Analyzing the components of freedom and moderation in Alexander's kingdom from Aristotle's point of view
Subject Areas : شاهنامه
1 - Postdoctoral researcher
Keywords: moderation, experiment, truth, Iskandar, Aristotle.,
Abstract :
Temperance and moderation is one of the most fundamental moral concepts that plays a very effective role in shaping social life. The influence of the characteristic of freedom in the society has caused the degeneration and destruction of the society and causes damages; So that man is constantly suffering. What pulls human social life towards crisis is the inner gaps and weakness of moral virtues. In Shahnameh, Ferdowsi considers Avarice to be equivalent to nothingness. The outcome of his thoughts is moderate, and the goal of this essay is to achieve the virtue of truth, which is the basis of organizing human life. In order to achieve practical ideals, the present research aims to investigate the dimensions of these two traits in the story of Alexander's kingdom and to show the consequences of temptation in Alexander's kingdom based on Aristotle's theory of moderation. What happened the findings show that with the prominence of the virtues of wisdom, courage, truth, the two components of moderation and experimentation are also naturally present in him? One of his characteristics is the desire for immortality. Of course, according to the conditions in which he is placed, he uses the element of seeking superiority and anger; but the desire to conquer the country has the highest frequency in him, and its yield is suffering.
ایرانشان ابن ابی الخیر، (1377)، بهمننامه، تصحیح رحیم عفیفی، تهران: علمی و فرهنگی.
ارسطو، (1378)، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه¬ی محمدحسین لطفی تبریزی، چاپ اوّل، تهران: طرح نو.
پیرنیا، حسن، (1342)، ایران باستان، کتاب پنجم، چاپ سوم، تهران: جیبی.
بهار، مهرداد. (1345). بندهشن. تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
پورخالقی چترودی، مهدخت، (1381)، درخت شاهنامه، چاپ اوّل، مشهد: آستان قدس رضوی.
پورداوود، ابراهیم، (1356)، یشت¬ها، به کوشش بهرام فرّه¬وشی، دو جلد، چاپ سوم، تهران: دانشگاه تهران.
خرّم، محمد، (1388)، فرهنگ اساطیر ایران باستان، چاپ اوّل، تهران: آبگین رایان.
جانکار، باربارا، (1388)، فلسفه¬ی ارسطو، ترجمه¬ی مهدیه ایرانی¬طلب، چاپ دوم، تهران: اطلاعات.
حسینی، سید ساعد، (1374)، شاهنامه شاهکار اندیشه، چاپ اوّل، شیراز: نوید.
رستگار فسایی، منصور، (1381)، فردوسی و هویت شناسی، چاپ اول، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
سرامی، قدمعلی، (1368)، از رنگ گل تا رنج خار، چاپ اوّل، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
فردوسی، ابوالقاسم، (1383)، اسفند، شاهنامه فردوسی، بر اساس نسخه ی نه جلدی چاپ مسکو، زیر نظر ی. الف. برتلس چاپ سوم، 9جلدی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
دلپذیر، زهرا و [همکاران]، (1398)، تحلیل تطبیقی مفهوم اعتدال در اندرزهای دینکرد ششم و شاهنامه¬ی فردوسی، پژوهش زبان و ادبیات فارسی، زمستان، شماره¬ی 55، ۱-۲۹.
شجری، رضا، (1382)، تحلیل و بررسی عنصر آز در شاهنامه، فصلنامه¬ی پژوهش¬های ادبی، تابستان، شماره 1، 65-82.
نساجی زواره، اسماعیل، (1386)، اندیشه¬های دینی و اخلاقی در شاهنامه¬ی فردوسی، ماهنامه¬ی مکتب اسلام، شماره¬ی 11، 55-64. نظری، نجمه، (1394)، مقایسه¬ی آموزه¬های تعلیمی در شاهنامه¬ی فردوسی با بوستان سعدی، پژوهشگاه ادبیات تعلیمی، تابستان، سال هفتم، شماره 26، 157-179.
رحیمی¬نژاد، مهدیه، (1389)، بررسی آز و شخصیت¬های آزمند در شاهنامه، استاد راهنما: باقری خلیلی، علی اکبر؛ استاد مشاور: ستاری، رضا، دانشگاه مازندران.
نشریه علمی پژوهشنامه ادبیات تعلیمی سال شانزدهم، شمارۀ شصتویکم، بهار ۱۴۰۳، ص 101-76
|
واکاوی آزمندی و میانهروی پادشاهی اسکندر در شاهنامه از منظر ارسطو
زهرا درویشعلیزاده1
چکیده
آزمندی و میانهروی از بنیادیترین مضامین اخلاقی هستند که در شکل دادن به زندگی اجتماعی نقش بسیار مؤثری دارند. نفوذ خصیصۀ آز در جامعه سبب انحطاط و از بین رفتن داد شده و آسیبهایی را سبب میشود؛ بهطوریکه پیوسته انسان در رنج به سر میبرد. آنچه زیست اجتماعی انسان را بهسوی بحران میکشاند، خلأهای درونی و ضعف فضیلتهای اخلاقی است. فردوسی در شاهنامه آز را بهنوعی معادل نیستی میداند. برایند افکار وی میانهروی بوده و هدف این جستار نیز حصول فضیلت راستی است که مبنای ساماندهی زندگی انسان به شمار میرود. پژوهش حاضر در راستای دستیابی به آرمانهای کاربردی، با هدف بنیادی و روش توصیفیتحلیلی در نظر دارد تا ابعاد این دو خصلت را در داستان پادشاهی اسکندر بررسی نماید و براساس نظریۀ اعتدال ارسطو نشان دهد پیامد آزمندی و فقدان میانهروی در پادشاهی اسکندر چه بوده است. یافتهها نشان میدهد با برجستگی فضیلتهای خردمندی، داد و دهش، راستی، دو مؤلفۀ میانهروی و آزمندی نیز بهطور فطری در او وجود دارند. یکی از شاخصههای آزمندی در اسکندر میل به جاودانگی است. البته با توجه به شرایطی که در آن قرار میگیرد، از عنصر برتریجویی و خشم استفاده میکند؛ اما میل به کشورگشایی در او بیشترین بسامد را دارد که بازدۀ آن رنج است.
واژههای کلیدی: آزمندی، میانهروی، اسکندر، شاهنامه، ارسطو.
1. مقدمه
با مطالعۀ تاریخ و دورههای متعدد زندگی انسان میتوان دریافت که فرایند خلقوخوی بشری، در بروز رویدادهای گوناگون تأثیر قابل ملاحظهای دارد. آزپیشگی1 و میانهروی2 نیز از برجستهترین مفاهیم اخلاقی هستند که سبب انسجام یا نقص ثبات در چرخۀ زندگی میشوند. فردوسی آز را بهنوعی معادل نیستی میداند و بهطورکلی، برایند افکار وی میانهروی است. شاهنامه بهعنوان یک منبع ارزشمند و به اعتبار خردورزی، اشارهگری بایسته برای بحرانهایی است که اجتماع در واقعیت با آنها مواجه است. بیتردید درک و بهکارگیری تعادل در زندگی میتواند جهانبینی انسان را بهسمت سعادتمندی سوق دهد. با نگاهی به کتاب اخلاق نیکوماخوس3 تألیف ارسطو که اعتدال در اخلاق را بیان میکند، میتوان آنچه را که در شخصیتهای شاهنامه باعث زیادهطلبی یا عدم میانهروی و بروز انحطاط شده، نشان داد. ناهمگونی در نوع حکمرانی نیز از عدالت و فرهمندی کاسته و ناگزیر جامعه به انحطاط میگراید. در واقع هدف اصلی نوشتار حاضر شناسایی بنیادی عنصر میانهروی و تأثیر آن در عملکرد افراد است. افراد جامعه در پیشبرد عزتمندی خویش مکلّف هستند. فردوسی افراطگرایی و آزمندی را از ویژگیهای اهریمنی میداند و به اندرز بشر میپردازد. او «آز را مایۀ تمام بدبختیها، نکبتها، بیقراریها و ناکامیهای بشری میداند. خلاصۀ کلامش این است که پس از آنهمه حرص و جوش، درد و زجر و رنج بالاخره به آرزویی دست مییابی؛ ولی همینکه به آن رسیدی، بهواسطۀ همین آز تمام دلخوشیهای آن هدف و خواسته بیارزش و بیرنگ گردیده و بدون آنکه لذت چندانی حاصل شده باشد، خوی آزمند بلافاصله خواهش بزرگتر و آرزوی درازتری طلب میکند و دوباره تن و جان آدمی به تکاپو، اضطراب و دلهره، بیم، امید و رنج میافتد تا به آن آرزو یا [خواسته، معقول یا نامعقول] جامۀ عمل بپوشاند» (حسینی، 1374: 30). ازاینروی، واژۀ میانهروی تعادل داشتن و بسنده کردن به آنچه هست معنا میشود که خشنودی حاصل آن است. البته فردوسی تقابل آز و رنج را نیز بیان میکند و نتیجۀ آن را بر باد رفتن نام و آبرو میداند. بررسی مؤلفههای آزمندی و میانهروی براساس نظریۀ اعتدال ارسطو یا «ارسطالیس»،4 از فیلسوفان یونان باستان، میتواند نتایج ارزشمندی به دست دهد.
