Passion and Enthusiasm in Maulana's Utopia (Research on the Masnavi Manawi)
Subject Areas :Shirin Sadughi 1 , سید مجید تقوی بهبهانی 2 , رضا مهربان قزلحصار 3
1 - Islamic Azad University of Mashhad
2 - دانشگاه آزاد مشهد
3 - استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد واحد مشهد
Keywords: Utopia , enthusiasm , Maulana, passion.,
Abstract :
In his utopia, Rumi seeks to create motivation and passion for eternal life along with spirituality. He tries to remove the obstacles from the seeker's feet in Utopia. The spiritual masnavi is full of verses, narratives, stories, and allegories that promise man to his own essence, and the masnavi is a description of love from the beginning to the end. Love for the boundless existence that is full of the presence of the beloved. Giving meaning and enthusiasm for life is one of the foundations of the psychological school of meaning therapy, which follows the will directed to meaning. According to the studies carried out, this research is descriptive-analytical and library type. A model that, by giving meaning to the meaning and concept of solutions of passion, considers life based on the practical model of Rumi's mysticism. The purpose of this research is to study the case of meaning and conceptualization, which by giving meaning to the behaviors, responsibilities, pains and sufferings, makes the contemporary man determined to reach the absolute truth and become empty of the essence of God. The result is that Maulvi guides mankind to happiness by using national and religious myth models such as Rostam, Hazrat Ali, Rasul Akram to draw the earthly paradise or Utopia, and of course from the "decrees" of his era, Hossam al-Din Chalapi and Shams Tabrizi.
1. قرآن کریم (1400). ترجمۀ مهدی الهی قمشه¬ای، تهران :هلیا.
2. اسلامی ندوشن، محمدعلی (1396). آواها و ايماها، چاپ هفتم، تهران: قطره.
3. اصیل، حجت اله (1371). آرمان شهر در اندیشۀ ایرانی، تهران: نی.
4. پرنیا، امان (1379). مراتب جامعه و ارتباطات انسانی در آرمانشهر مولوی با تأکید بر مثنوی، همایش بین المللی جستارهای ادبی ، زبان و ارتباطات فرهنگی.
5. پورنامداريان، تقی (1380). در سايه آفتاب، تهران: سخن.
6. مجلسی، محمد باقر. بحارالانوار، جلد 51 .
7. حاج زین العابدین، فاطمه و همکاران (1396). در مقالۀ تحلیل مفهوم معنی و شوق زندگی در مثنوی معنوی باتأکید بر نظریۀ ویکترو فرانکل. دورۀ 27، شمارۀ 96، تابستان 1402، 304-281.
8. حسينی باقرآباد، زيبا (1388). تطبيق و شرح اصطلاحات عرفانی در شعرعطار و مولانا، پايان نامه، دانشگاه آزاد اسلامی مشهد.
9. حق لسان، مسعود (1397). کنفرانس عمران، معماری و شهرسازی کشورهای جهان اسلام.
10. حلبی، علی اصغر (1377). مبانی عرفان و احوال عارفان، چاپ دوم، تهران: اساطير.
11. زرین کوب، عبدالحسین (1372). پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، تهران: سخن.
12. سجادی، جعفر (1389). فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، چاپ نهم، تهران: طهوری.
13. سعيدی، گل بابا (1384). فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، چاپ دوم، تهران: شفيعی.
14. سنايی،غزنوی ابوالمجد، مجدودبن آدم (1368). حديقه¬الحقيقه و شريعه¬الحقيقه، تهران: دانشگاه تهران.
15. شريفی،محمد (1387). فرهنگ ادبيات فارسی، چاپ دوم، تهران: فرهنگ نشر نو- معين.
16. عبدالحکیم، خلیفه (1356). عرفان مولوی، ترجمه احمد محمدی و احمد میر علایی. جلد 2.
17. فروزان فر،بديع الزمان (1361). احاديث مثنوی، تهران: اميركبير.
18. محمدی منفرد، بهروز (1387). چیستی اتوپیا، نشریه کلام و عرفان، سال دوم، بهار، شمارۀ پنجم.
19. مرغوب،حوا و سرامی ،قدمعلی (1395). بررسی حس نوستالژی در مثنوی مولانا با نگرش به توابع (میانجی¬های) شوق بازگشت، نشریه عرفان اسلامی سال 14 تابستان 1397 شماره 56.
20. مولوی ، جلال الدین محمد (1387). غزليات شمس تبريز ، دو جلد، به كوشش محمدرضا شفيعی كدكنی،تهران: سخن.
21. _____، ______ (1370). مثنوی معنوی، تصحیح ر.ا. نیکلسون، تهران: مولوی.
22. _____ ، _____ (1400). مثنوی معنوی،7 جلد، به كوشش كريم زمانی،تهران: اطلاعات.
23. میرزابیگی، زنیب (1385). فراق شمس، تهران: ققنوس.
24. میزانی، نادره (1387). آرمان گرایی ایرانی، تهران ، فیض.
25. ولز، اچ. جی؛ یوتوپیاها، فخر یاسری، فصلنامه ارغنون، پاییز 1383، شمارۀ 25.
مجله ادبیات فارسی، دوره 21، شماره 43، پاييز 1404، صفحه 60-47 |
شور و اشتیاق در آرمانشهر مولانا
«پژوهش در مثنوی معنوی»
شیرین صدوقی1، سید مجید تقوی بهبهانی*2 ؛رضا مهربان قزلحصار3
1دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، واحد مشهد، دانشگاه آزاد اسلامی، مشهد، ایران.
*2استادیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد مشهد، دانشگاه آزاد اسلامی، مشهد، ایران. (نویسنده مسؤول)
3استادیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تایباد، دانشگاه آزاد اسلامی، تایباد، ایران.
