بررسی مناسبات سیاسی- نظامی اشرف افغان با مدعیان قدرت در ایران 1142 – 1137 ه.ق / 1729 – 1725.م
محورهای موضوعی : باحث معرفتی و روش­ شناختی تاریخ پژوهی
1 - تاریخ - دانشکده علوم اجتماعی - دانشگاه پیام نور - بهشهر - ایران
کلید واژه: امپراطوری عثمانی, مناسبات سیاسی - نظامی, اشرف افغان, نادرشاه افشار,
چکیده مقاله :
اشرف افغان، بعنوان وارث حکومت مستعجل محمود افغان که توانسته بود به عمر حکومت صفویان در ایران خاتمه دهد (1137 ه / 1725 م ) بر آن شد تا با اتخاذ یک برنامه مدون و استراتژی مشخص ، مدعیان قدرت و دشمنان حکومت خود را در داخل و خارج از قلمرو حکومتی اش به چالش بکشد. مهمترین دشمنان اشرف عبارت بود از: شاهزاده تهماسب میرزا؛ آخرین بازماندۀ خاندان صفوی که بدنبال بازگرداندن قدرت به صفویان بود، نادر افشار؛ نیرویی تازه نفس از ابیورد و دولت های متعرض روسیه و عثمانی به ایران. باید توجه داشت که تدوین و اتخاذِ چنان برنامه و استراتژیی کارآمد برای اشرف افغان، چندان کار آسان و تنها محدود به جنگ و جدل با مدعیان قدرت نبود که بتوان با تکیه بر قدرت قشون و تجهیز سپاهیانی سلحشور بدان دست یافت بلکه این برنامه می بایستی از چنان ظرفیتی برخوردار باشد که بتواند جایگاه اشرف را نیز از یک اشغالگر و غاصب تاج و تخت خاندان سلطنتی صفوی به جایگاهی قانونی و مورد تائید همگان تغییر و ارتقا دهد. این امر بطور طبیعی خالی از خطر نبوده و نه تنها اشرف بلکه کلیۀ افاغنه غلزائی نیز می بایست مسئولیت آن را بعهده می گرفتند چرا که ناکامی در عملیاتی کردن استراتژی مزبور موجب می شد که ایشان بهای سختی بپردازند.
Ashraf Afghan, as the heir to Mahmoud Afghan precipitate government, who had ended the Safavid dynasty in Iran, defeated those who had claims over power and his government’s enemies inside and outside of his administration by adopting a compiled program.Ashraf Afghan, as the heir to Mahmoud Afghan precipitate government, who had ended the Safavid dynasty in Iran, defeated those who had claims over power and his government’s enemies inside and outside of his administration by adopting a compiled program. The most important enemies of Ashraf: Prince Tahmasb Mirza, the last survivor of the Safavid dynasty, who sought to restore power to the Safavids, Nader Afshar, a fresh force from the Abivard, and The Russian and Ottoman invading governments to Iran. It should be noted that the formulation and adoption of such an effective program and strategy for Ashraf Afghan was not so easy and limited to the struggle with the claimants of power that it could be obtained by relying on the power of the troops and equipping the warrior's armies, but this program should be in addition to It has the capacity to increase the position of Ashraf from an occupier of the land of Iran and the usurper of the throne of the royal royal family of Safavid to a legal and verifiable status. This was not naturally risk averse, and not only Ashraf but all the aggressors also had to take responsibility because the failure to operate the strategy would have caused them to pay hard
_||_
بررسی مناسبات سیاسی- نظامی اشرف افغان با مدعیان قدرت در ایران 1142 – 1137 ه.ق / 1729 – 1725.
چکیده
اشرف افغان، بعنوان وارث حکومت مستعجل محمود افغان که توانسته بود به عمر حکومت صفویان در ایران خاتمه دهد (1137 ه / 1725 م ) بر آن شد تا با اتخاذ یک برنامه مدون و استراتژی مشخص ، مدعیان قدرت و دشمنان حکومت خود را در داخل و خارج از قلمرو حکومتی اش به چالش بکشد. مهمترین دشمنان اشرف عبارت بودند از: شاهزاده تهماسب میرزا؛ آخرین بازماندۀ خاندان صفوی که بدنبال بازگرداندن قدرت به صفویان بود، نادر افشار؛ نیرویی تازه نفس از ابیورد و دولت های متعرض روسیه و عثمانی به ایران. باید توجه داشت که تدوین و اتخاذِ چنان برنامه و استراتژیی کارآمد برای اشرف افغان، چندان کار آسان و تنها محدود به جنگ و جدل با مدعیان قدرت نبود که بتوان با تکیه بر قدرت قشون و تجهیز سپاهیانی سلحشور بدان دست یافت بلکه این برنامه می بایستی از چنان ظرفیتی برخوردار باشد که بتواند جایگاه اشرف را نیز از یک اشغالگر سرزمین ایران و غاصب تاج و تخت خاندان سلطنتی صفوی به جایگاهی قانونی و مورد تائید همگان تغییر و ارتقا دهد. این امر بطور طبیعی خالی از خطر نبوده و نه تنها اشرف بلکه کلیۀ افاغنه غلزائی نیز می بایست مسئولیت آن را بعهده می گرفتند چرا که ناکامی در عملیاتی کردن استراتژی مزبور لطمات جبران ناپذیری را بر ایشان وارد می کرد.
کلمات کلیدی :
مناسبات سیاسی - نظامی، اشرف افغان، نادرشاه افشار، امپراطوری عثمانی
مقدمه:
اگرچه حضور موثر و البته ویرانگر افاغنه در تاریخ ایرانِ اواخر عصر صفوی از کلنجارهای میرویس غلزائی در قندهار با گرگین خان؛ نمایندۀ حکومت صفوی آغاز می شود اما آن شخصیتی که توانست دستگاه ایلیاتی پراکندۀ ویرانگر افاغنه را که علیرغم فقدان همبستگی و اتحاد درونی قبیلگی و همینطور فقدان هرگونه تجربه در زمینۀ حکمرانی متحد کرده و با تصرف اصفهان به عمر حکمرانی صفویان بر ایران خاتمه دهد؛ محمود افغان است. البته عمر حکمرانی محمود چندان دوامی نیافت و بزودی در پی اختلالات دماغی به پایانی خوفناک ختم گردید و جای خود را به اشرف افغان داد که بقول لکهارت در اوان دهۀ سوم زندگی اش در اوج ذکاوت و دلیری و قدرت بسر می برد. در زمان حکومت اشرف افغان بر اصفهان و برخی دیگر از نواحی متصرفۀ ایران، حکومت افاغنه به منتهی درجۀ قدرت و اقتدار رسید اما این بدان معنی نبود که حکومت ایشان بر ایران از مولفه های حکمرانی مشروع و مقبول عمومی برخوردار باشد. این امر مشکلات عدیده ای را برای ایشان در سطح داخلی و خارجی ایجاد کرد و در سطح وسیعی به اختلافات و کشاکش های سیاسی و اقتصادی و مذهبی دامن زده و مبدل به بحران های اساسی در ایران شد. در این رابطه پرسش اصلی اینست که مشی استراتژی سیاسی – نظامی اشرف برای مقابله با بحران ها و البته دشمنانش چه بود؟ با این فرضیه که: با تعمق در استراتژی سیاسی – نظامی اشرف بنظر می رسد که برای حکومت نوپای اشرف، مذهب مسئلۀ قابل اعتنا و تعیین کننده ای بشمار می آمده اما آنچه که حکومت وی را نافذ کرد، بهره از توان شمشیر در کسب قدرت، و استراتژی، در موضعِ تثبیت آن در تقابل با مدعیان داخلی و خارجی بود که بدانوسیله اشرف توانست تمکین داخلی و بنوعی رسمیت بین المللی حکومت خود را بویژه در تقابل با حکومت عثمانی بدست آورد اما فقدان مشروعیت و مقبولیت عمومی آن در ایران، بزودی به عمر حکومت وی در تقابل با نادر افشار و تهماسب صفوی پایان داد.
این مقاله برآنست که با بهره از منابع و کتاب های معتبر با روشی توصیفی – تحلیلی به استراتژی سیاسی – نظامی اشرف در برخورد با مسائل و مشکلات و همینطور تقابل با مدعیان داخلی و خارجی قدرت در منطقه پرداخته و آن را در بستر تحولات منطقه ای مورد کنکاش و بررسی قرار دهد. متاسفانه برای بررسی مشی سیاسی – نظامی اشرف افغان در ایران هیچگونه تحقیق و بررسی مستقلی صورت نگرفته است و مناسبات آن دوره را غالبا میتوان در کتاب های تاریخی عمومی اواخر دوره صفوی و ابتدای حکومت سلسله افشاریه جستجو کرد و حتی کتاب «اشرف افغان در تختگاه اصفهان» اثر ویلم فلور که با تکیه بر اسناد و نوشته های بازمانده از کارکنان کمپانی هندشرقی هلند در ایرانِ آن دوره نوشته شده، بیشتر به روابط کارکنان کمپانی مزبور با اشرف می پردازد تا به خود حکومت اشرف افغان.