۱ـ۱. طرح مسئله
چشمداشت بر دارایی مادی و معنوی دیگران بحرانی است که امروزه در جهان حکمفرماست. میانهروی سبک زندگی را بر پایۀ برنامهریزی و راضی شدن به داشتههای فردی تنظیم میکند و از هرگونه نیازمندی میکاهد. مصرفگرایی دنیای مدرن امروز در مقایسه با عصر فردوسی از خواص مهم آزمندی است که جایگاه میانهروی را در نزد انسان بسیار کمرنگ میکند. در واقع او برای رسیدن به رستگاری و تقویت فضیلت باید خردگرایی را پیشۀ خویش سازد. این مؤلفه در نگاه برخی از افراد میتواند بهمثابۀ حُسن و قُبح باشد. برای عدهای خوشایند و برای تعدادی ناخوشایند به نظر برسد؛ اما باید گفت نیازمندی و بینیازی دو مقولۀ جدا از هم هستند که انسان میتواند موضع خود را مشخّص نماید. این مسئله میزان خداباوری شخص را نیز تعیین میکند. میانهروی بهمعنای فقرپذیری نیست؛ بلکه دوری از آزمندی است. در شاهنامه انسانی که به داشتههایش راضی نیست، همیشه اندوهگین است. این نوع خودآزاری عمر او را تلف میکند؛ زیرا پیوسته در رنج جبران نداشتههایش به سر میبرد. دوگانگی رفتاری موجود در آنها، کیفیت افراط و تفریط را آشکار میسازد و بهصورت تمثیل کاربرد خواهد داشت. در شاهنامه میزان گرایش به میانهروی اندک و به آزمندی بیشتر است. نفوذ این مؤلفه در جامعه سبب انحطاط و از بین رفتن داد میشود. ازاینروی، کشمکش و جدال نفس با خود و دیگری بهسبب نداشتن میانهروی شدت میگیرد. مبحث آزمندی که در آیات قرآن و شاهنامه نیز به آن اشاره شده، پیوسته آسیبهایی را به همراه دارد. خشم، رنج، جنگ، ترس و... ازجمله عواملی هستند که در روحیۀ انسان تأثیر میگذارد. آنچه زیست اجتماعی انسان را بهسوی بحران میکشاند، خلأهای درونی و ضعف فضایل اخلاقی است که او را به آزمندی سوق میدهد. این نوشتار در نظر دارد تا ابعاد این دو خصلت در پادشاهی اسکندر را از منظر ارسطو بررسی نماید و نشان دهد «پیامد آزمندی و فقدان میانهروی در پادشاهی اسکندر چه بوده است؟»
فرضیه حاکی بر آن است که:
دو مؤلفۀ میانهروی و آزمندی بهطور فطری در اسکندر وجود دارند؛ اما میل به کشورگشایی او بیشتر است؛ بهطوریکه جز رنج بهرۀ دیگری نداشته است.
۱ـ۲. ضرورت و هدف پژوهش
در حوزۀ ادبیات همواره مبحث اخلاق و عملکرد افراد مطرح است. شاهنامه بهعنوان یک منبع آموزههای اخلاقی برای توازن رفتاری در جامعه اهمیت دارد. عناصری که فردوسی به تعلیم آن میپردازد، تابهامروز جزء صفات هر انسانی قلمداد میشود و کمتر کسی میتواند افسار خصایص منفی خود را مهار کند. بیشک آز در جوامع انسانی باعث تزلزل اخلاقیات و یکی از عوامل کشمکشهای فرد با خود و اجتماع است. میانهروی احساسی است که همواره آرامش روحی به همراه دارد. این فرهنگ اگر در هر جامعهای گسترش یابد، باعث ایجاد امنیت و مهرورزی میگردد. مطالعۀ هرکدام از داستانهای شاهنامه، بهنحوی سلامت روح و پاکزیستی را به خواننده گوشزد میکند و پرهیز از آز و حدود آن را تأکید مینماید. هدف این جستار حصول فضیلت راستی است که مبنای ساماندهی زندگی بشر به شمار میرود.
۱ـ۳. پیشینۀ پژوهش
دربارۀ شخصیت و چهرۀ اسکندر مقالههای بسیار ارائه شده، اما بهطور اخص ویژگیهای اخلاقی وی در شاهنامه بررسی نشده است. در اینجا به چند مورد اشاره میشود که ازلحاظ محتوا به پژوهش حاضر نزدیکتر به نظر میرسد.
روشنضمیر در مقالۀ «همنشینی اسکندر و ارسطو در روایات ایرانی»، اسکندر را پادشاهی علاقهمند به فرهنگ و ارسطو را دانشمندی علاقهمند به سیاست نشان میدهد؛ اما تحقیقها بیانگر این است که با توجه به رفتارهای ناخوشایند و عدم تناسب اخلاقی اسکندر، ایرانیان و ملل غربی مایلاند تا از پیوند این شاه و فیلسوف بهرهمند گردند. «این پیوند دستمایهای برای دانشمندان، شاعران و عارفان بوده تا اندیشههای آرمانشهری و نظریات فلسفی، سیاسی و اخلاقی خود را در قالب این داستان تاریخی تئوریزه یا مطرح کنند» (روشنضمیر، 1395: 88). کوشکی در نوشتار اسکندر در شاهنامه، رویدادهای سیاسی تاریخ ایران و پایداری قوم ایرانی را از دیدگاه فردوسی بیان میکند. اینکه اسکندر فرزند داراب و برادر دارا (داریوش سوم) است و با ایرانی نشان دادن او، از فاصله و گسیختگی سیاسی ایرانیها جلوگیری مینماید. «حادثۀ شکست دارا (داریوش سوم) آنچنان برای فردوسی تلخ و ناگوار است که در پایان داستان حملۀ اسکندر به ایران، از این داستان بهعنوان یک مرحلۀ ناگوار یاد میکند» (کوشکی، 1400: 29). نبیزاده و احمدنژاد در جستار «چهرۀ اسکندر از منظر فردوسی»، سجایای فردوسی را در بیان حقیقت نشان میدهند و معتقدند که وی «نماد کامل امانت است. تنها در داستان اسکندر است که گاه خود را آزاد دانسته و در انتخاب مطالب گزینش نموده است و این نشانگر بیگانهستیزی اوست» (نبیزاده گنجگاه و احمدنژاد، 1390: 37). مباحثی که از آزمندی و میانهروی یا اعتدال در شاهنامه بررسی شده، به قرار زیر است:
دلپذیر «تحلیل تطبیقی مفهوم اعتدال در اندرزهای دینکرد ششم و شاهنامۀ فردوسی» را با میانهروی و اصل خردمندانه زیستن نشان میدهد که در دینکرد و شاهنامه به آن اندرز داده میشود و بیانگر تأثیرپذیری آنها از باورهای مزدایی است. همچنین مفهوم اعتدال را با دین و دادگری مرتبط دانسته که تخلف از آنها سبب ازهمگسیختگی نظام اجتماعی میگردد. «نکتۀ قابل توجه اینكه مفهوم اعتدال در دینكرد ششم، بـا انـدرزهای بخـش تـاریخی شاهنامه، بهویژه ابیات مربوط به دوران پادشاهی انوشیروان، تطابق بیشتری دارد؛ تا جایی كه گاهی اندرزهایی كاملاً یكسان در دو كتـاب بـه چشـم مـیخـورد كـه نشـاندهنـدۀ تأثیرگذاری دینكرد ششم بر شاهنامه یا منابع یكساناندرزی این دو كتاب است» (دلپذیر و همکاران، 1398: 25). شجری در «تحلیل و بررسی عنصر آز در شاهنامۀ فردوسی»، ضمن بررسی جایگاه دیو آز در اساطیر ایرانی و اسطورههای یونانی، متون زرتشتی و با استناد به ابیاتی از شاهنامه، حضور آن را بهعنوان نوعی شر میداند که مورد توجّه و گوشزد قرار گرفته است. «نویسنده با گزارش آزمندی برخی از پادشاهان و پهلوانان، فریبکاری این دیو جادوگر و ناخرسند را آشکار میکند. زرتشت از همپیمانان و همدستان زورمند اهریمن است و درحقیقت سپاهسالاری او را بر عهده دارد» (شجری، 1382: 66). نظری در «مقایسۀ آموزههای تعلیمی در شاهنامه و بوستان سعدی» نشان میدهد که فردوسی با توجه به حماسی بودن شاهنامه به بیان آموزههای تعلیمی پرداخته است؛ توصیههایی چون خردورزی، خرسندی و قناعت، دوری از آز، رعایت اعتدال، عدالت و... که دو قرن بعد از نگاه سعدی نیز دور نبوده است. این مضامین تقریباً در هر دو اثر مشترک است. «اعتدالگرایی در شاهنامه در حوزۀ مسائل شخصی و اجتماعی نمود پیدا میکند. دوری از افراط و تفریط که دو جنبۀ آز و رکود و سستی به شمار میآیند، به اعتدال میانجامد» (نظری، 1394: 168). نساجی زواره نیز بیش از هرچیز به فضایل انسانی و ارزشهای دینی و اخلاقی در شاهنامه توجه داشته است؛ اینکه از منظر فردوسی جهان بسیار شگفتانگیز است و مسئلۀ خداپرستی را در وی آشکار میکند. ازآنجاکه مهمترین رذایل اخلاقی در قرآن و سیرۀ معصومین، بخل و آز است، فردوسی نیز در اشعار خویش با الهام از آموزههای قرآن و با ذکر شاهد مثال این رذایل اخلاقی را نکوهش میکند. «تجّلی روح انساندوستی، اعتقاد به خداوند و گرایش به سجایای اخلاقی نظیر آزادگی، عدالتخواهی، راستی، دانشاندوزی، بخشندگی، مناعت طبع و کلیۀ آرمانهای بلند بشری از ویژگیهای معنوی اشعار شاهنامه است» (نساجی، 1386: 56). رحیمینژاد نیز به بررسی آز و شخصیتهای آزمند در شاهنامه، براساس متون اوستایی و پهلوی به مفاهیم و مضامین آن پرداخته است. «آز بهعنوان دشمن خرد ظاهر میشود و در بخش اخلاق ناب، رذیلتی است در مقابل خرسندی. او ناراضیترین و حریصترین است و میل از او به وجود میآید. میل آز این است که جهان را یک لقمه کند؛ حتی اگر تمام جهان به او داده شود، باز ناراضی است و بیشتر میخواهد» (رحیمینژاد، 1389: 35). میتوان گفت که دو مقولۀ آزمندی و میانهروی بهطور مستقل در پادشاهی اسکندر بررسی نشدهاند.
