«هستی شناسی از دیدگاه گابریل مارسل»
محورهای موضوعی :
1 - دکتر
کلید واژه: اگزیستانسیالیسم, گابریل مارسل, راز, اميد, عشق, وفاداری,
چکیده مقاله :
گابریل مارسل فیلسوف کاتولیک مذهب فرانسوی که نحوه تفکرش را «نو سقراطی» می¬¬نامید؛ در زمانه¬ای که جهان جديد غرق در يأس، نااميدي و ترديد بود و بشر در سستی و ضعف ایمان به دام پوچگرایی افتاده و راه خویش را گمکرده و سرگردان و بیقرار بود، کوشید تا مفاهيمي مثل اميد، عشق، وفاداري و محبت را در ميان انسانها زنده كند. در این مقاله به روشی توصیفی ـ تحلیلی، سعی کرده¬ایم خطوط کلی اندیشه او را درخصوص چگونگي انديشيدن درباره اشياء انضمامي و خوداندیشی و کوشش وی برای احیاء تجربههاي زنده و راستين انسان، در زمانه¬ای که بشر را بر اساس كاركرد و موقعيت شغلياش ميسنجيدند، را تبیین کنیم و مفاهيمي مثل اميد، عشق، وفاداري و محبت را که از مفاهیم کلیدی اگزیستانسیالیستی گابریل مارسل بود را مورد بررسی قرار دهیم.
Gabriel Marcel, a French Catholic philosopher who calls his way of thinking "new-Socratic"; At a time when the new world was drowning in despair, hopelessness and doubt and humanity fell into the trap of nihilism in the weakness and weakness of faith and lost its way and was wandering and restless, he tried to find concepts such as hope, love, loyalty and affection in Live among people. The purpose of this research is to explain Marcel's thinking about how to think about concrete objects and self-reflection and his effort to revive the real and living experiences of human beings, in the times when people were measured based on their performance and job status. Concepts such as hope, love, loyalty and affection were key existentialist concepts of Gabriel Marcel.
1. بلکهام، هرولد جان .(1368). شش متفکر اگزیستانسیالیسم. ترجمه محسن حکیمی، تهران: مرکز.
2. علی¬پور، مسیح . (1377). بودن و داشتن، گابريل مارسل. تهران: طباطبایی.
3. عليا، مسعود .(1387). تمايز مسأله و راز در انديشه مارسل، فصلنامه فلسفه دانشگاه تهران، شماره 8، ص 94.
4. كاپلستون، فردريك .(1388). تاريخ فلسفه. جلـد نهـم، مترجم عبدالحسـين آذرنـگ و محمـود يوسف ثاني، تهران: علمي و فرهنگي.
5. کین، سم .(1375). گابریل مارسل. مترجم مصطفی ملکیان، تهران: گروس.
6. ـــــــــــ . (1382). آدميان در ستيز با آدميت به نقل از گابريل مارسل. مترجم مصطفي ملكيان، تهران: نگاه معاصر.
7. ماتیوز، اریک .(1387) فلسفه قرن بیستم. مترجم محسن حکیمی، تهران، نشر ققنوس.
8. مارسل، گابريل .(1381) فلسفه اگزيستانسياليسم. ترجمه شهلا اسلامي، تهران، نشر نگاه معاصر.
9. ـــــــــــ . (1392) بودن و داشتن. مترجم صدیقه فراهانی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه.
10. ـــــــــــ . (1395). انسان مسئله¬گون. مترجم بیتا شمیسی، تهران: ققنوس.
11. مصلح، علی اصغر. (1387). تقریری از فلسفه اگزیستانسیالیسم. تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
12. مسگرهروی، طاهر. (1394). نگاه شاعرانه پایان متافیزیک. مجله تحلیل و تفسیر متون زبان و ادبیات فارسی (دهخدا)، دوره 7، شماره 24، ص.
13. ملکیان، مصطفی. (1382). بیدلیل بی معنایی، مجله نقد و نظر، دوره 8، شماره 32 ـ 31، ص33.
14. نقیب زاده، عبدالحسین. (1387). نگاهی به نگرش¬های فلسفی قرن بیستم. تهران، انتشارات طهوری.
15. نوالی، محمود. (1373). فلسفه¬های اگزیستانسیالیسم و اگزیستانسیالیسم تطبیقی. تبریز، نشر دانشگاه تبریز.
133فصلنامه مطالعات ادبي ديني
:كد مقاله140310231196336
«هستی شناسی از دیدگاه گابریل مارسل»
فاطمه رحيمينيا1
چکیده
گابریل مارسل فیلسوف کاتولیک مذهب فرانسوی که نحوه تفکرش را «نو سقراطی» مینامید؛ در زمانهای که جهان جديد غرق در يأس، نااميدي و ترديد بود و بشر در سستی و ضعف ایمان به دام پوچگرایی افتاده و راه خویش را گمکرده و سرگردان و بیقرار بود، کوشید تا مفاهيمي مثل اميد، عشق، وفاداري و محبت را در ميان انسانها زنده كند. در این مقاله به روشی توصیفی ـ تحلیلی، سعی کردهایم خطوط کلی اندیشه او را درخصوص چگونگي انديشيدن درباره اشياء انضمامي و خوداندیشی و کوشش وی برای احیاء تجربههاي زنده و راستين انسان، در زمانهای که بشر را بر اساس كاركرد و موقعيت شغلياش ميسنجيدند، را تبیین کنیم و مفاهيمي مثل اميد، عشق، وفاداري و محبت را که از مفاهیم کلیدی اگزیستانسیالیستی گابریل مارسل بود را مورد بررسی قرار دهیم.
کلید واژهها: اگزیستانسیالیسم،گابریل مارسل، راز، اميد، عشق، وفاداری
[1] . دكتراي زبان و ادبيات فارسي f.rahiminia@yahoo.com
تاريخ دريافت: 27/08/1403 تاريخ پذيرش: 30/09/1403
مقدمه
گابریل مارسل فیلسوف بزرگ فرانسوی، در سال 1889 زمانی که پدرش پست و مقام شامخی در موزه و کتابخانه ملی شهر پاریس را داشت متولد شد. او هنگامیکه تنها چهارسال داشت مادرش را از دست داد و در خانهای که لاادریگری پدرش و مذهب پروتستان اخلاقگرای خالهاش بر آن حاکم بود، بزرگ شد. مادرش باوجود آنکه چیزی جز چند تصویر مبهم در ذهن او به جا نگذاشته بود، در تمام زندگی او حضورداشت و روحیه معنوی و روحانی وی را تحت تأثیرقرارداد. شیوه تعلیم و تربیت او مبتنى بر نظامى آموزشى بود که موفقیت عقلى را در کانون توجه داشت. تجربههای جنگ جهانى اول مارسل را به این نتیجه رساند که فلسفه انتزاعى با خصلت تراژیک وجود انسان سازگار نیست. وی در ۱۹۲۹ به مذهب کاتولیک گروید اما این قضیه اساساً جهت فکرى او را تغییر نداد، گرچه بر پایبندیاش به این عقیده افزود که فیلسوف باید منطق درونى ایمان و امید را مدنظر داشته باشد. وی سرانجام پس از تحصیل در دبیرستان، به سوربن رفت و به درجه آگرگاسیون (Aggregation) درجه نهایی در رشته فلسفه) دستیافت.گابریل مارسل خودش را متعلق به مکتب خاصی نمیدانست و ترجیح میداد که تفکرش را «نوسقراطی» بنامد. زیرا اصطلاح اگزیستانسیالیسم، در ذهن عامه تداعیکننده فلسفه سارتر بود که با فلسفه او مخالفت قطعی داشت؛ اما مارسل را در میان اگزیستانسیالیسمهای دینی طبقهبندی میکنند. فلسفه مارسل با این جهتگیری صبغهای دینی و مسیحی دارد و او با اندیشیدن درباره طبیعت انسان و ویژگیهای او، راهی برای ورود به عالم دینی میگشاید. تفکرات او برای ایجاد آرامش و نجات بشر در میان دیگر فیلسوفان اگزیستانسیالیسم بسیار مورد توجه قرار گرفت.
