيگري شاعران قديمي انتقاد كرد و اصول و قواعدي براي شعر بيان نمود. او توصيه داشت كه در شعر و هنر بايد عقل و منطق حاكم باشد و این که اگر منطق منشاء نظم و نثر نباشد، ممكن نيست متن ادبی ، دل پسند واقع شود. پس شاعر یا نویسنده بايد هميشه نظم در تاًليف و هماهنگي در موضوع را رعايت كند. به علاوه ، باید اثر خود را به نقادان توانا بسپرد و از چاپلوسی بپرهيزد. اصول اساسي نقد هوراس عبارت بودند از : شعر فني متعالي و جدي است و نبايد آن را تا حد وسيله تفريح در مجالس عشرت پايين آورد . شعر فني دشوار و پيچيده است و مهارت در آن به سادگي حاصل نمي شود. اگر كسي بخواهد به شعر بپردازد ، باید مهمترين موازين نقد ادبي را جهت تهذيب هنر سخن پردازي بداند.( زرین کوب ،1374، 1 / 319 ) البته نقد ادبی تنها فنِ مورد توجه دنیای لاتین باستانی نبود . بلکه در زمینه نقد متون تاریخی هم ، تنی چند از تاریخ نگاران یونان و روم نظیر : توسیدید ، پوليب ، لوسیان6 و.. به نقد و تحلیل مبادرت نموده اند .
.
دانش نقد در قرون جدید
چنان که گفته شد ؛ از روزگاران قدیم نقد متون مورد توجه فرهیختگان جوامع بوده است ؛ لیک این نقادیها بیشتر در حوزه بررسی تالیفات فلسفی و متون دینی و ادبی بود و روش کار منتقدین گذشته ، بیشتر تصحیح لغات و عبارات بر مبنای فهم زیبایی شناختی و مجادلات منطقی یا تطبیق با دیگر نسخ بوده است. تا این که در دوره رنسانس و سده هاي 15 و 16 ، اومانيستها به مقابله متنها و نسخ و نقد اسناد و متون كهن كلاسيك مبادرت ورزيدند و راه را براي پژوهشهاي علمي و ارائه نظرات انتقادي نسبت به كارهاي پيشينيان باز كردند. در نتیجه ، مكتب نقد « نئوكلاسيك» که عمدتاً به داورى تمايل داشت و وجه امتياز آن پيروى از اصول گرفته شده از كتاب فن شعر ارسطو بود ، در سدههاى 17 و 18 بازاری پُررونق یافت. چنان که مكتب ادبی رمانتيسیسم هم بيشتر به بازآفرينى گرايش داشت و بر نبوغ تأكيد مىگذاشت و معتقد بود كه كيفيت هنرى عقلاً تحليل پذير نيست و فهم و دريافت متن به طور شهودى حاصل مىشود. کسانی چون: لابرویر ، بووالو ، درایدن ، جانسون و دیگر ادبای اروپائی را باید از پیروان مکتب نقد و کلاسیسیم برشمرد. (سیدحسینی،1357، 1/15 ) در قرن 18 ، همزمان با نقادی ادیبان مکتب رمانتیسم و شروع نقد ادبی با تالیف« نبوغ مسیحیت» از رنه شاتوبریان ، فیلسوف ایتالیائی جان باتیستا ویکو پیشرو رویکرد تاریخی به ادبیات شد و تاریخگرائی روشهای نقد ادبی را به کلی تغییر داد. (کارلونی،1368 ، 6-5 ؛ کادن،1380 ، 105) از طرفی ، به دنبال نقد اشعار ادیبان یونانی توسط جان میلتون ، در قرن 18 ، جوزپه بارتی با انتشار روزنامه تازیانه انتقاد به نقد اشعار ادبای کهن و معاصر پرداخت و بعد از مدتی ادیبان ایتالیائی کار او را در نقد ادبی دنبال کردند و بدین صورت در پی نهضت ریزرجمنتو [Risorgimento به معنی تجدید حیات ] در ایتالیا که نوعی نهضت ادبی هم محسوب می شد ؛ دانش نقد در کشورهای اروپائی بسط یافت. (زرین کوب،1374، 1/372-369 ) اندکی بعد با آغاز مطالعه بر روی تاریخ و تالیف متون مقدس و بررسی پس زمینه های فرهنگی و تاریخی این کتابها ، مطالعات معروف به نقد عالی یا مطالعه عینی و دقیق روشهای نویسندگان اناجیل در دانشگاههای آلمان صورت تحقق پذیرفت. (کادن، 1380، 188)روشی که به مکتب هرمونتیک شهرت یافت