نویسنده مسؤول: smtb1332@gmail.com Email:
تاریخ دریافت:23/05/1404 / تاریخ پذیرش: 18/06/1404
چکیده
مولانا جلال الدین، محمد بلخی، در آرمانشهر خود به دنبال ایجاد انگیزه و شوق و شور زندگی جاودانه همراه با معنویت است. او تلاش میکند تا در آرمانشهر خود، موانع را از پیش پای سالک بردارد. مثنوی معنوی سرشار از آیات و روایت و قصص و تمثیلاتی است که انسان را به اصل خودش نوید میدهد و مثنوی از آغاز تا پایان شرح عشق است؛ عشق به هستی بیکرانهای که سرشار از حضور معشوق است. معنا بخشی و شور و اشتیاق به زندگی از مبانی بنیاد مکتب روانشناختی-معنا درمانی است که ارادۀ معطوف به معنا را در پی دارد. با توجه به مطالعات به عمل آمده، این پژوهش به صورت توصیفی – تحلیلی و از نوع کتابخانهای (استقرائی) است. الگویی که با معنا بخشیدن به معنی و مفهوم راهکارهای شور و اشتیاق، زندگی را بر پایه الگوی عملی از عرفان مولانا میداند: هدف از این پژوهش، مطالعۀ مورد معنا و مفهوم شناسی است که با معنا بخشیدن به رفتارها، مسؤولیتها، دردها و رنجهای انسان معاصر را در رسیدن به حقیقت مطلق و تهی شدن ازغیر ذات خداوند مصمم میکند. حاصل کلام آن است که مولوی برای ترسيم بهشت زمينی با الگوهای اسطورههای ملی و دينی چون رستم، حضرت علی (ع)، رسول اكرم (ص)، بشر را به سعادت رهنمون میكند و البته از "فرامن"های عصر خود، حسامالدين چلپی و شمس تبريزی هم یاد میكند. انسان در سفر خود با پيكار با نفس، جهاد اكبر را بر اساس راهکار قرآن مجید، بزرگان دین و عرفان طی میکند و بدین ترتیب وادی های معرفت و تعالی را برای یک جامعه آرمانی سپری میکند.
کلیدواژه: شور و اشتیاق، آرمانشهر، مولانا، مثنوی معنوی.
1- مقدمه
عرفان اسلامی به ساختار انسان از بُعد عقل، روح و جسم توجه میکند و برای تکامل آدم به تعلیم فکر و تربیت این مثلث انسانی میپردازد. برخی از عارفان، به زهد بسیار گرایش داشتهاند، برخی، راه میانه برگزیدهاند، برخی، از مردم کناره گرفتهاند. در این میان مولانا در قرن هفتم، حاصل و برآوردی از عارفان قبل از خود است. وی با مطالعه و سیر در آثار گذشتگان و با تکیه برصفای باطن به دقیقههایی در عرفان رسیدهاست که آن را در آثار خود جاری میکند. در نظر او دنیا پرورش دهنده شخصیت انسان است تا آن جا که او را به تکامل برساند و آماده برای جهان اعلی کند. بسیاری از ادیان الهی، فلسفی و فرقههای مختلف عرفانی، اهداف و تعالیمشان برای دستیابی بشر به" تکامل و وحدانیت " است. حتی اهل تناسخ معتقدند که روح پس از مرگ از جسم به جسم دیگر حلول میکند تا به کمال لازم برای عروج به وطن اصلی برسد. به نظرعارفان این جهان آزمون و خطاست تا انسان به رشد فکری و روحی دست یابد. بشر میتواند با راهنمایی عقل و بزرگانِ دین و خرد به رستگاری و سرانجام نیک دست یابد.
نمودار 1- تعلیم و تربیت در مثنوی معنوی
از نگاه مولانا، اگر بخواهیم به مثنوی و جایگاه آن بپردازیم میتوان گفت که در اندیشه مولانا، نهایت وجود انسان، رسیدن به کمال و معرفت و عشق است تا جاییکه «مولانا نیل به کمال را که غایت وجود انسان است، با عشق اما عشقی که در محدوده روابط جسمانی نمیگنجد، برای وی ممکن میداند، نه با عقل و با علمی که بر عقل مبتنی باشد. البته مولانا در مثنوی هرگونه گرایش و کششی را که بین کاینات عالم هست، نوعی عشق یا محبت تلقی میکند؛ بهعلاوه هرچه اجزای هم جنس را به یکدیگر مجذوب میدارد و اضداد را در ترکیب به هم میپیوندد، نیز در مثنوی جلوهای از عشق محسوب میشود. در هرحال این میل دو جانبه است که خاک و گیاه و باران و آفتاب و کاه و کهربا و نر و ماده را در تمام عالم به سوی هم میکشاند و عشق را نیروی محرک تمام کاینات عالم میسازد. این عشق که قانون وجود است، در همه عالم حاکم و قاهر است» (زرین کوب، ۱۳۷۳: ۳۷۶). از بررسی جایگاه عشق و شور و اشتیاق در مثنوی میتوان به این نتیجه رسید زاویه دید مولانا در عشق بر این است که میتواند عقل کمالجو و خداجو، پایه و اساس آرمانی قرار گیرد، نیز یک انسان ایدهآل و مطلوب برای آن آرمانشهر بسازد.
1-1- بیان مسأله
مولوی در قالب تمثیل "نی"در آغاز مثنوی به انسان یادآور می شود رنج ها و دردها و تنهایی بشر، به خاطر دور شدن از آرمان شهر است و لذت اقامت در باغ ملکوت، او را در سرای فرار، بیتاب و گلهمند نموده است؛ پس برای رسیدن به جهان کامل، انسان باید به تکامل برسد. ویژگیهای انسان کامل را چهار چیز دانستهاند: اقوال نیک، افعال نیک، اخلاق نیک و معارف. مولانا پس از بیان درد، برای درمان به بیان راه حل میپردازد. بیان دقیقههای عرفانی دیگر عارفان و آنچه خود وی به شناخت و معرفت آن رسیده است، نکتههای ارزشمندی است که انسان را به دستیابی به وطن "باغ ملکوت" رهنمون میسازد.
1-2- سؤالات تحقیق
پرسشهای اصلی که در این مقاله مطرح است عبارتند از:
1. اساساً اشتیاق چه جایگاه و نقشی در کمال رهرو و رساندن او به وصال حق دارد؟
2. انسان امروز چگونه میتواند از این مباحث برای شناخت خود و خدا نتیجهگیری کند؟
1-3- فرضیه تحقیق
1. اشتیاق به دنبال دوری و فراق رخ میدهد، شوق رسیدن به آرمانشهر، خستهدلان پویا را وا میدارد تا سیر الی اله را طی کنند.
2. انسان با سیر و مطالعه در دستاوردهای تفکر و ریاضت و خویشتنداری و صفای باطن خردمندانه در عرصه جهاد با نفس میتواند از این آموزهها برای سعادت و نیک سرانجامی، بهره ببرد و رستگار شود. بررسی این گونه تفکر و احساس و عاطفه که در آغاز مثنوی با حکایت نی و شکایت او از جداییها شروع میشود؛ مخاطب را به شناخت کامل از خود و خدا آشنا میسازد.