در دورهای سستی و ضعف ایمان بشر را به سرحد نابودی و پوچی کشانده و متحیر و سرگردان به دنبال راهی برای فرار از این یاس و ناامیدی بود. گابریل مارسل بر آن است که به مانند دیگر فیلسوفان با مطرح نمودن مفاهیمی چون عشق و محبت و امید شعله زندگی را در میان انسانها جان و حرارت بخشد و انسانها هویت اصلی خود را در جهان دریابند. فلسفه گابريل مارسل تفكري است راجع به چگونگي انديشيدن درباره اشياء انضمامي و همینطور خود اندیشی. وي در تلاش بود تا تجربههاي زنده و راستين انسان را از وجود انساني دوباره احياء نمايد. وقتیکه بشر را مطابق با كاركردهايش و مطابق با موقعيت شغلياش ميسنجيدند و قدر و قيمتش را مساوي كاركردش ميدانستند، اندوهگين ميگشت. مارسل معتقد است كه ريشه اين بیقراری انسان «روحيه انتزاع» اوست و به همين علت دغدغه او ايجاد يك فلسفه انضمامي و غير انتزاعي و مربوط به عالم هستي و انسان خارجي است و از اينجاست كه ميکوشد ميان دو نحوه بودن و داشتن انسانها، كه يكي باعث ايجاد تفكر انضمامي و ديگر تفكر انتزاعي است تمايز قائل شود.
پیشینه تحقیق
کتابهای گابریل مارسل(1375) نشر گروس و کتاب آدمیان در ستیز با آدمیت(1382) نشر نگاه معاصر نوشته سم کین و ترجمه آقای مصطفی ملکیان.
مقاله مابعدالطبیعه به مثابه تأمل ثانویه در رازها از دیدگاه گابریل مارسل، نوشته رضا برنجکار، سمیرا امیدی، مجله فلسفه دین، سال 1387، شماره 1. مقاله وفای خلاق مارسل: روشی برای تغییر جهان مدرن، نوشته مریم احمدی کافشانی احمدعلی حیدری، مجله غرب شناسی بنیادی، سال 1392، شماره 2. مقاله نسبت میان بودن و داشتن در فلسفه گابریل مارسل، نوشته عبدالکریم محمدی، شهلا اسلامی، مجله هستی و شناخت، سال 1395، شماره 1. مقاله بررسی رابطه معلم و شاگرد با تکیه بر رابطه من ـ تو و تجارب عینی آن دراندیشه گابریل مارسل، نوشته ادریس اسلامی، سال 1396، شماره 1. مقاله تعقل و اندیشیدن در باب مسائل ایمانی: مقایسه دیدگاه علامه طباطبایی و گابریل مارسل، نوشته حسین عصاران قمی، عسگر دیرباز، سال 1398، شماره 1. مقاله کاربرد آرای مولوی وگابریل مارسل در امیددرمانی، نوشته نرگس نظرنژاد و دیگران، مجله اندیشههای فلسفی، سال1400، شماره 4. مقاله بررسی مؤلفههای بیاصالتی از دیدگاه گابریل مارسل، نوشته زهره ملکوتیخواه، مجله اندیشههای فلسفی، سال1400شماره2. مقاله تحلیل عشق و پیامدهای معرفت شناسانه آن در اندیشه گابریل مارسل، نوشته طناز رشیدی نسب و دیگران، مجله حکمت و فلسفه، سال1400، شماره 2. مقاله مقایسه رابطه عقل جزوی وکلّی از دیدگاه مولانا با تفکر اولیه و ثانویه از دیدگاه گابریل مارسل، نوشته طناز رشیدینسب و دیگران، مجله اندیشه دینی، سال1401، شماره 83.
روش تحقیق
پژوهش حاضر به روش كيفي و به صورت مطالعات كتابخانهاي و به صورت توصيفي ـ تحليلي و بر مبناي تحليل محتواست و بهصورت استقرایی بوده است. با استفاده ازکتابهای معتبر کتابخانهها و فیشبرداری مناسب، تحلیل دیدگاه گابریل مارسل در مورد هستی، نگاشته و نتیجهگیری شده است.
مبانی تحقیق
اگزیستانسیالیسم: گزیستانسیالیسم که در زبان فارسی با عبارات «هستیگرایی» یا «باور به اصالت وجود» شناخته میشود اصطلاحی است که تولدش را به آثار فیلسوفان نوگرای اوایل سدهی بیستم میلادی مدیون است. این دسته از فلاسفه، اندیشیدن موضوعی را به کناری نهاده و شروع هرگونه از تفکر را ـ با وجود تفاوتهای پایهای مکتبی خود ـ به موضوع انسان نسبت دادند. پیمان الستی که هستیگرایان از پیروان خود میگیرند «احساس عدم تعلق و گمگشتگی در رویارویی با دنیای بیمعنی و پوچ» است این فیلسوفان زندگی را بهطور بالقوه، کاملاً بیمعنا میدانستند. و تنها راه یافت معنا از نظرشان معنی دادن خود فرد به زندگی و پدیدههای پیرامونشان است. آنها میگویند ما محکومیم به آزادی، یعنی اینکه هیچ انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم! [و ضمناً] بار مسؤولیت انتخابمان را به دوش بکشیم. گابریل مارسل فیلسوف فرانسوی بود. او یکی از مهمترینفیلسوفان اگزیستانسیالیسم مسیحی بهشمار میرود. او نویسنده حدود۳۰ نمایشنامه نیز میباشد و علاوه بر فلسفه و تئاتر او منتقد موسیقی نیز هست. مهمترین اثر مارسل کتاب «راز وجود» (Mystery of Being) نام دارد که در آن فلسفه خود را «مذهب نوسقراطی» یا «مذهب سقراطی مسیحی» میخواند. از دیدگاه او موضوع فلسفه وجود است، اما وجود انسان نه وجود از آن جهت که وجود دارد. محوریترین اندیشه مارسل این است که وجود یک راز است و موضوعات دیگر پیرامون این عقیده قرار میگیرند.
راز: غرض مارسل، از به میان کشیدن این تمایز و سخن راندن از مسئله، اشاره کردن به راز و نقش مهم آن در شکلگیری تفکر فلسفی اش است. مارسل با آموزه راز این جسارت و قدرت را پیدا میکند که مرزهای عینیت علوم تجربی و بشری را درهم شکند و به ماورای آنها سیر کند. اما نباید پنداشت که چون راز ورای مرزهای آفاقی و عینی علوم تجربی است، غیر قابل شناخت است، بالعکس از نظر مارسل «آموزه راز» راهی جهت شناخت و معرفت می گشاید که استدلال فکری و تفکر عقلانی، آن را پنهان داشته بود. به عقیده او در مواجهه با راز ، در اولین گام باید آن را «شهود» کرد، بهعبارت دیگر، معرفت به راز، مبتنی بر شهودی است که درابتدا به نحو مبهم و به تدریج به درک می شود. اما «شهود» به تنهایی ابزار کافی و وافی فلسفی، برای شناخت راز، نیست یا حداقل به نظر مارسل چنین مینماید و از همین روست که در گام بعدی باید در راز مشارکت کرد.
