نقد و بررسی ادله عقلی وجوب دعوت به تشیع
محورهای موضوعی : کاوش های عقلی"مصطفی خدادادنژاد 1 * , روح اله خدادادی 2
1 - استادیار گروه معارف اسلامی، دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز،اهواز،ایران
2 - استادیار و عضو هیئت علمی گروه معارف اسلامی،دانشکده پزشکی، دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز،اهواز،ایران
کلید واژه: ولایت اهل بیت, دعوت به تشیع, قلع ماده فساد, اصول مذهب, هدایت اهل خلاف, حُسن عدل,
چکیده مقاله :
دعوت غیر شیعیان به مذهب تشیع به عنوان یکی از وظایفی که در ذهن عموم شیعیان مرتکز است، حکمی از احکام شرعی تکلیفی را داراست. روایات وارد شده در مسئله جواز یا عدم جواز دعوت به تشیع دو دسته هستند. بیشتر این روایات نهی از دعوت به تشیع دارند. اما با غض نظر از روایات موجود در این باب، آیا می توان استدلال عقلی برای اثبات وجوب دعوت به تشیع اقامه نمود؟ هدف از این پژوهش نقد و بررسی وجوه عقلی متصور برای اثبات وجوب دعوت به تشیع است. محقق در این مقاله با روش توصیفی – تحلیلی وجوه عقلی قابل طرح برای اثبات وجوب دعوت به تشیع را مورد کنکاش قرار داده است. از تحلیل داده ها این نتیجه حاصل شد که دعوت به تشیع مصداق قلع ماده فساد است؛ و قلع ماده فساد عقلاً حسن است و این حُسن عقلی ملازمه دارد با وجوب شرعی. سایر وجوه قابل طرح در این مسئله مورد مناقشه قرار گرفتند.
Inviting non-Shiites to the Shiite religion as one of the duties that is concentrated in the minds of the general Shiites, has a ruling from the obligatory Shari'a rulings. There are two types of narrations on the issue of permissibility or non-permissibility of calling to Shiism. Most of these narrations forbid calling to Shiism. But regardless of the narrations in this chapter, is it possible to make a rational argument to prove the necessity of calling to Shiism? The purpose of this research is to criticize and examine the intellectual grounds for proving the necessity of calling to Shiism. In this article, the researcher has explored the rational aspects that can be proposed to prove the necessity of calling to Shiism with a descriptive-analytical method. From the analysis of the data, it was concluded that calling to Shiism is an example of corruption; And tin, the material of corruption, is intellectually good, and this intellectual good is connected with the Islamic obligation. Other issues that can be raised in this issue were disputed.
نقد و بررسی استدلال های عقلی بر وجوب دعوت به تشیع
چکیده
دعوت غیر شیعیان به مذهب تشیع به عنوان یکی از وظایفی که در ذهن عموم شیعیان مرتکز است، حکمی از احکام شرعی تکلیفی را داراست. روایات وارد شده در مسئله جواز یا عدم جواز دعوت به تشیع دو دسته هستند. بیشتر این روایات نهی از دعوت به تشیع دارند. اما با غض نظر از روایات موجود در این باب، آیا می توان استدلال عقلی برای اثبات وجوب دعوت به تشیع اقامه نمود؟ هدف از این پژوهش نقد و بررسی وجوه عقلی متصور برای اثبات وجوب دعوت به تشیع است. محقق در این مقاله با روش توصیفی – تحلیلی وجوه عقلی قابل طرح برای اثبات وجوب دعوت به تشیع را مورد کنکاش قرار داده است. از تحلیل داده ها این نتیجه حاصل شد که دعوت به تشیع مصداق قلع ماده فساد است؛ و قلع ماده فساد عقلاً حسن است و این حُسن عقلی ملازمه دارد با وجوب شرعی. سایر وجوه قابل طرح در این مسئله مورد مناقشه قرار گرفتند.
واژگان کلیدی: هدایت اهل خلاف، دعوت به تشیع، حُسن عدل، قلع ماده فساد، ولایت اهل بیت، اصول مذهب.
بیان مسئله
شک و تردیدی نیست که غایت نهایی بعثت پیامبران، هدایت مردم به دین حق است و سعادت دنیا و آخرت در گرو تدین به این دین است. همچنین میدانیم دین از سه بخش عقاید و احکام و اخلاق تشکیل شده است. عقاید سنگ بنای اصلی دین است، به طوری که اگر عقاید انسان فاسد باشد، سعادتمند نخواهد شد، حتی اگر اعمال او مطابق احکام و اخلاق واقعی باشد. به همین دلیل پیامبران بیش از هر چیزی به تصحیح عقاید مردم پرداخته اند و آموزه های قرآنی مملو از مسائل اعتقادی است. یکی از اصول مهم اعتقادی در دین مبین اسلام، که مورد اختلاف جدی بین مذاهب اسلامی قرار گرفته است مسئله امامت و ولایت بلافصل امیرالمومنین و فرزندان معصوم ایشان است که قطعاً قبول یا نکول این مهم در سعادت انسان تاثیر فراوان دارد. وظیفه تبلیغ دین حق، منحصر در پیامبران و ائمه معصومین نیست، بلکه علما و عموم مومنین در حد توان خود وظیفه تبلیغ دین و هدایت مردم را برعهده دارند؛ اما در روایات بسیاری ائمه، شاگردان خود را از دعوت اهلخلاف به تشیع و قبول امامت ایشان منع کرده اند. بررسی روایی این مطلب نیاز به بررسی های رجالی و حدیثی مفصل است. با غض نظر از روایات مطرح شده در این زمینه آیا عقل مستقل یا غیر مستقل حکم به وجوب دعوت اهل خلاف به تشیع دارد یا خیر؟
اهميت و ضرورت بحث
امروزه با گسترش نفوذ شیعه در میان مسلمین و تشکیل حکومتهای شیعی در کشورهای مختلف و همچنین پیشرفت تکنولوژی و نفوذ ابزار ارتباط جمعی بین عموم مردم، شرایط دعوت به تشیع و گسترش دین حق بیش از هر زمانی مهیا است. افزایش جمعیت شیعه و ترویج آموزه های شیعی زمینه ساز گسترش اسلام ناب در سراسر دنیا و ظهور آخرین ذخیره الهی خواهد بود. حکم عقل در مسئله دعوت به تشیع می تواند قاعده اولیه در حکم فقهی را برای ما تببین کند و در صورت فقدان یا تعارض نصوص، به این قاعده اولیه مراجعه می شود. لذا اگر حکم عقل در مسئله هدایت اهلخلاف مشخص نشود، حکم فقهی موارد مختلف دعوت به تشیع ناتمام خواهد ماند.
پيشينه مسئله و تحقيق
پیشینه مسئله: اولین دعوت کننده به تشیع و پیروی از امیرالمومنین، پیامبر اسلام است. اما مسئله دعوت اهلخلاف به تشیع با رحلت پیامبر و تشکیل سقیفه به وجود آمد. حضرت صدیقه طاهره اولین دعوت کننده به تشیع بعد از رحلت پیامبر اسلام بود. در طول تاریخ تا به امروز همواره شیعیان با این مسئله مواجه بوده اند.
پیشینه تحقیق: مسئله حکم فقهی هدایت اهلخلاف در کتب فقهی فقها معنون نبوده و نیست. با تتبع در کتب و رساله های فقهی نمیتوان بحثی مستقل در این خصوص از فقیهی از فقهای اسلام به دست آورد. نهایت بحث فقهی صورت گرفته در این زمینه از طرف محدثینِ مطرحِ شیعه، در کتب حدیثی، در ذیل برخی روایات دال بر حرمت دعوت اهلخلاف به تشیع صورت گرفته است. این مباحث از بیش از چند سطر تجاوز نمیکنند. اما بررسی عقلی این مسئله فقهی تا کنون مطرح نشده است و مقاله حاضر اولین نگارش در این زمینه محسوب می شود.
ادله عقلی بر وجوب دعوت به تشیع
برای اثبات وجوب دعوت به تشیع می توان دو استدلال عقلی بیان نمود:
1 استدلال اول: هدایت اهلخلاف مصداق عدل است
برای تقریر این وجه باید چند اصل، به عنوان اصول موضوعه اثبات شده باشد:
1.1 پیش فرض های استدلال
اولاً خداوند متعال حکیم است و دستورات دینی که نازل کرده است، تابع مصالح و مفاسد واقعیه هستند.
