The impact of Safavid sultans' policies on the migration of Iranian scientists to India
Subject Areas : Epistemological and methodological researcher of historical research
1 - عضو هیات علمی دانشگاه ازاد دامغان
Keywords: factors of attraction and repulsion, The policies of Safavid sultans, the land of India, Iranian scientists, Iranian-Islamic civilization,
Abstract :
Migration, as an influential social phenomenon in the communities of origin and destination, has several contexts and factors. This phenomenon, which existed in pre- and post-Islamic Iran, intensified during the Safavid period due to the wrong policies of some kings in various political, religious, cultural and social dimensions, and along with the attractions in India, led to migration. Many Iranian scientists came to this land. The purpose of this research, which was done by descriptive-analytical method and using new resources and new research, is to answer the question of what effect the actions and policies applied by Safavid sultans had on the migration of Iranian scientists to India? The main findings of the article show that the repulsive factors that resulted from the policies and actions of some Safavid sultans led to the migration of the country's great scholars to India, and the growth and development of Iranian-Islamic culture and civilization in that land. The main source of many dissatisfactions was the religious policy of the Safavid kings, which had an impact on other areas and led to the emigration of a number of Iranian scholars and thinkers to India. Attractive factors in India also played an important role in guiding the migration of Iranian scientific, literary and political greats to this land.
_||_
تاثیراقدامات و سیاستهای سلاطین صفویه در مهاجرت دانشمندان ایرانی به هند
چکیده
مهاجرت به عنوان یک پدیده اجتماعی تاثیرگذار در جوامع مبدا و مقصد، زمینهها و عوامل متعددی دارد. این پدیده که در ایران قبل و بعد از اسلام سابقه داشته، در عهد صفویه به دلیل اعمال سیاستهای نادرستِ برخی از پادشاهان، در ابعاد مختلف سیاسی، مذهبی، فرهنگی و اجتماعی تشدید گردید و همراه با جاذبه های موجود در هند منجر به مهاجرت بسیاری از دانشمندان ایرانی به این سرزمین شد. هدف از این پژوهش که با روش توصیفی- تحلیلی و با بهرهگیری از منابع متقدم و تحقیقات جدید انجام شده، پاسخ به این سوال است که اقدامات و سیاست های اعمال شده توسط سلاطین صفویه چه تاثیری در مهاجرت دانشمندان ایرانی به هندوستان داشت؟ یافته های اصلی مقاله مبیّن آن است که عوامل دافعه موجود که نتیجه سیاست ها و اقدامات برخی از سلاطین صفویه بود، منجربه مهاجرت بزرگان علمی کشور به هند گردید و رشد و توسعه مظاهر فرهنگ و تمدن ایرانی – اسلامی در آن سرزمین را به همراه داشت. منشا اصلی بسیاری از نارضایتی ها سیاست مذهبی پادشاهان صفوی بود که در سایر حوزه ها تاثیر داشت و منجر به مهاجرت تعدادی از عالمان و اندیشمندان ایرانی به هند گردید. عوامل جاذبه بخش موجود در هند نیز در جهت دهی مهاجرت بزرگان علمی، ادبی و سیاسی ایران به این سرزمین نقش بسیار مهمی داشت.
واژگان کلیدی
سیاست های سلاطین صفوی، سرزمین هند، دانشمندان ایرانی، تمدن ایرانی– اسلامی، عوامل جاذبه و دافعه
مقدمه
مهاجرت به عنوان شکلی از تحرک جغرافیایی در انتقال جمعیت بین دو واحد جغرافیایی، از عوامل تغییر و تحول در کشورهای مبدا و مقصد محسوب میشود که به دلیل ماهیت خود، زمینهها و علل متعددی دارد . از بین این علتها، نقش عوامل دافعه در کشور مبدا و نیز وجود عوامل جاذب در مقصد، حائز اهمیت بوده و در بروز مهاجرت قابل توجه است.
مهاجرت بزرگ و پر شمار ایرانیان به شبه قاره هند به عنوان یکی از کانونهای مهم مهاجرپذیر، به ویژه در دوران بعد از اسلام که غالباً با هدف تامین امنیت، آسایش و ایجاد محیط آرامِ همراه با رفاه و گریز از اضطرار و اجبارهای محیطی صورت گرفته است به دلیل انتقال مظاهر فرهنگ و تمدن ایرانی – اسلامی به هند و آثار مترتب بر آن، از اهمیت بسیاری برخوردار میباشد ، به طوری که پی بردن به آثار این مهاجرت بدون بررسی زمینه ها و علل آن امکان پذیر نیست.
سابقه مهاجرت دانشمندان ایرانی به سرزمین هند که به دوران قبل از اسلام باز میگردد، پس از ورود اسلام به ایران تداوم یافت و این روند در ادوار بعد به خصوص پس از تهاجم مغولان و نیز حمله تیمور به اوج خود رسید و در عصر صفویه عوامل دافعه موجود در ایران منجر به تشدید مهاجرت دانشمندان و عالمان به هند شد. بنابراین، دردوره صفویه، مهمترین مسئلهای که باعث مهاجرت ایرانیان به هند گردید سیاستهای اعمال شده توسط پادشاهان صفوی در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و بویژه مذهبی بود و آثار و تبعات نامطلوبی در ابعاد مذکور در جامعهی ایرانی عهد خود و ادوار بعدی به جای گذاشت. هر چند که در منابع متقدم ، تذکرههای فارسی و تحقیقات جدید به موضوع مهاجرت ایرانیان به شبه قاره هند اشاره شده اما بررسی و واکاوی زمینهها و علل این مهاجرت در عصر صفویه هدف اصلی مقاله است . در نتیجه پژوهش حاضر در صدد یافتن پاسخ به این پرسش است که چرا و تحت چه شرایطی دانشمندان ایرانی در عهد صفویه به سرزمین هند مهاجرت نمودند؟
برای پاسخ به این پرسش، با استفاده از روش کتابخانهای و بررسی منابع ومتون متقدم ومتاخر این فرضیه مطرح گردید که سیاستهای پادشاهان صفوی درامور مذهبی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی منجر به نارضایتی های داخلی و بروز جنبش ها و نهضتهای مختلف و نیز حملات اقوام و کشورهای خارجی گردید که در نتیجه به دلیل شرایط نامطلوب ایجاد شده و وجود عوامل جذب کننده در سرزمین هند بسیاری از بزرگان دینی، علمی، فرهنگی و سیاسی به شبه قاره هند مهاجرت کردند.
پیشینه پژوهش
در رابطه با موضوع مقاله پژوهش هایی صورت گرفته که به اختصار مورد بررسی قرار می گیرد.
مهاجرت ايرانيان به هند در عصر صفويه1
در اين پاياننامه چگونگي مهاجرت ايرانيان به هند در عصر صفويه بررسي شده و عوامل داخلي و خارجي (دافعه و جاذبه) اين مهاجرت به عنوان مهمترين هدف پژوهش معرفي گردیده است. نويسنده براي دستيابي به عوامل مهاجرت از دو روش توصيفي- تحليلي و تبييني بهره برده است و ضمن معرفي مهمترين مهاجران ايراني به هند نتيجه گرفته است كه انگيزههاي اقتصادي بيشترين سهم را در مهاجرت ايرانيان به هند داشت. با توجه به محتوای پایان نامه، اين نوشتار تنها به عوامل دافعه و جاذبه مهاجرت و معرفي مهاجران پرداخته و نقش آنها در فرهنگ و تمدن هند مورد عنايت واقع نشده است.
مهاجرت هنرمندان ایرانی به هند در دوره ی صفوی2
نویسنده به عنوان پژوهشگر نقاشی عصر صفوی در این مقاله مهاجرت هنرمندان و شعرای ایرانی را به هند در عهد صفوی بررسی نموده و اوج آن را دورهی شاه طهماسب دانسته است. عوامل دافعه را در ویژگیهای شخصیتی شاه صفوی مانند حرص مفرط در ثروت اندوزی، عدم تمایل به سرمایه گذاری در توسعه و تحول هنر و ادب، قطع حمایت از هنرمندان و شعراء، اخراج نقاشان و هنرورزان از کتابخانهی سلطنتی و طبع مالیخولیایی وی دانسته و عوامل جاذبه را نیز در حمایت شاهان گورکانی و دولتمردان آنها چون خان خانان عبدالرحیم خان و نواب ظفرخان مورد توجه قرار داده است. نتیجهی این مهاجرت را ایجاد مکتب نگارگری ایران و هند در دورهی اکبرشاه و گرایشهای متنوع نقاشی در عهد جهانگیر می داند.
مهاجرت ایرانیان به هند3
در مقالهی مزبور مهاجرت ایرانیان به هند در چهار مرحله که عبارتند از حمله اعراب، یورشهای غزنویان، تهاجم مغولان و عصر صفویه مورد توجه قرار گرفته و گروههای مهاجر و علل مهاجرت آنها به ویژه اهل علم و قلم، عرفاء و صوفیان و نیز کسانی که با هدف کسب مقام سیاسی به هند رفتند، بررسی شده است و آثار آن را در داد و ستدهای علمی، تأثیرگذاری تصوف و هنر ایرانی - اسلامی بر هند و رواج زبان فارسی در شبه قاره میداند.
