مطالعه تطبیقی رویکردهای فضایی به عدالت در نظریههای سیاسی
مراد کاویانی راد
1
(
دانشگاه خوارزمی
)
مصطفی قادری حاجت
2
(
دانشگاه تربیت مدرس
)
افشین متقی
3
(
دانشیار جغرافیای سیاسی دانشگاه خوارزمی، تهران، ایران
)
بهمن نعمت زاده
4
(
دانشگاه خوارزمی
)
کلید واژه: عدالت, عدالت فضایی, مارکسیسم, نوفایدهگرایی و جان راولز,
چکیده مقاله :
عدالت فضایی، نقش مهمی در توزیع متوازن امکانات در مقیاسهای مختلف جغرافیایی دارد. این مفهوم، از چنان اهمیتی برخوردار است که نادیدهانگاشتن آن، باعث گسترش تبعیض و نابهسامانی در سطوح مختلف ناحیهای و ملی میشود. با توجه به اهمیت نظری و کاربردی عدالت فضایی، پژوهش حاضر که ماهیت بنیادی دارد با روششناسی توصیفی-تحلیلی، مصادیق و رویکردهای فضایی به عدالت در نظریههای مارکسیسم، نوفایدهگرایی و نیز نظریههای جان راولز را بررسی کرده است. نتایج نشان داد که مارکس، مفهوم عدالت فردی را در تقابل با هدف غایی طبقه پرولتاریا میداند. هدفها و مبانی سرمایهداری با عدالت فضایی-اجتماعی سازگار نیست و عناصری چون محرومیت و استثمار از بایستههای بازار هستند و اساساً امکان تحقق عدالت فضایی را منتفی میسازند. نوفایدهگرایی، با اتکا بر مفاهیم حس و تعلق مکانی، مفهوم عدالت را به رویکردهای فضایی نزدیکتر کرده است. نوفایدهگرایان با تاکید بر اینکه مردمی که در یک مکان زندگی میکنند و از نظر تاریخی و فرهنگی، رابطه طبیعی با مکان زندگی خود برقرار کردهاند، فضا را به عنوان مفهومی راهبردی برای مصادیق عدالت به رسمیت میشناسند. همچنین، جان راولز با پیوند مفهوم عدالت به انصاف، نوعی رویکرد فضایی به عدالت دارد. این دیدگاه، نشان داد که هدف غایی عدالت، بسترسازی برای نهادهای سرزمینی در اداره واحدهای فضایی-سیاسی به شیوه دموکراتیک است.
چکیده انگلیسی :
مطالعة تطبیقی رویکردهای فضایی به عدالت در نظریههای سیاسی
چکیده
عدالت فضایی، نقش مهمی در توزیع متوازن امکانات در مقیاسهای مختلف جغرافیایی دارد. این مفهوم، از چنان اهمیتی برخوردار است که نادیدهانگاشتن آن، باعث گسترش تبعیض و نابهسامانی در سطوح مختلف ناحیهای و ملی میشود. با توجه به اهمیت نظری و کاربردی عدالت فضایی، پژوهش حاضر که ماهيت بنيادي دارد با روششناسي توصیفی-تحلیلی، مصادیق و رویکردهای فضایی به عدالت در نظریههای مارکسیسم، نوفایدهگرایی و نیز نظریههای جان راولز را بررسی کرده است. نتایج نشان داد که مارکس، مفهوم عدالت فردی را در تقابل با هدف غایی طبقه پرولتاریا میداند. هدفها و مباني سرمايهداري با عدالت فضایی-اجتماعي سازگار نيست و عناصري چون محروميت و استثمار از بايستههاي بازار هستند و اساساً امکان تحقق عدالت فضایی را منتفي ميسازند. نوفایدهگرایی، با اتکا بر مفاهیم حس و تعلق مکانی، مفهوم عدالت را به رویکردهای فضایی نزدیکتر کرده است. نوفایدهگرایان با تاکید بر اینکه مردمی که در یک مکان زندگی میکنند و از نظر تاریخی و فرهنگی، رابطه طبیعی با مکان زندگی خود برقرار کردهاند، فضا را به عنوان مفهومي راهبردی برای مصادیق عدالت به رسمیت میشناسند. همچنین، جان راولز با پیوند مفهوم عدالت به انصاف، نوعی رویکرد فضایی به عدالت دارد. این دیدگاه، نشان داد که هدف غایی عدالت، بسترسازي برای نهادهاي سرزمینی در اداره واحدهای فضایی-سیاسی به شیوه دموکراتیک است.
کلیدواژگان: عدالت، عدالت فضایی، مارکسیسم، نوفایدهگرایی و جان راولز
مقدمه
مفهوم و مبحث عدالت1 یکی از بنیادیترین مفاهیم در حقوق انسانی است. عدالت، یکی از عالیترین مفاهیم زندگی بشری است؛ به طوری که عدالت، فضیلت اولیه و اساسی انسانهاست؛ تا حدی که ممکن است انسانها در مورد آزادی، رفاه و حتی برابری تردید کنند اما نمیتوانند مقوله عدالت را نادیده انگارند. با این حال، مفهوم عدالت برخلاف تصور رایج، مفهومی بهغایت ذهنی و سیال است؛ به طوری که مضمونی عینی، مشخص و پذیرفتنی برای همگان تصور نمیشود (Ghaninezhad, 2018: 13). آنچه در این بین، مهم مینماید نیاز به مفهوم عدالت فضایی2 به صورت نمود عینی عدالت است (Soja, 2010: 9). به عبارتی، عدالت فضایی ارتباط دهندة عدالت اجتماعی و فضا است؛ از این رو، واکاوی برهمکنش فضا و اجتماع در فهم بیعدالتیهای اجتماعی و شیوة تنظیم سیاستهایی برای کاهش یا حل آنها ضروری است (Dufaux, 2018: 22). عدالت فضایی ناظر به وضعیتی است که سازوکار قدرت، فرصت و ثروت منجر به پویاییهای ضروری تقویت ظرفیتهای مکانی فضایی در مقیاسهای خرد و کلان (کالبدی، محلی، منطقهای و ملی) در راستای تبدیل ظرفیتهای یاد شده به مزیت است (Ghaderi Hajat, et al, 2017: 103).