در بین آثار و منابع تاریخی اواخر دوره صفوی، حمله افاغنه به ایران و حکومت نادر شاه افشار، کتاب های میرزا مهدی خان استرابادی؛ بعنوان مورخ رسمی دربار نادر شاه از اهمیت بسیاری برخوردار است. وی صاحب دو کتاب بنام های «جهانگشای نادری» و «درۀ نادره» است که مشتمل بر اخبار و اطلاعات مهمی در مسائل سیاسی و نظامی و اقتصادی دورۀ افشاریه و بخصوص زمان نادرشاه است. اگرچه برخی به لحاظ ادبی و حضور عناصر بلاغی، در مقام ستایش، عبارت پردازی های کتاب «دره نادره» را گاه به شعر نزدیک می دانند.(1) اما به لحاظ تاریخی و بررسی شرایط سیاسی و نظامی ایران ،آنچه که این دو کتاب را تحت الشعاع قرار می دهد؛ سبک مصنوع و متکلفانه آن است که بویژه در درّه نادره گاه مفهوم عبارات فدای لفظ می شود و بدین سبب برخی حتی آن را به جنون و دیوانگی تعبیر کرده اند (2) در سال 1341 کتاب درّه نادره توسط استاد فقید جعفر شهیدی، بقول ایرج افشار با جان کردی وار در تنقیح و تصحیح و توضیح این کتاب «نتراشیده و نخراشیده» (3) به زیور چاپ آراسته شد و استاد جعفر شهیدی بجهت سهولت در بهره از کتاب، متنی پیراسته از درّه نادره را به زبان ساده به انتهای کتاب افزود. اهمیت ایندو کتاب بدان خاطر است که میرزا مهدی خان، مورخ رسمی نادرشاه بوده و همراه و همگام نادر در اردوهای جنگی و مسافرت ها و مسائل و مناسبات کشوری و لشکری حضور داشته است. میرزا مهدی خان بارها نادر را بجهت استخلاص ایران از دست افاغنه ستوده و تا حد امکان از ذکر ناکامی های نظامی و شکست های نادر اجتناب کرده و به توجیه برخی ازلشکرکشی های نادر پرداخته است چنانکه علت حمله نادر به هند را سهل انگاری پادشاه مغول هند در مقابله با افاغنه، حمله به آسیای میانه و داغستان را اقدامات تدافعی نادر و جنگ وی با عثمانی را برای استقرار صلح می خواند. فصل آخر جهانگشای نادری به سال های آخر حکومت نادر و تلاشی و سقوط حکومت نادر اختصاص دارد و آرونوا تحریر آن را در سال های پس از مرگ نادر می داند. (4)
قلت منابع و کتاب های تاریخی بجا مانده از مورخان ایرانی دوره افشاریه یکی از مسائلی است که تحقیق و بررسی مسائل آن دوره را با مشکل مواجه کرده که خوشبختانه با وجود خاطرات و گزارشات هیات های مذهبی و تجاری اروپائیان در ایران آن دوره، کاستی های مزبور تا حد زیادی جبران شده است. در میان گزارش های بازمانده از یورش افاغنه و سقوط اصفهان، روایت یوداش تادوش کروسینسکی، راهب یسوعی لهستانی که مبلغ مسیحی ساکن اصفهان بوده از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است . وی بهنگام یورش افاغنه به ایران و سقوط پایتخت صفویه تا سال 1725 م در اصفهان بسر می برد و کلیه حوادث آن دوره را طی گزارشی به سرپرست یسوعیان فرانسه سپرد. کروسینسکی این فرصت استثنائی را یافت تا بهنگام بیماری محمود افغان بطرز اعجاب انگیزی به وی نزدیک و محرم راز وی گردد و زان پس در همه رایزنی های وی شرکت کند. بزودی گزارشات کروسینسکی به دست راهب یسوعی دیگری بنام آنتوان دو سرسو رسید و وی بر اساس گزارش کروسینسکی و گزارشات و منابع دسته اول دیگر، کتابی در دو جلد تحت عنوان «تاریخ واپسین انقلاب ایران» نوشت. این کتاب در 1728 یعنی زمانی که هنوز اشرف افغان حاکم اصفهان و دیگر نواحی متصرفه افاغنه در ایران بود در فرانسه منتشر شد. علیرغم اینکه جواد طباطبائی در کتاب «سقوط اصفهان؛ به روایت کروسینسکی» از عدم ترجمه کتاب دو سرسو در ایران سخن می گوید (5) اما این کتاب دو بار در ایران از ترجمه انگلیسی به فارسی برگردانده شده است یکی توسط ولی الله شادان با نام «علل سقوط شاه سلطان حسین صفوی» و دیگر در سال گذشته توسط دکتر ساسان طهماسبی. البته در این مقاله متن ترجمۀ انگلیسی کروسینسکی از زبان فرانسه مورد استفاده قرار گرفته است. گزارش کروسینسکی بوقتی که از ایران به باب عالی عثمانی رسید، بنام «تاریخ سیاح» به ترکی ترجمه و منتشر شد که بعدها بدستور عباس میرزا نایب السلطنه فتحعلیشاه قاجار، کتاب مزبور توسط عبدالرزاق دنبلی بنام «عبرت نامه» از ترکی عثمانی به فارسی ترجمه شد. (6) گزارشات کروسینسکی در کنار کتاب دوسرسو از جمله منابع بی بدیل در بیان آشوب ها و بی نظمی های ناشی از زوال اواخر سلطنت شاه سلطان حسین صفوی، یورش افاغنه و محاصره و سقوط اصفهان، اوضاع و احوال محمود افغان و در نهایت قدرت یابی اشرف تا سال 1725 است. آنچه که گزارش کروسینسکی را ممتاز می کند، گزارش شاهدی است که هر دو طرف مجادله یعنی افاغنه و ایرانیان برایش بیگانه هستند و وی طرفِ بی طرفی را گرفته است.
از دیگر منابع قابل اعتنای این دوره ، کتاب 4 جلدیِ جونس هنوی سیاح فرانسوی است که دو جلد از این کتاب به زبان فارسی توسط اسماعیل دولتشاهی ترجمه شده است. کتاب دوم این مجموعه بنام «نادرشاه» بنحوی ادامه روایت کتاب اول تحت عنوان «هجوم افغان و زوال دولت صفوی» تا نابودی اشرف افغان است که در کتاب نادرشاه با بیان وقایع زندگی نادر تا زمان قتلش ادامه می یابد. کتاب هنوی برای دوره ای از تاریخ ایران که خود شاهد آن بوده است یعنی دهه 1740 از منابع قابل اعتنا است اما اکس ورسی تاکید می کند که گزارش های دیگر هنوی را که بطور گسترده مورد استفاده فریزر و کلارک قرار گرفته باید با احتیاط مورد استفاده قرار داد. (7) باید توجه داشت که هنوی در بیان رفتار و گفتار نادر شاه چندان نظر مساعدی نداشته و حتی بهنگام سخن گفتن از ایرانیان ، گاه لحنش تند و تحقیر آمیز است و بدین خاطر سرجان ملکم در کتاب تاریخ ایران و خود اکس ورسی از وی انتقاد کرده اند. (8)
از دیگر کتاب های قابل اعتنا متاخر برای تاریخ ایران اواخر عصر صفوی، یورش افاغنه و ظهور نادر، کتاب «استیلای افاغنه و سقوط سلسله صفوی» نوشته لارنس لکهارت است که ادامۀ آن نیز در ایران با کتابی بنام «نادرشاه» ترجمه و منتشرشده است. از نکات مثبت این کتاب، استفاده لکهارت از منابع دسته اول و نوشته های شاهدان عینی است. با اینهمه، کتاب عاری از ایراد نیست و دیکسون اشتباهات متعدد آن را متذکر شده است. علیرغم تعابیر و تحلیل های منسوخ لکهارت، کتاب وی هنوز از اهمیت خوبی برخوردار بوده و تا سال ها، یگانه کتاب تک جلدی در تاریخ نادرشاه برای خوانندگان انگلیسی زبان بوده است. (9)
از آخرین کتاب هائی که در تاریخ نادرشاه به زبان فارسی ترجمه شده است کتاب ارزشمند «شمشیرایران؛ سرگذشت نادرشاه افشار» نوشته مایکل اکس ورسی ، چاپ سال 2009 میلادی در لندن است. این کتاب تاکنون سه بار در ایران ترجمه شده که بنظر می رسد در این بین ترجمه حسن اسدی از دو ترجمه دیگر از کیفیت بهتری برخوردار است . اهمیت کتاب در پرداختن به امور نظامی، تاکتیک های جنگی و استراتژی نظامی نادر است که تاکنون کمتر با اسناد و مدارک متقن بدین وجه از زندگی و نبوغ اعجاب برانگیز نادر مورد توجه شده و کنکاش قرار گرفته است. بخصوص در بهره از کتاب خاطرات واتاتزس (Vatatzes) یونانی که اکس ورسی قطعا اولین کسی است که از آن خاطرات در تحقیق خود سود جسته است. مطالب واتاتزس در بیان مانورها و مشق های نظامی و همینطور تاکتیک های جنگی که نادر در آمادگی سپاه خود مورد استفاده قرار می داد، بکر، یگانه و بسیار قابل توجه است.
