بازخوانی رابطه عقل و عشق در ترازوی «معیارالصدق»
الموضوعات :
طاهره حسین زاده
1
,
حسین آریان
2
,
تورج عقدایی
3
1 - دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی ، واحد زنجان، دانشگاه آزاد اسلامی، زنجان، ایران.
2 - دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد زنجان، دانشگاه آزاد اسلامی، زنجان، ایران.
3 - گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد زنجان، دانشگاه آزاد اسلامی ،زنجان، ایران.
الکلمات المفتاحية: عقل, عشق, ادبیات عرفانی, نجمالدین رازی, معیارالصدق.,
ملخص المقالة :
انسان با دو نیروی عقل و عشق، اشرف مخلوقات به شمار میآید و در فلسفه بر مبنای اتحاد عقل و عاقل و معقول نه تنها انسان، که هستی بر پایۀ عقل استوار گردیده است و در عرفان بر اساس نظریۀ وحدت عشق و عاشق و معشوق و دیدگاه وحدت وجودی در انسانشناسی و هستیشناسی، حاکمیت عشق به رسمیت شناخته میشود. از آن دیدگاه با ترازوی عقل باید همه چیز سنجیده شود و با یاری آن حرکت به سوی کمال معنا مییابد و از این نظر با معیار عشق میتوان به سوی کمال راه یافت. رابطه این دو را مخالفت، موافقت، همراهی و مانند آن تحلیل کردهاند اما شیخ نجم الدین رازی (573ـ 654 ق.) در رساله «معیار الصدق فی مصداق العشق» ادعا دارد که به تقریر شرح کمال عشق و کمال عقل پرداخته است که به جهت استحکام آن نیاز به بازخوانی دارد و در این مقاله با روش تحلیلی ـ انتقادی به شیوۀ کتابخانهای و استناد به منابع دست اول به بررسی معیاری که او ارائه داده است پرداخته میشود و تلاش میشود تا راهی برای ملایمت این دو نیروی مکمل در هستی و در وجود انسان پرداخته شود و نشان دهد که اگر برنامه سخت افزاری هستی را عقل تشکیل میدهد برنامۀ نرمافزاری آن نیز عشق است و کارگاهی هستی در چنبرۀ این دو نیرو به سامان قرار میگیرد.
1) قرآن کریم (1387). ترجمه مرحوم الهی قمشهای، قم: لقمان.
2) ابراهیمی دینانی، غلامحسین (1398). دفتر عقل و آیت عشق، تهران: طرح نو.
3) ابن ترکه، صائنالدین (1375). در کتاب عقل و عشق یا مناظرات خمس، تهران: میراث مکتوب.
4) آزاد، پیمان، محسن (1388). عشق و عقلانیت، تهران: البرز.
5) آموزگار، ژاله (1384). تاریخ اساطیری داستان، تهران: سمت.
6) ابراهیمی دینانی، غلامحسین (1381). دفتر عقل و آیت عشق، جلد دوم، تهران: طرح نو.
7) ابن عربی، محمد بن علی (1391). شرح فصوص¬الحکم، ترجمۀ حسین مریدی، جامی.
8) اسحاقیان، جواد (1384). نقد ساختار کلیدر،سال ششم، شماره 28، نافه.
9) انوری، حسن (1382). فرهنگ بزرگ سخن، تهران: سخن.
10) پورجوادي، نصرالله (1385). زبان حال در عرفان و ادبيات پارسي، تهران: هرمس.
11) جامی، عبدالرحمن (1395). بهارستان، اطلاعات.
12) جهانیان، زهرا؛ حسینی، علی (1402). عقل و عشق از دیدگاه ابن سینا ونجم الدین رازی، پژوهشهای نوین مطالعات علوم انسانی اسلامی، دانشگاه لرستان، تابستان، شماره 3.
13) جرجانی، میرسیدشریف (1360). تعریفات، ترجمه و اختصار: عمران علیزاده، تهران: وفا.
14) حافظ شیرازی، شمس الدین محمد (1386). دیوان حافظ، بر اساس نسخه تصحیح شده غنی- قزوینی، تهران: اقبال.
15) دادگی، فرنبغ (1369). بندهش، مهرداد بهار، تهران: توس.
16) راد، سیما (1382). فرهنگ اصطلاحات ادبی، مروارید.
17) رازی، شیخ نجم الدین (1345). رساله عشق و عقل، به اهتمام و تصحیح دکتر تقی تفضلی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
18) ____، _____ (1993). منارات السائرین و مقالات الطائرین، تحقیق سید عبدالفتاح، کویت، دار سعاد الصباح.
19) ____، _____ (1373). مرصاد العباد من المبداء الی المعاد، تصحیح محمد امین ریاحی، تهران: علمی و فرهنگی.
20) ____، _____ (1352). مرموزات اسدی در مزمورات داوددی، تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی،تهران، موسسه مطالعات اسلامی.
21) رحیمی، کبری (1397). عقل و عشق در رساله عقل سرخ شیخ شهاب الدین سهروردی، کنفرانس علمی و پژوهشی رهیافتهای نوین در علوم انسانی ایران.
22) رضوانی مقدم، الهام (1402). بررسی صور خیال در رساله عشق و عقل نجم الدین رازی، پژوهشنامه متون ادبی دوره عراقی، زمستان، شماره 21، صفحه 90-67.
23) زمانی، کریم (1383). میناگر عشق، تهران: نی.
24) سعدی، مشرف الدین مصلح (1399). کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، تهران: دوستان.
25) ضمیران، محمد(1379). گذر از جهان اسطوره به فلسفه، تهران: هرمس.
26) عبودیت، عبدالرسول (1389). درآمدی بر فلسفۀ اسلامی، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
27) عطار نیشابوری، فریدالدین محمد (1386). منطق الطیر، تصحیح و تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن.
28) _____،_____ (1370). تذکرهالاولیا، محمد قزوینی، تهران: صفی علیشاه.
29) غزالی، احمد (1385). مجموعه آثار احمد غزالی، احمد مجاهد، تهران: دانشگاه تهران.
30) قدم اول (1379). ترجمه نورالدین ،رحمانیان، پژوهش.
31) کزازی، میرجلال (1384). آب وآینه، ، تبریز: آيدين.
32) محمدی، احمد (1385). اندیشه عرفانی عطار، ادیب.
33) مستملی بخاری، ابوابراهیم اسماعیل (1363). التعریف لمذهب اهل تصوف، محمدروشن، اساطیر.
34) مطهری، مرتضی (1357). انسان کامل، کمیته انقلاب اسلامی.
35) معین، محمد (1381). فرهنگ معین، تهران: امیرکبیر.
36) مکی، ابوطالب (1411). قوت القلوب فی معامله المحبوب باسل عیون السود،2 جلد بیروت دارالکتب العلمیه.
37) موحدی، محمدرضا (1399). عقل در کوی عشق ،دیدگاه شیخ نجم الدین رازی درباره عقل و عشق، فصلنامه دانشگاه قم، شماره اول، پژوهشهای فلسفی ـ کلامی.
38) مولانا، جلال الدین محمد بلخی (1376). تصحیح و پیشگفتار: عبدالکریم سروش، تهران: علمی و فرهنگی.
39) ____، ____ (1387). مثنوی معنوی، دفتر سوم، کریم زمانی، اطلاعات.
40) ____، ____ (1374). کلیات دیوان شمس، تصحیح: بدیع الزمان فروزانفر، تهران: نگاه.
41) نسفی، عزیزالدین (1379). الانسان الکامل، تصحیح و مقدمه از: ماریژان موله، تهران: طهوری.
42) ____، ____ (1344). کشفالحقایق، به اهتمام احمد مهدوی دامغانی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
43) یوسف پور، محمد کاظم (1380). نقد صوفی، تهران: روزنه.
مجله ادبیات فارسی، دوره 20، شماره 40، زمستان 1403، صفحه 92-78 |
بازخوانی رابطه عقل و عشق در ترازوی «معیارالصدق»
طاهره حسین زاده 1، حسین آریان 2*؛ تورج عقدایی3
1دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، واحد زنجان، دانشگاه آزاد اسلامی، زنجان، ایران.
*2دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد زنجان، دانشگاه آزاد اسلامی، زنجان، ایران. (نویسنده مسؤول)
3دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد زنجان، دانشگاه آزاد اسلامی ،زنجان، ایران.