یکی از کتابهای مهمی که در رابطهی مهاجرت ایرانیان به هند تدوین شده کتاب مهاجرت تاریخی ایرانیان به هند تألیف فرهنگ ارشاد است. این اثر بیشتر جنبهی جامعه شناسی مهاجرت را مد نظر داشته و ضمن بررسی تاریخ مختصر هند تا قرن هجدهم میلادی به کوچ پارسیان در دوران قبل از اسلام و نیز کوچهای فردی و گروهی ایرانیان مسلمان به هند، معرفی مختصر آنها و پیامدهای اجتماعی و فرهنگی مهاجرت ایرانیان به هند پرداخته است. کتاب مزبور را میتوان تنها متن موجود در مورد تمام ابعاد مهاجرت ایرانیان به هند از آغاز تا دوران معاصر دانست.
نویسنده مقاله در کتاب ایران؛ معمار برجسته تمدن در شمال هند زمینه ها، علل و آثار مهاجرت منصب داران ایرانی به هند را در محدوده زمانی قرن یازدهم تا سیزدهم هجری قمری بررسی نموده است.
سياستهاي پادشاهان صفوي و تاثیر آن در مهاجرت دانشمندان ایرانی به هند
ظهور سلسله صفويه در سال 907 هجري قمري در قالب يك دولت شيعه اثنيعشري نقطهي عطفي در تاريخ ايران اسلامي محسوب ميشود. آنها توانستند پس از چند سده نخستين دولت واحد و يكپارچه را در ايران بر مبناي ايدئولوژي شيعي تأسيس كنند و زمينهساز بسياري از تحولات اجتماعي، سياسي و مذهبي در اعصار بعدي باشند از اين جهت اهميت ويژهاي در تاريخ اسلام به طور اعم و در تاريخ ايران به طور اخص دارند.
برخی سياستها و اقدامات انجام شده به وسيلهي پادشاهان صفويه با توجه به ديدگاه خاص مذهبي و سياسي آنها از آغاز قرن دهم (907 هجري) تا نيمهي اول قرن دوازدهم (1135 هجري) نتايج مهمي در برداشت كه مهمترين آن ايجاد يك نيروي دافعه در ايران و خروج افراد و گروههاي مختلف از كشور به ويژه به سمت هندوستان شد که دارای عوامل جاذبه بخش بود.
اقدامات و سياستهاي اعمال شده توسط شاهان صفوي كه منجر به مهاجرت فردي و گروهي به هند گرديد، عبارتند از:
تعصب مذهبي شاهان صفويه به ويژه شاه اسماعيل و شاه طهماسب باعث شد گروهي از مردم نواحي مركزي و جنوبي ايران كه داراي مذهب تسنن بودند روي به ديار هند نهند. اين سختگيريها تا روي كار آمدن شاه عباس اول، به شدت ادامه داشت. اگرچه در اين دوره نيز تا حدودي تعصّب و سختگيري ادامه پيدا كرد و نقطويان به شدت سركوب شدند ولي مانند دورهي اول صفويه نبود.
اعلام رسميت تشيّع در عهد صفويه با سختگيريها و خشونت همراه بود. روش برخورد تعصبآميز با امير خليلالله شروانشاه در سال 906 هجري و قبل از جلوس شاه اسماعيل ميتواند گوياي اين امر باشد(روملو، 1357: 45).
شاه اسماعيل پس از شكست الوند ميرزا بايندري و ورود به تبريز تصميم قاطع به رسمي كردن تشيع گرفت و به قول خواندمير: «و هم در اول جلوس همايون فرمان واجب الاذعان شرف نفاذ پيوست كه خطباي ممالك آذربايجان خطبه به نام نامي ائمه اثني عشر سلامالله عليهم الي يوم الحشر خوانند و پيشنمازان تمامي بُلدان در اقامهي صلوة و ساير عبادات رسوم مذموم مبتدعه را منسوخ گردانند. مؤذنان مساجد و معابد لفظ "اشهد انَّ علياً وليالله" داخل كلمات اذان سازند و غازيان عابد و لشكريان مجاهد از هر كس امري مخالف ملت بيضاء مشاهده نمايند سرش را از تن بيندازند»(خواندمیر،1353: 4/ 467-468).
هنگامي كه شاه اسماعيل بعد از شكست و قتل محمد شاهي بيگ به سوي هرات ميرفت يكي از ملازمان را براي اعلام ورود پادشاه به آن شهر گسيل داشت. با رسيدن اين فرستاده كه قليخان نام داشت بيم و هراس بر شهر مستولي شد چه از راه نارسيده چند تن را سر بريد و قاضي هرات را كه در «لعنت بر اعداي دين و دولت تعلل ورزيده بود»(عالم آرای صفوی، 1348: 346). با خطيب شهر در مسجد گردن زد و سپس كلانتر و شيخالاسلام را پيش چشم مردم هرات به قتل آورد. اين حوادث به علاوهي قتل برخي از علماي اهل سنت در حوزه علمي شيراز به دست شاه اسماعيل به دليل عدم دشنام آنها به خلفاي سهگانه باعث شد كه گروهي از دانشمندان اهل سنت به فرا رود، عثماني و هندوستان بروند(خواندمیر،1353: 4/607-609). از جمله اين افراد كامي قزويني بود كه علت مهاجرت او و خاندانش به هند مخالفت با اعلام مذهب شيعه توسط شاه اسماعيل بود چون آنها همه سني متعصب بودند، لذا شاه طهماسب ضياء و عقار ايشان را مورد تعقيب قرار داد و بعد از سال 963 هجري راهي هند شدند(بدایونی،1380: 251-252).
غزالي مشهدي نيز به تهمت بدمذهبي مورد آزار قرار گرفت و از بيم جان به هندوستان گريخت. او نخست به دكن رفت و چون در آنجا كارش رونقي نگرفت به دعوت خان زمان عليقليخان شيباني كه از امراي بزرگ جلالالدين اكبرشاه و حاكم جونپور بود به دهلي رفت(صادق بیگ کتابدار،1327: 138-139).
در نتيجه اندیشمندان ایرانی كه پيش از تسلط صفويان، سني مذهب بودند با قدرت گرفتن اين حكومت ناچار به مهاجرت از ايران شدند و عموماً به هند رفتند(افشاریزدی،1361: 133).
2- تاثیر سياست مذهبي شاهان صفويه بر ادب فارسی و مهاجرت شاعران و ادیبان به هند
ايران در كليهي ادوار عصر صفويه كشوري با سياست خاص مذهبي بود و اين مسئله بسياري از امور را تحتالشعاع خود قرار داد. شاهان صفوي به علت ضدّيت و خصومتي كه با دولت عثماني و شيبانيان(ازبكان) داشتند در ترويج معنويات سعي خود را منحصر به تشويق و تبليغ مذهب تشيع به عنوان مذهب رسمي ايران كردند. مبارزات مذهبي ايران با مسائل سياسي، اعتقادي و اجتماعي بيارتباط نبود و به زودي بسياري از مسائل مختلف از جمله ادبيات را نيز تحت تأثير قرار داد.
«سلاطين صفويه بر حسب نظريات سياسي ـ مذهبي و ضدّيتي كه با دولت عثماني داشتند بيشتر قواي خود را صرف ترويج مذهب شيعه و تشويق علمايي كه از اصول و قوانين اين مذهب اطلاعات كامل داشتند، مينمودند» (براون،1375: 4/37).
دولت صفوي پس از مدتي مراكز ادب فارسي مانند خراسان بزرگ به جز بلخ را تحت سلطهي خود درآورد و بنابر سياست كلي خود، فرهنگ و خطمشي سياسي خويش را بر آنان تحميل كرد(Minorski,1970: 451).
ادبيات در عهد صفوي، به استثناي ادبيات مذهبي، رو به انحطاط نهاد، زيرا شاهان صفوي به امور ديگري مانند کشورگشایی و کشورداری مشغول بودند و به ادبيات و تشويق نويسندگان و شعرا كمتر اهميت ميدادند. از طرف ديگر توجه فرهنگي آنان بيشتر متوجه تبليغ و تحكيم سياسي مذهب بود. اين سياست مذهبي تنها گسترش شاخهاي از ادبيات، يعني ادبيات مذهبي، آن هم فقط تشيع را امكانپذير ميساخت. تأكيد بر ادبيات مذهبي تشيع باعث شد كه مراكز شاخههاي ديگر ادبيات به كشورهاي مجاور ايران صفوي مانند هندوستان منتقل شود و ادبيات ايران از جانب آنان تحت تأثير قرار گيرد و به نوعي ديگر گرايش يابد و يكي از دلايل هجوم شعرا و نويسندگان ايران به دربار سلاطين مغول در هند، سياست مذهبي دولت ايران بود(میراحمدی، 1363: 75).
از طرف ديگر بنا به دلايل سياسي، سایرمسائل ادبی نيز مسكوت ماند وگاه مطرود شد و به دانشهايی مانند شعر و شاعري كمتر توجه گردید. مهمترين دلايل اين امر عبارتند از:
1. بزرگان، شاعران، دانشمندان و عرفا كه اغلب داراي ذوق و قريحهي شعري بودند در دورهي صفويه به واسطه نقش عالمان ديني نقشي كمرنگ يافته و مجالي براي نشر افكار خود نداشتند(شهابی،1316: 37).
