آموزه هاي تعلیمی با تاريخ گريزي داستان بهرام پنجم در شاهنامه و بهرام نامه نظامي
الموضوعات :
یوسف صفیان بلداجي
1
,
احمدرضا یلمه ها
2
1 - استادیار گروه زبان وادبیات فارسی، واحد آبادان، دانشگاه آزاد اسلامی، آبادان، ایران (نویسنده مسئول)
2 - استاد گروه زبان وادبيات فارسي، واحد دهاقان، دانشگاه آزاد اسلامي، اصفهان، ايران
الکلمات المفتاحية: بهرام پنجم, تاریخ, تعلیم , شاهنامه, هفت پیکر,
ملخص المقالة :
چكيده:
تاريخ نويسان متقدم و متاخر از جمله طبری و مسعودی از زندگی بهرام پنجم گزارش هاي تاریخی مختلفی بیان کرده اند هرچند شخصيت هاي ادبي ريشه هاي تاريخي دارند اماوقتي اين شخصيت ها با عناصر ادبي آميخته مي گردند ديگر از رنگ وبوي تاريخي آنان كاسته مي شود ، این جستار تقریبا نظریات این تاریخ نگاران را به صورت مختصر بررسی کرده وبه داستان این شخصیت در شاهنامه و هفت پیکر می رسد که دو شاعر توانا ،فردوسی ونظامی جدای از اشارات تاریخی در بسیاری موارد از ازوجه تاریخی دور گشته اند گویا تمام این گریزها رنگ وبوي ادبی داشته است وانگیزه های ایشان ،اخلاق مدارانه و تعلیم گرایانه بوده است و با گریز از واقعیت های تاریخی، داستانهایی با رویکرد اخلاقی به وجود آورده اند و تمام ايدآل هاي ،تعلیمی ،اخلاقي مورد نظر خویش را در چهره این شخصیت همراه داستان بیاورند و ازاين شخصیت، فردی عدالت گستر، آزاده ، اخلاق مدار و نیک اندیش وجوانمرد باجنبه های دیگر تعلیمی بسازند اگرچه نظامی دراین گریز تاریخی، رغبتی تمام تر به جنبه تعلیمی اخلاقی نسبت به فردوسی از خود نشان داده است و فردوسی پایبندي خود را به تاریخ حفظ كرده است .
واژه های کلیدی : بهرام پنجم، تاریخ، تعلیم ، شاهنامه، بهرام نامه.
پیرنیا،حسن .(1378). ایران قدیم ،تهران:اساطیر
تفضلی ،احمد،به کوشش ژاله آموزگار.(1376).تاریخ ادبیات پیش از اسلام،تهران:سخن
تقی زاده ،حسن .(1380).پادشاهان سلسله ساسانیان ،تهران:فردوس
ثاقب فر،مرتضی،.تورج دریایی ، (1384)شاهنشاهی ساسانی،تهران ،ققنوس
خالقي مطلق، جلال (1386) « از شاهنامه تا خدای نامه»: جستاري دربارهي مآخذ مستقيم و غيرمستقيم شاهنامه با پيوست:( فهرست برخي متون ازدست رفتنه به زبان پهلوي)». نامه ایران باستان، سال7 ،شماره1 و 2( ،پياپي 13 و14 ،)صص3 -119
خدادادیان، اردشیر.(1381).تاریخ ایران باستان ،تهران:سخن
زرین کوب ،عبدالحسین،( 1374 ).روزگاران،تهران :سخن
زرین کوب ،عبدالحسین.(1364 ).تاریخ مردم ایران ،تهران:امیرکبیر
زرین کوب ،عبدالحسین.(1372).پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد،تهران:سخن
سامی،علی .(1388). تمدن ساسانی،ج 1و2، تهران :سمت
طبری،محمدبن جریر،تصحیح ابوالقاسم پاینده.(1362). تاریخ طبری ،تهران :اساطیر
فردوسی ، (1375).شاهنامه ،کوشش سعیدحمیدیان ،.. ،تهران: نشرقطره
کاتب یزدي، احمد بن حسين . (1386 ).تاریخ جدید یزد به کوشش ایرج افشار ، تهران .امیر کبیر
کریستن سن ،آرتور، )1384).ایران درزمان ساسانیان ترجمه اقبال آشتیانی،:تهران :نگاه
مجمل التواریخ و القصص. (1383)تصحيح محمد تقي بهار، تهران: دنياي کتاب
محجوب ،محمد جعفر.(1370 ).داستان عوامانه هفت پیکر بهرام گور،ایران شناسی :شماره 4
مستوفي، حمداله. ( 1950)تار یخ گزیده. به اهتمام عبد الحسين نوا یي، تهران: اميرکبير-
مسعودی،ابوالحسن علی بن حسین.(1374).مروج الذهب ترجمه ابوالقاسم پاینده،تهران:انتشارات علمی فرهنگی
مسعودي، علي بن الحسين(1970) مروج الذهب و معادن الجواهر . باعتنا استاذین باربيه دمينار و پاوه دکورتل، تهران: موسّسه مطبوعاتي اسماعيليان
نظامی ، (1376). هفت پیکر ،تصحیح حسن وحیددستگردی. ،تهران:نشرقطره
نفیسی ،سعید،به اهتمام عبدالکریم جربزه دار.(1384).تاریخ تمدن ایران ساسانی، تهران :اساطیر
یعقوبی،احمد.(1356).تاریخ یعقوبی. ترجمه محمد ابراهیم آیتی،تهران:بنگاه ترجمه ونشر کتاب
یعقوبي، ابن واضح.( 1362 ).تاریخ یعقوبي. ترجمه محمّد ابراهيم آیتي، تهران : علمي و فرهنگی
نشریه علمی پژوهشنامه ادبیات تعلیمی سال هفدهم، شمارۀ شصتوپنجم، بهار ۱۴۰4، ص 24-1
|
آموزههای تعلیمی از داستان بهرام پنجم (گور) در شاهنامه و هفتپیكر
یوسف صفیان بلداجی،1 احمدرضا يلمهها 2*
چكیده
تاریخنویسان متقدم و متأخر ازجمله طبری و مسعودی، از زندگی بهرام پنجم گزارشهای تاریخی مختلفی بیان کردهاند. هرچند شخصیتهای ادبی ریشههای تاریخی دارند، وقتی این شخصیتها با عناصر ادبی آمیخته میشوند، از رنگوبوی تاریخی آنان كاسته میشود. این جستار تقریباً دیدگاههای این تاریخنگاران را بهصورت مختصر بررسی کرده و به داستان این شخصیت در شاهنامه و هفتپیکر میرسد که دو شاعر توانا، فردوسی و نظامی جدای از اشارات تاریخی، در بسیاری موارد از وجه تاریخی دور شدهاند؛ گویا تمام این گریزها رنگوبوی ادبی داشته و انگیزههای ایشان، اخلاقمدارانه و تعلیمگرایانه بوده است و با گریز از واقعیتهای تاریخی، داستانهایی با رویکرد اخلاقی به وجود آوردهاند و تمام آرمانهای، تعلیمی، اخلاقی مورد نظر خویش را در چهرۀ این شخصیت همراه داستان آورده و از این شخصیت، فردی عدالتگستر، آزاده، اخلاقمدار و نیکاندیش و جوانمرد با جنبههای دیگر تعلیمی ساختهاند؛ هرچند نظامی در این گریز تاریخی، رغبتی تمامتر به جنبۀ تعلیمی اخلاقی نسبت به فردوسی از خود نشان داده است و فردوسی پایبندی خود را به تاریخ حفظ كرده است.