نویسنده مسؤول: arian.amir20@gmail.com Email:
تاریخ دریافت:26/10/1403 / تاریخ پذیرش: 28/11/1403
چکیده
انسان با دو نیروی عقل و عشق، اشرف مخلوقات به شمار میآید و در فلسفه بر مبنای اتحاد عقل و عاقل و معقول نه تنها انسان، که هستی بر پایۀ عقل استوار گردیده است و در عرفان بر اساس نظریۀ وحدت عشق و عاشق و معشوق و دیدگاه وحدت وجودی در انسانشناسی و هستیشناسی، حاکمیت عشق به رسمیت شناخته میشود. از آن دیدگاه با ترازوی عقل باید همه چیز سنجیده شود و با یاری آن حرکت به سوی کمال معنا مییابد و از این نظر با معیار عشق میتوان به سوی کمال راه یافت. رابطه این دو را مخالفت، موافقت، همراهی و مانند آن تحلیل کردهاند اما شیخ نجم الدین رازی (573ـ 654 ق.) در رساله «معیار الصدق فی مصداق العشق» ادعا دارد که به تقریر شرح کمال عشق و کمال عقل پرداخته است که به جهت استحکام آن نیاز به بازخوانی دارد و در این مقاله با روش تحلیلی ـ انتقادی به شیوۀ کتابخانهای و استناد به منابع دست اول به بررسی معیاری که او ارائه داده است پرداخته میشود و تلاش میشود تا راهی برای ملایمت این دو نیروی مکمل در هستی و در وجود انسان پرداخته شود و نشان دهد که اگر برنامه سخت افزاری هستی را عقل تشکیل میدهد برنامۀ نرمافزاری آن نیز عشق است و کارگاهی هستی در چنبرۀ این دو نیرو به سامان قرار میگیرد.
کلیدواژه: عقل، عشق، ادبیات عرفانی، نجمالدین رازی، معیارالصدق.
1- مقدمه
یكى از رايجترين واژهها نزدِ مردم «عقل» اسـت و آدميـان آن را همـواره بـا نـوعى احترام و تعظيم و بزرگداشت به كاربردهاند. آنان غالباً در ردّ و اثباتِ امـورِ جزئـى و كلـى، فـردی و اجتمـاعى، مادی و معنوی، سنجشی و مقیاسی به عقل استناد دارند. كسانى كه طرفدارِ دين هستند همواره مِلاکشان عقـل اسـت و كسانى هم كه طرفدارِ دين نيستند باز مستندشان عقل است یعنی چه از لحاظ دینی و چه برون دینی، عقل مورد توجّه و مُداقة عام و خاص است. سخن از تقابل و تعامل میان عاطفة ازلیِ بیزوال شورانگیز یعنی «عشق» است و بارقة نخستینِ خلقت؛ یعنی «عقل» که در کتاب معروف شیخ نجمالدین رازی (دایه) «رساله عشق و عقل» یا همان «معیار الصّدق فی مصداق العشق» به تحلیل و بررسی اجمالی آن پرداختهایم. طبق تحقیقاتِ انجام شده، تاکنون عقل-این نورِ نخستین- هادی انسان به سوی کمالات است و در واقع عقل به مثابة ابزاری میشود برای رسیدن به حدّ کمال تا انسان در مسیر شناخت حق و رهیابی به معرفت الهی قرارگیرد و این تعامل عقل با عشق است که او را به راه ارتقای حیات مشوّق و رهنمون میگردد ولی عقل تا آغازین مرحلهی شناخت پیش میرود و به این دلیل که عقل خود محدود و گرفتار در محسوسات و محاسبات است بیشتر از این به تنهایی توان پیشروی و طی طریقت به سمت تعالی را ندارد و از درکِ نورِ حقیقت بدون بهرهمندی از هدایت و یاوری عشق ناتوان است. اینجاست که تابش عشق بر دل سالک او را به مقام شناخت حق تا حد ادراک وی منتهی میسازد و به همین جهت، عشق را مقام و مرتبتی است که عقل از داشتن آن عاجز است.
1-1- بیان مسئله
یکی از کهنترین اختلافهای فکری بین فلاسفه و عرفان، موضوع عقل و عشق بوده است و این جدال فکری به حوزۀ ادبیات نیز رسیده است و در «رساله عقل و عشق» چهارمین رساله سعدی آمده که از سعدی پرسیده میشود:
بنده را از تو سوالی ست به توجیه و سؤال |
| نکند مردم پاکیزه سیر جز ز کریم |
مرد را راه به حق، عقل نماید یا عشق؟ |
| این در بسته تو بگشای که بابی است عظیم |
عقل را فوق تر از عشق توان گفت؟ بگو |
| چون تو را روز و شب این هر دو حریفند و ندیم... |
|
| (سعدی، 1399: 542) |
این موضوع باعث شده تا حکیمی از نجمالدین رازی همین پرسش را نماید و او رسالهای به عنوان «معیار» و ترازو برای درک جایگاه عقل و عشق بنگارد البته با دیدگاهی عرفانی و از دو زاویۀ هستیشناسی و انسانشناسی، که تازگی داشته است. او در سه اثر دیگر خود نیز به این بحث وارد شده است. در مرصادالعباد (رازی، 1373: 51) و در مرموزات اسدی (رازی، 1352: 46) و در مناراتالسائرین (رازی، 1993: 113) اما در مقام داوری و در ارائه معیار در این رساله هنرنمایی میکند. این بحث به جدال بین فلسفه و عرفان برمیگردد چرا که معیار فلسفه عقل است و معیار عرفان، شهود و از مبنای معرفت شناسی دو دیدگاه مستقل نسبت به معرفت در انسان دارند. عارفان و فلاسفه، هیچ کدام عقل یا عشق را انکار نکردهاند اما تعریف آنها از این دو متفاوت بوده است. این تعریف مختلف به کارکرد و نتایج آن دو نیر گسترش پیدا کرده و در نهایت به ویژگیهای مختلفی از این دو رسیدهاند. عارفان؛، عقل و عشق را در حوزههایی با هم مشترک میبینند که حتی به نتایج واحدی میرسند و همراهی دارند اما در مراتب بالاتر چون خداشناسی و مکاشفات معنوی، عارفان عقیده دارند که پرواز عقل به چنان اوجهایی نمیرسد و تنها با بال عشق میتوان به چنان قلههایی رسید یعنی درک حق به شناخت ملکوت و جبروت از استدلالهای عقلی برنمیآید و به ناچار انسان باید به عشق متکی باشد. نجم الدین رازی در ابتدای کتاب اصلی خود که مرصادالعباد باشد چنین میگوید:
عشق آمد و کرد عقل غارت |
| ای دل تو به جان بر این اشارت |
تُرک عجمی است عشق و دانی |
| کز تُرک عجیب نیست غارت |
شد عقل که در عبارت آرد |
| وصف رخ او به استعارت |
شمع رخ او زبانهای زد |
| هم عقل بسوخت هم عبارت |
|
| (رازی: 1373: 21) |
عقل بهویژه در حوزۀ خدا شناسی، از دور میتواند استدلال کند که بر اساس برهان نظم و مانند آن، خدایی وجود دارد و بیش از این نمیتواند به خدا نزدیک شود و از اسماء و صفات او چیزی بگوید و به همین دلیل برخی از عارفان از اتکا به فلسفه انتقاد کردهاند و آن را برای رسیدن به حق ناقص و نارسا تشخیص دادهاند. این همان گفته عارفان است که «ای درویش! عشق بُراق سالکان و مرکب روندگان است. هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد عشق در یک دم جمله آن را بسوزاند و عاشق را پاک و صافی گرداند. سالک به صد چله آن مقدار سیر نتواند کرد که عاشق در یک طرفةالعین کند از جهت آن که عاقل در دنیاست و عاشق در آخرت است نظر عاقل در سیر به قدم عاشق نرسد» (نسفی، 1379: 161). از طرفی در عرفان عشق دو جنبه دارد یک عشق انسان به خدا و دیگری عشق خدا به انسان و آنقدر پیش میروند که به نظریۀ اتحاد عشق و عاشق و معشوق میرسند که هستی را در جلوۀ عشق منحصر میبینند. همین دیدگاه به نظریۀ وحدت وجود منتهی میشود که عارف جز خدا را موجود و دارای حقیقت نمیشناسد و در مجموع دیدگاه فلاسفه را دربارۀ خدا نمیپذیرد.
1-2- سؤالات تحقیق
پرسشهای اصلی که در این مقاله مطرح است عبارتند از:
1- رابطه عقل و عشق در اندیشه نجم رازی چگونه است؟
2- کدام نگرش در اندیشه نجم رازی درباره رابطه عقل و عشق پررنگ است؟
1-3- فرضیههای تحقیق
1- به نظر میرسد در اندیشه نجم رازی عقل و عشق هم رابطه تعاملی دارند هم تقابلی.
2-نگرش عرفانی در ارتباط عقل و عشق در اندیشه نجم رازی پررنگتر است.