2. كمبود آزادي سياسي براي مردم به ويژه شاعران جهت ابراز عقايد و گرايشهاي مذهبي ايشان مانند گرايش به نقطويان كه باعث ميشد هنرمندان نتوانند آنچه را كه ميپسندند آزادانه در اشعار خود بيان دارند.
3. کم توجهی برخی شاهان صفوي نسبت به افكار و عقايد صوفيانه باعث شد كه يكي از منابع الهامبخش شاعران از گسترش باز ماند.
4. تعصب برخي از عناصر مذهبي دربار صفوي، به ويژه در اواخر اين سلسله از عوامل مؤثر در ركود ادبي اين عصر است، به طوري كه «نگهداري مثنوي مولوي در خانه همراه با خطر دائمي بود»(Rypka,1959: 283).
نتيجه اينكه پادشاهان صفويه به ادبيات فارسي و شعر در اين عصر چندان اعتنايي نميكردند و از اواسط اين عهد خصوصاً از دورهی شاه عباس و جانشينان او، توجه به اين زمينه بهبود يافت، اما شاعران ايراني هيچگاه ارج و منزلت ادوار گذشته را باز نيافتند. از اين جهت بسياري از شاعران عصر صفوي مانند اشرف خراسانی(م983ق)، نقیب خان(م1023ق)، انیسی شاملوی هروی(م1025ق)، اسد قصه خوان(م1027ق)، حیاتی گیلانی(م1028ق)، علی ترکمان خراسانی(م1030ق)، مصطفی خان ترکمان(م1034ق)، فدایی صفوی(م1036ق)، مراد میرزای صفوی(م1037ق)، روح الامین شهرستانی(م1037ق)، عبدالباقی نایینی(م1039ق)، ابراهیم حسین بخشی(م1040ق)، عبدالرحیم باقی نهاوندی(م1042ق)، رفیع مشهدی(م1064ق) و واله داغستانی(م1170ق) به دربار پادشاهان هند پناهنده شده و در آنجا موقعيت مناسبي پيدا كردند(بدایونی،1380: 2/174-176؛ خوافی،1869: 2/531- 535؛ علامی،1877: 1/307).
اگرچه عهد صفويه با نهضت دستهاي از صوفيان آغاز شد، ليكن دوران نامساعدي به حال تصوف نيز محسوب ميشود و هرچه به پايان آن نزديكتر شويم اين نابساماني را بيشتر و روشنتر ميبينيم به طوری که این وضعيت نامطلوب بعدها نیزادامه يافت؛ هر چند که این امر نتوانست سير عمومي تصوف و عرفان ايراني را متوقف سازد و يا از تمايل فطري ايرانيان به آن بكاهد.
دو علت اصلي ايجاد وضع نامطلوب تصوّف در عهد صفويه عبارتند از:
1. چيرگي صوفيان صفوي.
2. غلبه عالمان ديني.
دستهي صوفيان صفوي در زمان قيام و توسعهي قدرت شاه اسماعيل و فرزندش شاه طهماسب فاقد جنبهي تربيتي تصوف بودند و نه تنها از مقاصد عالي آن خبر نداشتند بلكه به آن اعتقادي عاميانه ميورزيدند و از آن اطاعتي ناآگاهانه ميكردند و چون به طريقت مشايخ خود جاهلانه عقيده داشتند، هر جريان اعتقادي ديگر را در اين راه مردود ميشمردند. تركان صوفي قزلباش از موقعي كه سلطان جنيد و سلطان حيدر خرقهي درويشي را كنار گذاشته و جامهي رزم را بر اندامشان كردند و شمشير به دست گرفتند و از زواياي خانقاها وارد ميدانهاي جنگ شدند، ديگر در حقيقت صوفي نبودند ولي به اصرار، خود را صوفي ميناميدند و دم از صوفيگري ميزدند و پيشوايان خود را با عنوان مرشد كامل ميستودند.هر چند که اين دعوي صوفيگري در شکل قزلباشان تا مدتي از دوران صفوي باقي ماند ولی آنان تحمل ریاضت صوفیان پیشین را نداشتند و مرشدان كامل آنها نیز مانند مشايخ گذشته و در مقام ارشاد نبودند، اين دو عنوان تنها ميراثي بود از دورهاي كه نياكان دودمان صفوي به تعليم پيروان خود اشتغال داشته و هنوز بر مسند فرمانروايي تكيه نزده بودند(صفا، 1363: 5/ 201-202).
نظام خاص خانقاهي صوفيان صفوي زماني از هم گسيخت كه شاه اسماعيل دوم با حسينقلي خلفا، خليفة الخلفاي مرشد كامل راه بيمهري سپرد(ترکمانی،1377: 1/203-204؛ شاملوی هروی،1371: 1/100-101). شاه در مرحلهي اول به حسينقلي خلفا پيشنهاد داد كه از منصب خليفة الخلفايي چشم بپوشد و مقام وكالت را بپذيرد ولي او نپذيرفت و همين امر بهانهاي شد تا شاه اسماعيل دوم وي را از آن مقام خلع كرده، سپس به مشهد بفرستد. در ميانهي راه، حاكم دامغان پس از چند روز نگهداري از حسينقليخان به فرمان شاه او را كور كرد(تتوی، قزوینی، 1378: 767؛ روملو، 1357: 2/362-365).
قبل از شاه اسماعيل دوم، شاه طهماسب صوفيان مولويه را از ايران بيرون كرد و بعد از شاه اسماعيل دوم نيز شاه عباس اول پيروان نقطوي را قتل عام نمود و همزمان با تشكيل سپاه غلامان از قدرت و اقتدار خليفة الخلفاء كاست (سیوری،1363: 67-68).
در دورهي شاه عباس اول به دليل بياعتنايي و رفتار تحقيرآميزي كه شاه با طبقهي صوفيه داشت كمكم از اعتبار و اهميت آنان كاسته شد، تا آنجا كه كارشان منحصر به امور پيش پا افتاده گردید و سرانجام در روزگار شاه سليمان فقط به كارهاي درباني و پيشخدمتي و نظاير آن ميپرداختند و مأموران اجراي عدليه نيز از ميان آنان انتخاب ميشدند(سانسون،1364: 56).
جنگهاي طولاني طوايف قزلباش با يكديگر و سُستي و تباهي كار مرشد كامل در دوران پادشاهي محمد خدابنده بر تفرقه صوفيان قزلباش افزود(افوشه ای نطنزی، 1350: 123-124). در دوران شاه سلطان حسين نيز به نحوي جديتر صوفيان تحت تعقيب قرار گرفتند(Rypka,1959: 283). از طرف ديگر رشد قدرت عالمان مذهبي نيز در تضعيف صوفيان تأثيرگذار بود، به طوري كه وقتي پادشاهي به شاه عباس رسيد ديگر از قدرت تصوف و قزلباشان صوفي چندان چيزي باقي نمانده بود.
برخي از علماء و فقهاء این دوره مانند شيخ بهايي، ميرداماد، ميرفندرسكي، ملاصدرا، ملا مسيحاي گيلاني، ملامحمد تقي مجلسي و ملامحسن فيض كاشاني علم شريعت، طريقت و حكمت را با هم جمع كرده و تعارضي بين آنها مشاهده نميكردند(نعمت الهی شیرازی،1382: 1/118-120).اما در دورهي دوم صفوي علمايي چون محمد طاهربن محمدحسين نجفي معروف به محمدطاهر قمي يا محقق قمي(نصرآبادی،1352: 374) و ملامحمد باقر مجلسي از مخالفان سرسخت صوفيان بودند.
علامه مجلسي در يادداشتهايي كه بر نسخهاي از تهذيب الاحكام شيخ طوسي نوشت چنين بيان ميدارد: «چون ديدم كه مردم به صوفيان بدعتگزار و حكيمان زنديق ميپردازند آن بود كه در برابر آنان اثرهاي امامان را ميانشان پراكندم»(خوانساری،1397: 6/91).
بنابه دلايل و موارد مذكور بسياري از سران تصوف به خارج از ايران به ويژه هند مهاجرت كردند، هر چند كه در آنجا نيز در امان نبودند به طوري كه حكيم سرمد كاشاني از تربيت يافتگان محضر ميرفندرسكي و ملاصدراي شيرازي كه در هند به سر ميبرد به سال 1070 هجري قمري به فتواي فقها به قتل رسيد.
بابا طالب اصفهاني و شريف كاشي كه بعد از فتنهي ازبكان راهي قندهار و از آنجا به هند رفت طبيعتي درويشي و صوفي صفت داشتند(سیستانی،1087: 373-374 ؛ علامی، 1887: 2/362-363) خواجه ضياء بخشي كه در گيرودار حملهي مغول به ناگور در هند رفت،(رضوی،1376: 1/159) خواجه معينالدين سجزي، معينالدين چشتي، فريدالدين گنج شكر، نظامالدين اولياء، جلالالدين تبريزي، بهاءالدين زكريا، سعيدالدين علي همداني(تاراچند،1374: 10) و شاه طاهردکنی(هندوشاه استرآبادی،1248: 2/110-111)از جمله عارفان و صوفيان مهاجر به هند بودند. در نتيجهي مهاجرت اين صوفيان، نهاد تصوف در هند به يك پديدهي مهاجرتي تبديل گرديد.