توجه به ارتباط متقابل فضا و عدالت که از دهه ۷۰ میلادی و در آثار جغرافیدانان رادیکالی مانند دیوید هاروی3 و ادوارد سوجا4 پدید آمد، راه تازهای گشود که بر پایه آن میشد دیدگاههای مختلف و متنوع نظری درباره عدالت اجتماعی را با محور قرار دادن فضا به هم نزدیک کرد. دیدگاه عدالت فضایی یا دیدگاه انتقادی فضایی نهتنها فهم نظری ما را در مورد مفاهیم مثل عدالت، دموکراسی، حق به شهر و حقوق شهروندی غنی و گسترده میکند بلکه ما را مجهز به بینشهایی میکند که در دستیابی به دانش عملی و کاربردی برای دست زدن به کنشهای سیاسی و اجتماعی یاری میدهد (Henslin, 2019: 6). بدون در نظر گرفتن فضا، عدالت قابل دسترس نیست؛ چراکه مکانها ترکیبی از نظام انسانی و طبیعی دارند و به صورت کانون عمدهای میمانند که تجربیات بلاواسطه ما از جهان امکانپذیر میسازند. از اینرو، روابط اکولوژیک انسان با مکان که از آن به «حق آب و گل» یا احساس تعلق به مکان تعبیر میشود، مبنای قدرتمندی برای پدیدار شدن سلسلهای از مباحث مانند حقوق تابعیت، شهروندی و نقشآفرینی سیاسی انسان در یک فرایند دموکراتیک میباشد. بر همین اساس، انسانها حق دارند صاحبخانه و کاشانه باشند، در مقیاس محلی به انتخاب دولت محلی و شوراها بپردازند و در تصمیمگیریها مشارکت جویند؛ همچنین، در مقیاس ملی، در فرایندهای دموکراتیک نظیر انتخاب اعضای مجلس، رئیس جمهور و غیره مشارکت کنند، از آنها پاسخ بخواهند و حتی آنها را مواخذه کنند (Hafeznia, 2015: 174). آنچه بیش از هرچیز باید مورد توجه قرار گیرد این است که هر فرم فضایی جدای از عادلانه یا ناعادلانه بودن آن متأثر از پیش زمینهها و فرآیندهایی است که باید مورد توجه قرار گیرد (Dufaux, 2018: 20). از این رو، بررسی و تحلیل مصادیق و رویکردهای فضایی به عدالت، میتواند افزون بر توسعه نظری ادبیات عدالت، زمینههای فلسفی برای عملیاتیسازی مفهوم عدالت در فضاهای جغرافیایی را نیز مشخص کند. با نگرش به مقدمهای که برشمرده شد، پژوهش حاضر به بررسی رویکردها و مصادیق فضایی عدالت در نظریههای مارکسیستی، نوفایدهگرایی و نیز نظریات جان راولز پرداخته است.
روش تحقیق
تحقیق حاضر، نوعاً بنیادی است. روششناسی حاکم بر متن ماهیتی توصیفی-تحلیلی دارد و دروندادهای (متن و اطلاعات) مورد نیاز به روش کتابخانهای (کتب، نشریات و اینترنت) گردآوری شده است. به این صورت که با مراجعه به منابع دست اول مرتبط با نظریهها و مکاتب سیاسی مورد مطالعه، اقدام به استخراج مبانی و بنمایههای مرتبط با عدالت فضایی در آن شده و سپس مقولات عدالت فضایی با اندیشههای جان راولز و چارچوبهای علمی جغرافیای سیاسی، تطبیق داده شده است.
چارچوب مفهومی
فضا
فضا نمود عینی فرایند دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی طی زمان در بستر مکان است که عناصر و مناسبات قدرت را آشکار میکند. قدرت به عنوان محرک و تغییر دهنده با ابزار سرمایه، رسانه و ایدئولوژی، خالق این دگرگونیهاست. دارندگان و خواهندگان قدرت برای حفظ وضعیت موجود یا تغییر آن بر اساس علایق و مصالح واحدها (فرد، گروه، سازمان، کشور و...)، فرایندهای فضایی یا همان سازوکار موثر در توزیع فضایی پدیدهها را معنا و جهت میدهند (Kavianirad, 2012: 39). مفهوم فضا از مهمترین و تعیین کنندهترین مفاهیم در رویکردهای جغرافیایی به شمار میآید. فضا، تمام ابعاد زندگی انسان را در خود جای داده و منتقل میکند. تحلیل فضا از تحلیل فضای کالبدی و شخصی آغاز میشود و تا کلانترین ابعاد فضایی تداوم مییابد (Rezvani, 2008: 8). تحلیل فضا از شاخههای جدید تحلیل گفتمان است؛ فضا همواره با الگویی از سازمان قدرت سازماندهی شده است. سازمان فضایی از این رو که خواهان الگویی خاص از سوژهای مطلوب است، الگوی رفتاری خاصی را طلب میکند؛ الگوهایی از رفتار را مجاز و الگوهایی را غیرمجاز میداند، چون یک سازمان قدرت است (Widdowson, 2016: 139). در حوزه نظری میتوان دو روایت کلان از فضا را برشمرد: روایت اول، نسبت فضا و سوژه را بر اساس انفعال و تاثیرپذیری سوژه مطالعه می کند و روایت دوم فضا را موجب سوژگی سوژه میداند و موقعیت و آفرینشگری سوژه را در فضا جستجو میکند (Toolan, 2015: 88). سه وجه ساختاری فضا عبارتند از موقعیت جغرافیایی، موقعیت مادی و کالبدی، و بار ارزشی و معنایی رسوب کرده در فضا (Kashi, 2010: 9). موقعیت جغرافیایی فضا متمایز کننده دور و نزدیک و اینجا یا آنجاست؛ کالبد مادی فضا، امور عینی و مادی است که به چشم بیننده، به منزله فضا حضور پیدا کرده است؛ مؤلفههای بعد مادی فضا که الگوهای مختلف از کنش فردی یا جمعی را ساماندهی کرده، منجر به ایجاد تمایز شده و بر اساس رابطه تولید قدرت، اموری را جدی گرفته و اموری را به حاشیه میراند. بعد معنایی فضا، به عبارتی دیگر سازمان نمادین نامیده میشود (Slembrouck, 2016: 36). فضا سازندگان متعددی دارد که به اعتبار هر کدام از این گروههای سازنده، سازمان نمادین دارد. هانری لوفور نیز در هر مکان به تعامل سه فضا اشاره دارد: 1- فضای مسلط که با وجه تولید کننده با اقتدار ارتباط دارد؛ 2- خلق فضا که به توانایی تولید فضاهای مقاومت در برابر فضای اقتدار مربوط است و 3- تعدیل فضا که ناظر به مناطق میانی و تعدیل شده میان فضای قدرت و اقتدار که هم دربرگیرنده جوانب اقتدار و هم جوانب مقاومت است، میباشد (Mottaghi and Abbaspour Gomari, 2017: 161). با کاوش در تعامل سازندگان فضا در هر ناحیه از کشور، میتوان بر اساس ابعادی که مارگارت کوهن برمیشمرد به نوع الگوی بهدست آمده از فضا پی برد؛ این بعدها عبارتند از: فضا موجب ارتباط و هم هویتی افراد با هم میشود، نوعی عرصه میان ذهنی تولید میکند و متمایز کننده گروههای گوناگون اجتماعی به واسطه رمزها و معانی است (Wodak, 2011: 5).