1-4- پیشینه تحقیق
دربارۀ عقل و عشق پژوهشهای مفصلی انجام شده است و حتی به بررسی دیدگاه نجمالدین رازی نیز از جنبههای مختلفی پرداختهاند. دربارۀ معیار او در سنجش خود کمتر تحقیقی صورت گرفته است اما پژوهشهای مربوطه را میتوان چنین شناسایی کرد. رضوانی مقدم، الهام، مقالهای با عنوان بررسی صور خیال در رساله عشق و عقل نجم الدین رازی، بیشتر درباره تصویرسازیهای ادبی و بلاغی سخن گفته است. موحدي، محمدرضا، در مقالۀ عقل در کوی عشق دیدگاه شیخ نجم الدین رازی درباره عقل و عشق با دیدگاهی عقلی به رساله نگریستهاند و جای دیدگاه عرفانی خالی به نظر میرسید. جهانیان، زهرا؛ حسینی، علی در مقاله عقل و عشق از دیدگاه ابن سینا و نجمالدین رازی، به دیدگاه عرفانی کمتر پرداخته بودند. رحیمی، کبری در مقالۀ عقل و عشق در رساله عقل سرخ شیخ شهاب الدین سهروردی، نیز دیدگاه اشراقی به عقل و عشق تحلیل شده است. از طرفی دربارۀ عقل و عشق با نگاه عرفانی پژوهشهایی انجام شده که به دیدگاه نجم الدین رازی نپرداختهاند، همچون، ابن ترکه، صائنالدین در کتاب عقل و عشق یا مناظرات خمس، که به این موضوع یاری میرساند. ابراهیمی دینانی، غلامحسین در کتاب دفتر عقل و آیت عشق از دیدگاه یک فیلسوف به بحث میپردازد. در مجموع مصالعۀ رسالۀ شیخ نجمالدین رازی نیاز به بازخوانی داشت و از آنجا که یک شخصیت فلسفی دربارۀ عقل و عشق از او پرسش نموده است و این رساله در پاسخ به درخواست او نوشته شده است اهمیت بیشتری پیدا میکند.
1-5- روش تحقیق
پژوهش حاضر با عنایت به ماهیت موضوع، از نوع پژوهش نظری است و بر پایۀ مطالعات کتابخانهای انجام شده است. با توجّه به موضوع، روش تحقیق این مقاله، توصیفی- تحلیلی است.
1-6- اهداف و ضرورت تحقيق
دربارۀ عقل و عشق پژوهشهای گوناگونی انجام شده است و حتی به بررسی دیدگاه نجم الدین رازی نیز از جنبههای مختلفی پرداختهاند ولی دربارۀ معیار او در سنجش خود کمتر تحقیقی صورت گرفته است لذا با عنایت به همین موضوع، انجام پژوهش حاضر در این حوزه احساس نیاز میشد و در همین راستا نیز انجام شده است.
2- بحث و بررسی
2-1- عقل و عشق در نگاه دیگران
مطلق عقل در لغت «مجموع قُوای عالیِ ذهن است که در مغز، شکل میگیرد یا جریان پیدا میکند؛ در اندیشه و ادراک نمایان میشود و رفتارِ معنوی و مادیِ انسان را هدایت میکند» (فرهنگ بزرگ سخن، ذیل واژه عقل). همچنین عقل را به معنی «هوش، شعورِ ذاتی، فهم، جوهر مستقل بالذّات و بالفعل که اساس و پایۀ جهانِ مابعدالطبیعه و عالَمِ روحانیّت است؛ همان نفس است که در مراتب مختلف به نامهایی مانند عقل بالقوه، بالملکه، بالفعل و بالمستفاد ابراز میشود که در عربی منظور از نفس همان وجود است؛ خوانده میشود...» (فرهنگ معین، ذیل واژه عقل). راغب در كتاب مفردات میگويد: «اصل عقل از عِقال يعنى بنـدكـردن اسـت» و جمله عقـلالبعير بالعقال يعنى شتر را با پايبند بست. در مورد انسان، عقل همان نيرويى است كـه انسـان را آمـاده بـرای پذيرشِ علم و دانایی سازد. اگرچه عقل برای شناختِ حقايق از توانِ بسيار بالايى برخوردار اسـت؛ امـا در مـواردی كـه دادههايش ناقص باشد و منبعى برای تكميلِ فرایندهای مُبتنی بر دادههايش نداشته باشد؛ ناچار محدود خواهد شد و به شناختى كامل و جامع، در اين ارتباط، دست پيدا نمیكند. عقل برای همۀ علـوم و معـارف يـك پيمانـه و ترازوی همسان تشكيل نمىدهد زيرا فقط یک پيمانه، به جهتِ تک بُعدی بودن و محدودیتِ دیدگاه، صَلاحيّت و قابليتِ سنجشِ هر علمى را نـدارد. بنـابراين برای هر معرفتى ترازو و پيمانهی مخصوصِ همان معرفت را تشـكيل مىدهـد و آن معرفـت را بـاهمان مکیالِ مناسب مىسنجد. فولكيه مىگويد: «عقل در اصطلاح معمولى غالباٌ در مقابل غريزهی حيوانى و آن چه انسان را از حيواناتِ ديگر بالذّات متمايز مىگرداند ؛ استعمال مىشود» (فولکیه، 1379، 79). در برآیندی از تعریفات فوق ، بدين معنى تاکید است كه از عقل به عنـوانِ قوّهی ادراكِ معانى كلّى و قوّۀ دريافتِ روابط و مناسبات ميان اشياء و امور و نهادِ تفكّر و نظايرِجزییاتِ ايـن تعبيرات میتوان یاد کرد. بزرگترین تحلیلی که در متون عرفانی بهویژه در مرصادالعباد نجم دایه از عقل شده؛ مضمون حدیث متواتر «اوّلُ ما خَلَق الله العقل» است. عقلی که بشر به وسیلۀ آن عزّت مییابد و خود را از بسیاری از بلاها و آفات نجات میدهد که شاملِ یکی از قوای وجودی است که انسان را به اندیشه و بررسی و تجزیه - تحلیل مسائل، وا میدارد. اما تحلیل علمی و مبتنی بر دانش درباره عقل، چه میتواند باشد؟ شاید یک توضیح اجمالی درباره نوعی از تقسیمبندی دانشِ پزشکی دربارۀ فرکانسهای مغزی در بسطِ این مبحث راهگشا باشد. مغزِ انسان یا همان ذهنِ بشر به عنوان یک پدیده الکتروشیمیایی دائماً بیوقفه درحالِ فعالیت است و نورونهای دستگاهِ عصبی همواره حتی در وقتِ خواب و ناهُشیاری نیز امواجِ کُنِشی و واکنشیِ الکترومغناطیسی از خود ساطع می کنند. طبق پژوهشهای علمی کلاً تاکنون پنج گونه موجِ مغزی شناسایی شده است که شاملِ فرکانسهای گاما، بتا، آلفا، تتا و دلتا هستند. بسامد فعالیت مغزی از حالتِ افزایشیِ گاما در شدّتِ فعالیت تا حالتِ فروکشیِ دلتا که وضعیتِ خواب است؛ در موقعیتها و بازخوردهای مختلف ثبت میشود. در حالت فعالیت ذهنیِ ممتد، مغز در فرکانس بتا قرار دارد که توامان ترکیبی از امواجِ آلفا تتا و دلتا نیز در حال جنبشِ کارکردی هستند. سرعت امواجِ مغزی با واحدِ هرتز (سیکل در ثانیه) اندازه گیری و به باندهایی مقسّم میگردد که امواج آهسته، متوسط تا سریع را عین نُتهای موسیقی ترسیم مینمایند. این امواج توسط پالسهای الکتریکی هماهنگ و منظّمی متشکّل از تودههای نورونی با یکدیگر در ارتباطاند که ریشه تمام افکار و احساسات و رفتار خلایق به چگونگیِ کارکردِ نورونها در مغز بستگی دارد. در اصطلاح فلسفه عقل جوهرى است که هم ذاتاً مجرّد است و هم فعلاً. نه خودش جوهر مادى و جسمانى است و نه براى انجام دادن کارهایش محتاج است به اینکه با بدن یا جسمى همانندِ بدن، مرتبط باشد و آن را به منزلۀ ابزارى بهکار گیرد؛ چه در طبیعت و چه در ماوراء طبیعت. به این نوع موجود مجرد، «مجرد تام» میگویند. عقل در موجودات طبیعت تأثیر میگذارد ولى خود به هیچ وجه از آنها تأثیر نمیپذیرد. اساساً موجود مجرّد تام، «ثابت محض» است و هیچ نوع تغییر و تغیّر و حرکتى در آن راه ندارد و چون زمان، اندازۀ حرکت و تابعِ آن است؛ مجرّد تام از زمان هم فارغ است و نسبت دادن زمان به آن بیمعنا است. «توجه به این نکته ضرورى است که عقل به معناى «موجود مجرد تام» را نباید با «عقل انسان»که یکى از قواى نفس است و با آن تفکر و اندیشه میکند؛ اشتباه گرفت» (عبودیت، عبدالرسول، 1389: 186). عقل ثمرۀ ارزشمندی در حیات بشر دارد. انسان را از خطایا باز میدارد و به او زندگی آبرومندی میبخشد و باعث عزّت و سرافرازیاش میشود و عقل مانع انحرافات در سلوک است.
