The role of "irony and elaboration" in the interpretation traditions of Tafsir al-Barhan
Subject Areas : Main Subject
seyed hossein moosavi dorcheh
1
,
Mohsen Ehteshminia
2
,
amir tohidi
3
1 -
2 - Department of Quran and Hadith Sciences - Faculty of Humanities - Central Tehran Azad University
3 - Assistant Professor and Faculty Member, Department of Quran and Hadith Sciences, Central Tehran Branch, Islamic Azad University, Tehran, Iran,
Keywords: irony, allusion, Hadiths, interpretation , Tafsir Al-Borhan,
Abstract :
One of the expression styles that is used a lot in the Qur'an is the rule of "irony and elaboration". Today, sarcasm is known as one of the types of irony،, but in the past it has been used in other meanings and sometimes synonymous with irony. This rule has an important position in the interpretation of the Holy Quran. This method, in addition to its special beauty, is one of the components of the expressive miracles of the Holy Quran. In order to reach the deep layers of the Qur'anic verses, to understand the irony and allusions, and to understand its deep meanings and concepts, one should refer to the traditions and hadiths of the Ahl al-Bayt, peace be upon them. One of the meanings of "sarcasm" is that the speaker addresses a person،, but it means another person or persons. This type of irony and elaborations in the narrations of Ahl al-Bayt, peace be upon her, can be referred to as an ironic address of the type "I tell the door to hear the wall". Bahrani, in the ninth chapter of his introduction in Tafsir al-Burhan under the title "Babū fi an' al-Qur'an Nazl, "I say to the door, let the wall hear", In this article, which is organized as a library and documentary research and in a descriptive and analytical method, it tries to carefully and thoughtfully examine and explain the role and application of the rule of "irony and elaboration" in the traditions of Tafsir al-Borhan.
1.قرآن کریم
2.ابن منظور، محمد بن مکرم، 1414 ق، لسان العرب، بیروت، دار صادر
3. ابن اثیر، مبارک بن محمد،1367ش، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، قم، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان
4.ا بن فارس، احمد بن فارس، 1404ق،مقاییس اللغه، قم، مکتب الاعلام الاسلامی
5.ابن کثیر، اسماعیل بن عمر،1419ق، تفسیر القرآن العظیم، ، بیروت، دار الکتب العلمیه
6.ازهری ، محمد بن احمد،1421ق، تهذیب اللغه، ، بیروت،دار احیاء التراث العربی
7.استرآبادی،علی،1409ق، تأویل الآیات الظاهره فی فضائل الطاهره، ، قم، موسسه النشر الاسلامی
8. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم،ت1406ق ،تأویل المختلف الحدیث، ،بیروت، دار الکتب العلمیه
9. ابن شهرآشوب مازندرانی،محمد بن علی،1369ق ،متشابه القرآن و مختلفه،،قم،دار بیدار النشر
10. اشکوری،محمد بن علی،1373ش،تفسیر لاهیجی،تهران،نشر داد
11. العسکری، ابو هلال،1420ق، جمهره الامثال، ، بیروت، دار الجیل
12.بحرانی، سید هاشم، 1415 ق، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت
13.تفتازانی، مسعود بن عمر،1416ق، المطول، ،قم،مکتب الداوری
12. 14.جرجانی، علی بن محمد،1405ق، التعریفات، تهران، ناصر خسرو
15.جوهری، اسماعیل بن حماد، 1407 ق، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، بیروت ، دار العلم للملایین
16.حر عاملی،محمد بن حسن،1409ق ، وسائل الشیعه،قم، موسسه آل البیت علیهم السلام
17.راغب اصفهانی، حسین بن محمد، 1412 ق، المفردات فی غریب القرآن، بیروت ، دار العلم، الدار الشامیه
18.زرکشی، محمد بن بهادر، 1410ق، البرهان فی علوم القرآن، بیروت،دارالمعرفه
19.سبحانی، جعفر، 1423ق، تهذیب الاصول، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)
20.سیبویه،عمروبن عثمان، 1408ق ،الکتاب، ، قاهره، مکتبه الخانجی
21.سیوطی،عبدالرحمن بن ابی بکر، 1421ق، الاتقان فی علوم القرآن،بیروت،دار الکتاب العربی
22.شاکر، محمد کاظم، 1376 ش، روشهای تأویل قرآن، قم ، دفتر تبلیغات اسلامی
23.شاه عبدالعظیمی، سید حسین،1363ش ،تفسیر اثنی عشری، ، تهران، میقات
24. صدوق، محمد بن علی، 1403ق، معانی الخبار،قم، انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
25.طباطبایی، محمد حسین، 1417 ق، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم
26.طبری، محمد بن جریر، 1412ق، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفه
27.طبرسی، فضل بن حسن، 1372 ش، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو
28.طریحی، فخر الدین، 1375 ش، مجمع البحرین، تهران ،کتابفروشی مرتضوی
29.طوسی، محمد بن حسن، بیتا، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی
30. علوی یمنی،یحیی، 1400ق،الطراز المتضمن لاسرار البلاغه،بیروت،دار الکتاب العلمیه
31.عیاشی، محمد بن مسعود، بیتا، تفسیر العیّاشی، تحقیق هاشم الرسولی المحلاتی، تهران ،المکتبة العلمیه الاسلامیه
32.غزالی، ابو حامد محمد بن محمد، 1413ق، المستصفی،بیروت، دارالکتب العلمیه
33. فخر رازی، محمد بن عمر، 1420ق، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی
34.فراهیدی، خلیل بن احمد، 1410 ق، العین، قم: انتشارات هجرت
35. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، 1415ق،القاموس المحیط،بیروت، دارالکتب العلمیه
36.فیض کاشانی، محسن، 1377ش، الصافی فی تفسیر القرآن، تهران، دار الکتب الاسلامیه
37.عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه، 1415 ق، تفسیر نور الثقلین، تصحیح سید هاشم رسولی محلاتی، قم: اسماعیلیان
38.قرطبی، محمد بن احمد، 1405ق،الجامع لاحکام القرآن، بیروت، دار احیاء تراث العربی
39.قمی، علی بن ابراهیم،1363ش، تفسیر قمی، چ چهارم، قم، دار الکتاب
40. قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا،1368ش،کنز الدقائق بحرالغرائب، تهران، وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی
41.کلینی، محمد بن یعقوب،1407ق، اصول کافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه
42.مجلسی، محمد باقر، بیتا، بحار الانوار، بیروت، لبنان، مؤسسه الوفاء
43.معرفت، محمدهادی،1379ش، تفسیر و مفسران، قم، مؤسسه فرهنگی التمهید
44.مصطفوی، حسن، 1430ق، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بیروت،دارالکتب العلمیه
45.مفید،محمد بن محمد،1413ق،الامالی،قم،کنگره شیخ مفید
46.مکارم شیرازی،ناصر،1371ش،تفسیرنمونه،تهران،دار الکتب الاسلامیه
101فصلنامه مطالعات ادبي ديني
|
140307011184741:كد مقاله
نقش «کنایه و تعریض» در روایات تاویلی تفسیر البرهان
سيدحسين موسوي درچه1
محسن احتشامينيا2
امير توحيدي3
چکیده
یکی از اسلوبهای بیان که در قرآن فراوان بهکار گرفته شده، قاعده «کنایه و تعریض» است. امروزه تعریض یکی از اقسام کنایه شناخته میشود، اما در گذشته در معانی دیگر و گاه مترادف با کنایه به کار رفته است. این قاعده جایگاه مهمی در تاویل و تفسیر قرآن کریم دارد. این نوع گویش در عین زیبایی خاص خود یکی از مولفههای اعجاز بیانی قرآن کریم را تشکیل میدهد. بیتردید برای دستیابی به لایههای زیرین و بواطن عمیق آیات قرآن و پی بردن به معانی تاویلی کنایهها وتعریضها و درک مفاهیم ژرف آن باید به روایات و احادیث اهل بیت علیهم السلام رجوع کرد. از آنجا که یکی از صور «کنایه و تعریض» این است که گوینده شخصی را مخاطب قرار میدهد، ولی مرادش شخص یا اشخاص دیگری است. میتوان از این قسم کنایه و تعریض در روایات اهل بیت علیهم السلام به خطاب کنایی از نوع «ايَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» اشاره کرد. محدث بحرانی در باب نهم از مقدمه خود در تفسیر البرهان تحت عنوان «بابٌ فی انّ القرآن نزل ب«اِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» روایاتی را از کتابهای کافی و تفسیر عیّاشی به عنوان ادله روایی این قاعده نقل نموده است. این نوشتار که بصورت پژوهش کتابخانهای و اسنادی است و به روش توصیفی و تحلیلی سامان یافته، میکوشد تا با دقت و تامل، نقش و کاربرد قاعده «کنایه و تعریض» را در روایات تفسیر البرهان واکاوی نماید و با ذکر نمونههایی به بررسی و تبیین این شیوة گویش بپردازد.