ثانیاً ولایت اهلبیت علیهم السلام از جانب خداوند متعال نازل شده است و دوازده امام به صورت منصوص جانشین پیامبر اسلام هستند.
ثالثاً اعتقاد به ولایت یک رکن از ارکان دین است و اعتقاد به آن همسنگ فروعات فقهی و عملی نیست.
1.1.1 پیش فرض اول
اصل اول از اصول موضوعه ای که در بالا ذکر شد از مسائل اجماعی بین شیعه است. (آخوند خراسانى محمد كاظم بن حسين، 1409، ص 364)
1.1.2 پیش فرض دوم
اصل دوم نیز مورد اتفاق است. طبق اعتقاد شیعه، جانشین بلافصل پیامبر در اداره جامعه و مرجعیت دینی مسلمین با تعیین الهی، امیرالمومنین علی بن ابی طالب است. بعد از او فرزندشان حسن بن علی و سپس حسین بن علی علیهم السلام و در ادامه 9 نفر از فرزندان ابی عبدالله الحسین علیه السلام، امام و پیشوای مسلمین هستند. همان ولایتی که برای پیامبر از جانب خداوند ثابت شده بود برای این ذوات مقدسه نیز ثابت است. ادله زیادی برای اثبات این مدعا اقامه شده است که تفصیل آن نیاز به تالیف مجلدات فراوان است. برخی ادله فقط ولایت امیرالمومنین علی بن ابی طالب را اثبات میکنند و برخی ادله دیگر نام دوازده امام معصوم را به عنوان حجت خدا و پیشوای مسلمین بیان میکند. در این جا به صورت اختصار به یک دلیل قرآنی و یک دلیل روایی بسنده می کنیم:
إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون1( المائدة : 55)
امین الاسلام طبرسی این آیه را یکی از واضح ترین دلائل بر صحت امامت بلافصل علی بن ابی طالب بعد از پیامبر دانسته است(طبرسى، امين الإسلام، فضل بن حسن، 1372، ج3، ص: 326). دلالت این آیه بر مطلوب متوقف است بر اثبات چند امر: اول اینکه مراد از ولی در این آیه ولایت در تصرف است. ثانیاً مراد از کسانی که در رکوع، صدقه میدهند نیز علی بن ابی طالب است. برخی مفسرین اهلسنت هر دو امر را انکار کرده اند. گفته اند ولایت در این آیه به معنای نصرت است. و مراد از «الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون» هم عام است و شامل طیف وسیعی از مومنین میشود. دلیل ایشان برای انکار امر اول سیاق آیات است. در آیات قبل از این آیه، مسلمین از پذیرش ولایت یهود و نصاری منع شده اند2 و در آیه بعد از این آیه نتیجه پذیرش ولایت خدا و رسول او پیروزی و غلبه بر دیگران معرفی شده است.3 با توجه به سیاق این آیات، نتیجه گرفته اند معنای ولایت در این آیه نصرت است. همچنین در توجیه تطبیق جمله آخر آیه بر عموم مومنین، نه فقط امیرالمومنین گفته اند مراد از رکوع در این آیه رکوع اصطلاحی که در نماز به جا آورده میشود نیست. بلکه مراد مطلق خضوع و خشوع است. یعنی ولی شما مومنینی هستند که نماز به جا میآورند و زکات میدهند و خشوع دارند. قید «و هم راکعون» در نظر ایشان، برای احتراز از منافقانی است که نماز و زکات را انجام میدهند ولی قلباً خشوع و خضوع ندارند(رشید رضا، محمد؛ 1990، ج 6 ص 441- 442 و فخر الدین رازی، محمد بن عمر؛ بی تا، ج 12 ص 25). لکن این برداشت جدای از اینکه شواهد زیادی بر بطلانش وجود دارد، اجتهادی در مقابل نص است. زیرا نصوص زیادی از شیعه و سنی وجود دارد که این آیه را بر امیرالمومنین تطبیق داده اند و آن را متضمن حکم خاصی که مخصوص خداوند رحمان و رسول الله و امیرالمومنین است، معرفی کرده اند(طباطبايى سيد محمد حسين، 1417، ج6، ص: 5 الی 25). بررسی مفصل آیه و نقد کلام مخالفین از رسالت این نوشتار خارج است. فقط به عنوان تبرک و تیمن به ذکر روایتی در تفسیر این آیه بسنده میکنیم:
أَخْبَرَنِي عَلِيُّ بْنُ حَاتِمٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ [سَعِيدٍ] الْهَمْدَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْمُحَمَّدِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا كَثِيرُ بْنُ عَيَّاشٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الْآيَةَ قَالَ إِنَّ رَهْطاً مِنَ الْيَهُودِ أَسْلَمُوا مِنْهُمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ وَ أَسَدٌ وَ ثَعْلَبَةُ وَ ابْنُ يَامِينَ وَ ابْنُ صُورِيَا فَأَتَوُا النَّبِيَّ ص فَقَالُوا يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّ مُوسَى ع أَوْصَى إِلَى يُوشَعَ بْنِ نُونٍ فَمَنْ وَصِيُّكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ وَلِيُّنَا بَعْدَكَ فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ- إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قُومُوا فَقَامُوا فَأَتَوُا الْمَسْجِدَ فَإِذَا سَائِلٌ خَارِجٌ فَقَالَ يَا سَائِلُ أَ مَا أَعْطَاكَ أَحَدٌ شَيْئاً قَالَ نَعَمْ هَذَا الْخَاتَمَ قَالَ مَنْ أَعْطَاكَهُ قَالَ أَعْطَانِيهِ ذَلِكَ الرَّجُلُ الَّذِي يُصَلِّي قَالَ عَلَى أَيِّ حَالٍ أَعْطَاكَ قَالَ كَانَ رَاكِعاً فَكَبَّرَ النَّبِيُّ ص وَ كَبَّرَ أَهْلُ الْمَسْجِدِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي قَالُوا رَضِينَا بِاللَّهِ رَبّاً وَ بِالْإِسْلَامِ دِيناً وَ بِمُحَمَّدٍ نَبِيّاً وَ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَلِيّاً فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ فَرُوِيَ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ أَنَّهُ قَالَ وَ اللَّهِ لَقَدْ تَصَدَّقْتُ بِأَرْبَعِينَ خَاتَماً وَ أَنَا رَاكِعٌ لِيَنْزِلَ فِيَّ مَا نَزَلَ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَمَا نَزَلَ(ابن بابويه، محمد بن على، 1376، ص: 124).4
در این روایت سوال کننده از پیامبر در خصوص وصی او سوال پرسید، همانطور که یوشع بن نون وصی حضرت موسی بود. در این هنگام این آیه نازل شد. برای بررسی مصداق این آیه به مسجد رفتند و دیدند که امیرالمومنین در حال رکوع انگشتر خود را صدقه داده است. همگی به تبعیت از پیامبر تکبیر گفتند و ولایت امیرالمومنین را اقرار کردند. روایات به این مضمون در کتب حدیثی شیعه و سنی فراوان یافت میشود.
همچنین آیه اکمال دین و آیه اولوالامر نیز دلالت روشنی بر مدعا دارند که از ذکر آنها خودداری می کنیم.