عشق در لغت ازریشۀ «عَ شَ قَ» و «عَشَقه» گیاهی است که آنرا لبلاب گویند و در واقع نوعی از پیچک است که اگر بر درختی پیچد؛ آنرا خُشک گرداند. (رک: دهخدا/ ذیل کلمۀ عشق). عشق اصطلاحاً به «گرایش عاطفی شدی ، مه ، علاقه و یا دلبستگیِ بسیار به چیزی یا کسی است. در تصوّف، حالت محبّت کامل سالک به ذات حق، بدان گونه که جز او به هیچ موجود دیگر نظر نداشته باشد» (فرهنگ بزرگ سخن، ذیل واژۀ عشق). در حدیث قدسی آمده است: «کُنتُ کنزاً مخفیّاً فَاَحبَبتُ اَن اُعرف ، فَخَلَقتُ الخلقَ لِکی اُعرف». عشق اساس آفرینش، و پایۀ جمال و زیبایی و علاقه و گرایش به زیبائی آفرینش است. در حقیقت، خدا یک معشوق است، معشوق خویشتن خویش و معشوق همه آفرینش. آفرینش وسیلۀ ظهور حق و زمینة معرفت و عشق خلق به آن معشوق حقیقی است.
نجم الدین رازی، عشق را به دو نوع تقسیم میکند که عشق اوّل از ایمان و پیروی از دستورات الهی به دست میآید و انسانی که اوّلین گامِ طلب را برمیدارد؛ اولین هدیۀ الهی به او محبّتی است که خداوند آنرا در دلِ بندۀخود قرار میدهد. در حدیثِ قدسی هم داریم که خداوند میفرماید: هرکس مرا جست؛ مرا یافت و هر کس مرا یافت ؛ عاشقِ من شد و هر کس عاشقِ من شد، من عاشقِ اوشدم و این ایمان و اعتقاد قلبیِ انسان است که چنین محبّتی کامل را بهوجود میآورد. دومین محبّت در نظر نجم دایه که در پیروی از شریعت و طریقت پیامبر(ص) به دست میآید. «عشقِ بنده به خدا و بالاتر از آن محبّت خدا به بنده است؛ این عشقِ اولی ناشی از ایمان بنده است و دومی در متابعت از پیامبر و طی مراحلِ ترتیبی و توامانِ شریعت و طریقت و حقیقت به دست میآید»(رک: نجمالدین رازی، 1993: 217). بعضی از عرفا هم اعتقاد دارند که تا از جانب یار جذبه و کششی نباشد؛ کوشش عاشق به جایی نمیرسد. چنانکه حافظ نیز میفرماید:
«به رحمتِ سَرِ زلفِ تو واثقم وَر نه |
| کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن ؟» |
ولی به هرحال، عارفِ سالک نباید از طلب و رسیدن به یار هرگز ناامید باشد چنانکه جامی در کتاب بهارستان آورده است:
«از رنج، کسی به گنج وصلت نرسد |
| وین طرفه که بی رنج کس آن گنج ندید |
نسفی به زیباترین حالت، سیر تطوّر عشق را چنین بیان کرده است:
«ای درویش! هر که خواهان صحبت کسی شد ؛ آن خواستِ اوّل را میل میگویند و چون میل زیادت شد و مفرط گشت؛ آن میل مفرط را ارادت میگویند و چون ارادت زیادت شد و مفرط گشت، آن ارادت ِ مفرط را محبّت میگویند و چون محبّت زیادت شد و مفرط گشت؛ آن محبّت مفرط را عشق میگویند» (نسفی، 1379: 160). خلاصه عشق از مسایل بنیادین عرفان و تصوف اسلامی و رویکرد عارفان و شاعران و فلاسفه دوران های مختلف حیات است؛ چندان که بدونِ در نظر گرفتنِ آن، عرفان و حکمت متعالیه قابل فهم نیست. البته عشق از مقولاتی است که تعریفش به ذات، نامیسّر است و کُنهَش در عشق باشد. همانطور که اجمالاً اشاره شد «عشق» از مصدر «عَشِقَ» به معنای چسبیدن و اتصاق است. گیاهِ پیچک «لبلاب» عشقه بر تنۀ درخت میپیچد و بالا میرود و آنرا خشک میکند و این تمثیل حالت ِ عشق است که بر هر دلی عارض شود؛ احوالِ طبیعی و نرمالِ او را محو میکند» (رک: زمانی، کریم، 1383: 432). کلمۀ «عشق» در قرآن کریم نیامده است و تنها در قرآن به کلمۀ «حب و محبوب » اشاره شده است و این محبّت را دو جانبه میداند : «یحبّهم و یحبّونه» (سوره مائده: 54) یعنی در دل عاشق و معشوق، محبتِ دو سویه و همسان وجود دارد. اصطلاح تقابلهای دوگانه از اصطلاح انگلیس«binary opposition» گرفته شده است.binary” ” در زبان انگلیسی نشانۀ «دوگانه بودن» است و به ستارگانی که در کنار هم قرار دارند؛ Star” binary ”میگویند. «اوّلین بار "نیکُلای تروبتسکوی" واج شناس از این اصطلاح نام برد» (احمدی، 1371: 398). و آنرا بنیان اصلی ارزش مراتبی معرفی کرد که ریشه در تاریخ فرهنگی دارد. این اصطلاح یکی از مفاهیم کلیدی در حیطۀ نظریّات زبانشناسی و نقد ادبی است. در نقد ادبی این اصطلاح یکی از مفاهیم بنیادی ساختارگرایی و پساساختارگرایی (ساختارشکنی) است.
رومن یاکوبسن، تقابلات دوگانه را در ذاتِ زبان نهفته میدانست و معتقد بود که کودک در وَهلۀ اول این تقابلها را یاد میگیرد به نظر وی، محوریتِ کلام بر تقابلات دوگانه استوار است. «اشتراوس با تاثیرپذیری از یاکوسبن، تقابلهای دوگانه را مهمترین کارکرد ذهن بشرمیداند» (رک: اسحاقیان، 1348: 32). آنچه مسلم است این که نیاکان و اجدادِ اساطیری ما چون از دانش کافی برخوردار نبودند؛ برای درک و شناخت جهان پیرامون خود، دست به خلق تقابلات دوگانه میزدند. از اینرو ساختار تفکّر انسان بر روی طباقات و تضاد دوگانه ای مثل خوب/ بد، مقدس/ غیرمقدس و غیره بنا شده است. اساطیر هم بر مبنای تقابلات دوگانه شکل یافتهاند. در مورد مبحث تقابلات, دریدا هم نظریّات خوبی دارد بهطوریکه او راههایی برای گریز از حیطۀ متافیزیک به دست میدهد. "واژگون ساختن" اولویت میان تقابلات دوتایی است.
2-2- تقابل و تعامل در ایران باستان
مباحث تقابل و تعامل درایران باستان زیاد به چشم میخورد. یکی از این رویدادها، بحث معروف خیر و شر است که در اساطیر ایرانی مبتنی بر تئوری اضداد و دو بنی بودن آفرینش, وجود دارد. «تقابل اضداد در هستی و نبرد بین این اضداد که عبارت است از نبرد خیر و شر و یا نور و ظلمت که در اساطیر ایرانی اهورامزدا وآفریدههای او نظیر امشاسپندان با اهریمن و آفریدههای او نظیر کمالگان در ستیز و نبرد هستند و هرکدام از آنان در عالم مادی آفریدههایی دارند که از اهورامزدا یا اهریمن حمایت میکنند؛ چنانکه گاو و آتش از آفریدههای اهورامزدا و حامی او و مار و تاریکی از آفریدههای اهریمن و حامی او هستند» (فرنبغ دادگی، 1369: 47). هرچند در هزارۀ سوم، گاهی غلبه با خیر و گاهی با شرّ بوده است؛ در نهایت خیر بر شر چیره میشود. و در هزارۀ چهارم، اورمزد با ظهور هوشیدر در هزاره اول و ماه در هزاره دوم و سوشیانس در هزارۀ سوم، پاکی و خیر بودن خود را باز مییابد و شرّ یعنی اهریمن به تباهی میرسد و خیر از شرّ و جهان اهورایی از جهان اهریمنی جدا میگردد (رک: کزازی، 1384: 96).
2-3- عشق و عقل در ادبیات عرفانی
2-4- رساله عشق و عقل
یکی نام رساله را گاهی «کمال عشق و کمال عقل» و زمانی «عقل و عشق» گفتهاند و گاهی «معیارالصدق و مصداق العشق» (همان، 33). این کتاب مشتمل بر پنج فصل است. در مقدّمۀ رساله، فردی از یاران نجمالدین چند سؤال در این خصوص از او داشته است و از نجمالدین خواسته تا بدانها پاسخ دهد.
«التماسی که از این ضعیف فرمودهای و استدعا نموده در تقریر شرح کمال عشق و کمال عقل تا هیچ مضادتی میتوان بود در کمالیّت هر دو یا نه؛ و فرمودهای که ما هر کجا عقل بیشتر و شریفتر یافتیم در جمله موجودات عشق برو ثابتتر و ظریفتر بود» (نجمالدین رازی، 1345: 36).