اميد: امید در فلسفه گابریل مارسل نقش محوری دارد. پیش از هر چیز باید گفت که امید، امری منفعل راجع به وضعیت امور عالم نیست؛ بلکه امری پویا و دگرگون کننده وضعیت عالم است. توصیفگر واقعیت نیست؛ ایجاد کننده آن است. هر که امیدوارتر است راههای چاره بیشتری هم سر راه خود مییابد؛ درست مانند کسی که شکرگزارتر است و موارد بیشتری هم برای شکرگزاری مییابد. امید به معنی خلق و ایجاد امکانات تازه در زندگی است. شخص امیدوار، امکانات تازهای برای خود و دیگران ایجاد میکند. امکانات و قابلیتهای زندگی، از رهگذر امید است که به فعلیت میرسند و شکوفا میشوند. اما این امید چگونه حاصل میشود؟ به نظر مارسل، عشق به دیگری است که زاینده امید است. ما انسانها برای هم زندگی میکنیم. ما با جهان مرده و بی جان، سر و سری نداریم؛ مگر به واسطه ارتباطی که با جهان زنده و آگاه برقرار میکنیم و پیوندی که با «دیگری» داریم.
عشق: مارسل، عشق را از سنخ راز مىداند و معتقد است كه نمىتوان آن را تعريف كرد و هيچ معيارى براى آن در نظر گرفت؛ چون معيار، تنها براى شناخت امورى است كه در حوزه امور عينى و مسئلهاى قابل طرحاند. نه زمان و نه مرگ هيچ يك قادر نيست معشوق را از بين ببرد. در عالىترين تجليات، عشق جاودانى است و اين اطمينان جارى است كه واقعيتى كه در اين ارتباط شناخته شده پايان ناپذير بوده و هيچ چيز، حتى مرگ هم نمىتواند آن را نابود كند. به نظر مارسل، عشق، وفا و اميد را نه با انديشه اوليه، بلكه با انديشه ثانويه مىتوان درك كرد. در اين صورت است كه مىتوان به فلسفهاى كافى درباره زندگى دست يافت.
وفاداری: وفا در جغرافیای فکری مارسل جایگاهی کلیدی دارد و اساساً راهبرد وی به تغییر است. وفا، تغییر در سه سطح از زندگی انسان را در برنامه خویش دارد. در سطح فردی، به انسان توان تعالی از آنات زمان و بازیافتن وحدت و هویت خویش را میدهد. در ساحت اجتماع، وفا روابط بیناشخصی را با الگوی عشق و تعهد سامان میدهد اما در همین ساحت و در پی تجربههای بیناشخصی صورت کامل خویش را در ساحت ایمان مییابد و در ارتباطی دو سویه وارد تجربه شخص متعال میشود.
بحث و بررسي
بودن و داشتن
مارسل ميان دو نحوه ارتباط با جهان، يعني ارتباط از راه بودن و ارتباط از راه داشتن، فرق ميگذارد. به نظر وي همه چیز برميگردد به تمايز میان آنچه مال انسان است و آن چيزي كه انسان هست. ازنظر گابریل مارسل آدمی دو گونه ارتباط با هستی دارد: «بودن» و «داشتن» و این دو، لازمه زندگی هستند. داشتن به معنی دارایی و با توجه به مضافالیههای خود معنای خاصی را به ما انتقال میدهد و به گونهای که بسیار متفاوتند در سلسله مراتب گسترش مییابند (مصلح، 1387: 312). غالباً انسان «داشتن»را در مقوله داراییها و گاه حتی بر پارهای از عناصر شخصی و تفکرات و تصورات خویش انتساب میدهد. در «داشتن»، ما با علوم، تکنیک و مهارتها در ارتباط هستیم. کارکرد ارتباط ما در «داشتن» ارتباط «من» و «او» است، یعنی ارتباطی یک طرفه که انسان، شئ موردنظر را به مثابه ابزاری در برابر خود تلقی میکند و با اندیشه اولیه که با انتزاع و آفاقی سازی و مانند آن همراه است به شناخت آن نائل میگردد. «آنچه انسان دارد، چيزي است خارج از او. داشتن فقط در قلمرو اجسام معني دارد، يعني آنجا كه دارنده با آنچه دارد متمايز است»(نقیبزاده، 1387: 103). بسياري از حالات شخص آدمي از اين مقوله است ازجمله افكار، تصورات و اعتقادات آدمي. چراکه همانند اشياء با آنها برخورد ميكند و سعي در مطيع كردن خود و ديگران نسبت به آنها و پيروي كردن خود از اين تفكرات ميكند. داشتن توان نگهداشتن چيزي براي خود و يا صرف نظر كردن از آن و نشان دادن آن به ديگري، يا نشان دادن آن به خود هم چون ديگري است. از حيث مبدأ آن چيزيكه انسان به ملكيت در میآورد همسطح اشياء يا شبيه اشياء ميگردد. انسان توانايي تملك به معناي دقيق كلمه را ندارد غير از چیزهایی كه وجوداً از او خارج هستند و مستقلاً موجودند. انسان از سطح داشتن تعالي ميجويد و سعي ميكند خود را وجود فرض كند.
«بودن» از مقولات منطقی نیست و در مقابل «داشتن»است. «بودن» جهان شمول است و کل هستی را در برمیگیرد اما ما نمیتوانیم از «بودن» تعریفی جامع و کامل ارائه دهیم. ارتباط ما در «بودن» از صنف ارتباط «من» و «تو» و رازآلود است و تنها راه شناخت آن با اندیشه ثانویه و تجربههایی که در زندگی از طریق مشارکت با دیگران به دست آوردهایم، است. آمادگی، وفاداری، عشق و امید از مقوله «بودن» است که در «بودن» انسان ظهور و نمود پیدا مینماید. آنچه در عصر جدید اتفاق افتاده گسترش حوزه «داشتن» است و مارسل با بیان این دو گونه ارتباط با هستی درصدد بازگرداندن تجربه اصیل انسانی یعنی تجربه «بودن» است. مارسل تجربه «بودن» را به چيزي نسبت ميدهد كه براي ساير موجودات زنده قائل نيست. وي ميگويد: «زمانی که به سگ لميده در جلوي مغازه نگاه ميكنم. ناگهان چيزي به ذهنم ميرسد. در اينجا چيزي است كه ادعاي زندگي دارد و چيز ديگري كه ادعاي«بودن»؛ و من «بودن»را اختيار كردم»(علیپور،1377: 112). فردی که در موضع «بودن» است با رویکردهای عینی و ملموس از طریق عشق، امید، وفا و مهربانی میتواند راز هستی را دریابد و به زندگی خودش معنا ببخشد. بنابراين بودن با داشتن فرق ميكند و فرق آنها در اين است كه بودن يك راز است و داشتن يك مسأله.