عدالت
پژوهش درباره عدالت از جمله مباحثي است که به رغم برخورداري از قدمت، هنوز تازگي خود را حفظ کرده است. در واقع، پرسش از عدالت هسته اصلي فلسفه سياسي از جمهوري افلاطون تا به حال بوده است. افلاطون در جمهوري بر اين باور است که اميدي براي نوع بشر نميتواند وجود داشته باشد مگر اينکه عدالت غالب شود (Lotfi, 2012: 58). بر پایه نظر وي، عدالت به شکلگيري نهادهاي اجتماعي منجر ميشود که به حفظ ساختار و بهبود زندگي و فعاليتهاي ما ياري ميرساند. بعلاوه عدالت از ما انسانهايي والا (منطقي و وظيفهشناس) ميسازد. به گفتهي افلاطون، عدالت وضعیتی را فراهم ميسازد که بشريت ميتواند تحت لواي آن رشد يابد (Chen, 2017: 386). به طور کلي عدالت مفهومی بنيادي در زندگي اجتماعي است و معياري که افراد، همه چيز- از جهان اقتصادي و نظم اجتماعي تا حوادث زندگي روزمره- را با آن ميسنجند. ميتوان گفت دغدغه و نگراني در مورد عدالت مشخصه ذاتي بشري است (Sanders, 2019: 3). واژه عدالت به معاني بسياري اشاره دارد و اغلب براي طيف گستردهاي از مفاهيم- انصاف، استحقاق و شايستگي- به کار ميرود (Craig, et al, 2018: 21). اهميت توجه به مقوله عدالت هنگامي دوچندان ميشود که بدانيم عدالت ذهني (احساس عدالت) در افراد مختلف جامعه به شکلگيري رفتارها، نگرشها و عقايد متنوع و شناختهاي متفاوت منجر خواهد شد. از اينرو عدالت به عنوان متغيري مستقل و تأثيرگذار بر گرايشهاي سياسي در اين پژوهش مورد توجه قرار گرفته است.
نظريههاي عدالت به بررسي اين پرسش فلسفي ميپردازند که عدالت چيست. مفهوم عدالت بخش اعظم مبناي اخلاقي نظريهي دموکراسي را به دست ميدهد، بهويژه عدالت اجتماعي راه مناسب براي توزيع منافع و مسئوليتهاي همکاري اجتماعي در نظامهاي دموکراتيک را شرح ميدهد (Lipsit, 2013: 946). درباره خاستگاه عدالت سه نظريه کلي وجود دارد: ديدگاه نخست معتقد است، انسان طبعاً عدالتخواه است. در ديدگاه دوم؛ افرادي مانند روسو، شوپنهاور، راسل، هابز، نيچه و امثال آنها، انسان را طبعاً تجاوزگر دانسته که اگر گاه دم از عدالت ميزند، بنا به مصلحتسنجي آنهاست. دستهاي ديگر همچون مارکسيستها نيز باور دارند؛ تحقق عدالت گرچه عملي است و ميتوان آن را محقق ساخت، اما اين کار تنها از طريق ابزارهاي اقتصادي و توليدي قابل پیگیری است. آنها معتقدند دنياي سرمايهداري به سوسياليسم منتهي و در آخرين مرحله به حکم جبر ماشين و توسعه اقتصاد، عدالت برقرار ميشود (Keykha, 2017: 55-56). در اين ميان، برخي از فيلسوفان (نظير راولز) بر تعيين استانداردهاي عيني براي عدالت متمرکز هستند؛ مشخصههاي اصلي نظريه راولز درباره عدالت براي نخستین بار به طور مفصل در مجموعههاي نظريه عدالت، ليبراليسم سياسي و عدالت به مثابه انصاف بيان شده است. نظريه وي بر ساختار بنيادي جامعه و کالاهاي ضروري که با ويژگيهاي ليبرال نظريهاش مرتبط است، متمرکز است. به عبارتي نظريه راولز از عدالت، بر روي ساختار بنيادي نهادهاي اجتماعي تمرکز دارد؛ که مستلزم آن است که اين نهادها به نفع بيبضاعتترين افراد جامعه سازمان يابند. اين مزايا افرادي را شامل ميشود که کمترين کالاهاي اساسي اجتماعي را (آنچه راولز آن را کالاهاي اوليه مينامد) از قبيل حقوق و آزادي، قدرت و فرصت، عزت نفس، درآمد وثروت را دارند. افزون بر اين، راولز آزاديهاي برابر و تساوي منصفانه فرصتها را نيز در نظر ميگيرد. اما وي در نوشتههاي بعدياش از عدالت به عنوان يک مفهوم سياسي دفاع کرده است. راولز در اين گزارشِ اصلاح شده از تئوري عدالتاش معتقد است؛ هر شخصي بايد فرصتهاي برابري براي در دست داشتن مناصب سياسي و تأثير گذاري بر تصميمات گرفته شده در عرصه سياسي داشته باشد. يک جامعه ليبرال نبايد به اعضايش ديکته کند که چگونه زندگي کنند. از اينرو، راولز اين مفهوم گسترده را استنتاج کرده است که نهادهاي اجتماعي به هيچ وجه نبايد به مفهوم خاصي از زندگي مطلوب اشاره کنند و بنابراين نبايد سعي کنند براي موفقيت افراد الگويي به دست دهند (Fleurbaey, et al, 2018: 4). در نهايت؛ عدالت به مثابه انصاف، نظريه عدالت را بر پایه ايده قرارداد اجتماعي بسط ميدهد و اصولي را بيان ميکند که گویای برداشت کلي ليبرال از حقوق و آزاديهاي اساسي است و فقط آن دسته از نابرابريها در ثروت و درآمد را مجاز ميشمارد که به سود محرومترين افراد باشد. راولز در عدالت به مثابه انصاف اين ايده را بسط داد که بهترين روايت از عدالت ليبرال اين است که آن را برداشتي سياسي بدانيم. برداشتي سياسي از عدالت با رجوع به ارزشهاي سياسي توجيه ميشود و نبايد آن را قسمتي از آموزه اخلاقي، ديني يا فلسفي جامعتري بدانيم (Rawls, 2013: 11).
علاوه بر اين، دو ادعا در رابطه با عدالت وجود دارد؛ در ادعاي اول باور بر اين است که عدالت به معني اصول کلي معتبري است که اعتبار جهاني دارد، نه اصول ويژه که زمينه نهادي يا تاريخي- فرهنگي آنها را اداره کند. به عبارت ديگر معيارهاي عدالت از نظر عقلي توجيه شده و مستقل از زمان و مکان براي بشريت تجويز و تعريف ميشوند. اما ادعاي دوم زمينه اجتماعي را يک عنصر همه جا حاضر براي تعريف عدالت در نظر ميگيرد (Yaghoubi, 2017: 16). عدالت جهاني امروزه جنبههاي متنوعي را دربرميگيرد؛ عدالت توزيعي، که خواستار توزيع عادلانه ثروت جهاني و منابع و فرصتها براي همه افراد بشر است. عدالت اصلاحي، که خواستار اصلاح اعمالي است که در اجتماع جهاني ايجاد شده است و جنبه سوم، تنظيم امور جهاني يا حق امور بينالمللي در ارتباط با سه اصل انسانيت- حقوق بشر5، انسان خوب6 و پيوندهاي بشري7 است. به عبارت ديگر عدالت جهاني تنظيمکننده بينالمللي حقوق بشر است. دغدغههاي اساسي عدالت جهاني عبارت است از: بنيان نهادهاي بينالمللي، جنگ ميان ملتها و افراد و صلح جهاني (Chen, 2017: 391, 390).