روایات فراوانی در اثبات ولایت و جانشینی امیرالمومنین علی علیه السلام از پیامبر مکرم اسلام صادر شده است. مهمترین روایتی که میتوان به آن استناد کرد، خطبه طولانی ایست که در ماجرای غدیر خم از پیامبر اسلام نقل شده است. لذا تنها با استناد به این روایت بحث را خاتمه میبخشیم:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ وَ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ أُسَيْدٍ الْغِفَارِيِّ قَالَ: لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ حِجَّةِ الْوَدَاعِ وَ نَحْنُ مَعَهُ أَقْبَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْجُحْفَةِ فَأَمَرَ أَصْحَابَهُ بِالنُّزُولِ فَنَزَلَ الْقَوْمُ مَنَازِلَهُمْ ثُمَ نُودِيَ بِالصَّلَاةِ فَصَلَّى بِأَصْحَابِهِ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَيْهِمْ فَقَالَ لَهُمْ إِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنِّي مَيِّتٌ وَ أَنَّكُمْ مَيِّتُونَ وَ كَأَنِّي قَدْ دُعِيتُ فَأَجَبْتُ وَ أَنِّي مَسْئُولٌ عَمَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ عَمَّا خَلَّفْتُ فِيكُمْ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ حُجَّتِهِ وَ أَنَّكُمْ مَسْئُولُونَ فَمَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ لِرَبِّكُمْ قَالُوا نَقُولُ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَاهَدْتَ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنَّا أَفْضَلَ الْجَزَاءِ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ أَ لَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ فَقَالُوا نَشْهَدُ بِذَلِكَ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى مَا يَقُولُونَ أَلَا وَ إِنِّي أُشْهِدُكُمْ أَنِّي أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ مَوْلَايَ وَ أَنَا مَوْلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ أَنَا أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَهَلْ تُقِرُّونَ لِي بِذَلِكَ وَ تَشْهَدُونَ لِي بِهِ فَقَالُوا نَعَمْ نَشْهَدُ لَكَ بِذَلِكَ فَقَالَ أَلَا مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَإِنَّ عَلِيّاً مَوْلَاهُ وَ هُوَ هَذَا ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ ع فَرَفَعَهَا مَعَ يَدِهِ حَتَّى بَدَتْ آبَاطُهُمَا ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ أَلَا وَ إِنِّي فَرَطُكُمْ وَ أَنْتُمْ وَارِدُونَ عَلَيَّ الْحَوْضَ حَوْضِي غَداً وَ هُوَ حَوْضٌ عَرْضُهُ مَا بَيْنَ بُصْرَى وَ صَنْعَاءَ فِيهِ أَقْدَاحٌ مِنْ فِضَّةٍ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ أَلَا وَ إِنِّي سَائِلُكُمْ غَداً مَا ذَا صَنَعْتُمْ فِيمَا أَشْهَدْتُ اللَّهَ بِهِ عَلَيْكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هَذَا إِذَا وَرَدْتُمْ عَلَيَّ حَوْضِي وَ مَا ذَا صَنَعْتُمْ بِالثَّقَلَيْنِ مِنْ بَعْدِي فَانْظُرُوا كَيْفَ تَكُونُونَ خَلَفْتُمُونِي فِيهِمَا حِينَ تَلْقَوْنِي قَالُوا وَ مَا هَذَانِ الثَّقَلَانِ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَمَّا الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ فَكِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَبَبٌ مَمْدُودٌ مِنَ اللَّهِ وَ مِنِّي فِي أَيْدِيكُمْ طَرَفُهُ بِيَدِ اللَّهِ وَ الطَّرَفُ الْآخَرُ بِأَيْدِيكُمْ فِيهِ عِلْمُ مَا مَضَى وَ مَا بَقِيَ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ وَ أَمَّا الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ فَهُوَ حَلِيفُ الْقُرْآنِ وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ عِتْرَتُهُ ع وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ
قَالَ مَعْرُوفُ بْنُ خَرَّبُوذَ فَعَرَضْتُ هَذَا الْكَلَامَ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقَالَ صَدَقَ أَبُو الطُّفَيْلِ رَحِمَهُ اللَّهُ هَذَا الْكَلَامُ وَجَدْنَاهُ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع وَ عَرَفْنَاهُ(ابن بابويه، محمد بن على، 1362، ج1، ص: 65)
در کتب مختلف شیعه و سنی ماجرای غدیر خم و روایت پیامبر اسلام نقل شده است. جمله کلیدی و مرکزی این روایت کلام نورانی پیامبر است که فرمود:
من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه
این جمله متواتر میان شیعه و سنی است.( موسی پور، جاسم؛ 1399، ص 30 الی 33) موسوعه الغدیر علامه امینی مهمترین تلاش برای اثبات تواتر این روایت نورانی است. از میان اهل سنت، احمد بن حنبل، ابن ماجه، ابوعیسی ترمذی، ابن ابی عاصم، بزار، ابوعبدالرحمن نسائی، طبرانی، حاکم نیشابوری، ابن حجر عسقلانی و بسیاری از علمای دیگر آنها این روایت را صحیح دانسته اند.(همان، ص 19 الی 29)
علمای اهلسنت در دلالت روایت بر اثبات جانشینی علی علیه السلام برای پیامبر اسلام سلام الله علیه و اثبات «ولایت در تصرف» برای امیرالمومنین خدشه وارد کرده اند و برای کلمه مولی معانی مختلفی مانند نصرت، محبت، دوستی و... بیان کرده اند. لکن قرائن درون متنی در خطبه غدیر ثابت میکند واژه «مولی» فقط میتواند معنای «اولی در تصرف» داشته باشد. این شواهد درون متنی نیز تواتر دارند. شواهد درون متنی که میتوان به آن استناد کرد 5 فقره است:
«الست اولی بکم من انفسکم»، «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»، «الستم تشهدون ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله»، «الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمه»، «و انی اوشک ان ادعی فاجیب»
تمام این فقرات پنجگانه به صورت متواتر نقل شده اند(همان، ص 204). اثبات تواتر این فقرات و بیان قرینیت هر یک از این جملات برای اثبات مطلوب نیازمند به بحث مفصلی است که از عهده این مقاله خارج است. پایان نامه دکتری آقای جاسم موسی پور برای اثبات این مدعا نگاشته شده است.
1.1.3 پیش فرض سوم
اصل سوم نیز از روابات فراوان قابل استفاده است. ولایت در اسلام جایگاه ویژهای دارد. آنچه از اصول دین است و در همه ادیان آسمانی مشترک است: توحید و معاد و نبوت است. امامت و ولایت از مختصات مذهب شیعه است و از اصول مذهب به شمار میآید. اعتقاد به ولایت اهلبیت علیهم السلام و لزوم اطاعت از ایشان تفاوت اساسی میان مذهب شیعه با سایر مذاهب اسلامی است. هرچند در لزوم محبت به اهلبیت و گرامی داشت ایشان اختلافی بین اکثریت مسلمین نیست. اهلسنت امیرالمومنین را عالم ترین صحابه و بسیار مورد احترام میدانند و سایر ائمه ما شیعیان را از بزرگترین علمای ربانی اسلام قلمداد میکنند. اما اعتقاد به ولایت و حق حکومت و جانشینی پیامبر و لزوم اطاعت بی چون و چرا از ایشان مورد اختلاف شیعه و سنی است. این همان خصوصیتی است که از آن به ولایت یاد میشود. شیعه معتقد است اهلبیت علیهم السلام از جانب خداوند متعال ولایت بر عموم مردم دارند. این اعتقاد نزد شیعه همسنگ با اعتقاد به سایر تعالیم اسلامی و فروعات دینی نیست.
در روایات فراوانی اعتقاد به ولایت بالاتر از سایر تعالیم دینی بعد از اصول سه گانه دین معرفی شده است. این روایات را میتوان به 4 طایفه تقسیم نمود:
1.1.3.1 طایفه اول: روایات «بنی الاسلام علی خمس»
در روایات فراوانی گفته شده است که اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز و زکات و حج و روزه و ولایت. و ولایت افضل و برتر از چهار چیز دیگر است. از این روایات میتوان استفاده نمود ولایت با سایر تعالیم و احکام دینی تفاوت اساسی دارد و اعتقاد به آن و عمل به مقتضای آن، بالاتر از سایر احکام دینی است. به جهت اختصار فقط به دو روایت از این روایات اشاره می کنیم:
حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ الزِّيَادِيِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ عَنْ فُضَيْلٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ(كلينى، محمد بن يعقوب، 1407، ج2 ؛ ص18).