مهاجرت صوفيان به هند كه با ورود اسلام به اين سرزمين شروع شده بود، پس از حملهي مغولان و به ويژه در عهد صفويه بنابه دلايل مذكور به اوج خود رسيد.
مؤسس سلسلهي چِشتيه، معينالدين، در سيستان زاده شد و در خراسان پرورش يافت(Nizami,1974: 183- 184). وي در نيمهي دوم قرن ششم هجري قمري به هند رفت. معينالدين مريد عارفي به نام شيخ عثمان هاروني از اهالي روستاي چشت شهر هرات بود و از اين جهت به اين فرقهي صوفيان چشتيه گفتند. ورود صوفيان همداني پس از حملهي تيمور به كشمير به رهبري مير سيدعلي همداني4 نيز زمينهي مناسبي براي ادامهي مهاجرت و جذب مهاجران بيشتري از ايران به هند گردید.
برخي از پيروان فرقهي نور بخشيه، شطاريه و نعمتاللهيه نيز از ايران به هند كوچ كردند و سلسلهها و گروههاي مذهبي را در هند تشكيل دادند(بهارستان شاهی، 1982: 267). بنابراين توجه و ارزش قائل شدن براي تصوف از جانب حكام و پادشاهان هند و عوامل دافعه موجود در ايران قبل و بعد از حملهي مغول و به ويژه در عهد صفويه باعث مهاجرت فردي و جمعي بسياري از عرفا و صوفيان به هند شد به طوری که در نتیجه این مهاجرت ها يك نهاد اجتماعي شايان توجه در سرزمين هند تشكيل شد و حتي با ورود به دربار و پذيرش مقامات درباري مانند قاضي و شيخ الاسلام زمينهي جذب بسياري از عارفان و متصوفه و حتي شاعران و اديبان را فراهم نمودند(بهنیافر، 1393: 120-121).
4- حملات ازبكان به خراسان ؛ تضاد مذهبی و سیاسی با صفویان
ازبكان از اعقاب جوجي پسر ارشد چنگيزخان مغول بودند. اوزبك نام يكي از امراي اين خاندان بود و جميع اولوس اوزبك به او منسوب هستند(هندوشاه استرآبادی،1248: 395؛ غفاری کاشانی1342: 395). اينان در آسياي مركزي به صورت چادرنشيني زندگي ميكردند و كوشش ميكردند تا قلمرو خود را گسترش دهند.
نهضت صوفيان صفوی از همان آغاز با واكنشهاي سخت سياسي و مذهبي به ويژه از جانب دولت عثماني از غرب و ازبكان از شرق قرار گرفت. تهاجم محمدخان شيباني كه از پايان عهد تيموري آغاز شده بود، در عهد صفويه ادامه يافت و پس از كشته شدن وي در عهد رياست عبيدالله خان ازبك جنبهي مذهبي اختلافات شدت يافت. از اين پس هرگاه ازبكان بر قسمتهاي شيعهنشين ايران استيلاء يافتند از قتل عامهاي وحشتانگيز خودداري ننمودند. در همان ايامي كه شاه اسماعيل براي كسب قدرت قيام كرده بود، شيبكخان نيز در دشت قبچاق قدرت يافته و به ماوراءالنهر و خراسان حمله نمود. او ناحيهي فرغانه را كه در حيطهي متصرفات خاندان بابر بود به دست آورد و پس از چندي در سال 911 هجري سمرقند، بخارا، تاشكند و قندهار را متصرف شد. در سال 913 هجري شيبكخان ابتدا به كرمان و سال بعد به خراسان حمله كرد. حمله به كرمان در ايامي بود كه شاه اسماعيل در دربند سرگرم نبرد بود و به همين علت شيبكخان خواجه شيخ محمد، كلانتر كرمان را به قتل رساند و قريب به دو سال در آنجا ماند و حكومت آن را به احمد سلطان شيباني داماد خود سپرد و خود عازم هرات گرديد(جهانگشای خاقان، 1406: 352).
در سال 918 هجري نيز برخوردي سخت بين ازبكان و صفويان اتفاق افتاد به طوري كه سران ازبك موفق شدند هرات و طوس را تصرف كرده و سكه به نام خود ضرب نمايند. هر چند كه شاه اسماعيل موفق به بازگرداندن اين مناطق به ايران شد ولي در دورهي طهماسب مجدداً مرزهاي شرقي ايران مورد تهاجم ازبكان قرار گرفت به طوري كه شاه طهماسب خود به خراسان آمد و عبيدالله خان ازبك را از صحنه بيرون كرد(ترکمانی، 1377: 1/50-53).
در سال 935 هجري هنگامي كه عبيدالله ازبك در يكي از حملات خود بر هرات مستولي شد هر كس را كه متهم به لعن خلفا بود به مجرد شهادت دو تن، آنها را ميكشت (روملو، 1357: 222و272). در واقع سه پادشاه بزرگ صفوي "شاه اسماعيل، شاه طهماسب و شاه عباس" سه جنگ بزرگ و سرنوشتساز با ازبكان داشتند5 كه در هر سه جنگ ابتدا قواي قزلباش شكست خوردند ولي با پايداري، شجاعت و دلاوري شاهان صفوي، پيروزي نهايي با ايران بود.
در دوران شاه عباس دوم و شاه سليمان نيز حملات ازبكان به خراسان و ساير نواحي ايران ادامه داشت، به طوري كه در اواخر عهد شاه عباس دوم ازبكان به خراسان حمله كردند و شاه صفوي، شيخ عليخان و جمع كثيري از فدائيان بلاد عراق را تحت فرمان او به خراسان فرستاد(شاملوی هروی، 1371: 2/15). در عهد شاه سليمان كه وي در منتهي سستي و رخوت به سر ميبرد، ازبكان به خراسان دستاندازي كردند و حتي توانستند شهر مرغاب را تصرف نموده و غارت كنند(سانسون،1364: 150-153).
در نتيجهي اين حملات و غارتها و نيز قتل عامهاي صورت گرفته گروهي از ايرانيان به ويژه برخي از بزرگان عرصهي علم و دانش و صاحبمنصبان همچون خسروي قائني، خصالي هروي، شريف كاشي، قدسي مشهدي، غني يزدي، اسماعيل بيك انيسي شاملوي هروي، فدائي اصفهاني به هند مهاجرت كردند(بدایونی،1380: 3/227؛ باقی نهاوندی،1381: 3/517و1189؛ علامی،1887: 2/363و372؛ ترکمانی،1377: 19-20؛کنبوه،1967: 2/369).
5- تاثیرنهضتهاي مذهبي- سياسي عصر صفوي برتشدید مهاجرت ایرانیان به هند
ايران مقارن روي كار آمدن صفويه در آغاز قرن دهم هجري قمري يك واحد سياسي يكپارچه نبود و در نواحي مختلف حكومتهاي محلي قدرت مستقل محسوب ميشدند. با قدرت گرفتن دولت صفويه هر چند كه قدرت بسياري از دولتهاي محلي كاهش یافت و تنها حكومتهايي كه رنگ مذهبي داشتند و يا حكام آنها از زمرهي سادات بودند ادامه حيات دادند؛ ولي زمينهي نهضتهايي را در اين دوره فراهم كردند كه منجر به بروز شرايط سياسي ناهنجاري در جامعه گرديد و در نتيجه با بروز نارضايتي در زمينههاي مذهبي و سياسي مهاجرت برخي از نخبگان به خارج از ايران و به ويژه هندوستان را به همراه داشت.
سرزمین گیلان در عهد صفویه به دلیل شرایط اقلیمی، جغرافیایی و اقتصادی جایگاه ویژه ای داشت. نزدیکی به دریای خزر، داشتن جنگل های انبوه و وسیع، تولید و تجارت ابریشم و نیز وجود خاندان های محلی ریشه دار از شاخصه های اصلی گیلان در این عهد محسوب می شد. ویژگی های مذکور همراه با رویکرد اقتصادی و سیاسی دولت صفویه نسبت به گیلان و ظلم و ستم مالیاتی علیه طبقات مختلف منج به بروز جنبش های مختلف در این بخش از ایران گردید و سرکوبی آن ها از جانب دولت مرکزی امری اجتناب ناپذیر بود.