یافتهها و تجزیه و تحلیل
ادبيات در زمينه عدالت فضایی بسيار گسترده است. در فلسفه، دين، اخلاق، اقتصاد و زير شاخههاي آن نظير توزيع منابع اقتصادي، گزينش اجتماعي، فلسفه اقتصادي و به طور کلي در علوم اجتماعي توجه فزايندهاي بر نظريات عدالت شده است. فيسک8و همکارانش براي تعريف عدالت فضایی به سه جنبه متفاوت از عدالت (توزيعي، رويهاي و بينالمللي) اشاره ميکنند. از نظر آنان يک نظريه از عدالت فضایی نيازي ندارد به هر سه جنبه آن اشاره کند، بلکه بايد حداقل به يک جنبه از آنها اشاره کند. بر اين اساس، همانطور که راولز و توين بي9 اشاره ميکنند عدالت فضایی (اجتماعي) نظامهاي اجتماعي يا يک گزاره جغرافیایی دارد(Fiske & Gilbert, 2017: 122). سؤال اين است که اصول منصفانه براي توزيع منافع چه مکانی است و چرا؟ آيا انصاف، برابري، نياز يا اصولي اين چنيني است يا مجموعهاي منطقي از حقوق، آزاديها و استحقاقها؟
مارکسيسم
مارکس، عدالت را براي سه نوع جامعه ترسيم ميکند: جامعه سرمايهداري، جامعه سوسياليستي و جامعه کمونيستي. در جامعه سرمايهداري، مارکس، درباره معنا و استفاده از اصطلاح عدالت فردی بدگمان بود. وي عدالت فردی را دغدغهاي ذاتاً متعلق به طبقه بورژوا ميدانست که وابسته به تعهدات اشرافيت بود. مارکس همچنين به تلاشهاي فيلسوفان براي گسترش مفهوم جهاني از عدالت فردی نیز بدگمان بود. بنابراين، بيشتر پژوهشگران موافقند که مارکس عموماً از عدالت فردی اجتناب ميکند؛ چراکه آنرا مانعي در برابر انقلاب و سرنگوني نظام سرمايهداري ميداند. در عوض، مارکس از اشتراک و پيوستگی منافع فردي صحبت ميکند. در واقع مارکس نگران آن است که مفاهيمي چون عدالت، به منظور فراهم نمودن ايدئولوژي که وضع موجود را پنهان ميکند، بهکار گرفته ميشود (Lam, 2016: 479). با این حال، مارکس به ابعادی از عدالت در نظریههای خود اشاره کرده است که به رویکردهای فضایی به عدالت نزدیک است. مارکس، توزيع مبتني بر نيازهاي واقعي افراد را عادلانه ميداند و در اين ميان سهمي براي شايستگيها مبتني بر استعدادهاي طبيعي قائل نميشود. از نظر مارکس در عدالت کمونيستي هرکس به اندازه کارش در توليد سهم ميبرد (Jamalzade, 2017: 13). ميتوان گفت از نظر مارکس، عدالت فردی در جامعه سرمايهداري مفهومي است ايدئولوژيک که توسط بورژوازي براي حفظ بقاي خود بهکار برده شده است. در چنين اوضاعی پرولتاريا بايد به استثمار خود-توسط بورژوا- آگاه شود و براي تحقق برابري بپاخيزند. در واقع عدالت فضایی تنها در جامعه سوسياليستي و کمونيستي امکان تحقق مييابد.
هاروي انديشمند ديگري است که در چارچوب انديشههاي سوسياليستي بيشتر از منظر سرزميني و فضايي به موضوع عدالت فضایی پرداخته است. از نظر هاروي، در نظام فضايي در بين مناطق، جابهجايي مازاد تصاحب وجود دارد که خود به استثمار برخي نواحی توسط نواحی ديگر ميانجامد. از نظر هاروي هدفها و مباني سرمايهداري با عدالت فضایی اجتماعي سازگار نيست و عناصري چون محروميت و استثمار از بایستههاي بازار هستند و اساساً امکان تحقق عدالت فضایی را منتفي ميسازند. بر اين مبنا، هاروي کوشيده است که راهحلها را نيز در تغييرات فضايي بيابد و پيشنهاد ميکند تا در تعيين حد و مرز مناطق و تخصيص منابع به اين نواحي معيارهاي اجتماعي عادلانهاي را مد نظر قرار دهيم و نحوه تعيين حد و مرزها و تخصيص منابع به گونهاي باشد که بيشترين سود نصيب گروههاي فقير و فاقد امتياز شود و نه بالعکس(Pavot and Diener, 2013: 169).
مارکسيستهاي متأخر نظير پولانزاس و رايت نيز به بحث از نابرابري (بیعدالت فضایی) پرداختهاند. پولانزاس مانند آلتوسر جبر اقتصادي ديگر مارکسيستها را نميپذيرد. وي در پي تکميل و از نو جهت دادن به تحليل مارکسيستهاي سنتي از طبقه و دولت سرمايهداري و ديگر مباحث مهم در نابرابري اجتماعي بوده است. به طور کلي پولانزاس مانند بيشتر مارکسيستها سلطه سياسي بورژوازي را با قدرت زورگويانه و نحوه حکومت دولت همراه ميداند و باور دارد که نفوذ ايدئولوژيک آن در ساختهاي مذهبي و آموزشي و ديگر ساختارهاي جامعه تجلي مييابد. وي اشاره ميکند که عوامل سياسي و ايدئولوژيک ميتواند شکاف ثانويهاي را به شکل قشرها و يا تقسيمات فرعي را ميان طبقات اصلي ايجاد کند. پولانزاس اين امکان را ميدهد که روابط قدرت به وراي روابط طبقاتي بسط يابد تا مسائلي نظير نژاد، جنسيت و جز اينها را شامل شود. به طور کلي تصور وي از نابرابري در تحليل او از طبقه، قدرت و دولت سرمايهداري منعکس شده است. قوت رويکرد پولانزاس، سعي او در حفظ تأکيد اصلي مارکس بر کنترل توليد مادي به مثابه منبع قدرت و نابرابري است، ضمن اينکه به عوامل سياسي و ايدئولوژيک که ناديده گرفته ميشوند، توجه ميکند (Greb, 2013: 184). به ياد داشته باشيم که عدالت فضایی در نظریههای مارکسیستی در تقابل با عدالت فردی لیبرالیستی قرار دارد.
در واقع، از منظر مارکسیسم، عدالت فردی نوعی رویکرد برساخته در سرمایهداری است تا امکان پراکنش متناسب امکانات و شاخصها را به فضاهای خاصی منحصر کند؛ فضاهایی که دیوید هاروی آنرا «جریان سرمایه» نامیده است. جریان سرمایه به صورت ناعادلانه، همواره میان قطبهای صنعتی و سرمایهداری در جریان است. در چنین وضعیتی، فضاهای جغرافیایی غیرصنعتی از جذب سرمایه ناتوان هستند و شاخصهای فقر و نابرابری نیز در چنین فضاهایی فراوان است.