واژههای کلیدی: بهرام پنجم، تاریخ، تعلیم، شاهنامه، هفتپیكر.
۱. مقدمه
بهرام، فرزند یزدگرد اول ساسانی، از زنی یهودی به نام شیشیندخت است. این زن دختر رش گلوت شاه یهودیان بوده است (ثاقبفر، 1384: 72؛ زرینکوب، 1384: 213). موبدان با قدرتی که در دربار داشتند و یا شاید بهدلیل بزهکار خواندن یزدگرد اول نمیخواستند که از نسل یزدگرد کسی پادشاه ایران شود؛ لذا از به قدرت رسیدن بهرام گور امتناع میورزند. بااینحال بهرام به کمک پادشاه حیره با سپاهیان عرب راهی تیسفون میشود و موبدان از ترس، پادشاهی وی را به رسمیت میشناسند و بهرام قول میدهد که ضعفهای پدرش یزدگرد را جبران نماید و یک سال بهصورت آزمایشی سلطنت کند و آنگاه انتخاب پادشاه را به مشیت الهی سپارند و تاج را میان دو شیر گرسنه قرار دهند و اگر بتواند تاج را از میان دو شیر بر سر بگذارد رسماً پادشاه خواهد شد (طبری، 1362، ج2: 618؛ کریستین سن، 1384: 278) تاجگذاری بهرام به دست موبد موبدان و در تیسفون اتفاق افتاده است (سامی، 1388، ج2: 296).
نقش و نام بهرام، چندین جای در بین كتیبههای بهجامانده آمده است، در نقش رستم در زیر آرامگاه داریوش كبیر او را با هماوردش به تصویر كشیدهاند. شکوه وی بهحدی بوده است که سربازانش با دیدن وی ادای احترام را فراموش میکردهاند (همان، ج2: 22). او نهتنها در منابع اسلامی متقدم (یعقوبی، طبری و دینوری)، بلکه در بعضی متنهای پهلوی مانند زَنْدِوَهْمَنْیَسْن با لقب «گور» معرفی میشود. محبوبیت وی چنان است که سلسلههایی همچون صفاریان، آلبویه و شروانشاهان و خاندانهای قدرتمند پس از اسلام، برای به دست آوردن مشروعیت سیاسی، خود را به او منسوب میکنند. طبع رامشجوی، ذوق شاعرانه، خوشباشی و اعمال پهلوانی، از بهرام پادشاهی محبوب ساخته است (زرینکوب، 1364، ج1: 457؛ کریستن سن، 1384: 287، 299، 301). موبدان ایرانی با بهرام در مورد یزدگرد گفتوگو میکنند و بهرام سخنانشان را تکذیب نمیکند و بر آن است شكافها را بپوشاند؛ در غیر این صورت از پادشاهی کنارهگیری خواهد کرد (طبری، 1362، ج2: 618؛ زرینکوب، 1384: 214).