افاغنه در اصفهان:
بنظر می رسد از زمان سلطنت شاه عباس اول روند سقوط سلسله صفوی به کندی و آهستگی آغاز شده، در زمان سلطنت شاه سلیمان شتاب یافته و در نهایت در زمان سلطنت شاه سلطان حسین به سقوط کامل سلسلسه صفوی انجامیده است. در این بین محققین و مورخین، دلایل داخلی و خارجی متعددی برای روند مزبور ذکر کرده اند اما آنچه که بیش از شورش افاغنه و لشکرکشی شان به اصفهان در زوال سلسلسه صفوی نقش داشت، «بی تدبیری شاه سلطان حسین، خباثت و توطئه و دنائت درباریان و اشراف، آرامش صدساله پس از قرارداد ذهاب در 1049 .ق و خو گرفتن دربار صفوی به تنعم و نازپرودگی و توسل خاص و عوام به زن و شراب و ناله چنگ و حالت بنگ و گرمی باده و نرمی ساده دولت صفوی بود.» (10) چنان که «سررشته امور، نه به نحوی از دست رفته بود که با تدبیر به صلاح تواند آمد.» (11) بنوشته کروسینسکی در این مدت دربار صفوی چنان آسیبی بخود زد که «بزرگترین دشمنان شان نیز نمی توانست به ایشان بزند.» (12) در آن مدت شاهدان عینی متعددی- همچون کروسینسکی و فریار الکساندر مالاباری - از مصائب اندوهبار مردم اصفهان سخن گفته اند. تدقیق در رفتار و عکس العملِ مُرده خواری، آدم خواری و فرزندخواری مردم در برابر مضایق آن دوره، نشان از سقوط ارزش ها و مفاهیم انسانی دارد که در نوع خود در تاریخ ایران امری نادر و شگفت انگیز است. (13) و (14) پس از نه ماه، مردم «درِ دولت خانۀ مبارکه پادشاهی و قصر اعلی و تالار معلای عالی قاپو را سنگباران نمودند و غوغا و های و هوی بسیار نمودند» (15) شدت اعتراضات موجب شد تا شاه سلطان حسین از اصفهان خارج شده و خود را و تاج شاهی را تسلیم محمود غلجه ای کند. در دیدار تاریخی شاه سلطان حسین و محمود افغان، محمود، ظلمِ «گرگین خان ستمکار و اتباعش» را موجب این اتفاقات دانست و شاه نیز او را « فرزند ارجمند و قره العین و دلپسند ما.» خطاب کرد (16) و در سخنانی پارسا گونه، بدفرجامی سلسلۀ صفویان را به مشیت الهی نسبت داد و گفت : «وقت آن رسیده که تو بر تخت ایران جلوس کنی، من سلطنت خود را به تو واگذاشتم» (17) در این مدت کوتاه جمعیت یک میلیونی اصفهان در نتیجه قحطی و بیماری به کمتر از یکصد هزار نفر کاهش یافت. (18)
فاتحان افغانی یعنی محمود (1722 تا 1725) و پسر عمویش اشرف (1725 – 1729) بمدت 7 سال بر بخشی از ایران حکومت کردند که بحران های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ناشی از آن تا 80 سال آتی یعنی برقراری حکومت قاجار ادامه داشت. محمد علی حزین با تاکید بر وقایع دهه1720 اشاره دارد که «سرتاسر امپراطوری در حال نابودی است. نظامات و قوانین سلطنتی در خلال این چند سال فترت ... درهم شکسته و پراکنده شد.» (19)
با ورود محمود به اصفهان تنها خصم پیش روی وی، شاه سلطان حسین و خاندان بی پشتیبان وی بود. محمود در اصفهان از استراتژی مشت آهنین استفاده کرد، چنانکه شاه، مطرود و شاهزادگان قتل عام شدند اما بزودی با بالا گرفتن اختلالات دماغی محمود، اشرف با کودتایی نابهنگام توانست قدرت را در آوریل 1725 م. بدست گیرد. (20) اقدامات اولیۀ اشرف در دلجوئی از شاه سلطان حسین، اجازۀ دفن جنازه شاهزادگان رها شده در محوطه کاخ که پیشتر بدستور محمود افغان قتل عام شده بودند، اظهار تاسف از وقایع پیش آمده و حتی ازدواج با دختر شاه، بظاهر نشان از تغییر رویه و در پیش گرفتن یک استراتژی جدید در قبال صفویان داشت اما این ترفندی بیش نبود. (21) اشرف زیرکتر از آن بود که تنها درصدد نابودی شاه و خاندان اش و تصاحب تاج و تخت به هر وسیله ای باشد بلکه به افق بالاتری، در جهت تثبیت پایه های حکومتی خویش و در نهایت کسب مشروعیت حکومتش از سوی مدعیان داخلی و خارجی می اندیشید که بدون شک کسب آن مشکل ترین مسئله افاغنه در ایران محسوب می شد چرا که بحضور و حکومت شان، نه تنها در ایران بلکه حتی در عثمانی نیز به عنوان غاصبان تاج و تخت نگریسته می شد و فقدان مشروعیت و مقبولیت عمومی قابل ترمیم نبود. علاوه بر آن حکومت اشرف یک حکومت کودتا و وی وارث یک حکومت استبدادی با مشکل جانشینی بود.
استراتژیی اشرف برای تثبیت حکومت کودتا، معطوف مشت اهنین و ضرب شمشیر در برابر مردم و همینطور وزیران، معتمدان و یاران وفادار محمود شد. صدور فرمان قتل عام هواخواهان محمود اهمیت فوق العاده ای برای استحکام حکومت نوبنیاد اشرف داشت چرا که از یک طرف وی را در برابر آتش انتقام هواخواهاان محمود مصون نگهمیداشت (22) و از سوی دیگر موجبات تصاحب ثروتی را که ایشان از راه غارت و چپاول مردم بدست اورده بودند، فراهم می کرد.
اشرف حتی بسیاری از کودتاگران علیه محمود و هم پیمانان خود از جمله سردار امان الله خان را نیز کشت. بنابه منابع هلندی، امان الله خان سرداری متمول با اندوختۀ پولی بالغ بر 300 هزار تومان بود (23) که «اندوختۀ وی با ثروت محمود برابری داشت.» (24) امان الله خان مرد «خونخوار» و «پول پرستی» بود که برای اخاذی، سندی را با امضای 25 نفر جعل کرده و به اشرف پیشنهاد داده بود تا با قتل آنان، اموال شان را مصادر نماید. (25) این امر موجبات برانگیختن حاکم غلزائی قندهار را علیه اشرف فراهم کرد. اموال میانجی، پیر و مرشد محمود نیز بدستور اشرف مصادره شد. اشرف همینطور برادر خود را که «جوانی نورس و شاداب» بود به عقوبت تغییر رژیم، کور و در حرم محصور کرد تا برای همیشه از خطر وی محفوظ بماند. (26) بدین ترتیب، اشرف بدنبال تثبیت پایه های قدرت خویش در ایران، افاغنۀ غیر خودی را نیز از خویش راند و عملا بر سر کسب قدرت و بهره از مرده ریگ صفویه، افاغنه بجان یکدیگر افتادند.
از طرف دیگر اِعمال فشار بیش از پیش اشرف بر مردم بر نارضایتی ها دامن می زد. اشرف با صدور فرمانی ملت ها را به درجات مختلف تقسیم و نحوه رفتار با آنان را نیز تعیین کرد. افغان ها در رتبۀ نخست بودند، ارمنی ها و درگزینی ها (از اهالی غرب ایران که در نزدیکی همدان به افغان ها پیوسته بودند)، بازرگانان هندی معروف به بانیان، زرتشتی ها و یهودی ها به ترتیب در درجات بعدی و در نهایت ایرانی ها در مرتبۀ آخر، یعنی رتبۀ هفتم قرار گرفتند. سایر ملت ها و اقوام می توانستند با ایرانیان «همانند بردگان رفتار کنند» (27)
اگرچه پیش از این، برخورد صفویان با افاغنه همچون برخورد و مراوده با ملل و اقوام متمدن نبود اما بنظر می رسد صدور چنین رفتاری از سوی اشرف را باید در استراتژی مذهبی اش جستجو کرد تا نوعی انتقام گیری سیاسی یا تضییقات اقتصادی و اجتماعی که پیشترها، دربار صفوی و مردم در قبال افاغنه در پیش گرفته بودند. چنان برخورد زننده و تحقیر آمیز را خود نادر افشار نیز بهنگام جوانی در تختگاه اصفهان از سوی صاحب منصبان شاه سلطان حسین تجربه کرده بود. این اتفاق بعدها در زمان سلطنت نادرشاه، موضوع نمایشنامه ای شد که در آن، نادر در نقش آدم بیگانه ای ظاهر می شود که بهنگام ورود به اصفهان، مورد تحقیر صاحب منصبان مغرور صفویی قرار می گیرد که از دیدن توانائی هایش عاجزند. (28)
بزودی تضییقات وارده بر ایرانیان باعث بروز نارضایتی و شورش مردم در شهرهای اصفهان، کرمان و شیراز شده و اشرف در شرایط دشواری قرار می گیرد. بواقع اشرف با اتخاذ این استراتژی در موقعیت انزوا قرار گرفته و بنوعی در اصفهان زمین گیر می شود و «موقعیت افغان ها در ایران روز به روز متزلزل تر می شد» (29) به تعبیر دیگر، استراتژی غلط اشرف موجب می شود که وی نه تنها در قندهار و افغانستان، دیگر جائی نداشته باشد بلکه در اصفهان - در تنها پناهگاهش - نیز تنها بماند. بدین ترتیب اشرف چاره ای جز ادامه دادن به چنین بازی سیاستمدارانه و البته خطرناکی نداشت. بدین ترتیب در حالیکه افاغنۀ غلزائی قندهار به رهبری برادرِ محمود و افاغنۀ ابدالی هرات، ضمن دشمنی با خود، با اشرف نیز سر عناد داشتند؛ نارضایتی مردم ایران نیز به اوج خود رسید.
استراتژی مشت آهنین اشرف برای درهم کشیدن مردم و 18 مدعی کسب قدرت در داخل ایران (30) و تقابل با عثمانی ها در خارج از ایران، اتخاذ یک مشی استراتژیک سیاسی – نظامی بود که اشرف بجهت تحکیم پایه های حکومت خویش و بویژه تثبیت و شناسائی اش در ردای یک حاکم و در حد منتهای آن بعنوان پادشاه ایران در پیش گرفته بود اما وی بخوبی می دانست که توان جنگ همزمان در دو جبهه داخلی و خارجی و بخصوص در افتادن با امپراطوری عثمانی را ندارد. پس در برابر عثمانی ها، علیرغم اتخاذ آرایش جنگی، یک مشی استراتژیک تدافعی در پیش گرفت. یعنی واگذاری متصرفات عثمانی ها در ایران به ایشان و همینطور پذیرفتن سلطان عثمانی بعنوان سلطان مسلمین جهان و ولینعمت خود، در قبال برسمیت شناخته شدن حکومت اش از سوی امپراطور عثمانی تا پس از کسب آن و آسودگی از عدم تعرض خارجی، بسروقت مدعیان داخلی قدرت برآید اما اشرف این موقعیت را می بایست با جنگ بدست می آورد و جنگ با عثمانی بعنوان اولین اولویت اشرف، این فرصت را به نادر داد تا به بهترین وجه از آن بهره برداری کند. در این فرصت، نادر خود را به تهماسب نزدیک کرده و تا حد یک مدعی درجه اول ظاهر می شود. این در حالی است که بنابه به شرایط موجود، جنگ با تهماسب و نادر، آخرین گام در تثبیت حکومت نوپای اشرف محسوب می شد تا ضمن دفع مهمترین مدعی - وارث بلافصل شاه سلطان حسین، راه خراسان برویش گشوده شود.