نوفايدهگرايی10
فايدهگرايي کلاسيک با کارهاي جرمي بنتام11 مرتبط است. بعدها نيز توسط فلاسفه و اقتصاددانان بريتانيايي خصوصا توسط ميل در سال 1861 توسعه يافت (Abel Olsen, 2017: 627). از نظر فايده گرايان، انسانها همواره درصددند تا لذت خويش را به حداکثر و رنج خود را به حداقل برسانند و از نظر اخلاقي، کاري صحيح است که در مجموع خوشي و بهزيستي افراد را به حداکثر و رنج آنها را به حداقل برساند. از جهت فردي، عدالت به عنوان مهاري براي کنترل لذت گرايي و زيادهطلبي شخص در برخورد با ديگران ايفاي نقش ميکند و از جهت اجتماعي معمولا شعارهاي عدالتخواهانه براي اصلاح نظام توزيع خيرات و مضرات اجتماعي و تعديل نابرابريها مد نظر قرار ميگيرد. لذا تبيين فايدهگرايان از عدالت، حالت دفاعي به خود گرفته است و آنها تلاش زيادي کردهاند تا به نحوي با جرح و تعديل مباني فايدهگرايي کلاسيک، رویکردهای فضایی را نیز در گزارههای خود بگنجانند (Tavasoli, 2017: 21).
سؤال مهم اين مکتب اين است که آيا ارزشهايي مثل عدالت و آزادي تنها در صورتي که به بهزيستي و خوشبختي بيشتر عمومي منجر شود به عنوان وسيلهاي در خدمت اين هدف قابل قبول است؟ اگر فرض کنيم در مقطعي از زمان، اجراي اين آرمانها به بهزيستي عمومي بيشتر نينجامد و راههاي ديگري که ناقض اين ارزشها هستند، براي نيل به آن هدف مؤثرتر باشند، آيا اينها کنار گذاشته ميشود؟ مسئله ديگر اين است که چگونه تشخيص دهيم که خير و خوشي بيشتر کدام است؟ چه اميال و نيازهايي معقول و قابل اعتنا به شمار ميآيد؟ آيا ميلها و نيازهاي محسوس ملاک قرار ميگيرد يا آنچه نياز واقعي و شايسته قلمداد ميشود؟ پاسخ فايدهگرايان اين است که ميلها و نفرتهاي محسوس، معتبر است و خود افراد بهترين قاضي براي تشخيص اين که چه چيزي مايه لذت و يا رنج آنهاست، هستند. ارزش، آن چيزي است که مردم عملاٌ به آن تمايل دارند، نه آن چيزي که ما فکر ميکنيم شايسته پذيرش است. به گفته ميل: «تنها دليلي که ميتوان آورد براي اين که چه چيزي خواستني است، اين است که مردم عملاً آن را ميخواهند». يا به گفته بنتام: «هيچ کس به خوبي خود شما نميداند چه چيزي به سود شماست» (Tavasoli, 2017: 31). در این رویکرد، عقل ابزاری معطوف به قدرت است و نه معطوف به کشف حقیقت. بنابراین، فایدهگرایی نگرشی تقلیلگرایانه است که به کمک علم اثباتی و تجربی، همه توان نظری و عملی خود را به کار گرفت تا طبیعت را به تسخیر انسان درآورد. در این مکتب که با عقلانیت ابزاری گره خورده است، منابع طبیعی همواره به شکل ابزار و به مثابه منابع دیگری همچون نیروی کار ارزش گذاری می شوند و ارزش ها و کارکردهای زیستی و بوم شناختی طبیعت از نظر دور میماند (Kamkar and Damghani, 2008: 113). رویکردهای اخیر فایدهگرایان که از آن با عنوان نوفایدهگرایی تعبیر میشود، با اتکا به مفاهیم حس و تعلق مکانی، مفهوم عدالت را به رویکردهای فضایی نزدیکتر کرده است. فایدهگرایان معاصر با تاکید بر اینکه مردمی که در یک مکان زندگی میکنند و از نظر تاریخی و فرهنگی، رابطه طبیعی با مکان زندگی خود برقرار کردهاند، از صلاحیت بیشتری برای تشخیص منافع خود برخوردار هستند. چنین رویکردی، با رویکرد فضایی در جغرافیا که تعلق به یک مکان را موجب بهوجود آمدن حق طبیعی میداند، همانند است. در واقع، پیوند تاریخی با یک مکان، در میان مردم آن منطقه نوعی مصلحت و تشخیص مشترک ایجاد میکند که در چارچوب آن، عدالت آنچیزی است که در راستای نیازها، مصالح و منافع مردم یک مکان است. چنین برداشتی با مفهوم «ژئودموکراسی»12 در یک راستا قرار دارد. ژئودموکراسی بر این نکته تاکید میکند که تعلق به یک مکان یا فضای جغرافیایی، یکی از پایههای دموکراسی است و تخصیص منابع و منافع باید در راستای حقوق طبیعی مردم یک مکان صورت گیرد (Kavianirad and Gharehbeygi, 2015: 276).
ديدگاه جان راولز
جان راولز پس از انتشار نظریه عدالت در ابتداي دهه1970 مينويسد: عدالت، نخستين فضيلت نهادهاي اجتماعي است همچنان که حقيقت براي نظامهاي فکري اولين فضيلت است. وي به ساختارهاي اساسي اجتماعي بهعنوان موضوع اصلي عدالت توجه کرده است. راولز بر اساس تاثيرات تعيينکننده بر روي فرد، ساختارهاي اجتماعي را به عنوان حوزهي خاص مورد بحث قرار ميدهد (Xianzhong, 2017: 275). وي با عدالت مبتني بر کمالگرايي13سرِ سازگاري ندارد و نميتواند بپذيرد که عدالت، بر پايه توجه به کمالات معنوي، فرهنگي و فلسفي ويژهاي تعريف و توجيه شود (Vaezi, 2017: 257). بهنظر میرسد که جان راولز، در پي ارائه نظريه اخلاقي و گرايش در حوزه عدالت توزيعي است که آشکارا وظيفهگرا باشد و بر هيچ پيشفرض و تعريف پيشيني از خير، کمال و سعادت بشري استوار نباشد (Rawls, 2013: 724).
جان راولز ضمن انتقادهاي جدي بر اخلاق فايدهگرايانه بنتام و ميل، سعي دارد جنبه فضایی اخلاق وظيفهگرايانه کانت را از نو زنده کند و نظريه بديلي به جاي نگرش فايدهگرايانه که مدتها بر سنت ليبرالي حاکم بوده است، عرضه کند. وي حقوق را تابع ملاحظات فايدهگرايانه نميداند و معتقد است که رفاه عمومي نميتواند حقوق اساسي فرد را تحت الشعاع قرار دهد، چراکه «بر بنياد عدالت هر فردي حريمي دارد که حتي رفاه عمومي جامعه نميتواند آنرا نقض کند» (Rawls, 2013: 720). وي بدون اينکه هيچ مفهوم خاصي را از قبل براي عدالت برگزيند يا غايت به خصوصي را متعين بداند، باور دارد که بايد زمينهاي فراهم آورد تا افراد بتوانند همان طور که خود ميپسندند با هر تصوري که از خوبي دارند غايات خويش را به پيش برند و قابليتهايشان را به فعليت برسانند. البته بايد چارچوبي ايجاد شود که رويه عملي هرکس با آزادي ديگران منافات نداشته باشد (Tavasoli, 2017: 42).