بهرام گور با روی کار آمدن خود طبقۀ رامشگران را تغییر میدهد و هرکدام را یک طبقه بالاتر میبرد و این شیوه تا زمان انوشیروان باقی است تا اینكه وی مجدداً طبقات اردشیر را احیا میكند و رامشگران را بهجای اول خود بازمیگرداند (نفیسی، 1384: 282؛ زرینکوب، 1384: 214). بهرام گور همگان را به لذتجویی تشویق میکند و اشعاری به زبان عربی و یا فارسی میسراید؛ بسیار دوستدار موسیقی است و به موسیقیدانان رتبهای عطا میکند که در روز بار پادشاه، در ردیفهای عالی دولت یا یک طبقه فروتر از آنها قرار بگیرند و بهموجب داستانی همین پادشاه است که قوم لوریان (کولیان، غرشمالی و سوزمانی) را از هند به ایران میآورد تا عوام از لذت موسیقی بیبهره نمانند (کریستین سن، 1384: 279؛ مسعودی، 1385ق، ج1: 269). در سال 63 ق.م، مردمانی به نام یوئهچی به سکاهایی که بین رومیهای سیحون و جیحون بودند فشار آورده، آنها را به غرب میرانند. بعد از آن در سال 130ق.م، قوم یوئهچی مغرب را از سکاها میگیرند و کمکم یوئهچیها دولتی تشکیل میدهند که به کوشانها معروف میشوند. رومیها برای اینکه به ایران ازنظر سیاسی فشار آورند، با آنها طرح دوستی میریزند و به آنها هفتالیت و یا هیاطله میگویند. بهرام پنجم ابتدا با اقوام وحشی شمالی که احتمال دارد خیونیان و از نژاد سفیدپوستان هون بوده باشند، در دشتهای مرو وارد جنگ میشود. این طایفه همان مردمانی هستند که بعد از شکست به دست شاپور به کمک شاپور دوم میشتابند و پادشاه ایشان «گروم بات» نیز وارد لشکر شاهپور میشود و علیه رومیها میجنگد؛ ولی بعد از فوت شاهپور مرتب به سرزمینهای ایران حمله میکنند و حملههای مکرر ایشان وحشتی بسیار سهمگین در دل ایرانیان پدید میآورد. بهناچار بهرام گور تصمیم میگیرد این غائله را پایان بخشد. او با بهترین سرداران شبانه حرکت کرد و خود را از آذربایجان به خاور یعنی (مرو) سرزمین هونها رساند (پیرنیا، 1378: 195؛ خدادادیان، 1383، ج2: 1472) و دستور داد کیسههای چرمی پر از سنگ بر گردن اسبها آویزان کنند و شبانه بر سپاه دشمن بتازند. بهاینترتیب صدای ناشی از زنگ بر گردن اسبان بهعلاوۀ خود سپاه وحشت سپاه را دهچندان میکند و چنان روحیۀ دشمن را تضعیف میکند که فرصت خودآرایی نمییابند (سامی، 1388، ج2: 71). بهرام با چنین شیوهای بر هونها میتازد و آنها را غافلگیر میکند و فرمانده آنها را به دست خود هلاک میكند و این گروه را تا ماورای جیحون عقب میراند. غنایم فراوانی از هونها نصیب ایران میشود. بهرام طبق وعدهاش بعد از شکست هونها برای ادای احترام به آتشکدۀ آذرگشنسب آذربایجان در شهر شیز میرود و تمام غنایم بهدستآمده را با تاج پادشاه هیاطله به آتشکده تقدیم میکند (طبری، 1362، ج2: 622). پادشاهی بهرام در ایران چنان مقتدرانه است که تا زمانی که بهرام زنده است هیچگاه هیاطله به خود اجازه نمیدهد وارد خاک ایران شده و با ایرانیان وارد جنگ شوند؛ چهبسا در این زمان میبینیم «آتیلا» فرمانروای هیاطله تاختوتاز خود را بهسوی اروپا و مرکز رومیان در پیش میگیرد و به دولت بیزانس و شمال اروپا آنچنان ضربۀ محکمی وارد میسازد که خرابیهای آن قرنها در اروپا بر جای میماند. پژوهشگران آتیلا را در اروپا با چنگیز مغول در ایران مقایسه میکنند (خدادادیان، 1383، ج2: 1503؛ زرینکوب، 1384: 215).
۲. مرگ بهرام
باید توجه داشت داستان بهرام گور به زبان پهلوی و در خداینامههای روزگار ساسانیان وجود داشته است (خالقی مطلق، 1386: 45) و برخی از متون مرگ او را طبیعی دانستهاند؛ چنانکه از مؤلف نامعلوم مجمل التواریخ و القصص آمده: «به روایتی گویند به شیراز بمرد» (ناشناس، 1383: 71) و یا «چون مدت شصتوسه سال در پادشاهی ماند درگذشت؛ بفرمود تا بر گورش نوشتند بااینكه ازین جهان همه كامی برداشتم بناكام گذاشتم» (مستوفی، 1364: 114). با وجود این، برخی کتب مرگ او را در غار دانستهاند: «در شکارگاه بهدنبال گوری برفت و بهرام از عقب گور رفت و ناپدید شد» (کاتب یزدی، 1386: 33) و همچنین گزارش دیگری از فرورفتن او در باتلاق حکایت دارد (مسعودی، 1970، ج2: 190؛ یعقوبی، 1362، ج1: 20).
۳. تعلیم و اخلاق
تعلیم و آموزههای تعلیمی یا شخصی است یا اجتماعی، و اخلاق مجموعهای از سرشت و صفات باطنی است، اعم از سجایای نیکو و یا صفات ناپسند (یزدی، 1394: 19). بسیاری از خردمندان گذشته بر آن بودهاند که هنر باید تابع اخلاق باشد و به همین دلیل شاعران و هنرمندان بعضاً از روایات تاریخی میگریزند و به خلق آثار هنری دست مییازند و البته که نتیجۀ چنین پیوند جاودانگی شخصیت نویسنده و یا شخصیت فرد تاریخی است كه از آن سخن به میان میآید.
۴. پرسشهای پژوهش
اساس این پژوهش میخواهد به چند نکته پاسخ دهد که به آنها اشاره میشود:
الف) چرا و به چه انگیزهای شاعران به شخصیت تاریخی بهرام پنجم وجه ادبی دادهاند؟
ب) براساس شواهد تاریخی کدام شاعر بیشتر به این شخصیت جنبۀ ادبی داده است؟
۵. روششناسی تحقیق
پژوهش حاضر توصیفیتحلیلی است؛ بهگونهای که این شخصیت در شاهنامه و هفتپیکر و تاریخ مطالعه گردیده و موارد اختلاف این شخصیت براساس شواهد تاریخی استخراج شده است و با بررسی تطبیقی مشخص شده بین دو شاعر توانا یعنی فردوسی و نظامی کدامیک تاریخ را بیشتر با ادبیات آمیخته است و چه هدف و انگیزهای را از این کار دنبال میکردهاند.
۶. پیشینۀ تحقیق
- «بررسی و مقایسۀ دو چهرۀ نیمهتاریخی شاهنامه (بهرام گور و بهرام چوبین) براساس نظریۀ قدرت» (طغیانی، 1389)؛ نویسنده در این مقاله به وجوه تشابه این دو شخصیت نیمهتاریخی (بهرام گور و بهرام چوبین) در شاهنامۀ فردوسی پرداخته و معتقد است قدرت موجب شده این دو شخصیت جهت برپا داشتن عدالت و رفع تبعیض در جامعۀ طبقاتی به پا خیزند و هر دو نمودار یک حقیقت و یک خودآگاه اجتماعی و نمایندۀ خصیصۀ فطری عدالتطلبی و ظلمستیزی هستند که بهصورت دو پهلوان حماسی- تاریخی در عرصۀ شاهنامه نمود یافتهاند.