۱ـ۴. مبادی پنداری
1ـ4ـ1. میانهروی یا اعتدال
این مؤلفه حدّ میان ویژگیهای شخصیتی و رفتاری است که با عقلگرایی و اخلاقگرایی سازواری دارد و میتواند در رفتار، اخلاق، عملکرد و هر فعل دیگری مصداق یابد. میانهروی حد وسط است. «حد وسط بهمعنی هندسی نیست؛ یعنی نقطهای نیست که درست از دو طرف به یک فاصله باشد؛ بلکه در اخلاق برحسب اوضاع و احوال فرق میکند و تنها عقول ورزیده و سنجیده آن را درمییابد و تشخیص آن با تجربه، ممارست، تکرار و عادت که منتج به پیدایش ملکه یا خلق میشود، [به دست میآید]» (ارسطو، 1381: 27). واژۀ میانهروی در شاهنامه بهصورت «میانه» یا «میانهگزینی» و در برخی موارد «پیمان» کاربرد مییابد که رابطۀ ژرفی با مفاهیم اخلاقی همچون، راستی، خرد و داد دارد و فردوسی پیوسته به آنها پند میدهد. او در سراسر اثر خویش به دادگری و عدالت تأکید میکند و افراط و تفریطگرایی را کار اهریمنی میداند. میانهروی بهعنوان یک مفهوم در مبحث اخلاق رعایت عدل در دو چیز است که راستی و درستی را به ذهن متبادر میسازد. «یکی از مهمترین شاخصهای اخلاق ارسطویی و بهتبع آن اخلاق فلسفی، نظریۀ حدّ وسط و یا اعتدال طلایی است. ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوس با اشاره به کتیبهای در "دلوس"،5 سابقۀ گرایش به حدّ وسط و اعتدال را در یونان باستان چنین بیان میکند: آنچه زیباتر است، چیزی است که اعتدال و عدلش بیشتر است» (همو، 1378: 71).
۱ـ4ـ۲. آزمندی
همان افراطگرایی و افزونطلبی است و همواره سبب نیازمندی انسان میشود. «گرایش افراطی برای به دست آوردن چیزهای بیشتر، تنها با هدف داشتن آنها و نه برای بهرهگیری؛ طمع و حرص» (صدریافشار و حکمی، 1388: 36). در شاهنامه هرچه که از حد فزون باشد، آزمندی معنا میشود و فردوسی کسانی را که در پیِ آن هستند، نکوهش میکند. بهطورکلی، «آز را در کارکردهای دوگانه، اما جداییناپذیر اسطورگی- اخلاقی [دیده میشود] که شناخت جنبههای آن نیازمند پژوهشی ژرف و گسترده در سراسر این منظومه و خاستگاههای کهن آن است. در زبان فارسی جدا از پیشینۀ اسطورگی این نام و بازتاب فراگیر آن در حماسههای فردوسی، آز بهگونهای نامواژهای برای بیان مفهومی آهیخته و اخلاقی به کار میرود و معنیهای زیاده جستن، فزونخواهی، طمع، تنگچشمی، آرزو، هوا، حاجت و نیاز را برای آن برشمردهاند» (دوستخواه، 1380: 18). در شاهنامه نتیجۀ آزمندی بهعنوان یکی از برجستهترین رذیلتهای اخلاقی، رنج و نزاع است. بیتردید زوال پادشاهان و ازهمگسیختگی سالاران و فرّهان شاهنامه ناشی از همین مسئله بوده است.
۱ـ4ـ۳. اسکندر
دربارۀ اسکندر و نام و نسب او در متون تاریخی چنین گفته شده: «اسم پادشاه مقدونی "الکساندر"6 بوده و در میان پادشاهان مقدونیه اسکندر سوم است؛ زیرا دو اسکندرنامِ دیگر قبل از او بر تخت مقدونی نشسته بودند، ولی مورخین عهد قدیم او را غالباً اسکندر، پسر "فیلیپ"7 نامیدهاند و مورخین جدید عموماً الکساندر مقدونی یا الکساندر کبیر نوشتهاند. پدرش فیلیپ دوم بود و مادرش "المپیاس"،8 دختر "نئوپتولموس"9 یکم، پادشاه "اپیروس"10 در یونان باستان، پسر "آشیل"11 و "دیدامیا"12 است. تولد اسکندر در ژوئیۀ 356 ق.م و در شهر "پلاّ"13 بود. او در بیستسالگی به تخت نشست» (پیرنیا، 1342، ج۲: 1212-1213)؛ اما اسکندر در شاهنامه فرزند «داراب»، هفتمین پادشاه ایران، و از نوادگان اسپندیار است. مادرش نیز ناهید، دختر «فیلقوس»،14 پادشاه روم، بوده. در واقع اسکندر از شاهزادههای ایرانی و رومی است. آنگونه که از ابتدای داستان پیداست، او پادشاهی خردمند، با بخشش و دادگر است. به سن جوان است و در دانش تجربۀ پیران دارد و علاقهمند به فتح و پیروزی است.
۱ـ۵. روش پژوهش
تلفیق ادبیات و فلسفه و تأثیرپذیری آنها از همدیگر سازگاری موازین اخلاقی و فرهنگی را برجسته میسازد. در واقع مقایسۀ نظریههای حوزۀ علوم انسانی میتوانند بر آثار دیگر انعکاس یابند و بهعنوان مضمون بدیع تلقی گردند. ازاینروی، باید گفت جستار حاضر ازلحاظ هدف بنیادی نظری، با رویکرد قیاسی و نوع تحقیقات کاربردی است. بررسی قیاسی مفهوم میانهروی در شاهنامه با نگرش ارسطو، اندیشههای هموند وی با فردوسی را نشان میدهد. همچنین ازنظر ماهیت و روش نیز بهصورت توصیفی و نوع تحلیل محتوا و کیفی ارائه میشود که درنهایت به تحلیل کمّی میرسد.