اشرف و امپراطوری عثمانی:
اولین گام برای اجرای استراتژی سیاسی – نظامی اشرف، مقابله با تهدیدات نظامی عثمانی بود که با توجه به شرایط بحرانی ایران، نواحی قابل توجه ای از ایران را مورد تعرض قرارداده و برای حکومت نوپای اشرف، بیمِ خطر ایشان بمراتب بیش از خطر روس ها و تهماسب صفوی بود و در نهایت نیز عثمانی ها توانستند در تابستان 1725 متصرفات خود را با فتح ایالات غربی و شمال غربی ایران کامل کنند. ترکان به اشرف پیغام دادند که خود را تسلیم سلطان عثمانی کرده، نزد احمدپاشا؛ حاکم بغداد رفته تا «سلطان عثمانی، بعنوان یک سنی هم کیش، مقام بیگلربیگی نواحی مفتوحه ایران و جاهای دیگر را که تسخیر» خواهد کرد به او دهد و در عوض، اشرف خطبه بنام سلطان خوانده و سکه بنام او بزند. (31) اما پاسخ اشرف کوتاه و قاطع بود. وی بتوسط عبدالعزیز؛ رئیس هیئت اعزامی اش به بابعالی پیغام داد که علاوه بر اینکه یک وجب خاک قلمرو خود را به ترکان نخواهد داد بلکه «از آن دولت می خواهد که کلیۀ شهرهای متصرفه را در ایران بدو بازگرداند» (32)
اشرف به فراست دریافت که در آن شرایط به هیچ عنوان توان مقابله با سپاه مجهز عثمانی را ندارد پس کوشید با بهره از حربه دین و مستمسک قرار دادن مبارزۀ به اصطلاح با رافضیانِ شیعیِ ایران و همکیش بودنشان با ترکان اهل سنت به مقابله با عثمانی ها برخیزد. عبدالعزیز در حالیکه بر لحن آشتی ناپذیرانۀ نامه هایش به بابعالی پای می فشرد؛ «ترک ها را بعلت تعلل در یکسره ساختن کار ایرانیانِ رافضی نکوهش کرد» (33)
استراتژی کارآمدِ اشرف، زمانی خود را نشان داد که افغان ها در استانبول بواسطه همکیشی با ترکان و شکست دهندگان ایرانیان رافضی از محبوبیت قابل ملاحظه ای برخوردار شدند و این امر باعث نگرانی بابعالی شد و تنها صدور فتوای علمای عثمانی مبنی بر اینکه افغان ها قدرت را در اصفهان به ناحق غصب کرده اند و هیچ صلحی بین دو کشور مسلمانِ رقیب که هر دو مدعی حاکمیت مشابهی بر آن هستند، نمی تواند برقرار شود و در نهایت اینکه اشرف یاغی است و تا زمانی که تسلیم سلطان عثمانی در مقام ظل الله نشود، سلطان عثمانی باید با وی بجنگد؛ تا حد زیادی توانست خواستۀ دولت عثمانی را برآورده کند. (34)
احمد پاشا حاکم بغداد با تجهیز سپاهی مجهز و ارسال پیامی مبنی بر غاصب خواندن اشرف و ارادۀ بازنشاندن شاه سلطان حسین بر تخت سلطنت صفوی رو به سپاه افاغنه نهاد. ارسال چنین پیامی، نتیجۀ هولناکی برای خاندان صفوی داشت چرا که منجر به صدور فرمان قتل شاه سلطان حسین و گردن زدنش توسط اشرف گردید. (35) اگرچه افغانان ادعا کردند که شاه سلطان حسین به مرگ طبیعی مرده است و کدخدایان، کلانتران و حتی هلندیان را وادار کردند که اعلامیه دایر بر مرگ طبیعی شاه را امضا کنند. (36) صدور فتوای تسلیم شدن اشرف در برابر سلطان عثمانی و یاغی خواندن وی که «اگر نافرمانی در پیش گیرد، به جنگ و قتل اش فرمان الهی مقرر» است؛ عملا اعلان جنگ عثمانی علیه اشرف افغان بود.
لکهارت بنقل از استانیان می نویسد که اتخاذ این رویه از سوی ترکان دو دلیل اساسی داشت «یکی اینکه اشرف در میان اتباع سلطان، سنیِ معتقدِ شناخته شده ای بود و دیگر آنکه ترکیه نمی توانست بدون بهم زدن با روسیه با اشرف متحد گردد.» (37)
بنظر می رسید که تقابل و جنگ با عثمانی گریز ناپذیر است و اشرف کوشید تا تمام توان و نقشه اش را و یا به عبارت بهتر مشی استراتژیک اش را بر چیزی بگذارد که بنوعی از طولانی یا ادامه دار شدن جنگ با عثمانی ها جلوگیری کند چرا که می دانست شاید به حربه ای بتواند یک یا چند بارِ محدود ترکان را شکست دهد اما برای مدت طولانی این توان را نخواهد داشت تا با آنان بعنوان یکی از قوی ترین دولت های لااقل منطقه به جنگ و رقابت بپردازد. بدین ترتیب اشرف با بهره از عنصر مذهب تسنن که فصل مشترک ایشان و ترکان عثمانی بود پا به میدان رقابت گذاشت و کوشید آنان را به همگرائی با خود بکشاند و عملا نیز در این راه توفیق یافت چرا که توانست از ادامه دار شدن تقابل با عثمانی ها جلوگیری نماید اما بنظر می رسد، استراتژی مذهبی اشرف همانقدر که به وی در ایجاد هم
گرائی با عثمانی ها کمک کرد، به همان میزان باعث رویگردانی و دل آزردگی ایرانیان را فراهم نمود و گوئی خود نیز ابائی از ان نداشت.
با نزدیک شدن سپاه ترکان، اشرف کوشید تا برنامۀ استراتژیکی اش را عملیاتی کند. پس از طرفی جاسوسانی را همراه با رشوه نزد سران کُرد قشون عثمانی فرستاد و از آنها خواست به قشون افاغنه بپیوندند. این ترفند کارساز شد و باعث گردید تا اولین واحد اکتشافی نخبۀ عثمانی به تعداد 6000 نفر از سوی راهنمایان کُردشان به بیراهه کشیده شده و در کمین افاغنه قتل عام شوند. (38) علاوه بر این در میدان جنگ نیز بی میلی کُردها به جنگ کاملا مشهود بود و این امر تا حد زیادی مقدمات تلاشی سپاه احمدپاشا را فراهم کرد. از طرف دیگر اشرف با بهره از حربۀ دین و همکیشی خود با ترکان و مطرح کردن اتحاد با یکدیگر علیه «بدعتگزاران شیعیِ» ایران، توانست با ایجاد تفرقه بین ترکان، جنگ را بسود خود خاتمه دهد. جالب اینجاست که روز پیش از جنگ، چهار مرشد افغانی توانستند بدون هیچ مزاحمتی وارد اردوگاه و چادر احمدپاشا شده و رودررو، ایشان را متهم کنند که با روس های مسیحی ائتلاف کرده اند. مرشدان مزبور، احمدپاشا را نصحیت کردند که از جنگ با همکیشان افغانی شان خودداری کرده و بجای جنگ با افغان ها، آنها را در جهاد علیه ایرانیان بدعت گذار یاری کنند. بعد از نماز ظهر نیز ایشان باز سخنان خود را تکرار کردند و این امر تاثیر بسیاری بر سربازان ترک گذاشت. (39)
احمد پاشا، علیرغم همۀ این مسائل، روز بعد نبرد را آغاز کرد. جان فوران از رقم 20 هزار کرد جدا شده از سپاه 80 هزار نفری ترکان و پیوستن شان به قشون 12 هزار نفری اشرف یاد می کند. (40) سرانجام احمدپاشا با جاگذاشتن 12 هزار کشته عقب نشینی کرد. شب بعد، کُردهای اردوگاه عثمانی دست به آشوب و غارت اردوگاه قشون زدند که این امر باعث ایجاد هرج و مرج و ترس و وحشت در اردوگاه عثمانی شد. احمدپاشا بسرعت به همدان و سپس به بغداد عقب نشینی کرد در حالیکه بنابه روایت هلندیان 46 توپ، 5 خمپاره انداز و 30 بیرق و مقادیر عظیمی اسلحه و مهمات را بجا گذاشت که بدست افاغنه افتاد. (41) اشرف به تعقیب قشون شکست خوردۀ ترکان نپرداخت و حتی اسرای ایشان را آزاد کرد و این امر استانبول را در بهت فرو برد. برای دولت عثمانی، این یک شکست تمام عیار نظامی – مذهبی بود. بابعالی بجهت مقابله با استراتژی اشرف، کوشید تا شایعه کند که اشرف رافضی گشته و از برای انتقام جوئی، سپاهی گران از اتباعِ مسیحی قلمروِ عثمانی برای جنگ با افاغنه به کمک احمدپاشا گسیل خواهد کرد .(42)
با اینهمه اگرچه اشرف در ابتدا به ترکان پیغام داد که باید سرزمین های اشغالی ایران را ترک کنند اما مشی استراتژی واقعی اشرف رسمیت یافتن حکومتش از سوی یک قدرت برتر جهانی بود. وی بخوبی می دانست که فاقد توان لازم برای جنگیدن در چند جبهه با مدعیان داخلی و خارجی است. پس مصالحه با ترکان را بجهت تثبیت قدرت خود پذیرفت و عملا خود را تحت حمایت ایشان درآورد. جان فوران تصریح می کند که اشرف، پیروزی سال 1727 .م را با پیمانی در 5 ژانویه 1728 با عثمانی تثبیت کرد. «سلطان عثمانی را «رهبر جهان اسلام» شناخت و حاکمیت دولت عثمانی را بر مناطق وسیعی از صفحات غربی ایران پذیرفت. عثمانیها نیز اشرف را بعنوان شاه ایران برسمیت شناختند.» بواقع قلمرو اشرف به «عراق عجم، فارس، سیستان، کرمان و غرب خوزستان محدود شده بود.» (43) در این بین مناطقی از ایران که به تصرف ترکان درآمد، عملا هیچگاه در قلمرو حکومتی افاغنه قرار نداشته و ایشان نیز هیچ تعصب یا «پیوند سرزمینی» نسبت به آن ولایات نداشتند که اینک ادعای مالکیت بر آنها را داشته یا بخاطر از دست دادن شان اندهناک و آماده جانبازی باشند. اشرف می دانست که نمیتواند انتظار داشته باشد که تنها با یک پیروزی بر حکومت عثمانی، نواحی متنزع شده از ایران را بازپس گیرد. پیتر آوری تصریح می کند که برای اشرف افغان، برسمیت شناخته شدن از سوی یکی از قَدرترین حکومت های جهان یعنی عثمانی که اینک سلطنت تهماسب را نیز برسمیت می شناسد و از آن حمایت می کند، بزرگترین امتیازی بود که میتوانست بدست آورد (44) و علاوه بر آن، اشرف توانست پشتیبانی ترکان را نیز کسب کند. چنانکه در جنگ مورچه خورت، این توپخانۀ عثمانی بود که به دفاع از افاغنه می پرداخت.