- مقالۀ «بررسی تطبیقی شخصیت بهرام در شاهنامه و هفتپیکر» (غلامينژاد و همکاران، 1386)؛ نویسندگان در این مقاله معتقدند ترسیم شخصیت بهرام در شاهنامه بیشتر جنبۀ تاریخی دارد؛ حالآنکه نظامی کوشیده است بهرام را بهعنوان یک حاکم آرمانی مطرح سازد که توانسته با طی مراحل سیروسلوک به کمال مطلوب انسان برسد و ازاینرو به سرمشقی برای تمام پادشاهان بدل شود.
- مقالۀ «تقابل دو دیدگاه در یک داستان (بهرام گور در شاهنامه و هفتپیکر)» (فرقدانی، 1382)؛ نویسندۀ این مقاله به بسط این اندیشه میپردازد که روایتهای مختلف یک داستان نتیجۀ تأثیر محیط و عصری است که داستان و داستانسرا در آن شکل میگیرد. شاید بتوان گفت تفاوت بهرام گور نظامی و فردوسی بهاندازۀ دو قرن فاصلۀ زمانی است.
- مقالۀ «غیبت بهرام گور» (آیدانلو، 1395)؛ نویسنده به مرگ بهرام از وجه اساطیری پرداخته است.
- مقالۀ «هویت بهرام پنجم در شاهنامه و هفتپیکر با رویکردی تاریخی» (صفیان بلداجی، 1396)؛ نویسنده ضمن بررسی تطبیقی تاجگذاری بهرام، جنگ سیاسی، اقدامات اجتماعی و مرگ بهرام در دو اثر به این نتیجه میرسد که پایبندی فردوسی به تاریخ بیش از نظامی است. فردوسی به بهرام وجه حماسی بخشیده، حالآنکه نظامی به وجه غنایی شخصیت وی توجه داشته است.
- مقالۀ «مضامین تعلیمی و تربیتی در هفتپیکر» (ناصری، 1394)؛ پژوهشگر این مقاله به بیان این اندیشه میپردازد که منظومۀ هفتپیکر نهتنها از نوع حماسی- غنایی است بلکه در زمرۀ ادبیات تعلیمی به شمار میرود. نظامی در اغلب حکایتهای هفتپیکر در مقام یک مربی اخلاق و مصلح اجتماعی خود را موظف میداند که همچون پدری دلسوز دستورهای اخلاقی و تربیتی نصایح تعلیمی و دیدگاههای عبرتآموز را بیان کند که برای سعادت بشری شایسته و بایسته است.
- مقالۀ «کنکاشی در نمادپردازی در گنبد هفتم» (عبداللهزاده، 1392)؛ نویسنده در این مقاله به گرهگشایی نمادپردازیهای نظامی در هفتپیکر پرداخته است.
مقاله «بررسي تحليلي داستان بهرام گور در شاهنامه و هفتپيكر از منظر ادبيات تعليمي» (شهرياري، 1403)؛ اين مقاله به تحليل و علت بيان داستانها از ديدگاه نظامي و فردوسي پرداخته و جنبههاي اعتقادي نويسندگان و تأثير آن بر تعليم در آثار آنان را بيان كرده است.
- مقالۀ «یك داستان و چهار روایت مقایسۀ داستان بهرام گور در شكارگاه در چهار منظومه» (ذوالفقاری، 1398)؛ این مقاله به بهرام و كنیزش فتنه در شكارگاه و مقایسۀ پیكرۀ داستان و روایتهای آن در چهار اثر پرداخته است.
با توجه به اینكه كتابها و مقالههای بسیاری دربارۀ این شخصیت نوشته شده است كه مجال آوردن آن در اینجا نیست؛ اما میتوان گفت پژوهشی که بتواند آموزههای تعلیمی شخصیت بهرام پنجم را در شاهنامه و هفتپیکر همراه با نگاه تاریخی بررسی کند، صورت نگرفته است.
۷. تحلیل و بررسی
بااینکه بهرام شخصیتی تاریخی است که شرح مختصر آن گفته شد، میتوان موارد اختلاف این شخصیت را براساس تاریخ، نمایان ساخت و مشخص نمود انگیزههای شاعران یادشده با عدول از تاریخ و شرح و بسط ادبی آن کدام نکتۀ ادبی میتواند باشد.
بهرامنامه نظامی | شاهنامه فردوسی | |||
---|---|---|---|---|
دیدن بهرام هفتپیکر را در قصر خورنق | 1 | شکار بهرام و آزاده | 1 | |
ازدواج بهرام با دختران هفت اقلیم | 2 | دیدار یزدگرد بهرام را همراه منذر | 2 | |
افسانه گفتن دختران هفت اقلیم هفت روز هفته | 3 | داستان بهرام با لنبک و برآهام | 3 | |
شکایت هفت مظلوم | 4 | داستان بهرام با حرام و حلال کردن وی شراب را | 4 | |
حکایت چوپان و بستن سگ | 5 | داستان بهرام با روزبه موبد و ده آبادی که ویران شد. | 5 | |
کشتن بهرام وزیر ظالم را | 6 | داستان بهرام با دختران آسیابان | 6 | |
شکار بهرام، گوران چهارساله را و داغ کردن | 7 | داستان بهرام بابرزین دهقان. طغری (بازشکاری) | 7 | |
کشتن بهرام بایک تیر شیر و گور را | 8 | بهرام و بازرگان و شاگرد | 8 | |
داستان بهرام با کنیز (فتنه) و حکایت ادمان و بردن گاو بر بام | 9 | بهرام پادشاه و عتاب زن پالیزبان وی را | 9 | |
داستان سنمار | 10 | بهرام در هندوستان | 10 | |
کشتن بهرام اژدها را و گنج یافتن توسط گور | 11 | بهرام با گوهرفروش | 11 | |
| 12 | بهرام و مهربنداد | 12 | |
| 13 | بهرام با گنج جمشید | 13 | |
| 14 | بهرام با کدیور خارکن | 14 | |
| 15 | اندرزنامۀ بهرام به سپاهیان | 15 | |
| 16 | پرسش و پاسخ فرستادۀ رومی با موبدان | 16 | |
| 17 | نامه نوشتن بهرام به شنگل | 17 | |
| 18 | نامۀ بهرام به برادرش نرسی | 18 |
با نظر به جدول اختلافات تاریخی بهرام در شاهنامه و هفتپیکر میتوان گفت وی شخصیتی حماسی و غنایی به خود اختصاص داده و انگیزۀ این دو شاعر از جنبۀ ادبی و بسط این داستان، جدای از ملاحظات تاریخی، جنبۀ تعلیمی- انسانی داشته و همین امر باعث شده است که شخصیت تاریخی او کمتر مد نظر آید. بنابراین به بعضی از این جنبهها در زندگی وی در کتابهای شاهنامه و هفتپیکر پرداخته میشود؛ آنگاه با نگاه توصیفی از بعد روایی هر دو داستان، تحلیل میگردد.