2. پردازش تحلیلی موضوع
علت انتخاب این داستان از بخش تاریخی شاهنامه این است که اسکندر شاگرد ارسطالیس بوده و این پژوهش بر نظریۀ او منطبق است. اگرچه اسکندر شاهنامه با اسکندر کتاب اسکندرنامۀ نظامی، خردنامۀ اسکندری جامی، آیینۀ اسکندری امیرخسرو دهلوی، اسکندرنامۀ منثور از «کالیستنس»،15 خواهرزادۀ ارسطو، و دیگر کتابهای مربوط به این شخصیت، تا حدودی تناقض دارد، اما فردوسی در شاهنامه براساس دیدگاه خویش و آنچه در قرآن از اسکندر بهعنوان ذوالقرنین و چهرۀ نهچندان منفی یاد شده، به این داستان پرداخته است. در شهری كه اسكندر ساکن است، مردی به نام ارسطالیس یا ارسطو زندگی میكند كه جزء صالحان و افراد زاهد و عابد است. «او برای اثبات قاعدۀ اعتدال از روش تحلیل مفهومی بهره جسته و تلاش كرده است با تحلیل مفهومی فضایل و رذایل اخلاقی، نشان دهد که تمام فضایل در حدّ وسط و رذایل در دو طرف افراط و تفریط قرار دارند. رعایت اعتدال در بهرهمندی از لذات، خویشتندارى یا عفت است» (ارسطو، 1378: 112-115). پس آز میتواند در هر چیز بروز کند؛ اما آنچه باعث تعادل میشود، بسندگی و میانهروی در برابر آن است.
2ـ1. شاخصههای عَرضۀ آزمندی
ازنظر ارسطو بهترین فرمانروایی آن است که مردم آن جامعه بر حکومت برتری داشته باشند. به نظر میرسد ضعف اخلاقی اسکندر از عدم دقت او سرچشمه میگیرد؛ زیرا او موقعیتهای بسیار زیادی برای انجام کارهای درست دارد؛ اما هوس آزمندانۀ او قویتر عمل میکند که حاکی از طبیعت انسانی اوست. عواملی وجود دارند که تصمیمهای او را غیرعادلانه نشان میدهند؛ بهطوریکه گاهی به خود و گاهی به افراد دیگر صدمه میزند و این نوعی بیعدالتی به خودش است. در این صورت حالت توازن اندیشه میتواند فطرت نادرست آدمی را تغییر دهد. براساس گفتۀ فردوسی اندرزهای ارسطو برای اسکندر ناخوشایند نیست. او ارسطالیس را میپذیرد و مورد لطف خود قرار میدهد:
سکندر شنید این پسند آمدش
|
| سخنگوی را فرّومند آمدش
|
|
| (فردوسی، 1398، ج۳: 246) |
ابیات مطرحشده میتواند شواهدی باشد بر اینکه اسکندر بر اعمال و موقعیت خویش آگاهی داشته و میدانسته چه جایگاهی در این جهان دارد. به نظر میرسد که گاهی متوسل به استدلال میشود. «بهترین سنجشکننده و تصمیمگیرنده به مفهوم مطلق کسی است که سعی و مجاهده میکند تا به بهترین خیرات که قابل حصول برای انسان باشند، دست یابد و این مجاهده را ازطریق استدلال انجام میدهد» (ارسطو، 1381، ج۲: 25). نصایحی که از جانب ارسطو به وی گوشزد میشود، نیز بر اهمیت موضوع میافزاید. در واقع انعطاف بیشتری به امر حاکمیت پیدا میکند. ازطرفی اعمال و رفتار او نیز بر کسی پوشیده نیست. شاهنامه نیز اشاره دارد که ارسطو هم معاصر اسکندر بوده و هم با او همکلام شده است. یکی از نصیحتهای ارسطو به دارای داراب، ـ قبل از بر تخت نشستن اسکندر ـ، این است که اگر پادشاه به پند کسی گوش نکند، از نادانترین مردم خواهد بود. بهنظر، اسکندر از عواقب کار خویش باخبر است؛ اما زیادهخواهی در سرشت اوست.
چنان دان که نادانترین کس تویی
|
| اگر پند دانندگان نشنوی
|
|
| (همان: 246) |
2ـ1ـ1. میل به جاودانگی
میل به جاودانگی یکی از مضامینی است که در فرهنگ ایران باستان مطرح بوده و با ظهور دین اسلام در ایران، بهشکلهای گوناگون و شخصیتهای متعدد نشان داده شده است. کهنالگوی آشکار با مفهوم میل به جاودانگی در متون ادبی اسکندر و در متون دینی حضرت خضر(ع) وجود دارند که نشان میدهند اسکندر دارای شخصیتی تاریخی است. درحقیقت چهرۀ ادبی او هیچ وجه مشترکی با نمونۀ تاریخی آن ندارد. «در داستان اسکندر که جهان بر آز وی شورش آورده است، آدمیان اعم از زندگان و مردگان، مرغان، درختان و حتی موجودات بیجانی چون چشمه و کوه همه بسیج شدهاند تا آزمندی او را نکوهش کنند و سرانجام تلخی را که چشمبهراه وی است، در پیش او آورند. حتی اسرافیل فرشتۀ الهی نیز زبان به سرزنش افزونخواهیهای او میگشاید؛ اما اسکندر سرنوشت خود را کوشیدن در راه خرسند کردن روان آزمند خود میداند» (سرامی، 1368: 767). اسکندر برجستهترین جویندۀ جاودانگی است که در راه رسیدن به قدرت و کشورگشایی به سفر میرود و یافتن آب حیات یکی از انگیزههای سفرش است. در واقع زندگی کردن لذتی است که نمیتواند از حد معمول بیرون رود. به نظر ارسطو «افراط در لذایذ بینظمی و قابل نکوهش است» (ارسطو، 1381، ج۱: 149). اسکندر میشنود در کشور مغرب شهری وجود دارد که سوی دیگر آن چشمهای به نام آب حیوان است و هرکه از آن مینوشد، زندگی جاوید مییابد. ازاینروی، با راهبری خضر(ع) به آنجا میرود؛ اما اسکندر به آن آب راه نمییابد و تنها به روشنایی میرسد. آنچه اهمیت دارد، کوهی است که او را به خداجویی رهنمون میسازد و در آنجا اسرافیل نیز از رنج بیهوده منعش میکند. «به نظر بعضیها موضوع آرزو [و میل] خیر حقیقی و به نظر بعضی دیگر خیر ظاهری است» (همان: 127). پس میتوان گفت میل به جاودانگی در اسکندر خیر ظاهری است. البته وجه اصلی شخصیت اسکندر بر مبنای جنگاوری و کشورگشایی است و جاودانه شدن جنبۀ فرعی شخصیت او به شمار میرود. بدین سبب، صورت اصلی شخصیت آزمند اسکندر در مراحل گوناگون چون آزمونها، پیروان و دشمنان، بهگونهای دیگر است و صحنههای جنگ و درگیری، لشکرکشی و فتوحات او را نشان میدهد؛ اما «همهچیز در نظر مرد نیک چنان تجلی میکند که در واقعیت وجود دارد؛ زیرا مبنای اشیا در اغلب مردم لذت است که خیر نیست؛ بلکه خیرنماست» (همان: 128). اسکندر نیز آن چیزی را برمیگزیند که گمان میکند خیر است. او در ادامۀ سفر و مرحلۀ راه بازگشت، پس از اینکه آب حیات را از دست میدهد، به خودشناسی نمیرسد و دنیای فانی را ترک نمیکند و همچنان به کشورگشایی ادامه میدهد؛ تا اینکه حتی مجالی برای بازگشت به وطن نمییابد. طبق نظریۀ ارسطو رفتار فرد با موقعیتهایی که در آن قرار میگیرد، تغییر میکند. در واقع ابتدا فرایند دانش و پس از آن فرایند شناخت مطرح است. طبق نظریۀ ارسطو «دانستن یک عملکرد نیست؛ زیرا عملکرد زنجیرهای از عملهای منظم و پیدرپی است» (جانکار، 1388: 75). تغییر زمانی نتیجه میدهد که انسان از درون توانش آن را داشته باشد. به نظر میرسد اسکندر همۀ عناصر لازم جهت پذیرش فرهنگ تغییر و حرکت بهسوی جاودانگی را ندارد؛ زیرا «انجام یک حرکت محدود، در زمان نامحدود و نامتناهی غیرممکن است» (همان: 128). پس اسکندر میبایست از قبل در اندیشۀ تغییر بوده باشد تا بتواند بهواسطۀ آب حیات جاودانه گردد؛ زیرا هر تغییری محدود است؛ مگر اینکه در گذشته نیز صورت گرفته باشد تا بینش دیگری اتفاق بیفتد.
