Analysis of the Personality and Performance of Kavos Shah Kiani from the Perspective of Ferdowsi and Islamic Historians
Subject Areas : Archaeology
Fatemeh Maroofkhani
1
*
,
masood mohammadi
2
,
Javad Sakha
3
1 -
2 - Faculty member, Department of History, Faculty of Humanities, Farhangian University, Qazvin, Iran
3 - Assistant Professor, Islamic Azad University, Abhar
Keywords: Kayanian, Kavos, Hamavaran, Turan,
Abstract :
The character of Kay Kavus is portrayed in a complex and multifaceted manner across sources. Various accounts provide differing narratives concerning his life, reign, and the events of his era. In the Avesta, his name appears in two forms: "Kavi Usadhan" and "Usan"; in the Denkard, he is also referred to as "Kay Us." Most Islamic sources refer to him as Kāvus, describing him as the son of Kay Qobād. However, in the Avesta, he is the son of "Kay Āpīvah," who is himself the son of Kay Qobād; in Shāhnāmeh and other Islamic texts, Kāvus is again identified as the son of Kay Qobād. Kāvus is among the most renowned kings of the Kayanian dynasty and bears a resemblance to Nimrod in certain sources. His life story is filled with mythical and fantastical events, including triumphs over demons, the death of his son Siyavash at the hands of Afrasiab, which triggered prolonged wars between Iran and Turan, his vain attempt to ascend to the heavens, his rivalry with the gods, and more.This study seeks to examine the events that transpired over Kāvus's 150-year lifespan, his responses to diverse situations, his interactions with heroes, his court and nobles, his adversaries, and his character traits as portrayed in the Avesta and historical accounts by Islamic historians.
ابن اثير،عزّالدين،(1370)،تاريخ كامل،ترجمه¬ي دكتر محمدحسين روحاني.تهران: انتشارات اساطير.
ابن بلخي،(1363)،فارسنامه،به سعي و اهتمام و تصحيح گاي لسترنج و رينولد نيكلسون،نشر دنيا
بلعمي،ابوعلي محمد بن محمد،(1378)،تاريخ بلعمي(تكلمه و ترجمه¬ي طبري)،به تصحيح محمد تقي بهار،تهران: انتشارات زوار.
بيروني ،ابوريحان،(۱۳۵۲)،آثارالباقيه،ترجمه ي اكبر داناسرشت،تهران: ابن سینا
پورداوود،(ابراهیم، (1377)،یشت ها،به کوشش بهرام فره و شی،(ج1و2)تهران:انتشارات دانشگاه تهران.
ثعالبي،ابومنصور عبدالملك،(1372)،شاهنامه¬ي كهن(پارسي تاريخ غررالسير)،پارسي¬گردان محمد روحانی. انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد.
خالقي مطلق،جلال،(1372)،گل¬رنج¬هاي كهن،به کوشش علی دهباشی،تهران:نشر مركز.
خواند میر،غیاث الدین بن همام الدین الحسینی،(1380)به اهتمام محمد دبیر سیاقی،تهران،خیام.
طبري،محمد بن جرير،(1362)،تاريخ الرسل و الملوک،(تاریخ طبری)(14 جلدی)،ترجمه¬ي ابوالقاسم پاينده، انتشارات اساطير.
کریستنسن(1350)کیانیان،ترجمه ذبیح الله صفا،تهران،بنگاه ترجمه و نشر کتاب .
گرديزي، ابوسعيدعبدالحي بن ضحاك بن محمود،(1347)،تصحيح و مقابله عبدالحي حبيبي.تهران:انتشارات بنياد فرهنگ ايران.
مجمل التواریخ و قصص(1389)تصحیح ملک الشعراء بهار،به اهتمام محمد رمضانی،تهران،اساطیر.
مسعودي،ابوالحسن علي بن حسين،(1387)،مروج¬الذهب و معادن¬الجوهر(2 جلدی)،ترجمه ابوالقاسم پاينده.تهران: علمی و فرهنگی .
(1349) التنبیه و الاشراف،ترجمه ابو القاسم پاینده،تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
مسکویه رازیُ ابو علی( ۱۳۶۹)تجارب الاممُ ترجمه ابوالقاسم امامی، ج1، تهران: سروش.
مقدسي، مطهربن طاهر،(1381)، البدأوالتاريخ (آفرينش و تاريخ)، ترجمه و تعليقات از دكتر محمدرضا شفيعي كدكني.تهران: نشر آگه چاپ دوم.
میرخواند،محمد بن خاوند شاه بن محمود(1380) تصحیح و تحشیه جمشید کیانفر،تهران،اساطیر.
يارشاطر،احسان و ديگران،(1381)،تاريخ ايران از سلوكيان تا فروپاشي دولت ساسانيان،پژوهش دانشگاه. كمبريج،جلد سوم،قسمت اول،ترجمه حسن انوشه.تهران: انتشارات اميركبير،چ سوم.
فردوسی،ابوالقاسم(1385)شاهنامه،به کوشش حسینعلی یوسفی، تهران، یاس.
|
دانشگاه آزاد اسلامی واحد شوشتر
دوره ۱۴، شماره ۲، پاییز و زمستان ۱۴۰۳
https://doi.org/10.82101/AOI.2025.1198089
بررسی شخصیت و عملکرد کاووس شاه کیانی از دیدگاه فردوسی و مورخین اسلامی
مسعود محمدی2
جواد سخا3
چکیده
شخصیت کاوس در منابع متلون و پیچیده است. منابع مختلف، روايات متعددي از زندگي و سلطنت و وقايع روزگار او بدست ميدهند. در اوستا نام او به دو صورت ضبط شده؛ یکی کوی اوسَذَن (kavi- usadhan) و دیگری اوسن(usan) و در دینکرت کی اُوس آمده است. در اغلب منابع اسلامی نام اوکاوس ذکر شده است. وی فرزند کیقباد است. در اوستا فرزند «کی اپیوه» است که او نیز فرزند کیفباد است ولی در شاهنامه و در دیگر منابع اسلامی کیکاووس فرزند کیقباد ذکرشده است. او یکی ازمشهورترین شاهان کیانی است که در منابع به نمرود شباهت دارد. داستان زندگی او پر از رویدادهای اساطیری و خیالی همچون پیروزی بر دیوان، مرگ فرزندش سیاوش بدست افراسیاب، ومتعاقب آن جنگهای طولانی ایران و توران ،کوشش بی فایده اش در رفتن به آسمان ، رقابت با ایزدان ، و ...... است. از دو سفر جنگی مصیبت باری که در شاهنامه و سایر منابع به او نسبت داده شده؛ یکی سفر جنگی او به مازندران و دیگری مبارزه اش با شاه هاماوران، که هر دو به شکست و اسارت او می انجامد ؛ که در هر دو با دخالت رستم جهان پهلوان به خوشی پایان می پذیرد. در شاهنامه کاووس بیش از هر پادشاه ایرانی شخصیت منفی دارد ؛ در صورتیکه در اوستا او بزرگترین و پر شکوه ترین شهریار کیانی است. در منابع مورخین اسلامی او بسان پادشاهی نیرومند وفاتح ذکر شده است . بر رسی حوادثی که در دوران عمر 150 ساله او روی داده است و نیز نحوهء بر خوردش با وقایع گوناگون ، پهلوانان، دربار ، بزرگان و دشمنان ایران و خلقیات وی در اوستا و منایع مورخین مهمترین مساله این پژوهش است. نتیجه اینکه صرف نظر از اشتباهاتی که این پادشاه کیانی در بر خورد با بعضی ازمسائل در دوران سلطنت خود داشت، به داوری اغلب مورخین، وی پادشاهی ممتاز از نظر فتوحات و خلق و خوی و کارهای گوناگونی که انجام داده، میباشد. چرا که والاترین رویدادهای حماسی تاریخ اساطیری ایران در دوره پادشاهی او شکل گرفت و به سر انجام رسید.
کلیدواژگان: کیانیان ، کاووس ، فره ایزدی، هاماوران، توران.