مسأله و راز
مسأله و راز دو مؤلفه محوري و آغازين طرح فلسفي مارسل است. مراد مارسـل از اين دو مفهوم با معاني متعارف آنها فرق دارد. آنچه مارسل از معناي مسأله درنظر دارد، به ريشه يوناني آن بر ميگردد «واژه problem برگرفته از problema در زبـان يونـاني است كه خود مأخوذ از فعل proballien است. ايـن فعـل از دو جـزء pro و ballien تشـكيل شده است. جزء اول بهمعناي«پيش» يا «مقابل» و جزء ديگر به معناي «افكندن» است. بنـابراين، ميتوان اين واژه را به «پيشافكنده» يا «آنچه پيش رو نهاده شده است» برگردانـد (عليا، 1387: 94). مسأله در مقابل فاعل شناسا قرار ميگيرد و او از بيرون ميتواند به آن توجه كند. «مسـائل زماني مطرح ميشوند كه ما در پي نظم عيني، جهان اشياء يا ملاحظه افراد به عنوان اشياء باشيم. هرگاه ما در باب مسائل سخن ميگوئيم، از آنها در قالب «سـوم شـخص» ماننـد «آن» يـا «او» سخن خواهیم گفت» (کاپلسون، 1388: 98).
مسئله امري عيني است و انسان ميتواند آنها در مقابل خويش ببيند و ميتواند آنها را حل كند مسائل علوم همه ازاینگونهاند و لذا مسئله و تكنيك، ارتباط نزديك و لازمي باهم دارند. اما راز وراي مسائل نظري است. مارسل خود ميگويد كه «راز از دادهها و معلومات خود فراتر رفته و بر آنها سلطه مييابد و در اينجا حتي از مسئله بودن نيز تعالي ميجويد. ميان يك مسئله و راز اين فرق اساسي هست، و آن این است که هنگامی که ذهن من درگیر مسئلهای میگردد میتوانم حوالی و اطراف آن بگردم و آن مسئله را به صورت کامل حل کنم و یا از میان بردارم. در صورتیکه يك راز، امري است كه من خود دربند آن افتادهام، ازاینرو، تنها پنداری كه از آن ميتوانم داشت انگاشتن حیطهای است كه در آن تشخیص و تفاوت ميان آنچه در مقابل من است مفهوم و منزلت اوليه خود را از دست ميدهد. مسأله را میتوان با به کارگیری تکنیک و یا راه حلی مناسب حل نمود اما راز بسیار فراتر از این است که بتوان آن را با تکنیک و یا معادلهای حل کرد. راز كه مرا هم در برمیگیرد، امري عيني و خارجي نيست، لذا راز را نه ميتوان نشان داد و نه حل كرد. راز در ابتدا بهصورت مسألهای که حل آن دشوار است، به نظر میرسد، اما تفکر نشان میدهد که در پرداختن به یک راز اصیل تمایز بین فاعل شناسایى و متعلق شناسایى، بین آنچه در من است و آنچه پیش روى من است، از میان میرود. از نظر مارسل، جهان به مانند دامی است که انسان درون تکینیکها و کارکردهای مختلف آن اسیر گشته است و یگانه راه رهایی از آن، متوسل شدن و نزدیکی یافتن به راز است (مارسل،1395: 67). او با شور و اشتیاقی غیر قابل وصف به توضیح مفهوم «راز» میپردازد. او تنها راه رستگاری و رها گشتن از تیرگیهای زمانه را آموزش و جستن راز میداند و معتقد است راز انسان را به سوی معنویت رهنمون میسازد. وی معتقد است راز به مسأله تحليل نمييابد بلكه بايد موجوديت آنها را پذيرفت و به روش تجارب انضمامي به آن نزديك شد و با فکر درون ذاتی و مراقبه و در خود فرورفتن به آن انديشيد (مارسل،1381: 103). او با تفکیک دو حوزه راز و مسأله از یکدیگر دو نحوه از اندیشیدن را پیش مینهد که هریک در قلمرو ویژه خویش دارای حجیت هستند و اگر در خارج از قلمرو خود به کار روند از حجیت ساقط میشوند. تفاوت راز و مسئله باعث ميشود تا دو نوع انديشه را از هم جدا كنيم. از نظر او، اندیشه اولیه درحوزه امور مسئلهانگیز کاربرد و حجیت دارد و درحوزه اموری که مربوط به قلمرو راز هستند، این اندیشه ناکارآمد و خطرآفرین است و در این موارد باید به اندیشه ثانویه رجوع کرد.
انديشه اوليه و اندیشه ثانويه
انديشه اوليه همان تفكر معطوف به حل مسئله است و چون در پي معرفتي تحقيقپذير و عيني است، لزوماً انتزاعي است و بهصورت محدودي ارتباط ميان متفكر و موضوع تفكر را در بردارد اين انديشه بيشتر در علوم تجربي و فنون و صناعات كاربرد دارد و لذا طبيعت را وادار به حل پرسشها و مسئلهها ميكند تا انسان به صورتی کاملتر بتواند جهان خويش را تملك و در آن مداخله كند. در مواجهه با طبيعت بشر ناگزير است به عینیتگرایی روي آورد و انتزاع كند تا معرفت براي او حاصل آيد؛ اما اين انديشه فقط در رويارويي با طبيعت ميتواند چنين كند و ورود او به ساير موضوعات باعث آشفتگي فكري و اخلاقي ميگردد.
اما انديشه ثانويه با راز شروع ميگردد راز را نميتوان به مسئله كاهش داد و چيزي كه نميتوان آن را به مسئله كاهش داد، نميتوان به آن نگاه كرد يا بهعنوان يك عين از آن بحث كرد، يا حتي از آن تعريفي ارائه داد»(علیپور،1377: 126). مسائلي همچون آزادي، تعهد، معناي زندگي يا وجود خدا عيني نيستند تا بتوانيم با آنها بهصورت انتزاعي برخورد كنيم. راز در واقع با مشاركت خودآگاهانه انسان در هستي شناخته ميشود. مارسل بيشتر راز را به معناي نور و شبيه به آن به كار ميگرفت. به نظر او راز معرفت و اشراقي است كه در هر مشاركتي هست. انديشه ثانويه با راز شروع ميشود و با رجوع و مشاركت در تجاربي از قبيل وفا، ايمان و صداقت كه رازهستي در آنها درك ميشود. وي در تلاش است تا فهمي عميق و پرمايه از معناي وجود و حيات انساني به دست آورد.از مصاديق بارز انديشه ثانويه دروننگری است و به حوزه هنر، فلسفه و دين اختصاص دارد. لذا متافيزيك از نظر وي تفكري است درباره راز چرا که مسائل مابعدالطبیعی همه از جنس رازند. مسائلي همچون مسئله اختيار، شر، عشق و شناسايي كه در فلسفه كلاسيك از آنها بحث ميشود همه از جنس رازند و اینها همه جلوهاي از يك راز بنيادي به نام وجودند؛ اما خود وجود چيست؟
براي تبيين وجود بهتر است از صفات سلبي استفاده كنيم وجود مسئله نيست چراکه يك امر عيني كه در برابر انسان قرار بگيرد نيست و براي اثبات آن نيز نياز به دليل و برهان نيست. چراکه خود دليل خود است. انسان خود بهرهاي از وجود دارد و بنابراين سؤال وجود چيست از سؤال من كيستم جدا و متمايز نيست؛ پس وجود مقدم بر ماهيت است و آن را در خود مييابيم و به بودنش گواهي ميدهيم. اگزیستانسیالیستها، چه متدین و چه غیر متدین ادعای تعالی و گذر را از وضع موجود را دارند (نوالی، 1373: 132).