سکندر سوی روشنایی رسید
|
| یکی برشده کوهِ رخشنده دید
|
|
| (فردوسی، 1398، ج۳: 319) |
سرافیل را دید صوری به دست |
| برافراخته سر ز جای نشست |
|
| (همان: 320) |
2ـ1ـ2. میل به کشورگشایی
اسکندر پس از هر فتح مغرور میشود. زمانی که به «قیدافه»،16 فرمانروای اندلس (اسپانیای کنونی) نامه مینویسد و آمرانه از وی میخواهد تا باج بفرستد و در غیر این صورت به کشورش میتازد، قیدافه متعجب شده، پاسخ میدهد که پیروزیهایش او را سرخوش کرده است؛ زیرا با آنهمه گنج و سپاه فراوان، بهتر است حدّ خویش نگه دارد. او بهسبب آزمندی میخواهد ما را به رنج اندازد.
همه رنج ما خواهد از بهر گنج
|
| همه گنج گیتی نیرزد به رنج |
|
| (همان: 303 |
اسکندر با خواندن پاسخش به اندلس لشکر میبرد. این امر از دیو آز نشئت میگیرد، «که صفت سیریناپذیر دارد و مهمترین همدست اهریمن در نبرد با اورمزد است. در روز بازپسین بعد از بلعیدن همهچیز، سرانجام از بیغذایی میمیرد» (خرّم، 1388: 18). غرور برخاسته از آزمندی عامل ایجاد کنش بین اسکندر و قیدافه میشود و تا مدتی منازعات همراه با نیرنگ و تهدید ادامه مییابد. «البته در مورد هر عمل و هر عاطفهای نمىتوان به حدّ وسطی قائل شد؛ زیرا نام بعضى از آنها حاكی از بدی و رذیلت است. مثلاً در عواطف: كینه و بیشرمی و حسد، و در اعمال: زنا و دزدی و آدمكشی. همۀ اینها از آن جهت نكوهیده مىشوند كه فینفسه بد هستند؛ نه از این لحاظ كه افراط یا تفریط باشند» (ارسطو، 1378: 66). با توجه به کتاب اخلاق نیکوماخوس ارسطو، نظریۀ اعتدال کاربردی است. در جامعیت میانهروی میتوان گفت اعمال انسان گاهی از روی ناآگاهی و یا از شدت تنشها و گرهخوردگیهای پیدرپی ناشی از مشکلات زندگی رخ میدهد. پس برخی از رفتارها غیراختیاری هستند. مثل کسی که میان آب دریا در حال غرق شدن است، تقلا میکند. بهنظر، این امر هیچ ربطی به صفات رذیله ندارد. در این صورت انسان از حد اعتدال خارج میشود. نه اینکه از روی اختیار یا نادانی عمل میکند، بلکه از روی اجبار برای رهایی خویش دست به هر کاری میزند. البته هر عملی یک بار ناخواسته از فرد سر میزند و اگر تکرار شود، نتیجۀ عادت است. به نظر میرسد اسکندر به پیروزی عادت کرده است.
به پیروزی اندر سرت گشت کش
|
| از آن نامداران شمشیرکش
|
چو اسکندر آن نامۀ او بخواند |
| بزد نای رویین و لشکر براند |
|
| (فردوسی، 1398، ج۳: 293) |
در زمان اسکندر، پادشاهی تنها مختص یک کشور نبوده، بلکه با حملات و جنگهای پیدرپی، این قدرت کل جهان را فرامیگیرد؛ اما میتوان گفت شخصیت مردم جامعۀ اسکندر وابسته به اوست؛ زیرا انسانی که در این نوع فرمانروایی زندگی میکند، از خود ارادهای ندارد. در واقع اسکندر بهدلیل عدم انسجام حکومتی اجازۀ زندگی گروهی افراد جامعه را نیز از آنها میگیرد؛ گرچه ارسطو معتقد است: «علت تحول از خانواده به حکومت این است که با گذار از هر مرحله انسان میبیند که میتواند زندگی بهتری داشته باشد» (جانکار، 1388: 287). البته اگر حدومرزی برای میزان خواستهها و برقراری یک زندگی ایدئال وجود داشته باشد؛ در غیر این صورت هم خانواده و هم حکومت دچار لغزش و بحران میگردد. ارسطو جای دیگر میگوید: «در اندازۀ حکومت مثل هر چیز دیگر محدودیتهایی هست، گیاهان، جانوران، ابزار نیز چنیناند؛ زیرا اگر بیش از حد کوچک یا بزرگ بشوند، دیگر به درد آن کاری که برایش ساخته شدهاند، نخواهند خورد. در چنان صورتی است که آن چیز یا بهکلی مضمحل میشود و یا بهکلی هویت و یا چیستی خود را از دست میدهد» (همان: 279).
2ـ1ـ3. خشم
اسکندر ناشناس و بهعنوان فرستادۀ خویش به بارگاه قیدافه میرود و در ظاهر خود را آرام نشان میدهد، درحالیکه از درون پر از خشم است و حاکم اندلس این مسئله را آشکار میسازد. «یکی از اشکالاتی که کارآمدی و فایدهمندی نظریۀ اعتدال را با مشکل مواجه میکند، دشواری تعیین نقطه حدّ وسط در اعمال، عواطف و صفات اخلاقی است. تعیین كمّیت و كیفیت مناسب برای اعمال و صفات نفسانی که همان حدّ میانه و حدّ فضیلت است، سخت به نظر میرسد. مثلاً فاعل اخلاقی نسبت به کسی که به او فحش و ناسزا گفته است، چقدر خشم بگیرد، حدّ وسط است؟ نسبت به کسی که علاوهبر فحش، یک سیلی نیز به صورتش زده، چقدر باید خشم بگیرد؟ درنتیجه، وقتی نتوانیم حدّ وسط را دقیقاً مشخص كنیم، تشخیص حالت افراط و تفریط هم دشوار خواهد بود. ارسطو خود اعتراف به دشوارى تعیین حدّ وسط دارد و انجام این كار را تنها از عهدۀ انسانهاى حكیم ممكن میداند» (ارسطو، 1378: 74). ممکن است انجام این عمل بهطور غیرارادی از انسان سر بزند که برخاسته از ناآگاهی است. بیتردید «اهریمن آز، کین، و حتی خشم در کمین ارزشهای ایرانیاند و پهلوانان زورمندی چون خردمندی، یزدانپرستی و میانهروی به حفاظت از ارزشهای ایرانی میپردازند» (رستگار فسایی، 1381: 22)؛ اما تمام یا برخی از این مؤلفهها میتوانند شخصیت یک نفر شکل دهند. اسکندر نیز شخصیتی خودمحور و دوگانه دارد و هرچه که برخلاف میلش باشد، او را خشمگین میسازد. در کنشهای بین او و «فور»، شاه هند، این حالت بهوضوح دیده میشود. پس از کشتن فور، گنج او را به سپاهیانش میبخشد. فردوسی به این موضوع اشاره میکند که جهان گاهی با خشم و گاهی با شادی همراه است.
اگر چهرۀ خویش بینی به چشم
|
| ز چاره بیاسای و منمای خشم
|
|
| (فردوسی، 1398، ج۳: 298) |
که گاهی سکندر بود گاه فور
|
| گهی درد و خشم است و گه کام و سور
|
|
| (همان: 289) |
2ـ1ـ4. برتریجویی
اسکندر طی نامهای از فور میخواهد همانند سرزمینهای دیگر که فتح نموده، به طاعت او درآید و خراجگزار باشد؛ اما فور سخنان اسکندر را بیشرمی میداند و چنین اظهار میدارد:
مرا پیش خوانی، تو را شرم نیست؟!
|
| خرد را برِ مغزت آزرم نیست؟!