اعلامیۀ مرگ شاه سلطان حسین و فقدان وی، باعث ترغیب ترکان در پذیرش پیشنهاد افاغنه مبنی بر برسمیت شناختن اشرف بعنوان شاه ایران شد؛ مشروط به اینکه هزینه 80 هزار تومانی واپسین لشکرکشی ترکان را، ایشان بپردازند که اشرف آن را پذیرفت چرا که قرار نبود مبلغ مزبور از خزانه شاهی پرداخت شود بلکه ایرانیان را وادار به پرداخت آن کرد و علاوه بر آن ایرانیان «ناچار می بایست خراج سالانه بالغ بر 25 هزار تومان [را نیز] بپردازند.» (45)
اشرف – نادر در 1729م
در زمانیکه اشرف تمام همّ خود را معطوف به مقابله با عثمانی ها کرده بود، از بین شورش های متعددی که در ایران رخ داد، نادر توانست با بهره از وجود تهماسب در کسب مشروعیت و مقبولیت سیاسی، ضمن دفع دیگر مدعیانِ کسب قدرت، خراسان را از دست ملک محمود خارج کرده و آن را مبدل به مرکز ثقل تحرکات سیاسی و نظامی خود کند و پیش از اینکه اشرف سودای نبرد مهماندوست را در اوت 1729 در سر بپروراند، با لشکرکشی علیه افاغنه ابدالی هرات، سپاه را به لحاظ نظامی آماده نماید، بخصوص اینکه با این جنگ میتوانست آن ترس نهادینه شده در اذهان ایرانیان در نبرد با افغان ها را نیز بزداید چرا که بقول هنوی: «مردم هنوز از شجاعت افغان ها بیم داشتند» (46) همانطوریکه اشاره شد، جنگ اشرف با عثمانی ها اگرچه برای اشرف توفیقات فوق العاده به ارمغان آورد اما با غفلت از تحولات درون مرزهای ایران و بویژه ظهور نادر و توفیقاتش، مجبور به پرداخت بهای گزافی شد. البته این توفیقات برای نادر بسادگی بدست نیامد بلکه در پسِ پشتِ اقدامات وی، استراتژیِ مدوّنی وجود داشت که به وی کمک می کرد تا ضمن رعایت کردن جاه طلبی های تهماسب میرزا برای بازگردادن تاج و تخت خاندان صفوی، راه کسب قدرت را نیز برای نادر هموار سازد. از نظر نادر، تهماسب «دست مایه ای» بود که «شمشیر مدعای خود را بدان حلیت دهد و حصول پیروزی را برایش آسانتر گرداند.» (47) در این بین رقبای سرسختی چون فتحعلیخان قاجار و همینطور درباریان و اطرافیان تهماسب نیز حضور داشتند که بسختی در برابر برنامه ها و اقدامات نادر مقاومت و سم پاشی می کردند. پرداختن بدین مباحث، خود مقوله ای جدا و پر اهمیت و البته خارج از حوصلۀ بحث ما است.
اشرف کل قوایش را از مرزها و داخل ایران به اصفهان فراخواند و به یعقوب خان پیغام داد که «هر که می تواند سلاح برگیرد، با هرچه اسب و قاطر که در اصفهان و حومه است گردآوری کن و بفرست» و یعقوب خان تا آنجا که دستش می رسید هر چارپائی را ضبط و مصادره کرد (48) و از طرف دیگر «برای اینکه از شورش هائی به نفع شاه طهماسب در کاشان و قم و قزوین و یزد و سایر شهرهای بزرگ که تحت فرمان افغان ها بودند، جلوگیری کند، به همۀ ایرانی هایی که قادر به حمل سلاح بودند فرمان داد که از محل اقامت خود دور شوند و در غیر اینصورت به قتل خواهند رسید» (49) منابع هلندی از دستور اشرف به یعقوب خان مبنی بر اخراج «همه مردم اصفهان» از شهر و قتل «هر تنابنده ای که در شهر یافت» خبر می دهند. اسخارور (Schorer) نوشت که «اینک شهر سراسر ویرانه گشته و خلقی کثیر از ایرانیان کشته شدند.» (50)
فقدان امنیت، بی ثباتی سیاسی و اقتصادی و اعمال فشار بیش از حد بهمراه تضیقات مذهبی افاغنه بر مردم باعث شد تا عدۀ زیادی به قشون نادر بپیوندند «زیرا این اشخاص که از محل زندگی خود رانده شده بودند در نتیجۀ خشم و غضب و همچنین احتیاج، به نقطه ای رفتند که امید داشتند در آنجا پذیرفته شوند.» (51)
از طرف دیگر نیز اقدامات نادر در تکمیل و تربیت قشون، بهمراه کفایت و تدبیر و لیاقت اش باعث ایجاد اعتماد و اطمینانِ طهماسب به وی شد تا وی بتواند بسرعت تاج و تخت خود را باز پس گیرد. هنوی می نویسد:
«طهماسب که اشتیاقی به بازیافتن تاج و تخت اجدادی یافته و مشتاق جبران شکست پدرش و گرفتن انتقام بود، تصمیم داشت به اصفهان بشتابد و اشرف را مجبور به جنگیدن کند اما نادر با درایت، وی را منصرف کرد چرا که بُعد مسافت تا پایتخت، قشون را فرسوده می کرد و در ضمن نادر می دانست که قوای تازه ای نیز به اشرف نخواهد پیوست چرا که وی تنها کسانی را وارد قشون خود کرده که به آنها اعتماد داشته است. بعلاوه نادر خاطر نشان کرد هر چقدر اشرف از اصفهان دور شود عملا عقب نشینی برای وی دشوارتر و خطرناک تر خواهد بود. نادر برای اینکه خراسان را صحنه جنگ نکند و ضمنا از خدمات اتباع با وفای طهماسب مانند قاجارها و بیات ها محروم نماند؛ لازم دانست تا مسافتی را برای مقابله با اشرف بشتابد. پس بعد از طی کردن چند فرسخ به آرامی و آهستگی، قشون نادر قبل از رسیدن افاغنه در دامغان اردو زدند. نادر با این محل که در مجاورت سلسله کوههای جنوبی دریای خزر قرار داشت آشنا بود و آنجا را میتوانست به هنگام ضرورت، مامنی برای قشون خویش در نظر آورد.» (52)
از طرف دیگر اشرف در حالی پای به میدان نبرد می گذاشت که بطور مشهود تعداد سپاهش بر قشون نادر فزونی بسیار داشت - حزین تعداد سپاهش را دو برابر ایرانیان می شمارد و رقم ذکر شده فریزر نیز تقریبا گواه آنست - و به لحاظ روحی نیز از شرایط بهتری برخوردار بود چرا که از پیروزی بر یکی از قدرترین دولت های جهان باز می گشت و بالاتر از آن توانسته بود بنوعی رسمیت بین المللی یابد. بنابه روایت هلندیان، حتی باب عالی بعنوان متحد، 4 هزار سرباز به یاری اش فرستاد (53) و در نهایت به مقابله دشمنی می رفت که «بیشتر مایۀ تمسخر درباریان افاغنه اش بود.» (54) اشرف آنقدر از پیروزی خود مطمئن بود که به یک فوج 2-3 هزار نفری از سربازانش دستور داد که پس از شکست قشون ایران، ایرانیان را تعقیب کرده و نادر و تهماسب را برایش به اسارت درآورند. اهمیت جنگ مهماندوست برای اشرف آن بود که راه خراسان را برویش می گشود. (55) قرائن نشان از آن دارد که اشرف چندان از تغییر و تحولات عمدۀ قشون ایران بعد از جنگ گلون آباد تا جنگ مهماندوست باخبر نبوده است. لباس ایرانیان دیگر مثل جنگ گلون آباد رنگارنگ نبود و انضباط جای بی انضباطی را و ارادۀ آهنین و انتقام جویی، جای ترس را گرفته بود. ایرانیان دیگر بی تجربه نبودند و با پیروزی در جنگ با افغانیان ابدالی، ترس از افاغنه را از دلشان رانده بودند. واتاتزس Vatatzes)) سیاح یونانی از مشق های نظامی بی نظیرِ سپاه ایران می گوید که نادر برایشان تدارک دیده و آماده شان کرده بود تا نه تنها بر افاغنه بلکه بر تمامی دشمنان اش فائق آیند و مهمتر از آن فرماندهی بی نظیر خود نادر بود. «آموزش، افزایش قدرت آتش، انضباط و سرمشق قراردادنِ خود، رمز پیروزی های او [نادر] در جنگ ها بود.» (56) و اینک نادر با نقشه ای بی بدیل، می رفت تا افغان ها را به دامگاه و قتلگاه مهماندوست بکشاند.
جنگ مهماندوست:
با آغاز جنگ مهماندوست، قشون ایران نه در جای ماند و نه پیشروی کرد بلکه پیش از نزدیک شدن دشمن به دامنه های کوه تل، واقع در ساحل چپ رود خانه عقب نشینی کرد. این عقب نشینی با چند هزار عقب دار سواره نظام حفاظت می شد. جناح چپ قشون افغان به فرماندهی محمد سیدال خان بلافاصله به عقب نشینی کنندگان ایرانی حمله برد. افغان ها فکر کردند که ایرانیان در حال فرار هستند و پیروزی شان حتمی است. البته عقب داران قشون ایران در حال عقب نشینی، افغان ها را با تفنگ ها و تیر و کمان شان تیرباران می کردند و در پسِ برآمدن دود و غبار میدان جنگ، افغان ها نمی دانستند چه چیزی در انتظارشان است. (57)
تاکتیک به تاخیر انداختن حمله افغان ها که در نتیجۀ بکارگیری عقب داران محافظ سپاه نادر حاصل شد، زمان لازم را برای قشون ایران بجهت استقرار توپ ها و زنبورک ها در دامنۀ کوه تل که مشرف بر دره بود، فراهم کرد. بدینوسیله توپ ها کاملا میدان جنگ را در تیررس خود یافتند. از طرف دیگر، نادر بقیه قشون را بصورت بهم فشرده، بمنظور تیرباران افغان ها از فاصله نزدیک، در نقطه ای پائین تر از محل استقرار توپ ها مستقر ساخت و به آنان فرمان داد که بدون دستور وی از جای خود حرکت نکنند و دست به حمله نزنند (58) اجرای چنین تاکتیک جنگی، مسلما نظم تاکتیکی و فرماندهی دقیق و ماهری را می طلبید و با اندک مسامحه ای همه چیز از دست می رفت.