کلید واژهها: کنایه، تعریض، روایات، تاویل، تفسیرالبرهان
مقدمه
قاعده «کنایه و تعریض» به عنوان یکی از گونههای علم بیان، از جمله شیوهها و فنون ادبی لطیف و پسندیده برای بیان غیر صریح مفاهیم و مقاصد است.این قاعده یکی از پر رنگترین جلوههای هنری هر زبان است که نشانگر قدرت تعبیر گوینده و باعث اثر بخشی سخن میباشد. قرآن کریم نیز به مثابه متنی اعجازآمیز و متناسب با اقتضائات زبان مخاطب، از قاعده «کنایه و تعریض» بهره گرفته است. در میان گونههای کنایه، کنایه تعریضی آن است که بین معنای اصلی و کنایه، واسطهای نیست بلکه کنایه مفهومی کلی دارد که بر فرد مورد نظر تطبیق میشود. میتوان چنین کنایهای را مبتنی بر ضرب المثل«اِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» دانست و این نوع «کنایه و تعریض» از روشهای متداول در محاورات عرفی است.
آیات مختلفی وجود دارد که خطاب آن به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است، اما حکم آیه اختصاص به ایشان نداشته، سایر مسلمانان را هم شامل میشود. درآیاتی دیگر هر چند خطاب به رسول خدا صلی الله علیه وآله است، اما حکم آیه به امت او اختصاص دارد و چنین حکمی در موردآن حضرت سالبه به انتفاء موضوع است. روایاتی متعددی از حضرات معصومین علیهم السلام نقل شده است که بعضی از آنها بهصورت کلی و اجمالی بر این قاعده دلالت میکند و بعضی دیگر نیز به این قاعده تصریح نموده است و آیاتی از قرآن کریم بر آن تطبیق میکند.
تعریضهای قرآن را میتوان با توجه به سیاق آیات، قرائن حالیه و مقامیه، فضا و اسباب نزول آیات را شناسایی کرد. تعریض در قرآن را به لحاظ مخاطب میتوان به دوگونه تقسیم کرد:
1ـ سخنی و معنایی با غرضی خاص در قالب تعریض به مخاطب القا میشود مانند آیه شریفه «انما یتذکّروا اولوا الالباب» (رعد/ 19) که خطاب به مشرکان و تعریض به آنهاست که از خردمندان نیستند، زیرا از آیات الهی پند نمیگیرند (سیوطی، 1421، ج 2: 794)
2- گوینده، شخصی را مخاطب قرار میدهد؛ اما مرادش شخص یا اشخاص دیگر است مانند آیۀ شریفۀ «أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لاتُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُون»(یس/ 23)،که خداوند متعال مومن آل فرعون را مخاطب ساخته، اما به همه شنوندگان تعریض دارد که چرا آنها به جای خدا معبودی دیگر را برگزیدهاند.
لازم به ذکر است که این قاعده اختصاص به تفسیر ندارد بلکه مانند قواعد عقلایی دیگر در علوم مختلف عقلی و نقلی از جمله فقه، اصول، عرفان، کلام وتاریخ کاربرد دارد. می توان گفت که قاعده «اِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» به عنوان قاعده«کنایه و تعریض»، به صورت ارتکازی در تفسیر و تأویل قرآن رعایت شده است و بسیاری از مفسران شیعه از آن استفاده کردهاند. عده قابل توجهی نیز به نام این قاعده تصریح نمودهاند از جمله علامه بحرانی در تفسیرالبرهان بابی تحت عنوان«باب فی انالقران نزل» «اِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» گشوده است و روایاتی را از کتابهای الکافی و تفسیر عیاشی نقل نموده است.
معناشناسی «کنایه» و «تعریض»
معنای لغوی و اصطلاحی «کنایه» و «تعریض»
کنایه در لغت از ریشه «کنی، یکنی» به معنای «سخنی که انسان می گوید، معنای دیگری را ازآن در نظر میگیرد»، «يَكْنِي و يَكْنُو كِنايَةً: تَكَلَّمَ بما يُسْتَدَلُّ به عليه، أو أن تَتَكَلَّمَ بشيءٍ و أْنتَ تُرِيدُ غيرَهُ، أو بِلَفْظٍ يُجاذِبُه جانِبَا حَقيقةٍ و مَجاز»(فیروزآبادی، 1415، ج4: 439 و ابنمنظور، 1414، ج 15: 233)، به معنای «ستر و پوشاندن» هم آمده است. «ای: تستتر» (ابنمنظور، 1414، ج 15: 233)، به معنای «ترک تصریح» نیز گفته شده است و مصدراست برای فعل «کنی» چون «رمی»، چنانچه گفته میشود: «کنیت او كَنَوت بكذا عن كذا» (همان)
«کنایه» در اصطلاح، کاربرد لفظ و اراده لازم معنای آن است. (نه معنای اصلی و حقیقی)؛ البته به این شرط که اراده معنای اصلی نیز امکان پذیر باشد. (برخلاف مجاز)؛ مانند « طویل النجاد» که از آن بلندی قامت اراده می شود و اراده معنای حقیقی آن ، یعنی بلندی بند شمشیر نیز جایز است(تفتازانی، بیتا، ج2: 123). به عبارت دیگر «کنایه» یعنی «ذکر ملزوم و اراده لازم یا ذکر لازم و اراده ملزوم با امکان اراده معنای اصلی (همان، 124). علمای لغت و نحو، پیش ازآنکه «کنایه» توسط علمای بلاغت در معنای اصطلاحی خود به کار رود، کنایه را به معنای ضمیر غایب یا هر اسم مبهمی چون اسماء اشاره و ... مورد استفاده قرار دادهاند (سیبویه، بیتا: 121).
واژه «تعریض» در لغت، مقابل تصریح و به معنای آشکارا نگفتن چیزی است.«و تَعْرِيضُ الشيءِ: جعلُه عريضا» (جوهری، 1376، ج3: 1087)؛ از دیگر کاربردهای لغوی ماده «عرض» و مشتقات آن اطلاق این واژه بر نوعی خاص از نگاه کردن است. از دیگر مشتقات این ریشه واژه «المعاریض»، به معنای توریه و پوشیدگی است. «و منه المَعَارِيضُ فىالكلام، و هى التورية بالشىء عن الشىء»(همان)
«تعریض» در اصطلاح آن است که سخنی بگویی و با آن به معنای دیگری اشاره کنی که از حاشیه و سخن کلام فهمیده شود (تفتازانی، بی تا، ج2: 130)؛ علت تسمیه این قاعده، فهم معنا از عرض و جانب لفظ است (ابناثیر، 1367: 186)، در میان قدما، غالباً تعریض مترادف با کنایه به شمارمی رفته است (ابنقتیبه، بیتا: 263، ابوهلال عسگری، 2006: 258) عدم تصریح، نقطه مشترک تعریض و کنایه است.با این حال میان کنایه و تعریض تفاوت هایی وجود دارد که ابن اثیر در کتاب «المثل السائر» به آن اشاره کرده است. متاخران نیز به ویژه پس از سکاکی، تعریض را نوعی از انواع کنایه دانسته اند.