در کتاب شریف کافی روایت دیگری در همان صفحه با همین مضمون نقل شده است، با این تفاوت که فضیل مستقیم از امام نقل میکند نه به واسطه ابوحمزه ثمالی. همچنین در انتهای روایت آمده است که مردم آن چهار مورد را گرفتند ولی ولایت را ترک کردند.5 احتمال دارد این روایت همان روایت اول باشد. موید یکی بودن این روایات، روایتی است که در محاسن برقی، حسن بن محبوب از ابوحمزه ثمالی نقل میکند با همین مضمون و در انتهای روایت آمده است عباس بن عامر اضافه کرده است: مردم آن چهار چیز را گرفتند و ولایت را ترک کردند:
عَنْهُ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ تُنَادَ بِشَيْءٍ مَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ وَ زَادَ فِيهَا عَبَّاسُ بْنُ عَامِرٍ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَكُوا هَذِهِ يَعْنِي الْوَلَايَةَ(برقى، احمد بن محمد بن خالد، 1371، ج1 ؛ ص286).
عباس بن عامر در سند حدیث محاسن نیست. زیرا مراد از عنه در این سند خود احمد بن محمد بن خالد البرقی که صاحب کتاب است میباشد. اما در سند روایت دوم کتاب کافی عباس بن عامر از ابان بن عثمان از فضیل بن یسار از امام باقر علیه السلام روایت را نقل میکند. هرچند به جز این روایت، در هیچ جای دیگر احمد بن محمد بن خالد البرقی از عباس بن عامر چیزی نقل نکرده است ولی طبقه او سازگار است که از عباس بن عامر نقل حدیث کند. به این ترتیب مشخص شد روایت محاسن و روایت دوم کافی، به احتمال زیاد یک روایت هستند و در روایت کافی، ابی حمزه ثمالی سقط شده است. لذا روایت اول و دوم کافی نیز یک روایت محسوب میشوند و روای همه این نقل ها ابوحمزه ثمالی است.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ فَقَالَ الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ قُلْتُ ثُمَّ الَّذِي يَلِي ذَلِكَ فِي الْفَضْلِ فَقَالَ الصَّلَاةُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ الصَّلَاةُ عَمُودُ دِينِكُمْ قَالَ قُلْتُ ثُمَّ الَّذِي يَلِيهَا فِي الْفَضْلِ قَالَ الزَّكَاةُ لِأَنَّهُ قَرَنَهَا بِهَا وَ بَدَأَ بِالصَّلَاةِ قَبْلَهَا وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الزَّكَاةُ تُذْهِبُ الذُّنُوبَ قُلْتُ وَ الَّذِي يَلِيهَا فِي الْفَضْلِ قَالَ الْحَجُّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ- وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَحَجَّةٌ مَقْبُولَةٌ خَيْرٌ مِنْ عِشْرِينَ صَلَاةً نَافِلَةً وَ مَنْ طَافَ بِهَذَا الْبَيْتِ طَوَافاً أَحْصَى فِيهِ أُسْبُوعَهُ وَ أَحْسَنَ رَكْعَتَيْهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ قَالَ فِي يَوْمِ عَرَفَةَ وَ يَوْمِ الْمُزْدَلِفَةِ مَا قَالَ قُلْتُ فَمَا ذَا يَتْبَعُهُ قَالَ الصَّوْمُ قُلْتُ وَ مَا بَالُ الصَّوْمِ صَارَ آخِرَ ذَلِكَ أَجْمَعَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ قَالَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَفْضَلَ الْأَشْيَاءِ مَا إِذَا فَاتَكَ لَمْ تَكُنْ مِنْهُ تَوْبَةٌ دُونَ أَنْ تَرْجِعَ إِلَيْهِ فَتُؤَدِّيَهُ بِعَيْنِهِ إِنَّ الصَّلَاةَ وَ الزَّكَاةَ وَ الْحَجَّ وَ الْوَلَايَةَ لَيْسَ يَقَعُ شَيْءٌ مَكَانَهَا دُونَ أَدَائِهَا وَ إِنَّ الصَّوْمَ إِذَا فَاتَكَ أَوْ قَصَّرْتَ أَوْ سَافَرْتَ فِيهِ أَدَّيْتَ مَكَانَهُ أَيَّاماً غَيْرَهَا وَ جَزَيْتَ ذَلِكَ الذَّنْبَ بِصَدَقَةٍ وَ لَا قَضَاءَ عَلَيْكَ وَ لَيْسَ مِنْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةِ شَيْءٌ يُجْزِيكَ مَكَانَهُ غَيْرُهُ قَالَ ثُمَّ قَالَ ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَا الرَّحْمَنِ الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً- أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ وَ لَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ أُولَئِكَ الْمُحْسِنُ مِنْهُمْ يُدْخِلُهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ(كلينى، محمد بن يعقوب، 1407، ج2 ؛ ص18).6
در این روایت طولانی نیز بناء اسلام را بر همان پنج چیز، معرفی میکند. زراره سوال میکند کدام یک افضل است؟ امام پاسخ میدهد ولایت. زیرا کلید آن چهار چیز دیگر و راهنمای آنها امام است. این تعلیل نشان میدهد ولایت در ردیف آن چهار چیز دیگر نیست. بلکه آن چهار چیز در طول ولایت و در رتبه بعد از ولایت قرار دارند. موید این برداشت نیز ذیل روایت است که امام فرمودند: اگر کسی در تمام طول عمر خود آن چهار رکن دیگر را انجام دهد، یعنی نماز بخواند و روزه بگیرد و صدقه دهد و حج به جا آورد ولی ولایت ولی الهی را نداشته باشد و اعمالش به راهنمایی او نباشد، هیچ ثوابی نخواهد داشت و از اهل ایمان نخواهد بود. این خصوصیت ویژه ولایت سبب میشود که مسئله امامت و ولایت را در عرض سایر فروعات دینی ندانیم و آن را اصلی از اصول دین حق برشمریم.
در تبیین معنای این روایات باید ابتداء مشخص شود که مراد از بنای اسلام بر این پنج چیزی چیست؟ ثانیا به این سوال پاسخ داده شود که چرا ولایت در ردیف آن چهار مورد دیگر قرار داده شده است؟
در پاسخ به سوال اول ممکن است ابتدائاً این معنا به ذهن بیاید که اگر نزد مسلمانی هر کدام از این 5 رکن از بین برود، آن شخص از دایره اسلام خارج شده و کافر محسوب میشود. لکن التزام به این معنا ممکن نیست. زیرا هیچ کس قائل به کفر و نجاست تارک نماز و روزه و حج نیست. همچنین شیعیان نیز اهلسنت را مسلمان میدانند. تنها برخی از اخباریون نظیر صاحب حدائق، اهلسنت را جمیعاً کافر ونجس دانسته اند. زیرا به مقتضای ظاهر برخی روایات، همه اهلسنت را ناصبی پنداشته اند(بحرانی، یوسف بن احمد، ۱۳۶۳، جلد: ۵، صفحه: ۱۸۹). آیت الله اراکی در کتاب الطهاره معتقد است منظور از بناء اسلام بر این پنج چیز این است که اسلامِ شخص مسلمان بدون این پنج چیز اسلام قوی و مستقری نیست بلکه ضعیف و مستودع است و با کوچکترین سببی از بین میرود. لذا کسی که این پنج چیز را نداشته باشد نیز مسلمان است(اراکی، محمد علی، ۱۴۱۵، ج۱، ص ۵۲۰). علامه مجلسی در بحار احتمال داده است مراد از اسلام در این روایات ایمان باشد. لذا کسی که یکی از این پنج چیز را ندارد ایمان ندارد هرچند اسلام دارد(مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، 1403، ج65 ؛ ص329). به نظر میرسد همین توجیه علامه مجلسی صحیح تر باشد، هرچند کلام آیت الله اراکی نیز خالی از قوت نیست.