انديشه اوليه، انتزاعى و تحلیلى و کلى و تحقیق پذیر است. در انديشه اوليه، فاعل تفکر شخص منفرد انسان نیست، بلکه متفکر در مقام ذهن است. انديشه اوليه مسئله محور است و با قلمرو مسائل سروکار دارد. صفت بارز رهیافت مسئله محور به واقعیت جدایى و فاصلهای است که بین سؤالکننده و دادههایی که او راجع به آنها سؤال میکند، وجود دارد. دادهها و اطلاعات مربوط به انديشه اوليه در قلمرو عمومى جاى دارند و به تساوی در دسترس همه افراد واجد شرایط هستند. همینکه مسئلهای مطرح شد، انديشه اوليه بر پایه دادههاى عینى دست به انتزاع عناصر و مؤلفههایی میزند که ارتباطى با حل آن مسئله خاص مورد نظر ندارند. وقتى راه حل یا تبیینى یافت شد، کنجکاوى و کشمکش اولیهای که محرک متفکر بودهاند، از میان میرود.
تفکر علمی و فنی در انديشه اوليه ظهور و محل بروز مییابد. یکی از علل ضروری بودن اندیشه اولیه برای ارتقای فرهنگ بشریست زیرا این توانایی و قدرت را در ما مهیا مینماید که جهان را به صورت کاملتر تحت سیطره خود در آوریم و از آن سود و استفاده بیشتر و بهتری ببریم. اما چالشها و دشواریهای اخلاقی و یا حتی فکری از زمانی آغاز میگردد که اندیشه اولیه چیره شود و مدعی گردد که حق قضاوت در حوزه امور عینی و مسئله محور را دارد. وقتى اینچنین شود، انتزاع به «روح انتزاعى» تبدیل میشود و استفاده از فنون به فن سالاری میانجامد و غنا و پرمایگى بیپایان جهانى متنوع و رنگارنگى مجبور میشود خود را با یک منطق سیاه و سفید وفق دهد.
اندیشه ثانویه، عینى، فردى، اکتشافى و گشوده است و به تعبیر دقیق کلمه، نه با اشیا، بلکه با امور عینى و حاضر سروکار دارد، با حضورها. تأملات ثانویه با کنجکاوى یا شک شروع نمیشود، بلکه حیرت و شگفتى سرآغاز آن است. اندیشه ثانویه مانند رابطهای که عاشق با معشوق خود دارد، نسبت به هدف خویش گشوده و پذیرنده است. این نوع تفکر سودجویانه صرفاً دلمشغول حل مسئله نیست، بلکه میکوشد بدون آنکه فاعل تفکر را از مورد یا متعلق تفکر جدا کند، با رازها ارتباط یابد.
فرق اساسي ميان بودن و داشتن هم اين است كه بودن راز است و داشتن مسئله. بودن در خود انسان شريك و براي او حاضر است ولي داشتن عين خارجي و بيرون از انسان است. بودن نوعي تفكر عيني و ملموس است و داشتن تفكري انتزاعي. داشتن خطرهاي زيادي براي بشر دارد و انسان معاصر نيز در دام همين خطرها افتاده است هرچه غريزه تملكجويي قویتر گردد، شي به تملك درآمده بيشتر مالك را غرق ميسازد و آن را ميبلعد؛ حتي داشتن ممكن است بودن را از ميان بردارد. «داشتن عبارت است از قدرت تصرّف يعني داشتن قدرت تسلط» (علیپور،1377: 82). و «یکچیز روشن است. داشتن هميشه ما را رنج ميدهد كه چگونه آن را حفظ كنيم. بودن بهکلی ساده است، يعني موضوع رنجآوری براي شخص نيست. درواقع تمايل عمومي زندگي بهطور طبيعي بر آن است تا خودیات كسي را با دارائياش يكي بگيرد: اين جاست كه مقوله وجود شناختي مورد غفلت قرار ميگيرد؛ اما واقعيت ايثار چيزي است كه بر ما اثبات ميكند كه «بودن» ميتواند تعالي خود را بر «داشتن» مسجل سازد. خلاصه اينكه «داشتن با گرفتن مرتبط است، اما به نظر ميرسد كه هيچ نگه داشتنی صورت نميپذيرد جز بهوسیله اشیائی که در مكان هستند يا منتسب به اشياء مكانمندانند» (همان: 144). مارسل اندیشه اولیه یا همان تعقل را تنها در حوزه امور مسئلهانگیز، همچون مسائل منطقی، ریاضیاتی یا علم تجربیِنظری راهگشا میداند که در آنها غرض معرفتی کلی،انتزاعی،آفاقی و تحقیقپذیر است، اما درحوزه امور رازآمیز همچون هستی، نفس، وفا و خدا او قائل است که باید به اندیشه ثانویه رجوع کرد. به عقیده او، اندیشه ثانویه با رجوع به وحدت تجاربی ازقبیل قدرشناسی، وفا و ایمان که راز هستی در آن درک میشود. جامعه معاصر كه براي علم و فنون تجربي بيشترين ارج را قائلاند همواره در معرض اين خطرند كه بودن را قرباني داشتن كنند و راز حضور را به پاس علم آشكاري كه فناوري را امکانپذیر ميسازد منكر شوند و براي نجات از اين وضع بشر چارهاي ندارد جز اينكه با فعالیتهایی از قبيل هنر، دين و مابعدالطبیعه كه او را به ياد راز هستي مياندازند ارتباط خودش را حفظ كند. هرگاه بشر بخواهد جهان را به سيطره خود درآورد وفا، اميد و عشق جاي خود را به اراده معطوف به قدرت ميدهند و بیقراری انسان جديد نيز ناشي از همين طرز تفكر است؛ يعني اينكه انسان بادید علوم تجربي ميخواهد واقعيت چيزهاي غیرقابل تملك را انكار كند.
موقعيت «من» در فلسفه مارسل
«مارسل از حقیقت انسانی و من به عنوان سر و راز یاد می کند.»(بلکهام، 1368: 111) فلسفههاي اگزيستانس با فرد عيني و ملموس و کاملاً گرفتار و محبوس در جهان و مرتبط با ديگران شروع ميشوند. مارسل ميگويد: «عامل محرك فلسفه مرا، منحیثالمجموع، ميتوان نبرد آشتیناپذیر وبيامان با«روحیه انتزاع» ((The spirit of abstraction دانست»(کین، 1382: 33). بنا به نظر او وقتیکه از واقعيت عيني ملموس كه مفهوم انتزاعي از آن اخذ شده غافل بمانيم، «روحيه انتزاع» پديد ميآيد؛ «بياعتنايي به امور عيني و ملموس و تسليم به روحيه انتزاع غیر از جنبه فكري و عقلي ماهيت عاطفي نيز دارد و آن نحوه ارتباط انسان با جهان است، يعني نگاه كردن به جهان به شيوه داشتن و تملك»(کین، 1375: 39). مارسل برخلاف اسلاف فيلسوف خويش در فرانسه آدمي را موجودي جسماني تلقي كرد كه از درگيري با اوضاع و احوال عيني گريزي ندارد. انسان بهعنوان موجودي جسماني تفلسف ميكند نه بهعنوان عقلي انتزاعگر. «تجسم مفروض اساسي مابعدالطبیعه است»(علیپور، 1377: 11). البته متجسم بودن انسان ازنظر مارسل همانند ماترياليستها نيست كه ميگويند ما جز اجزاء مادي نيستيم و به نظر او آدمي نه نفس ناطقهاي است كه تصادفاً در بدني رخت افكنده باشد، چنانچه ایدئالیستها مدعياند و نه بدني است كه از سر صدقه به نفس ناطقهاي منزل داده باشد، چنانچه ماديون قائلاند، بلكه انسان ذاتاً متجسم است.