صرف نظر از پاره ائی برداشتها در باره تاریخچه هرمونتیک، باید گفت که اصولاً نقد و بررسی متون دینی، پیشینه ائی بسیار کهن داشته و در تاریخ ادبیات جهان نمودهای متعددی دارد. از جمله می توان به : کتاب آننده ودانا در هند باستان، تفاسیر پیروان فرقه یهودی کابالا ، تاویل داستان آفرینش توسط رهبانان مسیحی و یا ماجرای ضیافت در کتاب کمدی الهی دانته و.. و حتی موارد گوناگونی از تاویل و تفسیر کلام در فرهنگ اسلامی اشاره داشت. از آن جا که فلاسفه یونانی معتقد بودند همه دلالت های کلامی و متون را می توان از زاویه تاویل نگریست، لذا در اروپای سده های میانه ، مفهوم دانش و فلسفه ، تا حدی رنگ تاویل به خود گرفت. به ویژه که مسیحیان ، علم تاویل را از حکمت گنوسی آموختند . حکمتی که عالم روح را به مانند عالم نور و جهان ماده را به مثابه جهان ظلمت تعبیر می نمود. این تفکر در مانویان و حتی فرق مسلمانی چون : باطنیه و حروفیه ، نقطویه و بابیه نیز نمود داشته است.(احمدی 1370: ج2/505-499)
مع الوصف ، روش تاویلی در غرب از نوع دیگری بود. در سده 12 م ، دانشوری یهود به نام ابراهیم ابن عزرا (1089- 1164) تلاش كرد با استناد به جملاتی از تورات، اثبات كند كه نویسنده این كتاب، موسی پیامبر یهودیان نیست؛ بلكه تورات قرنها بعد به دست افراد دیگری نوشته شده است. سپس و طی سالهای قرون 13 تا 17 م ، دانشورانی چون: اسپینوزا ، اراسموس ، گروتیوس و حتی اسحاق نیوتن7 هر یك به گونهای به بحث نقادی كتاب مقدس پرداختند. تا سرانجام در قرن 18، نگرش جدید به كتاب مقدس آغاز گشت ؛ یعنی نهضت «نقد كتاب مقدس» با این هدف که انسان میتواند همۀ زوایای عالم را با عقل و تجربه خویش كشف كند و همه چیز در تیررس این عقل قرار دارد. بنابر این، مطالعه كتاب مقدس، مانند سایر پدیدههای طبیعی آغاز شد و به آزمایشگاه تجربی برده شد. در این نگرش به كتاب مقدس نه به مثابه یك كتاب الهی و وحیانی، بلكه مانند سایر كتب بشری نگاه شد(سلیمانی: 1385، 46)
البته ، نقدهای اندیشمندان غربی بر كتاب مقدس بر چند نوع بودند:
1- نقد نسخه شناختی با هدف شناخت و معرفی متن اصلی كتاب مقدس، نسخههای متعدد و نیز ترجمههای موجود به زبانهای مختلف
2- نقد تاریخی: یعنی هر متنی را در صحنه تاریخی و جغرافیایی قرار داده و آن را با توجه به مكان و زمانش تفسیر میكند و با استفاده از شواهد باستانشناسی و امثال آن تاریخ نگارش بخشهای مختلف كتاب مقدس را مشخص میكند. البته لازمه نقد تاریخی شناخت كامل از نحوه تاریخ نگاری خاور نزدیك در زمان باستان است. زیرا نحوه ثبت وقایع تاریخی، روشهای انتقال و نسخهبرداری نوشتهها در آن زمان با امروز بسیار متفاوت بوده است. علاوه بر این برای انجام نقد تاریخی به روش صحیح باید شناخت و درك درستی از ماهیت فرهنگ خاور نزدیك در آن زمان داشت. چرا كه مسائل فرهنگی هر دوران مختص زمان خودش است و با مسائل دوران فرهنگی دورانهای دیگر متفاوت و گاه كاملا متضاد است. در این میان نقش و جایگاه باستانشناسی بسیار مهم است. (محمدیان و دیگران : 1381، 48)
3- نقد زبانشناسی یا مطالعه زبانها ، لغات، دستورزبان و.. کتاب مقدس.