نسبت عقل و عشق سابقۀ بسیارِ تنشزا در طول تاریخ ادبی دارند. اینکه این دو مفهوم با یکدیگر رابطۀ همسویی دارند یا مکمل یا متباین یا متضاد و متناقص، قرنها محل مناقشۀ متکلمان مسلمان و غیرمسلمان بوده است. صوفیه هم به جهت اشتراک مساعی که در دورههای آغازین با متکلمان داشتند و هم بهعنوان موضوعی که در خود تصوّف محلّ بحث است؛ بدان پرداختهاند. سهل تستری با بیانی «کثرتِ عقل را از نتایج ایمان میداند.» (سلمی، 1421: 1/36) اهل تصوف لازمۀ تکالیف شرعی را عاقل بودن دانستهاند و شرط مأمور شدن به انجام فرایض الهی و وجوب شرعی را بالغ و عاقل بودن میشمرد. چنانکه غزالی عقل را «محافظ و نگهدار دین نام برده است» (غزالی، 1372: 255). در عرفان، عقل قدرت و فهم حالات عرفانی را نداردکه حسن بصری میگوید: «محبت الهی سبب زایل شدن عقل است» (به نقل از عطار، 1370: 39). سهل تستری عشق را به دو نوع الهی و انسانی تقسیم میکند و به این نتیجه میرسد که عشق الهی در چهارچوب عقل در نمیآید اما عشق زمینی را میتوان در چهارچوب عقل قرار داد (به نقل از مکّی، 1417: 2/11). اکثر عارفان عشق را امیر عقل میدانند و تمامی عقول را در برابرعشق خوار میدانند، آنان مضمون حیرانیِ عقل را در ادراکِ عشق مطرح میکنند.که از مضامین مکرر در آثار عرفاست. وقتی عشق وارد قلب سالک میشود تمامیت او را میسوزاند و او بقای خود را در فنای خود میبیند و به وادی حیرت میافتد در آنجا دیگر نصایح بکن ونکن عقل را نمیشنود و خود را غرق در دریای وجود الهی میبیند عقلی در بوستان سلامت میچرد اما اکنون خبری از عقل نیست چون عقل را اجازۀ ورود به لامکان ندهند. و از اینجاست که بعضی از رفتارهای عارفان، شکل دیوانهواری به خود میگیرد. «عشق، صاعقهوار میزند. عقل و تجربه را خاکستر میکند. از سوی دیگر، عقل و تجربه ضامن آن هستند که ما خطا نکنیم. نمیخواهیم ارزش عقل را پایین بیاوریم؛ اما عشق که از راه میرسد ، عقل و تجربه غایب میشوند. عشق مقولهای است خارج از تجربه و عقل. وقتی سر و کلّۀ عقل پیدا میشود، عشق از در دیگری میگریزد. عشق، لاابالی است. به سود و زیان نمیاندیشد» (آزاد، 1388: 206). «یکی از دلایل ناتوانی عقل در ادراک عشق، ویژگی وحدت گرایی عشق است و کثرت گرایی عقل. تا خرده ریزههای عقل و وجود به دست عشق جمع نشود و در هم نیامیزد، آدمی از وحدت بویی نخواهد برد و نام پادشاه حقیقی بر سکّۀ وجود او ضرب نخواهد شد» (یوسف پور، 1380: 188).
در دیباچه دیوان ملک محمود تبریزی (متوفی 696) به مناظرۀ عقل و عشق پرداخته شده است: «عقل در اوّل سخن گفت و دُرر فصاحت سفت كه: عالِمِ عاملم و فاضلِ كاملم. دستورِ مَلِك رجوع امور به من كند. بزرگانِ جهان با من سخن كنند. چون از همه فرو مانند كار بر من رانند. اي عشق، تو بيچاره آوارهای هستي، مسكيني غمگيني، هر روز به دري زار، هر ساعت به غمي گرفتار. تو كيستي كه با من سخن گويي، يا مقاومتِ مرا جويي؟ عشق چون اين كلمات از عقل استماع كرد، آتش غضب در او كار كرد، به باد برشد، بر خاك نشست، سخنهاي چون آب راندن گرفت و اوصافِ حميده خود خواندن گرفت كه: من جواني هستم به انواع هنر و فصاحت آراسته و به اصنافِ دانش و بلاغت پيراسته. گويِ سخن گويي در ميدانِ من است و چوگانِ لطافت در فرمانِ من است. اي عقل، تو پيري هستي درازفكر، بيذكر. با هر كه باشي، از لطف دور بود. با هر كه نشيني ملول شود. عقل چون سخنِ عشق بشنيد، ترتيبي در آن نديد، او نيز حديثي چند از اين نمط راند و جوابِ الفاسد بالفاسد برخواند كه: من عالِمِ شريعت و صاحبِ طريقت و كاملِ حقيقتم، سر دفترِ دانايي و سررشته ی توانايي. اي عشق، تو ديوانه و سودايي و آشفته شيدايي كه گاه بيمار باشي از تنهايي، گاه مجروح از شكيبايي. مزاجي داري صفرايي. تو كيستي كه در مقاومت من آيي؟ پس اي رندِ اوباش و اي قلندر و قلّاش، از ياوه درايي [به درآ] عشق از استماع كلماتِ عقل ديوانه شد و از خويش بيگانه شد. زبانِ تطاول دراز كرد و حديث آغاز كرد كه: من صفدري هستم كه با هر كه مجاوبه كنم پيروز آيم؛ با هر كه مصاحبت كنم، دلفروز آيم. اي عقل، گفتي كه رند و اوباشي. آري، رند خوش باشم، قلندر و قلّاشم، فارغ از جهانم، آسوده از اين و آنم. گفتي كه ديوانه و سودايي و سرگشته و شيدايي. آري، ديوانه رويِ يارانم، آشفته زلفِ دلدارانم، بيمارِ چشمِ خوبرويانم، شيدایِ دهان مهرجويانم
گر عشق نبودی و غمِ عشق نبودی |
| چندين سخنِ نغز كه گفتي كه شنودی؟ |
اگر تو نيز در زمرۀ ما آيی ديوانه شوی و سودايی. مگر اين بيتِ لطيف از گفتارِ شريف به تو نرسيده است:
خرد چو رونقِ ديوانگان عشقِ تو ديد |
| به صد بهانه برآورد خويشتن به جنون |
تو آني كه حكمایِ كاملالعقلِ ثابتالقدم در حقِ تو گفتهاند:
عقل در كوی عشق نابيناست |
| عقل كارِ ابوعلی سيناست |
عقل گفت: اوّلِ آفرينش منم و واسطۀ بينش منم و بيان خواجه كاينات عليه افضل الصّلوه در اين بيان ناطق كه «اوّل ما خلق الله العقل. ای عشق، برو به جای خود بنشين! تو مايهای نداری كه با من در ميان آری و پايهای نه كه دل من بيازاری. گفتی كه صفدر پيروزم، مصاحب دلفروزم. به چه استطاعت رزمآرايی و به چه طاقت دلربايی؟
عشق گفت: خواجۀ كونين و رسول ثقلين عليهالسلام در حق من فرموده كه: مَن عَشِقَ و عفَّ و كَتِمَ و مات فقد مات شهيدا. مرا اين خلعت تمام است. الظّل من الحبيب وابل و هو... كه بر دكان صاحب دل گفتهاند:
هرچه در كاينات جزو و كُلند |
| در رهِ عشق طاقهای پُلند |
اي عقل، من به جاي خود نمینشينم، امّا تو به جای خود بنشين!
آنجا كه عشق خيمه زند جای عقل نيست |
| غوغا بُوَد دو پادشه اندر ولايتي |
عقل از سخنهای عشق به خود فرو شد؛ گفت: هذا زمان السكوت و لزوم البيوت. هيچ به از آن نباشد كه جای خود او را دهم و از مقاومت او بِرَهم، خيمه به صحرايی ديگر زنم و خرگاه به مأوايی ديگر زنم. جای خود به عشق گذاشت و خود بيرون آمد» (پورجوادی، 1385: 608).