مقدمه
با کیانیان وارد دومین دوره بزرگ تاریخ ایران میشویم. در نخستین دوره یعنی پیشدادیان شاهان غالبا سرشت اساطیری دارند. در صورتی که شاهان کیانی از کی کواد (کیقباد) تا کیخسرو گروه منسجمی را می سازند که دارای سیماهای یک دودمان هستند.عصرکیانیان عصر پهلوانی ایران است . جنگ میان ایران و توران بخش بزرگی ازتاریخ این سلسه را به خود اختصاص داده است؛ به همین دلیل است که ساسانیان به عمد خود را به کیانیان منتسب میکردند. در واقع ساسانیان با بزرگ نمایی شاهان کیانی سعی داشتند، سیاست ملیگرایی آنها را تعقیب کنند و عظمت و شکوه شاهان کیانی را مجددا احیا کنند. ساسانیان عقیده داشتند که وارثان امپراتوری پهناور، یعنی امپراتوری کیانیان هستند که اسکندر آن را تجزیه و غارت کرد. اگر چند کیانیان دارای جزئیات اساطیری و داستان های خیالی هستند ، اما عموما معتقدند که گزارش موجود در باره آنان باید شالوده ای در تاریخ باستان مردم اوستایی داشته باشند؛ بنا بر این گمان میرود که با کیانیان ما ار تاریخ عمدتا اساطیری گذشته و وارد تاریخ افسانه ای میشویم.کریستنن سن این عقیده هرتسفلد را که سلسله کیانی از کیقباد تا کیخسرو {شاهان مذهبی} را روءسای قبایل شرق دانسته و آنهارا با پادشان ماد مقایسه میکند. و نیزکوی ویشتاسب (کی گشتاسب ) را معادل ویشتاسب هخامنشی میداند که زرتشت نبی به دربار او میرود و مورد استقبال شاه قرار میگیرد؛ نمی پذیرد. و معتقد است که کیانیان سلسله مستقلی در شرق ایران بودند (کریستن سن، 1350، 2) . كيانيان مردمي آريايينژاد بودند كه پس از كوچ از سرزمين اصلي خود از ديگر همنوعان خود جا شده و در قسمت شرق و شمال شرق ايران باستان،در اطراف بلخ و سيحون ساكن شدند. دستهي ديگر از اين قوم به ناحيهي هند و چين رفتند. در شاهنامهي فردوسي،تاريخ جدايي اين اقوام،از زمان تقسيمبندي جهان توسط فريدون كه روم و خاور را به سلم، و چين را به تور و ايران را به ايرج بخشيد،آغاز ميشود.پس از پايان دوران كاملاٌ اساطيري شاهنامه، يعني دورهي پيشداديان،وارد دورهي كيانی ميشويم. اينان در واقع شاهان تاريخي هستند كه بسياري از داستانها و افسانهها،گذشت ايام،نقل شفاهي رويدادها و تأثير داستانهاي سلسلههاي هخامنشي، اشكاني و ساساني، سبب گرديده است كه واقعيت تاريخي آنان در هالهاي از ابهام قرار گيرد. شاهان کیانی نزد ایرانیان به منزله انبیاء بنی اسرائیل اقوام سامی تلقی شده اند. پس از سلطه اعراب به ایران داستان های ملی ایرانیان با قصص اقوام سامی درآمیخته شد.تاریخ سلسله کیانیان به سه دوره تقسیم میشود.
الف – از کیقباد (کَی کَواذ ) تا کیخسرو: این دوره با پادشاهی کیقباد شروع میشود . در واقع این دوره با سلطنت کیقباد شروع میشود و با ناپدید شدن کیخسرو خاتمه مییابد. خصیصه بارز این دوره نبرد های طولانی مدت ایران و توران میباشد. این نبردها با کشته شدن سیاوش ، پسر کیکاووس بدست افراسیاب و کین خواهی سیاوش به وسیله ایرانیان به اوج خود میرسد. شاهان نخستین کیانی غالبا سرشت اساطیری دارند. این دوره ازتاریخ کیانیان دوره حماسی این سلسله را تشکیل میدهد. داستان های این دوره عموما جنگ و هنر های رزمی است . شکل جنگ ها غالبا نبرد تن به تن است که در آن پهلوانان ارزش و شایستگی خود را ثابت میکنند. دخالت نیرو های فوق طبیعی در این دوره ، در پیروزی ها کاملا مشهود است.
ب- از لهراسب تا گشتاسپ: مرحله دوم شهریاری کیانیان از پادشاهی لهراسب آغاز و تا پایان حکومت گشتاسب ادامه مییابد. مهم ترین ویژگی این دوره ظهور زرتشت و نبردهای گشتاسب وپسرانش برای گسترش دین بهی میباشد . این دوره را باید دوره مستقلی دانست .
ج- از بهمن تا اسکندر: این دوره ازشاهنشاهی کیانیان را می نوان بخش تاریخی با خاطرات مبهم ایرانیان از دوره هخامنشیان دانست .باتوجه به اینکه خاطره هخامنشیان نزد ایرانیان به مقدار بسیار زیادی از بین رفته بود ، همچنان داستان هایی از آنان وجود داشت؛ مانند برخی روایات زندگی کوروش و اردشیر هخامنشی که به بهمن نسبت داده شده است. کی کاووس دومین و نامدارترین شاه دوره اول این سلسله است. بر اساس گفته های منابع دوره اسلامی کاووس بر هفت کشور فرمان می رانده است . و بردیوان و آدمیان مسلط بوده است. او روی البرز کوه هفت کاخ ساخت. وی در اوج قدرت فریفته دسایس دیوان شد و ازروی غرور و خود خواهی هوس پرواز در آسمان کرد، ولی سرانجام شومی یافت. برخی مورخان در تاریخ تطبیقی ، شخصیت و حوادث مربوط به کیکاووس را با نمرود مقایسه کردهاند و این دو شخصیت را در غرور ، ادعای خدایی و فتح آسمان یکی دانسته اند. کی کاووس در اساطیر ایران مظهر قدرت فناپذیر است که در برابر قدرت جهان ، هیچ محسوب میشود. او 150 سال سلطنت کرد . در پژوهش حاضر نگاهی داریم به وقایع دوران حکومت این پادشاه کیانی و شخصیت او را از دیدگاه منابع دوره اسلامی مورد بر رسی قرار خواهیم داد . این فرضیه که دیدگاه اغلب مورخین دوره اسلامی بر خلاف شاهنامه نگرش مثبتی به شخصیت و وقایع دوره سلطنت کاووس دارند و او را مظهر قدرت و درایت درحکومت مورد ستایش قرار داده اند. مورد بر رسی قرار خواهد گرفت. نتیجه اینکه صرف نظر ازبعضی از نقاط ضعف این پادشاه کیانی دوره حکومت نسبتا طولانی وی قلمرو کیانیان به اوج وسعت رسید و باوجود پهلوانان نامداری چون رستم و خانودان گودرز ایران بر همه دشمنان خود در شرق و غرب غلبه یافت . چنانکه اغلب مورخین اسلامی او را مورد ستایش قرار داده اند.
روش پژوهش
با توجه به اینکه پژوهش های تاریخی مبتنی بر اسناد و مدارکی است که از گذشته باقی مانده ، بالتبع سر و کارش بیشتر بر مکتوبات است که پژوهشگر با مراجعه به مکتوبات باقیمانده ازگذشتگان ، داده های مورد نیاز را ازآنها استخراج و در فرایند پژوهش مورد استفاده قرار میگیرند. در همین راستا پژوهش حاضربا روش توصیفی و تحلیلی و تبیینی با مراجعه به منابع دست اول و استفاده از پژوهش های نوین نگاهی جدید به موضوع پژوهش خواهد داشت . نظر به اینکه بر خلاف تاریخ ماد وهخامنشی و اشکانی و ساسانی دوره کیانی فاقد مدارک ومنابع محسوس نظیر آثارباستانی و سایرمنابع مادی است ، به همین جهت تکیه نگارنده بر مکتوبات و منقولات است که در اوستا و خداینامه ها و آثار مورخین دوره اسلامی ذکر شده است. هدف این پژوهش بر رسی بخشی مهم ازتاریخ کیانیان مربوط به دوره سلطنت کاووس شاه است ؛ چرا که در مورد شخصیت و عملکرد وی ، مورخین دوره اسلامی اطلاعاتی یک دست ارائه نداده اند. این پادشاه کیانی در اوستا با چهره ای متفاوت نسبت به متون فارسی میانه دارد و حتی دیدگاه فردوسی با مورخین دوره اسلامی در مورد وی متفاوت است. به همین جهت نگارنده سعی دارد با ذکرتشابهات و تفاوت ها در مورد شخصیت و عملکرد وی پاسخی در خور ارائه کند.