4- نقد سبكشناختی یا پرداختن به سبكها و گونههای مختلفی از متن، از قبیل سرگذشتهای تاریخی، متون شعری، متون حكمتآمیز، پیشگویی و مكاشفه.
5- نقد شكلی با تركیبی از نقد تاریخی و نقد ادبی که در آن ابتدا در تحلیلی ادبی ، بخشهای یك متن معین میشوند؛ سپس در تحلیل تاریخی، بستری را كه یك بخش در آن به وجود آمده و سیری را كه طی كرده ، بررسی میكنند.
6- نقد سنتشناختی یعنی ردیابی سنن شفاهیِ قبل از نوشته شدن متن .
7- نقد ویرایشی که در آن ناقد تغییراتی را كه نویسنده در كتاب تواریخ ایام انجام داده و اهداف ادبی و الهیاتی را كه نسبت به كاربرد این موارد داشته است، تحلیل می كند.
8- نقد قانونی: یك متن پس از این كه شكل نهایی خود را گرفت، شأن قانونی مییابد و طی فرایند قانونی شدن، برای یهودیان یا مسیحیان صحبت میشود، نقد قانونی به این فرایند میپردازد (سلیمانی ، 1379، 105-102)
در فرجام این گونه پژوهشها بود که در سده 19 ، كارل لاخمان نقد و تفسيري از كتاب مقدس را عرضه كرد که به تعبیری از جنبه علمی نخستین گام در زمینه نقد علمی متون بوده است. او ثابت کرد که نقد متون قدما بیشتر جنبه ذوقی داشته است و باید تصحیح قیاسی و بررسی همه نسخه های موجود مبنای نقد باشد. (ثروت، 1379 ، 5 ؛ زرین کوب،1346 ،153)و در ادامه ، فردریک اشلایرماخر متفکر هموطن او ، با تاکید بر ضرورت بازسازی مفهوم اصلی متون و انجام تفسیر فنی و تاویلی (هرمونتیک) بر روی کتابهای معتبر و کلاسیک، زمینه نقد و دانش هرمونتیک را به دست داد. اشلایرماخر متاثر از یک روحانی روشنفکر سده 18 به وجود معانی نهائی در متن باور داشت و معتقد بود که برای شناخت انسان باید سخن وی را شناخت . پیش از وی عقیده آن بود اشکال در فهم متن مربوط خود متن می باشد ؛ اما او نشان داد که تمامی مشکلات ناشی از متن نیست؛ زیرا پیش از فهم کل متن باید کم و بیش از هویت کلی متن و پرسش هائی که متن بدنبال آن است، شناخت پیدا نمود. (نصری ، 1381، 89)
بدین سان مکتب هرمونتیک در میان آلمانها هواخواه پیدا کرد. ویلهلم دیلتای8 ، کار اشلایر ماخر را دنبال کرد و اعلام داشت که نقد ادبی ، واژه شناسی تاریخی و روش تاریخمند می تواند توضیح در باره متن را ممکن سازند و تاویل کننده را با مولف متن در یک زمان قرار دهند. (احمدی،1370 ، 2 /530-528) او تفسیر را به توضیح تعبیر نمود و وظیفه عمده نقاد را تحلیل فلسفی فهم و تفسیر در علوم انسانی دانست. از آن جا که هدف طرفداران هرمونتیک در اساس فهم حس متن بود نه شناخت مولف ، و چون اشلایرماخر به دونوع تاویل دستوری و فنی معتقد بوده و می گفت متن معیاری قطعی و واحدی دارد، اما به قطعیت مولف باید شک کرد. لذا شاگرد او دیلتای به شیوه بیان اندیشه های مولف توجه نشان داد تا نیت ذهنی مولف را بشناسد (شمیسا ،1383 ، 273 و 276)