1-4- پیشینه تحقیق
پرنیا،امان (1395) در مقالۀ مراتب جامعه و ارتباطات انسانی در آرمانشهر مولوی با تأکید بر مثنوی معتقد است آرمانشهر، جامعهای آرمانی و دلخواه هر فرد است و در آرمانشهرِ مولوی از قوانین و مقررات خشک و دست و پایگیر خبری نیست. حق لسان، مسعود (1397) در مقالۀ بررسی آرمان شهر مولانا درمثنوی معنوی به اندیشههای اصلاحطلبانه و جامعهای که در رویای مولوی بوده، پرداخته است و معتقد است آرمانشهر مولوی بر عشق بنا نهاده شدهاست. حاج زین العابدین، فاطمه و همکاران (1398) در مقاله درتحلیل مفهوم معنی و شوق زندگی در مثنوی معنوی با تأکید بر نظریۀ ویکتور فرنگل میکوشد موانع رسیدن به معنویت را از پیش پای سالک بردارد. مرغوب،حوا و سرامی، قدمعلی (1395) در مقاله بررسی حس نوستالژی در مثنوي مولانا با نگرش به توابع شوق بازگشت، در پژوهشی در شش دفتر مثنوی معنوی به این نکته اساسی میپردازند که شوق به بازگشت و وصال از موضوعات اساسی که شیوهها و میانجیهای علاقه مندی متعددی چون آرزو، طلب، درد، فراق، تربیت نفس، جمال پرستی، سیر استکمالی در رجعت و ... ارتباط دارد .
پژوهش حاضر به بررسی شور واشتیاق از موضوعات بنیادین عرفان و فرهنگ دینی میپردازد. این تحقیق بر اساس عرفان اسلامی و از مبانی بنیاد مکتب روانشناختی – معنا درمانی است و گذری به عوامل متعدد و گوناگون اشتیاق انسان برای رسیدن به آرمان شهر دارد. اینگونه پژوهش در آثار علمی مشاهده نشد.
1-5- روش تحقیق
روش تحقیق در این پژوهش از نوع کیفی و با رویکرد توصیفی–تحلیلی است که با بهرهگیری از منابع کتابخانهای و مطالعات اسنادی انجام شده است. دادهها از طریق بررسی آثار عرفانی، بهویژه مثنوی معنوی مولانا، و تحلیل مفاهیم بنیادین آن مانند عشق، اشتیاق، فراق، معنا، و آرمانشهر گردآوری شدهاند. پژوهش با استفاده از روش استقرائی به استخراج الگوهای معنوی و تربیتی در اندیشهی مولانا پرداخته و تلاش دارد با تحلیل تمثیلات، قصص، و آیات بهکاررفته در مثنوی، نقش اشتیاق در سیر کمال انسان و رسیدن به حقیقت مطلق را تبیین کند. همچنین، با نگاهی تطبیقی به آموزههای عرفانی و اصول معنادرمانی در روانشناسی، امکان بهرهگیری انسان معاصر از این مفاهیم برای معنابخشی به رفتارها، مسؤولیتها و رنجهای وجودی بررسی میشود. این روش به پژوهشگر امکان میدهد تا از دل متون عرفانی، الگوهایی برای تربیت معنوی و ساخت جامعهای آرمانی استخراج کند.
1-6- اهداف و ضرورت تحقيق
هدف اصلی این پژوهش، بررسی جایگاه اشتیاق در اندیشۀ عرفانی مولانا و نقش آن در سیر کمال انسان و رسیدن به حقیقت مطلق است. این تحقیق میکوشد با تحلیل مفاهیم بنیادین مثنوی معنوی-از جمله عشق، فراق، معنا، و آرمانشهر معنوی-الگویی برای معنابخشی به زندگی انسان معاصر ارائه دهد. همچنین، تلاش میشود تا با تطبیق آموزههای عرفانی مولانا با اصول معنادرمانی در روانشناسی، امکان بهرهگیری از این مفاهیم در شناخت خود و خدا، عبور از رنجهای وجودی، و تهی شدن از غیر ذات الهی بررسی شود. از دیگر اهداف این پژوهش، تبیین نقش تربیتی و اخلاقی مثنوی در ساخت انسان مطلوب برای جامعهای آرمانی است. ضرورت انجام این تحقیق از آنجا ناشی میشود که انسان امروز، در مواجهه با بحرانهای معنایی، تنهایی، و بیهدفی، نیازمند بازخوانی منابع عرفانی و معنوی است. اندیشۀ مولانا، با تأکید بر عشق الهی و اشتیاق به وصال، میتواند راهی برای بازسازی درونی انسان و معنابخشی به زیست فردی و اجتماعی باشد. با وجود غنای آثار عرفانی، ارتباط میان مفاهیم اشتیاق و معنا در مثنوی با نظریات روانشناسی معناگرا کمتر مورد توجه قرار گرفته است. این پژوهش با هدف پر کردن این خلأ، ضرورت دارد تا نشان دهد چگونه آموزههای عرفانی میتوانند در تربیت روحی، اخلاقی و شناختی انسان معاصر مؤثر واقع شوند و الگویی برای ساخت جامعهای مبتنی بر معنا، عشق و تعالی ارائه دهند.
2- مبانی نظری
2-1- ماهیت و منشا آرمانشهر
معنای لغوی و تاریخچه اصل واژۀ اتوپیا 1یونانی است و معنی آن«جایی که وجود ندارد» میشود. اتوپیا واژهای است مرکب از OU (او) یونانی به معنای «نفی» و کلمۀ توپوس2 به معنای «مکان»، بنابراین از لحاظ لغوی به معنای "لامکان"است» (میزانی، 1387: 12).