پیشینه تحقیق
در مورد پیشینه تحقیق باید گفت مورخینی همچون آرتور کریستین سن درکتاب کیانیان (122 -111) در مورد شخصیت وعملکرد با استناد به متون اوستا و منابع پهلوی دیگر شخصیت و جایگاه کاوس شاه را مورد ارزیابی قرار داده و ضمن اشاره به موفقیت های وی بر نقاط ضعف وی نیزاشاره کرده است. احسان یار شاطر نیزدر مقاله ای با عنوان تاریخ ملی ایران که در تاریخ ایران پژوهش کمبریج (561 – 555)به چاپ رسیده ، ویژگی های اخلاقی و شیوه حکومت و جنگهای شاه کاوس را تحلیل کرده و او را شخصیتی «متلون و پیچیده»معرفی میکند .وی در این مقاله از منابعی همچون اوستا و منابع پهلوی و کتب مورخین اسلامی خصوصا شاهنامه بهره برده است.در مورد خصوصیات اخلاقی و ویژگی های شخصیتی جلال خالقی در اثر ارزشمند خود ؛تحت عنوان «گل رنج های کهن » (418-412) تصویری جالب بدست میدهد و ضمن بر شمردن نقاط ضعف و قوت این پادشاه دوره حکومت او را به لحاظ هنرنمایی های رزمی پهلوانان ایرانی دوره موفق ارزیابی میکند. نیز محققینی همچون عبد الحسین زرین کوب در کتاب« تاریخ مردم ایران» داریوش گودرزی در مقاله ای با عنوان «کاوس، اسطوره نیک یا بد» محمود جعفری دهقی در مقاله ، »عروج کیکاوس بر آسمان»و دیگران به این شخصیت شگفت آورتاریخ کیانیان پرداخته اند که به لحاظ رعایت اختصار از ذکر همه آنها خود داری می کنیم . نگارنده با مطالعه برخی از پژوهش های صورت گرفته و با مراجعه به منابع اصلی خصوصا منابع مورخین اسلامی و شاهنامه فردوسی و مقایسه مطالب آنها سعی کرده زوایای مختلف شخصیتی و نیز جایگاه این پادشاه نیرومند را درتاریخ کیانیان مورد بر ررسی قرار دهد؛ خصوصا از آن جهت که قضاوت مورخین اسلامی و فردوسی در مورد کاوس شاه متفاوت وگاه متضاد است.
کیکاووس به روایت منابع تاریخی
منابع مختلف، روايات متعددي از زندگي و سلطنت و وقايع روزگار او ارائه مي دهند. اين تعداد روايات مخصوصاً در مورد نام و نسب او نيز مشهود است. به طوري كه نام او كي اُس (كي كاووس) كه خود از كيكياوس گرفته شده، آمده است. مسکویه رازی او را فرزند کی بنه پسر کیقباد ذکر کرده است که در بلخ مقیم شد(مسکویه رازی،1369،ج1، 70) .«{نام او} در اوستا اوَسن یا اوَسذَن آمده و در فارسی بایستی اوس باشد.در جزو اسامی قدیم ایرانی نیز در طی تاریخ به اسم اوس بر میخوریم.کاوس اسمی است که با عنوان کی ترکیب یافته ؛ اما یکبار دیگر هم این عنوان را به او اضافه نموده وگفته اند کیکاوس، بنا بر این در کیکاوس دو بار کلمه کی موجود است »( پورداود 1377، ج2 ، 235).در اوستا وی فرزند كياپيوه و نوهي كيقباد است و اين اسم كياَبيوه يا كياَفيوه نيز نوشته شده است. (رضی،448،1379).طبري پدر او را كيسه ثبت كرده است ( طبری، 1362، ج2، 421) .و بیرونی نیز او را پسر کینیه بن کیقباد ذکر نموده (بیرونی ، 1352، 149).در فارسنامه اين سلسله نسب به صورت كيكاووس بن كي ابنه بن كيقباد آمده است ( ابن بلخی ، 1346، 65).ابن اثير او را فرزند كی بنه ميداند(این اثیر ،1370 ،ج1 ،279).در روايت فردوسي و بلعمي و ثعالبي اين سلسلهي نسب ساده گرديده و او بدون واسطه پسر كيقباد دانسته شده است( بلعمی، 1378، 491. ثعالبی،1372 ، 103)خواند میر نیزاو را از صُلب کیقباد میداندو ازقول مولف مفاتیح العلوم او را با لقب نمرود معرفی میکند(خواند میر ، 1380 ،ج1، 191).
در اوستا از اين شاه اساطيري بارها به نيكي ياد شده: «فرکیانی نیرومند را می ستائیم که ازآن ..... کوی اوسَذَن {کیکاووس}بود » (رضی،1379 ،355، 416 ، 448 و صفحات دیگر).
«بنا برنقل دینکِرت کی آُوس (کیکاوس) بر هفت کشور پادشاهی یافت ؛ در صورتیکه سلَف او کی کُواد و خلف او کیخسرو تنها پادشاه ایران خوانده شدند . این اشاره مسلم اثریست از تصریح یشت پنجم (بند های 47-45). به اینکه کَوی اُسَن به بالا ترین قدرت و تسلط بر تمام کشورها و بر آدمیان و دیو ان پادشاهی میکرد .و فرمان های او زودتر از گردش دست اجرا میشد ( کریستن سن،1350 ، کیانیان، 111). «كاووس توانا در پاي كوه «ارزيفيه»، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند،او را پيشكش آورد ... و از وي خواستار شد: اي اردويسور اناهيتا! اي نيك! اي توانا ترين، مرا اين كاميابي ارزاني دار كه من بزرگترين شهريار همه كشورها شوم؛ كه بر همه ديوان و مردمان و جادوان و پريان و «كوي» ها و «كَرَپ» هاي ستمكار چيرگي يابم.«اردويسور اناهيتا ... او را كاميابي بخشيد» (پور داورد،1377 ،ج1: 306). طبري گزارش مختصري از وقايع روزگار كيكاووس را به قلم آورده و بيشتر به داستان سياوخش پرداخته است. «گويند روزي كه كيكاووس به پادشاهي رسيد گفت: «خدا اين زمين و مخلوق آنرا به ما داد كه در كار اطاعت وي بكوشيم »وي گروهي از بزرگان اطراف قلمرو خويش را بكشت و كشور و رعيت را از دستاندازي دشمنان اطراف مصون داشت. اقامت كيكاووس به بلخ بود» (طبری،1362 ج2: 421).
بلعمي در مورد كيكاووس چنين مي نويسد: «و ملك عجم همه او داشت . و حد مشرق از سوي تركستان افراسياب داشت،و هر چه از پي آن بود؛ همه تا ناحيت حجاز و سبا و يمن و حد مغرب سليمان را بود. واين كيكاووس از سليمان ، ديوان خواست تا فرمان او برند و شهرها بنا كنند؛ بسوي او سليمان ديوان را بر آن كار فرمانبردار او كرد. و هيچ ملكی بروي چيره نشد... و ميان او و ترك جيحون بود» (بلعمی 1386، 549).