پس از آن که دیلتای به عنوان پیروی سنتی و قدیمی هرمونتیک ، با رهیافتی به چگونگی درک استمرار تاریخ ، مفسر پیوند میان هرمنوتیک و تاریخ شد ؛ جریان دوم مکتب هرمونتیک معروف به مکتب کنسانس (برگرفته از دانشگاهی با همین نام در جنوب آلمان) ، بار دیگر نقد تاویلی را زبانزد ادبیات غرب نمود. پایه گذاران این مکتب، ولفگانگ آیزر و هانس روبرت یاس9 که برآمده از سنت پدیدارشناسی آلمان بودند ؛ مدعی بودند که با تاویل نمی توان معنا را کشف کرد، بلکه فقط می توان شرایط شکل گیری معناها را دانست. ( نک : تسلیمی، 1388، 25-22 ) از جمله ، به تعبیر آیزر هر اثر هنری تحقق میان «موقعیت موجود » و «معنای خود» است. معنای اثر گوهری فراتر از زمان نیست که در متن «کار گذاشته شده باشد» و همواره در آن نهان ماند، بلکه حضوری تاریخی دارد، یعنی در زمان ( و با زمان ) تاویل می شود، در لحظه تاویل شناخته یا به بیان بهتر «آفریده» می شود. پس خواننده با توجه به شرایط محیطی، اجتماعی و تاریخی که در آن می زید، دلالت های معنایی خاصی را در متن کشف می کند و به این اعتبار خواننده سازنده معنا برای خودش است. در واقع، متن معناهای متفاوتی در طول تاریخ به خود می گیرد. در هر دوره متون ادبی با توجه به افق انتظارات که فردی است و الگوهای ذهنی مردم آن زمان که فرهنگی است و خصلتی اجتماعی دارد خوانده و نوشته می شود. اگر افق انتظارات خوانده و نویسنده همسان باشد، اثر سریع فهمیده می شود و نیازی به تاویل نیست. اما چنانچه اثری همسان نباشد، نیاز به تاویل و یا زمان برای رسیدن خواندگان به افق خالق اثر دارد. در نتیجه ، برای فهم آثار کهن که با افق انتظارات ما متفاوت است باید به تاویل متوسل شد. (احمدی،1370 ، 2 /689-687)
نقد در سده 20
اما آغاز سده 20 مصادف بود با شروع موج نقد فرمالیستی که کوششی بود برای تشخیص فرم موضوع متن با هدف سهولت یادگیری. زمینه چنین حرکتی، پیدایش فن کتاب نگاری در سده 19 بود که تدریجاً کار نقد را به متخصصان ویراستار و خرده بین مختص گردانید. در سالهای اولیه قرن بیستم ادیبان روسی، نقد فرمالیستی را مطرح کردند ؛ با این ادعا که ادبیّت متن را به شیوه ای علمی کشف کنند. مراحل دوره فرمالیستی در روسیه عبارتند از: 1) از سال 1916 تا 1921 که بر لحنی جدلی و متمرکز بر ترکیب بندی نثر استوار بود ؛ 2)1921 تا 1928 که به ارزیابی مجدد مجموعه پیچیده مسائل ادبی و تالیف تاریخ ادبی معطوف شد و 3) از 1928 تا 1935 که در این ایام بر اثر فشار دولت ، فرمالیستها یا با ایده مارکسیستی همراهی نشان دادند و یا به علائق دیگری روی نمودند. (ولک،1388،7/461)