از نگاه راولز، اصول عدالت فضایی نه با روش استنتاج عقلي دستيافتني است و نه با روشهاي غايتانگارانه که مبتني بر تعريف و تلقياي پيشيني از خير و سعادت است (Vaezi, 2017: 258). اين اصول با الزامي ساختن وجود فرصتهاي منصفانه براي تمامي شهروندان، تصريح ميکنند که نابرابريها در ثروت و موقعيتهاي اجتماعي بايد به سود محرومترين اعضاي جامعه باشند. رویکرد فضایی مستتر در نظریات راولز، در مفهوم قرارداد اجتماعی نهفته است که وی با تکیه بر آن، عدالت و بیعدالتی را مشخص میکند: «هدف من ارائه برداشتي از عدالت است که تئوري آشناي قرارداد اجتماعي را، که لاک، روسو و کانت در آثارشان به آن پرداختهاند، تعميم ميدهد و به سطح بالاتري ميبرد. به اين ترتيب، افراد درگير همکاري اجتماعي، در اقدامي مشترک با هم اصولي را انتخاب ميکنند که قرار است حقوق و وظايف اساسي را مقرر و تقسيم منافع اجتماعي را معين کند. همان طور که هر شخصي بايد با واکنش عاقلانه تعيين کند که چه چيزي خير او يعني نظام اهدافي را که پيگيري آنها براي او عاقلانه است تشکيل ميدهد، يک گروه از افراد هم بايد يک بار براي هميشه معلوم بدارند که چه چيزي بناست در ميان آنها عادلانه و ناعادلانه به حساب بيايد» (Tavasoli, 2017: 21).
کتاب «عدالت به مثابه انصاف» جان راولز، هدف عملي عدالت را فراهمسازي بنيان فلسفي و اخلاقي قابل قبولي براي نهادهاي دموکراتيک در اداره واحدهای فضایی-سیاسی (کشورها) ميداند. وي معتقد است، در اين برداشت از عدالت فضایی، بنياديترين ايده عبارت است از ايده جامعه به عنوان نظام منصفانه همکاري اجتماعي طي زمان از نسلي به نسل بعد. وي بر اين باور است که ما از اين ايده به عنوان ايده سازماندهي کننده محوري در تلاش براي بسط برداشتي سياسي از عدالت استفاده ميکنيم که مدافع رژيمي دموکراتيک باشد که اين ايده محوري در پيوند با دو ايده بنيادين توأمان بهوجود ميآيد (Jahanshahi, 2013: 27). اين دو ايده عبارتند از ايده شهروندان (آنهايي که به همکاري ميپردازند) در مقام اشخاص آزاد و برابر و ايدهي جامعه بهسامان، يعني جامعهاي که به طرز کارآمدي از طريق برداشتي عمومي از عدالت سامان مييابد (Kavianirad and Gharhbeygi, 2017: 127).
او دو اصل فضایی از عدالت را براي جامعه بسيار منظم خود طراحي ميکند. يکي اصل آزادي و ديگري اصل برابري. اصل اول عبارت از اين است که عدالت اجتماعي ايجاب ميکند آزاديهاي بنيادين براي همه افراد یک مکان، بهگونهاي ارائه و تضمين شود که متناسب با نظام "آزادي براي همه" باشد. يعني هرکس بتواند از چنين آزاديهاي بنياديني برخوردار شود. آزاديهاي بنيادين که منظور راولز است مفاهيمي است که در فرهنگ سياسي مغرب زمين به دلايل مختلف ريشه دوانده و دستکم طي سه تا چهار قرن اخير رشد کرده است؛ مثل آزادي اجتماعي، آزادي وجدان، آزادي بيان، آزادي عقيده و آزادي مهاجرت (Hosseini Beheshti, 2017: 28). اصل دوم ميگويد: نابرابريهاي اجتماعي و اقتصادي بايد بهگونهاي تنظيم شوند که: الف) بيشترين منفعت را براي کمبهرهترين افراد دربرداشته باشد. ب) مناصب و مشاغل، تحت شرايط مناسب و متناسب با نظام فرصتهاي برابر در دسترس همگان باشد. در قسمت الف بحث بر سر تقسيم مساوي ثروت در ميان همه افراد نيست. همچنين سخن از توزيع مجدد ثروت نيز نميباشد. در بند ب بحث اين است که مناصب و مشاغل بهطور يکسان بايد در اختيار افراد باشد. يعني اگر خواستيم براي يک شغل يا يک منصب فردي انتخاب کنيم، تفاوت نژاد، دين يا جنسيت در آن انتخاب دخيل نباشد، بلکه صرفاً تعلقهای سرزمینی کفایت میکند (Rawls, 2013: 62).
بررسی مجموعه نظریات جان راولز، بهویژه در کتاب عدالت به مثابه انصاف، نشان میدهد که مصادیق فضایی مانند قلمرو، واحدهای سیاسی-فضایی و مدیریت بهینه مکانی از جمله بايستههاي عدالت عملی از نظر جان راولز است (Heidary Khoei, et al, 2023: 259). در واقع، عدالت زمانی که از طریق مفهوم انصاف توضح داده میشود، به یک زمینه فلسفی و اجتماعی تبدیل میشود که هدف آن، فراهم کردن اداره سیاسی یک قلمرو است. از این رو، بهنظر میرسد با تاسی از مصادیق فضایی مستتر در نظریات راولز، جغرافیا در جایگاه علم سازماندهی نظام فضایی و با برخورداری از نگرشی ژرف به مقوله توسعه پایدار و برنامهریزی ناحیهای و به کارگیری الگوهای متعدد به منظور بررسی نظام استقرار جمعیت و فعالیت در ارتباط با بنیانهای جغرافیایی، شناسایی توانهای محیطی، بررسی تنگناهای جغرافیایی، نحوه کاربری زمین، تنظیم رابطه انسان با محیط و بررسی آثار اقتصاد سیاسی و ديگر عوامل مؤثر در توسعه فضایی، نقش بارزی در برنامهریزی سطوح مختلف دارد (Farpour, et al, 2022: 219; Nikpey & Madani, 2020: 280). بر این اساس، حکومت وظیفه دارد بر پايه عدالت جغرافیایی و فضایی در مناطق کمتر توسعه یافته به واسطه ضعف برنامهریزی فضایی، انزاوی جغرافیایی، ناهمسانیهای فرهنگی و غيره از طریق نظام توزیع عادلانه و سرمایهگذاری متناسب با توانشهای محیطی به برنامهریزی و توسعه بپردازد (Moradkhani, 2020: 249; Houshmand, 2020: 73).