فرق «کنایه» و «تعریض»
فرق بین «کنایه» و «تعریض» این است که کنایه بر جنبۀ حقیقت و مجاز هر دو دلالت دارد. برخلاف «تعریض» که بر معنی و مفهوم حقیقی و مجازی دلالت نمیکند بلکه بر مفهوم جانبی کلام از راه قرینه حالیه دلالت میکند. مانند اینکه در قرآن میفرماید: «وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون»(یس/22) یعنی «چه شده است بر من،آنکه مرا آفریده را نمیپرستم؟»؛ مراد آیه این است که«بر شما چه شده است که نمی پرستید؟» اگر تعریض نمی بود در پایان آیه به جای «والیه ترجعون»، شایسته بود بگوید «و الیه ارجع» (علوی یمنی، ج3: 340، زرکشی، ج2: 326)؛ بنابراین در «تعریض» معمولاً بر قرائن حالیه تکیه می کند نه قرائن و شواهد مقالیه. بر خلاف «کنایه» که بیشتر بر قرینههای لفظی اعتماد دارد و در نتیجه دلالت «تعریض» بر منظور متکلم مخفیتر از «کنایه» است (مفاتیح الغیب، ج6: 469).
خاستگاه ضربالمثل «ایاک اعنی و اسمعی یا جاره»
در مورد منشاء و خاستگاه ضرب المثل «ایاک اعنی و اسمعی یا جاره» چنین آمده است:مردی به نام سهلبن ساعد فزاری برای دیدار نعمان که از بزرگان عرب بود از وطن خود کوچ کرد و در بین راه گذرش به چادرهای قبیلهای افتاد که رئیسشان شخصی به نام حارثه بن الام بود، سهل برای رفع خستگی سفر سراغ چادر رئیس قبیله را گرفت و کنار آن چادر آمد ولی رئیس قبیله نبود و خواهرش که زنی بسیاز زیبا بود در آن چادر بود، خواهر او را به درون چادر دعوت کرد و از مهمان تازه وارد پذیرایی کرد و از چادر بیرون رفت، هنگام بیرون رفتن نظر سهل به او افتاد و زیبایی فوق العاده اش او را به شگفت در آورد، و هوای ازدواج با او به سرش افتاد ولی حیا مانع از اظهار این پیشنهاد بود و تا چند روزی در آن چادر مهمان بود، در یکی از روزها که آن زن در خیمه نشسته بود سهل بیرون رفت و در پشت چادر نشست و اشعاری که از عشق درونی و محبت قلبیش نسبت به آن آگاهی میداد به صورت خطاب به چادر سرود و در آخرش این مصرع را گفت: «اصبح یهوی حره معطاره ایاک اعنی فاسمعی یا جاره»، یعنی آنچه تا بحال گفتم ای چادر به تو میگویم ولی ای همسایه چادر (مقصودش آن زن بود) تو گوش کن و مخاطب در حقیقت تو هستی (جمهرهالامثال، العسگری ابوهلال، ج1: 29).
ادله روایی «کنایه و تعریض» در تفسیر البرهان
محدث بحرانی در باب نهم از مقدمه خود در تفسیرالبرهان تحت عنوان «بابٌ فی انّ القرآن نزل ب«ایاک اعنی و اسمعی یا جاره» سه روایت از کتابهای کافی و تفسیر عیّاشی را بهعنوان ادله روایی قاعده «کنایه و تعریض» نقل نموده است.
کلینی از عبدالله بن بکیر و از امام صادق علیه السلام روایت کرده که: «نَزَلَ الْقُرْآنُ بِ (إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» حضرت فرمود: «قرآن با روش و قاعده «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» با روش کنایی «به تو میگوید ولی از همسایه تو گوش کن» نازل شده است» (بحرانی، 1415: ج 1: 50). در روایت دیگری از امام صادق نقل شده است : قَالَ: «مَعْنَاهُ مَا عَاتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ نَبِيَّهُ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَهُوَ يَعْنِي بِهِ مَا قَدْ مَضَى فِيالْقُرْآنِ، مِثْلُ قَوْلِهِ: ووَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا عَنَى بِذَلِكَ غَيْرَهُ».
حضرت صادق علیهالسلام فرمود: «هر سخنی را که خداوند در آن پیامبرش را مورد عتاب و سرزنش قرار داده است منظور شخص دیگری است که در آن موضع قرآن از او یاد شده است مانند آیۀ شریفۀ «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً» (اسرا/74)؛ اگر تو را ثابت قدم نمیدانستیم، همانا نزدیک بود اندکی به سوی آنان متمایل شوی»، با اینکه در آیه خداوند کس دیگری را مدنظر داشته است» (بحرانی، 1415، ج 1: 50).
در ذیل همین آیه حدیثی از امام رضا علیه السلام نقل است که مأمون به آن حضرت گفت نظر شما دربارۀ آیۀ «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِين» (توبه/ 43) چیست؟ و امام رضا علیه السلام فرمود: «هَذَا مِمَّا نَزَلَ بِإِيَّاكَ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ، خَاطَبَ اللَّهُ تَعَالَى بِذَلِكَ نَبِيَّهُ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ أَرَادَ بِههِ أُمَّتَهُ، وَ كَذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (زمر/65) وَ قَوْلُهُ تَعَالَى: وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا» (اسراء/ 74)؛ «این آیه از جمله موارد است که مصداق ضرب المثل «به در میگوییم دیوار بشنود»، میباشد خداوند متعال ظاهراً پیامبرش را مخاطب قرار داده است،اما منظور حقیقی او امت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله است و لذا میفرماید: که اگر مشرک شوی، تمام اعمالت تباه میشود و از زیانکاران خواهی بود (زمر/ 65) و یا میفرماید: اگر تو را ثابت قدم نمیداشتیم، همانا نزدیک بود اندکی به سوی آنان متمایل شوی»(اسراء/ 74)، (مجلسی، 1403، ج 17: 89؛ صدوق، 1378، ج 1: 202 و بحرانی، 1415، ج 3: 562).
محدث بحرانی در مقدمه تفسیرالبرهان این قاعده را جزء قواعد تفسیری و تأویلی خود معرفی کرده است. البته این استفاده، بیشتر محدود به آیات «عتاب» بوده است و در دیگر آیات نیز به نوعی دیگر از قاعده «کنایه و تعریض» بهره برده است.
مفسر گرانقدر علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود بارها از این اصطلاح در تفسیر آیات قرآن بهره برده است و هر بار آن را به روایت امام صادق(علیه السلام) که پیشتر متذکر شدیم مستند میکند (قمی، 1363 ق، ج 1، ص 18، ص 148، 172، 251 و 272)؛ پس از او تقریباً اغلب مفسران شیعه از جمله علامه سیدهاشم بحرانی، از این قاعده با ذکر عنوان «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» سود جستهاند و اغلب به منشأ روایی آن نیز اشاره کردهاند (بحرانی، 1415 ق، ج 1: 50 و 84؛ ج 1: 288، حویزی، 1415، ج 1: 168، ج 2: 224، 197 و ...؛ طوسی، بیتا، ج 1: 28، فیض کاشانی، 1415، ج 1: 185، ج 2: 150).
مهمترین مستندات این قاعده، دو روایت فوقالذکر است که به صورت متوالی در کتاب الکافی آمده است. اگرچه این روایات، پیش از کتاب الکافی، در تفسیر علیبن ابراهیم، تفسیر العیاشی نیز طرح شده است. روایت اول منقول از امام جعفرصادق علیه السلام که میتوان مفهوم روایت را ناظر بر فرازمانی بودن متن قرآن کریم دانست؛ به این معنا که تمامی حوادث، خطابها و شأن نزولها، قصهها، بیمها و امیدها و آموزههای قرآن (بهجز موارد آیات انحصاری که در شأن امام علی علیه السلام و اهل بیت علیم السلام نازل شده است مانند آیه نجوی و تطهیر و ...) موجود در متن قرآن کاملاً تعمیمپذیر است و به زمان نزول اختصاص ندارد. در حقیقت، مخاطب قرآن هرکسی است که در هر زمان و مکانی مطالعه آیات آن مینشیند. این تعبیر در خود قرآن موجود است و روایات هم بر آن تأکید دارند.
در روایت دوم امام صادق (علیه السلام)، قَالَ: «مَعْنَاهُ مَا عَاتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ نَبِيَّهُ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَهُوَ يَعْننِي بِهِ مَا قَدْ مَضَى فِي الْقُرْآنِ، مِثْلُ قَوْلِهِ: وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا عَنَى بِذَلِكَ غَيْرَهُ»؛ در مقام تبیین حدیث پیشین نقل شده است به این صورت که نخست، تلقی عمومیت روایت اول رفع شده و قاعده «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» قرآن در آیات عتاب منحصر گردیده است و دوم اینکه مصادیقی از آیات عتاب در متن روایت ارائه شده است. اهمیت این روایت نیز در همین نکته نهفته است یعنی روایت اول را تخصیص و موضوع آیات عتاب را مدنظر قرار میدهد.