گرديزي تاريخ كيكاووس را اينگونه آغاز ميكند «چون كاووس به پادشاهي بنشست ؛هفت كشور بگرفت، همه پادشاهان روي زمين ، زير فرمان او بودند، و سيرتهاي نيكو گرفت و با مردمان معاملت كرد، و نيكو رفت، و رسمهاي نيكو آورد، و شهري بنا كرد از روي مشرق ؛ وانرا « كيكرد » نام كرد، و هفت شهر ديگر بنا كرد و سمرقند را او بنا كرد» (گردیزی، 1363، 44). ابن بلخي درباره ي او چنين روايت مي كند كه «... مقام به بلخ كرد از بهر دقع ترك و هيچ كس را « كي » {کاوس}به دشمني شناخت زنده نگذاشت » (ابن بلخی، 1346، ،65).صاحب مجمل التواریخ حکومت او را 150 سال ذکر کرده است(مجمل التواریخ و قصص،1389، 45)
در مقايسه بين تواريخ مختلف ميتوان گفت ؛ همگي بر اين قول متفق هستند كه ابتداي كار كاووس همراه با دانايي و رونق و شكوه بوده است. گویند بردیوان فرمان می رانده (مسکویه رازی ، 1369 ، 72) . بنا بر روایت سوتگر نسک کَی اُوس در میاوه کوه البرز هفت کاخ بر آورد که یکی از زر و دو کاخ ازسیم و دو کاخ از پولاد و دو کاخ از بلور بود و از همین دژبود که دیوان مازندران را به بند افکند و از ویران کردن جهان باز داشت ( نقل ازکریستن سن ، کیانیان ، 112) ازتفسیر وندیداد فرگرد دوم چنین در می یابیم که ییم {جمشید} و کی اُوس هر دو جاویدان خلق شده بودند ، لیکن بر اثر گناهان خود فنا پذیر شدند ( همان ، 113) کیکاووس به وسوسه اهریمن بر آن شد که چهار عقاب به چرخی بندد و با آن به آسمان رود .
گرفتی زمین و آنچه بد کان تو شود آسمان نیز در دام تو
سفر به آسمان برای کاووس فرجام خوشی در پی نداشت . او ازآسمان سقوط کرد تا اینکه به یاری رستم و سایر پهلوانان ایرانی نجات یافت (یغمایی ، 1370، 154) وی تا آن درجه با ایزدان و دیگر مقدسان ستیزگی نمود که فرّ خود را ازدست داد.
جنگ مازندران به روایت تاریخ
از ميان تمام تواريخ مورد استفاده ، شايد تنها زينالاخبار است كه از مازندران سخن ميگويد. اما گرديزي با تركيب وقايعي از جنگهاي مازندران و هاماوران، روايتي ناهمگون ميآفريند. «كاووس به زمين مازندران رفت. و حرب كرد با سمربن عنتر، بيشتر از سپاه كيكاووس بمردند و بروي جادو كردند، و او را بگرفتند،و اندر چاهي باز داشتند ؛ با طوس بن تور{نوذر} و گيو و بيژن فرزندان گودرز كشوادگان، و همه چشم كيكاووس نابينا شدند. و دختر سَمَر؛ سوداو ه چون كيكاووس را بديد، خويشتن بروي عرضه كرد، كه اگر مرا بپذيري، من ترا ازين محنت خلاص آرم. كيكاووس او را بپذيرفت و عهد كرد ؛ كه چون برود او را با خويشتن ببرد. پس خبر ايشان به رستم بن دستان رسيد. و رستم با دوازده هزار مرد مسلح تمام بر اشتران نجيب نشستند ، و از سيستان برفتند و از بيابان بگذشتند، و از راه دريا به مازندران آمدند كه او را يمن گويند، و قصد آن حصار كردند، و نگاهبانان حصار جادوان بودند، و جادوي كردند، و ابري برآمد واين محبوسان چاه نابينا شدند، كه شب از روز نشناختند و رستم شمشير اندر نهاد، و بسيار از ايشان بكشت و حصار بستد و آن همه قوم را كور يافت، متحير گشت. سوداوه گفت: جگر آن جادوان بسايند، و آب آن اندر چشم ايشان كنند. چنان كردند، همه چشمهاشان روشن گشت و به ايران باز آمدند» (گردریزی 1363، 45و46).
چنانكه ملاحظه مي شود پارهاي از عناصر داستان بالا، از وقايع جنگ مازندران است. از جمله اينكه محل رويدادها مازندران است كه به تعبير گرديزي آن را يمن گويند. و ديگر كور شدن لشكريان كاووس به وسيله جادوان و نيز علاج اين درد با چكاندن خون جگر ديو سپيد ، در چشمان نابينا، همگي از داستان جنگ مازندران اقتباس شده اند و ضمن تركيب با روايت جنگ هاماوران، منجر به خلق روايتي متفاوت به وسيلهي گرديزي شده است . ثعالبي نيز روايت جنگ مازندران را در نوشته هاي خود ذكر نكرده است ولي به نظر ميرسد، او نيز مانند گرديزي، عناصري از اين داستان را در ابتداي جنگ يمن، مورد استفاده قرار داده است. بدين ترتيب كه درابتداي اين رويداد، ديوي خنياگر از زيباييهاي هاماوران، تصاويري را بيان مي كند كه با طبيعت مازندران سازگارتر است تا سرزمين خشك يمن ( ثعالبی ، 106) .اين مطلب در روايت جنگ يمن خواهد آمد.اين گونه موارد دوگانه سبب شده است كه عدهاي از محققان ، نظرياتي در اين مورد ارائه دهند كه به ذكر قسمت هايي از آنها ميپردازيم.
جلال خالقي مطلق به نقل از اشپیگل ميگويد: « از اين دو روايت، جنگ مازندران روايت اصلي است و جنگ هاماوران به تقليد از آن ساخته شده است. ... به نظر میرسد، نظر اشپيگل درست است. اگر داستان هاماوران را اصلي بگيريم، اين روايت تازه پس از تسخير يمن در زمان خسرو انوشیروان ساخته شده است. در حالي كه مازندران كه در اصل به هند اطلاق ميشد، در روايات ما كهنتر از يمن است. گذشته از اين، روايت جنگ مازندران داراي عناصر افسانهاي بسيار كهنتري از وقايع تاريخي گونهِ روايت جنگ هاماوران است. همچنين سرود زيباييهاي مازندران در آغاز داستان از زبان ديو خنياگر كه در غُررالسير ثعالبي، در آغاز روايت هاماوران آمده است؛ با هند و حتي مازندران ايران سازگارتر است، تا به سرزمين خشك يمن. بنابراين روايت مازندران ، روايت اصليتر و كهنتر است... همچنين گرديزي در زينالاخبار، كه مانند ثعالبي و ديگر مورخان ايراني و عرب فقط همان روايت هاماوران را به طور خلاصه نقل كردهاست و از روايت مازندران و هفتخان رستم چيزي ندارد، ولي محل وقايع را مازندران ناميدهاست ونه هاماوران يا يمن. منتها او در يك جا توضيح داده است كه ، از راه دريا به مازندران آمدند كه او را يمن گويند. «يعني در اينجا روايت متأخرتر در زير نام جغرافيايي روايت كهن تر نقل شده است،ولي محل واقعي نام جغرافيايي كهن تر فراموش شده و با محل جغرافيايي جديد يكي گرفته شده است» (خالقی مطلق، 1372: 412-416).