نتیجهگیری و دستاورد علمی و پژوهشی
بررسی مصادیق عدالت فضایی در نظریههای مارکسیسم و نوفایدهگرایی و نیز دیدگاههای جان راولز نشان داد که گرایش به وجه مکانی-فضایی عدالت میتواند مقولات عدالت را واقعیتر و کاربردیتر کند. از این رو، مارکسیسم با نقد گرایشهای فردی به عدالت، معتقد است که چنین گرایشی در راستای نظام تولید و ترویج سرمایهداری حرکت میکند؛ نظامی که از منظر مارکسیسم، عامل اصلی گسترش فقر و نابرابری در جهان است. نوفایدهگرایی نیز با فاصله گرفتن از گرایشهای فردمحورانه، عدالت را با مصادیقی چون عدم تبعیض و برخورداری توضیح میدهد. در این چارچوب، عدالت فضایی در قالب حقوق مکانی شهروندان عینیت مییابد و دیگر صرف سود شخصی و فردگرایی، ملاک عدالت محسوب نمیشود. دیدگاههای جان راولز نیز نشان میدهد که عدالت فضایی را باید مقولهای سیاسی و مکانی در نظر گرفت که به سوی نوعی هدف غایی در حرکت است؛ این هدف غایی، پیوند مقولات عدالت با شیوههای حکمرانی دموکراتیک و مدیریت سرزمین است. جدول زیر (جدول 1)، رهیافتهای موجود به عدالت فضایی را به صورت خلاصه نشان داده است.
جدول 1- رویکردهای فضایی به عدالت در مارکسیسم، نوفایدهگرایی و نظریات جان راولز
ردیف | نام نظریه/نظریهپرداز | نوع رویکرد به عدالت | نوع رویکرد به عدالت فضایی |
1 | مارکسیسم | عدالت عموماً با جنبه جمعی و گروهی مصداق مییابد و عدالت فردی، شگرد بازار بهمنظور ترویج مصرف و سلطه سرمایه است. | عدالت فضایی با گسترش مکانی-فضایی عدالت جمعی و دسترسی به رفاه امکانپذیر است. |
2 | نوفایدهگرایی | عدالت بر مبنای سود فردی که از گزارههای فایدهگرایی است، به رقابت غیرترجیحی منتهی میشود و با مصادیق دموکراسی، مغایر است. | مصادیق عدالت با منافع و امیال مردم یک مکان (شهروندان) امکانپذیر است. در واقع، وجه فضایی عدالت، قابلیت بیشتری برای رفع تبعیض دارد. |
3 | جان راولز | عدالت باید رویکردی انصافمحور داشته باشد و اکثریت ساکنان یک قلمرو را بهرهمند سازد. | عدالت در شکل فضایی آن، نوعی رویکرد قلمرومحور و دموکراتیک بهشمار میرود که هدف اصلی آن، گسترش مکانی دموکراسی (ژئودموکراسی) است. |
(Source: Authors)
همچنانکه دادههای جدول فوق نیز نشان میدهد، یافتن مصادیق عینی برای مفهوم عدالت، همچنان یکی از بحثهای دامنهدار در علوم اجتماعی است. در این میان، رویکردهای فضایی به عدالت که از سوی جغرافیدانان مطرح شده است، در ادامه کوششهای مطالعاتی و میدانی به منظور کاربردیسازی عدالت صورت میگیرد. با توجه به اهمیت عدالت فضایی و نقش آن در مدیریت بهینه کشور، پژوهش حاضر به بررسی مصادیق و رویکردهای فضایی به عدالت در نظریههای سیاسی پرداخت. از میان نظریههای موجود، دو نظریه مارکسیستی و نوفایدهگرایی انتخاب شدند. نظریه مارکسیسم به دلیل تاکید بر مقوله جمعی عدالت در تضاد با مقوله فردی عدالت در سرمایهداری، مصادیق فضایی قابل توجهی برای بررسی عدالت فضایی دارد. همچنان که نتایج تحقیق نیز نشان داد، مارکسیسم با انتقاد از مقوله عدالت فردی در ساختار نظام سرمایهداری، معتقد است که عدالت فردی نوعی عدالت بازارمحور است که به انحصار جریان سرمایه در میان فضاهای سرمایهدار صنعتی میانجامد. بر این اساس، عدالت فضایی با تاکید بر شکستن چنین انحصارهایی، باور دارد که سلطه جریان سرمایه در فضای کاپیتالیستی، یکی از عوامل فقر و نابرابری در جهان امروز است. بررسی نظریه نوفایدهگرایی نیز نشان داد که این نظریه با تصحیح منفعتگرایی انحصاری در فایدهگرایی، عدالت را در چارچوب مکان و تعلق فضایی بررسی میکنند. در واقع، نوفایدهگرایی با اهمیت قائلشدن بر حقوق و منافعی که مردم یک مکان دارند، معتقد است که مطابقت دادن مصادیق عدالت با منافع و امیال مردم یک مکان (شهروندان)، میتوان مصادیق قابل قبولتری برای مصادیق عینی عدالت یافت. بررسی نظریههای جان راولز نیز نشان داد که پیوند عدالت با انصاف، راولز را به سوی نزدیکی با مفاهیم فضایی سوق داده است که میتوان مفهوم جغرافیایی ژئودموکراسی را نزدیکترین رویه به نظریات عدالتمحورانه راولز در نظر گرفت. شکل زیر، فشرده مباحث تحقیق را در چارچوب مدل مفهومی نشان داده است.
شکل 1- بازتابهای فضایی به عدالت در نظریههای سیاسی
(source: Authors)
References
Abel Olsen, J. (2017). Theories of justice and their implications for priority setting in health care, Monash University.
Chen, X. (2017). The human voice of justice, Journal of Chinese Philosophy Department of English, University of Texas at San Antonio.
Craig, A., Werdorf, S., Alexander, I. and Firestone, P. (2018). Social Justice and Moral Reasoning: An Empirical Integration of Two Paradigms in Psychological Research, Social Justice Research, 15(1): 18-28.
Dufaux, F. (2018). Birth announcement, justice spatial/spatial justice, Bolivia Social Science & Medicine, 3(5), 663–678.
Farpour, R., Bakhshayesh Ardestani, A., & Abtahi, S. M. (2022). International justice from the perspective of John Rawls' political thought. International Relations Researches, 11(4), 215-237
Fiske, L. and Gilbert, P. (2017). Perceptions of social dangers, moral foundations and political orientation, Personality and individual different.
Fleurbaey, M., Salles, M.A. and Weymark, J. (2018). Justice political liberalism and utilitarism, Cambridge University.
Ghaderi Hajat, Mostafa, Aftabi, Zakia, Ferdowsi, Abbas (2017). The Relationship between Spatial Justice and Political Participation, Case Study: South Coastal Coast, Quarterly Journal of Human Geographical Studies, Volume 2, Number 1, pp. 119-101 [in Persian].
Ghani Nejad, Musa (2018). Historical and macro: Justice, Social Justice and Economy, Journal of Economics, Volume 3, Number 5, pp. 10-24 [in Persian].