در آغاز دولت صفوی امیردیباج ملقب به مظفرسلطان از سلاطین اسحاقیه که خود را از اولاد اسحاق النبی(ع) میدانست بر این ولایت حکم می راند و از حمایت خاندان صفوی برخوردار بود تا اینکه وی دم از استقلال زد و شاه اسماعیل درصدد سرکوبی او برآمد(فومنی،1349: 11). حرکت امیردیباج با ازدواج وی با دختر شاه اسماعیل در سال 923 هجری پایان یافت. با روی کار آمدن شاه طهماسب و مرگ دختر شاه اسماعیل در سال 933 هجری و آگاهی امیر دیباج از قدرت سلطان سلیمان عثمانی، وی تغییر عقیده داده و برای استقبال و پیوستن به قوای سلطان سلیمان با سپاهیان خود عازم اردوگاه امپراطور عثمانی در خوی و سلماس شد. کمک نظامی سلطان سلیمان به امیردیباج نتوانست از مشکلات او بکاهد، در نتیجه پس از شکست سخت در گیلان به شیروان نزد سلطان خلیل گریخت. امیردیباج بعد از مرگ سلطان خلیل در تبریز، دستگیر و به دار آویخته شد.6 شاه طهماسب اول، خان احمد از خاندان کیابیه پیش را در سال 943 هجری به عنوان جانشین امیردیباج برگزید اما ناآرامی ها مجددا افزایش یافت و خان احمد مدتی از حکومت محروم شد و حكومت به جمشيدخان از اخلاف امير ديباج رسيد كه اين امر موجب نارضايتي و اعتراض خان احمد شد. حركت اعتراضآميز او در سال 976 هجري سركوب و او دستگير و زنداني گرديد(ترکمانی،1377: 1/111).
در زمان محمد خدابنده، خان احمد كه با مهد عليا قرابت داشت مجدداً به حكومت رسيد. در سال 998 هجري يكي از سرداران شاه عباس به نام محمد شريفخان چاوشلو به علت خشم شاه به گيلان پناه برد و مورد پذيرايي خان احمد قرار گرفت. از طرف ديگر خان احمد نه تنها از اقدام شاه جهت فرستادن سفير نزد سلطان عثماني انتقاد نمود بلكه خود، خواجه حسامالدين لنگرودي را به استانبول فرستاد تا با دولت عثماني معاهدهاي سياسي منعقد نمايد. همچنين وي درخواست شاه را براي ازدواج صفي ميرزا با دختر خود رد كرد. بدين ترتيب خان احمد استقلال گيلان را اعلام داشت و لاهيجان را مقر حكومت خود قرار داد و از تزار روسيه نيز خواست كه از وي حمايت كند و او هم پاسخ مثبت داد(افوشه ای نطنزی،1350: 66-67).
به دنبال اين اقدامات، شاه عباس تصميم به حمله به گيلان گرفت. در ششم رجب سال 1000 هجري در نزديكي كوچصفهان جنگي بين دو طرف اتفاق افتاد كه در نتيجه خان احمد شكست خورد و به شروان گريخت و از آنجا به بغداد رفت و در نهايت نيز در سال 1005 هجري در بغداد درگذشت.هر چند كه پس از مرگ خان احمد طرفدارانش تلاش زيادي براي استقلال گيلان انجام دادند، اما شاه عباس در سال 1007 هجري سراسر گيلان را از تصرف تيولداران و حكام خان احمد گيلاني بيرون آورد و حكومت آن سرزمين را به ميرزا محمد شفيع خراساني سپرد(منجم یزدی،1361: 115).در جريان شورش گيلان و حملات سربازان قزلباش به اين منطقه برخي از بزرگان اين خطّه به خارج از كشور، به ويژه هندوستان گریختند.
از جمله اين افراد حكيم مسيحالدين ابوالفتح فرزند مولانا عبدالرزاق گيلاني است كه در حكمت نظري بينش فراوان داشت و در سال 974 هجري پس از حمله شاه طهماسب به گيلان و زنداني شدن خان احمد گيلاني به همراه دو برادرش حكيم نجيبالدين همام و حكيم نورالدين قراري كه در علوم رسمي و كمالات صوري ممتاز زمان بودند به ديار هند رفتند و در سال 983 هجري ملازم اكبرشاه شدند و هر سه برادر به منصب درخور سرافرازي رسيدند (علامی، 1877: 3/496؛ جهانگیر گورکانی،1359: 58-59).
مهمترين نهضت مذهبي ـ سياسي عهد صفويه، نهضت نقطويان يا پسيخانيان است. مؤسس اين حركت محمود پسيخاني از قريه پسيخان در نزديكي رشت بود. او در سال 800 هجري قمري اين طريقت را با الهام از نهضت حروفيان7 به وجود آورد و در قرون نهم و دهم هجري پيروان بسياري در سراسر ايران، هندوستان و آسياي صغير پيدا كرد.
مورخان و نويسندگان قديم محمود پسيخاني را دنبالهرو تناسخيان ميدانند و ميگويند:«اودرعقيدهي تناسخيه تصرفاتي كرد و اصطلاحات تازه استعمال نمود، از جمله خاك را نقطه ميخواند...»(میرخواند،1339: 8/273).
محمود بزودي دعوي مهدويت كرد و دوره جديدي به نام دورهي "استعجام" در اسلام را متذكر شد. اين دوره كه هشت هزار سال طول ميكشد توسط خود وي رهبري خواهد شد.
او به تفسير قرآن پرداخت و آيات آن را با انديشهي خود مطابق كرد. آنها به رستاخيز و بهشت و دوزخ معتقد نبودند و انسان كامل را به نام مركب مبين و به نوعي عناصر چهارگانه آب، آتش، خاك و باد را پرستش ميكردند (کیا،1330: 11و45).
عقايد جديد نقطويان به زودي در سراسر ايران پيرواني يافت و مراكزي در كاشان، شيراز، قزوين و اصفهان تشكيل دادند، به ويژه آنكه نوعي اشتراك در مالكيت را نيز به رسميت ميشناختند(همان،24).
هرچند كه پيروان اين حركت مشاغل مهمي در عهد شاه طهماسب در دربار به دست آوردند ولي خيلي زود بر اثر سعايت اطرافيان مورد خشم پادشاه قرار گرفتند. در اواخر حكومت شاه طهماسب در كاشان و قزوين شورش نقطويان سركوب شد(فلسفی، 1369: 3/901-903).
نقطويان در دوران شاه اسماعيل دوم به خاطر حملات عثمانيان به نواحي غرب ايران و اختلافات داخلي در دربار صفوي فرصت مناسبي براي فعاليت و تبليغ عقايد خود به دست آوردند. از جمله خسرو قزويني پس از آشنايي با عقايد و رفتار نقطويان، به گسترش آن در قزوين پرداخت. هر چند كه اقدامات او در دوران محمد خدابنده كاسته شد ولي پس از مرگ شاه، تبليغات وسيعي انجام داد و بزرگان و شعرايي مانند سيد احمد كاشي، سليمان طبيب ساوجي، كمال اقليدي، برياني، شريف آملي و محمد اياز منجم به او ملحق شدند و در قزوين و كاشان به عنوان دو مركز مهم نقطويان فعاليتهاي زيادي انجام دادند.
در عصر شاه عباس وي با بزرگان نقطويه و پيروان درويش خسرو قزويني تماسهايي داشت و از اين طريق از انديشه و عقايد آنان مطلع شد و سرانجام «جهت دفع آن جماعت براي اجراي رسوم شرع انور» همت گماشت. تعقيب و آزار نقطويان به تدريج شدت بيشتري يافت و هر كس كه متهم به نقطوي بودن ميشد حكم قتلش صادر ميگرديد. سيد احمد كاشي و بوداق بيگ دين اوغلي، كمال اقليدي و درويش تراب از جمله كساني بودند كه در عهد شاه عباس به قتل رسيدند(ترکمانی، 1377: 1/476-477). خشونت شاه عباس نسبت به نقطویه اوج تعصب او را نسبت به مذاهب مختلف نشان می داد و بیانگر آن بود که دولت صفوی از عدم بکارگیری سیاست تساهل و تسامح لطمه بسیار دید(زرین کوب،1378: 939 -940).
سياست شاه عباس در اعمال فشار بر نقطويان باعث شد كه برخي از بزرگان و پيروان آنان به هندوستان مهاجرت كنند. افرادي مانند شيخ ابوالفضل علّامي(ترکمانی،1377: 1/476)، مير شريف آملي(اوحدی بلیانی،ش5324: 178)، مير علي اكبر تشبيهي كاشي(بدایونی، 1380: 3/204-205) به اتهام نقطويگري راهي هند شدند. در حالیکه اکبر شاه که از سال 962 قمری پادشاه هندوستان گردیده بود برخلاف شاه صفوی تعصب دینی نداشت و به رعایای خود با هر آیینی احترام می گذاشت. او در نامه ای تحت عنوان "دستورالعمل شاهنشاهی" به عمال خویش در ممالک مختلف هندوستان رعایت این نکات را تذکر داد.
8- نارضايتي قبايل و طوايف از سیاستهای صفویه و مهاجرت ایرانیان به هند
تقابل صفويه با برخي از طوايف و قبايل نيز در ايجاد نارضايتي و مهاجرتهاي فردي در اين دوره به هند مؤثر بود.
از جمله سركوب طايفهي افشار در كهكيلويه كه منجر به مهاجرت مهدي قلي سلطان خلف اسفنديارخان به هند شد (گلچین معانی، 1369: 1/561).