قاعدۀ «کنایی بودن خطاب» یا به تعبیر رایج قاعدۀ «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ »، قاعدهای زبانی است که در سیرۀ عقلا بکار گرفته میشود بنا بر این استفاده از آن در صورت فراهم شدن تمام شرایط مانعی ندارد، روایات فوق الذکر هم که بر آن دلالت میکنند، در حکم تأیید و امضای سیرۀ عقلا محسوب میشوند.
در تأیید این قاعده با دستهای از روایات روبرو هستیم که بر تطبیق این قاعده بر تمامی آیات تأکید دارند این روایات را میتوان اشارۀ حضرات معصومین علیهم السلام به جهان شمولی و زمان شمولی قرآن کریم و پشتوانۀ نوعی از هدایتگری فرازمانی و فرامکانی قرآن به شمار آورد.
نمونههایی از «کنایه و تعریض» در روایات تفسیر البرهان
برای روشن شدن موضوع نمونههایی از آیاتی که با لحن کنایی نازل شده است را ذکر میکنیم که بر اساس قاعدۀ «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» مخاطب آن کسی نیست که از ظاهر آیه فهمیده میشود و در این زمینه محدث بحرانی روایات متعددی را در تفسیرالبرهان نقل میکند که خداوند متعال حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله را مورد خطاب قرار داده است در حالی که منظور فرد دیگری یا امّت آن حضرت بوده است.
۱ـ«وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِين» (زمر/ 65) «بىترديد به تو و به كسانى كه پيش از تو بودهاند، وحى شده است كه اگر مشرك شوى، همه اعمالت تباه و بىاثر مىشود و از زيانكاران خواهى بود».
محدث بحرانی روایتی را از علی بن ابراهیم قمی و او از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که از این سخن خداوند متعال « وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ...» پرسیده شد، حضرت فرمود: « قَالَ: «تَفْسِيرُهَا لَئِنْ أَمَرْتَ بِوَلَايَةِ أَحَدٍ مَعَ وَلَايَةِ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) مِنْ بَعْدِكَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ»، تفسیر آیه این است که اگر پس از خود به ولایت کس دیگری همراه ولایت علی (علیه السلام) فرمان دهی، بیگمان اعمالت نابود و از زیانکاران خواهی بود (قمی، 1363، ج2: 251؛ مجلسی، 1403، ج 17: 293؛ حویزی، 1415، ج 4: 498؛ فیض کاشانی، 1415 ق، ج 6: 280؛ بحرانی، 1415، ج 4: 725).
ابن شهر آشوب در مناقب بیان میکند که از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام صادق (علیهما السلام) روایت شده است که ایشان فرمودند: «وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ الْآيَةَ وَ ذَلِكَ لَمَّا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى رَسُولَهُ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) أَنْ يُقِيمَ عَلِيّاً (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، وَ أَنْ لَا يُشْرِكَ مَعَ عَلِيٍّ (ععَلَيْهِ السَّلَامُ) شَرِيكاً» نزول آیۀ «وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ» هنگامی بود که خداوند متعال بهرسول خدا صلی الله علیه وآله فرمان داد تا علی (علیه السلام) را منصوب کند و هیچ کس را با علی شریک نکند» (ابن شهرآشوب، 1379، ج 1: 152؛ بحرانی، 1415، ج 4 : 336؛ حرعاملی، 1425، ج 2: 201)
در روایت دیگری ذیل آیه، ابوموسی مشرقانی روایت کرده است که وی گفت: نزد حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) بودم که گروهی از کوفیان خدمت ایشان رسیدند و دربارۀ کلام خداوند عزوجل «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ» پرسیدند، آن حضرت فرمود: «چنین که میپندارید نیست هنگامی که خداوند عز و جل به پیامبرش (صلی الله علیه وآله) وحی فرمود تا او علی (علیه السلام) را به امامت و پیشوایی مردم منصوب کند معاذ بن جبل به صورت مخفیانه نزد حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) رفت و عرض کرد: در ولایت او [علی] شریک بگذار؛ یعنی اول و دوم از دیگران را تا مردم به سخنت آرام گیرند و آن را بپذیرند. پس وقتی خداوند متعال آیه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» (المائدة/ 67) نازل فرمود: رسول خدا صلی الله علیه وآله به جبرئیل گلایه کرد و فرمود: مردم مرا دروغگو می شمارند و این سخن از من نمیپذیرند آنگاه خداوند این آیه را نازل فرمود: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ...»(استرآبادی، 1409، ج 2: 522، بحرانی، 1415، ج 4: 725؛ مجلسی، 1403، ج 36: 152؛ قمی، 1368، ج 11: 329).
در تحلیل اینگونه روایات بایستی این توضیح را بدهیم که خطاب آيه به رسول خدا صلی الله علیه واله و ساير انبيا علیهم السلام به نهى از شرك و انذارشان به حبط شدن عمل و جزو زيانكاران شدن، خطابى است حقيقى، و تهديد و انذارى است واقعى، چون که غرض اين سوره اشاره به اين حقيقت است كه رسول خدا صلی الله علیه وآله هم مأمور به ايمان آوردن است. او مشركين را به هر چه دعوت مىكند كه بدان ايمان آورند، خودش نيز بايد بدان ايمان آورد و به هر تكليفى كه دعوت مىكند انجام دهند خودش هم بايد انجام دهد. خلاصه او هم فردى از افراد مسلمين است، پس ديگر نمىتواند پيشنهاد مشركين را در پرستش بتهاى ايشان بپذيرد. و صرف اينكه انبياء معصوم به عصمت الهى هستند و با داشتن آن ديگر ممكن نيست معصيت از ايشان سر بزند، باعث نمىشود كه تكليف از ايشان ساقط باشد و توجه تكليف به ايشان صحيح نباشد، چون اگر اينطور بود ديگر عصمت در حقشان تصور نمىشد، همچنان كه در حق جمادات و گياهان تصور ندارد، پس معصوم به كسى گفته مىشود كه بتواند گناه كند، ولى نكند. علاوه بر اين، عصمت ـ كه عبارت است از قوهاى كه با داشتن آن صدور معصيت ممتنع مىشود ـ خود از شؤون مقام علم است، و اين معنا منافات با داشتن اختيار ندارد، چون اختيار از شؤون مقام عمل است، و معنايش اين است كه: هم صدور فعل از جوارح و اعضا صحيح باشد و هم ترك فعل. و در بعضى روايات هم آمده كه اينگونه خطابهاى قرآنى كه به معصومين شده از باب مثل معروف «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» است، معنايش اين نيست كه خطاب به معصوم اصلاً غلط است، بلكه معنايش اين است كه اگر تكليف به كسانى را كه هم ممكن است آن را اطاعت كنند، و هم ممكن است مخالفت و معصيت كنند، متوجه كسى كنيم كه حتما آن را اطاعت مىكند، مؤثرتر مىافتد، همانطور كه گفتهاند كنايه رساتر از تصريح است (طباطبایی، 1390، ج 17 :290)
2ـ وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ ككِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا (اسرا/ 73،74)
«و بسا نزديك بود كه تو را از آنچه به تو وحى كرديم غافل كنند تا چيز ديگرى غير از وحى را به ما نسبت دهى، و آنگاه تو را دوست خود گيرند. و اگر ما تورا استوار نكرده بوديم، هر آينه نزديك بود كه اندكى به آنان تمايل پيدا كنى».
محدث بحرانی ذیل آیۀ فوق روایتی از امام موسیبن جعفر الکاظم علیه السلام و آن حضرت از پدرش نقل میکند: «قَالَ كَانَ الْقَوْمُ قَدْ أَرَادُوا النَّبِيَ ص لِيُرِيبُوا رَأْيَهُ فِي عَلِيٍّ ع وَ لْيُمْسِكْ عَنْهُ بَعْضَ الْإِمْسَاكِ حَتَّى إِنَّ بَعْضَ نِسَائِهِ أَلَحَّ عَلَيْهِ فِيذَلِكَ فَكَادَ يَرْكَنُ إِلَيْهِمْ بَعْضَ الرُّكُونِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ فِي عَلِيٍ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلا».