در شرایطی که قشون افغان در تله افتاده بود، آنان طبق دستور فرمانده شان کوشش کردند که دشمن را دور بزنند و همزمان از مرکز و جناحیان بسوی ایرانیان حمله کنند. بمحض نزدیک شدن قشون افغان، توپ های قشون ایران از فراز تپه ها و کوهها به غرش درآمدند. گلوله های ایشان درست از بالای سر صفوف بهم فشرده افغان ها فرود می آمد و در هر وهله «300 – 400 سرباز افغان را چون خیار به دو نیم کرد»(59)
در میدان جنگ، اشرف بهمراه نگهبانانش در فاصلۀ نزدیکِ فرود آمدنِ توپها حضور داشت و چند اسبش نیز سقط شد. با نزدیک شدن سواره نظامِ جناحینِ قشون افغان، تفنگچیان ایرانی به شلیک پرداختند و با نخستین شلیک شان صدها اسب و سوار افغان بر زمین افتادند و در میان دود و آتش، نظم صفوفِ عقبِ سواره نظام پس از برخورد با زمین افتادگان بهم خورد. بدین ترتیب قدرت تهاجم افغان ها از میان رفت و افغان ها نتوانستند به صفوف جناحین قشون ایران نفوذ کنند.
با اینهمه فرماندهان افغان کوشیدند با بهره از قدرت آتش زنبورک ها نظم را به قشون برگردانند اما توپخانۀ ایران بسرعت زنبورک ها را از میان برداشت و قشون ایران با اعتماد بنفس بالا یورش برد. یک دسته از جزایرچی ها و تفنگچیانِ قشون ایران بسوی توپخانۀ باقی ماندۀ دشمن حمله کردند و تا قلب سپاه تاختند و آن را «به دو نیم شکافته و به دو نیم کردند.» هر گونه مقاومتی در هم شکسته شد (60) و باقی ماندۀ افغانها با بجای گذاشتن 12 هزار کشته از معرکه گریختند. ایرانیان عزت نفس خود را بازیافتند و خودبزرگ بینی و غرور افاغنه بهمراه کمر اشرف خرد شد.(61) تاثیر فرماندهی بی نظیر نادر و روحیۀ سربازان ایرانی شگفت انگیز بود. به روایت حزین، افغانان، «جنگ قزلباش و دست و بازوی مردان کار، ندیده بودند.»(62) و اشرف «توپخانه و خیام و اسباب خود را گذاشته و مانندِ بختِ خود برگشته، رو به گریز نهاد ... جمعی کثیر از افاغنه و روسی ایشان مقتول و زنده، دستگیر شدند.»(63)
بعد از جنگ مهماندوست، نبرد ورامین، فرصت دیگری بود تا نادر شمّ فرماندهی بی نظیری نظامی خود را به رخ اشرف بکشاند. اشرف که فکر میکرد نادر از درّۀ تنگِ واقع در شرق ورامین به پیشروی خویش ادامه خواهد داد؛ در آنجا کمین نهاد و تیراندازان ماهر و توپخانه را در بالای کوهها مستقر کرد.(64) جاده ها را با ساختن استحکامات بست و سواره نظام را برای یکسره کردن کار سپاه ایران در مخفیگاه جای داد اما نادر که از کمین اشرف توسط جاسوسان خود خبردار شده بود؛ توانست با اعزام گروهی از نظامیانِ خود برای دور زدن درّه، کمین کنندگان را محاصره کرده و درّه را از دو جانب با تفنگداران و پشتیبانی توپخانه ها مورد هجوم قرار دهد و بدینوسیله کمین گذاران، خود به تله افتادند. نادر شخصا فرماندهی سپاه را بعهده داشت. افغان ها با بجا گذاشتن توپخانه و بار و بنه گریختند و راه اصفهان را در پیش گرفتند. (65)
جنگ مورچه خورت :
نادر، تهماسب را در تهران جا گذاشت. در حالیکه اطرافیان تهماسب دائما علیه نادر کارشکنی می کردند، وی به تجدید قوا و تدارک توپخانه پرداخت. اشرف بعد از نبرد ورامین به اصفهان گریخت و آن شب را تا یک ساعت پیش از دمیدن آفتاب به خالی کردن گنج خانۀ پادشاهی و بسته بندی کردنِ جواهرات گذراند. (66) و به هموطنان خود دستور داد به سرعت اسباب و اموال خود را به ارگ ببرند. هنوی می گوید اینان این کار را چنان کردند که بلوائی رخ داد. انگار که به شهر حمله شده است. افغان ها، اصفهانی ها را از خانه هایشان خارج کرده شهر را غارت کردند (67) و اسخارور نیز از ویرانی اصفهان و به آتش کشیدنِ شبانۀ ان و سپس تاراج اش توسط افاغنه سخن می گوید. (68) محلۀ بازار را نیز پس از غارت، آتش زدند. بدستور اشرف برای جلوگیری از بروز شورش در اصفهان 3هزار نفر از بزرگان و روحانیان شهر را قتل عام کردند. اشرف با درخواست کمک فوری از عثمانی ها، شماری از سربازان و توپ های عثمانی و یک «فوج توپچیان» را بخدمت گرفت. (69) که با پاسخ مثبت ایشان مواجه شد چرا که عثمانی ها از رستاخیز ایرانیان ناخرسند بودند.
اشرف که سپاه خود را تقویت کرده بود برای سومین رویاروئی با قشون سلطنتی ایران در 31 اکتبر 1729 از شهر خارج شد و نزدیک روستای مورچه خورت موضع گرفت و اردوگاهش را با سنگر بندی استحکام بخشید. این در حالی است که «نادر در تهران، شاهزاده را جا گذاشت تا بقول میرزا مهدی خان به «تنظیم نظام و تنسیق مهمات ملکی بپردازد.» (70) و عملا از شر تهماسب راحت شود و با دست باز فرماندهی قشون را بعهده گیرد.
در این بین، اشرف که نه تنها سلطنت بلکه جانش نیز بسته به این جنگ بود؛ بدقت در انتخاب اردوگاه مناسب کوشید و برای نصب توپ ها، مکان های مناسبی تعیین کرد و در جلوی آنها سنگر ساخت و قوای خود را تا حد امکان منظم نمود. بقول هنوی اشرف این بار کوشید از ترفند خود نادر علیه نادر استفاده کند. (71)
در صبح 13 نوامبر 1729 م قشون افغان بدستور اشرف بجای حمله در مواضع دفاعی شان مستقر شدند اما نادر به حیله متوسل شد و برای کشاندن افغان ها به میدان جنگ از کنار جناح های قشون اشرف عبور کرد و راه اصفهان را در پیش گرفت تا بدینوسیله افغان ها را «از پشت ده، رو به معرکۀ رزم» بکشانند. (72)
تاکتیک اشرف :
اشرف به تقلید از تاکتیک پیشین نادر همۀ سپاه را در یک واحد ادغام کرد. توپخانۀ پرشمارش را در همۀ جناح ها مستقر نمود. پیاده نظام را در مرکز و چندین واحد سواره نظام را برای آزادی عمل در مانور، در بیرون از آرایش اصلی سپاه قرارداد. اشرف می کوشید برای مقابله با شیوۀ جنگی نوین نادر، شیوه های موثرتری به کار بندد لذا با افزودن توپخانه کوشش کرد قدرت آتش قشونش را افزایش دهد اما برتری نظام تاکتیکی نادر در طی این سال ها تکامل یافته بود و اشرف نمی توانست در خلال چند هفته، مقابله به مثل موثری بیابد.(73)
ویلم فلور شمار قشون افغان ها را 40 هزار نفر و تعداد نفرات سپاه ایران را 50 تا 60 هزار نفر تخمین می زند که بنظر اکس ورسی چندان صحیح بنظر نمی رسد. اکسی ورسی احتمال می دهد که شماره قشون هر دو طرف بین 16 تا 20 هزار نفر باشد (74) توصیه اکید نادر به سربازان، تبعیت صرف از فرمانده هان شان بود و برای پیشگیری از غافلگیری به سواره نظام دستور داد تا برای غارت و کسب غنایم از اسب هایشان پیاده نشوند. یعنی رعایت صرفِ نظم و انضباط نظامی، چیزی که سپاه ایران با تکیه بدان، می رفت تا مبدل به قویترین قشون نظامی لااقل منطقه گردد.
سپاه ایران با پیشگامی توپخانه، پیش از اینکه کار به جنگ تن به تن کشیده شود، بشکلِ متمرکزی سنگرهای افغان ها را گلوله باران کرده و راه را برای پیشروی سپاه ایران هموار کرد. در عوض سواره نظام افغان حملات شدیدی را بر ضد جناحین و عقبۀ قشون ایران انجام داد اما نتیجه ای نگرفت. آنچه که موثر افتاد، حملۀ قشون ایران به توپخانۀ افغان ها بود که نتیجه اش: «افاغنه بخت برگشته، بیش از حساب کشته شدند و از ایشان جوی خون روان شد» (75) اشرف و اطرافیان وی «با هزار گونه سهم و خوف و تشویش» به اصفهان برگشتند و «در همان شب قدغن شد که مردهای شیعه از شهر اصفهان بیرون بروند. بعضی، از شهر بیرون رفتند و بعضی در گوشه و کنار و زیر زمینی ها پنهان شدند»(76) افغانهای متواری از میدان جنگ به اصفهان بازگشتند و چنان «شایع کردند در جنگ پیروز شده اند اما ناله و شیون زنان و کودکان در قلعه، خلاف قضیه را ثابت می کرد. افاغنه شروع به جمع آوری غنایم کردند. در حدود 300 شتر، بار خزائن و اموال سلطنتی کرده و با شماری از زنان خاندان صفوی به سوی شیراز گریختند. گویند تعداد شان در این هنگام 12000 نفر بود.» (77)
نادر در اصفهان :
نادر پس از جنگ مورچه خورت به تعقیب دشمن نپرداخت و مانع تاراج اصفهان نیز نشد. هنوی می نویسد: «نادر دلش اما برای ایرانیان نمی سوخت. شهرت نادر در آن زمان به اوج خود نرسیده بود. اگرچه وظیفه اش به عنوان سردارِ ایران در قبال دشمن نیرنگ بازی نظیر افغان ها در پیش گرفتن رویه احتیاط آمیز بود» اما «با ملاحظه رفتار او پس از ورود به اصفهان می توان حدس زد که وی قصد داشت جنگ را ادامه دهد تا سرداری او غیر لازم بنظر نیاید.» (78) و با یکسره نکردن کار دشمن بر آن بود تا به دیگران بفهماند که چقدر برای پیروزی به وجودش احتیاج است و بدون وی سپاه بهم می ریزد و بواقع توانسته بود تا حد زیادی سپاه را به لحاظ روحی و بتبعت از مقام فرماندهی، بخود وابسته کند.(79)
با ورود نادر به اصفهان نظم برقرار شد و به مردم خشمگین اجازه داده شد تا قبر محمود را ویران کرده و بعدها بر آن مستراح بسازند. نادر اشیا گرانبهای برجای مانده از افغان ها را بین سربازن خود تقسیم کرد. افغان هایی که در اصفهان مخفی شده بودند از مخفیگاهها بیرون کشیده و اعدام شدند مگر آنان که رفتار انسانی در دوره اسارت با مردم داشتند اما هنوز فتنه افاغنه مرتفع نشده بود. زان پس قشون اشرف، سپاه سرگردان غارتگری بود که در حال گریز، شمشیر می زد، غارت میکرد و خون می ریخت و سایۀ نادر را همچون شبحی ماندگار در پی خویش روان می دید.