گرچه در آغاز ، از دیدگاه فرمالیست هائی چون : شکلوفسکی منتقد روسی و همفکرانش نظیر : یاکوبسن ، تیتیانوف و... اثر ادبی چیزی مگر شکل [ فرم] نبود ؛ ولی فرمالیستها آن قدر بر ضرورت فرم افراط کردند که بعدها ناگزیر شدند از واژه ساختار استفاده کنند10 . (ولک،1388 ،463 و نک: علوی مقدم،1377،10-7) مع هذا ، فرمالیسم مد نظر سخنوران روسیِ سده 20 ، با ایجاد حلقه های زبان شناختی و متاثر از جریان سمبولیسم و مدرنیسم ، به کلیت قلمروی ادبیات غرب کشیده شد و بر نقد نوین تاثیر به سزائئ باقی گذاشت. نقد نوین که در واقع ، نوعی خود پیراستگی نقد ادبی سده 20 بود و روند استفاده از شیوه های برون ادبی و آماری و سبک سنجی سخن را شامل می شد ، نامی دیگر برای یکی از شیوه های مطالعه و نقد ادبی بود. در نقد نوین مفهوم جوهر ذاتی اثر مهم تلقی می شد و نه محیط زندگی ، شخصیت و یا روزگار مولف و لذا باید هدف آن می بود که پیام اثر درک شود و عوامل سازنده آن چون : تناقض ، تشبیه ، نماد و .. شناسایی گردد. اما این مکتب هم خالی از اشکال نبود، زیرا « با اعلام این مطلب که وظیفه نقد تحلیل عینی فرم است، نتوانست با بسط تحلیلی رابطه زبان و معنا پیامدهای نظری این موضع خود را دنبال کند» ( بلزی،1379 ، 36 )پس در فرایند تبدیل به جستجوی مفرط و ظریف ابهامات راه به بی راهه برد. سپس کم کم انواع نقدهای : سخن شناختی، آگاهانه، روانکاوانه و.. در آلمان، فرانسه و سوییس متداول گردید. از جمله نقد روانشناختی که به بررسی حالات شخصی مولف یا شاعر در هنگام تحریر و تصنیف اثر عنایت داشت و خود نوعی از بررسی جداگانه از تحلیل خصوصیات شخصی نویسنده بود. یا نقد پدیدار شناختی که مطالعه همه آثار یک نویسنده و ورود به کلیت آگاهی او را درخواست می نمود. به تدریج ، بازبینی آثار کلاسیک به منظور شناسائی نویسندگان وارد حوزه ادبیات غرب گردید و حتی کار به بحث عددشناسی یا نماد شناسی اعداد در متن ادبی کشیده شد. کمی بعد نقاد مجاری گیورگی لوکاچ11 نقد جامعه شناختی را طرح نمود. از ديد لوكاچ يك صورت زيباشناختي كامل صورتي بود كه به طور ضمني بيانگر نوعي آشتي آرمانی بين آفريننده و آفريده ، يا نوعي هماهنگي بين قصد و تكنيك باشد. در حالي كه در مورد رُمان هميشه فقط بسط گرايشهای كنوني مطرح است . پس امكان فرا رفتن از حال را نميتوان در هنر متجلي كرد. در نتیجه ، لوكاچ ، هر نوع تلاش براي دوباره زيبا كردن حال بد و نامطلوب را كه قبل از هر چيز به بحران هنر و فرهنگ انجاميده است، قاطعانه محكوم ميكند و ناهنجارهای ادبیات مدرن را گوشزد می نماید ( لشتهایم ،1351 ، 177 ؛ لوکاچ ، 1382، 16) مع الوصف، داوری یک محقق ادبیات غرب ، در باره نوشتار لوکاچ آن است که بخش اعظم بحث زیباشناسی لوکاچ تکرار آراء قدیم است، مثل: یگانگی شکل و محتوا ، وحدت بود و نبود ، هنر به منزله نقد زندگی ، دگردیسی روان پالای آدمی ؛ و آن چه در کتاب او تازگی دارد ، عمومیت دادن آرا به دیگر هنرها است و تاکید بر غیردینی بودن ریشه های هنر و انسان بنیاد شناختی. زیرا لوکاچ با یک نگاه مارکسیستی تند ، تمام ادبیات پسارئالیستی را واپس گرا می داند.( ولک،1388 ، 7 /314 و 353)