«قریش میخواست پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را در رأی و نظرش نسبت به حضرت علی (علیه السلام) دچار تردید و شک نماید تا پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) دست از حضرت علی (علیه السلام) بردارد و او را رها کند، حتی برخی از زنان حضرت در این باره بسیار بر او اصرار ورزیدند و نزدیک بود پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به آنان اعتماد کند، که خداوند این آیه را نازل کرد «وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» که دربارۀ حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است» (بحرانی، 1415، ج 3: 561؛ استرآبادی، 1409: 278).
در ادامه روایت از ابن عباس نقل میکند که میگوید اینکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) معصوم است، این آیه هشدار و تحذیری برای آنان است تا مبادا مومنی به مشرکی اعتماد کند (بحرانی، 1415، ج 3 : 561؛ استرآبادی، 1409: 278)
حدیث دیگری از امام رضا (علیه السلام) ذیل آیه فوق فرمود: «قَالَ الرِّضَا (عَلَيْهِ السَّلَامُ):«هَذَا مِمَّا نَزَلَ بِإِيَّاكِ أَعْنِي وَاسْمَعِي يَا جَارَةُ؛ خَاطَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِكَ نَبِيَّهُ(صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ أَرَادَ بِهِ أُمَّتَهُ، وَ كَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ وَ قَوْلُهُ تَعَالَى: وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا» قَالَ: صَدَقْتَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ»، این آیه از جمله مواردی است که مصداق ضرب المثل «به در میگویم دیوار بشنود» میباشد، خداوند عز و جل ظاهرا پیامبرش را مخاطب قرار داده است، اما منظور حقیقی او امّت پیامبر (صلیالله علیه وآله) است و لذا میفرماید: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ»{اگر مشرک شوی عملت تباه و از زیانکاران خواهی شد} و یا میفرماید: «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا» [و اگر تو را ثابت قدم و استوار نمیداشتیم، همانا نزدیک بود اندکی به سوی آنان متمایل شوی]» (بحرانی، 1415، ج 3 : 563؛ صدوق، 1378، ج 5: 202؛ مجلسی، 1403، ج 17: 89).
3ـ «فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّررُوا بِهِ وَ لاتَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»(مائده/13).
«پس (بنىاسرائيل را) به خاطر شكستن پيمانشان لعنت كرديم (و از رحمت خويش دور ساختيم) و دلهايشان را سخت گردانيديم. آنان كلمات (الهى) را از جايگاههاى خود تحريف مىكنند و بخشى از آنچه را به آنان تذكّر داده شده بود فراموش كردند، و تو همواره بر خيانتى از آنان آگاه مىشوى (هر روز توطئه و خيانتى تازه دارند) مگر اندكى از ايشان (كه سنگدل و تحريفگر و خائن نيستند). پس، از آنان درگذر و از لغزشهايشان چشم بپوش. همانا خداوند نيكوكاران را دوست مىدارد.»
یکی دیگر از آیاتی که بیانگر قاعدۀ «کنایه و تعریض» است. این آیه است که ظاهر و شأن نزول آن قوم بنیاسرائیل هستند ولی تأویل و باطن آن بر مبنای قاعده «کنایه و تعریض»، اعداء آل محمد است (قمی، 1363، ج1: 163)
علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش میگوید آیۀ «فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ...» به معنای نقض پیمان با حضرت امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) است و این قسمت آیه «وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ...» منظور، کسانی هستند که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از جایگاهش دور نمودند و دلیل بر این که منظور از «الْكَلِمَ» حضرت علی (علیه السلام) است، این قول و سخن حق تعالی است که فرمود: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون» (زخرف/ 28) که منظور از «کلمة باقیة» یعنی ولایت حضرت علی (علیه السلام) است. (قمی، 1363، ج 1: 163؛ بحرانی، 1415، ج 2: 263).
از ابا بصیر نقل است که امام باقر علیهالسلام درباره آیه «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون» فرمود: از زمانی که امامت به امام حسین علیه السلام انتقال یافت، همواره این امر از پدر به پسر منتقل میشود. عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ، قَالَ: «هِيَ الْإِمَامَةُ، جَعَلَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، بَاقِيَةً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» (بحرانی، 1415، ج4: 853، مجلسی،1380،ج24: 179).
در اهمیت بحث امامت و ولایت اینکه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله در خطبه غدیریه به استناد آیه 28 سوره مبارکه زخرف و حدیث ثقلین بیعت مردم با امام علی علیه السلام را تأکید مینماید. «مَعَاشرَ النَّاسِ الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ أَنَّ اْلأَئِمَّةَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ وَ عَرَّفْتُكُمْ أَنَّهُمْ مِنِّي وَ مِنْهُ حَيْثُ يَقُولُ اللَّهُ وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِيعَقِبِهِ وَ قُلْتُ لَنْ تَضِلُّوا مَا إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا»
با توجه به اینکه فاعل «جعل» در «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً» دو احتمال وجود دارد. میتوان گفت خداوند متعال به پاس و قدردانی از ایمان و موفقیت وی در امتحانات و ابتلائات الهی توحید و امامت و ولایت را در نسل او زنده نگاه داشت و هم می توان گفت حضرت ابراهیم علیه السلام توحید و خداپرستی و حقیقت توحید که همان ولایت و امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام است را در نسل خود به یادگار گذاشت.
4ـ «فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ففَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ» (یونس/ 94).
«پس اگر از آنچه بر تو نازل کردیم، باز شک و تردیدی از آنان که پیش از تو کتاب [آسمانی] میخواندند بپرسی تا روشن شود که حق از سوی پروردگارت به سوی تو آمده، بنا بر این از تردید کنندگان مباش»
این آیه نیز از آیاتی است که بر اساس قاعده «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ»، خطاب آن به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است ولی مراد آن امت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله) است. به این معناست که حمل آیه بر قاعده فوق، معنای صحیحی پیدا می کند. زیرا ممکن است در ابتدا چنین به نظر برسد که آیه حکایت از این دارد که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در حقانیت آیاتی که بر او نازل می شد تردید داشت، و خداوند با این آیه تردید او را زایل کرد. چون قرآن میفرماید: «فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ »؛ ای پیامبر! اگر در حقانیت قرآن شک داری، از اهل کتاب سؤال کن. با آنکه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله هرگز در شک نبوده است.
علیبن ابراهیم با واسطه از امام صادق علیه السلام روایت میکند که «قَالَ: «لَمَّا أُسْرِيَ بِرَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) إِلَى السَّمَاءِ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ فِي عَلِيٍّ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ) مَا أَوْحَى مِنْ شَرَفِهِ وَ عِظَمِهِ عِنْدَ اللَّهِ،...» «وقتی رسول خدا (صلیالله علیه وآله) در شب معراج به آسمان عروج کرد، خداوند جایگاه و منزلت بلند و والایی که امام علی (علیه السلام) نزد خداوند دارد را به او وحی کرد و وقتی به بیت المعمور برگشت و خداوند همۀ پیامبران را نزد او جمع کرد و پشت سرش نماز خواندند، در جان رسول خدا (صلیالله علیه وآله) نسبت به منزلت و جایگاه والای حضرت علیه (علیه السلام) و عظمت او خطوراتی در قلب رسول خدا صلی الله علیه واله پدید آمد. پس خداوند این آیه را نازل کرد «فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ...»(یونس/94)، یعنی از پیامبران بپرس، چرا که خداوند، هر آن چه در کتاب تو نازل کرده است از فضل و کرم خود برای آنان نیز نازل کرده است.«لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِين»(یونس/ 94) و «ولا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرِين»(یونس/ 95)؛ در ادامه امام صادق(علیه السلام) میفرماید: «فَوَ اللَّهِ مَا شَكَّ وَ مَا سَأَلَ»؛ «حضرت رسول (صلیالله علیه وآله) نه هرگز شک کرد و نه چیزی را سؤال کرد.» (بحرانی، 1415، ج 3 : 53؛ قمی، 1363، ج 1: 317).