تجسم من در قالب اين بدن خاص شرط اساسي تفكر من است؛ و نميتوانم از اين شرط تفكر صرفنظر كنم. ما نه فقط از بدنمان جدائی ناپذیریم، بلكه از اوضاع و احوال عيني و ملموس كه خود را در آن مییابیم نيز جدايي نميپذيريم. در اينجاست كه ميبينيم فلسفه مارسل به نحوي آشكار ماهيتي دكارت ستيزانه دارد. چرا که انسان را متجسم ميداند. همانگونه كه انسان ناچار است متجسم در بدني باشد، ناچار است كه با ديگران نيز ارتباط داشته باشد. «ديگري دور از ما نيست و بين ما و ديگري برزخي نيست»(همان، 153) من فردي از درون يك شبكه ارتباطي بين الانفسی سر برمیآورد؛ و جدا افتادگي انسانها جواب رد دادن به مشاركتي است كه راز هستي در چارچوب آن شناخته ميشود. بنابراين فلسفه مارسل اهميت زيادي به مسئله «با ـ with» ميدهد و از همینجاست كه مسئلهای ديگر رخ مينماياند؛ و آن مسئله مواجهه «من» و «تو» است.
من و تو
كتاب «من و تو» مارتين بوبر(Martin Buber) بيشترين تأثیر را بر گابريل مارسل داشت. در انديشه هايدگر «ديگري» با ارتباط و گفتوگويي كه با «خويشتن» برقرار ميكند،«خويشتن» را دچار اضطراب و تشويش مينمايد. سارتر نيز «ديگري» را برزخ انسان ميدانست؛ اما بوبر علیه اين انديشهها برخاست و انواع ارتباطات را از يكديگر جدا نمود. گابريل مارسل نيز در اين تمایز گذاری با بوبر همنوا گشت. مواجهه با «ديگري» به مثابه يك «او» همانند مواجهه با يك شيء است. این نوع ارتباط به گونهای است که طرفین از داشتن مبادله و معاوضه عمیق و مبتکرانه بی بهره و بی نصیب هستند. و به معناي كامل واژه «با ـ with» با هم نيستند؛ بلكه دو موجوداند که بدون تفکر و یا با هدفی خاص از پیش اندیشیده شده و یا بهطور تصادفی با یکدیگر برخورد و تماس یافتهاند.
اما در ارتباط «من ـ تو» طرفين در حضور يكديگرند و هر يك از آنها نسبت به ديگري حالت گشودگي و از خودگذشتگی دارند. در نگاه مارسل، آنگاهکه فردي براي من «ديگري» ميشود، ارتباط برقرار شده غايت فینفسه ميشود و چيزي جز عشق و مشاركت در كار نيست و اگر اين خصائص مهيا نگردد گفتگوي خويشتن با ديگري در حد رابطه «من ـ او» باقي ميماند و توانايي و ياراي آن را ندارد تا پا به حريم مهم و اساس گسترده «من ـ تو» بگذارد. ارتباط فرد با ديگري يا ميتواند ارتباطي حقيقي باشد که مارسل با عنوان رابطه «من ـ تو» ياد مي کند؛ و يا ارتباطي باشد که رابطه حقيقي به سطح چيزوارگي يا «من ـ آن» فروکاسته شود. من فقط وقتي «من» ميشوم كه با «تویی» مواجه شوم؛ مشارکت در امور جزئی ما را به سمت و سوی امور کلی کشانده و ارتباط ما با دیگران راهی برای شناخت راز هستی است.
آمادگي
مارسل تلاش ميكند تا وجودشناسياي را بنياد نهد كه هدف آن كشف جنبههايي از تجربه انساني است تا به اين منظور براي زندگي انسان معنايي نهايي پيدا كند. هستي رازي است كه فقط از طريق موجودات منفرد ميتوان به آن نزديك شد؛ و موجودات منفرد را فقط وقتي ميتوانيم بشناسيم كه عاشقانه به آنها روي كنيم. «به همين جهت جستجوي هستي با تحليلي پديدارشناختي از عشق آغاز ميشود و سپس به بررسي تجاربي از قبيل وفا، ايمان، اميد و آمادگي ميپردازد كه همه از خصوصيات عشقاند؛ اما چرا عشق به اذعان به هستي ميانجامد؟ به علت اينكه اذعاني كه در عشق هست اذعان به اين است كه معشوق زوالناپذیر است؛ و اين از طريق آمادگي ميسر است» (کین،1382: 153).
«ايثار بهمنزله حضور، يعني آمادگي مطلق لحاظ شده است. حضور، لب و لباب ايثار، يعني اهداي بیقیدوشرط «خود» است، اهدائي كه مستلزم هیچگونه نقص و كمبودي براي اهداءکننده نيست»(همان، 75) آمادگی بدین معناست که احساس و درک مهم بودن تو را آشفته نگرداند و با دیگران احساس غرابت و دوری نداشته باشی و بتوانی بدون ترس در جمع شرکت نمایی و عدم آمادگي يعني همان مشغول خود بودن؛ اما اين«خود بودن» نيازمند تأمل بيشتري است. اين انسان دلي گرفتار و گران بار دارد و زندگی را چون حساب بانكي محدودي تصور ميكند كه اگر بناست تا آخر عمر باقي باشد بايد عاقلانه و مصلحتانديشانه حفظش كرد. چنين فردي معتقد است كه چون فقط سرمايه عاطفي و جسماني محدودي در اختيار دارد، بايد در نحوه خرج كردنش حساب و کتاب داشت. زندگي دارايي است كه انسان كه آماده نيست احتكارش ميكند؛ اما انسان آماده را نه دارائیهایش گرفتار ميسازد و نه تصوير و تصوري كه از خود دارد و نه مقولات پيشيني كه انسانهای ديگر بايد با آنها سازگار آيند. به همين جهت، توانايي آن را دارد كه به درخواستي كه ديگران از وي دارند گوش بسپارد و آن را اجابت كند. انسان آماده خود را در طبق اخلاص مينهد. هر قدر كه ما آمادهتر باشيم به همان اندازه خدا در نظرمان بهعنوان «كسي» ظاهر ميشود و اين درست انكار هم حضوري است. در نتيجه انساني كه مؤمنتر است و خود را بيشتر وقف كرده است آمادهتر است؛ و آمادگي و وفا ملازم همديگر هستند.
وفاداري
مارسل كلام خويش پيرامون وفاداري را با اين عبارات شروع ميكند: «هستي به منزله جايگاه وفا». چگونه است كه اين عبارت كه، در لحظهاي خاص، در ذهن و ضمير من، برايم همچون يك مضمون موسيقيايي، نقش بست، منبع الهامي پايان ناپذير است؟
1ـ تقرب به وجودشناسی2ـ خيانت به مثابه شر فینفسه
مارسل در تلاش است تا ثابت كند كه تعهد دادن يا عهد بستن چگونه امکانپذیر است. از نظر او «وفاداري همچون شناختي بادوام و پايدار لحاظ شده است. «اما چگونه ميتوان وعده داد يا مقيد به آينده شد؟»(علیپور، 1377: 41) آینده همواره مجهول و نامعین است و با رشد و بلوغ انسان احساسات او همواره دستخوش تغییرات است، با این اوصاف آیا ممکن است که انسان بتواند با خلوص نیت عهدی را استوار و برای ابد جاری سازد؟در حالیکه گذشت زمان احساسات افراد را تغيير ميدهد.