يكي ديگر از طوايف ايراني در اين دوره كه به مخالفت با شاه عباس صفوي پرداختند طايفهي تركمان بود، به ويژه آن كه شاه صفوي به انتقام خون برادر مهترش سلطان حمزه ميرزا تصميم به قلع و قمع اين طايفه گرفت و در نتيجهي اين حادثه، اديبان و شاعراني مانند علي تركمان خراساني و مصطفيخان تركمان به هندوستان مهاجرت نمودند و در دربار مغولان هند به موقعيت و مقام والايي دست يافتند(باقی نهاوندی،1381: 3/1608-1613).
9- تاثیر سقوط اصفهان در تشدید مهاجرت به هند
قيام غلزائيان عليه صفويه كه ناشی از سیاست نادرست پادشاه صفویه محسوب می شد يك شورش داخلي عليه ظلم و ستم به اقليتي مذهبي در ايران بود(آصف،1348: 115)، به سال 1113 هجري منجر به ايجاد آشوب در قندهار گرديد. اين شورش توسط شاهزاده گرجي، جيورجي يا گرگينخان سركوب شد و پس از آن وي به حكومت اين منطقه رسيد. شقاوت و سختگيري گرجيها نسبت به قبايل غلزائي باعث بروز نارضايتي شديدي در ميان افراد و قبيلهي مزبور شد.
رياست اين قبيله با ميرويس مرد زيرك قوم هوتكي بود(هدایت خان، 1867: 257-258). پس از شكست غلزائيان از گرگينخان گرجي، ميرويس دستگير گرديد و تحت حفاظت شديد به اصفهان فرستاده شد. پس از ورود به اصفهان ميرويس توانست به آساني شاه سلطان حسين را فريب دهد و ذهن او را عليه گرگينخان مسموم نمايد. در نتيجه شاه نه تنها رئيس افاغنه را آزاد كرد بلكه به او اجازه داد به قندهار باز گردد و به سرپرستي قبيلهي خويش ادامه دهد. ميرويس پس از بازگشت به قندهار در يك فرصت مناسب گرگينخان را به قتل رساند و افراد قبيلهاش را به قيام عليه حكومت ترغيب كرد(مرعشی صفوی،1362: 6-7).
او از عالمان سنّي فتوائي در وجوب جنگ با شيعه و كشتارشان گرفت و همان فتوا دستاويز قيام افغانان شد. وي پس از شش سال كه با استقلال كامل بر قندهار حكومت كرد سرانجام در سال 1128 يا 1129 هجري در گذشت (لکهارت،1377: 218).
با مرگ ميرويس، برادرش عبدالعزيز جانشين وي شد. خلق و خوي ويژه عبدالعزيز و تمايل او به تمكين در برابر دربار اصفهان به زودي از محبوبيت او كاست، در نتيجه محمود فرزند ارشد ميرويس بر اثر تحريكات رؤساي غلزائي در سال 1129 هجري عموي خود را به قتل رساند و به جاي او رياست افاغنه را بر عهده گرفت(کروسینسکی،1363: 44).
محمود فردي باهوش بود و براي جلب توجه سلطان حسين به جانبداري از حكومت ايران با فرقه ابدالي به نبرد پرداخت و رهبر آنها اسدالله را به قتل رسانيد. به همين دليل شاه صفوي حكومت قندهار را رسماً به او داد و لقب "حسين قليخان" گرفت. وي همواره در فكر حمله به ايران به ويژه به مرزهاي جنوب شرقي بود. در سال 1132 هجري از طريق سيستان خود را به كرمان رساند ولي توسط والي فارس - لطفعليخان- شكست خورد و به قندهار بازگشت. علت بازگشت محمود، شورش قندهار و ناآرامي در منطقهي تحت نفوذ او بود(استرآبادی،1341: 8).
با بركناري فتحعليخان از مقام صدارت عظمي به دليل بدگويي بزرگان و نيز عزل لطفعليخان از ولايت فارس، لشكريان ايران فرمانده مقتدري نداشتند.
ضعف و سستي عمومي در دستگاه حاكمه نيز باعث شد تا بار ديگر افاغنه در پايان سال 1134 هجري قمري از طريق سيستان و كرمان به اصفهان حمله كنند(طهرانی،1383: 124) و پس از يك سال محاصره، آن را تصرف كردند و شاه سلطان حسين در 12 محرم 1135 هجري تسليم محمود افغان گرديد. شاه صفوي به دست خود تاج را بر سر محمود گذاشت و براي وي آرزوي توفيق نمود، و در واقع تسليم شدن شاه سلطان حسين و پناه بردن به افاغنه را بايد تاريخ انقراض دولت صفوي دانست(قزوینی،1346: 77-79؛ مرعشی صفوی،1362: 58).
محمود پس از تسلط براصفهان، بسياري از رجال، اعيان، كارگزاران و شاهزادگان صفوي را قتلعام كرد(مستوفی،1375: 106). آنها در تهاجم خود به ايران از هيچ خشونتي خودداري نكردند و رفتار خشونتآميزشان از حيث تعرّض به جان و مال و ناموس شيعيان خاصه در اصفهان مشهور است(اسفزاری،1338: 1/114).
غلبه افغانان غلزائي بر اصفهان تقريباً به سهولت انجام گرفت، زيرا پايان عهد صفويه با فساد دربار شاهي و تباهي كار كشور، غلبه اوهام و خرافات و عدم اهتمام در اجراي امور شرع، خودكامگي واليان، حاكمان و سركشي رؤساي ايلها و تبارها، ضعف تشكيلات اداري و نبود حكومت مركزي، گسيختگي كامل ارتش و فقدان نيروي كارآزمودهی نظامي همراه بود به ويژه آنكه طي سلطنت شاه سليمان، نظارت واقعي به طور كامل در دست خواجهسرايان قرار گرفته بود(میرزاسمیعا،1368: 111).
ضعف ارتش و فقدان نيروي كارآزمودهی نظامي به ويژه ورود عناصر گرجي و چركسي به ارتش صفويه از زمان شاه عباس كه تعلق خاطر چنداني به دولت صفوي نداشتند، جنگهاي طولاني با همسايگان و قتلعام امراء به فرمان شاهان، مانند كشتن زينال بيگ شاملو و نيز قتل امام قليخان و فرزندانش توسط شاهصفي و كشتار بسياري از امراء توسط شاه سليمان(مستوفی،1375: 114)، از بين رفتن قدرت معنوي و ايمان مريدان به مرشد كامل (شاه) و در نهايت ضعف، سستي و بيارادگي شاه سلطان حسين زمينه را براي هجوم افغانها فراهم كرد(آصف،1348: 112؛تاورنیه،1369: 517).
جاذبه های سرزمین هند
با توجه به اینکه مهاجرت به عنوان شکلی از تحرک مکانی بین دو واحد جغرافیایی انجام می گیرد، در نتیجه در کنار عوامل دافعه موجود در عهد صفویه باید جاذبه های موجود در سرزمین هند نیز مورد برررسی قرار گیرد.
در مهاجرت فردی و جمعی اندیشمندان ایرانی به هند جاذبه های موجود در این سرزمین تاثیر گذار بود؛ از جمله فرهنگ تساهل و تسامح در دوران حاکمیت گورکانیان بویژه دوره بابر، همایون، اکبر و شاه جهان از عوامل جذب ایرانیان محسوب می شد. در واقع آمیزش این خصیصه با آفرینش فرهنگی دیرپای هندیان، ویژگی بردباری ژرف مردمان هند را به ارمغان آورده است(کشمیری، بی تا ، 1/ 29). در نتیجه آزاد اندیشی، خرد مندی، روشن بینی و پیراستگی از تعصبات دینی و سیاسی سلاطین، حکام و پادشاهان هند باعث مهاجرت ایرانیان در عهد صفویه به این سرزمین گردید.
مسئله دیگری که در مهاجرت دانشمندان ایرانی تاثیر داشت وجود امنیت و آسایش موجود در سرزمین هند بود. عوامل دافعه سیاسی در ایران از حمله مغول تا سقوط صفویه و تهاجم افغان ها موجب ناامنی و شرایط نابسامان سیاسی، مذهبی و حتی اقتصادی و اجتماعی در جامعه ایرانی گردید که در نتیجه مهاجرت های فردی و گروهی برای دستیابی به محیطی امن، آرام و آرمانی به ویژه هندوستان صورت گرفت.
جاذبه های تجاری یکی دیگراز عوامل مهاجرت ایرانیان به هند است. این سرزمین از دیر باز در شبکه روابط تجاری جایگاه ویژه ای داشت و از شرق آسیا تا جنوب اروپا نقش گلوگاه جریان پول و کالا را ایفا می کرد. هند بر سر راه دو جاده تجارتی بین المللی یعنی ابریشم و ادویه قرار داشت که راه هر دو از ایران می گذشت و این امر وسیله مناسبی برای ارتباط تجاری و رفت و آمد میان ایران و هند بود. در نتیجه وجود روابط بازرگانی دیرپای میان ایران و هند زمینه مناسبی برای مهاجرت ایرانیان به این سرزمین فراهم نمود.