محدث بحرانی ذیل همین آیه از شیخ صدوق علیه الرحمه روایتی از امام هادی (علیه السلام) نقل میکند که موسی پسر امام جواد (علیه السلام) خبر داد که یحیی بن اکثم به او نامه نوشت و در آن راجع به برخی از مسائل سؤال کرد از جمله اینکه دربارۀ تفسیر آیۀ «فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا...» پرسید که مخاطب این آیه کیست؟ اگر مخاطب آیه، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) باشد، آیا مفهوم آن این نیست که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) در آنچه که خداوند به او وحی نموده است شک و تردید کرده است؟ و اگر مخاطب غیر از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) باشد؛ بنا بر این مفهوم آن این است که قرآن بر فرد دیگری به غیر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نازل گشته است؟ موسی گفت: از برادرم علی بن محمد امام هادی (علیه السلام) در بارۀ این موضوع سؤال کردم ایشان فرمود: «أَمَّا قَوْلُهُ: فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ فَإِنَّ الْمُخَاطَبَ بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، وَ لَمْ يَكُنْ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ...»؛ مخاطب این آیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است و او هیچ شک و تردیدی نسبت به آنچه خداوند نازل فرمود نداشته است. اما افراد نادان گفتند: چطور است که خداوند، پیامبری از جنس فرشتگان را مبعوث نمیکند؟! زیرا حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) تفاوتی با دیگر انسانها در خوردن و نوشیدن و بازار رفتن ندارد.
خداوند به پیامبرش وحی کرد که «فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ...»؛ از اهل کتاب بپرس که آیا قبل از تو، خداوند پیامبری را برانگیخته که غذا نخورده و در بازار راه نرفته باشد؟ پس تو نیز مانند آنان هستی بعد فرمود: «فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا...»؛ پیامبر اکرم (صلیالله علیه وآله) تردیدی نداشت اما برای آنکه در برخورد با آنان، انصاف را نگه داشته باشد چنین فرمود (بحرانی، 1415، ج 3 : 54؛ عیاشی، 1380، ج 3 : 128).
با توجه به اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مسئله وحی را با شهود و مشاهده دریافته بود، چنان که آیات قرآن حاکی از همین معناست، شک و تردید در این مورد معنی نداشت، به علاوه این تعبیر رائج است که برای تنبیه دور دستان، افراد نزدیک را مخاطب میکنند و سخنی را القا مینمایند، این همان قاعده «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» است که نظیر آن در فارسی «به در میگویم دیوار بشنو» و این گونه سخن در بسیاری از موارد از خطاب صریح تاثیرش بیشتر است. به علاوه ذکر جمله شرطیه، همیشه دلیل بر احتمال وجود شرط نیست، بلکه گاهی برای تأکید روی یک مطلب و یا برای بیان یک قانون کلی است. مثلاً در آيه 23 سوره اسراء مىخوانيم «وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِممَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍ» پروردگار تو فرمان داده كه جز او را پرستش نكنيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، هر گاه يكى از اين دو نزد تو (توجه داشته باشيد در اين جمله مخاطب ظاهرا فقط پيامبر است) به پيرى برسند هيچگاه كمترين سخن ناراحت كنندهاى به آنها مگو. «با اينكه مىدانيم پيامبراکرم صلیالله علیه واله پدرش را قبل از تولد و مادرش را در دوران طفوليتش از دست داد، با اين حال حكم احترام به پدر و مادر به عنوان يك قانون كلى بيان شده است هر چند مخاطب ظاهرا پيامبر است.و نيز در سوره طلاق مىخوانيم «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ» اى پيامبر هنگامى كه زنان را طلاق گفتيد ...» اين تعبير دليل بر اين نيست كه پيامبر زنى را در عمرش طلاق گفته بلكه بيان يك قانون كلى است و جالب اينكه مخاطب در آغاز اين جمله پيامبراکرم صلی الله علیه و آله و در آخر آیه همه مردم است (مکارم شیرازی، 1374، ج8 : 384).
5 ـ «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَجَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ» (زخرف/45)
«و از پیامبرانی که پیش از تو فرستادهایم بپرس که آیا غیر از خدای رحمان، معبودانی قرار دادهایم که پرستش شوند؟ مفسران در تاویل و تفسیر آيه با الهام از بعضى از روايات گفته اند که سؤال كننده شخص حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سؤال شونده خود انبياى پيشين هستند، سپس افزودهاند كه اين موضوع در شب معراج تحقق يافت، چرا كه پيامبر صلی الله علیه و آله با ارواح انبياى پيشين ارتباط گرفت، و براى تأكيد امر توحيد اين سؤال را مطرح نمود، و پاسخ شنيد.
بعضى نيز افزودهاند كه در غير شب معراج هم اين ارتباط براى پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله ممكن بوده، چرا كه فاصلههاى زمانى و مكانى در ارتباط پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله با ارواح انبيا هرگز مانعى ايجاد نخواهد كرد، و آن بزرگوار در هر لحظه و هر مكان مىتوانست با آنها ارتباط گيرد (مکارم شیرازی، 1374، ج21 : 75).
شیخ کلینی روایتی از امام محمد باقر (علیه السلام) نقل میکند که نافع از حضرت سؤالاتی را طرح میکند از جمله اینکه، فاصلۀ میان حضرت عیسی (علیهالسلام) و پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) چند سال بوده است؟ امام فرمود: طبق گفته و اعتقاد خودم پاسخ دهم یا بر اساس گفته و عقیدۀ تو؟ وی گفت: بر اساس هر دو عقیده پاسخ گوی. امام باقر (علیه السلام) فرمود: بر اساس عقیده من پانصد سال و بر اساس باور تو ششصد سال. نافع گفت: برایم دربارۀ آیۀ «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا...» توضیح بده که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) از چه کسی سؤال کرد؟ حال آنکه فاصلۀ زمانی ایشان با حضرت عیسی (علیه السلام) پانصد سال بوده است؟ امام محمد باقر (علیه السلام) این آیه «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى...» (اسراء/ 1) را خواند. یکی از نشانههایی که خداوند در هنگام معراج پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) از مکه به بیت المقدس به حضرت نشان داد، این بود که همۀ پیامبران و انبیاء را گرد هم آورد، سپس به جبرئیل دستوار داد تا اذان بگو و نماز بر پا کند. پس پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) امامت نماز را بر عهده گرفت، زمانی که نماز به پایان رسید، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از آنها پرسید: «قال علی ما تسشهدون...» به چه چیزی شهادت میدهید؟ و چه چیزی را پرستید؟ «قَالُوا: نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ، أَخَذَ عَلَى ذَلِكَ عُهُودَنَا وَ مَوَاثِيقَنَا». قَالَ نَافِعٌ: صَدَقْتَ، يَا أَبَا جَعْفَرٍ» پاسخ دادند. شهادت میدهیم که جز الله خدایی نیست او تنها و بیشریک است و تو پیامبر خدا هستی و بر این اساس از ما عهد و پیمان گرفته شده است. نافع در ادامه گفت: راست گفتی یا اباجعفر (بحرانی، 1415، ج4 : 870؛ قمی، 1363، ج 1: 233؛ مجلسی، 1403، ج 18 : 309؛ همان، ج 18: 363).
در ابتدای دعای ندبه میثاق اولیای الهی بیان شده است: «بَعْدَ أَنْ شَرَطْ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِهَا وَ زِبْرِجِهَا فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِكَ وَعَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّمْتَ [وَ قَدَّرْتَ] لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَ الثَّنَاءَ الْجَلِيَّ وَ أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلَائِكَتَكَ وَ أَكْرَمْتَهُمْ [كَرَّمْتَهُمْ] بِوَحْيِكَ وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ وَ جَعَلْتَهُمُ الذَّرَائِعَ [الذَّرِيعَةَ] إِلَيْكَ وَ الْوَسِيلَةَ إِلَى رِضْوَانِكَ»، این نه ثمره که خدای متعال به انبیاءالهی عنایت نموده است بعد از اخذ میثاق و اخذ شرطها و بعد از علم به وفاء اولیاءالهی است. از این منظر، مقام ولایت اولیاء الهی همان جریان ولایت خدای متعال و ادامه توحید است. در بعضی روایات میثاق ولایت از انبیاء گرفته شده است که بعد به مقام نبوت رسیدهاند.
در بسیاری از روایات که در کتاب الایمان و الکفر اصول کافی آمده است میثاق خاص از انبیاء الهی نسبت به ائمه اطهار علیهم السلام تا وجود مقدس امام زمان علیهالسلام از آنها گرفته شده است؛ حتی درباره حضرت آدم علیه السلام آیه «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»(طه /115) در باب ایشان نازل شده است. امام صادق علیهالسلام میفرماید حضرت ابراهیم علیه السلام اگر به مقام امامت رسید به این دلیل بود که در میثاق امامت ائمه اطهار علیهم السلام وفادار بود. روایتش در ذیل آیه «و اذ ابتلی ابراهیم ...» آمده است.