در پاسخ به سوال دوم چند احتمال از جانب علامه مجلسی مطرح شده است: ایشان میفرماید شاید به دلیل مماشات با اهلخلاف، ولایت را که از اصول اعتقادی است در کنار عبادات فرعی ذکر کرده اند، و شاید مراد از ولایت در این روایات، فرط محبت و علاقه به اهلبیت باشد که مکمل ایمان است. شاید هم مراد از ولایت همان معنای اصطلاحی است که اعتقاد به آن برای شیعه لازم است باشد ولی مراد از آن چهار مورد دیگر، عمل به آنها نباشد، بلکه اعتقاد به لزوم آنها باشد که یک امر اعتقادی است و انکار آن انکار ضروری است. به این ترتیب ذکر ولایت در کنار چهار مورد دیگر توجیه میشود. در نهایت ایشان همان توجیه اول که مماشات با اهلخلاف است را بهتر میداند(همان). به نظر میرسد هیچکدام از این سه توجیه صحیح نباشد؛ زیرا اولا این روایات به صورت عمومی گفته نشده است. این روایات از جمله روایاتی محسوب میشود که افشاء آن منهی عنه است و اهلبیت اصحاب خود را دستور به رعایت تقیه و عدم نقل برخی روایات داده اند. شاهد این مدعا این است که در برخی از این روایات7، ملاک قبولی اعمال را تولی ولی الهی دانسته و تمام اعمال کسانی که به ولایت معتقد نیستند را باطل اعلام کرده است. اگر امام خود در مقام تقیه باشد چنین مضمونی از او صادر نمیشود. بلکه این روایت را برای اصحاب خاص خود بیان فرموده اند. لذا مماشات با اهلخلاف نمیتواند توجیه مناسبی برای این روایات باشد. همچنین توجیه دوم نیز صحیح نیست، زیرا ولایتی که در این روایات وجود دارد ملاک قبولی اعمال و راهنمای احکام و فروعات است و این با محبت اهلبیت به تنهایی، سازگار نیست. توجیه سوم نیز نمیتواند مقبول واقع شود، زیرا مشخصا مراد از نماز و روزه و زکات و حج در این روایات انجام این اعمال است نه صرف اعتقاد به آنها. موید این برداشت صحیحه زراره است که فضیلت این امور پنجگانه را به ترتیب بیان میکند. در بیان فضیلت نماز و سپس زکات و... به بیان نتایج عمل به این موارد میپردازد. مشخصاً این نتایج بر عمل به این امور مترتب است نه صرف اعتقاد به آنها. بنابراین نمیتوان هیچکدام از این سه توجیه علامه مجلسی را پذیرفت. آنچه به ذهن میرسد این است که آن امور چهارگانه دیگر در میان جمیع مسلمین از اهمیت و اعتبار خاصی برخوردار هستند. اقتران ولایت به آنها میتواند اعتبار اولیهای برای ولایت قرار دهد و آن را در ذهن مخاطب بااهمیت جلوه دهد. لکن در مرتبه بعدی، امام به مخاطب خود میفهماند که ولایت از آن امور چهارگانه نیز بالاتر است. به این ترتیب ذکر ولایت در کنار فروعات مهم فقهی از باب مقدمه و توطئه است برای بیان اهمیت ولایت و جایگاه خاص آن در اسلام.
به هر حال شکی نیست که ولایت از اصول اعتقادی شیعه است و به استناد این روایات و روایاتی که در ادامه ذکر خواهد شد، دین بدون ولایت ناقص بوده و مرضی رضای الهی نیست.
1.1.3.2 طایفه دوم: روایاتی که اهلبیت دینی که به آن معتقد هستند را توضیح میدهند
در طایفه دیگری از روایات اهلبیت به مناسبتی، اصول عقاید و دینی که به آن پایبند هستند را تشریح میکنند. در این روایات، بعد از اقرار به توحید و نبوت، مسئله ولایت مطرح شده است. سیاق این روایات دال بر اهمیت ولایت و رکن بودن آن در دین است.
صحیحه اسماعیل بن عبدالرحمن الجعفی
عَنْهُ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ قَالَ: دَخَلَ رَجُلٌ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ مَعَهُ صَحِيفَةٌ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَذِهِ صَحِيفَةُ مُخَاصِمٍ يَسْأَلُ عَنِ الدِّينِ الَّذِي يُقْبَلُ فِيهِ الْعَمَلُ فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ هَذَا الَّذِي أُرِيدُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً ص عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ تُقِرَّ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ الْوَلَايَةُ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ عَدُوِّنَا وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِنَا وَ الْوَرَعُ وَ التَّوَاضُعُ وَ انْتِظَارُ قَائِمِنَا فَإِنَّ لَنَا دَوْلَةً إِذَا شَاءَ اللَّهُ جَاءَ بِهَا. (كلينى، محمد بن يعقوب، 1407، ج2 ؛ ص22)8
مخاصم در این روایت یا اسم علم است و نام شخصی است و یا به معنای مناظره کننده است. به هر حال امام در پاسخ به نامه آن شخص، بعد از توحید و نبوت و اقرار به صحت ما جاء به النبی، ولایت اهلبیت را مطرح میکند.
در سند روایت معلی بن محمد وجود دارد که نجاشی او را تضعیف کرده است(نجاشي، احمد بن على، 1365، ص418). ابن غضائری او را به عنوان موید قبول دارد(واسطي بغدادي، احمد بن حسين، 1364، ص96). لکن میتوان به او اعتماد کرد؛ زیرا خود نجاشی در مورد کتب او گفته است: «کتبه قریبة» یعنی قابل قبول هستند. ابن غضائری که در تضعیف کردن زیاده روی دارد، او را به عنوان شاهد و موید قبول دارد و رد محکمی از او نکرده است. نقل از ضعفا نیز نمیتواند دلیلی برای رد روایتی باشد که از ثقات نقل کرده است. بنابراین تضعیفات او محکم نیست. در مقابل حسین بن محمد عمران (یا عامر) که از مشایخ کلینی و ثقه است، در کتب اربعه 785 روایت از معلی بن محمد نقل کرده است. در واقع بیش از 99% روایات او از طریق حسین بن محمد نقل شده است(نرم افزار درایه النور، نسخه 2/1). میتوان گفت کتاب او را حسین بن محمد نقل کرده است و کتاب او مورد اعتماد نجاشی بوده است. اکثار روایت شخصی مانند حسین بن محمد، در این حد از اکثار، نشانه وثاقت آن راوی است. لااقل کتابی که نقل شده است مورد اعتماد است و روایات او که همگی در کتابش مکتوب بوده اند به دست ما رسیده است. بنابراین معلی بن محمد ثقه است و ضرری به سند روایت نمیزند.
1.1.3.3 طایفه سوم: روایات «من مات و لم یعرف امام زمانه»
در روایات زیادی که به حد استفاضه بلکه تواتر هم میرسند آمده است کسی که بمیرد در حالی که امام زمانش را نمیشناسد، به مردن زمان جاهلیت مرده است. این تعبیر نشان دهنده رکن بودن ولایت و امامت است. شناخت امام کنایه از قبول ولایت و امامت اوست، والا اگر امام را بشناسیم ولی با او به مقابله برخیزیم، باید حالش بهتر از کسی باشد که از اساس امام را نمیشناسد. و این تالی قطعاً فاسد است. به عنوان نمونه به یک روایت از این باب اکتفا می کنیم:
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: ابْتَدَأَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَوْماً وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ فَقُلْتُ قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ قَدْ قَالَ قُلْتُ فَكُلُّ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ قَالَ نَعَمْ(كلينى، محمد بن يعقوب، 1407، ج1 ؛ ص376).
این روایات هرچند عمدتا از جهت سندی معتبر هستند، اما از آنجا که مضمون آنها در روایات زیادی تکرار شده است و به حد استفاضه یا تواتر رسیده است، از بررسی سندی آنها بی نیاز هستیم. جمله مشترکی که در همه آنها تکرار شده است این است که کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مردن جاهلی مرده است. مراد از مردن جاهلی، مردن به حالت کفر و شرک است. یعنی کنایه از این است که اسلامی که بدون شناخت امام زمان باشد، با کفر و شرک تفاوتی ندارد. مراد از امام زمان، شخصی است که از جانب خداوند متعال دارای مقام ولایت باشد، نه هر کسی که ادعای امامت داشته باشد و حکومتی تشکیل دهد. در بعضی از این روایات تصریح میکند که امام زمان در صدر اسلام، پیامبر و (سپس) امیرالمومنین بودند(كلينى، محمد بن يعقوب، 1407، ج2، ص: 19). بنابراین اعتقاد به امامت و شناخت امام زمان از ارکان دین است.