در اصفهان، نادر به بهانۀ خستگی سپاهیان و اینکه فصل جنگ گذشته و باید برای تنفس و تمدد قوا به خراسان بازگشت؛ از تعقیب اشرف سرباز زد. این بهانه ها نمایشی بیش نبود و هدف واقعی نادر بهره بردای کامل از مزایای آزادسازی اصفهان بود و بدین سبب به شاه تهماسب گفت که حاضر است دشمنان را تعقیب کند و همه متصرفات نیاکانش را بدو بازگرداند اما «قشون بدون مواجب پایدار نمی ماند و گذشته از این از سرنوشت فتحعلی خان داغستانی در اواخر سلطنت شاه سلطان حسین تیره بخت غافل نیست و می داند که چگونه دسیسه های درباریان مانع از ادامه عملیات نظامی افتخار آمیز می شود» بهمین خاطر اختیار جمع آوری مالیات را برای «پرداخت مواجب سربازان از شاه خواست »(80) و علیرغم مخالفت شدید تهماسب توانست آن را بدست آورد.
علاوه بر این، سرسختی نادر و مبارزۀ منفی اش در عدم اقدام موثر در تعقیب افاغنه، باعث شد که وی در اِزای حاکمیت بی چون و چرا بر خراسان، کرمان و مازندران و کسب اجازۀ نصب جقه بر کلاهش به تعقیب اشرف رضایت دهد.(81) و برای تضمین این قول و قرارها نادر و پسرش رضاقلی میرزا، هر یک با یکی از اعضای خاندان سلطنتی ازدواج کردند و بدین وسیله نادر بطور همزمان به دو هدف عمده اش یعنی بدست آوردن پول و مشروعیت نائل آمد. نادر اعلام کرد که با تمام قوا به جنگ دشمنان شاه خواهد رفت و بعدش به خراسان بازخواهد گشت. (82)
جنگ زرقان فارس :
قشون اشرف در زرقان فارس به پیشواز نادر رفت اما بار دیگر حملۀ بی امان افاغنه با پاسخ کوبندۀ پیاده نظامِ منضبط و مسلح ایران درهم شکست چرا که افغان ها هیچگونه وسیله برای مقابله با آن نداشتند و بعد از آن، نادر با یک ضد حمله، قشون افغان را درهم شکست و تارو مار کرد.(83)
بعد از این اشرف به شیراز گریخت و ترجیح داد از طریق لار به قندهار بگریزد. در نزدیکی غروب 500 نفر از پیشقراولان کرد و افشار سپاه نادر در نزدیکی پل فسا به گروهی از عقبه داران قشون افغان رسیدند و جنگ در گرفت و افغان ها شکست خوردند و بسیاری از افاغنه از بیم جان به رودخانه زدند و غرق شدند و شمار زیادی از کودکان و زنان عقب سپاه افغان که در پشت ستون سپاه حرکت می کردند، شب هنگام همدیگر را گم کردند ... سربازان نادر در پل فسا به برخی ازبزرگان غلزائی از جمله روحانیون دست یافتند که بعدا اینها اعدام شدند اما : در این اوان، با انتشار خبر فرار اشرف به بلوچستان یا قندهار، مردم شیراز علیه جعفرخان شورش کردند. اما از آنجا که طرح شورش و اجرای آن بدرستی انجام نشد؛ افغان ها از شورش آگاه شده و لحظه ای در سرکوب آن تردید نکردند. در نتیجه، «آنقدر از مردم کشتند و زندانی کردند که دیگر باقی ماندگان برای آنها تهدیدی بشمار نمی رفتند» قتل عام سه شباروز طول کشید و سپس شهر را به آتش کشیدند. (84)
هنوی از واپسین روزهای حضور مهاجمان افغان در ایران در وضعیت «گرسنگی و تشنگی و سرما و خستگی و حملات مداوم دشمنان [که] باعث پراکندگی افغان ها شده بود.» یاد می کند (85) و اینکه برای اشرف «همراه بردن جواهرات سلطنتی، بار خاطرش شده بود و بجای کمک به وی برایش مشکل ایجاد می کرد. به علت سرمای شدید زمستان اشرف احتیاج شدیدی به آذوقه داشت و کشاورزان نیز از هر سو به او حمله می کردند تا عاقبت مجبور شد تا بار و بنه خود را واگذارد و سپس همه زنان و کودکان ایرانی را که به اسارت می برد میان راه بگذارد. برخی افاغنه از شدت تعصب و خشم و غیرت، زنان خود را کشتند تا مبادا به دست ایرانیان بیفتند.»(86) اما بزودی نخستین خانواده های افغانی دستگیر و برده وار به اصفهان برده شدند. در میان این بردگان مادر، زنان و فرزندان محمود اشرف و برخی از اعضای خانواده اشرف نیز دیده می شد.(87)
اشرف که لحظه به لحظه تنهاتر می شد؛ به روایتی با حدود 300 (88) یا 200 مرد (89) به بلوچستان و یا به قندهار گریخت و در نهایت خبر قتل وی با همراهان اندکش نشان از پایان یک دوره از مصائب مردم ایران داشت. در مورد روایت مرگ اشرف، ویلم فلور از دو روایت سخن می گوید، یکی از اسخارور نمایندۀ کمپانی هلندیان در اصفهان که مدعی بود اشرف وقتی به ولایت گرسک نزدیک قندهار رسید، حسین خان برادر محمود اشرف سر از تنش جدا کرده و سرش را بهمراه سر دو شاهزاده خانم صفوی به اصفهان فرستاده است و گزارش دیگر از فن لایپزیگ که مدعی بود عبدالله خان، سردار بلوچ در جنگ با اشرف، وی را کشته و اموالش را ضبط کرده است. ویلم فلور گزارش اسخارور را موثق تر می داند چرا که محمدنشان خان از همراهان اشرف که توانسته بود به بصره بگریزد شخصا آنرا تائید کرده است. (90)
نتیجه:
افاغنه از هر ملیت و نژادی که بودند، مدت کوتاهی در ایران حکومت کردند و بزودی در هیاهوئی از بحران های متعدد تاریخی ایران از صحنه سیاست ایران خارج شدند اما سقوط زود هنگامشان در ایران، نه تنها به لحاظ ظهور نادر – با همۀ نبوغ در اتخاذ استراتژی سیاسی – نظامی – بلکه بنابه بی توجهی شان به هویت حکمرانی تاریخی ایرانیان که به تعبیر جواد طباطبائی، مفردات اندیشۀ ایرانشهری بود که با پیشینه ای از تاریخ ایران باستان به حکومت های ایران پس از اسلام انتقال یافت. از جملۀ این مولفه ها: عدالت ، مدارا و تعادل در حکومت بود که عدم رعایت آن توسط شاه سلطان حسین منجر به سقوط سلسله حکومت صفویه شد و افاغنه نیز در کنار فرصت اندکشان و بی توجهی در تاثیر پذیری از هویت ایرانی یا عدم درک مناسب از آن به سرنوشت آخرین شاه صفوی دچار شدند.
در بررسی ساختار دولت نیز بین آنچه که به مفردات اندیشه ایرانشهری تعبیری می شود و آنچه که از افاغنه سراغ داریم تناقضات آشکاری وجود دارد. آنان عملاً در زمینۀ دولتمداری یعنی آرایش نهادها و ساختارهایی مانند دیوانسالاری، نهاد وزارت و مذهب، نسبت کمی با سنتهای ایرانشهری داشتند. حکومت کوتاه مدت افاغنه در ایران 7 سال طول کشید و در زمینۀ ساخت نهاد دولت، آنان ادامه گر سنت صفویان بودند اما استبداد و نظامیگری افاغنه در ایران مانعی بزرگ در برابر فهم اداری و سیاسی ایرانشهری از حکومت بود. باید توجه داشت که ساختار نهادی دولت صفوی از سه لایۀ نظامی، دیوانی و مذهبی تشکیل میشد، اما در دورۀ افاغنه این ساختار دچار تغییراتی گردید، چنانکه ما شاهد حضور لایۀ نظامی و همینطور مذهب سنت - که به عنوان مذهبِ خلافِ آنچه که اکثرِ مردم بر آن اعتقاد دارند یعنی شیعه - در ساختار دولت هستیم که در این بین لایۀ دیوانی نیز چندان فرصت مناسبی برای قوام یافتن، نمی یابد. علاوه بر آن نهاد وزارت و دیوانسالاری و عدالت دادگری بعنوان سایر مولفه های ایرانشهری نیز فاقد جایگاه مشخص در حکومت افاغنه در ایران بود که این امر در ناکامی افاغنه در مدت کوتاه حکومت شان در بحرانی ترین شرایط تاریخی ایران که خود در ایجاد آن سهم بسزائی داشتند؛ نقش بسیار مهمی ایفا کرد.