اتوپیا به معنی هیچجا و برابر کالیپولیس3در معنی زیباشهر است. در ادبیات فارسی به صورت مدینۀ فاضله، مدینۀ سعیده، بینام شهر و شهر لامکان آمده است. واژههای مانند امینآباد، خیالآباد، خوشآباد، مهآباد، پدرام شهر و شهریور یا شهریر نیز در معانی نزدیک به آن به کار رفتهاند و گاه واژۀ کامشهر در همین معنا به کار گرفته شده است» (اصیل، 1371: 12). از افلاطون به عنوان نخستین فیلسوف آرمانگرای اندیشۀ غرب میتوان نام برد. اندیشۀ آرمانشهری و آرمانشهر، نمادی از یک واقعیت آرمانی و بدون کم و کاست است که میتواند نمایانگر حقیقتی دست نیافتنی باشد. در واقع آرمانشهر با مفهوم ایدۀ افلاطون، هماهنگی کامل دارد؛ بهطوریکه: «این اندیشه وی را میتوان در رسالۀ جمهوری یافت، افلاطون سیاست را به عرصههای گستردهتری همچون دولت و قانون اساسی بسط میدهد. افلاطون خطوط اصلی را که برای سازماندهی یک شهر آرمانی لازم است، به تصویر میکشد. به همین سبب از وی به عنوان بنیانگذار این اندیشه نام برده میشود» (محمدی منفرد، 1387: 32). درباره اینکه آرمانشهر چیست یا کجاست و این تفکر از چه زمانی در اندیشه بشری به وجود آمدهاست، نظریات گوناگونی ارائه کردهاند. در اساطیر ایرانی، شهرهایی وجود داشته است که با صفاتی که برای آرمانشهر در نظر گرفتهاند، برابری میکند. در خصوص اصالت اندیشه آرمانشهری با اسامی گوناگون، چنین به نظر میرسد که درهرعصر و زمانی، کمال مطلوب و غایت آمال بزرگان و دانشمندان جهان این است که اوضاع عالم به صورتی درآید که آدمی دست از حرص و آز بردارد و بومِ شومِ ستیزهجویی و کشتار و خونریزی از روی زمین رخت بربندد و عدالت اجتماعی به معنای واقعی در سراسر جهان حکم فرما شود. مدینه فاضله یا شهر آرمانی، اندیشه بشری است. جایی است که عقل و عاطفه توأماً در آن حکمروا باشد. هرکس در هوای تحقق چنین حکومت و نظام اجتماعی روزشماری میکند. مدینۀ فاضله یعنی حکومت لایقها. در این پهنه هرکس در همان صف و مقامی که شایستگی آن را دارد جای میگیرد.
2-2- مفاهیم مشترک آرمان شهرها
گرایش به مدینه فاضله، آرمانشهر یا اتوپیا و هرعنوان دیگری با این مفاهیم، از مفاهیمی بهشمار میرود که همواره با تولد اندیشه در آدمی همزاد است. «اندیشهورزان بسیاری به تدوین آرمانشهر و بیان عصر طلایی و مطلوب خویش پرداختهاند. در بسیاری از این آرمانشهرها مفاهیم مشترکی مانند عدالتمحوری، قانونمداری و انسجام همگانی وجود دارد و فقط در خصوصیات و جزئیات است که آنها با هم تفاوت مییابند» (محمدی منفرد، 1387: 37). به نظر میرسد وجود آرمانشهرها همراه با اضطراب بشر برای ادارۀ یک جامعه قانونمند و منضبط است که به رستگاری انسان میانجامد. وجود این آرمانشهرها به موازات نیاز بشر برای نیکسرانجامی است و میتوان گفت: نگرانیهای بشر آعاز شکلگیری و ترسیم حدود یک جامعۀ آرمانی است. «اتوپیاها در طول قرون، بازتابدهنده نگرانیها و نارضایتیهایی بودند، که خود زاییده همان نگرانیها بهشمار میرفتند. میتوان گفت هرچه ذهن بشر بیشتر دستخوش خلل و اضطراب باشد، اتوپیاها بیشتر به وجود میآیند» (ولز،۱۳۸۳: ۱۳۹). اینگونه به نظر میرسد که اتوپیا از آغاز قرن شانزدهم میلادی برای اولین بار در اروپا به کار رفته اما ردپای این تفکر از هزاران سال قبل در قالب دینی و اجتماعی و سیاسی موجود است. «آرمانشهر افلاطون و یا حماسه سومری گیلگمش نمونههایی از این مدعایند که بهشتی زمینی را ترسیم میکنند که در آن مرگ و پیری معنا ندارد و گرگ و میش در کنار هم زندگی میکنند. در افسانه گیلگمش، پادشاه شهر اوروک، در سفر خود به بهشت “دیلمون” میرسد که دارای آرامش همیشگی، طبیعت زیبا و زندگی جاودانه و نمادی از شهر آرمانی مردم است» (اصیل۱۳۷۱: ۱۷). از آنجا که در تمامی ادیان بزرگ به وجود منجی اشاره شده است و همه انسانها منتظر منجی هستند تا جامعه را از کاستیها نجات دهد، به نظر میرسد که امروزه واژه آرمانشهر، واژهای دینی و مذهبی باشد و ادیان مختلف در حقیقت وقتی از برابری و مساوات سخن میگویند، همان جامعهای را به تصویر کشیدهاند که در تفکر آرمانشهری از آن سخن رفته است. «مدینهفاضله و آرمانشهر البته نه در معنای مصطلح اتوپیایی، در آموزههای دینی مسیحیت و یهودیت و اسلام نیز به وضوح نمایان است. بر اساس آموزههای این ادیان با مداخله خداوند در تاریخ، منجی مصلحی ظهور خواهد کرد که جامعه آرمانی را خواهد ساخت. این ادیان زمان و کیفیت دقیق ظهور آن منجی را نگفتهاند و نام اتوپیا و آرمانشهر را بر آن ننهادهاند؛ اما برای برخی طرحهای ذهنی اتوپیایی الگویی ساختهاند (ر.ک.محمدی منفرد، ۱۳۸۷: ۳۸). در آن تنها شهر پایانی تاریخ، همه چیز در تسخیر انسانیت است تا در راه رسیدن به کمال از آن بهره جوید، برخلاف امروز که رفاه، مایه طغیان و سرکشی برخی میشود، در آن روز تمامی مواهب الهی در راه نزدیک شدن به ذات خداوندنی استفاده خواهدشد. گواه صدق این نظر میتواند فرموده پیامبر اکرم (ص) باشد «در امتمن مهدی قیام کند و در زمان او مردم به چنان نعمت و برخورداری و رفاه دست یابند که در هیچ زمانی نیافته باشند» (علامهمجلسی،۵۱:۷۸). طراحان اتوپیایی چه در اعصار قدیم و چه امروزه که ما آن را عصر مدرن مینامیم غالبأ «آینده مثبت و زیبایی را برای بشریت ترسیم میکنند که در آن همه آرمانهای بشری از جمله عدالت، آزادی، صلح و امنیت به وقوع میپیوندد. ویل دورانت در «لذات فلسفه»، اتین کابه در «سفر به ایکاری»، ارسطو در «سیاست»، خواجه نصیر طوسی در «اخلاقالملوک»، کامپلانلا در «شهر خورشید»، فرانسیس بیکن در «ارغنون جدید»، «آتلانتیس نو» [دنیای گمشده] جیمز هرینگتون در«اوسئانا»، فرانسوا ماری ملقب به ولتر در «شهر زرین» و فلاسفۀ دیگری چون کانت، هگل، راسل از افرادی هستند که تلاش نمودند شاخصههایی را برای مدینۀ فاضلۀ مطلوب بشریت ترسیم نمایند. اما در طول تاریخ تفکر، کمتر شخصیتی چون «کارل مارکس» میتوان یافت که آرمانشهری در انتهای تاریخ برای بشر تصویر کند و راه دستیابی به این بهشت زمینی را نشان دهد» (مصباح یزدی، ۱۳۷۲: ۴۱۱).