تحقيق و نظر ديگر از احسان يار شاطر است. او مي گويد: « از دو سفر جنگي مصيبت باري كه در شاهنامه با پادشاهي كاووس نسبت داده ميشود، سفر جنگي به مازندران ، بازتاب خاطره لشكر كشي ايرانيان به كشورهاي همسايه است.محل اصلي سرزميني كه ايرانيان ، مازندران ميخواندند و نيز معني اين نام تا اندازهاي مبهم است. اين نام در اصل به سرزمين دشمن ، با باورهاي ديني متفاوت اطلاق ميگرديد؛ كه ايرانيان در دوره افسانهاي خود آن را ميشناختند. كاربرد اين نام براي طبرستان نسبتا ًجديد است و احتمالاً تاريخ آن به اواخر دوره ساساني ميرسد. جغرافيا نويسان نخستين اسلامي يادي از آن نميكنند. محمد قزويني در «مقدمه قديم شاهنامه» مينويسد: «اينكه نام مازندران كه ظاهراًمعني تحتاللفظي آن «دروازه يا درّه غولان» است، از حيث محل آن تا اندازهاي مبهم بود. حكايت از آن دارد كه اين نام ظاهرا براي پاره اي از نواحي غربي از جمله سوريه و يمن نيز به كار مي رود» منشي زاده، استدلال كرده كه مازندراني كه در حماسه ملي آمده در حقيقت به ناحيه اي شرقي در همسايگي هند يا در درون مرزهاي آن اشاره دارد . دليل عمدهاش اين است كه نام ديواني كه رستم در طي مأموريت نجاتش به مازندران شكستشان ميدهد، يعني ؛ ارژنگ، ديو سفيد، سنجه، پولاد قندي و بيد عملاً از نامهاي پادشاهان پندوة يا اعيان و محتشمان ايشان ، آنگونه كه در مهابهارته از آنان نام رفته برگرفته شده اند. اگر در واقع لشكركشيهاي كاووس به مازندران و هاماوران به افسانههاي كهن او تعلق دارند، در اين صورت منطقي است که صحنه رويدادها را در مشرق جست و يكسانانگاري آنها با طبرستان و حمير را به دورهاي متأخر متعلق دانست و اگر از افسانههاي رستم بيرون آمدند، باز هم خاستگاه سكايي افسانههاي رستم به سود اين نظر است كه مازندران و هاماوران را بايد در نواحي افغانستان و شمال و غرب پاكستان جست ؛ يعني در جايي كه قبايل سكايي بارها به آنجا دست انداختند . ميتوان تصور كرد كه بعدها كه مازندران را با طبرستان يكي دانستند . شماري از رويدادهاي مربوط به دهّاك، فريدون، منوچهر، رستم و ديگران به ناحيه اخير انتقال يافت (یارشاطر، 1381: 557). فردوسی داستان سفر جنگی کاوس به مازندران را به تفصیل بیان کرده که خلاصه آن چنین است : کیکاوس فریب دیوان را میخورد و به رغم مخالفت های پهلوانان و بزرگان و به خصوص زال و رستم ، آهنگ مازندران میکند تا آنجا را فتح کند و بر شاه مازندران پیروزشود . شاه مازندران ازدیو سپید کمک میخواهد . دیو سپید جادومیکند و چشمان کاوس و همراهانش را تیره میسازد و لشکر ایران پریشان و پراکنده شده و به اسارت شاه مازندران در می آیند.. کاوس در این حال یه یاد پند های زال و بزرگان ایران می افتد و به زال و رستم پیغام میفرستد و از آنان یاری می خواهد. زال رستم را به یاری کاوس میفرستد . رستم دو راه در پیش دارد : راه دراز و امن که کاوس رفته است و راهی کوتاه اما دشوار و پر خطر ، پر ازشیر و اژدها و دیو و جادو . رستم در راه یاری رساندن به لشکریان ایرانی راه کوتاه اما پر خطر را انتخاب میکند، ازهفت منزل میگذرد که در شاهنامه به هفت خان رستم معروف است . در خان نخست رستم دمی می آساید و در همان حال که او در حال استراحت است ، رخش باشیری نبردی سخت میکند و او را ازپای در میآورد . در خان دوم بیابان گرم و بی آب و علفی را پشت سر می گذارد و با گرما و تشنگی مقابله میکند ؛ در همین حال از آفریدگارطلب کمک میکند و دیری نمی گذرد که میشی زیبا که آیتی ایزدی است ازبرابر ا و می خرامد و آبشخور را به او نشان میدهد . در خان سوم اژدهایی نیرومند را با کمک رخش می کشد . در خان چهارم رستم زنی جادوگر را که باصورتی زیبا قصد فریب او را دارد با هدایت یزدان ازبین میبرد . در خان پنجم رستم در زمینی سرسبز و خرم در حال آسودن است که دشتبان به وی اعتراض میکند و رستم به قصد گوشمالی او، گوش هایش را از بن میکند و او به «اولاد» نامی که سالار آنجاست شکایت می کند و اولاد باپهلوانانش به رستم حمله می کنند و رستم در دم آنها را تار ومار میکند. و اولاد را نمی کشد به شرط اینکه محل زندگی دیو سپید و و جایگاه کاوس را به او نشان دهد . در خان ششم رستم با ارژنگ دیو نبرد میکند و او را ازپای در می آورد و سپس به جایگاه کاوس و لشکریان ایران میرسد و غریو شادی ازایرانیان در بند و کاوس بر می خیزد. رستم ابتدا با راهنمایی اولاد به محل دیو سپید میرسد و با او مبارزه ای سخت میکند و او را از پای در می آورد و جگرش را که داروی چشمان کاوس و لشکریانش است ، در آورده و بر چشمان آنها میمالد و آنها بینایی خود را باز می یابند و سر انجام نیز رستم با شاه مازندران نبرد می کند و براو پیروز می شود و اولاد را که در تمامی مراحل او را کمک کرده به فرمان روایی مازندران می گمارد (فردوسی ،1389 ، 146 -112).
جنگ یمن به روایت منابع تاریخی
اكثر تاريخهاي مورد استفادهي اين تحقيق، رخداد جنگ يمن را به تصوير كشيدهاند و كم و بيش و با اختلافاتي چند از آن مطالبي نوشتهاند. و اين به علت رنگ و بوي تاريخيتر داستان است كه حوادث به زعم اين نويسندگان در يك كشور داراي اسم و رسم تاريخي اتفاق ميافتد. شايد تنها در اخبارالطّوال دينوري، ذكري از اين جنگ به ميان نيامده است.
وجه مشترك تمام تواريخ در ذكر جنگ یمن ، اين است كه آن را در شمار آخرين حوادث روزگار كيكاووس ثبت كردهاند. اين داستان حتي پس از داستان سياوش و نيز پس از صعود كاووس به آسمان و فرو افتادن او ذكر گرديده است؛ به طوري كه در اين تواريخ، رستم پاداش خدمات خود را دريافت ميدارد و به زابلستان ، مملكت خويش باز ميگردد.
طبري در مورد این جنگ اینگونه روايت ميكند: «سپاه برگرفت و به يمن رفت . ملك يمن مفلوج بود به دست و پاي ، كيكاووس بيامد و حمير بن قخطان بيامد و با لشكر عرب و كيكاووس را بشكست و اسير كرد و در چاهي كرد. پس خبر به رستم رسيد، لشكر بسيار بياورد و با ملك يمن جنگ كرد و كيكاووس را برهانيد و ملك يمن بيرون آمد با سپاهي بسيار، و رستم پيغام داد به كيكاووس كه من همي ترسم كه اگر ايشانرا بكشم ، ايشان ترا بكشند. كيكاووس گفت تو از بهر من مترس هر چه بتواني كرد ، بكن . رستم جنگ كرد و آن ملك يمن بيرون كرد و سپاه او را بسيار اسير كرد . سپس مهتر يمن از رستم صلح خواست، برآنكه كيكاووس را دست باز دارد و صد بدره زر و سيصد بدره درم و هزار اسب تازي بدهد و رستم رضا داد و كيكاووس را بياوردند؛ با آن مال و اسباب . رستم از آنجا بازگشت و به ايران آمد و كيكاووس را بر تخت بنشاند» (طبری1362،، ج2، ، 425-424) همین مورخ در مورد شاه يمن ، چنين مينويسد: « ... در آن هنگام پادشاه يمن ذوالاذعار پسر ابرهه ذوالمنار، پسر رائش بود و چون به يمن رسيد، ذوالاذعار به مقابله وي آمد» (همانجا)
مسعودی بدون اشاره به فرود اجباری کاوس در یمن میگوید ؛ که کیکاوس رو به یمن نهاد و در جنگ با شمر بن فریقس شاه یمن شکست خورد و در زندانی بسیار تنگ محبوس شد و دختر شمر که سعدی نام داشت ، بدو دل باخت و در نهان در مدت چهار سالی که کیکاوس در زندان بود، به او نیکی کرد تا اینکه رستم با چهاز هزار سپاهی از سیستا ن بیامد و شاه یمن را شکست داد و او را کشت و کیکاوس را آزاد کرد و با سعدی به ایران باز گردانید (مسعودی، ج1، 222).