شرایط اقلیمی و طبیعی مساعد هند از دیرباز عامل مثبتی برای جذب افراد و گروههای مختلف بود. به طوری که توصیف جاذبه های طبیعی شبه قاره هند در متون جغرافیایی مسلمانان نیز منعکس شده است. مقدسی می نویسد:«سند سرزمین زر با محصولات شگفت و مرکزی آبرومند با شهرها و قصبه های مرفه، زیبا و نهری خوب است»(مقدسی ، 1385 : 2/ 701 – 700). شمال هند به ویژه کشمیر که در دامنه کوه های پربرف قرار دارد، مرغزارهای سرسبز، کشتزارهای زعفران، جنگل های انبوه، دریاچه های آرام و چشمه سارها و آبشارهای خروشان باعث جلب و جذب افراد وگروههای مختلف شده است و به سبب همین زیبایی پادشاهان مغول آن را بهشت روی زمین می خواندند(شفیق، بی تا : 20 ). معماری غنی شبه قاره که از اثر جنگل، خرمی و سرسبزی با تصاویر متعدد و مناظر طبیعی گرانبار شده( احمد، 1367 : 77)، از عوامل جذب مهاجرین ایرانی محسوب می شد.
پیشرفت های علمی هندوان و دانش دوستی پادشاهان و صاحب منصبان هندی عامل مهمی در جذب اندیشمندان ایرانی محسوب می شد. در دیدگاه بسیاری از بزرگان، هند معدن حکمت و نبوغ عدل و سیاست بود(صاعد اندلسی ،1376: 153؛ قفطی، 1327 : 266) و مردم آن اهل دانش و اندیشه و بر همه مردم در هر دانشی برتری داشتند(یعقوبی،1374 : 1/ 115). توجه اسلام به علم ودانش و گرایش مسلمانان به علوم مختلف همراه با سابقه تمدنی و علمی هندیان زمینه ساز دانش و ادب دوستی، عالم وادیب پروری دولتمردان و سلاطین مسلمان هندی گردید و این امر در مهاجرت بسیاری از عالمان، دانشمندان و ادیبان ایرانی به هند نقش موثری داشت؛ به طوری که در جنوب هند با تاسیس حکومت مستقل بهمنیان دردکن و حمایت آنان از اندیشمندان ایرانی موج این مهاجرت ها شدت یافت(معصومی، 1389 : 124 – 23). برخی از شاهان مسلمان هند نیز نه تنها ادبیات فارسی را دوست داشتند؛ بلکه خود نیز به این زبان شعر می سرودند. اسکندر شاه لودی (افغانی) که از سال 894 تا 923 قمری پادشاهی می کرد، شاعر بود و گلرخ تخلص می نمود(بدایونی، 1380 : 222).
اوج مهاجرت اندیشمندان و به ویژه شاعران و ادیبان ایرانی به هند در دوران پادشاهی گورکانیان بود. بابر موسس این سلسله اهل فضل و ادب بود و در فنون موسیقی استعداد بالایی داشت و شاعران و دانشمندان را تربیت و تشویق می کرد(گلچین معانی، 1369 : 1/ 28 – 7). وی تالیفاتی مانند منظومه ای در کلام و فقه حنفی به زبان ترکی، رساله ای در عروض و نیز کتابی به نام بابرنامه مشتمل بر زندگانی خود داشت. به دعوت او خواند میر هروی و یوسفی هروی به هند رفتند(هندوشاه استر آبادی، 1388 : 210؛ شیرازی، 1317 : 3/ 117). جانشینان او همایون و اکبر نیز افرادی اهل علم و دوستدار فضل و دانش بوده و به زبان فارسی نیز تکلم می کردند. دانش دوستی و عالم پروری پادشاهان و صاحب منصبان هندی به ویژه گورکانیان می توانست عامل جذب بسیار مهمی تلقی شود. از این جهت است که هند را خانه عافیت هنرمندان و نشر و نما دهنده خردمندان می دانند(قزوینی، 1367 : 536 – 537).
در کنار سایر عوامل مذکور هند از نظر سیاسی و حکومتی نیز استعداد مهاجرپذیری شایانی داشت و نهاد حکومتی هند به ویژه در فاصله زمانی قرن دهم تا دوازدهم هجری قمری اصولا یک پدیده مهاجرتی محسوب می شد. با توجه به این که پادشاه و سازمان حکومتی سلاطین هند عموما غیر بومی (ترک، افغان، مغول و نوادگان تیمور گورکانی) بودند و دستگاه حکومتی به وسیله شخصیت های غیر بومی و مهاجر اداره می شد و هر حاکمی که در هر سطح و سلسله مراتب حکومتی بیشتر تمایل داشت، مقام های مهم و حساس را به آشنایان، اقوام، هم زبانان و هم کیشان خود بدهد. در نتیجه در زمینه های سیاسی، نظامی و فرهنگی ناچار به شخصیت های غیر هندی مهاجر و ابراز نیاز و علاقه نشان می دادند(بهنیافر،1393: 139-140 ). ابن بطوطه در هنگام اقامت در هند مشاهده کرد که به خارجیان مقیم آن جا به دستور شاه لقب عزیز می دادند. او در این رابطه می نویسد: "شاه آنها را بر مردم مملکت خود ترجیح می داد"(ابن بطوطه، 1367 : 2/ 522). به عنوان نمونه ملک التجار محمود گیلانی که برای تجارت به هند رفته بود (هندوشاه استر آبادی، 1388 : 14/ 358) به سرعت حساس ترین و بالاترین مقام ها را در دستگاه حکومت پادشاهان بهمنی به دست آورد و تصدی پست وزارت از سوی او باعث شهرت بهمنیان شد. در دستگاه سیاسی نظام شاهیان نیز افرادی چون سید مرتضی سبزواری و خواجه میرک دبیر اصفهانی وضعیتی مشابه محمود گیلانی داشتند.
نتیجه
بنا به بررسی دامنهی تاثیر سیاستهای عصر صفویه در مهاجرت نخبگان ایرانی به شبه قاره هند، نتایج زیر حاصل میگردد:
1- اقدامات صورت گرفته توسط پادشاهان صفوی در ایجاد وحدت ملی و مذهبی و سیاستهای اعمال شده از جانب شاهان این سلسله در ابعاد مختلف، منجر به نارضایتی تعدادی از بزرگان علمی و اندیشمندان نگردید، لذا جمعیتی از ایشان، ناگزیر به مهاجرت روی آوردند و شبه قاره هند را برای این منظور برگزیدند.
2- منشا اصلی نارضایتیها که حتی در تهاجم بیگانگان به ایران تجلّی یافت، بخشی از سیاستهای مذهبی پادشاهان صفوی بود، به طوری که سختگیریها و تعصبات مذهبی در این عهد بر سایر ارکان جامعه به ویژه سیاست، فرهنگ و اجتماع تاثیر گذاشت و منجر به خروج بسیاری از سیاستمداران، عالمان و فرهنگدوستان از کشور گردید .
3- هر چند که نهضت صفویه با حرکت صوفیان آغاز شد؛ اما ستیزهجویی آنها با صوفیه در ادوار بعد و مخالفت برخی علما با این قشر، مهاجرت بسیاری از آنان را رقم زد و در نتیجه مکاتب مهم تصوف و عرفان، توسط این مهاجران در شبه قاره هند نیز بنیانگذاری شد .
4- بروز و ایجاد نهضتهای سیاسی – مذهبی در این دوره مانند نهضت گیلان و حرکت نقطویان، بیانگر عمق نارضایتی سیاسی و مذهبی به دلیل اعمال سیاستهای نادرست در جامعهی این عصر بود .
5- تهاجم افغانها به ایران و در نتیجه سقوط اصفهان و مهاجرت افرادی چون حزین لاهیجی، ناشی از سیاست اشتباه پادشاه صفوی در دشمنی با غلزائیان سنی مذهب از طریق حمایت از گرجیان مسیحی بود .
6- با توجه به دو وجهی بودن پدیده مهاجرت، عوامل جاذبه در سرزمین هند نیز به اندازه عوامل دافعه در مهاجرت اندیشمندان ایرانی به هند موثر بود.
فهرست منابع
1-آصف، محمد هاشم(1348)، رستم التواریخ ، به اهتمام محمد مشیری، تهران: انتشارات تابان.
2-ابن بطوطه، شمس الدین محمد بن عبدالله(1376)، سفرنامه، ترجمه محمدعلی موحد، تهران: نشر آگاه.
3-استرآبادی، میرزا مهدی خان(1341)، جهانگشای نادری، تصحیح عبدالله انوار، تهران: انجمن آثار ملی.
4-اسفزاری، معین الدین(1338)، روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات، تصحیح سید کاظم امام، تهران: بی نا.
5-افشار گیلانی، صادق بیگ(1327)، مجمع الخواص، ترجمه و تصحیح دکتر عبدالرسول خیام پور، تبریز: چاپخانه اختر شمال.
6-افشار یزدی، محمود(1361)، افغان نامه، تهران: بی نا.
7-افوشه ای نطنزی، محمود بن هدایت الله(1350)، نقاوه الآثار، به اهتمام احسان اشراقی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
8-اوحدی بلیانی، تقی الدین محمد، عرفات العاشقین، تهران: نسخه خطی کتابخانه ملک، شماره 5324.