1.1.3.4 طایفه چهارم: روایاتی که شرط قبولی اعمال را ولایت معرفی میکنند
در طایفه دیگری از روایات شرط قبولی اعمال را قبول ولایت امام معرفی کرده است و تلاش کسی که امامی از جانب خداوند متعال نداشته باشد، تلاشش مقبول نیست و اعمالش مبغوض خداوند است. از جمله این روایات:
روایت صحیحه زراره که در طایفه اول گذشت، در ذیل روایت امام میفرماید اگر کسی امامی از جانب خداوند نداشته باشد، اعمالش مقبول نیست:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: ... أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ وَ لَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ أُولَئِكَ الْمُحْسِنُ مِنْهُمْ يُدْخِلُهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ(كلينى، محمد بن يعقوب، 1407، ج2، ص: 18).9
در این روایت نیز تصریح شده است که اگر کسی تمام عمر خود را عبادت کند ولی این عبادات بدون شناخت ولایت ولی الله باشد، هیچ ثوابی نخواهد داشت و از اهل ایمان محسوب نمیشود.
جمع بندی: از مجموع این چهار طایفه روایت استفاده میشود ولایت در دین مبین اسلام جایگاهی بالاتر از فروعات فقهی و احکام عملی دارد. به همین دلیل مذهب تشیع، امامت و ولایت الهی اهلبیت را یکی از اصول دین شمرده است.
با حفظ این سه مقدمه میگوییم:
1.2 تقریر استدلال
قیاس اول:
صغری) دعوت به قبول ولایت اهلبیت علیهم السلام دعوت به عدل است.
کبری) دعوت به عدل عقلاً حسن است.
نتیجه) دعوت به قبول ولایت اهلبیت علیهم السلام حسن است عقلاً
قیاس دوم:
صغری) دعوت به قبول ولایت اهلبیت علیهم السلام حسن است عقلاً
کبری) کل ما حکم به العقل، حکم به الشرع
نتیجه) دعوت به قبول ولایت اهلبیت علیهم السلام واجب است شرعاً
در اثبات صغری باید اثبات شود قبول ولایت اهلبیت علیهم السلام مصداق عدل است. برای اثبات این مدعا کافی است بدانیم ولایت اهلبیت علیهم السلام از جانب خداوند متعال جعل شده است؛ و این جعل مسبوق به مصالح و مفاسد واقعیه است. بنابراین اهلبیت علیهم السلام حقیقتا حقی بر سایر بندگان دارند که برای ایشان جعل ولایت شده است. عدل به معنای اعطاء کل ذی حق حقه است. بنابراین قبول ولایت اهلبیت مصداق عدل است.
در اثبات کبری میگوییم آنچه که از مستقلات عقلی است و جمیع عقلاء بر آن اتفاق نظر دارند، حسن عدل و قبح ظلم است. اگر عملی مصداق عدل باشد، عقلاً حسن خواهد بود و تفویت آن مصداق ظلم. هر چه آن عمل از اهمیت بالاتری برخوردار باشد، یعنی حقی که در آن وجود دارد بزرگتر و مهمتر باشد، حُسن عمل به آن و قبح عصیان آن بیشتر خواهد بود. اگر به حد الزام برسد وجوب از آن استفاده میشود و الا استحباب خواهد داشت. دعوت به قبول عملی که حق و عدل است نیز مصداق عدل است و حُسن ذاتی دارد. لکن از آنجا که حُسن دعوت به عدل ناشی از حُسن عدل است، در مرتبهای ضعیف تر از حُسن عدل قرار دارد. اگر عملی که مصداق عدل است از چنان اهمیت ویژهای برخوردار باشد که دعوت به آن نیز حُسن الزامی داشته باشد، دعوت به آن عمل واجب خواهد بود.
ولایت اهلبیت علیهم السلام همانگونه که گذشت از جمله مهمترین ارکان دین اسلام است و هیچ عملی بدون آن پذیرفته نیست. اهمیت ویژه ولایت در اسلام به گونهای است که دعوت به آن نیز حسن الزامی دارد. بنابراین دعوت به قبول ولایت اهلبیت علیهم السلام واجب است شرعاً.
1.3 مناقشه
رجوع به مسئله حسن و قبح برای کشف وجوب و حرمت زمانی صحیح است که حسن یک عمل در حد الزام برای عموم عقلاء بدیهی باشد. هرچند اصل قبول ولایت اهلبیت علیهم السلام بعد از اثبات جعل ولایت از جانب خداوند برای ایشان، امری است که همه عقلاء حسن آن را به صورت الزام درک میکنند، همچنین اصل حَسَن بودن دعوت به قبول این ولایت نیز برای جمهور عقلاء بدیهی است، اما اینکه این حُسن به حد الزام رسیده باشد، بدیهی نیست و اول کلام است. لذا این وجه عقلی فقط حُسن هدایت اهلخلاف را اثبات میکند و توان اثبات وجوب آن را ندارد.
2 استدلال دوم: وجوب قلع ماده فساد
2.1 تقریر استدلال
قیاس اول:
صغری) انحراف از ولایت مفسده ذاتیه دارد.
کبری) قلع ماده فساد، واجب است عقلاً.
نتیجه) جلوگیری از انحراف از ولایت واجب است عقلاً
قیاس دوم:
صغری) جلوگیری از انحراف از ولایت واجب است عقلاً
کبری) کل ما حکم به العقل حکم به الشرع
نتیجه) جلوگیری از انحراف از ولایت واجب است شرعاً.
اثبات این استدلال، بیش از هر چیز متوقف بر اثبات صغرای قیاس اول است. زیرا کبرای قیاس اول و دوم، مورد اجماع عقلاء است. کبری قیاس اول، از بدیهیات عقل عملی است. عقلاء اتفاق نظر دارند که اگر فسادی در جایی وجود دارد باید آن فساد ریشه کن شود. هرچند در تعیین مصداق فساد دچار اختلاف نظر باشند. اگرصغرای قیاس اثبات شود، یعنی اثبات شود انحراف از ولایت فساد ذاتی دارد، و واضح است قلع ماده فساد در مسئله انحراف از ولایت، همانا هدایت مردم به سوی ولایت و دعوت به پذیرش آن است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت دعوت اهلخلاف به تشیع عقلا واجب است از باب جلوگیری از فساد.
اما برای اثبات صغرای قیاس دو وجه قابل ارائه است:
2.1.1 وجه اول برای اثبات صغرای قیاس
همانطور که سابقا گفته شد، دستورات دینی اسلام تابع مصالح و مفاسد واقعیه هستند. دستور به تبعیت از ولایت به عنوان یکی از تعالیم دینی، مفروض این بحث است. بنابراین تبعیت از ولایت مصلحت ذاتیه واقعیهای دارد؛ بنابراین عدم پذیرش ولایت دارای مفسده ذاتی است. در نتیجه انحراف از ولایت و عدم پذیرش ولایت مفسده ذاتیه دارد.
2.1.1.1 مناقشه
صحیح است که تبعیت از ولایت دارای مصلحت ذاتیه ملزمه است. اما این دلیل نمیشود که ضد آن، یعنی انحراف از ولایت دارای مفسده ذاتیه باشد. اساساً اگر عملی واجب باشد، ملازمهای ندارد با حرمت ضد عام آن. همانطور که در علم اصول گفته شده است: امر به شیء مستلزم نهی از ضد عام آن نیست؛ والا عصیان هر واجب دو گناه محسوب میشد. البته اشکالی ندارد که عملی واجب باشد و ضد عام آن نیز حرام باشد، به این معنا که خود عمل مصلحت ذاتیه ملزمه داشته باشد و ترک آن نیز مفسده ذاتیه ملزمه داشته باشد، لکن اثبات چنین چیزی نیاز به دلیل و حجت دارد و از صرف امر به یک شیئ نمیتوان فساد ذاتی ضد عام آن را اثبات نمود؛ بلکه در روایات کلماتی وجود دارد که اشعار دارد بر اینکه انحراف از ولایت مفسده ذاتیهای غیر از تفویت مصلحت تبعیت از ولایت ندارد. صحیحه زراره که سابقاً گذشت اشاره به همین معنا دارد:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ فَقَالَ الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ ... ثُمَّ قَالَ ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَا الرَّحْمَنِ الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً- أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ وَ لَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ أُولَئِكَ الْمُحْسِنُ مِنْهُمْ يُدْخِلُهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ. (كلينى، محمد بن يعقوب، 1407، ج2، ص: 18)10
تعبیر «وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ» اشعار دارد که ترک ولایت مفسدهای غیر از تفویت مفصلحت تبعیت از ولایت ندارد. امام دلیل و راهنمای اعمال ماست. اگر امامی نداشته باشیم که ما را راهنمایی کند، اعمال ما معلوم نیست مطابق واقع باشند، لذا مصلحت اعمال دینی را از دست داده و ثوابی هم نخواهیم داشت.