شیخ مفید در امالی روایت دیگری را از امام جعفر صادق(علیه السلام) و او نیز از جد بزرگوارش نقل میکند که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: خداوند روح هیچ پیامبری را قبض نکرده است، مگر آنکه به او دستور داده باشد تا به بهترین فرد از میان قومش وصیت کند وبه من نیز دستور داد تا وصیت کنم. گفتم: خدایا برای چه کسی وصیت کنم؟ خداوند فرمود: ای محمد! به پسر عمویت علیابن ابیطالب وصیت کن که من وصایت او را در کتابهای پیشین ثبت نموده و در آن جا آوردهام که او وصی تو است و در این باره از عموم انسانها و پیامبرانم عهد و پیمان گرفتهام از آنها برای پروردگار خودم، پیامبری تو و ولایت و امامت علی بن ابیطالب عهد و پیمان گرفتهام. «فَقَالَ: أَوْصِ ـ يَا مُحَمَّدُ ـ إِلَى ابْنِ عَمِّكَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَإِنِّي قَدْ أَثْبَتُّهُ فِيالْكُتُبِ السَّالِفَةِ، وَ كَتَبْتُ فِيهَا أَنَّهُ وَصِيُّكَ، وَ عَلَى ذَلِكَ أَخخَذْتُ مِيثَاقَ الْخَلَائِقِ وَ مَوَاثِيقَ أَنْبِيَائِي وَ رُسُلِي، أَخَذْتُ مَوَاثِيقَهُمْ لِي بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَ لَكَ ـ يَا مُحَمَّدُ ـ بِالنُّبُوَّةِ، وَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ بِالْوَلَايَةِ»(شیخ مفید، 1413، ج : 102؛ بحرانی، 1415، ج 4: 871؛ استرآبادی، 1409: 548؛ قمی مشهدی، 1368، ج : 71؛ مجلسی، 1403، ج 15: 18؛ همان، ج 26: 272؛ همان، ج 38: 111).
در کتاب احتجاج طبرسی از اميرالمؤمنين علیه السلام روايت آورده است كه در حديثى طولانى فرمود: و اما آيه «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا» ؛ خود يكى از براهين نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله است كه خداى تعالى به او ارزانى داشته، و به وسيله آن حجت را بر ساير خلائق تمام كرده، براى اينكه بعد از آنكه نبوت را به وسيله آن جناب خاتمه داد و او را به عنوان پيامبر براى تمام امتها و ساير ملل قرار داد اين امتياز را به او داد كه به آسمان عروجش داد، و در آن روز همه انبياء(ع) را برايش جمع كرد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله از نبوت همه آگاه شد، و آنها چيزهايى از عزائم خدا و آيات و براهين او برايش به عنوان ارمغان بيان كردند «وأَمَّا قَوْلُهُ وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا فَهَذَا مِنْ بَرَاهِينِ نَبِيِّنَا الَّتِي آتَاهُ إِيَّاهَا وَ أَوْجَبَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَى سَائِرِ خَلْقِهِ لِأَنَّهُ لَمَّا خَتَمَ بِهِ الْأَنْبِيَاءَ وَ جَعَلَهُ اللَّهُ رَسُولًا إِلَى جَمِيعِ الْأُمَمِ وَ سَائِرِ الْمِلَلِ خَصَّه»(طبرسی، 1403، ج1: 248، طباطبایی، 1363، ج2: 284)، به همین مضمون روایتی را علیبن ابراهیم قمى هم در تفسير خود به سند خويش از ابى الربيع از ابىجعفر (ع) در پاسخ از سؤالات نافع بن ازرق روايت كرده است (قمی، 1363، ج2 : 284).
بنابراین همه شرایع انبیاء چیزی جز همان میثاق توحید نیست و باطن همه شرایع ولایت حضرات معصومین علیهم السلام است. هیچ شرع و شریعتی نیست مگر اینکه باطنش ولایت آنهاست. به عبارت دیگر ولایت اهل بیت علهم السلام مجرای ولایت خدای متعال و طریق جریان توحید است.
6 ـ «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاتُطِعِ الْكافِرِينَ وَالْمُنافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً»(احزاب/ 1) «اى پيامبر! از خداوند پروا كن و از كافران و منافقان اطاعت مكن كه خداوند دانا و حكيم است» این آیه یکی دیگر از آیاتی است که بیانگر قاعدۀ «ایاک أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» است خطاب آیه به وجود نازنین و مقدس حضرت رسول اکرم (صلیالله علیه وآله) است ولی مقصود آن همۀ مردم است. محدث بحرانی در ذیل آیۀ فوق الذکر روایتی از علی بن ابراهیم در تفسیر خود نقل میکند که این همان حدیثی است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: « هَذَا هُوَ الَّذِي قَالَ الصَّادِقُ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ نَبِيَّهُ بِإِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ». فَالْمُخَاطَبَةُ لِلنَّبِبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، وَ الْمَعْنَى لِلنَّاسِ»، «خداوند، پیامبر خود را بر اساس ضرب المثل «به در میگویم تا دیوار بشنود» مبعوث کرد. بنا بر این آیه، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) را مورد خطاب قرار میدهد اما مقصود و مراد آن همۀ مردم است.» (قمی، 1363، ج2: 149؛ بحرانی، 1415، ج 4: 407؛ فیضکاشانی، 1415، ج 4: 161؛ اشکوری، 1363، ج 3: 606؛ شاه عبدالعظیمی، 1363، ج 10: 400).
با توجه به این قاعده اوامر و نواهی وحیانی خدای متعال نسبت به رسول خدا صلیاله علیه وآله و انبیاء الهی هرگز دلالتی بر ترک مورد امر و انجام مورد نهی نسبیت به آن حضرات ندارد بلکه از یک منظر استمرار عملی واجب و استمرار ترک حرام است. و از منظر دیگر مامویت رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است که نسبت بهکل مکلفان آنها را تعلیم دهد و سپس آنان را به انجام واجبات و ترک محرمات فرمان دهد (صادقی تهرانی، 1388، ج4: 216).
نتیجه گیری
«کنایه و تعریض» یکی از قواعد مهم در عرصه تأویل و تفسیر است. از جمله قاعده «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» میتوان از قواعد کنایه تعریضی نام برد. محدث بحرانی در تفسیر البرهان روایات متعددی نقل و با استناد به این قاعده، آیات قرآن را تاویل و تفسیر نموده است.
این قاعده به عنوان یک ضربالمثل پیش از اسلام مطرح بوده است و اولین بار توسط اهل بیت علیهم السلام به عنوان یک قاعده تفسیری و تاویلی به کار گرفته شد و از این جهت میتوان موسس این قاعده را پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و اهل بیت علیهم السلام دانست. عدم تدوین این قاعده و مطرح نشدن جدی آن، به معنای عدم وجود و یا عدم حجیت آن نیست چرا که قاعده «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ» بهعنوان قاعده«کنایه و تعریض» به صورت ارتکازی در اذهان علما استفاده میشده است. همچون بسیاری از قواعد تفسیری و یا اصولی که علمای اسلام سالیان متمادی از آن بهره میبردند، اما این قاعده بعدها در کتابهای اصولی و تفسیر و علوم قرآنی، منقح و مدون گردید. مفسران زیادی از شیعه از جمله محدث بحرانی در تفسیر و تاویل آیات متعددی به این قاعده استناد کردهاند به گونه ای که مشروعیت و حجیت این قاعده را مفروض الوجود گرفتهاند و نیازی به بحث کبروی- حجیت قاعده نمیدیدهاند. قابل ذکر است که این قاعده اختصاص به تأویل و تفسیر ندارد بلکه همچون قواعد دیگر عقلایی در علوم مختلف عقلی و نقلی و بهطور کلی هرجا شرائط تطبیق آن وجود داشته باشد قابل جریان است. در این نوشتار کوشیدهایم که نقش «کنایه و تعریض» را در نمونههایی از روایات تفسیرالبرهان تبیین نمائیم. اصلاح برداشتهای تفسیری و حدیثی از متون اصیل اسلامی همچون پندار مخدوش بودن عصمت انبیاء و پیامبر عظیمالشان اسلام صلی الله علیه وآله، میتواند از آثار فهم و تبیین درست این قاعده میباشد.