اصولاً اصطلاح نقد ادبی نو دربردارنده یک نوع نظریه ای ادبی است که سنت نقد ادبی در کشورهای غربی بیش از پنجاه سال است که آن را در نقد متون مورد استفاده قرار می دهد . با این وجود ، اصطلاح نقد نو پس از انتشار کتابی با همین عنوان از جان کرورنسام در سال 1941 و به تعبیری ، برگرفته از افکار ریچاردز 12مولف کتاب« اصول نقد ادبی» متداول گردید.( شایگان فر،1386.، 78 ؛ امامی ،1377 ،91) این گونه نقد که بر خوانش مستقیم متن و تاکید بر متن به عنوان موضوعی خاص و مستقل تاکید دارد ؛ به گمان بسیاری از استادان ادبیات غرب ، یک روش انتقادی به حساب نمی آید ؛ بلکه خود شکلی از نقد ادبی است . نقد ادبی نو بیانگر این است که متن مستقل از هر نوع نگرشی است و در تمام حالات استقلالش را حفظ می کند. تاریخ ، زندگی نامه نویسنده ، جامعه شناسی ، نیت نویسنده و تجربیات شخصی خواننده هیچ یک دخلی به موضوع و اثر ادبی ندارند و نقد ادبی نو خارج از تمامی این مفاهیم به بررسی اثر می پردازد . (کاشفی خوانساری، 1380، 68)
در دهه 1960 و در پی تحولات فرهنگی پس از جنگ جهانی دوم ، جنبشی در حوزه زبان شناسی و بعداً در مردم شناسی و سایر رشته های علوم اجتماعی و انسانی پدید آمد که از پویشهای فردیناند دوسوسور زبان شناس فرانسوی ریشه می گرفت. سوسور در کتابهایش با هدف بررسی ساختارها ، قوانین و قواعد ترکیب یک نظام بر آن شده بود که اگر در یک چنین مجموعه ای عنصری نابود شود، همه مجموعه دچار تغییر خواهد شد. چنین کاوشی بود که علم متون را در حوزه نقد ادبی پدید آورد (کهنموئی پور و دیگران، 1381، 832-831)و لذا مدتی بعد شاگردان دوسوسور یعنی رولان بارت و آمبرتو اکو نقد نشانه شناختی و نقد تکوینی را مطرح کردند. نقد تکوینی یا همان جدا کردن نقد بیرونی و اظهارات مولف از نقد درونی یا بررسی منابع به همراه تاریخ گزاری اشارات و وقایع و لایه های فکری یک اثر برای شناخت هر چه بهتر متن که طی مراحلی از بررسی متون مشابه و پیش از اثر تا آماده سازی متن تنقیح شده به طول می انجامد. طرفداران دو سوسور ، در روند پیگیری این نوع از نقد ، حتی از سبک سنجی Stylometry یا بررسی آماری یک اثر ادبی و سیر تکامل نویسنده یک اثر از طریق تحلیل نسبتهای اجزای گفتار کتاب با یکدیگر (مکاریک،1383 ، 360-357 و در مورد سبک سنجی نک: یاحقی و ایزانلو ،1385 ،152) هم ؛ استفاده می کردند. مع هذا ، در این انواع جدید از نقد دوره پست مدرن، ناقد نقش بسزائی یافته است. بدین خاطر ، بارت تاکید داشت که « از یک سو منتقد بیرون و بالای متن می ایستد و زبانی را به کار می گیرد که از زبان متن بالاتر ، انتزاعی تر و علمی تر است.. و از سوی دیگر ، منتقد تنها با بهره گیری از زبان ادبی همسان، با خلاقیتی همسان در همان سطح متن به آن پاسخ می دهد » (هارلند،1388 ، 377) بدین ترتیب ، روشهای نوین نقد ادبی در اروپا ، هم نقاد و هم متن را به چالش می کشاند. شاید به دلیل چنین پارادیمی هم هست که نقد ادبی نو که می تواند بدیع و خلاق معرفی شود ، از یک نگاه ، بی معنا جلوه می کند و کثیری از نقادان امروز غرب را برآن می دارد که از نظریه های ادبی روی گردان و توجه خود را به تحلیل دقیق متن معطوف دارند.(هال،1379،207-206)