وفا صرف ثبات قدم يا پافشاري در عمل به وعدههاي داده شده نيست، چراکه در اين صورت به خيانت منجر ميشود «در واقع دامن زدن به تعهدات خود، براي پوشيدن احساسات در خصوص يك موضوع خاص، نوعي فریبکاری است»(همان،41). پس آيا هيچ التزامي وجود دارد كه بتوان چنان آن را پذيرفت كه پیمانشکنی در آن دخيل نباشد.مسلما در اينجا يك اشتباه جدي وجود دارد. آيا من ميتوانم اين احساس را كه امروز دارم، فردا نيز در خودم به وجود آورم؟ مسلما خير. آيا من ميتوانم مطابق احساسات امروزم كه قطعا احساسات فردا نخواهد بود رفتار كنم؟ باز هم بايد گفت خير. بنابراين بايد واقعيت احساساتم را از شناخت تعهداتم جدا نمايم؛ و بپذيرم كه اين شناخت، جدا از احساساتي است كه ممكن است كه همراه اين شناخت باشد يا نباشد. چهبسا فردا مايل نباشم كه به عهدم وفا كنم اما ميدانم كه موظف به انجام اين كار هستم. بنابراين وفا صرف عمل به تعهدات نيست بلكه انسان بايد در وفاداري خلاق باشد و در کوششهایی كه ديگري براي رسيدن به آزادي ميكند، سهيم شود. وفا مستلزم هوشياري دائم است.
مارسل معتقد است كه وفا وقتي ارزش دارد كه براي تكليف باشد. حتي«عشق و احترام به حقيقت نيز فرو كاستن وفاداري است. وفاداري زماني به اوج خود ميرسد كه به ايمان به خدا مبدل شود. وقتیکه در ژرفاي تعهد، تفاهمي مبنايي وجود دارد. در اين صورت اين امر بايد رنگ ديني به خود بگيرد. ايمان و وفا از هم جدائیناپذیرند همانگونه كه عشق به همنوع از عشق به خداوند جدا نيست. خداوند هرگز خواهان این نیست که به او و آفریدههایش عشق بورزیم، به هيچروي اين نيست كه به او و نه به مخلوقات او، عشق بورزيم، بلكه خواست خدا اين است كه او را از طريق آفریدههایش و همراه با آنان، بهعنوان نقطه عطفی برای شروع كارمان،او را بستاییم» (همان، 135). و كار الهيات مسيحي اين است كه شاهدان خاموش را به تشخيص حضور سري خدا در دل وفاداري رهنمون شود. در زمانهای که انسانها به یکدیگر مطلق و وفادار نیستند پس هرگز وفاداری نسبت به خداوند معنایی نخواهد داشت.
بـه عقيده وي تعهد به وفا، خواست كمك به ديگري است تا به آزادي برسد. درحقيقت، وفا نوعي فعاليت است، يك فرآیند دراز مدت كه در طي آن بايد همواره هوشيار بود كه به دام عادت، تقليد، و انعطافناپذيري گرفتار نشد اهميت خلاقيت در وفا هم همين است كه خطر سقوط و تنزل به مرتبه پايينتر را كاهش ميدهد زيرا «تنزل منزلت در نقطهاي شروع ميشود كه خلاقيت به تقليد از خود، خود هيپنوتيزمي، انعطافناپذيري، و بازگشت به خود دچار شود»(مارسل، 1381 :79). درنتيجه، خلاقيت يعني تلاش براي حفظ ساحتي كه در آن هستيم و همينطور تلاش درجهت اعتلاي آن تا درجهاي كه امكان دارد. اين اراده فعال عاملي ماهوي در تعيين حقيقت تعهد است.
اميد
اميد يعني اعتماد بر واقعيت، يعني تصديق به اينكه دنياي خارجي وسايل تفوق بر خطر ياس را دارد. «انسان هر قدركمتر آماده باشد، اميد كمتر در او جاي ميگيرد و بايستي در اينجا بسط كلي عدم آمادگي دنياي مدرن كنوني را متذكر شويم. همانگونه كه وفا در جایی امكان داشت كه خيانت وجود داشت، اميد نيز د رجایی كه امكان نوميدي هست به وجود ميآيد، اميد معطوف به نجات است و خروج از ظلمات مرض، جدايي و غربت را شامل ميشود «اميد همانا اميد به رستگاري است، نيز محال است كه از يكي بدون ديگري صحبت به ميان آيد و خلاصه اينكه اميد تنها درجایی امكان دارد كه درآنجایی براي معجزات باشد»(علیپور،1377: 78).
درگیری انسان امروز با تکنولوژی و آثار آن روز به روز در حال توسعه است، چنانکه دیگر جایی برای اندیشه معنوی ـ تأملی باقی نمانده است، و تمام زندگی بشر امروز درگیر نگاهی سودا نگار و حسابگر شده است (مسگرهروی،1394: 65). مارسل اعتقاد داشت كه «زندگي در جهاني كاركردي شده، ارزش و اهميت خود را از دست ميدهد و به جرياني بيهدف مبدل ميگردد، كه عزت و كرامت و هدفداری نيز از آن رخت ميبندد»(ماتیوز، 1378: 88). دنيايي كه در آن تكنيك افضل است دنيايي است كه به وسيله ترس و ميل ارائه ميشود، چراکه هر تكنيكي در خدمت نوعي ميل يا ترس است. شايد اين خصوصيت تنها مختص اميد باشد كه بهطور مستقيم ميتواند از تكنيك استفاده يا مدد طلبد. اميد كاملاً بيسلاح است در واقع سلاح بيسلاحي است «آزادي داراي هدف و مقصدي مقدر است كه آن هدف همان رستگاري است. اميد مثال اعلاي همان رستگاري است؛ اما ظاهرا رستگاري تنها در تامل و مراقبه يافت ميشود» (مارسل،1392: 80).
اراده، اميد و بصيرت نبوي: همه اینها كه تماما در يك انسان پاي ميگيرند خارج از دامنه يك عقل كاملاً عيني هستند. روح تنها به اميد زنده است و بس و شايد اميد همان خمير مايه باشد كه روح ما را از آن ساختهاند و مرگ به منزله سكوي پرش اميد مطلق لحاظ شده است. دنيايي كه فاقد مرگ است، اميد در آن در مرتبه نازلي قرار دارد. خلاصه اينكه وفا، اميد و عشق رمز مشاركت انسان در توانگری و ثروت جهان موجود است و از طریق همین شرکت یافتن است که انسان تبدیل به موجودی آزاد، شاد و مهیا بر عشق ورزیدن و تلاش و مجاهدت در جهان است.
بزرگترین نگرانی فلاسفه برای جامعه معاصر این است که برای آنان «داشتن» را که به صورت علم حضوری و آشکار است و برای آن جایگاه شامخ و ارجی بزرگ قائلند قربانی راز حضور گردانند و وجود آن را منکر گردند و براي نجات از اين وضع، بشر چارهاي ندارد جز اينكه با فعالیتهایی از قبيل هنر، دين و مابعدالطبیعه كه او را به ياد راز هستي مياندازند ارتباط خودش را حفظ كند. هرگاه بشر بخواهد جهان را به سيطره خود درآورد وفا، اميد و عشق جاي خود را به اراده معطوف به قدرت ميدهند و بیقراری انسان جديد نيز ناشي از همين طرز تفكر است؛ يعني اينكه انسان با دید علوم تجربي ميخواهد واقعيت چيزهاي غیرقابل تملك را انكار كند (ملکیان، 1382: 33).