مقدسی در مورد این جنگ میگوید « گویند کیکاووس پیروز مند و نیک روزبودو بر اثر پیروزی و نیک روز یی که خداوند نصیب او کرده بود ، خواست که ازآسمان آگاه شود . قصری را که در بابل است بنا کرد و بر آن صعود کرد. خداوند بر او خشمگین شد و او راترک کرد تا آن رفعت و بلندی مقامش فرو کاست و نا توان شد و خداوند فرشته ای را فرستاد تا قصر او را با تازیانه ای آتش زد و آن را قطعه قطعه کردو ویران کردو پادشاهان بر او عصیان کردندو او به جنگ پادشاه یمن رفت و با او پیکار کرد. او را محاصره کردند و اسیر گرفتند و در بند نهادند . چنان که یاد کردیم و این داستان آنگونه که روایت شده ؛ مانند داستان نمرود است. گویند رستم با گروه انبوهی ازسیستان بیرون شد و ازسیمرغ خواست تا با او همراه شود. سیمرغ پر خویش به او داد و گفت هر گاه نیاز مند شدی آن را در آتش افکن من در دم حاضر میشوم . رستم روانه شد تا به یمن رسیدو با ایشان پیکاری سخت کرد.گویند پادشاه حمیر جادوگر بودو به افسون ، شهر خویش را بر داشت و میان آسمان و زمین معلق ساخت . رستم پر سیمرغ را در آتش افکندو در دم سیمرغ ظاهر شد. و رستم را بر پشت خویش سوار کردو اسبش با چنگهایش گرفت و در آسمان پرواز کرد تا برابر شهر رسید و در حال که مثل رعد صدا می کرد بال گشود و بر شهر فرود آمد و رستم با ایشان پیکاری عظیم کرد و کیکاوس را از چاه بیرون آورد و سُعدی {سودابه همسر کیکاوس}را نیزبه همراه اوازچاه بیرون آورد و هر دو را به بابل فرستاد(مقدسی، 1374، 505 و 506)
گرديزي جنگ مازندران و یمن را در روایتی واحد گزارش کرده و ميگويد: «... و به زمين مازندران رفت. و حرب كرد با سَمربن عَنتر، بيشتر از سپاه كيكاووس بمردند، و بروي جادو كردند،او را بگرفتند، و اندر چاهي بازداشتند با طوس بن تور {نوذر}و گيو و بيژن فرزندان گودرز كشوادگان، و همه چشم كيكاووس نابينا شدند و دختر سمر سوداوه چون كيكاووس را بديد، خويشتن بروي عرضه كرد، كه اگر مرا بپذيري، من ترا ازين محنت خلاصی آرم. كيكاوس او را پذيرفت و عهد كرد: كه چون برود او را با خويشتن ببرد. پس خبر ايشان به رستم بن دستان رسيد. و رستم با دوازده هزار مرد مسلح تمام بر اشتران نجيب نشستند، و از سيستان برفتند و بيابان بگذاشتند، و از راه دريا به مازندران آمدند كه او را يمن گويند،و قصد آن حصار كردند، و نگاهبانان حصار جادوان بودند، و جادوي كردند، و ابري برآمد واين محبوسان چنان نابينا شدند كه شب از روز نشناختند. و رستم شمشير اندر نهاد، و بسيار از ايشان بكشت و حصار بستد و چنان كردند، همه چشمهاشان روشن گشت و به ايران باز آمدند» (گردریزی، 1363: 46-45)
مسعودي شرح اين واقعه را چنين بيان ميكند: «گويند نخستين كس از ملوك كه مقيم بلخ شد و از عراق برفت كيكاووس بود . وي از آن پس كه به عراق نافرماني خدا كرد و بنائي براي پيكار آسمان بساخت ، روبه يمن نهاد و پادشاه وقت يمن كه كيكاووس به جنگ او رفته بود بدست شمربن فريقس بود. شمر به مقابله او برون شد و اسيرش گرفت و در زنداني بسيار تنگ محبوس كرد و دختر شمر ، كه سعدي نام داشت، بدو دل باخت و نهان از پدر با او و همراهانش نيكي همي كرد و چهار سال به زندان بود ، تا رستم او را بكشت و كيكاووس را برهانيد و به ملكش بازگردانيد و سعدي نيز همراه وي بود كه بر او تسلط يافت» (مسعودی،1344، ج2: 221-222).
ابنبلخي به نقل از تواريخ ديگر در اينباره چنين مينويسد:
«به عاقبت قصد يمن كرد به حكم آنكه ذَوالاذعار بن ابرهه ذيالمنار كه در آن عهد مَلِك يمن بود ، دست درازيها ميكرد و كيكاووس خواست تا او را مالش دهد و چون به حدود يمن رسید ؛ ذوالاذعار با لشكرهاي بسيار پيش باز رفت و كيكاووس را بگرفت و لشكر او را بغارتيد و شكستي عظيم بر ايشان آورد و قتل بسيار كرد و كيكاووس را در چاهي محبوس كرد و سنگي بزرگ بر سر آن چاه نهاد. وی مدتي بماند تا رستم دستان لشكرها جمع كرد و به يمن رفت و كيكاووس را به قهر از ايشان بستد ، به قول تواريخيان فرس، و اما تواريخيان عرب گفتهاند؛ چون رستم با لشكرها آنجا رفت ، ذوالاذعار با لشكر خويش بيرون آمد وهر دو لشكر برابر يكديگر فرود آمدند و پيرامن لشکرگاهها ، خندقها ساختند تا يك چندي برآمد و هر دو لشكر ستوه شدند، سپس صلح كردند و كيكاووس را باز دادند ، به شرط آنكه بعد از آن قصد يمن نكند» (ابن بلخی، 1346، 67).
ثعالبي اين داستان را با تفصيل بيشتري نقل ميكند و همانطور كه در بحث جنگ مازندران آمد، و توصيفاتي كه از زبان ديو خنياگر دربارهي يمن بيان میکند و آن را سرزمينی خشك و بي آب و علف ذکر میکند ، که این مشخصات با سر زمین يمن سازگار است.
به هر حال ثعالبي چنين ميگويد: «نام شاه يمن به پارسي«شاه هاماروان» پادشاه حِميَر است و به زبان تازي به او «ذوالاذعار» فرزند ذومنار فرزند رائش ميگفتند، او مردي بلند پايه و پرتوان و پادشاهي براستي نيرومند بود. ثعالبي در ادامه از حملهي افراسياب به ايران نيز سخن ميگويد: «چون گزارش رفتار كيكاووس با افزودههاي نادرست دربارهي كشته شدن يا زنده بودن او، پراكنده شد، ايران شهر بر آشفت و آشوب همه جا را فراگرفت و زميني از جاي خود بجنبيد و اندامهاي كشور دچار بيماري شد و راه درمان دشوار گرديد و مخالفان سر برآوردند و عرب به شورش برخاست . در اين هنگام ، افراسياب فرصت را يافت و به ايران لشكر كشيد و همه جا را تباه كرد و بر پايهي سرشت بدي كه داشت، به ويراني كشور و آزار مردم پرداخت و داراييها را چپاول كرد و به تركستان فرستاد ، تا اينكه سرانجام رستم آمادهي فرونشاندن آتش برافروخته گرديد و از گزندي بزرگ پيشگيري و به داد مردم رسيد.
«.......چون رستم به نزديك يمن رسيد ... . ذوالاذعار را ميان آزاد كردن كيكاووس و جنگيدن آزاد گذاشت. ذوالاذعار جنگ را برگزيد و با سپاهي از مردان جنگي به سوي آنان آمد. ولي همين كه سپاه انبوه ايرانيان را بديد و شگفت كاري و نيرومندي و جنگ آزمايي رستم و فرخنده رايي او را شنيد به آشتي گردن نهاد . رستم نيز به پاس تندرستي كيكاووس و از بيم جان او نرمش نشان داد. پيوسته فرستادگاني ميان آن دو در آمد و شد بودند تا برآن شدند كه ذوالاذعار، كيكاووس و توس و گيو و ديگر ايرانيان را از بند آزاد كند و داراييها را به آنان بازگرداند» (ثعالبی،1372، 16-115).در کل میتوان گفت ؛ صرف نظرازاینکه یمن وهاموران کدام نقطه بوده ، آنچه از روایات تاریخی بر می اید ؛ کاوس شاه علیرغم قدرت بلا منازعی که داشته ، به دلیل سهل انگاری و بیخردی به جنگی که نیازی به آن نبوده کشیده شده و ازقومی کوچک شکست میخورد و اینجاست که رستم فرزند زال، با هنر نمایی های رزمی خود وارد میدان شده و ازاینجا به بعد قدرت شاهان کیانی تحت تاثیر درخشش شخصیت او تنزل پیدا میکند و نقش تعیین کننده در تاریخ ایران ایفا میکند گرچه به جزفردوسی مورخین دیگر بندرت یه این جهان پهلوان ایرانی اشاره کردهاند.