نتیجه گیری
با عنایت به آن چه از این مقال برمی آید؛ باید گفت هنر نقد در مغرب زمین و خاصه اروپا ، در دو مقطع از اهمیت خاصی برخوردار بوده است: عصر هلنی یا دوره رونق فلسفه و ادب یونان باستان که نگاشته های حکمائی چون سقراط و افلاطون ، معیاری برای پایه ریزی صناعت نقد ادبی و ارزش گذاری اقوال و متون پیشینیان گردید تا جائی که حتی تا دوره رنسانس، آثار فلاسفه و ادیبان عصر کلاسیک ، به عنوان میزانی برای ارزش گذاری نقد ادبی تلقی می شد . اما مقطع دوم، مربوط است به سده بیستم میلادی که در این زمان ، دانش نقد کوشید تا با استفاده از دیدگاه نقاد و اتكای بر متن ، موضوع خود را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. ظهور هر کدام از انواع نقد ، برآمدن نوع جدیدتری از نقد را در پی آورد . مثل نقد فرمالیستی که به نقد جامعه شناسانه و در نهایت به نقد ادبی نو منتهی گردید. از این روی ، در كشورهای اروپایی، سالانه دهها مورد نقد در باره یک اثر در رسانه ها چاپ و منتشر می شود که در این عرصه ی پرجنب و جوش ، همه ی عوامل موثر چون: نویسنده، خواننده، ناقد ، ناشر ، رسانه ها و انجمن های ادبی با یکدیگر به گفتمانی چالش برانگیز مبادرت می کنند. اما آن چه در این عرصه از اهمیت والائی برخودار است ، این است که تلاش می گردد تا از همه ی ابزارهای لازم برای سنجش و پالایش متن استفاده شود تا خواننده هر چه بیشتر و ژرفتر به کنه ی اثر دست یازد.
در این میان ، گفته شده که نقد ادبی در كشورهای توسعه نیافته و از جمله ایران ، نقدی سالم و روزآمد نیست و دنباله روی مکاتب ادبی اروپا و تئوری های ترجمه گونه ی آنها است. ولی با این حال ، باید گفت وارد کردن برچسبهائی چون : وارداتی، بیمار، بیگانه ، و.. به نقد ادبی موجود در ایران نیز چندان درست و منصفانه نیست. حتی به کارگیری نظریات غربی برای خوانش متون ادبیات فارسی نیز ، نه به مفهوم غربگرائی فرهنگی ؛ که در حکم آشنائی با ابزار و فنون استاندارد و پذیرفته شده جهانی در زمینه ی نقد ادبی می باشد. اگر ضمن ایجاد فضای مفاهمه میان گفتمانهای مختلف نقد ادبی و اصلاح پژوهش در حوزه نقد ، مطالعات میان رشتهای ترویج و میان ادبیات و دانشهای دیگر مانند: زبانشناسی، فلسفه، جامعهشناسی، روانشناسی و...پیوند برقرار گردد ؛ در آن صورت می توان امیدوار بود فضای مناسب برای نقد دانش نقد و ارزیابی کیفیت عمل نقد ادبی فراهم گردد.
کتابنامه
1) آیتو ، جان : فرهنگ ریشه شناسی انگلیسی ، ترجمه حمید کاشانیان، تهران، معین و نو،1385
2) احمدی، بابک: ساختار و تاویل متن ، تهران، مرکز ،1370، 2 ج
3) افلاطون: دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران، خوارزمی،1357
4) امامی، نصر الله : مباني و روشهاي نقد ادبي ، تهران، جامي، 1377.