بنابراین از این وجه نمیتوان فساد ذاتی انحراف از ولایت را اثبات نمود.
2.1.2 وجه دوم برای اثبات صغرای قیاس:
از آیات و روایات فراوانی استفاده میشود انسان اگر به مجموع دستورات دینی عمل کند، به رشد و کمال بارمی یابد، و اگر از دین حق تبعیت نکند، به مراتب اسفل سقوط میکند. به عبارتی، اینگونه نیست که اگر اعمال و رفتار انسان، مطابق دین حق نباشد ولی مرتکب رفتار ناپسند هم نشده باشد، در مرز خوب و بد باقی بماند. بلکه ایمان به خداوند یگانه و پیامبران الهی و تبعیت از دستورات دینی موجب حیات انسان شده و کسی که در این مجموعه نباشد، حیات واقعی ندارد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم( الأنفال : 24)
لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرين (يس : 70)
با توجه به روایاتی که در اهمیت ولایت وارد شده است و پیشتر ذکر شد، ولایت از ارکان دین بوده و عدم تبعیت از ولایت موجب حبط اعمال و انحراف از دین حق میشود. بنابراین انحراف از ولایت فساد ذاتی دارد، نه از باب اینکه دستور به تبعیت از ولایت داریم، بلکه از باب اینکه قبول یا نکول ولایت موجب صعود یا سقوط در مراتب انسانیت است. این وجه مورد قبول است و اشکالی متوجه آن نیست. بنابراین استدلال دوم بر وجوب دعوت اهل خلاف صحیح است.
نتیجه گیری
برای اثبات وجوب دعوت به تشیع دو استدلال عقلی قابل طرح کردن است. یک استدلال متمرکز بر این است که دعوت به تشیع از مصادیق عدل است و حسن آن به حدی است که وجوب از آن استفاده می شود. در رد این وجه می توان گفت هرچند دعوت به تشیع حَسَن است، اما این حُسن به سرحد وجوب رسیده باشد محل تأمل است. استدلال دوم دعوت به تشیع را مصداق قلع ماده فساد دانسته است. و قلع ماده فساد عقلاً حسن است. در تبیین فساد ذاتی داشتن انحراف از تشیع و به تبع مصداق بودن دعوت به تشیع برای قلع ماده فساد، دو وجه بیان شد. وجهی که مورد قبول واقع شد این است که تبعیت کامل از دین حق باعث حیات و رشد انسان است و ترک دین حق، هرچند همراه اعمال سوء نباشد باعث تباهی و سقوط انسان خواهد بود. بنابراین دعوت به تشیع که همان دعوت به دین حق است، باعث قلع ماده فساد است.
منابع و مآخذ
1. قرآن کریم
2. ابن بابويه، محمد بن على، الخصال، غفارى، على اكبر، جامعه مدرسين، قم - ایران، 1362 ش، نوبت چاپ: اول.
3. ابن بابويه، محمد بن على، الأمالي( للصدوق)، كتابچى، تهران - ایران، 1376 ش، نوبت چاپ: ششم.
4. اراکی، محمد علی، کتاب الطهارة (اراکی)مؤسسه در راه حق، قم - ایران، ۱۴۱۵ ق.
5. آخوند خراسانى محمد كاظم بن حسين، كفاية الأصول( طبع آل البيت)موسسة آل البيت عليهم السلام، قم - ایران، 1409 ق، نوبت چاپ: اول.
6. بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ایروانی، محمد تقی، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم. مؤسسة النشر الإسلامي، قم - ایران، ۱۳۶۳ ش.
7. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، محدث، جلال الدين، دار الكتب الإسلامية، قم - ایران، 1371 ق، نوبت چاپ: دوم.
8. رشید رضا، محمد؛ تفسير القرآن الحكيم (تفسير المنار)، الهيئة المصرية العامة للكتاب، قاهره-مصر، 1990 م، نوبت چاپ: اول.
9. طباطبايى سيد محمد حسين، المیزان فی تفسیر القرآندفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم، قم- ايران، 1417 ق، نوبت چاپ: پنجم.
10. طبرسى، امين الإسلام، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، با مقدمه محمد جواد بلاغى، انتشارات ناصر خسرو، تهران- ايران، 1372 ش، نوبت چاپ: سوم.
11. فخر الدین رازی، محمد بن عمر؛ تفسير الرازي، بی نا، بی جا، بی تا، نوبت چاپ سوم.
12. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي( ط- الإسلامية)، غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، دار الكتب الإسلامية، تهران - ایران، 1407 ق، نوبت چاپ: چهارم.
13. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار( ط- بيروت)دار إحياء التراث العربي، بیروت - لبنان، 1403 ق، نوبت چاپ: دوم.
14. موسی پور، جاسم ؛ معنای واژه مولی در خطبه غدیر مبتنی بر شواهد درون متنی، پایان نامه دکتری دانشگاه امیر المومنین، اهواز – ایران، سال 1399.
15. نجاشي، احمد بن على، رجالالنجاشي، مؤسسة النشر الاسلامي التابعه لجامعة المدرسين بقم المشرفه، قم- ايران، 1365 ش، نوبت چاپ: ششم.
16. واسطي بغدادي، احمد بن حسين، الرجال( لابن الغضائري)، حسينى، محمد رضا، دار الحديث، قم - ایران، 1364 ش، نوبت چاپ: اول
17. نرم افزار درایه النور 1/2
References
1. Holy Quran
2. Ibn Babouyeh.M, al-Khasal, Ghafari, Ali Akbar, Jamia Modaresin, Qom - Iran, 1362, edition: first
3. Ibn Babouyeh.M, Amali (Lal Sadouq) Katabachi, Tehran - Iran, 1376, edition: 6th
4. Araki.M, The Book of Al-Tahara (Araki), Institute on the Right Path, Qom - Iran, 1415 A.H.
5. Akhund Khorasani.M, Kefayat al-Usul (Taba Al-Bayt), Al-Bayt Institute, Qom - Iran, 1409 A.H., edition: first
6. Bahrani.Y, Al-Hadaiq al-Nadrah fi Akhmat al-Utrah al-Tahira, Irwani, Muhammad Taqi, Jama'at al-Madrasin fi Al-Hawza Al-Alamiya Baqm. Al-Nashar Islamic Publishing House, Qom - Iran, 1363 A.H.
7. Barqi.A, Al-Mahasen, Muhaddith, Jalal al-Din, Dar al-Kutub al-Islami, Qom - Iran, 1371 AH, edition: second
8. Rashid Reza.M; Tafsir al-Qur'an al-Hakim (Tafsir al-Manar), Al-Masrya General Authority for the Book, Cairo-Egypt, 1990 AD, first edition
9. Tabatabayi.M, Al-Mizan fi Tafsir al-Qur'an, Islamic Publication Office of the Qom Seminary Society, Qom-Iran, 1417 AH, edition: 5th
10. Tabarsi.F, Majma al-Bayan fi Tafsir al-Qur'an, with an introduction by Mohammad Javad Balaghi, Nasser Khosrow Publications, Tehran-Iran, 1372, edition: 3
11. Fakhruddin Razi.M; Tafsir al-Razi, Bina, Bija, Bita, third edition
12. Kolini.M, al-Kafi (I-Islami), Ghafari Ali Akbar and Akhundi, Muhammad, Dar al-Kutub al-Islami, Tehran - Iran, 1407 AH, edition: 4th
13. Majlesi.M, Bihar al-Anwar (I-Beirut), Dar İhiya al-Trath al-Arabi, Beirut-Lebanon, 1403 A.H., edition: second
14. Musapour.J; The meaning of the word Muli in Ghadir's sermon based on in-textual evidence, doctoral thesis of Amir al-Mominin University, Ahvaz - Iran, 2019
15. Najashi.A, Rijal al-Najashi, Al-Nashar al-Islami Foundation of the University of Madrasin in Qom al-Mushrafah, Qom-Iran, 1365, edition: 6th
16. Waseti Baghdadi.A, al-Rajal (Laban al-Ghazaeri), Hosseini, Mohammad Reza, Dar al-Hadith, Qom - Iran, 1364, edition: first
17. Darayeh Elnoor software 1/2
[1] ترجمه: جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آوردهاند، همان ايمان آورندگانى كه اقامه نماز و اداى زكات مىكنند در حالى كه در ركوع نمازند.