|
|
| (همان: 284) |
سفر انگیزۀ روانی اسکندر و حس مالکیت او بر جهان است. چون تمایلات درونی او را ارضا میکند و لذتی به او میدهد که به آن عشق میورزد. گویی همهچیز به او اضافه میشود. اسکندر در حمله به هند گمان میکند که روحش به رفعت گرایش بیشتری دارد؛ اما اینگونه رفعت برخاسته از رذیلت است. شاید تمایل او در آن است که افکارش را بر دیگران تحمیل کند. غافل از اینکه زیادهخواهی او در این امر، خطری برای فضایل دیگر اوست. بهترین کار برای پادشاهی اسکندر داشتن قدرت نسبی و پرورش جامعه و فرمانبران او بوده است؛ زیرا قدرتسالاری محض حاکی از برتری دانستن او نسبت به افراد زیردست است. ازاینرو به نمادهای پیرامونش اندرزگونه نمینگرد و تنها درصدد دستیابی به آنهاست. فردوسی از زبان «فغفور»، پادشاه چین، به اسکندر چنین میگوید:
تو زیشان مکن کشّی و برتری |
| که گر زآهنی بیگمان بگذری |
|
| (همان: 328) |
کجا شد فریدون و ضحاک و جم؟ |
| فراز آمد از باد و شد سوی دم؟ |
|
| (همان: 329) |
2ـ2. شاخصههای کارایی میانهروی
2ـ2ـ1. داد و دهش
زمانی که اسکندر به دریای خاور سفر میکند و شگفتیهای خلقت الهی را میبیند، متوجه میانهروی و بسندگی افراد آن سرزمینها میشود و فردوسی این حالت او را چنین بیان میکند:
بسی چیز بخشید و نستد کسی |
| نبُد آز نزدیک ایشان بسی |
بیآزار از آن جایگه برگرفت |
| بر آن همنشان راه خاور گرفت |
|
| (همان: 309) |
چو او سیوشش پادشا را بکشت |
| نگر تا چه دارد ز گیتی به مشت |
بجست آنچه هرگز نجستهست کس |
| سخن ماند از او اندر آفاق بس |
|
| (همان: 340) |
بخشش بسیار ارزشمند است که به نظر میرسد اسکندر ناخواسته حد وسط را به کار میگیرد. از دارایی صرفشده، اگر جایگزینی نداشته باشد، روزی به پایان میرسد. بنابراین اسکندر بر پایۀ غرامتهایی که به دست میآورد، میبخشد. «ازآنجاکه هر بخش از بذل و [بخشش] میتواند در نوع خودش بزرگ باشد، در چنین مورد خاصی کریمانهترین آن در نوع خود است؛ زیرا عظمت موجود در اثر ایجاد شده با زیادی خرج متفاوت است» (ارسطو، 1381، ج۱: 162) از دیدگاه فردوسی نیز شاه باید بخشنده باشد:
چو شاهی به کاری توانا بُوَد
|
| ببخشاید از داد دانا بود
|
|
| (فردوسی، 1398، ج۳: 299) |
2ـ2ـ2. داد و خرد
اسکندر که برادر ناتنی «دارای داراب»، داریوش سوم، خوانده میشود، ازسوی مادر ایرانی است و در آغاز پادشاهی بهشیوۀ شاهان ایرانی سخنرانی میکند و سخنان سخت دادگرانهای میگوید. داد یا «عدالت یک نوع حد وسط است. یعنی درست در حد وسط حقیقی قرار دارد؛ درصورتیکه ظلم در هر دو حد افراط و تفریط قرار دارد. داد ملکهای است که بنابر آن دادگر چنین تعریف میشود که استعداد دارد» (ارسطو، 1381، ج۱: 207). ازاینروی، فردوسی این پادشاه جهانگیر را پادشاهی دادگر و خردمند، اما جاهجوی نشان داده است. خردمندی و «فرزانگی استعدادی است موافق با قاعدۀ صحیح، یعنی عقل، که توانایی عمل را در قلمرو خیر به انسان میبخشد» (همان، ج2: 20). جایی دیگر نیز او را مردی صوفیگر و درویش میداند که دنیا برایش بیارزش است؛ چنانکه در بازگشت از هند خود به دیگری اندرز میدهد.
همه روی گیتی پر از داد شد
|
| به هرجای ویرانی آباد شد
|
|
| (فردوسی، 1398، ج۳: 269) |
ببخش و بخور هرچه آید فراز |
| بدین تاج و تخت سپنجی مناز |
|
| (همان: 289) |
هنگامی که اسکندر از فیلسوفان برهمایی میپرسد که گناهکارترین مردم روی زمین کداماند و از خیل بیخبران و به خوابرفتگان کدامین بیدارند، اینچنین پاسخ میشنود:
گنهکارتر چیز، مردم بُوَد
|
| که از کین و آزش خرد گم بود
|
|
| (همان: 308) |
با توجه به بیت، فردوسی کینخواهی و آزمندی را از فقدان خرد میداند. در اینجا عدم وجود میانهروی بهخوبی مشاهده میشود؛ زیرا خرد کاربردی یا «خرد عملی دربارۀ اموری که موضوع آن در معرض شک و سنجش واقع میشوند، حکم میکند» (ارسطو، 1381، ج۲: 34). در اندیشۀ فردوسی اهمیت آبرومندی در کم کردن خواستههاست که با خرد انجام میپذیرد.
چو خواهی که باشد تو را آبروی
|
| خرد یار کن، رزم او را مجوی
|
|
| (فردوسی، 1398، ج۳: 271) |
2ـ2ـ3. میل به راستی
راستی یک انتخاب است؛ اما آنچه در شاهنامه بهعنوان فرّ مطرح میشود، همان راستی است و فروتنی را نیز در بر دارد. این مهم تنها از راه میانهروی حاصل میشود. پرورش صفت خویشکاری و ممارست در آن مصداق بارز بحث این پژوهش است. ارسطو در حدود دو هزار سال قبل به این نظر رسیده و بهگونۀ استدلالی و مبنیبر اصول اخلاقیات سعادت را برای بشر آشکار میسازد. او در این کتاب ضمن تعریف لذایذ، میزان کاربرد آن را بر پایۀ خیر و شر تبیین کرده و غیرمستقیم به انسان میآموزد که اولویت انتخاب خود را درزمینۀ اشتیاق و آرزوهایش چگونه حاکمیت عقلانی دهد تا به شادکامی برسد. البته به این نکته نیز اشاره میکند که «هیچ مانعی ندارد انسان با قابلیت غیرمعتدل باشد. قابلیت و دانایی ازلحاظ عقل به هم نزدیکاند؛ اما ازلحاظ انتخاب دورند؛ زیرا خردمندی استعداد عملی به خیر میباشد. منظور آن استعداد و توانایی است که آدم غیرمعتدل فاقد آن است» (ارسطو، 1381، ج۲: 84). فردوسی نیز در اثر جاودان خود در قالب داستان به مسئله میپردازد. او همانند ارسطو فضایل خردمندانه را ارجحیت داده و شالودۀ آن را بر مبنای ایمان میداند؛ «زیرا کسی که میخواهد عمل رستگارانه انجام دهد، باید از ابتدا رستگار باشد. کسی که میخواند و مینویسد، از قبل سواد داشته که توانسته بخواند و بنویسد» (جانکار، 1388: 221). این مسئله دربارۀ عمل درست نیز صدق میکند. انسان «زمانی واقعاً راستگوست که راستگویی طبیعت ثانویۀ او باشد» (همان: 222). پس از اینکه قیدافه اسکندر را میشناسد و با او گفتوگو میکند، اسکندر شاد شده و راستی برمیگزیند. سپس سوگند میخورد که با شاه اندلس و مردمش به نیکی رفتار نماید. بدین سبب، منازعات سیاسی به صلح میانجامد. بهطورکلی، آنگونه که ارسطو میخواهد، اسکندر تلاش میکند تا حکومت دموکراسی بنا نماید؛ اما در برابر مخالفان، مسیر دیکتاتوری را در پیش میگیرد.
نسازم جز از خوبی و راستی
|
| نه اندیشم از کژّی و کاستی
|
|
| (فردوسی، 1398، ج۳: 300) |
اسکندر پس از دیدارش با برهمنان هند، بهسوی مکانی به نام «هَروم»17 میرود. شهری که زنان بهتنهایی زندگی میکنند و همچون انسانهای «تراجنسیتی» یا «ترنسجندر»18 بوده و منحصر به مرد و یا زن نبودهاند. وقتی به آنجا میرسد، براساس شیوۀ خود طیِ نامهای، از آنها هم میخواهد که به اطاعت او درآیند. ابتدا زنان در بیرون شهر سپاهی برای مقابله آماده میکنند و پس از اطلاع از محتوای نامه، در پاسخ میگویند که اگر به شهرشان حمله کند، دهها هزار دوشیزگان خفتانپوش و بسیار راهها برای پاسداری وجود دارد که با او به ستیز درآیند و ننگی برای او خواهد بود که با زنان همنبرد باشد؛ اما اگر صلح کند، میتواند به شهرشان آمده و خیر و خوشی ببیند. اسکندر در نامۀ آنها راستی پیشه میکند و از جنگ دست میکشد.