۸. داستانهای تعلیمی نهفته در شاهنامه
۸ـ۱. داستانی در بخشندگی و قناعت
بهرام از زبان دهقانی میشنود كه هنگام آبیاری زمین آب وارد مغاکی میشود و از آنجا صدای گنج به گوش میرسد. شاه دستور حفر محل را میدهد از آنجا دو گاومیشِ طلا همراه آخوری زبرجد یافت میشود. بهرام میگوید بنگرید نام چه کسی بر روی آن نوشته شده است.
به شاه جهان گفت کردم نگاه |
| نوشته است بر گاو جمشید شاه |
|
| (فردوسی، ۱۳۷۵، ج7: 552) |
وی نمیخواهد از گنجی كه از آن خویش نیست بهره ببرد؛ پس گنج را به بیوهزنان و یتیمان میبخشد.
به گنجی که جمشید بنهاد پیش |
| چرا کرد باید مرا گنج خویش |
|
| (همان: 556) |
نبندم دل اندر سرای سپنج |
| ننازم به تاج و نه یازم به گنج |
|
| (همان: 582) |
او میگوید گنجی كه از آن جمشید است چرا باید آن را از خود گردانم و دل از گنج دنیا میكند و تاجوتخت را هیچ میانگارد. بهرام در این داستان قناعت پیشه میکند.
این داستان در هیچیك از منابع تاریخی نیامده است و رنگوبوی تاریخی ندارد و شاعر هدف خود را تشویق بخشندگی و قناعت قرار داده است.
۸ـ2. داستانی در جوانمردی و نوعدوستی
وقتی پیری نزد بهرام حكایت میكند كه در آبادی، لنبک، سقایی است که نیمی از روز کار میکند و نیمی دیگر، بااینكه در فقر است، با مهمان به سر میبرد و مهماننوازی بس ارزشمند است؛ برعکسِ او براهام فردی، غنی و درعینحال بدمهمان است. بهرام برای آزمودن این دو ابتدا دستور میدهد هیچکس حق ندارد امروز از لنبک آب بخرد و ناشناس به خانۀ او مهمان میشود. لنبک بااینکه آن روز آبی نفروخته است، از بهرام بهخوبی پذیرایی میکند. دوم روز بهایی برای پذیرایی قرض میگیرد و روز سوم ناچار مشک آبکشی خود را نزد کسی گرو میگذارد تا از مهمان پذیرایی کند و اصرار دارد كه چندین روز دیگر مهمان ناشناس پیش او بماند. بهرام بعد از شناخت كار لنبك خانۀ او را ترك میكند و بهسمت براهام میرود.
بزد در بگفتا که بیشهریار |
| بماندم چو او بازماند از شکار |
شب آمد ندانم همی راه را |
| نیابم همی لشکر و شاه را |
گر امشب بدین خانه یابم سپنج |
| نباشد کسی را ز من هیچ رنج |
|
| (همان: 175-۱۷۷) |
بهرام خودش را گمشدهای غریب معرفی میكند كه از دوستان خود جدا افتاده است. بعد از كلی منت براهام میپذیرد و بهرام قول میدهد یک شب بماند و فردای آن روز برود. براهام هنگام خوردن شام بر سر سفره میگوید:
به گیتی هرآنکس که دارد خورد |
| سوی مردم بینوا ننگرد |
|
| (همان: 202) |
بهرام متعجب نگاه میكند و فردای آن روز به ایوان خویش میرود. تاج بر سر میگذارد و این داستان را با کسی بازگو نمیکند و دستور میدهد لنبک و براهام را میآورند و تمام اندوختۀ براهام را به لنبک میبخشند. بهرام جوانمردی و بخشش لنبک را میستاید و براساس شناخت، یکی را پاداش و دیگری را عقوبت میدهد.
این داستان نیز مطابق داستان پیشین رنگ و روی تعلیم دارد و هیچ سندیت تاریخی برای آن موجود نیست.
۸ـ3. داستانی در اندیشمندی و سنجیدهگویی
بهرام به دهی میرود و میگوید در این آبادی همه یکسان هستند، کسی بر دیگری برتر نیست. این سخن مردمان آنجا را گستاخ میکند و بزرگشان را میکشند و روستا به ویرانهای مبدل میشود. شاه با دیدن ده علت ویرانی را جویا میشود. بزرگی از سالخوردگان داستان را برای پادشاه میگوید. بهرام فردی به نام روزبه را برای آنان انتخاب میکند و آبادی را به آنجا برمیگرداند.
به ما گفت یکسر همه مهترید |
| نگر تا کسی را به کس نشمرید |
|
| (همان: 390) |
بدو گفت موبد که از یک سخن |
| به پای آمد این شارستان کهن |
همان از یک اندیشه آباد شد |
| دل شاه ایران ازین شاد شد |
|
| (همان: 421-۴۲۲) |
فردوسی از منظر تاریخی به این داستان نمینگرد. وی میگوید سخن درست و سنجیده میتواند برای سرزمینی آبادانی و یا ویرانی بیاورد؛ بنابراین گوینده باید مراقب سخنان خود باشد.
این داستان نیز هیچگونه اشاره تاریخی به آن نشده است و فقط جنبۀ تعلیم دارد.