[2] يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ (51)
[3] وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (56)
[4] ترجمه: امام پنجم در تفسير قول خداى عز و جل (مائده 55) همانا ولى شما خدا و رسول او است آنان كه ايمان دارند تا آخر آيه فرمود جمعى از يهوديان مسلمان شدند مانند عبد اللَّه بن سلام و اسد و ثعلبه و ابن يامين و ابن صوريا و نزد پيغمبر «ص» آمدند و گفتند يا نبى اللَّه موسى يوشع بن نون را وصى خود كرد وصى شما كيست؟ كى پس از تو سرپرست ما است اين آيه نازل شد كه ولى شما خدا و رسول او است و آن كسانى كه گرويدند و نماز برپا كردند و زكاة پرداختند و در ركوعند سپس رسول خدا فرمود برخيزيد برخاستند و بمسجد آمدند ناگاه سائلى بيرون ميشد فرمود اى سائل كسى چيزى بتو نداد؟
گفت چرا اين خاتم را دادند و فرمود كى بتو داد گفت اين مردى كه نماز ميخواند فرمود در چه حالى بتو داد گفت در حال ركوع پيغمبر تكبير گفت و اهل مسجد هم تكبير گفتند فرمود على بن ابى طالب پس از من ولى شما است گفتند بپروردگارى خدا خشنوديم و بدين اسلام و به پيغمبرى محمد و به ولايت على بن ابى طالب، خدا اين آيه فرستاد (مائده 56) هر كه خدا را ولى خود داند و رسولش و آنها كه گرويدند به راستى حزب خدا غالبند از عمر بن خطاب روايت شده كه من چهل خاتم تصدق دادم در حال ركوع تا در باره من نازل شود آنچه در باره على نازل شد و چيزى نازل نشد
[5] أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ عَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَكُوا هَذِهِ يَعْنِي الْوَلَايَةَ.
[6] ترجمه: امام باقر عليه السّلام فرمود: بناى اسلام روى پنج چيز است؟ نماز و زكاة و حج و روزه و ولايت.زراره گويد بحضرت عرضكردم: كداميك از اينها برتر است؟ فرمود: ولايت برتر است. زيرا ولايت كليد آنهاست و شخص والى دليل و راهنماى آنهاست
عرضكردم: سپس كداميك برترى دارد؟ فرمود: نماز، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرموده: نماز ستون دين شماست. عرضكردم: پس از آن كداميك برترى دارد؟ فرمود: زكاة، زيرا خدا زكاة را همدوش نماز قرار داده و نماز را پيش از زكاة ذكر نموده و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: زكاة گناه را ميبرد. عرضكردم: پس از آن كداميك برترى دارد؟ فرمود: حج، خداى عز و جل فرمايد: «براى خداست بر مردم زيارت خانه كعبه آنها كه بدان راه توانند يافت و هر كه كفر ورزد، خدا از جهانيان بىنياز است.» و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: يك حج پذيرفته از بيست نماز نافله بهتر است و هر كه گرد اين خانه طوافى كند كه هفت شوطش را بشمارد (تا كم و زياد نشود) و دو ركعت نمازش را نيكو گزارد خدا او را بيامرزد، و راجع بروز عرفه و مزدلفه چه مطالبى فرموده است. عرضكردم: پس از اين كدامست؟ فرمود: روزه. عرضكردم: چرا روزه آخر همه اينها قرار گرفت؟ فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرموده است: روزه سپر آتش دوزخ است، سپس فرمود: برترين چيزها آنست كه چون از دستت رفت، توبه كردن از آن پذيرفته نيست، جز آنكه برگردى و عين آن عمل را بجا آورى، و نماز و زكاة و حج و ولايت، جز انجام دادن خود آنها، چيز ديگرى جاى آنها را نميگيرد، ولى روزه (ماه رمضان) اگر از تو فوت شود يا تقصيرى در آن روا دارى يا مسافرت كنى، در ايام غير رمضان بجا مىآورى و آن گناه را با صدقه دادن و قضا كردن جبران ميكنى. ولى هيچ يك از آن چهار، چيز ديگرى جايگزينش نشود.
سپس فرمود: بالاترين مرتبه امر دين و كليدش و در همه چيز و مايه خرسندى خداى رحمان، اطاعت امام است، بعد از شناسائى او، همانا خداى عز و جل ميفرمايد: هر كه پيغمبر را فرمان برد خدا را فرمان برده است و هر كه پشت كند، ما ترا بنگهبانى آنها نفرستادهايم،» همانا اگر مردى شبها را بعبادت بپا خيزد و روزها را روزه دارد و تمام اموالش را صدقه دهد و در تمام دوران عمرش بحج رود، و امر ولايت ولى خدا را نشناسد تا از او پيروى كند و تمام اعمالش با راهنمائى او باشد، براى او از ثواب خداى جل و عز حقى نيست و او از اهل ايمان نباشد، سپس فرمود: خدا نيكوكاران از ايشان را بفضل رحمت خود داخل بهشت كند.
[7] صحیحه زراره که پیشتر ذکر شد.
[8] ترجمه: اسماعيل جعفى گويد: مردى خدمت امام باقر عليه السّلام رسيد و نوشتهئى همراه داشت، حضرت فرمود: اين نوشته مخاصم است، كه پرسش ميكند از دينى كه عمل در آن پذيرفته مىشود، عرضكرد خدايت رحمت كند، همين را ميخواستم. امام باقر عليه السّلام فرمود: گواهى دادن باينكه شايسته پرستشى جز خداى يكتاى بىشريك نيست و اينكه محمد صلى اللَّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست، و اقرار نمودن بآنچه از جانب خدا آمده و ولايت ما خانواده و بيزارى از دشمن ما و گردن نهادن بامر ما و پرهيزگارى و فروتنى و انتظار قائم ما، زيرا براى او دولتى است كه هر زمان خدا بخواهد با آن دولت مىآيد.
[9] ترجمه: ... همانا اگر مردى شبها را بعبادت بپا خيزد و روزها را روزه دارد و تمام اموالش را صدقه دهد و در تمام دوران عمرش بحج رود، و امر ولايت ولى خدا را نشناسد تا از او پيروى كند و تمام اعمالش با راهنمائى او باشد، براى او از ثواب خداى جل و عز حقى نيست و او از اهل ايمان نباشد، سپس فرمود: خدا نيكوكاران از ايشان را بفضل رحمت خود داخل بهشت كند.
[10] ترجمه: امام باقر عليه السّلام فرمود: بناى اسلام روى پنج چيز است؟ نماز و زكاة و حج و روزه و ولايت.زراره گويد بحضرت عرضكردم: كداميك از اينها برتر است؟ فرمود: ولايت برتر است. زيرا ولايت كليد آنهاست و شخص والى دليل و راهنماى آنهاست ... سپس فرمود: بالاترين مرتبه امر دين و كليدش و در همه چيز و مايه خرسندى خداى رحمان، اطاعت امام است، بعد از شناسائى او، همانا خداى عز و جل ميفرمايد: هر كه پيغمبر را فرمان برد خدا را فرمان برده است و هر كه پشت كند، ما ترا بنگهبانى آنها نفرستادهايم،» همانا اگر مردى شبها را بعبادت بپا خيزد و روزها را روزه دارد و تمام اموالش را صدقه دهد و در تمام دوران عمرش بحج رود، و امر ولايت ولى خدا را نشناسد تا از او پيروى كند و تمام اعمالش با راهنمائى او باشد، براى او از ثواب خداى جل و عز حقى نيست و او از اهل ايمان نباشد، سپس فرمود: خدا نيكوكاران از ايشان را بفضل رحمت خود داخل بهشت كند.