2-3- گونهها اتوپیا
برخی از اندیشمندان، اتوپیا را شهر یا مکانی خاص دانستهاند و برخی آن را یک تفکر و نوعی نگرش و تغییر رفتار که اگر در آدمی به وجود آید به تمام خواستههایش میرسد و هرکجای زمین شهر آرمانی او خواهد شد. انواع اتوپیاها را میتوان بر حسب جنبهای کارکردی گوناگون تقسیمبندی کرد. در ذیل به برخی از این تقسیم بندیها اشاره میشود:
2-3-1- اتوپیاهای زمانی و اتوپیاهای مکانی
این تمایز چنان که پیداست با جنبههای زمانی و مکانی در ارتباط است. تا قرن نوزدهم میلادی سنت بر این بود که اتوپیاها همزمان میتوانستند در چندین مکان روی بدهند؛ ولی دنیاگرایی نوین تاریخ و جایگزینی جوامع بازرگانی و صنعتی به جای نظامهای فئودالی و نیز روند تکاملی کشف نقاط دور افتاده کرۀ زمین، همگی به کمرنگ شدن اتوپیاهای مکانی انجامید. پس از این، اتوپیاهای زمانی که قرارگاههای آنها در آینده بود و یا از آینده به عقب مینگریستند، جای اتوپیاهای مکانی را گرفتند.
2-3-2- اتوپیاهای مثبت و اتوپیاهای منفی
این تمایز با میزان مطلوب بودن ایدهآل (مورد بحث در اتوپیا) ارتباط دارد. به عبارت دیگر، آیا این ایدهآلِ مثبت مطلوب است و یا مطرود است. اتوپیاها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
الف ـ گروهی که ویژگی اصلی آنها ترس و دلهره است؛
ب ـ گروهی دیگر که ویژگی اصلیشان، شوق و آرزو است. دگرگونی از اتوپیای خوشبین به اتوپیای بدبین، در آغاز قرن بیستم روی داد.
نوعشناسی دوگانه یاد شده را میتوان از نظر تاریخی نگریست. تا قرن هجدهم، ادبیات اتوپیایی پُر از اتوپیاهای خوشبینانه مکانی بود. در پایان قرن هجدهم، اتوپیاهای زمانی خوشبینانه شکل گرفتند. اتوپیای بدبین، نوع برتر و بیچونوچرای این قرن بود» (حکیمی، ۱۳۸۰: ۶۷). در این پژوهش سعی بر آن است به ترسیم مدینه فاضله در مثنوی معنوی حکیمانه این فرزانه خردورز بپردازیم.
2-4- مثنوی معنوی
مثنوی معنوی کتاب ارزشمند اخلاقی نیز بر ترسیم یک جامعۀ آرمانی می پردازد. جنبۀ عملی عرفان در آثار برجستهیی همچون مثنوی معنوی قابل تأمل است. «مهم ترین ویژگی عرفان در قرن 7 هجری جنبۀ علمی پیدا کردن آن است که با ظهور محیی الدین عربی (م. 638ه.ق.) بنیانگذار عرفان عملی، به صورت رسمی همراه با علوم و معارف اسلامی، در مدارس و حوزههای علمیه تدریس میشود» (سجادی، 1361: 109) تاثیر افکار محییالدین عربی و بیان نظریههای او در توصیف انسان کامل بر اندیشۀ برخی عارفان از جمله مولانا تأثیرگذار بوده است. اهمیت ابن عربی در بیان اندیشههایش و تأثیر این اندیشهها بر عارفان سبب شده است که «بعضی از او به غوث اعظم و اکبر و جمعی به خاتم ولایت مقیّده محمدیه یاد کنند» (سجادی، 1372: 109). مولانا سعی میکند این مفاهیم و دقیقههای عمیق عرفانی را در قالب حکایتها و داستانها به نوآموزان تعلیم دهد. وی با تجربههای عارفانۀ دیگر اهل تحقیق به «فرامن، در آثار خود میپردازد، ردپای این فرامن، را در حدیث رؤیت منسوب به پیامبر (ص): رایت ربی فی احسن صوره و نیز در آثار صوفیان نخستین و تفسیرها و تأویلهای آنان دنبال کرد. بیتردید مسألۀ انسان کامل و ولی که نشانههای آن را در تفسیر امام جعفر(ع) و بعد به صورتی گسترده در ختمالاولیاء حکیم ترمذی مشاهده میکنیم، نیز با همین فرامن پیوند دارد» (پورنامداریان،1380: 130). توجه به شیوۀ بیان مولانا در خور تأمل است. «روش فکری مولانا که با یک هیجان فوق العاده روانی درآمیخته است، و به طور کلی با نظر به تنوع ابعاد و گسترش استعدادهای روانی یک مغز رشد یافته، انتظار یک مکتب سیستماتیک فلسفی و جهان بینی کلی و همچنین یک نگرش علمی معمولی کاملا بیمورد و بیهوده است. کسانی که میخواهند این کوه آتشفشان معرفت را در قالبهای معمولی فلسفی و علمی مانند مشایی و اشراقی و ایدهآلیسم و رئالیسم معمولی بگنجانند، یا از وضع روانی مولانا اطلاع کافی ندارند و یا قالبگیری معمولی فلسفی و علمی برای خود آنان چنان مطلق جلوه کرده است که تصور ما فوق آن قالبگیری، به ذهنشان خطور نمیکند» (میرزابیگی، 1385: 46).