Greb, Edward (2013). Social inequality: The views of classical and contemporary theorists, translated by Mohammad Siahpoosh and Ahmad Reza Gharvizad, Tehran: Abrar Publishing [in Persian].
Heidary Khoei, A., Seyed Bagheri, S.K., & Rezapour, H. (2023). The principles of political justice in the thought of Imam Khomeini and John Rawls. Islamic Politics Research, 10(22), 257-281.
Henslin, J. (2019). Spatiaology (Core concepts), Their Edition, Southern Illinois University, Edwardsville, pearson international.
Hosseini Beheshti, Seyyed Ali Reza (2017). Epistemological Foundations of Social Justice Theory, Tehran: Gohar Publications [in Persian].
Houshmand, H. (2020). Human Rights, Religion, and Decent Hierarchical Societies: A Rawlsian Analysis. The Journal of Human Rights, 15(1), 69-90.
Jahanshahi, Alieh (2014). The Role of Justice in Community Development, Tehran: Sami Publications [in Persian].
Hafiznia, Mohammad Reza (2016), Geopolitics: Concepts and Foundations, Mashhad: Papli Publications [in Persian].
Jamalzadeh, Nasser (2017). Political and Social Justice in Three Approaches of Jurisprudence, Philosophy and Sociology, Quarterly Journal of Political Knowledge, Volume 4, Number 3, pp. 20-5 [in Persian].
Kamkar, Behnam and Mahdavi Damghani, Abdolmajid (2008). Fundamentals of Sustainable Agriculture, Mashhad: Jihad University Press, Ferdowsi University of Mashhad [in Persian].
Kashi, Mohammad Javad (2010). Analysis of Space as a Discourse of Field Mining, Iranian Social Studies Quarterly, Volume 5, Number 2, pp. 1-19 [in Persian].
Kavianirad Morad, Gharabeyghi, Mosayeb (2015). Explaining the Relationship between Ecology and Democracy in Poststructuralist Theory, Quarterly Journal of Planning and Spatial Planning, Volume 20, Number 2, pp. 273-292 [in Persian].
Kavianirad, Morad (2012). Geography of Elections with Emphasis on Presidential Elections in Iran, Tehran: Kharazmi University Press [in Persian].
Kavianirad, Morad, Gharehbeygi, Mosayeb (2017). Geography of Elections: Concepts and Functions, Tehran: Institute for Strategic Studies Publications [in Persian].
Keykha, Najmeh (2017), Social Justice, Tehran: Young Thought Center Publications [in Persian].
Lam, T. (2016) Reference group influences among Chinese travelers, Journal of travel research, 12(1), 474-484.
Lipsit, Simor Martin (2013), Encyclopedia of Democracy, translated by Kamran Fani and Noorullah Moradi, Tehran: Ministry of Foreign Affairs Publications [in Persian].
Lotfi, Rozita (2012). The Sense of Justice and its Relationship with Political Trends (Case Study: Tehran), PhD Thesis in Sociology, Allameh Tabatabai University [in Persian].
Moradkhani, F. (2020). The Concept of constitution in john Rawl's thought. Journal of Legal Studies, 12(1), 247-273.
Mottaqi, Afshin, Abbaspour Gomari, Marzieh (2017). Organizing Space Based on Discourse Analysis of Heterogeneous Areas of Iran, Volume 7, Number 25, pp. 157-178 [in Persian].
Nikpey, A., & Madani, Z. (2020). Civil Disobedience in Open and Closed Societies and Legal-Political Systems (Review of John Rawls and Hannah Arendt's Theories). Legal Research Quarterly, 23(91), 277-302.
Pavot, W. and Diener, E. (2013) Review of the satisfaction with life scale, American Psychological Association, 5(2): 164-172.
Rawls, John (2014), Justice as Justice, Translated by Erfan Sabeti, Tehran: Ghoghnous Publishing [in Persian].
Rezvani, Mohammad Reza, Ahmadi, Ali (2009), The place and role of culture in the formation of spatial identity, Letter of Cultural Research, Vol. 10, No. 6, pp. 2-15 [in Persian].
Sanders, J. (2019). Handbook of Justice Research of law, Kluwer Academic, New York.
Slembrouck, S. (2015). Explanation, Interpretation and Critique in the Analysis of Discourse. Critique of Anthropology, 21(3): 33–57.
Soja, E. (2010), Seeking Spatial Justice, Publisher: University of Minnesota Press.
Tavassoli, Hossein (2017). The Basis of Justice in John Rawls Theory, Quarterly Journal of Criticism and Opinion, No. 10, No. 2, pp. 25-44 [in Persian].
Toolan, M. (2015). What Is Critical Discourse Analysis and Why Are People Saying Such Terrible Things About It? Language & Literature 6(2): 83–103.
Vaezi, Ahmad (2017). Critique and Study of Theories of Justice, Qom: Imam Khomeini Educational and Research Institute Publications [in Persian].
Widdowson, H. (2016). The Theory and Practice of Critical Discourse Analysis, Applied Linguistics 19(1): 136–151.
Wodak, R. (2011). What CDA is about, In: Wodak, Ruth & Meyer, Michael (eds.) (2001) Methods of Critical Discourse Analysis. London: Sage.
Yaghoubi, Dariush (2017). Iranians' understanding of justice, Tehran: Jamshenasan Publications [in Persian].
Explanation of Spatial Approaches to the Justice in Political Theories
Abstract
Spatial justice is one of the fundamental concepts in political theory and philosophy. Extensive studies have been conducted to identify and determine the objectives of the concept of justice, of which spatial justice in geography can be considered as one of the important objective examples in this field. Given the importance of spatial justice, the present study uses a descriptive-analytical approach to spatial examples and approaches to justice in the theories of Marxism, utilitarianism, and John Rawls's theories. results has showed that Marx saw the concept of individual justice as opposed to the ultimate goal of the proletarian class and believed that individual justice was an obstacle to revolution. The goals and foundations of capitalism are incompatible with social spatial justice, and elements such as deprivation and exploitation are essential to the market and essentially eliminate the possibility of the realization of spatial justice. Rationalism, relying on the concepts of sense and spatial belonging, has brought the concept of justice closer to spatial approaches. Emphasizing that people who live in a place and have historically and culturally established a natural connection with their place of residence, neo-utilitarianism recognize space as a strategic concept for examples of justice. Also, John Rawls, by linking the concept of justice to justice, a kind of spatial approach to justice. John Rawls's book "Justice as Fairness" aims to provide a practical philosophical and ethical basis for acceptable causal and managerial matters. This view suggests that, in Rawls' view, the ultimate goal of justice is to provide the appropriate ground for democratic institutions in the administration of space-political units (states) in a democratic manner.
Keywords: Justice, Spatial Justice, Marxism, neo-utilitarianism, John Rawls
[1] - Justice
[2] - Spatial Justice
[3] - David Harvey
[4] - Edward Soja
[5] . human rights
[6] . human good
[7] . human bonds
[8] . Fiske
[9] . Toynbee
[10] . Neo-Utilitarianism
[11] . Jeremy Bentham
[12] . Geo-Democracy
[13] . Perfectionism.