بنابراين در فلسفه مارسل اميد، عشق، وفا و آمادگي كه همه از فضائل الهي هستند در زندگي انسانها وارد شده فلسفه به دغدغه پيامبرانه حفظ كرامت انساني وادار ميشود. مارسل با عينيت بخشيدن اين مفاهيم و وارد عرصه دنيا كردن آنها، ايمان مسيحي را وارد مرحلهاي كرده است كه در آن غير مسيحيان بهراحتی ميتوانند با مسيحيان گفتوشنود داشته باشند. با اين طرز تلقي ارزشهای مسيحي اين جهاني شده. لذا الهياتي اين جهاني نيز ميتوان تدوين كرد. در اين فلسفه، فيلسوف با مشاركتش در راز هستي، شاهدي براي حقيقت است و كارش اين است كه با بيقراري انسان جديد به مبارزه بر خواسته و زندگی را تقدس بخشد.
نتیجهگیری
مارسل با تفکیک دو انديشه اوليه و اندیشه ثانویه مفاهیم و عناصر اصلی فلسفه خویش را تبیین میکند. از نظر وی اندیشه اولیه، همان تفكر معطوف به حل مسئله است و چون در پي معرفتي تحقيقپذير و عيني است، لزوماً انتزاعي است و در علوم تجربي و فنون و صناعات كاربرد داشته، طبيعت را وادار به حل پرسشها و مسئلهها ميكند تا انسان به صورتی کاملتر بتواند جهان خويش را تملك و در آن مداخله كند. اما انديشه ثانويه با راز شروع ميگردد راز را نميتوان به مسئله كاهش داد، راز شبيه نور است و با مشاركت خودآگاهانه انسان در هستي شناخته ميشود. مسائلي همچون آزادي، تعهد، معناي زندگي يا وجود خدا عيني نيستند تا بتوانيم با آنها به صورت انتزاعي برخورد كنيم. به نظر مارسل، اندیشه اولیه درحوزه امور مسئلهانگیز کاربرد و حجیت دارد و درحیطه اموری که مربوط به قلمرو راز هستند، این اندیشه ناکارآمد و خطرآفرین است.
مقوله «داشتن» و «بودن» در فلسفه گابریل مارسل، نیز با این اندیشه تحلیل میشود. ملک و «داشتن» را بر بعضی از عناصر شخصی و حتی بر افکار و تصورات انسان به صورت ملموس میتوان اطلاق کرد و در مقابل «بودن» است که از مقولات منطقی نیست و فراگیر بوده تمام هستی را در برمیگیرد. ارتباط ما در «بودن» از سنخ ارتباط «من» و «تو» و رازآلود است و ما با اندیشه ثانویه و از طریق مشارکت و تجربه زیسته خودمان میتوانیم آن را بشناسیم. عشق، امید، وفاداری و آمادگی از مقولات «بودن» است که در «بودن» انسان تجلی میکند. مارسل در تلاش است تا ثابت كند كه تعهد دادن يا عهد بستن چگونه امکانپذیر است. ازنظر او «وفاداري» صرف ثبات قدم يا پافشاري در عمل به وعدههاي داده شده نيست، چراکه در اين صورت به خيانت منجر ميشود. وفا وقتي ارزش دارد كه براي تكليف باشد حتي عشق و احترام به حقيقت نيز فرو كاستن وفاداري است. ايمان و وفا از هم جدائیناپذیرند آنچنانکه عشق به هم سنخ و همنوع از گونه عشق به خداوند است.
اميد نیز يعني اعتماد بر واقعيت، يعني تصديق به اينكه دنياي خارجي وسايل تفوق بر خطر ياس را دارد. همانگونه كه وفا در جایی امكان داشت كه خيانت وجود داشت، اميد نيز در جایی كه امكان نوميدي هست به وجود ميآيد، اميد معطوف به نجات است و خروج از ظلمات جدايي و غربت است.
در فلسفه مارسل اميد، عشق، وفا و آمادگي همه از فضائل الهي هستند و اگر در زندگي انسانها وارد شوند، فلسفه را به دغدغه پيامبرانه حفظ كرامت انساني وادار ميکند. وفا، اميد و عشق رمز مشاركت انسان در توانگری و ثروت جهان موجود است و از طریق همین شرکت یافتن است که انسان تبدیل به موجودی آزاد، شاد و مهیا یا بر عشق ورزیدن و تلاش و مجاهدت در جهان است.
منابع و مآخذ
1. بلکهام، هرولد جان .(1368). شش متفکر اگزیستانسیالیسم. ترجمه محسن حکیمی، تهران: مرکز.
2. علیپور، مسیح . (1377). بودن و داشتن، گابريل مارسل. تهران: طباطبایی.
3. عليا، مسعود .(1387). تمايز مسأله و راز در انديشه مارسل، فصلنامه فلسفه دانشگاه تهران، شماره 8، ص 94.
4. كاپلستون، فردريك .(1388). تاريخ فلسفه. جلـد نهـم، مترجم عبدالحسـين آذرنـگ و محمـود يوسف ثاني، تهران: علمي و فرهنگي.
5. کین، سم .(1375). گابریل مارسل. مترجم مصطفی ملکیان، تهران: گروس.
6. ـــــــــــ . (1382). آدميان در ستيز با آدميت به نقل از گابريل مارسل. مترجم مصطفي ملكيان، تهران: نگاه معاصر.
7. ماتیوز، اریک .(1387) فلسفه قرن بیستم. مترجم محسن حکیمی، تهران، نشر ققنوس.
8. مارسل، گابريل .(1381) فلسفه اگزيستانسياليسم. ترجمه شهلا اسلامي، تهران، نشر نگاه معاصر.
9. ـــــــــــ . (1392) بودن و داشتن. مترجم صدیقه فراهانی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه.
10. ـــــــــــ . (1395). انسان مسئلهگون. مترجم بیتا شمیسی، تهران: ققنوس.
11. مصلح، علی اصغر. (1387). تقریری از فلسفه اگزیستانسیالیسم. تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
12. مسگرهروی، طاهر. (1394). نگاه شاعرانه پایان متافیزیک. مجله تحلیل و تفسیر متون زبان و ادبیات فارسی (دهخدا)، دوره 7، شماره 24، ص.
13. ملکیان، مصطفی. (1382). بیدلیل بی معنایی، مجله نقد و نظر، دوره 8، شماره 32 ـ 31، ص33.
14. نقیب زاده، عبدالحسین. (1387). نگاهی به نگرشهای فلسفی قرن بیستم. تهران، انتشارات طهوری.
15. نوالی، محمود. (1373). فلسفههای اگزیستانسیالیسم و اگزیستانسیالیسم تطبیقی. تبریز، نشر دانشگاه تبریز.
"Ontology from the point of view of Gabriel Marcel"
Abstract
Gabriel Marcel, a French Catholic philosopher who calls his way of thinking "new-Socratic"; At a time when the new world was drowning in despair, hopelessness and doubt and humanity fell into the trap of nihilism in the weakness and weakness of faith and lost its way and was wandering and restless, he tried to find concepts such as hope, love, loyalty and affection in Live among people. The purpose of this research is to explain Marcel's thinking about how to think about concrete objects and self-reflection and his effort to revive the real and living experiences of human beings, in the times when people were measured based on their performance and job status. Concepts such as hope, love, loyalty and affection were key existentialist concepts of Gabriel Marcel.
Key words: existentialism, Gabriel Marcel, secret, hope, love, loyalty