سکندر فرستاده و نامه دید
|
| بیآزاری و راستی برگزید
|
|
| (همان: 307) |
میتوان گفت که آزمندی در اسکندر اهداف او را به کمال میرساند؛ اما ازآنجاکه انسان نمیتواند انقطاعی کاری را انجام دهد، پس از مدتی عملی را که باعث لذت او شده، خستهکننده میشود؛ مثل فرایند لذت قدرت، یا شهوت. پس لذت این دو باهم متفاوت است. توجه بیش از حد به این مقوله، انسان را از تفکر و استدلال صحیح بازمیدارد. سفرهای اسکندر بر گرد جهان که همواره سبب آوارگی او میشوند، رویدادهایی را پیش میآورند تا او را از آزمندی بازدارند؛ اما او بدون توجه و باورپذیری به آنها فریفتۀ زیباییها، کوه، آب، مرغ و درخت گویا میشود که بعد از ایران، به این سرزمین حمله میکند و موجب کشته شدن هزاران نفر میگردد. به نقل از پورخالقی چنبری، «درختی که در شعر فردوسی آمده، در ارتباط نمادین با انسان، نماد پیران راهبلد و دلآگاهی هستند که در آخرین منزل سلوک و در پلۀ اول درخت معرفت، رهروان راه را به دل بریدن از دنیای فریبنده و فنا و بقای پس از فنا فرامیخواند» (پورخالقی، 1381: 56-59). فردوسی از زبان درخت سخنگو نیز آزورزی را به اسکندر گوشزد میکند؛ اینکه فزونی قدرتش با دیگرآزاری و کشتن شاهان است.
از آز فراوان نگُنجد همی!
|
| روان را چرا برشکنجی همی؟
|
تو را آزِ گردِ جهان گشتنست |
| کس آزردن و پادشاه کشتنست |
|
| (فردوسی، 1398، ج۳: 325) |
۲ـ۳. بازدۀ رنج
یکی از علتهای جهانگردی اسکندر این بوده است که هیچ پادشاهی در جهان باقی نماند تا پس از او به روم لشکرکشی نکند. «محور آز اسکندر قدرت است. شهرهای خاور و باختر را یکی پس از دیگری میگشاید و چهارده سال به کشتوکشتار و خونریزی میپردازد و سیوشش پادشاه را میکشد. او مصداق کامل انسانی آزمند است، چراکه جهانی را تصرف کرده و باز از اندیشۀ فزونطلبی بازنمیماند. جنگ و خونریزی و کشتار انسانها پیامد منفی آز قدرت است» (رحیمینژاد، 1389: 196). بدین سبب رنجهای بسیاری را متحمل میشود. «اسکندر در کوشنامه، از فزونخواهانی است که انگیزۀ نامجویی و کامجویی، او را گیتیپرست کرده و به رنج و سختی فراوانی دچار شده است. البته در این قسمت جز بیان قصدِ جهانگردی اسکندر که "یکی گرد گیتی همیگشت خواست" و تنها یک بیت در تصرف هند، سخنی دیگر از جنگها و داستانهای اسکندر بیان نشده است» (ایرانشان ابن ابیالخیر، 1377: 179). هنگامیکه از گنج کیخسرو در یمن آگاه میشود، شتابان خود را به آنجا میرساند تا گنج را به چشم ببیند. در واقع وقتی که با استخوان مردگان، شهری را بنا میکنند و بر دیوارهایشان نقش کیخسرو و افراسیاب را مینگارند، به اسکندر فنا بودن دنیا را نشان میدهند. سپس در راه بابل متوجه میشود که زمان مرگش فرا رسیده است.
همی رفت یک ماه پویان به راه
|
| به رنج اندر از راه شاه و سپاه
|
|
| (فردوسی، 1398، ج۳: 293)
|
گذشتند بر کوه خارا به رنج |
| و زو خیره شد مرد باریکسنج |
|
| (همان: 332) |
بدانست کش مرگ نزدیک شد |
| بر او بر همی روز باریک شد |
|
| (همان، 333) |
گستردگی داستان اسکندر سبب میشود تا علاوهبر مسئلۀ آزمندی، درونمایۀ مهمی که پندارهای خاصی را به مخاطب القا میکند، نیز مطرح گردد. آنچه در این داستان اعمال اسکندر در دنیا را بهصورت تضاد نشان میدهد، فتوحات و کشورگشاییهای او در مدتزمان کوتاه و در تقابل آن مرگ این پادشاه است. «مندرجات رویدادهای روزگار اسکندر در موارد متعدد گویای تسلط تقدیر بر زندگی آدمیان است. از همه سو آزمندی اسکندر مورد نکوهش قرار میگیرد؛ اما او اینگونه پاسخ میدهد: تقدیر من چنین است؛ مرا برای تکاپو کردنها آفریدهاند» (سرامی، 1368: 764). ازنظر ارسطو قدرت از اجتماع جدا نیست. تا زمانی که مردم در جامعه وجود دارند، قدرت هم وجود دارد. تعدادی زورپذیر و تعدادی زورمندند. در این دو مقوله یک طرف تندروی و در طرف دیگر کاستی وجود دارد. در این داستان قدرتطلبی برای به دست آوردن جاودانگی است؛ درحالیکه یکباره سرنوشت بهگونهای دیگر رقم میخورد. درنهایت ارسطو به او میگوید که نتیجۀ آزمندی او رنج بوده است.
دگر گفت کاندر سرای سپنج
|
| چرا داشتی خویشتن را به رنج؟
|
|
| (فردوسی، 1398، ج۳: 339) |
در نظر اسکندر مرگ پوچی است؛ آنجا که به همسرش روشنک (رکسانا) میگوید:
نیابد کسی چاره از چنگ مرگ
|
| چو باد خزان است و ما چو برگ
|
|
| (همان: 266) |
همین تفکر اسکندر، باعث آزمندی در وجود او میگردد. فردوسی رنج کشیدن از برای دیگران را نادانی میداند و ناپایداری دنیا را گوشزد میکند.
ز بهر کسان رنج بر تن نهی
|
| ز کمدانشی باشد و ابلهی
|
|
| (همان: 309) |
اگر سد بمانی و گر سدهزار |
| به خاک اندر آید سرانجام کار |
|
| (فردوسی ، 1383، ج۷: 1363) |
اسکندر وقتی به خانه برمیگردد، دستاورد سفر خود را در اختیار دوستان، خانواده، جامعه و دنیا میگذارد. با توجه به سیر داستان او قبل از مرگ، نامهای به استادش ارسطو مینویسد و فرارسیدن مرگش را از زبان ستارهشمران بیان میکند و اینکه فرمان داده تا سران هفت کشور مطیع او گردند؛ اما با شناختی که ارسطو از اسکندر دارد، خیلی زود در پاسخ نامهاش میخواهد که از خون آنان درگذرد. اسکندر تمایل به حرکت غایی دارد و بر این اساس محیط پیرامون میتواند بهعنوان راهنما مسیر را بهدرستی برگزیند؛ اما منیّت در او چنان برجسته است که چشم بر ضرورت اشارات میبندد.
چو این نامه بردند نزد حکیم
|
| دل ارسطالیس شد به دو نیم
|
|
| (فردوسی، 1398، ج۳: 333) |
پس از آن نامهای به مادر خویش مینویسد و او را از زمان مرگ خود آگاه میسازد و ضمن بیان وصیتها، اشاره میکند که دیگر رهایی از مرگ ممکن نیست، تا از اندوه مادر خویش کم کند. اسکندر در این نامه نکات سیاسی، اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی را آشکار میسازد.
سپردم به هر مهتری کشوری
|
| که گردد بر آن پادشاهی سری
|
|
| (همان: 335) |
به نظر میرسد اسکندر در لحظههای پایانی زندگیاش به حقیقت وجودی خود و جهانی که در آن عمر گذرانده، واقف میشود. در این حالت آنچه باعث رستگاری آدمی میشود، فضیلتهای او در برابر دنیای فناپذیر و میانهروی در تمام زمینههای زندگی است. «آز و ناخرسندی، انسان را از یاد مرگ و قیامت نیز غافل میکند و این غفلت هم نتیجۀ غلبۀ دیو آز است. بنابراین یکی از نیروهایی که میتواند آز را ناتوان کند، پرستش خدا و یاد مرگ است» (رحیمینژاد، 1389: 94). اسکندر اندیشۀ حاصل از بیاعتباری دنیا را پس از تجربههای آزمندانه کسب نموده و حالتهای عرفانی در واپسین دقایق عمر، او را تسلیم مرگ میسازد.
بازنمودها
آنگونه که در نمودار نشان داده شده، میل اسکندر به کشورگشایی در رأس ستون قرار دارد؛ درحالیکه پس از آن میزان فراوانی خرد نسبت به مؤلفههای دیگر دیده میشود. این حالت بیانگر این است که اسکندر در انجام برخی کارها عقلانی تصمیم میگیرد؛ اما عنصر آزمندی محرّکی است که در جدول زیر بهطور ضمنی بیان شده و او را بهسوی بیشخواهی میکشاند. پس از آن داد و دهش است که در نمودار بهصورت بینابین مشاهده میشود و چنانچه صلاح بداند، بدان میپردازد. سایر مؤلفهها نیز در قسمت نتیجه بیان شده است.