کاخ کاووس و پرواز او به روایت منابع تاریخی
داستان كاخ كيكاووس و پرواز او به آسمان از جمله حكايات برجسته دوران پادشاهي كيكاووس است كه اكثر تواريخ، اگرچه شرح نه چندان مفصلي از حوادث روزگار كاووس دارند، اما از ذكر آن چشمپوشي نكرده و كم و بيش به توصيف ويژگيهاي آن پرداختهاند.
ثعالبي داستان اين كاخ را به صورت مختصر چنين بيان ميكند: «و در شهر بابل، كوشکی بلند بر افراشت و از سنگ، آهن و روی و مس وسرب و نقره و طلا در آن خانه ها ساخت. برای آن کاخ ازروم و هند و چین هدایا و مسکوکات آوردند.» (ثعالبی، 1368، 112) ولي داستان صعود او به آسمان را با تفصيل بيشتري چنين توضيح ميدهد: « ........... بار دیگر اهریمن بر گرده اش سوار گردید و او را از راه بیرون کرد تا خِرَد از کف بداد.و خود رای گشت و حال بگردانید و با خویشتن گفت ؛که خدای هستم و بر آن شد که بر آسمان بالا رود و از آسمان ها آگاهی یابد و آنجا را به زیر نگین خویش در آورد، چنان که با جنگ آوری های خویش پادشاه زمین گشته است. دستور داد چهار جوجه عقاب آوردند . آنها را تربیت کردو غذا داد تا نیرومند شدند . آنگاه به بام کوشک آمد که بلندای آن چهار صد زراع بود و تخت سبک وزنی خواست و گفت تا به چهار گوشه تخت چهار نیزه ببندند و از سر هر نیزه گوشت پاره ای آویختند وپاهای چهار عقاب را به پایه های نیزه هایی که بر تخت استوار کرده بودندببستند. وی بر تخت نشست و با خویش سلاح بر داشت . عقاب ها از روی بام به پرواز در آمدندو همچنان در فضا به بالا می کشیدند، تا خود را به پاره های گوشت رسانند، که در بالای سرشان آویخته بود، تا به دور ترین جا ، و میان زمین و آسمان رسیدند و چون عقاب ها گرسنه شدند و از پرواز فرو ماندند و خورشید بال های آنها بسوزانید، {و} با تخت به زمین فرو افتادند و در سیراف ، {در}بد ترین جاها ، فرو نشستندو کیکاووس فرو افتاد و از هوش برفت. اما خداوند هلاکش را اراده نکرده بودکه در قضای الهی ؛ زادن سیاوش از نسل او و زادن کیخسرو از سیاوش ، گذاشته بود تا افراسیاب را نا بود کند (همان، 113-112).
توصيف اين كاخ در روايت مقدسی چنين است: «گويند كيكاووس پيروزمند و نيكروز بود و براي پيروزي و نيكروزيي كه خداوند نصيب او كرده بود، خواست كه از آسمان آگاه شود. قصري را كه در بابل است ، بنا كرد و بر آن صعود كرد. خداوند بر او خشمگين شد و او را ترك كرد تا آن رفعت و بلندي مقامش فرو كاست و ناتوان شد و خداوند فرشته اي را فرستاد تا قصر او را با تازيانهاي آتش زد و آن را قطعه قطعه و ويران كرد و پادشاهان بر او عصيان كردند» (مقدسی ، 1374، 505).
روايت كاخ كيكاووس و پرواز او به آسمان در تاريخ الرسل و الملوك پس از داستان سياوش و نخستين كينخواهي سياوش آمده است. بدينصورت كه «گويند شيطانها مطيع كيكاووس بودند و به پندار مطلعان اخبار سلف، شيطانها به فرمان سليمان پسر داود اطاعت وي ميكردند . و كيكاووس فرمان داد تا شهري براي وي ساختند و آنرا كيدر و به قولي قيقدور نام كرد و طول شهر چنانكه گفتهاند ؛ هشتصد فرسنگ بود و بگفت تا حصاري از سرب و حصاري از شبه و حصاري از مس و حصاري از سفال و حصاري از نقره و حصاري از طلا به دور شهر برآرند و شيطانها شهر را با همه چهارپا و خزينه و مال و مردم ميان اسمان و زمين ميبردند.چنان بود كه كيكاووس ميخورد و مينوشيد اما به آبريزگاه نميرفت .آنگاه خدا ی عزّوجل كسي برانگيخت كه شهر كيكاووس را ويران كند و او به شيطانهاي خويش فرمان داد تا كسي را كه آهنگ ويران كردن شهر داشت ، دفع كنند اما نتوانستند و چون كيكاووس ديد كه شيطانها تاب دفاع ندارند ؛ سران آنها را بكشت . كيكاووس پيوسته فيروز بود و با هر يك از پادشاهان در افتاد ظفر يافت و چنين بود تا از شوكت و ملك و توفيق مدام به انديشه افتاد كه به آسمان بالا رود.از هشام بنمحمدكلبي روايت كردهاند، كه كيكاووس از خراسان به بابل آمد و گفت بر همه زمين تسلط يافتهام و بايد كار آسمان و ستارگان و بالاي آنرا نيز بدانم و خدا نيرويي بدو داد كه باكسان خود در هوا بالا رفت تا به ابرها رسيدند ؛ آنگاه خدا نيرو از آنها بگرفت و بيفتادند و هلاك شدند و او جان به در برد و آنروز به آبريز رفت و پادشاهيش تباهي گرفت و زمين پراكنده شد و شاهان ، بسيار شدند كه با آنها به پيكار بود و گاهي فيروز ميشد و زماني مغلوب» (طبری، 1362،ج2، 424).
بلعمي نيز مطالب بالا را عيناً مانند منبع خود كه تاريخ طبري است، بي كم و كاست و جابهجايي نقل كرده است جز اينكه نام كاخ كاووس را «كي كَرد» درج كرده است (بلعمی ،1386، 554) .
گرديزي روايت سادهتري در اين مورد نقل ميكند ، بدين صورت كه ؛ « و کیکاوس بر نظام همی رفت ، تا ا بلیس اورا ازرا ه ببرد، وقصد آسمان کرد و صندوق ساخت ، و وزیران وسالاران او را پند دادند ، فرمان نبرد وبر هوا اندر رفتند و صندق ا زآنجا فرو افتاد و دردمند شد و ار آن کرده پشیمان شد وجامعه درشت پوشید و بر پلاس درشت نشست و هیچ نیزنخند ید و سوی آسمان نگریست و گوشت نخورد و مجامعت نکرد و بسیار بگریست، بَران کرده های خویش ، و از آن پشیمانی خورد فراوان (گردیزی 1363، 44).