8ـ4. داستانی در تواضع و مهماننوازی
بهرام بعد از شکار شاهد زنی، کوزه بر دوش، از او میپرسد آیا اینجا جایی برای اقامت هست؟ وی به رسم مهماننوازی او را به خانه میبرد.
چنین گفت زن ای نبرده سوار |
| تو این خانه چون خانۀ خویش دار |
|
| (همان: 1330) |
شوهر او فقیرانه حصیری و اندک غذایی میآورد. زن از شوهر میخواهد برای پذیرایی مهمان برهای مهیا کند.
نداری نمکسود و هیزم نه نان |
| چه سازی تو برگ چنین میهمان |
|
| (همان: 1345) |
او با وجود فقر، برهای بهزحمت مهیا میکند. سپس همۀ بدیهای زمانه، خشكی شیر گاوان و نبود بركت را بر دوش پادشاه زمانه میافكنند.
چو بیدادگر شد جهاندارشاه |
| ز گردون نتابد به بایست ماه |
به پستانها در شود شیر خشک |
| نبوید به نافه درون نیز مشک |
زنا و ربا آشکارا شود |
| دل نرم چون سنگ خارا شود |
به دشت اندرون گرگ مردم خورد |
| خردمند بگریزد از بیخرد |
شود خایه در زیر مرغان تباه |
| هرآنگه که بیدادگر گشت شاه |
|
| (همان: 1382-۱۳۸۶) |
بهرام همان روز به خود آمده و به درگاه حق توبه میكند. زن درمییابد مهمان او کسی جز پادشاه نبوده است. این داستان در هیچ منبع تاریخی یافت نمیشود، ولی انگیزۀ داستانپرداز، تشویق مهماننوازی و تواضع در عین بزرگی است.
۸ـ5. داستانی در معنیگرایی، دوری از ادعا
پادشاه ناشناس نزد بازرگانی میرود و میگوید مهمانی غریب وكمزحمتم، وجهی به بازرگان میدهد كه آن را صرف نبید و بادام و مرغ بریان کند. وی مرغی بریان آورده و به شاگرد خود با عتاب به دروغ میگوید چرا آن مرغ را گران خریده تا تمام وجه بهرام را تمامشده انگارد. شاگرد جوانمرد فردای آن روز بهرام را مهمان خود میکند و خواستههایش را برمیآورد.
چو بازارگانش فرود آورید |
| مر او را یکی خوابگه برگزید |
همی بود نالان ز درد شکم |
| به بازارگان داد لختی درم |
بدو گفت لختی نبید کهن |
| ابا مغز بادام بریان بکن |
اگر خانگی مرغ باشد رواست |
| کزین آرزوها دلم را هواست |
|
| (همان: 1520-۱۵۲۳) |
چنین گفت با میزبان شهریار |
| که بهرام ما را کند خواستار |
|
| (همان: 1285) |
سرانجام بهرام بازرگان و شاگرد را خوانده و به بازخواست بازرگان مادام ماهانه ۲۴۰ درم مقرری برای او مشخص میکند و به او میگوید استادی و بزرگی در سخن نیست بلکه در عمل و مرام است که انسان میتواند بزرگی خود را اثبات کند.
این داستان نیز مانند داستانهای پیشین هیچ صبغۀ تاریخی نداشته و با این داستان میخواهد معنیگرایی و دوری از ادعاهای بیجا را به خوانندگان گوشزد کند تا انسان به بزرگمنشی و انسانوارگی بگراید.
۹. داستانهای تعلیمی نهفته در بهرامنامه
۹ـ1. داستانی در حقگزاری
در شکارگاه، گورمادهای بیهمتا توجه بهرام را به خود جلب میکند. گور از آغاز صبح تا شامگاه صیاد را به خود مشغول میكند و سرانجام به غاری وارد میشود که پیش از آن هیچ انسانی بدانجا پای ننهاده و در دهانۀ غار اژدهایی سیاه و بزرگ خفته است. شاه با دیدن اژدها به فکر جدال با آن برمیآید و با اسب بهسمتش حرکت میکند.
گور بهرام دید و جست به زور |
| رفت بهرام گور از پی گور |
گوری الحق رونده بود و جوان |
| گورگیران پسش چو شیر دوان |
|
| (نظامی، 1376: 73) |
شه چو بر رهگذر بلا را دید |
| اژدها شد که اژدها را دید |
غم گور از نشاط گورش برد |
| دست بر ران نهاد و پای فشرد |
|
| (همان: 74) |
متعجب که این چه شکاری است و چرا باید مرا قضا و قدر به اینجا بکشاند و یقین میکند آن گور از این اژدها شاکی است. با تیری دوشاخه اژدها را کور میكند و با خنجری بهسمت اژدها میشتابد. شکم اژدها را میشکافد و در شکم او بچۀ گور بلعیدهشده را مییابد.
گفت اگر گویم اژدهاست نه گور |
| زین خیانت خجل شوم در گور |
من و انصاف گور و دادن داد |
| باک جان نیست هرچه بادا باد |
|
| (همان: 74) |
اژدها را درید کام و گلو |
| ناچخ هشت مشت شش پهلو |
بانگی از اژدها برآمد سخت |
| در سر افتاد چون ستون درخت |
|
| (همان: 75) |
بهرام قبل از عزیمت، بهدنبال گور به غار داخل میشود و گنجی بزرگ میبیند. پس از مدتی خاصگان پادشاه به آنجا میرسند.
شاه فرمود تا کمربندان |
| هم دلیران و هم تنومندان |
راه در گنجدان غار کنند |
| گنج بیرون برند و بار کنند |
سیصد اشتر ز بختیان جوان |
| شد روانه به زیر گنج روان |
|
| (همان: 76) |
بهرام در این داستان تسلیم قضا و قدر است و تمام حرکات گور را رمز میداند.
نظامی در این داستان به جنبۀ تاریخی بهرام نمینگرد. او میخواهد با این داستان به خواننده بگوید هیچ عملی بیپاداش نیست و نیکی به حیوان هم بدون پاداش نمیماند و نتیجۀ هر کاری به آدمی بازمیگردد.