جدول میزان مؤلفههای آزمندی و میانهروی در پادشاهی اسکندر
20 | میل به راستی | 22 | میل به جاودانگی |
25 | داد | 80 | کشورگشایی |
45 | خرد | 8 | خشم |
6 | آز | 8 | برتریجویی |
|
| 27 | داد و دهش |
نمودار بازدۀ شاخصههای آز و میانهروی در داستان اسکندر
3. نتیجهگیری
بنمایۀ داستانهای شاهنامه، شامل اندرزهایی است که فردوسی برای هشدار انسان به کار میبرد. براساس نظریۀ اعتدال ارسطو کاربرد عنصر میانهروی سبب سعادتمندی میشود. انسان در یک صورت میتواند میانهرو باشد که حقیقت جهان اصلی در تفکر او بگنجد و بتواند در برابر ناکامیهایی که از رخدادهای گوناگون به او میرسد، بردباری پیشه کند. ازنظر ارسطو بهترین فرمانروایی آن است که مردم آن جامعه بر حکومت برتری داشته باشند.
اسکندر برجستهترین جویندۀ جاودانگی است که در راه رسیدن به قدرت سفر میکند و یافتن آب حیات یکی از انگیزههای سفرش است؛ اما درنهایت به روشنایی میرسد و به خداجویی رهنمون میشود. با توجه به اینکه فضیلتهای اخلاقی در اسکندر برجسته است، میانهروی و آزمندی بهطور فطری در وی وجود دارند. در نگرش اسکندر مرگ پوچی است و همین تفکر سبب آزمندی در وجود او میگردد. وجه اصلی این شخصیت بر مبنای جنگاوری و جهانگردی است و تمایل دارد تا فرمانروایی جهان را به دست گیرد. طبق نمودار، میل به کشورگشایی در او بالاترین بسامد را نشان میدهد. یکی از علتهای او این بوده که هیچ پادشاهی در جهان باقی نماند تا بتواند روزی به روم لشکرکشی کند. بااینکه سرزمینهای دور و نزدیک را یکی پس از دیگری میگشاید، باز از اندیشۀ کشورگشایی دست نمیکشد که پیامد منفی آن رنج است.
اسکندر اندرزهای ارسطالیس را میپذیرد؛ اما شخصیتی خودمحور دارد و دوگانگی رفتاری در او دیده میشود و هرچه که برخلاف میلش باشد، او را خشمگین میسازد؛ اما براساس دادههای بهدستآمده، خشم و برتریجویی در اولویت اسکندر نیستند و واضح است که وقتی در موقعیت ناهمگون قرار میگیرد، ناگزیر به کاربرد آنها میشود. در واقع او بر اعمال و موقعیت خویش آگاهی داشته و میدانسته چه جایگاهی در این جهان دارد. با دقت به فرازوفرودهای داستان باید گفت اسکندر در فرایند لشکرکشیهایش خردمندانه عمل میکند و هرآنچه در پیروزیها به دست میآورد، به مردم میبخشد. فردوسی از زبان او اذعان میدارد که انسان باید برای جبران بدیهایش اندیشه کند و آن بخشش به نیازمندان است. داد و دهش نیز در نگاه او همان حس برتریجویی است و قدرتسالاری محض حاکی از برتری دانستن نسبت به افراد زیردست است؛ اما براساس نمودار، میل به راستی او را از این فریه مبرّا میسازد که بیانگر فضیلت میانهروی است. دلیل این امر، تفکر حاصل از بیاعتباری دنیا و درک اسکندر از فلسفۀ وجودی انسان، براثر دریافتهای ناشی از مباحثه با ارسطالیس بوده است.
پینوشتها
[1] * دانشآموختۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی، واحد رودهن، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران. پژوهشگر پسادکتری. Zrtan84@gmail.com
تاریخ وصول 20/4/1403 تاریخ پذیرش 11/9/1403
منابع
1. ارسطو، ارسطالیس. (1378). اخلاق نیکوماخوس. ترجمۀ محمدحسین لطفی تبریزی. چ۱. تهران: طرح نو.
2. ارسطو، ارسطالیس. (1381). اخلاق نیکوماخوس. ترجمۀ سید ابوالقاسم پورحسینی. چ۲. تهران: مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
3. ایرانشان ابن ابیالخیر. (1377). بهمننامه. تصحیح رحیم عفیفی. تهران: علمی و فرهنگی.
4. بهار، مهرداد. (1345). بندهشن. تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
5. پورخالقی چترودی، مهدخت. (1381). درخت شاهنامه. چ۱. مشهد: آستان قدس رضوی.
6. پورداوود، ابراهیم. (1356). یشتها. به کوشش بهرام فرّهوشی. دوجلدی. چ۳. تهران: دانشگاه تهران.
7. پیرنیا، حسن. (1342). ایران باستان، کتاب پنجم. چ۳. تهران: جیبی.
8. جانکار، باربارا. (1388). فلسفۀ ارسطو. ترجمۀ مهدیه ایرانیطلب. چ۲. تهران: اطلاعات.
9. حسینی، سید ساعد. (1374). شاهنامه شاهکار اندیشه. چ۱. شیراز: نوید.
10. خرّم، محمد. (1388). فرهنگ اساطیر ایران باستان. چ۱. تهران: آبگین رایان.
11. دوستخواه، جلیل. (1380). برخورد با شاهنامه در تراژدی قدرت. چ۱. تهران: آگه.
12. دلپذیر، زهرا، بهنامفر، محمد، و راشدمحصل، محمدرضا. (1398). تحلیل تطبیقی مفهوم اعتدال در اندرزهای دینکرد ششم و شاهنامۀ فردوسی. پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شمارۀ 55، ۱-۲۹.
13. رحیمینژاد، مهدیه. (1389). بررسی آز و شخصیتهای آزمند در شاهنامه. پایاننامۀ کارشناسیارشد دانشگاه مازندران.
14. رستگار فسایی، منصور. (1381). فردوسی و هویتشناسی. چ۱. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
15. روشنضمیر، بهرام. (1395). همنشینی اسکندر و ارسطو در روایات ایرانی. جندیشاپور، ۲(5)، 78-91.
16. سرامی، قدمعلی. (1368). از رنگ گل تا رنج خار. چ۱. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
17. شجری، رضا. (1382). تحلیل و بررسی عنصر آز در شاهنامه. فصلنامۀ پژوهشهای ادبی، شمارۀ 1، 65-82.
18. صدری افشار، غلامحسین، و حکمی، نسرین. (1388). فرهنگ فارسی. 2جلدی. تهران: فرهنگ معاصر.
19. فردوسی، ابوالقاسم. (1383). شاهنامۀ فردوسی. براساس نسخۀ نهجلدی چاپ مسکو، زیر نظر ی. الف. برتلس چاپ سوم، 9جلدی. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
20. فردوسی، ابوالقاسم. (1398). شاهنامه. پیرایش جلال خالقی مطلق، چهارجلدی. چ۴. تهران: سخن.
21. کوشکی، بصیر. (1400). اسکندر در شاهنامه. رشد آموزش تاریخ، شمارۀ 77، 28-29.
22. نبیزاده گنجگاه، صدیقه، و احمدنژاد، کامل. (1390). چهرۀ اسکندر از منظر فردوسی. مجلۀ حافظ، شمارۀ 87، 37-38.
23. نساجی زواره، اسماعیل. (1386). اندیشههای دینی و اخلاقی در شاهنامۀ فردوسی. ماهنامۀ مکتب اسلام، شمارۀ 11، 55-64.
24. نظری، نجمه. (1394). مقایسۀ آموزههای تعلیمی در شاهنامۀ فردوسی با بوستان سعدی. پژوهشنامه ادبیات تعلیمی، ۷(26)، 157-179.
[1] . Apothecary
[2] . Ambivert or Centralism
[3] . Nicomachus ethics
[4] . Aristotle
[5] . Delos
[6] . Alexander
[7] . Philip
[8] . Olympias
[9] . Neopotolemus
[10] . Epirus
[11] . Achilles
[12] . Didamea
[13] . Pella
[14] . Filgos
[15] . Calisthenics
[16] . Kedafeh
[17] . در متون پهلوی، لفظ اروم یا هَروم آمده است: «آنان که سرزمین سلماند، اروم است. واژهنامۀ بندهشن نیز کشور سلم، هروم معرفی شده است» (بهار، 1345: 200). در نوشتههای معاصر نیز اینگونه آمده که «در تقسیم جهان بین پسران فریدون، هریک اسامی خود را به خاک و قلمرو سلطنت خود داده بودند» (پورداوود، 1356، ج۱: 194).
[18] . Transgender