5) برسلر ، چارلز : درآمدی بر نظریه ها و روشهای نقد ادبی ؛ ترجمه مصطفی عابدینی فرد، تهران، نیلوفر، 1386
6) برهان تبریزی، محمدحسین : فرهنگ برهان قاطع ،ج4، به کوشش محمد معین ، تهران، امیرکبیر،1362
7) بلزی، کاترین : عمل نقد ، ترجمه عباس مخبر ، تهران، قصه ، 1379
8) تسلیمی، علی: نقد ادبی، نظریه های ادبی و کاربرد آنها در ادبیات فارسی،تهران، کتاب آمه ، 1388
9) ثروت ، منصور : روش تصحیح انتقادی متون ، تهران، پایا ، 1379
10) زرین کوب، عبدالحسین : تاریخ در ترازو ، تهران، امیر کبیر ، 1346
11) زرین کوب، عبدالحسین : نقد ادبی ، جستجو در اصول و طرق و مباحث نقادی.. تهران، امیرکبیر، چ5 ، 1374 ، 2 ج
12) سلیمانی، عبدالرحیم: كتاب مقدس ، قم، انجمن معارف اسلامی،چ3 ، 1385
13) سلیمانی، عبدالرحیم« نقادی کتاب مقدس»در فصلنامه هفت آسمان، ش 8 ، زمستان 1379، قم ، صص110-97
14) سید حسینی ، رضا : مکتبهای ادبی ، ج2، تهران، کتاب زمان، 1357
15) شایگان فر ، حمیدرضا : نقد ادبی ، معرفی مکاتب نقد ، تهران، دستان، چ3 ، 1386
16) شمیسا، سیروس : نقد ادبي ، تهران، فردوس، چ4 ، 1383.
17) علوی مقدم، مهیار: نظريههاي نقد ادبي معاصر، تهران، سمت، 1377
18) کادن، جی، ای: فرهنگ ادبیات و نقد ، ترجمه کاظم فیرزومند ، تهران، شادگان، 1380
19) کاشفی خوانساری، علی : دعواهای ادبی، آشنائی با تاریخ نقد و نظریه های ادبی برای جوانان
، تهران ، مدرسه ، 1380
20) کهنموئی پور، ژاله و نسرین دخت خطاط و علی افخمی : فرهنگ توصیفی نقد ادبی
، تهران، دانشگاه تهران، 1381
21) لشتهایم ، جرج : لوکاچ ، ترجمه بهزاد باشی ، تهران، امیرکبیر، 1351
22) لوکاچ، جرج «ایدئولوژی ادبیات مدرن» ترجمه اصغر مهدی زادگان ، در نشریه کلک ،
ش 24، شماره پیاپی 144 ، بهمن 1382 ، تهران ، صص 16-15
23) مکاریک ، ایرنا ریما : دانشنامه نظریه های ادبی معاصر ، ترجمه محمد نبوی، تهران، آگه ، 1383
24) نفیسی ، علی اکبر: فرهنگ ناظم الاطباء ، تهران، خیام ، 1343 ، ج 5
25) هارلند ، ریچارد : درآمدی تاریخی بر نظریه ادبی ، از افلاتون تا بارت، ترجمه علی معصومی و
ناهید تبریزی، تهران ، چشمه ، چ 3 ، 1388
26) هال ، ورنون : تاریخچه نقد ادبی ، ترجمه احمد همتی، تهران، روزنه ، 1379
27) یاحقی، محمدجعفر و ایزانلو، علی«سبک سنجی ، نقد روش...» در مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی ، دانشگاه تربیت معلم، سال 14 ، شماره های53-52، بهار و تابستان1385، تهران، صص175-151
[1] Homer (9th cen B.C) – Aristophanes (450-385 B.C)
[2] Socrates (399-462 B.C)- Longlius (d 273 B.C)- Dante (1265-1321)
[3] Plato (428-347 B.C)
[4] Cicero (106 B.C-43 A.D)
[5] Horace (65- 8 B.C)
[6] Tocidides (460-395 B.C)- Polibius(125-205)- Tacitus(125-200)
[7] Spinoza(1632-77)-Erasmus(1466-1536)-Grotius(1583-1645)-Newton(1642-1727)
[8] Lachmann(1783-1851)– Schleiermacher(1768-1834)-Dilthey (1833-1911)
[9] W. Iser (1926-2007)-H.R. Jauss (1921-1997)
[10] Shklovsky(1893-1984)-Jakobson(1896-1982)-Titianov(1894-1943)
[11] G. Lukasc (1885-1971)
[12] J. Crowe Ransom(1888-1974)-A. Richards(1893-1979)