9-بدائونی، عبدالقادر(1380)، منتخب التواریخ، تصحیح مولوی احمد علی صاحب، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
10- براون، ادوارد گرانویل(1375)، تاریخ ادبیات ایران، ترجمه بهرام مقدادی، تهران: انتشارات مروارید.
11- باقی نهاوندی، عبدالباقی(1381)، مآثر رحیمی،تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
12-بهنیافر، احمدرضا(1393) ایران؛ معمار برجسته تمدن در شمال هند، تهران: انتشارات پرسمان.
13-تاورنیه، سفرنامه(1369)، ترجمه ابوتراب نوری، تهران: کتابخانه سنایی.
14-تاراچند(1374)، تاثیر اسلام در فرهنگ هند، ترجمه علی پیرنیا و عزالدین عثمانی، تهران: انتشارات پاژنگ.
15-تتوی، قاضی احمد، آصف خان قزوینی(1378)، تاریخ الفی، به کوشش سید علی آل داوود، تهران:انتشارات کلبه و فکر روز.
16- ترکمانی، اسکندر بیگ(1377)، تاریخ عالم آرای عباسی، تصحیح محمد اسماعیل رضوانی، تهران: دنیای کتاب.
17-خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین الحسینی(1353)، حبیب السیر فی اخبار افراد البشر، تهران: کتابفروشی خیام.
18-خوانساری، محمد باقر(1397)، روضات الجنات فی احوال العلما و السادات، ترجمه محمد باقر ساعدی، تهران :انتشارات اسلامیه.
19-روملو، حسن بیگ(1357)، احسن التواریخ، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
20-سانسون، نیکلاس(1364)، سفرنامه، به اهتمام و ترجمه تقی تفضلی، تهران: انتشارات ابن سینا.
21-سیستانی، ملک شاه حسین، خیرالبیان، به اهتمام عارف نوشاهی، تهران: نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، شماره 923.
22-سیوری،راجر(1363)، ایران عصر صفویه، ترجمه احمد صبا، تهران: انتشارات تابان.
23- شاملوی هروی، ولی قلی بن داود قلی(1371)، قصص الخاقانی، تصحیح سید حسن سادات ناصری، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
24- شهابی، علی اکبر(1316)، تاثیر روابط ادبی ایران و هند در ادبیات دوره صفویه، تهران: انتشارات مرکزی.
25-شیرازی، معصومعلی شاه(1317)، طرائق الحقایق، مقدمه ذکاءالملک فروغی، تهران: دارالطباعه.
26-شفیق، محمد یوسف، آیینه کشمیر، غیر مطبوعه.
27-صفا، ذبیح الله(1371)، تاریخ ادبیات ایران، تهران: انتشارات فردوسی.
28-طهرانی، محمدشفیع(1383)، مرآت واردات، مقدمه و تحقیق دکتر منصود صفت گل، تهران: میراث مکتوب
29-علامی، ابوالفضل بن مبارک(1877)، اکبر نامه، تصحیح مولوی عبدالرحیم و مولوی آغا احمد علی، کلکته: 1877.
30-غفاری کاشانی، قاضی احمد بن محمد(1342)، تاریخ جهان آرا، تهران: کتابفروشی حافظ.
31- فلسفی، نصرالله(1369)، زندگانی شاه عباس اول، تهران: انتشارات علمی.
32- فومنی، عبدالفتاح(1349)، تاریخ گیلان، تصحیح منوچهرستوده، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران.
33- قزوینی، ابوالحسن(1376)، فوائد الصفویه، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
34-قفطی،علی بن یوسف(1327)، تاریخ الحکماء، به کوشش بهین دارایی، تهران: دانشگاه تهران.
35-کاشمیری، عاشق(بی تا)، تاریخ تحریک اسلامی جمون و کشمیر، لاهور: اداره معارف.
36-کروسینسکی،یوداش تادیوش(1363)، سفرنامه، ترجمه عبدالرزاق دنبلی، تهران انتشارات توس.
37-کیا، صادق(1330)، نقطویان، تهران: بی نا.
38-کنبوه، محمدصالح(1967)، شاه جهان نامه، تصحیح وحید قریشی، لاهور، مجلس ترقی ادب.
39- گلچین معانی، احمد(1369)، کاروان هند، مشهد: آستان قدس رضوی.
40-گورکانی، نورالدین محمد جهانگیر(1359)، جهانگیر نامه، به کوشش محمد هاشم، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
41-لکهارت، لارنس(1377)، نادرشاه آخرین کشورگشای آسیا،ترجمه دکتر اسماعیل افشارنادری،تهران: انتشارات دستان.
42-مرعشی صفوی، میرزا محمد خلیل(1362)، مجمع التواریخ، تهران: کتابخانه های سنایی و طهوری.
43-معصومی، محسن(1389)، فرهنگ و تمدن ایرانی-اسلامی دکن در دوره بهمنیان، تهران: علمی-فرهنگی.
44-منجم یزدی، ملاجلال الدین(1361)، تاریخ عباسی، به کوشش سیف الله وحیدنیا، تهران: انتشاررات وحید.
45-مولف نامعلوم،(1406)، جهانگشای خاقان، مقدمه و پیوست ها الله دتا مضطر، اسلا آباد: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان.
46- میراحمدی، مریم(1363)، دین و مذهب در عصر صفوی، تهران: انتشارات امیر کبیر.
47- میرخواند، محمد بن سید برهان الدین (1339)، تاریخ روضه الصفا، تهران: کتابفروشی مرکزی و خیام.
48- میرزا سمیعا، محمدسمیع(1368)، تذکره الملوک، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران: امیر کبیر.
49- نصرآبادی، محمد(1352)، تذکره نصرآبادی، به کوشش وحید دستگردی، تهران: انتشارات فروغی.
50-نعمت الهی شیرازی، میرزا محمد معصوم(1382)، طرائق الحقائق، به کوشش محمد جعفر محجوب، تهران: نشر سنایی.
51-هدایت خان، محمد(1867)، حیات افغانی، لاهور: بی نا.
52-هندوشاه استر آبادی، محمد قاسم(1248)، تاریخ فرشته، بمبئی: نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، شماره 936
53- یعقوبی،ابن واضح(1374)، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران : انتشارات علمی- فرهنگی.
54- Minorski,V(1970),The Middle East, Londen .
55- Nizami , K.A(1974),Some Aspects of Religion and Politics in India During The Thirteen Century, Dehli.
56- Rypka, Jon(1959) , Iraniscbe Literature Gescbicbte, Leipzig.
[1] . عليرضا دارابي، مهاجرت ايرانيان به هند در عصر صفويه، (پاياننامهي كارشناسي ارشد)، تهران،دانشگاه خوارزمی، 1392ش.
[2] . کفایت کوشا، «مهاجرت هنرمندان ایرانی به هند در دورهی صفوی»، آیینه میراث، سال دوم، شمارهی سوم، پاییز 1383ش.
[3] . نرگس جابری نسب،«مهاجرت ایرانیان به هند»، فصلنامهی مطالعات شبه قاره، سال اول، شماره اول، زمستان 1388ش.
[5] . جنگ مرو، 916 هجري ؛ جنگ جام، 935 هجري ؛ جنگ رباط پريان، 1007 هجري.
[7] . حروفيگري در نيمه دوم قرن هشتم هجري توسط فضلالله استرآبادي متخلص به نعيمي به وجود آمد. اساس و پايه آن بر افكار خرافي علم الحروف نهاده شده است و در مدت كمي از شمال خراسان و حاشيه خزر تا فارس و اصفهان و از آذربايجان تا عراق، سوريه و آناتولي گسترش يافت و حتي به منطقهي بالكان در اروپا رسيد. حروفيان از يك طرف مدعي حلول بوده و از طرف ديگر در بيان رموز اهميت زيادي به حروف ميدادند. استرآبادي فيض هستي را كه از ذات خالق سرچشمه ميگرفت به نطق يا كلام و سريان آنها را در موجودات به حرف تعبير مينمود و هر يك از سي و دو حرف الفباي فارسي را جلوهاي از جَلَوات وجود ميشمرد. وي مذهب خود را در عهد تيمور آشكار كرد و به تبليغ آن پرداخت. در اواخر عمر بيشتر در آذربايجان به سر برد تا آنكه توسط جلالالدين ميرانشاه پسر تيمور كشته و سوزانيده شد. حروفيان پس از كشته شدن رهبر خود آرام ننشستند و به فكر خون خواهي او و نشر عقايدش همت گماشتند. توطئه قتل شاهرخ در سال 830 هجري نتيجه اين فكر حروفيان بود. پس از آن بسياري از حروفيان و طرفداران آنها از جمله مولانا خطاط بغدادي كاتب شاهرخ، خواجه عضدالدين دخترزاده فضلالله استرآبادي و امير سيد قاسم الانوار تبريزي را دستگير نموده زنداني كردند و به قتل رساندند. (غیاث الدین بن همام الدین الحسینی"خواندمیر"،همان، ج3، ص615 ؛ معین الدین اسفزاری،همان، ج2، ص84-86؛عبدالرزاق سمرقندی، مطلع السعدين، ج 2، ص 314-316).