منابع
1. قرآن کریم
2. ابنمنظور، محمدبن مکرم .(1414). لسان العرب. بیروت: دارصادر.
3. ابناثیر، مبارکبن محمد .(1367). النهایه فیغریب الحدیث و الاثر. قم: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.
4. ابنفارس، احمدبن فارس. (1404). مقاییس اللغه. قم: مکتب الاعلام الاسلامی.
5. ابنکثیر، اسماعیلبن عمر. (1419). تفسیرالقرآن العظیم. بیروت: دارالکتب العلمیه.
6. ازهری، محمدبن احمد. (1421). تهذیب اللغه. بیروت: داراحیاء التراث العربی.
7. استرآبادی، علی.(1409). تأویلالآیات الظاهره فیفضائل الطاهره. قم: مؤسسه النشر الاسلامی.
8. ابنقتیبه، عبداللهبن مسلم .(1406). تأویل المختلف الحدیث. بیروت: دارالکتب العلمیه.
9. ابنشهرآشوب مازندرانی، محمدبن علی.(1369). متشابه القرآن و مختلفه. قم: دار بیدار النشر.
10. اشکوری، محمدبن علی.(1373).تفسیر لاهیجی. تهران: نشر داد.
11. العسکری، ابوهلال.(1420). جمهره الامثال. بیروت: دارالجیل.
12. بحرانی، سیدهاشم .(1415). البرهان فیتفسیر القرآن، تهران: بنیاد بعثت.
13. تفتازانی، مسعودبن عمر.(1416). المطول. قم: مکتب الداوری.
14. جرجانی، علیبن محمد.(1405). التعریفات. تهران: ناصرخسرو.
15. جوهری، اسماعیلبن حماد.(1407). الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه. بیروت: دارالعلم للملایین.
16. حرعاملی، محمدبن حسن.(1409). وسائل الشیعه. قم: مؤسسه آلالبیت علیهم السلام.
17. راغب اصفهانی، حسینبن محمد.(1412). المفردات فیغریب القرآن، بیروت: دارالعلم الدار الشامیه.
18. زرکشی، محمدبن بهادر.(1410). البرهان فیعلوم القرآن. بیروت: دارالمعرفه
19. سبحانی، جعفر .(1423). تهذیب الاصول. تهران: نشر آثار امام خمینی(ره)
20. سیبویه، عمرو بن عثمان.(1408). الکتاب. قاهره: مکتبه الخانجی.
21. سیوطی، عبدالرحمنبن ابیبکر.(1421). الاتقان فیعلوم القرآن. بیروت: دارالکتاب العربی
22. شاکر، محمدکاظم.(1376). روشهای تأویل قرآن. قم: دفتر تبلیغات اسلامی.
23. شاه عبدالعظیمی، سیدحسین.(1363). تفسیر اثنی عشری. تهران: میقات.
24. صدوق، محمدبن علی.(1403). معانی الخبار. قم: انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
25. طباطبایی، محمدحسین.(1417). المیزان فیتفسیر القرآن. قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعۀ مدرسین حوزه علمیه قم.
26. طبری، محمد بن جریر.(1412). جامع البیان فیتفسیرالقرآن. بیروت: دارالمعرفه.
27. طبرسی، فضلبن حسن.(1372). مجمعالبیان فیتفسیرالقرآن. تهران: ناصر خسرو.
28. طریحی، فخرالدین.(1375). مجمعالبحرین. تهران:کتابفروشی مرتضوی.
29. طوسی، محمد بن حسن.(بيتا). التبیان فیتفسیر القرآن. بیروت: داراحیاء التراث العربی.
30. علوی یمنی،یحیی.(1400). الطراز المتضمن لاسرار البلاغه. بیروت: دارالکتاب العلمیه.
31. عیاشی، محمدبن مسعود .(بيتا). تفسیر العیّاشی. تحقیق هاشم الرسولی المحلاتی. تهران: المکتبة العلمیه الاسلامیه.
32. غزالی، ابوحامد محمدبن محمد.(1413). المستصفی. بیروت: دارالکتب العلمیه.
33. فخر رازی، محمدبن عمر.(1420). مفاتیح الغیب. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
34. فراهیدی، خلیلبن احمد.(1410). العین. قم: هجرت.
35. فیروزآبادی، محمدبن یعقوب.(1415). القاموس المحیط. بیروت: دارالکتب العلمیه.
36. فیض کاشانی، محسن.(1377). الصافی فیتفسیر القرآن. تهران: دارالکتب الاسلامیه.
37. عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه.(1415). تفسیر نورالثقلین. تصحیح سیدهاشم رسولی محلاتی، قم: اسماعیلیان.
38. قرطبی، محمدبن احمد.(1405). الجامع لاحکام القرآن. بیروت، داراحیاء تراث العربی.
39. قمی، علیبن ابراهیم.(1363). تفسیر قمی. چاپ چهارم، قم: دارالکتاب.
40. قمی مشهدی، محمدبنمحمدرضا.(1368). کنزالدقائق بحرالغرائب. تهران: وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی.
41. کلینی، محمدبن یعقوب.(1407). اصول کافی. تهران: دارالکتب الاسلامیه.
42. مجلسی، محمد باقر .( بیتا). بحارالانوار. بیروت: لبنان، مؤسسه الوفاء.
43. معرفت، محمدهادی .(1379). تفسیر و مفسران. قم: مؤسسه فرهنگی التمهید.
44. مصطفوی، حسن .(1430). التحقیق فیکلمات القرآن الکریم. بیروت: دارالکتب العلمیه.
45. مفید، محمدبن محمد.(1413). الامالی. قم: کنگره شیخ مفید.
46. مکارم شیرازی، ناصر.(1371). تفسیر نمونه. تهران: دارالکتب الاسلامیه.
[1] . دانشجوي دکتري، دانشگاه آزاد واحد تهران مرکزی، گروه قرآن و حدیث
seyedhosseinmajidi@yahoo.com
[2] . استادیار،گروه علوم قرآن و حدیث، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه ازاد تهران مرکزی
moh_ehteshmi_neya@iautb.ac.ir
[3] . استادیار و عضو هیأت علمی گروه علوم قرآن و حدیث، واحد تهران مرکزی، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران
تاريخ دريافت: 01/07/1403 تاريخ پذيرش: 18/02/1404
The Role of Allusion and Indirectness in the Allegorical Narrations of Tafsir al-Burhan
Abstract
One of the rhetorical devices frequently employed in the Qur'an is the principle of kinayah (allusion) and taʿrid. (indirect reference). In modern terminology, taʿriḍ is regarded as a subset of kinayah, though historically it has been used with other meanings and at times as a synonym. This rhetorical method holds a significant place in the allegorical interpretation (taʾwil) and exegesis of the Holy Qur'an. This mode of expression, aside from its particular aesthetic beauty, is one of the elements of the Qur'an's rhetorical miracle.Undoubtedly, in order to reach the deeper layers and inner meanings of the Qur'anic verseـ and to grasp the allegorical meanings of its allusions and indirect references ـ it is necessary to consult the narrations and traditions of the Ahl al-Bayt (peace be upon them). One form of kinayah and taʿriḍ is when the speaker addresses someone directly but intends another person or group. This type of indirect address is illustrated by the Arabic expression: "iyyāki aʿni wasmaʿi ya jārah" ("It is you I address, O neighbor, but I mean someone else").The scholar al-Muḥaddith al-Baḥrani, in the ninth chapter of the introduction to his Tafsir al-Burhan, entitled "Chapter on the Qur'an Having Been Revealed in the Mode of ‘Iyyaki Aʿni Wasmaʿi Ya Jarah’", cites narrations from sources such as al-Kafi and Tafsir al-ʿAyyashi as textual evidence for this principle. This study, which is based on library and documentary research and organized through a descriptive-analytical method, aims to carefully explore the function and application of the principle of kinayah and taʿriḍ in the narrations of Tafsir al-Burhan, and to elucidate this expressive method by presenting relevant examples.
Keywords: Allusion, Indirect Speech, Narrations, Allegorical Interpretation, Tafsir al-Burhan
|