۹ـ2. داستانی در پشتكار و آهستگی
بهرام با کنیزکی به نام فتنه مشغول گوش دادن به نوای چنگ است. نخجیران از مقابلش میگذرند، بهدنبال آنان میرود و چندی را شكار و چندی را به دام میآورد. گور دیگری پیدا میشود. بهرام به فتنه میگوید چگونه آن را شکار کنم. او میگوید سمش را به سرش بدوز. چنین میکند.
گفت باید که رخ برافروزی |
| سر این گور در سمش دوزی |
|
| (همان: 109) |
سم سوی گوش برد صید زبون |
| تا ز گوش آرد آن علاقه برون |
تیر شد برق شد جهان افروخت |
| گوش و سم را به یکدگر بردوخت |
|
| (همان: 109) |
پادشاه میگوید هنرم چگونه است؟ وی در پاسخ میگوید با تمرین و ممارست این کار بعید نیست.
هرچه تعلیم کرده باشد مرد |
| گرچه دشوار شد بشاید کرد |
رفتن تیر شاه بر سم گور |
| هست از آدمان نه از زیادت زور |
|
| (همان: 110) |
بهرام از ناراحتی او را به سرهنگ سپاهش میسپارد تا از بین ببرد، ولی سرهنگ صرفنظر کرده و او را به خانۀ خود میفرستد تا خدمت کند. ازقضا گاو سرهنگ گوسالهای به دنیا میآورد. کنیز آن گوساله را هر روز به بام قصر میبرد. گوساله به گاوی بزرگ تبدیل میشود و کنیز براثر تمرین، از بردن آن بر بام نمیاندیشد.
آن پریچهرۀ جهانافروز |
| برگرفتی به گردنش همه روز |
پای در زیر او بیفشردی |
| پایه پایه به کوشک بر بردی |
مهر گوسالهکش بود به بهار |
| ماه گوسالهکش که دید بیار |
همه روز آن غزال سیم اندام |
| برد گوساله را ز خانه به بام |
|
| (همان: 112) |
روزی پادشاه مهمانشان میشود و برای بزم به کنیز میگویند هنرنمایی کند. او گاو را برداشته و بالای بام قصر میبرد و پیشکش پادشاه میکند و بر غیرعادی بودن هنرش بین زنان ادعا دارد. پادشاه انجام این کار را زورمندی نمیداند، بلکه تمرین و ممارست به حساب میآورد. آن کنیز تعظیم میکند و میگوید چگونه است گاو بزرگی به بام بردن از تمرین است اما شکار گور کوچکی از زورمندی است. پادشاه به خاطر میآورد و او را میشناسد.
سجده بردش نگار سیماندام |
| با دعایی به شرط خویش تمام |
گفت بر شه غرامتی است عظیم |
| گاو تعلیم و گور بیتعلیم؟ |
من نه گاوی برآورم بر بام |
| جز به تعلیم برنیارم نام |
چه سبب چون زنی تو گوری خرد |
| نام تعلیم کس نیارد برد |
|
| (همان: ۱۱۸ و 119) |
به این داستان در کتب تاریخی اشارهای نشده است؛ فقط در کتیبهای تصویر شکار بهرام همراه کنیزک نشان داده شده است. هدف تعلیمی این حكایت بیان این نكته است که بگوید آدمی با تمرین و کوشش کارهای غیرممکن را ممکن میسازد.
۹ـ3. داستانی در قناعت و دوری از هواپرستی
کنیزی در سبب سیاهپوشی، قصهای را برای بهرام تعریف میکند و میگوید در چین شهری وجود دارد که مردمانش بینهایت زیبا هستند، ولی اگر کسی با آنان دوستی کند سیاهپوش میشود. بهرام از کنجکاوی بهدنبال یافتن آن شهر راه میافتد. شهر را مییابد ولی همه ساکتاند و علت سیاهپوشی را به او نمیگویند. دوستی مییابد و از او میپرسد، آن دوست او را شب در ویرانهای به داخل گردونهای رهنمون میسازد و آن گردونه در باغی خرّم فرود میآید. زیبارویی از آسمان گویی خود ماه به زمین آمده و بر تخت مینشیند.
من که دریافتم چنین جایی |
| شاد گشتم چو گنج پیمایی |
از نکویی در او عجب ماندم |
| بر وی الحمدللهی خواندم |
|
| (همان: 159) |
سرو بود او کنیزکان چمنش |
| او گل سرخ و آن بتان سمنش |
|
| (همان: 161) |
آن زیبارو با ندیم میگوید: از نامحرمان خاکپرست شخصی بین شماست او را بیابید و نزد من آورید. آنها میگردند و بهرام را یافته پیش او میبرند. بهرام با دیدن آن پری دلباختۀ او میشود اما وی هر شب کنیزی را به او میسپارد. در این میان بهرام خرسند به خود پری است. پری همیشه میگوید: کسی که به قناعت شاد باشد مادام تا دنیا هست محتشمنژاد است. بهرام ابرام دارد و پری میگوید: اگر اصرار ورزد هیچوقت او را نخواهد دید و او را به صبر میخواند اما بیتأثیر است و میگوید که چشمان خود را ببندد. زمانی که چشم میگشاید کسی را مشاهده نمیکند. زیادهخواه از معشوق خود جدا افتاده است و به شهر اول برمیگردد.
گر شبی زین خیال گردی دور |
| یابی از شمع جاودانی نور |
چشمهای را به قطرهای مفروش |
| کاینهمه نیش دارد آنهمه نوش |
در یک آرزو به خود در بند |
| همهساله به خرّمی میخند |
|
| (همان: 170) |
گفت اگر گفتمی تو را صد سال |
| باورت نامدی حقیقت حال |
رفتی و دیدی آنچه بود نهفت |
| اینچنین قصه با که شاید گفت |
من در این جوش گرم جوشیدم |
| وز تظلم سیاه پوشیدم |
|
| (همان: 180) |
این داستان، افسانهگونه و رمزی است. نظامی میگوید داشتن آرزو بزرگترین رستگاری است و افزونطلبان و هواپرستان سیاهپوشان عالماند. هرچند این اندیشۀ شاعر را نمیتوان در هیچ کتاب تاریخی آشکارا در مورد زندگی بهرام یافت و فقط جنبۀ تعلیم دارد.