2-5- دیدگاه عارفان درباره عقل و عشق
اساساً عرفا و متصوفه شخصیت و حقیقت انسان را عقلِ او و فکرش نمیدانند؛ بلکه عقل و فکر را یک ابزار میدانند و شخصیت حقیقی هر کسی را آن چیزی میدانند که از او به دل تعبیر میکنند. البته شکّی نیست که دلی که یک عارف میگوید مقصود دل جسمی نیست بلکه دل یعنی آن مرکز احساسات و عواطف و محلّ کسب معارف شهودی و مکاشفات و مشاهدات عرفانی. همچنین عشقی که عارف میگوید از عشقهای مجازی جداست. عشقهای مجازی عشقهای بیرونی است، معشوق حقیقی عارف، خدا است و عشقی که عارف میگوید منحصر به انسان نیست. عارف معتقد است که عشق در تمامیتِ همۀ موجودات سریان دارد. عارف نمیگوید حقیقت انسان فکر است بلکه میگوید حقیقت انسان دلِ اوست دل هم یعنی همان مرکز عشق الهی. بنابراین مکتب صوفی، مکتب عقل را تقبیح میکند. یکی از بخشهای بسیار عالی ادبیات ما بخش مناظرۀ عقل و عشق باهمدیگر است و کسانی که وارد این بحث شدهاند؛ اغلب خودشان اهل عرفان بودهاند و همیشه عشق را بر عقل پیروز دیدهاند. از نظر اینان عقل مثل چشم است. یک ابزار است برای دیدِ بهتر. ذات و جوهرۀ انسان همان روح است و روح از عالم عشق است و جوهرهای است که در او جز حرکت به سوی حق چیز دیگری نیست و به این خاطر است که عشق را بر عقل ترجیح میدهند. حافظ میگوید:
عارف از پرتو می راز نهانی دانست |
| گوره هر کس از این لعل توانی دانست |
2-6- تقابل و تعامل عقل و عشق
چون شور عشق درآمد؛ قرارعقل نماند. تکلیف عشق روشن است. همانند کشتی که روح انسان را از نیازهای مادی به تدریج دور میکند و به مرتبۀ کمال میرساند که در آن نیاموخته دانستگی و نخوانده مولا بودن تحقق مییابد و روح آدمی با حق بی واسطه میپیوندد. اما عقلی که مورد حملۀ عشق است؛ عقل منفعت طلب و محاسبه گر و محتسب است، در واقع در اینجا عقل به معنی خرد نیست؛ خردی که در ساختن یک عارف کامل ابزاری بسیار سودمند است. نجمالدین رازی برای پاسخ دادن به سؤالاتی که یکی از دوستانش از او پرسیده به بیان مقدماتی میپردازد. وی بیان میدارد که عقل، تنها بین انسان و مَلک مشترک است و اگرچه فرشتگان در قبول فیض عقل هر کدام مرتبهای دارند؛ اما تنها عقل انسان قابل ترقّی است. او دارای استعدادها و تواناییهای بالقوّهای است که با تربیت عقل، میتواند آنها را به فعلیّت برساند. به تمامی انسانها فیض نور عقل بخشیده شده است، اما استعداد قبول فیض بی واسطۀ الهی که نورالله خوانده میشود، به هر انسانی عطا نشده است. «اما آن که مشترک موجودات است؛ خاصیّتِ جمادی و نباتی و حیوانی و شیطانی و ملکی بود و این جمله در انسان به کمال حاصل است و کمالیّت درین مراتب عقل راست و عقل میان ملک و انسان مشترک است و بس. اما ملک در قبول فیض عقل قابل ترقی نیست، اگرچه ملایکه هر یک را در قبول فیض عقل مقامی و مرتبهای دیگرست که یکی به مقام دیگری نتوان رسید که: «و ما منّا الاّ له مقام معلوم.» (آیه 164 سوره صافات) اما انسان در قبول فیض عقل, قابلِ ترقّی است تا به تربیت عقل هریک، از قوّت به فعل آید و عقل هر یک شاید که به عقل دیگری برسد و از وی در گذرد پس کمالیّت مراتب عقلی هم انسان را تواند بود که آلات پرورش آن از حواسّ ظاهر و قوای باطن و دیگر مدرکات دلی و سرّی و روحانی به کمال دارد. اما نوع دوم در قابلیّت کمالیّت که خاص انسان راست قابلیت "فیض بی واسطه" است که آن را "نور الله" میخوانیم و اگر چه انسان مطلقاً مستعّد قبول این فیض است اما سعادتِ یافتِ این فیض به هر انسان نمیدهند، به خلاف فیض نور عقل که مطلقاً به هر انسانی اثری از آن فیض دادهاند که بدان مستحق خطاب شوند و در تربیت آن عقل به خود مستقلاند و در پرورش آن محتاج پیغمبری نیستند تا آن عقل به کمال رسانند چنانکه فلاسفه به استبداد خویش و تعلیم استادی جنس خویش، عقل را به نوعی کمال رسانیدند که مدرک دقایق علوم طبّی و نجومی و منطقی و ریاضی و غیر آن شدند و در علم الهی خوض کردند آنچه حدّ عقل نبود که آن نوع ادراک کند به خودی خود در آن شروع کردند لاجرم در شبهات و کفریّات افتادند» (نجم الدین رازی، 1345: 46 و 47). نجمالدین رازی، سرانجامِ گروهی را که عقلای صرفند، گمراهی و سرگردانی میداند او عقل بی نور شریعت را در شناخت معرفت حق، ناقص میداند که در شبه و آفت میافتد و موجب گمراهی سالک میشود و چون عقل نمیتواند به این مرحله راه یابد موجب گمراهی و بحث وجدل میشود و در باب معرفت حق داستان فیل در تاریکی مولانا میتواند مصداق موثقی بر این قضیه باشد که عقل را محلّ ِ جولانِ معرفتِ الهی نیست و همانطور که در داستان فیل ، اشخاص توانسته بودند قسمتی از اجزای فیل را لمس کنند و براساس آن شناخت در مورد فیل باهم جدل میکردند؛ توانایی عقل هم در موردِ شناخت خداوند و رسیدن به حقیقت چنین میتواند ابتر باشد و این جز ضلالت وگمراهی ثمرهای ندارد. چنانکه میگوید:
«حدّ عقل درین معنی آن است که اثبات وجود باری جلّ جلاله و اثبات صفات کمال و سلب صفات نقصان از ذات او بدان مقدار معرفت نجات حاصل نیاید و اگر عقل را بی نور شرع در معرفت تکلیف کنند، در آفت شبهات افتند چنانکه فلاسفه افتادند و انواع ضلالت ایشان را حاصل آمد بهاختلافات بسیار که با یکدیگر کردند و جمله دعوی برهان عقلی کردند. اگر عقل را در آن میدان مجال جولان بودی اختلاف حاصل نیامدی چنانکه در معقولاتی که عقل را مجال است، هیچ اختلاف نیست که طریقالعقل واحد» (نجم الدین رازی، 1345: 52). نجم دایه خلایق را در مرتبۀ خلافت، به سه گروه تقسیم میکند. در مورد گروه اول که فکرشان جز پرورش تن نیست و آنان جز ظواهر کار چیزی را نمیبینند و فرقی مابین اینان و سایر جانداران نیست، این گروه به دنبال هوی وهوس خود هستند و از عقل و عشق بیبهرهاند.
1- طایفهای که صفات شیطانی و حیوانی آنان بر صفات ملکی روحانی غالب آید. نور عقل ایشان، مغلوب هوی و شهوت و طبیعت حیوانی میگردد. اینها صفات ذمیمۀ حیوانی را پرورش میدهند و اصحاب مشأمه هستند. گروه دوم که اینان در سایۀ پرورش عقل رفتارهای انسانی و صفات حمیده را در خود پروردهاند و از طریق عبادت خدای خویش شناخته و پیرو پیامبرِ خدا هستند و اینان همان زاهدان هستند که به ظاهرِ دین قناعت کردهاند و چون فریفتۀ اعمال و عبادت خود شدهاند؛ از از رسیدن به حقیقت باز ماندهاند.
2- طایفهای که صفات ملکی روحانی بر صفات حیوانی جسمانی غالب آید. هوی و شهوت ایشان مغلوب نور عقل میگردد تا در پرورش نور عقل و صفات حمیده میکوشند.
3- طایفهای که پرورش عقل را به نظر شرع و متابعت انبیا و نور ایمان دادهاند. این طایفه اصحاب میمنهاند، معهذا این طایفه را به معرفت ذات و صفات خداوندی به حقیقت راه نیست که به آفت حجب صفات روحانی نورانی هنوز گرفتارند.