2-4-1- آرمانشهر مولانا، شور و اشتیاق
اشتیاق که خود از مباحث بنیادین عرفان و سیر و سلوک است با سفر آدم (ع) آغاز میشود و بدین ترتیب آدم و آدمیان، سفر خود را برای شناخت خود و پروردگار خود میآغازند. مولانا، جایگاه انسان را در عالم آفرینش به عنوان اشرف مخلوقات، این گونه ترسیم میکند:
از جمادی مردم و نامی شدم |
| وز نما مردم به حیوان سر زدم |
2-4-2- شوق و اشتیاق
در نزد عارفان، میل مفرط را گویند. یافتن لذت محبتی باشد که لازم فرط ارادت بود، آمیخته با الم مفارقت به او. در حال سلوک بعد از اشتداد ارادت، شوق ضروری باشد، و باشد که پیش از سلوک چون شعور به کمال مطلوب حاصل شود و قدرت سیر به آن منضم نباشد، و صبر بر مفارقت نقصان پذیرد و شوق حاصل شود. و سالک چندانکه در سلوک، ترقی بیشتر کند، شوق او بیشتر شود و صبر کمتر، تا آنکه به مطلوب رسد. بعد ازآن لذت نیل کمال خالص شود از شائبه الم، و شوق منتفی گردد. و ارباب طریقت، باشد که مشاهدۀ محبوب را شوق خوانند، و آن به این اعتبار باشد که طالب اتحاد باشد و به آن مرتبه هنوز نارسیده (سجادی، 1389: 512). برخی بین شوق و اشتیاق فرقی ننهادهاند وگاه آن را به جای هم به کار میبرند اما برخی بین آن دو تفاوت قایل شدهاند؛ «نصرآبادی گفت: همه را به سوی حق مقام شوق هست و مقام اشتیاق نیست زیرا کسی که در محل اشتیاق قرار گیرد، در آن واله میشود به گونهای که در او قراری دیده نمیشود و این مقام موجب تحقیق بقای شوق در مشهد قرب است پس از پیوستن به وصال. حلاج گفت: اشتیاق بالا رفتن آتش شوق از نور صدق است. اشتیاق صفت روح سرگردان در جولانش در سرادق تجرید است، پس از آن که نور صفای قدرت را در اطراف سراپردههای فلک غیب ادراک کند تا به روشنیهای برق قدس و بوی خوش گل اُنس نایل شود و در پرواز خود از معدن فطرت به سوی عالم وحدت توانا گردد...» (ر.ک.سعیدی ،1384: 439-437). هم چنین عدهای بین این دو لفظ کاملا تفاوت قرار میدهند: «گفتهاندکه شوق با دیدار و لقا زایل میشود اما اشتیاق حتی با لقا و دیدار هم زایل نمیگردد و هم از این رو آن را نهایتی نیست» (شریفی،1387:شوق).
2-4-3- بازتاب آرمانشهر در مثنوی معنوی
آرمانشهرمولانا در مثنوی معنوی از یک اصل و یک ریشۀ اصلی برخوردار است و سایر عناصر دیگر مانند انسانها یا آدمها، حکام، وزراء، کشاورزان و ارتشیان ... هرکدام باید بر آن اصل و اساس پایبند بوده و با رعایت آن اصل و اساس که آرمانشهر شکل میگیرد به عنوان مدینۀ فاضلۀ افلاطون، آن را ببینند و با شور و اشتیاق که پایۀ و اساس آن عشق است، اندیشۀ اجتماعی او را رقم میزند. اندیشهای که مأخوذ از روابط اجتماعی موجود است که این بخش از اندیشه اجتماعی مولانا، بایدها و نبایدهای واقعگرایانه جامعه است و مولانا آنها را، برای اصلاح و ضابطهمند ساختن روابط انسانی بیان داشتهاست. اندیشههای اصلاحی مولانا در باب اجتماع و جامعه در آرمانشهر او براساس مثنوی اینگونه است:
2-4-4- نگرشهای آرمانی
جامعۀ مدنی مولانا، جامعهای است، اثیری که با نمونه برداری از دنیای مثالی و با تکیه بر آِیۀ کریمۀ « إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر: 21)، بازپروری و بازآفرینی شده است و انسان آرمانی مولانا انسانی آراسته به همۀ فضیلتهاست و از همۀ رذیلتها منزه است. مولانا در نگاه آرمانگرایانه، آنچه که میبیند، دیو و دد و همراهان سست عنصر است و آنچه که میخواهد، شیر خدا و رستم دستان. او این حقیقت تلخ را باور کرده است که انسان مورد جستجوی آرزویش، یافت مینشود، زیرا دیگران نیز در طلبش روزان و شبان را در نوردیده و سرانجام دست از جستجو کشیده و جز غبار راه، دستاوردی نداشتهاند. مولانا دست از طلب بر نمیدارد چرا که اول باید طالب بود تا در مسیر عشق قدم برداشت و شور و اشتیاق او باعث میشود که چراغ انسان پژوه وی، خاموش نشود و کسانی که قطع امید میکنند و انسان و جامعۀ آرمانی را دست نایافتنی میدانند؛ به آنها نهیب میزند که:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر |
| کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست |
2-4-5- ویژگی های آرمانشهر مولانا در مثنوی
مولانا، جلالالدین محمد بلخی، یکی از اندیشمندان عرفان اسلامی است که بیشترین تأثیر را در حوزۀ ارتباط ادبیات و عرفان بر عهده دارد و از جمله آرزوهای او: مانند سایر عرفا این است که به جایگاه اصلی خود برگردیم و در جوار رحمت حق به زندگی پر از خوشی و لذت بپردازیم و اوج لذت را در اتصال به چشمۀ زلال حق میداند که شور و اشتیاق او دست به ساخت آرمانشهر جدیدی میبرد. البته این آرمانشهر با دیگر آرمانشهرهای متفاوت است که دلایل خاصی دارد که ما در این پژوهش بر آن هستیم که این دلایل را بررسی کنیم تا درک بهتری از آرمانشهر مولانا به دست آوریم. میتوان گفت اولین و مهمترین دلیل آرمانگرایی مولانا در مثنوی این است که او ساختار شکن است و اساساً اصل جریان عرفانی مبتنی بر نوعی ایدهآلیسم است، این آرمانگرایی و جهانبینی آن حاصل از ذهن متفکر مولانا است که از شرایط حاکم بر جامعه ناخرسند است و نابسامانیها و کجتابیهای آن را بر نمیتابد و مثنوی صاحب جهانبینی و ایدئولوژی ناسازگار با جامعه است (ر.ک، عبدالحکیم، 1356: 322). آرمانشهر مولانا مانند جمهوریت افلاطون یا آرای اهل مدینۀ فاضلۀ فارابی نیست که هدف اصلی آن معرفی یک مدینه یا شهر و مکانی خوب و بدور از بدی و زشتیها و یا در اصطلاح، فاضله باشد، بلکه از آنجا که دیدگاهی عارفانه دارد، یک اثر عرفانی است که به گفتۀ خود مولانا، سروده شده تا از آن نردبان پایهای بسازند و با آن به آسمان معرفت روند؛ پس مثنوی خط سیر رسیدن و نردبان اوج را میشناساند و طریقۀ رسیدن را میگوید. به همین دلیل آرمانشهر مثنوی طرحی منسجم ندارد و به صورت مستقیم مطرح نشدهاست. چرا که این سبک و طرز بیان مولوی است در قصص مختلف مثنوی نیز فراتر از یک داستان یا قصه و پرداختن به قصه دیگر را میبینیم. بنابراین پرداختن به به برخی از این ویژگیها و تمایزات بین این آرمانشهر و شهرهای معروف چون افلاطون و فارابی بر مبنای شور وشوق که از فلسفه نشأت میگیرد؛ سنگ بنای این پژوهش است که در ذیل به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم.