۹ـ4. داستانی در راستگویی و دوستی
کنیزی برای بهرام از پادشاهی حکایت میکند که کنیزکان بسیاری دارد و هیچکدام وفادار نیستند و به شاه کنیزفروش مشهور است. روزی کنیزکی چینی میخرد و خزانهداری را به او میسپارد و درنهایت شیفتۀ او میشود و به او عشق میورزد.
چاره آن شد که چار و ناچارش |
| مهربانی بود سزاوارش |
چند گونه کنیز خوب خرید |
| خدمت کس سزای خویش ندید |
هریکی را به هفتهای کموبیش |
| پای بیرون نهادی از حد خویش |
سر برافراختی به خاتونی |
| خواستی گنجهای قارونی |
|
| (همان: 183) |
تا چنان شد به چشم شاه عزیز |
| که شد از دوستی غلام کنیز |
گرچه زان ترک دید عیاری |
| همچنان کرد خویشتنداری |
تا شبی فرصت آنچنان افتاد |
| کآتشی در دو مهربان افتاد |
|
| (همان: 187) |
در عشق او میسوزد اما راضی به وصال نمیشود. با جدیت علتش را جویا میشود. کنیز هیچچیز را بهتر از راستگویی نمیبیند و میگوید: در نسل ما یک خصلت آشکاری وجود دارد؛ اگر کسی باردار شود و بخواهد وضع حمل کند، حتماً خواهد مرد. وقتی این صفت موروثی ماست، ما چگونه به مرگ راضی باشیم زیرا جان برای ما عزیزتر از وصال است.
کز زنان هرکه دل به مرد سپرد |
| چون به زادن رسید زاد و بمرد |
مرد چون هر زنی که از ما زاد |
| دل چگونه به مرگ شاید داد |
|
| (همان: 190) |
درعوض او حقیقت سرپیچی کنیزان از پادشاه را جویا شد و بهرام گفت: من از پرستندگان خود جز خودآرایی چیزی ندیدم و فقط تو بودی که روزبهروز کمر به خدمت بیشتر استوار میکردی و بهناچار اگرچه از تو کامی نمیتوانم برگیرم، اما یک لحظه از تو جدا نمیتوانم شد و براثر راستگویی به وصال میرسند.
شاه گفت از برای آنکه کسی |
| با من از مهر برنزد نفسی |
همه در بند کار خود بودند |
| نیک پیش آمدند و بد بودند |
دل چو با راحت آشنا کردند |
| رنج خدمتگری رها کردند |
|
| (همان: 191) |
این داستان انگیزۀ تعلیم دارد و راستگویی بزرگترین عنصر انسانیت و رهایی انسانهاست و دوستی حقیقی بهترین نوع دوستی است و در بند خویش بودن را نمیتوان دوستی گفت؛ هرچند این داستان نیز وجه تاریخی ندارد.
۹ـ5. داستانی در پارسایی و توجه حق
کنیزکانی در باغ به شادخواری و مطربی مشغولاند. پارسامردی جوان، وسوسه و داخل باغ میشود. کنیزان شادنوش بعد از بازخواست پارسامرد درمییابند که صاحب باغ است. دست و پای او را از بند باز میکنند و عذر میخواهند. به او می گویند هر زیبارخی را طلب کنی سر بر آستانهات فرود میآورد. پارسا وقتی این سخنان را میشنود، نفس خفته در وجودش بیدار میشود و از افسون زنان صبر نمیکند. با انتخاب معشوقهای به عیش مینشینند، اما کامی نمیگیرند.
هر بتی را که دل در او بندی |
| مهر بروی نهی و بپسندی |
آوریمش به کنج خانۀ تو |
| تا نهد سر بر آستانۀ تو |
|
| (همان: 298) |
خواست تا دُر به لعل سفته شود |
| طوق با طاق هر دو جفته شود |
گربهای وحشی از سر شاخی |
| دید مرغی به کنج سوراخی |
جست بر مرغ و بر زمین افتاد |
| صدمهای بر دو نازنین افتاد |
هر دو جستند دل رمیده ز جای |
| تاب در دل فتاده تک در پای |
|
| (همان: 307) |
دیگربار تصمیم میگیرند زمینهسازی کنند تا کامی یابند، چنین میکنند و خواجه و کنیز چنگنواز به زیر شاخههای درخت که تاک بر تاک بر سر همدیگر افتاده است، رفته و به فراغت مینشینند. موشی فراغت آنان را بر هم میزند. همه به سرزنش آن دو میکوشند. اینبار پارسامرد به سرزنشکنندگان میگوید:
گفت زنهار دست از او دارید |
| یار آزرده را میازارید |
گوهر او زهر گنه پاک است |
| هر گناهی که هست ازین خاک است |
چابکان جهان و چالاکان |
| همه هستند بندۀ پاکان |
کار ما را عنایت ازلی |
| از خطا داده بود بیخللی |
|
| (همان: 313) |
این داستان برای بهرام تعریف میشود و اساس تاریخی مشخصی ندارد؛ اما آموزه چنین است که عنایت ازلی و توجه خاص حق، انسانها را از گناه حفظ میکند، و پارسایی تنها راه توجه خاص حق است و ازنظر ادبی و اخلاقی بسیار ارزشمند است.
۹ـ6. داستانی در دوری از خیانت
بهرام بعد از نرسی وزارت را به کسی دیگر میسپارد و با شنیدن حملۀ چینیان به جنگ رهسپار میشود از دور دودی و گلهای گوسفند میبیند که سگی از شاخۀ درختی آویزان و دست و پای سگ محکم بسته شده است. بهسمت چوپان پیر میراند. چوپان با دیدن اسب از جای بلند شده و به حکم مهمانپذیری، هرچه در خانه دارد برای بهرام میآورد.
[1] * استادیار گروه زبان وادبیات فارسی، واحد آبادان، دانشگاه آزاد اسلامی، آبادان، ایران (نویسنده مسئول)
[2] ** استاد گروه زبان وادبيات فارسي، واحد دهاقان، دانشگاه آزاد اسلامي، اصفهان، ايران
تاریخ وصول:14/09/1403 تاریخ پذیرش 26/12/1403