هر دو اصحاب مشأمه و میمنه مظهر لطف و قهر حق هستند اما به واسطه، تا مستوجب بهشت و دوزخ گشتهاند که بهشت، صورت رحمت حق است و دوزخ، صورت عذاب حق است و از نظر نجمالدین تنها گروهی که به حقیقت دست پیدا میکنند؛ گروهی هستند که در عشق الهی به فنا رسیدهاند و قابل فیض بیواسطه شدهاند که گروه اول گروه انبیا هستند که خود نور هدایت هستند و گروه دوم اولیا هستند که به کمندِ جذبۀ حق از دنیا روی برگرداندهاند و پردههای حجاب را به کنار زده و روی یار را دیدهاند. در دریای معرفت الهی، جز فانیان آتش عشق را سیر میسّر نگردد و این طایفه سیّماند. السّابقون السّابقون اولئک المقرّبون» نسبت نامه ایشان است (نجمالدین رازی، 1345: 50-54). «و آن طایفه را که به کمند جذبات الوهیّت از مطالب بشریّت بگردانند و در سیرِ عبودیّت به عالَم ربوبیّت رسانند و قابل فیض بی واسطه گردانند دو صنفاند: یکی آناناند که در عالم ارواح در صفوف «الارواح جنود مجنّده» در صف اوّل بودهاند قابل فیضالوهیت بیواسطه گشته و ایشان انبیاءاند علیهمالسّلام که در قبول نور هدایت اینجا مستقلاند. و صنف دوّم ارواح اولیاست که آنجا قابل فیض بواسطة تتق ارواح انبیاء بودهاند اینجا نیز قابل آن فیض در دولت متابعت ایشان خمیر مایة رشاش ثمّ رشّ علیهم من نوره نهاده بودند چون بکمند جذبه روی از مزخرفات دنیاوی بگردانیدند هم بدان نور از پس چندین هزار تتق عزّت جمال وحدت مشاهده کردند. چنانکه امیرالمؤمنین علی رضوان الله علیه فرمود: (لا اعبد ربّاً لم اره) مبادی عشق اینجا پیدا گردد» (همان، 58-59). وی سپس شرح عشق و عاشقی آغاز میکند:
«قد قامت القیامه کجا عشق داد بار |
| بل عشق معتبر زقیامت هزار بار |
چون آتش عشق در غلبات وقت بخانه پردازی وجود صفات بشریّت برخاست، در پناه نور شرع بهر قدمی که بر قانون متابعت که صورت فناست میزند نور کشش که فنابخش حقیقی است از الطاف ربوبیّت استقبال او میکند که: «من تقرّب الی شّبراً تقرّبت الیه ذراعاً» درین مقام رونده جز بزمام کشتی عشق و قدم ذکر و بدرقة متابعت نتواند رفت که: «قل ان کنتم تحبّون الله فاتبّعونی یحببکم الله.» عقل را اینجا مجال نیست زیرا که عتبة عالم فناست و راه بر نیستی محض است و عقل را سیر در عالم بقاست و صفت آب دارد هر کجا رسد آبادانی و نزهتی پیدا کند و چون آب روی در نشیب آبادانی دو عالم کند. عشق صفت آتش و سیر او در عالم نیستی است هر کجا رسد و بهر چه رسد فنا بخشی «لا تبقی و لا تذر» پیدا کند و چون آتش عشق سیر بمرکز اثیر وحدانیّت دارد اینجا عقل و عشق ضدّان لایجتمعاناند. هرکجا شعلۀ آتش عشق پرتو اندازد عقل فسرده طبع خانه پردازد» (همان، 61-62).
همانگونه که میبینیم، نجمالدین رازی نیز که تا حدودی با عقل گراییهای فیلسوفانه، مخالف است، اما باز احترام عقل را حفظ کرده و ارزش آنرا پاس میدارد. در جایی میگوید: «ضدیّت عقل و عشق اینجا محقق میشود که باز داند که عقل قهرمان آبادانی دو عالم جسمانی و روحانی است و عشق آتشی خرمن سوز و وجود برانداز این دو عالم است. پس به حقیقت عشق است که عاشق را به قدم نیستی به معشوق رساند. عقل عاقل را به معقول بیش نرساند و اتّفاق علماء و حکماء است که: حق تعالی معقول عقل هیچ عاقل نیست» (همان، 63). از نظر وی، اگر پرورش عقل انسانی، در انسان کامل شود، مدرک ماهیت اشیا میشود. و بدین ترتیب اگرچه طبق روایت، پیامبر اکرم (ص) عقل را اولين مخلوق خدا به هنگام آفرينش تمام موجودات میداند، اما با این وجود عقل را در کار عشق آن را تنها به مثابۀ چراغی میشناسد که راهنماست و به واسطۀ آن تنها میتوان نیک را از بد بازشناخت. به باور او عقل پدیدهای است که با هدایتش میتوان زندگانی این دنیایی را بنا نهاد و آباد نمود، اما عشقی حقیقی است که سالک را به مقصد حقیقی میرساند. نجم الدین رازی چنان که در ادامه همین مطلب میآید، عقل را تا یک مرحله خاص، به پیش رونده میداند. از آن مرحله به بعد، حد ِ ظرفیتِ عقل پُر گشته و این عشق است که پرچمدار میشود و سالک را به قرب الهی میرساند. «پس چون عقل را برآن حضرت راه نیست رونده بقدم عقل بدان حضرت نتواند رسید الاّ بقدم ذکر (الیه یصعدالکلم الطیّب) ذاکر بقدم فاذکرونی بزمام کشتی عشق بدرقة متابعت و دلالت جبرئیل عقل تا بسدرةالمنتهی روحانیّت برود که ساحل بحر عالم جبروتست و منتهای عالم معقول. جبرئیل عقل را خطاب رسد که: «لو دنوت انمله لا حترقت.» از آنجا راه جز به راهبری رفرف عشق نتواند بود اینجاست که عشق از کسوت عین و شین و قاف بیرون آید و در کسوت جذبه روی بنماید به یک جذبه سالک را از قاب قوسین سرحدّ وجود بگذراند و در مقام «اوادنی» بر بساط قربت نشاند که: «جذبه من جذبات الحّق توازی عمل الثّقلین» (نجم الدین رازی، 1345: 64). وی با نظر فلاسفه که هر کدام تعریفی از عقل دارند و بعضی آن را بر دو قسم عقل بالقوّه (چنانکه در اطفال هست و کمال نیافته) و عقل بالفعل (چنانکه در عاقل کامل هست که از قوّت به فعل آمده است) تقسیم میکنند ؛ مخالف است و میگوید که بنای این مسایل بر فساد است. چون خداوند از راه عقل و استدلال هرگز قابل درک نیست، بنابراین عقل از درک حق بی بهره است. چون در طریق شناخت عقلانی سنخیت و وجود مشابه به جهت قیاس لازم آید و از وجود مادی و دارای مثل ومانند نا گزیریم، اما چون وجود حق از نوع و سنخ موجودات مادی است و نه مثل ومانندی دارد، قطعا از شناخت عقلانی مبرّاست و بهخاطر این دلیل با عقاید فلاسفه در مورد شناخت خداوند از طریق عقل مخالف است. «هر طایفه حقیقتی دیگر میخواهند چنانکه بعضی از زنادقۀ فلاسفه لفظ عقل ایراد میکنند و بدان خداوند تعالی میخواهند کفری بدین صریحی که او را بنامی میخوانند که او و انبیاء او ذات او را جلّ جلاله بدان نام نخواندهاند. چون ما را به براهین عقلی و نقلی و کشفی محقق است فساد اقاویل فاسد بعضی در اصطلاح لفظ عقل نه بمحّل خویش آن مقالات محالات را اعتباری نمینهیم» (نجم الدین رازی، 1345: 69). در این قسمت از رساله، وی به سوال اول پاسخ میدهد. سوال چنین بود: آیا عشق و عقل، زمانیکه به کمال خود میرسند، تضادی باهم دارند یا نه؟ پاسخ: «پس کمالیت عقل آن آمد که مدرک ماهیّت اشیاء شود لاکما هی امّا کمالیّت عشق آن است که مدرک ماهیّت اشیاء شود کماهی اشارت: «ارنا الاشیاء کماهی» بدین معنی (نجم الدین رازی، 1345: 74). پاسخ وی به سوال اول این است که عقل، حتی زمانی که به کمال خود میرسد، از درک عشق ناتوان است. اما عقل در راه کمال عشق، یاری میرساند. همانطور که مولانا میگوید:
بی ز مفتاح خرد این قرع باب |
| از هوی باشد نه از روی صواب |
اما در مورد سوال دوم (که پرسیدهاند: ما هر کجا عقل بیش تر مییابیم، عشق بر وی ظریفتر و شریفتر و ثابتتر مییابیم؟) میگوید: به درستی که نور عاقل میان انسان وملایک مشترک است وانسانها و ملایک میتوانند به وسیلۀ نور عقل به رتبه و درجه دست یابند. ولی نور عشق، نور خاص است وهرکس شامل این لطف نمیشود و چنان که از آیۀ نور پیداست؛ نور ولایت است که به وسیله آن نور خداوند مردم را هدایت میکند. این نور "یقینِ عشق" است که همه کس مشمول دریافت آن نمیشوند وچه بسیار کسانی که از نور عقل سرشارند ولی هنوز به نور یقین نرسیدهاند و اینان عاشقان ودل باختگان حضرت حق هستند. و اما سوال سوم که میپرسند: آیا عقل نه یک قسم از اقسام موجودات، بلکه شامل همة موجودات و محیط بر همۀ اقسام وجود است؟ و آیا عقل و عاقل و معقول یکی است؟ نجم الدین رازی این ادّعا را کفرِ محض می داند و با این ادّعا که عقل و عاقل و معقول یکی هستند، کاملا مخالف است و میگوید: «پس اینجا روشن میشود که عقل قسمی از اقسام موجوداتست و آن سخن که بکلّ وجود او راست سخنی مموّه است از قول آنها که گفتهاند عقل و عاقل و معقول هر سه یکی است و بدین [عقل] ذات باری تعالی خواستهاند. کفری بدین صریحی و مؤدّی است این مسئله بدانکه ایشان گویند باری تعالی عالم لذاته است و بدین آن خواهند که نفی صفات کنند و دلیل ایشان آن شبهه است که گویند باری تعالی موجودی است مجرّد یعنی جسم نیست و وجود مجرّد هم عقل باشد و هم عاقل و هم معقول این سخن حجتّی فاسد و سخنی باطل است در حق باری تعالی و حجّت و شبهت ایشان درین معنی آنست که : «العلم بالشّیء حضور ماهیة ذلک الشّیء المعلوم» (نجم الدین رازی، 1345: 72).