2-4-6- انسان آرمانی
یکی از مبانی آرمانشهر مولانا، تحمل و مدارا است که جامعه را در مسیر درست خودش هدایت و به آرامش میرساند. در واقع تحمل و مدارا، زمینۀ شور و اشتیاق را فراهم میسازد و جزئی از فرهنگ روابط انسانی است و نقش کارساز، در آرامش و ثبات جامعه را در بر دارد. مولانا نیز خویشتنداری و مدارا را، در راه صواب و اصول اسلامی و دینی که شیرازه و اساس آرمانشهر اوست، مثبت میداند. انسان در سیر و سلوک عرفان و بخصوص براساس تعالیم مثنوی باید از مراحل مختلف عبورکند، دچار قبض و بسط شود، دریافتهای جسمی و روحانی را به طور مختلف تحمل کند تا به انسان آرمانی نزدیک شود: برخی از این مراحل کسبی است مانند ادب، انس، ایمان، تقوی و ورع، تواضع، توبه، توحید، خلوت، رضا و تسلیم، شکر، شوق ، عشق، تمنا، محبت، مراقبه، معرفت و ... است؛ برخی از مراحل سلبی است به عنوان نمونه: بخل، تکبّر و عجب، حرص، حسد، پرهیز از نفس و ... است. وقتی فرد در تذهیب نفس خود بکوشد و ارزشهای جامعه و اخلاق جامعه بر این اساس باشد، جامعه هم به آرمانشهر مولوی نزدیک میشود.
2-4-7- عشق مبنای اصلی آرمانشهر مولوی
مولوی عشق را مایۀ حیات میداند و ابزاری میپندارد که میخواهد به وسیلۀ آن انسان را به سعادت برساند و در بسیاری از اشعار و ابیات خود به ستایش از عشق و جنون و تحقیر عقل میپردازد که در عرفان عاشقانۀ او، دومین مرحله از عرفان عاشقانه،مقام «عشق» است و محو شدن در معشوق را بسیار برتر از هر اصلی میداند:
نیست از عاشق کسی دیوانه تر |
| عقل از سودای او کور است و کر |
عشق در مثنوی شالوده اصلی حیات است. «مولانا در مثنوی هرگونه گرایش و کنشی را که بین کاینات عالم هست، نوعی عشق یا محبت تلقی میکند؛ به علاوه هرچه اجزای هم جنس را به یکدیگر مجذوب میدارد و اضداد را در ترکیب به هم میپیوندد، نیز در مثنوی جلوهای از عشق محسوب میشود» (زرین کوب، 1372: 493). بر همین مبناست که مولانا با شور و اشتیاقی که سر از پا نمیشناسد، آرمانشهر خود را بر پایۀ عشق بنا میکند:
وانگه آن دریای ژرف بی پناه |
| در رباید هفت دریا را چو کاه |
در مثنوی مولوی و مدینۀ فاضلۀ او اساس بر عشق گذاشته شده است و پایه آرمانشهر او در حقیقت همان عشق است و جایگزین و جانشینی ندارد و سایر عناصر با معیار عشق سنجیده میشوند و هرچه شور و عشق و اشتیاق در افکار و رفتار آنها بالاتر رود، آرمانشهر او بیشتر تحقق پیدا میکند.
3- بررسی و تحليل داده ها
مثنوی با براعت استهلال «نی نامه» آغاز میشود:
بشنو این نی چون حکایت میکند |
| از جداییها شکایت میکند |
این فراق از وطن، زمانی میطلبد که انسان دوباره به آن آشیان پرواز کند. پس سفری آغاز شده است و هبوطی، انسان در رنج دوری درمییابد که :«رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم»، پس نیاز به تمهیدات برای سفر دیگری است؛ این سیر این گونه میشود:
نمودار 2- فراق و بازگشت به وطن در مثنوی معنوی
آنچه به انسان انگیزه این سفر پُرماجرا و پُر رمز و راز میدهد، آتش عشق است:
آتش عشق است این بانگ نای و نیست باد |
| هر کس این آتش ندارد نیست بـاد |
اما این راه و این عشق پاکی و صداقت و معرفت و آگاهی و رنج میطلبد:
نی حدیث راه پر خون میکند |
| قصههای عشق مجنون میکند |
زیرا: اول قدم از عشق سرانداختن است |
| جان باختن است و با بلا ساختن است |
پس برای کسب معرفت رنجها باید کشید و نفس وجسم را از آلودگیها پاک کرد.