ابن بلخی نیزچنین گزارش میکند: « و در زمين بابل بنايي عظيم ، بلند فرمود و آن بنا تل عقرَقُوفست . و قومي گفتهاند كه آن بنا را از بهر آن كرد تا آنجا بر تخت نشيند ، که چهار عقاب آنرا برداشتند و بر هوا بردند . بعضي گويند كه به نظارهي آسمان ميرود و اين محالست ؛ چه ديوانگان را مانند اين صورت نبندد كه هيچ كس از اهل اين دنيی {دنیا}طاقت آن ندارد كه از مكان و هوا بگذرد و اما اين تل عقرقوق او كردهاست. و آنرا «صَرح » گويند و عرب هر كجا كه بلندي باشد آنرا صَرح گويند» (ابن بلخی، 1352، 65). در یک جمع بندی باید گفت ؛ این اسطوره تحت تاثیر عوامل اجتماعی تغییریافته و به دلیل نیاز مردم نسبت به برخی اساطیر دچار تحول و تغییر شده و داوری مورخین نیز در مورد وی تحت تاثیر ایر تحولات قرار گرفته است . وی برغم اینکه پلوانانی سترگ در خدمت داشته ، و لی با نا بخردی یها و سبکسری های خود کشور را به سوی جنگ و و یرانی و تباهی سوق داده است. دوره حکومت وی نیز از فراز و فرود های زیادی بر خوردار بود . کاوس در نظرمورخین اسلامی پادشاهی موفق و مقتدر بود، گر چه فردوسی در باره وی نظر دیگری دارد و اورا پادشاهی مغرور و جاه طلب و متلون و بی تدبیر معرفی می کند.
نتیجهگیری
در شاهنامه کیقباد، پسر کیکاوس ذکر شده ؛ در صورتیکه اغلب مورخین اسلامی او را نوه کیقباد دانسته اند . کیکاوس پس از آنکه فریب دیوان را می خورَد ، با وجود مخالفتهای پهلوانان و بزرگان به ویژه زال ، آهنگ جنگ مازندران کرده تا آنجا را فتح کند . شاه مازندران ازدیو سپید کمک می خواهد . دیو سپید جادو کرده و چشمان کیکاوس و همراهانش را تیره و نا بینا می سازد. و لشکر ایران پریشان و پراکنده می شود . کیکاوس در این هنگام به یاد پندهای زال و بزرگان ایران می افتد و به رستم پیغام می فرستد که او را یاری کند. زال هم رستم را برای کمک به آنها روانه مازندران می کند . رستم پس از نبرد های سخت و شگفت انگیز و عبور ازهفت منزل که به هفت خان معروف است ، بر دیو سپید پیروز میشود و شاه را با همراهانش نجات میدهد . کاوس شاه با یکصد و پنجاه سال حکومت ؛ قدرت و قلمرو وسیعی که در منابع به وی نسبت داده شده ، از معروفترین شاهان کیانی بشمار میرود . نگاهی به شخصیت و عملکرد وی، سیمای دو گانه ای از او بدست می دهد . با برسی سیر تحول شخصیت او از متون باستانی ؛ مانند اوستا و بند هشن تا شاهنامه فردوسی و منابع مورخین اسلامی، میتوان نتیجه گرفت که این اسطوره تحت تاثیر عواملی ، همچون عوامل اجتماعی ، و تلقی مورخین و تغییرات اسطوره ای و نیاز مردم به برخی اساطیر، ادغام و جابجایی با اسطوره های دیگر و نفوذ اساطیر دیگر ملتها در گذر زمان به کلی دستخوش دگرگونی شده است ،گاه از جایگاه خداگونه ، آسمانی و ارجمند خود به مرتبه پادشاهی سست عنصر و کم خرد و بی تدبیر تنزل پیدا کرده و علیرغم در اختیار داشتن پهلوانانی سترگ و قلمروی وسیع و لشگری نیرومند کشور را به سوی جنگ هایی بیهوده و ویرانی سوق می دهد ، و زمانی به مثابه پادشاهی نیرومند جلوه میکند که وسیع ترین قلمروایران در زمان حکومت وی تحقق می یابد. با توجه به فرضیه مطروحه در ابتدای پژوهش باید گفت، علیرغم اینکه کاوس شاه کیانی در شاهنامه مورد نکوهش قرار گرفته ، بالعکس در اوستا پادشاهی صاحب فره و فرهمند ذکر شده و اغلب مورخین دوره اسلامی هم به تبعیت ازاوستا او را شاهی مقتدر و شکوهمند دانسته اند. اما آنچه این پادشاه را با دیگر پادشاهان شاهنامه متفاوت کرده ، جلوه های متضاد شخصیتی وی است. ازسویی وی پادشاهی اهورایی و داره فره ایزدی و اهل کاوش و نیایش و ازسوی دیگر وی دارای خویی اهریمنی، جنگ طلب و خودکامه است . علیرغم نظر فردوسی در مورد وی ، اما مورخین وی را به قدرت و قلمرو وسیعش ستودهاند.
منابع
ابن اثير،عزّالدين، (1370)، تاريخ كامل،ترجمهي دكتر محمدحسين روحاني.تهران:انتشارات اساطير.
ابن بلخي، (1363)، فارسنامه، به سعي و اهتمام و تصحيح گاي لسترنج و رينولد نيكلسون،نشر دنيا
بلعمي، ابوعلي محمد بن محمد، (1378)، تاريخ بلعمي (تكلمه و ترجمهي طبري)، به تصحيح محمد تقي بهار.تهران:انتشارات زوار.
بيروني ،ابوريحان، (۱۳۵۲)، آثارالباقيه،ترجمه ي اكبر داناسرشت،تهران: ابن سینا
پورداوود، (ابراهیم، (1377)، یشت ها، به کوشش بهرام فره وشی،(ج1و2) تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
ثعالبي، ابومنصور عبدالملك،(1372)، شاهنامهي كهن (پارسي تاريخ غررالسير)،پارسيگردان محمد روحاني. انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد.
خالقي مطلق،جلال، (1372)، گلرنجهاي كهن، به کوشش علی دهباشی، تهران:نشر مركز.
رضی ،هاشم ( 1379) اوستا کهن ترین گنجیه مکتوب ایران باستان ، تهران: بهجت.
خواند میر ، غیاث الدین بن همام الدین الحسینی، (1380)به اهتمام محمد دبیر سیاقی ، تهران ،خیام
طبري،محمدبن جرير، (1362)، تاريخ الرسل والملوک، (تاریخ طبری)(14 جلدی)، ترجمهي ابوالقاسم پاينده،انتشارات اساطير.
کریستن سن (1350) کیانیان، ترجمه ذبیح الله صفا، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب .
گرديزي،ابوسعيدعبدالحي بن ضحاك بن محمود، (1347)، تصحيح و مقابله عبدالحي حبيبي. تهران:انتشارات بنياد فرهنگ ايران.
مجمل التواریخ و قصص ( 1389) تصحیح ملک الشعراء بهار ،به اهتمام محمد رمضانی، تهران ، اساطیر.
مسعودي،ابوالحسن علي بن حسين (1387)، مروجالذهب و معادنالجوهر (2 جلدی)، ترجمه ابوالقاسم پاينده.تهران: علمی و فرهنگی .
مسعودي،ابوالحسن علي بن حسين (1349) التنبیه و الاشراف ، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
مسکویه رازی ُ ابو علی ( ۱۳۶۹) تجارب الامم ُ ترجمه ابو القاسم امامی ، ج1 ، تهران: سروش.
مقدسي،مطهربن طاهر، (1381)، البدأوالتاريخ (آفرينش و تاريخ)، ترجمه و تعليقات از دكتر محمدرضا شفيعي كدكني .تهران: نشر آگه چاپ دومو
میر خواند، محمد بن خاوند شاه بن محمود (1380) تصحیح و تحشیه جمشید کیانفر ، تهران ، اساطیر .
يارشاطر، احسان و ديگران، (1381)، تاريخ ايران از سلوكيان تا فروپاشي دولت ساسانيان، پژوهش دانشگاه
كمبريج، جلد سوم، قسمت اول، ترجمه حسن انوشه.تهران:انتشارات اميركبير،چ سوم.
فردوسی، ابوالقاسم (1385) شاهنامه ، به کوشش حسینعلی یوسفی، تهران ، یاس .
[1] دانشجوی دکتری باستانشناسی، گروه باستانشناسی، واحد ابهر، دانشگاه آزاد اسلامی، ابهر، ایران. نویسنده مسئول: fatemehmaroofkhani@gmail.com
[2] عضو هیئت علمی گروه تاریخ، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه فرهنگیان، قزوین، ایران.
[3] استادیار گروه باستانشناسی، واحد ابهر، دانشگاه آزاد اسلامی، ابهر، ایران.