اما به لحاظ نظامی، اشرف فرماندۀ بی نظیری بود. وی در حالیکه هنوز به سی سال نرسیده، این فرصت را یافت تا با عثمانی ها - بعنوان یکی از قدرترین قدرت های نظامی جهان - بجنگد و بزرگترین دستاورد افاغنه در برسمیت شناختن حکومت شان بر ایران را بدست آورد. صرف نظر از حضور نادر، آنچه که بیش از همه اشرف را در موضع ضعف قرارداد، ناشی از سیاست غلط و افراط وی در سخت گیری بر مردم ایران بود. وی نتوانست بین احساس نفرت و حقارت خویش و قوم خود از سوی ایرانیان و اتخاذ یک استراتژی قدرتمند برای ایجاد حکومتی که بتواند مقبولیت عمومی را کسب کند، توازنی ایجاد نماید. ایرانیان تا مقام یک برده - حتی پائین تر از مسیحیان و یهودیان - در حکومت نظامی اشرف سقوط کردند و این امر موجبات اعتراض و شورش های متعددی را در نواحی و شهرهای مختلف ایران فراهم کرد. فقدان هرگونه امتیاز اجتماعی و ظلم های متعدد، بذر کینه را در دل مردم نشاند و بدون تردید نمیتوان با بذر کینه، محبوبیت برداشت کرد. این بزرگترین و مهمترین اشکال و ایراد در استراتژی سیاسی اشرف برای پی افکنی یک سلسله حکومتی بود و با برقراری یک شاهنشاهی در تعارض کامل قرار داشت. افاغنه بعنوان منجی نظام پوسیده صفوی وارد اصفهان نشدند و هنوز صفویان با همۀ کاستی ها از مقبولیت شایانی برخوردار بودند اما آن کس که از پوسیدگی نظام صفوی و مقبولیتش بهره بُرد؛ نادر بود، نه محمود افغان یا اشرف چرا که افاغنه در پاسداشت مقبولیت صفویان بهره ای نبردند بلکه با قتل خانواده سلطنتی و شاه سلطان حسین و همینطور برقراری نظام ظلم و جور، هر گونه پل ارتباطی بین خود و مردم ایران را از بین بردند و تا آخرین روزهای حضورشان در ایران، در ردای غارتگر و غاصب باقی ماندند در حالیکه از نفرت پراکنی نیز ابائی نداشتند و این فرصتی بود تا نادر افشار با زیرکی پای به میدان گذاشته و بدون تردید مبدل به یکی از تاثیرگذارترین پادشاهان چند سدۀ اخیر تاریخ ایران گردد.
منابع :
1 - آذرمینا، محمد تقی - طاهری، حمید. فولادی رشت آباد، شهرام (1392) شیوه ها و شگردهای اطناب در درّه نادره، پژوهشنامه نقد ادبی و بلاغت، ش2 (94 – 77) ص2
2 - نقوی پاکباز (1387) نادرشاه، با مقدمه ای از احمد کسروی، تهران، دنیای کتاب ص13
3 - استرآبادی، میرزا مهدی خان (1387) درۀ نادره، به اهتمام سید جعفر شهیدی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی ص8
4 - آرونوا، م. ر. – اشرافیان، ک. ز. (2536) دولت نادرشاه افشار، حمید مومنی، تهران، انتشارات شبگیر ص 7
5 - طباطبائی، سید جواد (1387) سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی ، تهران ، نشر نگاه معاصر ص 11
6 - کروسینسکی (1362) سفرنامه کروسینسکی؛ یادداشت های کشیش لهستانی عصر صفوی، عبدالرزاق دنبلی (مفتون)، مقدمه و تصحیح مریم میر احمدی،تهران، بیجا ص 17
7 - اکس ورسی، مایکل (1389) شمشیر ایران (سرگذشت نادرشاه افشار)، حسن اسدی، تهرا ن، کتاب آمه ص 388 و 389
8 – همان منبع ص 389
9 - همان منبع ص 389
10 - نوائی. عبدالحسین (1370) ایران و جهان ج1 ، تهران ، موسسه نشر هما ص 391
11 - مرعشی، میرزا محمد خلیل (1328) مجمع التواریخ - تصحیح عباس اقبال آشتیان، تهران، انتشارات مجله یادگار ص 48
12 - Krusinski, Fr Judasz Tadeusz, (1933) the History of the Late Revoltion of Persia, London 1740 Facsimile edition, New York. P.12
13 - کروسینسکی ص64
14 - Friar Alexander of Malabar (1936) "The Story of the Sack of Ispahan by the Afghans in 1722" in Journal of the Royal central Asian Sociely, Volume XXIII, Part IV (October 1936) p. 648.
15 - آصف، محمد هاشم، (1388) رستم التواریخ، تصحیح میترا مهرآبادی، تهران، انتشارات کتاب جهان ص 157
16 – همان منبع ص158
17 - ملکم، سر جان (1380) تاریخ کامل ایران ج1 ، میرزا اسماعیل حیرت، تهران، انتشارات افسون ص 432
18 – Krusinsky. p. 184
19 - فوران، جان (1389) مقاومت شکننده (تاریخ اجتماعی ایران) احمد تدین، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا ص 129
20 - آصف، ص 162
21 - اکس ورسی، ص 126
22 – همان منبع ص 136
23 - فلور، ویلم (1367) اشرف افغان در تختگاه اصفهان به روایت منابع هلندی، ابوالقاسم سری، تهران، انتشارات توس ص 2
24 – همان منبع ص3
25 - لکهارت، لارنس (1343) انقراض سلسله صفوی و ایام استیلای افاغنه در ایران، مصطفی قلی عماد، تهران، چاپ تابان ص 318
26 - فلور ، 1367ص318
(27 - Krusinski .p. 195
28 – اکس ورسی ص 51
29 – همان منبع ص 125
30 - حزین، محمد علی ( 1332) تاریخ حزین، شامل اواخر صفویه، فتنه افغان و سلطنت نادرشاه، اصفهان، انتشارات کتابفروشی تایید ص 62
31 – فلور، 1367 ص 16 و 17
32 - لکهارت ص 325
33 - لکهارت ص 326
34- اکس ورسی ص 126
35 - استرآبادی، میرزا مهدی خان (1387) درۀ نادره، به اهتمام سید جعفر شهیدی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی ص16
36 – فلور، 1367ص 18
37 – لکهارت ص 328
38 - Clairac, Louis Andre de La Mamye (1983) Histoire de Pere, Paris 1750, edition London. P. 331
39 – اکس ورسی ص127
40 - فوران ص 129
41 – فلور، 1367 ص 17
42 - نوائی، عبدالحسین (1368) نادر و بازماندگانش همراه با نامه های سلطنتی و اسناد سیاسی و اداری، تهران، زرین ص 23
43– فوران ص 127 و 126
44 - آوری، پیتر (1388) تاریخ ایران از مجموعه تاریخ کمبریج (دوره افشار، زند و وقاجار) ج7 مرتضی ثاقب فر، تهران، انتشارات جامی ص322
45 – فلور، 1367 ص 18
46 - هنوی، جونس(1367) هجوم افاغنه و زوال دولت صفویه، اسماعیل دولتشاهی، تهران، انتشارات یزدان ص313
47 – مولف گمنام (1376) حدیث نادر شاهی، تصحیح رضا شعبانی، تهران، انتشارات بعثت ص25
48 – فلور، 1367 ص 29
49 - هنوی ص312
50 – فلور، 1367 ص 29
51 - هنوی ص 313
52 - هنوی ص 313
53 – فلور، 1367 ص 29
54 - هنوی ص 312
55 - اکس ورسی ص 130
56 – همان منبع ص 119
57 – همان منبع ص131
58 – همان منبع ص 131
59 - مروی، محمد کاظم (1374) عالم آرای نادری ج3 ، تصحیح محمد امین ریاحی، تهران، انتشارات علمی ص 111
60 – استرآبادی، 1387 ص 208
61 - مروی ص 111 و 113
62 - حزین ص 196
63 - استرآبادی، میرزا مهدی خان (1394) جهانگشای نادری، تصحیح میترا مهرآبادی، تهران، دنیای کتاب ص 113
64 – همان منبع ص 210
65 –همان منبع ص 117
66 - فلور، 1367 :30
67 - هنوی ص 315
68 – فلور، 1367 ص 30
69 - حزین ص 197
70 - استرآبادی، 1387 ص 118
71 - هنوی ص 318
72- استرآبادی،1394ص 120
73 – همان منبع ص121
74 - Floor, Willem(1998) The Afghan Occupation of Safavid Persia , London 1998. P.262
75 - آصف ص 189
76 – همان منبع ص 189
77 - استرآبادی،1394ص 124
78 - هنوی ص 321
79 – همان منبع ص 318
80- استرآبادی،1394ص126و125
81 - مستوفی، محمد محسن (1375) زبده التواریخ ، تهران، انتشارات موقوفات محمود افشار ص 155 ؛ مولف گمنام (1376) ؛ حدیث نادر شاهی ص 22
82 - حزین ص 198 ؛ حدیث نادرشاهی ص22
83 - استرآبادی،1394ص 128
84- فلور، ویلم (1368) حکومت نادرشاه (به روایت منایع هلندی)، ابوالقاسم سری ، تهران، انتشارات توس ص 127
85 - هنوی،1367ص 329
86 – همان منبع ص 329
87 - فلور، 1368ص16
88 – همان منبع ص 122
89 – هنوی ص 329
90 - فلور، 1368ص 122 – 112
Investigating the Political-military Relations of Ashraf Afghan with the Power Claimants in Iran from 1137 – 1142 A . H / 1725-1729 A.D
Abstract
Ashraf Afghan, as the heir to Mahmoud Afghan precipitate government, who had ended the Safavid dynasty in Iran, defeated those who had claims over power and his government’s enemies inside and outside of his administration by adopting a compiled program.Ashraf Afghan, as the heir to Mahmoud Afghan precipitate government, who had ended the Safavid dynasty in Iran, defeated those who had claims over power and his government’s enemies inside and outside of his administration by adopting a compiled program. The most important enemies of Ashraf: Prince Tahmasb Mirza, the last survivor of the Safavid dynasty, who sought to restore power to the Safavids, Nader Afshar, a fresh force from the Abyvrid, and The Russian and Ottoman invading governments to Iran. It should be noted that the formulation and adoption of such an effective program and strategy for Ashraf Afghan was not so easy and limited to the struggle with the claimants of power that it could be obtained by relying on the power of the troops and equipping the warrior's armies, but this program should be in addition to It has the capacity to increase the position of Ashraf from an occupier of the land of Iran and the usurper of the throne of the royal royal family of Safavid to a legal and verifiable status. This was not naturally risk averse, and not only Ashraf but all the aggressors also had to take responsibility because the failure to operate the strategy would have caused them to pay hard
Key terms: Political-Military Relations, Ashraf Afghan, Nader Shah Afshar, Ottoman Empire