سفرهای تجربی و ملکوتی باید انجام شود تا به اصل خود باز برسد. سال ها و زمان های بسیار میطلبد تا انسان در جهاد اکبر به حقیقت و اصل گوهر خود برسد:
سال وصل با او یک روز بود گوییی |
| و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی |
در ابتدای کار باید ادب ورزید:
از خدا جوییم توفیق ادب |
| بی ادب محروم گشت از لطف رب |
سپس عبادت همراه با سوز دل و اشک و آه را، میطلبد . به قول سنایی:
قامت عمر خویش را خم ده |
| دیدۀ خشک خویش را نم ده |
مولوی،بیداری شبانه همراه با اشک و سوز را از گونه های تربیت و تذهیب نفس می داند:
اشک می بار و همی سوز از طلب |
| هم چو شمعی سر بریده جمله شب |
نکته قابل تامل آن است که مولانا معتقد است اشکی که در راه حق ریخته شود از حیث ارزش با خون شهید برابر است:
چون تضرع را بر حق قدرهاست |
| وان بها کانجاست، زاری را کجاست؟ |
مولانا با بیان تمثیل زیبا وعبرت انگیز قصه باز پادشاه و کمپیر زن، یادآوری میکند که انسان جدا از وطن باغ ملکوت همچون بازی است که قدر ناشناخته از پادشاه که در نزد او عزت و شکوه داشته است از علیین به حضیض افتاده و گرفتار پیر زال- دنیا -می شود و راحتی ، عزت و شوکت خود را هبا میدهد.
در این حکایت با مطلع :
باز اسپیدی به کمپیری دهی |
| او ببرّد ناخنش بهر بهی |
به طرح این داستان زیبا و عبرتآموز می پردازد که خداوند انسان را مقام شرف بر خلقت بخشیده است و او را مقرب خود نموده است:
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز |
| بازآمدم که ساعد سلطانم آرزوست |
انسان در ناز و نعمت، در قُرب حضرت پادشاهی، عزت، شرف، مقام و زیبایی دارد؛ اما جاهلوارانه کان ظلوما جهولا- و هوس ظاهر فریبنده دنیا، میل به آن میکند؛ اما این جایگاه دنی، شایستۀ مقام او نیست و زبان حال آن است که:
هرکسی از ظن خود شد یار من |
| وز درون من نجست اسرار من |
این نادانی، بشر را گرفتار میکند و او را به حضیض رهنمون میکند. این گنده پیر، مادری مشفق میشود و:
ناخن و منقار و پرّش را برید |
| وقت مهر، این میکند زال پلید |
بدین ترتیب وسیلۀ شکار، غذا و پرواز را از او میگیرد؛ غذایی که به باز میدهد، مناسب مزاج او نیست:
چون که تُتماجش دهد او کم خورد |
| خشم گیرد، مهرها را بردرد |
عدم تمایل باز به گونه مهرورزی زال، خشم پیرزن را برمیانگیزد و میپندارد که باز، تکبّر و بیادبی میکند و باز را بیلیاقت خطاب میکند؛ گذشتۀ او را این گونه تصور میکند که لایق همان رنج وبلا هست، باز با بیمیلی باز، زال عصبانی می شود:
از غضب شوربای سوزان بر سرش |
| زن فرو ریزد، شود کَل مِغفَرش |
اکنون چشم حقیقت بین باز سپید در رنج و شقاوت زال، به بینایی و بصیرت میرسد:
چشم مازاغش شده پر زخم زاغ |
| چشم نیک از چشمِ بد با درد و داغ |
دنیا و دنیاپرستان "چشم بد" ی هستند که در نهایت چشم زخم خود را به طالبان نور و سعادت میزنند. در نهایت انسان صادق و جویای نور و معرفت با یاری خدا، راه خود را پیدا میکند و مقام انسان کامل- انسان آرمانشهر- تا جایی متجلی میشودکه جبرئیل، خوشه چین معرفت وی می شود:
میچکید آن آب محمود جلیل |
| میربودی قطرهاش را جبرئیل |
و البته مولوی اشاره به "لیلهالاسری" دارد، هنگامی که جبرئیل به رسول اکرم (ص) فرمود: «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ» (ر.ک.فروزانفر،1361: 143) مقام قرب انسان کامل اینگونه نمایان میشود و رسولاکرم (ص) به عنوان "انسان کامل" و "قطب عالم امکان" مطرح میشود.(ر.ک.مولوی، 1400: 4/2645،توضیحات).
مولوی باز در وصف مقام و جایگاه ایشان از زبان جبرییل میسراید:
چون گذشت احمد ز سدره مَرصدش |
| وز مقام جبرئيل و از حَدَش |
مولوی خود مانند یک منجی و یا روانشناس، راه حل را در این گرفتاری و حیرت زدگی انسان که دچار خطا شده است بیان میکند، او به مقام صبر اشاره میکند:
باز گوید: خشم کمپیر ار فروخت |
| فرو ونور و صبر و علمم را نسوخت |
«سالکان ستم دیده از دست اشقیای نادان می گویند خدا را شکر که ایزا و آزار این سفلکان جفاکار تنها جسممان را می آزارد و هیچ آسیبی به فرّ و شکوه روحانی ما وارد نمی آرود» (همان).
فّر و نور و علم خود نشان ايمان است، در ابياتی ديگر مولوی به طور صريح ميگويد:
آن فرج زايد زايمان در ضمير |
| ضعف ايمان ،نا اميدي و زحير |
اين مطلب اشاره به حديث "من لاصبر له لا إيمان له" دارد .
و از حضرت علي (ع) نقل شده است: "و عَلَیکُم بِالصَّبرِ فَإِنَّ الصَّبرَ مِنَ الْإیمانِ "(فروزانفر،1361: 46)
مولانا برای آرمانشهر خود اصولي را برمی شمرد كه ذكر آن گذشت، انسان "فرامن" در تهذيب و تذهيب نفس، شهر آرمانی را شكل میدهد .او نيز هم چون محیالدين عربی و عطار و ديگر عارفان به ترسيم اخلاق ومعرفت انسان "فرامن" میپردازد.او به دنبال پهلوانانی است که در جهاد"اكبر"با نفس پيكار میكنند:
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت |
| شيرخدا و رستم دستانم آرزوست |
سپس نااميدی اهل معرفت را ذكر میكند :
دی شيخ با چراغ همی گشت گرد شهر |
| كزديو ودد ملولم، انـسانــم آرزوسـت |
اگرچه سابقه اين حكايت به ديوجانس میرسد،گويا اين مطلب به گذشته دور برمیگردد و در فرهنگ ايرانی قديم، تمثيلی كهن بودهاست : "مردی ختايی كه در بلخ، روزِ روشن چراغ بركرده بود و آشنايی میجست... "خاقانی هم در بیت ذیل اشاره به آن دارد :
[1] Utopia
[2] Topos
[3] Kallipolis