نتیجهگیری
در نجمالدین رازی، این شوریدۀ عرفان سِیر که جوابهای محکمی را از لحاظ خداشناسی عرفانی به پرسشهای دوست خود میدهد؛ عقل اوّل را نورِ وجود پیامبراسلام میداند و عقل را مکمّل عشق میشمرد که سالک را در راه حق رهنمون میسازد و این تعامل میان عقل و عشق است. ولی توجّهِ ویژهای به عشق دارد و عاشقان واقعی خداوند را که بیواسطه, شایستۀ فیض الهی شدهاند را ( السابقون السابقون، اولئک المقرّبون) معرفی میکند و ارجحیّتِ عشق را باور دارد و نورِعشق را بالاتر و برتراز نورِ عقل میداند که پرتوش بر قلب ِ عارف میتابد واو را به وصال میرساند که برای عقل در این مکان جایگاهی نیست. در نظرِ وی، عقل همچون چراغی راهنما برای سالکان است اما در مقابلِ عشق, عاجز و ناتوان است که از یک مرحله به بعد، دیگر از سیر به پویایی باز میماند. این عشق که است اساسِ کارکردِ مطلوبِ هر مقوله ازجمله مقولۀ عقل است و برای دستیابی به هر ارجح و ارزشی باید عاشقِ آن بود تا این عشق چشیدنِ درد و سختیِ تلاشِ عقلانی برای راهیابی به آن ارزش را "لازم" و چه بسا "لذّت" بداند تا عشق، شخص را در سیرِ مقامات به پیش راند و چیرگی ِ عشق در جدال با عقل چنین تثبیت میشود. درنتیجه عشق همان کمالِ عقل است.
منابع
1) قرآن کریم (1387). ترجمه مرحوم الهی قمشهای، قم: لقمان.
2) ابراهیمی دینانی، غلامحسین (1398). دفتر عقل و آیت عشق، تهران: طرح نو.
3) ابن ترکه، صائنالدین (1375). در کتاب عقل و عشق یا مناظرات خمس، تهران: میراث مکتوب.
4) آزاد، پیمان، محسن (1388). عشق و عقلانیت، تهران: البرز.
5) آموزگار، ژاله (1384). تاریخ اساطیری داستان، تهران: سمت.
6) ابراهیمی دینانی، غلامحسین (1381). دفتر عقل و آیت عشق، جلد دوم، تهران: طرح نو.
7) ابن عربی، محمد بن علی (1391). شرح فصوصالحکم، ترجمۀ حسین مریدی، جامی.
8) اسحاقیان، جواد (1384). نقد ساختار کلیدر،سال ششم، شماره 28، نافه.
9) انوری، حسن (1382). فرهنگ بزرگ سخن، تهران: سخن.
10) پورجوادي، نصرالله (1385). زبان حال در عرفان و ادبيات پارسي، تهران: هرمس.
11) جامی، عبدالرحمن (1395). بهارستان، اطلاعات.
12) جهانیان، زهرا؛ حسینی، علی (1402). عقل و عشق از دیدگاه ابن سینا ونجم الدین رازی، پژوهشهای نوین مطالعات علوم انسانی اسلامی، دانشگاه لرستان، تابستان، شماره 3.
13) جرجانی، میرسیدشریف (1360). تعریفات، ترجمه و اختصار: عمران علیزاده، تهران: وفا.
14) حافظ شیرازی، شمس الدین محمد (1386). دیوان حافظ، بر اساس نسخه تصحیح شده غنی- قزوینی، تهران: اقبال.
15) دادگی، فرنبغ (1369). بندهش، مهرداد بهار، تهران: توس.
16) راد، سیما (1382). فرهنگ اصطلاحات ادبی، مروارید.
17) رازی، شیخ نجم الدین (1345). رساله عشق و عقل، به اهتمام و تصحیح دکتر تقی تفضلی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
18) ____، _____ (1993). منارات السائرین و مقالات الطائرین، تحقیق سید عبدالفتاح، کویت، دار سعاد الصباح.
19) ____، _____ (1373). مرصاد العباد من المبداء الی المعاد، تصحیح محمد امین ریاحی، تهران: علمی و فرهنگی.
20) ____، _____ (1352). مرموزات اسدی در مزمورات داوددی، تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی،تهران، موسسه مطالعات اسلامی.
21) رحیمی، کبری (1397). عقل و عشق در رساله عقل سرخ شیخ شهاب الدین سهروردی، کنفرانس علمی و پژوهشی رهیافتهای نوین در علوم انسانی ایران.
22) رضوانی مقدم، الهام (1402). بررسی صور خیال در رساله عشق و عقل نجم الدین رازی، پژوهشنامه متون ادبی دوره عراقی، زمستان، شماره 21، صفحه 90-67.
23) زمانی، کریم (1383). میناگر عشق، تهران: نی.
24) سعدی، مشرف الدین مصلح (1399). کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، تهران: دوستان.
25) ضمیران، محمد(1379). گذر از جهان اسطوره به فلسفه، تهران: هرمس.
26) عبودیت، عبدالرسول (1389). درآمدی بر فلسفۀ اسلامی، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
27) عطار نیشابوری، فریدالدین محمد (1386). منطق الطیر، تصحیح و تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن.
28) _____،_____ (1370). تذکرهالاولیا، محمد قزوینی، تهران: صفی علیشاه.
29) غزالی، احمد (1385). مجموعه آثار احمد غزالی، احمد مجاهد، تهران: دانشگاه تهران.
30) قدم اول (1379). ترجمه نورالدین ،رحمانیان، پژوهش.
31) کزازی، میرجلال (1384). آب وآینه، ، تبریز: آيدين.
32) محمدی، احمد (1385). اندیشه عرفانی عطار، ادیب.
33) مستملی بخاری، ابوابراهیم اسماعیل (1363). التعریف لمذهب اهل تصوف، محمدروشن، اساطیر.
34) مطهری، مرتضی (1357). انسان کامل، کمیته انقلاب اسلامی.
35) معین، محمد (1381). فرهنگ معین، تهران: امیرکبیر.
36) مکی، ابوطالب (1411). قوت القلوب فی معامله المحبوب باسل عیون السود،2 جلد بیروت دارالکتب العلمیه.
37) موحدی، محمدرضا (1399). عقل در کوی عشق ،دیدگاه شیخ نجم الدین رازی درباره عقل و عشق، فصلنامه دانشگاه قم، شماره اول، پژوهشهای فلسفی ـ کلامی.
38) مولانا، جلال الدین محمد بلخی (1376). تصحیح و پیشگفتار: عبدالکریم سروش، تهران: علمی و فرهنگی.
39) ____، ____ (1387). مثنوی معنوی، دفتر سوم، کریم زمانی، اطلاعات.
40) ____، ____ (1374). کلیات دیوان شمس، تصحیح: بدیع الزمان فروزانفر، تهران: نگاه.
41) نسفی، عزیزالدین (1379). الانسان الکامل، تصحیح و مقدمه از: ماریژان موله، تهران: طهوری.
42) ____، ____ (1344). کشفالحقایق، به اهتمام احمد مهدوی دامغانی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
43) یوسف پور، محمد کاظم (1380). نقد صوفی، تهران: روزنه.
Rereading the relationship between reason and love in the scale of "Meyar -al-Ssedgh"
Tahereh Hoseinzadeh1,Hosein Arian2*,Tooraj Aghdaie3
1PhD Student, Persian Language and Literature, Zanjan Branch, Islamic Azad University, Zanjan, Iran.
2*Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, Zanjan Branch, Islamic Azad University, Zanjan, Iran.
(Corresponding Author)
3Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, Zanjan Branch, Islamic Azad University, Zanjan, Iran.
Email: arian.amir20@gmail.com (Corresponding author)
Abstract
In Man with the two forces of reason and love is considered the highest of creations, and in philosophy based on the union of reason and rationality, not only man, existence is based on reason, and in mysticism based on the theory of the unity of love, lover and beloved and the view of existential unity in anthropology and ontology, the sovereignty of love is recognized. From that point of view, everything should be weighed with the scale of reason and with its help, the movement towards perfection is meaningful, and from this point of view, one can reach perfection with the criterion of love. The relationship between the two has been analyzed as opposition, agreement, companionship, and the like, but Sheikh Najmuddin Razi (573-654 A.H.) claims in his treatise "Maiyar al-Sadiq fi Masdaq al-Ashq" that he explained the perfection of love and the perfection of reasonwhich needs re-reading for its strength, and in this article, with analytical-critical method in a library style and referring to first-hand sources, the standard that she presented is examined and an effort is made to find a way to soften these two complementary forces in existence and in human existence. And an effort is made to find a way to soften these two complementary forces in existence and in human existence, and to show that if the hardware program of existence is made up of reason, its software program is also love, and a workshop of existence is organized at the intersection of these two forces.
Keywords: intellect, love, mystic literature, Najmuddin Razi, Meayar al-Ssedgh.